نقد مدل هرمنوتیکی اصلاح شده گادامر به وسیله دیوید تریسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد مدل هرمنوتیکی اصلاح شده گادامر به وسیله دیوید تریسی - نسخه متنی

ابوالفضل ساجدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نقد مدل‌ هرمنوتيكي‌ اصلاح‌شدة‌ گادامر به‌ وسيلة‌ ديويد تريسي‌

‌ ‌ابوالفضل‌ ساجدي1

چكيده‌

اين‌ مقاله‌ درصدد تبيين‌ و نقد نظرية‌ هرمنوتيكي‌ ديويد تريسي‌ است. تريسي‌ در مقام‌ ارائة‌ نظرية‌ خود، نگرش‌ گادامر را محور سخن‌ خود قرار داده‌ و در تكميل‌ نقايص‌ آن‌ مي‌كوشد. در جهت‌ اين‌ هدف، وي‌ خوشبيني‌ بيش‌ از حد گادامر به‌ سنت‌ را مورد انتقاد قرار داده، هرمنوتيك‌ بدگماني‌ را بر پاره‌اي‌ موارد لازم‌ شمرده‌ و عنصر (تبيين) را نيز بر آن‌ مي‌افزايد. مقالة‌ حاضر در مقام‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ پرسش‌ است‌ كه‌ آيا اصلاحاتي‌ كه‌ تريسي‌ دربارة‌ مدل‌ هرمنوتيكي‌ گادامر انجام‌ داده‌ است‌ مي‌تواند آن‌ را مدلي‌ قابل‌ قبول‌ سازد.2

‌ ‌واژگان‌ كليدي: هرمنوتيك، گادامر، تريسي، مدل‌ هرمنوتيكي، قوس‌ هرمنوتيكي، تفسير فرايند فهم.

1. ديويد تريسي3 نگارش‌ بخش‌ دوم‌ كتاب‌ تاريخ‌ مختصر تفسير كتاب‌ مقدس‌ را به‌عهده‌ گرفته‌ و به‌ گرايش‌هاي‌ مدرن‌ هرمنوتيكي‌ و نقش‌ آن‌ها در نظرية‌ تفسير كتاب‌ مقدس‌ نظر افكنده‌ است؛ البته‌ چنان‌كه‌ وي‌ اشاره‌ كرده‌ است، او در مقام‌ بحث‌ تفصيلي‌ در اين‌ زمينه‌ نيست‌ و بحث‌ كامل‌ دربارة‌ مجادلات‌ پيچيدة‌ هرمنوتيك‌ در دوران‌ مدرن‌ را در چنين‌ فرصت‌ محدود و كوتاهي‌ غيرممكن‌ مي‌داند؛ به‌ همين‌ جهت، سخن‌ خود را بيش‌تر بر محور نظرية‌ گادامر متمركز كرده‌ است؛ زيرا «اين‌ روشن‌ است‌ كه‌ نقش‌ هانس‌ - جرج‌ گادامر در نظرية‌ كلي‌ تفسير و همچنين‌ در تفسير كتاب‌ مقدس‌ اساسي‌ بوده‌ است.» وي‌ مي‌گويد: «موضوع‌ اصلي‌ كتاب‌ حاضر، هستي‌شناسي‌ (يا «تاريخمندي‌ و اصالت‌ تاريخي‌ دادن») هايدگري‌ دربارة‌ ديدگاه‌ گادامري‌ نيست؛ بلكه‌ موضوع‌ اصلي‌ ما اد‌عاهاي‌ گادامر دربارة‌ فرايند واقعي‌ تفسير متون‌ است. اين‌ فرايند در تفسير متون‌ مذهبي‌ كلاسيكي‌ همچون‌ كتاب‌ مقدس‌ وجود دارد.»4

تريسي‌ ديدگاه‌ گادامر را نقد و تكميل‌ مي‌كند او با نقد هابر ماس‌ دربارة‌ گادامر تا حد‌ي‌ موافق‌ است‌ و مي‌گويد كه‌ خوشبيني‌ بيش‌ از حد گادامر به‌ سنت‌ نمي‌تواند پذيرفته‌ شود و اين‌ امر را سبب‌ خطرهايي‌ مي‌داند.5 اشكال‌ ديگر تريسي‌ بر گادامر تأكيد بر هرمنوتيك‌ بدگماني‌ است؛ چنان‌كه‌ مي‌گويد:

اما ديدگاه‌ خود گادامر واقعاً‌ اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ اين‌ به‌ اصطلاح‌ «هرمنوتيك‌هاي‌ بدگماني» به‌ «هرمنوتيك‌هاي‌ بازيابي‌ يا بازيافتي» او ملحق‌ شوند.6

درست‌ همان‌گونه‌ كه‌ هرمنوتيك‌ بازيابي‌ گادامر به‌ صورت‌ مكالمه‌ مي‌تواند يك‌ نوع‌ تفسير صرفاً‌ انتقادي‌ - تاريخي‌ را كامل‌ كند، به‌ همين‌ صورت، هر گونه‌ هرمنوتيك‌ بدگماني‌ معقولي‌ مي‌تواند هرمنوتيك‌ بازيابي‌ را كامل‌ سازد.

براي‌ مفسري‌ كه‌ مظنون‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در سنت، تحريفات‌ سازمان‌ يافته‌اي‌ وجود داشته‌ باشد، هرمنوتيك‌ بدگماني‌ مي‌تواند رابطة‌ مفيدي‌ با هرمنوتيك‌ بازيابي‌ داشته‌ باشد. در چنين‌ نقاط‌ تشخيص‌ تحريفات‌ سازمان‌ يافته‌اي، مدل‌ هرمنوتيكي‌ مكالمه‌ براي‌ شرح‌ كل‌ فرايند تفسير كافي‌ نيست.7

مكالمه‌ به‌ صورت‌ مدل‌ تبييني، كليدي‌ [اساسي] براي‌ هرمنوتيك‌ باقي‌ مي‌ماند. و در عين‌ حال‌ مدل‌ مكالمه‌ به‌ تنهايي‌ براي‌ نيازها و اهداف‌ تفسير معاصر كتاب‌ مقدس‌ ضرور است؛ اما كافي‌ نيست.8

ترسي‌ مدل‌ مكالمه‌ را به‌ تنهايي‌ براي‌ تفسير كافي‌ نمي‌داند و عنصر سوءظن‌ را نيز در مواردي‌ لازم‌ مي‌شمارد. هرمنوتيك‌ سوءظن‌ كه‌ ريكور سردمداران‌ آن‌ را كساني‌ مانند كارل‌ ماركس، نيچه‌ و فرويد مي‌داند، ديدگاهي‌ است‌ كه‌ داده‌ها و موضوعات‌ تفسيري‌ را با نگاهي‌ بدبينانه‌ و مبتني‌ بر شكاكيت‌ مي‌نگرد. اين‌ سه‌ متفكر بر اين‌ عقيده‌ بودند كه‌ آگاهي‌ اوليه‌ نمي‌تواند مورد اعتماد باشد و هر آگاهي‌ ظاهري‌ توأم‌ با فريب‌ و مغلطه‌ است‌ و وظيفة‌ مفسران‌ است‌ كه‌ اين‌ آگاهي‌ كاذب‌ را مورد نقد و تأويل‌ دقيق‌ قرار داده، بر آن‌ چيره‌ شوند و حقيقت‌ نهفته‌ در وراي‌ آگاهي‌هاي‌ كاذب‌ و پديده‌هاي‌ سطحي‌ را آشكار سازند.9

