نقد مباني فلسفي منطق ارسطو
دكتر بيوك عليزاده عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق(ع) چكيده
هر علمي منطقا بر مبادي و پيشفرضهايي متوقف است كه بررسي صحت و سقم آنها در فلسفه انجام ميگيرد. از سوي ديگر در تعريف ارسطويي، منطق به عنوان ابزار فلسفه و وسيله مصون نگه داشتن ذهن از خطا هنگام هرگونه تفكري معرفي شده است. شايد اين مطلب جالبي باشد كه علم منطق، خود نيز آكنده از مبادي و پيشفرضهاي فلسفي است، بهگونهاي كه با تغيير اين مبادي و پيشفرضها ميتوان در انتظار منطقهاي جديد با قواعد استنتاجي جديدي بود. بحث و بررسي درباره مباني فلسفي علم منطق ماهيتا بحثي فلسفي، و به حوزه «فلسفه منطق» متعلق است.نويسنده در اين مقاله به بحث در باب برخي از اصول موضوعه منطق ارسطويي پرداخته و انتقادها و نظريات فلاسفه اسلامي و فلاسفه غربي در اين اصول بررسي شده و سرانجام ناكارآمدي اين نظام منطقي بويژه در حوزه تعريف را به نمايش گذاشته است.مقدمه
هدف از نگارش اين مقاله دعوتي به تأمل در باب مباني فلسفي منطق ارسطو از طريق طرح و بررسي مسائل و مشكلات برخي از پيشفرضها1 و مباني اين منطق است. در هر علمي برخي از مفاهيم و گزارهها بدون تعريف و استدلال پذيرفته ميشود تا امكان تعريف ساير مفاهيم و اثبات بقيه گزارهها در آن علم فراهم آيد.2 يكي از مباحث اساسي فلسفه علم به معناي عام3 و به تعبير ديگر "فلسفههاي مضاف"،4 بحث و بررسي مبادي و پيشفرضهاي علومي است كه متعلَّق اين فلسفههاست. از اين رو بحث درباره مباني منطق، ماهيتا فلسفي و به حوزه "فلسفه منطق"5 متعلق است. گفتني است كه فلسفي بودن بحث درباب مباني منطق ارسطو علت ديگري دارد كه خود گزارههاي مورد بحث در اينجا گزارههاي فلسفي6 است.از آنچه گفتيم رابطه فلسفه و منطق معناي متفاوتي از تلقي رايج آن پيدا ميكند؛ غالبا منطق را ابزار فلسفه و مقدمه آن و به تبع در مقام تحقق، مقدم بر آن ميدانند.7 اما از آنجا كه هر علمي منطقا بر مبادي و پيشفرضهاي خود متوقف است و چنانكه گفتيم مباني و پيشفرضهاي منطق در فلسفه تحكيم پيدا ميكند و به محك داوري فلسفي سنجيده ميشود، بياينكه نقش ابزاري منطق نسبت به فلسفه مورد انكار قرار گيرد و نياز فلسفه به منطق در سنجش صحت و سقم استدلالهايش ناديده گرفته شود، نوعي مسبوق بودن براي منطق نسبت به فلسفه اثبات ميشود.8 منطق ارسطو چه در ناحيه تعريف و چه در حوزه استدلال بر مباني و پيشفرضهايي مبتني است كه بسياري از آنها در پرتو پيشرفتهايي كه در فلسفه و منطق پس از ارسطو و بويژه در سيصد چهارصد ساله اخير پديد آمدهاست، متزلزل شده و ناكارآمدي آن را بويژه در حوزه تعريف بيش از پيش9 آشكار ساخته است. از شگفتيهاي كار اين است كه نوآوريهاي فيلسوفان مسلمان در موارد گوناگوني پايههاي منطق ارسطو را فرو ريخته است ولي آنان بهرغم آگاهي از لوازم منطقي يافتههاي فلسفي خويش و نقش ويرانگر آنها نسبت به ساختمان منطق ارسطو، در مواضع حاجت به آن پناه بردهاند.10 از نظر نگارنده اين سطور كهنگي و فرسودگي منطق ارسطو با درنظرگرفتن تاريخ و عوامل پيدايش آن منتظَر و طبيعي است؛11 آنچه حيرتانگيز مينمايد اعتماد بيش از حد متفكران مسلمان به ارسطو و منطق اوست. گمان من اين است كه اگر امثال ابنسينا به جاي آن همه تلاش به منظور رفوكاري و رفع اشكالات منطق ارسطو12 به تأسيس منطق جديد اقدام ميكردند، باب جديدي از معرفت به روي آنها گشوده ميشد و امروز با منطق بسيار پيشرفتهاي روبهرو بوديم.در اين مقاله سعي ما اين است ضمن بيان برخي از مباني و پيشفرضهاي منطق ارسطو، مشكلات ناشي از آن را بررسي كنيم. به نظر ميرسد گزارههاي زير از پيشفرضهاي اساسي منطق ارسطوست:1ـ علم حصولي بر دو قسم است: تصور و تصديق2ـ هريك از دو قسم علم حصولي به بديهي و نظري تقسيم ميشود.3ـ هر قضيهاي به سه بخش تحليل ميشود: موضوع، محمول و رابطه؛ به سخن ديگر همه جملهها در هر زبان به وسيله موضوع، محمول و فعل "بودن" قابل بيان است.4ـ در اين جملات، پيوسته نوعي توصيف به كار ميرود؛ موضوع به محمول توصيف ميشود؛ وصفي به شيئي نسبت داده ميشود.5ـ اوصاف يا نفسي و يا نسبي است و اوصاف نفسي به نوبه خود به دو قسم ذاتي و عرضي تقسيم ميشود.6ـ جهان مجموعهاي از جوهرها و عرضهاست و هريك از جوهر و عرض هم به نوبه خود به ذاتي و عرضي تقسيم ميشود.7ـ محمولها در انواع قضايا از ده قسم خارج نيست (مقولات عشر).گزارههاي يادشده برخي از اصول موضوعهاي است كه منطق ارسطويي در ناحيه تعريف و استدلال بر آنها مبتني است. در اين مقاله تنها به مبحث تعريف خواهيم پرداخت و لوازم منطقي اصول ياد شده را در حوزه تعريف مورد بررسي قرار ميدهيم؛ بررسي لوازم اين اصول در حوزه استدلال نيازمند بحث مستقل و مفصلي است كه درجاي ديگر بايد بدان پرداخت.تقسيم مفاهيم به بديهي و نظري
