دین و معنویت در علم و کاربرد روانشناسی سلامت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و معنویت در علم و کاربرد روانشناسی سلامت - نسخه متنی

دابلیو اسمیت تیموتی؛ مترجم: مبین صالحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




دين و معنويت در علم و كاربرد روان شناسى سلامت*






آزادانديشى, شك گرايى و لاادرى گرى در روش شناسى




تيموتى دابليو. اسميت ترجمه مبين صالحى




در مدّت زمانى بسيار كوتاه, روان شناسى سلامت به ركن اصلى علوم رفتارى و زيست ـ پزشكى تبديل شده است. از زمان ظهور رسمى آن در دهه 1970, پيش رفت هاى سريعى در بررسى تأثيرات متقابل سلامت و بيمارى روانى و جسمانى بر يك ديگر حاصل شد. پژوهش حاضر راهبرد مجموعه اى از كاربردهاى مؤثّر در جلوگيرى و كنترل بيمارى است, كه دامنه آن از مداخلات روانى فردى گرفته, تا مداخلات سازمانى و حتّى طرّاحى سياست عمومى, كشيده مى شود. اين حوزه با بررسى چگونگى تنوّع موضوعات مربوط به سلامت و رفتار از لحاظ سن, جنس, نژاد, جهت گيرى جنسى و وضعيت اجتماعى ـ اقتصادى, با جدّيت تلاش كرده است تا جامع و فراگير باشد. تا همين اواخر, موضوع دين و معنويت در روان شناسى سلامت تا حدودى ناديده انگاشته شده است. اين كتاب1 روشن مى سازد كه در سرتاسر تاريخچه اين حوزه, تلاش هايى براى بررسى نقش اين سازه هاى روانى ـ اجتماعى در رشد و سير بيمارى و تأثيرات [حاصل از] آن صورت گرفته است. اما, با توجّه به ميزان مشاركت دينى و اهميت مسائل و تمايلات معنوى در ميان بسيارى از افرادى كه روان شناسان سلامت آنان را مورد مطالعه قرار داده و به درمان آنان مى پردازند, كمبود پژوهش در اين زمينه كاملاً چشم گير است. با كمال تعجّب, ما اطلاعات چندانى از تأثير دين و معنويت بر سلامت نداريم. بيشتر روان شناسان سلامت بى درنگ مى پذيرند كه موضوعات متنوّع و حسّاسى مانند نژاد, سن, جنس و جهت گيرى جنسى, ملاحظات مهمى در علم و كاربرد روان شناسى سلامت هستند. با اين حال, به [اهمّيت] مسائل دينى و معنوى در اين زمينه, با همان اشتياق و دقت پرداخته نشده است.




در سال هاى اخير, به موازات تجديد علاقه عمومى به دين و معنويت, مطالعه علمى دين و سلامت, به مانند علاقه به موضوعات دينى و معنوى در مراكز مراقبت هاى بهداشتى رشد كرده است. با اين همه, در واكنش به اين مسئله نظراتى شك گرا با قوّتى ظاهراً يك سان مطرح شده اند كه نتايج و حتّى حقانيت توجّه اخير اين حوزه به مسائل اعتقادى را مورد ترديد قرار مى دهند. بينش عموميِ جامعه, ما را برآن مى دارد كه از بحث در باب دين در بسيارى از زمينه ها پرهيز كنيم, زيرا بيم آن مى رود كه اختلاف نظرهاى عميقاً ريشه دارى مجال بروز پيدا كنند. به عبارتى مودّبانه, هميشه بايد به سراغ موضوعات ايمن تر برويم. در مورد مطالعه ايمان و سلامت, وقت آن گذشته است كه به اين نصيحت توجّه كنيم. اين اختلاف نظر هنوز بى جواب و به قوّت خود باقى است.




برخى از تعارضات, شفّاف و اساسى و مابقى, ظاهراً ناشى از سوء برداشت هستند. سوء برداشت هاى ضدّ و نقيض را مى توان از روى دو الگويى كه در مطالب مربوط به علم آمده, فهم كرد. در الگوى اول, يك تخته سياه پر از معادلات ظاهراً علمى وجود دارد كه در فضاى باز وسط, اين كلمات به چشم مى خورد: (معجزه اى در اين جا رخ مى دهد). در برخى از موارد ِ گاهاً موجّه (W. S. Harris et al., 1999), نسل كنونى شكّاكان ممكن است احساس كنند كه اين تصوير بازتاب ماهيت درونى پژوهش (علمى) در زمينه ايمان و سلامت است. در الگوى دوم دو دانشمند با روپوش آزمايشگاهى روبه روى تخته سياه ديگرى مى ايستند كه مشابه با تخته سياه قبلى پر از معادله است. يكى از آنها يك (X) بسيار بزرگ از اين سر تا آن سر تخته سياه مى كشد و ديگرى مى پرسد (آيا آن [معادله] همين است؟ آيا آن [معادله] بررسى همين [X] است؟) ممكن است آن چنان كه انتظارش مى رود پژوهش گرانى كه سرگرم مطالعه ايمان و سلامت هستند احساس كنند كار آنها با اين پاسخ غير ارادى و ناخوشايند مواجه شده است. البته, شرايط علمى ايده آل شرايطى هستند كه از ميزان آزادانديشى و شك گرايى مشابه برخوردارند كه در آن حتّى پرسش هاى ناآشنا و پرسش هايى كه بالقوّه بحث انگيز هستند مطرح مى شوند, اما در آن از هيچ نتيجه اى بدون تحليل انتقادى درنمى گذرند.




در اين مقاله, جايگاه تحقيق درباره ايمان و سلامت را از منظر پژوهش روان شناسى سلامت مورد بحث قرار مى دهم. در هر سه موضوع اصلى روان شناسى سلامت به بررسى بازنمايى موضوعات دينى و معنوى با تأكيد بر مسائل مفهومى و روش شناختى در هر حوزه مى پردازم. در جاى ديگر (Smith
Ruiz, 1999) استدلال آورده ام كه اين حوزه قابل تقسيم به اين موضوعات است: (1) رفتار بهداشتى و پيش گيرى; (2) فشار روانى و بيمارى و (3) ابعاد روان شناختى بيمارى و مراقبت پزشكى. دين و معنويت در هر يك از اين حوزه ها مطرح هستند, چنان كه پلانته و شرمن (فصل 1 همين كتاب) خاطرنشان كردند, هرچند پژوهش هاى آينده بايد به تكرار ايراد و اعتراض هاى روش شناختى و مفهومى موجود در هر يك از آنها توجّه كنند. سپس, به اختصار به مسائلى در خصوص استفاده از پژوهش درباره دين و معنويت, به عنوان راهنمايى براى خدمات بالينى, باز مى گردم. در مشاجرات جارى بر سر نقش دين و معنويت در اِعمال روان شناسى بالينى سلامت, مطالب مبهم و بى ارزش بسيار زياد است, در عين حال, به طور مسلم مطلب حقّى نيز وجود دارد. اما اين اختلاف نظرها در بحث هاى ديگر راجع به [نقش] فنّ و علم طبابت بالينى موارد مشابهى دارند. سرانجام, به نظر من, اگر تنش قابل فهم در عمق بحث از لحاظ ساختارى ضبط و مهار شود, مى تواند باعث كمك هاى ارزش مندى شود.




رفتار بهداشتى و پيش گيرى از طريق كاهش خطر




ييكى از موضوعات محورى در روان شناسى سلامت, نقش رفتارهاى بهداشتى يا (عوامل مربوط به سبك زندگى) در رشد بيمارى و مرگ و مير زود هنگام و هم چنين كارآيى مداخلات پيش گيرانه كاهش خطر است. سيگار كشيدن, كم تحرّكى, رژيم هاى غذايى پر چربى, چاقى, اعتياد به الكل و موادّ مخدّر, فعاليت جنسى بدون كاندوم و روش هاى پيش گيرانه (مانند استفاده از كرم ضدّ آفتاب و كمربند ايمنى, شركت در معاينات پزشكى و مانند آن) نمونه هايى از رفتارها يا شرايطِ شديداً تحت تأثير رفتارها هستند كه اثرات قابل توجّهى بر تهديدهاى عمده بهداشت عمومى دارند. در واقع بسيارى از علل مهمّ بيمارى هاى وخيم و مرگ زود هنگام (مانند بيمارى قلبى عروقى, سرطان, اچ آى وى/ ويروس مختل كننده دستگاه ايمنى انسان [ايدز]) به ميزان قابل ملاحظه اى تحت تأثير اين قبيل رفتارها هستند. از اين رو, شناخت عوامل مؤثّر بر رفتار بهداشتى, فرايند تغيير در رفتار بهداشتى و اثربخشى مداخلات مرتبط با آن, بخشى اساسى در پژوهش و برنامه اى كاربردى در روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى هستند.




الگوهاى سنجش رفتار بهداشتى




روشن است كه موضوعات مربوط به ايمان و سلامت با مسئله رفتار بهداشتى مرتبط اند. به عنوان مثال, مشاركت در برخى از عقايد دينى, باعث كاهش مواجهه با خطرات رفتارى مى شود. به علت ممنوعيت مصرف توتون و الكل, بعضى از گروه هاى دينى, كمتر با خطرات برخى بيمارى ها و برخى علل مرگ مواجه مى شوند. اما كم اند افرادى كه گام ديگرى بردارند و فقط به اين دليل به مشاركت در گروه هاى دينى توصيه كنند. قطع نظر از عضويت در فرقه هاى دينى خاص كه در آنها برخى از مخاطرات رفتارى ممنوع اعلام مى شود, آيا مسائل ايمانى با رفتار بهداشتى در ارتباط هستند؟ ويليس, والستون و جانسون (فصل 9 همين كتاب) شواهدى فراهم مى آورند مبنى بر اين كه قضيه در مورد يكى از گروه هاى سنّى بسيار مهمّ صدق مى كند. آنها شواهد را مرور مى كنند و از يافته هاى جديد خبر مى دهند كه در ميان نوجوانان, عقايد دينى و كنار آمدن دينى2 با مسائل و مشكلات, در واقع با نمايى مثبت تر از رفتارهاى بهداشتى پيوند دارند. مصرف توتون و الكل در نوجوانى علامت كليديِ در معرض اين مخاطرات رفتارى در بزرگ سالى قرار گرفتن بوده و در نهايت علامت كليديِ خطر بيمارى سرطان, بيمارى قلبى ـ عروقى و ساير منابع بيمارى حاصله [از آن عوامل] هستند. هم چنين مصرف الكل و درگير شدن در رفتارهاى جنسى خطرآفرين, سلامتى در نوجوانى را در معرض خطر فورى قرار مى دهند. از اين رو, شواهد هم بسته نشان مى دهند كه مشاركت دينى ممكن است تأثيرات سودمندى بر رفتارهاى بهداشتى داشته باشد.




پژوهشى كه ويليس و همكاران ارائه دادند, نقاط قوّت بالقوّه و چالش هاى موجود در تحقيقات رفتار بهداشتى را روشن كرد. ويليس و همكاران علاوه بر يافته هاى دل گرم كننده, به هنگام بحث و ارزيابى سازه هاى3 دينى, سطح توجّه درخور ستايشى را به وضوح مفهومى و ويژگى هاى روان سنجى معيارها نشان دادند. تعاريف و الگوهاى مفهومى واضح و نيز شواهد قانع كننده از روايى سازه4 پيش بينى كننده هاى روان شناختى رفتارهاى بهداشتى, در اين حوزه پژوهشى ضرورى هستند (Smith
Ruiz, 1999; Weinstein, 1993; Weinstein, Rothman,
Sutton, 1998). به علاوه, در روايى سازه معيارهاى مفاهيم معنوى و دينى, بايد نشانه اى از روايى هم گرا5 و روايى افتراقى6 يا واگرا7 موجود باشد. در بسيارى از حوزه هاى پژوهشى رفتار بهداشتى, توضيح اين كه معيارهاى خاص چه سازه هايى را مى سنجند يا نمى سنجند, در جمع آورى يك مجموعه انباشتى نظام مند دانش يك مؤلّفه ضرورى اما با كمال تأسف ناديده گرفته شده است (Smith
Rhodewalt, 1992; Smith
Ruiz, 1999). اغلب اوقات, (نظريات پيش پا افتاده اى) كه به روابط ميان مفاهيم و عمل كردهاى پژوهش مى پردازند, در برنامه هاى پژوهشى اى كه اساساً مربوط به (نظريات مهمّّ) درباره چگونگى ارتباط سازه ها با يك ديگر هستند, مورد بى توجّهى قرار مى گيرند. توجّه ناكافى به اين مسائل, پيامدهاى منفى متنوّعى به بار مى آورد. براى نمونه, سازه هاى دينى, معنوى يا رفتار بهداشتى, ممكن است به نام ها و تعاريف بسيار متفاوت, با معيارهايى ارزيابى شوند كه از لحاظ روان سنجى غير قابل تشخيص هستند. اين شيوه اساساً به پيوندهايى پر از تكرار مكرّرات ميان آن چه سازه هاى متمايز ناميده مى شوند و نيز به كشف مجدّد روابط ريشه دار از طريق استفاده از مقياس هاى به شدّت متداخل با نام هاى متفاوت, منجر مى گردد. اين مشكل منحصر به ارزيابى مفاهيم معنوى و دينى نيست, كه مشكلى در بسيارى از حوزه هاى پژوهش روان شناسى سلامت بوده است. با اين حال, هم چنان كه روان شناسى بهداشت در اين حوزه گسترش مى يابد, توجّه به اين مسئله مى تواند در احتراز از محدوديت هاى ساير حوزه هاى پژوهش مدد برساند. همان گونه كه تورسن, هريس و اومن (فصل 2 همين كتاب)8 و شرمن و سيمنتن (فصل 6 و 7 همين كتاب)9 نظر داده اند, محققان دين و سلامت, اين مسئله بنيادى روش شناختى را مورد تأييد قرار مى دهند.




