نعمانى و مصادر غيبت - 1
مقدمه
انديشه غيبت امام عصر (عج) و تبيين علت وقوع آن و روشن ساختن ابعاد اين حادثه مهم الهى و زدودن ابهامات از چهره تابناك آن، تاليف كتابهاى بسيارى را به دست دانشمندان قرنهاى نخستين از فرقههاى مختلف اسلامى سبب شده است. متاسفانه از اين كتابهاى بسيار، تنها اندكى در گذر زمان از گزند حوادث رهيده و به دست ما رسيده است. از ديگر مصادر اين بحث، جز نامى در كتب فهارس: همچون فهرست نجاشى (معروف به رجال نجاشى) و فهرستشيخ طوسى ديده نمىشود. با اين همه با باز كاوى آثار موجود، مىتوان دريچهاى به كتب از دست رفته گشود و اين مهم وابسته به تنقيح مبانى سبك جديدى از مباحث رجالى و كتابشناختى است كه از آن با نام «منبعيابى» مىتوان ياد كرد. راقم سطور سالهاست كه به اهميت اين گونه مباحث پى برده، تلاشهاى گستردهاى در تبيين ابعاد نظرى و تطبيقى اين بحث، انجام داده است كه اميدوارست توفيق تنظيم و نشر اين بحثها نصيب وى گردد. نخستين سلسله اين مقالات، با نام «الكاتب النعمانى و كتابه الغيبة» در سال 1419 در شماره سوم مجله علوم الحديث نشر يافت (1) . مقاله حاضر ترجمه و تحرير مجدد اين مقاله است. در اين تحرير، اين مقدمه و مطالب بسيارى در متن افزوده شد و تغييراتى در مطالب آن به عمل آمد، لذا اين تحرير كاملتر از تحرير عربى مقاله به نظر مىرسد. سه مصدر حديثى مهم بحث «غيبت» عبارت است از: كتاب «غيبت» تاليف ابوعبدالله نعمانى (نيمه اول قرن چهارم) ; كتاب «كمالالدين و تمامالنعمة» (2) تاليف شيخ ابوجعفر صدوق (ج 306- 381) و كتاب «غيبت» تاليف شيخ ابوجعفر طوسى (385- 460) . اين سه كتاب، هر يك با روش و اسلوب مختص به خود، به رشته تحرير در آمدهاند; ولى هر سه نقاط مشترك چندى دارند; از جمله در اين نقطه مشتركاند كه اكثر مصادر آنها در دست نيست; لذا به عنوان مصدر دست اول به شمار مىآيند. نخستين اثر حديثى از سه اثر فوق، «غيبت نعمانى» است. اين كتاب تنها به ذكر احاديث امامان معصوم عليهم السلام (3) و گاه احاديث نبوى صلى الله عليه و آله درباره غيبت و مبانى اعتقادى آن، اختصاص دارد و مباحثى همچون غيبتهاى انبياى گذشته و اخبار معمران و مانند آن - كه حجم عظيمى از كمالالدين را به خود اختصاص داده - و نيز مباحث مرتبط با تاريخ غيبت; همچون ولادت آن حضرت، ماجراهاى عهد غيبت صغرى، احوال نايبان خاص حضرت، توقيعات صادره از ناحيه مقدسه و ابحاث ديگرى از اين دست - كه در كتابهاى كمالالدين و غيبتشيخ طوسى به گستردگى آمده - از موضوع اين كتاب بيرون است. ابحاث كلامى - عقلانىاى كه در غيبتشيخ طوسى، آغازگر كتاب بوده در اين كتاب ديده نمىشود. غيبت نعمانى از زاويه حديثى محض، به انديشه غيبت و مبانى عقيدتى آن مىنگرد. لزوم امامت و وصيت و الهى بودن آنان، امامان دوازدهگانه، لزوم اعتقاد به امام، ضرورت وجود حجت در زمين، لزوم صبر و انتظار در عصر غيبت، آزمايش شيعيان در اين حادثه و نيز اوصاف امام منتظر عليه السلام و علامات ظهور، آن حضرت و پارهاى از احوال آن حضرت و ويژگيهاى ياران و اصحاب و شيعيان در عصر ظهور نمونههايى از مباحث «غيبت نعمانى» است. از امتيازات اين كتاب، استفاده از مصادر بسيارى است كه تنها در اين كتاب، از آنها استفاده شده است، لذا احاديث فراوانى در اين كتاب نقل شده كه در ديگر مصادر موجود غيبت نيامده است. با مرورى بر نام مصادر اين كتاب - كه در اين مقاله ارائه خواهد شد - به روشنى درستى اين سخن روشن مىگردد.منبع يابى
