روان شناسی دین و نوستالژیک جهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روان شناسی دین و نوستالژیک جهانی - نسخه متنی

احمدرضا طاهری پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




روان‏شناسي دين و نوستالژيك جهاني

نويسنده: احمدرضا طاهري‏پور

دغدغه اصلي دين و روانشناسي، انسان است. در حقيقت، به‏دنبال اين مقصود، مقصد و غايت نهايي تلاش‏هاي دين‏پژوهانه و كوشش‏هاي روانشناختي، همواره تبيين و تأمين بهداشت رواني انسان در ابعاد و سطوح متفاوت زندگي انساني است.

اين نوشتار كه صرفا در حدّ طرح بحث و پرسش است، بر برخي توضيحات و پاره‏اي پيش‏فرض‏هاي اساسي استوار است كه ضرورتا اين گفتار، مربوط و متوقف بر آنهاست. توضيح نخست اين كه منظور از دين در اين‏جا رويكرد عرفاني دين و يا روي‏آورد معنوي دين اسلام است كه كوتاه و مختصر، به آن اشاراتي شده است.

امّا يك پيش‏فرض كه اكنون و در اين مجال، فرصت طرح تفصيلي و دفاع منطقي از آن فراهم نيست و بنابراين به مثابه اصل موضوعي در اساس گفتار پذيرفته شده است، آن است كه در سطوحِ متعالي، تماميت بهداشت رواني انسان، تنها در صورت شناخت و معرفت به همه ابعاد، ساحت‏ها و سطوح ظرفيت‏هاي انساني متصوّر است و جز در اين فرض و حالت، منطقا و طبعا، آدمي همواره درگير و دارِ اضطراب و دلهره ناشي از غفلت و روي‏گرداني و انصرافِ از توجه به آن حيطه‏هاي مغفول، دائما در رنج درون و تنش‏هاي حاصل از آن به‏سر مي‏برد. پيش‏فرض ديگر كه از فرضِ پيشين زاييده مي‏شود، اين است كه در گستره بهداشت رواني، لزوما طرح يا طرح‏هايي از انسان و اوضاع و احوال متفاوت و متطور انساني، بايد در پيش روي داشت تا بتوان در بستر و پيش‏زمينه آنها، زمينه مشقِ نظري و عملي را براي تمرين بهداشتي ـ روانيِ انسان فراهم ديد. پيداست كه هر يك از آن سياه مشق‏ها، مستلزم انسان‏شناسي‏هاي دستگاهي و غيردستگاهي ويژه‏اي است كه بر گرد آن و در پيرامونش انسان‏پژوهان در حوزه‏هاي متكثر و متنوع انساني، حلقه زده و حضور مي‏يابند.

اين نوشتار، از آن روي كه با طرح پرسشي معرفتي و معنوي ـ ديني روي‏كردي معرفت‏شناختي و معناپژوهانه ديني به روانشناسي به طور عام و روانشناسي تجربي ـ رسمي به طور خاص دارد، طبعا نگاهي فلسفي ـ عرفاني ـ ديني خواهد داشت.

فرضيه و گمانه‏اي كه در اين مطالعه، مورد توجه بوده و اين نوشتار نيز در جهت تأكيد و تقويتِ گواه‏مند و مستند آن است، اين است كه: ضرورت دارد روانشناسي نوين (تجربي ـ رسمي) به همت روانشناسان انساني با حفظ نوآوري‏هاي كارآمد خود، با خودخواني و بازخوانيِ مبادي و مباني معرفتي، به گونه‏اي نرم‏افزاري و سيستمي در اطلاعات و برنامه‏ها تحول يافته و با كشف و گشايش ظرفيت‏هاي تازه در قلمروهاي نو، بسط و توسعه يافته، نوسازي گردد. اين تحول بنيادين، صرفا در شرايطي تحقق مي‏يابد كه روانشناسي نوين در فهم و ارتباط با فيزيولوژي، فيزيك و هم مولّفه‏هاي متافيزيك انسان به‏طور اندام‏واره و ارگانيك، در پيش‏فهم‏هايِ خود، انقلابِ بين رشته‏اي كند و پارادايم‏ها و الگوهاي پژوهشي تازه‏اي را پيش گيرد؛ به گونه‏اي كه مفاصل اتصالاتي و ارتباطي خود را با ديگر حوزه‏هاي انساني ـ همانند دين، عرفان، فلسفه، ادبيات و هنر، تاريخ و علوم اجتماعي ـ بازشناسي، بازيابي و خود را در اين جهت نوسازي كند، و در انديشه گسست اصولي و اساسي خود از آنها نباشد؛ بلكه براي نيل و امكانِ دستيابي به شناخت و رفتار انسانِ معاصر، در ميان خطوط و سرحدّات منطق‏هاي انساني پيش‏گفته، رفت و آمد كرده، هر گفت‏وگوي ميان‏رشته‏اي را استقبال كند.

