آيا جهان به سمت سوسياليسم حركت مىكند؟
محمد حسين اديب - آبان ، ش 3 چكيده: پس از انتشار گفتوگوى « ديالوگ سنت و مدرنيته»(1) با آقاى آقاجرى، آقاى محمدحسين اديب در شماره سوم نشريه آبان مقالهاى در نقد آن منتشر كرد كه در واقع ملاحظاتى انتقادى نسبت به بخشهايى از اين مقاله بود و در عين حال حاوى ديدگاهى تازه مىباشد. ايشان معتقد است كه ديدگاه اصلاحطلبان در باب دموكراسى و ضرورتهاى اجتماعى، يك ديدگاه موج دومى است و با ورود ايران به دوران فرامدرنيسم، شعارهاى اصلاحطلبان ارتجاعى و ناكارآمد خواهد شد. متن
1. ديدگاه آقاى آقاجرى در باب حركت جهان به سمت فرامدرنيته صحيح است؛ اما فرامدرنيته هيچيك از ويژگىهاى مورد ادعاى ايشان (سوسياليسم، نفى سرمايهدارى و دموكراسى) را ندارد. جهان به سوى قوت گرفتن اقتصاد سرمايه، جهانى شدن اقتصاد و يكپارچگى ديجيتالى، نفى دموكراسى و كمرنگ شدن نقش احزاب و اتحاديههاى كارگرى در حيات اجتماعى پيش مىرود. 2. سه نوع جامعه وجود دارد: جامعه موج اول، جامعه موج دوم و جامعه موج سوم. جامعه موج اول مصداق جامعه سنتى، جامعه موج دوم مصداق مدرنيسم (جامعه صنعتى) و جامعه موج سوم مصداق فرامدرنيسم (جامعه فراصنعتى) است. غرب امروز مصداق جامعه موج سوم است و مدرنيسم در غرب مرده است. ايران در سال 1990 ميلادى در بين راه سنت و مدرنيسم بود كه با عوارض سنگين فرامدرنيسم روبهرو شد. 3. اختلاف دو جناح سياسى در ايران اين است كه محافظهكاران از رشد ليبراليسم در ايران نگران هستند و بزرگترين دغدغه اصلاحطلبان، دموكراسى است. ليبراليسم و دموكراسى هر دو از پديدههاى موج دومى هستند و به جامعه صنعتى تعلق دارند. از ديدگاه جامعه موج سوم، ليبراليسم و دموكراسى هر دو شعارهايى ارتجاعى هستند و به گذشته تعلق دارند. جريان اصلاحطلب در ايران اساساً جريان موج دومى است. 4. ايران هنوز در مواردى در عصر ما قبل صنعتى قرار دارد؛ در برخى از امور در عصر صنعتى است و در حوزههايى، بهخصوص در صنعت و زير ساختهاى ارتباطى، وارد عصر فراصنعتى شده است. فاصله جامعه سنتى تا جامعه فراصنعتى در غرب 200 سال به طول انجاميد. آيا ايران نيز بايد همين زمان را طى كند؟ عوارض جامعه موج سوم (مثل حذف مرزهاى ملى اقتصادى و آزادسازى تجارت خارجى) عميقاً جامعه ايران را در بر گرفته و ممنوعيتهاى وضعشده نيز در عمل مؤثر نبوده است. بنابراين، جامعه ايران در عمل از وضع موجود به جامعه فراصنعتى پرش مىكند. به اعتقاد نگارنده، عوارض موج سوم به ميزان بيش از 70 درصد جامعه ايران را در بر گرفته است(2) و احتمالاً ظرف پنج سال آينده تا ميزان 90 درصد افزايش خواهد يافت. 5 . اصلاحطلبان در تشخيص سمت و جهت اصلاحات دچار اشتباه شدهاند. اصلاحطلبان در زمانهاى كه عصر مدرنيسم با آمدن فرامدرنيسم به پايان رسيده است، خواهان جامعه مدرن هستند. اصطلاحات « چپ» و « راست» از بقاياى عصر صنعتىاند و از اين پس جاى آنها در موزه تاريخ است. جامعه فراصنعتى همه ليبرالهاى ايران را در ظرف 4 - 5 سال آينده از عرصه حيات اجتماعى مىراند. 