بحث «منبعيابى» كتابهاى حديثى، از ابحاث مهمى است كه كار قابل توجهى درباره آن صورت نگرفته است. علت اصلى نپرداختن به اين بحث، عدم امكان دستيابى بدان بوده است. با آماده شدن برنامههاى نرمافزارى بر روى كتب حديثى، بهترين زمينه براى پرداختن به اين گونه كاوشها، فراهم آمده است. در اينجا فهرستوار به برخى از فوايد بحث «منبعيابى» اشاره مىشود: 1. شناخت منابع كتاب، در ارزيابى ميزان اعتبار آن كتاب تاثيرگذار است; هرچه اعتبار مصادر كتاب بيشتر باشد، كتاب از اعتبار بيشترى برخوردار است. 2. بحث منبعيابى در ارزيابى اعتبار آن منابع هم مؤثر است; چه ميزان اعتماد بزرگان بر يك كتاب، در اثبات اعتبار آن نقش تعيين كننده دارد. 3. با منبعيابى، مىتوان قسمتهايى از آثار مفقود را بازسازى كرد و از طريق اين كار، به شناختبهتر محتواى اين كتابها دستيافت. 4. در مباحثحديثى، شناخت منابع روايات سنددار، بسيار اهميت دارد; چه از اين راه مىتوان در كشف تحريفات و تصحيفات واقع در اسناد تمييز مشتركات واقع در آن و بر طرف كردن ابهامات موجود در اسناد و...، گامهاى استوارى برداشت. تفصيل اين بحث در اين مقال نمىگنجد. 5. مبناى رجالى مهمى وجود دارد كه در طرق به كتب، نياز به بررسى سندى نيست. بنابراين مبنا يافتن طرق در اسناد، اهميتبسيار دارد. 6. گرايشى در ميان مستشرقان به عنوان گرايش غالب ديده مىشود كه تاريخ يك انديشه را، حداكثر تا زمان منابع مكتوب آن مىدانند. اين گرايش - صرفنظر از اشكالات مبنايى مهمى كه دارد و از نشناختن ماهيتسند و نقش آن در مدارك تاريخى ناشى مىشود - به هرحال بر تفكر بسيارى از روشنفكران و دانشجويان علوم انسانى ما، سايه افكنده است. طبق اين گرايش، يافتن مصادر مكتوب يك كتاب، مىتواند تاريخ يك انديشه را سالها و چه بسا قرن يا قرنها جلو ببرد و بر اصالت آن انديشه، تاكيد بيشترى به شمار آيد. مقاله حاضر در سه بخش تنظيم شده است: فصل يكم: تاريخ زندگى مؤلف; در اين بخش با تلاش در مصادر حديثى و رجالى موجود، بيشترين اطلاعات از حيات و اساتيد و شاگردان نعمانى و هدف از تاليف كتاب «غيبت» و تاريخ تقريبى تاليف آن، ارائه شده است. فصل دوم: مصادر كتاب غيبت; در اين فصل مصادر مكتوبى را كه نعمانى در كتاب خود، بر آنها اعتماد ورزيده و نيز رواياتى را كه به گونه شفاهى از زبان مشايخ خويش برگرفته، معرفى مىشود. همچنين بحثى تفصيلىاى در مورد شيوه يافتن منابع كتابهاى حديثى سنددار، در اين فصل آمده است. فصل سوم: ارتباط نعمانى و استاد وى كلينى; اين فصل بيشتر، براى رفع پارهاى ابهامات درباره احاديثباب دوازده امام در كافى تدوين شده است. گفتنى است كه تمامى آدرسهاى غيبت نعمانى، برطبق چاپ اين كتاب با تحقيق استاد علىاكبر غفارى، (مكتبهالصدوق، تهران، 1397) مىباشد. اخيرا چاپ جديدى از اين كتاب