نظريات و پژوهش هاى سابق در زمينه دين, سرمايه اى گران بها در توصيف و ارزيابى سازه هاى كليدى خواهند بود. با اين وجود, توجّه موشكافانه به مسائل روان سنجى ممكن است با ويژگى هاى غالباً پيچيده و دقيق فعاليت هاى دينى و معنوى ناسازگار باشد. چيربان (فصل 11 همين كتاب)10 غنا و ظرافت اين حوزه مفهومى را مطرح مى كند و بايد دقت زيادى در كاربرد ابزارِ غالباً كُند روان سنجى براى بهره مندى مناسب از اين حوزه مبذول داشت. شايد بتوان يك نظام نمره گذارى را اخذ و اقتباس كرد تا با روش پژوهش بالينى نيمه ساختارى اى كه او توصيف مى كند, همراه شود. اين ارزيابى ممكن است به نوبه خود به منزله يك معيار رواسازى مشترك, براى مقايسه و مقابله معيارهاى خودسنجى (گزارش شخصى) كم هزينه تر اين سازه ها مورد استفاده قرار گيرد. در جاى ديگر (فصل 611و فصل 1 همين كتاب) چشم انداز مفهومى اين حوزه و ابزارهاى ارزيابى مرتبط بررسى مى شوند. درك دقيق نقاط قوّت و ضعف اين شيوه ها در طرّاحى و تفسير پژوهش در باب تأثير دين و معنويت بر رفتارهاى بهداشتى اهمّيت دارد.




البته, استفاده از معيارهاى پايا12 و روا13 براى رفتارهاى بهداشتى نيز ضرورى است. رفتارهاى بهداشتى فردى نه با يك ديگر دقيقاً هم بستگى دارند و نه در طول زمان از ثبات زيادى برخوردار هستند (Norris, 1997). افرادى كه از رژيم غذايى پر چربى استفاده مى كنند ممكن است به طور منظم ورزش كنند يا نكنند و چه بسا رژيم غذايى آن ها به طور قابل ملاحظه اى با گذشت زمان نوسان داشته باشد. از اين رو, پژوهش ها به جاى ابتناء بر مفهوم (سبك زندگيِ) كلاً و دائماً بهداشتى يا غير بهداشتى, بايد بر شالوده الگويى از رفتارهاى بهداشتى مشخص و متغيّر استوار گردند. بنابراين, طرح هاى پيش رو صرفاً به سبب اطلاع رسانى زيادشان درباره مسير علّيت محتملى كه زيربناى روابط ميان متغيّرهاى روانى ـ اجتماعى و رفتارهاى بهداشتى است, ارزش مند نيستند; اين گونه طرح ها در مقام فراهم آورى اطلاعاتى درباره ثبات اثرات در طول زمان نيز گران بها هستند.




دانش و شناخت عمومى گسترده اى در مورد نقش رفتار در سلامت وجود دارد. تقريباً همه (مى دانند) كه سيگار كشيدن, مصرف زياد روغن اشباع شده در غذا, عدم تحرك و مصرف بيش از حد الكل, براى سلامتى زيانبار است. اين واقعيت, ارزيابى رفتارهاى بهداشتى از طريق خودسنجى ها را بالقوّه نگران كننده مى سازد. خودسنجى رفتارهايى كه عموماً غير بهداشتى و بالقوّه نامطلوب تشخيص داده مى شوند, باعث اين احتمال مى شود كه اين گونه مقياس ها از آميزه ناشناخته اى از رفتار واقعاً بهداشتى و پاسخ مطلوب اجتماعى استفاده مى كنند. اين تمايل روش شناختى در زمينه پژوهش در باب دين و معنويت با اين احتمال كه معيارهاى آن سازه ها به واكنش هاى پيش داورانه يا تصنّعى آلوده باشند, تشديد مى شود (فصل 6 همين كتاب)14. از اين رو, مى توان هم بستگى هايى را كه ميان خود سنجى هاى عقايد و اعمال دينى و معنوى و خودسنجى هاى رفتار بهداشتى وجود دارد, از طريق روش هاى خودساخته مشترك كه كاملاً يا تا حدودى بازتاب اثر (متغيّر سوم), يعنى پاسخ از نظر اجتماعى, مطلوب است, افزايش داد. على الخصوص, در مطالعاتى كه در جامعه بزرگ صورت مى گيرد, وارد كردن معيارهاى قانع كننده تر در مورد رفتارهاى بهداشتى امكان پذير نيست. با اين همه, معيارهايى كه صرفاً بر خودسنجى ها تكيه نمى كنند, امكان آزمون هاى قوى ترى را براى فرضيه هاى پژوهش فراهم مى آورند.




ارزيابى روايى داده ها و نتايج مطالعات مربوط به تأثيرات دينى و معنوى بر رفتار بهداشتى, ضرورى است, اما آنها تنها ويژگى هاى حياتى پژوهش قوى در اين زمينه نيستند. الگوهاى مفهومى در اين حوزه معمولاً از سازوكارهايى نام مى برند كه از طريق آنها متغيّرهاى دوربرد15 مانند دين و معنويت, رفتار بهداشتى را تحت تأثير قرار مى دهند. هم چنين اين سازه ها (براى مثال, ارزش هاى سلامتى, رفتارهاى كنار آمدن و غيره) را بايد با توجّه به تأثيرات تصنّعيِ مشترك و هم پوشى ناخواسته با معيارهاى مربوط به ساير سازه ها, به طور مؤثّر ارزيابى كرد. وانگهى, رويكردهاى آمارى مورد استفاده براى ارزيابى اين الگوها بايد با فرضيه هاى مفهومى, همانند بحث هايى در باب ارزيابى متغيّرهاى مداخله گر16 و تعديل كننده17 (Baron
Kenney, 1986; Holmbeck, 1997) متناسب باشند. گه گاه, الگوها صراحتاً از فرايندهايى مرتبط با زمان مانند مراحل تغيير در رفتارهاى بهداشتى نام مى برند. اين الگوها موجب چالش هاى بيشترى در طرّاحى و تحليل مى شوند (Weinstein et al., 1998). بسيارى از تغييرات رفتار بهداشتى جنبه هاى موقّتى روشنى دارند, همانند پايدارى ضعيف برخى از تغييرات (مانند ترك سيگار و كاهش وزن). آزمون هايى كه پيش بين هاى دينى و معنوى در طى آنها تغييرات اوليه را مى سنجند, ممكن است اطلاعاتى درباره مسائل بسيار مهمّ تر راجع به پايدارى آنها فراهم آورند يا فراهم نياورند. ماهيت بالقوّه ناپايدار فعاليت دينى, شك و ترديدهايى را كه جنبه هاى موقّتى طرح پژوهشى موجب شده اند, پيچيده تر مى كند.




هرچند پيوندهاى به لحاظ آمارى مهمّ, قطع نظر از ميزان اهمّيت آنها, غالباً اهمّيت نظرى دارند, پژوهش هاى در باب رفتار بهداشتى اساساً از يك علاقه عملى نشأت مى گيرند. [وجود] هدف فراگير براى كاهش رفتار غيربهداشتى و در نتيجه بهبود سلامت عمومى باعث مى شود كه ميزان تأثيرگذارى (يعنى برآوردهاى قوّت و استحكام پيوند) اهميّت پيدا كند. در واقع, اوج اهمّيت پژوهش هاى رفتار بهداشتى در محصول ميزان تأثيرگذارى18 چندگانه در حلقه هاى مختلف اين زنجيره, از عوامل تعيين كننده رفتار بهداشتى و اثربخشيِ غالباً محدود مداخلات19 در رفتار متغيّر گرفته, تا ميزان تأثير رفتار بهداشتى بر آن چه كه معمولاً بيمارى هاى چند عاملى هستند, انعكاس دارد (R. M. Kaplan, 1984). سرانجام, اهمّيت نسبى رفتارهاى بهداشتى مختلف و عوامل تعيين كننده آنها ممكن است در طول حيات و به تبع جنس, نژاد, و وضعيت اقتصادى ـ اجتماعى دگرگون شوند. از اين رو, ارزيابى هاى مربوط به نقش عوامل دينى و معنوى در رفتارهاى بهداشتى بايد به مسائلى مانند روايى برونى20 يا تعميم پذيرى اين ابعاد توجّه كنند. افزون بر اين, خود تأثير عوامل دينى و معنوى ممكن است به تبع محيط يا فرقه دينى خاصى تفاوت داشته باشد.




ارزيابى مداخلات كاهنده خطر




دست آخر, مجموعه نظام مند و انباشتى اى از شواهد كه توصيف مى كنند آيا عوامل دينى و معنوى بر رفتار بهداشتى تأثير مى گذارند يا نه, ـ و اگر مى گذارند, چگونه تأثير مى گذارند ـ مى توانند ارزيابى و اجراى مداخلات پيش گيرانه كاهنده خطر را هدايت كنند. روشن است كه شواهد مربوط به تأثير عوامل دينى بر رفتار بهداشتى, معنادار و حتّى ترغيب كننده اند, اما به هيچ وجه قطعى نيستند. شواهد پژوهشى موجود در خصوص سازوكارهايى كه از طريق آنها اين عوامل بر رفتار بهداشتى تأثير مى گذارند, حتّى بسط و گسترش نيافته تر هستند. از اين رو, مبناى پژوهش تا آن حد كه شالوده روشنى براى مداخلات فراهم سازد, شكل نگرفته است.




با اين همه, اين قبيل مداخلات پيشنهاد شده اند و برخى از آنها دست كم مورد ارزيابى مقدماتى قرار گرفته اند (A.H. Harris, Thoresen, McCullough,
Larson, 1999). بعلاوه, برخى از بخش هاى جامعه خواهان آن دسته از رويكردهاى تغيير رفتار بهداشتى هستند كه بر مبناى عقايد دينى و معنويشان استوار است يا دست كم با آنها سازگارى دارد (Miller, 1999). در برخى از سازمان ها مانند (الكلى هاى گمنام) يا برنامه هاى دوازده مرحله اى ترك مصرف افراطى مواد, اين گونه مداخلات تاريخچه طولانى و آثار مكتوب پژوهشى گسترده, اگر نگوييم قطعى, دارند. با وجود اين, كاربرد بالينى مداخلاتى كه مؤيّد تجربى ندارند, چنان كه بعداً بدان مى پردازيم, بالقوّه مشكل آفرين است. علاوه بر اين, ارزيابى تجربى مداخلات دينى و معنوى در مورد تغيير رفتار بهداشتى اى كه بر مبناى الگوهاى تأييد شده نقش اين عوامل, استوار نباشد, خطرات بيشترى به بار مى آورد. مداخلات بى بهره از اصول اوليه پژوهش در باب عوامل تعيين كننده دينى و معنوى رفتار بهداشتى و سازوكارهاى اين تأثيرات, ممكن است ناكارآمد تلقى شوند, صرفاً به سبب اين كه بر عوامل نادرستى تأكيد كرده اند. شواهد بر ناكارآمدى برنامه هاى نامناسب دينى و معنوى براى تغيير رفتار بهداشتى ممكن است بالقوّه به مخالفت شتاب زده و گسترده با اين رويكردها منجر شود. از طرف ديگر, مداخلاتى كه سنجيده تر و نظام مند تر اخذ شده اند, احتمال تأثير آنها بيشتر است. از اين رو, (شتاب مدافعان براى استفاده) [از اين مداخلات] ممكن است در كاهش سرمايه گذارى براى آزمايش هاى بيشتر, حمايت از سوى ارائه كنندگان مراقبت درمانى و پذيرش از سوى بيماران و متخصصان مراقبت درمانى, تأثير تناقض آميزى داشته باشد.




خواه مداخلات بر مبناى پژوهش حمايتى درباره تعيين كننده هاى رفتار بهداشتى و فرايند يا سازوكارهاى تغيير رفتار بهداشتى استوار باشند يا نباشند, پژوهش در باب اثربخشى مداخلات دينى و معنوى بايد از ويژگى هاى روش شناختى متعارف در مطالعه مداخلات ارتقادهنده سلامت استفاده كنند. واضح است كه برخى از مسائل توصيف شده در اين جا, از قبيل ارزيابى مناسب پيامدهاى رفتار و توجّه به تعميم پذيرى نتايج در متغيّرهاى جمعيت شناختى مهمّ, با يك ديگر مرتبط هستند. ساير مسائل مابه الاشتراك همه مطالعات مداخله بالينى نيز به بحث ارتباط دارند, مانند انتخاب گروه هاى مقايسه اى مناسب (Chambless
Hollon, 1998), يكپارچگى تفاهم نامه هاى مداخله (Waltz, Addis, Koerner,
Jacobson, 1993), حفظ و تداوم تغييرات رفتارى, اهمّيت بالينى يا عملى تأثيرات مداخله, و كنترل كمّى فرسايش21 (Kendal, Flannery-Schroeder,
Ford, 1999).