6. جامعه موج سوم به حجم بيشترى از تصميم براى اداره عمومى در مقايسه با جامعه موج دوم احتياج دارد. اين امر سبب افزايش مشاركت بيشتر در تصميمات مىشود و اين حجم از تصميمگيرى تنها به كمك مجامع تخصصى ممكن است. بنابراين، اساساً وجود ديكتاتور، يعنى كسى كه بخواهد به جاى همه و براى همه تصميم بگيرد، در جامعه موج سوم غيرممكن مىشود. لاجرم ساختار تصميمگيرى به گونهاى مىشود كه در جامعه موج سوم مجامع تخصصى حرف آخر را مىزنند. احزاب سياسى توان ارائه ديدگاه در مورد تخصصهاى بسيار فراوان و متنوع در جامعه فرامدرن را ندارند. بنابراين، احزاب سياسى در جامعه موج سوم به ميزان زيادى فلسفه وجودى خود را از دست مىدهند. البته بر اساس تحقيق انجامشده در سازمان تجارت جهانى، احزاب سياسى در جامعه موج سوم باقى مىمانند، اما حوزه وظايف آنها بهشدت محدود مىشود. اصلاحطلبان در ايران بر تقويت نهادهاى مدنى تأكيد حداكثرى دارند. اگر منظور از ايجاد نهادهاى مدنى، احزاب سياسى باشد، بايد گفت عصر احزاب سياسى با منطق جامعه موج دوم در دنيا به پايان رسيده است. 7. آيا تصميمات حياتى در ايران به وسيله يك گروه 2000 نفرى از مسؤولان رده بالاى نظام اخذ مىشود؟ براى گروه كوچك نخبگان ظرف پنج سال آينده امكانپذير نخواهد بود كه تمامى تصميمات براى گردش امور جامعه را بهتنهايى اخذ نمايد. بدين ترتيب، مجامع گستردهاى در نخبگان متخصص ايجاد خواهد شد كه ظرف پنج سال آينده، جز در 5 تا 10 مورد، حرف آخر را همين مجامع كوچك تخصصى خواهند زد. تأكيد حداكثرى اصلاحطلبان بر تقويت نهادهاى مدنى، گواه عدم درك نقش نخبگان در حيات جوامع در حال گذار است. هر چه حركت جامعه ايران به سمت جامعه موج سوم شتاب بيشترى بگيرد، بار تصميمگيرى سنگينتر مىشود و به همين سبب ايران در يك نقطه عطف جديد از تاريخ سياسى خود قرار دارد. 8 . بزرگترين بازنده شكلگيرى سازمان تجارت جهانى، اتحاديههاى كارگرى هستند. واقعيت اين است كه كارگران در كشورهاى صنعتى از حقوق و مزاياى بسيار بالايى برخوردارند و اين حقوق و مزايا را آسان به دست نياوردهاند؛ اما با عضويت در سازمان تجارت جهانى آنها را بهآسانى از دست مىدهند. با شكلگيرى تجارت جهانى، سرمايهداران در مقابل تلاش كارگران براى كسب حقوق و امتيازات بيشتر مقاومت مىكنند و بهسادگى حاضر به دادن امتياز نيستند؛ چراكه در برابر انتخاب و گزينههاى ديگرى قرار دارند. تلاش براى كسب حقوق بيشتر، كارفرما را تشويق مىكند تا كارخانه خود را به جهان سوم منتقل كند. عصر اعتصابات كارگرى براى كسب حقوق بيشتر در غرب در حال پايان يافتن است، در اتحاديه اروپا ظرف سه سال گذشته، اعتصابات كارگرى 61 درصد كاهش يافته است. عضويت ايران در سازمان تجارت جهانى، آثار تبعى اين بحث را به جامعه ايران منتقل مىكند. اشاره
