التزام دينى و مرگ و مير
پاسخ و پرسش هاى بيشتر* مايكل مكالخ ترجمه محمدرضا جهانگيرزاده بررسى علمى رابطه ميان دين و مرگ و مير به زمانى بسيار دورتر از آنچه بسيارى گمان مى كنند برمى گردد. حقيقت اين است كه دانشمندان از حدود 130 سال پيش, به بررسى تأثير دين بر مرگ و مير و طول عمر علاقه مند بوده اند. در سال 1872, فرانسيس گالتون (1911ـ1822), كه پيش از آن به سبب تحقيقات ابتكارى اش در زمينه نبوغ علمى شهرت يافته بود, نتايج پژوهشى را ارائه كرد كه در صدد بررسى علمى تأثير عينى دعا بر مرگ و مير انسان ها برآمده بود. گالتون كار خود را با اين فرض آغاز نمود كه گروه هاى خاصى از افراد ـ يعنى كشيش ها و مبلغان مذهبى ـ بيش از ديگران به نيايش مى پردازند. او استدلال نمود كه اگر نيايش مؤثر مى بود, آنگاه افرادى مثل كشيشان و مبلغان مذهبى كه بيشتر سدعا مى كنندز, به احتمال قريب به يقين بايستى عمر طولانى ترى نسبت به ديگران داشته باشند. با اين پيش فرض بود كه وقتى گالتون (1872) دريافت طول عمر كشيشان تفاوت قابل ملاحظه اى با وكلا يا پزشكان ندارد, مطمئن شد كه شواهدى قطعى بر بى تأثير بودن دعا اقامه كرده است. استدلال ديگر وى اين بود كه مردم, پيوسته اعضاى خانواده هاى سلطنتى را دعا مى كنند (به عنوان مثال: عمر ملكه دراز بادا!); با اين حساب, اگر نيايش در جلوگيرى از مرگ مؤثر مى بود, اين افراد بايستى در اثر دعاهاى بسيارى كه در حقشان مى شود, نوعاً عمر طولانى ترى داشته باشند. گالتون با استفاده از جداول آمارى نشان داد كه در واقع اعضاى خاندان سلطنتى, نسبت به ساير گروه هاى ثروتمند جامعه انگلستان (از جمله, حقوقدان ها, زمين داران, و افسران نظامى), متوسط عمر كوتاه ترى دارند. گالتون (1872) بر مبناى طول عمر عادى روحانيان و خاندان پادشاهى, نتيجه گرفت كه هيچ دليل آمارى بر تأثير دعا در حفظ يا ارتقاء سلامت جسمانى وجود ندارد. و اين بررسى ها در حقيقت سرآغاز عادى و كم اهميّت بررسى علمى رابطه ميان دين و مرگ و مير بود. ييكى ديگر از شخصيت هاى برجسته تاريخ علوم اجتماعى كه به موضوع رابطه ميان دين و مرگ و مير پرداخت, اميل دوركيم (1917ـ 1858), پدر جامعه شناسى فرانسه بود. طرح فكرى دوركيم در سراسر دوره زندگى اش آن بود كه نشان دهد پديده هاى بشرى به چه نحوى در سطح جامعه شناختى قابل تبيين هستند. به عنوان مثال, دوركيم (1951/1897) در كتاب خود تحت عنوان خودكشى اظهار داشت كه خودكشى, بيش از آن كه يك پديده روان شناختى باشد يك پديده جامعه شناختى است. وى بر اين اساس استدلال نمود كه اديانى كه پيوندهاى نيرومند اجتماعى و وفادارى به هنجارهاى گروهى را ترغيب مى نمايند, مانع خودكشى شده و نرخ خودكشى را در ميان پيروان خود كاهش مى دهند. در مقابل, اديانى كه همبستگى اجتماعى قوى را تشويق نمى كنند, از ايجاد هنجار لازم براى جلوگيرى از خودكشى, ناتوان هستند. دوركيم, براى تأييد اين فرضيه, شواهدى ارائه كرد كه براساس آن, نرخ خودكشى در كشورهاى اروپايى عمدتاً كاتوليك (مثل: اسپانيا, پرتغال, و ايتاليا), كه تصوّر بر اين بود كه به پيوندهاى اجتماعى نيرومندتر و توصيه هاى مربوط به سبك زندگى پر و بال مى دهند, نسبت به كشورهاى اروپايى پروتستان (مثل: پروس,1 ساكسونى,2 و دانمارك) پايين تر است. افكار گالتون و دوركيم درباره روابط ممكن ميان دين و مرگ و مير از نفوذ زيادى برخوردار بوده است. در اين قرن, پس از كارهاى آغازين آن ها, تعداد زيادى از پژوهشگران, روابط ميان دين و مرگ و مير را مورد مطالعه قرار داده اند (براى بررسى, بنگريد به: Koenig, McCullough, Larson, 2000, McCullough, Hoyt, Larson, Koenig, Thoresen, 2000, McCullough, Larson, Koenig, Larner, 1999). من در اين مقاله به مرور يك جنبه از روابط ميان دين و مرگ و مير مى پردازم: نقش ترازهاى ترتيبى و فاصله اى التزام دينى (مثل فراوانى حضور در كليسا, ايمان به خدا, يا فراوانى نيايش) در پيش بينى مرگ و مير. ساماندهى اين مقاله
اين مقاله به سه بخش اساسى تقسيم مى شود.در ابتدا, به طور اختصار به مرور يافته هاى اصلى بررسى هاى صورت گرفته از سوى پژوهشگران در مورد ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير مى پردازم. در وهله دوم, نتايج يك فراتحليل را كه در آن به همراه همكارانم نتايج به دست آمده از اين حوزه پژوهشى را تلخيص كمّى كرده ايم, توصيف مى نمايم. و در نهايت, سئوالاتى را كه معتقدم هنوز سئوالات اساسى مورد نياز در فهم ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير مى باشند, مطرح مى نمايم. آيا التزام دينى به زندگى طولانى تر ربطى دارد؟
بررسى هايى كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير را مورد توجه قرار مى دهند, به طور كلى قابل تقسيم به دو گروه است: 1) بررسى هايى كه بر روى نمونه هاى بزرگسالِ اساساً سالم و ساكن در اجتماع صورت گرفته است; و 2) بررسى هايى كه بر روى نمونه هاى بزرگسال مبتلا به بيمارى هاى جسمانى انجام شده است. التزام دينى و مرگ و مير در نمونه هاى جامعه
يكى از اولين تحقيقات در مورد رابطه ميان التزام دينى و مرگ و مير, بر روى نمونه هاى بزرگسال حاضر در اجتماع, توسط كامستاك و همكارانش (Comstock Partridge, 1972; Comstock Tonascia, 1977), با استفاده از داده هاى بدست آمده از مطالعه هشت ساله ساكنين ناحيه واشنگتن و مريلند انجام شد. مقياس اصلى سنجش دين دارى, مقياس تك ماده اى فراوانى حضور در كليسا بود. كامستاك و همكارانش, در طول يك دوره تكميلى هشت ساله, دريافتند كه احتمال مرگ كسانى كه به طور مستمر در كليسا حضور مى يافته اند, به طور معنادارى, نسبت به كسانى كه به طور نامرتب در كليسا حضور مى يابند, حتى پس از كنترل متغيرهايى مثل: نژاد, جنسيت, سن, وضعيت تأهل, تحصيلات, وجود سرويس بهداشتى كامل در خانه, وكشيدن سيگار, پايين تر است (Comstock Honascia, 1977). تحليل هاى اوليه نشان داده بود كه التزام دينى با كاهش مرگ و مير, خصوصاً از ناحيه بيمارى قلبى, آمفيزم,3 سيروز كبدى, و خودكشى ارتباط دارد (Comstock Partridge, 1972). پژوهشگران (از جمله خود كامستاك و همكارانش) نتايج به دست آمده در اين پژوهش را به سبب ناتوانى در كنترل خط پايه سلامتى مورد انتقاد قرار دادند. اما اين بررسى و يافته هاى آن علاقه محققين ديگر را به خود جلب نمود. پس از بررسى ابتكارى كامستاك و توناشيا (1977), محققين مختلفى (براى مثال Berkman Syme, 1979; House, Robbins, Metzner, 1982; Zuckerman, Kasl, Ostfield, 1984) نيز به اجراى پژوهش هاى اوليه در موضوع رابطه دين دارى و مرگ و مير پرداختند. در طول دهه 1990, بررسى هاى مشابهى توسط پژوهشگرانى از ايالات متحده (براى مثال Hummer, Rogers, Nam, Ellison, 1999; Koenig et al., 1999; Strawbridge, Cohen, Shema, Kaplan, 1997) و اسرائيل (براى مثال Goldbourt, Yaari, Medalie, 1993; Kark et al., 1996), با اجراى پژوهش هاى جدى در موضوع ارتباط ميان التزام دينى و طول عمر, در نمونه هاى بزرگسال حاضر در اجتماع, دنبال شد. براى مثال, گلدبورت, يئارى, و مدالى, نمونه اى متشكل از 10059 مرد كارمند دولتى اسرائيل را به مدت 23سال, به منظور بررسى عوامل پيش بينى مرگ و مير, زير نظر گرفتند. آن ها راست انديشى دينى را با استفاده از يك مقياس سه ماده اى ارزيابى نمودند: 1) پاسخ دهنده ها تحصيلات