«قسمت اول»
جهاني شدن Globalizatioو به تعبير برخي از محققان ايراني، جهان گستري(1) اصطلاحي است كه بيشتر در دهه 1990 م در محافل علمي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي رواج يافته است. وقتي اصطلاح جديدي رواج و عموميت مي يابد، بدين معنا است كه تغيير و تحولات عميقي در سطح جهان حادث شده است كه آن واژه و مفهوم مي تواند آن تغيير و تحولات را تبيين و توصيف نمايد. به عنوان مثال وقتي در دهه 1780 م جرمي بنتام انگليسي واژه بين المللي و روابط بين الملل را به كار برد، بدين معنا بود كه دولت ـ ملت Natio _ Statظهور و بروز يافته و براي تبيين تعاملات موجود ميان دولت ـ ملت هاي گوناگون به عنوان هويت هاي سياسي جداگانه، مفهومي تحت عنوان روابط بين الملل لازم بود كه ماهيت آن تعاملات را تبيين و تشريح كند. واژه امپرياليسم در نيمه اول قرن بيستم و مفهوم «توسعه» در نيمه دوم قرن بيستم، اين گونه بوده اند. با توجه به مطالب فوق مي توان چنين نتيجه گرفت كه درهر مقطع تاريخي، واژگان خاصي پا به عرصه ادبيات سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و... مي گذارند كه بيانگر هويت و جوهره آن دوره تاريخي اند.با توجه به اين نوع نگرش، جهاني شدن نيز در زمره واژگاني است كه بستر شكل دهنده ماهيت و عرصه هاي گوناگون زندگي انساني در عصر حاضر و قرن بيست و يكم است.گرچه ديدگاه هاي گوناگوني درتعريف جهاني شدن وجود دارد، ولي همگي مخرج مشتركي واحد دارند و آن اينكه جهاني شدن، مرحله اي است كه به وسيله آن روابط اجتماعي و انساني كيفيتي «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مي گيرد؛ به گونه اي كه زندگي انسان ها در سطح كره خاكي به عنوان مكاني واحد شكل گرفته، و در نهايت با يك نوع نگرش و نگاه به زندگي، انسجام مي يابد و به حيات خود ادامه مي دهد. نتيجه اين نوع نگرش به جهاني شدن، فروپاشي باورها و اعتقادات سنتي و قديمي است.موضوع اصلي اين نوشته بر محور اين پرسش دور مي زند كه: وضعيت دين اسلام و اعتقادات مسلمانان در عصر جهاني شدن چگونه خواهد بود؟ آيا مسلمانان نيز از آيين خود دست خواهند كشيد و به فرهنگ غربي و فرا مدرن آن تن خواهند داد و يا اينكه در آيين و مذهب خود، به گونه اي راسخ تر، باورمند خواهند ماند و بيش از گذشته به اعتقادات خود، ايمان خواهند داشت؟براي يافتن پاسخ به پرسش فوق، فرضيه ذيل به آزمون گذاشته شده است:«فرايند جهاني شدن و يا پروژه(2) جهاني سازي، در صدد از بين بردن مذاهب سنتي به ويژه اسلام مي باشد؛ اما از آنجا كه دين اسلام، خود را جهاني مي داند و پيروان آن دين به اين مطلب عميقا اعتقاد دارند، جهاني شدن نمي تواند دين اسلام را از نظام اجتماعي مسلمانان كنار گذاشته، در فرهنگ غربي هضم كند.» پيرو سؤال اصلي تحقيق و فرضيه موردنظر، مفاهيم كليدي اين پژوهش، «جهاني شدن و اسلام» خواهد بود.