با اين ويژگىها انتشار يافته است: تحقيق فارس حسون كريم، (انوارالهدى، قم، 1422) . نگارنده اميدوار بود كه اين چاپ، برخى از اغلاط سندى اين كتاب را با عنايتبه مقابله با نسخه خطى ديگر و يا مراجعه به نسخه «بحارالانوار» اصلاح كرده باشد، ولى هرچه در اين چاپ جست و جو كرد; كمتر اثرى از اين گونه تصحيحات يافت. با مراجعه به مقدمه كتاب، روشن گرديد كه در اين تحقيق، به هيچ نسخه خطى مراجعه نشده است كه بسيار مايه شگفتى است. تنها ارزش اين تحقيق تخريجات احاديث كتاب به نظر رسيد. اميد آن كه تحقيق آثار مهم و اصيلى همچون اين كتاب، جدىتر گرفته شود. آيا اين مقال، خشنودى صاحب حقيقى ما و دلدار پنهان از ديدهها، جان هستى و جوهره آفرينش را كه «بيمنه رزق الورى و ثبتت الارض والسماء» به همراه دارد؟فصل يكم: تاريخ زندگى نعمانى (ره)
مؤلف كتاب «غيبت» ابو عبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى كاتب، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم بود. نجاشى درباره وى چنين مىگويد: «...معروف به ابن زينب (4) از بزرگان اصحاب ما و داراى مقامى والا، جايگاهى شايسته، اعتقادى صحيح و روايات فراوان است. وى نخستبه بغداد گام نهاد، سپس به شام رفت و در همان جا در گذشت» . (5) از تاريخ و مكان ولادت و خاندان و ادوار نخستين حيات وى اطلاعاتى در دست نيست. آنچه از لابه لاى اسناد كتاب غيبت درباره حيات وى يافتهايم، چنين است: 1. ابوالقاسم موسى بن محمد قمى در سال 313 (6) در شيراز براى او حديث لوح (حديث معروف جابربن عبدالله انصارى) را از سعدبن عبدالله اشعرى روايت كرده است. (7) 2. وى در سال 327 در بغداد بوده; زيرا در ماه رمضان اين سال، در منزل ابوعلى محمد بن همام در اين شهر از او حديث فرا گرفته است. (8) 3. در سال 333 از محمد بن عبدالله بن معمر طبرانى در طبريه (از توابع اردن (9) )، حديث دريافت كرده است. (10) 4. در آغاز اسناد چندى در باب «ماروى ان الائمة اثنا عشر من طريق العامة» نام محمد بن عثمان ديده مىشود. وى در بيشتر اين اسناد ازابن ابى خيثمه (ابوبكر بن ابى خيثمه احمد بن ابى خيثمه احمد) حديث كرده است. در آغاز اين دسته اسناد، نام كاملترين اين راوى «محمد بن عثمان بن علان الدهنى البغدادى» ذكر شده است و اشاره شده كه اخذ روايت از وى در دمشق بوده; (11) ولى زمان آن را معين نكرده است. اين راوى كيست؟ با جست و جو در كتابهاى رجال و تاريخ و اسناد كتب حديثى، به چنين شخصى بر نخورديم. عنوان ديگرى در كتابهاى تراجم و رجال عامه ديده مىشود كه ظاهرا اين راوى همان است. در تاريخ بغداد، «عثمان بن محمد بن على بن احمد بن جعفر بن دينار بن عبدالله ابوالحسين المعروف با بن علان الذهبى» را ترجمه كرده، گويد: در شام و مصر روايت كرد. در ضمن از قول محدثى كه در دمشق روايت كرده مىگويد: «ابوالحسين عثمان بن محمد بن علان ذهبى بغدادى - كه در سال 332 بر ما وارد شد - ما را حديث كرد. در آخر ترجمه از قول برخى از محدثان، او را بغدادى معرفى كرده، گويد: «به مصر گام نهاد... و از آنجا بيرون رفت و در دمشق در گذشت. برخى محل وفات وى را حلب ذكر كردهاند. صورى