در پژوهش حاضر، از ميان حوزه‏هاي پيش‏گفته انساني، حوزه عرفان ديني و يا به تعبيري عام‏تر و رواتر، معنويّت ديني و نسبت آن با روانشناسي نوين، در خصوصِ مقوله بهداشت رواني، محلّ بحث است.

معنويّت ديني كه در اين تحقيق آمده است، سطوح چندگانه آن (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) مورد توجه بوده است؛ سطوحي كه در لايه‏هاي خود و در زمينه معنويّت ديني، هر يك، لايه‏ها و سطوحي معنوي از بهداشت رواني انسان را تأمين و معنويت دين‏ورزي و تعالي انسان دين‏ورز را در سلوك معنوي، تدارك مي‏كنند.

سطوح پيش‏گفته معنويّت ديني (فقه، اخلاق، فلسفه و عرفان) در واقع در درون خود، سير از قشر به مغز است و از آن روي كه اين گذار، از ظاهر به باطن و نيز باطنِ ظاهر و يا باطنِ باطن، در مراحل عالي‏تر و متعالي‏تر، جز با درنورديدن و گذشتن و تجربه سطوحي عميق و ژرف از عقلانيّت (فلسفه يا خرد) منطقا و عُرفا صورت‏پذير نيست، بنابراين طرح معنويت ديني و يا سلوك معنوي ـ معنايي ديني، به‏ويژه در سطوحِ متعالي آن، بدون توجه و ملاحظه عقلانيّت و سلوك عقلاني، تنش‏زا و آسيب‏پذير و نيز كاملاً خطرخيز و چه بسا گمراه‏كننده مي‏نمايد.

جدا از اين بحث، اصولاً مفهوم بهداشت روانيِ انسان، مفهومي لايه‏لايه است كه منحني‏هاي معناداري از بهداشت روانيِ فيزيولوژيك تا بهداشت رواني در اعماق و ژرفاي لايه‏هاي دروني، رمز آلود و تجربه‏هاي عرفاني، الهامي و نهايتاً وحياني را نشان مي‏دهد.

اساساً بهداشت رواني، طرحي براي زندگي، پي‏گشتِ معنويِ معناگشتاوري در جوشش و رويش درونزاد و فلسفه‏هايي براي چراها و چگونگي‏هاي زندگي‏ها و وجودهاي انسان است. به نظر مي‏آيد كه منطقاً هر طرحي از اين دست، نمي‏تواند گوشه چشمي به هستي كيهاني و ارتباط آن با هستي اجتماعي و فردي انساني، نداشته باشد؛ چنان كه نمي‏تواند به طور معلّق و در ميانه‏هايِ گسستِ ميان عين و ذهن حقيقت و واقعيّت، پايايي و هستايي و بايد و هست، پديدار شود. توجه به بهداشت معنويتِ مرتبط با معناي زندگي و معانيِ معنويِ زندگي انسان در اين نگاه كه در اتصالات ميان خرد و معنويّت، و معناي عاقلانه و معنوي زندگي از سويي با عينيّت بيروني و ذهنيّت دروني از سويه ديگر، شايد و چه بسا، شناخت و فهم ما را از سخن امام علي(ع) متفاوت كند. بنابراين، اگر امام(ع) مي‏فرمايد: رحم الله امرا تفكر فاعتبر؛ «خداوند رحمت كند انساني را كه انديشه مي‏ورزد و درس مي‏آموزد» (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 102، ص 302) و يا رحم الله امرا عرف نفسه و علم من اين و في اين و الي اين، آيا غرض امام(ع) از انديشه خودشناسي و اين كه انسان بداند موقف و جايگاه او در كجاست، تبار او كيست، و جهت حركت او به كجا و كدام سو است، آيا اين موقف‏شناسي، تبارشناسي و ديرينه‏شناسي صرفاً به همين معاني رايج اخلاقي و كلامي آن است؟ آيا نمي‏تواند تواماً ناظر به نوعي دوران‏شناسي و شناخت تاريخي از زندگي و مناسبات عيني اجتماعي انسان و دوران‏هاي تحولي معناجويي معنوي انسان در شرايط عصري باشد؟ يعني: تاريخ و جغرافياي تبار عصر و دوران معاصر خويش. تأمّل ژرف، درك و دريافت و ارايه پاسخ‏هايي به پرسش‏هاي ذهني و عيني و نيز حيثيّات بين‏رشته‏اي انسان معاصر، كه با تماميت بهداشت رواني او گره خورده و درهم‏تنيده است، هم در پيش روي دين و هم در نزد روانشناسي، اصلي‏ترين كانون‏هاي چالش‏خيز معرفتيِ هر يك را پديدار خواهد ساخت. روانشناسي نوين (تجربي ـ رسمي) به اين پرسش‏هاي بنيادين و آغازين، در راستاي تأمين بهداشت ذهني و عيني روان انساني، چه مي‏گويد؟