2. افزون‌ بر اشكالات‌ پيشين‌ كه‌ تريسي‌ بر هرمنوتيك‌ گادامر وارد مي‌كند، وي‌ انتقاد ريكور بر گادامر دربارة‌ نقش‌ تبيين‌ را نيز مي‌پذيرد؛ چنان‌كه‌ مي‌گويد:

... سؤ‌ال‌ دوم‌ كه‌ به‌ واسطة‌ هرمنوتيك‌ پست‌ - گادامر (از جمله‌ هرمنوتيك‌ كتاب‌ مقدس) مطرح‌ شد، نه‌ مربوط‌ به‌ مدل‌ مكالمه، بلكه‌ مربوط‌ به‌ مفهوم‌ متن‌ و موضوع‌ مورد بحث‌ در آن‌ مي‌شود.10

... همان‌گونه‌ كه‌ پل‌ ريكور به‌ همراه‌ گادامر اصرار مي‌ورزند، اين‌ درست‌ است‌ كه‌ «Verstehen» (فهم) كل‌ فرايند تفسير را فرا مي‌گيرد؛ اما همان‌گونه‌ كه‌ ريكور برخلاف‌ گادامر، به‌ طور صحيح‌ تأكيد مي‌كند، اين‌ مطلب‌ هم‌ درست‌ است‌ كه‌ «renٍErkl» (متدهاي‌ تبييني) مي‌توانند فهم‌ ما را به‌ چگونگي‌ پديد آمدن‌ معنا از طريق‌ همان‌ شكل‌ و ساختار متن، رشد دهند؛11 در نتيجه‌ مدل‌ كامل‌تري‌ از مكالمه‌ مطرح‌ مي‌شود؛ يعني‌ اين‌كه‌ كل‌ فرايند تفسير در بردارندة‌ برخي‌ فهم‌هاي‌ اوليه‌ است‌ كه‌ تسليم‌ تبييني‌ روشي‌ مي‌شوند كه‌ با آن‌ روش‌ مرجع‌ (جهان‌ معناي‌ مقابل‌ متن) از طريق‌ معاني‌ در شكل‌ و ساختارهاي‌ متون‌ پديد مي‌آيد. پس‌ از آن‌ لحظات‌ تبييني، خواننده‌ در حقيقت، فهم‌ بهتري‌ از موضوع‌ مورد بحث‌ (به‌ صورت‌ موضوع‌ مورد بحث‌ شكل‌ گرفته‌ شده‌ در درون) در مقايسه‌ با هر مفسري‌ كه‌ بدون‌ اين‌ لحظات‌ كار خود را انجام‌ مي‌دهد، دارد. به‌ راستي‌ بدون‌ استفاده‌ از چنين‌ متدهاي‌ تبييني، مانند نقد ادبي‌ صوري‌ يا حتي‌ متدهاي‌ نوع‌شناسي‌ و ساختاري، مشاهدة‌ اين‌ مطلب‌ مشكل‌ است‌ كه‌ چگونه‌ برخلاف‌ اهداف‌ بارز خود گادامر، مفسر، در معرض‌ خطر استخراج‌ صرف‌ پيام‌ها (تحت‌ «موضوع‌ مورد بحث» سرفصل) از موضوع‌ مورد بحث‌ پيچيده، ساخته‌ شده، و شكل‌ يافته‌ كه‌ همان‌ متن‌ است‌ نيست.12

چنان‌كه‌ مشاهده‌ مي‌كنيد، تريسي‌ عنصر تبيين‌ را براي‌ مدل‌ تفسير لازم‌ مي‌داند. در اين‌جا به‌ ارائة‌ توضيحي‌ مختصر در مورد عنصر تبيين‌ در هرمنوتيك‌ گادامر اشاره‌ مي‌كنيم. هرمنوتيك‌ گادامر، هرمنوتيك‌ فلسفي‌ است‌ كه‌ همان‌ هستي‌شناسي‌ فهم‌ است. گادامر از هايدگر الهام‌ گرفت. هايدگر تحليل‌ ساختار وجودي‌ فهم‌ را ضمن‌ هستي‌شناسي‌ دازاين‌ دنبال‌ كرد. پژوهش‌هاي‌ هرمنوتيكي‌ گادامر فلسفي‌ است‌ و به‌ ارائة‌ روش‌ فهم‌ معطوف‌ نيست. وي‌ در كتاب‌ حقيقت‌ و روش‌ مي‌نويسد:

هرمنوتيكي‌ كه‌ در اين‌جا بسط‌ يافته‌ است، يك‌ روش‌شناسي‌ علوم‌ انساني‌ نيست. ... هدف، ارائة‌ فن‌ و هنر فهميدن‌ نيست، آن‌گونه‌ كه‌ ادبيات‌ سنتي‌ و هرمنوتيك‌ الاهياتي‌ در جست‌وجوي‌ آن‌ بود.13

در تحليل‌ گادامر از واقعة‌ فهم14 و تجربة‌ هرمنوتيكي، عنصر تبيين‌ جايي‌ ندارد. وي‌ فهم‌ را ثمرة‌ گفت‌وگوي‌ مفسر و اثر مي‌داند. زماني‌ فهم‌ حادث‌ مي‌شود كه‌ توافقي‌ ميان‌ مفسر و اثر حاصل‌ شود و افق‌ معنايي‌ مفسر با افق‌ معنايي‌ اثر ممزوج‌ و تركيب‌ شود؛15 در حالي‌ كه‌ ريكور تبيين‌ و فهم‌ را با يك‌ديگر تلفيق‌ مي‌كند. اين‌ تلفيق‌ نتايج‌ معرفت‌شناختي‌ و هستي‌شناختي‌ را به‌دنبال‌ دارد.

ثمرة‌ معرفت‌شناختي‌ آن، خاتمه‌دادن‌ به‌ تقابل‌ و مرزبندي‌ ميان‌ علوم‌ طبيعي‌ و انساني‌ است. با دخالت‌ دادن‌ تبيين‌ در علوم‌ انساني‌ اين‌ نتيجه‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ علوم‌ انساني‌ نيز به‌سان‌ علوم‌ طبيعي، متصف‌ به‌ علمي‌ بودن، و برخوردار از نوعي‌ عينيت‌ و اعتبار مي‌شوند؛ گرچه‌ اين‌ عينيت‌ و اعتبار، متفاوت‌ از نوع‌ رايج‌ آن‌ در علوم‌ طبيعي‌ است. ثمرة‌ هستي‌ شناختي‌ رويكرد جديد ريكور به‌ روش‌شناسي‌ علوم‌ انساني‌ اين‌ است‌ كه‌ از اين‌ پس، كسي‌ با تكيه‌ به‌ رويكرد روش‌ شناختي‌ خويش، قادر به‌ ايجاد تقابل‌ ميان‌ حقيقت‌ فهم‌ و حقيقت‌ تبيين‌ نخواهد بود؛ زيرا در نگاه‌ ريكور، تركيبي‌ از دو روش‌ تبييني‌ و معناكاوانه‌ است‌ كه‌ به‌ حقيقت‌ مي‌انجامد و حقيقت‌ ناشي‌ از يكي‌ از اين‌ دو قابل‌ توجيه‌ نخواهد بود.