منطقدانان ارسطويي13 با تعريفي غايتانگارانه، منطق را دانشي معرفي كردهاند كه غرض و غايت آن مصون نگهداشتن ذهن از خطا هنگام تفكر است. فرايند تفكر دو نوع محصول متفاوت توليد ميكند: تعريف و استدلال؛ از همين روست كه گروهي از منطق دانان مسلمان به تبع ابنسينا مباحث منطق را در دو بخش تدوين كردهاند.14 تعريف، چيزي جز تحليل و تجزيه نيست. نه تنها مفاهيم ذهني بلكه واقعيات عيني را هم از طريق تجزيه آنها ميتوان شناخت؛ براي مثال اگر شيميداني با مادهاي روبهرو شود كه آن را نميشناسد، براي شناسايي آن راهي جز تجزيه ندارد. فرايند تجزيه تا جايي ادامه مييابد كه وي به عناصر سازنده آن دست يابد و در اين حالت است كه او فرمول ماده مركب را به دست ميآورد و آن را ميشناسد. درساحت ذهن هم مطلب از همين قرار است. تنها تفاوتي كه وجود دارد اين است كه براساس نظام جنسي و فصلي ارسطويي اگر مفهومي مركب باشد حتما مركب از دو جزء است:15 يك جزء اعم كه جنس ناميده ميشود و يك جزء مساوي كه فصل ناميده ميشود. فصل حتما بسيط است ولي جنس ممكن است بسيط باشد و ممكن است مركب باشد؛ جنس در صورتي بسيط است كه بالاتر از آن جنسي نباشد يعني جنسالاجناس يا جنس عالي باشد و در غير اين صورت مركب خواهد بود. شمار اجناس عالي در منطق ارسطو ده است كه همان مقولات دهگانه است. روشن است كه تجزيه جايي امكانپذير است كه با امري مركب سروكار داشته باشيم؛ از همين روست كه هر تعريفي دست كم از دو جزء تشكيل ميشود.16 به اين علت است كه حكيمان، ملاك بداهت مفهومي را بساطت آن دانستهاند.17براساس آنچه گفتيم مفاهيم بديهي در منطق ارسطويي، كه پايه و اساس تعاريف به شمار ميآيد، عبارت است از:الف) اجناس عالي18ب) فصول انواعج) مفهوم وجود و مفاهيم مساوق با آن و به طور كلي معقولات ثانيه فلسفي19مفاهيم انواع اعم از نوع حقيقي و نوع اضافي20 همه مركب از جنس و فصل و به تبع غير بديهي است. از اين رو از ميان يازده مثالي كه در كتاب درسي منطق سال سوم دبيرستان21 براي شناساندن مفاهيم بديهي ارائه شده تنها دو مورد صحيح است؛ يعني "وحدت" و "هستي"؛ از ميان بقيه مثالها دو مورد ("گرسنگي" و "تشنگي") مربوط به علوم حضوري و تخصصا از محل بحث خارج است و هفت مورد باقيمانده، مطابق نظام جنسي و فصلي مفاهيم نظري است. البته اگر مؤلف محترم كتاب يادشده، مطابق قواعد و مباني منطق ارسطويي از مثالهايي نظير جوهر، كميّت، كيفيت، أيْنْ، جده و... بهره ميجست، مشكل دو چندان ميشد؛ نه تنها دانشآموزان دبيرستان بلكه معلمان آنان هم، بديهي بودن اين مفاهيم را براحتي نميپذيرفتند.22 سبب اين امر دوري نظام جنسي و فصلي از فهم عرفي23 است.تا اينجا مبناي "تقسيم مفاهيم به بديهي و غيربديهي" و اتكاي منطق تعريف ارسطو را بر آن شرح داديم. اكنون نوبت اين است كه به طرح مسائل و مشكلاتي بپردازيم كه درباره اين مبنا قابل ذكر است:1ـ يك مشكل مربوط به تعريف مفاهيم بديهي و ملاك تمايز آن از مفاهيم غيربديهي است؛ چنانكه پيشتر اشاره كرديم، تقسيم مفاهيم به بديهي و نظري، خود امري بديهي نيست بلكه از امور نظري و نيازمند به اثبات است؛ بر اين اساس صرف ادعاي بداهت درخصوص هر مفهوم كافي از هر بحثي نيست و ادعاي ياد شده به استدلال و اثبات نيازمند است؛ از همين روست كه در كتابهاي فلسفي يكي از چند بحث نخست و گاهي نخستين مسأله، اثبات بداهت مفهوم وجود است.24 روشن است كه هرگونه بحثي درجهت اثبات اين مسأله بر تعريف جامع و مانع از "مفهوم بديهي" و ارائه ملاك براي تمايز آن از مفاهيم نظري متوقف است. هرچند حكما و منطقدانان مسلمان به تعريف مفهوم بديهي پرداختهاند با اين حال تعريف واحد، دقيق و جامعي ارائه نكردهاند.25 برخي آن را مفهومي دانستهاند كه "از تعريف بينياز" است؛ برخي ديگر مفهوم بديهي را مفهومي دانستهاند كه "تعريفناپذير" است. گروهي هر دو قيد "بينيازي از تعريف" و "تعريفناپذيري" را در تعريف مفهوم بديهي اخذ كردهاند.26اگر تعريف اول را بپذيريم و مفهوم بديهي را مفهومي بدانيم كه از تعريف بينياز است با صرفنظر از ابهامي كه در اين تعريف است، مفهوم بديهي را به مفهوم نسبي و مقايسهاي بدل كردهايم. دايره مفاهيم بينياز از تعريف براي منتهيان بسي وسيعتر از متوسطان و مبتديان است.اگر فقط قيد دوم را در تعريف بديهي اخذ كنيم يعني مفهوم بديهي را مفهومي بدانيم كه تعريفناپذير است، چنين تعريفي هرچند با نظام جنسي و فصلي ارسطويي سازگاري دارد و چنانكه ديديم اجناس عالي و مفاهيم فصول در نظام يادشده تعريف ناپذيرند، مشكل اينجاست كه اين مفاهيم از تعريف بينياز نيست. به اين ترتيب مشكل تعريف سوم، متنافي الاجزا بودن آن است. در نظام جنسي و فصلي مفاهيم تعريفناپذير از تعريف بينياز است و مفاهيم بينياز از تعريف نيز تعريفناپذير نيست.2ـ مشكل ديگر به اثبات اين مدعا مربوط است. با صرفنظر از مشكلاتي كه در تعريف مفهوم بديهي وجود دارد، اين مدعا كه مفاهيم به دو دسته بديهي و نظري تقسيم ميشود، اثبات نشدهاست. البته اين نكته كه براي تحقق هر رشته علمي، وجود مباني تصوري (مفاهيمي كه در علم، تعريف ناشده پذيرفته، و مفاهيم ديگر به وسيله آنها تعريف ميشود) ضرورت دارد، امري مستدل است، امااين مطلب با مبناي مورد بحث ما متفاوت است.گفتني است كه هرچند مبناي ياد شده با دليل قابل قبولي اثبات نشده، از ساختار و مفاهيم نظام جنسي و فصلي چنان دليلي قابل استخراج است. همانطور كه پيش از اين شرح داديم اجناس عالي و مفاهيم فصول، مفاهيم بسيط است و مفاهيم بسيط را نميتوان تعريف كرد؛ چرا كه تعريف همان تجزيه و تحليل است و تجزيه و تحليل درجايي امكانپذير است كه با امري مركب سروكار داشته باشيم.