جوان و اعتماد به نفس (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جوان و اعتماد به نفس (2) - نسخه متنی

محمدرضا سبحانی ‏نیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جوان و اعتماد به نفس2

جوان و اعتماد به
نفس2





?




جوان و اعتماد به نفس2




?



روانشناسي انسان



?



سبحاني‏
نيا، محمد



در دو شماره
قبل به مطالبى درباره اهميت و فوايد
اعتماد به نفس و نشانه هاى آن اشاره
كرديم, اكنون راه هاى پرورش اعتماد به
نفس را براساس آموزه هاى دينى و ديدگاه
هاى روان شناختى مورد بحث و بررسى قرار
مى دهيم.

بديهى است اعتماد به نفس
مانند ساير كمالات اخلاقى, اكتسابى است;
يعنى از طريق تمرين و رياضت و تربيت
بايد
آن را تحصيل كرد. بر اين اساس, عواملى در
ايجاد و تقويت احساس اعتماد به نفس و
كاهش آن مؤثر است. در اين شماره, ابتدا
علل و عوامل مهمى را كه موجب اعتماد به
نفس در فرد مى شود, مرور مى كنيم:

عوامل اعتماد به نفس

عوامل اعتماد
به نفس را مى توان به دو دسته كليِ فردى
و اجتماعى تقسيم كرد: عوامل فردى عبارت
اند از:

1. خود ارزش مندى

اعتماد
به نفس داشتن, در گرو احترام به خود و
نگرش مثبت به خويشتن است. اسلام در تمام
برنامه هاى عبادى و اجتماعى و اخلاقى و
اقتصادى خود, عزت نفس را لحاظ كرده و
ناديده گرفتن آن را در هيچ شرايطى نمى
پذيرد. امام صادق(ع) مى فرمايد: (خداوند
تمام كارهاى مسلمان را به خود واگذار
كرده, ولى به او اختيار نداده كه خود را
خوار كند.1)

البته احساس ارزش مندى يا
عزت نفس, نياز فطرى انسان است. (آبراهام
مازلو) روان شناس معروف در كنار نيازهاى
جسمانى, نيازهاى ايمنى, نياز به عشق,
محبت, تعلق به ديگران و نياز به احترام و
شأن اجتماعى را مطرح كرده است. او مى
گويد: (تمام افراد در جامعه ما, ميل يا
نيازى به عزت نفس يا احترام به خود يا
احترام به ديگران دارند. آنان نيازمند
آنند كه خويشتن را ارزش مند بيابند و
اين ارزش مندى بر پايه محكم و استوارى
بنا شده باشد. از اين رو مى توان اين
نيازها را به دو گروه فرعى طبقه بندى
نمود: نخست, ميل به توانايى, ميل به
موفقيت, ميل به كاردانى ميل به مهارت و
شايستگى, نياز به اطمينان در رويارويى
با دنيا و نياز به استقلال و آزادى و
ديگر, آن چيزى است كه مى تواند نياز به
اعتبار, قدر و مقام, افتخار و آوازه,
نفوذ, توجه, اهميت, بزرگى, وقار و
قدردانى خوانده شود.2)

اعتماد به نفس,
ارتباطى مستقيم با ارضاى اين نياز
درونى دارد. مازلو مى گويد: (هنگامى كه
نياز احترام به خود, ارضا شود شخص احساس
اعتماد به نفس, ارزش مندى, توانايى,
قابليت و كفايت مى كند و وجود خود را در
دنيا مفيد و لازم مى يابد; اما عقيم
ماندن اين نيازها, موجد احساس حقارت,
ضعف و نوميدى مى گردد.)3

انسان زمانى
به حركت و تكاپو مى افتد كه انگيزه اى
درونى يا بيرونى داشته باشد. مهم ترين
انگيزه اى كه در انسان پس از ارضاى
نيازهاى مادى و غريزى پا به عرصه وجود
مى گذارد, نياز به احساس ارزش مندى و عزت
نفس است. استاد مطهرى مى گويد: (از نظر
اسلامى, مادرِ همه احساس هاى اخلاقى
انسان, احساس كرامت و شرف و عزت و قدرت و
عظمت در درون خود و در خود واقعى خويش
است.)4

و در جايى ديگر مى گويد: (اگر
انسان خود واقعى را پيدا كند, ديگر
احساس حقارت نمى كند, احساس قدرت و عظمت
مى كند, تكبر يا تجبر نمى كند, چون با
روحش ناسازگار است.)5

بر اين اساس در
قرآن و روايات بر خوديابى تأكيد شده
است. قرآن مجيد كسانى را كه خدا را
فراموش كرده و به تبع آن خود را فراموش
كرده اند, مذمت مى كند و مى فرمايد:
(ولاتكونوا كالذين نسوا الله فأنسيهم
انفسهم; از آن كسانى مباشيد كه خدا را
فراموش كردند و خدا نيز آن ها را به خود
فراموشى گرفتار كرد).6 اين آيه, نقش
عبادت و ياد خدا در بازيافتن و پيدا
كردن خود را نيز مى رساند. امام على(ع) مى
فرمايد: (عجبت لمن ينشد ضالّته وقد اضلّ
نفسه فلايطلبها; تعجب مى كنم از كسى كه
وقتى چيزى را گم كرد به دنبال آن مى رود,
ولى خود را گم كرده به دنبال آن نمى
رود.)7

