آسيبشناسي يك جنبش: تاملي در انديشه و عمل جمعيت فداييان اسلام
عليرضا ملايي تواني (1) چكيده:
بيترديد حركتهاي اسلامي از فرازهاي مهم تاريخ معاصر ايران محسوب ميشود; اما تاكنون بررسي اين حركتها غالبا به رويكردي تجليلگرايانه و تمجيدآميز معطوف بوده و همواره هالهاي از حساسيتها و ساحتهاي قدسي مانع از رهيافتي نقادانه و تحليلي از حركتهاي ديني بوده است. اين در حالي است كه امروز بيش از هر زمان ديگري به ارزيابي آسيبشناسانه جنبشهاي اسلامي معاصر نيازمنديم تا كاستيها و نارساييهاي آن را به منظور اجتناب از تكرار، بازشناسي و بازكاوي كنيم. در اين مقاله، با تكيه بر منابع دست اول، از همين زاويه به جنبش فداييان اسلام نگريسته و با تصويري اجمالي از انديشه فداييان اسلام و مباني معرفتشناختي آنان كوشيدهايم تا ضعفها و ناكارآمديهاي آن را در عرصه عمل نشان دهيم. نگارنده با رهيافتي انديشهاي، جامعهشناختي و تاريخي، تضادها و تعارضات موجود ميان انديشه و عمل فداييان اسلام و كاستيهاي نظري و معرفتشناختي آنان را آشكار ساخته و نشان داده است كه چرا اين حركت توانايي آن را نداشت كه به جنبشي عميق، ريشهدار و با پشتوانه عظيم اجتماعي - سياسي تبديل شود و به جاي اينكه به عنوان نيرويي مستقل و مؤثر ظاهر شود تا حد زيادي به مثابه عوامل تحت فرمان جريانها و نخبگان سياسي آن عصر تنزل يافت. الف) رويكرد نظري
بيترديد بنياديترين اصل در فرايند پيدايش و شكلگيري يك نهضتيا انقلاب، تكوين انديشه و مباني فكري آن است. تاملات نظري مسير حركت انقلابها و جنبشها را ترسيم ميكند و به آنها هويت تاريخي مشخصي ميبخشد و برنامه و راهكارهاي عملي در حوزههاي راهبردي تا رسيدن به هدف نهايي ارائه ميدهد. به همين دليل تكوين نظام انديشهاي دشوارترين و در عين حال مهمترين مرحله در ظهور يك جنبش است كه خود بازتاب يا محصول بروز بحران در عرصه مناسبات اجتماعي - سياسي و حيات فرهنگي يك جامعه ميباشد. بدين ترتيب پيدايش انديشه تغيير، بلندترين گام به سوي يك نهضت است كه در دورهاي آشفته و نامطلوب از حيات بشر، از سوي متفكران و نظريهپردازان يك قوم مطرح ميشود. اين انديشمندان به عنوان ايدئولوگها و بنيانگذاران مكتب فكري آن نهضت، نظم مستقر را به مثابه بدترين وضعيت ممكن معرفي ميكنند و آن را از اساس غير قابل تحمل برميشمارند تا از رهگذر واژگون ساختن مناسبات موجود، وضعيتي آرماني و مطلوب پديد آيد. مكتب فكري يك انقلاب بايد تعريف جديدي از جايگاه انسان، جامعه، حكومت و سياست ارائه دهد تا بر مبناي آرمانها و انديشههاي آن بتوان نظمي جديد درافكند و اين چيزي جز شكلگيري يك ايدئولوژي پرقدرت و توانمند نيست. در غير اين صورت گردانندگان يك نهضت پس از سرنگوني نظام موجود در پيريزي نظام مطلوب و دلخواه خود دچار بنبست فكري و عملي ميشوند. بنابراين، اگر نظام انديشهاي يك جنبش، داراي ضعفها و كاستيهاي بنيادي در مباني معرفتشناختي و تئوريك خود باشد، به همان نسبت در راه رسيدن به اهداف و آرمانهاي خود دچار ابهام و سردرگمي خواهد شد و از رسيدن به هدف باز خواهد ماند. گذشته از اين، ايدئولوژي يك نهضت، ضمن آنكه در وجه سلبي خود بر تخريب يا تغيير نظام موجود تاكيد ميورزد، در وجه ايجابي خود بديلي جايگزين را ترسيم ميكند تا بتواند در مباني انديشهها و ايدئولوژيهاي رقيب نيز خلل ايجاد كند. به عبارت ديگر، بايد نقصها و كاستيهاي جنبشهاي همعرض كه مدعي ايجاد همان تغييرات هستند را ثابت كند. توان و خلوص يك ايدئولوژي به ميزان ابتناء آن بر مباني فرهنگي و تاريخي يك ملتبستگي دارد چه طبق اين اصل، تغييرات موجب پذيرش عام قرار ميگيرد و فراگير ميشود; يعني پايگاه اجتماعي نهضت گسترش مييابد و نظام مطلوب، با استقبال عمومي مواجه ميشود. مكتب فكري انقلاب علاوه بر اين، بايد براي مسائل و مشكلات مبتلا به عصر جديد پاسخي پذيرفتني دهد و در واقع، طرحي براي زندگي در عصر نوين ارائه كند. نهايتا براي رساندن پيام خود به مخاطبانش، رهبري و شبكه ارتباطي مؤثري در اختيار داشته باشد. (2) اما نبايد فراموش كرد كه تغيير اجتماعي همواره در شكلي واحد ظاهر نميگردد. جامعهشناسان تغيير اجتماعي را به دو سطح متفاوت تقسيم ميكنند: تغيير تعادلي و تغيير ساختي. در مورد اول بدون آنكه نظام اجتماعي دستخوش دگرگوني شود، تعادل موجود جاي خالي خود را به وضع جديد ميبخشد در نتيجه، سيستم به صورت يك مجموعه باقي ميماند ولي تغييراتي در برخي از قسمتهاي سيستم يا خرده سيستمها رخ ميدهد. اما در تغيير ساختي به دليل فشار بسيار قدرتمند نيروهاي اثرگذار، كل نظام دگرگون ميشود. (3) به بيان ديگر، تغيير تعادلي به اصلاح و تغيير ساختي به انقلاب منتهي ميشود. بنابراين، حتي اگر جنبش سياسي - اجتماعي حركتي اصلاحگرايانه باشد، بايد اصول و محورهاي مورد اصلاح نظريهپردازي شود. ضعفها و نارساييهاي نظام مستقر و ابعادي كه نيازمند يا سزاوار اصلاحند تبيين، روشها و راهكارهاي اصلاح بيان و الگوهاي اصلاحي رقيب به نقد كشيده شوند تا راه براي اصلاحات هموار شود. اما اگر بخواهد به تغيير ساختي بيانجامد بايد در طول زمان به شكلي مداوم و استوار ادامه يابد نه آنكه در سطح بماند و به حركتي زودگذر تبديل شود. با توجه به اين مقدمات ميتوان به بررسي انديشه و عمل فداييان اسلام پرداخت. ضعف اساسي و بنيادين اين جنبش ريشه در كاستيهاي تئوريك و مباني معرفتشناختي آن داشت; يعني به شدت در مهمترين و نخستين مرحله شكلگيري يك جنبش - كه عبارت است از تكوين نظام انديشهاي و پيدايش يك مكتب فكري - لنگ ميزد. چنانكه در گفتار بعدي خواهيم گفت هم وجه ايجابي و هم وجه سلبي انديشه آنان فاقد عمق و غناي لازم بود. گذشته از اين، مجموعه تلاشهاي فداييان اسلام در عمل و نظر قابليت طبقهبندي در هيچ يك از سطوح ياد شده تغييرات اجتماعي را نداشت. انديشه آنان چنانكه از منابع مكتوب برميآيد ظاهرا در پي تغيير ساختي بود. اما شعاع عمل آنان نوعي تغيير تعادلي و اصلاحگرايانه را تعقيب ميكرد و به عبارت ديگر، در حوزه نظري، فداييان اسلام ميكوشيدند تا در شرايط و سبك زندگي و آرمانهاي فكري و سياسي و به طور كلي بر همه ابعاد جامعه اثر بگذارند و سازمانهاي اجتماعي را به لحاظ محتوا و شكل دگرگون سازند; اما در عمل، تلاشهاي آنان بيشتر به بازيهاي سياسي روزمره، ائتلافهاي زودگذر با جريانها و شخصيتهاي سياسي و اقدامات فردي محدود ميشد و اين تعارضي غير قابل جمع بود. چه مباني فكري آنها اختلاطي از روشهاي اصلاحگرايانه و انقلابي مينمود. اصلاحگرايانه به اين مفهوم كه آنان مجموعه نهادها و نظام موجود را با اندكي تغيير در شكل ميپذيرفتند و انقلابي از آن جهت كه خواهان تحول در ماهيت فرهنگي و ديني جامعه در همه ابعاد آن بودند. همين تضادها به مثابه ابزار يا عواملي مؤثر در محتوا و آهنگ تغيير سياسي مورد نظر سرانجام آنان را در سطح گروههاي رقيب يا همعرض تنزل ميداد و به صورت حزب بيسازمان يا گروه فشار جلوهگر ميساخت و از حالتيك جنبش عميق سياسي و فكري - كه رهبرانش مدعي آن بودند - يكسره فاصله ميگرفت. اين مقاله ميكوشد مهمترين جنبهها از انديشه و عملكرد فداييان اسلام را به شيوهاي انتقادي و آسيبشناسانه ارزيابي كند تا تصوير دقيقتري از علل ناكامي اين جنبش مهم سياسي - مذهبي ايران معاصر به دست دهد و از رهگذر تشابهات فراواني كه ميان جنبشهاي سده گذشته ايران وجود دارد، از تكرار كاستيهاي پيشينيان پرهيز شود. ب) نقدي بر انديشهها و مباني فكري فداييان اسلام
انديشه فداييان اسلام در تلاش براي تبديل شدن به يك ايدئولوژي سياسي فراگير با تنگناهاي عظيم اجتماعي - سياسي حتي عقيدتي مواجه بود. آنان در شرايطي مبارزاتشان را آغاز كردند كه اسلام به مثابه ايدئولوژي سياسي مطابق با دوران جديد، در حاشيه سياست رسمي قرار گرفته بود. اين امر از يك سو، ناشي از نفوذ و قدرت روزافزون احزاب و جريانهاي سياسي غير ديني اعم از حزب چپ، ليبرال و مليگرا بود كه در پي دورهاي از مدرنيسم و نوسازي، سطحي پديدار گشت كه قوانين و نهادهاي خاص خود را به ارمغان آورد و از ديگر سو، از ضعف و انفعال فزاينده حاكم بر مجامع و محافل ديني و رهبران آن ريشه ميگرفت. بدين ترتيب، در فضايي متصلبي كه از هر سو تنگناهاي فراواني در مسير پيدايي و شكوفايي يك جنبش ديني - سياسي وجود داشت، ظهور فداييان اسلام و تاثير انكارناپذيرشان بر فرايند رخدادها و تحولات تاريخي دهههاي 1320 و 1330 سزاوار تحسين است; اما به همان نسبت، ارزيابي نقادانه و آسيبشناسي آن جنبش نيز لازم است. چكيده انديشهها و آراء فداييان اسلام و نيز اهداف و آرمانهاي آنها در مجموعهاي به نام راهنماي حقايق به قلم سيد مجتبي نواب صفوي، رهبر اين جمعيت، به سال 1329 ه . ش. به زيور طبع آراسته شده است. اين اثر كه ميبايد مبناي انديشه و عمل هواداران اين جمعيت قرار گيرد و در صورت امكان در سراسر ايران به اجرا درآيد، در حقيقت تعقيب و طراحي يك آرمانشهر ديني است كه قرنها پس از پايان دوران انديشههاي مبتني بر مدينههاي فاضله نگارش يافته است. اين كتاب با توجه به امكانات سياسي و فكري فداييان اسلام در آن روزگار بيترديد اثري گران سنگ و ارزشمند خواهد بود. بويژه آنكه بسياري از پيشنهادها و اصول طرح شده در آن، پس از پيروزي انقلاب اسلامي سال 1357 عينا به اجرا گذاشته شد. راهنماي حقايق در دو بخش جداگانه سازماندهي شده است. بخش اول تحت عنوان «ريشههاي مفاسد خانمانسوز ايران و جهان» در چهارده بند مجزا به طرح آنچه كه علت فساد و ريشه گمراهي بشر آن روزگار و به طور مشخص جامعه ايران بوده، پرداخته است. در بخش دوم راهكارهاي اصلاحي يا برنامههاي انقلابي اين جمعيتبا عنوان «طريق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل براي شئون مختلف حكومت و جامعه» ارائه شده است. 1) انتقاد از مناسبات موجود و تكوين وجه سلبي
