اروپا و اسلام (3)
برنارد لوئيس ترجمه: حسن شاهبيگ (1) اشاره:
در شماره 21 و 22 ماهنامه اسلام و غرب
به بحث در مورد مفاهيم اروپا و اسلام، تفاوت اسلام و مسيحيت، ديدگاههاى اين دو دين نسبتبه يكديگر، جنگها و درگيريهاى آنها و تاثير متقابل جنگهاى صليبى بر اروپا و جهان اسلام پرداخته شد. اسلام يك هويتسياسى است كه فائق بر هر نوع دين ديگرى مىباشد و در اروپا و مسيحيت غرب چيزى مانند آن وجود ندارد. اسلام كل زندگى مسلمانان را تشكيل مىدهد و شامل كليه قوانين مدنى و اساسى و ... مىشود. مسلمانان، فلسفه و علوم يونانى را كه اروپاييان براى چندين قرن در پى كشف آن بر نيامده بودند، ذكاوت و سياستمدارى ايران و حتى ميراث مسيحيت اروپايى و بيزانس را به ارث بردند. جهاد يا جنگ مقدس مسلمانان با كفار تنها در يك حوزه، يعنى حوزه مسيحيتبود كه با عقيده رقيب كه مدت زمانى طولانى به قدرت رسيده بود، مواجه شد. فراز و نشيب حمله و حمله متقابل ميان اين دو، با پيروزى ناتمامى از جانب مسيحيان شروع شد و با شكست قطعى آنها به پايان رسيد. با ورود اسلام به اروپا، در اسپانيا و سيسيل اعتقاد به اسلام و فرهنگ عربى، جذابيتبا شكوهى را به منصه ظهور مىرسانيد و حتى كسانى كه به دين مسيحيت وفادار ماندند، اغلب زبان عربى را براى خود اقتباس كردند. در صومعههاى اروپاى غربى، راهبان ساعى و فعال شروع به يادگيرى زبان عربى كردند، قرآن را ترجمه كرده، ديگر متون اسلامى را مطالعه نمودند كه اينها به دو منظور انجام مىگرفت: در ابتدا، هدف موقت آنها، نجات مسيحيان از الحاق به اسلام و بعد از آن اميد دورتر از انتظار الحاق مسلمانان به مسيحيتبود. چند قرن طول كشيد تا فهميدند كه نيازى به هدف اول نيست و رسيدن به هدف دوم نيز غير ممكن است. بعد از آن بود كه محققين و دانشگاهيان در دوره رنسانس از طريق علم زبانشناسى، انتظام پذيرفته، خود را وقف مطالعه متون عربى كلاسيك، هم در زمينه دينى و هم در ديگر زمينهها كردند. در اين قسمت توجه خوانندگان را به ادامه بحث جلب مىنماييم.
فتح مجدد و امپراتورى
بين سالهاى 1555 و 1560، اوگيرگيسلين دوبوسبك، (2) سفير امپراتورى اروپا در دربار اعظم سلطان سليمان، نامههايى نوشته است كه در آنها مراتب بدبينى عميق خود را نسبتبه چشمانداز اروپاى تحتخطر عمده عثمانيها، نمايان ساخته است. او از اينكه مسيحيت اروپا نقش تعيين كنندگى و شجاعتخود را از دست داده، اظهار تاسف مىكرد. مسيحيان اروپايى به جاى كسب افتخار و شهرت و دفاع از اروپا عليه يك دشمن سنگدل و خطرناك، انرژى خود را در راه كشف طلا در اينديز (3) و نقاط متقاطر زمين (4) در سطوح وسيعى از اقيانوس
به هدر مىدادند. اروپاى مسيحيت، ضعيف، تكه تكه و بىعزم و اراده، در مقابل قدرت ويرانگر دولت عثمانى كه بسيار منضبط و متمركز بود، ناتوان به نظر مىرسيد: در حوزه آنها، منابعى از امپراتورى مقتدر، نيروى قوى، تجربه و عمل جنگى، انسجام ديرينه، پيروزى هميشگى، مقاومت مستمر در برابر سختيها، اتحاد، نظم، انتظام، ميانهروى و مراقبت وجود دارد. در حوزه ما، ناتوانى عمومى، خوشگذرانى خصوصى، نيروى آسيبپذير، روحيه شكسته، فقدان بردبارى و آموزش صحيح، سربازان سركش و افسران حريص و طماع وجود دارند. بايد تلاشى در جهت انتظام وجود داشته باشد; افسار گسيختگى، بىپروايى، مستى و هرزگى متداول شده است و بدتر از همه، دشمن عادت به پيروزى كرده است و ما به شكست. آيا مىتوان در مورد نتيجه اين وضعيتشك كرد؟ ايران به تنهايى به نفع ما در اين وضعيت دخالت مىكند، بنابراين همان طورى كه دشمن براى حمله عجله دارد، بايد مواظب پشتسر خود نيز باشد.
