نگاهی به اندیشه های استاد مطهری در فلسفه تاریخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به اندیشه های استاد مطهری در فلسفه تاریخ - نسخه متنی

علی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به انديشه‌هاي استاد مطهري در فلسفه تاريخ

علي مطهري*

چكيده

اين مقاله، در باب فلسفة تاريخ از ديدگاه استاد مطهري است. انگيزة طرح مسائل فلسفة تاريخ، رواج انديشه‌هاي ماركسيستي در بيان محرّك تاريخ و نهضت‌هاي اجتماعي در آن دوره بوده است امّا فلسفة تاريخ في حدّ نفسه، ارزش امعان نظر را دارد.

در اين مقاله، ابتدا اجتماعي بودن انسان و ديدگاه‌هاي گوناگون در اين باره، سپس اصالت جامعه در عين اصالت فرد،‌ سوسياليسم مذهبي، پيروزي نهايي صالحان يا مستضعفان در رابطه انتظار فرج و اصلاح جامعه مورد بررسي قرار گرفته است. در هر مورد استاد به نقد و بررسي اين موضوعات مي‌پردازد و به نظرية مورد نظر خود نيز اشاره مي‌كند.

واژگان كليدي: مطهري، فلسفه تاريخ، اجتماعي بودن انسان، اصالت جامعه،‌ اصالت فرد،‌ انتظار فرج، اصلاح جامعه.

از جمله موضوعاتي كه استاد شهيد مطهري به آن پرداخته، موضوع فلسفة تاريخ است. علّت اصلي پرداختن استاد به اين موضوع، به‌طور قطع رواج انديشه‏هاي ماركسيستي در بيان محرك تاريخ و نهضت‌هاي اجتماعي در آن دوره بوده است؛ امّا فلسفة تاريخ في ‏حدّ ذاته و قطع نظر از لزوم پاسخگويي به شبهاتي كه در اين زمينه مطرح است نيز ارزش دارد و فلسفة تاريخ از نظر قرآن و بيان سنّت‌هاي حاكم بر تاريخ و جامعه، بخشي از معارف اسلامي را تشكيل مي‏دهد.

بديهي است كه پرداختن به همة انديشه‏هاي استاد مطهري در اين موضوع، مستلزم نگارش يك كتاب است. ما در اين مقاله، برخي آراي آن متفكّر شهيد در اين زمينه را ذكر مي‏كنيم كه يا خود آن آرا نو و ابداعي است يا بيان و تقرير آن جديد است.

1. اجتماعي بودن انسان‏

مي‏دانيم كه اين مسأله از ديرباز براي دانشمندان مطرح، و ارسطو معتقد بوده است كه انسان مدني ‏بالطّبع است. «مدني» در لغت به‌معناي «شهري» است؛ ولي چون در يونان قديم زندگي دولت شهري رواج داشته و هر شهري جامعه‌اي مستقل بوده، شهري زيستن، با اجتماعي ‏زيستن مساوي بوده و «مدني» كه به «مدينه» منسوب است و مدينه ترجمه City در زبان لاتين است، به‌معناي «اجتماعي» استعمال مي‏شده است؛ پس «انسان مدني بالطّبع است»؛ يعني اجتماعي بالطّبع است.

پرسش اين است كه آيا انسان، بالطّبع اجتماعي است يا چنين نيست؟ در صورتي كه بگوييم انسان بالطّبع اجتماعي نيست، دو نظريه رخ مي‏نُمايد، و در صورتي كه معتقد باشيم انسان بالطّبع اجتماعي است نيز دو نظريه پيدا مي‏شود. ما اين نظريات را ذكر، و نظرية خاص استاد مطهري را مشخّص مي‌كنيم.

أ. انسان به حسب قرارداد اجتماعي است: ژان ژاك روسو، دانشمند فرانسوي قرن هجدهم ميلادي، در كتاب قرارداد اجتماعي معتقد شد كه انسان به حسب طبع خود، انفرادي، و به حسب قرارداد، اجتماعي است. در واقع، روسو جامعة انساني را نظير شركت تجاري يا مؤسّسة فرهنگي مي‏داند كه شريكان براساس قرارداد، اجتماعي‏ را تشكيل مي‏دهند و اين اجتماع كوچك، اجتماع طبيعي‌اي نيست كه در طبيعت آن‌ها ريشه داشته باشد؛ بلكه آن را با انديشه و انتخاب و بر پاية هدف‌هاي مشترك پديد آورده‏اند. مطابق نظر روسو، انسان به حسب طبع منفرد است؛ ولي چون موجود عاقل و متفكّر است و سود و زيان خود را حساب مي‏كند، زندگي اجتماعي را انتخاب كرده است.