اين تحقيق بر آن است تا تأكيداً بگويد: روان‏شناسي نوين، توان دروني و ظرفيّت محتوايي براي پاسخ به اين پرسش‏ها را ندارد. جنس اين سؤالات، معرفتي است كه تجانس و سنخيّتي ميان آنها و روانشناسي رسمي نيست؛ پرسش‏هايي است كه منطقاً فرا روانشناختي است.

روانشناسي رسمي و دانشگاهي امروز، به مفهوم و عنواني پارادوكسيكال و متناقض نما تبديل شده است. از سويي متأثر از روح حاكم بر زمانِ خاستگاه انديشه‏هايِ جديد و غربيِ خود، در متد، روش و محتواي مضموني و تأكيدهاي محتوايي معناگريزانه است و از سويي كاملاً متأثر از تجربه‏گرايي (Empricism) است.

اثبات‏گرايي (Positivism) و ماده‏گرايي (Materialism) تكوين مي‏يابد و از طرفي مرتباً و به تدريج با پديدارهايي از جمله معناخواهي‏هاي ژرف و قلمروهاي معنوي حيات انساني كه جنساً و ذاتاً فراتجربي و غيرپوزيتويستي، مواجه شده و حجم وسيعي از گذاره‏هاي معنايي و نيز معنوي را در مكاتب بعدي (فاصله گرفته از فضاي اوليه و مسلّط پوزيتويستي) در خود جاي داده است.

روان‏شناسي، فرع انسان‏شناسي است و تا تعريف و يا تعاريف ويژه‏اي از انسان در ذهن و پيش‏فرض‏هاي خود نداشته و يا ارايه نكرده باشيم، در حوزه روانشناسي انساني، در وادي حيرت، سرگردانيم. اين پيش‏فرض‏ها و تعاريف متفاوت از انسان و درباره انسان، همان اموري است كه در روانشناسي درون‏زاد نيست.

از جمله پيش‏فرض‏هاي اين پژوهش آن است كه تغييرات و تحولات معرفتي در روانشناسي، تحوّلي ـ تكاملي بوده است و حاصل توجهاتي است كه با تغيير فضاي عمومي فرهنگي ـ فكري جامعه براي روانشاسان پسيني و متأخر، نسبت به روانشناسانِ پيشيني و متقدم پيدا شده است.

بنابر آنچه گفته آمد، ضرورت انسان‏شناسي ژرفانگر و فرانگر معاصرِ انسان تاريخي و خصوصاً انسان معاصر و جديد كه با شناخت دنياي نو نيز همبسته است، در جهت كشف همه وجوه انسان، و ناظر به تمامي حيثيّات انساني، در روانشناسي كاملاً پيداست؛ اما از ديگر سوي ناتواني و فقر دروني روانشناسي در انجام اين شناخت پيمايشيِ بين‏رشته‏اي و كشفي، اصلي‏ترين چالش پيش روي روانشناسي است. دقيقاً به همين خاطر است كه روح حاكم بر روانشناسيِ تجربي، دستگاه گوارش مناسب براي هضم مضمون و ادراك محتواي معرفتي دين، فلسفه و عرفان را ندارد. از آن روي كه در پوزيتيويسم به مثابه خاستگاه منطق و روش‏شناخت تجربيِ روانشناسي، جايي براي گزاره‏هاي بي‏معنا، نامفهوم و مهملِ متافيزيكي دين، فلسفه و عرفان نمي‏ماند.

در فضاي مسلّط اثبات‏گرايي، روانشناسان رفتارگرا كوشيدند تا از انسان، ماشين ـ حيوان و از روانشناسي، فيزيك بسازند؛ چنان‏كه انسان‏شناسي خود را از همه جنبه‏هاي متافيزيكي، پالوده و از حوزه روانشناسي تجربي، پيراسته و زدودند.

