آمریکا در سودای یک امپراتوری جهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آمریکا در سودای یک امپراتوری جهانی - نسخه متنی

حسین کچویان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آمريكا در سوداي يك امپراتوري جهاني

‌ ‌دكتر حسين‌ كچويان‌

علي‌رغم‌ آنكه‌ «جهاني‌ شدن»، به‌ موضوعي‌ همه‌ جايي‌ تبديل‌ شده‌ و نقل‌ كليه‌ محافل‌ و حتي‌ گفتگوهاي‌ مردم‌ كوچه‌ بازار گرديده‌ است‌ همچنان‌ موضوعي‌ مبهم‌ مي‌باشد. نه‌ تنها بر سر معنا و مفهوم، بلكه‌ بر سر لفظ‌ مناسب، براي‌ امري‌ كه‌ چنين‌ شهرت‌ يافته، مناقشه‌ وجود دارد. از اينرو منطقاً‌ معقول‌ به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ وارد بحثي‌ در اين‌خصوص‌ گرديم‌ كه‌ پيش‌ فرض‌ آن‌ داشتن‌ تصويري‌ روشن‌ و مشخص‌ از موضوع‌ مورد بحث، يعني‌ «جهاني‌ شدن» است.

به‌نظر مي‌رسد كه‌ لازمة‌ ورود در اين‌ بحث، تعيين‌ نرخ‌ در ميانه‌ دعوا باشد، چرا كه‌ به‌ معناي‌ ناديده‌ گرفتن‌ مناقشات‌ پردامنه‌ موجود بر سر جهاني‌ شدن‌ و حل‌ شده‌ انگاشتن‌ آن‌ است. با اين‌حال‌ علي‌رغم‌ همة‌ دشواري‌ها و اشكالات‌ منطقي‌ وارد بر بحث‌ و بدون‌ اينكه‌ بنا باشد اين‌ مناقشات‌ را پايان‌ يافته، تلقي‌ كنيم‌ مي‌توان‌ بر پايه‌ هم‌آوايي‌ با اهل‌ نظر، سخن‌ را در اين‌خصوص‌ پيش‌ ببريم.

«جهاني‌ شدن» هر ابهامي‌ كه‌ داشته‌ باشد، در اين‌ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ ما در جريان‌ تجاوز اخير آمريكا به‌ عراق‌ با تحولاتي‌ روبه‌رو بوده‌ايم‌ كه‌ با هر معياري‌ مي‌تواند يكي‌ از بارزترين‌ مصاديق‌ و نمونه‌هاي‌ «جهاني‌ شدن» تلقي‌ گردد.

براي‌ اولين‌ بار در تاريخ‌ بشريت‌ بود كه‌ كل‌ مردم‌ جهان، همزمان‌ در سراسر كره‌ خاك‌ در مقابل‌ حادثه‌اي‌ واكنش‌ نشان‌ دادند. گرچه‌ همگرايي‌ واكنش‌ها مدخليتي‌ در ماهيت‌ جهاني‌ يك‌ اقدام‌ ندارد، اما در تحول‌ اخير، نه‌تنها با واكنشي‌ همزمان‌ در سطح‌ جهان، بلكه‌ با واكنشي‌ هماهنگ‌ در ميان‌ مردم‌ جهان‌ در برابر اين‌ تجاوز روبرو شديم. اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ در جريان‌ مخالفت‌هاي‌ جهاني‌ با تجاوز آمريكا به‌ لحاظ‌ مواجهه‌ با پديده‌اي‌ جهاني‌ در سطح، حركت‌ نكرده‌ايم‌ بلكه‌ شاهد عمق‌ فرهنگي، يعني‌ وحدت‌ ديد و رويه‌ (حداقل‌ در كلي‌ترين‌ وجه‌ آن) در مقابل‌ پديده‌ مورد بحث‌ نيز بوده‌ايم. از آنجاكه‌ جهاني‌ شدن‌ در معناي‌ دقيق‌ آن، مستلزم‌ پيدايي‌ يك‌ فرهنگ‌ جهاني‌ يا حداقلي‌ از اجماع‌ و توافق‌ جهاني‌ بر اصول‌ و مباني‌ ارزشي‌ و نظري‌ است، تحولي‌ كه‌ ما در جريان‌ مخالفت‌هاي‌ جهاني‌ با تجاوز آمريكا مشاهده‌ كرديم‌ بايستي‌ ماهوي‌ترين‌ تحول‌ در زمينه‌ حركت‌ به‌ سمت‌ جهاني‌ شدن‌ تلقي‌ گردد. اين‌ مخالفت‌ها نشان‌ مي‌دهد كه‌ يكي‌ از مباني‌ و اصول‌ جهاني، بي‌ترديد، «عدالت» است. به‌ اين‌ معنا كه‌ نمي‌توان‌ در چهارچوب‌ شرايط‌ موجود تاريخي، تصوري‌ از يك‌ نظام‌ جهاني‌ داشت‌ كه‌ پايه‌هاي‌ آن‌ بر عدالت‌ استوار نشده‌ باشد.