اما اين استدلال هم مشكل را رفع نميكند؛ گذشته از مناقشه دو قيد "تعريفناپذيري" و "بينيازي از تعريف" در تعريف مفهوم بديهي، كه بهرغم اين استدلال همچنان پابرجاست، مشكل اساسي اين استدلال مقولات ارسطويي است كه پيشفرض هفتم از پيشفرضهاي مذكور در طليعه مقاله است و در ادامه بحث مشكلات آن را بررسي خواهيم كرد.3ـ با صرفنظر از مشكل تعريف مفهوم بديهي و ملاك تمايز آن، فرض ميكنيم تعريف جامع و مانعي از مفهوم بديهي در اختيار داريم و "بساطت ذهني" را هم به عنوان ملاك بداهت مفهومي بپذيريم، اينكه چرا بسايط ذهني از تعريف بينياز است، پاسخي نيافته است.4ـ به فرض اينكه مشكل ياد شده در بند سوم هم رفع شده باشد، مفاهيمي كه در منطق ارسطو و مطابق اصول و ضوابط آن به عنوان مفاهيم بديهي معرفي ميشود مثل جوهر، كم، كيف، وضع، أين و... از تعريف بينياز نيست. و اهل زبان براي تك تك آنها تعريف طلب ميكنند.تقسيم اوصاف به نفسي و نسبي و تقسيم اوصاف نفسي به ذاتي و عرضيبرخي از اوصافي كه به اشيا نسبت ميدهيم به گونهاي است كه براي اطلاق آنها به موضوعاتشان مبدأ مقايسهاي لازم است؛ يعني اگر خود شيء را بدون مقايسهاش با جايي ياچيزي در نظر بگيريم، متصف به اين اوصاف نميشود؛ اوصافي مثل بالا، پايين، راست، چپ، بزرگ، كوچك و... از جمله اين اوصاف است. اين قبيل اوصاف را، اوصاف نسبي مينامند. يكي از ويژگيهاي اوصاف نسبي اين است كه با عوض شدن مبدأ مقايسه، موصوف به آنها به ضد آنها متصف ميشود.اوصاف نفسي، اوصافي است كه براي اطلاق آنها به موضوعاتشان ملاحظه خود موصوف كفايت ميكند و به مقايسه آن با جايي و چيزي نياز نيست؛ طعمها و امثال آن. اوصاف نفسي به نوبه خود به دو قسم: اوصاف ذاتي و اوصاف عرضي، تقسيم ميشود. اوصاف ذاتي، اوصافي است كه قوام موصوف به آنهاست و نميتوان تصور كرد كه اين اوصاف نباشد ولي موصوف به آنها وجود داشته باشد؛ به سخن ديگر اوصاف ذاتي را نميتوان از موصوفاتشان سلب كرد و سلب آنها از موصوفاتشان به منزله سلب موصوفات از خودشان است؛ ولي اوصاف عرضي اينگونه نيست و سلب آنها از موصوفاتشان امكانپذير است و ميتوان تصور كرد كه موصوف به آنها محقق باشد ولي اين اوصاف را نداشته باشد.جدا كردن ذاتي و عرضي در آثار منطقي معمولاً در مبحث كليات خمس، مورد بحث قرار ميگيرد. در اين مبحث نسبت مفاهيم كلي با مصاديقشان سنجيده ميشود. آنگاه آن دسته از مفاهيم كلي كه داراي همه ويژگيهاي ذيل باشد ذاتي ناميده ميشود. ويژگيهاي مشخص مفاهيم ذاتي عبارت است از:1ـ انفكاك امر ذاتي از افراد، چه در خارج و چه در ذهن، ممتنع است.
2ـ امر ذاتي معلل نيست؛ يعني علتي غير از علت ذات براي تحقق ذاتي دركار نيست و چنين هم نيست كه علت ذات، يك بار ذات را ايجاد بكند و بارديگر با عليت جداگانهاي ذاتي را؛ در واقع با همان علت و عليتي كه ذات تحقق پيدا ميكند، ذاتيات هم تحقق پيدا ميكند.
3ـ حمل ذاتي بر ذات ضروري الصدق است و نيازمند به دليل نيست و به تعبير ديگر امر ذاتي بينالثبوت است.
4ـ در مقام تصور امر ذاتي بر ذات مقدم است؛ يعني تا ذاتيات چيزي را تصور نكنيم، قادر به تصور ذات نخواهيم بود. مفاهيم نوع، جنس و فصل را مفاهيم ذاتي مينامند.مفاهيم عرضي مفاهيمي است كه يكي يا چند يا همه ويژگيهاي ياد شده را نداشته باشد. مفاهيم عرضي هم، همچون مفاهيم ذاتي با ملاكهاي متعددي به اقسام مختلف تقسيم ميشود. در اين بين اعراض لازم ماهيت از ويژگيهاي چهارگانه ياد شده فقط ويژگي چهارم را ندارد و در بقيه ويژگيها با امور ذاتي شريك است. تفصيل اين بحث را از منابع مفصل بايد جست.27 آنچه در اينجا اهميت دارد تأكيد بر اين نكته است كه در ديدگاه ارسطويي، اين تفكيك هم در ساحت ذهن صدق ميكند و هم در ساحت عين، انتولوژي ارسطويي در توجيه اين مسأله با اپيستمولوژي او سازگار است. در هستيشناسي ارسطويي اجسام و اشياي جسماني از دو جزء جوهري به نام ماده و صورت تركيب شدهاست. جنس و فصل چيزي جز انعكاس ذهني ماده و صورت نيست28، به اين ترتيب نوع هم كه مركب از جنس و فصل است، حاكي از ذوات خارجي است كه از ماده و صورت تركيب يافتهاست. تنها مشكل كه در اين بين باقي ميماند مشكل خود ماده و صورت از يك سو و مشكل اعراض جسماني از ديگر سو است؛ چرا كه هم ماده و صورت و هم اعراض به لحاظ ساحت عين، مركب از اجزا نيست و از بسايط به شمار ميرود؛ ولي در ساحت ذهن، چنانكه گذشت، مركب از جنس و فصل است. در اينجا بود كه ارسطوييان براي رعايت قافيه شعري كه سرودهبودند، پديده جديدي به نام "ماده و صورت عقلي"29 آفريدند.از اينها كه بگذريم نكته قابل تأمل در خصوص تفكيك ذاتي و عرضي در اوصاف ماهيت، اين است كه اگر موجودات طبيعي داراي ذات به معناي ارسطويي كلمه هم باشد اين ذات قابل شناخت نيست؛ چرا كه براساس نظريه حركت جوهري، ماهيت و ذات اشياي طبيعي پيوسته درحال تغيير و دگرگوني است. همچنانكه زمان، كه روي ديگر سكه حركت است، قابل صيد نيست، به اين دليل كه زمان عين سيلان و گذشتن است، تا سراغ قطعهاي از زمان برويم عبور كردهاست، وضع "حال" در زمان نيز چنين است. آينده هم كه نيامده، گذشته هم از كف رفتهاست. براين اساس، زمان قابل صيد نيست، ماهيت اشياي طبيعي هم چنين وضعي دارد. با صرفنظر از اين اشكال در مقابل ديدگاه ارسطويي درخصوص مفاهيم ماهوي، نظريات رقيب پرقوتي عرضه شدهاست كه در بررسي مسأله مقولات به آنها ميپردازيم.
