آیا دموکراسی لیبرال تجربه موفقی است؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیا دموکراسی لیبرال تجربه موفقی است؟ - نسخه متنی

شهرام معینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا دموكراسى ليبرال تجربه موفقى است؟

شهرام معينى‏ - ايران،12 و79/9/14

چكيده:

نويسنده دموكراسى را حاكميت مردم مى‏داند و معتقد است در جوامع ليبرال چنين حاكميتى تحقق نيافته و نمى‏يابد؛ زيرا ليبراليسم از حكومت انتظار دارد امنيت و آزادى را محقق سازد و گاهى مردم چنين خواسته‏هايى ندارند. بنابراين ميان دموكراسى و ليبراليسم تضاد مى‏افتد. ليبراليسم در واقع نوعى حكومت اليگارشى (نخبگان) است كه اقليتى را تشكيل مى‏دهند.

متن

مراد ما از دموكراسى در اينجا همان ايده حاكميت مردم و حقِ فرمانروايى آدميان بر سرنوشت سياسى - اجتماعى خويش است. در اين معنا، دموكراسى به مثابه يك حق، محرومانِ از قدرت را در برابر صاحبان قدرت قرار مى‏دهد و صاحبان قدرت را مى‏خواند كه سهم ديگران از قدرت را ادا كنند.

اين تعبير، به روشنى داراى طنينى اخلاقى است. دوتوكويل، اخلاق را عظيم‏ترين پشتوانه دموكراسى و خودخواهى و فردگرايى افراطى را خطرى براى آن مى‏دانست. تقدس و مهابت امروزين دموكراسى مرهون همين تعبير اخلاقى آن است. از طرفى انسانها از حكومت انتظاراتى دارند كه دقيقا تابع درك آنها از غايت زندگى و فلسفه حيات و مفهوم سعادت انسان است. گرچه آدميان تلقى واحدى از سعادت انسان ندارند اما همگى فلسفه سياسى خود را بر آن استوار مى‏سازند.

ليبراليسم نيز از اين قاعده مستثنى نيست و خوشبختى را در آزادى و امنيت انسان براى زندگى مطابق ميل‏اش مى‏داند؛ لذا ليبراليسم انتظار دارد حكومت، آزادى و امنيت را محقق سازد و از آن پاسدارى كند.

حال پرسش اين است كه ليبراليسم با اين انتظارى كه از حكومت دارد، چه نسبتى با دموكراسى برقرار مى‏كند؟ ابتدا نسبت واقعى اين دو را به لحاظ مبانى نظرى مى‏سنجيم آنگاه با نگاهى به حكومتهاى ليبرال موجود نسبت اين دو را در عمل مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

ليبراليسم از حكومت انتظار دارد كه امنيت و آزادى را محقق سازد؛ اما آيا در حكومت دموكراتيك همواره و لزوما اين ارزشها پاس داشته مى‏شود؟ به لحاظ نظرى، كاملا ممكن است اراده آدميان به امرى جز اينها تعلق پيدا كند. آنها ممكن است محدوديت آزادى يا نقصان امنيت را مطالبه كنند. اينجاست كه باطن پارادوكسيكال ليبرال - دموكراسى آفتابى مى‏شود. ليبرالها خود متوجه اين نكته‏اند و براى اين منظور ارزشهاى موردنظر خود را تحت عنوان حقوق بشر، حقوق اقليت و غيره تئوريزه مى‏كنند و معتقدند كه رأى اكثريت به اين حقوق و حدود محدود مى‏شود. از اين رو، مردم حق ندارند كسى را برگزينند كه اين اصول را ناديده بگيرد. حتى اگر مردم از دل و جان خواستار حكومتى غيرليبرال و فاشيستى باشند، آن حكومت فاقد مشروعيت است. به عبارتى ليبراليسم با هرگونه مدارا و كثرت‏گرايى در حوزه نظريه سياسى و حكومت آرمانى مخالفت مى‏كند.

اما آنچه تحت عنوان ليبرال دموكراسى، امروزه در غرب وجود دارد در واقع اليگارشى ليبرال است؛ چراكه عرصه سياسى را صاحبان واقعى قدرت كارگردانى مى‏كنند نه آحاد مردم. موسكا نخستين كسى بود كه مفهوم «اقليتهاى حاكم» را مطرح ساخت. او معتقد بود: هر قدر هم شكل حكومت، «خلقى» باشد، توده مردمى كه تحت آن حكومت مى‏كنند جز آلت فعل چيزى نيستند. ويلفرد پارتو، نيز ضمن تأييد وجود «اقليتهاى حاكم» ، تبيين جالبى از نحوه عمل ايشان به‏دست داد: ويژگى لازم براى حكومت‏كنندگان با يكى از اين دو شكل روان‏شناسانه انطباق دارد: شيران، سلطه‏گرانى كه بر اعمال زور متكى‏اند و روبهان، كه با حيله‏گرى حكومت مى‏كنند.