در كنار اين‌ تحول‌ مهم‌ و اساسي، وضعيت‌ نويني‌ كه‌ در حوزه‌ رسانه‌اي‌ در جريان‌ تجاوز اخير آمريكا به‌ عراق‌ به‌وجود آمد، نيز در بحث‌ «جهاني‌ شدن»، شايسته‌ دقت‌ است. حضور جهاني‌ رسانه‌هاي‌ غيرغربي‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ در جريان‌ تجاوز آمريكا به‌ افغانستان‌ ظاهر شده‌ بود، بيش‌ از پيش‌ بر پيچيدگي‌ روند جهاني‌شدن‌ در حوزه‌ رسانه‌ها افزوده‌ است. اين‌ تحول‌ كه‌ با ناخشنودي‌ شديد آمريكائي‌ها و عكس‌العمل‌ خصمانه‌ آنها روبرو گرديد نشان‌ مي‌دهد كه‌ «جهاني‌شدن» با هر تعريفي، به‌معناي‌ تسلط‌ بلامنازع‌ غربي‌ها بر روند و ساختارهاي‌ جهاني‌ نمي‌تواند باشد. مهمتر اينكه، تحول‌ مذكور نشان‌ مي‌دهد كه‌ از لحاظ‌ فرهنگي، جهاني‌ شدن‌ به‌هيچ‌روي‌ فرايندي‌ يكدست‌ و همگون‌ را پيش‌ رو ندارد بلكه‌ با منازعه‌هاي‌ جدلي‌ به‌ويژه‌ از سوي‌ جهان‌ اسلام‌ و رسانه‌هاي‌ آن‌ روبرو خواهد شد.

تحول‌ اخير، آشكارا وضعيتي‌ به‌ مراتب‌ متفاوت‌ از ديدگاه‌هاي‌ كساني‌ را بازگو مي‌كند كه‌ جهاني‌ شدن‌ را همگوني‌ فرهنگي‌ ندانسته، بلكه‌ از خاص‌ شدن‌ تمام‌ و يا ظهور فرهنگ‌هاي‌ تركيبي‌ سخن‌ مي‌گويند. برعكس‌ اين‌ ديدگاه‌ها كه‌ تلاشي‌ براي‌ رودررويي‌ با پيچيدگيهاي‌ جهاني‌شدن‌ آن‌ مطرح‌ گرديده، ظهور منازعه‌ها و يا رقابت‌هاي‌ اخير در سطح‌ رسانه‌اي، مبين‌ آن‌ است‌ كه‌ جهاني‌ شدن‌ دقيقاً‌ با ميل‌ به‌ همگوني‌ و تلاش‌ براي‌ كنترل‌ اين‌ فرايند روبروست. اما آنچه‌ جديد است‌ اينكه‌ در بازي‌ «كنترل‌ بر فرهنگ‌ جهاني»، نيروهاي‌ جديد از جايي‌ كه‌ به‌هيچ‌رو انتظار آن‌ نمي‌رفت‌ در صحنة‌ جهاني‌ ظاهر شده‌اند.

در كل، تحولات‌ مذكور، حكايت‌ از روند روبه‌رشد فرايندي‌ است‌ كه‌ به‌ غلط‌ از منظري‌ غرب‌محورانه، توسط‌ كساني‌ نظير آنتوني‌ گيدنز «جهاني‌ شدن‌ معكوس» خوانده‌ شده‌ است. درواقع‌ اگر اين‌ تحولات‌ را در تداوم‌ مخالفت‌هايي‌ بدانيم‌ كه‌ به‌صورت‌ پراكنده‌ طي‌ سالهاي‌ اخير عليه‌ جهاني‌سازي‌ غرب‌محورانه‌ انجام‌ گرفته‌ است؛ آشكارا با جهشي‌ كيفي‌ در اين‌ زمينه‌ مواجه‌ مي‌شويم. از اين‌رو به‌نظر مي‌رسد از اين‌ پس‌ بايستي‌ بر روي‌ اين‌ تحولات‌ كه‌ مبين‌ جهاني‌سازي‌ معكوس‌ يا جهاني‌ شدن‌ از پايين‌ به‌ بالاست‌ (در مقابل‌ جهاني‌ شدن‌ موجود كه‌ جهاني‌سازي‌ از بالا به‌ پايين‌ و توسط‌ قدرت‌ها و نيروهاي‌ مسلط‌ كنوني‌ بر جهان‌ است)، به‌شكلي‌ كيفي‌تر نگاه‌ كنيم. اگر بپذيريم‌ كه‌ تغيير شرايط‌ تاريخي‌ انسان‌ و يا ظهور ساختارهاي‌ اجتماعي‌ جديد (ازجمله‌ ورود به‌ دنيايي‌ جهاني‌شده‌ و شكل‌گيري‌ ساختار اجتماعي‌ متناسب‌ با آن) صرفا تحت‌ تاثير نيروها و عوامل‌ مادي‌ يعني‌ فن‌ و اقتصاد نيست، يك‌چنين‌ تغيير ديدي‌ براي‌ درك‌ تحولات‌ مربوط‌ به‌ جهاني‌ شدن‌ ضروري‌ خواهد بود. شواهد تاريخي، كه‌ استدلال‌ عقلي‌ - تجربي‌ نيز مؤ‌يد آن‌ است‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ انتقال‌ بشريت‌ از هر دوره‌ تاريخي‌ به‌ دوره‌اي‌ تازه‌ بيش‌ از هر چيزي‌ تحت‌ تاثير نيروهاي‌ فرهنگي‌ و عوامل‌ اجتماعي؛ نظير ظهور اديان‌ يا مصلحان‌ و جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌ بوده‌ است، چراكه‌ تغييرات‌ فرهنگي‌ - اجتماعي‌ نه‌تنها پيش‌نياز هر تغيير كيفي‌ است‌ بلكه‌ اساساً‌ و ماهيتاً‌ تغييرات‌ ساختاري‌ در شرايط‌ تاريخي‌ چيزي‌ جز تغييرات‌ اجتماعي‌ - فرهنگي‌ نيست. از اينجاست‌ كه‌ برخلاف‌ آنچه‌ آينده‌گرايان‌ و اكثر نظريه‌پردازان‌ جهاني‌ شدن‌ غربي‌ (ايدئولوگهاي‌ عصر مابعد تجدد غربي) مطرح‌ كرده‌اند؛ مخالفت‌هاي‌ موجود و روندهاي‌ معكوس‌ را نبايستي‌ صرفا واكنشي‌ انفعالي‌ در برابر جهاني‌ شدن‌ تجدد تلقي‌ كرد. حتي‌ اگر ما اين‌ روندها را صرفاً‌ واكنشي‌ در قبال‌ بسط‌ تجدد قلمداد كنيم‌ قوت‌يابي‌ رو به‌ ازدياد اين‌ روند كه‌ در تحولات‌ اخير كاملاً‌ بارز گرديد وزن‌ و تاثيرش‌ را در تحولات‌ تاريخي‌ آتي‌ به‌مراتب‌ بيش‌ از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ اين‌ نظريه‌پردازان‌ قلمداد كرده‌اند.