ب. انسان از روي اضطرار، اجتماعي است: اين نظريه مي‏گويد: زندگي اجتماعي انسان طبيعي نيست؛ ولي به طور كامل اختياري هم نيست؛ بلكه اضطراري است؛ يعني اگر اختياري ‏هم در كار باشد، از روي اكراه و اجبار است به اين معنا كه جبر، طبيعت انسان را به زندگي اجتماعي وا داشته است؛ از قبيل وحدت اضطراري چند فرد انسان يا چند قوم ‏در برابر دشمن مشترك.

مي‏توان گفت نظر علّامه طباطبايي(ره) نزديك به اين نظريه ‏است. علّامه در تفسير الميزان (ج 4، ص 97) ذيل آية 200 آل‏عمران مطلبي دربارة ‏اجتماعي بودن انسان دارد كه استاد مطهري حاشيه‏اي به زبان عربي بر آن‏ نگاشته، و ترجمه آن چنين است‏:

مؤلّف ـ سلّمه اللَّه ـ دربارة چگونگي وجود فطرت اجتماعي براي انسان، نظر خاصّي برخلاف نظر مشهور دارد. نظر مشهور اين است كه در انسان، ميل و گرايشي طبيعي وجود دارد كه او را به ‏زندگي اجتماعي فرا مي‏خواند؛ امّا مؤلّف، اين نظر را نمي‏پذيرد، بلكه مي‏گويد كه انسان، به طبيعت اوّلي فردي، و به طبيعت ثانوي؛ اجتماعي است يعني اجتماعي بودن او از فردي بودنش ‏ناشي مي‏شود. نگاه كنيد به قول مؤلّف ذيل قوله‏: كان الناس امة واحدة فبعث اللَّه النبيين مبشرين (بقره (2): 231) و قوله تعالي‏: فأقم وجهك للدين‏ حنيفاً فطرة اللَّه التي فطر الناس عليها (روم (30): 30).

ج. انسان به حكم طبيعت زيستي و حياتي مدني بالطّبع است: مي‏توان ‏از «طبيعت زيستي و حياتي» به «غريزه» تعبير كرد. غريزه، يعني ‏كشش دروني كه از آثار نيروي حيات است؛ ولي ماهيت اين كشش روشن نيست. طرفداران اين نظريه مي‏خواهند زندگي اجتماعي انسان را شبيه زندگي ‏اجتماعي زنبور عسل يا موريانه توجيه كنند كه هر دسته‏اي از آن‌ها از ابتداي‏ خلقت براي كار خاصّي پديد آمده‏اند. بسياري از فيلسوفان يونان باستان معتقد بوده‏اند كه نژادها بالطّبع مختلفند؛ برخي براي كارهاي يدي و بدني و برخي براي كارهاي فكري، روحي و هنري آفريده‏ شده‏اند؛ پس در جامعة يونان قديم، ‏مردم به سه دستة اربابان، بردگان و بيگانگان ‏(بربرها) منقسم مي‏شدند. اين فيلسوفان معتقد بودند كه نژاد و منطقه، دو عاملي هستند كه ‏برتري يا فرودستي انسان‌ها را مشخّص مي‏كنند.

د. به فعليت رسيدن استعدادهاي انسان ممكن نيست، مگر با تعاون اجتماعي: انسان، استعدادهايي دارد كه آن‌ها را فقط در جامعه مي‏تواند به فعليت برساند؛ براي مثال، استعداد علمي و فراگيري و نيز استعدادهاي ذوقي انسان جز در پرتو اجتماع به فعليت نمي‏رسد. به تعبير ديگر، انسان از جهتِ به كمال رساندن شخصيت خودش به زندگي اجتماعي‏ نياز دارد؛ پس برخي استعدادهاي انسان «به وسيلة جامعه» امكان بروز دارد؛ چنان‌ كه برخي ديگر از استعدادهاي انسان، «در جامعه» امكان تجلّي مي‌يابد و آن استعدادهاي اخلاقي يا ارزش‌هاي انساني است كه شكوفا شدن آن‌ها فرع بر اين ‏است كه جامعه‏اي وجود داشته باشد؛ مانند استعداد انفاق و جود و بخشندگي ‏يا ايثار كردن. اگر جامعه‏اي نباشد، اين‌ها موضوع نمي‏يابند.