عنصر تبيين‌ كه‌ ريكور آن‌ را جنبة‌ عبارتي16 عمل‌ تفسير نيز مي‌نامد، بُعد زبان‌شناسانه‌ و ساختارشناختي‌ عمل‌ فهم‌ متن‌ است. مقصود وي‌ از تبيين، متفاوت‌ از تبيين‌ رايج‌ در علوم‌ تجربي‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ تبيين‌ و شرح‌ روابط‌ علي‌ و معلولي‌ موضوع‌ شناسايي‌ است. تبيين‌ در انديشة‌ تفسيري‌ ريكور، عملي‌ زبان‌شناسانه‌ است‌ كه‌ نظام‌ واژگان‌ و نظام‌ زباني‌ حاكم‌ بر متن‌ را مورد توجه‌ قرار مي‌دهد. وي‌ نظر كساني‌ كه‌ فهم‌ مقولات‌ انساني‌ از جمله‌ فهم‌ متن‌ را بي‌نياز از تبيين‌ و نيازمند فهم‌ و تفسير مي‌دانند، رد مي‌كند. نظر ريكور در برابر دلتاي‌ كه‌ به‌كارگيري‌ تبيين‌ در علوم‌ انساني‌ را رد مي‌كند، قرار ندارد؛ زيرا تبيين‌ مورد انكار دلتاي، تبيين‌ علي‌ است‌ كه‌ در علوم‌ طبيعي‌ رواج‌ دارد، نه‌ تبيين‌ زبان‌شناختي‌ و ساختارگرايانه‌ كه‌ مورد قبول‌ ريكور است.17

ريكور افزون‌ بر رويكرد تبييني‌ به‌ متن‌ كه‌ محصول‌ نگاه‌ زبان‌شناختي‌ و نشانة‌ شناختي‌ به‌ متن‌ (روش‌ تفسيري‌ ساختارگرايانه) است، رويكرد تفسيري‌ به‌ متن‌ را نيز لازم‌ مي‌داند.

ريكور وجود سه‌ مرحله‌ در تفسير را لازم‌ مي‌داند كه‌ گام‌ نهادن‌ در مرحلة‌ بعد پس‌ از تكميل‌ مرحلة‌ قبل‌ است. (تبيين، فهم، به‌ خود اختصاص‌ دادن). او اين‌ فرايند را قوس‌ هرمنوتيكي‌ مي‌نامد. آغاز اين‌ قوس‌ تبيين‌ ساختار لفظي‌ متن‌ است‌ كه‌ ريكور آن‌ را فهم‌ سطحي‌ متن‌ مي‌نامد؛ سپس‌ مرحلة‌ فهم‌ است‌ كه‌ بدان‌ وسيله، عمق‌ معناشناختي‌ متن‌ حاصل‌ مي‌شود. مرحلة‌ نهايي‌ قوس، به‌ خود اختصاص‌ دادن‌ است‌ كه‌ حكم‌ هدف‌ تفسير متن‌ را دارد. ريكور قوس‌ هرمنوتيكي‌ خود را شبيه‌ پلي‌ مي‌داند كه‌ ابتداي‌ آن‌ (تبيين) و انتهاي‌ پل‌ (به‌خود اختصاص‌ دادن) است.

اين‌ (قوس‌ هرمنوتيك18) ريكور در برابر (حلقة‌ هرمنوتيك19) گادامر قرار دارد. هرمنوتيك‌ فلسفي‌ هيدگر و گادامر آغاز و پايان‌ عمل‌ فهم‌ متن‌ و هر تجربة‌ هرمنوتيكي‌ ديگر را خود مفسر مي‌داند. فهم‌ متن‌ از مفسر آغاز به‌ وي‌ ختم‌ مي‌شود. شكل‌گيري‌ معناي‌ متن‌ در يك‌ روند رفت‌ و برگشتي‌ ميان‌ افق‌ معنايي‌ مفسر و متن‌ حاصل‌ مي‌شود. به‌ عبارت‌ گادامر، گفت‌وگوي‌ ديالكتيكي‌ مفسر و متن‌ است‌ كه‌ به‌ فهم‌ متن‌ مي‌انجامد. چنين‌ نيست‌ كه‌ مفسر از متن‌ بپرسد؛ بلكه‌ متن‌ نيز مفسر را مورد سؤ‌ال‌ قرار مي‌دهد. فرايند فهم‌ عبارت‌ است‌ از حركت‌ دوري‌ كه‌ آغاز آن‌ مفسر و پيش‌دانسته‌هاي‌ وي‌ و پايان‌ آن‌ توافق‌ و امتزاج‌ افق‌ معنايي‌ مفسر و متن‌ است؛ در حالي‌ كه‌ ريكور فرايند فهم‌ را مسيري‌ غيرحلقوي‌ دانسته، آن‌ را عبور از مراحلي‌ متوالي‌ كه‌ از معناي‌ سطحي‌ آغاز مي‌شود و به‌ عمق‌ معناشناختي‌ متن‌ سوق‌ مي‌يابد، مي‌شمرد و سرانجام‌ در تعامل‌ با مفسر قرار مي‌گيرد و امكان‌ و جو‌ي‌ خاصي‌ را براي‌ وي‌ فراهم‌ مي‌آورد و او را به‌ فهمي‌ متفاوت‌ از خويش‌ منتهي‌ مي‌سازد. نقطة‌ انتهايي‌ فرايند قوسي‌ فهم‌ متن‌ (خودشناسي) است‌ كه‌ به‌واسطة‌ (به‌خود اختصاص‌دادن‌ متن) حاصل‌ مي‌شود. مقصود وي‌ از عمق‌ معناشناختي‌ متن، فهم‌ مقصود مولف‌ نيست؛ بلكه‌ درك‌ مقصود متن‌ است.20

نقد

تريسي‌ در مقام‌ ارائة‌ نظرية‌ تفسيري‌ خود، نظرية‌ گادامر را محور سخن‌ خود قرار داده، در تكميل‌ نقايص‌ آن‌ مي‌كوشد. در جهت‌ اين‌ هدف، وي‌ خوشبيني‌ بيش‌ از حد‌ گادامر به‌ سنت‌ را مورد انتقاد قرار داده، هرمنوتيك‌ بدگماني‌ را بر پاره‌اي‌ موارد لازم‌ شمرده، عنصر (تبيين) را نيز بر آن‌ مي‌افزايد. ظاهر بسنده‌ كردن‌ تريسي‌ به‌ اين‌ اشكالات‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ وي‌ با ساير عناصر و اركان‌ رويكرد هرمنوتيكي‌ گادامر موافق‌ باشد. اگر چنين‌ باشد، ديدگاه‌ تريسي‌ ناتمام‌ به‌نظر مي‌رسد كه‌ در ذيل‌ به‌ توضيح‌ آن‌ مي‌پردازيم:

1. دليلي‌ كه‌ تريسي‌ بر لزوم‌ هرمنوتيك‌ سوءظن‌ مي‌آورد، اين‌ است‌ كه‌ احتمال‌ وجود تحريفات‌ سازمان‌ يافته‌ در يك‌ سنت، سبب‌ لزوم‌ نگاه‌ ترديدآميز مفسر به‌ سنت‌ مي‌شود. مقصود از سنت‌ (به‌ اصطلاح‌ هرمنوتيكي‌ آن) بخشي‌ از باورها، ارزش‌ها، آداب‌ و رسوم‌ و اخلاقيات‌ است‌ كه‌ در ضمير ناخودآگاه‌ يك‌ جامعه‌ نهادينه‌ شده‌ و افراد جامعه، آن‌ را به‌ طور ناخودآگاه‌ پذيرفته‌ و طبق‌ آن‌ عمل‌ مي‌كنند بدون‌ آن‌كه‌ آن‌ را مورد داوري‌ عقلي‌ خود قرار دهند.

