کل گرایی معناشناختی و زبان پزشکی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کل گرایی معناشناختی و زبان پزشکی - نسخه متنی

احمدرضا همتی مقدم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کل گرايي معنا شناختي و زبان پزشکي

بحثي در حوزة فلسفه طب

احمدرضا همتي مقدم*

اشاره

سئوالي محوري در فلسفة ذهن و علوم شناختي مطرح است كه: تا چه حدي دو شخص بايد يك واژه را به‌طريق يكساني بفهمند، براي آن‌كه مفهوم يكساني را به‌واسطة آن واژه بيان كنند؟ يك پاسخ كل‌گرايانه كه برجرفته از رأي كواين و ويتگنشتاين است، بيان مي‌دارد كه فهم آنها بايستي يكسان باشد. امّا نظريه غيركل‌گرايانه ديگري كه توسط «برج» ارائه شده است تأكيد دارد كه يك فهم حداقلّي براي آنكه دو شخص مفهوم يكساني را به‌واسطه يك واژه بيان كنند كافي است.

مقاله حاضر ارتباط بين پزشك و بيمار را از ديدگاه «كل‌گرايي معنايي» و نظريه «غيركل‌گرايانة تملك مفهوم» مورد بحث قرار مي‌دهد و نشان مي‌دهد كه فهمي حداقلّي براي ايجاد رابطه بين پزشك و بيمار مطلوب‌تر از ديدگاه كل‌گرايانه است.

واژگان كليدي: رابطه بين پزشك و بيمار، كل‌گرايي معنايي، زبان پزشكي، نظريه غير‌ كل‌گرايانه تملك مفهوم.

* * *

رابطة بين پزشك و بيمار، يك بحث معرفت‌شناختي (epistemological) در فلسفة طب است كه مي‌تواند از جنبه‌هاي متفاوتي مورد بررسي قرار گيرد. مقالة حاضر، ارتباط بين پزشك و بيمار را از ديدگاه «كل‌گرايي معنايي» (semantic holism) و نظريه غير كل‌گرايانة (non holistic) تملك مفهوم (concept possession) مورد بحث قرار مي‌دهد. شناخته‌شده‌ترين انديشة كل‌گرايي معنايي، آموزة كواين (Quine) است. وي اعتقاد دارد كه «برداشت‌هاي ما راجع به تعيّنات بيروني داوري يك تجربة حسي معطوف به خود آن تجربه نيست بلكه بعنوان جزئي از يك مجموعه است» (Quine, 1961, p 41)

از نظر پوزيتيويست‌هاي منطقي، هر گزارة مشاهده‌اي از مجموعه‌اي گزاره‌هاي مشاهده‌اي ساده تشكيل شده است كه صحت و سقم آن را معلوم مي‌كنند؛ به عبارت ديگر، ارزش صدق (truth-value) يك گزارة مشاهده‌اي مركب توسط «ارزش صدق» مجموعة گزاره‌هاي مشاهده‌اي ساده اثبات مي‌شود و اگر هركدام از گزاره‌هاي مشاهده‌اي سادة اين مجموعه نادرست باشد، آنگاه گزارة مشاهده‌اي مركب نيز نادرست است. (گيليس،‌ 1381) براساس اصل «تحقيق‌پذيري» (verifiability)، معناي يك جمله، شروط تحقيق‌پذيري آن است. به‌ عبارت ديگر، معناي يك جمله، روش اثبات يا تأييد آن مي‌باشد. كواين با نقد پوزيتيويست‌ها و با زير سؤال بردن تمايز ميان گزاره‌هاي تركيبي (synthetic) و تحليلي (analytic) استدلال مي‌كند كه شروط تحقيق‌پذيري يك جمله وابسته به كل نظريه است. پس معناي يك جمله نيز به كل نظريه‌اي كه آن جمله يا گزاره جزئي از آن است وابسته است. (كل‌گرايي، ذهني و معنايي) (Block, 1998)