ممكن است اين توهم پيش آيد كه
چگونه محتمل است كه انسان خود را گم كند,
زيرا هميشه با انسان است. استاد مطهرى
در
اين باره مى گويد: (انسان احياناً خود را
با ناخود اشتباه مى كند و ناخود را خود
مى پندارد و چون ناخود را خود مى پندارد,
آن چه به خيال خود براى خود مى كند, در
حقيقت براى ناخود مى كند).8 ملاى رومى مى
گويد:

در زميـن ديگـران خانـه مكن

كار خود كن, كار بيگانه مكن

قرآن
مجيد بزرگ ترين خسران ها و زيان ها را
اين مى داند كه انسان خود را ببازد, آن
جا كه مى فرمايد: (قل ان الخاسرين الذين
خسروا انفسهم;9 بگو زيان كاران واقعى
كسانى هستند كه نفس خود را باخته اند.)

هرچند ظهور اين خسران در روز قيامت
است
و آيه نيز به آن روز بزرگ ناظر است, اما
كسى كه خود را باخته در حقيقت در اين
دنيا نيز بازنده واقعى است. استاد مطهرى
مى گويد: (بزرگ ترين سرمايه هاى عالم
براى يك انسان, نفس خود انسان است; اگر
كسى خود را باخت, ديگر هرچه داشته باشد
گويى هيچ ندارد.)10

اين سخن برگرفته از
كلام مولا على(ع) است كه خطاب به فرزندش
مى فرمايد: (اكرم نفسك عن كل دنية وان
ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما
تبذل من نفسك عوضاً;11 نفس خود را گرامى و
محترم بدار از اين كه به يك پستى دچار
شود, زيرا اگر از نفس خود چيزى را باختى
و از دست دادى, ديگر هيچ چيز نمى تواند
جاى آن را پر كند). نظير اين مضمون, شعرى
از امام صادق(ع) است كه فرموده اند:

(أثامـن بـالنفـس النفيسـة ربّها

وليس لها فى الخلق كلهم ثمن12

من با
نفس خودم هيچ موجودى را برابر نمى كنم
جز پروردگارم, تمام دنيا و غير خدا را با
اين گوهر نفيس برابر نمى كنم.)

احساس
ارزش مندى و عزت نفس موجب مى شود تا
انسان با شكم گرسنه و تن برهنه و در سخت
ترين شرايط زندگى كند, ولى هرگز تن به
ذلت و پستى ندهد و متكى به خود باشد و به
دليل قدرت روحى خويش از ديگران احساس بى
نيازى كند.

بوعلى سينا و مرد كنّاس

(بوعلى سينا مدت زيادى وزير بود. روزى
با كوكبه وزارت از راهى مى گذشت. كناسى
(زباله كش) را ديد كه خود بدان شغل كثيف,
مشغول و زبانش بدين شعر لطيف مترنّم
است:

گرامى داشتم اى نفس از آنت

كه
آسان بگذرد بـر دل جهانت

بوعلى را از
شنيدن آن شعر تبسم آمد. با شكر خنده از
روى تعريض آواز داد كه: الحق حد تعظيم و
تكريم همان است كه تو درباره نفس شريف
مرعى داشته اى. قدر جاهش اين است كه در
قعر چاه به ذلت كناسى دچارش كرده و عزّ و
شأنش اين است كه بدين خفت و خوارى
گرفتارش ساخته اى, عمر نفيس را در اين
امر خسيس تباه مى كنى و اين كار زشت را
افتخار نفس مى شمارى. مرد كناس دست از
كار, كوتاه و زبان بر وى دراز كرده گفت:
در عالم همت, نان از شغل خسيس خوردن به
كه بار منت رئيس بردن. بوعلى غرق عرق شد
و با شتاب تمام گذشت.13)

براى اين مرد
كناس, آزاد زندگى كردن و زير بار منت
ديگران نرفتن و اعتماد به نفس, با ارزش
ترين چيزها است و اين حالت جز با احساس
ارزش مندى و كرامت نفس حاصل نمى شود.

قرآن مجيد فقرايى را مدح و ستايش مى
كند كه با عزت نفس و مناعت طبع زندگى مى
كنند و خم به ابرو نمى آورند. آن ها به
اندازه اى عفيف اند كه مردم به اشتباه
مى افتند و اگر انسان از وضع واقعى آنان
آگاه نباشد, چنين مى پندارد كه غنى و
ثروت مندند. اينان به دليل عزت نفس و علو
همت, هرگز از ديگران تمنا و درخواست
عجزآميز نمى كنند و تن به ذلت سؤال نمى
دهند.14 اين گروه, عدم درخواست از ديگران
و اتكاى به خود را در سايه توكل به خدا و
خويشتن دارى و احساس ارزش مندى به دست
آورده اند. امام على(ع) مى فرمايد:
(مااحسن تواضع الاغنياء للفقراء طلباً
لما عندالله واحسن منه تيه الفقراء على
الاغنياء اتّكالاً على الله;15 چه قدر
زيبا است تواضع ثروت مند در مقابل فقرا
براى رضاى خدا و از آن زيباتر, بى
اعتنايى فقرا به ثروت مندان است به دليل
تكيه بر خدا.)

