بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدنگاهي به انديشههاي استاد مطهري در فلسفه تاريخ علي مطهري* چكيده اين مقاله، در باب فلسفة تاريخ از ديدگاه استاد مطهري است. انگيزة طرح مسائل فلسفة تاريخ، رواج انديشههاي ماركسيستي در بيان محرّك تاريخ و نهضتهاي اجتماعي در آن دوره بوده است امّا فلسفة تاريخ في حدّ نفسه، ارزش امعان نظر را دارد. در اين مقاله، ابتدا اجتماعي بودن انسان و ديدگاههاي گوناگون در اين باره، سپس اصالت جامعه در عين اصالت فرد، سوسياليسم مذهبي، پيروزي نهايي صالحان يا مستضعفان در رابطه انتظار فرج و اصلاح جامعه مورد بررسي قرار گرفته است. در هر مورد استاد به نقد و بررسي اين موضوعات ميپردازد و به نظرية مورد نظر خود نيز اشاره ميكند. واژگان كليدي: مطهري، فلسفه تاريخ، اجتماعي بودن انسان، اصالت جامعه، اصالت فرد، انتظار فرج، اصلاح جامعه. از جمله موضوعاتي كه استاد شهيد مطهري به آن پرداخته، موضوع فلسفة تاريخ است. علّت اصلي پرداختن استاد به اين موضوع، بهطور قطع رواج انديشههاي ماركسيستي در بيان محرك تاريخ و نهضتهاي اجتماعي در آن دوره بوده است؛ امّا فلسفة تاريخ في حدّ ذاته و قطع نظر از لزوم پاسخگويي به شبهاتي كه در اين زمينه مطرح است نيز ارزش دارد و فلسفة تاريخ از نظر قرآن و بيان سنّتهاي حاكم بر تاريخ و جامعه، بخشي از معارف اسلامي را تشكيل ميدهد. بديهي است كه پرداختن به همة انديشههاي استاد مطهري در اين موضوع، مستلزم نگارش يك كتاب است. ما در اين مقاله، برخي آراي آن متفكّر شهيد در اين زمينه را ذكر ميكنيم كه يا خود آن آرا نو و ابداعي است يا بيان و تقرير آن جديد است. 1. اجتماعي بودن انسان ميدانيم كه اين مسأله از ديرباز براي دانشمندان مطرح، و ارسطو معتقد بوده است كه انسان مدني بالطّبع است. «مدني» در لغت بهمعناي «شهري» است؛ ولي چون در يونان قديم زندگي دولت شهري رواج داشته و هر شهري جامعهاي مستقل بوده، شهري زيستن، با اجتماعي زيستن مساوي بوده و «مدني» كه به «مدينه» منسوب است و مدينه ترجمه City در زبان لاتين است، بهمعناي «اجتماعي» استعمال ميشده است؛ پس «انسان مدني بالطّبع است»؛ يعني اجتماعي بالطّبع است. پرسش اين است كه آيا انسان، بالطّبع اجتماعي است يا چنين نيست؟ در صورتي كه بگوييم انسان بالطّبع اجتماعي نيست، دو نظريه رخ مينُمايد، و در صورتي كه معتقد باشيم انسان بالطّبع اجتماعي است نيز دو نظريه پيدا ميشود. ما اين نظريات را ذكر، و نظرية خاص استاد مطهري را مشخّص ميكنيم. أ. انسان به حسب قرارداد اجتماعي است: ژان ژاك روسو، دانشمند فرانسوي قرن هجدهم ميلادي، در كتاب قرارداد اجتماعي معتقد شد كه انسان به حسب طبع خود، انفرادي، و به حسب قرارداد، اجتماعي است. در واقع، روسو جامعة انساني را نظير شركت تجاري يا مؤسّسة فرهنگي ميداند كه شريكان براساس قرارداد، اجتماعي را تشكيل ميدهند و اين اجتماع كوچك، اجتماع طبيعياي نيست كه در طبيعت آنها ريشه داشته باشد؛ بلكه آن را با انديشه و انتخاب و بر پاية هدفهاي مشترك پديد آوردهاند. مطابق نظر روسو، انسان به حسب طبع منفرد است؛ ولي چون موجود عاقل و متفكّر است و