اما در اين‌ بحث، صرفاً‌ نبايستي‌ توجه، معطوف‌ به‌ پيآمدها و نتايج‌ تجاوز آمريكا به‌ عراق‌ بر آنچه‌ بعد عيني‌ فرآيند «جهاني‌ شدن» تلقي‌ مي‌شود محدود گردد. شايد مهم‌تر از اين‌ مساله‌ بررسي‌ آثار اين‌ تجاوز بر مباحث‌ مربوط‌ به‌ «جهاني‌ شدن» يا به‌طور مختصر بر رويكردها و نظريات‌ جهاني‌ شدن‌ باشد. از اين‌ حيث، اولين‌ درس‌ يا دريافتي‌ كه‌ تجاوز اخير براي‌ نظريه‌پردازان‌ جهاني‌ شدن‌ دارد آن‌ است‌ كه‌ هيچ‌ چيز در مورد آينده‌ اين‌ فرآيند، روشن‌ نيست. اين‌ تحول‌ درواقع، تاييدي‌ بر ديدگاه‌ نظريه‌پردازاني‌ است‌ كه‌ بر ماهيت‌ نامتعين‌ و آينده‌ مبهم‌ «جهاني‌شدن» دست‌ مي‌گذارند. اين‌ گروه‌ برخلاف‌ كساني‌ كه‌ برپايه‌ تاكيد بر نقش‌ عوامل‌ فني‌ يا جريان‌هاي‌ اقتصادي، روند جهاني‌شدن‌ و بعضاً‌ پايان‌ آن‌را سرنوشت‌ محتوم‌ تاريخي‌ بشريت‌ تلقي‌ مي‌كنند، مي‌گويند جهاني‌شدن‌ در بهترين‌ حالت، ماهيتي‌ پيشآمدي‌ و تاريخي‌ دارد و هيچگونه‌ جبر و ضرورتي‌ از هيچ‌ جهت‌ بر آن‌ حاكم‌ نيست. از اين‌ منظر حتي‌ اگر بپذيريم‌ كه‌ تمامي‌ رخدادهاي‌ كنوني‌ جهان، ما را به‌ سمت‌ ايده‌آل‌ترين‌ شكل‌ جهاني‌ شدن‌ سوق‌ مي‌دهد، جهاني‌ شدن‌ نهايتاً‌ احتمالي‌ ميان‌ احتمالهاي‌ بيشمار است‌ كه‌ پيشاروي‌ تاريخ‌ قرار دارد. استدلال‌ آنها نيز بر اين‌ پايه‌ قرار دارد كه‌ جهاني‌ شدن‌ و تمامي‌ رخدادهاي‌ منتهي‌ به‌ آن‌ درنهايت، رخدادي‌ انساني‌ و تاريخي‌ است‌ و بنا به‌ ماهيت‌ خود، محكوم‌ هيچ‌ جبري‌ از جمله‌ جبر فني‌ يا اقتصادي‌ نيست. به‌ همين‌ دليل، اين‌ گروه، احتمال‌ قطع‌ و يا حتي‌ معكوس‌ شدن‌ رويدادهاي‌ مؤ‌يد «جهاني‌ شدن»، را پيش‌بيني‌ مي‌كردند. براي‌ اين‌ دسته‌ از نظريه‌پردازان‌ برخلاف‌ گروهي‌ كه‌ جهاني‌ شدن‌ را به‌عنوان‌ واقعيت‌ چاره‌ناپذير تاريخ‌ كنوني‌ و آتي‌ بشر قلمداد مي‌كنند تجاوز آمريكا به‌ عراق، كه‌ برخلاف‌ تمامي‌ سازوكارهاي‌ جهاني‌ شدن‌ غالب‌ يا غربي، (يا بخشي‌ از آنها) نظير حذف‌ سازمان‌ ملل‌ و يا مخالفت‌هاي‌ جهاني‌ با اين‌ اقدام، انجام‌ گرفت‌ به‌هيچ‌رو عجيب‌ نمي‌نمايد. از ديد اين‌ گروه، حتي‌ احتمال‌ برگشت‌ انسان‌ به‌ تاريخ‌ اوليه‌ خود و محصور شدن‌ در شرايط‌ محلي‌ و جغرافيايي، احتمالي‌ است‌ كه‌ نبايد آنرا به‌ اعتبار وجود روند مسلط‌ فعلي‌ از نظر دور داشت، چراكه‌ اين‌ احتمال‌ با درنظر گرفتن‌ وجود بازيگران‌ جهاني‌ نظير آمريكا و صهيونيسم‌ كه‌ هم‌ قابليت‌هاي‌ مادي‌ و هم‌ انگيزه‌ و اراده‌ لازم‌ براي‌ نابودي‌ كل‌ بشريت‌ و زيرساخت‌هاي‌ تمدني‌ آن‌را دارند اگر بيشتر از احتمال‌ «جهاني‌ شدن» (به‌اعتبار وجود روندهاي‌ فني‌ و اقتصادي) نباشد كمتر از آن‌ نيست.

