اختلافات عمیق مسیحیان در برخورد با پدیده «اسرائیل» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اختلافات عمیق مسیحیان در برخورد با پدیده «اسرائیل» - نسخه متنی

مترجم: سارا رمضانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اختلافات عميق مسيحيان در برخورد با پديده «اسرائيل»

گزارشي از سايت مسيحيان صهيونيست

پايگاه اينترنتي مسيحيان صهيونيست، با انتشار گزارشي ضمن اعتراف به اختلافات گسترده ميان مسيحيان در برخورد با پديده اسرائيل و صهيونيسم، از سناريوي اين گروه براي تقويت دولت اسرائيل خبر داد.

دقت و توجه در نحوه شكل‌گيري دولت جعلي اسرائيل، آموزنده مطالب بسيار جالبي است كه نقش ائتلاف‌سازي و لابي‌هاي پنهان پشت پرده سياست را بيش از پيش روشن مي‌نماياند. يكي از عوامل مؤثر در حمايت از شكل‌گيري دولت اسرائيل، حمايت دسته عظيمي از مسيحيان است. مسيحيان نيز به فرقه‌‌هاي مختلفي تقسيم مي‌شوند. در اين ميان، نقش مسيحيان انجيلي، بيش از همه اهميت دارد، چراكه توانستند با فضاسازي بر ديدگاه‌هاي مخالف خود، از جمله مسيحيان وابسته به كليساي رم و پروتستان‌هاي نوين غلبه پيدا كنند.

هنگامي كه شرايط حاد يهوديان آواره ساكن در اردوگاه‌هاي اروپا، بهره‌گيري از حادثه هولوكاست (يهودكشي هيتلر) و... سياستمداران و قدرت‌هاي اروپايي و آمريكا را به حمايت از راه‌حل صهيونيسم وامي‌داشت، جوامع ميسيونري پروتستان در كنار جوامع عرب خاورميانه، از مخالفان سرسخت صهيونيسم بود. پس از چندي، كليساهاي پروتستان نوين به همراه كليساي كاتوليك رم، خود را در رديف مخالفان تشكيل دولت اسرائيل قرار دادند كه البته علت اين موضع‌گيري نيز تا حدودي مشخص بود. در آن دوره، بيشتر كليساها به بررسي دوباره مواضع اخلاقي خود روي آورده بودند و حس عدالت‌طلبي پررنگ‌تر شده بود، از اين رو، خود را جزو حاميان فلسطيني‌ها مي‌ديدند.

اما از سوي ديگر، مسيحيان محافظه‌كار با محوريت صهيونيست‌هاي مسيحي، آشكارا در برابر اين موضع‌گيري، مقاومت و از بازگشت يهوديان به سرزمين مقدس دفاع مي‌كردند. اين عده، بر اين باورند كه دولت يهود، دولتي است كه همچون سرزمين‌هاي مادري ايتاليايي‌ها، يوناني‌ها و ترك‌ها، داراي مشروعيت قانوني بوده و يهوديان از اين حق برخوردارند كه خود را ملتي داراي دولت بدانند. از ديدگاه اين عده از مسيحيان، اين‌گونه اظهارنظرها آشكاركننده مواضع جنبش ضدصهيونيسم جديد مي‌باشد كه همان نسخه قديمي آنتي‌سميست‌هاي پيشين است.

با وجود اين، نقش صهيونيست‌هاي مسيحي هيچ‌گاه كمرنگ نشده است و هم‌اكنون نيز مي‌بايست در چهارچوب استراتژي از پيش تعيين شده‌اي براي تقويت اسرائيل بزرگ، انجام وظيفه كنند.

بنا بر گزارشي كه به تازگي در سايت اينترنتي اين گروه منتشر شده، اصولي كه بايد مورد تأكيد و توجه اين نحله عقيدتي ـ سياسي قرار گيرد، به شرح زير است:

1ـ مخالفت شديد اسرائيل با رد موجوديت خود كه كمترين شرط برقراري صلح ميان همسايگان خود است.