خوشا كاخ بلند عزت نفس

كه محكم تر بنايى زين بنا نيست

خوشا
دربار استغنا كه آن جا

گدايان را به
شاهان اعتنا نيست16

اختلال در رفتار و
از جمله عدم اعتماد به نفس, ناشى از بى
توجهى به كرامت نفس و شخصيت انسانى است.
امام هادى(ع) مى فرمايد: (من هانت عليه
نفسه فلاتأمن شره;17 كسى كه شخصيتش در
نظرش خوار باشد از شرش ايمن مباش), چرا
كه او نه تنها به خود جفا مى كند بلكه از
تعدى به حقوق ديگران نيز پروايى
ندارد.

گوته مى گويد: (اگر ثروت مند
نيستى, مهم نيست; بسيارى از مردم, ثروت
مند نيستند. اگر سالم نيستى, هستند
افرادى كه با معلوليت و بيمارى زندگى مى
كنند. اگر زيبا نيستى, برخورد درست با
زشتى هم وجود دارد. اگر جوان نيستى, همه
با چهره پيرى مواجه مى شوند. اگر
تحصيلات عالى ندارى, با كمى سواد هم مى
توان زندگى كرد. اگر قدرت سياسى و مقام
ندارى, مشاغل مهم متعلق به معدودى از
افراد انسان است; اما اگر عزت نفس ندارى,
برو بمير كه هيچ ندارى. هرچند بيان گوته
در انتها خيلى تند و بى رحمانه است ولى
حكايت از اهميت بسيار زياد عزت نفس دارد
به شكلى كه گوته فقدان آن را برابر با
مُردن مى بيند).18 البته دليلش هم آن است
كه عزت نفس سرمايه اى است كه در نهاد
انسان ها قرار دارد و بايد استخراج و
پرورش يابد, به خلاف فضايل اكتسابى كه
به زحمت بايد آن را تحصيل كرد.

طى
مطالعاتى كه انجام شده ارتباط متقابل
بين عزت نفس و تصور فرد از توانايى خود
مورد تأييد قرار گرفت; بدين معنا كه اگر
ميزان عزت نفس كاهش يابد, احساس ضعف و
ناتوانى در فرد به وجود مى آيد و برعكس
با افزايش ميزان عزت نفس, احساس توان
مندى و ارزش مندى در فرد احيا مى شود و
تغييرات مثبتى چون افزايش پيش رفت
تحصيلى, افزايش تلاش براى كسب موفقيت,
داشتن اعتماد به نفس, بلند همت بودن,
تمايل به داشتن سلامت بيشتر, لذت بردن
از روابط با ديگران و پيش بينى مثبت
نسبت به موفقيت هاى بعدى در او پديدار
مى شود.)19

2. خودشناسى

اعتماد به
نفس تا حد زيادى متوقف بر شناخت جنبه
هاى مثبت شخصيتى و آگاهى از استعدادها و
توانايى ها و قابليت ها است. عدم اعتماد
به نفسِ غالب افراد, بر اثر فقدان
امكانات نيست, بلكه به دليل عدم شناسايى
خويشتن است. استاد مطهرى(ره) مى گويد:
(يكى از قديم ترين دستورهاى حكيمانه
جهان كه هم به وسيله انبياى عظام به بشر
ابلاغ شده است و هم حكيمان بزرگ جهان آن
را به زبان آورده اند و اعتبار خودش را
هميشه حفظ كرده و بلكه تدريجاً ارزش آن
بيشتر كشف شده است, اين جمله معروف است
كه: (اى انسان خودت را بشناس.)20

از
ديدگاه معصومين(ع) سرچشمه اصلى ناكامى
ها و موفقيت ها را بايد در درون انسان
جست وجو كرد و عامل درونى بيش از عوامل
بيرونى در سرنوشت انسان مؤثر است. در
شعرى كه منسوب به امام على(ع) است, مى
خوانيم:

(دوائك فيك وماتشعر

ودائك
منك وماتنظر21

دارو و درمان در تو است,
اما تو آگاه نيستى و درد از تو است و تو
نظر ندارى.)

گنج نزديك

مولوى در
مثنوى داستانى آورده است, كه البته
تمثيل است, مى گويد: مردى طالب گنج بود و
از خدا دائماً گنج طلب مى كرد. مدت ها شب
تا صبح زارى مى كرد تا اين كه يك شب خواب
ديد يا به او الهام شد:

كـاو بگفتت در
كمان تيرى بنه

كى بگفتندت كه اندركش
توزه

هاتف به او گفت: تير و كمانى با
خودت برمى دارى و روى فلان نقطه مى
ايستى و تير را به كمان مى كنى, اين تير
هرجا كه افتاد, گنج همان جا است. او به هر
طرف تيرى پرتاب كرد و همان جا به
كندوكاو
پرداخت, اما به چيزى دست نيافت. باز با
گريه و زارى از خدا خواست تا او را
راهنمايى كند. هاتف گفت: تو از دستور من
تخلف كردى من گفتم تير را به كمان بگذار,
هرجا افتاد, همان جا گنج است; نگفتم: به
قوّت بكش.

او نگفتت كه كمان را سخت كش
در كمـان نِـه گفـت او نه پُركـنش

روز بعد تير را به كمان گذاشت, تا تير
را رها كرد پيش پاى خودش افتاد. زير پايش
را كَند و گنج را يافت.

