بیماری روانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بیماری روانی - نسخه متنی

دبلیو کارل، جی بنیدر؛ مترجم: سید مهدی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




بيمارى روانى: نگـرش ها














دابليو, كارل و جِيْ. بيندر




ترجمه سيد مهدى موسوى







كورچين1 در روان شناسى بالينى مدرن2 اظهار داشته است كه نگرش هاى مربوط به بيمارى روانى, ارتباط مستقيم ترى با مشاهده نابهنجارى هاى شديد داشته اند. در قرون اوليه, تصور مى شد كه مبتلايان به بيمارى روانى مسخر شياطين هستند و در نتيجه, آنان را زندانى و شكنجه مى كردند. در دوران امپراتورى روم, پزشكان, طرفدار ديدگاه علمى ترى همراه با درمان انسانى شدند, اما پس از سقوط اين امپراتورى, اعتقاد به تسخير, دوباره جان گرفت و تا عصر روشنگرى ادامه يافت. در اين دوره, وير3 يگانه شخصيت قابل اعتنايى بود كه با برخورد وحشيانه با ديوانگان مقابله كرد و آنان را بيمار قلمداد نمود. تغييرى در اين وضع تا انقلاب فرانسه و انقلاب امريكا به وجود نيامد.




در 1801, پينل4 قيد و بندها را از دست و پاى بيماران روانى خود برداشت و آنان را بيمار تلقى كرد. او در رساله اى در باب ديوانگى5 (1962/1801) با تنبيه مخالفت نمود و از درمان آنان به وسيله مواجهه مستقيم, مطالعه علمى, و استفاده از ثبت احوال و تاريخ زندگى بيماران طرفدارى كرد. او حتى معتقد بود كه ممكن است برخى از بيمارى ها منشأ روانزاد داشته باشند. متأسفانه, آراى عموم مردم و متخصصان بسيار عقب افتاده تر از اين بود. در واقع, گرچه بيمارستان هاى امريكا و انگليس در قرن نوزدهم بر درمان اخلاقى تأكيد مى ورزيدند, برخوردهاى نامناسبى كه به دست افرادى نظير ديكس6 و بيرز7 اعمال و برملا شد نشان داد كه جامعه هم چنان آمادگى سوءرفتار با بيماران روانى را دارد. پيش از آغاز نيمه اول قرن بيستم, غالباً بيماران روانى هنوز افرادى صرفاً ديوانه تلقى مى شدند. ديوانگان هم چنان ذهن و قوه تخيل مردم را به خود جذب مى كردند و مشاهده افراد به اصطلاح ديوانه در حال نمايش در سيرك ها و نمايش هاى عجيب و غريب, امرى متعارف بود.




ييكى از عوامل مؤثر و مهم در نگرش نسبت به بيمارى روانى, پيدايش الگوى پزشكى بود, كه بيمارى روانى را از حيطه جادوگرى بيرون كشيد و در حوزه مطالعه و درمان پزشكى قرار داد. كورچين, اين ويژگى ها را براى الگوى پزشكى متذكر شده است: بيمارى هاى روانى, ناراحتى هايى هستند داراى سبب شناسى, دوره و سير, و پيامد; علت اين بيمارى ها امورى عضوى است; همانند امراض جسمى داراى يك حالت نهفته و زيرين اند كه علايم سطحى اى دارند; درمان آن ها پيش از هر چيز بستگى به مداخله پزشكى دارد; و فرايند بيمارى در درون فرد است.




ساس8 در توليد ديوانگى9 نشان داده است كه الگوى پزشكى در اوايل دهه 1950 با عرضه داروهاى عمده آرام بخش تقويت شد, اما او يكى از منتقدان اصلى اين الگو نيز بوده است. وى در اسطوره بيمارى روانى10 مى گويد كه علايم بيمارى روانى را نمى توان به ضايعات سيستم عصبى مربوط دانست, بلكه بايد آن ها را پيام هايى از سوى بيماران درباره باورهايشان نسبت به خود و جهان پيرامون دانست. اين ديدگاه روانى ـ اجتماعى نمايانگر عامل مهم ديگرى است كه به شكل گيرى نگرش هاى رايج درباره بيمارى روانى كمك كرده است.




به زعم كورچين (1976) الگوى روان شناختى هم زمان با اين كشف به وجود آمده است كه فرايندهاى ناخودآگاه و وادارهاى روانى مى توانند برانگيزنده رفتارها باشند. مباحث مسمِر11 درباره مغناطيس حيوانى12 شواهد اوليه را براى اين پديده فراهم كرد و آثار روان پزشكان متقدم فرانسه و نهايتاً زيگموند فرويد اين رويكرد روان شناختى را كاملاً تثبيت نمود. از همان زمان پيدايش چنين رويكردهايى, روان شناسان و ديگر محققان نشان دادند كه بيمارى هاى روانى مى توانند واكنش هاى اجتماعيِ آموخته شده باشند و با روش هاى مختلف روان درمانى, درمان شوند. الگوى روان شناختى, همانند الگوى پزشكى, تأثير مهمى بر نگرش هاى عمومى نسبت به بيمارى هاى روانى داشته است.