سود و زيان خود را حساب ميكند، زندگي اجتماعي را انتخاب كرده است. ب. انسان از روي اضطرار، اجتماعي است: اين نظريه ميگويد: زندگي اجتماعي انسان طبيعي نيست؛ ولي به طور كامل اختياري هم نيست؛ بلكه اضطراري است؛ يعني اگر اختياري هم در كار باشد، از روي اكراه و اجبار است به اين معنا كه جبر، طبيعت انسان را به زندگي اجتماعي وا داشته است؛ از قبيل وحدت اضطراري چند فرد انسان يا چند قوم در برابر دشمن مشترك. ميتوان گفت نظر علّامه طباطبايي(ره) نزديك به اين نظريه است. علّامه در تفسير الميزان (ج 4، ص 97) ذيل آية 200 آلعمران مطلبي دربارة اجتماعي بودن انسان دارد كه استاد مطهري حاشيهاي به زبان عربي بر آن نگاشته، و ترجمه آن چنين است: مؤلّف ـ سلّمه اللَّه ـ دربارة چگونگي وجود فطرت اجتماعي براي انسان، نظر خاصّي برخلاف نظر مشهور دارد. نظر مشهور اين است كه در انسان، ميل و گرايشي طبيعي وجود دارد كه او را به زندگي اجتماعي فرا ميخواند؛ امّا مؤلّف، اين نظر را نميپذيرد، بلكه ميگويد كه انسان، به طبيعت اوّلي فردي، و به طبيعت ثانوي؛ اجتماعي است يعني اجتماعي بودن او از فردي بودنش ناشي ميشود. نگاه كنيد به قول مؤلّف ذيل قوله: كان الناس امة واحدة فبعث اللَّه النبيين مبشرين (بقره (2): 231) و قوله تعالي: فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة اللَّه التي فطر الناس عليها (روم (30): 30). ج. انسان به حكم طبيعت زيستي و حياتي مدني بالطّبع است: ميتوان از «طبيعت زيستي و حياتي» به «غريزه» تعبير كرد. غريزه، يعني كشش دروني كه از آثار نيروي حيات است؛ ولي ماهيت اين كشش روشن نيست. طرفداران اين نظريه ميخواهند زندگي اجتماعي انسان را شبيه زندگي اجتماعي زنبور عسل يا موريانه توجيه كنند كه هر دستهاي از آنها از ابتداي خلقت براي كار خاصّي پديد آمدهاند. بسياري از فيلسوفان يونان باستان معتقد بودهاند كه نژادها بالطّبع مختلفند؛ برخي براي كارهاي يدي و بدني و برخي براي كارهاي فكري، روحي و هنري آفريده شدهاند؛ پس در جامعة يونان قديم، مردم به سه دستة اربابان، بردگان و بيگانگان (بربرها) منقسم ميشدند. اين فيلسوفان معتقد بودند كه نژاد و منطقه، دو عاملي هستند كه برتري يا فرودستي انسانها را مشخّص ميكنند. د. به فعليت رسيدن استعدادهاي انسان ممكن نيست، مگر با تعاون اجتماعي: انسان، استعدادهايي دارد كه آنها را فقط در جامعه ميتواند به فعليت برساند؛ براي مثال، استعداد علمي و فراگيري و نيز استعدادهاي ذوقي انسان جز در پرتو اجتماع به فعليت نميرسد. به تعبير ديگر، انسان از جهتِ به كمال رساندن شخصيت خودش به زندگي اجتماعي نياز دارد؛ پس برخي استعدادهاي انسان «به وسيلة جامعه» امكان بروز دارد؛ چنان كه برخي ديگر از استعدادهاي انسان، «در جامعه» امكان تجلّي مييابد و آن استعدادهاي اخلاقي يا ارزشهاي انساني است كه شكوفا شدن آنها فرع بر اين است كه جامعهاي وجود داشته باشد؛ مانند استعداد انفاق و جود و بخشندگي يا ايثار كردن. اگر جامعهاي نباشد، اينها موضوع نمييابند. استاد مطهري، اين نظريه را ابراز داشته و پذيرفته است: در اين حدود كه در انسان يك سلسله استعدادها هست