ولي ويليام جيمز مي‏گويد: «دين انسان، عميق‏ترين و خردمندانه‏ترين چيز در حيات اوست.» (دين پژوهي، الياده، ص 260) و هر آنچه صبغه ديني داشت، براي يونگ به گونه‏اي، مهم بود. وي در مقاله روان‏درماني يا مقامات روحاني نوشت: «در ميان بيماران من در نيمه دوم زندگي‏ام، يعني در طول بيش از سي و پنج سال، حتي يك نفر هم نبوده است كه مسئله و مشكل او در تحليل آخر، جست‏وجوي نوعي نگرش ديني در باب زندگي نبوده باشد.» (همان، ص 289) فرويد بر آن است كه دين از ترس‏هاي اوليه و نياز به حمايت خواهي بشر، نشأت گرفته است. تصوّر خدا همان فرافكني روح در آيينه جهان كودك و آرزوهايِ ناخودآگاه او درباره قدرتِ مطلق و حمايت شدن و كوششي براي كنترل خشونت نامتشخّص جهان از طريق شخصيّت بخشيدن به آن به عنوان خداي پدروار است. فرويد، دين را پندار يا توهم تلقّي مي‏كرد. (همان، ص 280)

در هر روي، ميان انسان و بهداشت رواني، در روايت روانشناختانه آن، و انسان و بهداشت رواني در روايت عرفاني و نيز فلسفي، اخلاقي و فقهيِ ديني، تفاوتيِ فاحش و فاصله‏اي پرناشدني وجود دارد؛ مگر آن كه اسباب و لوازم تقريب ذهني ـ زبانيِ بين حوزه‏اي و ميان‏رشته‏اي فراهم آيد.

هر چند به نظر مي‏آيد كه مجموعه روايت‏هاي دين و زحمات روانشناسي رسمي، و ضرورت نياز به رهيافت‏هاي روانشناسيك در تأمين لايه‏هاي احساسي ـ ادراكي، بهداشتِ رواني كنش فردي و اجتماعي انسان را ارج مي‏نهد و مي‏پذيرد، اما اين روانشناسي رسمي است كه غالباً يا تجربه‏هاي معنايي ـ معنوي را در سلوك عقلاني ـ عرفاني بر نمي‏تابد و يا در نمي يابد و نسبت به آنها در موقعيت نفي و دفاع از خود مي‏پردازد و يا نسبت به آنها به طور حرفه‏اي بي تفاوت و خنثي است. در هر حال نياز آدمي به متافيزيك، و حتّي در دانش‏هاي جديد، يك ضرورت منطقي ـ معرفتي است كه از آن گريزي نيست.

عرفان ديني، به مثابه متعالي‏ترين رويكرد و كانوني‏ترين آموزه‏هاي دروني و ژرف دين، در قياس با لايه‏هاي كلامي ـ اخلاقي و فقهي، فاصله ميان انسان عرفاني با انسان روانشناسيك و تفاوت سطح بهداشت روانيِ عرفاني با بهداشت رواني انسان در روانشناسي، بسيار متفاوت است. عرفان، سلوك در سرزمين‏هاي تشنگي و ذوق حيراني و ادراك معاني و معنويِ روحاني است. به بيان مولوي: (دفتر چهارم




  • آب كم جو، تشنگي آور به دست
    تا سقا هم ربّهم آيد خطاب
    تشنه باش، واللّه اعلم بالصواب



  • تا بجوشد آبت از بالا و پست
    تشنه باش، واللّه اعلم بالصواب
    تشنه باش، واللّه اعلم بالصواب



عرفان، شناخت ژرف و تجربه دروني و سلوكيِ اسماء و صفات حضرت حق در روندي تحوّلي و دريافت و شهودي اشراقي و ذوقي است. در سطوح پيشرفته، اصولاً فرض بهداشت رواني، منهاي معنويّت ديني و فرزانگي عرفاني و شوريدگي روحاني، ناممكن است و ناشي از انسان‏شناسي كژتابانه و يا در واقع ناانسان‏شناسي است كه بنيادش بر آب است. خانه بهداشت رواني در سطوح متافيزيولوژيك، بي‏عرفان توحيديِ دين، سست و شكننده است؛ به ضريب شكستگي و سستيِ خانه عنكبوت: اِنَّ اوهنَ البيوتِ لبيتُ العنكبوت (سوره عنكبوت، آيه 41).