مطالعات مداخله هم چنين فرصت هاى منحصر به فردى را براى آزمون هاى تجربى الگوهاى رفتار بهداشتى فراهم مى آورند. به منظور بهره بردارى از اين فرصت, بايد متغيّرهاى مداخله گر (يا تبيين گر22) مربوطى را كه در الگوى مفهومى زيربنايى معين شده اند, مورد ارزيابى قرار داد و تحليل هاى واسطه اى مناسب23 درباره تأثيرات مداخله را به انجام رسانيد. پژوهش هاى انجام گرفته درباره تغيير رفتار بهداشتى, علاوه بر اهمّيت بالينى و عملى مداخلات, مسئله پيچيده اثربخشى24 (Freidman, Subel, Meyers, Caudill,
Benson, 1995; R.M. Kaplan, 2000; Yates, 1994) را نيز به ويژه در پرتو منابع مراقبت درمانى به طور فزاينده مورد بررسى قرار مى دهند. در اين مورد, آشكارا سؤالى مطرح مى شود: آيا منافع مداخلات معنوى و دينى براى تغيير رفتار بهداشتى نسبت به شيوه هاى جارى, براى توجيه ارزش مندى آنها كفايت مى كند؟ با توجّه به پختگى برخى از اين حوزه هاى پژوهشى, (ميله) روش شناختى [در نمودار رسم شده] براى بسيارى از موضوعات [مورد بررسى] در پژوهش تغيير رفتار بهداشتى در نقطه كاملاً بالايى قرار مى گيرد (Compas, Haaga, Keefe, Leitenberg,
Williams, 1998) و مدافعانِ آوردن موضوعات دينى و معنوى بايد دقت كنند كه ويژگى هاى حسّاس طرّاحى و تحليل را در [پژوهش] وارد كنند.




گاهى اوقات در پژوهش تغيير رفتار بهداشتى, مداخلات به سوى گروه هاى بسيار بزرگ از قبيل محل كار يا حتّى كل جامعه هدايت مى شوند (Hancock, Sanson-Fisber,
Redman, 1997). ارزيابى اين قبيل رويكردها با مشكل پيچيده برنامه ريزى و تحليل آن چه كه غالباً طرح هاى شبه آزمايشى25 مى باشند, رو به رو هستند (Cook
Campbell, 1979). سازمان دادن اجتماعيِ فعاليت هاى دينى براى اين شكل از مداخله مناسب است. در واقع, نهادهاى دينى, منابع سلامت عمومى مهمّى را براى پيش گيرى و تغيير رفتار بهداشتى فراهم مى آورند كه اغلب توأم با منافع اساساً متناسب تر براى گروه هاى جمعيتى خاص است (به طور نمونه مداخلات مربوط به چاقى در مورد زنان سياه پوست امريكا). اگر قرار است اين گونه مداخلات از خدمات رسانى فراتر روند و به كار مأموريت هاى پژوهشى بيايند, بايد به شك و ترديدهاى اضطراب آورى كه در اين نوع طرح ها و تحليل هاى پژوهشى وجود دارد, نيز بپردازند. (Hancock et al., 1997).




فشار روانى [استرس] و بيمارى




بى ترديد يكى از بحث انگيزترين يافته هاى پژوهش هاى اخير در باب دين و معنويت در روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى26, از مطالعات همه گيرى شناختى نشأت مى گيرد; حتّى هنگام كنترل رفتارهاى بهداشتى (مانند [كنترل] استعمال دخانيات و مصرف الكل), به نظر مى رسد شركت در فعاليت هاى دينى, با افزايش طول عمر و كاهش خطر بيمارى شديد مرتبط است (McCullough, Hoyt, Larson, Koening,
Thoresen, 2000; Thoresen et al., Chapter2 and see also McCullough, Chapter3, this volume). اين يافته, نمونه اى از دومين موضوع عمده روان شناسى سلامت; يعنى تأثيرات فشار روانى, هيجانات و عوامل روانى مرتبط با آنها بر رشد بيمارى است. شرايط تنش زاى زندگى, ويژگى هاى شخصيّتى, رفتارِ كنار آمدن و ويژگى هاى محيط اجتماعى, سلامت جسمى را مستقيماً و نه از طريق تأثيرات مداخله گر رفتارهاى بهداشتى, احتمالاً از طريق هم بسته هاى روان شناختى فشار روانى و هيجان منفى, تحت تأثير قرار مى دهند (Lovallo, 1997). اين موضوع از زمان آغاز به كار روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى ويژگى محورى آنها بوده است و علاقه بخش بزرگى از مردم به آنها را توجيه مى كند. الگوى زيربنايى اين حوزه پژوهشى با اين فرض شروع مى شود كه ارزيابى شناختى يك فرد از محيط در حكم امرى كه موجب تهديد يا مطالبه مهمّّى مى شود, باعث تغييرات فيزيولوژيكى در افراد مى گردد. اگر اين تغييرات فيزيولوژيكى به قدر كافى طولانى, شديد و مكرر باشند, ممكن است باعث تشديد بيمارى شوند. علاوه بر اين, ويژگى هاى شخصيتى (مانند خشم يا دشمنى مزمن) و شرايط اجتماعى (مانند حمايت اجتماعى) با تغيير در فراوانى يا گستردگى پاسخ هاى فيزيولوژيكى, برخى از افراد را در معرض خطر بيشتر يا كمتر بيماريِ ناشى از فشار روانى قرار مى دهند. تأثيرات فشارهاى روانى و فرايندهاى روان شناختى مربوط, به طور گسترده مورد بررسى قرار گرفته اند و در دو حوزه كلى يعنى تأثيرات فشار روانى بر دستگاه قلبى ـ عروقى (Rozanski, Blumenthal,
Kaplan, 1999) و بر دستگاه ايمنى بدن (Rabin, 1999) به بهترين نحو قابل شناسايى هستند.




در حال حاضر چهار راهكار پژوهشى كلى در اين حوزه به كار گرفته مى شوند. در ناپخته ترين حوزه, يعنى پژوهش مقطعيِ, كنترل موردى انسانى27, ويژگى هاى روان شناختى افراد داراى يك بيمارى خاص و بدون آن مقايسه مى شوند. اين رويكردِ روش شناختى محدود است, زيرا متغيّرهاى روانى ـ اجتماعى ممكن است تحت تأثير رشد بيمارى قرار گيرند و در نتيجه باعث شوند كه اين طرح كاملاً دست خوش ابهام درباره سمت و سوى عليت و تهديدهاى ديگر در مورد روايى درونى28 قرار گيرد (Cohen
Rodriguez, 1995). در رويكرد دوم, يعنى پژوهش همه گيرى شناختى انسانى متغيّرهاى روان شناختى در گروه هايى از افراد ارزيابى مى شوند و پس از يك دوره تكميلى ارتباط اين عوامل با سلامت متعاقب آن بررسى مى گردد. توجّه به اين نكته حائز اهمّيت است كه بسيارى از پژوهش هاى آينده نگر29 در زمينه سازه هاى روان شناختى و سلامت بر مبناى نمونه[گيرى]هاى كوچك يا گزينشى استوار هستند. از اين رو به معناى متعارف اين اصطلاح, مطالعات همه گيرى شناختى نيستند. اما, در مرحله ابتدايى برخى از حوزه هاى پژوهشى, حتّى مطالعات كوچك بر روى نمونه هاى دم دستى ممكن است سودمند باشند. پژوهش حيوانى, سطحى از دست كارى تجربى فشار روانى محيطى و ارزيابى هاى تهاجمى بر روى فرايندهاى بيمارى را كه بى ترديد در پژوهش انسانى غير اخلاقى هستند و از اين رو, مكمّل مهمّى در پژوهش انسانى به شمار مى آيند, ممكن مى سازد. و بالاخره, پژوهش سازوكار انسانى30 تأثير فشار روانى و عوامل شخصيتى يا اجتماعى مرتبط با آن را بر تغييرات فيزيولوژيكى كه اعتقاد بر اين است كه آنها را با بيمارى پيوند مى دهد, بررسى مى كند.




دو مورد از اين راهكارهاى كلى مسلماً براى پژوهش در زمينه تأثير بالقوّه عوامل دينى و معنوى بر فرايندهاى بيمارى نامناسب هستند. به دلايل روشنى بعيد است كه الگوهاى حيوانى ارزش مند در مورد دين بسط و گسترش يابند, و تأثير بيمارى وخيم بر فرايندهاى دينى و معنوى نيز آن قدر متعارف است كه مقايسه مقطعى گروه هاى بالينى اطلاعات آفرين نيست. به عبارت ديگر, سطوح بالاى التزامات دينى بيمارانى كه بيمارى شديد دارند در مقايسه با بيمارانى كه وضع سلامتشان تحت كنترل است, دست كم همان قدر كه احتمال دارد نشان دهنده پيامد بيمارى باشد, احتمال هم دارد كه علّت بيمارى باشد. در باب ساير رويكردها, چالش هاى روش شناختيِ روشنى در پژوهش در باب پيامدهاى سلامتى ناشى از ايمان وجود دارد.




مطالعات همه گيرى شناختى دين, معنويت و سلامت




پژوهش همه گيرى شناختى را مى توان اساساً پژوهشى توصيفى قلمداد كرد. تشخيص عوامل پيش بين روانى ـ اجتماعى قابل اعتماد ميزان بيمارى و مرگ و مير, مفيد است, حتّى اگر متأثّر از الگوهاى مفهومى اى كه چگونگى تأثير اين عوامل را بر سلامت نشان مى دهند, نباشد. اما در روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى جارى اين قبيل الگوها را به طور فزاينده اى يكى از لوازم تلقّى مى كنند. در ساده ترين سطح, راه ها يا سازوكارهايى كه عوامل خطر روانى و سلامت را به هم ربط مى دهند دست كم بايد به طور كلى توصيف شده باشند و بايد از لحاظ پزشكى پذيرفتنى باشند. علاوه بر اين, با توجّه به اين كه بيشتر بيمارى هاى مهمّ عوامل مربوط به آسيب شناسى فيزيولوژيكى چندگانه دارند كه در طول زمان تغيير مى كنند, الگوهاى مربوط به عوامل روانى ـ اجتماعى اى كه بر بيمارى ها تأثير مى گذارند بايد به تاريخچه طبيعى فرايندهاى بيمارى توجّه كنند. تاكنون پژوهش همه گيرى شناختى در باب تأثيرات درگيرى دينى و معنوى بر سلامت به اندازه كافى بر پايه اين گونه الگوها استوار نبوده است. مسلماً ارتباط هاى ساده آمارى بين اين سازه ها و سلامت متعاقب آنها آن قدر مهمّ و بديع هستند كه به الگوهاى كامل ترى در اين مرحله نياز نباشد. ليكن, اين قبيل تحليل ها بايد سر و سامان يافته باشند تا به تأثيرات مصنوعى آشكار بر رابطه ميان ايمان و سلامت توجّه نكنند (see Sloan, Bagiella,
Powell, 1999, and Chapter14, this volume). هرگاه مشاجره جارى بر سر اين كه آيا ارتباط اساسى همه گيرى شناختى مستحكم و معتبر است يا نه, فيصله يافت (see Thoresen et al., Chapter2; McCullough, Chapter3; and Sloan et al., Chapter14, this volume), پيش رفت بيشتر در مطالعه پيامدهاى سلامتى دين و معنويت مستلزم الگوهاى كامل ترى خواهد بود. نمونه اى كه تورسن, هريس و اومن عرضه كردند, نقطه آغاز ارزش مند در اين خصوص است.




بحث پيشين درباره ضرورت مطلق تعاريف مفهومى شفاف از متغيّرهاى پيش بين دينى و معنوى و شواهد قانع كننده درباره روايى و پايايى (يعنى هم گرايى و واگرايى) معيارهاى مرتبط با آنها در پژوهش رفتار بهداشتى, در مطالعات همه گيرى شناختى آثار و پيامدهاى سلامتى اين سازه ها بسيار حائز اهميّت است. تاريخچه پژوهش درباره پيش بين هاى روانى ـ اجتماعى سلامت چندين نمونه را دربر مى گيرد كه توجّه ناكافى آنها به تعاريف مفهومى و روايى ابزارهاى ارزيابى, سدّ راه پيش رفت نظام مند شده است (Funk, 1992; Rhodewalt
Smith, 1991). اطمينان به تفسير ارتباطات آمارى ميان معيارهاى مربوط به متغيّرهاى دينى و معنوى و سلامت متعاقب آن, مستقيماً با روايى ارزيابى هاى اين سازه هاى روانى ـ اجتماعى مرتبط است. بازنگرى هاى مطالعات آينده نگر مندرج در اين كتاب نظرات جالب توجّهى درباره اهمّيت اين مسئله به دست مى دهد, مانند احتمال اين كه مشاركت عمومى در فعاليت دينى نسبت به فعاليت دينى خصوصى تر عامل پيش بين قاطع تر سلامت متعاقب آن است. در اين قبيل موارد, روشنى و دقت در ارزيابى به ما امكان مى دهد كه الگوهاى سازوكارهايى كه اين عوامل پيش بين را با سلامت مرتبط مى سازند, بپيراييم.




متغيّرهاى دينى و معنوى ممكن است با دو دسته كاملاً مطالعه شده از عوامل روانى ـ اجتماعى خطر; يعنى ويژگى هاى شخصيتى و روابط اجتماعى, هم پوشى داشته باشند. از اين رو, به نظر مى رسد كه در فرايند ارزيابيِ اندازه گيرى, بررسى رابطه معيارهاى دينى و معنوى با معيارهاى هنجار شده اين حوزه ها حائز اهميّت باشد. پژوهشى از اين دست مى تواند محققان را از موارد احتمالى اى كه در آنها تأثيرات شخصيت, روابط اجتماعى, دين و معنويت هم پوشى دارند, مطلع كند و در نتيجه به پيش رفت آثار مكتوب منسجم و مكتوبات ناخواسته زائد در باب عوامل پيش بين روانى ـ اجتماعى سلامت مدد برساند. در حوزه شخصيت, پذيرش رو به رشد طبقه بندى پنج عاملى ويژگى هاى شخصيت31 (Digman, 1990) ابزار ارزش مندى براى اين دست از مقايسه ها و مقابله هاى منسجم فراهم مى كند. ابزارهاى كاملاً رواسازى شده ارزيابى پنج عاملى, در يك فضاى مفهومى شناخته شده, فرصتى براى شناسايى جنبه هاى منحصر به فرد و مميّز تفاوت هاى فردى مرتبط با سلامت فراهم مى آورند (Smith
Williams, 1992; Gallo
Smith, 1998). در مطالعات مربوط به هم بسته هاى اجتماعيِ متغيّرهاى دينى و معنوى, بايد توجّه داشت كه معيارهاى رواييِ ويژگى هاى مثبت (مانند حمايت اجتماعى) و منفى (مانند تعارض اجتماعى) محيط اجتماعى را منظور كرد, زيرا هر دو ويژگى با سلامت مرتبط هستند و هر دو ممكن است هم بسته هاى مهمّ التزام دينى و معنوى باشند. بررسى اين ارتباطاتِ بالقوّه به عميق تر شدن شناخت ما از معيارها كمك مى كند و اطلاعاتى درباره چگونگى تأثير احتمالى فرايندهاى دينى و معنوى بر سلامت فراهم مى آورد.