اى كمـان و
تيـرهـا بـرسـاخته

گنج نزديك و تو
دور انداخته22

اين تمثيل به ما مى
آموزد كه رسيدن به مقاصد و اهداف, دور از
دسترس نيست, فقط بايد حوزه شناخت و
آگاهى
را توسعه داد. (ژان پل سارتر مى گويد:
(اگر
يك فلج, قهرمان دو و ميدانى نشود, خود
مقصر است). اين جمله كنايه از توانايى و
نيروى لايتناهى نهفته در وجود آدمى است.
متأسفانه انسان ها نه تنها از ذخيره هاى
درونى خدادادى خود به نحو احسن استفاده
نمى كنند, بلكه عموماً از اين توانايى
ها بى اطلاع اند.

با جسارت تمام مى
توان ادعا كرد كه هيچ انسانى حدود ذهن و
مغز خويش را نمى شناسد; به بيان دقيق تر
ما هيچ گاه به اوج توانايى ها و ظرفيت
هايمان نزديك نمى شويم و مغز ما معمولاً
بخش ناچيزى از قدرتش را به كار مى گيرد.
نويسنده كتابى قديمى با اطمينان ادعا
كرد كه تمام مردم نابغه اند, زيرا هر
انسانى دست كم چيزى دارد كه او از
ديگران متمايز مى سازد و تا حدودى فراتر
از ايشان قرار مى دهد. اين سخن با آن كه
اغراق آميز است, رنگى از حقيقت دارد.23

گر در طلب گوهر كانى, كانى

ور در پى
جست وجوى جانى, جانى

من فاش كنم حقيقت
مطلب را

هرچيز كه در جستن آنى, آنى

3. خودپنداره مثبت

خودپنداره در
اصطلاح روان شناسان, ارزيابى كلى فرد از
شخصيت خود است. اين ارزيابى ناشى از
ارزيابى هاى ذهنى است كه معمولاً از
ويژگى هاى رفتارى خود به عمل مى آوريم.
در نتيجه, خودپنداره ممكن است مثبت يا
منفى باشد.

خودپنداره براى متخصصان
بهداشت روانى نيز اهميت خاصى دارد, زيرا
پندار فرد از شخصيت خود تا اندازه زيادى
تصور او را راجع به محيطش تعيين مى كند.
اگر تصور از خود, مثبت و نسبتاً متعادل
باشد, شخص داراى سلامت روانى است و اگر
به عكس, خودپندارى شخص منفى و نامتعادل
باشد, او از لحاظ روانى ناسالم شناخته
مى شود.

همين كه فكر كنيم كارى از ما
ساخته نيست بهانه و انگيزه لازم را براى
شكست فراهم آورده ايم, چون معمولاً همان
اتفاق مى افتد كه به وقوع آن فكر مى
كنيم. ديل كارنگى مى گويد: (اگر از من
بپرسيد چه كسى موفق است؟ خواهم گفت: كسى
كه با قدرت تمام توانسته است خودش را
متقاعد كند كه موفق مى شود. براى توفيق
در كارها هيچ چيز به اندازه اعتقاد و
ايمان به توانستن مؤثر نيست. اگر از
انجام كارى بترسيد و فكر كنيد كه قادر
به انجام آن نيستيد, تحت هيچ شرايطى آن
كار را به نحو مطلوب نمى توانيد انجام
دهيد. ترس, نيروى محركه ماشينى را كه
بايد بازده مطلوب و كافى داشته باشد, به
شدت از ميان مى برد و نقش ترمز را در آن
ايفا مى كند. در مقابل, اعتماد و ايمان
به توانستن و خواستن, شتاب چنين ماشينى
را افزايش مى دهد و بر كارايى آن مى
افزايد.)26

البته خودپذيرى و تغيير
طرز تفكر, كار آسانى نيست; اراده قوى و
ممارست و پشتكار مى خواهد. (بايد اين
حقيقت را بپذيريم كه هيچ انسانى بى
استعداد نيست و كسانى كه بى استعداد
ناميده مى شوند افرادى هستند كه
نتوانسته اند يا نخواسته اند ظرفيت
وجودى و بالقوه خود را پرورش دهند. اگر
محيط براى آن ها مساعد شود, اگر نگوييم
نابغه, قطعاً انسان هاى خلاق و مبتكرى
خواهند شد. اديسون مى گويد: وجود نابغه,
يك درصد الهام و نود ونه درصد تلاش
درونى است و شخص خلاق داراى اطمينان
درونى است.)27

بسيارى از مردم در حقيقت
اسير و زندانى تصور منفى و بدگمانى خويش
هستند. آن ها خود را فردى ضعيف و يا
متوسط, عنصر نامطلوب و به درد نخور
توصيف مى كنند و متأسفانه رفتار بعدى آن
ها نيز تحت تأثير همين سوءظن و بدگمانى
آنان از قابليت هاى خويشتن قرار مى گيرد
و بر طبق آن تنظيم مى شود. ريچارد كپنيگ
گفته است: (ما چهل ميليون بهانه براى
شكست داريم, اما يك دليل محكم
نداريم.)28

عقابى كه خود را جوجه مى
پنداشت

(مى گويند: يك روز پسر كشاورزى
لانه عقابى را ديد, از درون آن تخمى را
برداشت و ب


ه خانه آورد. پسرك تخم
عقاب را زير مرغى كه در خانه داشت و روى
تخم هايش خوابيده بود, گذارد. وقتى جوجه
ها از تخم درآمدند يكى از آن ها جوجه
عقاب بود. اين جوجه با بقيه جوجه مرغ ها
مى گشت و تفاوتى را تشخيص نمى داد. اندك
اندك جوجه عقاب نوعى بى تابى احساس كرد
و به اين نتيجه رسيد كه اين جا نبايد جاى
او باشد, درمانده بود و نمى دانست چه
بايد بكند.