مقولات دهگانه ارسطو
معناي "مقوله" كه "مقولات" جمع آن است، همان محمول است. به اين دليل مفهوم دهگانه جوهر، كم، كيف، اضافه، أين، متي، وضع، ملك ياجده، فعل و انفعال را مقوله ناميدهاند كه هريك از آنها و مفاهيم تحت آنها، در قضايا، مقول (= حمل) بر موضوع ميشود. مفاهيم دهگانه ياد شده، اجناس عالي است كه بر تمام موجودات احاطه دارد؛ به سخن ديگر اين ده مفهوم، محمولهاي بنياديي است كه قابليت حمل بر همه موضوعات را دارد.مقولات دهگانه ارسطويي بويژه در تلقي فيلسوفان مسلمان، ستونهاي اصلي نظام معرفتي ـ مفهومي است كه از عالم واقع و مطابق با آن برگرفته است. همچنانكه اگر اشياي عيني را براساس اشتراكات و افتراقات، همسانيها و ناهمسانيهايشان ردهبندي و مرتب كنيم و اشيايي كه بيشترين همساني را دارند در يك گروه قرار دهيم و همينطور گروههايي را كه داراي ويژگي مشتركند در مجموعه بزرگتر و به همين ترتيب مجموعههاي ياد شده را از روي نقطه مشتركشان درمجموعههاي بالاتر مندرج سازيم، سرانجام به ده مجموعه ميرسيم كه آنها ديگر هيچ نوع همساني و نقطه مشترك ندارند.30 انعكاس ذهني اين ردهبندي همان نظام جنسي و فصلي ارسطويي است كه در سلسله اجناس و فصول نمايش داده ميشود. مقولات دهگانه ارسطو اسامي آن ده مجموعهاي است كه گفتيم هيچ نوع همساني با هم ندارند و از همين رو بود كه ميگفتند مقولات متباين به تمام ذاتند.31تناظر يك به يك بين دو نظام ياد شده (نظام عيني و نظام ذهني) از يك سو و انسجام و قدرت نظري نظام جنسي و فصلي از سوي ديگر، جذابيت ويژهاي به آن بخشيده است به گونهاي كه منكران و غير معتقدان به آن هم براحتي دست از آن برنميدارند.با مقولات دهگانه و سلسله اجناس و فصول ارسطويي ميتوان جدولي مشابه جدول مندليف در شيمي ترتيب داد و انتظار داشت كه هرچه در عالم واقع هست، جاي معيني در آن جدول داشته باشد. به اين ترتيب، چيزهايي هم كه هنوز شناخته و كشف نشده است، فرمول آن را ميتوان از اين جدول استخراج كرد و پيشاپيش، وجود و چگونگي وجود آن را تعيين كرد. از اين رو تبيين چيستي حقايق و امور در نظام ارسطويي، چيزي جز نشان دادن جايگاه آنها در جدول ياد شده نيست.از آنچه گفتيم بروشني وابستگي مقولات ارسطويي به ساختار جهان هستي معلوم ميشود، اما بايد توجه داشت كه ارسطو تنها فيلسوف مقولهساز عالم نبود. فيلسوفان ديگري هم هستند كه مقولات متفاوتي را با خاستگاههاي متفاوت ارائه كردهاند. ذيلاً اين ديدگاهها و برخي نكات قابل تأمل در خصوص مقولات ارسطويي را به اختصار ذكر ميكنيم:1ـ به نظر ميرسد در مقابل ديدگاه ارسطو درخصوص خاستگاه مقولات، دستكم سه ديدگاه عمده وجود دارد:الف) ديدگاه كانت؛
ب) ديدگاه امثال راسل و ويتگنشتاين و به طور كلي فيلسوفان تحليل زباني؛
ج) ديدگاه هگل.
الف) ديدگاه كانت
ديدگاه كانت (1804-1724) در باب مقولات برخاسته از نظريه او در باب علم و ادراك است. ديدگاه رايج تا زمان او اين بود كه دستگاه ادراكي آدمي، همچون آينه عمل ميكند. هر آنچه در جهان واقع هست، در آينه ذهن منعكس و در آن منتقش ميشود. كانت در مقابل اين ديدگاه، نظريه عينكي ذهن را مطرح كرد و توضيح داد كه ذهن آدمي همچون عينكي است كه روح به چشم خود زده است و از وراي شيشههاي عينك به جهان نظر ميكند و به ناچار جهان را به رنگ شيشههاي عينك خود ميبيند؛ به تعبير مولوي:
زين سبب عالم كبودت مينمود
بر دو چشمت داشتي شيشه كبود
بر دو چشمت داشتي شيشه كبود
بر دو چشمت داشتي شيشه كبود
ب) ديدگاه فيلسوفان تحليل زباني
سخني كه كانت در باره نقش ذهن به ميان آورد، ويتگنشتاين (1951-1889) فيلسوف اتريشي الأصل انگليسي، در فلسفه دوم خود، در باب زبان آن را تكرار كرد. تا آن زمان تصور رايج اين بود كه زبان انعكاس ذهن و از اين رهگذر تصويرگر واقع است؛ اما ويتگنشتاين فيلسوفان را به نقش فعال زبان توجه، و توضيح داد كه اساسا فكر كردن نوعي سخن گفتن است؛ چيزي كه قابل بيان نباشد، در واقع قابل انديشيدن هم نيست. وسعت انديشه آدمي به قد و قواره زبان اوست. اين ديدگاه را سه فيلسوف غربي: راسل34 (1970-1872)، مور35 (1958-1873) و ويتگنشتاين36، پروراندند و فلسفه تحليلي تحت تأثير آرا و نظريات آنان به وجود آمد. به هر روي براساس اين ديدگاه، خاستگاه مقولات، زبان است نه عين يا ذهن؛ براي مثال "جوهر" و "عرض" جز ترجمه فلسفي اسم و صفت، كه پديدههاي زباني است، چيز ديگري نيست. ذاتي و عرضي و مفاهيمي از اين دست، مطابق اين ديدگاه، همه به قراردادهاي زباني راجع ميشود.37ج) ديدگاه هگل
هگل38 (1831-1770) فيلسوف ايدئاليست آلماني، كه دستگاه پيچيدهاي براي مقولات ارائه كردهاست، در مقايسه با كانت و ارسطو، ديدگاه ميانهاي برگزيد و در واقع رأي ارسطو و كانت را با يكديگر جمع كرد. او معتقد بود مقولات به عالم ذهن و عالم عين مربوط است؛ اما عالم ذهن در نظر او به معنايي كه ما ميفهميم نبود، بلكه به معناي ذهن موجودي به نام مطلق (obsolute) نظير خداي ما بود. او ميگويد تمام عالم وجود در ذهن خداست، همانند همه ما كه در ذهن خود محفوظاتي داريم، با اين فرق كه تأصل مخلوقات ذهن ما بمراتب از تأصل مخلوقات ذهن موجود مطلق كمتر است. همه ما و اطرافيان ما در ذهن خدا هستيم و بنابراين مقولات هم به ذهن مربوط است (نسبت به موجود مطلق) و هم به عالم عين و واقع (نسبت به ما).392ـ فيلسوفان مسلمان كه بتدريج مفاهيم فلسفي را كشف كردند و ويژگيهاي وجودشناختي40 و معرفتشناختي41 آنها را موردتجزيه و تحليل قرار دادند، متفطن اين نكته شدند كه بسياري از مفاهيمي كه در نظام ارسطويي، مقوله يا داخل در مقوله شمرده ميشود، در واقع از مفاهيم فلسفي است. از اين رو بود كه آنان مفاهيم كلي يا معقولات را به سه گروه تقسيم كردند:الف) معقولات اولي يا مفاهيم ماهوي؛
