تنها راه كشف تأثير وراثت، مطالعه دوقلوهاست. لالين ( Loehlin ) و نيكولز ( Nichols ).... جفت از دوقلوهاى 17 ساله را مطالعه كردند و به همبستگى در يك مقياس فعّاليتهاى مذهبى دستيافتند: از دوقلوهاى همسان، 73% براى مردان و 78% براى زنان، و از دوقلوهاى غير همسان، 55% براى مردان و 71% براى زنان بوده است. اين نتايج، يك عامل ژنتيكىِ كاملاً اندكى را نشان مىدهد كه ظاهرا در مردان بيشتر است؛ يعنى در كسانى كه تفاوتِ بزرگى بين مشابهت دوقلوهاى همسان و غيرهمسانشان وجود دارد. پژوهشهاى اخير در علم ژنتيك از روشهاى ديگرِ الگودهى ژنتيكى استفاده كردهاند. نتايجِ مطالعاتِ مزبور با هم سازگار نبوده و برآورد متفاوتى از اهميّت وراثت را تخمين زدهاند (مارتين Martin و ديگران 1986، پلومى Plumy ، 1989 ، والر Waller و ديگران 1990). به هرحال گستردهترين تحقيق توسط پروت ( Pruett ) و ديگران (1992) صورت گرفت. آنها 3810 جفت دو قلو را بررسى كرده و دريافتند كه حدود 16 درصد از واريانس در عامل بازخوردهاى مذهبى، ناشى از وراثت است. چه چيزى واقعا ارثى است؟ بىترديد فقط عادت به آيينهاى مذهبى نيست، بلكه بايد تعداد بيشترى از ضوابط بنيادى شخصيّت وابسته به ديندارى وجود داشته باشد. از رگههاى عمومى شخصيّت، دو رگه عمومى، كه بيش از همه در ادبيات اين علم برجسته شده است، «دروننگرى بروننگرى» (100) و «روان آزردهخويى» (101) است، كه غالبا با «پرسشنامه شخصيّتىِ آيسنك» ( EPQ ) اندازهگيرى شده است. در مطالعات اوليه، همبستگىهاى كمّى بين متغيرهاى دينى و درونگرايى ديده شده است، ولى مقياس برونگردى تجديدِ نظرشده پرسشنامه شخصيّت آيسنك، هيچ همبستگىاى نشان نمىدهد؛ شايد بدين علت كه مقياس برونگردى تجديدنظرشده، از برانگيختگىِ خفيفى كه با دين همبستگى داشت تصفيه شده است (فرانسيس Francis و پرسون Pearson ، 1985 ). اين نتايج منفى در مورد بزرگسالان و كودكان و با اندازهگيرىهاى مختلف در مورد درونگرايى و ديندارى در عين حال بررسى شده است. به هر حال، كاستا ( Costa ) و ديگران (1981) با يك نمونه 557 تايى از مردان امريكايى، با سنين متفاوت، همبستگى اندكى را با «درونگراىِ متفكّر» (102) يافتند؛ همبستگىاى كه مبيّن حدى از مهار و انديشمندى بيش از گوشهگيرى اجتماعى بود و يك بار ديگر شاخص عدمِ برانگيختگى را نشان مىداد. اين احتمال وجود دارد كه اعضاى برخى از جمعيتهاى مذهبى بيشتر درونگرد باشند. (103)
روان آزردهوارى و روان گسستهوارى
رگه عمومى ديگر، «روان آزردهوارى» (104) است و همواره نشان داده شده است كه رابطهاى با مذهب ندارد. اما در مورد بُعد سوم از پرسشنامه شخصيّتى آيسنك، يعنى «روان گسستهوارى»، (105) همواره به اين نكته دست يافتهاند كه ميان متغيرهاى ديندارى و اين بُعد بينِ 25% ـ و 35% - همبستگى وجود دارد. (106) يك استثنا در اين خصوص پژوهشِ كِى (1981) در مورد 779 پسر و 638 دخترِ 11 تا 15 ساله انگليسى بوده است كه درآن همبستگى روان گسستهوارى با ديندارى در مورد پسران منفى بوده است، اما در دختران، چنين رابطه منفىاى وجود نداشته است. روان گسستهوارى رگهاى است كه نسبت به برونگردى يا روان آزردهوارى از كليت كمترى برخوردار است و به علاوه، معناى دقيق آن كمتر روشن است. روان گسستهوارى به معنى ابتلا به روان گسستگى نيست، بلكه به معنى نوعى از تفكّرخشن سنگدلانه و فاقد همدلى است. تحقيق نشان داده كه نمره افراد متدين در همدلى بالاتر است و اين دقيقا يك بعد وابسته (به مسأله ديندارى) است. مالتبى ( Malt by,J ، 1995 ) با استفاده از پرسشنامه شخصيّتى آيسنك در نمونهاى از زنان امريكايى (19 تا 73 ساله) رابطه بين ابعاد درونگرايى، برونگرايى، روانآزردگى (107) و روان گسستگى (108) شخصيّت را با ميزان حضور در كليسا و نيز انجام عبادات فردى، مورد مقايسه قرار داد و دريافت كه تنها بين بعد روان گسستگى، شخصيّت و مؤلفههاى مذهبى رابطه منفى معنادارى وجود دارد. يافتههاى فرانسيس و پيرسون ( Pearson, 1993 ) نيز در تأييد يافتههاى يادشده بود. (109)