روزى عقابى بر فراز مزرعه
به پرواز درآمد. به عقاب نگريست و گفت:
من هم مى توانم پرواز كنم, بال هايش را
باز كرد و به پرواز درآمد. وقتى به فراز
تپه رسيد و توانايى پريدن را درخود ديد
به قله بلندترى پريد و آن قدر بالا رفت
تا به قله كوه رسيد. اين نمايشى از يك
واقعيت است. (با تغيير نگرش و اصلاح فكر
مى توان جهت زندگى را تغيير داد).

ممكن است بگويى داستان عقاب يك مَثَل
است و مَثَل قشنگى هم هست, اما من كه
جوجه عقاب نيستم, من يك انسانم; يك انسان
معمولى. گرفتارى شما همين است. همين كه
فكر مى كنيد, نمى توانيد از عهده كارى
برآييد. تصميم بگيريد كه فكر كنيد هيچ
كارى نيست كه قادر به انجام آن نباشيد,
زيرا بسيارى از كارهاى بزرگ توسط كسانى
به انجام رسيده كه زمانى فكر مى كردند
هيچ كارى از دستشان ساخته نيست.)29

4.
خوداتكايى

ييكى از راه هاى رسيدن به
اعتماد به نفس, بى نيازى از ديگران و
اتكاى به خود است. بعضى افراد همواره در
انتظار كمك و يارى ديگران هستند و از
اين رو هرگز به خود اطمينان پيدا نمى
كنند. اين حالت نشان دهنده ضعف نفس و بى
اعتمادى است. امام على(ع) مى فرمايد: (فقر
النفس شر الفقر;30 كمبود شخصيت, بدترين
كمبودها است.)

براى رسيدن به
خوداتكايى در امر اقتصاد, اسلام همگان
را به قناعت و قطع طمع از ديگران سفارش
كرده است, تا جايى كه پيامبر(ص) بى نيازى
از مردم را نشانه غنا و قوت نفس مى داند
و مى فرمايد: (ليس الغنى عن كثرة العرض
ولكنّ الغنى غنى النفس;31 بى نيازى به
فراوانى مال نيست, بى نيازى حقيقى تنها
در روحيه بى نيازى است.)

ييكى از
سرمايه هاى معنوى پيامبران الهى كه
موجب عزت و اقتدار و موقعيت اجتماعى آن
ها شده بود, همان قناعت و احساس بى نيازى
است. امام على(ع) در توصيف رسولان الهى
مى
فرمايد: (آن ها با اين كه به حسب ظاهر
زندگى ساده اى داشتند و از نظر مادى
ضعيف به نظر مى رسيدند, اما از نظر روحى
بسيار قوى و داراى اعتماد به نفس بودند,
چون با قناعت زندگى مى كردند. به طورى كه
اين روح بى نيازى همه چشم ها و دل ها را
پر مى كرد و بر عظمت و شكوه انسانى آن ها
مى افزود.)32

مردى كه كمك خواست

پيامبر اسلام(ص) با برنامه هاى
تربيتى
خود اين روحيه را منتقل مى كرد. در روايت
آمده است كه يكى از ياران پيامبر(ص) در
تنگناى زندگى با گرفتارى مالى شديدى
مواجه بود. او با مشورت همسرش تصميم
گرفت به محضر رسول خدا(ص) آمده و وضع
رقّت انگيز خود را مطرح و تقاضاى
استمداد كند. با اين تصميم به حضور رسول
خدا(ص) رفت, اما پيش از آن كه جمله اى بر
زبان جارى كند از حضرت شنيد كه فرمود:
هركس از ما تقاضاى كمك و مساعدت كند ما
از احسان خود به او دريغ نخواهيم كرد,
اما اگر كسى بى نيازى پيشه كند و از
مخلوقى حاجت نخواهد, خداوند او را بى
نياز خواهد ساخت. او با شنيدن اين جمله
از بيان مطلب خويش صرف نظر كرد و به خانه
بازگشت, اما باز فشار فقر و تنگ دستى او
را به ستوه آورد, ناچار روز ديگر به حضور
پيامبر شتافت. آن روز نيز همان جمله
سابق
را از حضرت شنيد و از بيان حاجت خود
منصرف شد و به منزل بازگشت. براى سومين
بار در مجلس پيامبر(ص) حاضر شد, اين بار
نيز آن حضرت همان جمله را تكرار كرد
(امساك حضرت به دليل بخل يا بى تفاوتى در
قبال مشكلات مردم نبود, بلكه حضرت اين
توانايى را در او مى ديد كه بتواند روى
پاى خويش بايستد و مشكلاتش را رفع كند.
كلام رسول خدا(ص) در او اثر گذاشت و
احساس كرد كليد مشكل خود را يافته است.
با خود گفت كه ديگر دست حاجت به سوى
بندگان خدا دراز نكنم).