نگرش عمومى رايج درباره بيماران روانى در نيمه دوم قرن بيستم آن است كه آنان افراد ناخوش احوالى هستند كه مستحق درمان و مراقبت انسانى اند. رابكين13 (1974) با پيگيرى نگرش ها تا سال 1960, نتيجه گرفت كه نسبت به بيماران روانى نظرات مبهم و نامشخصى وجود داشته است و پذيرش عمومى الگوى پزشكى ضعيف بوده است. در ثلث آخر اين قرن, مردم آگاهى بيشترى كسب كرده اند, اگرچه هنوز مفهوم بيمارى روانى آنان را دلزده مى كند. از نظر كروستى14 و همكاران (1972), عامه مردم پذيرش بيشترى نسبت به الگوى پزشكى پيدا كرده اند, بيشتر مايلند قبول كنند كه بيماران روانى نياز به مراقبت دارند, و درباره پيش آگاهى نسبت بيمارى خوشبين تر هستند.




از وقتى كه بيمارى هاى بيشترى در حوزه عمل متخصصان سلامت روانى قرار گرفت, اين گرايش به وجود آمد كه شكايات را در جهت بيمارى ارزيابى كنند. ساتين15 (1980) مى نويسد كه درك وجود بيمارى روانى از سوى يك متخصص هنگامى زياد است كه تقاضاى (درمانى) بالا باشد. اين نكته باعث شد كه محققان ديگر توصيه روش هاى ارزيابى ظريف ترى را نمايند كه عملاً اين شانس را به فرد بدهد كه عارى از بيمارى تشخيص داده شود. باودن16 و همكاران (1980) نشان داده اند كه گاهى بيماران نيز داراى نگرش هاى مضر هستند. بيمارانى با نگرش هاى سختگيرانه و بدبينانه نسبت به بيمارى روانى, بيشتر مبتلا به آسيب هاى روانى شديد مى شدند و كمتر در درمان توفيق مى يافتند. توقع دارو درمانگرى, همبستگى نيرومندى با اين موارد داشت: آموزش كمتر, شدت بيشتر بيمارى, رضايت كمتر از درمان, ترك بيشتر درمان, و پيشرفت كمتر. افرادى با ديدگاه هاى مطلوبتر, خلاف اين مسير حركت مى كردند.




به طور كلى, كورچين (1976) فزونى آگاهى از روان شناسى در ميان عامه مردم و كاهش ننگ به حساب آمدن كمك خواهى را متذكر شده است. تأكيد بر بيمارى روان شناختى جاى خود را به تأكيد بر سلامت روان شناختى داده است. بيماران روانى كه قبلاً در تيمارستان مداوا مى شدند, اكنون در بيمارستان هاى روان پزشكى و مراكز بهداشت روانى و حتى به صورت سرپايى مورد مراقبت قرار مى گيرند.




تغيير نگرش ها اثرات گوناگونى به وجود آورده است. بروكمن17 و دارسى18 (1978) كاهش فاصله اجتماعى ميان عامه مردم و بيماران روانى را متذكر شده اند. كورچين (1976) افزايش چشمگيرى را در تعداد بيمارى هايى كه در حوزه روان شناسى نابهنجارى و در نتيجه, در حوزه كار متخصصان بالينى قرار مى گيرند, يافته است. اما ساس (1970) مى گويد كه ننگ اجتماعى, زاييده ناگوار برچسب (بيمارى روانى) است و به تدريج, ويژگى هاى خوبِ فرد مورد غفلت قرار مى گيرد. مطالعات مختلفى, مؤيد اين اظهارات هستند كه از جمله آن ها مى توان به مطالعه نورينگ19 (1979) اشاره كرد. اين مطالعه نشان مى دهد كه بيماران حتى پس از گذشت شش ماه از مرخص شدنشان, هنوز بدنام و سربار تلقى مى شوند.