دينى يا سكولار داشته اند; 2) پاسخ دهنده ها خود را (راست انديش), (سنتى), يا (سكولار) خوانده اند; 3) فراوانى حضور در كنيسه. داده هاى تعديل نشده نشان دادند كه هر واحد استاندارد افزايش در راست انديشى, با شانزده درصد افزايش در احتمال بقا در طى دوره پياپى بيست وسه ساله همراه است (اين داده ها از لحاظ سن تعديل شده بودند, لكن از لحاظ متغيرهاى جمعيت شناختى, زيستى ـ پزشكى, و روانى اجتماعى تعديل نشده بودند). در اين اواخر, استرابريج و همكارانش (1997), با استفاده از داده هاى به دست آمده از بيست وهشت سال بررسى ساكنين ناحيه المدا, ارتباط ميان مشاركت دينى و مرگ و مير ناشى از هر علت را سنجيدند. آن ها در بررسى بيست وهشت ساله خود به وجود ارتباط ميان مرگ و مير و مشاركت دينى پى بردند. هرچند تعديل در خط پايه سلامتى, بعضى از تغييرات در ارتباط ميان مشاركت دينى و مرگ و مير را توجيه مى كرد, اما ارتباط تعديل شده هنوز معنادار بود (با ريسك نسبى شصت وهفت درصد) (يعنى, احتمال مرگ براى افراد بسيار دين دار, در هر سال معين, با در نظر گرفتن تعداد پاسخ دهنده هاى موجود در طول سال قبل, تنها به اندازه شصت وهفت درصد احتمال مرگ افرادى كمتر دين دار بوده است). به علاوه, استرابريج و همكارانش (1997) دريافتند احتمال استعمال دخانيات يا مصرف سنگين الكل, براى افرادى كه در آغاز مطالعه به طور مستمر در كليسا حضور مى يافته اند, نسبت به افرادى كه حضور كمترى در كليسا داشته اند, ضعيف تر بوده است. روابط اجتماعى اين افراد نيز نسبت به شركت كنندگان غير مستمر بيشتر بوده است. مطلبى كه به همان اندازه مهم است اين كه استرابريج و همكارانش (1997) دريافتند كه شركت كنندگان مستمر در كليسا, به نسبت بيشترى, رفتارهاى مربوط به سلامتى خود را براى رسيدن به وضعيتى بهتر در خلال بيست وهشت سالى كه مورد مطالعه قرار داشتند, تغيير مى دادند. حتى پس از آن كه تفاوت هاى اوليه در اين رفتارها تعديل شدند, باز هم شركت كنندگان مستمر در كليسا, به نسبت بيشترى: 1) مصرف دخانيات را متوقف كرده, 2) نوشيدن مشروبات الكلى را كاهش داده, 3) ميزان تمرين هاى بدنى خود را بالا برده, 4) به زندگى با همسر خود ادامه داده, و 5) ميزان تماس هاى اجتماعى خود را نسبت به شركت كنندگان غير مستمر در كليسا افزايش داده اند. بنابراين, تفاوت هاى اوليه در رفتارهاى مربوط به سلامتى شركت كنندگان مستمر و غير مستمر در كليسا تمام داستان را به ما نمى گويد: حضور در مراسم دينى با تغييرات مثبت در رفتارهاى مربوط به سلامت جمعيت ارتباط يافته بود, ارتباطى كه ممكن بود, تا اندازه اى, مسبب ارتباط ميان مشاركت دينى و مرگ و مير باشد. جالب اين جاست كه افراد مذهبى در طى اين بيست وهشت سال, به طور چشمگيرى احتمال چاق شدنشان بيش از ديگران بود. هامر, راجرز, نام, و اليسون (1999) نيز به يافته هاى اساسى مشابهى در اين زمينه دست يافتند. آن ها با استفاده از يك نمونه با بيش از بيست ويك هزار نفر بزرگسال كه معرّف همه ملّت مى توانست باشد, از سال 1987 تا 1995, به بررسى ارتباط ميان شركت در مراسم عبادى و ادامه حيات پرداختند. در سال 1987, پاسخ دهنده ها يك مقياس تك ماده اى فراوانى حضور در مراسم عبادى, به همراه مجموعه اى از مقياس هاى ديگر براى ارزيابى مسائل جمعيت شناختى وضعيت اقتصادى ـ اجتماعى, تندرستى, پيوندهاى اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به سلامتى را كامل كردند. هامر و همكارانش (1999) دريافتند كه فراوانى مشاركت در مراسم دينى, با طول عمر رابطه مثبت دارد. به عنوان مثال, براساس برآوردهاى هامر و همكارانش, افرادى از هر دو جنس كه بيش از يكبار در هفته در مراسم عبادى شركت داشتند, پس از بيست سالگى به طور متوسط, 9/62 سال به زندگى خود ادامه دادند. كسانى كه يك بار در هفته در مراسم عبادى شركت داشتند, انتظار طول عمر آن ها بعد از بيست سالگى, 9/61 سال و براى افرادى كه كمتر از يك بار در هفته در اين مراسم حضور مى يافتند, اين رقم 7/59 بوده است. و در نهايت, براى افرادى كه هيچ گاه در اين مراسم شركت نداشته اند, اين انتظار 3/55 سال بوده است. براى اساس اين مطالعه, تفاوت سن بقاى شركت كنندگان مستمر و افرادى كه هرگز در مراسم عبادى شركت نداشته اند, 6/7 سال است. پس از كنترل تعدادى از وسائط و عوامل خَلط و اشتباه بالقوه كه مى توانستند ارتباط ميان التزام دينى و طول عمر را تبيين نمايند (مثل: سن, جنسيت, تندرستى, وضعيت اجتماعى, حمايت اجتماعى, مصرف سيگار, مصرف مشروبات الكلى, و شاخص حجم بدن), [باز هم] افرادى كه به طور مستمر در مراسم دينى شركت داشتند, به نحو قابل ملاحظه اى بيش از افرادى كه سطوح پايين ترى از فعاليت هاى دينى عمومى را تجربه كرده بودند, به زندگى خود ادامه دادند. در واقع, ريسك مرگ افرادى كه هرگز در مراسم دينى شركت نداشتند, در طول مدت مطالعه, نسبت به افرادى كه بيش از دو بار در هفته در مراسم دينى شركت داشتند هشتاد وهفت درصد بيشتر بوده است. افرادى كه از نظر شركت در مراسم دينى در سطوح ميانى قرار داشتند نيز به نسبت كسانى كه اصلاً در مراسم دينى شركت نكرده بودند, سطوح پايين ترى از ريسك مرگ را تجربه مى كردند. تعداد قابل ملاحظه مشاهدات به هامر و همكارانش (1999) امكان مى داد كه به بررسى ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير به واسطه علل خاصّ بپردازند. [براساس اين بررسى ها] التزام دينى با سطوح پايين تر خطر مرگ ناشى از بسيارى از علل, از جمله بيمارى هاى گردش خون, بيمارى هاى تنفسى, ديابت ها, بيمارى هاى عفونى, و علل خارجى ارتباط دارد. شواهد اندكى بر ارتباط ميان التزام دينى و كاهش مرگ و مير ناشى از سرطان به دست آمد. با كنترل عوامل جمعيت شناختى, تندرستى, وضعيت اجتماعى ـ اقتصادى, پيوندهاى اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به تندرستى, بيشتر اين تفاوت هاى مربوط به ادامه حيات, از نظر آمارى, بى معنا شدند; اما جهت ارتباطات هنوز بيانگر اين امر بود كه شركت كنندگان مستمر در مراسم دينى تا حدودى بيش از افرادى كه در آن شركت نمى كردند, به زندگى خود ادامه مى دهند. اين حقيقت كه التزام دينى با كاهش مرگ و مير ناشى از علل بسيار مختلف ارتباط دارد, هامر و همكارانش (1999) را به اين حقيقت رهنمون ساخت كه التزام دينى مى تواند, در واقع, يكى از (عوامل اساسى) طول عمر باشد (يعنى تأثير آن از ناحيه مسيرها و ساز و كارهاى آن چنان متعددى است كه كنترل هر ساز و كار و يا علّت خاص مرگ نمى تواند اين ارتباط را قطع نمايد). التزام دينى و مرگ و مير در نمونه هاى كلينيكى
