ارتباط دين و شخصيّت
بيشتر حكما، به ويژه حكيمان مسلمان، در مقام تعريف منطقى از انسان، آن را «حيوان ناطق» ناميدهاند كه حيوان، جنسشترك با ساير انواع و ناطقيت، فصل مميز آن از ساير انواع مشترك مىباشد. ناطقيت به معناى تعقل و كلى انديشى و قدرتِ درك مفاهيم كلى مىباشد و نيز شامل ابعاد ديگرى همچون عاطفه و احساسات است كه اختصاص به بشر دارد و گاهى از آن به «عواطف عاليه» تعبير مىشود؛ در مقابل آن، «عواطف سافله» قرار دارد كه غيرارادى بوده و بين انسان و حيوان مشترك است. شرط فعّاليت عواطف انسانى دخالت يك محرك خارجى است كه موجب كنشورزى در سطح رفتار مىشود. از جمله عواطف عاليه انسانى، «عاطفه دينى» يا «احساس مذهبى» است. (6) دانشمندان روانشناس و فلاسفه تصريح دارند كه اين بُعد از احساس از خصايص انسانى است: اگوست كنت ( Conte,A ، 1798 ) مذهب را ناشى از يك نياز فطرى و طبيعى در نوع بشر دانسته و وجود هر فرد را مساوى با وجود دين مىداند. هانرى برگسون ( Bergson,H ، 1859) بر اين اعتقاد است كه هيچ اجتماعى بدون دين پيدا نمىشود. ارنست رنان ( Rena,E ، 1823 ) گفته است: محال است علاقه به دين و خدا نابود شود. (7) پس هيچ تمدن و فرهنگى نزد هيچ قومى بدون وجود شكلى از مذهب وجود ندارد. (8) ارتباط دين و شخصيّت از جمله موضوعهاى مورد سؤال و توجه روانشناسان و متألّهان بوده است (فرانسيس Fransis ، 1985 ). در اين محور از سويى، مطالعه تأثير دين بر ابعاد مختلف شخصيّت مطالعه مىشود و از سويى ديگر، اين سؤال كه «چه اشخاصى و با چه شخصيّتى مجذوب دين مىشوند؟» مورد بررسى قرار مىگيرد. اگر شخصيّت را «آن كليت روانشناختى كه انسان خاصى را مشخص مىكند» تعريف كنيم (مايلى Millie )، در اين صورت مطالعه پويايى رفتار دينى در چارچوب بررسى ارتباط دين و شخصيّت قرار مىگيرد. ديندارى، هم ادراك و هم فرايندهاى شناختى، هيجانها، رفتارحركتى، روابط بين شخص و آرمانها (كليت روانشناختى) را تحت تأثير قرار مىدهد و هم از آنها تأثير مىپذيرد. (9) ولف ( Wolff.D.M. 1991 ) در تعريفى از روانشناسى دين، به سه روىآورد اشاره مىكند: 1. روىآورد عينى، كه انسان را در سطح عينى و از بيرون مطالعه مىكند؛ مانند رفتارىنگرى؛ 2. روىآورد عمقى، كه بر تأثير فرايندهاى پويشى و غير عقلانى هر رفتار و از آن ميان، رفتار دينى تأكيد مىكند؛ مانند روانتحليلگرى؛ 3. روىآورد انسانىنگر، كه توانمندىها و نكات مثبت شخصيّت انسان را بر اساس اصول ريخت شناختى و توصيفها به گونهاى دقيق بررسى مىكند. دين پديدهاى است كه در قالب رفتار بشر نمود مىيابد. اين رفتار به عنوان طرز بودن، عملكردن و زيستن موجود زنده بر اساس يك مبادله كنشى فضايى زمانى بين ارگانيزم و محيط از اعمال فيزيولوژيك متمايز مىشود. (10) پيچيدگى رفتار و تجارب دينى، روانشناسان را ناگزير از استفاده از ابزارهاى متعددى براى پژوهش نموده است. بررسى رفتار دينى به صورتى فزاينده در حال پيشرفت است، اما به دليل آنكه اين رفتارها به سختى به دام تجربه مىافتند و تعريف و سنجش آنها كار آسانى نيست، اين پيشرفت به كندى صورت مىگيرد. (11) در اينجا تنها به فهرست برخى از مقياسهاى ساخته شده در اين زمينه اشاره مىشود: ابعاد تقيّد مذهبى (گلوك و استارك 1966)، مقياسهاى مذهبى بودن (فائولكنر و ريجانگ 1965)، گرايش مذهبى و اداى مذهبى (لنسكى 1963)، پرسشنامه نگرش مذهبى (بارون 1956)، پرسشنامه مذهب (براون 1962)، پرسشنامه اعتقادات مذهبى (براون ولاو 1951)، مقياس نگرش مذهبى (پوپلتون و فيلكينگتون 1963) مقياس ارزشهاى ظاهرى مذهب (ويلسون 1960) رتبهبندى وصفى خدا (گورساچ 1968) و... . (12) با توجه به مطالب گذشته در مورد ضرورت دين و ديندارى، پرداختن به اين موضوع، بخصوص در جامعه فعلى و آرمانى ما، مورد توجه بسيارى از مراكز علمى و پژوهشى قرار گرفته است. بىشك يكى از دغدغههاى مراكز آموزشى و تربيتى ما پى بردن به زمينهها و عواملى است كه بشر امروزى را به سوى ديندارى سوق مىدهند. هر چند نقش مثبتِ وسايل ارتباط جمعى و خانواده و مدارس و ساير عوامل اجتماعى بر مذهب در جاى خود اثباتگرديده است، (13) ولى اغلب با اشخاصى مواجه هستيم كه علىرغم برخوردارى از زمينههاى مثبت مزبور، نگرش يا گرايش مثبت به ديندارى ـ در حدى كه در رفتار آنها منعكس باشد ـ ندارند و حتى برخى از شواهد پژوهشى حاكى از افزايش درجه آسيبپذيرى دينى در بين جوانان مىباشد. (14) اين در حالى است كه طبق متون و آموزههاى دينى ما، ايمان به خداى متعال و شريعت اسلامى تنها وقتى محقق مىشود كه در همه ابعادِ اعتقاد قلبى (بُعد شناختى)، اقرار زبانى (بُعد شناختى ـ رفتارى) و عمل (بُعد رفتارى) رسوخ كرده باشد: عن علىبن موسىالرضا عليهالسلام قال: «حدّثنى ابى عن ابيه عن آبائه عن على بن ابيطالب عليهالسلام : انه قال: قال رسولالله صلىاللهعليهوآله : الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان الخبر.» (15) بنابراين، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه طبق نظر روانشناسان و باورهاى اسلامى ما، «رفتار» در سنجش ايمان يا ديندارى عامل تعيينكنندهاى است، هر چند همه آن نباشد. سؤالى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه چرا در شرايط يكسان و با زمينه ويژگىهاى يكسان، برخى از افراد از ديگران ديندارترند؟ آيا اختلاف سطوح ديندارى بيش از همه تابع تفاوتهاى شخصيّت است؟ اين همان سؤالى است كه آرگيل در ابتداىكتاب خودمطرح مىكند: آيا«شخصيّتدينى»وجوددارد؟ (16) آيا افراد مذهبى شخصيّت خاص يا «مزاج دينى» (17) دارند؟ (18) پژوهش حاضر در پى روشنكردن اين مسئله است كه آيا سطوحديندارىمىتواندمرتبطباشخصيّت و عواملمزاجىآن باشد؟