همان طور كه در سطور پيشين اشاره شد، هدف جهاني شدن آن است كه در تمام جوامع انساني، قيد و بندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين برود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد و بندها آگاه شوند. زماني كه قيدو بندهاي جغرافيايي و اجتماعي از بين رفت، به طور طبيعي ما شاهد تحولات عظيمي در سطح جامعه خواهيم بود و به طور فزاينده در سطوح مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه بشري تأثيرگذار خواهد بود. مقصود ما در اين نوشته از اسلام، شريعت و ديني است كه خداوند متعال از سال 610 تا 632 م بر محمد بن عبدالله(ص) خاتم پيامبران به صورت وحي نازل كرده است. مجموعه اين وحي ها (در طول 23 سال) آيات كريمه قرآن است كه بي كم و كاست در دسترس مسلمين و جهانيان است. تفسير و بيان و توجيه اين آيات و شكل عملي دادن به يكايك احكام و نظامات كه به وسيله پيامبر به عمل مي آمده و پس از رحلت ايشان به وسيله ائمه جانشين(3) او تداوم يافت، «سنت و احاديث» خوانده مي شود. مجموعه اين وحي قرآني و سنت و تعليمات (كه شامل اصول و فروع مي شود) آئين محمد يا اسلام ناميده مي شود.با توجه به دو مفهوم كليدي اين بحث، پرسش بنيادي اين است كه آيا جهاني شدن كه قيد و بندها را كنار مي زند، قيد و بندهاي ديني (اسلام) را نيز از بين خواهد برد و يا اينكه اصول اسلامي با شدت و حدّت از سوي مسلمانان اجرا خواهند شد.در اين جا يادآوري اين نكته را لازم و ضروري مي دانم كه جهاني شدن در دهه 90 به صورت گسترده در ادبيات سياسي صاحب نظران و صاحب منصبان غرب مطرح گرديد كه پس از مدتي به يك مفهوم و پديده جهاني تبديل شد. رواج جهاني شدن همزمان بود به شعار «نظم نوين جهاني»، كه به وسيله بوش پدر اعلام گرديد. پس از فروپاشي بلوك شرق، زمينه مناسب براي امريكا فراهم شد كه آن كشور با استفاده از اين فرصت پديده آمد و به يُمن پشتكار دست اندركاران آن كشور و برنامه ريزي مدون نخبگان خود به موقعيت هژمونيك چند جانبه اي در عرصه بين الملل دست يابد. ايالات متحده پس از آن مصمم شد كه موقعيت پيشتازي خود را به نفع تثبيت پيشوايي خود به كار گيرد؛ چرا كه در اين زمان نه ديگر قدرت شرق وجود داشت و نه براي مداخله هر چه بيشتر امريكا، مانع و رادعي در كار بود.(4) بر اين اساس امريكا رهبري نظم جهاني را به دست گرفت و مقوله جهاني شدن نيز در حقيقت به رهبري امريكا هدايت و تداوم يافت. لذا هم اكنون امريكا و مفهوم جهاني شدن، لازم و ملزوم يكديگر شده اند. بنابراين در اين نوشته اهداف، برنامه ها و استراتژي هاي امريكا در مسئله جهاني شدن نيز مورد بررسي قرار خواهد گرفت. اين نوشته مشتمل بر يك مقدمه و سه فصل و يك نتيجه مي باشد. در مقدمه ساختار بحث و فرضيه مورد نظر بررسي مي شود و در فصل اول، كلياتي درباره جهاني شدن و اسلام بحث خواهد شد. در فصل دوم به چشم اندازهاي مدرنيستي به دين پرداخته مي شد. در فصل سوم آموزه هاي عام و شمول گراي اسلام مورد بررسي قرار مي گيرد. در پايان يك نتيجه از مباحث به عمل خواهد آمد.
فصل اول : كلياتي درباره جهاني شدن و اسلام