ماهيت ارزيابى نتايج سلامتى نيز به همين ميزان مهمّ است. مطالعات در باب مرگ و ميرها, نتايجى با اعتبار و اهمّيت روشن دارند, هرچند تحليل مرگ و مير به هر علّت (يعنى تلفيق همه علل مرگ) مى تواند فرايند ايجاد الگوهاى مفهومى را به سبب وجود سازوكارهاى احتمالاً ناهمگن كه از رهگذر آنها عوامل روانى ـ اجتماعى بر مرگ و مير عمومى تأثير مى گذارند, پيچيده تر سازد. به همين سان, نتايج پزشكى مستند (مانند تشخيص تأييد شده آنفاركتوس ماهيچه قلب يا سرطان) نيز معمولاً كاملاً روا هستند و بسيارى از حوزه هاى پژوهشى از معيارهاى كلى براى كمّى سازى يا طبقه بندى اين نتايج برخوردارند. از اين مشكل سازتر, استفاده از خودسنجى هاى سلامت يا ساير معيارهايى است كه رفتار بيمارى را منعكس مى كنند و نه خود بيمارى را (مانند وقت هاى ملاقات با پزشك, مرخصيِ با حقوق بيمار). معيارهاى رفتار بيمارى مسلماً سلامت واقعى را نشان مى دهند. براى مثال, خودسنجى هاى سلامت, مرگ و مير متعاقب را پيش بينى مى كنند, حتّى هنگامى كه پزشك ميزان سلامتى را تحت نظر داشته باشد (G.A. Kaplan
Camacho, 1983). اما انطباق ميان معيارهاى رفتار بيمارى و بيمارى واقعى به هيچ وجه كامل نيست و ظاهراً فقدان هم پوشى به سازه هاى روان شناختى مختلفى مربوط است. به طور مثال, خودسنجى هاى مربوط به علائم جسمانى بيش از بيمارى واقعى با ساختار شخصيت روان رنجور خويى32 يا هيجان پذيرى منفى33 هم بستگى پايايى دارد (Costa
McCrae, 1987; Watson
Pennebaker, 1989). اگر هم بستگى ميان معيارهاى دينى و معنوى و هيجان هاى منفى به يك ميزان است, در اين صورت, ظاهراً ارتباط ميان مشاركت در فعاليت دينى و معنوى و سلامت جسمى, واقعاً مى تواند آثار روان رنجورخويى را بر اظهار ناراحتى هاى جسمانيِ بى اساس نشان دهد. اهمّيت اين مسئله در پژوهش هاى بازبين شده پلانت و شارما مورد تأكيد قرار گرفته است. در اين پژوهش ها معيارهاى دينى همواره با معيارهاى هيجان پذيرى منفى مرتبط شده اند. مسلماً, سلامت ذهنى ركن مهمّى در كيفيت زندگى است و از اين رو, پيامدى است كه ارزش آن را دارد كه مستقلاً بررسى شود. با وجود اين, ضرورى است كه هرگاه سلامت خودسنجى شده به عنوان يك پيامد, مورد استفاده قرار مى گيرد, تفسيرهاى مناسب و احتياط آميزى از آن صورت بگيرد.




حتّى هنگامى كه شاخص هاى روايى عوامل پيش بين روانى ـ اجتماعى و پيامدهاى سلامتى در مطالعات آينده نگر با نمونه هاى بزرگ و مشخص به كار گرفته مى شوند, طرح ذاتاً هم بسته اين مطالعات, احتياط هاى تفسيرى بيشترى را پيش مى كشد. اثرات مثبت تنها القا مى كنند كه آن چيزى كه با معيار روان شناختى به فهم درمى آيد يا با معيار روان شناختى هم بسته است, سلامتى متعاقب را پيش بينى مى كند. اين كه از لحاظ علمى استنباط بيشتر چه قدر مناسب است, به ويژگى هاى ديگر اين طرح و تحليل بستگى دارد, اما نتيجه گيرى هاى علمى محكم از اين دست كه از توصيه هاى بالينى براى مداخلات مشخص حمايت مى كنند, هرگز مناسب نيستند. متغيّرهاى سومِ به مراتب بسيار زيادى وجود دارد كه بالقوّه مى توانند تأثيرات ظاهرى و فرايندهاى دينى بر سلامت را توجيه و تعليل كنند. از لحاظ روش شناختى, جهش از يافته هاى هم بستگى همه گيرى شناختى به سوى گستره اى از ابهامات علّى در توصيه هاى بالينى توجيه بردار نيست (e.g. Koenig, 1997). دور از انتظار نيست كه كسانى كه به چنين كارى مبادرت مى ورزند با انتقادهاى شديد مواجه شوند (فصل 14 همين كتاب).




طيف سومين دسته متغيّرها كه مى توانند بالقوّه دليل ارتباط ظاهرى ميان عوامل دينى و معنوى و سلامت باشند, تنها مستلزم احتياط تفسيرى نيست, بلكه برنامه پژوهشى ارزش مندى را نيز تعيين مى كند. روشن است كه رفتارهاى بهداشتى, ويژگى هاى شخصيتى و ابعاد محيط اجتماعى, گزينه هايى از اين قسم از پژوهش هستند. به طور متعارف, راهكار تحليل پژوهش همه گيرى شناختى معطوف به سوى تعيين عوامل (مستقل) خطر است. براى مثال, گيريم كه بسيارى از سيگارى ها از لحاظ جسمى بى تحرك باشند, آيا ارتباط آمارى استعمال دخانيات با بيمارى قلبى عروقى ناشى از آن به متغيّر سوم, يعنى فعاليّت بدنى وابسته نيست؟ در مورد همه گيرى شناسى روانى ـ اجتماعى, اين قبيل مسائل به صورت مناسب ترى در قالب الگوى سنجش بيان مى شوند. آيا ممكن است واريانس34 مشترك با رفتار بهداشتى دليل ارتباط ميان شركت در فعاليت دينى و ميزان مرگ و مير باشد؟35 اگر چنين است پس اين امر حاكى از آن نيست كه مشاركت در فعاليت دينى براى سلامتى مهمّ نيست. در عوض, سازوكارى را براى تأثيرات متغيّرهاى دينى بر سلامت پيشنهاد مى كند. اگر كنترل آمارى رفتار بهداشتى نتواند تأثيرگذارى مهمِّ مشاركت در فعاليتى دينى بر مرگ و مير را حذف كند, ممكن است وسوسه شويم كه نتيجه گيرى كنيم رفتارهاى بهداشتى سازوكار مهمّى نيستند. اما, اطمينان به اين نتيجه گيرى بايد با اين احتمال همراه باشد كه [اِعمال] محدوديت در ارزيابى رفتار بهداشتى به كنترل ناقص آمارى اين سازوكار مى انجامد و بنابراين, اين احتمال وجود دارد كه تأثير مداخله اى رفتار بهداشتى كاملاً اصلاح نشود.




با وجود اين, داشتن رويكرد مقايسه ايِ نظريه ـ آزمون, به مسئله عوامل هم بسته خطر, ممكن است شناخت ما را از آن دسته از آثار و پيامدهاى سلامتى كه دين به ارمغان مى آورد, افزايش دهد. براى مثال, آزمودن اين فرضيه كه مشاركت در فعاليت دينى بر سلامت تأثير مى گذارد, سودمند خواهد بود, زيرا اين فرضيه ميان مردمى كه از (توافق) و (وظيفه شناسى) بالايى برخوردارند, متداول تر است و اين ويژگى هاى شخصيتى, خطر بيمارى وخيم را كاهش مى دهند (Smith
Gallo, 2000). ديگر اين كه, فعاليت دينى ممكن است باعث رشد حمايت اجتماعى شود و اين عامل حمايتى تثبيت شده, تأثيرات فعاليت دينى را توجيه و تعليل مى كند. سرانجام, تحولات اخير در همه گيرى شناسى روانى ـ اجتماعى تأثيرات (مكانى) را بر سلامت به اثبات رسانده است. براى مثال, وقتى منطقه [محلّه] و وضعيت اجتماعى ـ اقتصادى فرد اندازه گيرى شوند, هر دو داراى يك ارتباط آينده نگر با آثار پيامدهاى سلامتى هستند (e.g., Waizman
Smith, 1998). به عبارت ديگر, به نظر مى رسد اماكنى كه در آن ساكن هستيم, فارغ از ويژگى هاى شخصى مان بر سلامتى مان تأثير مى گذارند. شايد مشاركت در فعاليت دينى شاخص چنين تأثير (مكانى)اى باشد, به اين معنا كه مواجهه منظم فرد با يك جامعه امن و كمتر تهديدكننده است كه باعث افزايش سلامتى مى شود و نه ويژگى هاى شخصى او. ارزيابى فرد و سطوح مكانى [محلّى] مشاركت در فعاليت دينى به همراه تحليل داده هاى سلسله مراتبى شده, مى تواند تأثيرات فردى ديانت پيشگى را از تأثيرات اجتماعى آن متمايز كند.




و دست آخر اين كه, در پژوهش همه گيرى شناختيِ روانى ـ اجتماعى بايد دقت كرد كه چگونه ممكن است عوامل خطر در ميان گروه هاى جمعيتى مهمّ و در طول مدّت بيمارى متفاوت باشند. مسلماً لازم است كه مشخص كنيم آيا تأثيرات اين قبيل عوامل جمعيتى ارتباط ميان عوامل دينى يا معنوى و سلامت ناشى از آن را توجيه و تعليل مى كند تا بتوان عوامل تصنّعى را كنار گذاشت. اما عوامل جمعيتى مى توانند ارتباط ميان مشاركت در فعاليت دينى و معنوى و سلامت را نيز محدود [نعديل] كنند. به طور مثال, به نظر مى رسد تأثيرات مشاركت در فعاليت دينى بر مرگ و مير نسبت به زنان و مردان (, this volum36McCullough, Chapter 3) و هم چنين از لحاظ نژاد, سن, جايگاه اجتماعى ـ اقتصادى و سطح سلامتى اوليه متفاوت باشد.




پژوهش سازوكار




تا به امروز بررسى پژوهش هاى همه گيرى شناختى در باب دين, معنويت و سلامت, اين نتيجه گيرى موقّت را به دست مى دهد كه رفتارهاى بهداشتى گزارش كاملى از اين ارتباط فراهم نمى سازند, بلكه نوعى اثر كاهش دهنده يا مانع شونده فشار روانى فرض گرفته شده اند. اگر اين عوامل در واقع يك دسته كلى از سازوكارهايى هستند كه فرايندهاى دينى و معنوى را با سلامت مرتبط مى سازند, پس روابط عوامل دينى و معنوى يا فرايندهاى فيزيولوژيك را بايد با سند و مدرك به اثبات رساند. همان طور كه تورسن, هريس و اومن (فصل2 همين كتاب)37 به اجمال بيان كرده اند, فعلاً شواهد ارزش مند چندانى بر اين ارتباط وجود ندارد. با اين همه, رويكردهاى مفهومى و روش شناختى فراوانى نسبت به مطالعه اين ارتباط ها موجود است. از اين رو, شكاف نسبى در آثار مكتوب درباره ايمان و سلامت نيز كانونى مهمّ و معقول براى پژوهش هاى آينده است. روش شناسى هاى پيچيده اى براى بررسى تأثير متغيّرهاى دينى و معنوى بر سازوكارهاى روانى ـ زيست شناختى وجود دارد كه مى توانند آن متغيّرها را با سلامت مرتبط سازند.




مطالعات آزمايشگاهى بنياد, معمولاً متضمّن دست كارى تجربى وظايف و تكاليف تنش زا يا چالش ها و ارزيابى سازوكارهاى فيزيولوژيكى مفروض است. عامل روانى ـ اجتماعى خطر كه ارتباط آن با سازوكارهاى بيمارى بايد الگودار شود, بسته به پرسش پژوهش خاص مورد سنجش قرار گرفته يا دست كارى مى شود. تغييرات قلبى ـ عروقى, عصبى ـ درون ريز و حتّى تغييرات حادّ دستگاه ايمنى [بدن] بايد در قالب اين الگو ارزيابى شوند. در اين قبيل مطالعات بايد دقت به خرج داد كه فشارهاى روانى (محرك هاى تنش زا) مناسب انتخاب كرد تا بتوان يك مدل آزمايشگاهى معقول از فرايند فشار روانى پديد آورد. علاوه بر اين, مسائل روش شناختى در مقام گردآورى و تحليل پاسخ هاى فيزيولوژيكى و روان شناختى مرتبط (مانند واكنش هاى عاطفى, ارزيابى كار و غيره) در درجه اول اهمّيت قرار دارند (براى مطالعه رجوع كنيد به:




Schneiderman, Weiss,
Kaufmann, 1989; Smith
Ruiz, 1999).