استاد مطهري، اين نظريه را ابراز داشته و پذيرفته است:

در اين حدود كه در انسان يك سلسله استعدادها هست نمي‏توان شك كرد كه انسان بالطّبع اجتماعي است؛ يعني واقعاً انسان با اين دو گونه استعدادها متولّد مي‏شود؛ استعدادهايي كه ‏جامعه براي به فعليت رسيدن آن‌ها بايد محّرك او باشد، و استعدادهايي كه بايد جامعه‏اي وجود داشته باشد تا او بتواند آن‌ها را تجلّي بدهد (مطهري، 1381: ج 3 ، ص 116).

پس، از نظر استاد شهيد، زندگي اجتماعي انسان طبيعي است، نه اضطراري يا انتخابي. از قبيل زندگي خانوادگي زن و مرد است، نه از قبيل همكاري دو كشور در مقابل دشمن ‏مشترك و نه از قبيل شركت دو سرمايه‏دار كه براي تحصيل سود بيش‌تر، واحد تجارتي يا كشاورزي يا صنعتي پديد مي‏آورند؛ البتّه براي توجيه طبيعي بودن زندگي اجتماعي، غير از شكوفا شدن استعدادهاي انسان، امور ديگري نيز قابل ذكر است كه از قرآن كريم به دست مي‏آيد. بازشناسي افراد از يك‌ديگر يكي از آن‌ها است. از نظر قرآن، انتساب به شعبه‌ها و قبيله‏ها، حكمت و غايتي طبيعي دارد و آن تفاوت و بازشناسي افراد از يك‌ديگر است كه شرط جدايي‌ناپذير زندگي اجتماعي ‏است، نه تفاخر و ماية برتري شمردن؛ زيرا ماية كرامت و شرافت، تقوا است‏: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم‏ عنداللَّه اتقيكم (حجرات (49): 13).

آية كريمه «و هو الذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً» (فرقان (25): 54) نيز روابط نسبي و سببي را به صورت طرحي كه در متن خلقت براي غايت كلّي ‏قرار داده شده، مطرح كرده است.

همچنين آية 32 زخرف، اختلاف استعدادهاي انسان‌ها و استخدام بعضي افراد به وسيلة بعضي ديگر را به طوري كه همه در استخدام يك‌ديگر باشند، فلسفه و زمينة زندگي ‏اجتماعي دانسته كه از متن خلقت ناشي شده است (مطهري، 1372: ص 20).

2. نظرية اصالت جامعه در عين اصالت فرد

در فلسفة تاريخ اين مسأله مطرح مي‌شود كه آيا جامعه، مركّب حقيقي يا يك مركّب اعتباري است؟ آيا از تركيب افراد جامعه، موجود جديد با خواص جديد پديد مي‏آيد، به طوري كه افراد، شخصيت و خواص خود را از دست مي‏دهند، چنان‌كه در تركيب‌هاي شيميايي مشاهده مي‏شود، يا از تركيب افراد جامعه، موجود جديدي پيدا نمي‏شود و افراد نيز شخصيت و خواص خود را حفظ مي‏كنند؛ چنان‌كه در درختان يك باغ مي‏بينيم، يا شقّ سومي در كار است و آن اين‌كه در تركيب افراد جامعه، ضمن آن‌كه موجود جديدي ‏پديد مي‏آيد كه شخصيت و آثار جديدي دارد، افراد نيز شخصيت و آثار خود را حفظ مي‏كنند و دست كم مي‏توانند حفظ كنند.

استاد مطهري، اين نظريه را بر مي‌گزيند و به اصالت جامعه در عين اصالت فرد و تأثير و تأثّر اين‌ دو در يك‌ديگر معتقد است. نه جامعه مؤثّر مطلق و نه فرد، محكوم مطلق ‏است.

وي دربارة اين سؤال كه آيا جامعه وجود اصيل و عيني دارد يا نه، چهار نظريه را به اين شرح طرح مي‏كند:

أ. تركيب جامعه از افراد، تركيب اعتباري است.

ب. جامعه مركّب حقيقي همانند مركّبات طبيعي نيست، امّا مركّب صناعي هست و مركّب صناعي، خود نوعي مركّب حقيقي است؛ هرچند مركّب طبيعي نيست.