بخش اول كتاب در واقع نگاهي انتقادي به وضعيت موجود و نظم مستقر است. نگارنده كوشيده است كه به زعم خود نقدهاي اساسي بر آن وارد كند، ريشهها و علل انحرافات و تباهيها را بكاود و نمودها و جلوههاي بارز آن را بشناساند و نشان دهد كه اين فرايند حاصل دست كشيدن يا كنار نهادن چه مباني و اصولي است. به طور خلاصه و در يك نگاه اجمالي، اين كتاب ريشههاي مفاسد را در اصول زير جمعبندي ميكند: 1) گسستن ريشههاي نوراني ايمان به حقايق;2) اجرا نشدن احكام اسلام و قانون مجازات;
3) نبودن علم و فرهنگ و رويجشهوتآموزي;
4) عدم حجاب زنان;
5) استفاده از مشروبات الكلي;
6) استعمال مواد مخدر;
7) قمار;
8) سينماها، نمايشخانهها، رمانها، تصانيف و اشعار موهوم و شهوتانگيز و جنايتآموز;
9) موسيقي غير مشروع;
10) دروغ و چاپلوسي و مداحيهاي فضيلتكش;
11) فقر عمومي و بيكاري;
12) فحشا و امور منافي اخلاق و عفت;
13) رشوهخواري گسترده;
14) بياعتمادي فراگير در ميان اقشار ملت و حكومت نسبتبه يكديگر. (4) نگارنده به شكلي سطحي و گذرا به برخي ابعاد، پيامدها و تجليات اصول مورد اشاره پرداخته است. از نگاه كتاب، منشا و مبناي همه اين مفاسد به طور اعم ريشه در تعطيلي احكام اسلامي و كمرنگ شدن حضور دين در عرصه حيات اجتماعي دارد. اين برداشت تا حد زيادي درست است; زيرا عمده مفاسدي كه در كتاب به آن اشاره ميشود از عارضههاي دنياي جديد و مضار ناشي از مدرنيسم غربي و نظام منحط پادشاهي است كه در پي گسستن آرمانهاي ديني و ترك فضايل اخلاقي دنياي سنتي و فاصله گرفتن از مناسبات خانوادگي و اجتماعي كهن پديد آمدهاند. اما آيا آنچه فداييان اسلام بر آن تاكيد ورزيدهاند واقعا ريشههاي فساد و تباهي هستند يا مظاهر و تجليات فساد و گمراهي؟ اين اثر همانند بسياري از آثار روشنفكران لائيك كه مدعي فهم دنياي جديد بودند، از يك نقيصه بزرگ رنج ميبرد و آن عدم تامل نظري و كاوش فلسفي در ماهيت و مباني تجدد (مدرنيته) و مدرنيسم بود كه در حقيقت علت العلل و اساس همه تحولات فكري، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و صنعتي در اشكال مثبت و منفي آن به شمار ميرفت. مدرنيته يا تجدد، جريان تاريخي و فلسفي به هم پيوستهاي است كه از عهد رنسانس به اين سو رو به رويش و تكامل نهاده است. به لحاظ نظري عمود خيمه آن مبتني بر محصولات خرد انساني و غير متصل به منبع وحي است و هدف آن تصرف در طبيعت و استيلا بر عالم و آدم است و بر جدايي دين و علم و نيز انفكاك كامل دين و سياست تاكيد ميورزد. تجدد در عرصه اقتصادي مترادف با آغاز نظام سرمايهداري است كه با پيدايش و تكامل شهرها به عنوان مراكز عمده دادوستد، سياست و تفكر و نيز شكلگيري مفهوم جديد شهروندي همراه است. در قلمرو فلسفه، «انسانگرايي» محور مركزي تجدد را شكل ميدهد و ناسوت، جولانگاه خرد كنجكاو آدمي است. از اين نگاه، حقيقت نه الهامي بلكه اكتسابي بوده كه ذهن انسان با كاربرد روشهاي درست و بر اساس واقعيتهاي ملموس و از راه مشاهده و چشم آن را كشف يا خلق ميكند از همين زاويه تجدد منادي نوعي خردگرايي، فردگرايي و تجربهگرايي است. اين شيوه از معرفتبه اجبار به عرصه مذهب نيز تسري خواهد يافت و به ايجاد رابطهاي فردي ميان انسان و آفريدگارش خواهد انجاميد. لذا مفاهيم مقدس و رمزآميز ديني به سادگي گرايش مييابد و از آداب عبادي راز زدايي ميشود. در عرصه سياست، حقيقت ماوراءالطبيعي حكومتهاي سنتي و مطلقه دگرگون ميگردد و تكثرگرايي سياسي، دموكراسي و ليبراليسم از درون آن برميخيزد. لذا تجدد، مفهوم نويني از مشروعيت عرضه ميدارد كه بر اساس آن حقانيتحكومت نه ابلاغ الهي و موروثي بلكه ريشه در نوعي قرارداد اجتماعي خواهد داشت. از سوي ديگر، جدايي دين از سياست (سكولاريسم) و عرفي شدن عرصههاي هنر و تفكر از اجراي اساسي مدرنيته است. (5) بنابراين، پيداست كه نواب و هوادارانش از تبيين فلسفي از انسان و شناخت ماهيت دوران جديد ناتوان بودند و به واكنش در برابر مدرنيسم - يعني ظواهر تمدن غرب - بدون درك مبادي وجودي آن ميپرداختند و آن را نفي ميكردند. از اين زاويه شبيه به عمل منورالفكران ايرانياند كه آنان نيز بدون تامل در مباني مدرنيته، كوركورانه و شتابزده از مدرنيسم يا سطوح ظاهري تمدن غرب پيروي ميكنند.
2) وجه ايجابي و ايجاد جامعه مطلوب
بخش دوم كتاب در حقيقت پاسخ يا واكنشي به بخش اول تلقي ميشود كه به بيان ديگر، تبيين برنامه علمي و راهبرد اجرايي اين جمعيت است كه بايد پس از فروپاشي وضع موجود جايگزين آن گردد. اگر بخش اول را وجه سلبي انديشه فداييان اسلام در نظر بگيريم، بخش دوم وجه ايجابي آن است. چنانكه صفتبارز هر ايدئولوژي انقلابي است، ابتدا موجوديت رژيم مستقر به شدت مورد انتقاد قرار ميگيرد و يكسره محكوم و غير قابل تحمل جلوه داده ميشود و از آيندهاي آرماني و مطلوب سخن به ميان ميآيد كه كاملا متفاوت با حال و ملهم از اصول فراگير و بزرگ انساني و اخلاقي است; يعني جامعهاي مبتني بر آزادي انسان، برابري كامل، رفاه جمعي، عدالت و تكيه بر ارزشهاي الهي و آسماني و... را نويد ميدهد. گذشته از اين، ايدئولوژي انقلابي غالبا به اين سو گرايش دارد كه خود را با گذشتهاي كم و بيش اسطورهاي و منزه; يعني با گذشتهاي كه هنوز فساد و تباهي كنوني آن را فرا نگرفته است، پيوند دهد. اين البته به معناي گسستن از وضع كنوني يا سير قهقرايي به گذشته نيستبلكه از اين پيوند ميكوشد آيندهاي ايدهآل و كاملتر از آنچه تا كنون بشر تجربه كرده است، به دست دهد. (6) اما ضعف اصلي و عمده كتاب اين است كه در طراحي جامعه مطلوب و آرماني خود، سخت متاثر از نظام موجود است. به عبارت ديگر، هيچ الگوي بديل يا بديعي كه به لحاظ شكل و ساختار متفاوت از نظام مستقر باشد، ارائه نميكند; بلكه ميكوشد همين نهادها و ساختارهاي موجود را رنگ يا صورتي ديني ببخشد. در كتاب راهنماي حقايق همان چهارده وزارتخانه موجود، مجلس شوراي ملي و ساير نهادها و سازمانها به همان شكل موجود اما با محتوا و ماهيت ديني مورد پذيرش قرار گرفتهاند و البته چنانكه اشاره خواهيم كرد در اين باره تناقضات مهمي به چشم ميخورد. شايد اين رويكرد را بتوان چنين توجيه كرد كه اساسا از نگاه فداييان اسلام، شكل و ساختار نظام سياسي در برابر ماهيت و محتواي آن چندان اهميتي نداشته است; اما اين موضوع به علت كاستيهاي تئوريك آنان پذيرفتني نيست. امام خميني(س) در كتاب كشف اسرار كوشيده است تا جامعهاي ديني صرفنظر از شكل حكومت ترسيم كند. اما ويژگي انديشه امام خميني(س) در اين است كه او سالها قبل از انتشار كتاب راهنماي حقايق مكانيسمهاي عملي و اجرايي براي تحول محتوا و ماهيت جامعه و حكومت ارائه داده بود (7) كه اين البته از انديشه فداييان اسلام برنميخيزد. بنابراين، سؤال اين است كه چگونه ميتوان از يك ساختار متناقض، غاصب و فاسد سياسي، انتظار عملكردي مشروع، آرماني و صالحه داشت؟ عدم التفات و عنايتبه اين مساله با اين درجه از اهميت، بيترديد از ضعفهاي اساسي و جبرانناپذير جنبش فداييان اسلام بود. زيرا دست كم ميان اهداف و امكانات بايد رابطهاي استوار، ارگانيك و روشمند برقرار ساخت تا بتوان از سازمانها و نهادهاي سياسي موجود (نظام سياسي مستقر) عملكرد مطلوب را توقع داشت. حكومتي كه از اساس غاصب معرفي ميشود و مشروطيت - صرفنظر از ماهيت و مباني - به عنوان شكل و چارچوبه نظام، مورد استهزا قرار ميگيرد و همه نهادهاي آن «پوسيده» و شايسته سرنگوني معرفي ميگردد، چگونه ميتوان آنها را با همان شكل، صورتي ديني بخشيد با چه مكانيسم و سازوكاري؟ حداقل انتظار اين است كه اگر نميتوان بنايي جديد طراحي كرد و نظامي مطلوب برپا ساخت دست كم ميتوان چاره يا سازوكاري براي تحول ماهوي آن انديشيد. اين موضوع در يك ارزيابي آسيبشناسانه يا نقادانه جزء كاستيهاي اساسي در بنيادهاي معرفتشناختي انديشه فداييان اسلام محسوب ميشود. گذشته از اين، تعارض ميان اهداف و برنامهها با مشي مبارزه و عملكرد، همچنين عدم تناسب در وجه سلبي با وجه ايجابي و نيز سياستزدگي از نقايص بارز اين حركتبود. به هر حال، بخش دوم كتاب راهنماي حقايق عمدتا رويكردي اصلاحگرانه دارد و به مثابه دستورالعملي براي شئون مختلف حكومت و جامعه طراحي شده است كه از نگاه نگارنده آن «اين دستورات بايستي به ياري خدا مو به مو عملي گردد.» اما اين اصلاحات پيشنهادي همانند ريشهيابي مفاسدش بيشتر يك برداشت صوري از اصلاح سطحي است تا ماهوي. اكنون به مهمترين فرازهاي آن نظر خواهيم افكند. نخستين موضوعي كه نواب در بخش دوم به آن پرداخته است مساله «روحانيت» ميباشد. كتاب بدون آنكه تعريف كند روحاني كيست و چه ويژگيهايي دارد از مراجع تقليد خواسته است كساني كه فاقد صلاحيتبوده و به لباس روحانيت درآمدهاند، معرفي و از صف روحانيان خارج كنند، امور درسي را بر اساس رشتههاي خاص طبقهبندي نمايند و سلامت منابر، مجامع و محافل و مؤسسات ديني را تضمين كنند و... (8) اما جايگاه روحانيت در ساختار نظام سياسي مورد نظر فداييان اسلام كجاست؟ چه وظايف و رسالتهايي دارند؟ چگونه بايد به عنوان رهبران مذهبي و كارشناسان ديني بر كليه امور جاري كشور نظارت كنند؟ و آيا به صرف تصدي امور قضايي و ديني - كه در سدههاي پيشين همواره در حوزه اختيارات علما قرار داشت - حكومت اسلامي پديد خواهد آمد؟ راهنماي حقايق در اوج چارهانديشيهاي خود اين معضل را اينگونه حل كرده است كه «مراجع مقدس روحانيت چنانچه در امور اصلاحي مربوطه و انجام وظايف مقدس روحانيت نياز به قوه مجريه داشتند، حكومت صالح اسلامي بايستي آماده اجراي دستورات مشروعشان باشد». (9) از دستورالعمل مبهم ديگر اين است كه حكومت صالح اسلامي چه حكومتي است؟ گردانندگان و مديران اجرايي و رهبران سياسي آن چه كساني هستند؟ از آنجا كه تمام ساختارهاي موجود به طور كامل - به لحاظ شكلي - پذيرفته شدهاند، نيك پيداست كه گردانندگان اين نوع از حكومت، علما يا مجتهدان نيستند و مهمتر اينكه حتي هيچ جايگاهي براي نظارت آنان نيز تعبيه نشده است. بنابراين، سؤال اينجاست كه چنين حكومتي را كه نه به لحاظ ماهيت و نه به لحاظ شكل، با هويت ديني پيوند ندارد، چگونه ميتوان حكومت صالح ديني خواند؟ اين پرسشها و مسائل مانند آن هيچ گاه مورد توجه و پردازش قرار نگرفتهاند. در ادامه اين كتاب برنامههاي اصلاحي و پيشنهادي نواب را به شكلي آرمانگرايانه ميخوانيم كه درباره چهارده وزارتخانه موجود و نيز نقش شاه صحبت كرده است. اما در باب چند وزارتخانه نسبتا مفصل سخن ميراند; در باب وزارت فرهنگخواهان حذف دروسي مانند موسيقي كه غير مشروع بود و از تفكيك كلاسهاي دختران از پسران و نيز آموزگاران آنها بر مبناي جنسيتسخن ميگويد و براي دبيرستانها و دانشگاههاي كشور دستورالعملهاي علمي و اخلاقي توصيه ميكند، راديو، جرايد و تبليغات را بر محور دين و منافع مسلمانان و رعايت عفت اسلامي خواستار ميشود، فعاليتسينماها را به دليل ابتذال آنها يكسره نفي مينمايد و پيشنهاد ميكند اگر نيازي به فعاليت چنين مراكزي هستبر اساس دستورات دين و با جدا كردن محل نمايش زنان و مردان و بر محور موضوعات تاريخ اسلام مانند تعزيهها سازماندهي شود و در ساير حوزههاي تابعه وزارت فرهنگ به همين ترتيب پيشنهادهاي مقتضي ارائه ميدهد. (10) درباره وزارت دادگستري خواهان اجراي دقيق و صريح همه احكام اسلامي بويژه قانون مجازات است. محو و نابود شدن تمام قوانين موضوعهاي كه اخيرا از افكار پوسيده مشتي بيخرد تراوش شده است، تعيين فقهاي پاك و لايق براي قضاوت، رعتبخشيدن به امور رسيدگي پروندهها و نيز بازسازي ساير حوزههاي تابعه به همين طريق. (11) نكته جالب اين است كه نگارنده همه مقتضيات و پيچيدگيهاي زندگي و جهان امروز را ناديده گرفته است و براي آنكه سازوكاري براي جرايم، مسائل و مشكلات حقوقي جديد بيانديشد و از درون سنت و منابع ديني براي آنها راه حلي بيابد، به حذف صورت مساله پرداخته است، گويي با جامعه انساني ديگر روياروست. وزارت كشور را متولي برگزاري نماز جمعه رسمي و عمومي در سراسر كشور ميكند كه در آن همه اقشار تحت امامت روحانيون ميبايستشركت كنند و خطبههاي آنان در راديوها و جرايد انعكاس يابد. شهرباني و امنيه در راه اجراي احكام اجتماعي اسلام ميبايد همه مشروبفروشيها و اماكن فساد را تعطيل، رعايتحجاب و پوشش اسلامي را اجباري و ايجاد فواصل ميان مرد و زن در اماكن عمومي را عملي سازند. براي ساير بخشهاي تابعه نيز دستورهاي مقتضي صادر ميكند از جمله پيشنهاد ازدواج موقت را ميدهد. (12) اين كتاب پيچيدگيهاي امور مالي و اقتصادي را ناديده انگاشته است و بهترين و مناسبترين درس اقتصاد و صرفهجويي را همان «حسابهاي دقيق و عالمانه عطاران ايراني» ميداند و اصول علم اقتصاد و برنامههاي چند ساله و مستشاران امور مالي را حقه و عامل مردم فريبي ميشمارد و توصيههايي به همين نحو براي بهبود وضعيت معيشتي و پيشرفت اقتصادي كشور ارائه ميدهد و براي اسلامي شدن اين امور خواهان تبديل بانكهاي رباخوار - كه از عوامل بزرگ فقر عمومي و راكد ماندن سرمايههاي مسلمانان به دست پولاندوزان است - به بانكهاي قرضالحسنه ميشود. (13) براي ساير وزارتخانهها دستورالعمل ويژهاي نميدهد اما براي اسلامي شدن آنها يا در واقع ظاهر اسلامي بخشيدن به آنها توصيه ميكند كه در همه وزارتخانهها و نهادهاي تابعه آنها پرچم ايران به اهتزاز درآيد، اذان گفته شود و نماز به جماعتبرگزار گردد و صندوقهاي قرضالحسنه براي كمك مالي به كاركنان نهاد مربوطه برپا شود. نكته مهم نگرشي است كه نواب به شاه دارد. او شاه را انساني چون همه ابنا بشر ميشمارد كه هيچ قابليت ذاتي يا برتري در توان فكري، روحي و جسمي بر سايرين ندارد و ستايش وي را محكوم ميكند و نشانه ناداني ميداند كه پيامد آن محبوس شدن وي در حصاري تنگ به نام دربار و محروم شدنش از مزاياي حيات اجتماعي است. نواب شاه را عاري از همه تجملات دست و پاگير و جداي از حرمسراها و غوطهورشدن در لهو و لعب ميخواهد تا به مثابه پدر يك خانواده، جامعه تحت فرمانش را سرپرستي كند. بنابراين، او بايد واجد همه صفات پدرانه در عرصههاي گوناگون باشد تا شاه واقعي شناخته شود. وظيفه او پيروي از پيامبر اكرم(ص) و دين اسلام و تلاش براي ترويج آن و ارائه رفتاري كاملا منطبق با شيعه است. امام علي(ع) ملاك او قرار گيرد و تا آنجا كه ممكن استبايد انديشه و عمل وي را الگوي خود سازد. (14 ) بنابراين، نواب هيچ گاه به حذف شاه به عنوان يك نهاد نميانديشيد; اما در عين حال به رغم توصيههاي اخلاقي و اسلامي و حتي معرفي الگويي خاص، سازوكاري براي ارزيابي و سنجش عمل وي يا نظارت بر رفتار او تعبيه نشده است. گذشته از اين او با وجود آنكه منزلتشاه و جايگاه خانوادگي وي را كه قرنها در اين سرزمين به مثابه ظل الله مورد پرستش قرار ميگرفته است، بياعتبار ميشمارد. براي گزينش يا انتخاب شاه عادل به عنوان پدر يا مهمترين عضو يك خانواده بزرگ به نام جامعه سازوكاري نيانديشيده است. آيا بايد شاه موجود را اصلاح و تربيت كرد؟ چگونه؟ چه تضميني وجود دارد كه پادشاه عادل نيز از مسير مستقيم منحرف نشود؟ زيرا هيچ سيستم نظارتي براي كنترل شاه و اعمال و افكار او وجود ندارد. حتي نواب چارچوبهاي به نام مشروطيت كه در آن پادشاه ميبايد سلطنت كند نه حكومت را نيز نپذيرفته است. بدين ترتيب اين موضوع نيز از دشواريهاي لاينحل انديشه فداييان اسلام محسوب ميگردد. نواب اساس و بنيان انقلاب مشروطه را زير سؤال ميبرد و آن را به عنوان سوغات غرب يكسره مطرود ميشمارد و اين حركت را به دليل اينكه به خونريزي مسلمانان عليه يكديگر منجر شده و آنان را به آلت اجرايي مقاصد دول بيگانه تبديل كرده يا به شهادت شيخ فضلالله نوري، سيد جمال واعظ، حاج آقا نورالله و مدرس انجاميده است از اساس باطل و موجب خسران ملت ايران معرفي ميكند. اما در تناقضي آشكار نهادها و ساختارهاي سياسي حاصل از اين نهضت از جمله مجلس را كه عدهاي آن را بنياد نظام مشروطه ميخواندند قابل تاييد ميداند و براي اسلامي شدن آن راهكار نشان ميدهد. رسالتي كه براي نمايندگان مجلس قائل استبا آنچه كه عرف دموكراسيهاي پارلماني است متفاوت مييابد. او مينويسد بايد براساس انتخابات آراء، نمايندگان پاك، لايق و شايسته شيعي انتخاب گردند و هر آنچه از ابتدا تا كنون از تصويب مجلس گذشته و مخالف قانون مقدس اسلامي است، ملغي نمايند و از آن پس خود را به زحمت قانونگذاري دچار نكنند، زيرا قانونگذاري صرفا از آن خداست و قانوني كه از فكر پوسيده بشر برآيد با علم و عقل و اسلام منافات دارد و فاقد وجه قانونمندي است. (15) از نگاه اين اثر، نمايندگان مجلس حق دارند فقط براساس دين اسلام در راه عظمت ملت