ب) معقولات ثانيه فلسفي؛
ج) معقولات ثانيه منطقي.معقولات اولي با داشتن ويژگيهايي كه خاص آنهاست از معقولات ثانيه اعم از منطقي و فلسفي متمايز ميگردد. اين ويژگيها عبارت است از: الف) معقولات اولي صورتهاي مستقيم و بلاواسطه اشياي عيني است؛ به سخن ديگر هريك از آنها داراي ما به ازاء خارجي است.ب) معقولاتاوليمسبوق بهاحساس وتخيل است؛ يعني داراي صورت جزئي است.ج) هريك از معقولات اولي به گروه خاصي از اشيا مختص است و به اصطلاح جنبه اختصاصي دارد، برخلاف معقولات ثانيه كه همگي از مفاهيم عامه است.معقولات ثانيه منطقي، حالت و صفت اشياي ذهني است و فقط بر مفاهيم و صورتهاي ذهني حمل ميشود؛ به سخن ديگر عروض و اتصاف آنها در ذهن است. اما معقولات ثانيه فلسفي وضعيت متفاوتي دارد؛ اين مفاهيم با اينكه در نداشتن ويژگيهاي «الف» الي «ج» با مفاهيم منطق شريكند ولي از آن حيث كه اشياي عيني خارجي متصف به آنها ميشود از معقولات ثانيه منطقي متمايز ميشود؛ به تعبير ديگر مفاهيم فلسفي اتصافشان خارجي و عروضشان ذهني است.از ميان سه مجموعه ياد شده در خصوص مفاهيم كلي، از زمان شيخ اشراق (549ـ587ق)، كه اول بار جنس عالي بودن "جوهر" و مقولي بودن برخي از مفاهيم مثل "هيولي" را مورد نقادي قرار داد42، تا امروز مرتبا دايره مفاهيم ماهوي كوچكتر43 و بر وسعت دايره مفاهيم فلسفي افزوده شدهاست. هرچند در خصوص مفاهيم فلسفي، بحثهاي زيادي بايد صورت گيرد و جاي خالي مباحث فراواني در خصوص آنها به چشم ميخورد، همين كوچك شدن دايره مفاهيم ماهوي و بزرگ شدن دايره مفاهيم فلسفي، شالوده منطق تعريف ارسطويي را سست كردهاست.3ـ نكته قابل تأمل ديگر در باب نظريه مقولات ارسطويي اين است كه اگر اين نظريه را بپذيريم و محمولها را در ده مقوله و مفهوم منحصر بدانيم، مفاهيم انتزاعي و امور عامه فلسفي مثل وجود، وحدت، تشخص، عليت، معلوليت و... محمول به حساب نميآيد و بر اين اساس، جملههايي كه محمول آنها يكي از مفاهيم ياد شده باشد، از ديدگاه ارسطويي قضيه شمرده نميشود؛ در حالي كه بيشترين حجم آثار فلسفي حكماي اسلامي را مسائلي به خود اختصاص داده كه محمولهاي فلسفي دارد.تا اينجا از ميان هفت گزارهاي كه در طليعه سخن، به عنوان مباني و پيشفرضهاي منطق ارسطويي معرفي كرديم، سه گزاره را كه منطق تعريف ارسطويي از لوازم مستقيم آنهاست، بررسي كرديم. قرار ما اين بود كه در اين مقاله فقط به منطق تعريف بپردازيم هرچند به دليل ضيق مجال بحث مربوط به تعريف هم بسيار فشرده و مختصر ارائه شد. در پايان سخن، نتيجه بحث را به عنوان نكات قابل تأمل در منطق تعريف ارسطويي و مباني آن عرضه ميكنيم، اين نكات عبارت است از :1ـ بسياري از مقولات و مفاهيم ماهوي تحت آنها كه تصور ميشد از معقولات اولي است، براساس نظريات ارائه شده در فلسفه اسلامي، از معقولات ثانيه فلسفي به شمار ميرود.2ـ معقولات ثانيه فلسفي كه فلسفه اسلامي بر شالوده آنها بنا شدهاست از انتزاعيترين و پيچيدهترين مفاهيم به شمار ميرود. چنانكه پيشتر اشاره كرديم بسياري از مناقشات بين فيلسوفان و متكلمان در تاريخ فلسفه اسلامي ناشي از صعوبت تصور مفاهيم ياد شده بودهاست. اين درحالي است كه در سيستم منطق ارسطويي و عليالمبنا اين مفاهيم بديهي شمرده ميشود.3ـ براساس مبناي اصالت وجود، كه در بين حكيمان مسلمان بعد از ملاصدرا مقبوليت عام يافتهاست همه احكامي كه به ماهيت نسبت داده ميشد باطل است و احكام ياد شده در واقع احكام وجود است، اين نكته اگر به مسأله تعريف سرايت داده شود، قاعده "التعريف بالماهية وللماهية" دچار دگرگوني ميشود و قاعده ياد شده بر مبناي اصالت وجود، صورت ديگري پيدا خواهد كرد.4ـ اجناس عالي كه عليالمبنا بديهي است از تعريف بينياز نيست. فصول نيز از اين قاعده مستثنا نيست. طرفه اينكه برخي از مفاهيم تحت مقوله، كه مركب از جنس و فصل است و عليالقاعده به تعريف نياز دارد در عمل نياز آنها به تعريف از اجناس عالي و فصول بسي كمتر است.5ـ در منطق ارسطويي كاملترين تعريف حدّ است و هر حدّي مركب از جنس و فصل است؛ فصل حقيقي به اعتراف منطقدانان ارسطويي غيرقابل حصول يا صعبالحصول است؛ معناي اين سخن آن است كه منطق تعريف ارسطويي در مقام عمل كارآيي ندارد و آن همه تمهيد مقدمه و بحثهاي فني پيچيده به منظور سازماندهي نظام جنسي و فصلي، دستاورد بسيار ناچيزي دارد. 6ـ به نظر ميرسد، آدمي در مقام نامگذاري براي اشيا و حقايق و همينطور در مقام تعريف نامها و مفاهيم به گونه ديگري عمل ميكند. اهل زبان در مقام وضعالفاظ بر معاني ملاحظه كردهاند كه اگر براي هر شيئي اسمي خاص وضع كنند، تعداد اسما بسيار زياد ميشود بهگونهاي كه يادگيري و كاربرد زبان بسيار دشوار خواهدبود. از اين رو به جاي وضع و اطلاق اسم بر هر شيء معين، و به منظور سادهسازي و تسهيل امر، اوصافي از شيء را كه شناخته شدهتر است و زودتر به چشم ميآيد، انتخاب ميكنند و اسم را در مقابل آن اوصاف قرار ميدهند؛ براي مثال a و b و c از ميان اوصاف فراوان شيء Aكه ويژگي پيشگفته را دارد، انتخاب ميكنند و لفظ را دائرمدار اين اوصاف قرار ميدهند. حال هرچيزي كه هر سه صفت a و b و c را داشته باشد، اسم مورد نظر را بر آن اطلاق خواهند كرد؛ هرچند اوصاف ديگر تغيير كردهباشد. اوصاف a و b و c را، كه مورد ملاحظه واضع قرار گرفته و اطلاق اسم دائرمدار آنهاست، ميتوان اوصاف ذاتي و اوصاف ديگر را عرضي ناميد. به اين ترتيب ذاتي و عرضي، از امور قراردادي و به تبع نسبي خواهد بود. معناي اين سخن اين است كه خاستگاه منطق تعريف ارسطويي، زبان طبيعي44 و نحوه رفتار اهل اين زبان نيست. هريك از نكات ياد شده در بالا نيازمند شرح و بسطي است كه اميدوارم در فرصت ديگري بدان توفيق يابم.