البته، ريشه‌هاي اين عقيده به ويتگنشتاين برمي‌گردد. ديويدسون از ويتگنشتاين به‌عنوان متفكري كه او را در جهت‌دهي به سمت كل‌گرايي معنايي تحت تأثير قرار داده است، نام مي‌برد. (Penco, 1995) از نظر ويتگنشتاين معناي يك واژه، كاربرد آن در يك بازي زباني است (بند 43 پژوهش‌هاي (ويتگنشتاين، 1381، بند 42) فلسفي). ويتگنشتاين، مفهوم كاربرد را با مفهوم اجتماع گره مي‌زند. وي بيان مي‌كند وقتي ما واژه‌اي را به‌كار مي‌بريم از قاعده‌اي پيروي مي‌كنيم و اين قاعده مبتني بر روابط افراد آن جامعه است، كه اين زبان را به‌كار مي‌برند. ويتگنشتاين وجود زبان خصوصي را انكار مي‌كند. كاربرد زبان درحقيقت، عملي اجتماعي و جمعي است. چون كاربرد زبان يعني پيروي از قواعد آن، و پيروي از قواعد نيز با اجتماع زباني گره خورده است. (Kripke, 1970). براساس فهم «كل‌گرايانه» ويتگنشتاين، قواعدي كه يك شخص در كاربردش از زبان از آن پيروي مي‌كند، تنها به‌وسيله بخشي از جنبه‌هاي كاربرد او از زبان تعيين نمي‌شود، بلكه استفادة كلّي از زبان است كه تعيين مي‌كند او از چه قواعدي پيروي مي‌كند. پس قواعدي كه شخص در كاربردش از زبان از آن پيروي مي‌كند، كلّيت بازي زباني و كلّيت شكل زندگي است كه او دارد. (Shawver, 1970) مي‌توان گفت، «كل‌گرايي معنايي» استنتاج از اين دو مقدمه است. مقدمة اوّل اين است كه «معناي يك واژه، كاربرد آن در نظام زباني مي‌باشد»، كه برجرفته از رأي فرگه (Frege) است كه بيان مي‌كند: «معناي يك واژه نقش آن در زمينة جمله است» و رأي ويتگنشتاين كه مي‌گويد: «فهم يك جمله يعني فهميدن يك زبان» مي‌باشد. مقدمة دوّم اين است كه «هيچ اصلي كه ميان اشكال تركيبي و تحليلي زبان افتراق ‌دهد، وجود ندارد» و اين برجرفته از رأي كواين مي‌باشد. استنتاج حاصل از اين دو مقدمه اين است كه: «معناي يك عبارت توسط نقش كل زباني آن تعيين مي‌شود. و نقش زباني يك عبارت، كلّيت استنتاج‌هاي به هم وابسته به آن مي‌باشد». (Penco, 1995) جمله كليدي ويتگنشتاين كه «فهم يك جمله يعني فهميدن يك زبان» (ويتگنشتاين، 1381، بند 199)، همان‌گونه كه ديويدسون نيز به آن اشاره دارد، اساس فهم كل‌گرايي معنايي مي‌باشد. پس به‌طور خلاصه مي‌توان گفت، كل‌گرايي معنايي آموزه‌اي است كه بيان مي‌كند: «معناي يك جمله، توسط جايگاه آن در مجموعه‌اي از جملات كل يك نظريه معين مي‌شود.» (Block, 1998) بعد از گسترش علوم شناختي، «كل‌گرايي معنايي» به‌طور وسيعي به‌كار گرفته شد، براين اساس كه معنايي كه شخص از يك واژه مد نظر دارد مفهومي است كه او با فهميدن آن واژه به‌كار مي‌برد و البته اعتقاداتش را نيز بدين طريق بيان مي‌كند. مثلاً اگر شخصي از جمله «سكته قلبي كشنده است»، اين معنا را كه «سكتة قلبي كشنده است» مي‌فهمد درواقع اين اعتقاد را كه «سكتة قلبي كشنده است» توسط اين جمله بيان مي‌كند. يعني شخص مفهوم «سكتة قلبي» را با عبارت سكتة قلبي و مفهوم «كشنده» را با واژه كشنده و مفهوم «است» را با واژة است بيان مي‌كند. حال اگر شخص ديگري از