مسلمان مشورت كنند و راههاي مشروعي براي ارتقا ملت ايران در عرصههاي علمي، صنعتي، اخلاقي، اداره كشور، افزودن بر ثروث مسلمانان و... بيابند و در انجام اين وظايف مقدس تحت نظر حوزه روحانيت طراز اول قرار گيرند تا از حدود شرع مقدس بيرون نروند. (16) بدين ترتيب نواب با گريختن از واقعيات دنياي جديد، مقررات و قوانين عرفي كه جزء جداييناپذير زندگي امروزين بشر هستند را يكسره ناديده ميگيرد. به زعم او گوهر دين قابليت تطابق يا پاسخگويي به ضروريات دنياي جديد را ندارد و عقل بشري و علم جديد را يكسره در تعارض با دين مييابد. چنين برداشتهايي حكايت از سطحينگري و فرار از حقايق را دارد. در پايان كتاب راهنمايي حقايق نويسنده شاه، دولت و ساير كارگزاران حكومت را به عنوان عناصري «خائن»، «پست فطرت» و «غاصب» كه حكومت اسلامي ايران را به زور به چنگ آوردهاند مخاطب قرار داده است و براي آخرين بار اتمام حجت ميكند كه چنانچه نقشهها و دستورات اسلامي اصلاحي را به شرحي كه نگاشته شد به طور دقيقي، عملي و اجرا نكنيد يا كوتاهي در تسريع اجراي كامل آنها نماييد و يا يكي از كوچكترين موارد آن را (مثل اذان فلان اداره...) عملي ننموده و در اجراي آن كوتاهي و مسامحه ورزيده به ياري خداي منتقم دستبه انتقام و نابود كردن شما گذاشته و سريعا شما را نابوده كرده به جهنم عالم برزخ سوقتان ميدهيم. تا حكومت صالح قرآن و اسلام تشكيل شود. در نتيجه، اين كتاب حكومت آن روز ايران را غير قانوني، غير رسمي، ضد ملي و نامشروع ميداند همه حاكمان و كارگزاران آن را غاصبان حكومت اسلامي معرفي كرده است. ديدگاههاي سطحي نواب چنين مينماياند كه او در چنبره تناقضات فكري و عملي خود از كساني كه آنان را غاصبان و دزدان حكومت تلقي ميكند خواستار اجراي دقيق و مو به موي موازين شرعي است. اما اگر اين غاصبان حكومت، به فرض محال تمايلي براي اجراي احكام ديني نشان دادند چگونه و با چه اهرم و ابزاري ميتوانند آن را به اجرا درآورند؟ كدام برداشتيا تلقي از دين صائبتر است؟ تشخيص آن بر عهده كيست؟ آيا نهاد يا سازمان خاصي متولي ديني كردن امور جامعه يا نظارت بر حكومتخواهد بود يا نه؟ حكومت را دينداران تشكيل ميدهند يا سياستمداران و تعامل ميان آن دو چگونه بايد صورت گيرد و هزاران پرسش از اين قبيل. اگر حكومتي به صرف جانبداري از شريعت، اسلامي شود - البته حكومت ديني در مفهوم ابتدايي آن - همچنان مشكلات لاينحلي دربرخواهد داشت. زيرا موازين شريعت فقط مجموعهاي از قوانين غير قابل انعطاف و مقبول همه مسلمانان نيست. صرفنظر از احوال شخصيه و روحيات افراد، ماهيت تعداد معتنابهي از قوانين بستگي به ذهنيت و فضاي فكري، اجتماعي و سياسي كساني دارد كه دستاندركار اخذ و استنباط آن قوانين از منابع اصلي هستند. (17) روشنفكران ليبرال، ميتوانند هر آنچه كه سزاوار ضمانت از حقوق و آزاديهاي فردي باشد از قرآن و سنت استنباط كنند و دينداران متمايل به سوسياليسم ميتوانند روحيه جمعگرايي اسلام را ثابت كنند و گرايشها و جريانهاي فكري ديگر نيز به همين ميزان ميتوانند از گستره شريعت و اصول و موازين و منابع آن تا حدي تفسيرهاي مشابه به دست دهند. نواب و جمعيت فداييان اسلام در مسير پويش فكري و سياسي خود بار ديگر انديشه اتحاد اسلام يا اتفاق و اتحاد ملل و مذاهب اسلامي را مطرح ساختند. اما واقعيت اين است كه هيچ رهيافتيا افق جديدي در اين فضاي گسترده نگشودند. آنان گاه آشكارا از اين حد فراتر رفته همه مكاتب و ملل دنيا را مخاطب قرار دادهاند و خواهان سرفرود آوردن كل افراد بشر در برابر اسلام و آرمانهاي آن ميشوند. به عبارت ديگر، همانند تمام مصلحان بزرگ دنيا سعادت و رستگاري ابناء بشر را از دغدغههاي فكري و سياسي خود ميشمارند. اما ناگفته آشكار است كه اين جنبش با نگرش قهرآميز و حذفي خود كه نسبتبه علوم عقلي جديد و علوم نوين و نيز تجدد و مدرنيسم داشت، هيچگاه نميتوانستبا روي بر تافتن از آنها در شناسايي و نقد و ارزيابي تمدنها و اديان رقيب با اسلام، توفيق يابد تا از رهگذر آن اسلام را به مثابه عامل نجاتبخش بشر هر چه تواناتر، پوياتر و قدرتمندتر از مكاتب رقيب به جهانيان عرضه بدارد تا همگان به قدرت و عظمت آن وقوف يابند. او اسلام و آرمانهاي آن را به گونهاي تفسير و تعبير ميكرد كه حتي در حوزههاي داخلي و حتي در ميان سنتيترين متوليان مذهب و معتقدترين اقشار ديني با اقبال روياروي نشد. بدين ترتيب، اگرچه ميتوان با رويكردهاي متفاوت و از ابعاد و زواياي گوناگون، برداشتهاي سطحي و متناقض فداييان اسلام را به نقد كشيد و اساس استدلالها و بنيادهاي معرفتشناختي آنان را متزلزل ساخت، اما نبايد فراموش كرد كه نقطه عزيمت طرح انديشه حكومت اسلامي و ارائه راهكارهايي براي اسلامي كردن برخي از شئون جامعه - با همه كاستيهايش - به واسطه همين جمعيتبه وجود آمد و نيز زير سؤال بردن ماهيتحكومت موجود غاصب و باطل شمردن اركان آن و در راس همه، نفي سلطه شاه بيترديد از برجستهترين تلاشها و اقدامات فداييان اسلام بود كه بيهيچ شبههاي در شكلگيري و تكوين انديشه انقلاب اسلامي و آرمانهاي آن سخت مؤثر افتاد. پ) فداييان اسلام و رهبران دينيهدف بزرگ فداييان اسلام كه در حقيقت از هويت اسلامي آنان نشات ميگرفتبه تعبير آبراهاميان در «مبارزه با تمام اشكال بيديني» خلاصه ميشد. (18) اين ويژگي به علت كليت و گستردگي مفهومي خود يتوانستخواه ناخواه همه مجامع و محافل ديني و نيز متوليان مذهب را با هر گرايش و سليقهاي مخاطب قرار دهد و در عرصه اجتماع تودههاي مسلمان را به پشتيباني فرابخواند. بنابراين، تلاشهاي فداييان اسلام تا آنجا كه صرفا ماهيت ديني داشت و از سياست فاصله ميگرفت في نفسه ميتوانستبا برانگيختن احساسات ديني و واكنش رهبران و محافل ديني، پناهگاه مناسبي براي آنان فراهم شود و حتي آنان را از دستاندازيهاي حكومت و نهادهاي آن باز دارد. پيدايش اين حركت از همين زاويه قابل بررسي است. هنگامي كه كسروي با نشر آثار و افكار خود به بحران ديني و تنش مذهبي جامعه اسلامي دامن زد و جايگاه انكارناپذير تشيع را به چالش دعوت كرد و حيثيت دينداران را لكهدار نمود، از آن پس اين ركتبه كانون پرالتهاب و رفع معضل جامعه مسلمانان تبديل شد، اين جمعيت - كه هنوز مرحله تكوين خود را ميگذراند وارد عرصه شد و با از بين بردن كسروي مايه خشنودي رهبران ديني و خرسندي شيعيان ايران را فراهم آورد. چه كسروي در فضاي خفقانآميز سالهاي حكومت رضا شاه - كه رهبران مذهبي با تنگناهاي شديدي اعم از فكري و عملي روياروي بودند - آزادانه به طرح ديدگاههاي معارض با مذهب مستقر پرداخت، در سالهاي پس از شهريور 1320 به نظريات خود در اين باره دامن زد و به عنصري خطرناك تبديل شد. زيرا كسروي، مذهب; يعني مهمترين مؤلفه هويتبخش جامعه ايران را نشانه گرفته بود و اين غائله با توجه به نفوذ نامبرده در محافل رسانهاي و سياسي آن روزگار ميبايستبه نحو مقتضي پايان مييافت. لذا اين اقدام فداييان اسلام، از سوي همه مجامع ديني و علما و حتي غير سياسيترين آنها با استقبال مواجه شد. نهايتا در برابر اين موضع منسجم و پرقدرت - جمعيت فداييان اسلام - قاتلان كسروي تبرئه شدند و البته همين ميتوانست تهديدي بالقوه عليه همه جريانهاي ضد ديني نيز تلقي شود. اين رويكرد هيچگاه به معناي تاييد نظر علما در قبال تمام تلاشها و مواضع اين جمعيت نبود با گذشت زمان كه فداييان به نحو فزايندهاي بر دامنه فعاليتهاي سياسي خود ميافزودند به همان نسبت پشتيباني نيروهاي مذهبي را از دست ميدادند. اگرچه برداشتهاي نهايي فداييان اسلام از همين مواضع سياسي نيز نوعي تلقي ديندارانه بود، اما اين نگرش از سوي همه علما پذيرفتني نمينمود. حمايت قاطبه علما به طور كلي از تلاشهاي فداييان اسلام تا آنجا بود كه در راستاي حفاظت از دين و حرمت مسلمانان و تطهير جامعه از پيرايههاي غير ديني و مخالفتبا معاندان اسلام صورت ميگرفت. مبناي آغازين شكلگيري و فعاليت فداييان اسلام نيز همين موضوع بود. اما در عمل كم كم (صرفنظر از هر انگيزه و دليلي) به ورطه فعاليتهاي روزمره سياسي كشيده شد، لذا حمايت علما نيز به تدريج كمرنگ شد. چنانكه در پايان عمر اين جنبش فقط عده معدودي از حاميان باقي ماند. به طور كلي در سالهاي پس از شهريور 1320 رهبران ديني و نخبگان مذهبي اغلب نسبتبه سياست، رويكردي منفعلانه داشتند و بيشتر سياست گريز محسوب ميشدند، اما بيترديد تلاشهاي فداييان اسلام در اين روش تغييرات دامنهداري پديد آورد. در 15 بهمن 1327 هنگامي كه شاه مورد سوءقصد قرار گرفت، علماي بلند پايه با ارسال تلگرافهايي به شاه سلامتي وجود او را از درگاه خداوند طلب كردند و از اين واقعه ابراز تاسف نمودند. يك هفته بعد جمعيتي بالغ بر 200 تن از روحانيون بلند پايه كه در آن مجتهداني چون آيت الله بروجردي، فيض، محمد حجت، صدرالدين صدر، محمد تقي خوانساري و... حضور داشتند، در كنگرهاي گرد هم آمدند. در پايان، همه روحانيان را از عضويت در احزاب سياسي يا اصولا شركت در سياستبرحذر داشتند و اعلام كردند كه تخطي از اين امر مجازات خلع لباس را دربرخواهد داشت. (19) اما تلاش فداييان اسلام باعثشكسته شدن همين فضاي متصلب شد. با متينگهاي سياسي، مبارزه عليه اسرائيل و سرانجام همكاري با آيت الله كاشاني و جبهه ملي و نيز ترور انقلابي رزمآرا توسط فداييان اسلام گام بلندي به سوي نهضت ملي شدن صنعت نفتبرداشته شد. در نتيجه بسياري از علما در رويه خود تجديد نظر كردند و با فتاواي خود به حمايت از نهضت ملي برخاستند. با اين كوششهاي گسترده راه پيروزي نهضتبيش از پيش هموار گرديد، روحانيون نيز نسبتبه مسائل سياسي واكنش بيشتري نشان دادند. ت) فداييان اسلام و همكاري با جبهه ملي; توهم يا واقعيت