تصديقات بديهي است. (ر.ك: المظفر، محمدرضا، المنطق، چاپ لبنان، دارالتعاريف 1402 ق، ص 287-280) و يا ناشي از خلط بساطت ذهني و خارجي است. حكما و منطقدانان از سويي ملاك بداهت مفهومي را بساطت دانستهاند و از سوي ديگر اعراض را جزء بسايط به حساب آوردهاند. بايد توجه داشت كه بساطت نخستين، بساطت ذهني و بساطت دوم، بساطت عيني و خارجي است.
موجودات خارجي (ماسويالله) را به دو قسم وجود نفسي (جوهر) و وجود رابطي (عرض) تقسيم ميكردند. او اين تقسيم را سه شاخه كرد و قسم ديگري بر اقسام ياد شده افزود و آن را "وجود رابط" نام نهاد. گفتني است كه اصطلاح "وجود رابط" در فلسفه ملاصدرا سه معناي متفاوت دارد و نبايد آنها را به هم آميخت.
كه مضافاليه "فلسفه" واقعيتي از واقعيات غير از رشته علمي باشد، معرفت مورد نظر معرفت درجه يك خواهد بود مثل فلسفه نفس philosophy of mind، فلسفه فعلphilosophy of action ، فلسفه دين philosophy of religionو....
همكاري دانشگاه تهران، ص 7؛ ملاصدرا، تعليقات شرح حكمةالاشراق، ص 51؛ مطهري، مرتضي، پاورقيهاي اصول فلسفه و روش رئاليسم، انتشارات صدرا، ج 2، ص 65 و ص 88-87؛ همو، آشنايي با علوم اسلامي، انتشارات صدرا، تهران 1358، ج 1، بخش منطق ص 32 (پاورقي)؛ همو، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حكمت، ج 1، ص 22.
مقدمات كه الف) ماهيت حد وجود است. ب) حركت، اشتداد وجودي موجودات مادي است. ج) هر اشتدادي مراتب وجود دارد. د) تعداد مراتب و درجات در امور ممتد بينهايت است. ه··) ماهيت هر مرتبه از ماهيت مرتبه ديگر متفاوت است. و) التعريف بالماهية و للماهية، تعريف يادشده براي انسان فوقالعاده مبهم و غيرقابل پذيرش است.
1ـ مراد از پيشفرض Presupposition گزاره يا گزارههايي است كه مدعاي گوينده و نويسنده منطقا بر آن گزاره يا گزارهها مبتني است ولي خود آنها در گفته و نوشته آشكارا بيان نميشود. هرگاه آنچه پيشفرض ناميديم در گفته يا نوشته مذكور افتد، جاي "پيشفرض" از عناوين "مقدمه"، "مبنا" و "مبدأ" استفاده ميشود.
2ـ اين مفاهيم و گزارهها را مبادي تصوري و تصديقي مينامند. متفكران مسلمان، مبادي را اعم از تصوري و تصديقي به نظري و بديهي تقسيم ميكنند. اين تقسيم خود يكي از مبادي فلسفي منطق ارسطوست كه در همين مقاله مورد بحث قرار خواهد گرفت. مبادي تصديقي بديهي را "اصول متعارفه" و مبادي تصديقي نظري را "اصول موضوعه" يا "مصادرات" مينامند. امروزه غالبا مبادي تصديقي را اعم از بديهي و نظري اصول موضوعه مينامند. بحث تفصيلي در اين خصوص را از منبع ذيل بجوييد: ابنسينا، برهان شفاء، مقاله دوم، فصل ششم.
3ـ مراد از "علم" در اينجا "رشته علمي" و به تعبير غربيها discipline است؛ علم به اين معنا را گاهي در مقابل فلسفه به كار ميبرند كه در اين كاربرد مصاديق آن رشتههاي تجربي است و معادل انگليسي آن science است و گاهي مراد از آن همه رشتههاي علمي است؛ صرفنظر از روش و موضوعات آن علوم.
4ـ فلسفههاي مضاف به آن دسته از رشتههاي معرفتي اطلاق ميشود كه در عنوان آنها واژه "فلسفه" به چيز ديگري ـ كه آن چيز گاهي نام يك رشته علمي و گاهي غير آن ـ اضافه ميشود. اگر مضافاليه "فلسفه" رشته علمي ديگر باشد، فلسفه مضاف، معرفت درجه 2 خواهد بود؛ مثل فلسفه منطق philosophy of logic، فلسفه رياضيات philosophy of mathematic، فلسفه فيزيك philosophy of Physic، و... و در صورتي
5ـ philosophy of logic
6ـ مبادي علوم ممكن است فلسفي، تجربي، تاريخي يا شهودي باشد. از اين رو هرچند جاي بررسي آنها فلسفههاي مضاف و مباحث فرامعرفتي است، روش داوري در خصوص صحت و سقم آنها حسب مورد متفاوت خواهدبود.
7ـ ر.ك: ابن بهريز، حدودالمنطق، با مقدمه و تصحيح محمدتقي دانشپژوه، انتشارات انجمن فلسفه ايران، تهران 1357، ص 119-115؛ ابنسينا، منطق شفاء، چاپمصر، ج 1، ص 16-15؛ خواجه نصيرالدين طوسي، حل مشكلات الاشارات، چاپ دوم، دفتر نشر كتاب، ج 1، ص 9؛ ملاصدرا، تعليقات برشفاء، چاپ سنگي، ص 5.
8ـ از توهم نوعي "دور" در اينجا غافل نيستم. چنين دوري را ابن سينا در ارتباط با دادوستد فلسفه با علوم ديگر در ناحيه مبادي به تفصيل مورد بحث قرار دادهاست؛ ر.ك: برهان شفاء، مقاله دوم، فصل هفتم .
9ـ ابن سينا (428-370) با همه ارادتي كه به ارسطو و منطق او داشتهاست و آثار پرباري همچون منطق شفاء و اشارات در تبيين و توضيح منطق ارسطو به رشته تحرير درآورده است، وقتي از او خواسته ميشود با رعايت ضوابط منطقي به تعريف پارهاي از مفاهيم بپردازد، با اظهار دودلي و اعتراف به دشواري تعريف مطابق ضوابطي كه ارسطو وضع كردهاست، سرانجام رسالهاي لاغر و كمحجم تأليف ميكند و در عين حال يادآور ميشود كه تعاريف ارائه شده در آن رساله كامل و از هر جهت مطابق ضابطه نيست و به اين ترتيب ضعف كارآيي منطق تعريف ارسطويي را نشان ميدهد. ر.ك: ابنسينا، كتابالحدود، انتشارات سروش، چاپ دوم، تهران 1366، ص 3-1.