2ـ اسرائيل تحت محاصره دشمنان خود است و همه دشمنان اسرائيل تا به امروز با او در جنگ هستند و به حمايت از فعاليت‌هاي تروريستي خود بر ضد شهروندان اسرائيلي ادامه مي‌دهند.

3ـ اگر دشمنان داخلي و خارجي اسرائيل، در سال 1947 اگر نظر سازمان ملل را مي‌پذيرفتند، مي‌توانستند با اسرائيل از در صلح وارد شوند.

4ـ دولت اسرائيل، تنها نظام دمكراتيك موجود در منطقه است.

5ـ دولت اسرائيل به استاندارد بالايي از شرايط زندگي (بهداشت، اقتصاد، آموزش‌وپرورش و...) براي همه شهروندانش دست يافته است.

6ـ دولت اسرائيل، شرافتمندانه به مسئوليت‌هايش در قبال اماكن مقدس مسلمانان و مسيحيان عمل كرده است.

7ـ دولت اسرائيل، توانايي به نمايش درآوردن بالاترين سطح فرهنگ و ادب به همراه آزادي‌هاي اساسي چون آزادي بيان و... را دارد.

يهودياني كه به بررسي تاريخ يك ربع قرن كه منجر به پيدايش دولت اسرائيل در سال‌هاي 1948 تا 1947 شد، مي‌پردازند، درمي‌يابند كه قوي‌ترين طرفداران بازگشت يهوديان به اسرائيل، مسيحيان انجيلي بودند. بقيه جهان مسيحيت غرب (كاتوليك‌هاي روم و آنچه عموما امروزه آن را «پروتستانيسم نوين» مي‌نامند) هم به رغم اختلافاتي كه داشتند، خود را متمايل به اين موضوع نشان داده‌اند.

در آن زمان، كليساي كاتوليك رم اعتراضات و ايرادات قوي و شديدي به اين رويه داشت، اما در پرتو تبليغات همه‌جانبه‌اي كه يهوديت با محوريت شعارهاي انسان‌دوستانه در همان فاصله پس از جنگ به وجود آورد، اين قدرت را نداشت كه ملت‌ها را به همراه جمعيت كاتوليك به مخالفت و مقابله وا دارد.

صهيونيست‌ها دل كاتوليك‌ها و پروتستان‌هاي نوين را، آن هم تحت شرايط غيرعادي و تكرارناپذيري كه كوتاه و مختصر بود، به دست آوردند.

پرده برداشتن از يهودكشي، موقعيت غيرقابل نجات اروپا، يهوديان آواره و تصور اينكه شمار زيادي از يهوديان رانده‌شده از فلسطين به جوامع دمكراتيك غربي راه داده شوند، در آن مقطع باعث شد كلمه «صهيونيسم» زنگ خطري را براي بيشتر مسيحيان به صدا درآورد. حتي از سال 1947 تا 1948، زماني كه شرايط حاد يهوديان اروپا، رهبران كليسا و سياستمداران را به حمايت از راه‌حل صهيونيسم سوق داد، مخالفت سرسختانه‌اي با آن وجود داشت. در صف مقدم اين جريان، سخنگويان جوامع ميسيونري پروتستان بودند كه با توفيق چشمگير حاصل‌شده در جوامع عرب خاورميانه در اين موضوع كار كرده بودند. در ايالات متحده آمريكا، اين گروه با سازمان‌هاي يهودي ضدصهيونيسم و همچنين به طور قابل توجهي با شوراي يهوديت در آمريكا، همراه شدند. بلافاصله پس از اتخاذ تصميمات اوليه،‌ كليساهاي پروتستان نوين، به همراه كليساي كاتوليك رم، خود را در رديف كساني قرار دادند كه دولت جديد اسرائيل را محكوم كرده و به باد انتقاد گرفتند و در نهايت اگر قويا و با اكثريت قاطع آرا، در برابر اين دولت موضع خصمانه نشان داده و رأي به جداسازي قيموميت فلسطين در پنج تا ده سال آينده مي‌دادند امكان به وجود آمدن يك دولت يهودي در آن وجود نداشت.