در نظر بوسبك و همعصران او، احتمالا اروپا بالكل محكوم به شكستبود و فتح نهايى امپراتورى عثمانى فقط به دليل مواجهه آنها با رقيب ديگرشان - شاهان شيعه ايران كه در صدد تحكم خود به عنوان رهبران پيشرو جهان اسلام و شيعهگرايى به عنوان نوع مسلط اسلام بودند - به تاخير افتاده بود. اما اين فرجه طولى نينجاميد:
ايران فقط سرنوشت ما را به تاخير مىاندازد; اين كشور نمىتواند ما را نجات بدهد. وقتى تركها با ايرانيها به صلح دستيافتند، آن روز است كه همه ما نابود خواهيم شد و آنها احتمالا با حمايت كل شرق مواجه خواهند شد; من حتى جرات آن را ندارم كه بگويم چقدر ما براى آن روز آمادگى نداريم!
بوسبك به عنوان يك ناظر، در مورد عثمانيها درست گفته بود و آن را به خوبى درك كرده بود، اما خوشبختانه، ديدگاه جهانىاش نسبتبه اروپا كاملا غلط بود. گرچه قدرت عثمانى هنوز هم براى مدت زمانى مىتوانستباقى بماند، اما زمان اوج قدرت خود را سپرى كرده بود. عثمانيها در واقع با ايرانيها صلح كردند و تا اوايل قرن نوزدهم با همسايگى مسلمان خود در جنگ بسر بردند و تا اين زمان، نه تركيه، نه ايران و نه در واقع اسلام نتوانست تهديدى جدى براى سيحيتبوجود بياورد. در مقابل پيشبينىهاى ترسناك بوسبك، عثمانيها هيچ فتحى در ايران و هيچ پيروزيى در اروپا بدست نياوردند.
عقبنشينى سپاهيان اسلام و نقطه شروع تفوق اروپا
شكست و عقبنشينى نهايى سپاهيان اسلام بدون شك، در وهله اول، مديون مدافعين دلير وين بود، اما از يك ديدگاه بازتر، مىتوان گفت مديون همان ماجراجويانى بود كه با حرص و آزى كه براى يافتن طلا داشتند و سفرهاى دريايى در امتداد اقيانوس انجام مىدادند و خشم و غضب بوسبك را برانگيخته بودند. بدون در نظر گرفتن هدف و منظور آنها، سفرهاى دريايى آنها باعثسيطره و نفوذ اروپاييان بر سرزمينهاى جديد وسيعى گرديد و ثروتهاى عظيمى در قالب شمش و منابع ديگر در اختيار آنها قرار داد و به اروپا قدرت جديدى بخشيد كه به واسطه آن، در مقابل مهاجمين مسلمان ايستادگى كرد و آنها را به عقب راند. در نتيجه وقايعى كه اروپاييان از آن به كشفيات اروپا ياد مىكردند و ديگران به آن توسعه اروپا لقب مىدادند، عصر جديدى نه تنها در تاريخ اروپا، بلكه در تاريخ جهان آغاز گرديد، تاريخى كه بنا به گفته يك تاريخدان هندى، كا.ام.پنيكار، (5) عصر واسكودوگاما
به عصر نفوذ، تاثير، تفوق و در نهايت تسلط اروپا نام نهاده شده است.