نميتوان شك كرد كه انسان بالطّبع اجتماعي است؛ يعني واقعاً انسان با اين دو گونه استعدادها متولّد ميشود؛ استعدادهايي كه جامعه براي به فعليت رسيدن آنها بايد محّرك او باشد، و استعدادهايي كه بايد جامعهاي وجود داشته باشد تا او بتواند آنها را تجلّي بدهد (مطهري، 1381: ج 3 ، ص 116). پس، از نظر استاد شهيد، زندگي اجتماعي انسان طبيعي است، نه اضطراري يا انتخابي. از قبيل زندگي خانوادگي زن و مرد است، نه از قبيل همكاري دو كشور در مقابل دشمن مشترك و نه از قبيل شركت دو سرمايهدار كه براي تحصيل سود بيشتر، واحد تجارتي يا كشاورزي يا صنعتي پديد ميآورند؛ البتّه براي توجيه طبيعي بودن زندگي اجتماعي، غير از شكوفا شدن استعدادهاي انسان، امور ديگري نيز قابل ذكر است كه از قرآن كريم به دست ميآيد. بازشناسي افراد از يكديگر يكي از آنها است. از نظر قرآن، انتساب به شعبهها و قبيلهها، حكمت و غايتي طبيعي دارد و آن تفاوت و بازشناسي افراد از يكديگر است كه شرط جداييناپذير زندگي اجتماعي است، نه تفاخر و ماية برتري شمردن؛ زيرا ماية كرامت و شرافت، تقوا است: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللَّه اتقيكم (حجرات (49): 13). آية كريمه «و هو الذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً» (فرقان (25): 54) نيز روابط نسبي و سببي را به صورت طرحي كه در متن خلقت براي غايت كلّي قرار داده شده، مطرح كرده است. همچنين آية 32 زخرف، اختلاف استعدادهاي انسانها و استخدام بعضي افراد به وسيلة بعضي ديگر را به طوري كه همه در استخدام يكديگر باشند، فلسفه و زمينة زندگي اجتماعي دانسته كه از متن خلقت ناشي شده است (مطهري، 1372: ص 20). 2. نظرية اصالت جامعه در عين اصالت فرد در فلسفة تاريخ اين مسأله مطرح ميشود كه آيا جامعه، مركّب حقيقي يا يك مركّب اعتباري است؟ آيا از تركيب افراد جامعه، موجود جديد با خواص جديد پديد ميآيد، به طوري كه افراد، شخصيت و خواص خود را از دست ميدهند، چنانكه در تركيبهاي شيميايي مشاهده ميشود، يا از تركيب افراد جامعه، موجود جديدي پيدا نميشود و افراد نيز شخصيت و خواص خود را حفظ ميكنند؛ چنانكه در درختان يك باغ ميبينيم، يا شقّ سومي در كار است و آن اينكه در تركيب افراد جامعه، ضمن آنكه موجود جديدي پديد ميآيد كه شخصيت و آثار جديدي دارد، افراد نيز شخصيت و آثار خود را حفظ ميكنند و دست كم ميتوانند حفظ كنند. استاد مطهري، اين نظريه را بر ميگزيند و به اصالت جامعه در عين اصالت فرد و تأثير و تأثّر اين دو در يكديگر معتقد است. نه جامعه مؤثّر مطلق و نه فرد، محكوم مطلق است. وي دربارة اين سؤال كه آيا جامعه وجود اصيل و عيني دارد يا نه، چهار نظريه را به اين شرح طرح ميكند: أ. تركيب جامعه از افراد، تركيب اعتباري است. ب. جامعه مركّب حقيقي همانند مركّبات طبيعي نيست، امّا مركّب صناعي هست و مركّب صناعي، خود نوعي مركّب حقيقي است؛ هرچند مركّب طبيعي نيست. ج. جامعه مركّب حقيقي است از نوع مركّبات طبيعي؛ ولي تركيب روحها و انديشهها و عاطفهها و خواستها و ارادهها و بالاخره تركيب فرهنگي، نه تركيب تنها و اندامها، بهطوري كه تأثير و تأثّر و فعل و