بنابراين‌ در تجاوز به‌ عراق‌ كه‌ آمريكا تا حد درهم‌ ريختن‌ تمامي‌ سازوكارهاي‌ موجود جهاني‌ و حتي‌ رابطه‌ با متحدين‌ اروپايي‌ كه‌ از لحاظ‌ سياسي‌ نيروي‌ عمده‌اي‌ در پيش‌برد فرآيند جهاني‌ شدن‌ غربي‌ تلقي‌ مي‌شدند پيش‌ رفت، صرفاً‌ روياي‌ جهاني‌شدن‌ بعضي‌ را درهم‌ نريخته‌ بلكه‌ مباني‌ نظري‌ آن‌را نيز آشفته‌ كرده‌ است. اين‌ تجاوز كه‌ چهره‌ متفاوتي‌ به‌ جهان‌ داده‌ است‌ علي‌رغم‌ زشتي‌هايش‌ اين‌ زيبايي‌ را دارد كه‌ برخلاف‌ نظريه‌پردازي‌هاي‌ جزمي‌ بعضي، (طرفداران‌ آن‌ در ايران‌ نيز كم‌ نيستند) بار ديگر چهره‌ انساني‌ را به‌ تاريخ‌ بشر بازگردانده‌ است، چراكه‌ به‌روشني‌ و با قوت‌ تمام‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ تاريخ‌ همچنان‌ باز است‌ و مي‌تواند به‌ گونه‌هاي‌ متفاوت‌ رقم‌ بخورد. واقعاً‌ چه‌ كسي‌ يا گروهي‌ پيش‌ از اين‌ تصور مي‌كرد كه‌ آمريكا بدين‌ سادگي، تمامي‌ بنيان‌هاي‌ ايدئولوژيك، سياسي‌ و حتي‌ فرهنگي‌ موجود جهان‌ را كه‌ نيرو و هزينه‌ زيادي‌ صرف‌ پي‌ريزي‌ آن‌ گرديده‌ بود درهم‌ بريزد و بار ديگر دنيا را به‌جاي‌ پيشبرد به‌ سمت‌ دهكده‌ موعود مك‌لوهان‌ كه‌ جهان‌ وطن‌هاي‌ انسان‌گراي‌ «ديويد هلد» اداره‌ آن‌را بدست‌ دارند، ما را چند صد سال‌ به‌ عقب‌ يعني‌ زمان‌ لشگركشي‌هاي‌ اوليه‌ استعمار برگرداند كه‌ در آن‌ ژنرال‌هاي‌ غربي‌ بر فتوحات‌ شرقي‌ استعمارگران‌ حكم‌ مي‌رانند.