محققان در كنار شواهد به دست آمده از بررسى نمونه هاى حاضر در اجتماع, به بررسى اين امر نيز پرداخته اند كه آيا افراد دين دار على رغم بيمارهاى وخيم يا رويه هاى پزشكى, بيش از ديگران, جان سالم به در مى برند يا نه. (براى مثال Kune, Kune, Watson, 1992; Oxman, Freeman, Manheimer, 1995; Ringdal, 1996). مثلاً, اكسمن و همكارانش (1995) به بررسى بقاء شش ماهه 232 فرد مسنّ تر كه تحت عمل جراحى باز قلب قرار گرفته بودند, پرداختند. اين بيماران قبل از عمل جراحى, از نظر متغيرهاى مختلف جمعيت شناختى زيست ـ پزشكى, و روانى ـ اجتماعى, از جمله افسردگى, وجود اختلال روانى, حمايت اجتماعى, آشفتگى در فعاليت هاى اساسى زندگى روزمره, مورد ارزيابى قرار گرفتند. اكسمن و همكارانش (1995) متوجه شدند افرادى كه به گفته خود از دين نيرو و آرامش نمى گرفتند, در طى شش ماه پس از انجام عمل جراحى, نسبت به كسانى كه معتقد بودند دين نيرو و آرامش زيادى به آن ها مى دهد, به طرز قابل ملاحظه اى بيشتر در معرض مرگ قرار داشتند. اين ارتباط حتى پس از كنترل متغيرهاى زيست پزشكى و روانى ـ اجتماعى ديگر (نسبت احتمال [OR] =25/3, P 5%) بر جاى مى ماند. زمانى كه چهار شاخص التزام دينى (شامل: شركت در مراسم دينى, ميزان نيرو و آرامش دريافتى از دين, تعداد افراد آشنا از جمع عبادت كنندگان, و سطح ديندارى براساس درجه بندى شخصى فرد) در يك مقياس دين دارى جمع شدند, ارتباط ميان التزام دينى و احتمال مرگ در طول شش ماه, از نظر آمارى معناى خود را از دست داد (82%= OR, 5% < p). اين امر نشان مى دهد كه چه بسا بعضى از جنبه هاى دين دارى, و نه همه آن ها, با مرگ و مير ارتباط دارد. البته, همه محققانى كه به بررسى ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير پرداخته اند, رابطه مثبتى را كشف نكرده اند (براى مثال: Idler Kasl, 1992; Janoff-Bulman Marshall, 1982; Lorinzi et al., 1994; Reynolds Nelson, 1981). براى مثال, كونيگ و همكارانش (1998) در يك نمونه يكهزار و ده نفرى از افراد مسن مذكرى كه به علت بيمارى جسمانى بسترى شده بودند, به بررسى اين مسئله پرداختند كه آيا استفاده از دين به عنوان يك منبع از عهده مشكلات برآمدن مى تواند مرگ و مير ناشى از هر علت را پيش بينى نمايد؟ وضعيت اين يكهزار و ده بيمار, به طور متوسط, به مدت نُه سال تعقيب شد. اين بيماران در شروع مطالعه, يك مقياس سه ماده اى در مورد ميزان استفاده از دين براى از عهده استرس برآمدن را كامل كردند. [براساس نتايج اين تحقيق], آن دسته از بيمارانى كه در مقابله به شدت بر دين متكى بودند, هم در تحليل هاى دو متغيرى و هم در تحليل هايى كه از جهت تفاوت هاى جمعيت شناختى, اجتماعى, و پزشكى بيماران تعديل شده بود, بيش از افرادى كه در مقابله بر دين تكيه بسيار نمى كردند, زنده نماندند. ايدلر و كاسل نيز (1992) نتايج مشابهى را نيز از تحليل بزرگسالان اساساً سالم حاضر در اجتماع به دست آوردند. وارسى شواهد: يك مرور فراتحليلى بر تحقيقات
از آنچه گذشت, روشن شد كه مطالعات صورت گرفته در مورد رابطه ميان التزام دينى و مرگ و مير, نتايج متفاوتى دربر داشته است; براساس بعضى از اين بررسى ها چنين رابطه اى وجود دارد; حال آن كه بعضى ديگر چنين ارتباطى را نشان نداده اند. با توجه به اين ناهماهنگى آشكار, آثارى كه به موضوع ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير مى پردازند بالقوّه مى توانند مباحثات علمى فراوانى را مطرح نمايند. براى نشان دادن اين پتانسيل, به طور تجربى, من و همكارانم (McCullpugh et al., 2000) به مرورى فراتحليلى همت گمارديم. فرا تحليل, مجموعه اى از ابزارهاى تحليلى است كه به كار انباشت و فهم نتايج بسيارى از بررسى هاى تجربى مختلف مى پردازد. (Cooper Hedges, 1994). ما, پس از اجراى يك تتبع گسترده (با استفاده از پايگاه هاى اطلاعاتى الكترونيكى, جست وجو از طريق رجوع به مطالعات ديگر در اين زمينه, و راهنمايى ساير پژوهشگران) در آثار منتشر شده و منتشر نشده مربوط به اين موضوع, به بازيافت چهل ودو برآورد مستقل در مورد ارتباط, يا (اندازه تأثير)4 التزام دينى و مرگ و مير پرداختيم. اين چهل ودو برآورد, يا (اندازه تأثير) از تلفيق اطلاعات مربوط به صد و بيست و پنج هزار و هشتصد و بيست وشش نمونه به دست آمده بود. ما اين چهل ودو اندازه تأثير را بر روى مجموعه اى از متغيرها رمزگذارى كرديم, از جمله: 1) نحوه اندازه گيرى التزام دينى, 2) درصد نمونه هاى مذكر و مؤنث, 3) تعداد تعديل هاى آمارى صورت گرفته بر روى ارتباط, 4) تفاوت نمونه هاى اساساً سالم و حاضر در اجتماع و بيماران جسمانى. به علاوه, براى نشان دادن كيفيت كنترل هريك از وسائط و عوامل پانزده گانه خلط و اشتباه در مورد ارتباط التزام دينى و مرگ ومير (نژاد, درآمد, تحصيلات, وضعيت شغلى, سلامت كاركردى, ارزيابى هاى كلى در مورد تندرستى, معيارهاى بالينى يا زيستى ـ پزشكى سلامت جسمانى, حمايت اجتماعى, فعاليت هاى اجتماعى, وضعيت تأهل, استعمال دخانيّات, مصرف الكل, شاخص چاقى/ حجم بدن, سلامت روانى يا ناراحتى عاطفى, ورزش), كدهايى را تعبيه كرده ايم. ما, با استفاده از همه اين چهل ودو اندازه تأثير (كه از نظر متغيرهاى مورد بحث در دين و مرگ و مير در بررسى هايى كه ما آن اندازه تأثيرها را از آن ها برگرفته بوديم تعديل شده بودند), ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير را 29/1=OR به دست آورديم. اين شاخص نشان مى دهد كه احتمال زنده ماندن افراد دين دار, در طول هر دوره مستمر مطالعاتى, به طور متوسط, سى ونه درصد از افراد كمتر دين دار بيشتر است. به بيان ديگر, احتمال مرگ افراد دين دار, در طول هر دوره مستمر مطالعاتى, به طور متوسط, 29, 1/1 و يا 5/77% احتمال مرگ افراد كمتر دين دار است (اين نسبت ها, با تعديل حداقل تعدادى از متغيرهاى مورد بحث به دست آمده اند). اين يافته ها تا چه اندازه مقاوم اند؟ ما براى تحليل جامع, يك مهر اضطرارى را محاسبه كرديم (چهل ودو عامل مؤثر =k); كه تابعى از مقادير z مرتبط با هر يك از اندازه هاى تأثير موجود در فراتحليل است. اين مسأله روشن ساخت كه 418/1 اندازه تأثير با متوسط OR معادل 0/1 (يعنى فقدان ارتباط واقعى ميان التزام دينى و مرگ و مير) لازم است تا بتواند ارتباط كلى و معنادار التزام دينى و مرگ و مير را, كه ما در تحليل فراگير خود به دست آورده بوديم, واژگون كند (يعنى اندازه تأثير متوسط به دست آمده را بى معنا نمايد, 5% < p, يك سويه). از آن جا كه براى ابطال اين يافته ها, حجم زيادى از نتايج بى معنا لازم است, بسيار نامحتمل است كه ارتباط ميان ديندارى و مرگ و مير ـ كه فراتحليل ما آن را نشان داد ـ فقط منوط به اين باشد كه مجموعه بررسى هايى يافته ايم و در كار خود گنجانده ايم كه به نحو غير عادى مساعدند. اما اين چهل ودو اندازه تأثير همگن نبوده و ميزان قابل توجهى از تغييرپذيرى در ميان آن ها وجود داشت; اين امر نشان مى داد كه بهتر است اندازه هاى تأثير برآورد را بيش از يك پارامتر جمعيّتى واحد تلقى كرد. از آن جايى كه اين اندازه ها بسيار متغيرتر از آن بودند كه بتوان تغييرات آن را فقط براساس خطاى نمونه بردارى توجيه كرد, ما فرض را بر اين گرفتيم كه مختصات نمونه ها يا روش هايى كه در جمع آورى و تحليل داده ها به كار رفته است مى تواند به تبيين اين عدم انسجام كمك نمايد. ما, به وسيله مجموعه اى از تحليل هاى رگرسيون5 (برگشت) توانستيم متغيرهاى متعددى را كه به تبيين اين تغييرات در اندازه هاى تأثير كمك مى نمايند شناسايى كنيم. عامل اول: بررسى هايى كه در آن از مقياس هاى التزام دينى عمومى استفاده شده است (مثل: فراوانى شركت در مراسم دينى, عضويت در گروه هاى اجتماعى دينى, عضويت در كيبوتص6 دينى در برابر كيبوتص سكولار), نسبت به بررسى هايى كه در آن از مقياس هاى شخصى (مثل فراوانى نيايش خصوصى, استفاده از روش هاى مقابله دينى, و…), و يا از مقياس هايى كه شاخص هاى عمومى و شخصى التزام دينى را تلفيق كرده, و يا مقياس هايى كه به سبب اطلاعات نابسنده در گزارش هاى تحقيق قابل شناسايى نبوده اند, به طور منسجم, اندازه هاى تأثير بزرگترى را به بار آورده اند. در واقع, بررسى هايى كه از مقياس هاى عمومى التزام دينى استفاده كرده اند, اندازه تأثير كلى آن ها 43/1 = OR است (يعنى پس از كنترل متغيرهاى مورد بحث, افرادى كه در التزام دينى عمومى نمره بالاترى داشتند, احتمال زنده ماندن آن ها, در طول دوره مطالعه, چهل وسه درصد بالاتر بود). در مقابل, ارتباط التزام دينى و مرگ و مير, براى اندازه هاى تأثيرى كه از مقياس هاى غير عمومى التزام دينى استفاده كرده بودند, نزديك به صفر بود (04/1= OR). اين يافته ها حكايت از آن دارد كه مرگ و مير, در مقايسه با معيارهاى ابعاد ديگر دين دارى, ارتباط بسيار وثيق ترى با شركت در فعاليت هاى عمومى دينى دارد. ييكى ديگر از پيش بينى كننده هاى مهمّ اندازه تأثير, درصد افراد مذكر در نمونه مطالعاتى بود. ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير, به نحو قابل ملاحظه اى, در مورد زن ها قوى تر از مردها بود. در واقع, براساس برآوردهاى ما, در يك نمونه با صد در صد افراد مذكر, اندازه تأثير معادل 33/1= OR بوده است; حال آن كه در يك نمونه با صد در صد افراد مؤنث, اين رقم معادل 59/1=OR بوده است. و در نهايت: ميزان كنترل آمارى كه بر رابطه دين و مرگ و مير اعمال شده است, با اندازه تأثير رابطه منفى دارد. بررسى هايى كه بهتر كنترل شده بودند (يعنى, بررسى هايى كه متغيرهاى مورد بحث بيشترى را دربر گرفته بودند), ارتباط كمترى را نشان دادند. اين نتيجه, كاملاً شهودى است: اندازه هاى تأثير تعديل شده (پس از كنترل واسطه ها يا عوامل خَلط و اشتباه) بايد كوچكتر از اندازه هاى تأثير تعديل نشده باشند. در يك مجموعه تحليل نهايى, به ارزيابى اين امر پرداختيم كه ارتباط ميان التزام دينى عمومى و مرگ و مير, در صورتى كه پژوهشگران بخواهند پژوهشى اجرا نمايند كه در آن تمام پانزده متغير مورد بحث, واسطه ها و عوامل خَلط اشتباه بالقوه اى كه ما شناخته بوديم, كنترل شوند, از چه درجه اى از قدرت برخوردار است. در چنين مطالعه اى, انتظار مى رود كه OR معادل 23/1 باشد, كه نشان مى دهد افرادى كه در فعاليت هاى دينى عمومى نمره بالايى كسب مى كنند, نسبت به افرادى كه كمتر در فعاليت هاى دينى عمومى شركت مى كنند, به ميزن 23%, احتمال بقاى بيشترى دارند, حتى پس از آن كه تعداد زيادى از متغيرهاى مورد بحث, واسطه ها, و عوامل خلط و اشتباه كنترل شوند. در اين مجموعه تحليل نهايى, 23/1= OR از نظر آمارى معنادار نبود. بى معنايى اين برآورد, ناشى از اين حقيقت بود كه ما, به يك معنا, با برآورد پارامترهاى يك مجموعه نسبتاً وسيع از متغيرهاى پيش بينى كننده به شدت همبسته, با تعداد نسبتاً اندكى از اندازه هاى تأثير (24 در كل), از ابزار رگرسيون چندگانه سوءاستفاده كرده بوديم. در واقع, پانزده متغير پيش بينى كننده به حدّى همبسته بودند (شرايطى كه همبستگى چندگانه ناميده مى شود) كه از نظر رياضى, رسيدن به يك راه حل, بدون كنار گذاشتن سه متغير از ميان آن ها از معادله پيش بينى, ممكن نبود. آثار چنين سوءاستفاده هايى از رگرسيون چندگانه, بر قطعيت برآوردهاى پارامتر, به خوبى روشن است (براى مثال, Cohen, 1990); از اين رو تمركز بر اندازه و جهت OR مهم است نه بر اين كه آيا با 0/1 تفاوت معنادار دارد يا نه. اندازه ارتباط تعديل شده دين دارى و مرگ و مير
فراتحليل ما نشان داد كه, به طور متوسط, افرادى كه به شدت مذهبى اند, احتمال زنده ماندنشان, در يك دوره مستمر معين, بيست ونه درصد بيش از افرادى است كه كمتر مذهبى اند (پس از تعديل بعضى از متغيرهاى مورد بحث). OR معادل 29/1 با يك ضريب همبستگى چهارخانه 1%= rtet مطابقت دارد (Davidoff Goheen, 1953) ـ يك نتيجه (خرد) براساس قواعد تجربى كوهن (1988). ارتباط تعديل شده ناچيز است. اما آيا اين بدين معناست كه اين ارتباط بى اهميت است؟ يك روش سودمند در ترسيم ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير, نمايش اندازه تأثير دوجمله اى (BESD) روزنتال (1990) است (Rosenthal, 1990, 1991); كه از آن براى ترسيم اندازه هاى تأثير, برحسب تفاوت ميان دو گروه (صد نفر با درجه دين دارى بالا, صد نفر با درجه دين دارى پايين) در احتمال مرگ ـ در صورتى كه نرخ مرگ و مير پايه پنجاه درصد باشد ـ استفاده مى شود. اگر OR معادل 29/1, كه از فراتحليل ما به دست آمده است, بااستفاده از BESD روزنتال ترسيم شود, مشخص مى شود كه در گروه (عميقاً دين دار) از ميان صد نفر, تقريباً چهل وهفت نفر در طول دوره مرده اند (احتمال 47/53 براى زنده ماندن), در حالى كه اين رقم براى گروه (كمتر دين دار), از صد نفر, تقريباً پنجاه وسه نفر است (احتمال 53/47 عليه زنده ماندن). بنابراين, در ميان يك گروه صد نفره از افراد (مذهبى) و يك گروه صد نفره از افراد (كمتر مذهبى), زمانى كه پنجاه درصد از نمونه ها مرده باشند, انتظار مى رود كه تعداد افراد مذهبى در قيد حيات, به اندازه شش نفر بيشتر باشد. BESD به دست آمده در ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير را مى توان با BESDهاى حاصل از وارسى كيفيت ارتباط ميان متغيرهاى روان شناختى يا مداخلات پزشكى ديگر با مرگ و مير ناشى از هر علت مقايسه كرد. جدول يك نشان مى دهد كه BESDهاى چندين متغير ديگر با مرگ و مير ناشى از هر علت اخيرا در فراتحليل ها مورد بررسى قرار گرفته است چگونه چيزى است. BESD براى مشاركت در يك برنامه توان بخشى بر پايه ورزش, به دنبال بيمارى اكليلى (Jolliffe et al., 2000) با BESD به دست آمده از براى ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير, مشابه است (به جدول1 مراجعه شود). بر مبناى برآوردهاى جاليف و همكارانش (2000) از اندازه تأثير, پنجاه وچهار نفر از افرادى كه فقط مراقبت هاى قلبى متعارف دريافت كرده اند, مرده اند; در حالى كه , از ميان شركت كنندگان در برنامه توان بخشى مبتنى بر ورزش, پنجاه وچهار نفر هنوز زنده هستند. BESDهاى به دست آمده در مورد ارتباط ميان مصرف (مخاطره آميز) الكل (دو تا چهار بار نوشيدن در روز براى زنان, چهار تا شش بار نوشيدن در روز براى مردان) با مرگ و مير (Holman, English, Mile, Winter, 1996) و مصرف (آسيب زاى) الكل (بيش از چهار بار نوشيدن در روز براى زنان, بيش از شش بار نوشيدن در روز براى مردان) با مرگ و مير (Holman et al., 1996) داراى اندازه هاى مشابهى هستند. داروهاى كاهنده كلسترول نيز, در ميان بيماران با ريسك بالا, بر مرگ و مير ناشى از هر علت تأثير دارد (Smith, Song, Sheldon, 1993); تأثيرى كه اندازه مشابهى دارد (پنجاه وچهار بيمار درمان شده هنوز زنده اند; پنجاه وچهار بيمار درمان نشده مرده اند). اين مقايسه ها نشان مى دهند كه التزام دينى, ارتباطى كوچك اما پر اهميت با مرگ و مير ناشى از هر علت دارد, ارتباطى كه تنها كمى كوچك تر از ارتباط ساير متغيرهاى رفتارى, روانى ـ اجتماعى, و پزشكى (براى مثال, توان بخشى قلبى مبتنى بر ورزش, پرهيز از مصرف الكل, و داروهاى كاهنده كلسترول) با مرگ و مير ناشى از هر علت است. يك بار ديگر بايد اشاره شود كه برآورد اندازه تأثير متوسط ما نشان دهنده ارتباط خالص التزام دينى و مرگ و مير است, البته پس از آن كه ترغيب دهندگان بررسى هاى اوليه, به كنترل انواع متغيرهاى جعيت شناختى, روانى اجتماعى, و مربوط به سلامت جسمانى, در بالاترين سطح سختگيرى اى كه تناسب مى ديدند پرداختند. نكته اصلى در ارائه اين نمايش دو جمله اى اندازه تأثير, اين نيست كه بگوييم كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير, تنها در صورتى مهم تلقى مى شود كه براساس قواعد تجربى قراردادى (خودسرانه), در حد (وسيع) يا حتى (متوسط) باشد. هدف من از ارائه اين داده ها, حتى اين سخن نيست كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير (به اندازه) ساير پيش بينى كننده هاى مرگ و مير (مهمّ) است. بلكه, من اين برآوردها را به دو دليل ارائه كردم: اول اين كه, اندازه اين ارتباط را در منظر افراد قرار دهم, و دوم اين كه, نشان دهم حتى يك ارتباط (خرد) مى تواند صرف نظر از اندازه, مهم باشد, و اين در صورتى است كه ارتباط, مشتمل بر متغيرهاى معيارى اى باشد كه براى افراد يا جامعه مهم به حساب مى آيند. آيا ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير يكى از آن موارد مهم است؟ به گمان من, در نهايت, پاسخ يك فرد بدين سؤال منوط به اين امر است كه آيا آن فرد در ميان سه فرد اضافه اى است كه در گروه افراد (عميقاً دين دار) قرار دارند و در طول دوره نجات يافته اند, و يا در ميان سه فرد اضافه اى است كه در گروه (كمتر دين دار) قرار داشته و در طى دوره جان خود را از دست داده اند! جدول1ـ نمايش هاى دو جمله اى اندازه تأثير, براى متغيرهاى مختلف مرتبط با مرگ و مير ناشى از هر علت التزام دينى وضعيت حيات در طول دوره عميقا مذهبى كمتر مذهبى مجموع مرده 47 53 100 زنده 53 47 100 مجموع 100 100 200 توان بخشى مبتنى بر ورزش به دنبال بيمارى اكليلى (Jolliffe et al., 2000) وضعيت حيات در طول دروه توان بخشي مبتني بر ورزش مراقبت هاي قلبي متعارف مجموع مرده 46 54 100 زنده 54 46 100 مجموع 100 100 200 سطوح مخاطره آميز مصرف الكل (Holman, English, Milne, Winter, 1996) وضعيت حيات در طول دوره پرهيزكنندگان نوشندگان در معرض خطر مجموع مرده 45 55 100 زنده 55 45 100 مجموع 100 100 200 سطوح آسيب زاى مصرف الكل (Holman, English, Milne, Winter, 1996) وضعيت حيات در طول دوره پرهيزكنندگان نوشندگان در معرض خطر مجموع مرده 42 58 100 زنده 58 42 100 مجموع 100 100 200 داروهاى كاهش دهنده كلسترول در ميان بيماران با ريسك بالا (Smith, Song, Sheldon, 1993) وضعيت حيات در طول دوره درمان شده درمان نشده مجموع مرده 46 54 100 زنده 54 46 100 مجموع 100 100 200 پاسخ ها و سؤالات بيشتر
به نظر مى رسد كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير كاملاً قوى است. حتى بهترين بررسى ها, نشان دهنده ارتباط مناسبى بين اين دو مى باشند, و تمسك به دخالت عوامل درآميخته, نمى تواند اين ارتباط را كوچك جلوه دهد. بعلاوه, براى برهم زدن اين نتيجه گيرى بنيادين كه دين دارى با ميزان پايين ترى از مرگ و مير ارتباط دارد, پژوهش هاى ديگر فراوانى حاكى از اين كه ميان التزام دينى و مرگ و مير هيچ ربط و نسبتى وجود ندارد لازم است, و اين فراوانى به حدّى است كه انجام اين پژوهش ها را نامحتمل مى كند. با در نظر گرفتن قوت اين ارتباط, چه بسا درست باشد كه بگوييم رابطه التزام دينى و مرگ و مير يكى از مستحكم ترين يافته هاى آثار مربوط به موضوع دين و سلامت است. هرچند لازم است از پژوهش هاى بيشتر در اين حوزه استقبال شود, اما بعيد است كه اين بررسى ها بتوانند بر اين نتيجه گيرى اساسى غلبه نمايند. با در نظر گرفتن قوت اين ارتباط, پژوهشگران اين حوزه در آينده, بايستى كمتر بر موضوع (اثبات) يا (ابطال) چنين ارتباطى متمركز شوند, بلكه بايستى بيشتر پرسش هاى جانبى آن را مورد توجه قرار دهند. چرا التزام دينى عمومى و نه شخصى؟
مرور فراتحليلى ما نشان داد كه ابزارى كه با آن التزام دينى را مى سنجيدند, نقش مهمى در اندازه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير ايفا مى كند. اين ارتباط مطلوب ميان التزام دينى و مرگ و مير در پژوهش هايى چشمگيرتر است كه در آن براى ارزيابى التزام دينى, فعاليت هاى دينى عمومى مورد توجه قرار مى گيرند. اين يافته ها بااين حدس و تخمين ها هماهنگ است كه تأثيرات مربوط به سلامتى التزام دينى, تا حدّى, با منابع روانى ـ اجتماعى به دست آمده از شركت مستمر در مراسم دينى, عضويت در گروه هاى دينى, يا تعامل با افراد (مذهبى) ديگر, مرتبط است (Goldbourt et al., 1993; Idler Kasl, 1997). بعضى از اين منابع روانى ـ اجتماعى عبارتند از: 1) حالات مثبت هيجانى كه به وسيله عبادات و فعاليت هاى دينى عمومى ايجاد مى شوند; 2) تعاملات اجتماعى لذت بخشى كه افراد در خلال فعاليت هاى دينى تجربه مى كنند; و 3) شكل گيرى روابط شخصى سودمند. اگر اين موضوع حقيقت داشته باشد كه مشاركت در فعاليت هاى دينى عمومى, تأثيرى علّى بر طول عمر دارد, ولى دين دارى فردى, نيايش, مراقبه, و اعتقادات خاص دينى چنين تأثيرى ندارد, در اين صورت اين يافته اهميت نظرى فوق العاده اى پيدا مى كند. اما, با در نظر گرفتن همبستگى نوعاً شديد ميان شاخص هاى عمومى و شخصى التزام دينى, تعيين اين كه چرا بعضى از مقياس هاى التزام دينى (مثل, مقياس هاى عمومى) بر خلاف بعضى ديگر (مثل, مقياس هاى شخصى) با مرگ و مير ارتباط دارند. كوشش مى طلبد. نتايج پژوهش هاى كراوز (1998) ممكن است به توجيه اين مسأله كمك نمايد. كراوز به بررسى ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير, در نمونه اى متشكل از هشتصد و نوزده بزرگسال مسن پرداخت; مطالعه اى كه چهار سال به طول انجاميد. كراوز سه جنبه از دين دارى را اندازه گيرى كرد: 1) دين دارى تشكيلاتى (يك مقياس سه ماده اى براى ارزيابى شركت در مراسم يا فعاليت هاى دينى); 2) دين دارى غير تشكيلاتى (يك مقياس دو ماده اى براى ارزيابى قرائت متون دينى و استفاده از برنامه هاى راديو تلويزيونى در اين زمينه); 3) استفاده از دين براى مقابله با استرس (يك مقياس سه ماده اى براى ارزيابى اعتماد بر حمايت ها و هدايت هاى دينى, در مواجهه با مشكلات و تصميم گيرى هاى اساسى). كراوز, پس از كنترل متغيرهاى سن, جنس, تحصيلات, وضعيت تأهل, سلامت براساس ارزيابى خود شخص, ناتوانى كاركردى, و استرس دريافت كه سه مقياس دين دارى نسبت هاى متفاوتى با احتمال مرگ در خلال دوره چهار ساله مطالعاتى دارند. هر واحد استاندارد تغيير در دين دارى تشكيلاتى, با كاهشى دوازده درصدى در احتمال مرگ در خلال دوره همراه بود. هر واحد استاندارد تغيير در دين دارى غير تشكيلاتى, با كاهش يك درصدى (از نظر آمارى بى معنا) احتمال مرگ در خلال دوره همراه است. هر واحد استاندارد تغيير در مقابله دينى با 15درصد افزايش در احتمال مرگ در خلال دوره همراه است. بنابراين, مشخص شد كه ارتباط مطلوب التزام دينى و مرگ و مير منحصر در التزام دينى تشكيلاتى است, در حالى كه دين دارى غير تشكيلاتى هيچ ارتباط محسوسى با مرگ و مير ندارد و استفاده از دين براى مقابله با استرس, با احتمال بالاترى از مرگ و مير ارتباط دارد. پژوهش هاى بعدى اى كه مشابه با پژوهش كراوز (1998) انجام گيرند مى توانند كمك چشمگيرى در جهت فهم ابعاد مهمّ و پويايى علّى ـ معلولى ارتباط التزام دينى و مرگ و مير انجام دهند. چرا اين ارتباط براى زنان قوى تر است؟