وفات او را در حدود سال 340 و برخى ديگر در حدود سال 334 در حلب دانستهاند» . (12) ابن عساكر در «تاريخ دمشق» وى را با تعبير «عثمان بن محمد بن على بن علان بن احمد بن جعفر ابوالحسين الذهبى البغدادى» ترجمه كرده، مىگويد: در مصر سكنا گزيد و در آنجا و در دمشق روايت كرد. وى سپس مشايخ او را ذكر كرده كه در آن ميان، نام ابوبكر بن ابى خيثمه ديده مىشود. (13) با مقايسه عنوان ابن عساكر و خطيب بغدادى با يكديگر، به نظر مىرسد كه «على» و «علان» در نسب وى، نام يك نفر است («علان» گويش عاميانه «على» مىباشد (14) و تكرار اين دو نام در سلسله نسب او اشتباه است) به هر حال به نظر مىرسد كه همين شخص، استاد نعمانى بوده و در حدود همان سال 332 كه در دمشق بوده، براى نعمانى روايت كرده است. در نام وى در غيبت نعمانى، گويا تصحيف يا اشتباهى رخ نموده، نام اين راوى و پدرش جابه جا شده است. لقب وى نيز «الذهبى» (با ذال معجمه و باء موحده) مىباشد. چنانكه در كتب ضبط اسماء و القاب، بدان تصريح شده (15) است و در غيبت نعمانى به «الدهنى» ، تصحيف گرديده است. 5. در آغاز غيبت آمده كه ابوعبدالله محمد بن ابراهيم نعمانى، اين كتاب را در حلب براى ابوالحسين محمد بن على بجلى كاتب حديث كرده است. (16) گويا اين راوى، همان راوى شناخته شده نعمانى، محمد بن على ابوالحسين شجاعى كاتب است كه نام وى در برخى نسخههاى ديگر كتاب در اينجا ذكر شده و روايت ابوعبدالله نعمانى براى وى، در ذى الحجه سال 342 گزارش شده است. (17) در اين صورت ظاهرا لقب وى «البجلى» تصحيف «الشجاعى» است و مشابهت اين دو واژه در نگارش، چنين تصحيفى را به دنبال داشته است. آنچه گفته آمد، مواردى از روايات نعمانى بود كه به مكان يا زمان، برگرفتن حديثيا روايت كردن آن، تصريح شده بود. نكته قابل درنگ در اينجا اين است كه بسيارى از مشايخ نعمانى، از مشايخ هارون بن موسى تلعكبرى (محدث بزرگ بغداديان) نيز بوده و تلعكبرى از آنها در حدود همان سال 327- كه نعمانى در بغداد از ابوعلى محمد بن همام حديث آموخته - روايتشنيده است. عدم اشاره به مكان دريافت روايت تلعكبرى از اين راويان، شايد اشاره داشته باشد كه اين امر در بغداد صورت گرفته است. از برخى ديگر از مشايخ نعمانى هم گزارشهايى در دست است كه حضور ايشان را در بغداد نشان مىدهد. لذا به نظر مىرسد كه بيشتر حديث آموزى نعمانى در بغداد بوده است. ما در اينجا از اطلاعاتى از اين دست درباره مشايخ نعمانى، ياد مىكنيم كه مىتواند به اثبات نكته فوق كمك رساند. مشايخ ديگر نعمانى - به جز ابوعلى محمد بن همام - كه گويا نعمانى در بغداد از آنها حديث دريافت كرده، عبارتاند از: 1. احمد بن محمد بن سعيد كوفى، معروف به ابن عقده (م 332 (18) ) كه نعمانى از وى فراوان روايت مىكند. ابن عقده سه بار به بغداد مسافرت كرده است. (19) در سومين مسافرتش در سال (330) در مسجد رصافه و مسجد براثا، كرسى املاى حديث داشته است. (20) گويا نعمانى در همين مسافرت سوم، در سال 330 از وى حديثبرگرفته است. 2. احمد بن نصر بن هوذة ابوسليمان باهلى (متوفاى ذى حجه سال 333 در جسر نهروان) ; تلعكبرى از وى در سال (331) حديثشنيده و از وى اجازه روايت دارد. (21) 3. سلامة بن محمد; روايات وى در غيبت نعمانى، بيشتر از احمد بن على بن داود قمى است. (22) شيخ طوسى درباره سلامة بن محمد بن اسماعيل ارزنى آورده است: نزيل بغداد، تلعكبرى از وى در سال 328 حديثشنيده و از وى اجازه روايت دارد. (23) وى دايى ابوالحسن محمد بن احمد بن داود است. به گفته نجاشى، احمد بن داود با خواهر سلامة بن محمد، ازدواج كرد و از وى ابوالحسن محمد بن احمد زاده شد. سلامة بن محمد، پس از مرگ پدر وى (احمد بن داود) او (ابوالحسن محمد) را به همراه خود به بغداد آورد و مدتى در بغداد اقامت گزيد. سپس در سال [سيصد و] سى و سه، به شام رفت و بعد به بغداد بازگشت و در سال 339 در آنجا درگذشت. (24) احتمال بيشتر آن است كه نعمانى، از سلامة بن محمد در بغداد [و نه در شام] و در حدود همان سال 328- كه تلعكبرى از سلامه حديثشنيده - روايت دريافت داشته است. 4 و 5. ابوالحسن عبدالعزيز بن عبدالله بن يونس موصلى اكبر و برادر وى ابوالقاسم عبدالواحد; تلعكبرى از هر دو برادر در سال 326 حديثشنيده و از عبدالعزيز اجازه دريافت داشته است. (25) 6. محمد بن يعقوب كلينى; نعمانى از وى بسيار روايت مىكند. در سال 327 چند نفر از راويان كافى در بغداد (باب الكوفه درب سلسله) از كلينى حديثشنيدهاند. (26) كلينى در سال 328 يا 329، در همين شهر از دنيا رفت و در مقبره «باب الكوفه» به خاك سپرده شد. (27) روايت نعمانى از كلينى، بايد در حدود سال 327 در بغداد باشد. البته به گزارش ابن عساكر، كلينى به دمشق قدم نهاد و در بعلبك به نقل از پارهاى از مشايخ خود، حديث نقل كرد; (28) ولى ظاهرا سفر نعمانى به شام، پس از مرگ كلينى بود. لذا نمىتوان روايت نعمانى از كلينى را مربوط به اين سفر دانست. - از ديگر مشايخ نعمانى - كه نشانههايى از حضور آنها در بغداد وجود دارد - احمد بن محمد بن عمار كوفى است (كه تلعكبرى از وى روايت كرده است (29) ) . محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى (در ترجمه وى در رجال نجاشى) از وى نقل مىكند كه نسخه من از كتب «مساحت» احمد بن ابى عبدالله برقى گم شد. از اصحاب ما، در قم و بغداد و رى دراينباره پرسيديم، اين كتب را در نزد كسى نيافتم... (30) - يكى از مشايخ نعمانى على بن احمد بند نيجى است. بندنيجين شهرى نزديك به بغداد بوده است. (31) شايد وى همان على بن احمد بن نصر بندنيجى باشد كه ابنغضائرى وى را ساكن رمله (از بلاد فلسطين) (32) مىداند. (33) لذا ظاهرا نعمانى از وى در بغداد يا بلاد شام، حديث اخذ كرده است. - يكى از مشايخ ديگر نعمانى - كه نام وى تنها در كنار نام محمد همام ذكر شده - محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور عمى است - به گفته قاضى محسن بن على تنوخى (مؤلف نشوار المحاضرة) وى از شيوخ اهل ادب در بصره بوده و با پدر قاضى تنوخى، بسيار ملازمت داشته است. (34) قاضى محسن تنوخى - كه خود بزرگ شده بصره مىباشد - (35) از وى خط و انشا آموخته و بسيار ملازم اوبوده است. (36) حال آيا نعمانى در بصره، از محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور حديث دريافت كرده يا همچون محمد بن همام در بغداد؟ روشن نيست. بارى با دقت در آنچه گفته آمد، مىتوان اين تصوير از زندگى نعمانى را به واقعيت نزديك دانست كه وى - كه از اهل بغداد نبوده - در حدود سال 327 در اين شهر مىزيسته و تا حدود سال 330 و 331 از مشايخ حديثى در اين شهر، استفاده برده است. در حدود سال 332 و 333 به بلاد شام رفته و در سال 342 در حلب بوده است. در آن جا كتاب خود را براى شاگرد خود، روايت كرده و احتمالا در همين شهر آن را تاليف كرده و در بلاد شام در گذشته است. گفتنى است كه اندكى پيش از سال 330، چند نفر از دانشمندان شيعى، به بغداد مهاجرت كردهاند: يكى محمدبن يعقوب كلينى و ديگرى ابو عبدالله نعمانى كه در سال 327 در بغداد بودهاند. هجرت سلامة بن محمد ارزنى، به همراه خواهرزاده خود ابوالحسن محمد بن احمد بن داود قمى هجرت آنها هم به بغداد، بايد در همين سنوات باشد. سلامة بن محمد و محمد بن يعقوب كلينى و ابوعبدالله نعمانى هر سه به بلاد شام سفر كردهاند. سفر سلامة بن محمد به شام در سال 333 بايستى تقريبا همزمان با سفر ابو عبدالله نعمانى باشد. اين سفرهاى مشابه، آيا از عامل مشتركى نشات گرفته است؟ آيا مىتوان چنين تصور كرد كه حضور خاندان شيعى «آل حمدان» به ويژه سيف الدوله امير دانش دوست و ادب پرور - كه دانشمندان را گرامى مىداشت - در اين سفرها مؤثر بوده است. (37) ابنجعابى، محدث شيعى معروف بغداد، به نزد سيفالدوله رفت وى او را به خود، نزديك ساخت و از خاصان او گرديد. (38) سيف الدوله درست در همان سال 333، حلب را به تصرف خود در آورده است. استيلاى كامل وى بر حلب، در اوايل سال 334 رخ داده است. (39) به هر حال لقب «الكاتب» درباره نعمانى، مىتواند ناظر به نوعى ارتباط بين وى و صاحب منصبان باشد، ولى اين كه وى كاتب چه كسى بوده است، روشن نيست. تاريخ تاليف كتاب غيبت
از تاريخ دقيق نگارش غيبت «نعمانى» اطلاعى نداريم. مصحح اين كتاب، عبارت روى جلد يكى از نسخههاى خطى آن را نقل كرده و تصنيف كتاب را در ذى حجه سال 342 دانسته است; (40) ولى اين سخن بى دليل است. تاريخ فوق، تاريخ روايت كتاب از سوى مؤلف براى شاگرد خود ابوالحسين شجاعى است. پس على القاعده (41) بايد تاليف كتاب پيش از اين تاريخ باشد. براى تعيين تاريخ نگارش كتاب به تاريخ حديث آموزى مؤلف از محمد بن عبدالله طبرانى (سال 333)، مىتوان استناد كرد. لذا تاليف كتاب را مىتوان از سال 335 جلوتر ندانست. (42) راهى دقيقتر و بهتر براى تعيين تاريخ تاليف كتاب، توجه به عبارتى در اين كتاب است كه درباره امام عصر (عج) آورده است كه: «و له الان نيف و ثمانون سنة» (43) . با توجه به اين كه واژه «نيف» از نوعى ابهام برخوردار است، ترجمه دقيق عبارت فوق ميسر نيست; (44) ولى به هر حال از اين عبارت استفاده مىگردد كه آن حضرت در زمان تاليف كتاب، لااقل 81 سال داشته است (45) . و با عنايتبه قول صحيح (46) در تاريخ ولادت آن حضرت، در سال 255 (47) يا 256 (48) ، تاليف كتاب، نمىتواند از سال 336 جلوتر باشد. (49) بنابراين، كتاب ياد شده در فاصله سالهاى 336 تا 342 به رشته تحرير در آمده است. تاليف كتاب