نگارنده‌ بر اين‌ گمان‌ است‌ كه‌ هرمنوتيك‌ سوءظن‌ گرچه‌ در تفسير سنت‌ مي‌تواند مورد قبول‌ باشد، در تفسير قرآن‌ نمي‌توان‌ آن‌ را پذيرفت. در تفسير سنت‌ چه‌ در معناي‌ عام‌ آن‌ كه‌ شامل‌ تمام‌ ميراث‌ فكري‌ و ارزشي‌ جامعه‌ اعم‌ از اديان، آداب‌ و رسوم‌ فرهنگي‌ و اخلاقي، اسطوره‌ها و حتي‌ خرافات‌ نيز مي‌شود، و چه‌ در معناي‌ خاص‌ مذهبي‌ آن‌ كه‌ در بردارندة‌ تمام‌ عقايد، آداب، رسوم‌ و ارزش‌هاي‌ ديني‌ جامعه‌ است، هرمنوتيك‌ سوءظن، كارايي‌ نسبي‌ دارد، يعني‌ شايسته‌ است‌ كه‌ تبيين‌كنندة‌ عقايد ديني‌ و مفسر متن، ابتدا نگاهي‌ ترديدآميز به‌ محتواي‌ تفاسير ديگران‌ دربارة‌ آن‌ متن‌ بيفكند تا بتواند به‌ نقايض‌ و اشتباهات‌ احتمالي‌ آن‌ها پي‌ برد؛ اما هرمنوتيك‌ سوءظن‌ در فهم‌ اولية‌ متن، هميشه‌ كارايي‌ ندارد؛ بلكه‌ در فهم‌ متوني‌ كه‌ كشف‌ مقصود مؤ‌لف‌ و گوينده‌ مورد توجه‌ ويژه‌ است، به‌ فهم‌ صحيح‌ مضر خواهد بود؛ براي‌ مثال، اگر پزشك‌ نسخه‌اي‌ براي‌ بيمار خود بنويسد و تعداد معيني‌ از داروهاي‌ خاصي‌ را براي‌ درمان‌ وي‌ تجويز كند، بيمار در فهم‌ معناي‌ عبارات، نام‌ داروها، تعداد لازم‌ مصرف‌ آن‌ها و كيفيت‌ استفاده‌ از آن‌ها حق‌ نگاه‌ بدبينانه‌ ندارد. اگر بيمار چنين‌ كرد، به‌ نتيجة‌ موردنظر خود از مراجعه‌ به‌ پزشك‌ نخواهد رسيد؛ بلكه‌ بيماري‌ او شدت‌ خواهد يافت. مشابه‌ اين‌ مطلب‌ در مطالعة‌ قوانين‌ حقوقي‌ يا كتاب‌هاي‌ تاريخي‌ معتبر صادق‌ است. اگر مجلس‌ قانونگذاري‌ يك‌ كشور قوانيني‌ براي‌ ادارة‌ كشور وضع‌ كرد يا ادارة‌ راهنمايي‌ و رانندگي‌ مقرراتي‌ را براي‌ وسائل‌نقليه‌ اعلام‌ كرد، افراد در فهم‌ مقصود آن‌ قوانين‌ حق‌ دخالت‌ دادن‌ افكار و تخلي‌لات‌ خود و تفسيري‌ خلاف‌ ظاهر آن‌ را ندارند. اگر هر كس‌ به‌ دلخواه‌ خويش‌ به‌ تفسير آن‌ها بپردازد و به‌ فهم‌ عمومي‌ و متعارف‌ آن‌ توجه‌ نكند، كشور به‌زودي‌ دچار هرج‌ومرج‌ خواهد شد و حتي‌ امكان‌ رانندگي‌ در خيابان‌ها نيز نخواهد بود.

2. تريسي‌ بر گادامر بر اصلاح‌ نظرية‌ وي‌ اشكالاتي‌ وارد كرد و پس‌ از اصلاحات‌ آن‌ را پذيرفت. در عين‌ حال‌ به‌نظر مي‌رسد ديدگاه‌ گادامر به‌ اشكالات‌ ديگري‌ نيز مبتلا هست‌ و مدل‌ اصلاح‌ شدة‌ گادامر به‌ وسيلة‌ تريسي‌ غيرقابل‌ قبول‌ است. بهتر است‌ پيش‌ از بيان‌ اشكالات، نگاهي‌ مختصر به‌ ديدگاه‌ گادامر داشته‌ باشيم؛ سپس‌ به‌ مشكلات‌ آن‌ بپردازيم.

تحليل‌ گادامر از فرايند فهم‌

مطالب‌ گوناگوني‌ كه‌ گادامر در كتاب‌ حقيقت‌ و روش‌ مطرح‌ مي‌كند، مانند زيبايي‌شناسي‌ و تفسير آثار هنري، تاريخ‌گروي‌ و فهم‌ آثار تاريخي، تفسير متن، جايگاه‌ زبان، همه‌ بر محور واحدي‌ كه‌ همان‌ تفسير و تلقي‌ خاص‌ گادامر از ماهيت‌ فهم‌ است، گرد آمده‌اند؛ بنابراين‌ فهم‌ و بررسي‌ تحليل‌ وي‌ از فهم‌ مي‌تواند كليد اصلي‌ داوري‌ دربارة‌ نگرش‌ هرمنوتيكي‌ گادامر باشد. اصول‌ نگرش‌ گادامر در اين‌ مورد را مي‌توان‌ در بندهاي‌ ذيل‌ ذكر كرد:

أ. گادامر با تمركز روي‌ فهم‌ اثر هنري‌ و زيبايي‌شناسي‌ مي‌گويد: در درك‌ هنري، فاعل‌ شناسايي‌ به‌ بازيگر بدل‌ مي‌شود و عمل‌ او مقهور نوع‌ بازي‌ است. در بازي‌ واقعي، بر بازيگر برتري‌ دارد و او طبق‌ قواعد بازي‌ عمل‌ مي‌كند. صفحة‌ شطرنج‌ و مهره‌هاي‌ آن‌ و حتي‌ مجموعة‌ قواعد بازي‌ كه‌ در جايي‌ نگاشته‌ شده‌ است، بازي‌ شطرنج‌ نيست. بازي‌ شطرنج‌ وقتي‌ محقق‌ مي‌شود كه‌ كسي‌ آن‌ را انجام‌ دهد. در اين‌جا ابژه‌ و سوبژه‌ به‌ هم‌ در آميخته‌اند.21

گادامر فهم‌ خود از اثر هنري‌ و بازي‌ بودن‌ آن‌ بر تمام‌ انواع‌ فهم‌ تعميم‌ مي‌دهد.

ب. فهم‌ علوم‌ انساني‌ با روش‌ تجربي‌ قابل‌ كسب‌ نيست؛ بلكه‌ با «روش‌ ديالكتيكي» كه‌ بر ساختار گفت‌وگو مبتني‌ است‌ كسب‌ مي‌شود. فهم‌ متن‌ و ساير عناصر سنت‌ شبيه‌ مباحثه‌ ميان‌ دو نفر، و نوعي‌ گفت‌وگو است. منطق‌ اين‌ روش‌ ديالكتيكي‌ منطق‌ پرسش‌ و پاسخ‌ است. معناي‌ متن‌ را بايد با توجه‌ به‌ اين‌كه‌ پاسخ‌ چه‌ پرسشي‌ است‌ فهم‌ كرد. هدف‌ از اين‌ پرسش‌ و پاسخ‌ بايد شنيدن‌ پيام‌ اثر و به‌ سخن‌ درآمدن‌ آن‌ باشد.22 نه‌ تنها ما از متن‌ و اثر مي‌پرسيم، او هم‌ از ما مي‌پرسد. خوانندة‌ متن‌ و خود متن‌ به‌سوي‌ هم‌ گشوده‌ مي‌شوند.