تقابل تمدنى اروپا با اسلام
اين مواجهه اروپا با بقيه نقاط جهان، از اواخر قرن پانزدهم به اين طرف، به شكلهاى گوناگون رخ داده است. در برخى مناطق، مثل آسياى شمالى و آمريكاى شمالى، اروپاييان به سرزمينهاى غيرمسكونى و بعضا مسكونى پا نهادند كه قادر به اقامت و ايجاد جوامع از نوع خودشان بودند. در مناطق ديگر كه شامل بيشتر نقاط آسيا و قسمتهاى مهمى از آفريقا و آمريكاى مركزى و جنوبى مىشود، آنها در مواجهه با تمدنهاى كهن و پيشرفته - حوزه شرقى، مخصوصا تمدن چين، هند و اسلام - بودند. ميان اين سه نوع تمدن تفاوت فاحشى وجود دارد. چين و هند در مكانى واقع شدهاند و علىرغم فرهنگهاى غنى و پيچيده آنها، ضرورتا منطقهاى باقى ماندهاند. جهانى بودن اولين دين جهانى، يعنى بودائيسم، به طور قطع، در كشور ظهور آن تكذيب و به طور روزافزونى در كشورهاى آسياى جنوبى و جنوب شرقى كه اين دين ريشه گرفته، بومى گرديده است. در مقابل آن، اسلام يك دين جهانى بود كه هرگز آرزوهاى جهانى خود را ترك نكرد. ديدگاه بسيار مهم ديگرى وجود دارد كه طبق آن، مواجهه ميان اروپا و اسلام، متفاوت از مواجهه با هند و چين مىباشد. وقتى كه اروپاييان و چينيها، اروپاييان و هنديها در مواجهه با يكديگر قرار گرفتند، آنها به عنوان غريبه در مقابل يكديگر جلوه مىكردند كه راجع به يكديگر يا چيزى نمىدانستند و يا اگر مىدانستند، بسيار اندك بود. در نظر اروپاييان، هند و چين تنها اسمى بودند با مقدارى از باقيماندههاى علم كلاسيك تقريبا فراموش شده و داستانهاى مسافران قرون وسطايى كه به آنها نسبت داده مىشد. اگر اروپاييان اطلاعات اندكى در مورد هند و چين داشتند، هنديها و چينيها چيزى از اروپا نمىدانستند. بنابراين آنها نسبتبه اين قضايا تعصب نسبتا كمترى از خود نشان مىدادند. در مقابل، اروپاييان و مسلمانان، اطلاعات زيادى از يكديگر داشتند - يا حداقل فكر مىكردند كه چنين باشد. آنها از زمان شروع نشو و نماى اسلام در قرن هفتم همسايه يكديگر بودهاند; همسايگانى در ارتباط و تماس با يكديگر، اغلب به عنوان رقيب و بعضى وقتها دشمن و با ديدگاههايى نسبتبه يكديگر كه طى قرنها تجربه و براى اروپاييان ترس، شكل گرفته و مورد پذيرش دو طرف قرار گرفته بود. تصور اروپاييان در مورد مسلمانان، از تصور نسبتبه هنديها يا چينيها بسيار متفاوت بود. با اين وجود، هنديها هرگز به اسپانيا يا پيرانيها حمله نكردند; چينيها هرگز قسطنطنيه را فتح نكردند و يا وين را به محاصره در نياوردند. هيچ كدام از آنها در صدد گروانيدن مسيحيان به اعتقادات دينى خود برنيامدند و اين همان سياستى بود كه در آن زمان، براى اروپاييان، شناخته شده نبود و احتمالا در نظر آنها نامفهوم جلوه مىكرد. آنها - همان طورى كه شايد بيشتر احتمال آن مىرفت - كتاب مقدس را به عنوان كتابى مهجور