1. تفسيرى كه آقاى اديب از « فرامدرن» در برابر ديدگاه آقاى آقاجرى ارائه مىكند، گوياى دو نگرش متفاوت، اگر نه متضاد، در مورد تحليل شرايط كنونى و وضعيت آينده جهان و جامعه ماست. البته با تأمل بيشتر معلوم مىشود كه اين دو نگاه از جهات ديگرى نيز با يكديگر اختلاف دارند. اختلاف اصلى اين دو ديدگاه بيشتر از آن روست كه يكى با دغدغههاى فرهنگى و اجتماعى نسبت به انسان و جامعه مدرن، بيشتر در پارادايم تفكر انتقادى مىانديشد و ديگرى با واقعنگرى كليه تحولات آينده را زاييده مناسبات پيچيده اقتصادى مىداند. به اين ترتيب، در حالى كه آقاى آقاجرى با نگرش انتقادى به مبانى مدرنيته، انسان معاصر را در آستانه خودآگاهى و واكنش نسبت به چالشهاى مدرن به تصوير مىكشد، آقاى اديب صرفاً به نظاره فرايند تحولات كنونى نشسته و با اتكا به آمار و ارقام، آينده جهان را در ادامه مدرنيزاسيون و سرمايهدارى تفسير مىكند. هر يك از اين دو ديدگاه و ديدگاههاى مشابه بر شواهد و قرائنى استوار است كه بهسادگى نمىتوان از آنها گذشت. دشوارى اين موضوع بهويژه زمانى معلوم مىشود كه عناصر گوناگونِ مؤثر بر اين فرايند بهخوبى نشان داده شود؛ عناصرى همچون فرايند جهانى شدن، توسعه تحقيقات در فنآورى ارتباطات و اطلاعات، بحران اخلاق و معرفتشناسى در شمال و جنبشهاى هويتخواهى در جنوب و دهها مسأله ديگر كه بعضى از آنها آن قدر نوپيدا و تازه هستند كه هيچ تحليل و تبيين روشنى از آنها در دست نيست. با اين همه، پيداست كه هر فرهنگ و تمدنى كه بخواهد زيست فعال و آگاهانهاى در جهان آينده داشته باشد، بهناچار بايد دانش و زمينههاى واكنش مناسب در اين خصوص را فراهم آورد. 2. هر چند تأكيد نويسنده بر واپسگرايانه بودن شعارهاى اصلاحطلبى در ايران مىتواند هشداردهنده و انديشهساز باشد، اما ناديده انگاشتن بحرانهاى معرفتى، اجتماعى و اقتصادى در غرب از سوى ايشان تأملبرانگيز و گمراهكننده است. درست است كه تصور غالب متفكران از مقولاتى چون دموكراسى، جامعه مدنى و آزادى، سخت خام و يادآور شعارهاى انقلاب فرانسه است، همچنين درست است كه ساختار سياسى و حقوقى جهان در جامعه فرامدرن دچار تحولى شگرف خواهد شد، اما اين نيز كه كليه ساختارهاى اجتماعى و سياسى را تابعى از اقتصاد و تقسيم كار بدانيم چندان معقول و واقعى نمىنمايد. به هر حال، ارائه اين گونه مباحث، افقهاى نوينى را براى انديشيدنِ بيشتر به روى ما مىگشايد؛ اما بايد از مطلق كردن اين نگرشها پرهيز كرد. 3. آنچه در نظريه هر دو نويسنده كمرنگ يا بىرنگ مىنمايد، توجه به بنمايههاى فرهنگِ اسلامى و ايرانى و نظريه الگوها و آرمانهايى است كه انقلاب اسلامى در سراسر جهان پراكنده است. در حالى كه امروز متفكران جهان سوم، بهويژه متفكران عرب، با عبرت از پيشينه غربگرايى در كشورهاى خود، بازگشت به اصالتها و ميراثهاى دينى و قومى را در نگرش و نوسازى آينده جوامع خود دنبال مىكنند، متأسفانه حتى در بين روشنفكران دينى درون نظام اسلامى از چنين نگرشى كمتر مىتوان سراغ گرفت. يكى از دلايل اين غفلت و سهلانگارى، بىگمان عدم حضور عالمان دينى ما در صحنه تفكرات و تحولات جديد و فقدان نظريهپردازى و توسعه الگوهاى جديد دينى از سوى حوزههاى علميه شيعه است. مقايسه كوتاه ميان الازهر و حوزه علميه قم در سده اخير گوياى همين واقعيت است. (1)اين مقاله در شماره 17 بازتاب انديشه به چاپ رسيد. (2)نويسنده در مقاله مستقلى در روزنامه حيات نو قبلاً به اين موضوع پرداخته است.