پس از سفر نعمانى به شام و على القاعده، در يكى از شهرهاى اين سرزمين، و احتمالا درهمان حلب - كه مؤلف، كتاب را به شاگرد خود ابوالحسين شجاعى نويسانده - بوده است، از عبارت مقدمه كتاب، بر مىآيد كه مكان تاليف كتاب دور از موطن اصلى نعمانى بوده است; چه وى تصريح مىكند كه در اين كتاب، تنها احاديثى را كه در هنگام تاليف در اختيار داشته، گرد آورده است; چون جميع رواياتى كه در اين زمينه دريافت داشته، در دست وى نبوده است. (50) شايد نعمانى در مسافرت شام، نتوانسته تمام كتابها و يادداشتهاى حديثى خود را به همراه ببرد. با اين حال حجم روايات كتاب و تعداد مصادر آن قابل توجه است. 1) متاسفانه اغلاط چاپى چندى در اين مقاله ديده مىشود كه برخى بسيار زيان بار است. 2) برخى نام اين كتاب را «اكمالالدين و اتمامالنعمه» دانستهاند كه اشتباه است، در تمامى آثار صدوق هماره به اين كتاب با نام «كمالالدين (و تمامالنعمة)» اشاره شده است، اقتباس نام كتاب از آيه اكمال (سوره مائده، آيه3) نيز دليل بر صحت نام «اكمالالدين» نمىباشد. تفصيل اين نكته را به فرصتى ديگر وا مىنهيم. 3) غيبت نعمانى، ص 23 و 29. 4) در سندى در غيبت طوسى: 127 / 90 از وى با عبارت «المعروف با بن ابى زينب النعمانى الكاتب» ياد شده است. 5) رجال نجاشى: 383 / 1043. 6) تمام تاريخها در اين مقاله، به تاريخ هجرى قمرى است. 7) غيبت نعمانى: 62 / 5. 8) همان، 249/ 6. 9) معجم البلدان: 17، (اطلس تاريخ الاسلام (موارد متعدد)، معجم ما استعجم (ط عالم الكتب، بيروت، 1403) ج 1: 93. 10) غيبت نعمانى: 39 / 1. 11) همان: 102 / 37. 12) تاريخ بغداد 11: 301 و 302 / 6091. 13) تاريخ دمشق 40: 26 / 4635. 14) مقدمه ابن صلاح: 309; تدريب الراوى 2: 789; تجريد اسانيد الكافى: 11 و مقايسه كنيد با انساب سمعانى 4: 264. 15) توضيح المشتبه، 4: 49; اكمال ابن ماكولا، 3: 396; تاريخ دمشق، 40: 27 به نقل از عبدالغنى بن سعيد. 16) همان: 18. 17) همان جا (حاشيه 2) . 18) تاريخ بغداد، 5: 22; رجال طوسى: 409 / 5949 30، مقايسه كنيد با فهرست طوسى (تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايى) : 70 / 86، رجال نجاشى: 95 / 233 كه تاريخ وفات وى را 333 ذكر كردهاند كه ظاهرا اشتباه است. 19) تاريخ بغداد 5: آخر ص 18 (به نقل از شاگر ابن عقده: ابن جعابى) . 20) تاريخ بغداد 5: 15 (و نيز ص 22، سطر 16)، امالى طوسى: 269 / 501، مجلس 10، ج 39) . 21) رجال طوسى: 409 / 5950 21. 22) غيبت نعمانى: 134 / 18، 149 / 6، 286 / 6 و نيز ر. ك: ادامه مقاله. 23) رجال طوسى: 427: 6139 4. 24) رجال نجاشى: 192 / 514. 25) رجال طوسى: 431 / 6183 و 6184 26 و 27. 26) مشيخه تهذيب 10: 29; مشيخه اسبتصار، 4: 310. 27) فهرست طوسى: 395 / 603، رجال طوسى: 439 / 6277، رجال نجاشى: 377 / 1026، اكمال ابن ماكولا 7: 144. 28) تاريخ دمشق، 56: 297. 29) فهرست طوسى: 71 / 88 و نيز ادامه مقاله. 30) رجال نجاشى: 355 / 949. 31) انساب سمعانى 1: 402. 32) انساب سمعانى، 3: 91. 