مطالعات آزمايشگاهى سازوكارهاى فشار روانى حادّ در كنترل تجربى و دقت ارزيابى داراى مزايايى هستند, اما به علّت فقدان واقع گرايى و تعميم پذيرى بالقوّه محدود نسبت به پاسخ هاى فشار روانى در محيط هاى طبيعى, مى توان به آنها انتقاد كرد. مطالعات جسته و گريخته واكنش هاى فيزيولوژيكى (مانند فشار خون, سرعت ضربان قلب و سطح كورتيزول) مكمّلى ارزش مند براى شيوه هاى آزمايشگاهى فراهم مى آورند. براى مثال, ارتباط مشاركت در فعاليت دينى يا بخشش با ميزان تغيير فشار خون قابل بررسى است. ارزيابى هاى موردى فيزيولوژيكى را مى توان با ارزيابى هاى خودسنجى تجارب روزانه متناظر با آنها, تلفيق كرد. به اين ترتيب, مى توان تأثيرات عوامل دينى بر موارد مواجهه با رويدادهاى تنش زا و واكنش هاى فيزيولوژيكى به اين رويدادها را بررسى كرد.




فشار روانى مزمن نيز ممكن است آثار فيزيولوژيكى زيان بخش داشته باشد و الگوهاى متنوّعى براى بررسى ارتباط ميان عوامل روانى ـ اجتماعى با اين قبيل پاسخ ها وجود دارد. براى مثال, فشار روانى مزمن ناشى از مراقبت و پرستارى با تأثيرات منفى بر فعاليت ايمنى (Kiecolt-Glaser
Glaser, 1995) و سلامت (Schulz
Beach, 1999) همراه است. تعديل اين تأثيرات به يارى عوامل دينى و معنوى را مى توان به سهولت بررسى كرد. خلاصه اين كه, الگوهاى فراوانى براى آزمودن اين فرضيه وجود دارد كه ايمان [دين] از طريق فيزيولوژى تغيير يافته, بر بهداشت تأثير مى گذارد, حتّى حمايت ابتدايى از اين نوع سازوكار پذيرفتنى, مبناى پژوهش را به ميزان قابل توجّهى تقويت مى كند.




ارتباط ميان متغيّرهاى دينى و معنوى و پاسخ هاى فيزيولوژيكى فشار روانى با اين فرضيه كه اين عوامل روانى ـ اجتماعى از مجراى فشار روانى تغيير يافته, بر سلامت تأثير مى گذارند, سازگار خواهد بود. اما ,اين ارتباطات تنها مؤيّدى ابتدايى فراهم مى آورند. بايد محرز شود كه اين پاسخ هاى فيزيولوژيكى از نوع كافى, با اهمّيت و فراوان هستند كه در رشد بيمارى دخالت دارند (Cohen
Rabin, 1998). در نهايت, مى توان در اين مطالعات, الگوهاى واسطه اى را كه زيربناى اين حوزه پژوهشى هستند, آزمود, به اين صورت كه متغيّرهاى دينى و معنوى را به همراه سازوكارهاى فيزيولوژيكى فرض شده ارزيابى كرد. تحليل هاى مناسب نيز مى توانند نشان دهند كه آيا از لحاظ آمارى سازوكارهاى مذكور دليل تأثيرات اين قبيل عوامل فيزيولوژيكى بر سلامت متعاقب هستند يا خير. انصافاً اين گونه آزمونِ نظريه بزرگ در روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى فوق العاده نادر است اما طرح و تحليل مطالعات بزرگ همه گيرى شناختى ممكن است در مسيرى هدايت شوند كه تحقيقات را امكان پذير سازند.




ابعاد روانى ـ اجتماعى بيمارى و مراقبت پزشكى




آخرين موضوع مهمّ در روان شناسى سلامت, متضمّن ابعاد روان شناختى بيمارى هاى پزشكى حادّ و مزمن است و شامل مطالعاتى درباره سازگارى با بيمارى هاى حادّ و مزمن, تأثير روانى ـ اجتماعى مراقبت پزشكى و مراقبت هاى پس از عمل جراحى و تأثيرات درمان هاى روانى فرعى بر بيمارى مى شود. فصول اين كتاب [Plante
Sherman, 2001] نشان مى دهند كه اين موضوع گسترده اخير كانونى اصلى در تحقيق درباره ايمان و سلامت بوده است كه [تأثير] دين دارى بر سازگارى با سرطان (Sherman
Simonton, Chapter7) و ايچ آى وى/ ايدز (Remle
Koening, Chapter8) و مداخلات مبتنى بر معنويت براى شرايط پزشكى (Tan
Dong, Chapter12) را دربر مى گيرد. به نظر مى رسد چشم اندازهاى آينده پژوهش درباره نقش دين و معنويت در سازگارى با بيمارى روشن است, هرچند مسائل روش شناختى ذاتى اين حوزه پژوهشى بايد راهنماى مطالعات آينده باشند.




سازگارى با بيمارى و مراقبت هاى بهداشتى تنش زا




پژوهش گران به منظور تشخيص پيش بين هاى سازگارى با شرايط و مراقبت هاى پزشكى بايد به علائم خاص, آسيب شناسى اساسى فيزيولوژيك, پيش آگاهى و شيوه هاى تشخيصى و مداخله اى هنجار شده در مورد وضع خاصى وقوف داشته باشند. تنها با اين نوع شناخت از زمينه هاى پزشكى است كه آنان مى توانند مطالعات بهينه اى درباره عوامل موثر روانى ـ اجتماعى بر سازگارى, برنامه ريزى كنند, زيرا زمينه بيمارى و درمان, يك عامل تعيين كننده گسترده در مورد بيمارى فرد بيمار است. وانگهى, اين ويژگى هاى مربوط به زمينه پزشكى, پيامدها و پيش بين هاى مهمّى را القا مى كنند. تحقيق شرمن و سيمونتون (Plante
Sherman, Chapter7, 2001) مثال خوبى بر اين دقت ضرورى است. در بيشتر شرايط پزشكى خاص, حوزه مفهومى به خوبى توصيف شده است و ابزارهاى ارزيابى شكل گرفته و مورد ارزيابى روان سنجى قرار گرفته اند. پژوهش گرانى كه اقدام به مطالعاتى در باب نقش دين و معنويت در سازگارى با بيمارى و مراقبت پزشكى مى كنند, بايد اين آثار نوشته شده را به دقت بررسى كنند تا بهترين ابزار و شيوه هاى ارزيابى را برگزينند. همانند دو موضوع پيشين, تعاريف مفهومى شفاف درباره سازه هاى دينى و معنوى, متغيّرهاى مرتبط با آنها و الگوى ارتباطات دوسويه فرضى آنها براى پژوهش نظام مند اهمّيت دارد. و باز معيارهاى خوب رواسازى شده براى اين سازه ها ضرورى است.




علاوه بر اين, توصيه ها درباره الگوها و معيارها, بايد به چند مسئله روش شناختى خاص پرداخته شود. براى مثال, سازگارى هيجانى, از كانون هاى مكرراً مورد توجّه اين نوع پژوهش است. در موارد فراوان, معيارهاى سازگارى براى جمعيت هاى به لحاظ پزشكى سالم وضع شده اند, از اين رو ممكن است به هنگام استفاده از آنها در مورد افراد به لحاظ پزشكى مبتلا به بيمارى پزشكى با يافته هاى گمراه كننده اى روبرو شويم. اين مسئله به ويژه هنگامى كه معيارهاى افسردگى براى بيماران پزشكى مورد استفاده واقع گردند, صادق است. علائم جسمانى افسردگى (مانند خستگى مفرط, اختلالات اشتهايى و غيره) معمولاً در مورد افرادى كه از لحاظ پزشكى سالم هستند بسيار تشخيصى هستند, اما ممكن است به جاى انعكاس كاركردى هيجانى, علائم بيمارى جسمى را در افراد بيمار نشان دهند (Clark, Cook
Snow, 1998; Peck, Smith, Ward,
Milano, 1989). علاوه بر اين, الگوى ضمنى آسيب شناسى اى كه اساس انتخاب اين معيارها است بايد مورد ترديد قرار گيرد. واكنش هاى افسردگى در ميان بيماران پزشكى شايع هستند و نه تنها براى كيفيت زندگى آنها بلكه براى پيش آگهى هاى پزشكى لوازمى دارند. اما ميزان علائم افسردگى همه تأثيرات بالقوّه بيمارى مزمن بر سازگارى عاطفى بيماران پزشكى را شامل نمى شود. بيشتر بيماران واكنش هاى افسردگى قابل تشخيصى از خود نشان نمى دهند و كاركردهاى هيجانى بهنجار را با يك الگوى دو بعديِ داراى درجه هاى مختلف عاطفه منفى و درجه هاى مختلف عاطفه مثبتِ مستقل بهتر مى توان درك كرد (Watson
Tellegen, 1985). معيارهاى مربوط به علائم افسردگى اين ابعاد را در هم تلفيق مى كند (Watson et al., 1995), به طورى كه افسردگى تركيبى از عاطفه منفى بالا و عاطفه مثبت پايين است, از اين رو ارزيابى دقيق و فراگير تأثير عوامل دينى بر سازگارى هيجانى در بيماران پزشكى مستلزم استفاده از معيارهايى مربوط به سازگارى هيجانى است كه از محدوده گزينش هاى معمول علائم افسردگى يا ساير عواطف منفى فراتر مى رود.




تعداد قابل توجّهى از پژوهش هاى انجام گرفته درباره سازگارى با بيمارى پزشكى, براى ارزيابى سازگارى هيجانى, سطوح فعاليت جسمانى, درد و ساير پيامدهاى بيمارى بر شيوه هاى خودسنجى تكيه مى كنند. علاوه بر آثار تصنعى معمول, ازجمله مطلوبيت اجتماعى, مشكل متعارف در اين سنخ از پژوهش, مستلزم هم پوشى عبارت پردازى هاى پرسش ها است. در برخى از موارد معيارهاى مربوط به مفاهيم مجزّا, پرسش هايى با عبارات مشابه دارند. براى مثال, بايد دقت به خرج داد كه معيارهاى كنار آمدن دينى و مفاهيم مربوط به آن فحوايى نداشته باشند كه پاسخ هاى هيجانى يا سطوح فعاليت [از جانب پرسش شونده] را منعكس سازند (Sherman
Simonton, Chapter6 and 7, this volume). در غير اين صورت, اين قبيل هم پوشى ها ممكن است منجر به ارزيابى هاى اغراق آميز از نقش اين عوامل در سازگارى با بيمارى شوند. اين هم پوشى, اگر شديد باشد, به (همان گويى هايى زير لفافه نازك) منتهى مى شود (Coyne
Gotlib, 1983) كه در آن محتواى مقياس هاى پيش بين دينى كه آلوده به مسائل هيجانى يا كاركردى هستند, آن چنان كه انتظارش مى رود, با محتواى مشابهى در باب معيارهاى نتيجه اى38 هم بستگى دارند.




در بسيارى از حوزه هاى پژوهشى پيش بين هاى فردى و پيش بين هاى محيط اجتماعى سازگار به طور جداگانه بررسى مى شوند. با اين همه, احتمالاً مفاهيم فردمحور (مانند اعمال و رفتارهاى دينى يا ارزش هاى معنوى) با محيط اجتماعى بيمار (مانند دسترس پذيرى مراقبت و حمايت) مرتبط هستند. از اين رو, مطالعاتى كه هر دو مقوله تأثيرگذار بر سازگارى با بيمارى را شامل مى شوند (Coyne
Smith, 1994; Manne
Zautra, 1989) ممكن است تحليلى كامل تر از تأثيرات دين و معنويت فراهم كنند. يكى از زمينه هاى اجتماعى تأثيرگذار بر سازگارى كه اغلب كمتر مورد تأكيد قرار مى گيرد, ارتباط ميان بيمار و متخصصان مراقبت درمانى است. ارتباط كافى, برداشت ها و انتظارات مرتبط به هم [بيمار و متخصص] و تعامل در اين زمينه تأثيرات مهمّى بر مراقبت جويى, و بر كيفيت مراقبت و اثربخشى آن مى گذارند (Duffy, Hammerman,
Cohen, 1988). در اين خصوص شَفرَنسك (Plante
Sherman, Chaptter13) به شناسايى يك حوزه حياتى براى تداوم پژوهش ها, يعنى ديدگاه هاى دينى و معنويِ تأمين كنندگان مراقبت بهداشتى مى پردازد.




سازگارى با بيمارى پزشكى يك فرايند پويا با الگوهاى مختلف بالقوّه اى از تغيير در طول زمان است. روشن است كه وقتى طرح هاى آينده نگر با تأثير احتمالى سلامت بر فرايندهاى دينى و معنوى تركيب شوند, مطالب فراوانى براى عرضه دارند. اما انتخاب چارچوب زمانى براى نمونه گيرى اين فرايندهاى متغيّر بايد متأثر از درك دقيقى از شرايط پزشكى خاص و درمان آن باشد. در برخى از شرايط پزشكى, ارزيابى نسبى اتفاقى چه بسا كافى باشد. در ساير شرايط كه پيامدهاى مهمّ داراى نوسان پر شتاب ترى هستند, به ارزيابى هاى خيلى بيشترى نياز است. در چنين مواردى پيش رفت هاى تازه براى استفاده از نمونه گيرى تجربى روزانه و ارزيابى هاى موقّتى در روان شناسى سلامت (Affleck, Zautra, Tennen,
Armeli, 1999) ممكن است براى ايضاح نقش دين و معنويت در زندگى روزمره بيماران پزشكى مفيد باشد. بسيارى از پژوهش هاى در باب تأثيرات دينى و معنوى بر سازگارى با بيمارى به بررسى نقش كنار آمدن39 دين محورانه مى پردازند (Pargament, 1997) و بر الگوى كلى كنار آمدن لازاروس و فولكمن (1984) ابتنا دارند. به طور قطع, پژوهش هايى از اين دست بايد به مسائلى كه در اين جا مطرح شد, به ويژه به امكان آلوده شدن پرسش هاى كنار آمدن به درماندگى يا ناتوانى و بستر اجتماعى احتمالى كنار آمدن, توجّه كنند. اما انتقادهاى گسترده تر اخير از ارزيابى كنار آمدن ( Coyne
Gottlieb, 1996; Stone et al., 1998) حاكى از آنند كه بيماران وقتى پرسش نامه هاى گذشته نگر كنار آمدن را كامل مى كنند, ارزيابى هاى صحيحى از فعاليت هاى كنار آمدن واقعى به دست نمى دهند. اطلاعات مختصر نادرست و كليِ گذشته نگر از رفتار كنار آمدن ممكن است شواهد گمراه كننده اى درباره نقش كنار آمدن دينى در سازگارى فراهم آورند. از اين رو, پژوهش هاى آينده در باب مداراى دينى بايد روش شناسى هاى جديدترى را بررسى كنند كه به عنوان مكمل هايى براى رويكردهاى هنجار شده بوجود آمده اند (Stone et al., 1998).




