انسان و ميل به جاودانگي
روانشناسي انسان
مصباح يزدي، محمد تقي اصلي ترين گرايشهاي رواني انسان حبّ ذات و حبّ به كمالات ذات است كه به دو شعبه اصلي علم و قدرت منشعب مي شود، كه يكي حبّ به بقا و ابديت است و ديگري هم حبّ به ذات. حبّ بقا لازمه طبيعي حبّ ذات است؛ يعني وقتي انسان وجود خود را دوست مي دارد نه از آن جهت است كه يك وجودِ لحظه اي است بلكه وجودش را در زمان بعد هم دوست مي دارد و علاقه دارد كه اين وجود دوام داشته باشد. مي توان گفت كه طبيعي ترين اثري كه بر حبّ ذات مترتب مي شود حبّ بقاست و هر انساني بالفطره اين غريزه را دارد. همان طور كه در ساير گرايشها علم و معرفت، نقش اساسي را در تعيين مصداق و تعيين جهت آنها بازي مي كرد در اين جا نيز همين گونه است؛ يعني اگر انسان حقيقت خود و حياتش را به درستي شناخت آن وقت اين گرايش هم جهت صحيح خود را پيدا مي كند وگرنه دچار اشتباه در مصداق مي شود و منشأ انحرافات اخلاقي فراواني مي گردد. اگر انسان فهميد كه حقيقت او يك حقيقت غير مادي است و حيات انسان منحصر به اين حيات دنيوي نيست حبّ بقا و خلود، جهت طبيعي و فطري خود را مي يابد و علاقه انسان متوجه به زندگي ابدي مي شود. ولي اگر اين معرفت برايش حاصل نشد و خيال كرد كه وجود او همين وجود مادي است و حيات او منحصر به همين حيات دنياست، آن گرايش فطري، منحرف مي شود و در همين مرحله كوتاه از وجود انسان متوقف مي گردد. و به دنبالش آثار بسيار نامطلوبي به بار مي آيد. علت علاقه انسان به زندگي دنيا علاقه به جاودانگي است، منتها خيال مي كند كه وجودش همين وجود مادي و زندگي اش نيز همين زندگي دنيوي است لذا مي خواهد اين زندگي ادامه پيدا كند اگر متوجه شود و يقين پيدا كند كه حقيقت زندگي برتر از اين حيات مادي است ديگر با آن چشمي كه قبلاً به زندگي دنيا مي نگريست نمي نگرد و نظرش تغيير مي كند. اصل اين گرايشها از نظر اخلاقي نه خوب است و نه بد، اينها لازمه وجود انسان است و در حوزه اخلاق چيزي قرار مي گيرد كه اختيار و انتخاب انسان در آن نقشي داشته باشد. اصل اين ميل همين طور است كه انسان ميل دارد باقي و جاوداني باشد. اين ميلي است فطري انسان و از نظر اخلاقي نه خوب است و نه بد، زيرا اختياري نيست. آنچه اختياري است جهت دادن به اين ميل و تعيين مصداق براي اين ميل است و چيزهايي كه به دنبالش مترتب مي شود. ميل به جاودانگي از نگاه قرآن
در قرآن شريف آياتي هست كه دلالت بر اين ميل فطري دارد و از اين ميل براي تربيت انسان استفاده شده است. و روشن است كه از اين جهت از ديدگاه اسلام چيز نامطلوبي نيست بلكه ميل به خلود و جاودانگي را در انسان تأييد مي كند و بر اساس اين ميل، تعاليمي را عرضه كرده و انسان را بر اساس آنها تربيت مي كند. در داستان حضرت آدم(ع) و وسوسه شيطان، شيطان از دو راه آدم را وسوسه كرد: يكي از راه علاقه به قدرت و سلطنت و ملك: «قل هل ادلّك علي شجرة الخلد و ملك لايبلي»1 و ديگري از راه علاقه به خلود: «ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الاّ ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين»2 اين