10ـ براي مثال براساس نظريه حركت جوهري و نظريه اتحاد عاقل و معقول نه تنها انسان نوع واحد نيست و درنتيجه تعريف واحد ندارد و تعريف هر فرد غيراز تعريف فرد ديگر است بلكه هر فرد در هر لحظه تعريفي متفاوت از لحظه قبل و لحظه بعد دارد. ملاصدرا ضمن پذيرفتن اين مطلب كه از لوازم نظريات فلسفي اوست، هرگاه به تعريف انسان اشاره ميكند همان "حيوان ناطق" را متذكر ميشود، حال اينكه با درنظر گرفتن اين
11ـ يكي از عوامل اساسي در پيدايش منطق قديم، كه پايهگذار آن ارسطوست، مقابله با مغالطات بود. تعداد مغالطاتي كه تا آن زمان كشف شدهبود از سيزده نوع تجاوز نميكرد. در آثاري كه منطقدانان قديم بعد از ارسطو به رشته تحرير درآوردهاند، حداكثر شانزده نوع مغالطه معرفي شدهاست. منطق ارسطو براي مقابله با اين تعداد مغالطه تأسيس شد. منطقدانان جديد بيش از سيصد نوع مغالطه كشف كردهاند. روشن است كه مقابله با مغالطات جديد ابزارهاي جديد و پيشرفتهاي لازم دارد.
12ـ يك نمونه از اين نوع تلاشها را آقاي دكتر ضياء موحد در مقاله "نظريه قياسهاي شرطي ابنسينا" (چاپ شده در مجله معارف، دوره دهم، شماره 1، فروردين ـ تير 1372، ص 19-3) گزارش، و نقد و بررسي كردهاست.
13ـ منطقي كه ارسطو (384-322 ق.م) تدوين كرد با آنچه شارحان مسلمان او ارائه كردند اندكي متفاوت است. در مطاوي اين مقاله به پارهاي از اين تفاوتها اشاره شدهاست. در سرتاسر اين نوشتار مراد از "منطق ارسطو" تقرير شارحان مسلمان از اين منطق است.
14ـ قبل از ابنسينا مسلمانان روش نُه بخشي ارغنون را دنبال ميكردند اما وي «كه در الشفاء روش ارسطو را نگاه داشته و تا اندازهاي هم در النجاة و الموجز و الهداية و چند رساله ديگر بدان نزديك بوده در اشارات و منطق المشرقيين و ارجوزه، شالوده منطق دو بخشي را ريخته» است. ر.ك: دانشپژوه، محمدتقي، مقدمه كتاب المنطق الابنالمقفع و حدودالمنطق لابنبهريز، صفحات نُه و چهل و يك.
15ـ در حالي كه مواد مركب در ساحت عين، چنين محدوديتي ندارد؛ ممكن است يك ماده مركب از دو يا چند عنصر درعرض هم تشكيل شدهباشد. اعم بودن يك جزء و مساوي بودن جزء ديگر نسبت به خود مركب نيز در اينجا موضوعيت ندارد.
16ـ اگر جزء اعم در تحليل مفهوم، جنس عالي باشد تعريف فقط دو جزء خواهد داشت اما اگر جنس خود "نوع اضافي" باشد، تعريف بيش از دو جزء خواهد داشت. براي تفصيل بيشتر ر.ك: ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، الجزءالاول، الطبع الثاني، دفتر نشرالكتاب، 1403 ق، ص 98-94. به اين كتاب پس از اين با كوته نوشت "اشارات" ارجاع ميدهيم.
17ـ ر.ك: اشارات، ج 1، ص 98.
18ـ اسامي اجناس عالي عبارت است از: جوهر، كم، كيف، وضع، أين، متي، جده يا له، فعل، انفعال و اضافه. ر.ك: آيتي، محمدابراهيم، مقولات و آراء مربوط به آن، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران 1371، ص 33-31 و 54-52.
19ـ معقولات ثانيه فلسفي كه گاهي از آنها به مفاهيم فلسفي، انتزاعي و اعتباري نفسالامري نيز تعبير ميشود، مفاهيمي است كه اتصاف آنها در خارج است؛ يعني موصوفات آنها اشياي عيني خارجي است ولي عروضشان در ذهن است؛ يعني محكي عنه آنها يا وجود محمولي و منحاز آنها در ذهن است. مفاهيمي از قبيل وجوب، امكان، قوه، فعل، حركت، زمان و... از معقولات ثانيه فلسفي است. مباحث مربوط به معقولات ثانيه فلسفي چه از نظر وجود شناختي و چه از نظر معرفت شناختي از مباحث دشوار فلسفه اسلامي است و بسياري از مناقشات ميان فيلسوفان و رقيبان آنها در تاريخ فلسفه ناشي از پيچيدگي و صعوبت تصور آنها بودهاست.
20ـ در سلسله اجناس از جنس عالي كه بگذريم بقيه مفاهيم "نوع" ناميده ميشود. همچنانكه اين سلسله به طرف بالا به جنسي منتهي ميشود كه در فوق آن جنس ديگري نيست (جنس عالي). به طرف پايين نيز به نوعي منتهي ميشود كه تحت آن نوع ديگري نيست و آن را نوع حقيقي، نوعالانواع نوع سافل گويند. آنچه بين جنسالاجناس و نوعالانواع قرار دارد نوع اضافي ناميده ميشود. قيد "اضافي" براي اين است كه هريك از آنها اگر به مافوق خود سنجيده شود، نوع و اگر به مادون خود نسبت داده شود، جنس ناميده ميشود. ر.ك: ابنسينا، النجاة، چاپ دوم، المكتبةالمرتضويه، تهران 1364، ص 9؛ همو، اشارات، ج 1 ص 94.
21ـ خوانساري، محمد، منطق، سازمان پژوهش وبرنامهريزيآموزشي، تهران 1378، ص 8؛ همو، منطق صوري، چاپ چهاردهم، انتشارات آگاه، تهران 1371، ص 14.
22ـ البته غرض اين نيست كه چون نظام جنسي و فصلي ـ كه مبناي منطق تعريف در سيستم ارسطويي است ـ دور از فهم مشترك عرفي است، ما مجازيم در مقام تعليم اين منطق بر مبتديان، قواعد و ضوابط آن را ناديده بگيريم؛ هرچند به نظر ميرسد اشتباه ياد شده در كتاب درسي منطق يا ناشي از خلط تصور و تصديق در باب بديهيات است، چه تصديق به وجود محسوسات مثل سردي، گرمي، تلخي، شيريني و... از اقسام ششگانه
23ـ "فهم عرضي" يا "فهم مشترك" و تعبيراتي از قبيل باورعمومي، دانش همگاني، فهم عادي، عقل سليم، عقل مشترك، عقل متعارف و نظاير آن را در ترجمه commonsenseآوردهاند (ر.ك: فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي، گردآوري و تدوين ماري بريجانيان، مؤسسه تحقيقات و مطالعات فرهنگي، تهران 1371) و مراد از آن مجموعه دانشها و ارزشهايي است كه همه انسانها فارغ از قشر و طبقه و صنف خاصي كه دارند، اعم از تحصيل كرده و غيرتحصيل كرده و... آنها را پذيرفتهاند. اين امور كه عليالاغلب مدلل به هيچ دليلي نيست بهرغم اين همه آنها را پذيرفتهاند و چارهاي از پذيرفتن آنها ندارند.
24ـ ر.ك: ابنسينا، نجات، ص 200؛ ملاصدرا، الحكمةالمتعاليه فيالاسفارالعقليةالاربعة، چاپ لبنان، 9 ج، ج 1، فصل اول از مرحله اول.