بنابراين، براساس روايتِ «آگاه‏ترينِ مردم به نفس خود، آگاه‏ترين ايشان به پروردگار خويش است» (اعلمكم بنفسه، اعلمكم بربّه)، معرفت نفس، همان روان‏شناسي و خودشناسي است كه اقرب طرق به ماوراي طبيعت و صراط مستقيم خداشناسي است. انسان بزرگ‏ترين جدول بحر وجود و جامع‏ترين دفتر غيب و شهود و كامل‏ترين مظهر واجب الوجود است. اين جدول، اگر درست تصفيه و لاي‏روبي شود، مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي‏گردد. انسان‏كاري مهم‏تر از خودسازي ندارد و آن مبتني بر خودشناسي است.

بهداشت رواني كه مفهومي تو در تو و لايه‏اي است، از سطحي‏ترين لايه‏ها در تراز نيازهاي فيزيولوژيك تا عميق‏ترين و ژرف‏ترين مشاهدات ذوقي و مكاشفات اشراقي در مركز و كانون چشمه‏هاي فيض الهي و برخوداري‏هاي معنوي ـ روحاني و تا عروج و معراج روحاني ـ جسماني و سخن گفتن و شنيدن با خداوند متعال (كه ويژه پيامبران است) را شامل مي‏گردد.

بهداشت رواني در سطوح عرفاني‏اش، از مرحله و حالت يقظه و بيداري از غفلتِ سالك و نيّت و اقدام، شروع و تا بيداريِ از بيداري و تا ناهوشياري ناشي از ذوب در معاني معنوي و انوار حق و تا كاملاً انسان و انسانِ كامل شدن و جايگاه رفيع بعثتِ دروني و بيروني و اخذ مقام ولايت، ادامه مي‏يابد.

در هرم لايه لايه ـ از بهداشت روانيِ فيزيولوژيك تا عرفاني ـ هر چه از قاعده هرم به سمت تارك مخروط، سير مي‏كنيم، از فراواني افراد كاسته مي‏گردد و از اين جاست كه سالكان جدّي و حقيقي كوي عرفان و بومِ عشق، كمتر و اندك‏اند. در سطوح عرفانيِ بهداشت رواني، حسناتُ الابرار، سيئات المقرّبين است. طبعاً نسبي بودن، تدريجي بودن و مرحله‏اي بودن در اين سلوكِ بهداشتي، به وضوح پيداست. درايت سالك در آسيب‏شناسي راه و دلالت‏هاي نشانه‏هاي ميانِ راه، به رعايتِ تجارب پيران طريق وابسته، و توفيق در وصول به لايه‏هاي حقيقت، در فرض توجّه و عملِ ناظر به معيارهاي شريعت، نهفته است؛ ولي درعين حال، الگوي پير، اگر مانع از خودجويي، خودشناسي و نوجوييِ سالك و نوزايش مدام او گردد، مانع پويش سلوك است.

اما يك پرسش اساسي ديگر نيز مي‏ماند: اصولاً چه ضرورتي دارد كه بهداشت رواني در تمام اين سطوح و حيثيات انساني معنوي متعالي پيش رود و صورت گيرد؟

انسان با همه پيچيدگي‏ها و لايه‏هاي دروني و حيثيات متنوع وجودي، در عين حال يك واحدِ پوياي به هم پيوسته ديناميك است و نياز به خودشكوفايي و خودپويايي در همه ظرفيت‏هاي تكاملي ممكن در خود را احساس و باور مي‏كند و اين نياز رواني را به دانش حضوري، در خود، مي‏يابد و درك مي‏كند. بنابراين انساني كه اين حس و نياز در او زنده و بيدار شده و طالب تحقق كمالات معنوي و متعالي نفساني در خويش است، هرگاه در سطح و مرحله‏اي از اين كمالات متوقف گردد و ديگر ظرفيت‏ها و پنجره‏هاي معنوي حيات متعالي در او كشف و گشوده نگردد، از آن ناحيه و يا نواحي ديگر، شديدا آسيب‏پذير و عميقا خسران زده است.

اين احساس دروني خسارت و آسيب، اضطراب‏ها و دلهره‏هاي جانكاه و توانْ‏فرسايي را بر جان و روان و نيز ذهن و تن او وارد مي‏سازد. از اين جاست كه تأمين بهداشت رواني در همه سطوح و حيثيّات انساني در حد امكان و توان مقدور ضرورت مي‏يابد.