عبارت «سكته قلبي» معناي ديگري برداشت كند (چه تخصصي و چه عاميانه)، او مفهوم ديگري را و درنتيجه اعتقاد ديگري را بيان مي‌كند. فهم يك بيمار از واژة «كلّيه» اگرچه با فهم پزشك از واژة «كلّيه» از بسياري جهات يكسان است وليكن از جنبه‌هاي ديگري متفاوت است براساس ديدگاه «كل‌گرايي معنايي» بين برداشت پزشك و بيمار با وجود مشابهت‌هاي زياد چون تمام جنبه‌هاي فهم آن دو، اين هماني ندارد، پس آنها مفهوم يكساني را از واژة «كليه» استنباط نمي‌كنند. مطلب اساسي در «كل‌گرايي معنايي» اين است كه اگر دو شخص به‌طرق مختلفي يك واژه را بفهمند، حتي در صورت وجود مشابهت‌هاي بسيار، آنها مفهوم يكساني را برداشت نكرده‌اند. پس مي‌توان «كل‌گرايي معنايي» را اين‌گونه تعريف كرد: «دو شخص مفهوم يكساني را از يك اصطلاح معين استنباط مي‌كنند، اگر و تنها اگر آن اصطلاح را از طريق يكساني بفهمند» (Peacocke, 1997, 227) سئوال اساسي اين است كه «روش‌ يكسان» به چه معنا است؟ روش و طريق يكساني كه پزشك و بيمار يك اصطلاح را بفهمند تا مفهوم يكساني را بيان كنند كدام است؟ اگر بدين‌ معنا است كه بيماران بايد فهم تخصصي اصطلاحات پزشكي را فرا بگيرند البته غيرعقلاني و بسيار مشكل است. راه دوّم اين است كه پزشكان به همان طريقي كه بيماران دربارة خودشان و مشكلات بيماريشان فكر مي‌كنند، بينديشند و به زمينة اجتماعي و فرهنگي آنها توجه كنند. در طي سال‌هاي اخير دربارة نگاه «كل‌گرايانه» به پزشكي، نظريه‌هاي مختلفي مطرح شده است. براساس اين نظريه‌ها پزشك نبايد بيمار را به‌عنوان يك مورد نمونه‌اي شبيه بيماران ديگر با يكسري علائم مشخص درنظر بگيرد. بلكه بايد اين را مد نظر قرار دهد كه نگاه و درك بيمار به‌طور كل‌گرايانه شكل گرفته است و توسط تاريخچة بيولوژيكي، محيط اجتماعي و فرهنگي، و عقايد و ديدگاهي كه نسبت به خودش و مشكلاتش و جهان پيرامونش دارد معين مي‌شود. يكي از مهمترين نظريه‌هاي كل‌گرايانه در پزشكي «بوم‌شناسي سلامت» (healthecology) است كه توسط اُناري (Honari) بسط و گسترش پيدا كرده است از اين ديدگاه، سلامت انساني بايد در سطوح فردي و اجتماعي و در نسبت با محيط فرهنگي و جهاني شخص درنظر گرفته شود. بوم‌شناسي سلامت اين ادعا را دارد كه تصويري جامع‌الاطراف از سلامت انساني عرضه مي‌كند و اعتقاد دارد كه سلامتي و عدم سلامتي بايد در زمينة وسيعي از عوامل بوم‌شناسانه فهميده شود. نظريه ديگري كه مطرح شده است، «پزشكي جامع‌نگر» (holistic medicine) است. اين نظريه توسط پروفسور «شافنر» (Shaffner)، كه از متفكران بنام در فلسفة طب است، گسترش پيدا كرده است. از اين منظر «بيماري نتيجه‌اي از علت‌هاي چند عاملي است كه شامل عوامل محيطي، اجتماعي و رفتاري مي‌باشد.» (Shaffner, 1981, 24) اين نظريه، يكي از رقيبان جدي ديدگاه رايج در پزشكي مدرن يعني مدل «زيست پزشكي» است. فوستر (Foster) و آندرسون (Anderson) مفهوم «انسان‌شناسي پزشكي» (medical anthropology) را در اين باب مطرح كرده‌اند كه اساس آن مفهوم اتحاد و