از اين‌ حيث‌ قطعاً‌ هيچكس‌ بيش‌ از بسياري‌ نظريه‌پردازان‌ «جهاني‌ شدن» كه‌ به‌جاي‌ نظريه‌پردازي‌ در مقام‌ ايدئولوژي‌سازي‌ و ارائه‌ تصويري‌ رويائي‌ از جهان‌ پيشآروي‌ بشر بوده‌ و هستند از تحولات‌ اخير نگران‌ نيستند. اما تجاوز آمريكائي‌ها درس‌هايي‌ بيش‌ از اين‌ براي‌ طرف‌هاي‌ مناقشات‌ مربوط‌ به‌ نظريه‌ «جهاني‌ شدن» دارد. بي‌شك‌ اقدامات‌ تجاوزكارانه‌ اخير آمريكائي‌ها را بايستي‌ تلاشي‌ در راستاي‌ ايجاد نظم‌ نويني‌ دانست‌ كه‌ براي‌ اولين‌ بار بوش‌ پدر حدود ده‌ سال‌ پيش‌ در جريان‌ جنگ‌ قبلي‌ با رژيم‌ بعثي‌ عراق‌ اعلام‌ كرد. محافظه‌كاران‌ نوين‌ آمريكا كه‌ مجموعه‌اي‌ از يهوديان‌ و مسيحيان‌ افراطي‌ را در كانون‌ خود دارند حدوداً‌ ده‌ سال‌ پس‌ از سقوط‌ بلوك‌ شوروي‌ به‌ ارزيابي‌اي‌ از قدرت‌ آمريكا دست‌ يافته‌اند كه‌ برپايه‌ آن‌ هيچ‌ نيرو و قدرت‌ ديگري‌ شأنيت‌ و شايستگي‌ آمريكا را براي‌ اداره‌ جهان‌ ندارد. اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ آنها اين‌بار نقش‌ كاملاً‌ تاريخي‌ متفاوتي‌ براي‌ خود تعريف‌ كرده‌ و در مقام‌ ايفاي‌ آن‌ برآمده‌اند. براين‌ اساس‌ اگر بخواهيم‌ معنا و مفهوم‌ اين‌ نقش‌ و اقدامات‌ مرتبط‌ با آن‌را در چارچوب‌ نظريه‌هاي‌ جهاني‌ شدن‌ قرار دهيم، به‌روشني‌ مي‌بينيم‌ كه‌ طرح‌ آنها براي‌ جهان‌ آتي‌ يا پاياني‌ كه‌ براي‌ فرايند جهاني‌ شدن‌ موجود تصوير كرده‌اند ايجاد يك‌ امپراطوري‌ جهاني‌ است‌ كه‌ توسط‌ آمريكا اداره‌ و كنترل‌ مي‌گردد. با اينكه‌ اين‌ طرح‌ برخلاف‌ تصويرهاي‌ رويائي‌ و خيال‌انگيزي‌ است‌ كه‌ اكثر نظريه‌پردازان‌ جهاني‌ شدن‌ براي‌ اداره‌ يك‌ «جهانِ‌ جهاني‌ شده» پيشنهاد مي‌كرده‌اند، اما به‌ هر حال‌ اين‌ يكي‌ از بديل‌هاي‌ سه‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ در اين‌ مورد پيشنهاد گرديده‌ است.

دو بديل‌ ديگر، يكي‌ اداره‌ جهان‌ توسط‌ سازمانهاي‌ بين‌المللي‌ نظير سازمان‌ ملل، بانك‌ جهاني، يا صندوق‌ بين‌المللي‌ پول‌ و نظاير آن‌ و ديگري‌ اداره‌ جهان‌ توسط‌ شركت‌ها و كمپاني‌هاي‌ فرامليتي‌ محسوب‌ مي‌شوند. به‌ اين‌ ترتيب، آمريكائي‌ها كه‌ از حدود سي‌سال‌ قبل، زماني‌ كه‌ رفته‌رفته‌ كشورهاي‌ جهان‌ سومي، قدرتي‌ در نهادهاي‌ بين‌المللي‌ نظري‌ يونسكو پيدا كردند ناخشنودي‌ خود را از عملكرد اين‌ نهادها با كناره‌گيري‌ و اعمال‌ فشارهاي‌ مختلف‌ از جمله‌ عدم‌ پرداخت‌ ديون‌ و تعهدات‌ خود به‌ آنها نشان‌ داده‌ بودند، با تجاوز اخير خود، اين‌ بديل‌ را به‌تمامه‌ از انتخاب‌هاي‌ پيشاروي‌ جهاني‌ شدن، خارج‌ كردند. نحوة‌ رفتار آنها با متحدين‌ اروپائي‌شان‌ در اين‌ تجاوز اخير نيز به‌اندازه‌ كافي‌ گوياست‌ كه‌ چرا آنها بديل‌ كمتر محتمل‌ ديگر، يعني‌ حاكميت‌ شركت‌هاي‌ فرامليتي‌ را نيز چندان‌ مناسب‌ تشخيص‌ نمي‌دهند. علي‌رغم‌ اينكه‌ وزن‌ شركت‌هاي‌ فرامليتي‌ آمريكا در تمامي‌ زمينه‌ها كاملاً‌ نسبت‌ به‌ وزن‌ شركت‌هاي‌ اروپائي‌ و يا جهاني‌ قابل‌ توجه‌ است، ارزيابي‌ آمريكائي‌ها از قدرت‌ به‌ظاهر بلامنازع‌ مادي‌ و نظامي‌ و شأن‌ و شايستگي‌هايشان‌ اين‌ بديل‌ را نيز نامناسب‌ تشخيص‌ داده‌ است. به‌علاوه‌ اينكه‌ توازن‌ موجود در اين‌ زمينه‌ با نظر به‌ رقابت‌ شديد موجود ميان‌ سه‌ قطب‌ موجود اقتصاد جهاني‌ (ژاپن، اروپا و آمريكا) از نظر آنها تضمين‌ شده‌ به‌نظر نمي‌رسد از اين‌رو در مقايسه‌ با بديل‌ امپراطوري‌ جهاني‌ آمريكا انتخاب‌ نامطمئني‌ مي‌باشد.