دو آيه از اين جهت كه مشتمل بر مفهوم «خلود» هستند در اين بحث مورد استشهاد واقع مي شود؛ يعني چون حضرت آدم يك ميل فطري به خلود داشت ابليس از اين موقعيت سوء استفاده كرد و چنين وانمود كرد كه آن خلودي كه شما دوست داريد با خوردن اين شجره تأمين مي شود. و آن مطلوب شما به اين وسيله تحقق پيدا مي كند. پس پيداست كه از آغاز خلقت، حضرت آدم چنين ميلي را داشته و اين يك ميل فطري در نوع انسان است. در بسياري از آيات كه درصدد تشويق انسان به زندگي آخرت است دنيا را با آخرت مقايسه كرده و مي فرمايد: زندگي اخروي بقاي بيشتري دارد؛ يعني چون شما دنبال چيزي مي گرديد كه باقي تر باشد بايد دنبال آخرت برويد. اگر چنين ميلي در انسان وجود نداشت كه باقي باشد اين بيان فايده اي نمي بخشيد. پس معلوم است كه در فطرت انسان ميل به بقا هست كه قرآن درصدد تعيين مصداقش برمي آيد. راجع به اين مضمون چندين آيه داريم از جمله اين آيه كريمه از سوره نحل: «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق»3 يعني اين چيزهايي كه در اختيار شماست (از نعمتهاي دنيا) فاني شدني است اما آنچه كه نزد خداست بقا دارد. اين بيان براي كسي مفيد است كه فطرتا طالب بقا باشد آن وقت مصداقش را به او نشان مي دهند كه آن مطلوب تو در آن جاست نه در اين جا. در سوره اعلي مي فرمايد: «بل تؤثرون الحيوة الدنيا والآخرة خير و ابقي»4 نوع انسانها قبل از اين كه تعاليم انبيا به آنها برسد زندگي دنيا را ترجيح مي دهند يا اصلاً توجهي به آخرت ندارند يا اگر توجهي هم پيدا مي كنند به خاطر انسي كه به زندگي دنيا دارند، جاذبه زيادي برايشان ندارد، لذا زندگي دنيا را مقدم مي دارند. «بل تؤثرون الحيوة الدنيا» شما ايثار مي كنيد و انتخاب مي كنيد زندگي دنيا را در حالي كه «والآخرة خير و ابقي» خير بودن آخرت مربوط به بحث ديگري است، فعلاً تكيه بحث بر روي كلمه «ابقي» است. قرآن براي اين كه مردم را از دلبستگي به دنيا باز علت علاقه انسان به زندگي دنيا علاقه به جاودانگي است، منتها خيال مي كند كه وجودش همين وجود مادي و زندگي اش نيز همين زندگي دنيوي است لذا مي خواهد اين زندگي ادامه پيدا كند اگر متوجه شود و يقين پيدا كند كه حقيقت زندگي برتر از اين حيات مادي است ديگر با آن چشمي كه قبلاً به زندگي دنيا مي نگريست نمي نگرد و نظرش تغيير مي كند. بدارد مي فرمايد: آخرت پايدارتر است. اين تعليم هم در جايي مؤثر است كه چنين ميل طبيعي وجود داشته باشد و انسان بخواهد پايدار باشد تا به او بگوييد تو اشتباه مي كني كه دنبال دنيا مي روي. بايد دنبال آخرت بروي كه بقائش بيشتر است. در آيه 131 از سوره طه مي فرمايد: «و رزق ربك خير و ابقي» انسان قبل از اين كه معرفت كامل به ذات مقدس الهي پيدا كند محبّت خدا براي او اصالت ندارد اگر هم محبّتي داشته باشد به خاطر اين است كه وسيله اي است براي تأمين ساير مطلوبهايش. اما اگر كسي به اين حد از معرفت برسد كه بفهمد خداي متعال اصالتا خواستني و دوست داشتني است وقتي او را با ساير محبوبها و مطلوبها مقايسه مي كند مي بايست محبت خدا را ترجيح بدهد چون هم كاملتر و هم