زماني كه سازمان ملل متحد در نوامبر سال 1947 با ورود دولت اسرائيل به جامعه جهاني موافقت كرد، افكار عمومي جهاني با طرح اين پرسش كه چرا عدالت جانب اسرائيل را گرفته است، به آن واكنش نشان دادند. به همين دليل ما بايد بر اين امر تأكيد ورزيم كه هيچ‌كدام از دوستان وظيفه‌شناس صهيون، تا به حال انكار نكرده‌اند كه به وجود آمدن دولت اسرائيلي در چهارچوب اجراي نسبي عدالت بود؛ جرياني از روي اجبار اما هنوز هم مثل ديگر مسائل قضايي، نسبي به شمار مي‌رود.

به همين ترتيب، توافق در مسئله ادامه در اختيار گرفتن حكومتي كه هم‌اكنون آن را اداره مي‌كند، نيز توافقي است كه مي‌تواند از جنبه قضايي قابل دفاع باشد، اما هيچ‌‌كدام از دوستان وظيفه‌شناس و باوجدان اسرائيلي، ادعا نكرده‌اند كه به دليل همين موضوع، هيچ‌كس در طرف ديگر قضيه از برخي بي‌عدالتي‌ها رنج نمي‌برد.

تاريخ روابط موجود بين اسرائيل و كليساها به واسطه مسائلي كه در طول مسير آغاز جنگ براي كسب استقلال دولت اسرائيل بين سال‌هاي 1948 تا 1949 مطرح بود، شكل گرفته است. در آن زمان، بيشتر سخنگويان رسمي اغلب كليساها كه به بررسي دوباره حساب و كتاب‌هاي اخلاقي روي آورده بودند و درصدد اجراي بيشتر عدالت برآمدند، به دادخواهي از فلسطينيان عرب و تا حدودي اجراي عدالت در مورد اسرائيل، نسبت به آنچه از سال 1947 تا 1948 ديده بودند، پرداختند. درست در نقطه مقابل اين قضيه، بيشتر مسيحياني كه خود را از حيث تعاليم و اعتقادات، محافظه‌كار تعريف كرده‌اند و در جايگاه خود براي دادن حق تقدم به خواسته‌ها و مطالبات اسرائيل، محكم باقي مانده‌اند. اين امر به خاطر تأكيد صهيونيست‌هاي مسيحي بر بازگشت يهوديان به مكان اوليه است، هرچند اين مورد آشكارا از حيث عدالت قابل دفاع بود و درواقع، پايه‌اي محكم‌تر براي آن وجود داشت كه همان امر مقدر شده كتاب مقدس بود: «مقاومت در برابر آن گناه به حساب آمده و به هر عنوان، بي‌اثر و فايده است. پشتيباني از آن، رحمت و لطف به همراه مي‌آورد. آن كس كه بر شما رحمت مي‌آورد، من او را رحمت خواهم آورد، آن كس كه شما را لعنت كند، من او را لعنت خواهم گفت» (تورات).

در ميان سخنگويان تبليغاتي سرسخت كه در جهان امروز، عقايد ضداسرائيلي خودر را ابراز مي‌كند، بيشتر از همه چهره شوراي جهاني كليسا (WCC) ديده مي‌شود. «WCC» پيش خود مي‌انديشد كه يكي از قابل احترام‌ترين ساختارهاي دنياست. حال آنكه در حقيقت قدمت آن، دو ماه كمتر از دولت اسرائيل بوده، در آگوست 1948 تأسيس شده است.