اما تجاوز اخير آمريكا به‌علاوه، تكليف‌ موضوع‌ مورد مناقشه‌ ديگري‌ در مباحثات‌ مربوط‌ به‌ جهاني‌ شدن‌ را نيز روشن‌ كرده‌ است. بي‌ترديد اكنون‌ روند روبه‌رشدي‌ در قلمروهاي‌ مختلف‌ به‌ويژه‌ در حوزه‌ رسانه‌ها و اقتصاد وجود دارد كه‌ به‌ فشردگي‌ زمان‌ و مكان، سايش‌ و زوال‌ محدوديت‌هاي‌ جغرافيايي‌ منجر گرديده‌ است. با اين‌همه‌ به‌ اقتضاي‌ ماهيت‌ انساني‌ اين‌ روند و باز بودن‌ امكان‌هاي‌ تاريخي‌ متفاوت‌ براي‌ انسان، پايان‌ اين‌ تحولات‌ و صورت‌ نهائي‌ اين‌ روند به‌هيچ‌رو مشخص‌ نيست. اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ بر بستر روندي‌ كه‌ زيرساخت‌هاي‌ مادي‌ - فني‌ لازم‌ براي‌ يك‌ جهان‌ به‌واقع‌ و به‌تمامه‌ «جهاني‌ شده» را مهيا كرده، با چالش‌ اراده‌هاي‌ تاريخ‌ساز روبرو هستيم! گرچه‌ تفكيك‌ اين‌ دو بُعد منطقاً‌ نادرست‌ مي‌باشد اما مناقشه‌اي‌ كه‌ بر سر جهاني‌ شدن‌ و جهاني‌ سازي‌ در جريان‌ است‌ به‌ميزان‌ زيادي‌ با توجه‌ به‌ اين‌ تفكيك، معنادار خواهد شد. تجاوز اخير آمريكا كه‌ به‌ قصد تغيير نقشه‌ فرهنگي‌ - سياسي‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ويژه‌ خاورميانه‌ و از آن‌ طريق، چالش‌ با قدرت‌هاي‌ دست‌ دوم‌ و رقيب‌ جهاني‌ و در نتيجه‌ ايجاد امپراطوري‌ آمريكا انجام‌ گرفته‌ است. مفهوم‌ اين‌ طرح‌ را بازمي‌نمايد. درحاليكه‌ حتي‌ هم‌اكنون‌ نيز نظريه‌پردازان‌ «جهاني‌ شدن»، مشغول‌ اين‌ بحث‌ هستند كه‌ آيا جهاني‌ شدن، يك‌ پروژه‌ است‌ يا روندي‌ خودبه‌خودي‌ و طبيعي؟

آمريكا با اقدام‌ خود، فصل‌ ختامي‌ قاطع‌ بر اين‌ مناقشه‌ گذاشته‌ است. شركت‌ها و سياستگذاران‌ آمريكايي‌ به‌خوبي‌ نشان‌ داده‌اند كه‌ از ستيز اراده‌ها و چالش‌ تاريخي‌ كه‌ روندهاي‌ كنوني‌ را پيشاروي‌ آنها و بشريت‌ نهاده‌ است‌ آگاهند و به‌هيچ‌روي‌ برخلاف‌ بعضي‌ نظريه‌پردازان‌ ساده‌انگار بنا ندارند كه‌ مهار تاريخ‌ را به‌دست‌ نيروها يا اتفاقات‌ پيش‌بيني‌ناپذير تاريخي‌ بدهند. چراكه‌ مي‌دانند چنين‌ كاري‌ به‌معناي‌ سپردن‌ مهار اين‌ رخدادها به‌ اراده‌هاي‌ رقيب‌ و مخالف‌ مي‌باشد.