يگانگي فرهنگي است. اين ديدگاه بر آن است كه انسان‌شناسان بايد نقش مشورتي در ارتباط پزشك و بيمار داشته باشند چون آنها قادر هستند انسان را در زمينة وسيع‌تري بفهمند. كريستمن (Christman) و جانسون (Johansen) در كتابي با نام كاربرد باليني انسان‌شناسي (Clinically Applied Anthropology) كه در سال 1996 چاپ شده است اين نظريه را به‌طور مبسوط شرح داده‌اند. نظريه ديگري كه مورد بحث قرار گرفته است، «كيفيت زندگي» (quality of life) نام دارد. براساس اين نظريه، موضوعات مربوط به كيفيت زندگي بيمار، كه شامل تنوعي از عوامل مانند فعاليت‌هاي روزانه و نقش جامعه است، براي ارتباط بهينه بين پزشك و بيمار لازم است. برطبق نظر بروم (Broom) كه از صاحب‌نظران اين نظريه است، انديشة بنيادي در اين نظريه، «ارزيابي و برآورد كل خير و خوبي» براي يك شخص است. (assessing the total of good)، (Broom, 1988, 57) و البته اين يك مفهوم كل‌گرايانه است. چون آنچه «خير» ناميده مي‌شود مي‌تواند امور متفاوت متعدد باشد. البته توجه به اين نكته مهم است كه نيازي نيست نظريه‌هاي كل‌گرايانه در پزشكي (holistic medicine) به يك طريق يكسان كل‌گرايانه باشند. مثلاً عوامل تعيين‌كننده در نظريه «كيفيت زندگي» لزوماً همان عوامل تعيين‌كننده در ديدگاه «بوم‌شناسي سلامت» نيستند و ليكن آنچه در تمام اين نظريه‌ها و ديدگاه‌هاي مشابه مانند رويكرد «پسامدرن» به پزشكي، مشترك است، اين است كه بيمار بايد به‌طور كل‌گرايانه و در زمينة اجتماعي‌اش نگريسته شود، و اين مستلزم آن است كه اعتقادات بيمار دربارة خودش و مشكلات پزشكي‌اش، به‌خوبي فهميده شود. اين اعتقادات، باورهايي هستند كه بيمار به‌وسيله كاربردش از زبان آنها را بيان مي‌كند. بنابراين اگر بر طبق اين نظريه‌ها، پزشك بايد بيمار را به‌صورت كل‌گرايانه بنگرد، پس فهم باورهايي كه بيمار به‌وسيله كاربردش از زبان آنها را بيان مي‌كند مهم است. يعني اگر شخصي به‌واسطه جمله «B»، اعتقاد «B» را اظهار مي‌كند، هم‌چنين مفهوم «B» را نيز به‌واسطة آن جمله بيان مي‌كند. درنتيجه اگر اعتقادات بيمار كل‌گرايانه و در زمينة اجتماعي او تعيين مي‌شود پس مفاهيمي نيز كه بيان‌كنندة اعتقادات او هستند، به‌صورت كل‌گرايانه تعيين مي‌شوند و اگر يك زمينه و بافت كلّي مفاهيم را معيّن مي‌كند پس دو شخص براي بيان مفاهيم يكسان بايد در زمينة يكساني باشند و اين مستلزم آن است كه آنها بايد واژه‌اي را كه براي بيان آن مفهوم به‌كار مي‌برند، به‌ طريق يكساني فهميده باشند. يعني همان چيزي كه در كل‌گرايي معنايي مطرح است. براين اساس اگر دو شخص يك اصطلاح پزشكي را به‌طريق مختلفي بفهمند پس آنها در زمينه و بافت يكساني قرار ندارند. به‌عنوان مثال، فهم پزشك از «ديابت» تخصصي و حرفه‌اي است وليكن فهم بيمار از «ديابت» نسبت به فهم پزشك محدودتر و غيرتخصصي است، درنتيجه آنها مفهوم يكساني را به‌واسطه بيان «ديابت» برداشت نمي‌كنند مگر آنكه در زمينه و بافت يكساني قرار داشته باشند كه البته بسيار مشكل است.