نگرش هاى جديد درباره بيمارى روانى, باعث تغييرات قانونى و حقوقى بسيارى نيز شده است. تلاش هايى براى تهيه لايحه حقوق بيماران براى برخوردارى از درمان مناسب انجام گرفته است. قوانينى نيز براى محافظت افراد خطرناك از آسيب رساندن به خود و اطرافيانشان تصويب شده است. بيماران روانى, ديگر مسئول خود به خود اعمالى كه در خلال بيمارى مرتكب شده اند, نيستند. سلامت روانى, هرچند هنوز موضوعى شديداً بحث برانگيز است, اما بايد به عنوان جزئى از شرايط دعاوى حقوقى تصويب شود. مطالعات مختلف نشان داده اند كه چگونه روش هاى مختلف درمانى, باعث تغيير نگرش نسبت به بيمارى روانى شده اند. فيوه20 (1977) معتقد بود كه درمان سرپايى دارويى به دليل كاستن از نياز به مراقبت بسترى, نگرش هاى مثبت در باب بيمارى روانى را افزايش داده است. طبق گزارش موريسون21 و تتا22(1980) و جانوس23 و همكاران (1980), سمينارهاى آموزشى براى اسطوره زدايى از بيمارى روانى, موفق به كاستن از ترس نسبت به آن شده است.




كورچين (1976) دو هدف عمده را براى برنامه آموزش عمومى شناسايى كرده است: پيشرفت در مراقبت از بيماران روانى, و ترويج پيش گيرى. او متذكر مى شود كه مؤثرترين برنامه هاى آموزشى با هدف تغيير نگرش, برنامه هايى هستند كه يادگيرنده, مشاركت فعال در آن ها داشته باشد. كورچين براى روش هاى آموزش, چه در رسانه هاى عمومى و چه به صورت سمينار, سه گروه هدف را نام برده است: افراد آسيب پذير در مقابل اختلال عاطفى, صاحبان قدرت در جامعه, و افراد مراقبت كننده. كورچين تأكيد مى كند كه اطلاعات صحيح از ترس افراد مى كاهد, به آنان اطمينان مى دهد, شاخص هايى براى خود ارزيابى فراهم مى كند, و آنان را در برابر فشارهاى روانى پيش رو واكسينه مى نمايد.







كتابنامه :






Bowden. C. L., Schoenfeld, L.S., & Adams, L. (1980). Mental health attitudes and treatment expectations as treatment variables. Journal of Clinical Psychology, 36, 653-657.




Brockman, J., & Darcy, C. (1978). Correlates of attitudinal social distance toward the mentally ill: A review and re-survey. Social Psychiatry, 13, 69-77.




Crocetti, G. M., Spiro, H. R., Lemkau, P.V., & Siassi, I. (1972). Multiple models and mental illnesses: A rejoinder to failure of a moral enterprise: Attitudes of the public toward mental illness, by T. R. Sarbin & J. C. Mancuso. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 39 (1), 1-5.




Fieve, R. R. (1977). The revolution defined: It is pharmacologic. Psychiatric Annals, 7(10), 10-18.




Janus, S.S., Bess, B. E., Cadden, J. J., & Greenwald, H. (1980). Training police officers to distinguish mental illness. American Journal of Psychiatry. 137(2), 228-229.




Korchin, S. J. (1976). Modern Clinical Psychology. NewYork: Basic Books.




Morrison, J.K., & Teta, D.C. (1980). Reducing studentsص fear of mental illness by means of seminar-induced belief change. Journal of Clinical Psychology, 36(1), 275-276.




Nuehring, E.M. (1979). Stigma and state hospital patients. American Journal of Orthopsychiatry, 49(4), 626-633.




Pinel, P. (1962). Treatise on insanity. NewYork: Hafner. (Original work published 1801).




Rabkin, J. (1974). Public attitudes toward mental illness: A review of the literature. Schizophrenia Bulletin, 10, 9-33.




Sattin, D. (1980). Possible sources of error in the evaluation of psychopathology. Journal of Clinical Psychology, 36(1), 99-105.




Szasz, T. S. (1970). The ,anufacture of madness, NewYork: Harper & Row.




Szasz, T. S. (1970). The myth of mental illness: Foundations of a theory of personal conduct. NewYork: Harper & Row. (Original work published 1961).













* مشخصات كتاب شناختى اين مقاله به شرح زير است :






Karle, W. & J. Binder, ز Mental Illness: Attitude Toward س in Craighead, W. E. & C. B. Nemeoff, The Corsini Encyclopedia of psychology and behavioral science, 3rd. ed., 2001, pp. 947 - 942.




1. Korchin




2. Modern Clinical Psychology




3. Weyer




4. Pinel




5. Treatise on Insanity




6. Dix




7.Beers




8. Szasz




9. The Manufacture of Madness




10. The Myth of Mental Illness




11. Mesmer






12. منظور, هيپنوتيزم است .م .






13. Rabkin




14. Crocetti




15. Sottin




16. Bowden




17. Brockman




18. Darcy




19. Nuehring




20. Fieve




21. Morrison




22. Teta




23. Janus

/ 1