در هفته‌هاي پيش از جنگ شش‌روزه ژوئن 1967، زماني كه جمال عبدالناصر، حاكم مصر، به سازماندهي جهان عرب براي جنگي در برابر اسرائيل مي‌پرداخت، «WCC» ساكت ماند، اما بلافاصله پس از پيروزي اسرائيل، از خواب بيدار شد و اعلام كرد كه نمي‌تواند در برابر بسط و گسترش ارضي با استفاده از نيروهاي مسلح، كوتاه بيايد. از آن زمان به بعد، «WCC» و سازمان‌هاي مذهبي تشكيل‌دهنده آن، عموما رفتار اسرائيل را در مقابل اعراب اين‌گونه ترسيم نموده‌اند: تمامي جنگ‌هاي بعدي توسط اسرائيل به راه انداخته شد كه هدف آنها دستيابي به زمين‌هاي بيشتر، مظلوم‌نمايي و حقير شمردن ملت‌هاي عرب بود. «WCC» دايما در دهه‌هاي 1970 و 1980، براي قرارداد رسمي آمريكا با «PLO»، تأكيد ورزيد و پاسخ‌هاي سنگين اسرائيل را در مقابل تروريسم و بي‌نظمي داخلي به باد انتقاد گرفت. اين سازمان پيمان‌ها و توافقات كمپ‌ديويد سال 1978 را به دليل ناديده شمردن خواسته‌هاي ملي فلسطينيان محكوم كرد. استدلال محكم «WCC» آن است كه نافرماني مكرر اسرائيل از قوانين بين‌المللي، ادامه برنامه اشغال اسرائيل و مصونيتي كه مدتي طولاني از آن بهره گرفته، دلايل اصولي و اساسي آشوب‌هاي فعلي است و تهديدي براي آرامش و امنيت مردم هر دو گروه درگير مي‌باشد. درست چند روز پيش از حمله «القاعده» به آمريكا، نمايندگان «WCC» در كنفرانس سازمان ملل متحد كه درباره نژادپرستي، تبعيضات نژادي، بيگانه‌ستيزي و تعصب خويشاوندي در دوربان آفريقاي جنوبي بحث مي‌كردند، شركت كردند تا از آن، براي تقبيح و انتقاد رسمي از دولت اسرائيل، به دليل ارتكاب حساب‌شده و برنامه‌ريزي‌شده جرايم نژادپرستي، جنگي، پاكسازي قومي و نسل‌كشي، بهره گيرند. بيشترين موضع‌گيري‌هاي اخير «WCC»، پيرامون موضوع اسرائيل و فلسطين، علاوه بر سابقه نقشي كه «WCC» در اعمال «NGO»ها داشته و گزارش‌هاي آن را در wcc.coe.org مي‌توان پيدا كرد، تنها توجهي كوتاه به نحوه بيان واقعي و بيانيه‌هاي اخير اين شورا در مورد جنگ فلسطينيان براي كسب آزادي و رفتار يهوديان كه ناشي از اهداف سياسي آنهاست، در هر جايي از دنيا، به ذهن هر كس، تبليغات ضديهودي را القا مي‌كند كه هيتلر در دهه 1930، آن را در دنيا اشاعه داد. دنياي انگليسي‌زبان هم جدا و مستثني از اين امر نيست؛ اين زبان از يك وظيفه متصورشده مسيحي برآمده است كه نمي‌توان آن را مخالف با نظر جهاني نسبت به اسلام يافت. خيلي چيزها، از زماني كه اسرائيل و «WCC» وارد دنيا شدند، تغيير يافته است.

نخستين گزارش «WCC»، «كليسا و آشفتگي جامعه» نام دارد؛ گزارشي از مجمع شوراي جهاني كليساها در آمستردام در سال 1948. در اين گزارش مي‌خوانيم كه جهان در هم ريخته و آشفته امروزي بايد به واسطه پذيرش طرح الهي، به جامعه‌اي مسئول و پاسخگو تبديل شود.