اما پس‏زمينه همه اين پرسش‏هاي معرفتي، ناظر به يك نوستالژيِ ژرف و عميق در نهاد انسان است.

جالب توجه است كه در روانشناسي باليني و در حوزه مطالعات مربوط به بهداشت رواني اشخاص در فرايند تشخيص و درمان اختلالات رواني، در نخستين اقدام باليني، شرح حال و شرح سابقه بيمار پرسيده مي‏شود. اين شرح حال و به‏ويژه سابقه‏اي كه در طيّ مصاحبه‏هاي باليني از مُراجع دريافت مي‏گردد، حال و اكنون باليني بيمار را براي درمانگر، مفهوم و معنادار ساخته و در تشخيص مناسب و طبعا درمانِ كار آمد، در درجه نخست اهميت قرار دارد. در قياس با شرح‏حال‏نگاري و ثبت پيشينه بيمار مُراجع در روانشناسي باليني و بهداشت رواني، در انسان‏شناسي ديني و بهداشت رواني ديني نيز، گزارش‏هاي ديني و عرفاني از پيشينه و سابقه انسان، ما را به پس‏زمينه نوستالژيك پرسش‏هاي معرفتي، دلالت مي‏كند.

پيشينه و اصل و تبار انسان در گزارش‏هاي ديني ـ عرفاني، سابقه‏اي آن جهاني است؛ چندان كه به نظر مي‏آيد، گويا حقيقتا در چشم‏اندازي نوستالژيك (nostalgic)، بسياري از افسردگي‏ها، تنهايي‏ها، دلهره‏ها و اضطراب‏هاي سخت و جان‏فرساي انسان، به تأويل خاستگاه آن جهاني انسان، و غريب و تنها و دلتنگ بودنش در اين جهان مي‏رود.

انسان در ياد و خاطره، و حسرت حضور در وطن مألوف و مأنوس، پس از هبوط از عالم ملكوت و گرفتار آمدن در غربت اين خاكدان، عميقا تنها است. توجه به برون‏دادهاي برآمده از اين نوستالژي و انسان‏شناسيِ ديني، منطقا، امكان و وقوع نوساخت و نوسازي روانشناسي ديگري است.

مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاكِ عارفانِ ديني، همان شرح ماجراي حسرت و غربت نوستالژيكِ انسان است. داستان تلخ و شيرين طوطي و بازرگان حضرت مولانا (نسخه نيكلسون، دفتر اول، ص 71) و يا قصه غمگنانه پيل مولوي (كنايه از عارفان حق) و يا در خواب ديدن پيل هندوستان (كنايه از هندوستان حقيقت و بهشت) نيز بازخواني و بازگويي همين نوستالژي ژرف است.

مولوي مي‏گويد:




  • پيل بايد تا چو خسپد او ستان
    خر نبيند هيچ هندوستان به خواب
    ليك تو آيس مشو، هم پيل باش
    ورنه پيلي، در پي تبديل باش



  • خواب بيند خطه هندوستان
    خر ز هندوستان نكردست اغتراب
    ورنه پيلي، در پي تبديل باش
    ورنه پيلي، در پي تبديل باش



(نسخه نيكلسون، ابيات دفتر چهارم، 3073 ـ 3068، ص 681)

قرآن كريم بيان مي‏دارد: ما انسان را آفريده‏ايم و وسوسه‏هاي او را مي‏دانيم. معطوف به همين امر، در روايتي از پيامبر اكرم (ص) آورده شده است كه: يا عبادالله انتم كالمرضي و رب العالمين كالطبيب، فصلاح المرضي فيما يعلم الطبيب و تدبيره به لافيما يشتهيه، الا فسلموا الله امره؛ «بندگان خدا، شما بسان بيمارانيد و پروردگار جهانيان چون درمانگراست. مصلحت بيماران در دانش پزشك و تشخيص و تدبير اوست، نه در تمايلات بيمار. پس كار خدا (طبابت) را به خود او واگذاريد.»

عرفان، خروج همراه با درد و رنج و سير و سلوك رياضت‏كشانه در گذار از دنياي ظلمت و جهان تاريكي به جهان نور و ـ روشنايي است و در اين سير و سلوك، الله نور السموات و الارض، است (سوره نور، آيه 35)

سلوك عرفاني، معنويتِ معناجويانه‏اي است كه هويت و حقيقت سالك در مراتب آن، تشخّص و تعيّن مي‏يابد، و در اين ميان، ذكر از رمزآلوده‏ترين مفاهيم و آموزه‏هاي عرفاني است. سالك در مراتب عاليه، در حقيقت و واقعيتِ اذكار غوطه مي‏خورد و با ذكر و يادِ حق، با ذكر و موسيقي نيايش گل و گياه و حيوان و جهاد و تسبيح و تقديس همه هستي، هم‏صدا و هم‏آواز مي‏گردد، و بي خودانه ذرات وجودش در فضاي حق و كوي عشق، با ذرات هستي به گردش و رقص و سماع در مي‏آيد.