ج. جامعه مركّب حقيقي است از نوع مركّبات طبيعي؛ ولي تركيب روح‌ها و انديشه‏ها و عاطفه‏ها و خواست‌ها و اراده‏ها و بالاخره تركيب فرهنگي، نه تركيب تن‏ها و اندام‌ها، به‏طوري كه تأثير و تأثّر و فعل و انفعال واقعي ميان افراد رخ مي‏دهد و افراد اجتماع‏ هويت و صورت جديد مي‏يابند؛ امّا به هيچ وجه كثرت تبديل به وحدت‏ نمي‏شود و «انسان الكل» به عنوان يك واحد واقعي كه كثرت‌ها در او حل ‏شده باشد، وجود ندارد. انسان‏الكل همان مجموع افراد است و وجود اعتباري وانتزاعي دارد.

د. جامعه، مركّب حقيقي است بالاتر از مركّبات طبيعي. در مركّب طبيعي، اجزا قبل از تركيب، از خود هويت و آثاري دارند؛ امّا افراد انسان قبل از وجود اجتماعي هيچ‏ هويت انساني ندارند؛ ظرف خالي مي‏باشند كه فقط استعداد پذيرش روح جمعي را دارند.

نظريّات اوّل و دوم اصالةالفردي است با اين تفاوت كه اوّلي به هيچ گونه رابطه‏اي ميان افراد قائل نيست؛ ولي دومي رابطة افراد را نوعي رابطة اصيل و عيني شبيه رابطه ‏فيزيكي مي‏داند. نظريه سوم، هم فرد را اصيل مي‏داند و هم جامعه را. از يك نظر اصالةالفردي و از نظر ديگر اصالةالاجتماعي است و اما نظريه چهارم اصالة الاجتماعي محض ‏است (همان، ص 29ـ44).

استاد مطهري، نظرية سوم را كه خود ابداع‌شان كرده مي‏پذيرد و معتقد است كه آيات قرآن نيز اين نظريه را تأييد مي‏كند. وي با اشاره به نظرية سوم ‏مي‏فرمايد:

بنا بر اين نظريه، در اثر تأثير و تأثّر اجزا، واقعيت جديد و زنده‏اي پديد آمده است. روح جديد و شعور و وجدان و اراده و خواست جديد پديد آمده است علاوه بر شعور و وجدان و اراده و انديشة فردي افراد، و بر شعور و وجدان افراد غلبه دارد (همان، ص 30).

به صورت نمونه، دو آيه از قرآن كريم را كه مؤيّد اين نظريه است، ذكرمي‏كنيم‏:

و لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون (اعراف (7): 34).

كل امة تدعي الي كتابها (جاثيه (45): 28).

3. سوسياليسم مذهبي‏

مي‏دانيم كه ماركسيست‌ها، زندگي اشتراكي ثانوي يعني دوره‏اي را كه پس از سرمايه‏داري به طور جبري رخ مي‏دهد و پايان تاريخ خواهد بود، «سوسياليسم‏علمي» مي‏نامند و هرگونه تلاشي براي ايجاد سوسياليسم، پيش از موعد مقرّر آن را بيهوده و بي‏فايده مي‏دانند و اين‏گونه سوسياليسم و زندگي اشتراكي را«سوسياليسم تخيّلي» مي‏نامند. آن‌ها معتقدند: زماني كه مالكيت از بين برود،‌ به طور جبري زندگي اشتراكي پديد خواهد آمد؛ چنان‌ كه در فجر تاريخ به دليل فقدان‏ مالكيت در اثر عدم قدرت بشر بر توليد بيش از نياز فردي خود، زندگي اشتراكي‏ وجود داشت.

استاد شهيد مطهري ضمن ردّ اين نظريه و به طور كلّي ردّ دوره‏هاي تاريخي پنجگانه ماركسيسم و جبري بودن حركت تاريخ به‌سوي كمونيسم نهايي و سوسياليسم ثانوي، اصل سوسياليسم و زندگي اشتراكي به معناي زندگي برادرانه را تأييد مي‏كند وحتّي تعبير «سوسياليسم اسلامي» را به‌كار مي‏برد. وي پس از اشاره به ‏اين‌كه زندگي‌هاي قبيله‏اي، از اين جهت در حدّ عالي بوده و در دوره‏هاي بعد، با پيشرفت تمدّن، انسان در قسمت‌هاي عاطفي عقب رفته است، مي‏فرمايد:

سوسياليسم مذهبي و اسلامي همين است كه براساس عاطفه باشد، نه براساس زور و جبر؛ يعني اخوان الصفايي كه به اين حالت باشد، نه با اين حكم كه قانون به زور مي‏آيد؛ محصول اين و آن را مي‏گيرد و بعد ميان آن‌ها تقسيم مي‏كند؛ بلكه به معناي اين‌كه عملاً من و تو در ميان نيست... آن ايده‏آل مذهب و ايده‏آل اسلام و آن چيزي كه در دورة آخرالزمان به ما وعده داده‏اند كه‏ خواهد بود، اين است كه رشد اخلاقي و عاطفي و اخوّت اسلامي و صفا در اخوّت به اين حد مي‏رسد؛ يعني انسان از نظر تكامل اخلاقي به حدّي مي‏رسد كه عملاً اشتراك وجود دارد؛ عملاً اين جيب و آن جيب وجود ندارد، نه اين‌كه يك جبر، انسان را علي‏رغم ميل و رضا و اختيار و انتخاب خودش وادار به اشتراكيت كرده است (مطهري، 1381: ج 3 ، ص 150 و 151).

4. پيروزي نهايي صالحان يا مستضعفان؟

در قرآن كريم، گاهي وعدة پيروزي نهايي مستضعفان، و گاهي ‏وعدة پيروزي نهايي صالحان داده شده. اين سؤال مطرح مي‏شود: با توجّه به اين‌كه ميان «مستضعف» و «صالح» عموم و خصوص من‌وجه برقرار است ‏(بعضي مستضعفان صالحند؛ امّا برخي از آن‌ها صالح نيستند و برخي صالحان نيز مستضعف نيستند)، اين آيات چگونه با يك‌ديگر قابل جمع است و كدام دسته ‏آيات اصل و كدام فرع است؟ آيا اصالت از آنِ استضعاف‏شدگي يا از آنِ ‏صلاح است. در اين‌جا ممكن است نظر سومي پيدا شود و آن اين‌كه ميان «مستضعف» و «صالح» تساوي برقرار است؛ يعني هر مستضعفي صالح و هر صالحي مستضعف است؛ چنان‌كه در سال‌هاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، افراد خودباخته در مقابل ماركسيسم براي آن‌كه ميان اسلام و ماركسيسم جمع‏ كرده، و نظر اسلام را با نظر ماركسيسم دربارة پيروزي طبقة كارگر و پرولتار يا تطبيق داده باشند، در گفته‏ها و نوشته‏هاي خود بر اين نكته تأكيد داشتند كه ‏مستضعفان همان صالحان، و صالحان همان مستضعفان هستند، و غيرمستضعف‏ نمي‏تواند صالح باشد و غيرصالح نمي‏تواند مستضعف باشد. آنان مدّعي بودند كه ‏اسلام و ماركسيسم داراي يك محتوا و دو قالب هستند. اسلام مي‏گويد: مستضعف، و ماركسيسم مي‏گويد: كارگر؛ بنابراين هدف يكي است و ما بايد با ماركسيست‌ها متّحد شويم. اين افكار، افزون بر دانشجويان، حتّي در برخي طلاب ‏جوان كه ماية علمي كمي داشتند، نفوذ كرده و اين امر، استاد مطهري را به شدّت نگران ساخته بود. گروه فرقان نيز كه آن بزرگوار را به شهادت‏ رساند، محصول اين گونه افكار بود.

آري، استاد مطهري اين نظريه را رد، و با ادلّه متقن ثابت مي‏كند كه قرآن كريم اين نظريه را مردود مي‏شمارد و پيروزي نهايي را از آن صالحان مي‏داند، نه ‏مستضعفان؛ البتّه از آن‌جا كه مستضعفان، وابستگي‌هاي كم‌تري دارند و سبكبال‏ترند، به طور طبيعي اكثر صالحان را مستضعفان تشكيل مي‏دهند؛ امّا استضعاف‏شدگي في‏حدّ ذاته ارزش نيست. آية استضعاف نيز كه نويد پيروزي مستضعفان را مي‏دهد به پيروزي آنان زمان فرعون بر فرعون و فرعونيان ناظر است، نه پيروزي نهايي مستضعفان در تاريخ. استاد شهيد، دربارة آيه استضعاف (و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا...) (قصص (28): 5) و رابطة آن با آية استخلاف (وعد اللَّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات‏ ليستخلفنّهم في الارض...) (نور (24): 55) مي‏گويد:

حقيقت اين است كه آية استضعاف، به هيچ وجه در صدد بيان اصل كلّي نيست و در نتيجه، نه بستر تاريخي را توضيح مي‏دهد و نه دربارة ساز و كار تاريخي اشاره‏اي دارد و نه پيروزي‏ نهايي تاريخ را از آن مستضعفان از آن جهت كه مستضعفند مي‏داند. اين اشتباه كه فرض شده، آيه، اصلي كلّي را بيان مي‏كند، از آن‌جا پيدا شده كه اين آيه مرتبط به آيه قبل‏ و بعد را از آن‌ها جدا كرده و «الذين» را در «الذين استضعفوا» مفيد عموم و استغراق گرفته‏اند؛ آن‌گاه از آن، اصلي را استنباط كرده‏اند كه با اصل مستفاد از آية استخلاف معارض در مي‏آيد (مطهري، 1372: ص 200).

5. رابطة انتظار فرج و اصلاح جامعه‏

مي‏دانيم افرادي بوده‌اند و هستند كه انتظار فرج را مساوي نشستن و دست روي دست گذاشتن براي افزايش فساد در جهان مي‏دانند تا موعود اسلام ظهور كند و كارها را سامان بخشد. اين افراد، هرگونه اصلاح و اقدام براي اصلاح قبل از ظهور منجي عالم را كاري عبث و بيهوده مي‏دانند. بديهي است كه اين طرز فكر به جامعة ‏اسلامي آسيب جدّي وارد خواهد كرد و اسلام را كه خواهان اصلاح مستمرّ جامعه است‏ (اصل امر به معروف و نهي از منكر) وارونه جلوه خواهد داد. شبيه تفكّري ‏است كه برخي متصوّفه دربارة عمران و آبادي سرزمين‌ها و پرداختن به دنيا داشته‏اند كه سبب انحطاط مسلمانان و تمدّن اسلامي شد. ماركسيست‌ها نيز از جهت ديگر، انديشه‏اي شبيه اين انديشه دارند. آن‌ها معتقدند: اصلاحات‏ باعث مي‏شود كه انقلاب به تأخير بيفتد. بايد كاري كرد كه جامعه به حدّ انفجار برسد؛ آن‌گاه انقلاب رخ مي‏دهد. بايد كاري كرد كه فشار به طبقة محروم هرچه ‏بيش‌تر شود تا انقلاب كنند. هر اصلاح اجتماعي، انقلاب را يك مرحله ‏به عقب مي‏برد. استاد مطهري اين طرز فكر را به هر دو شكل آن رد مي‏كند و هيچ‏گونه منافاتي ميان اصلاح مستمر جامعه و مسألة انتظار فرج نمي‏بيند:

اصلاحات جزئي و تدريجي، به هيچ وجه محكوم نيست؛ زيرا نه عامل اصلي حركت، تضادها است و نه تاريخ راه خود را جبراً از ميان اضداد به صورت انقلاب اضداد به يك‌ديگر طي ‏مي‏كند تا اصلاحات جزئي و تدريجي مانع انفجار گردد و جلو حركت تكاملي تاريخ را بگيرد... اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبة خود كمك به مبارزة انسان حقجو و حق‏طلب با انسان‏ منحط است و آهنگ حركت تاريخ را به سود اهل حق تند مي‏نمايد و برعكس، فسادها، تباهي‌ها، فسق و فجورها كمك به نيروي مقابل است و آهنگ حركت تاريخ را به زيان اهل حق كُند مي‏نمايد (مطهري، 1373: ص 42).

همچنين مي‏فرمايد:

از مجموع آيات و روايات استنباط مي‏شود كه قيام مهدي موعود(عج) آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حقّ و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده ‏است. مهدي موعد تحقّق‏بخش ايده‏آل همة انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حقّ ‏است (همان، ص 59).

ابداعات و تقريرات جديد در زمينة فلسفة تاريخ در آثار استاد مطهري منحصر به موارد مذكور در اين مقاله نيست. موارد ديگري نيز وجود دارد كه مي‏تواند موضوع تحقيق واقع‏ شود.

منابع و مأخذ

مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ در مجموعه آثار، ج 3، تهران، انتشارات صدرا، 1381.

ــــــ ، جامعه و تاريخ، تهران، انتشارات صدرا، پنجم 1372.

ــــــ ، قيام و انقلاب مهدي، قم ـ انتشارات صدرا، 1373.

* استاديار گروه فلسفة دانشگاه تهران.

تاريخ دريافت: 3/10/82 تاريخ تأييد: 28/10/82

سال نهم / زمستان 1382 و بهار 1383

36

/ 1