پس از گذشت چند سال، دلها و افكار روحانيون پروتستان، بيشتر به سمت شناخت اثرات بازدارنده نظم مي‌رود، در سال 1968 الهيات نظم‌گرا كنار گذاشته شد و الهيات آزاديخواه به جاي آن آمد؛ از ميان ديگر عوامل اين جنبش، تمايل به سمت آشكار شدن به صورت محافل و حلقه‌هاي فكري و آكادميك وجود داشت. دانشگاه‌هاي غرب كه درگير بحران عزت نفسي بود كه در تمدن قديمي غرب رخ داده بود، تحت محاصره جنبش‌هاي دانشجويي راديكالي درآمدند كه ظاهرا از جنبش ضدويتنامي شكل گرفته بود؛ سرانجام واحدهاي درسي در تمدن غربي به سمت حواشي برنامه‌هاي آموزشي پيش رفت. اين ماجرا همزمان بود با مجمع سالانه «WCC» در سال 1968. در اينجا، برنامه مبارزه با نژادپرستي، پذيرفته شد كه در آن تلاشهاي آموزشي، سياسي، اجتماعي و تحريم‌هاي اقتصادي براي مقابله با حكومت‌هاي نژادپرست فراخوانده شدند و اين موضوع، مطرح شد كه حمايت‌هاي مالي و اخلاقي از گروه‌هاي مبارز ‌با نژادپرستي به عمل آيد. اين برنامه جديد، در ميان رؤساي محافظه‌كار، موجبات رنجش بسياري را فراهم آورد و دليل آن، اقتباس آشكار از نظرات و تعاليم ماركسيست ـ لنينيست جهان سوم در مورد امپرياليسم بود.

از آنجايي كه نخست مسئله بي‌نظمي و آشفتگي بشر و طرح الهي مورد توجه قرار گرفته بود، «WCC»، هدف خود، يعني وجدان جهاني بودن را از دست نداد. پيش از آن، با تشخيص افت جايگاه كليسا در شوراهاي سياستمداران و صاحبنظران دنياي غرب، «WCC» آگاهانه خود را به عنوان وجدان اخلاقي اكثريت دنيا معرفي كرد. هم‌اكنون «WCC»، تعاليم خود را از بيشتر نمايندگان جهانيان در سازمان ملل متحد مي‌گيرد.

گروه «WCC»، منتظر تاريخ نماند، بنابراين، منتظر گرفتن حقانيت و مشروعيت نيز نمي‌ماند. همه مسائل به برقراري عدالت ختم مي‌شود؛ عدالتي كه در زمان كنوني به معناي آن است كه هيچ‌گونه سطح‌بندي وجود نداشته و خواسته‌هاي دو طرف يكسان است. جاي تعجب نيست كه اسرائيل نمي‌خواهد اين حرف‌ها را بشنود. يهوديان مي‌دانند كه نوسانات بسياري در عدالت اجراشده درباره اسرائيل وجود خواهد داشت كه به خاطر آن اسرائيل مي‌تواند، در برابر افكار عمومي جهان، ابراز وجود كند؛ به عنوان مثال، آنچه كه دولت اسرائيل براي برخورد با دشمنان داخلي و خارجي‌اش آن را نيازهاي امنيتي مي‌خواند. اما يهوديان نمي‌توانند بفهمند، چگونه مسيحياني كه حساسيت خود را نسبت به اين ستمديدگي و مظلوميت به نمايش مي‌گذارند، اين فكر را در سر مي‌پرورانند كه اسرائيل، حق مبهمي براي ماندن در مرزهايي را دارد كه از پذيرش نخستين طرح تقسيم سال 1947، برايش به دست آمده و خود اين طرح را دشمنانش مطرح كردند. بيشتر سخنگويان پروتستان نوين و كليساهاي كاتوليك رم، برخلاف برداشت يهوديان، اسرائيل را به عنوان مركز يهوديان نمي‌پذيرند.