باقي تر است. انسان به هر چيزي علاقه داشته باشد مي خواهد آن محبوبش باقي باشد تا از ديدنش از اُنس با او و ارتباط با او لذت ببرد اگر محبوب لحظه اي و يك ساعتي باشد انسان خيلي داعي ندارد كه با او ارتباط پيدا كند و دل به او ببندد «آنچه نپايد، دلبستگي را نشايد» دلبستگي بايد به چيزي باشد كه پايدار باشد: «والله خير و ابقي»5 پايدار مطلق خداست. كلمه «ابقي» ما را متوجه مي كند كه بقا براي انسان مطلوبيت فطري دارد. در آيه 60 از سوره قصص مي فرمايد: «و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» آنچه نزد خدا هست پايدارتر است. اگر عقلتان را حاكم قرار دهيد. عقل شما قضاوت خواهد كرد كه بايد دنبال چيزهاي باقي تر برويد و آن چه باقي تر است نزد خداست. نظير اين آيه 36 از شوري است: «و ما عندالله خير و ابقي للذين آمنوا و علي ربهم يتوكلون». كه اشاره به شرطش هم شده كه اگر بخواهيد به آن چيزي كه نزد خدا هست برسيد بايد ايمان و توكل داشته باشيد. از جمله چيزهايي كه مي توان براي اين مطلب استيناس كرد اين است كه يكي از اسمايي كه خداوند متعال براي روز قيامت در قرآن شريف ذكر فرموده «يوم خلود» است و خود اين تسميه براي اين است كه مردم را متوجه آن عالم كند و علاقه شان را به آخرت جلب نمايد. در آيه 34 از سوره ق مي فرمايد: «ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود» روز جاودانگي امروز است. خود اين تسميه اين نكته را در بردارد كه انسان چون طالب خلود است متوجه شودكه عالم خلود آن جاست نه اين عالم. در آيه 46 از سوره كهف وقتي مي خواهد مردم را تشويق به اعمال خير كند، آنها را به نام «باقيات» مي نامد: «والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا». نظيرش آيه 76 از سوره مريم است: «والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير مردا». خداوند متعال در سوره كهف اين داستان را نقل مي فرمايد: دو رفيق ـ يكي مؤمن و موحد و معتقد به آخرت بود و ديگري مشرك و علاقه مند به همين زندگي دنيا ـ با هم گفت و گو مي كردند، مشرك مي گويد: «ما اظن ان تبيد هذه ابدا»6 من گمان نمي كنم كه اين نعمت هايي كه من دارم هرگز از بين برود. بعد رفيقش به او توجه مي دهد كه اينها قابل بقا نيست، يك وقت مي بيني ناگهان همه اين نعمتها از بين مي رود يا آفت آسماني به آنها مي رسد، يا آب به باغ نمي رسد و اين درختها خشك مي شود و ميوه هايش از دستت مي رود. پيداست كه هر دو طالب چيزي هستند كه باقي باشد و فطرتا علاقه اي به چيزهاي بي دوام ندارند منتها در تشخيص مصداق بحث مي كنند كه آيا همين باغي كه در دنيا هست باقي خواهد ماند يا نعمت باقي را بايد در جاي ديگري پيدا كرد. پس اين داستان هم دلالت مي كند بر اين كه ميل فطري انسان به اموري است كه بقا داشته باشد. اين داستان با آيه44 به پايان مي رسد: «هنا لك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا». در مقابل اين استظهاري كه از آيات شريفه شد كه انسان ميل به ابديت دارد و اين ميل هم يك ميل صحيحي است و لازم است باشد و قرآن هم نسبت به آن، نظر سويي ندارد بعضي از آيات هست كه ممكن است از آنها چنين برداشت شود كه قرآن اين ميل را تحقق نايافتني مي داند؛ يعني مي گويد شما بي جهت دنبال يك شيئي ابدي مي گرديد، انسان ابديت ندارد در آيه 34 از سوره انبياء مي فرمايد: «و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون» ما قبل از تو هم براي هيچ انساني ابديت قرار نداديم. آيا اگر تو از دنيا بروي آنها ابدي خواهند بود؟ ما براي هيچ كس خلود قرار نداديم تو هم خواهي مرد آنها هم خواهند مرد: «انك ميت و انهم ميّتون»7. با توجه به سياق آيه روشن مي شود كه منظور نفي خلود از زندگي دنياست نه مطلق در بسياري از آيات كه درصدد تشويق انسان به زندگي آخرت است دنيا را با آخرت مقايسه كرده و مي فرمايد: زندگي اخروي بقاي بيشتري دارد؛ يعني چون شما دنبال چيزي مي گرديد كه باقي تر باشد بايد دنبال آخرت برويد. اگر چنين ميلي در انسان وجود نداشت كه باقي باشد اين بيان فايده اي نمي بخشيد. پس معلوم است كه در فطرت انسان ميل به بقا هست كه قرآن درصدد تعيين مصداقش برمي آيد. خلود؛ آن همه آياتي كه درباره خلود دربهشت يا خلود در جهنم هست: «خالدين فيها ابدا»8 اصولاً روز قيامت به نام «يوم الخلود» ناميده شده كافي است كه جلوي چنين توهمي را بگيرد. صورت هدايتِ ميل جاودانگي
حال سؤال اين است كه اين ميل چگونه بايد هدايت شود؟ فراموش نكرده ايم كه در همه اين اميالي كه به عنوان كششها و گرايشهاي اصيل انسان مطرح مي شود هيچ كدام خود به خود مصداقش را نشان نمي دهد. انسان مي خواهد باقي باشد اما اين بقا كجاست؟ و در چه چيزي يافت مي شود؟ همه اينها بستگي دارد به اين كه از علم و معرفت كمك بگيريم. كساني كه عقلشان را به كار بگيرند و معرفت صحيحي نسبت به نفس خود پيدا كنند و از راههاي مختلفِ عقلي و نقلي دريابند كه حقيقت انسان نابود شدني نيست و نفس او باقي است و روزي در عالم ديگري باز خواهد گشت و يك معاد و زندگي ابدي خواهد داشت، مي توانند از اين ميل، به نحو مطلوب استفاده كنند و در راه تكامل خود گام بردارند و براي فعاليتهاي مثبت و سازنده، انگيزه اي قوي داشته باشند. ولي قبل از اين كه اين معرفت كسب شود اگر انسان در به كارگيري عقلش سستي ورزد و حقيقت خويش را به درستي نشناسد طبعا بقاي همين زندگي دنيا براي او مطلوب خواهد بود؛ يعني آنچه را به اسم حيات مي شناسد همين حيات دنياست و مي بيند كه انسانها بعد از چندي كه در اين دنيا زندگي كردند مي ميرند و خاك مي شوند پس نتيجه مي گيرد كه وجود انسان يك دوران محدودي دارد مثل ساير پديده هايي كه در اين عالم به وجود مي آيند و پس از چندي از بين مي روند. وقتي بينش انسان اين گونه باشد آن گرايش در سايه اين بينش شكل خاصي پيدا مي كند و به دنيا دوستي، دنياطلبي و كم كم دنيا پرستي مبدل مي شود، خواه كساني باشند كه اصلاً ايمان به آخرت نداشته باشند و منكر آخرت باشند و بگويند «ما هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيي»9 يا كساني باشند كه شك داشته باشند. «بل هم في شك يلعبون»10 «بل ادارك علمهم في الآخرة بل هم في شك منها بل هم منها عمون»11 يا بگويد «و ما اظن الساعه