در دو دهة اخير، نظريه ديگري درباب «تملك مفهوم» كه غيركل‌گرايانه (non holistic) مي‌باشد توسط برج (Burge) مطرح شده است. موضع برج بر افتراقي (كه ريشة آن به پاتنم برمي‌گردد) بين توليدكننده (producer) و مصرف‌كننده (consumer) معناي يك اصطلاح استوار است. توليدكننده شخصي است كه دانش تخصصي دربارة معناي يك اصطلاح دارد و مصرف كننده، شخصي است كه اين معرفت و دانش را ندارد و ليكن فهمي براي كاربرد آن اصطلاح با معناي رايج آن دارد. انديشة بنيادي در اين نظريه اين است كه يك «فهم حداقلّي» (minimal understanding) براي تملك مفهوم كافي است. براساس موضع برج دو شخص مي‌توانند يك «فهم حداقلّي» از يك اصطلاح داشته باشند، در عين‌ حال، آن اصطلاح را به طريق متفاوتي فهميده باشند و درنتيجه مفهوم يكساني را بيان كنند. (Burge, 1992) فرض كنيد يك بيمار اعتقاد دارد واژة «آرتريت» (arthritis) اشاره بر بيماري‌اي دارد كه افراد پير اغلب در مفاصلشان دارند. او دانش بيشتري از آنچه كه اين واژه به آن اشارت دارد، ندارد. هم‌چنين او نمي‌داند كه واژة آرتريت فقط اشاره به التهاب مفاصل دارد. از سوي ديگر، پزشكِ او مي‌داند كه اين واژه اختصاصاً براي التهاب مفاصل به‌كار مي‌رود. براساس نظريه «برج»، آنها، همان مفهوم «آرتريت» را از واژة «آرتريت» برداشت كرده‌اند امّا اين اصطلاح را به‌طريق يكساني نفهميده‌اند، يعني باور و دانش بيمار دربارة آرتريت، همان باور و دانش پزشك نيست و ليكن بيمار يك فهم حداقلي از موضوع دارد. مفهوم «ارتباط و تفاهم» (communication) در فلسفه و علوم شناختي (cognitive science) بر اين اصل استوار است كه دو شخص زماني با هم ارتباط برقرار مي‌كنند كه مفاهيم يكساني را به‌وسيلة اصطلاحات يكساني بيان كنند. مثلاً اگر يك بيمار از واژة «كبد» مفهوم «كبد» را برداشت مي‌كند و پزشك نيز چنين مفهومي را برداشت كرده است پس آنها در كاربرد اين واژه با يكديگر تفاهم دارند. اين چارچوبي است كه هم موافقان «كل‌گرايي» و هم «برج» آن را پذيرفته‌اند و امّا تفاوت در اين است كه از ديدگاه «كل‌گرايي معنايي» بيان مفاهيم يكسان توسط اصطلاحات يكسان فقط از طريق يكسان حاصل مي‌شود، و از منظر «برج» وجود يك فهم حداقلي براي ارتباط كفايت مي‌كند. پس براي ارتباط بهينه بين پزشك و بيمار از ديدگاه «برج»، داشتن يك فهم حداقلي از يك اصطلاح پزشكي كفايت مي‌كند. وليكن دو سئوال اساسي در اينجا مطرح مي‌شود: 1) فهم حداقلي به چه معنا است؟ 2) چگونه مطمئن شويم كه بيمار يك فهم حداقلي از يك اصطلاح دارد؟ شايد كند و كاو در چيستي فهم حداقلي كمي مشكل باشد، براي اينكه ارائة تعريف واحدي از آن ممكن نيست چون اكتساب فهم حداقلي براي بيمار وابسته به حالت‌ها و اموري هستند كه براي هر شخصي متفاوت است. حال اگر شرايط به‌وجود آمدن يك فهم حداقلي روشن و واضح نباشند آنگاه ديگر ديدگاه «برج» مدلول واضحي ندارد. درست است كه بعضي از اصطلاحات پزشكي مانند «ناخوشي» (illness)، درد (pain)، بيماري (disease)، گيجي (dizziness) و... تعريف واضحي ندارند و حتي كاربردي نسبي خارج از يك زمينة حرفه‌اي دارند، ولي بسياري از اصطلاحات پزشكي تعريف و تبيين روشني دارند، مانند «افزايش فشار خون»، «حمله قلبي»، «سرطان»، «ديابت»، «سرخك» و... و اگرچه فهم پزشك و بيمار از اين اصطلاحات قطعاً متفاوت است ولي هر شخصي با يك دانش پزشكي حداقل (با واسطة فرهنگ لغات، روزنامه، راديو، تلويزيون و...) مي‌تواند يك فهم حداقلّي از اين اصطلاحات را دارا باشد. مثلاً اكثر افراد مي‌دانند كه سكته قلبي يعني گرفتگي عروق كرونر قلب به‌گونه‌اي كه خون به قلب نرسد، و اين با فهم تخصص پزشك بسيار متفاوت است، ولي آن، يك فهم حداقلّي از تعريف و شناخت سكته قلبي است. البته در بعضي از موارد رابطه بين پزشك و بيمار، مانند كودكي كه نمي‌تواند تعريفي از بيماري ديابت را درك كند يا بيماري كه در «كما» (coma) بسر مي‌برد و بسياري از موارد اورژانس، لزوماً داشتن فهم حداقلي براي بيمار نه مورد نياز است و نه ممكن. در رابطه با سؤال دوّم اگر مشكل در فهميدن اين مطلب است كه آيا بيمار يك فهم حداقلّي را دارا است يا نه؟ آنگاه ديگر انتخاب بين «كل‌گرايي معنايي» و ديدگاه «برج» براي تحليل رابطه متقابل پزشك و بيمار اهميتي نخواهد داشت. با اين حال پزشكان در بيشتر موارد مي‌توانند مطمئن شوند كه بيماران فهمي از يك اصطلاح پزشكي دارند، كه ساده‌ترين راه سئوال از خود بيمار است كه چه تصوري از يك اصطلاح دارد. مادامي كه ارتباط بين پزشك و بيمار، به‌عنوان موضوعي از بيان مفاهيم يكسان به‌طريق يكسان معنا مي‌شود، شايد هيچ‌گاه چنين ارتباطي برقرار نشود، و ليكن ديدگاه «برج» مبني بر فهم حداقلي، اين رابطه را آسان‌تر كرده است.