ج. گادامر (متن‌ يا اثر) را به‌ «بازي» و عمل‌ فهم‌ را «ورود به‌ يك‌ بازي» تشبيه‌ مي‌كند. فهم، حاصل‌ تركيب‌ و امتزاج‌ افق‌ معنايي‌ مفسر و افق‌ معنايي‌ اثر است. فرايند اين‌ امتزاج‌ افق‌ها تابع‌ منطق‌ پرسش‌ و پاسخ‌ است. گفت‌وگو به‌ معناي‌ تحت‌ تأثير قرار گرفتن‌ هر يك‌ از ديگري‌ است، نه‌ فقط‌ تبعيت‌ يك‌ طرف‌ از ديگري.23

د. ما در برخورد با متن‌ هرگز نمي‌توانيم‌ خود را از علايق‌ و پيش‌دانسته‌ها و انتظارات‌ خويش‌ كه‌ در فهم‌ متن‌ مؤ‌ثرند، رها كنيم. فهم‌ با پيشداوري‌ آغاز مي‌شود و در گفت‌وگو با متن‌ تصحيح‌ و تعديل‌ مي‌شود. مفسر هرگز قادر نيست‌ به‌ اختيار خود به‌ ارزيابي‌ پيشداوري‌هاي‌ خود پرداخته‌ و صحيح‌ و سقيم‌ آن‌ را از هم‌ باز شناسد.

به‌ طور معمول‌ تاريخدانان‌ معتقدند كه‌ براي‌ درك‌ عيني‌تر حوادث‌ تاريخي‌ به‌ وجود فاصله‌اي‌ زماني‌ با حادثه‌ نياز است‌ تا علايق‌ و درگيريهاي‌ ذهني‌ مفسر دربارة‌ حادثه‌ كاهش‌ يابد. گادامر از اين‌ هم‌ بالاتر رفته، مي‌گويد: حتي‌ با اين‌ فاصلة‌ زماني‌ نيز درك‌ عيني‌ حاصل‌ نمي‌شود؛ زيرا تاريخ‌ فهم‌ ديگران‌ از آن‌ متن‌ در ذهن‌ من‌ مفسر اثر مي‌گذارد.24 فهم‌ ما از هر موضوعي‌ متأثر از تاريخ‌ كامل‌ تفاسير پيشين‌ از آن‌ موضوع‌ است.25 فهم‌ دائم‌ از افق‌ معنايي‌ و شرايط‌ هرمنوتيكي‌ مفسر تأثير مي‌پذيرد و چون‌ افق‌ معنايي‌ متأثر از تاريخ‌ است، فهم‌ دائم‌ تاريخي‌ است.26

نقد تحليل‌ گادامر از فرايند فهم‌

گادامر در تحليل‌ فهم‌ به‌ بيان‌ رابطه‌ ميان‌ ادارك‌ كننده‌ و موضوع‌ مورد ادراك‌ مي‌پردازد و حاصل‌ بندهاي‌ الف، ب‌ و ج‌ كاهش‌ شديد نقش‌ ادراك‌ كننده‌ در فرايند فهم‌ است. او فاعل‌ شناسايي‌ را بازيگري‌ مي‌داند كه‌ عمل‌ او مقهور نوع‌ بازي‌ است. وي‌ فهم‌ را بر مكالمة‌ خواننده‌ و متن‌ و پرسش‌ هر يك‌ از ديگري‌ مبتني‌ مي‌بيند. گفت‌وگو به‌ معناي‌ تحت‌ تأثير قرار گرفتن‌ هر يك‌ از ديگري‌ است‌ نه‌ فقط‌ تبعيت‌ يك‌ طرف‌ از ديگري. گادامر بدون‌ اين‌ كه‌ نقش‌ ادراك‌كننده‌ را در انواع‌ گوناگون‌ ادراكات‌ تعيين‌ كند، نظرية‌ خود را به‌ انواع‌ مختلف‌ ادراكات‌ و فهم‌هاي‌ بشري‌ تعميم‌ مي‌دهد. وي‌ نظرية‌ خود در باب‌ فهم‌ را عام‌ تلقي‌ مي‌كند و همه‌ را بر اساس‌ ديالوگ‌ فعال‌ ميان‌ متن‌ يا اثر خواننده‌ مي‌داند؛ در حالي‌ كه‌ به‌نظر نگارنده، اصل‌ ارتباط‌ متقابل‌ ميان‌ ادراك‌ كننده‌ و متن‌ و ديالوگ‌ آن‌ها با يكديگر في‌الجمله‌ و در برخي‌ موارد قابل‌ قبول‌ است؛ اما تعميم‌ آن‌ به‌ همة‌ موارد فهم‌ نمي‌تواند پذيرفته‌ شود. توضيح‌ اين‌كه‌ ميزان‌ فعاليت‌ و كنش‌ متقابل‌ ميان‌ ذهن‌ و متن‌ و به‌ عبارت‌ ديگر نفش‌ توجه‌ به‌ اين‌ دو عنصر سوبژه‌ و ابژه‌ در انواع‌ مختلف‌ گزاره‌هاي‌ موجود در متن، متفاوت‌ است. أ. گزاره‌هاي‌ اخباري‌ حاكي‌ از بديهيات‌ مانند محسوسات، تجربيات، متواترات، فطريات، وجدانيات، اوليات؛ ب. گزاره‌هاي‌ پيچيده‌ و نظري‌ كه‌ به‌سادگي‌ قابل‌ فهم‌ نيستند.

اصل‌ ديالوگ‌ ميان‌ خواننده‌ و متن‌ در مواردي‌ صورت‌ مي‌پذيرد كه‌ متن‌ دربردارندة‌ ابهامي‌ باشد و با نخستين‌ خواندن، فهم‌ حاصل‌ نشود. ابهام‌ متن‌ ذهن‌ را به‌ تكاپو مي‌اندازد؛ يعني‌ متن‌ مبهم، نقش‌ فعالي‌ در ذهن‌ خواننده‌ به‌دنبال‌ دارد؛ براي‌ مثال‌ با مشاهدة‌ اثر هنري، ذهن‌ تماشاگر بر اساس‌ وضعيت‌ معرفتي، روحي، علايق‌ و... به‌ تكاپو، تفسير، تحليل‌ و برداشت‌ از اثر هنري‌ مي‌پردازد. اگر ابهامي‌ نبود، زمينه‌اي‌ براي‌ برخورد فعال‌ خواننده‌ با متن‌ پديد نمي‌آيد؛ بلكه‌ بي‌درنگ‌ معنا به‌ ذهن‌ تبادر مي‌شود.