او تيشه اى به
دست آورد و به سوى بيابان شتافت. هيزمى
جمع كرد و به شهر آورد و فروخت. ازاين كه
با دست رنج خود مبلغى پول به دست آورده
بود احساس لذت و نشاط كرد. روزهاى
متوالى به همين كار ادامه داد, تا اين كه
لوازم و ابزار كار و حيوان باربر خريد و
پس از مدتى دنبال كردن اين شغل, صاحب
سرمايه و غلامانى شد.

روزى رسول
خدا(ص) به او برخورد كرد و با تبسم فرمود:
نگفتم هركس از ما تقاضاى كمك كند از
احسان خود به او دريغ نخواهيم كرد, اما
اگر كسى بى نيازى پيشه كند و از مخلوقى
حاجت نخواهد, خداوند او را بى نياز
خواهد ساخت.33

راهنمايى و ارشاد رسول
گرامى اسلام(ص) در صدر اسلام مردم را آن
چنان تربيت كرد كه بتوانند مستقل زندگى
كنند و خود را مستغنى از ديگران بدانند.
امام صادق(ع) مى فرمايد: گروهى از انصار
خدمت رسول خدا(ص) رسيدند و عرض كردند: ما
حاجت بزرگى داريم. حضرت فرمود: آن را
مطرح كنيد. انصار گفتند: براى ما در نزد
خدا بهشت را ضمانت كن. حضرت فرمود: اين
كار را انجام مى دهم به شرط آن كه هرگز
از كسى چيزى نخواهيد. آن ها به اين دستور
عمل كردند به طورى كه اگر كسى بر روى
مركبى سوار بود و تازيانه اش به زمين مى
افتاد, كراهت داشت به كسى بگويد آن را به
من بده, بلكه خود از مركب پياده مى شد و
آن را برمى داشت و يا اگر بر سر سفره اى
نشسته بود از ديگران آب طلب نمى كرد,
بلكه خود آب برمى داشت.34

بزرگان دين و
فرهيختگان جامعه براى امرار معاش و
گذران زندگى, هرگز دست طمع به سوى
ديگران دراز نكردند و با بلند طبعى و
آزادگى, دوران سخت را پشت سر نهادند. در
اين جا به دو نمونه اشاره مى كنيم:

قناعت مرحوم آقابزرگ

استاد
مطهرى(ره) مى نويسد: (مرحوم آقابزرگ به
وارستگى و صراحت لهجه و آزادگى و
آزادمنشى شهره بود. با اين كه در نهايت
فقر مى زيست از كسى چيزى نمى گرفت. يكى
از علماى مركز كه با او سابقه دوستى
داشته است, پس از اطلاع از فقر وى, در
تهران با مقامات بالا تماس مى گيرد و
ابلاغ مقررى قابل توجهى براى او صادر مى
شود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مركزى
به آقابزرگ داده مى شود. مرحوم آقابزرگ
پس از اطلاع از محتوا, ضمن ناراحتى
فراوان از اين عمل دوست تهرانى اش, در
پشت پاكت مى نويسد: ما آبروى فقر و قناعت
نمى بريم…)35 و پاكت را با محتوايش پس
مى فرستد.

پروين اعتصامى مى گويد:

چه در كار و چه در كار آزمودن

نبايد
جـز به خـود محتاج بودن

احساس بى
نيازى ديوژن

(همين كه اسكندر, پادشاه
مقدونى, به عنوان فرمانده و پيشواى كل
يونان در لشكركشى به ايران انتخاب شد,
از همه طبقات براى تبريك نزد او آمدند.
اما ديوژن, حكيم معروف يونانى كمترين
توجهى به او نكرد. اسكندر شخصاً به
ديدار او رفت. ديوژن در برابر آفتاب
دراز كشيده بود, چون حس كرد جمع فراوانى
به طرف او مى آيند, كمى برخاست و چشمان
خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پيش
مى آمد خيره كرد, اما هيچ فرقى ميان
اسكندر و يك مرد عادى كه به سراغ او مى
آمد, نگذاشت و شعار استغنا و بى اعتنايى
را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد, سپس
گفت: اگر از من تقاضايى دارى بگو. ديوژن
گفت: يك تقاضا بيشتر ندارم, من از آفتاب
استفاده مى كردم, تو اكنون جلو آفتاب را
گرفته اى, كمى آن طرف تر بايست. اين سخن
در نظر همراهان اسكندر خيلى حقير و
ابلهانه آمد. با خود گفتند: عجب مرد
ابلهى است كه از چنين فرصتى استفاده نمى
كند, اما اسكندر كه خود را در برابر
مناعت طبع و استغناى نفس ديوژن حقير
ديد, سخت در انديشه فرو رفت. پس از آن كه
به راه افتاد, به همراهان خود كه فيلسوف
را ريشخند مى كردند, گفت: به راستى اگر
اسكندر نبودم, دلم مى خواست ديوژن
باشم.)36

انسان نبايد به اميد معجزه
ديگران باشد, بلكه بايد خود معجزه گر
شود و اين امر جز با قطع اميد از ديگران
حاصل نمى گردد. امام سجاد(ع) مى فرمايد:
(رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع
عمّا فى ايدى الناس;37 تمامى خير و سعادت
را در اين ديدم كه انسان به آن چه در دست
مردم است, چشم طمع نداشته باشد.)