و ناقص محكوم نكردند و كتاب جديدى براى جايگزينى آن ارائه ندادند. اروپا و اسلام از آشنايان قديمى و دشمنان نزديكى بودند كه در حالتبرخورد با يكديگر بودند. اين برخورد از كينه آنها نسبتبه يكديگر در اصول و اهداف مشتركشان ناشى مىشد. در واقع، همه مراحل پيچيده گسترش امپراتورى اروپايى در پنج قرن اخير، ريشه خود را در برخورد اسلام و مسيحيت در بر دارد و با تلاش و كوشش طولانى و تلخ مردمان مغلوب اروپا، در شرق و غرب، در جهت استرداد وطن خود و اخراج مسلمانانى كه به آنها هجوم آورده و آنها را تحت انقياد خود درآورده بودند، آغاز گرديد. به ندرت پيشبينى مىشد كه اسپانياييها و پرتغاليهاى فاتح در تنگههاى گيبرالتر (6) متوقف شوند يا اينكه روسها به تاتارها اجازه دهند كه دست از صلح كشيده، در پايگاههايشان در ولگاى جنوبى و شمالى دوباره گرد هم آيند. از آن به بعد حمله جديد و مهلكى از جانب مسلمانان عليه مسيحيت در راه بود و اين كار از طريق پيشرفت تركها از بسفر به طرف دانوب و در وراى جرات اروپاييان شكل مىگرفت. فاتحان پيروز، با فتح مجدد سرزمينهاى خود، از رؤساى پيشين خود كه اصالتا به آن مناطق تعلق داشتند، پيروى كردند. همان محرك، همان نيروى حركت دهندهاى كه اسپانياييها و پرتغاليها را قادر به عقبراندن زنگيها از شبه جزيره ايبرى ساخت، آنها را در امتداد تنگهها، به سمت آفريقا، اطراف آفريقا و ماوراى آفريقا، به متسرزمينهايى كه به خواب آنها نيز نيامده بود، هدايت كرد; همان محرك، همان نيروى حركت دهنده، فاتحان روسى را از ليبراسيون مسكو به سمت درياى خزر و سياه و دست آخر به سمت قسمتبزرگى از آسيا رهنمون گشت. اين دو جنبش فتح مجدد كه توسط امپراتورى پيگيرى مىشد، تقريبا در هر دو قسمت انتهايى اروپا موقتى بود و در سال 1480 بود كه روسها سرانجام به يوغ تاتار پايان بخشيده، آماده تهاجم به سمتسرزمينهاى تاتار شدند; در سال 1492 بود كه اسپانياييها، آخرين دولت مسلمانان را در اسپانيا از بين برده و كمك شايانى به سفرهاى دريايى اكتشافى نمودند كه پرتغاليها قبلا شروع كرده بودند. ديگر مردمان اروپا نيز كه هرگز در زمره قوانين مسلمانان يا تاتارها قرار نداشتند، صرفنظر از شورشهاى بردگى در خشكى و دريا، به جنبش عظيمى پيوستند كه اروپاى مسيحى را از فتح مجدد به سمت امپراتورى برد. در نظر بسيارى، سفرهاى دريايى اكتشافى نيز همانند يك جنگ مذهبى و متضمن تهاجمات و فتح مجدد مستمرى عليه همان دشمن اسلامى بودند. وقتى كه پرتغاليها به آبهاى آسيايى وارد شدند، دشمنان اصلى آنها، حكمرانان مسلمان در اطراف اقيانوس هند بودند و آنها نيز بدون كسب هيچ موفقيتى، سعى در توقف آنها دا شتند. آنها تا سينون و فيليپين پيش رفتند و دشمنان مسلمان خود را با عنوان مورها
(7) [به معناى مسلمان هندى] معرفى مىكردند.