ابهام‌ موجود در متن‌ به‌ دو دستة‌ كلي‌ قابل‌ تقسيم‌ است: ابهام‌ در فهم‌ اوليه‌ از متن‌ و ابهام‌ در مراتب‌ فهم. مقصود از اين‌ تقسيم‌بندي، توجه‌ به‌ مراتب‌ فهم‌ است. از آن‌جا كه‌ فهم‌ در برخي‌ متون‌ مي‌تواند ذومراتب‌ باشد، در تحليل‌ فرايند فهم‌ توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ لازم‌ است. گاهي‌ ما درصدد فهم‌ اولية‌ متن، صرف‌نظر از مراتب‌ بالاتر آن‌ هستيم، و گاهي‌ سخن‌ در نخستين‌ مرتبة‌ فهم‌ است. هر يك‌ از اين‌ دو مي‌توانند در بردارندة‌ ابهاماتي‌ باشند كه‌ زمينه‌ساز فعاليت‌ ذهن‌ و تعامل‌ ميان‌ متن‌ و خواننده‌ شود.

ابهامات‌ موجود در فهم‌ اولية‌ متن‌

ابهامات‌ موجود در فهم‌ اولية‌ متن‌ به‌ دو نوع‌ قابل‌ تقسيم‌ است: نوع‌ اول، ابهاماتي‌ است‌ كه‌ با توجه‌ به‌ قواعد عرف‌ آن‌ زبان‌ (لغت‌ آن‌ زبان، قواعد تشبيه، حقيقت‌ و مجاز، مطلق‌ و مقيد، عام‌ و خاص، و...) قابل‌ رفع‌ است. نوع‌ دوم، ابهاماتي‌ است‌ كه‌ حتي‌ پس‌ از اين‌ مرحله‌ نيز مرتفع‌ نمي‌شود. در ابهام‌ نوع‌ اول، انسان‌ حق‌ تحميل‌ تفسير خاص‌ بر متن‌ را ندارد. ذهن‌ در برخورد با گزاره‌هاي‌ ساده، روشن‌ و قابل‌ فهم‌ كه‌ در زندگي‌ روزمره‌ به‌كار مي‌بريم‌ يا در متن‌ خاصي‌ مشاهده‌ مي‌كنيم، نه‌ حق‌ تحميل‌ تفسير خاص‌ بر آن‌ را دارد و نه‌ خود اين‌ گزاره‌ها به‌ گفت‌وگو و پرسش‌ و پاسخ‌ از ذهن‌ مي‌پردازند. هر نوع‌ فعاليتي‌ از ناحية‌ ذهن‌ دربارة‌ فهم‌ متن‌ مجاز شمرده‌ نمي‌شود؛ براي‌ مثال‌ نمي‌توان‌ واژة‌ «None» را به‌ معناي‌ نان‌خوردني‌ در فارسي‌ معنا كرد. اگر انسان‌ مجاز باشد كه‌ در فهم‌ معناي‌ يك‌ لغت‌ يا عبارت‌ هر چه‌ به‌ ذهنش‌ برسد، بر آن‌ تحميل‌ كند، بايد كسي‌ كه‌ زبان‌ انگليسي‌ نمي‌داند مجاز باشد واژة‌ «None» را به‌ معناي‌ نام‌ بگيرد. درست‌ است‌ كه‌ شنيدن‌ خواندن‌ اين‌ واژة‌ انگليسي‌ براي‌ فارسي‌ زبان‌ غير آشنا به‌ انگليسي‌ سبب‌ فعال‌سازي‌ ذهن‌ وي‌ و تبادر معناي‌ نان‌ مي‌شود، اما از آن‌جا كه‌ به‌ لغتنامة‌ انگليسي‌ مراجعه‌ نكرده‌ است، حق‌ تحميل‌ معناي‌ نان‌ را بر واژة‌ «None» ندارد. همين‌ نكته‌ در مورد به‌كارگيري‌ ساير قواعد فهم‌ متن‌ نيز جاري‌ است؛ يعني‌ بدون‌ رعايت‌ اين‌ قواعد انسان‌ حق‌ تحميل‌ برداشت‌هاي‌ شخصي‌ خود بر متن‌ را ندارد. در ابهام‌ نوع‌ اول، خواننده‌ به‌ تحميل‌ خواسته‌هاي‌ خود در فهم‌ آن‌ متن‌ مجاز نيست. در ابهام‌ نوع‌ دوم‌ كه‌ با قواعد عرف‌ زبان‌ رفع‌ نمي‌شود، فعاليت‌هاي‌ آزاد ذهن‌ و تعامل‌ ميان‌ متن‌ و ذهن‌ تا حد‌ي‌ مجاز است.

اين‌ امر نه‌ تنها در فهم‌ هر اثر مكتوب‌ يا هنري، بلكه‌ در هر نوع‌ فهمي‌ لازم‌ است‌ مورد توجه‌ قرار گيرد. ما از افراد و حوادث‌ گوناگوني‌ كه‌ در زندگي‌ عادي‌ به‌ آن‌ مواجه‌ مي‌شويم، تفسيرهاي‌ متفاوتي‌ داريم. انسان‌ به‌ دليل‌ ابعاد گوناگون‌ وجودي‌ كه‌ دو بُعد مهم‌ آن، بعد شناختي، عاطفي، يا به‌ عبارتي‌ بعد عقلاني‌ و تمايلات‌ است، به‌ شناخت‌ها و تمايلات‌ مختلف‌ محاط‌ است. بر همين‌ اساس‌ نيز به‌ تفسير اين‌ عالم‌ مي‌پردازد؛ اما به‌ معتبر دانستن‌ تمام‌ تفاسير خود از افراد و حوادث‌ مجاز نيست. بر همين‌ اساس، سوء برداشت‌ صفتي‌ نامطلوب‌ است. كسي‌ حق‌ ندارد در مشاهدات‌ حسي‌ خود وقتي‌ دوست‌ خود را مي‌بيند، بگويد من‌ يك‌ ميز مي‌بينم‌ يا زماني‌كه‌ كتاب‌ مي‌بيند، بگويد ليوان‌ است. همان‌گونه‌ كه‌ ما در مشاهدات‌ حسي‌ خود به‌ رعايت‌ قواعد عرفي‌ فهم‌ ملزم‌ هستيم، در ساير انواع‌ فهم‌ نيز رعايت‌ اين‌ قواعد لازم‌ است.

ابهام‌ موجود در مراتب‌ فهم‌

گاهي‌ خواننده‌ پس‌ از روشن‌كردن‌ معناي‌ ظاهري‌ و اولية‌ متن، درصدد فهم‌ مراتب‌ بالاتر فهم‌ بر مي‌آيد و در اين‌ جهت‌ دچار ابهاماتي‌ مي‌شود. فهم‌ مراتب‌ بالاتر، فهم‌ در تعارض‌ و در عرض‌ معناي‌ اوليه‌ و ظاهري‌ قرار نمي‌گيرد؛ بلكه‌ در طول‌ آن‌ واقع‌ مي‌شود. مراتب‌ بالاتر فهم‌ درصدد درك‌ عميق‌تري‌ از متن‌ بر مي‌آيد كه‌ ميزان‌ عمق‌ آن‌ بسته‌ به‌ توانايي‌ها و پيش‌دانسته‌هاي‌ خواننده‌ مي‌تواند متفاوت‌ باشد.

در مواردي‌ نيز كه‌ ميان‌ خواننده‌ و متن، ديالوگ‌ برقرار مي‌شود، ميزان‌ ديالوگ‌ متفاوت‌ است‌ و ديالوگ‌ به‌طور كاملاً‌ مساوي‌ بين‌ آن‌ دو برقرار نمي‌شود؛ يعني‌ ميزان‌ تأثير يكي‌ بر ديگري‌ متفاوت‌ است.