انفعال واقعي ميان افراد رخ ميدهد و افراد اجتماع هويت و صورت جديد مييابند؛ امّا به هيچ وجه كثرت تبديل به وحدت نميشود و «انسان الكل» به عنوان يك واحد واقعي كه كثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد. انسانالكل همان مجموع افراد است و وجود اعتباري وانتزاعي دارد. د. جامعه، مركّب حقيقي است بالاتر از مركّبات طبيعي. در مركّب طبيعي، اجزا قبل از تركيب، از خود هويت و آثاري دارند؛ امّا افراد انسان قبل از وجود اجتماعي هيچ هويت انساني ندارند؛ ظرف خالي ميباشند كه فقط استعداد پذيرش روح جمعي را دارند. نظريّات اوّل و دوم اصالةالفردي است با اين تفاوت كه اوّلي به هيچ گونه رابطهاي ميان افراد قائل نيست؛ ولي دومي رابطة افراد را نوعي رابطة اصيل و عيني شبيه رابطه فيزيكي ميداند. نظريه سوم، هم فرد را اصيل ميداند و هم جامعه را. از يك نظر اصالةالفردي و از نظر ديگر اصالةالاجتماعي است و اما نظريه چهارم اصالة الاجتماعي محض است (همان، ص 29ـ44). استاد مطهري، نظرية سوم را كه خود ابداعشان كرده ميپذيرد و معتقد است كه آيات قرآن نيز اين نظريه را تأييد ميكند. وي با اشاره به نظرية سوم ميفرمايد: بنا بر اين نظريه، در اثر تأثير و تأثّر اجزا، واقعيت جديد و زندهاي پديد آمده است. روح جديد و شعور و وجدان و اراده و خواست جديد پديد آمده است علاوه بر شعور و وجدان و اراده و انديشة فردي افراد، و بر شعور و وجدان افراد غلبه دارد (همان، ص 30). به صورت نمونه، دو آيه از قرآن كريم را كه مؤيّد اين نظريه است، ذكرميكنيم: و لكل امة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون (اعراف (7): 34). كل امة تدعي الي كتابها (جاثيه (45): 28). 3. سوسياليسم مذهبي ميدانيم كه ماركسيستها، زندگي اشتراكي ثانوي يعني دورهاي را كه پس از سرمايهداري به طور جبري رخ ميدهد و پايان تاريخ خواهد بود، «سوسياليسمعلمي» مينامند و هرگونه تلاشي براي ايجاد سوسياليسم، پيش از موعد مقرّر آن را بيهوده و بيفايده ميدانند و اينگونه سوسياليسم و زندگي اشتراكي را«سوسياليسم تخيّلي» مينامند. آنها معتقدند: زماني كه مالكيت از بين برود، به طور جبري زندگي اشتراكي پديد خواهد آمد؛ چنان كه در فجر تاريخ به دليل فقدان مالكيت در اثر عدم قدرت بشر بر توليد بيش از نياز فردي خود، زندگي اشتراكي وجود داشت. استاد شهيد مطهري ضمن ردّ اين نظريه و به طور كلّي ردّ دورههاي تاريخي پنجگانه ماركسيسم و جبري بودن حركت تاريخ بهسوي كمونيسم نهايي و سوسياليسم ثانوي، اصل سوسياليسم و زندگي اشتراكي به معناي زندگي برادرانه را تأييد ميكند وحتّي تعبير «سوسياليسم اسلامي» را بهكار ميبرد. وي پس از اشاره به اينكه زندگيهاي قبيلهاي، از اين جهت در حدّ عالي بوده و در دورههاي بعد، با پيشرفت تمدّن، انسان در قسمتهاي عاطفي عقب رفته است، ميفرمايد: سوسياليسم مذهبي و اسلامي همين است كه براساس عاطفه باشد، نه براساس زور و جبر؛ يعني اخوان الصفايي كه به اين حالت باشد، نه با اين حكم كه قانون به زور ميآيد؛ محصول اين و آن را ميگيرد و بعد ميان آنها تقسيم ميكند؛ بلكه به معناي اينكه عملاً من و تو در ميان نيست... آن