نحوه
معاشرت با مردم بايد به طريقى باشد كه
به اصل مهم خوداتكايى آسيبى وارد نشود.
امام على(ع) هميشه مى فرمود: (در برخورد
با مردم دو حس متضاد بى نيازى و
نيازمندى داشته باش; نيازمندى تو به
مردم در نرمى سخن و حسن سيرت و تواضع است
و بى نيازى تو از مردم در حفظ آبرو و عزت
نفس است.)38

استقلال فكرى

خوداتكايى تنها به مرحله فعل و عمل
منحصر نمى شود, بلكه در حوزه فكر و
انديشه از اهميت بيشترى برخوردار است.
رشد و تكامل و شكوفايى هر توانايى و
استعدادى منوط به كارگيرى آن است. اين
امر همان طورى كه در بُعد قواى جسمانى
كاملاً محرز و مبرهن است, در ابعاد ذهنى
و عقلانى نيز بدين سان است. قرآن مجيد
براى بهره ورى از توانايى ذهنى به تعقل
در امور و به كارگيرى عقل و انديشه
سفارش كرده است و از عواملى كه موجب
ركود و سستى انديشه مى شود پرهيز داشته
است. در حقيقت تشويق به تفكر و مبارزه با
عوامل ركودِ انديشه در راستاى استقلال
فكرى و در نهايت حصول اعتماد به نفس در
افراد و جامعه صورت مى گيرد. قرآن مجيد
يكى از مشكلات كافران را شخصيت زدگى آن
ها مى داند, آن جا كه مى فرمايد: (قالوا
ربنا انا اطعنا سادتنا وكبراءنا
فاضلونا السبيلا;39 كافران مى گويند:
پروردگارا ما رؤسا و بزرگ تران خويش را
اطاعت كرديم و آن ها ما را به گم راهى
كشاندند). امام على(ع) به وضوح به موضوع
شخصيت زدگى اشاره مى كند و مى فرمايد:
(انظر الى ماقال ولاتنظر الى من قال;40 به
آن چه گفته مى شود بنگريد نه به گوينده
آن.)

عقل بايد طورى پرورش يابد كه
بتواند افكار و عقايد مختلف را بسنجد و
درباره آن ها قضاوت كند. قرآن مجيد
هدايت و ارشاد خدا را شامل كسانى مى
داند كه به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين
آن را پيروى مى كنند.41

هرچند بهره
گيرى از ديدگاه هاى مختلف در جاى خود
امرى مطلوب و عقلايى است, اما تجربه
اندوزى و استفاده از نظرات كارشناسانه
ديگران غير از تأثيرپذيرى از قضاوت
مردم و تكيه كردن بر انديشه هاى ديگران
است. استاد مطهرى تأثيرپذيرى از قضاوت
ديگران را بيمارى عمومى مى داند كه اغلب
افراد كم وبيش گرفتارش هستند. ايشان مى
گويد: (مثلاً انسان يك لباسى را براى
خودش انتخاب كرده و تشخيص او اين است كه
رنگ خوبى را انتخاب كرده, بعد يكى مى آيد
و مى گويد: اين رنگ مزخرف چيست كه انتخاب
كرده اى؟ كم كم خود آدم اعتقاد پيدا مى
كند كه بد چيزى است.42

اين كه انسان در
مسائلى كه مربوط به خودش است تحت تأثير
قضاوت ديگران قرار بگيرد, صحيح نيست و
به ما گفته اند: هرگز تحت تأثير قضاوت و
تشخيص ديگران نسبت به خودتان قرار
نگيريد).

در حديثى از حضرت مسيح(ع) نقل
شده كه ايشان فرمود: (كونوا نُقّاد
الكلام;43 همواره نقدكننده كلام ديگران
باشيد). استاد مطهرى(ره) در توضيح روايات
فوق مى گويد: (يعنى آن طور كه صرّاف, سكه
را نقد مى كند, خوب و بدش را تشخيص مى دهد
و خوبش را مى گيرد, شما هم راجع به نكته
ها و سخن ها چنين باشيد. هرچه ديگران
دارند مى گيريم, خودمان فكر و عقل داريم,
از خود نمى ترسيم و بيم نداريم روى اين
ها فكر مى كنيم, خوب هايش را مى گيريم و
بدهايش را طرح (طرد) مى كنيم.)44

قول و
فعل در قضاوت ديگران نبايد مبناى تصميم
گيرى ما باشد. كسى كه تحت تأثير القائات
و نظرات ديگران واقع مى شود نمى تواند
رأى و نظر مستقلى از خود داشته باشد و
همين امر, اعتماد به نفس و قدرت تصميم
گيرى را از او سلب مى كند. امام كاظم(ع)
در مورد استقلال عقل و فكر مى فرمايد:
(اى هشام, اگر گردويى داشته باشى و
ديگران به تو گويند: چه لؤلؤاى دارى,
وقتى خودت مى دانى آن چه در دستت است
گردو است, نبايد اين سخن در تو اثر داشته
باشد و اگر لؤلؤاى در دست داشته باشى و
به تو بگويند: اين گردوها را از كجا
آورده اى, نبايد ترتيب اثر دهى; اين سخن
نبايد به تو آسيب رساند در حالى كه مى
دانى لؤلؤ در اختيار دارى).45 البته در
جاى خود رعايت اصل مشورت با ديگران لازم
و ضرورى است, ولى نكته مهم, عزم و تصميم و
قاطعيت پس از مشورت است. چنان كه قرآن
مجيد مى فرمايد: (شاورهم فى الامر فاذا
عزمت فتوكل على الله;46 اى پيامبر با
مردم مشورت كن, وقتى تصميم گرفتى با
توكل بر خدا عمل كن.)