گاهي‌ در فهم، هرگز قصد گوينده‌ مهم‌ نيست؛ اما گاهي‌ بسيار اهميت‌ دارد. قرآن‌ چنين‌ متني‌ است. در فهم‌ يك‌ نقاشي‌ يا اثر هنري، هدف‌ توليدكنندة‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ افراد به‌ فكر فرو روند و هر كس‌ فراخور حال‌ خود برداشتي‌ از اثر هنري‌ داشته‌ باشد؛ اما اگر كسي‌ چك‌ كشيده‌ و مبلغي‌ در آن‌ نوشته‌ كه‌ از بانك‌ برداشت‌ شود، يك‌ ريال‌ هم‌ اجازة‌ اضافه‌ و كم‌كردن‌ را نمي‌دهد يا اگر قاضي‌ حكمي‌ در مورد فردي‌ صادر كرده‌ باشد، مجرم‌ ذره‌اي‌ اجازة‌ دخالت‌ فهم‌ خود در عمل‌ به‌ محتواي‌ داوري‌ را ندارد.

يكي‌ از مشكلات‌ رويكرد گادامر اين‌ است‌ كه‌ تحليل‌ فهم‌ از يك‌ اثر هنري‌ و نوع‌ تعامل‌ ميان‌ متن‌ و اثر در آن‌ را بر تمام‌ انواع‌ فهم‌ها تعميم‌ داده‌ است؛ در حاليكه‌ - چنان‌كه‌ گفته‌ شد - اين‌ ميزان‌ در همة‌ انواع‌ فهم‌ها به‌طور مساوي‌ وجود ندارد.

نقش‌ پيش‌دانسته‌ها و علايق‌

سخن‌ گادامر دربارة‌ نقش‌ پيش‌دانسته‌ها و علايق‌ انسان‌ در فهم‌ متن‌ نمي‌تواند بطور كامل‌ پذيرفته‌ شود؛ گرچه‌ تأثير في‌ الجملة‌ آن‌ها در فهم‌ متن، صحيح‌ است. برخي‌ از پيش‌دانسته‌ها نه‌ تنها ضرري‌ به‌ صحت‌ فهم‌ وارد نمي‌سازند، بلكه‌ براي‌ آن‌ ضرورت‌ نيز دارند. با توجه‌ به‌ تقسيم‌بندي‌ دو گانة‌ ابهامات‌ موجود در متن‌ مي‌توان‌ گفت: پيش‌دانسته‌هاي‌ لازم‌ براي‌ رفع‌ ابهامات‌ نوع‌ اول‌ از ابزارهاي‌ ضرور فهم‌ صحيح‌ است. اين‌ مطلب‌ دربارة‌ پيش‌دانسته‌هاي‌ موثر در فهم‌ قرآن‌ نيز صادق‌ است. پاره‌اي‌ از پيش‌ دانسته‌ها نقش‌ ابزاري‌ مانند دلوي‌ براي‌ بيرون‌ كشيدن‌ آب‌ از چاه‌ را دارند. اين‌ ابزارها براي‌ رفع‌ ابهامات‌ نوع‌ اول‌ لازم‌ هستنتد؛ همانند داشتن‌ سواد خواندن‌ و نوشتن، فهم‌ لغات‌ عربي، آشنايي‌ با قواعد عرفي‌ فهم‌ زبان‌ عربي. برخي‌ از پيش‌دانسته‌ها نيز در تفسير و استنباط‌ لايه‌ها و درجات‌ گوناگون‌ فهم‌ ما مؤ‌ثرند.

پيش‌دانسته‌هاي‌ لازم‌ براي‌ رفع‌ ابهامات‌ نوع‌ اول، او‌لاً‌ براي‌ فهم‌ صحيح‌ متن‌ لازم‌ است. ثانياً‌ اختياري‌ و دلبخواهي‌ نيست؛ بلكه‌ تابع‌ قواعد خاص‌ زباني‌ است.

دربارة‌ نقش‌ علايق‌ در فهم‌ مي‌توان‌ گفت: گرچه‌ آن‌ها مي‌توانند در فهم‌ مؤ‌ثر باشند، توجه‌ به‌ دو نكته‌ لازم‌ است: چنين‌ نيست‌ كه‌ در همة‌ فهم‌ها تأثير علائق‌ در فهم‌ خارج‌ از كنترل‌ انسان‌ باشد و در هيچ‌ موردي‌ انسان‌ نتواند از تأثير علاقة‌ خود در فهم‌ جلوگيري‌ كند. دانش‌آموزي‌ كه‌ كارنامة‌ درسي‌ خود را كه‌ تمام‌ نمرات‌ آن‌ 12 و 13 است، مطالعه‌ مي‌كند، گرچه‌ علاقه‌ دارد كه‌ اين‌ نمرات‌ را 20 ببيند و بفهمد، هرگز علاقة‌ او در فهم‌ متن‌ كارنامة‌ تأثيري‌ نمي‌گذارد. فرد مجرمي‌ كه‌ حكم‌ دادگاه‌ براي‌ وي‌ آمده‌ و فهرست‌ جرايم‌ و زندان‌ خود را مي‌خواند، هر چه‌ مي‌كوشد كه‌ فهم‌ او از اين‌ حكم‌ با علائق‌ وي‌ منطبق‌ باشد، موفق‌ نمي‌شود. فهم‌ او از متن‌ درست‌ در نقطة‌ مقابل‌ علايق‌ او قرار دارد. اگر چنين‌ بود كه‌ فهم‌ متون‌ كاملاً‌ مغلوب‌ و محكوم‌ علايق‌ ما بود هرگز نبايد سخن‌ يا عبارت‌ ناسازگار با علايق‌ خود مي‌شنيديم‌ يا مي‌خوانديم؛ در حالي‌ كه‌ غالب‌ انسان‌ها در طول‌ زندگي‌ خود، تجربة‌ خواندن‌ و شنيدن‌ مطالب‌ غيردلخواه، تنفرآميز و ترسناك‌ را نيز دارند.

آن‌چه‌ اغلب‌ اتفاق‌ مي‌افتد، تأثير فهم‌ها در علايق‌ است. فهم‌ مقدمة‌ ايجاد علاقه‌ به‌ شيء خاص‌ و حركت‌ به‌سوي‌ آن‌ مي‌شود.

در بسياري‌ از موارد، انسان‌ها به‌ دخالت‌ دادن‌ آزادانة‌ علايق‌ خود در فهم‌ متن‌ مجاز نيستند. نمونه‌هاي‌ آن، ضمن‌ بيان‌ نكتة‌ اول‌ ذكر شد.

تفسير ويژة‌ گادامر از حقيقت‌

گادامر همراه‌ با استاد خود هيدگر، تفسير ويژه‌اي‌ از حقيقت‌ و صدق‌ دارد كه‌ از تفاسير مرسوم‌ آن‌ متفاوت‌ است. او حقيقت‌ را ويژگي‌ خود اشيا مي‌داند، نه‌ اين‌كه‌ آن‌ را وصف‌ قضيه‌ يا انديشه‌ تلقي‌ كند. وي‌ هستي‌ حقيقي‌ اثر هنري‌ را «خود ارائه‌ كنندگي»27 مي‌داند. هر چه‌ به‌ فهم‌ در مي‌آيد، در واقع‌ حقيقت‌ خود را اظهار كرده‌ است.