البته‌ دست‌يابي‌ به‌ اين‌ درك‌ كه‌ ما درواقع‌ با پروژه‌ «جهاني‌سازي» يا پروژه‌هاي‌ جهاني‌سازي‌ روبروئيم‌ براي‌ كساني‌كه‌ با منطق‌ تحولات‌ اجتماعي‌ - تاريخي‌ آشنايي‌ دارند، علي‌رغم‌ غوغا و هياهوي‌ پرسروصداي‌ نظريه‌پردازان‌ «جهاني‌ شدن» كه‌ انديشه‌هاي‌ ايدئولوژيك‌ خود را در لواي‌ علم، ارائه‌ مي‌دهند چندان‌ دشوار نيست. اما برهان‌ قاطع‌ تحولات‌ اخير يا تجاوز آمريكا به‌ عراق‌ در اين‌ است‌ كه‌ حوزه‌ مداخله‌ و اعمال‌ نفوذ بر روندهاي‌ جهاني‌ شدن‌ را از اقتصاد، سياست‌ و يا فرهنگ‌ به‌ حوزه‌ نظامي‌ كشانده‌ است. وقتي‌ تاثيرگذاري‌ بر رخدادهاي‌ جهاني‌ و سوق‌ دادن‌ تحولات‌ سياسي‌ - اقتصادي‌ و فرهنگي‌ در درون‌ نهادهاي‌ بين‌المللي‌ نظير بانك‌ جهاني، صندوق‌ بين‌المللي‌ پول، يا نهادها و سازمان‌هاي‌ تصميم‌گير در مورد رسانه‌ها جريان‌ دارد، چالش‌ اراده‌ها و طرح‌ها يا تلاش‌ براي‌ پيشبرد پروژه‌هاي‌ جهاني‌سازي‌ در هاله‌اي‌ از ابهام‌ و ناروشني‌ قرار مي‌گيرد و مي‌تواند به‌راحتي‌ به‌عنوان‌ تحولات‌ طبيعي‌ جلوه‌ داده‌ شد و منعكس‌ گردد؛ اما هنگامي‌كه‌ پاي‌ اقدامات‌ و نيروي‌ نظامي، آن‌هم‌ به‌ روشن‌ترين‌ وجه‌ آن‌ نظير تجاوز اخير به‌ميان‌ مي‌آيد ديگر نمي‌توان‌ ترديدي‌ داشت‌ كه‌ كساني‌ درصدد تغيير سير تحولات‌ و به‌دست‌ گرفتن‌ مهار جهان‌ به‌نفع‌ خويش‌ هستند. چراكه‌ تنزل‌ به‌ سطح‌ نظامي‌گري‌ و به‌كارگيري‌ قدرت‌ عريان‌ براي‌ تاثيرگذاري‌ بر تحولات‌ تاريخي‌ به‌ آشكارترين‌ وجه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ مسير تحولات‌ از ديد كساني‌كه‌ به‌ بمب‌ و موشك‌ متوسل‌ شده‌اند به‌شكلي‌ طبيعي‌ در جهتي‌ نيست‌ كه‌ مطلوب‌ آنها باشد. اين‌ جا سوال‌ مهمي‌ كه‌ دقت‌ در آن‌ براي‌ درك‌ منازعه‌هاي‌ فعلي‌ و آتي‌ موضوع‌ «جهاني‌ شدن»، اهميتي‌ اساسي‌ دارد، اين‌ است‌ كه‌ آيا جاي‌ اين‌ ندارد كه‌ بپرسيم؛ مگر مسير تحولات‌ تاريخي‌ چه‌ سمت‌وسويي‌ داشته‌ كه‌ آمريكائي‌ها براي‌ كنترل‌ و مهار آن‌ نياز به‌ انجام‌ چنين‌ اقدام‌ رسواكننده‌اي‌ پيدا كرده‌اند؟ رژيم‌ بعث‌ عراق‌ صرفاً‌ بهانه‌اي‌ براي‌ اجراي‌ طرح‌هاي‌ استراتژيست‌ها و سياستمداران‌ آمريكايي‌ بوده‌ است. اين‌ نه‌ از آن‌روست‌ كه‌ آمريكائي‌ها تاكنون‌ هيچ‌ سلاح‌ كشتار جمعي‌ در عراق‌ نيافته‌اند بلكه‌ اگر، هم‌اكنون‌ يا بعدها به‌ چنين‌ سلاح‌هايي‌ دست‌ يابند نيز اين‌ سخن‌ درست‌ است. عراق‌ پس‌ از هشت‌ سال‌ جنگ‌ با ايران، ورود به‌ جنگ‌ كويت‌ و ده‌ سال‌ تحريم‌ و محدوديت‌هاي‌ بين‌المللي‌ تا ده‌ سال‌ ديگر نيز نمي‌توانست‌ حتي‌ به‌صورت‌ يك‌ تهديد منطقه‌اي‌ ظاهر شود. صرف‌ نظر از اينكه‌ حتي‌ در زمان‌ هم‌ كه‌ مي‌توانست‌ زيرساخت‌هاي‌ تخريب‌ شده‌ خود را بازسازي‌ كند با تداوم‌ شرايط‌ جهاني‌ و منطقه‌اي‌ كنوني‌ نمي‌توانست‌ به‌صورت‌ يك‌ تهديد ظاهر شود. آنچه‌ عراق‌ را به‌عنوان‌ سر پل‌ يا جاي‌ پاي‌ مناسبي‌ براي‌ حضور آمريكا در جهان‌ اسلام‌ مي‌ساخت، اين‌ بود كه‌ صدام، زمينه‌هاي‌ فرهنگي‌ - سياسي‌ لازم‌ را براي‌ اين‌ تجاوز فراهم‌ ساخته‌ بود. اكنون‌ با علم‌ به‌ مخالفت‌هاي‌ مردمي‌ در سطح‌ جهاني‌ و مخالفت‌هاي‌ سياسي‌ در سطح‌ دولت‌ها و حتي‌ متحدين‌ آمريكا مي‌توانيم‌ دريابيم‌ كه‌ تا چه‌ پايه، دشوار و بلكه‌ غيرممكن‌ بود كه‌ آمريكا از مسير ديگري‌ به‌ خاورميانه‌ وارد شود خصوصاً‌ اگر در نظر داشته‌ باشيم‌ كه‌ شكل‌ ورود، يعني‌ تجاوز نظامي‌ براي‌ آمريكائي‌ها موضوعيت‌ داشته‌ است.