ايدهآل مذهب و ايدهآل اسلام و آن چيزي كه در دورة آخرالزمان به ما وعده دادهاند كه خواهد بود، اين است كه رشد اخلاقي و عاطفي و اخوّت اسلامي و صفا در اخوّت به اين حد ميرسد؛ يعني انسان از نظر تكامل اخلاقي به حدّي ميرسد كه عملاً اشتراك وجود دارد؛ عملاً اين جيب و آن جيب وجود ندارد، نه اينكه يك جبر، انسان را عليرغم ميل و رضا و اختيار و انتخاب خودش وادار به اشتراكيت كرده است (مطهري، 1381: ج 3 ، ص 150 و 151). 4. پيروزي نهايي صالحان يا مستضعفان؟ در قرآن كريم، گاهي وعدة پيروزي نهايي مستضعفان، و گاهي وعدة پيروزي نهايي صالحان داده شده. اين سؤال مطرح ميشود: با توجّه به اينكه ميان «مستضعف» و «صالح» عموم و خصوص منوجه برقرار است (بعضي مستضعفان صالحند؛ امّا برخي از آنها صالح نيستند و برخي صالحان نيز مستضعف نيستند)، اين آيات چگونه با يكديگر قابل جمع است و كدام دسته آيات اصل و كدام فرع است؟ آيا اصالت از آنِ استضعافشدگي يا از آنِ صلاح است. در اينجا ممكن است نظر سومي پيدا شود و آن اينكه ميان «مستضعف» و «صالح» تساوي برقرار است؛ يعني هر مستضعفي صالح و هر صالحي مستضعف است؛ چنانكه در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، افراد خودباخته در مقابل ماركسيسم براي آنكه ميان اسلام و ماركسيسم جمع كرده، و نظر اسلام را با نظر ماركسيسم دربارة پيروزي طبقة كارگر و پرولتار يا تطبيق داده باشند، در گفتهها و نوشتههاي خود بر اين نكته تأكيد داشتند كه مستضعفان همان صالحان، و صالحان همان مستضعفان هستند، و غيرمستضعف نميتواند صالح باشد و غيرصالح نميتواند مستضعف باشد. آنان مدّعي بودند كه اسلام و ماركسيسم داراي يك محتوا و دو قالب هستند. اسلام ميگويد: مستضعف، و ماركسيسم ميگويد: كارگر؛ بنابراين هدف يكي است و ما بايد با ماركسيستها متّحد شويم. اين افكار، افزون بر دانشجويان، حتّي در برخي طلاب جوان كه ماية علمي كمي داشتند، نفوذ كرده و اين امر، استاد مطهري را به شدّت نگران ساخته بود. گروه فرقان نيز كه آن بزرگوار را به شهادت رساند، محصول اين گونه افكار بود. آري، استاد مطهري اين نظريه را رد، و با ادلّه متقن ثابت ميكند كه قرآن كريم اين نظريه را مردود ميشمارد و پيروزي نهايي را از آن صالحان ميداند، نه مستضعفان؛ البتّه از آنجا كه مستضعفان، وابستگيهاي كمتري دارند و سبكبالترند، به طور طبيعي اكثر صالحان را مستضعفان تشكيل ميدهند؛ امّا استضعافشدگي فيحدّ ذاته ارزش نيست. آية استضعاف نيز كه نويد پيروزي مستضعفان را ميدهد به پيروزي آنان زمان فرعون بر فرعون و فرعونيان ناظر است، نه پيروزي نهايي مستضعفان در تاريخ. استاد شهيد، دربارة آيه استضعاف (و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا...) (قصص (28): 5) و رابطة آن با آية استخلاف (وعد اللَّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الارض...) (نور (24): 55) ميگويد: حقيقت اين است كه آية استضعاف، به هيچ وجه در صدد بيان اصل كلّي نيست و در نتيجه، نه بستر تاريخي را توضيح ميدهد و نه دربارة ساز و كار تاريخي اشارهاي دارد و نه پيروزي نهايي تاريخ را از آن مستضعفان از آن جهت كه مستضعفند ميداند. اين اشتباه كه فرض شده، آيه، اصلي كلّي را بيان ميكند، از آنجا پيدا شده كه اين آيه مرتبط به آيه قبل و بعد را از آنها جدا كرده و «الذين» را در «الذين استضعفوا» مفيد عموم و استغراق گرفتهاند؛ آنگاه از آن، اصلي را استنباط كردهاند كه با اصل مستفاد از آية استخلاف معارض در ميآيد (مطهري، 1372: ص 200). 