سنت‌ «حقيقت» خويش‌ را در فهميده‌ شدن‌ اظهار مي‌كند.28

در عمل‌ فهميدن، ما به‌ درون‌ واقعة‌ حقيقت‌ افكنده‌ مي‌شويم؛29 بنابراين، فهم‌ و حقيقت‌ ملازم‌ يك‌ديگرند. هر جا واقعة‌ فهم‌ رخ‌ دهد، «حقيقت» هستي‌ خاص‌ آشكار شده‌ است. از آن‌جا كه‌ در هر فهم، چيزي‌ آشكار شده‌ است، او تمام‌ فهم‌ها را «حقيقت» تلقي‌ مي‌كند و در نتيجه، گادامر تفاوتي‌ ميان‌ فهم‌ صواب‌ و ناصواب‌ نمي‌گذارد. از طرفي‌ وي‌ فهم‌ را زباني‌ مي‌داند. هستي‌ نيز خود را در زبان‌ نمايش‌ مي‌دهد؛ بنابراين، «هستي» «زبان» است؛ يعني‌ هستي، خود را در زبان‌ نمايش‌ مي‌دهد؛ زيرا فهم، امري‌ زباني‌ است‌ و (آشكارشدگي‌ هستي) زماني‌ رخ‌ مي‌دهد كه‌ به‌ فهم‌ درآيد.30

ديدگاه‌ گادامر از جهاتي‌ مورد تأمل‌ و ترديد است:

پاره‌اي‌ از منتقدان‌ گادامر بر اين‌ باورند كه‌ كلمات‌ او در مورد معناي‌ «حقيقت» داراي‌ ابهام‌ است‌ و آن‌ را در معناي‌ واحدي‌ به‌كار نبرده‌ است. گاهي‌ حقيقت‌ را صفت‌ خود موجودات‌ تلقي‌ مي‌كند. چنان‌كه‌ در بخش‌ اول‌ كتاب، حقيقت‌ و روش‌ «حقيقت» را وصف‌ خود آثار هنري‌ مي‌شمارد، در پاره‌اي‌ موارد نيز آن‌ را به‌ صورت‌ صفت‌ فهم‌ و پيش‌داوري‌ قرار مي‌دهد.31 عدم‌ تعيين‌ معناي‌ دقيق‌ واژة‌ حقيقت‌ و بلكه‌ كاربردهاي‌ متفاوت‌ آن‌ در ديدگاه‌ وي‌ مي‌تواند منشأ لغزش‌ها در نتيجه‌گيري‌ و قرار گرفتن‌ در دام‌ مغالطات‌ و نتايج‌ بي‌حاصل‌ باشد.

گادامر در حالي‌ بر معناي‌ ويژه‌اي‌ از حقيقت‌ اصرار دارد كه‌ هيچ‌ دليل‌ و برهاني‌ بر رد‌ ساير معاني‌ حقيقت‌ و عدول‌ به‌ معناي‌ جديد مورد نظر خود ارائه‌ نمي‌دهد و صرفاً‌ به‌ ارائة‌ تفسيري‌ خاص‌ از فهم‌ بسنده‌ مي‌كند. با توجه‌ به‌ اشكال‌ قبلي‌ كه‌ به‌ نوع‌ تفسير وي‌ از فهم‌ بيان‌ شد، مبناي‌ تفسير وي‌ از حقيقت‌ نيز مخدوش‌ مي‌شود.

حقيقت‌ تلقي‌ كردن‌ تمام‌ فهم‌ها مستلزم‌ نسبيت‌ تمام‌ عيار در حوزة‌ معرفت‌شناسي‌ مي‌شود و با پذيرش‌ آن، دليلي‌ بر اثبات‌ حقيت‌ و بطلان‌ و صحت‌ و سقم‌ هيچ‌ اد‌عايي‌ ممكن‌ نخواهد بود؛ از جمله‌ اين‌ كه‌ تمام‌ تلاش‌ گادامر براي‌ نقد رويكردهاي‌ سنتي‌ به‌ فهم‌ و ارائة‌ نظري‌ جديد بي‌معنا خواهد بود.

1 عضو هيأت‌ علمي‌ مؤ‌سسة‌ آموزشي‌ - پژوهشي‌ امام‌ خميني.

‌ ‌تاريخ‌ دريافت: 20/01/1382‌ ‌تاريخ‌ تأييد: 15/02/1382

.2 مقالة‌ زير ارائة‌ گزارش‌ مختصري‌ از بخش‌ دوم‌ كتاب‌ زير و نقد و بررسي‌ آن‌ است:

‌ ‌Robert M. Grant and David Tracy, A Short History of the Interpretation of the Bible, Fortress .1984Press,

‌ ‌كتاب‌ پيشين‌ به‌واسطة‌ نگارنده‌ در دست‌ ترجمه‌ است‌ و ان‌شأا به‌زودي‌ تقديم‌ ارباب‌ معرفت‌ خواهد شد.

.3 منابع‌ مورد استفاده‌ در تبيين‌ نظريات‌ هرمنوتيكي‌ گادامر، ريكور، تريسي‌ و... در اين‌ قسمت‌ عبارتند از:

‌ ‌احمد واعظي: درآمدي‌ بر هرمنوتيك، پژوهشگاه‌ و فرهنگ‌ انديشة‌ اسلامي، 1380 ش.

‌ ‌Gadamer, Hans - Georg, Truth and Method, Tranlation revised by Joel Weinsheimer and .1994Donald G. Marshall, New York,

‌ ‌Grant, Robert M., and David Tracy, A Short History of the Interpretation of the Bible, Fortress .1984Press,

‌ ‌Grondin, Jean, Introduction to Philosphical Hermeneutics, Yale University Prees, .1994London,

‌ ‌Jeanrond, Werner G., Text and Interpretation as Categories of Theological Thinking, Crossroad, .1988New York,

‌ ‌.1981Ricoeur, Paul, Hermeneutics and the Human Sciences, Cambridge University Prees,

‌ ‌Thompson, John B., Critical Hermenutics, A Study in the Thought of Paul Ricoeur and Jurgen .1995Habermas, Cambridge University Press,

.155. Robert M. Grant and David Tracy, A Short History of the Interpretation of the Bible, P. 4

.161. Ibid., P. 5

.162. Ibid., P. 6

.162. Ibid., P. 7

.163. Ibid., P. 8

.47 - 46. Thompson, Critical Hermenutics, PP. 9

.0163. Ibid., P. 1

.1164. Ibid., P. 1

.2164. Ibid., P. 1

3. Truth and Method, P. xxiii.1

4. Understanding.1

5. Fusion of Horizons.1

6. Locutionary act.1

7. Werner G. Jeanrond, Text and Interpretation as Categories of Theological Thinking, (Crossroad,1 and Paul Ricoeur, Hermeneutics and the Human Sciences, ؛50 - 88949), PP. 1New York, .166 - 165Cambridge University Press, 1891), PP. )

8. Hermenutical arc.1

9. Hermenutical Circle.1

.20 درآمدي‌ بر هرمنوتيك، ص‌ 368، 376، 386، 387.

.1106. Truth and Method, P. 2

.2306. Ibid., P. 2

.3306. Ibid., P. 2

.24 درآمدي‌ بر هرمنوتيك، ص‌ 255 و‌ ‌.298Truth and Method, P.

.25 درآمدي‌ بر هرمنوتيك، ص‌ 257.

.40 - 638. Introduction to Philosophical Hermeneutics, PP. 2

7. Self Prsentation.2

.8486. Truth and Method, P. 2

.9490. Ibid., P. 2

.30 درآمدي‌ بر هرمنوتيك، ص‌ 308.

.31 همان، ص‌ 311.


/ 1