ارزيابى درمان هاى دينى و معنوى جنبى




ييكى از كمك هاى مهمّ روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى طرّاحى و ارزيابى تجربى مداخلات روانى ـ اجتماعى در مورد مشكلات پزشكى بوده است. دامنه كاربرد آنها چشم گير است ـ از كنترل درد و درماندگى حادّ كه در اثر جراحى و شيوه هاى آزارنده پزشكى پيش مى آيد گرفته تا مداخلاتى براى كاهش درد و ناتوانى مزمن, و تا درمان هايى براى افزايش پيروى از رژيم هاى درمانى لازم و مداخلاتى براى كاهش تأثير منفى فشار روانى و هيجان هاى منفى بر روند بيمارى (Compas et al., 1998; Linden, Stossel,
Maurice, 1996). آثار بررسى شده در اين كتاب و در برخى از كتب ديگر (A.H. Harris et al., 1999) اين احتمال را مطرح مى كنند كه مداخلات هنجار شده روانى ـ اجتماعى را مى توان با اضافه كردن رويكردهاى دينى و معنوى ارتقا بخشيد. تان و دانگ (Plante
Sherman, Chapter12, 2001)40 و تورسن و همكاران او (Plante
Sherman, Chapter2, 2001)41 برخى از رويكردهاى موجود و شواهد محدود درباره اثربخشى آن ها را بررسى مى كنند. به دور از انصاف نيست اگر بگوييم رويكرد مداخله اى دينى يا معنوى در روان شناسى بالينى سلامت و پزشكى رفتارى به هيچ وجه به همان اندازه كه مداخلات سنتيِ روانى ـ اجتماعى از حيث اثربخشى شان با شواهد تجربى مورد تأييد قرار مى گيرند, مورد تأييد قرار نگرفته است. همان طور كه پيش از اين توضيح داده شد, در وضع ايده آل اين قبيل پژوهش ها بايد متأثر از شواهدى هم چنان روبه تزايد درباره چگونگى تأثير فرايندهاى دينى و معنوى بر رشد و سير بيمارى از طريق فشار روانى, يا متأثر از شواهد مشابهى درباره طرق تأثيرگذارى اين عوامل بر سازگارى بيمار با بيمارى و مراقبت باشند. علاوه بر اين, پژوهش هايى از اين دست, همان طور كه در اين جا بررسى شد, بايد تحت هدايت رهنمودهاى تأييد شده پژوهش روان شناسى بالينى سلامت و پزشكى رفتارى قرار داشته باشند.




معيارهاى نتيجه اى را بايد پس از توجّه دقيق به شرايط پزشكى خاص و مرور پژوهش هاى ارزش يابى مربوط به آنها انتخاب كرد. روشن است كه ارزيابى هاى نتيجه اى چند شيوه اى ترجيح داده مى شوند, به ويژه در پرتو اين واقعيت كه تأثيرات دارونماها و انتظار و اميد به خوبى در روانشناسى سلامت و پزشكى رفتارى با سند و مدرك اثبات شده اند42 (از جمله Turner, Deyo,
Loweser, 1994). مسأله اى كه اوضاع را وخيم تر مى كند, اين واقعيت است كه مداخلات دينى و معنوى احتمالاً انتظارات روشن و چه بسا قانع كننده اى را در جهت بهبودى [به بيمار] افاده مى كنند, از اين رو, پژوهش گران حداقل علاوه بر استفاده از برخى از معيارهاى نتيجه اى كه كمتر دست خوش آثار تصنّعى و پيش داورى هاى خودسنجى هستند, بايد گروه هاى مقايسه را به صورتى انتخاب كنند كه اين آثار را كنترل نمايند (Schwartz, Chesney, Irvine,
Keefe, 1997). اثرات منحصر به فرد مداخلات دينى و معنوى هستند كه مستلزم ارزيابى اند و نه اثرات غير مشخص.




تعيين وقت بهينه براى ارزيابى و اقدامات تكميلى, به جمعيت و مداخله خاصى كه تحت بررسى است, بستگى دارد. ليكن, از آن جا كه در مورد سازگارى با جراحى و ساير روش هاى پزشكى تنش زا اثرات فورى و كوتاه مدت كاملاً حائز اهمّيت است (Auerbach, 1989), در اغلب موارد ديگر ثبات اثرات در طول زمان, موضوع مورد توجّه بسيار مهمّّى است (Compas et al., 1998). علاوه بر اين, اگر پرسش پژوهش كاملاً بديع نباشد, مقايسه مداخلات دينى با گروه هاى مقايسه غير درمانى يا فهرست انتظار43, با توجّه به تأثير احتمالى عوامل نامشخص كه پيش از اين مورد بحث قرار گرفت, احتمالاً دانش بالينى ما را به نحو ارزش مندى افزايش نمى دهد. در بيشتر موارد, ممكن است رويكردهاى دين و معنويت محور, به نحوى سودمند با مداخلات روانى اجتماعى سنّتى مقايسه شوند. مى توان پيش بينى كرد كه اثربخشى نسبى اين گروه ها در آزمايش تطبيقى, تحت تأثير گرايش هاى معنوى بيمار قرار مى گيرد. بنابراين, روشن است كه مسائلى درباره تعديل عوامل تأثيرگذار دينى و معنوى بر درمان ضرورى است. سرانجام, وقتى عوامل تأثيرگذار مهمّ روشن شدند, موضوعات مربوط به اهمّيت بالينى (Kendal et al., 1999) و اثربخشى مقرون به صرفه (Friedman et al., 1995) مطرح مى گردند. بى ترديد دامنه برنامه پژوهشى براى ارزيابى مداخلات دينى و معنوى به عنوان ضميمه مراقبت پزشكى استاندارد, گسترده است.




[ نقش] ايمان, هنر و علم در خدمات بالينى روان شناسى سلامت




روان شناسى سلامت چيزى بيش از يك حوزه پژوهشى است. اين رشته براى ارتقاء بهزيستى نيز در نظر گرفته شده است. تلاش هاى كاربردى در روان شناسى سلامت ريشه در الگوى دانشمند ـ متخصص44 دارند كه در آن خدمات مراقبت هاى بهداشتى تحت تأثير نتايج پژوهش هاى تجربى قرار دارند. به طور كلى, تأكيد روزافزونى در روان شناسى بالينى (Chambless
Hollon, 1998) و هم چنين پزشكى رفتارى و روان شناسى سلامت (Compas et al., 1998) بر استفاده از درمان هاى تجربى تأييد شده وجود دارد. اما, غالباً اهمّيت نياز فورى براى خدمات بالينى از قطعيّت و صراحت شواهد درباره پرداختن به وضعيت خاصى كه يك مُراجع يا بيمار مطرح مى كند, فزونى مى يابد. حتّى قطعى ترين يافته ها در مورد تأثيرات بالينى [و] قابل توجّه مداخلاتِ مشخّص در مورد شرايطى به همان ميزان مشخّص, تأثير متفاوتى در سطح مراجعان مختلف مى گذارند. از اين جاست كه تعميم دادن آثار مكتوب تجربى به فعاليت هاى بالينى فردى فرآيندى پيچيده و احتمال باورانه است. شواهد تجربى, در بهترين شرايط, هدايت كننده كار [بالينى] است و نه ضامن تأثيرگذارى آن. علاوه بر اين, افراد غالباً مشكلات سلامتى فورى دارند كه به نفع آنها شواهد قانع كننده اى مبنى بر درمان مؤثّر وجود ندارد. در ساير موارد, نمى توان شواهد برگرفته از مطالعه كاملاً كنترل شده گروه هاى همگن را به طور قطع در مورد افراد خاصّى كه مشكلات پيچيده و چندگانه دارند تعميم داد. از اين رو, همواره هنرِ كاربرد روان شناسى تخصصى [حرفه اى] در هر حوزه اى ايجاب مى كند كه به شواهد موجود بسنده نكنيم. وقتى منتقدان كاربرد بالينى پژوهش هاى انجام گرفته در مورد دين, تأكيد دارند كه اين قبيل روش ها از حدّ مؤيّدات تجربى تجاوز مى كند, بايد به خاطر داشته باشيم كه قضيه اساساً هميشه از اين قرار است و تنها از لحاظ ميزانى كه اين روش از حدّ مؤيدات تجربى تجاوز مى كند تفاوت وجود دارد. به ناچار, طبابتِ صرفاً با مؤيّدات تجربى محدود, در بسيارى از فعاليت هاى بالينى, و حتّى در فعاليت هاى بالينيِ طرفداران درمان هاى به لحاظ تجربى تأييد شده, وضع عادى و متعارف است. درد و رنج هاى انسانى بى شمار در انتظار شواهد كاملاً قطعى, بر روى هم انباشته مى شوند.




با اين همه, بررسى هاى پيشين روشن مى سازند كه مبناى پژوهش مرتبط با تصميم گيرى هاى راجع به ارزيابى بالينى و مداخلاتِ متضمن مسائل دينى و معنوى از بسيارى جهات به ويژه در مقايسه با حوزه هاى فراوانى در روان شناسى بالينى سلامت و پزشكى رفتارى محدود است. دانش ما در زمينه ارزيابى معتبر و درمان مؤثّر مخاطرات مختلف سلامت (مانند استعمال دخانيات, رژيم غذايى و اعتياد به مشروبات الكلى), شرايط خاصى كه با مسائل روانى در ارتباط اند (مانند فشارخون, بيمارى اكليلى, سرطان, اچ آى وى/ايدز, سردرد, التهاب مفاصل و مرض قند) و مشكلات بالينى عمومى (مانند تبعيّت از رژيم غذايى پزشكى, سازگارى با شيوه هاى تهاجمى پزشكى (مثل عمل جراحى)) خيلى بيشتر است از آن چه درباره نقش موضوعات دينى و معنوى در سلامت و مراقبت بهداشتى مى دانيم. از اين رو, توصيه هاى بالينيِ صريح به پى گيرى فعاليت هاى دينى و معنوى براى بهبود سلامت و كنترل بيمارى, مورد ترديد هستند.




اين گفته به اين معنا نيست كه بايد به طور جدّى از [توجّه به] اين قبيل مسائل در مراقبت بالينى اجتناب كرد, بلكه به اين معنا است كه بايد مردّد, محتاط و حسّاس بود. منتقدانِ گنجاندن مسائل دينى و معنوى در مراقبت بهداشتى, به طور قابل فهم و مناسبى دغدغه كارها و توصيه هايى را دارند كه از حدّ شواهد موجود فراتر مى رود. با اين كه اين مسئله منتهاى حسن نيّت را نشان مى دهد, اما توصيه درباره دين يا معنويت از سوى پزشك يا روان شناس كه آشكارا از حدّ نتيجه گيرى هاى صحيحى كه مورد تأييد علوم بالينى واقع شده اند, فراتر مى رود, دقيقاً به همان اندازه نامناسب است كه توصيه هاى تأييد نشده درباره ويتامين ها, رژيم غذايى, روش هاى مغناطيسى يا هر نوع ديگرى از مداخله نامناسب. اما, دخالت بالقوّه مَراجع پزشكى و روانى و متخصّصان در مسائل اختصاصى دين, موجب سوءاستفاده هاى بالقوّه بيشترى مى شود. توصيه هاى دينى يا معنوى را مى توان يك دخالت قهرى و بالقوّه ارزش داورانه يا ناراحت كننده در موضوعات اختصاصى دين تلقّى كرد كه در لفّافه حوزه اختيار[اقتدار] علمى و پزشكى نهفته است. اسلون و همكاران وى (Plante
Sherman, Chapter14, 2001) بررسى مختصرى درباره برخى از اشكالات بالقوّه اخلاقى و حرفه اى در توصيه ها و مداخلات مبتنى بر ايمان به دست مى دهند. با اين همه, حتّى احتمال روشن و قانع كننده در مورد كار بالينى نامناسب الزاماً مانع از دخالت مسائل دينى و معنوى در روان شناسى بالينى سلامت نمى شود. آثار اخير تلاش مى كنند تا اين مسائل اخلاقى را تبيين كنند و رهنمودهاى حرفه اى مناسب براى گنجاندن دين و معنويت در علم و اعمال روان درمانى را به تثبيت برسانند (Miller, 1999; Richards
Bergin, 1997; Shafranske, 1996; See also Chir-().ban, Chapter1145 and Tan
Dong, Chapter1246, this volume




هم چنين ممكن است قضيه از اين قرار باشد كه روان شناسان در زمينه ملاحظات حرفه اى و اخلاقى از حيث وجوه مشترك بين مراقبت بالينى و ايمان آگاه تر از برخى از ديگر اعضاى گروه هاى مراقبت درمان هستند. از قرار معلوم روان شناسان ماهيت اساسى آگاهى, حسّاسيت و احترام در پرداختن به باورها, اعمال و رفتارهاى شخصى بيمار را درك مى كنند. اگر توجّه به موضوعات ايمانى [دينى] در پزشكى افزايش يابد, روان شناسان همانند مشاورين مراقبت هاى معنوى مى توانند نقش حسّاس مشاور ـ رابط را در هدايت ساير اعضاى گروهِ مراقبت بهداشتى در تلفيق مناسب و حسّاس اين مسائل در ارزيابى و مراقبت داشته باشند.