منابع

گيليس، دانالد، (1381)، فلسفه علم در قرن بيستم، ترجمه حسن ميانداري، تهران: سمت، كتاب طه.

Block, N. (1998), Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version I.O, London and New York.

Broom, J. (1988), Good Fairness and Qalys', in: Bell, Tand Medus S (eds.), Philosophy and Medical Welfare, PP. 57-73.

Burge, T. (1992), Philosophy of Language and Mind: 1950-1990, The Phiolosphical Review (101), 3-51.

Kripke, S. (1982), Wittgenestein on Rules and Private Language. Oxford: Blackwell.

Penco, C. (1995), Holism in Artificial Intelligence? in M.L. Dalla Chirara, R. Giuntini (eds), Philosophy of Science in Florence. Florence.

Peacocke, C. (1997), “Holism” in: B. Hale and C. Wright (eds), A Companion to the Philosophy of Language. Oxford. Blackwell.

Quine, W. V. (1961), Two Dogmas of Empiricism, in: Fromalogical Point of View, Cambridge.

Schaffner, K. (1981), Reductionism and Holism in Medicine. Journal of Medicine and Philosophy 6 (2), 94-235.

Shawver. L. (1970), A Wittgensteinian Analysis of the Role of Self-Report in Psychology. Psychological Records, 20, 289-296.

* . عضو هيأت علمي پژوهشكدة گياهان دارويي ايران.

. Ned Block. Holism, Mental and Semantic. Department of Philosophy New York University. File://A:/Holism...1.HTML.

. دانالد گيليس، ترجمه حسن ميانداري. فلسفة علم در قرن بيستم. سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه‌ها (سمت).

. Ned Block. Holism, Mental and Semantic, file://A:\Hilism...1.HTML

. Curlo Penko. Holism in Artificial Intelligence? Department of Philosophy University of Genova-Italy. file://A:\Holism.HTM.

اين مقاله در مجله فلسفه علم فلورانس نيز منتشر شده است. (آگوست 1995).

. Kripkes, S: Wittgenestein on Rules and Private Language. 1982, http://krypton.mnsu.edu/witt/passagel.

. Lois Shawver. Commentary on Wittgenestein's Philosophical Investigations. http://www.voidspace.org.uk/psychology/ wittgensteirywitt-index.shtml.

. Carlo Penko. Holism in Artifical Intelligence? file://A:\Hilism.

. Ned Block. Holism, Mental and Semantic. file://A:\Hilism.

. A Companion to the Philosophy of Language, PP. 227-247 (1997).

. Schaffner, K: Reductionism and Holism in Medicine. Journal of Medicine and Philosophy (1981), (6).

. Broom J. Good, Fairness and QALY'S in: Philosophy and Medical Welfare. PP. 97-120 (1988).

. Burge, T. Philosophy of Language and Mind: 1950-1990, The Philosophical Review (101), 3-51 (1992).

/ 1