جهاني شدن Globalizatio مفهوم جهاني شدن، از واژه هاي نيمه دوم قرن بيستم مي باشد. گرچه واژه جهاني globol5 قدمتي چند صد ساله دارد، ولي مفاهيمي همچون Globalizatio، Globalize و Globalizig از حدود دهه 1960 م در ادبيات سياسي صاحب نظران و صاحب منصبان سياسي رواج پيدا كرده است. در ابتدا اذعان مي شد كه اين مفهوم به طور مشخص، تبيين نشده است. در سال 1962 نشريه spectator در شماره 5/10/1962 مفهوم جهاني شدن را يك مفهوم گيج كننده توصيف كرد.(6) ولي پديده جهاني شدن به معناي عام آن، در واقع از گذشته هاي دور آغاز گشته و مراحلي را طي كرده است. آنچه به عنوان جهاني شدن در اين نوشته در نظر است، معناي خاصي از آن مي باشد كه در حقيقت پس از طي مراحل گوناگون اكنون به مراحل پاياني رسيده است. رونالد رابرتسون روند جهاني شدن را به پنج مرحله متفاوت تقسيم كرده است.(7) مرحله اول، مرحله نطفه اي است كه از اوايل قرن پانزدهم تا قرن هيجدهم در اروپا آغاز گشت و بدين سان نظام وراملي قرون وسطايي فرو ريخت و اجتماعات ملي، تحكيم مفاهيم فردي و فردگرايي و ايده هاي مربوط به بشريت و انسان ظهور پيدا كرد. مرحله دوم آغاز جهاني شدن، از نيمه دوم قرن هجده تا دهه 1870 مي باشد. در اين مرحله گرايش شديد به مفاهيم و مباحث ذيل است: ايده دولت واحد همگن، تبلور انگاره روابط رسمي بين المللي و فراملي فرد به عنوان شهروند، تأكيد فراوان بر حقوق انسان و نوع بشريت، گسترش ميثاق ها و نمايندگي هاي مرتبط با تنظيم روابط بين المللي و فراملي و ترازبندي موضوعات در چارچوب ملي و بين المللي. مرحله سوم يا مرحله خيزش، از دهه 1870 تا دهه 1920 ادامه يافت. گرايش هاي جهاني كننده پيشين به قالبي واحد و بازگشت ناپذير تبديل گرديد كه شامل چهار مرجع اصلي جوامع ملي، فرد، جامعه بين المللي و نوع بشر (به عنوان مفهومي واحد اما نه يك پارچه) مي شود. البته مباحث اين دوره با چهار مرجع فوق شامل، زيرمجموعه هاي ذيل نيز مي شود: ترازبندي موضوع تجدد، توجه بيش از پيش به انگاره جهاني در مورد نوع جامعه ملي قابل قبول، طرح مفاهيم مربوط به هويت هاي ملي و شخصي، رسميت مفهوم بشر در سطح بين المللي، جهاني شدن محدوديت هاي مربوط به مهاجرت، ازدياد تشكل هاي ارتباط جهاني، رشد جنبش هاي وحدت جهاني، پيدايش نخستين رمان هاي بين المللي، رشد مسابقات جهاني مثل المپيك و نوبل، نزديك شدن به پذيرش جهاني يك تقويم واحد و نخستين جنگ جهاني.مرحله چهارم يا مرحله مبارزه براي هژموني، از نيمه دهه 1920 تا اواخر دهه 1960 مي باشد. در اين مرحله موضوعات و مباحث ذيل قابل توجه بوده است: منازعه و جنگ بر سر وضعيت جهاني شدن كه در پايان دوره خيزش استقرار يافته بود، تأسيس جامعه و سازمان ملل متحد، تثبيت استقلال ملي، دريافت هاي متعارض از تجدد (متحدين در برابر متفقين) و به دنبال آن بالا گرفتن جنگ سرد ميان دو بلوك شرق و غرب (مناقشه در درون پروژه مدرن)، استفاده از بمب اتم و تبلور جهان سوم. مرحله پنجم، مرحله بلاتكليفي است كه از اواخر دهه 1960 تا اوايل دهه 1990 به طول انجاميد. در اين مرحله، موضوعات زير مطرح بوده است: بالا گرفتن آگاهي نسبت به جهان، تحكيم ارزش هاي پساماديگرايي، پايان جنگ سرد و سقوط بلوك شرق، طرح مسئله