33) مجمع الرجال 4: 165، خلاصه علامه حلى: 235 / 27 رجال ابن داود: 481 / 320 رجال ابن غضائرى (گردآورى سيد محمد رضا حسينى جلالى) : 82/3، گفتنى است كه در لقب وى در برخى از موارد فوق تصحيفاتى رخ نموده است. 34) نشوار المحاضرة 4: 109 به نقل از معجم الادباء 6: 498 و نيز ر. ك. نشوار 3: 258 / 165. 35) نشوار المحاضرة، مقدمه مصحح، ص 19 و 20. 36) نشوار المحاضرة، 4: 109 37) دائرةالمعارفبزرگاسلامى، ذيل مدخل آن حمدان، 1: 692 به نقل از ثعالبى، يتيمهالدهر 1: 11 و غير آن. 38) فهرست طوسى: 325 / 506. 39) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، همانجا (1: 690) . 40) غيبت نعمانى، مقدمه مصحح، ص 2. 41) معمولا روايتيك كتاب براى شاگردان پس از تاليف كتاب صورت مىگرفته است، ولى گاه نگارش كتاب به صورت املاى مطالب آن بر شاگردان انجام مىشده است. بسيارى از آثارشيخ طوسى و سيد مرتضى; همچون عده الاصول، خلاف، اختيار الرجال، ذريعه، بدين روشن نگارش يافته است، لذا قيد «على القاعده» در عبارت فوق آورده شد. 42) اگر كتاب در سال 333 نگارش يافته باشد، مناسب بود به جاى ذكر تاريخ، از واژه «امسال» استفاده شود.همچنين اگر در سال 334 تاليف شده باشد، واژه «پارسال» مناسبتر مىنمود. 43) غيبت نعمانى: 152. 44) نزديكترين ترجمه اين عبارت: «بيش از هشتاد سال» مىباشد. 45) كلمه «نيف» در اصل از ريشه «ناف» ينوف به معناى ارتفاع و زياده مىباشد. دو گونه تفسير مختلف براى اين واژه ذكر شده كه بر طبق يكى، معناى «نيف و ثمانون» 81 الى 83 و بر طبق ديگرى 81 الى 89 مىباشد. اگر تفسير نخست كه آن را ما حصل «اقاويل حذاق البصريين و الكوفيين» دانستهاند (لسان العرب 9: 342، تاجر العروس 24: 444) در عبارت نعمانى مراد باشد، محدوده دقيقتر 336 تا 339 براى تاليف كتاب به دست مىآيد; ولى با توجه به پوشيده بودن ديدگاه نعمانى در اين زمينه، نمىتوان چنين تحديدى را مستدل ساخت. گفتنى است كه كلمه «نيف» يك بار ديگر در غيبت نعمانى آمده كه چون پس از لفظ سى صد قرار گرفته، در بحث ما مفيد نيست، (ص 196، در اين مورد تعداد اصحاب خاص حضرت مهدى عليه السلام همچون اصحاب بدر «الثلاثمائة و النيف» ذكر شده است.) 46) پارهاى اقوال ديگر هم در اين زمينه ديده مىشود كه از اعتبار لازم برخوردار نمىباشد به عنوان نمونه ر. ك. فصول مختاره: 318، .صراط مستقيم 2: 233، دلائل الامامة: 501، غيبت طوسى: 242 / 208، كشف الغمه، 3: 234 و ... 47) كافى 1: 514، اول فصل، كمال الدين: 430 / 4، 432 / 9 و 12، ارشاد 2: 339، غيبت طوسى: 234 / 204، 238 / 206. 48) كافى 1: 329 / 5، 514 / 1، فرق الشيعة، غيبت طوسى: 231/ 198، 245/ 212، 259 / 226، 272 / 237، 393 / 362. 49) توجه به اين نكته سودمند است كه چون كلينى - استاد مهم نعمانى - هم تنها دو تاريخ 255 و 256 را براى ولادت آن حضرت ذكر كرده، نبايد راى نعمانى در اين زمينه بجز اين دو باشد. 50) غيبت نعمانى: ص 29 «بحسب ما حضر فىالوقت اذ لميحضرنى جمع ما رويته فى ذلك لبعده عنى و ان حفظى لم يشمل عليه، و الذى رواه الناس من ذلك اكثر و اعظم مما رويته، و يصغر و يقل عنه ما عندى» . واژه «حفظ» در عبارت فوق آيا به معناى نگاهدارى استيا به معناى از بركردن؟ روشن نيست