نتايج: آرا و نظرهاى متعارض در كنار هم




از اين بررسى روشن شد كه موضوعات دين و معنويت با يكايك كانون هاى توجّه روان شناسى سلامت در ارتباط هستند. هنگامى كه ظهور اين مسئله را با عموميّت و اهمّيت مسائل دينى و معنوى در جامعه توأماً نگاه كنيم, به نظر مى رسد كه داراى تأخير طولانى است. اما, يافته هاى پژوهشى در بسيارى از موارد مقدماتى هستند. بسيارى از مشاهدات پذيراى تفاسير چندگانه اند و پرسش هاى روشن زيادى هنوز پى گيرى نشده اند. ابزارهاى مفهومى و روش شناختى مربوط به مطالعه روان شناسى و دين را مى توان با ابزارهاى روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى تلفيق كرد تا از نسل بعدى پژوهش گران در اين حوزه حمايت شود كه چه بسا در پيدايش پايه دانش قطعى ترى نقش داشته باشند.




در اين ميان, كسانى كه تحت تأثير سهم بالقوّه اين حوزه پژوهشى قرار مى گيرند بايد تلاش كنند كه با مراقبت و احتياط مناسب يافته ها را بررسى كنند. اگر مجبور شدند كه كاملاً فراتر از استلزامات توجيه پذيرِ داده هاى موجود توصيه هاى بالينى اقدام كنند بايد از اين تلقّى كه علم به دين و سلامت مؤيد اين توصيه ها هستند اجتناب كنند. اگر طرف داران نتوانند در برابر وسوسه جهش از مبناى پژوهشى محدود در مورد ايمان به نتايج محكم علّى, مقاومت كنند, دست كم بايد از تحميل اين قبيل بى بندوبارى ها بر كسانى كه تحت مراقبتشان هستند, پرهيز كنند. دانشمندانى كه شكّاك و حتّى شايد مخالف بررسى ايمان و سلامت هستند مسلماً بايد براى آزادانديشى جدّ و جهد نمايند. على رغم اين مخالفت ها, بررسى اى بى طرفانه و چه بسا عينى نشان مى دهد كه پرسش هاى ارزش مند فراوانى وجود دارند كه بايد پى گيرى شوند. در نظر طرفداران و همين طور منتقدين, اين قسم از توصيه به طور خاص در سطح آثار تخصصى دانشمندان و اعتقادات شخصى شان ـ خواه لاادرى گو باشند يا معتقد از هر سنخ ـ مطرح است. چنين هشدارهايى شايد در ظاهر وارد كردن نابخردانه انتقادات تعصب آميز در گفت وگوى علمى باشد. اما, با توجّه به ماهيت بالقوّه بحث انگيز اين مباحث, به نظر عاقلانه مى رسد كه ماهيت گاه و بى گاه شخصى نگرش ها و فعاليت هاى علمى را به خود يادآور شويم.




مسير رسيدن به دانش فزاينده و متقاعد كننده درباره ايمان و سلامت ظاهراً روشن است. تنها از طريق سال ها پژوهش روش شناختى دقيق به ديدگاهى صحيح تر و فراگيرتر درباره چگونگى تأثيرگذارى يا عدم تأثيرگذارى ايمان و اعمال دينى بر رفتار بهداشتى و تلاش هاى پيش گيرانه, آسيب پذيرى هاى روانى ـ اجتماعى و مقاومت در مقابل بيمارى, اثرات بيمارى بر سازگارى بيمار و سودمندى مداخلات مرتبط با آنها در مراقبت بالينى دست مى يابيم. با اين همه, حتّى شواهد روش شناختى قوى ممكن است با مخالفت شديد روبه رو شوند. به نظر مى رسد كه برخى از جدّى ترين منتقدين, آشكارا تلاش و كوشش [در اين راه] را رد مى كنند. لازم به يادآورى است كه از ديدگاه آنها در مورد جدائى دين و علم هيچ ضمانتى اساسى وجود ندارد. اما, ارتباط معيارهاى علمى و شكّاكيّت با مسائل مربوط به ايمان و سلامت كمتر از ارتباط آنها با ساير حوزه هاى روان شناسى سلامت نيست.




تاريخچه اخير روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى ممكن است بينشى نسبت به سرسختى ها و امتيازات انتقاد جارى از مطالعات مربوط به ايمان و سلامت و گنجاندن آن در مراقبت بالينى فراهم آورد. در طول چند دهه گذشته, بسيارى از اعضاى بانفوذ جامعه سنّتى پزشكى در برابر علاقه نوظهور به نقش عوامل روان شناختى در سلامت ايستادند. از قرار معلوم, اين مخالفت دست رسى محدود به سرمايه گذارى در امر پژوهش, جلوگيرى از انتشار پژوهش هاى رفتارى در نشريات پزشكى و تحت پوشش بيمه قرار ندادن مداخلات مؤثّر روانى ـ اجتماعى در مورد شرايط پزشكى را دربر مى گرفت. با وجود اين قبيل مخالفت ها, روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى, صرف نظر از پذيرش عمومى نقش ابعاد روانى ـ اجتماعى در سلامت, بيمارى و مراقبت پزشكى, به پيش رفت هاى علمى قابل توجّهى نايل آمده اند و به منابع مالى مهمّى براى پژوهش و خدمات مراقبت درمانى دست يافته اند. اين منافع به طور كلى در سطح عرصه روش شناسى پژوهش حاصل شده اند. پيش گامان روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى و نيز آن دسته از كسانى كه راه ايشان را پى گرفتند عميقاً از دشوارى آن تاخت و تازها و موفقيت ها آگاهند. دور از انتظار نيست كه آنان اغلب, منتقدان سرسخت آن دسته از تحوّلات به ظاهر مرتبط با پژوهش در زمينه سلامت و مراقبت (مانند طبّ جاى گزين) هستند كه ظاهراً بعضى اوقات از معيارهاى كمتر علمى متابعت مى كنند. ايستادگى در مقابل تحوّلات جديد و به ظاهر (علوم رفتارى [انسانى])47 در اين حوزه را مى توان دفاعى مناسب از معيارهايى محسوب كرد كه در اين موقعيت هاى بزرگ مؤثّر بودند.




درست همان طور كه نظريات روشن و شيوه هاى قوى, موجب رشد و تحوّل آن مبناى پژوهشى شدند كه رد كردن اهمّيت روان شناسى سلامت و پزشكى رفتارى را توسط باقى مانده مدافعان الگوى سنّتى زيست ـ پزشكى دشوار ساخته است, نظريات روشن و شيوه هاى قوى هم سرانجام در مطالعه ايمان و سلامت مى توانند به ما كمك كنند كه گوهر را از خَزَف جدا كنيم. اين مطلب به ويژه در صورتى درست است كه مجموعه بعدى پژوهش هايى كه در اين زمينه انجام مى شوند از الگوهاى مفهومى اى كه روشن و بيان شده اند, منبعث شوند و در صورتى درست است كه اصلاح و انسجام تجربى معيارهاى مفاهيم دينى و معنوى همراه با دقت روان سنجانه و توجّه به پيچيدگى و تفاوت ظريفى كه لازمه ماهيت اين فعاليت ها و تجارب در زندگى افراد است, پيش روند. چه در پژوهش و چه در عمل, آن چه كه براى برخى حل نشدنى به نظر مى رسد, مسلماً قابل حل است. كار و پژوهش در اين زمينه طولانى و دشوار خواهد بود, اما ممكن است ثمربخش و ارزش مند از آب درآيد.




كتاب نامه :




Affleck, G., Zautra, A., Tennen, H.,
Armeli, S. (1999). Multilevel daily process designs for consulting and clinical psychology: A guide for the perplexed. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 67, 746-754.




Auerbach, S. M. (1989). Stress management and coping reseach in the health care setting: An overview and methodological commentary. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 57, 388-395.




Baron, R. M.,
Kenny, D. A. (1986). The moderator-mediator variable distincion in social psychological research: Conceptual, strategic, and statistical sonsiderations. Journal of Personality and Social Psychology, 51, 1173-1182.




Defining empirically supported therapies, Journal of Consulting and Clinical psychology, 66, 7-18.




Clark, D. A., Cook, A.,
Snow, D.(1998). Depressive symptom differences in hospitalized, medically ill, depressed psychiatric inpatients, and nonmedical controls. Journal of Abnormal Psychology, 107, 38-48.




Cohen, S.,
Rabin, B. S. (1998). Psychologic stress, immunity, and cancer. Journal of the National Cancer Institute, 90, 3-4.




Cohen, S.,
Rodriguez, M. (1995). Pathways linking affective disturbances and physical disorders. Health Psychology, 14, 375-380.




Compas, B. E., Haaga, D. A., Keefe, F. J., Leitenberg, H.,
Williams, D. A. (1998). Sampling of empirically supported psychological treatments from health psychology: Smoking, chronic pain, cancer, and bulimia nervosa. Journal of Consulting and clinical Psychology, 66, 89-112.




Cook, T. D.,
Campbell, D. T. (1979). Quasi-experimentation: Design and analysis issues for field settings. Chicago: Rand McNally.




Costa, P. T., Jr.,
McCrae, R. R. (1987). Neuroticism, somatic complaints, and disease: Is the bark worse than the bite Journal of Personality, 55, 299-316.




Coyne, J. C.,
Gotlib, I. H. (1983). The role of cognition in depression: A critical appraisal. Psychological Bulletin, 94, 472-505.




Coyne, J. C.,
Gottlieb, B. H. (1996). The mismeasure of coping by checklist. Journal of Personality, 64, 959-991.




Coyne, J. C.,
Smith, D. A. (1994). Couples coping with myocardial infarction: Contextual perspective on patient self-efficacy. Journal of Family Psychology, 8, 43-54.




Digman, J. (1990). Personality structure: Emergence of the five-factor model. Annual Review of Psychology, 41, 417-440.




Duffy, D., Hammerman, D.,
Cohen, M. (1988). Patient-physician communication: A descriptive summary of the literature. Patient Education and Counseling, 12, 99-119.




Friedman, R., Subel, D., Meyers, P., Caudill, M.,
Benson, H. (1995). Behavioral medicine, clinical health psychology, and cost offset. Health Psychology, 14, 509-518.




Funk, S. C. (1992). Hardiness: A review of theory and research. Health Psychology, 11, 335-346.




Gallo, L. C.,
Smith, T. W. (1998). Construct validation of health-relevent personality traits: Interpersonal circumplex and five-factoe model analyses of the aggression questionnaire. International Journal of Behavioral Medicine, 5, 129-147.




Hancock, L., Sanson-Fisher, R. W.,
Redman, S. (1997). Community action for health promotion: A review of methods and outcomes 1990-1995. American Journal of Preventive Medicine, 13, 229-239.




Harris, A. H. S., Thoresen, C. E., McCullough, M. E.,
Larson, D. B. (1999). Spiritually and religiously oriented health interventions. Journal of Health Psychology, 4, 413-434.




Harris, W. S., M., Kolb, J. W., Strychacz, C. P., Vacek, J. L., Jones, P. G., Forker, A., OصKeefe, J. H.,
McCallister, B. D. (1999). A randomized, controlled trail of the effects of remote, intercessory prayer on outcomes in patients admitted to the coronary care unit. Archives of Internal Medicine, 159 (19), 2273-2278.




Holmbeck, G. N. (1997). Toward terminological, conceptual, and statistical clarity in the study of mediators and moderators: Examples from the child-clinical and pediatric psychology literatures. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 65, 599-610.




Kaplan, G. A.,
Camacho, T. (1983). Perceived health and mortality: A nine-year follow-up of the human population laboratory cohort. American Journal of Epidemiology, 117, 292-304.




Kaplan, R. M. (1984). The connection between clinical health promotion and health status: A critical overview. American Psychologist, 39, 755-765.




Kaplan, R. M. (2000). Two pathways to prevention. American Psychologist, 55, 382-396.




Kendall, P. C., Flannery-Schroeder, E.,
Ford, J. (1999). Therapy outcome research methods. In P. C. Kendall, J. Butcher,
G. Holmbeck (Eds.), Handbook of research methods in clinical psychology (2nd ed., pp. 330-363). NewYork: Wiley.




Kiecolt-Glaser, J.,
Glaser, R. (1995). Psychoneuroimmunology and health consequences: Data and shared mechanisms. Psychosomatic Medicine, 57, 269-274.




Koenig, H. G. (1997). Is religion good for your health : Effects of religion on mental and physical health. Binghamton, NY: Haworth Pastoral Press.




Lazarus, R. S.,
Folkman, S. (1984). Stress, appraisal and coping. New York: Springer.




Linden, W., Stossel, C.,
Maurice, J. (1996), Psychosocial interventions for patients with coronary artery disease: A meta-analysis. Archives of Internal Medicine, 156, 745-752.




Lovallo, W. (1997). Stress and health. Thousand Oaks, CA: Sage,




Manne, S.,
Zautra, A. (1989). Spouse criticism and support: Their association with coping and psychological distress among women with rheumatoid arthritis: Journal of Personality and Social Psychology 56, 608-617.