چنان چه پيشتر اشاره شد, فراتحليل ما نشان داد كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير در ميان زنان قوى تر از مردان است. در واقع, چندين پژوهشى كه, به طور مجزا به بررسى موضوع ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير در ميان زنان و مردان پرداخته اند (براى مثال Clark, Fridman, Martin, 1999; House, Robbins, Metzner, 1982; Kark et al., 1996; Koenig er al., 1999; Strawbridge et al., 1997), ارتباط قوى ترى براى زنان, نسبت به مردان نشان داده اند. چرا التزام دينى, از زنان بيش از مردان, در برابر مرگ زودرس, (محافظت) مى نمايد. آيا به خاطر آن نيست كه دين براى زنان, جايگزين يك منبع ارتقاء سلامتى (يعنى, حمايت اجتماعى) مى شود, كه مردان معمولاً آن را از مسيرهاى ديگرى تأمين مى نمايند؟ آيا به خاطر آن نيست كه دين منابع منحصر به فردى از ارتقاء سلامتى ارائه مى كند كه مردان نوعاً, به هيچ وجه, از التزام دينى به دست نمى آورند؟ پژوهش كرك پاتريك, شيليتو, و كلاس (1999) اين احتمال را تقويت مى نمايد. كرك پاتريك و همكارانش, صد وبيست وسه دانشجوى مؤنث و شصت ويك دانشجوى مذكر را براى بررسى رابطه ميان احساس داشتن ارتباط با خدا و احساس تنهايى مورد ارزيابى قرار دادند. حتى پس از كنترل مقياس هاى استاندارد حمايت اجتماعى ادراك شده, زنانى كه از ارتباط نزديك با خدا گزارش داده بودند, نسبت به افرادى كه چنين گزارشى نداده بودند, احساس تنهايى كمترى داشتند. از سوى ديگر, براى مردان, باور به داشتن يك ارتباط قوى با خدا, با احساس تنهايى, غير مرتبط بوده و يا ارتباط مثبت داشت. همچنين, ايدلر و كاسل (1992) دريافتند كه رابطه منفى ميان التزام دينى با افسردگى و ناتوانى, در ميان زنان قوى تر از مردان است. در هر حال, از آن جايى كه زنان, در بيشتر فرهنگ ها, عمر طولانى تر مى كنند و مذهبى تر از مردان هستند (Levin Chatters, 1998; Levin Taylor, 1997), در آينده, شرط عقل اين خواهد بود كه محققان متوجه كنترل آمارى جنسيت بوده و يا الگوهاى متفاوتى را براى زنان و مردان ترسيم نمايند, تا از تأثير گمراه كننده عامل جنسيت در نتايج بررسى ها جلوگيرى شود. آيا شخصيت نقشى دارد؟
آيا مى توان ارتباط ميان التزام دينى و مرگ ومير را حاصل هم پوشى التزام دينى با صفاتى از شخصيت دانست كه با افزايش طول عمر مرتبط اند؟ براى مثال, فريدمن و همكارانش (1995) نشان داده اند كه طول عمر افراد وظيفه شناس به نحو چشمگيرى بيشتر از افراد كمتر وظيفه شناس است. طول عمر افراد وظيفه شناس ممكن است ناشى از ويژگى هايى نظير شركت كمتر در رفتارهاى مخاطره آميز مانند رانندگى سريع, افراط در رژيم غذايى, و عدم فعاليت جسمانى, يا ناشى از گرايش به پاسخ سريع به علائم بدنى مربوط به مشكلات سلامت جسمانى باشد. جالب اين جاست كه وظيفه شناسى يكى از قوى ترين همبسته هاى دين دارى است. محققان, با استفاده از مقياس هاى سازه هاى الگوى پنج عاملى يا پنج عامل بزرگ شخصيت7 (John Srivastava, 1999; McCrae Costa, 1999) ـ يك طبقه بندى از صفات شخصيت كه جنبه هاى اصلى و عاليتر شخصيت را تبيين مى نمايد ـ به بررسى ارتباط ميان دين دارى و شخصيت پرداخته اند. كاسك (1999) و همچنين تيلور و مك دونالد (1999) دريافتند كه اندازه هاى توافق8 و وظيفه شناسى,9 با التزام دينى و جهت گيرى دينى ارتباط مثبت دارند. شواهدى غير مستقيم دال بر ارتباط ميان دين دارى و وظيفه شناسى نيز از پژوهشى بر مبناى طبقه بندى مبتنى بر سه عامل بزرگ صفات شخصيت آيسنك (Eysenck Eysenk, 1985) به دست آمده است. بررسى هاى مقطعى, با استفاده از مقياس هاى سه عامل بزرگ آيسنك, نشان مى دهند كه دين دارى (كه با مجموعه اى از شاخص ها از جمله فراوانى شركت در مراسم عبادى, فراوانى نيايش شخصى, و نگرش هاى مثبت به دين, اندازه گيرى شده است), با روان پريشى گرايى10 آيسنك ارتباط معكوس دارد (براى مثال Francis, 1997; Francis Bolger, 1997). روان پريشى گرايى آيسنك ظاهراً, تلفيقى از وظيفه شناسى و توافق پنج عامل بزرگ است (Costa McCrae, 1995). من داده هايى نيز در اختيار دارم كه نشان مى دهد وظيفه شناسى و نه توافق, در كودكى و نوجوانى طلايه التزام دينى عمومى, و دين دارى شخصى در بزرگسالى است. (McCullough, 2000). با در نظر گرفتن ارتباط قوى وظيفه شناسى با طول عمر, وظيفه شناسى با دين دارى, و دين دارى با طول عمر, كارهاى بيشترى لازم است تا مشخص شود كه آيا تأثيرات سلامتى بخش دين دارى از همبستگى التزام دينى با وظيفه شناسى يا ساير صفات شخصيت ناشى مى شود يا خير. روابط ميان دين دارى, خصومت, و مرگ و مير نيز بايستى مورد كاوش قرار بگيرد. چنانچه بعضى از پژوهش ها نشان مى دهند, افراد مذهبى خصومت كمترى دارند (براى مرورى بر اين نكته, بنگريد به: Koenig, McCullough, Larson, 2000), و افراد متخاصم طول عمر كمترى دارند (Miller, Smith, Turner, Guijarro, Hallet, 1996). چگونه مى توانيم الگوى ديناميك التزام دينى و مرگ و مير را ارائه كنيم؟
در بيشتر بررسى هايى كه, تا به امروز, بر روى رابطه ميان التزام دينى و مرگ و مير صورت گرفته, از يك چارچوب تحليلى كلى براى آزمون فرضيه ها استفاده شده است: تعدادى از پيش بينى كننده هاى بالقوه مرگ و مير ـ از جمله التزام دينى ـ در يك الگوى رگرسيون ساماندهى11 جاى داده شده اند تا شأن حياتى را در يك نقطه پياپى مجزا, يا تفاوت هاى موجود در كاركردهاى مستمر بقا را پيش بينى نمايند. اين روش ها انسان را مطمئن كرده اند كه افراد با خط پايه دين دارى بالاتر, طول عمر بيشترى دارند, و اين تأثيرات صرفاً قابل استناد به هم پوشى دين دارى با عواملى مثل جنسيت, سن, وضعيت اجتماعى اقتصادى, تندرستى, حمايت اجتماعى, و رفتارهاى مربوط به سلامتى نيست. بعلاوه, محققين با بررسى تقليل هايى در رابطه ميان التزام دينى و مرگ و مير, با افزايش متوالى متغيرهايى از قبيل حمايت اجتماعى, استعمال دخانيّات, و مصرف الكل توانسته اند استنتاج نمايند كه التزام دينى ممكن است تأثيرات خود را بر روى مرگ و مير, تا اندازه اى از طريق متغيرهايى مثل حمايت اجتماعى, استعمال دخانيّات, و مصرف الكل اعمال نمايد. هرچند اين تحقيقات مفيد بوده اند, لكن نتوانسته اند به نحو مطلوبى به آزمون فرضيه هاى ديناميك كمك نمايند. با اين فرض كه ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير يك ارتباط علّى است, بايد ساز و كارهاى سلامتى بخشى كه ممكن است توسط التزام دينى براى تأثير بر احتمال مرگ برانگيخته شود, مورد شناسايى قرار گيرند. به عنوان مثال, اين مسأله بايستى مورد پژوهش قرار گيرد كه آيا با تقويت حمايت اجتماعى يا تغييراتى در رفتارهاى مربوط به سلامتى ـ كه در بين سال هاى ارزيابى التزام دينى و تحقيق در مورد مرگ و مير رخ مى دهد ـ ميان التزام دينى و مرگ و مير ارتباط برقرار مى شود؟ اگر محققين به اين موضوع علاقه مند شوند كه آيا التزام دينى واقعاً در يك زنجيره على قرار دارد, زنجيره اى كه به زندگى طولانى ترى منجر مى شود, آن وقت گام بعدى در تحقيق ممكن است اجراى پژوهش هايى باشد كه به ما اجازه مى دهند تا سازوكارهاى التزام دينى, براى ارتقاء سلامتى يا افزايش طول عمر را مشاهده نماييم. استرابريج و همكارانش (1997) در وهله اول دريافتند كه افرادى كه به طور مستمر در فعاليت هاى دينى عمومى شركت مى كنند, عمر طولانى ترى دارند; و سپس نشان دادند كه شركت كنندگان مستمر در كليسا, به نسبت بيشترى (1) استعمال دخانيات را ترك نموده, (2) مصرف الكل را كاهش داده, (3) به تمرين هاى بدنى خود افزوده, (4) به زندگى با همسر خود ادامه داده, و (5) در طى يك دوره بيست وهشت ساله, به توسعه روابط اجتماعى خود پرداخته اند. گام بعدى اين خواهد بود كه آزمون هاى فرضيه اى در موضوع تغييرات ارتقاءبخش سلامتى, و آزمون هاى فرضيه اى در موضوع التزام دينى و مرگ و مير را, در قالب يك الگوى آمارى واحد با هم تلفيق كنند. البته, آزمودن چنين الگوهاى ديناميك نيازمند حركت چند مرحله اى در قالب يك جدول زمانى است. تأثير شناخت ها, هيجانات, و رفتارهاى دينى چگونه است؟