مربوط به حقوق و دسترسي گسترده به سلاح هاي اتمي، افزايش تعداد نهضت ها و نهادهاي جهاني، تعدد فرهنگي و تكثرنژادي، پيچيده تر شدن مفهوم فرد به واسطه طرح ملاحظات جنسي، نژادي و قومي، تبديل حقوق مدني به مسئله اي جهاني، پايان نظام دو قطبي، افزايش دلمشغولي نسبت به بشريت به عنوان يك نوع ويژه از طريق جنبش هاي محيط زيست، رشد توجه به جامعه مدني و شهروندي جهاني، تحكيم موقعيت نظام ارتباط جمعي در جهان و رشد اسلام گرايي به مثابه جنبش ضد جهاني شدن.همان طور كه در سطور پيشين بيان شد، مقصود از جهاني شدن در اين نوشته، همان مرحله پنجم مي باشد؛ هر چند در طرح مباحث از مراحل ديگر نيز سخني به ميان خواهد آمد. با توجه به تقسيم بندي مرحله اي رونالد رابرتسون، مالكوم واترز در كتاب خود در باب نظريه هاي جهاني شدن، سه احتمال و ديدگاه را درباره جهاني شدن مطرح مي كند كه عبارتند از:الف. جهاني شدن فرايندي است كه از شروع تاريخ بشر آغاز شده و تأثيرات آن با گذشت زمان افزايش يافته است؛ ليكن اين فرايند در سال هاي اخير يك جهش ناگهاني داشته است.ب. جهاني شدن همزاد تجدد يا نوسازي (مدرنيزاسيون) است و در نگاهي ديگر، همان توسعه سرمايه داري است كه اخيرا از يك جهش ناگهاني برخوردار شده است.ج. جهاني شدن، پديده و فرايندي متأخر است كه همراه با فرايندهاي اجتماعي، تحت عناوين فراصنعتي Post) Idustralizatio)، فرا تجدد (Post moderizatio)يا بي سازماني (شالوده شكني) سرمايه داري Disorgaizatio of) (cupatalismهمراه است.(8) ديدگاه مالكوم واترز با نظريه پنج مرحله اي رابرتسون اين تفاوت را دارد كه واترز آغاز جهاني شدن را از زمان شروع زندگي انسان، تلقي مي كند، ولي رابرتسون قرن پانزدهم ميلادي را شروع جهاني شدن مي داند. به نظر واترز جهاني شدن به طور نامنظم، از طريق توسعه امپراطوري هاي گوناگون قديمي، غارت و تاراج و تجارت دريايي و گسترش آرمان هاي مذهبي و ديني، تحول يافته است. البته واترز نيز اذعان دارد كه جهاني شدن به مفهوم امروزي، مترادف با نوگرايي و تجدد مي باشد و توسعه خطّي جهاني شدن كه هم اكنون ما شاهد آن هستيم، همزاد عصر جديد است.(9)اكنون اين پرسش بنيادي مطرح است كه چه عواملي موجب پديدار گشتن فرايند جهاني شدن بوده است. در نظريه هاي كلاسيك جهاني شدن بر اين نكته تأكيد فراوان شده است كه صنعتي شدن، موجب تضعيف تعهدات جمعي مي شود و راه را براي كاهش اهميت مرزها در بين جوامع باز مي كند. اما نظريه پردازان جهاني شدن، بر اين باورند كه جهاني شدن از اروپا آغاز شده است و ماكس وبر اعتقاد داشت كه عقلانيت به وجود آمده دوره رفرم، به تمام فرهنگ هاي اروپايي سرايت خواهد كرد. كارل ماركس نيز معتقد بود كه جهاني شدن، قدرت طبقه سرمايه دار را بشدت افزايش مي دهد و رشد سريع تكنولوژي موجب ايجاد بازار جهاني براي صنايع جديد مي شود. در ديدگاه ماركس «نياز به گسترش مداوم بازار براي صدور محصولات، توجه طبقه سرمايه دار را به تمام اكناف جهان جلب مي كند. بايد به همه جا سر مي كشيد، در همه جا سكني مي گزيد و با همه ارتباط برقرار مي كرد.»