قائمه»12 گمان نمي كنم قيامتي در كار باشد. به هر حال كساني كه ايمان ندارند اعم از اين كه ايمان به نقيضش داشته باشند يعني منكر وجود آخرت باشند و يا در حال شك و گمان به سر ببر ند طبعا چنين كساني علاقه شان فقط به دنيا متوجه خواهد شد و بقايشان همين ميل به بقاي زندگي مادي مي شود. قرآن كريم از قول اهل كتاب نقل مي فرمايد كه اينها دلشان مي خواست هزار سال زندگي كنند: «و لتجدنهم احرص الناس علي حياة و من الذين اشركوا يودّ احدهم لو يعمّر الف سنة»13 آرزو مي كردند كه اي كاش ما هزار سال در دنيا زندگي مي كرديم ميل به اين كه زندگي دنيا طول بكشد از يك ميل فطري به بقا و ابديت، نشأت مي گيرد، و آن خود به خود بد نيست، انسان بايد علاقه به بقا داشته باشد اما آن ميل با يك بينش غلط توأم شده كه فكر مي كند زندگي انسان همين دنياست، اين است كه آن ميل در اين شكل انحرافي ظاهر مي شود و ارزش منفي پيدا مي كند. كساني كه ايمان ندارند اعم از اين كه ايمان به نقيضش داشته باشند يعني منكر وجود آخرت باشند و يا در حال شك و گمان به سر ببرند طبعا چنين كساني علاقه شان فقط به دنيا متوجه خواهد شد و بقايشان همين ميل به بقاي زندگي مادي مي شود. پس علت اين انحراف كه هيچ گاه دلشان نمي خواهد از اين عالم بروند و از مرگ مي ترسند همين است كه اعتقاد آن چناني به زندگي آخرت ندارند. امروز هم يكي از مسائلي كه در همه دنيا مطرح است و در فلسفه ها و مذاهب مختلف درباره آن زياد بحث مي كنند همين مسأله ترس از مرگ است. اگر آدمي بخواهد راحت زندگي كند بايد ترس از مرگ از او برداشته شود كه اين هم نشدني است. پس چه بايد كرد؟ بسياري از كساني كه مبتلا به امراض رواني مي شوند در اثر همين ترس از مرگ است.اين است كه روان شناسان روي اين مسأله خيلي كار مي كنند كه چگونه مي توان اين ترس از مرگ را از بشر برداشت تا بتواند راحت زندگي كند. و بالاخره فكرشان به اين جا رسيده كه بايد آرام آرام به فرد قبولاند كه اين واقعيتي است و بايد آن را پذيرفت. اين است كه روان شناسان سعي مي كنند كه كودكان از اول طوري تربيت شوند كه واقعيات را آن طور كه هست درك كنند و بپذيرند. جمله معروفي است از مربيان و روان شناساني كه اين مشي را دارند كه «خودت را آن طور كه هستي بپذير» انسان بايد واقعيات را قبول كند و فكر چيزهاي نشدني نباشد. و از جمله اين كه آدمي بخواهد نميرد، اين شدني نيست و بايد خيالش را از سر بيرون كند. غرض اين است كه مسأله ترس از مرگ يك مسأله عظيمي است و نقش بزرگي در زندگي انسان دارد و موجب ناراحتي افراد مي شود، كساني كه سرگرم زندگي هستند آن چنان به خوردن و آشاميدن مشغولند كه ممكن است ياد فردا را هم نكنند ولي كساني كه مقداري هشيارند و توجه مي كنند كه بالاخره مرگي در كار هست اين فكر آزارشان مي دهد و ناراحتشان مي كند و يكي از عواملي كه پوچ گراها را به اين مسلك مي كشاند همين فكر مرگ است كه بالاخره ما اين همه در دنيا تلاش بكنيم آخرش خواهيم مرد و هيچ خواهيم شد پس چرا ما خودمان را به زحمت بيندازيم؟ گاهي خودكشي مي كنند و گاهي به مواد مخدر و سكرآور پناه مي برند و گاهي دست به رفتارهاي انحرافي و نامعقول مي زنند. پس اگر ما حقيقت انسان را درست شناختيم و فهميديم كه حيات انسان منحصر به همين دنيا نيست بلكه اصلاً اين حيات را نسبت به حيات آخرت نمي توان زندگي ناميد و اولي است كه كسي اين زندگي را مرگ بنامد چنان كه قرآن مي فرمايد: كساني كه در روز قيامت اندوخته اي ندارند و اعمالي انجام نداده اند كه از آن استفاده كنند مي گويند: «يا ليتني قدّمت لحيوتي»14 اي كاش براي حياتم چيزي پيش فرستاده بودم آن وقت مي فهمد كه آنچه در دنيا به نام حيات مي ناميد حيات نبود و نيز مي فرمايد: «انّ الدار الآخرة لهي الحيوان»15 لام تأكيد و هي كه ضمير فصل است، و خبر كه الف و لام دارد دلالت بر حصر مي كند اصلا زندگي منحصر است به زندگي آخرت، زندگي واقعي آخرت است اگر آدمي چنين بينشي پيدا كند آن وقت علاقه به خلود و ابديت جاي خودش را پيدا مي كند و انسان روان شناسان سعي مي كنند كه كودكان از اول طوري تربيت شوند كه واقعيات را آن طور كه هست درك كنند و بپذيرند. جمله معروفي است از مربيان و روان شناساني كه اين مشي را دارند كه «خودت را آن طور كه هستي بپذير». مي فهمد اين علاقه پوچي نيست و چنين واقعيتي هست و بايد دنبالش رفت و آن را يافت. پس علت انحرافي كه در اين زمينه پيدا مي شود از نقص شناخت و معرفت سرچشمه مي گيرد كه نمي فهمد كه زندگي واقعي چيست. نه اين كه ميل به زندگي ابدي داشتن چيز بدي باشد. چگونگي زندگي در اين دنيا
در اين جا مسأله ديگري مطرح مي شود و آن اين كه: حالا كه فهميديم زندگي حقيقي انسان زندگي ابدي است و بقا و خلود در آن جا ميسر است پس بايد نسبت به زندگي دنيا چه بينشي داشته باشيم؟ آيا بايد مايل باشيم هرچه زودتر بميريم تا به آن عالم برسيم يا بايد موضع ديگري داشته باشيم؟ چه بسا از ظاهر بعضي از آيات قرآن، فهميده شود كه خوب است آدمي طالب مرگ باشد مانند آياتي كه خطاب به يهود مي فرمايد: «قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انّكم اولياء لله من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين»16 اگر شما خودتان را اولياي خدا مي دانيد پس آرزوي مرگ بكنيد، زيرا عالم آخرت عالم ملاقات با خداست و هر محبّي دوست دارد محبوبش را ملاقات كند. شما هم اگر اوليا و دوست خداييد بايد علاقه مند به لقاي او باشيد لقاي او كه در اين جا ميسر نيست پس بايد آرزوي مرگ كنيد تا بعد از مرگ او را ملاقات نماييد. نظير اين آيه در سوره بقره هم هست و مفادش اين است كه قرآن علماي اهل كتاب و به خصوص يهود را تكذيب مي فرمايد چون ادعاي دروغي مي كردند و خود را دوست خدا قلمداد مي كردند و علامت دروغشان همين است كه هيچ وقت آرزوي مرگ نمي كردند بلكه دلشان مي خواست هزار سال در اين دنيا زندگي كنند. آيا مي توان از اين آيات نتيجه گرفت كه هر كس بينش صحيحي دارد و علاقه به آخرت و خدا دارد پس بايد زودتر بميرد و دست كم از مرگ، جلوگيري نكند و مثلاً به معالجه امراضش نپردازد تا بميرد؟ مي دانيم چنين برداشتي صحيح نيست. درست است كه انسان بايد طالب آخرت باشد اما معرفت ديگري هم بايد پيدا كند و آن اين است كه براي چه هدفي در اين جهان آفريده شده است؟ و رابطه اين زندگي با آن زندگي چيست؟ اگر كسي اين را شناخت كه عالم دنيا مقدمه آخرت است و بايد سعادت آخرت را با اعمال دنيا به دست آورد و همين لحظات كوتاهي كه در اين عالم در اختيار ماست كليد يافتن گنجهاي اخروي و ابدي است آن وقت به جاي اين كه نسبت به زندگي دنيا دشمني داشته باشد نسبت به آن علاقه مند هم خواهد بود و براي اين كه هر چه در اين جا بيشتر باشد بيشتر مي تواند تكامل پيدا كند، اعمال صالح بيشتر انجام دهد و در نتيجه به مقامات بالاتري در آخرت نايل شود. آن دسته از روايات يا ادعيه اي كه از ائمه ـ عليهم السلام ـ رسيده كه دعا مي كردند كه: «خدايا عمر ما را طولاني كن» به خاطر اين است كه ايشان مي دانستند كه زندگي دنيا وسيله اي است براي سعادت آخرت. بايد انسان در اين جا باشد و كار بكند تا سعادت آخرت را به دست آورد نه اين كه دنيا چيز لغو و بيهوده اي است. بايد بدانيم كه اين زندگي راهي است كه بايد آن را بپيماييم و وسيله اي است كه بايد از آن استفاده كنيم تا به مطلوب خود در عالم ابدي نايل شويم، وگرنه آن ابديت ممكن است توأم با عذاب ابدي باشد و چنين ابديتي از فنا بدتر است. مشركان و كساني كه در جهنم هستند از فرط عذاب به مالك جهنم پيشنهاد مي كنند كه : «و قالوا يا مالك ليقض علينا ربّك»17 بگو خدا ما را مرگ دهد. جواب مي شنوند كه هيهات، شما تا ابد اين جا خواهيد بود. پس ما كه در اين دنيا از نعمت حيات بهره منديم بايد بفهميم كه اين نعمت براي چيست و چه نقشي دارد. اگر اين را درك كرديم، و به آخرت هم ايمان آورديم و رابطه دنيا و آخرت را هم فهميديم كه اين جا بايد كاشت و آن جا درو كرد: «الدّنيا مزرعة الآخرة»18 آن وقت آدمي مي خواهد كه اين زندگي اش هم طولاني تر باشد تا بيشتر بتواند كار بكند و نتايج بيشتري از عمرش ببرد. با توجه به اين نكته آن سؤال قبلي زنده مي شود كه پس اين كه مي فرمايد: اولياي خدا بايد تمناي مرگ داشته باشند، يا اين كه اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ مي فرمايد: «والله لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه»19 براي چيست؟ و چرا اولياي خدا دوست مي داشتند كه از اين دنيا بروند تا به لقاي محبوبشان برسند؟ جواب اين است كه مطلوبيت آخرت و تمنّاي مرگ از اين جهت است كه ايشان را به مطلوب و محبوبشان مي رساند ولي منافات ندارد كه از جهت ديگري بقاي اين عالم را بخواهند بالعرض؛ يعني چون وسيله اي است براي اين كه لقاي آن جا پربارتر شود. اگر شخص گرسنه اي بداند كه در فلان مكان سفره اي انداخته اند و نان و پنيري مهياست از آن جهتي كه گرسنه است دوست دارد كه به آن جا برسد و از آن نعمتها استفاده كند، ولي اگر بداند كه با تحمل اندكي گرسنگي و تشنگي به غذاي مطلوبتري خواهد رسيد همين شخصي كه علاقه دارد هرچه زودتر به سفره غذا برسد بالعرض نرسيدن هم براي او مطلوب است؛ يعني براي اين كه به لذت بيشتري برسد مي خواهد كه اين عطش را تحمل كند تا لحظه اي بعد به غذاي مطلوب تري برسد، علاقه انسان به مطلوبهاي اخروي هم همين طور است طبعا