جمعيت فداييان اسلام كه پس از قتل كسروي شهرت بسزايي يافته بود، به عرصه فعاليتهاي اجتماعي و سياسي روي آورد و با مواضع و اقدامات خود بر روند تحولات سياسي تاثير ميگذاشت. چنانكه فعاليتهاي آنان در بازگرداندن آيت الله كاشاني و آزادي او از زندان متفقين سخت مؤثر افتاد. فداييان اسلام در اعلاميههاي خود بر همه مسلمانان فرض دانستند كه براي آزادي رهبر تبعيدي خود (آيت الله كاشاني) تلاش كنند و او را به نمايندگي خود برگزينند. در همان زمان تبعيد ميان كاشاني و نواب مكاتباتي صورت گرفت تا براي مجلس شانزدهم ليست مشتركي از نامزدهاي انتخاباتي مورد اعتمادشان تعيين و جهت پيروزي آنان تلاش شود. كاشاني از نواب خواست تا براي پيروزي جناح اقليت مجلس - كه اندكي بعد به نام نمايندگان جبهه ملي شهرت يافتند - تبليغات انجام شود (مانند مصدق، بقايي، حائري زاده، شايگان، مكي، عبدالقدير آزاد، نريمان، حسيبي و...) اما نواب در نامه خود بر انتخاب وكلايي كه وجه مذهبي آنان بر چهره سياسيشان ميچربد، تاكيد كرد. در حالي كه اينان نه سمت مذهبي دارند و نه دغدغه ديني. اما كاشاني با اين پاسخ وي را مجاب ساخت: ما الان رجال ديني كه در فن سياست ورزيده باشند، نداريم. چه بهتر اينكه اين كار را ما مرحلهاي بكنيم و بتوانيم در يك مرحله از رجال سياسي كه در فن سياست ورزيده هستند و نسبتا هم جنبه ملي دارند، استفاده بكنيم، تا در طي اين دوران بتوانيم انسانهايي كه متدين هستند يا سمت مذهبي دارند، تربيتشان بكنيم براي انتخابات. (20) به هر تقدير، نواب صفوي به اين استدلال گردن نهاد و اندكي بعد در پي مداخله دربار در انتخابات، جمعي از رجال مذهبي و سياسي به نشانه اعتراض در دربار تحصن نمودند و هسته اوليه جبهه ملي را در آن روز پايهگذاري كردند. در اين جلسه به دعوت مصدق تعدادي از فداييان اسلام نيز حضور داشتند. اما چنانكه از خاطرات عراقي برميآيد، ظاهرا هنگامي كه اساسنامه جبهه ملي را نزد نواب آوردند، او نسبتبه آن روي خوش نشان نداد و دستور چاپ و انتشار آن را صادر نكرد. (21) نتيجه انتخابات آشكارا به سود جبهه ملي و آيتالله كاشاني بود و بيترديد در اين رخداد جمعيت فداييان اسلام نقش بسزايي داشت. اما، در پي كارشكنيهاي فزاينده عوامل دربار و انگليس در قضاياي نهضت ملي شدن صنعت نفت رفته رفته، روحيه ياس و انفعال بر سيماي نمايندگان جبهه ملي - كه مبارزات را در چهارچوب پارلمان رهبري ميكردند - هويدا شد. رزمآرا، نخست وزير وقت، به طور كلي با ملي شدن صنعت نفت مخالفت ميكرد. كوشيد تا با هر ابزار و اهرم ممكن در صفوف نسبتا متحد نيروهاي ملي و مذهبي كه در مجلس، مطبوعات و محافل سياسي براي ملي شدن صنعت نفت تلاش ميكردند، تفرقه ايجاد كند. رزمآرا در همين راستا سعي كرد به نواب و ياران او نزديك شود و در اين ارتباط حتي پيامهايي ميان آنها مبادله شد، اما به دليل مخالفت فداييان اسلام با خط مشي رزمآرا نتيجه مطلوب پديد نيامد. هدف از كودتاي رزمآرا و تلاشهاي بيوقفهاش اعمال فشار و ايجاد تنگناهاي بيشتر بر مخالفان; منحل ساختن مجلس، مستاصل كردن آنها و بر باد دادن ثمره مبارزاتشان بود كه نتيجهاش سوق دادن فداييان اسلام و جبهه ملي به سوي يك سري اقدامات غيرمتعارف بود. در اين فضاي بحراني به دعوت نواب، نمايندگان جبهه ملي در منزل يكي از تجار تهران گرد آمدند تا براي رهايي از بن بست موجود چارهاي بيابند. در اين ديدار، دكتر فاطمي، نريمان، آزاد، بقايي، حائريزاده، مكي دعوت داشتند. از آنجا كه مصدق و نريمان نتوانستند در اين جلسه حضور يابند يكي از حاضرين به وكالت از آنها تصميمات اين جمع را امضاء ميكرد. (22) طي دو شب متوالي اين جلسه ادامه يافت و سخنان فراواني رد و بدل شد. جمعبندي نتايج صحبتهاي نمايندگان جبهه ملي و رهبران فداييان اسلام اين بود كه آخرين تير تركش انگلستان; يعني وجود رزمآرا تنها سد راه حركت ملي و مذهبي است. با حذف و از ميان برداشتن وي گام بلندي به سوي پيروزي برداشته خواهد شد. (23) اين جلسات تحت تاثير فداييان اسلام بر اين واقعيت گردن نهاد كه در اين برهه خاص از زمان چارهاي جز نبرد با اجانب و عوامل داخلي آنان از طريق دستورهاي دين مبين اسلام نيست و همه آنها عهد بستند كه پس از پيروزي و كسب قدرت، در رفتار خودمجدانه بر اساس قانون اساسي - كه هرگونه قانون مخالف اسلام را ملغي دانسته و حكم به اجراي احكام اسلامي نموده است - پايبندي نشان دهند و به اجراي قانون اسلام همت گمارند. (24) تصميمات اين جلسه در پي ملاقات نواب با كاشاني به تصويب او نيز رسيد. بدين ترتيب دستور قتل رزمآرا هم از بعد سياسي و هم از بعد شرعي مجوزهاي لازم را دريافت كرد و توسط خليل طهماسبي از هواداران و اعضاي فعال فداييان اسلام بيدرنگ به اجرا درآمد. حمايت گسترده محافل سياسي و اقليت مجلس پشتيباني قاطع آيت الله كاشاني منجر به تبرئه و رهاشدن از مجازات شد. اما اختلاف و شقاق ميان نيروها و رهبري فداييان اسلام و جبهه ملي، زماني پديد آمد كه به زعم فداييان اسلام جبهه ملي پس از رسيدن به قدرت به همه توافقات پيشين پشت پا زد و ظاهرا در فاصله قتل رزمآرا تا تشكيل دولت مصدق آنان به اين نتيجه رسيدند كه گفتگوها و توافقهايي ميان جبهه ملي و دربار در جريان است و اين معنايي جز نفي همه عهدهاي پيشين مبني بر اجراي احكام اسلامي نيست. (25) شدت اختلاف تا آنجا بالا گرفت كه درستيك ماه پس از نخست وزيري مصدق، رهبر فداييان اسلام دستگير و زنداني شد. علت اين اقدام ظاهرا اصرار و پافشاري نواب بر اجراي احكام اسلام به وسيله دكتر مصدق بود; زيرا حكومت او با پشتيباني گسترده مردم همراهي ميشد. اما، مصدق به اين درخواستها اعتنا نكرده و به نواب اطلاع داده بود كه دولت من آخرين كابينه ايران نيست، لازم است آنان شكيبايي به خرج دهند تا دولتهاي بعدي نظريات آنان را جامه عمل بپوشانند. نواب از آنجا كه از مصدق مايوس شد و از آيت الله كاشاني نيز پاسخي جز همان مطالب را نشنيده بود در نامهاي شديد الحن از مصدق خواست كنارهگيري كند «و بيش از اين چهره كريه خود را به ملت مسلمان ايران نشان ندهد». (26) مصدق اين نامه و تلاشهاي پيشين او را تهديدي جدي عليه خود تلقي نمود و او را به بهانه ايجاد درگيري و ايراد نطق در شهرستان ساري كه اندكي قبل صورت گرفته بود، محاكمه و زنداني ساخت. فداييان اسلام براي آزادي رهبرشان به رايزنيهاي فراواني پرداختند و علماي بسياري را واسطه قرار دادند، اما هيچ يك از آنان به اين درخواستها توجهي نشان ندادند. در پايان آنان تصميم به تحصن در زندان گرفتند. يكي ديگر از تلاشهاي آنان در اين راستا، طرح ترور دكتر حسين فاطمي، معاون سياسي و وزير خارجه دولت مصدق، بود كه از نگاه آنان از برنامه ريزان و ايدئولوگهاي دولت ملي و رابط ميان دربار و جبهه ملي و در نهايت از عوامل مؤثر جدايي خط اسلامي نواب و حكومت ملي مصدق تلقي ميشد كه در روزنامه خود باختر امروز فداييان را به باد انتقاد گرفته بود و قصد داشت ضربات و صدماتي به اين جنبش وارد آورد. (27) اين ترور به وسيله مهدي عبد خدايي از جوانان وابسته به اين جمعيت هنگامي كه فاطمي در حال سخنراني در مراسم ختم يكي از روزنامهنگاران به نام محمد مسعود بود، اتفاق افتاد اما او بنا به ملاحظات سياسي از شكايتخود نسبتبه عبد خدايي صرفنظر كرد. با بيان اين مقدمات اكنون زمان آن فرا رسيده است كه تحليلي نقادانه از ماهيت مناسبات فداييان اسلام و جبهه ملي به دست دهيم تا جنبههاي ديگري از كاستيهاي معرفتشناسانه اين حركت روشن شود. حقيقت اين است كه طي جرياناتي كه به نهضت ملي شدن صنعت نفت منتهي شد، اين جمعيتبا توجه به سابقه و مشي خود به عنوان يك نيروي مؤثر سياسي - اجتماعي بيشتر به مثابه يك ابزار به خدمت در آمد. اساسا گردانندگان جبهه ملي كه اغلب مبارزان سياسي كهنه كار و سياستمداراني با سابقه و استخواندار بودند، نميتوانستند با يك جمعيت كه از فقدان سازمان و برنامه رنج ميبرد