به همين نحو, گنجاندن سطحى از نظريه پردازى روان شناختى كه غالباً در بررسى هاى تجربى پديده التزام دينى و مرگ و مير غايب است, بسيار سودمند خواهد بود. بسيارى از محققان, اگر نگوييم بيشتر آن ها, معتقدند نحوه تأثير التزام دينى بر مرگ و مير بدين نحو است كه التزام دينى, آمادگى اى را براى شناخت ها, هيجان ها, و رفتارها ايجاد مى نمايد كه اين آمادگى به سبك هاى سالم زندگى يا افزايش مهارت در مقابله با استرس منجر مى شود (Ellison Levin, 1998; Hummer et al., 1999; Idler Kasl, 1992; Kark et al., 1996; Koenig et al., 1999; Krause, 1998; Oman Reed, 1998; Strawbridge et al., 1997). براى نمونه, به نظر مى رسد بيشتر نظريه پردازان موافق اين موضوع باشند كه التزام دينى مى تواند افراد را در جهت به دست آوردن (1) هنجارهاى شخصى در موضوع غذا, الكل, دخانيات, و رفتار جنسى; (2) يك جهان بينى منسجم كه به ارائه معنا در زمان هاى استرس و رنج كمك نمايد; و (3) حمايت اجتماعى, رهنمون شود. اما بيشتر محققان فاقد داده هاى لازم براى بررسى اين موضوع اند كه د ين چگونه مى تواند اين منابع روان شناختى افزاينده طول عمر را در اختيار افراد قرار دهد. در عوض, آن ها بر اثبات اين نكته متمركز شده اند كه پس از كنترل تقريباً تمام عوامل خطرآفرين ممكن مؤثر بر مرگ, التزام دينى هنوز مى تواند مرگ و مير را پيش بينى نمايد. اين سؤالات پژوهشى اوليه كاملاً مطلوب بوده اند, لكن ما اكنون به بررسى هايى نياز داريم كه نشان دهند, چگونه شاخص هاى ايستاى التزام دينى به شناخت ها, هيجان ها, و رفتارهاى دينى اى مبدّل مى شوند كه طول عمر را افزايش مى دهند. بدون گنجاندن چنين سطحى از تحليل, اين خط پژوهشى ـ فرقى نمى كند كه پژوهش ها در چه سطحى از پيچيدگى آمارى باشند ـ در دراز مدت, از لحاظ نظرى رضايت بخش نخواهند بود. احتمالاً, همه محققان موافقند كه صرفاً بيرون آمدن از رختخواب در صبح روز چهارشنبه, جمعه, شنبه, يا يكشنبه براى رفتن به كليسا, كنيسه, يا مسجد احتمالاً موجب نمى شود كه افراد عمر طولانى ترى داشته باشند. اما اگر محققان به پيشنهاد و آزمودن ساز و كارهاى حقيقى و جالب تر ارتباط ميان التزام دينى و مرگ و مير اقدام نكنند, اطمينانى نيست كه اين خط پژوهشى به اندازه كافى براى محققان آينده جذاب باشد. براى اين كه به اين پژوهش ها, عمق نظرى بيشترى داده شود, محققان ممكن است تلاش نمايند تا بين رفتارهاى سطح پايين مشاركت در مراسم دينى و مرگ و مير, از طريق سازه هاى روان شناختى بامعناتر ارتباط برقرار كنند. اگر دين, فى حد نفسه, بر مرگ و مير تأثير دارد, بايستى چيز خاصى در داخل كليساها, كنيسه ها, و مساجد يا در اذهان افراد دين دار جريان داشته باشد كه به سوى زندگى طولانى ترى رهنمون مى شود. مشاركت هاى دينى عمومى چه تأثيرات مثبتى بر تندرستى دارند؟ چه باورهايى درباره تندرستى به وسيله مشاركت هاى دينى عمومى برانگيخته مى شوند؟ مشاركت هاى دينى, افراد را به سوى انتخاب چه انواعى از گزينه هاى مرتبط با تندرستى فرامى خواند؟ دين چه انواعى از شناخت, عاطفه, رفتار, يا تعامل اجتماعى برمى انگيزاند, تا به افراد براى مقابله بهتر با تأثيرات مخاطره آميز استرس براى طول عمر كمك نمايند؟ گويا يك قياس به ما كمك خواهد كرد. اين مطلب ثابت شده است كه نوجوانان مذهبى, به نسبت همتايان كمتر مذهبى خود, كمتر به استفاده از مواد مخدر, دخانيات, و الكل روى مى آورند. دونوفريو و همكارانش (1999) تلاش كردند تا اين روابط را با دوسازه تبيين نمايند: (1) تعداد همسالان مذهبى كه هر پاسخ دهنده اى داشته است و (2) اعتقادات پاسخ دهنده ها درباره اين كه مصرف مواد يك گناه است. دونوفريو و همكارانش (1999) نشان دادند كه ارتباط ميان التزام دينى و مصرف مواد مى تواند, به طور كامل, به وسيله تعداد همسالان مذهبى پاسخ دهنده ها و قوّت اعتقاد آن ها به گناه بودن مصرف مواد, تبيين شود. به عبارت ديگر, اين داده ها نشان دادند كه نوجوانان مذهبى از مصرف مواد خوددارى مى نمايند چرا كه آن ها با تعداد زيادى از همسالان مذهبى خود تعامل دارند و معتقدند كه مصرف مواد, عملى گنهكارانه است. الگوهاى مشابهى براى تبيين روابط ميان التزام دينى و مرگ و مير قابل آزمون است. محققان بايد افزودن مقياس هاى ديگرى را براى اندازه گيرى شناخت ها, هيجان ها, و رفتارهاى دينى, در نظر داشته باشند; مقياس هايى كه به آن ها اجازه مى دهد تا بررسى نمايند كه آيا (1) التزام دينى منجر مى شود به (2) فرايندهاى از لحاظ روان شناختى با معنا, در عين حال, دينى اى كه (3) رفتارهاى مربوط به سلامت يا حالات روانى اى به بار مى آورند كه (4) بر طول عمر مى افزايند. البته, در تنظيم اين برنامه كارى, محققان به پايگاه هاى اطلاعاتى اى نياز دارند كه داراى مقياس هايى براى ارزيابى اين شناخت ها, هيجانات و رفتارهاى دينى باشد. يك گره روش شناختى اضافى, از اين حقيقت ناشى مى شود كه التزام دينى ممكن است در بيشتر افراد, در طى دوران كودكى و نوجوانى, اين ساختارهاى روان شناختى را ايجاد نمايد (براى مثال, اعتقادات, هنجارها, و جهان بينى هاى منسجم). بنابراين, التزام دينى ممكن است افراد را وادارد تا اين منابع روان شناختى را, مدت ها قبل از آن كه به هنگام بزرگسالى در يك مطالعه طولى در مورد رابطه دين و مرگ و مير گنجانده شوند, به دست آورند. محققان براى اين كه از عهده اين موضوعات بغرنج برآيند, لازم است كه نظريه پردازى صريحاً تحولى اى را درباره طبيعت روابط ميان التزام دينى و مرگ و مير بپذيرند. آيا زندگى ارزش زيستن دارد؟
سئوال ديگرى كه به واسطه پژوهش هاى موجود در موضوع دين و مرگ و مير طرح مى شود مربوط به كيفيت زندگى است. آشكار است كه افراد مذهبى عمر اندكى طولانى تر دارند, اما كيفيت آن سال هاى اضافى زندگى چگونه است؟ آيا مشخصه آن شكوفايى, صلح, و عشق است, يا اين كه ويژگى آن ناتوانى, درد و رنج, و انزواست. محققان روش هايى را براى (تنظيم كيفيت) بهره ورى در فراخناى زندگى ايجاد كرده اند; اين بهره ورى قابل استناد به عوامل روان شناختى يا مداخلات پزشكى است. مقياس تنظيم كيفيت سال هاى زندگى (QALY), طول عمر را با كيفيت زندگى در يك تعبير واحد ادغام مى نمايد (Kaplan, 2000; Shen, Pulkstenis, Hoseyni, 1999). متخصصان, چنين مقياس هايى را, ارزيابى هاى مناسب ترى از مزايايى مى دانند كه با يك عامل مشخص سلامت در ارتباط است; زيرا اين مقياس ها توازن ميان طول عمر و كيفيت زندگى را توضيح مى دهند. محققان در موضوع دين و مرگ و مير, مى توانند اين روش ها را در پژوهش هاى آينده, به نحو سودمندى, عملى نمايند. تأثير منفى دين بر مرگ و مير چگونه است؟