گاهى انسان به
دليل عدم اقبال عمومى از انجام كارهاى
بزرگ محروم مى شود و خود را در بستر
محدودى محصور مى كند. پيشوايان دين به
ما آموخته اند كه تابع جو و متأثر از
افكار عمومى نباشيم و بر پايه تعقل و
مصلحت انديشى گام برداريم. امام على(ع)
مى فرمايد: (لاتستوحشوا فى طريق الهدى
لقلة اهله;47 در طريق هدايت به خاطر كمى
افراد وحشت نكنيد.)

امام خمينى(ره)
همواره بر استقلال فكرى تأكيد داشته و
آن را شرط استقلال همه جانبه سياسى,
اجتماعى و اقتصادى مى دانستند. ايشان در
يكى از پيام هاى خود فرمودند: (بزرگ ترين
وابستگى ملت هاى مستضعف به ابرقدرت ها و
مستكبرين, وابستگى فكرى و درونى است كه
ساير وابستگى ها از آن سرچشمه مى گيرد و
تا استقلال فكرى براى ملتى حاصل نشود
استقلال در ابعاد ديگر حاصل نخواهد شد و
براى به دست آوردن استقلال فكرى و بيرون
رفتن از زندان وابستگى, خود و مفاخر و
مآثر ملى و فرهنگى خود را دريابيد. بزرگ
ترين فاجعه براى ملت ما اين وابستگى
فكرى است كه گمان مى كنند همه چيز از غرب
است و ما در همه ابعاد فقير هستيم و بايد
از خارج وارد كنيم.)48

پاورقيها:

19 ـ اسماعيل بيابانگرد, روش هاى
افزايش
عزت نفس در كودكان و نوجوانان, ص13.

13 ـ مرتضى مطهرى, انسان كامل
(انتشارات
صدرا) ص49.

17 ـ بحارالانوار, ج72,
ص300.

14ـ بقره(2) آيه 273.

1 ـ
فروع كافى, ج5, ص63.

12 ـ
بحارالانوار, ج47, ص25.

18 ـ روزنامه
ابرار, شماره 832, تاريخ 3/7/80, ص5.

10 ـ
مرتضى مطهرى, فلسفه اخلاق, ص144.

15 ـ
نهج البلاغه, كلمات قصار, 398.

11 ـ
نهج البلاغه, نامه 31.

16 ـ دكتر
قاسم رسا.

27 ـ نلر جورج, هنر و علم
خلاقيت, ترجمه سيد على اصغر مسدد, ص79.

22 ـ مثنوى معنوى, دفتر ششم, ص1034.

23 ـ پكليس ويكتور, توانايى هاى خود
را بشناسيد, ترجمه محمدتقى فرامرزى,
ص14و15.

2 ـ آبراهام مازلو, روان
شناسى شخصيت سالم, ترجمه شيوا رويگردان,
ص154.

26 ـ ديل كارنگى و ديگران, رمز
موفقيت, ص227.

21 ـ مرتضى مطهرى,
انسان كامل, ص203.

20 ـ مرتضى مطهرى,
فلسفه اخلاق, ص194.

25 ـ اسماعيل
بيابانگرد, همان, ص32.

28 ـ وينسنت
پيل, همان, ص85.

29 ـ همان, ص86.

24 ـ فرانك برونو, فرهنگ توصيفى
اصطلاحات روان شناسى, ص134.

38 ـ
وسائل الشيعه, ج6, ص313.

39 ـ احزاب(33)
آيه 67.

31ـ محجةالبيضاء, ج6, ص51.

32 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه
234.

30 ـ غررالحكم و دررالكلم, ج4,
ص415.

3 ـ همان, ص155.

37 ـ اصول
كافى, ج3, ص219.

36 ـ مرتضى مطهرى,
داستان راستان, ج1و2, ص270.

35 ـ
مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و
ايران, ص549.

33 ـ اصول كافى, ج3, ص208.


34 ـ وسائل الشيعه, ج6, ص307.

41
ـ زمر(39) آيه 18.

42 ـ مرتضى مطهرى,
تعليم و تربيت در اسلام, ص49.

45 ـ
بحارالانوار, ج1, ص136.

48 ـ صحيفه
نور, ج9, ص185.

4 ـ مرتضى مطهرى,
فلسفه اخلاق (انتشارات صدرا) ص190.

40 ـ محمدتقى فلسفى, كودك, ج1, ص25.

46 ـ آل عمران(3) آيه 159.

47 ـ نهج
البلاغه فيض الاسلام, خطبه 201.

44 ـ
مرتضى مطهرى, همان, ص279.

43 ـ
بحارالانوار, ج2, ص96.

5 ـ همان, ص184.


6 ـ حشر(51) آيه 19.

7 ـ
غررالحكم, ج4, ص340.

8 ـ مرتضى مطهرى,
سيرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا)
ص295.


9 ـ زمر(39) آيه 15.



/ 1