و اعتبار و منزلت اجتماعي وسيعي ندارد در سطحي برابر سخن بگويند يا توافق كنند يا غيره. بدين ترتيب ائتلاف آنان اگر ميتوانستبه يك همكاري بيانجامد بيشتر يك اتحاد تاكتيكي بود نه استراتژيك. زيرا از نگاه جبهه ملي، فداييان اسلام با توجه به ضعف سازماني و ايدئولوژيك خود ميتوانستبه يك اهرم سياسي قابل كنترل يا جاده صاف كن نهضت ملي تبديل شود نه بيشتر. بنابراين اصطكاك منافع اين دو جريان امري گريزناپذير مينمود. زيرا جبهه ملي به لحاظ تركيب اگرچه آميزهاي متنوع و تا حدي ناهمگون از جريانهاي فكري و سياسي با گرايشهاي مختلف بود و فداييان اسلام ميتوانستند در اين وسعت مشربها و تنوع نخبگان جايگاهي براي خود بيابند، اما حقيقتا تعداد هواداران و توان فكري و سياسي آنان به اندازهاي نبود كه بر فرايند رهبري و جهت گيريهاي راهبردي آن اثر مستقيم بگذارد يا نگرشهاي كلان آن را تغيير دهد. گذشته از اين در تركيب جبهه ملي از هواداران آرمانهاي ليبرال دموكراتيك تا طيفهاي متمايل به چپ (مانند حزب زحمتكشان و نيروي سوم) و ناسيوناليستهاي دو آتشه (مانند پان ايرانيستها) و... جاي گرفته بودند، اما بيترديد همه آنها در يك جهتگيري كلي كاملا اتفاق نظر داشتند و آن باور به سكولاريسم حداقلي و يا نسبتبه امور، داشتن نگرشي ماهيتا غير ديني و صرفا دنيايي كه بر جدايي كامل حوزههاي سياست و ديانتبر يكديگر تاكيد داشت. بدين ترتيب، آشكار است كه ديدگاههاي ديني يا آرمانهاي مذهبي فداييان اسلام با جهتگيري ليبراليستي كه ايدئولوژي غالبي در جريان جبهه ملي به شمار ميرفت، تضاد بنيادين داشت. بر همين مبنا ميتوان استدلال كرد كه اين دو جريان ماهيتا دو تركيب مانعة الجمع به نظر ميرسيدند. در حقيقت گردانندگان جبهه ملي از همين سطحينگري و تزلزل مواضع فداييان اسلام كه گرايش به ساده نمودن بيش از حد مسائل بغرنج و پيچيده سياسي داشتند، به شدت بهره بردند و آن را در راستاي برنامههاي خود سازماندهي كردند. اندكي تعمق و تامل آشكار ميساخت كه حاكميت ارزشهاي ديني و موازين شريعتبه وسيله جريانهاي مليگرا با مشرب ليبرال - دموكراتيك كه اساسا دغدغه ديني ندارد، تصوري باطل است و اين از سستي و عدم تاملات نظري و تزلزل در بنيادهاي معرفتشناختي اين جريان نشات ميگرفت كه از يك نيروي با هويت متفاوت و گاه متضاد، بازگشتبه سنتهاي ديني و حاكميت احكام شريعت را طلب ميكرد. علاوه بر اين، جبهه ملي اساسا حركتي مبتني بر قانون و مبارزه در چهارچوب نظام مستقر محسوب ميشد و نميتوانست عليه نظم مستقر شورش كند يا آن را به لحاظ شكلي و ماهوي دستخوش دگرگوني سازد چه حركتي اصطلاح گرايانه با آرماني دموكراتيك و ضد استعماري بود. لذا نميتوانستبا آرمانهاي ديني فداييان اسلام پيوند يابد. زيرا اين جمعيتبا وجود ضعفهاي تئوريك خود ميكوشيد هويتي ديني به جامعه ببخشد و موازين شريعت را در آن به اجرا درآورد و اين خواه ناخواه به دگرگوني در ساختار و ماهيتحكومت ميانجاميد. بنابراين، فداييان اسلام نميدانستند مراد از حاكميت و اجراي احكام اسلامي چيست و همچنين نميدانستند ريشههاي اختلاف را در كجاها بايد جستجو كنند. البته اين گفتار به منزله ناديده گرفتن برخي اهداف مشترك دو حركتياد شده نيست. ملي كردن صنعت نفت، مبارزه با انگليس و. .. آرمان مشترك آنان محسوب ميشد، اما نكات افتراق بسيار جدي و ساختاري به نظر ميرسيدند كه امكان همكاري آنان را از بنياد متزلزل و ناپايدار ميساخت. ج) فداييان اسلام و آيت الله كاشاني
اتحاد يا همكاري فداييان اسلام با آيت الله كاشاني نيز از مباني استواري برخوردار نبود. نواب در تركيب رهبران ديني سالهاي پس از شهريور 1320، تنها آيت الله كاشاني را شخصيتي سياسي يافت كه از نفوذ سياسي و اعتبار اجتماعي قابل ملاحظهاي برخوردار بود و حاضر شد براي اعتلاي دين و ميهن و در راه رسيدن به مقصود وي را ياري دهد. لذا او به همراه هوادارانش براي آزادي آيت الله كاشاني از زندان متفقين و سرانجام راهيابياش به مجلس شانزدهم از هيچ كوششي فروگذار نكرد. پس از بازگشت كاشاني به ايران ديدارها و گفتگوهاي فراواني ميان آن دو انجام شد كه نهايتا زمينه را براي ميثاق يا اتحاد فراهم آورد. نواب به كاشاني وعده داد كه در راه اجراي احكام اسلام و رسيدن به اهداف ديني و آرماني خود، با نقشه و تدبير و نيز با مشورت و همكاري كاشاني تا آخرين نفس پايداري نموده واز هيچ مخاطرهاي نهراسد. (28) در حقيقت او به وعده خود سخت وفاداري نشان داد و در راهيابي كانديداهاي مورد نظر آيتالله كاشاني به مجلس - كه عمدتا از اعضاي جبهه ملي بودند - تا رسيدن به مقصود باز نايستاد. در همين راستا به دستور نواب، سيد حسين امامي، از فعالان جمعيت فداييان اسلام، به قتل هژير، از بلندپايگان و كارگردانان نظام سياسي، كمر بست و براي اين اقدام نيز توجيه شرعي و اجتماعي يافت. زيرا واكنشي مقتضي در برابر تجاوز به حقوق و اموال مسلمانان و كنار نهادن اسلام بود. با اين تلاش متهورانه كه با حمايت جريانهاي سياسي همراه شد، دستگاه حاكم سرانجام به ابطال انتخابات مجلس شانزدهم گردن نهاد و با تجديد انتخابات وكلاي مورد نظر كاشاني - كه در حقيقت نمايندگان ملت محسوب ميشدند - به عنوان نفرات اول بر كرسيهاي نمايندگي مجلس تكيه زدند. اما پس از پيروزي نهضت، دامنه اختلافات نواب با جبهه ملي به حريم آيت الله كاشاني نيز تسري يافت. نواب پس از نااميدي كامل از دكتر مصدق در راستاي اجراي احكام اسلامي به سراغ آيت الله كاشاني رفت. مذاكرات و گفتگوهاي فراواني در اين باره انجام گرفت و پيامهايي مبادله شد. نواب بر اين باور بود كه اگر كاشاني واقعا بخواهد ميتواند اقليت مجلس را تحت فشار گذارد و مقاصد آنان را پياده كند. اما جواب قطعي كاشاني اين بود كه ابتدا بايد با قطع كامل مداخله انگليس، مساله نفت را حل كرد تا سرانجام به اجراي اصول ديني برسيم. (29) نواب در پي چنين واكنشي اعلاميهاي صادر كرد و گفتگو با كاشاني و رهبران جبهه ملي را بيثمر دانست. جدايي خويش را از آنان اعلام نمود و نوشت «اكنون كه آقاي كاشاني سخن گذشته خود را فراموش كرده ما هم ايشان را فراموش ميكنيم.» (30) در يك تحليل كلي ميتوان گفت ائتلاف و همكاري كاشاني با فداييان اسلام همانند همكاري با جبهه ملي اساسي متزلزل و ناپايدار داشت. اگرچه فداييان اسلام در آغاز راه، كاشاني را در سازماندهي اعتصاب بازاريان، گردهماييهاي عمومي، تظاهرات هوادارانه از ملت فلسطين و از همه مهمتر راهپيمايي خشونتآميز عليه نخست وزيري هژير - وزير دربار - كه به قتل وي و بازنگري در انتخابات مجلس شانزدهم انجاميد (13 آبان 1338)، ياري كردند و از نگاه خارجيان اغلب كاشاني به اشتباه رهبر فداييان اسلام تصور ميشد، (31) اما واقعيت اين است كه از نظر ديدگاههاي فكري و سياسي ميان آنها شكافهاي عميقي وجود داشت. اين دو جريان از لحاظ تركيب اجتماعي طرفدارانشان و زاويه برداشتهاي ايدئولوژيكشان و نيز گرايشها و آرمانهاي سياسيشان با يكديگر تفاوتهاي بنياديني داشتند. بعلاوه جريانها و نيروهاي سياسي رقيب يا مخالف نيز در توسعه اختلافات و دامن زدن به آنها از هيچ تلاشي فروگذار نميكردند. به لحاظ سياسي كاشاني شخصيتي عمل گرا، واقع بين و با درايتبالاي سياسي بود و از همه مهمتر او در چهارچوب نظام موجود و مناسبات مستقر مبارزه ميكرد. اين در حالي است كه فداييان اسلام جمعيتي آرمانجو، بنيادگرا و فاقد عمق و سياست لازم بودند و اساسا به نظم موجود و نخبگان سياسي حاكم مگر به اقتضاي پايبنديشان به شريعت و التزام عمليشان به اجراي موازين شرع به آنان اعتماد نداشتند و خواهان برانداختن وضعيت موجود بيهيچ الگوي جايگزين بودند. به همين دليل و برخي موارد ديگر اين دو جريان و دو رهبر ديني با دو نگرش و سليقه متفاوت نميتوانستند مگر به اقتضا در جبههاي واحد، آرمانها و اهدافي مشترك را تعقيب كنند و در اين رهگذر خواه ناخواه به دليل اعتبار اجتماعي و ديني و نيز نفوذ سياسي آيت الله كاشاني و قدرت برتر او در بسيج تودهها، فداييان اسلام ناگزير ميبايستبه صورت ابزار و عناصر تحت فرمان آيت الله كاشاني ايفاي نقش كنند. (32) چ) مشي مبارزه در بوته نقد