25ـ براي نمونه رجوع كنيد به: ساوي، عمربنسهلان، البصائر النصريه، چاپ مصر، 1316 ق، ص 4؛ سهروردي، شيخ شهابالدين، حكمةالاشراق (در ضمن مجموعه مصنفات شيخ اشراق ج 2، انجمن حكمت و فلسفه ايران، تهران 1977 م) ص 18؛ قطبالدين شيرازي، شرح حكمةالاشراق، چاپ سنگي، ص 52-51؛ خواجه نصيرالدين طوسي، نقد المحصل، به اهتمام مهدي محقق، انتشارات مؤسسه مطالعات دانشگاه مك گيل با
26ـ اخذ قيود ياد شده در تعريف مفهوم بديهي به ظاهر پارادوكسيكال است و همانند شبهه "المعدوم المطلق لايخبرعنه" كه خود اخبار از معدوم مطلق است، مفهوم بديهي را هم به "تعريف ناپذيري" تعريف كردن چنين است. البته راهحل اين مورد هم همان راهحل شبهه معدوم مطلق است و چنانكه در آنجا با استفاده از تفكيك حمل به اولي ذاتي و شايع صناعي، ميگفتند معدوم مطلق به حمل اولي معدوم مطلق است ولي به حمل شايع از مصاديق موجود است؛ در اينجا هم ميگوييم مفهوم بديهي به حمل اولي مفهوم بديهي است ولي به حمل شايع از مصاديق مفهوم نظري است.
27ـ ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسي، اساس الاقتباس، تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران 1326، ص 26-21.
28ـ حكماي اسلامي در جاي خود توضيح دادهاند كه تفاوت جنس و فصل و ماده و صورت اعتباري است و مراد از اعتبار در اينجا، اعتبار "لابشرط" و "بشرط لا" است. هرگاه ماده و صورت را لابشرط اخذ كنيم به جنس و فصل تحويل خواهند شد و در اعتبار بشرط لايي ماده و صورت ناميده ميشود. تفاوت اين دو اعتبار در اين است كه هر چيزي را كه لابشرط اعتبار كنيم، قابل حمل بر موضوعي خواهد بود و اگر بشرط لا اخذ كنيم غيرقابل حمل خواهد بود؛ به تعبير حاجي سبزواري:
و مدة و صورة بشرط لا جنس و فصل لا بشرط حملا
ر.ك: سبزواري، ملاهادي، غررالفرائد، المقصدالاول، الفريدةالخامسة، غرر في بعض احكام اجزاءالماهية.
29ـ حاجيسبزواري در بيت دوم مبحث "احكام اجزاء ماهيت" به ماده و صورت عقلي اشاره ميكند :
اعراضه عقليتان فاقتف فيالجسمتان خارجيتان في
ر.ك: همان.
30ـ در فلسفه اسلامي بحثي را تحت عنوان "ملاك تمايز در ماهيت" مطرح ميكنند و در آنجا توضيح ميدهند كه تمايز يا به تمام ذات است (مقولات) يا به بعض ذات است (انواع مندرج تحت يك مقوله) و يا به عوارض منضمات (افراد مندرج تحت يك نوع) و به تعبير حاجي سبزواري در منظومه حكمت:
الميز اما بتمام الذات او بعضها او جابمنضمات
ر.ك: همان، الفريدة الاولي، غرر فيأن تكثرالوجود بالماهيات.
31ـ كانت مفاهيم دوازدهگانه ياد شده را به ترتيب در چهار نوع: كم، كيف، اضافه و جهت به صورت مجموعههاي سهتايي گروهبندي كردهاست. تفصيل بحث را از مأخذ ذيل بجوييد:
كانت، ايمانوئول، سنجش خردناب، ترجمه ميرشمسالدين اديب سلطاني، انتشارات اميركبير، تهران 1362.
32ـ ر.ك: كورنر، اشتفان، فلسفه كانت، ترجمه عزتالله فولادوند، انتشارات خوارزمي، چاپ اول، تهران 1367؛ كاپلستون، فردريك، ج 6 (از ولف تا كانت)، ترجمه اسماعي سعادت و منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، تهران 1375؛ ياسپرس، كارل، فلسفه كانت، ترجمه عبدالحسين نقيبزاده، تهران 1372؛ نقيبزاده، عبدالحسين، فلسفه كانت (بيداري از خواب دگماتيسم)؛ مجتهدي، كريم، فلسفه نقادي كانت، نشرهما؛ كانت، ايمانوئل، سنجش خرد ناب (Critique of Pure Reason, 1781)، ترجمه ميرشمسالدين اديب سلطاني، انتشارات اميركبير، تهران 1362؛ ملكيان، مصطفي، تاريخ فلسفه غرب، ج 3، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه 1378.
33ـ Lord Bertrand Russel
34ـ George Edward Moor
35ـ Ludwig Josef Johann Wittgenstein
36ـ ر.ك: برت، ادوين، آرتور، مبادي مابعدالطبيعي علوم نوين، ترجمه عبدالكريم سروش، انتشارات علمي و فرهنگي و مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، تهران 1369، مقدمه و فصل نخست كتاب؛
J. L. Austen, How to Things With Words, 1962; Ryle, Gilbert, The Concept of Mind, Oxford University, 1949; Wittgenstein, philosophical Investigation, Blackwell, 1958.
37ـ George Wilhelm Friedrich Hegel
38ـ ملكيان، مصطفي، تاريخ فلسفه غرب، ج 1، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، 1377، ص 304.
39ـ در حكمت متعالي ملاصدرا در خصوص چگونگي وجود معقولات ثانيه فلسفي مباحث مفيدي مطرح شدهاست. تا زمان ملاصدرا تصور ميشد كه مفاهيم فلسفي مابازاء ندارد و "موجود" بودن را نميتوان به آنها نسبت داد ولي ملاصدرا صريحا از موجود بودن آنها دفاع كرد و براي استحكام پايه فلسفي نظريه خود در خصوص اصل و چگونگي وجود مفاهيم فلسفي، در هستيشناسي قدما تغييراتي ايجاد كرد. تا زمان او،
40ـ در اينكه چگونه ذهن ما به درك مفاهيم فلسفي نائل ميشود، بيش از همه علامه طباطبايي و شاگردان ايشان كار كردهاند؛ ر.ك: علامه طباطبايي، محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقاله پنجم؛ مطهري، مرتضي، شرح مبسوط منظومه، ج 3، بخش دوم؛ مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش فلسفه، ج 1، دروس چهاردهم و پانزدهم.
41ـ شيخ اشراق، شهابالدين سهروردي، كتاب حكمةالاشراق (در ضمن مجموعه مصنفات شيخ اشراق، به تصحيح و مقدمه هنري كربن، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ دوم، تهران 1372)، ص 62-61 و 79-74.
42ـ استاد محمدتقي مصباح يزدي در كتاب آموزش فلسفه و نيز تعليقات نهايةالحكمه نقد عالمانهاي نسبت به مقولات دهگانه ارسطويي به عمل آورده و در نهايت امر بجز مقوله كيف باقي مقولات را خارج از مفاهيم ماهوي و از سنخ معقولات ثانيه فلسفي دانسته است. ر.ك: آموزش فلسفه، ج 2، دروس 44 تا 48؛ تعليقات نهايه، مبحث جوهر و عرض.
43ـ زبان طبيعي Natural Language در مقابل زبان مصنوعي Artificial Language، و مراد از آن زباني است كه انسانها به طور طبيعي براي اظهار مافيالضمير و انتقال مقاصدشان به يكديگر از آن استفاده ميكنند.