بزرگ‏ترين حرمان براي انسان از منظر معنويت و عرفان ديني، محروميت از ذكر حق و فقر نيايش است. و در حقيقت، نياز به معنويت دروني و ديني و ذكر و ياد حق، نيازي عميقا رواني است؛ چندان كه به تعبير قرآن كريم، زندگي همه كساني كه بي‏ياد و ذكر حق تعالي مي‏گذرد، تيره و تار، پرتنش و اضطراب‏آلود است: منْ اعرض عن ذكري فان له معيشهً ضنكا(سوره طه، آيه 24).

از سويي نيز، هر گاه عبدسالك، ذكر و ياد حق كند، خداوند نيز او را ياد كرده، مدد مي‏رساند.

«مرا ياد كنيد، تا شما را به ياد آورم»: فاذكروني اذكركم (سوره بقره، آيه 152) و اين حق هر چه دروني‏تر باشد، بازخورد آن نيز پايدارتر است؛ چندان كه سالك در بسامد و فراواني ذكر حق چون تار و سيمي است كه پي در پي با ضربات رامشگر و آرامشگر حق نواخته، به لرزش در مي‏آيد و آرام مي‏گيرد؛ چرا كه در اين تكاپوي متعالي، قلبش كه عرش رحمان است، روشن و تابناك مي‏گردد: انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم مؤمنان؛«چون ياد خدا رود، دل‏هاشان لرزان گردد.» (سوره انفال، آيه 2)

قدرت‏هاي روحي و توان تصرفات عارف نيز از آن روي است كه تمامي انرژي و توان معنوي او بر كانون توحيد تمركز مي‏يابد. اين كه نوع انسان‏ها از انجام آن تصرفات در پديده‏ها و پديدارها عاجزند، در واقع ناشي از پراكندگي دروني و عدم انسجام ذهني و تشتت خاطر و گسيختگي‏هاي رواني و در نتيجه لجام گسيختگي و عدم تمركز توان و انرژي دروني آنها در جهات پراكنده و ناهمسو است؛ در حالي‏كه گراينگاه و برآيند انرژي‏ها، خواست‏ها، نيازها و انتظارات عارف، حوزه توحيد و قلمرو اراده الهي است. او نه تنها مي‏گويد، بلكه با ذكر «ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العامين»(سوره اعراف، آيه 162) زندگي مي‏كند. بنابراين عارف سالك حق، دغدغه‏هاي جزيي و نگراني‏هاي خُرد ندارد، تا پريشان و مضطرب گردد و تا روح و جان او از كانون حقايق معنوي منصرف و منحرف گردد. در اين حالت او به واقعيت حوادث و پيشامدها، به مثابه بستر تحول و تعالي نظر مي‏كند، و هر حادثه ناخوشايند كه در زندگي ديگران، بحران‏ساز است، براي او راز و رمزي است كه رابطه‏اش با خداوند، معنا و ژرف مي‏بخشد. عارف ابتلائات و بلايا را مغتنم مي‏شمارد، و به آنها راضي است و با صبر و شكيبايي آگاهانه و عاشقانه‏اش، مراتب ادب بندگي و حق معرفت را روا مي‏دارد و با جرعه‏جرعه نوشيدن تلخي‏ها، آرامش دروني او پايدارتر و بهداشت رواني‏اش ژرف‏تر و عميق‏تر مي‏گردد؛ چرا كه باتمام وجود و ذرات خود احساس كرده است كه خداوند از رگ گردن هم به او نزديك‏تر است. او كاملاً پذيرفته است كه: ما أصاب من مصيبه الا باذن الله (سوره تغابن، آيه 11) و عميقا باور كرده است كه: الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ «ما مجاهدان خويش را به راه‏هاي خود دلالت مي‏كنيم.» (سوره عنكبوت، آيه 69) عارف حق و سالك معنويت، در محضر خداست و شهود كرده است كه «هو معكم اينما كنتم. (حديد، آيه 4)