اگر به‌ طرحهاي‌ آمريكا براي‌ آينده‌ منطقه‌ كه‌ تا سطح‌ تغيير نظام‌ آموزش‌ و كتب‌ درسي‌ و حتي‌ تغيير فرهنگ‌ ديني، آموزه‌هاي‌ قرآني‌ و نهادهاي‌ ديني، عمق‌ مي‌يابد توجه‌ كنيم‌ به‌روشني‌ مشخص‌ خواهد شد كه‌ آمريكائي‌ها با چه‌ دركي‌ از تحولات‌ منطقه‌ به‌ اين‌ تجاوز دست‌ زده‌اند. از آنجا كه‌ تنزل‌ به‌ سطح‌ اقدام‌ نظامي‌ براي‌ كنترل‌ و مهار اوضاع‌ به‌معناي‌ آن‌ است‌ كه‌ امكان‌ مهار و جهت‌دهي‌ به‌ تحولات‌ با اهرم‌هاي‌ فرهنگي‌ - سياسي‌ يا اقتصادي‌ وجود نداشته‌ است‌ مي‌توان‌ به‌ درك‌ جالبي‌ از روند تحولات‌ منطقه‌ و جهان‌ دست‌ يافت. از ديد آمريكائي‌ها روند تحولات‌ منطقه‌ به‌ سمتي‌ كه‌ حاصل‌ آن‌ «ادغام‌ در نظام‌ جهاني» يا همراهي‌ با جهاني‌ شدن‌ كنوني‌ باشد، نبوده‌ است. درواقع‌ با نظر به‌ توسل‌ يا رجوع‌ آمريكائي‌ها به‌ اهرم‌ نظامي، بايد گفت‌ كه‌ آنها منطقه‌ را از جهات‌ مختلف‌ بويژه‌ فرهنگي‌ و سياسي، از دست‌ رفته‌ مي‌ديده‌اند. به‌معناي‌ دقيقتر، آنها در عمق‌ و در پس‌ اقتدار رژيم‌هاي‌ دست‌نشانده‌ و فرآيندهاي‌ مسلط‌ اقتصادي‌ و رسانه‌اي‌ جهاني‌ سازندة‌ غربي، روند روبه‌رشدي‌ را تشخيص‌ داده‌اند كه‌ مهار آنها در چارچوب‌ موجود منطقه، ممكن‌ نبوده‌ است. پس‌ ضروري‌ مي‌ديده‌اند كه‌ براي‌ تغيير مسير تحولات‌ تاريخي‌ منطقه‌ و مهار اين‌ روند به‌طور مستقيم‌ و به‌ بارزترين‌ وجه‌ در منطقه، حاضر شده‌ و به‌ دستكاري‌ مستقيم‌ پارامترها و عوامل‌ منطقه‌اي‌ تا سطح‌ فرهنگ‌ دست‌ يازند.

اگر به‌ اين‌ واقعيات‌ و طرح‌ آمريكائي‌ها براي‌ ايجاد امپراطوري‌ جهاني‌ توجه‌ كنيم‌ اين‌ تجاوز مشخص‌ مي‌كند كه‌ از نظر آنها نيروهاي‌ تاريخ‌ساز در جهان‌ اسلام‌ به‌هيچ‌رو در توافق‌ با پروژه‌هاي‌ غرب‌ براي‌ جهاني‌ شدن‌ قرار نداشته‌اند. درواقع‌ از آنجاكه‌ اين‌ درك، آنها را به‌ ضرورت‌ اعمال‌ قدرت‌ نظامي‌ و برگشت‌ به‌ دوران‌ استعمار مستقيم‌ رسانده‌ است‌ فراتر از اين‌ را نيز بازمي‌نماياند، همان‌طوركه‌ بعضاً‌ از سوي‌ مقامات‌ آمريكايي‌ و يهودي‌ گفته‌ شده‌ حداقل‌ در سطح‌ جهان‌ اسلام‌ آنها در درازمدت، خود را بازندة‌ تحولات‌ جهان‌ اسلام‌ مي‌ديده‌اند. به‌ اين‌ معنا، آنها احاله‌ تحولات‌ تاريخي‌ به‌ روند طبيعي‌ را به‌ مفهوم‌ واگذار كردن‌ بازي‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ يك‌ مقاومت‌ تسليم‌ناپذير اسلامي‌ تلقي‌ مي‌كرده‌اند.

تمامي‌ اينها بدان‌ معناست‌ كه‌ جهاني‌شدن، يا نزاع‌ بر سر آينده‌ تاريخي‌ جهان، عمدتاً‌ اكنون‌ در جهان‌ اسلام، متمركز گرديده‌ است، به‌علاوه‌ تجاوز آمريكا روشن‌ مي‌كند كه‌ برخلاف‌ آنچه‌ بعضي‌ مي‌پندارند تا آنجاكه‌ به‌ منازعه‌ فرهنگي‌ - سياسي‌ مربوط‌ مي‌شود آمريكائي‌ها خود را در اين‌ نزاع، بازنده‌ مي‌بينند و لااقل، اينكه‌ تصور نمي‌كنند در درازمدت‌ بتوانند از اين‌ منازعه‌ با اتكا به‌ عوامل‌ سياسي، فرهنگي‌ يا اقتصادي‌ پيروز بيرون‌ آيند. چراكه‌ اين‌ نزاع‌ را به‌ سطح‌ نظامي، تنزل‌ داده‌اند. بنابراين‌ اگر نظر «والرشتاين» نظريه‌پرداز معروف‌ نظام‌ جهاني‌ را بپذيريم‌ كه‌ بدرستي‌ مي‌گويد؛ آينده‌ نظام‌ جهاني‌ در گروي‌ منازعه‌هاي‌ فرهنگي‌ يا ايدئولوژيكي‌ جاري‌ و آتي‌ است، تجاوز اخير، روشن‌ كرده‌ است‌ كه‌ طرفين‌ اصلي‌ اين‌ نزاع‌ چه‌ كساني‌ هستند. اما بعلاوه‌ چون‌ پيروزي‌ در منازعه‌ فرهنگي، به‌ شهادت‌ عقل‌ و تاريخ‌ از طريق‌ به‌كارگيري‌ اهرم‌ نظامي، ناممكن‌ است‌ از هم‌اكنون‌ روشن‌ است‌ كه‌ چه‌ كسي‌ از اين‌ منازعه، سربلند بيرون‌ خواهد آمد و جهان‌ فردا از آن‌ كيست.

/ 1