McCullough, M. E., Hoyt, W. T., Larson, D. B., Koenig, H. G.,
Thoresen, C. (2000). Religion involvement and mortality: A meta-analytic review. Health Psychology, 19(3), 211-222.




Miller, W. R. (Ed.). (1999). Integrating spirituality into treatment: Resources for practitioners. Washington, DC: American Psychological Association.




Norris, F. H. (1997). Frequency and structure of precautionary behavior in the domains of hazard preparedness, crime prevention, vehicular safety, and health maintenance. Health Psychology, 16, 566-575.




Pargament, K. I. (1997). The psychology of religion and coping: Theory, research, practice. New York: Guilford Press.




Peck, J., Smith, T. W., Ward, J. J.,
Milano, R. (1989). Disability and depression in rheumatoid arthritis: A multi-trait, multi-method investigation. Arthritis and Rheumatism, 32, 1100-1106.




Rabin, B. S. (1999). Stress, immune function, and health: The connection. NewYork: Wiley-Liss.




Rhodewalt, F.,
Smith, T. W. (1991). Current issues in Type A behavior, coronary proneness, and coronary heart disease. In C. R. Snyder
D. R. Forsyth (Eds.), Handbook of social and clinical psychology (pp. 197-220). NewYork: Pergamon Press.




Richards, P. S.,
Bergin, A. E. (1997). A spiritual strategy for counseling and psychotherapy. Washington, DC: American Psychological Association.




Rozanski, A., Blumenthal, J. A.,
Kaplan, J. (1999). Impact of psychological factors on the pathogenesis of cardiovascular disease and implications for therapy. Circulation, 99, 2192-2217.




Schneiderman, N., Weiss, S. M.,
Kaufmann, P. G. (1989). Handbook of research methods in cardiovascular behavioral medicine. NewYork: Plenum.




Schulz, R.,
Beach, S. (1999). Caregiving as a risk factor for mortality: The caregiver health effects study. Journal of the American Medical Association, 282, 2215-2219.




Schwartz, C. E., Chesney, M. A., Irvine, J.,
Keefe, F. J. (1997). The control group dilemma in clinical research: Applications for psychological and behavioral medicine trials. Psychosomatic Medicine, 59, 362-371.




Shafranske, E. P. (Ed.). (1996). Religion and the clinical practice of psychology. Washington, DC: American Psychological Association.




Sloan, R. P., Bagiella, E.,
Powell, T. (1999). Religion, spirituality, and medicine. Lancet, 353, 664-667.




Smith, T. W.,
Gallo, L. C. (2001). Personality traits as risk factors for physical illness. In A. Baum, T. Revenson,
J. Singer (Eds.), Handbook of health psychology (pp. 139-172). Hillsdale, NJ: Erlbaum.




Smith, T. W.,
Rhodewalt, F. (1992). Methodological challenges at the social/clinical interface. In C. R. Snyder
D. F. Forsyth (Eds.), Handbook of social and clinical psychology (pp. 739-756). NewYork: Pergamon Press.




Smith, T. W.,
Ruiz, J. M. (1999). Methodological issues in adult health psychology. In P. C. Kendall, J. N. Butcher,
G. N. Holmbeck (Eds.), Handbook of research methods in clinical psychology (2nd ed., pp. 499-536). NewYork: Wiley.




Smith, T. W.,
Williams, P. G. (1992). Personality and health: Advantages and limitations of the five-factor model. Journal of Personality, 60, 395-423.




Stone, A. A., Schwartz, J. E., Neale, J. M., Shiffman, S., Marco, C., Hickox, M., Paty, J., Porter, L.,
Cruise, L. (1998). A comparison of coping assessed by ecological momentary assessment and retrospective recall. Journal of Personality and social Psychology, 74, 1670-1680.




Turner, J. A., Deyo, R. A.,
Loweser, J. D. (1994). The importance of placebo effects in pain treatment and research. Journal of the American Medical Association, 271, 1609-1614.




Waitzman, N.,
Smith, K. (1998). Phantom of the area: Poverty residence and mortality in the U. S. American Journal of Public Health, 88, 973-976.




Waltz, J., Addis, M. E., Koerner, K.,
Jacobson, N. S. (1993). Testing the integrity of a psychotherapy protocol: Assessment of adherence and competence. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 61, 620-630.




Watson, D.,
Pennebaker, J. W. (1989). Health complaints, stress, and distress: Exploring the central role of negative affectivity. Psychological Review, 96, 234-254.




Watson, D.,
Tellegen, A. (1985). Toward a consensual structure of mood. . Psychological Bulletin, 98, 219-235.




Watson, D., Weber, K., Assenheimer, J. S., Clark, L. A., Strauss, M. E.,
McCormick, R. A. (1995). Testing a tripartite model: I. Evaluating the convergent and discriminant validity of anxiety and depression symptom scales. Journal of Abnormal Psychology, 104, 3-14.




Weinstein, N. D. (1993). Testing four competing theories of health-protective behavior. Health Psychology, 12, 324-333.




Weinstein, N. D., Rothman, A. J.,
Sutton, S. R. (1998). Stage theories of health behavior. Health Psychology, 17, 211-213.




Yates, B. T. (1994). Toward the incorporation of costs, cost-effectiveness analysis, and cost-benefit analysis into clinical research. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 62, 729-736




* مشخصات كتاب شناختى اين مقاله عبارت است از :




Timothy W. Smith, Religion and Spirituality in the Science and Practice of Health Psychology: Openness, Skepticism, and the Agnosticism of Methodology in Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman(eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives. New York and London: The Guilford Press, 2001, pp. 355-380.




1. Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman(eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives (New York and London: The Guilfird Press, 2001)




قابل توجه است كه نويسندگان محترم اين مقاله در عباراتى نظير (فصل هاى گذشته ), ( مؤلفان اين كتاب) و يا به فصل هاى مختلف كتابى اشاره دارند كه در مشخصات كتاب شناختى اصل اين مقاله معرفى شده است. در ضمن ترجمه فصل هاى 2, 3, 5 , 6, 11 و 12 اين اثر در شماره پيشين مجله منتشر شده است .




2. religious coping. راه هاى شخص براى سازگارى با خواست هاى محيطى با كمك دين, مانند كنار آمدن با فشار روانى از طريق شركت در فعاليت دينى .




3. construct




4. construct validity. طرح ريزى ابزار آزمون به گونه اى كه بتواند آن چه را كه براى سنجش آن طرح ريزى شده است, بسنجد .




5. convert validity. ميزان هم بستگى نمرات يك آزمون با چندين عامل مختلف ; وجود اين هم بستگى براى اطمينان از اين كه آزمون آن چه را كه بايد سنجيده شود مى سنجد, ضرورى است .




6. discriminant validity. ميزان كمبود هم بستگى يك آزمون با آزمايش ها يا مهارت هايى كه قرار نيست سنجيده شوند .




7. divergent validity. ميزان تفاوت نتايج تست يك آزمون با آزمون ديگرى كه سازه اى متفاوت را اندازه مى گيرد .




8 . ر.ك: نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص 166 ـ 216 .




9 . همان, ص 293 ـ 329 .




10 . همان, ص 330 ـ 366 .




11 . همان, ص 293 ـ 329 .




12 . reliable. پايايى در آزمون هاى روان شناختى (و به طور كلى در اندازه گيرى) اصطلاحى كلى براى توصيف قابليت اعتماد وسيله اندازه گيرى يا آزمون است .




13 . Valid. منظور از روايى اين است كه آزمون يا وسيله اندازه گيرى آن چه را كه قرار است اندازه گيرى شود, اندازه گيرى كند .




14 . ر.ك: نقدونظر, پيشين, ص 293 ـ 329 .




15 . distal variable. متغيّرى (مانند دين و معنويت) كه دور از گيرنده اى ( مانند رفتار سالم) كه بر آن تأثير مى گذارد, اعمال مى شود. در مقابل , متغيّر نزديك (مانند پزشكى) مجاور گيرنده خود (بيمارى, رفتار بهداشتى ) قرار دارد .




16 . mediating variables. به متغيّرهاى ناخواسته اى اشاره دارند كه بر روى تحقيق اثر مى گذارند, اما اغلب مشاهده پذير و اندازه پذير نيستند و محقق بايد آنها را از طريق متغيّرهاى مستقل و تعديل كننده استنتاج نمايد .




17 . moderating variables. اين متغيّر رابطه ميان متغيّر مستقل و متغيّر وابسته را روشن مى كند و بر آنها اثر مى گذارد. محقق اين متغيّر را انتخاب, اندازه گيرى يا دست كارى مى كند تا مشخص شود كه تغيير آن موجب تغيير هم بستگى بين متغيّر مستقل و متغيّر وابسته مى شود يا خير .




18 . effect size. توان يا قدرت يك درمان خاص در درمان يك بيمارى .




19 . intervention. هر روش يا عملى كه براى قطع, مداخله در و/يا تعديل يك فرايند (مانند يك رفتار نامناسب) طرح ريزى شده است .




20 . external validity. در روايى بيرونى اين سؤال مطرح است كه آيا يافته هاى مطالعه مورد نظر قابل تعميم به تك تك افراد جامعه اى كه نمونه مورد آزمايش از آن انتخاب شده, هست يا نه .




21 . attrition. در پژوهش به كنار كشيدن برخى از شركت كنندگان و در درمان به انصراف برخى از بيماران در طى درمان اطلاق مى شود .




22. explanatory variables




23. mediational analysis




24. cost-effectiveness




25 . quasi-experimental designs. بيشتر تحقيقاتى كه هدفشان يافتن عوامل علّى در زندگى واقعى و شرايط حقيقى است و در حين آن ها تنها كنترل تعدادى از متغيّرها مقدور مى باشد, از اين نوع هستند .




26 . behaviorical medicine. روشى كه در آن از اصول رفتارى براى پيش گيرى , تشخيص, درمان و توان بخشى اختلالات پزشكى (جسمانى) استفاده مى شود. تمركز آن بر اختلالات جسمى است تا روانى و در زمينه هايى مثل پيش گيرى و كاهش فشار روانى, اداره كردن بيماران و واداشتن آنها به رعايت دستورات پزشكى , كنترل درد و مورد استفاده قرار مى گيرد .




27 . case-control research و human cross-sectional. در پژوهش مقطعى گروهى را در زمانى مشخص, مثلاً در نوجوانى بر حسب كيفيّات خاصى كه در آن زمان وجود دارد تحت بررسى قرار مى دهند, يعنى اكتفا به (قاچى از كيك ) انسانى. در پژوهش موردى تمام جوانب شناختى, رفتارى و يك فرد را به صورت كاملاً مفصل مطالعه مى كنند. به نظر مى رسد منظور نويسنده مطالعه همه جانبه يك مقطع مشخص از زندگى افراد مستقل (نه يك گروه) باشد .




28 . internal validity. روايى درونى يك تحقيق, يعنى يافته هاى يك مطالعه بايد حاصل متغيّرهايى باشند كه دست كارى, اندازه گيرى و يا انتخاب شده اند, نه آن كه حاصل متغيّرهاى ديگرى باشند كه مورد بررسى قرار نگرفته اند .




29. prospective study




30. human mechanism research




31. five factor taxonomy of personality traits




32 . neuroticism. استعداد براى روان رنجور شدن, مانند آمادگى براى ترس هاى مرضى, افكار وسواس و واكنش هاى افسردگى .




33 . negative effectivity. احساس, هيجان و واكنش منفى فرد نسبت به محيط .




34 . Variance. معيارى است كه مقدار انحراف نمره ها از ميانگين را در يك سرى خاص از نمره ها نشان مى دهد; نشان دهنده پراكندگى داده ها است .




35 . در اين كه رفتار سالم موجب كاهش مرگ و مير مى شود, ترديدى نيست. اما سؤال اين است كه آيا چون واريانس رفتار سالم و فعاليت دينى يك سان است پس فعاليت دينى هم باعث كاهش مرگ و مير مى شود؟




36 . نقدونظر, پيشين, ص 217 ـ 247 .




37 . همان, ص 166 ـ 216 .




38 . outcome measures. معيارهايى براى ارزيابى اثربخشى يك يا چند نوع درمان يا روش .




39 . coping. راه هاى شخص براى سازگارى با خواست هاى محيطى بدون تغيير دادن اهداف .




40 . نقدونظر, پيشين, ص 367 ـ 393 .




41 . همان, ص 166 ـ 216 .




42 . از دارو نماها يا داروهاى كاذب در درمان هاى ساختگى استفاده مى شود . هرچند كه هيچ تأثيرى در درمان ندارند, اما با ايجاد انتظار خوب شدن در بيمار, به بهبودى او كمك مى كنند. با اين روش يعنى استفاده از دارونما, مى توان تأثير (انتظار) را در بهبودى فرد ارزيابى نمود .




43 . no-treatmentor waiting-list comparison group. گروهى كه براى پى بردن به روايى درونى يك آزمايش تحت كنترل قرار مى گيرند. پس از اين كه شركت كنندگان آزمايش مورد مداخله قرار گرفتند, اين گروه مداخله مى شوند تا مشخص شود كه نتايج مداخله حاصل متغيّرهاى انتخاب شده است, نه حاصل متغيّرهاى ديگر (نامشخص) كه بررسى نشده اند .




44 . scientist-practitioner model. بر طبق اين الگو متخصّصان روان شناسى بايد آموزش كافى ديده باشند تا بتوانند در انجام وظيفه درمان گرى از پژوهش هاى علمى بهره بردارى نمايند .




45 . نقدونظر, پيشين, ص 330 ـ 366 .




46 . همان, ص 367 ـ 393 .




47 . soft.science. آن دسته از علومى كه (مانند روان شناسى) از طريق برخى از تحقيقات علمى كه ملاك هاى قابل سنجش دقيق ندارند به بررسى رفتار انسان , جامعه و مى پردازند .


/ 1