مي خواهد زودتر به آن برسد راهش هم مرگ است بايد از اين عالم برود تا به آن جا برسد. پس مطلوب بالاصاله نعمتهاي اخروي، كرامتهاي الهي، رضاي الهي و لقاي الهي است از اين جهت تمنّاي مرگ مي كند، اي كاش زودتر مي رفتم و به آن جا مي رسيدم، ولي اگر توجه داشته باشد كه آن مطلوب و محبوب او مي خواهد كه وقتي مي رود به آن جا با دست پر برود و آمادگي بيشتر براي استفاده اگر كسي اين را شناخت كه عالم دنيا مقدمه آخرت است و بايد سعادت آخرت را با اعمال دنيا به دست آورد و همين لحظات كوتاهي كه در اين عالم در اختيار ماست كليد يافتن گنجهاي اخروي و ابدي است آن وقت به جاي اين كه نسبت به زندگي دنيا دشمني داشته باشد نسبت به آن علاقه مند هم خواهد بود. از كرامتها و نعمتهاي او كسب كرده باشد با اين كه دوري او برايش سخت است اما چون او دوست دارد كه بيشتر در اين جا باشد تا لياقت و استعداد بيشتر كسب كند براي او ماندن در اين جا هم مطلوب خواهد شد. پس مؤمنين از آن جهتي كه مي دانند زندگي باقي و حيات ابدي آن جاست و نعمتهاي باقي در آن جاست اصالتا طالب آن زندگي هستند و چون راهش را مرگ مي بينند علاقه مند هستند كه زود از اين عالم بروند؛ يعني به اين عالم از آن جهتي كه داراي نعمتهاي گذرا و فاني است دلبستگي ندارند، دلبستگي شان به عالم ابدي و باقي است ولي وقتي توجه مي كنند به اين كه اگر اين جا بيشتر بمانند مي توانند از نعمتهاي بيشتري در آن جا استفاده كنند و به مرتبه بالاتري از رضاي محبوبشان نايل شوند آن وقت ماندن در اين جا بالعرض برايشان مطلوب خواهد بود. و لذا در آن دعاي حضرت سجاد(ع) هست: «خدايا اگر زندگي من مرتع شيطان شد زود جان مرا بگير.» يعني اين زندگي مادامي برايم مطلوب است كه بتواند كمكي به سعادت آن زندگي كند اما اگر موجب عقب گرد من بشود و باعث اين بشود كه بار من سنگين بشود و در آن جا از بعضي كرامات، محروم شوم چه بهتر كه زودتر از اين جا بروم پس تمناي مرگ براي اولياي خدا صحيح است، چون به لقاي محبوبشان مي رسند ولي ماندن در اين زندگي هم براي ايشان مطلوب است تا موقع لقا به كرامتهاي بيشتري نايل شوند. كساني كه اهل محبتند توجهشان فقط به اين است كه ببينند محبوبشان چه مي خواهد، چون مي دانند كه خداي متعال ايشان را در اين عالم آفريده و اراده تكويني الهي بر اين قرار گرفته كه در اين عالم زنده بمانند تا هنگامي كه اجل محتومشان فرا رسد، چون اراده خداست زندگي اين جا را دوست مي دارند و چون او مي خواهد كه اين جا بيشتر عمل صالح انجام دهند ماندن در اين جا را ترجيح مي دهند. والسلام عليكم و رحمة الله 1 ) طه (20) آيه120. 13 ) بقره (2) آيه96. 15 ) عنكبوت (29) آيه64. 10 ) دخان (44) آيه9. 19 ) نهج البلاغه، خطبه 5. 18 ) كنوز الحقايق، باب دال. 16 ) جمعه (62) آيه6. 17 ) زخرف (43) آيه77. 14 ) حجر (89) آيه24. 12 ) كهف (18) آيه36. 11 ) نمل (27) آيه66. 2 ) اعراف (7) آيه20. 3 ) نحل (16) آيه96. 4 ) اعلي (87) آيه 17ـ16. 5 ) طه (20) آيه 73. 6 ) كهف (18) آيه 35. 7 ) زمر (39) آيه30. 8 ) نساء (4) آيه122 و 169 و... . 9 ) جاثيه (45) آيه24.