(10) بنا به گفته ماركس هر چند اين تحول با اقتصاد و سرمايه آغاز مي شود، ولي به اقتصاد ختم نمي شود؛ چرا كه موجب تحول فرهنگي در سطح جهان نيز مي شود. صدور محصولات سرمايه داري نه فقط به توليد، بلكه به مصرف نيز ويژگي جهانشمولي مي دهد و هر كالاي سرمايه داري فرهنگ خود را نيز به كشور صادر شده انتقال مي دهد. بر اين اساس طبقه سرمايه دار سوداگر، جهان را مطابق با انديشه و تصور خود بازآفريني مي كند و اين به معناي جهاني شدن است.جامعه شناسان ساختارگراي كاركردگرا با استفاده از آرا و نظريات اميل دوركيم، صنعتي شدن را عامل جهاني شدن مي دانند. در ديدگاه آنان صنعتي شدن پيامدهاي اجتماعي زيادي را به همراه خود دارد و تحولات جهاني سرمايه داري را به ديگر حوزه هاي زندگي اجتماعي كه از لحاظ كاركردي با مراكز صنعتي سازگاري دارند، انتقال مي دهند و در صورت عدم سازگاري، رسانه هاي گروهي نظام سرمايه داري، نمادسازي هاي مناسب را عرضه مي دارند. اين تحولات ساختاري، ارزش ها را در مسير فردگرايي، جهان گرايي، دنياداري و عقلانيت هدايت مي كند، و سرانجام جوامع مقلد و كمتر توسعه يافته از نهادهاي جوامع نوين و سرمايه دار پيروي مي نمايند. اين تحولات كلي و پيچيده را ساختارگرايانه كاركردگرا نوسازي مي نامند. يكي از علل جهاني شدن نيز همين نوسازي و نوگرايي است.(11)آنتني گيدنز جهاني شدن را نتيجه مستقيم نوگرايي مي داند و معتقد است كه جهاني شدن، يعني تشديد روابط اجتماعي در سرتاسر جهان كه در آن جوامع دور از هم، طوري به يكديگر وابسته مي شوند كه حوادث محلي از رويدادهايي تأثير مي پذيرند كه در مناطق دور دست شكل مي گيرند و بر آنها تاثير مي گذارند.(12) جهاني شدن را مي توان از زواياي مختلف مورد بررسي قرار داد: از بعد اقتصادي، سياسي، فرهنگي و... و با توجه به رهيافت هاي گوناگون، در معرض نقد و بررسي قرار داد. اما آنچه مهم است اين است كه در دو برهه زماني، فرهنگ غربي در قالب ليبراليسم در جهان حكمفرما بوده است: در وهله اول كه از قرن نوزدهم ميلادي آغاز شد، با رهبري انگلستان، سرانجام منجر به گسترش جهاني امپرياليسم شد كه اين امر در روند جهاني شدن نيز تاثير گذار بوده است. وهله دوم، مربوط به دوران بعد از جنگ دوم جهاني است كه به رهبري امريكا هدايت شده است. ايالات متحده امريكا از اين دوره به بعد، با تكيه بر مزيت هاي تكنولوژيك، سيستم توليد انبوه و قدرت نظامي قوي، به قدرت مسلط جهاني تبديل شد و سرانجام پس از فروپاشي بلوك شرق به عنوان قدرت پيشتاز در جهان و هم اكنون به عنوان «پيشواي بين المللي» مطرح است. امريكا بر پايه موافقتنامه برتون وودز، صندوق بين المللي پول و بانك جهاني را به منظور ثبات بخشيدن به نرخ تسخير ارزها و كنترل تورم بين المللي به وجود آورد و با تسلط به اهرم اقتصادي جهان، نبض اقتصاد جهاني را به دست گرفت و هم اكنون جهاني شدن، با فرهنگ امريكايي كه به نوعي فرهنگ غربي محسوب مي شود، فرايند خود را طي مي كند. پس از تشريح ابعاد جهاني شدن، اينك قدري نيز درباره دين اسلام بحث و گفتگو مي شود.