5. رابطة انتظار فرج و اصلاح جامعه ميدانيم افرادي بودهاند و هستند كه انتظار فرج را مساوي نشستن و دست روي دست گذاشتن براي افزايش فساد در جهان ميدانند تا موعود اسلام ظهور كند و كارها را سامان بخشد. اين افراد، هرگونه اصلاح و اقدام براي اصلاح قبل از ظهور منجي عالم را كاري عبث و بيهوده ميدانند. بديهي است كه اين طرز فكر به جامعة اسلامي آسيب جدّي وارد خواهد كرد و اسلام را كه خواهان اصلاح مستمرّ جامعه است (اصل امر به معروف و نهي از منكر) وارونه جلوه خواهد داد. شبيه تفكّري است كه برخي متصوّفه دربارة عمران و آبادي سرزمينها و پرداختن به دنيا داشتهاند كه سبب انحطاط مسلمانان و تمدّن اسلامي شد. ماركسيستها نيز از جهت ديگر، انديشهاي شبيه اين انديشه دارند. آنها معتقدند: اصلاحات باعث ميشود كه انقلاب به تأخير بيفتد. بايد كاري كرد كه جامعه به حدّ انفجار برسد؛ آنگاه انقلاب رخ ميدهد. بايد كاري كرد كه فشار به طبقة محروم هرچه بيشتر شود تا انقلاب كنند. هر اصلاح اجتماعي، انقلاب را يك مرحله به عقب ميبرد. استاد مطهري اين طرز فكر را به هر دو شكل آن رد ميكند و هيچگونه منافاتي ميان اصلاح مستمر جامعه و مسألة انتظار فرج نميبيند: اصلاحات جزئي و تدريجي، به هيچ وجه محكوم نيست؛ زيرا نه عامل اصلي حركت، تضادها است و نه تاريخ راه خود را جبراً از ميان اضداد به صورت انقلاب اضداد به يكديگر طي ميكند تا اصلاحات جزئي و تدريجي مانع انفجار گردد و جلو حركت تكاملي تاريخ را بگيرد... اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبة خود كمك به مبارزة انسان حقجو و حقطلب با انسان منحط است و آهنگ حركت تاريخ را به سود اهل حق تند مينمايد و برعكس، فسادها، تباهيها، فسق و فجورها كمك به نيروي مقابل است و آهنگ حركت تاريخ را به زيان اهل حق كُند مينمايد (مطهري، 1373: ص 42). همچنين ميفرمايد: از مجموع آيات و روايات استنباط ميشود كه قيام مهدي موعود(عج) آخرين حلقه از مجموع حلقات مبارزات حقّ و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است. مهدي موعد تحقّقبخش ايدهآل همة انبياء و اولياء و مردان مبارز راه حقّ است (همان، ص 59). ابداعات و تقريرات جديد در زمينة فلسفة تاريخ در آثار استاد مطهري منحصر به موارد مذكور در اين مقاله نيست. موارد ديگري نيز وجود دارد كه ميتواند موضوع تحقيق واقع شود. منابع و مأخذ مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ در مجموعه آثار، ج 3، تهران، انتشارات صدرا، 1381. ــــــ ، جامعه و تاريخ، تهران، انتشارات صدرا، پنجم 1372. ــــــ ، قيام و انقلاب مهدي، قم ـ انتشارات صدرا، 1373. * استاديار گروه فلسفة دانشگاه تهران. تاريخ دريافت: 3/10/82 تاريخ تأييد: 28/10/82 سال نهم / زمستان 1382 و بهار 1383 36