به نظر مي‏آيد كه روانشناسي رسمي، توان هضم ابعاد انقلاب روحي، بي‏قراري دروني و شوريدگي معنوي و افروختگي فزاينده انسان را ندارد و چه بسا نشانه‏هاي حالات و خصوصيات احوالي او را حمل بر گسست‏هاي ذهني ـ عيني (اسكيزوفرني) و اختلالات مزمن رواني كند! چرا كه غالبا آرامش، آسايش و سازگاري مسالمت‏آميز، و نيز پرهيز از هر گونه تنش و اضطراب و نگراني، به منزله بهداشت پيشرفته رواني است و در مقابل آرامش و راحتي و آسودگي خاطر سالك، با ضربان و نبض التهاب‏ها، اضطراب‏ها و تنش‏هاي دروني و سخت و تجربه‏هاي حالات و مقامات عرفاني، همراه و عجين است.

گفتني است كه معبر و گذرگاههاي عرفاني، پيچ‏هاي تند و لغزنده‏اي دارد. مفاهيم و آموزه‏هاي عرفاني به دلايل متعدد، از جمله زبان سمبوليك و نمادين و نشانه‏هاي غلط‏انداز، بيشترين امكان و آمادگي را نيز براي كژفهمي‏هاي‏شناختي و كژتابي‏هاي كنشي دارد؛ به گونه‏اي كه گاه حركت در جريان‏ها و روندهاي عرفاني، نه تنها به بهداشت رواني متعالي نمي‏انجامد، بلكه ريشه سلامت رواني فردي را مي‏سوزاند و چه بسا سرمايه‏هاي مادي و معنوي او و جوامع را ويران و نابود و گاه حتي بهداشت رواني فرد را در سطوح فيزيولوژيك و نيز روابط بين فردي كاملاً در هم مي‏ريزد و در سطوح فردي و اجتماعي، او را عميقا پريشان احوال مي‏سازد؛ اگرچه حدودي از اين نابساماني‏ها در مناسبات اجتماعي و زندگي عادي و روند طبيعي امورِ جاري، به‏ويژه در مراحل نخستين سلوك عرفاني، ناگريز و طبيعي است. در واقع با توجه به اهميت نياز رواني به معنويت ديني و روحانيت عرفاني و تعالي بخشيدن به روح و روان از سويي و در عين حال احتمال راهزني‏هاي گمراه كننده در اين سلوك، توجه همزمان به راه و نيز آسيب‏شناسي سلوك و بركنار ماندن از انحراف كژانديشي و كژتابي در فهم آموزه‏ها، اصلي‏ترين توجه متضاد و متخالف در تأمين بهداشت رواني، در رويكرد معنوي ـ عرفاني است. انحرافات و كژي‏ها، بسيار ظريف، پيچيده و آرام رخ مي‏دهد و بروز و ظهور نشانه‏هاي باليني آن نيز در بلند مدت ظاهر مي‏گردد. بنابراين پيشگيري اهميت فوق‏العاده مي‏يابد؛ خصوصا كه تا حدود زيادي با قابليت توجيهي از سوي سالك كژتابِ كژانديش نيز همراه مي‏گردد. افزون بر آن، بر قراري و تنظيم نسبت‏هاي اين سلوك معنوي در تناظر و تخالف با مناسبات عصري زندگي اجتماعي در دنياي نو و پسانو، ضرورت وجود دلالت‏هاي مناسب و نوانديشي در حوزه ممكن و ناممكن و سنجش مقدورات ذهني و امكانات عيني سلوك در حوزه‏هاي معنويت ديني و ساز و كارهاي فراگير كردن آنها در زندگي و حيات فردي و اجتماعي و نيز مشايخ و راهنمايي كه ذهن و زبان معاصر را دريابند را تاكيد مي‏كند.

به هر روي، انسان عرفاني، اسير خاكدان نيست و بهداشت رواني‏اش در گرو، و رهين تداوم و تعالي عشق ورزيدن به معشوق و خلق شدن مدام در حضور حضرت حق و محبوب است.

خداي او نيز عاشق و دوستدار اوست و اين، آتشي بر جان و ذهن و روان او مي‏زند كه ياد و نام هر چه و هر كه جز دوست را از ميان مي‏برد و ميانه او و عشق محبوب را همچون نسبت انسان با خود او مي‏سازد. بدين رو ميان عرفان به خود و عرفان به الله تعالي، تمايزي نمي‏ماند و من عرف نفسه فقد عرف ربه، تحقق مي‏يابد؛ چرا كه روانشاسي، مساوق با خداشناسي است.

/ 1