در بيانيه رسمي سال 1990 كليساي آمريكا، مي‌خوانيم: «ما در كليساي متحد مسيح، هيچ اجماعي در مورد معني قراردادي دولت اسرائيل نمي‌بينيم». اين كليسا در ادامه به استناد مدارك خود به دولت فلسطيني ـ اسرائيلي اشاره مي‌كند. زماني كه يهوديان در جستجوي مشاركتي مثبت براي نجات اسرائيل هستند، به جاي آنكه چيزي عايدشان شود، اظهارات مثبت و مشاركت به نفع طرف مقابل (فلسطين) سرازير مي‌شود:

عضو كليساي «پرسبيتري»، به تازگي گفته است، ما به همراه فلسطينيان، مشتركا احساس مسئوليت كرده و چون آنان از عدالت محروم مانده و خواهان آن هستند با آنها همراه مي‌شويم. با افزايش يهودياني كه شنونده صداي كليساهاي رسمي‌ مي‌باشند، صدور ناعادلانه مجوز به اسرائيليان براي بازگشت به مكان اوليه‌شان، ‌نياز به تجديدنظر دارد.

روحانيون مسيحي گمان مي‌كنند كه بيان ديدگاه‌هايي از اين قبيل، ‌جو خوبي را فراهم مي‌آورد كه تا همين حد آن، براي بيشتر يهوديان لحن تهديدآميز عليه اسرائيل به شمار مي‌رود.

آيا اين امر واضح نيست كه خيلي‌ها مي‌گويند، علاوه بر همه شكايات از اسرائيل، نظير تجاوزات ارضي اين دولت، رفتار بي‌رحمانه در برابر جمعيت مسيحي و تمام فهرست جرايم اين دولت در مقابل همسايگان و جامعه جهاني، دليل عميق‌تري براي اين شكايت هست كه از يك منبع ديني سرچشمه مي‌گيرد كه عليه يهوديان اروپا انجام مي‌شد.

يهوديان حق دارند بپرسند، اگر اين مطلب درست است كه پروتستان‌ها و كاتوليك‌ها هنوز نمي‌خواهند بپذيرند كه دولت يهودي، دولتي است كه همچون سرزمين‌هاي مادري ايتاليايي‌ها، يوناني‌ها و ترك‌ها داراي حداقل مشروعيت قانوني هستند، آيا اين به آن دليل نيست كه آنان نمي‌توانند بپذيرند كه يهوديان از اين حق برخوردارند كه خود را يك ملت بنامند؟ و اگر اين طور باشد، اين دليل عدم پذيرش چيست؟ آيا اين همان جنبش ضدصهيونيسم نو نمي‌باشد؟ آيا احياي محتاطانه ضديهوديت پيشين نيست؟

به هر حال جنبه ديگري نيز براي اين حكايت ما وجود دارد.

طي دهه‌هاي 1960 تا 1970، زماني كه آشكار شد، هيأت‌هاي سازمان‌يافته پروتستاني به سمت جريان ضدصهيونيستي گرويده‌اند فرياد اعتراض از درون هر دسته و فرقه شنيده مي‌شد و گاه،‌ گروه‌هاي هم‌فكر، لابي‌هايي تشكيل مي‌دادند كه در داخل فرقه‌ها و نمايندگان به وجود آمده به محافل شوراي جهاني كليساها نيز كشيده مي‌شد.

در اين سطح، هيچ چيز تمام و كمال به پايان نرسيده بود. نيروهاي ضداسرائيلي، در مراتب بالا موضع گرفته بودند، صهيونيست‌‌‌هاي مسيحي‌ به جانبداري از اسرائيل متهم شدند كه در جهان بزرگ و بي حد و مرز طرفدار كليسا، تلاش خود را به كار نگرفتند و سازمان‌هاي داوطلب ظاهر شدند تا به بيان نگراني مسيحيان و حمايت سياسي براي امنيت اسرائيل بپردازند؛ ايجاد پل‌هايي براي رسيدن به صلح، مجمع بين‌المللي مسيحيت بيت‌المقدس، دوستان مسيحي اسرائيل و مواردي از اين قبيل.