يك سؤال نهايى كه در آثار مربوط به دين و مرگ و مير مطرح مى گردد, به تأثيرات منفى التزام دينى بر طول عمر مرتبط است. ارتباط ميان مشاركت دينى عمومى با مرگ و مير, حداقل در ميان بزرگسالان, روى هم رفته يك ارتباط مثبت است. اما, بعضى از گروه هاى محافظه كار مذهبى از مراقبت هاى پزشكى استاندارد اجتناب مى كنند, و رد اين گونه مراقبت ها, به طور آشكارى, مى تواند به مرگ نابهنگام و غير ضرورى منجر شود. براى مثال, در يك بررسى اخير, آسر و سوان (1998) گزارش هاى پزشكى مربوط به صد وهفتاد ودو پرونده از كودكانى را مرور كردند كه به خاطر اهمال هاى پزشكى برخاسته از انگيزه هاى مذهبى, جان خود را از دست داده بودند. والدين اين صد وهفتاد ودو كودك, نوعاً به فرقه هاى منزوى مسيحيت تعلق داشتند كه به استفاده از مراقبت هاى پزشكى جديد معترض بودند. آسر و سوان دريافتند كه صد و چهل نفر (هشتاد درصد) از صد وهفتاد ودو كودك, به خاطر بيمارى هايى جان سپردند كه در صورت دريافت مراقبت هاى پزشكى مناسب, بيش از نود درصد احتمال بهبود وجود داشت. هجده درصد باقيمانده از كودكان, بيمارى هايى داشتند كه در آن بيش از پنجاه درصد احتمال بهبود وجود داشت. تنها سه نفر از صد وهفتاد ودو كودك, به خاطر شرائطى جان خود را از دست داده بودند كه به مراقبت هاى پزشكى پاسخ مثبت نمى دهد. اين يافته ها با ساير پژوهش هايى كه مرگ و مير زياد كودكان و بزرگسالان متعلق به گروه هاى مذهبى ـ كه از مراقبت هاى استاندار پزشكى چشم پوشى مى كنند ـ را ثبت كرده اند, مطابقت دارد (براى مثال,Kaunitz, Spence, Danielson, Rochat, Grimes, 1984; Simpson, 1989; Wilson, 1965). در تمام حوزه هاى تحقيقاتى, محققان نوعاً ابتدا به سراغ (داستان بزرگ) مى روند. بررسى ارتباط ميان دين, و مرگ و مير نيز از اين قاعده مستثنا نيست: محققان, در وهله اول, به ارتباط خالص ميان التزام دينى و مرگ و مير در كل جامعه پرداخته اند. ما, در نتيجه اين پژوهش ها, مى توانيم با درجه اى از اطمينان بگوييم متوسط (افرادى كه به طور فعال در نمودهاى عمومى دين شركت دارند, بيشتر عمر مى كنند. اما, اين ارتباطات (ميانگينى) ممكن است ساير روندها را بپوشاند, مثل گرايش به سطح بالاترى از مرگ و مير كودكان, جنين ها, و نوزادان را در ميان اعضاى گروه هاى مذهبى كه از دريافت مراقبت هاى پزشكى استاندارد اجتناب مى نمايند. بذل تلاش هاى بيشتر براى بررسى نقش ايمان دينى در ممانعت از مراقبت هاى شخصى مناسب و دريافت مراقبت هاى پزشكى مناسب, از نظر علمى پر بار و از نظر اجتماعى ارزشمند است. با عنوان كردن اين موضوعات, محققان علاقه مند به دين مى توانند مهارت هاى خود را در جهت خدمت بيشتر به (مصالح عمومى)12 به كار گيرند. آن ها, هم چنين, ممكن است ابهام و پيچيدگى بيشترى را به طرحى كه در غير اين صورت مى توانست به سرعت تبديل به طرحى نسبتاً قابل پيش بينى شود, بيفزايند. نتيجه گيرى
انسان ها دين را به منظور افزايش طول عمر خود دنبال نمى كنند. در واقع, براى بسيارى از انسان ها كه متعلق به اديان مختلف اند, (نگاه داشتن ايمان) انگيزه اى شد كه به مرگ زود هنگام آنان انجاميد, بعلاوه, بسيارى از خشونت ها در تاريخ جهان با انگيزه هاى مذهبى صورت گرفته است. هم چنين, بعضى از اديان انسان ها را به اجتناب از مراقبت هاى پزشكى جديد فرا مى خوانند. با توجه به همه اين عوامل, عدم پذيرش اين امر كه بعضى از مظاهر دين مى تواند عوارضى براى طول عمر داشته باشد, بى تجربگى تلقى مى شود. با اين همه, در جامعه, ارتباط خالص ميان التزام دينى و طول عمر به نظر يك ارتباط مثبت مى رسد. افراد دين دار ـ خصوصاً آن هايى كه در تظاهرات عمومى دين شركت مى كنند ـ از حيث بقاء, مزيت قابل توجهى بر ديگران پيدا مى كنند. اين روابط, به طور قابل ملاحظه اى, براى زنان بيشتر از مردان است. ما نمى توانيم نتيجه بگيريم كه اين روابط على هستند, اما آن ها, حتى زمانى كه محققان, دقت معقولى در كنار گذاشتن عوامل ساختگى به خرج مى دهند, بر جاى مى مانند. اگرچه, اين يافته ها به بسيارى از سؤالات پاسخ مى دهند, اما به نوبه خود سؤالات جديدى را مطرح مى نمايند: چه عامل خاصى سبب مى شود كه مشاركت هاى دينى عمومى يك پيش بينى كننده قوى طول عمر باشند, در حالى كه ارتباط دين دارى شخصى با مرگ و مير بسيار كمتر قابل توجه است؟ چرا بايد پيوند دين و طول عمر براى زنان بسيار قويتر از مردان باشد؟ نقش عوامل استاندارد شخصيت ـ خصوصاً عواملى كه همبستگى قوى ترى با التزام دينى و مرگ و مير دارند ـ چيست؟ چگونه مى توانيم به فهم بهترى از اين نكته دست يابيم كه آيا التزام دينى واقعاً منابع روانى ـ اجتماعى ارتقاء بخش سلامتى را فعال مى كند؟ چه اتفاقى در سطح روان شناختى مى افتد كه باعث مى شود افراد مذهبى به رفتارها يا شرايط روانى ارتقاء بخش سلامتى روى بياورند؟ آيا سال هاى اضافى زندگى كه در اختيار افراد مذهبى قرار مى گيرد, ارزش انتظار را دارند؟ و سرانجام, چگونه مى توانيم به نحو بهترى ارتباط مستحكم ميان التزام دينى و مرگ و مير را با اين حقيقت كه دين نيز مى تواند از عمر بعضى از افراد بكاهد, جمع نماييم؟ عنوان كردن اين سؤالات به غنى ساختن فهم ما از روابط متنوع ميان التزام دينى و طول عمر كمك مى نمايد. با پاسخ به اين سؤالات, وضعيت علم و همچنين خدمت بالقوه آن در جهت پيش گيرى و ارتقاء تندرستى رو به رشد خواهد گذارد. كتاب نامه:
Asser, S. M., Swan, R. (1998). Child fatalities from religion-motivated medical neglect. Pediatrics, 101 (4, Pt.1), 625-629. Berkman, L., Syme, L. (1979). Social networks, host resistance, and mortality: A nine-year follow-up study of Alameda Country residents. American Journal of Epidemiology, 109, 186-204. Clark, K. M., Friedman, H.S., Martin, L. R. (1999). A longitudinal study of religiosity and mortality risk. Journal of Health Psychology, 4, 381-391. Cohen, J. (1988). Statistical power analysis for the behavioral sciences (2nd ed.). Hillsdale, NJ: Erlbaum. Cohen, J. (1990). Things I have learned (so far). American Psychologist, 45, 1304-1312. Comstock, G. W., Patridge, K. B. (1972). Church attendance and health. Journal of Chronic Disease, 25, 665-672. Comstock, G. W., Tonascial, J. A. (1977). Education and mortality in Washington Country, Maryland, Journal of Health and Social Behavior, 18, 54-61. Cooper, H., Hedges, L. V. (Eds.). (19 * مشخصات كتاب شناختى اصل مقاله چنين است: McCallough, M., زReligious Involvement and Mortality: Answers and More Questionsس, In Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman (eds.)., Faith and Health: Psychological perspectives, New York and London: The Guilford press 2001. 1. نام سرزمينى كه امروز بخش شرقى آلمان و بخش غربى لهستان را دربرمى گيرد.م. 2. نام سرزمينى كه امروزه بخش شمالى آلمان را تشكيل مى دهد.م. 3. اتساع مجارى و حباب هاى ريه. 4. effect size 5. در آمار, رابطه ميان مقادير انتخابى يك متغير (X) و مقادير مشهود در متغير زوج ديگر (Y). 6. جامعه اشتراكى كوچك در اسرائيل كه بيشتر به امر كشاورزى اشتغال دارند. 7. Big Five 8. agreeableness 9. conscientiousness 10. psychotism 11. Cox 12. common good