از ديگر حوزههاي آسيبپذير جنبش فداييان اسلام، فقدان يك مشي مبارزه متناسب با آرمانها و اهداف كلان آنها بود. تلاش براي برانداختن مناسبات موجود و درانداختن طرحي نو كه متضمن اسلامي نمودن جامعه و حكومتبود به استراتژيها و روشهاي متفاوت با الگوي متعارف مبارزات فداييان اسلام نياز داشت; يعني براي تغييرات بنيادين در شكل و محتوا بيش از هر چيز به يك مبارزه فرهنگي و فكري بلند مدت نياز بود. توسل به شيوههاي قهرآميز نظير اعدام انقلابي و حتي روشهاي مسالمتآميز در چهارچوب نظام موجود مانند مبارزات پارلماني، حزبي، مطبوعاتي و برپايي اجتماعات سياسي و... كه گاه فداييان از آن بهره ميگرفتند، نميتوانست در اين عرصه چندان كارآمد باشد. زيرا هنگامي كه اساس و ماهيتيك حكومت و نيز نهادها و نخبگانش غاصب و ظالم معرفي شدهاند، هرگونه مبارزه مسالمتآميز متعارف در نظامهاي دموكراتيك منتفي است. چه اين مبارزات زماني ثمر خواهد داد كه اصل نظام پذيرفته شود. گذشته از اين، توسل به ترورهاي فردي كه در سطحي نازلتر از جنگ مسلحانه قرار ميگيرد، نيز نميتوانست وافي به مقصود باشد. زيرا اين مشي مبارزه در صورت موفقيت صد در صد، صرفا به جابهجايي نخبگان ميانجاميد و گروه مبارز و مخالف را به صورت يك گروه فشار و هوادار خشونت جلوه ميداد كه پيامد منطقي آن مردمگريزي و ايجاد هراس و وحشت عمومي بود كه خود مانع از فراگيري، عمقيابي و تودهاي شدن مبارزه ميشد. بدين ترتيب يك تعارض اساسي ميان راه و روش مبارزه، شيوه تعامل با نظام سياسي و نيز آرمانهاي ديني آنان وجود داشت. دامنه اين تعارض آن گاه وسعت مييابد كه اهداف كلان فداييان اسلام را در نظر بگيريم كه عبارت بود از نجات و رستگاري بشر و دعوت عام جهانيان از مذاهب و ملل مختلف به آيين اسلام يا دست كم اتحاد و اتفاق امت اسلامي. البته اين به آن معنا نيست كه فداييان اسلام يك شيوه مشخص مبارزه فرهنگي نداشتند. همچنان كه از آثار مكتوب اين معيتبرميآيد، نواب در آغاز به اين نوع مبارزه روي آورد. وي با كمك حاج سراج انصاري، شيخ قاسم اسلامي، شيخ مهدي شريعتمداري و جمعي ديگر از نويسندگان و فضلاي هوادار اسلام هياتي موسوم به «جمعيت مبارزه با بيديني» تشكيل دادند كه آرمان اصلي آن، مبارزه با تمام مظاهر بيديني و مفاسدي بود كه در پي آن تعطيلي احكام و موازين شرعي، سراسر جامعه را فرا گرفته بود. هدف اوليه اين جمعيت پاسخگويي به مدعيات احمد كسروي بود. لذا جمعيتبه انتشار يك رشته آثار تحقيقي در حوزه دين و رفع شبهات همت گماشت. (33) اما به سرعت ضعف نواب در اين كار آشكار شد. او كه در اين عرصه نتوانست درخششي از خود نشان دهد، از اين حوزه بريد و بعد به عرصه مبارزات سياسي روزمره كه گاه حالتحزبي مييافت گراييد، آن نيز رويارويي فيزيكي كه پيامد اجتنابناپذير آن بود را به ارمغان آورد. البته برخي ديگر از ناظران سياسي آن روزگار كه از نزديك با فداييان اسلام ارتباط داشتهاند - با وجود همه اختلافات فكري و سياسي با اين جمعيت - بر اين باورند كه حتي «مكتب حاج سراج انصاري» و «جمعيت هواداران تشيع» نيز به روش خشونت و ترور فردي به عنوان راه ممكن الحصول اصلاحات سخت اعتقاد داشتهاند. (34) اين شيوه از مبارزه در همان زمان از سوي بسياري از محافل ديني و سياسي مورد انتقاد قرار گرفت و به انزواي هرچه بيشتر فداييان اسلام انجاميد. سيري در خاطرات رجال سياسي و مذهبي آن روزگار مؤيد اين واقعيت است. توسل مستمر به اسلحه به عنوان يك شيوه غالب، تا حد زيادي آوازه فداييان اسلام را مخدوش ساخت و با نام آنان، ترور و اعدام انقلابي را بر همگان تداعي ميكرد. فداييان نيز از همين وحشتي كه در دلها انداخته بودند به مثابه اهرم فشاري براي تاثير نهادن بر نخبگان سياسي - فكري و مذهبي و براي پيشبرد برنامههايشان سود ميجستند. بويژه در دوره حبس نواب اين رويه مذموم چنان با بيپروايي از سوي اعضا اين جمعيت ادامه يافت كه موجب بيزاري رهبر فداييان شد و او در پي آزادياش از زندان به دلجويي و عذرخواهي از افراد مورد تهديد پرداخت. يكي از اين اشخاص حجت الاسلام فلسفي از واعظان بنام روزگار خود بود كه در پاي منبر او همواره جمعي از رجال سياسي به عنوان شنونده حضور داشتند. فداييان اسلام وي را در سخنرانيهاي خود جهتيادآوري مناقب نواب و بيان گرفتاريهاي وي در زندان و لزوم آزادي او تحت فشار گذاشتند و حتي تهديد به ترور نمودند كه البته با كنترل نيروهاي انتظامي اين ماجرا بيهيچ حادثهاي خاتمه يافت و بعدها نواب از او پوزش خواست. (35) فداييان اسلام براي جلب حمايت و نظر مساعد علما از آيت الله سيد محمد بهبهاني و آيتالله خوانساري نيز كمك خواستند، اما آنان نيز به دلايل مختلف - كه علت اصلي آن پايبندي اين جمعيتبه شيوههاي مذكور بود - از همكاري سرپيچيدند. (36) عصاره استدلالهاي نواب درباره مشي قهرآميز كه مجادلات فراواني ميان او و گروههاي رقيب برانگيخت اين بود كه وقتي عدهاي از دشمنان اسلام بر امور مسلمانان سيطره يابند و مسلمانان نتوانند «از دشمنان دين و جامعه اسلامي دفع شر كنند تروريسم از لحاظ اسلام تجويز ميشود.» (37) به طور كلي فداييان اسلام در مسير پيشبرد اهدافشان از اصطلاح «فساد في الارض» تفسيري متفاوت از مفسران قديم و جديد شيعه ارائه ميدادند. اين تفسير به آساني با هر جرمي كه عليه منافع عمومي جامعه صورت ميگرفت، منطبق بود. اين رويكرد تمام انواع گوناگون اعمال ناشايست از لواط تا حيف و ميل بيت المال و خيانتهاي سياسي را شامل ميشد كه مجازات همه آنها مرگ بود. (38) اما اين تفسير خود از زواياي گوناگون قابل انتقاد بود. يعني يكي از مهمترين مؤلفه «فساد في الارض» را كه «محاربه با خدا و رسول» بود، آشكارا ناديده ميگرفت و آن اثبات استفاده از اسلحه است. لذا با شيوه فداييان اسلام كه محاربه با خدا و رسول را در متن فسادهاي ياد شده اخلاقي يا سياسي مسلم ميانگاشتند، اشد مجازات يا مرگ گريزناپذير تعيين ميكردند. اين گونه تفسير كردن در واقع دور شدن از سنتشيعه بود كه هيچ مكافات واحد و لابشرطي براي انواع و اقسام جرايم در نظر نميگرفتند و عذرخواهي يا توبه مجرم را به شرط اينكه قبل از دستگيري باشد تاييد ميكردند. (39) گذشته از اين پيامبر از ابتداي بعثتبا آنكه سالها در محاصره شديد مشركين و كفار قرار داشت از اين مجازات مگر در بروز ارتداد استفاده نميكرد و ائمه معصومين نيز با آنكه در دوره شريرترين و فاسدترين حكومتهاي اسلامي; يعني بني اميه به سر ميبردند از اين روش سخت پرهيز داشتند. البته بحث زمان و مكان را در اين قضايا بايد لحاظ نمود و بر اين نكته تاكيد كرد كه اين گفتار به هيچ رو درصدد نفي مطلق و زير سؤال بردن ترورهاي انقلابي آنان نيست. زيرا بيترديد در روند رخدادهاي ايران معاصر چه به لحاظ سياسي، فكري و مذهبي سهم بسزايي ايفا كرده است. اكثر اين قتلها با انگيزه دفاع از منافع ملي و مذهبي كشور صورت گرفت و نتايج مثبتي به بار آورد، بدون اعدام انقلابي كسروي، رزمآرا، هژير بخش عمدهاي از مبارزات مذهبي - ملي ناكام ميماند. گذشته از اينها، اين تلاشها كه در راه انهدام مهاجمين به اسلام و حقوق مسلمانان صورت ميپذيرفت، «با اجازه و فتواي فقهاي عاليقدر اسلام و درست در چهارچوب ضوابط شرع مقدس انجام ميگرفته است». (40) آيت الله كاشاني فعالترين مجتهد سياسي آن روزگار «غالبا فكر كشتن دشمنان دين و ملت را تحت عنوان وجوب قتل مفسدين در روي زمين تاييد ميكرد.» (41) خود نواب صفوي از اينكه از سر ناگريزي به اين شيوه توسل جسته است ناخرسند به نظر ميرسيد و آرزو ميكرد كه فضايي پديد آيد كه ديگر تروري در ميان نباشد. زيرا هنگامي كه از او سؤال شد: «آيا به عقيده شما ترور عدهاي براي پيشرفت قوانين اسلام لازم است؟» چنين پاسخ گفت: كلمه ترور اصولا در جايي استعمال ميشود كه مناسب با جهاد و فداكاري فردي و اجتماعي نيست و فداكاريهاي اجتماعي و فردي فرزندان اسلام كه بيمحابا در راه خدا علنا جان بازي ميكنند، جهاد دفاعي است و انشاءالله از اين پس در راه اجراي احكام مقدس و تعاليم نوراني اسلام خاري نخواهد بود كه نيازي به ترور به قول شما پيدا شود. (42) ح) برجستهترين ضعفهاي سازماني فداييان اسلام
يك جنبش يا حركتسياسي پس از تكوين مباني فكري براي گسترش پايگاه و نفوذ اجتماعي - سياسي خود جهت پيروزي در عرصههاي گوناگون نيازمند سازماندهي، انسجام تشكيلاتي، رهبري و نيز ساختاري متشكل و قدرتمند است. جمعيت فداييان اسلام صرفنظر از ضعفهاي فكري و سياسي، در عرصه سازماني نيز به شدت آسيبپذير مينمود و در حقيقت چيزي به عنوان تشكيلات نداشتند و به صورت «هياتي» كه تركيب اجرايي آن - به استثناء مواردي مشخص - همواره حالتي سيال داشت، اداره ميشد. هيچ كس حتي رهبران اين جنبش نميتوانستند ارزيابي واقعبينانهاي از ميزان توانمندي جمعيت و حتي تعداد اعضاي رسمي و سازماني خود ارائه دهند. زيرا هرگاه تعدادي از جوانان پرشور كه از نقاط مختلف كشور براي عضويت در اين جمعيت تلاش ميكردند. پاسخ نواب همواره اين بود: فداييان اسلام دفتر ندارد، اسمنويس هم ندارد، هر مسلمان حقيقي كه حاضر به فداكاري باشد عضو فداييان اسلام است. (43) بنابر همين مقدمات، نيروهايي كه عضو جمعيت محسوب ميشدند، اغلب مجذوب قدرت روحي و خصايل سحرانگيز نواب بودند و به لحاظ سازماني هيچ جايگاه تعريف شده و مشخصي نداشتند. اين عدم سازماندهي، آموزش و تربيتسياسي - فكري و ديني هواداران و اعضاي آن را به شدت دشوار ميساخت و جمعيت را همواره در آستانه فروپاشي قرار ميداد. زيرا