ستايش نور
حالِ وصف او، حالِ انسانى در گرداب تاريكى و سردى ظلمات است كه در برابر تابش گرم و نورانى آفتاب وجود حضرتش به تعريف نور مبادرت مىورزد!
همچو من خاكى چه داند وصف او
افتقار من ثناى من بس است
انكسار من دعاى من بس است.
به نريزم آب خجلت رابرو
انكسار من دعاى من بس است.
انكسار من دعاى من بس است.
چون قلم در وَصف اين حالت رسيد
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر بريزى بحر را در كوزه اى
چند گنجد قسمت يكى روزه اى...
هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد
گر دليلت بايد از وى رُخ متاب
چند گنجد قسمت يكى روزه اى...
چند گنجد قسمت يكى روزه اى...
مَدْحْ تعريف است و تَخريق حجاب
مارِح خورشيد مَداح خود است
كه دو و چشمم سالم و نامُرْمَدْ است.
فارغ است از مدح و تعريف آفتاب
كه دو و چشمم سالم و نامُرْمَدْ است.
كه دو و چشمم سالم و نامُرْمَدْ است.