صهيونيست‌هاي مسيحي مي‌توانند در مورد عدالت حكومت اسرائيل كاري انجام دهند؟ كاري كه در آن از طريق اشاره به واقعيت‌هاي قدرتمند و مشخص، مورد پشتيباني قرار گرفته‌اند؛

1ـ اسرائيل هميشه بايستي با رد شديد موجوديت خود، رقابت كند؛ يعني حداقل شرط برقراري صلح بين همسايگان

2ـ اسرائيل به وسيله همسايگان دشمن خود، تحت احاطه باقي مي‌ماند. همه دشمنان رژيم صهيونيستي تا به امروز رسما با او در جنگ هستند و به حمايت از فعاليت‌هاي تروريستي در برابر اسرائيل و شهروندان اسرائيلي در سراسر دنيا مي‌پردازند.

3ـ اينكه همه دشمنان در خارج از دولت اسرائيل و داخل قلمرو تحت حكومت اين رژيم، مي‌توانستند با اسرائيل در صلح باشند. به گونه‌اي كه در سال 1948، آنان مي‌خواستند با استفاده از تصميم مطرح‌شده در قطعنامه‌هاي شوراي امنيت سال 1947 دولت اسرائيل كوچكي را مستقر كنند.

خارج از اين محاسبه عدالت مرتبط با خواسته اسرائيل، صهيونيست‌هاي مسيحي بر اين امر توافق دارند كه از سال 1948 اسرائيل، حق زيادي براي نظارت بر سرزمين دارد؛

1ـ او تنها سيستم دموكراتيك منطقه را در حالي پديد آورده و پشتيباني كرده كه از سوي حكومت‌هاي مستبد مخالف، احاطه شده است.

2ـ دولت اسرائيل به استاندارد بالا و قابل توجهي از شرايط زندگي (بهداشت، اقتصاد، آموزش‌وپرورش و...) براي همه شهروندانش دست يافته است كه شامل شهروندان عرب نيز مي‌شود.

3ـ دولت اسرائيل،‌ شرافتمندانه به مسئوليت‌هايش در قبال اماكن مقدس مسلمان و مسيحي عمل كرده است.

4ـ دولت اسرائيل، توانايي به نمايش درآوردن بالاترين سطح فرهنگ و ادب كه به همراه توجه وظيفه‌شناسانه به تاريخچه سرزمين مقدس و آزادي‌هاي اساسي همچون آزادي بيان، تجمع و مسائل مذهبي مي‌دازد را دارد.

اين در حالي است كه هنوز هم براي صهيونيست‌هاي مسيحي، هيچ‌كدام از اين موارد، اصل مسئله به شمار نمي‌رود.

هنگامي كه اسرائيل به دليل رفتار خشن با فلسطينيان مورد انتقاد قرار گرفته يا وقتي كه يك سياستمدار دستش در مسائل مالي رو شده است يا زماني كه «موساد»، حقه كثيفي را به كار مي‌بندد، يا نمونه‌هايي از اقدامات وحشي‌گرانه در زندان‌هايش رخ مي‌دهد، صهيونيست‌هاي مسيحي زير سؤال مي‌روند. وقتي خبرهاي بد از راه مي‌رسد، صهيونيسم مسيحي، نمي‌خواهد حساب قومي فرقه‌اي را از سر گيرد تا به اين ترتيب، تشخيص بدهد كه كدام طرفي است.

عقيده صهيونيسم مسيحي، ايجاب مي‌كند كه فراي همه مسائل، دولت اسرائيل در نظر گرفته شود و انجام اين كار،‌ بنا به عقيده صهيونيست‌هاي مسيحي، با خواسته خداوند ناسازگار نيست.

ترجمه: سارا رمضاني

/ 1