عدم رشد فكري و بلوغ سياسي لازم كه از خصوصيات مهم مبارزات سازمان يافته است، در اين حوزه ديده نميشد. از آنجا كه مجموعه اعضاي گردانندگان فداييان اسلام با هم تعاملات فكري - سازماني و سياسي نداشتند، اغلب در فهم شرايط پيچيده اجتماعي - سياسي زمان و جايگاه اين جمعيت دچار اشتباه محاسباتي ميشدند و اين ويژگي سوءاستفاده ابزاري از اعضاي اين جمعيت را به وسيله جريانها و گروههاي رقيب فراهم ميساخت و آنان را به عرصه تناقضات فكري و عملي و پارادوكسهاي منطقي وادار ميكرد، كه يك نمونه از آن تلاش نواب براي نمايندگي مجلس در سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد بود. اگرچه در صورت موفقيت - كه البته با شرايط آن روزگار محال به نظر ميرسيد - او ميتوانستبا استفاده از مصونيت پارلماني از تعقيب دولتها رهايي يابد و تريبوني براي نطقهاي خود پيدا كند، اما با انديشه او كه مجموعه نظام را غاصب تلقي ميكرد، حتي عضويت در مجلس و همينطور عبور از مقابل در مجلس را خلاف شرع شمرده بود، (44) آشكارا تضاد داشت. ضعفهاي سازماني و تزلزل در مباني معرفتشناختي همواره مانع از تودهاي شدن اين حركتبود. در مواضع ضدامپرياليستي مخاطباني فراگير مييافتند، اما عمدتا آنان را در سطح گروهي كوچك و از جان گذشته كه در راه پيگيري آرمانهايشان خود را به آب و آتش ميزدند، تنزل ميداد و سبب ميشد به دليل برخي اختلافات ايدئولوژيك، از همراهي با يك حركت تودهاي مانند قيام سي تير 1331 كه در آن تودههاي وسيع مردم مشاركت داشتند، باز بمانند (45) و از حركت مردمي فاصله بگيرند. در عرصه رهبري نيز اين جمعيتبا كاستيهاي جبرانناپذيري دستبه گريبان بود. نواب صفوي به رغم خصايل ستودني و شور و جذبه مثالزدنياش هيچ گاه رهبري فرهمند داراي عقل سياسي يا فضل و دانش و نفوذ اجتماعي در سطح ابوالاعلي مودودي يا سيدقطب و حسن البنا باشد، نبود و در نتيجه آنان نميتوانستند به چالش يا ديالوگ با جريانهاي معارض و موازي زمانه خود بپردازند، لذا شهرت آنان بيشتر مرهون رويارويي فيزيكيشان بود تا همكاري در مباحثات ديني و سياسي. البته نبايد فراموش كرد كه تعدد قطبهاي رهبري شيعه و بروز انواع فراوان تجارب ديني و سياسي امكان پديدار شدن حركتي واحد را در آن فضا بسيار دشوار ميساخت. بيترديد براي ايجاد وفاق ديني و ملي در آن شرايط به رهبري ،كاريزماتيك و معتبر و منزلتخدشهناپذير ديني و نفوذ فوقالعاده در كلام سياسي نياز بود تا ساير رهبران ديني و حوزههاي سياسي رقيب يا موازي را تحتالشعاع قرار دهد. فداييان اسلام هرگز از چنين امتياز يا امكاني برخوردار نبودند. آنان هرگاه در كانون توجه ملي قرار ميگرفتند ناچار بودند ذيل حمايت رهبران ديني و ملي قرار گيرند تا از فشار و اختناق مقامات حكومت در امان بمانند. عدم سيطره سياسي و فكري نواب بر نيروهاي بلند پايه فداييان اسلام مانند عبدالحسين واحدي كه خود را همطراز نواب و گاه بالاتر از آن مييافت، از فقدان انسجام سازماني و ضعف رهبري اين جمعيتحكايت داشت. وي اغلب بدون رضايت و حتي اطلاع نواب به يك رشته اقدامات يا اتخاذ اعمال دست ميزد كه عمدتا مورد تاييد رهبر فداييان نبود و استمرار اين حالتسرانجام بر شكاف و حتي انشعاب در اين جمعيت منتهي گرديد و آن را بيش از پيش ناتوان ساخت. عدم كادرسازي و آموزش نيروها سبب ميشد تا اين جمعيت تنها به جمعي از نخبگان رهبري كننده - صرفنظر از همه اختلافاتشان - متكي باشد. از همين رو با دستگيري يا شهادت آنان اين جمعيت از زايش و تكاپو باز ميماند و به سوي اضمحلال و انهدام ميگراييد. به گونهاي كه هيچ كس نتواند بر جايگاه رهبري آن تكيه بزند. آنچه اين سازمان را تا حدي از خطر شقاق داخلي از نظر فكري حفظ كرد، از اين واقعيت ريشه ميگرفت كه فداييان اسلام به معناي وسيع كلمه غير روشنفكر بودند. پرهيز از نوانديشي به فداييان اسلام در تاريخ گروههاي مسلمان مبارز، مقام ويژهاي بخشيده است و اين نه از روي عناد عامدانه با تامل بلكه پيامد منطقي معطوف شدن تمامي توجه خود به عمل سياسي بود. (46) اما ضعف عمده اين رويكرد منفعلانه آن بود كه امكان دستيابي يا راهيابي به كانونهاي فراتر از محافل ديني نظير كانونهاي فعال فكري و جريانهاي سياسي رقيب و موازي را از آنان سلب ميكرد و مانع از نقد و آزمونپذيري ديدگاههاي آنان ميگرديد. در نتيجه آنان را به سوي انزواي فكري سوق ميداد. 1) عضو هيات علمي گروه تاريخ انقلاب پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي. 2) بنگريد به: محمد شفيعيفر، «تحولات فكري ايران و انديشه انقلاب اسلامي 1332 - 1357»، مجموعه مقالات تاملات سياسي در تاريخ تفكر اسلامي، به اهتمام موسي نجفي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي: 1374، جلد 1، ص 198. 3) گي روشه، تغييرات اجتماعي، ترجمه منصور وثوقي، تهران: نشر ني، چاپ هفتم، 1376، ص 27. 4) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، راهنماي حقايق يا نماينده كوچك حقايق نوراني جهان بزرگ، تهران: سيد جواد واحدي، بي تا، ص 5 - 35. 5) بنگريد به: عباس ميلاني، تجدد و تجددستيزي در ايران، تهران: نشر آتيه، 1378، ص 178 - 179. 6) بنگريد به: گي روشه، همان، ص 235 - 236. 7) بنگريدبه: روح الله خميني، كشف اسرار، بي نا: بي جا، بي تا، ص 179 به بعد. 8) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، همان، ص 35 - 39. 9) همان، ص 38. 10) بنگريد به: همان، ص 39 - 51. 11) بنگريد به: همان، ص 51 - 59. 12) بنگريد به: همان، ص 59 - 70. 13) بنگريد به: همان، ص 70 - 79. 14) بنگريد به: همان، ص 111 - 118. 15) بنگريد به: همان، ص 118 - 120. 16) همان، ص 133. 17) بنگريد به: حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران: خوارزمي، چاپ سوم، تيرماه 1372، ص 177. 18) يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي، تهران: نشر ني، 1377، ص 318. 19) بنگريد به: شاهرخ اخوي، «نقش روحانيت در صحنه سياسي ايران 1949 - 1954»، از كتاب مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، به كوشش جيمز بيل و ويليام راجر لوييس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران: نشر گفتار، 1372، ص 152. 20) مهدي عراقي، ناگفتهها (خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي)، به كوشش محمود مقدسي و ديگران، تهران: رسا، 1370، ص 38. 21) همان، صص 40 - 41. 22) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و تاريخ عملكرد انديشهها، به كوشش هادي خسروشاهي، تهران: 1375، صص 112 - 113. 23) بنگريد به: مهدي عراقي، همان، ص 74. 24) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و...، صص 113 - 114; مهدي عراقي، همان، ص 74 - 75. 25) مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و...، صص 29 - 30. 26) حسين خوش نيت، نواب صفوي، انديشهها و مبارزات او، ص 83. 27) بنگريد به: همان، صص 84 - 87. 28) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و...، صص 56 - 57. 29) علي حجتي كرماني، فصلنامه تاريخ و فرهنگ و معاصر، سال 2، شماره 6، ص 303. 30) مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و...، ص 104. 31) بنگريد به: يرواند آبراهاميان، همان، ص 318. 32) بنگريد به: حسن طاهري خرم آبادي، خاطرات آيت الله طاهري خرم آبادي، به كوشش محمدرضا احمد، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، جلد 1، صص 83 - 84. 33) بنگريد به: مجتبي نواب صفوي، فداييان اسلام و...، صص 39 - 40. 34) بنگريد به: شمس قنات آبادي، خاطرات شمس قنات آبادي (سيري در نهضت ملي شدن صنعت نفت)، تهران: انتشارات مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1377، ص 126. 35) بنگريد به: محمد تقي فلسفي، خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفي، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، صص 167 - 169. 36) بنگريد به: اسناد مركز انقلاب اسلامي به ترتيب: شماره سند 91 با كد بازيابي 11/2088 و كد بازيابي 10/2808 با سند شماره 2/85 و همچنين سند شماره 5 و 6 با كد بازيابي 5/2088 و 12/2808 با شماره سند 6/112. 37) شمس قناتآبادي، همان، ص 119. 38) بنگريد به: حميد عنايت، همان، ص 175. 39) بنگريد به: همان، ص 175. 40) حسين خوش نيت، همان، ص 212. 41) شمس قنات آبادي، همان، ص 126. 42) حسين خوش نيت، همان، ص 93. 43) علي اكبر محتشمي، خاطرات حجتالاسلام والمسلمين سيد علي اكبر محتشمي، تهران: حوزه هنري، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1376،ص 57. 44) بنگريد به: همان، ص 56. 45) درباره علت عدم مشاركت نهضت فداييان اسلام در قيام سي تير بنگريد به: مهدي عراقي، همان، ص 121 و 146. 46) بنگريد به: حميد عنايت، همان، ص 170.