كاستورياريس فيلسوف كنونى فرانسه و بهترين مدافع و شارح دموكراسى در حال حاضر، نيز حكومتهاى كنونى مغرب‏زمين را دموكراتيك نمى‏داند. به عقيده وى در اين حكومتها مردم نه حكومت مى‏كنند و نه وضع قانون، آنها هر از گاهى بخشى ظاهرى - يا مرئى - از حكومت را از طريق انتخاب تنبيه مى‏كنند. از نظر وى، بوروكراسى نيز به مثابه دست پنهان صاحبان واقعى قدرت عمل مى‏كند. او شاخص سياست مدرن را بوروكراسى مى‏داند و بر آن است كه اين پديده به صورت يك نهاد واقعى و شكلى از هستى اجتماعى به صورت حايل ميان مردم و قدرت عمل مى‏كند.

اشاره‏

.1 انديشه دموكراتيك، امروزه در سطح بسيار گسترده و متفاوتى مطرح مى‏شود هم به لحاظم مبانى و هم به لحاظ وظايف دولت. از اين رو دموكراسى مفهومى پيچيده و داراى ابهام است. تعابيرى از قبيل دموكراسى دينى، دموكراسى واقعى، دموكراسى خلقى، دموكراسى ارشادى و غيره، به خوبى نشان‏دهنده تنوع كاربرد اين واژه است. به نظر مى‏رسد دموكراسى بيشتر يك ايده عملى است كه هر كس سعى مى‏كند از منظر خود به گونه‏اى آن رابرگزيند. سنتهاى مختلف فكرى هر كدام به گونه‏اى، با تمسك به پاره‏اى از ابعاد مطرح در دموكراسى، آن را با نظام فكرى خود همراه مى‏كنند. سوسياليستها با تأكيد بر عنصر برابرى و محافظه‏كاران با تأكيد بر عنصر آزادى، ايده دموكراسى را به خدمت مى‏گيرند.

.2 ليبراليسم نيز در طول تاريخ و در عرصه عمل از ايده‏هاى اوليه خود فاصله گرفته است و به تعبيرى ليبراليسم در حوزه نظر با ليبراليسم در حوزه عمل تفاوت دارد و امروزه نشانى از ليبراليسم قرن نوزدهم ديده نمى‏شود.

ليبراليسم كلاسيك تأكيد فوق‏العاده‏اى بر آزادى فرد در قبال دولت دارد و عرصه دخالت دولت را بسيار ناچيز مى‏داند. اما با تركيب ليبراليسم و دموكراسى و خلق ايده ليبرال دموكراسى، مداخله دولت افزايش پيدا مى‏كند و از آنجا كه دموكراسى در كنار آزادى به برابرى مردم در توان انتخاب مى‏انديشد، ليبرالها بالاجبار بر حوزه دخالت دولت افزودند و دولت موظف شد به فكر ضرورت مشاركت مردم، مبارزه با فقر و بيكارى، توسعه آموزش و پرورش، تقويت پارلمان و... باشد و بدين‏گونه كاركرد دولت از يك نقش حداقلى كه همان تأمين امنيت و آزادى منفى بود به يك نقش مسؤوليت‏پذير اجتماعى مبدل شد و بدين‏گونه ليبرالها از خود گرايش اصلاح‏طلبى نشان دادند.

.3 با وجود اين نبايد از نظر دور داشت كه اساسا دموكراسى و ليبراليسم هر دو، آرمانهايى هستند كه بر مبانى خاصى شكل گرفته‏اند. اما پديده قدرت سياسى با توجه به اغراض دنياى سرمايه‏دارى و در كنار آن غلبه بوروكراسى كه بعضى از متفكران غربى از آن به قفس آهنين تعبير كرده‏اند، عملا در يك فضاى اليگارشى اِعمال مى‏شود و رفتار دولتها نيز حكايت از آن دارد كه ليبراليسم و دموكراسى هر دو وسيله‏اند تا آرمان؛ چراكه در كنار انواع حمايتها از حقوق انسانى و حتى حمايت از حقوق حيوانات، جنايتهاى دولتهاى سردمدار دموكراسى نسبت به مردم كشورهاى جهان سوم كمتر از امپراطورى‏هاى مستبد دوران قديم نيست.

/ 1