تهديدات مجدد سپاهيان اسلام
براى مدت مديدى، موفقيتهايى كه از طريق حمله متقابل مسيحيان بدست مىآمد، محدود به حاشيه و پيرامون - محدود به استپ (جلگه پهن در روسيه و سيبرى) و سرزمينهاى دورترى از جنوب و جنوب شرق آسيا - بود، در صورتى كه در مركز، در هارتلند مسلمانان در اطراف منطقه مديترانه، از پيشرفت مسيحيان جلوگيرى به عمل مىآمد. غلبه عثمانى بر سوريه و مصر در سال1517 كه به دنبال توسعه تيولدارى عثمانى در شمال آفريقا تا سرحد مراكش بوقوع پيوست، به مقدار زيادى بر قدرت مسلمانان در منطقه مديترانه افزود و با وجود پيروزى نيروى دريايى مسيحيان در لپانتو (8) در سال 1571 كه بسيار نيز از آن مدح شده بود، تفاوت واقعى اندكى در توازن قدرت بوجود آمد. در غرب، حمله اسپانيا و پرتغال به ساحل شمال آفريقا از تونس تا مراكش، با مقاومت نيروهاى عثمانى و مراكشى با شكست مواجه گرديد. در شرق، تلاشهاى پرتغاليها، از پايگاههاى جديدشان در هند، براى نفوذ در درياى سرخ و خليجفارس با مقابله عثمانيها و ايرانيها به جايى نرسيد. در منطقه مركزى جنگ مسلمانان و مسيحيان، واقع در سرزمينهاى اروپايى، تهديد عثمانيها به طرف وين و قلب اروپا مثل هميشه قريب الوقوع به نظر مىرسيد. عقبنشينى و شكست دوم قواى عثمانى
در 12 سپتامبر1683، بعد از يك محاصره شصت روزه، سپاهيان تركيه در خارج از وين اردو زده، شروع به عقب نشينى كردند. اين دومين تلاش و دومين شكست آنها در جهت تسخير شهر بود، ولى بين اين دو محاصره تفاوت بسيارى وجود داشت. در سال1529، وقتى كه سپاهيان سلطان سليمان عثمانى بزرگ براى اولينبار به ديوارهاى وين رسيدند، مسلمانان در راس موج پيروزى قرار داشتند. اين حمله با شكست مواجه گرديد، اما اين شكست نه شكست آخرى و نه شكست قطعى بود. عقبنشينى به همين منوال ادامه مىيافت و شكست انحصارى شده بود; اين محاصره، آغازگر قرنى بود كه در طى جنگ دو امپراتورى - هامبورگيها و عثمانيها - در جهت كنترل مجارستان و در نهايت اروپاى مركزى واقع مىشد. محاصره دوم و عقبنشينى دوم بالكل موضوع ديگرى را در برمىگرفت. در اين زمان، شكستبه صورت واضح و مبرهن واقع مىشد. عقبنشينى از وين در پى شكستهايى بود كه در منطقه بوقوع مىپيوست و باعث از دست دادن شهرها و استانها مىشد. با پيمان صلح كارلويتز (9) كه در26 ژانويه1699 به امضا رسيد، پيروزى اتريشيها و همپيمانانشان به اثبات رسيده، صورت عملى به خود گرفت. اين پيمان نه تنها در روابط ميان امپراتوريهاى عثمانى و هامبورگ تغيير جهت قاطعى بوجود آورد، بلكه حتى ميان اسلام و اروپا نيز تغييرات حادترى را به منصه ظهور رسانيد. در طى قرنهايى كه گذشت، سلاطين عثمانى قدرت عمده جهان اسلام و نماينده برخورد هزارساله با همسايگان مسيحى غربى خود بودهاند. از آن به بعد بود كه قدرت اصلى اسلام در مقابل اروپا از بسيارى جهات كاهش يافته بود. پيشروى از اروپاى شرقى در عرض استپها و از اروپاى غربى در عرض اقيانوسها، باعث محاصره گازانبرى هارتلند اسلام مىشد. دستههاى اين گازانبر قبلا در جاى خود قرار گرفته بودند و بزودى براى بسته شدن آماده مىشدند. حال در كانون اين معركه، جنگ نشان داده است كه سپاهيان عثمانى كه زمانى قويترين و بهترين سپاه جهان بود، در زمينه تسليحات، علوم نظامى و حتى انتظام و مهارت، از دشمنان اروپايى خود در مرتبه پايينترى قرار مىگرفتند. جهان اسلام از لحاظ اقتصادى، بويژه در زمينه بسيج و بكارگيرى قدرت اقتصادى نيز از اروپا عقب مىافتاد. شيوع مركانتاليسم در غرب، به دولتها و شركتهاى غربى كمك نمود تا حدى تمركز و سازماندهى بازرگانى ناشناختهاى را در سرزمينهاى اسلامى بدست گيرند. اعطاى امنيت فرامرزى - به عنوان يك عمل تمكينى - بهرهبردارى و استعمار آنها در طى زمان، احاطه بر بازارهاى جهان اسلام را آسان مىنمود. براى مدت زمانى، اين تغييرات به خاطر قدرت نظامى عثمانى كه هنوز هم وجود داشت، از ديدگاه هر دو طرف مخفى مانده بود. بعد از عقبنشينى از وين و شكستهاى نظامى و سياسى كه بعد از آن حادث گرديد، اين روابط جديد براى هر دو طرف واضح و مبرهن گرديد; چرا كه تركيه به صورت عاملى مهم در توازن قدرت اروپا باقى مانده بود، هنوز هم براى اروپاييان اشكال ايجاد مىكرد، اما اين بار به خاطر ضعف تركيه بود و نه به خاطر قدرت آن. اسلام كه براى مدت زمانى به عنوان يك دشمن مذهبى خطرناك براى كليساهاى مسيحى در نظر گرفته مىشد، در حال حاضر، حتى به عنوان يك تهديد نظامى نيز مطرح نبود. اين تغيير، هم در عبارات پيمانى كه به جنگ پايان بخشيد و هم در رويههايى كه از طريق آنها اين پيمان به مذاكره گذاشته شد، آشكار بود. اين قضيه، در نظر عثمانيها، يك نوع ديپلماسى كاملا جديد بود. در طى مراحل اوليه پيشرفت عثمانيها به سمت اروپا، هيچگونه پيمان صلحى، حتى در سطح مذاكرات ابتدايى، قابل تصور نبود. حالت جنگ ميان قدرت پيشرو اسلام و دشمنان بىدينش، به عنوان يك وظيفه دينى هميشگى استنباط شده بود و از زمانى به زمان ديگر، با متاركه جنگ، وقفهاى در آن بوجود مىآمد كه اين كار نيز از طرف تركهاى پيروز به دشمنان شكستخوردهشان ديكته مىشد. اين وضعيت تا زمان پيمان سيتواتوروك (10) در نوامبر1606 كه براى اولين بار عنوان امپراتور
براى پادشاه هابسبورگ، از جانب سلطان عثمانى مورد تاييد قرار گرفت، ادامه مىيافت، البته تا اين زمان به صورت جداگانه در پروتكل تركيه به عنوان
پادشاه
وين شناخته شده و كم و بيش به صورت برابرى به آن نگريسته شده است. شروع قرن هفدهم با امتناع آنها در اعطاى اين برابرى همراه بود; در نهايت، با قبول شكست آشكارى پايان يافت. براى اولين بار، عثمانيها بعد از جنگى كه به يقين در آن قافيه را باخته بودند، به امضاى صلحى تن در دادند كه عبارات آن از طرف دشمن ديكته شده بود.
وضعيت جهانى اسلام در قرن هيجدهم
قرن هيجدهم، علىرغم بعضى موفقيتهاى موقتى، زمان نافرجامى براى قدرتهاى اسلامى بود; چرا كه جداى از عدم توانايى آنها در ايفاى وظايف دينى خود در زمينه گسترش مرزهاى اسلامى، به سختى تحت فشار اين قضيه قرار داشتند كه چگونه از چيزهايى كه از قبل دريافت داشته بودند، حفظ و نگهدارى كنند. مسلمانان كه از اين وضعيت جديد حاكم بر جهان مطلع بودند، از اين تغيير و تحول با اين عبارت ياد مىكردند كه: اين دنيا بهشت كافران و جهنم مؤمنين است
. اتريشىها به فشار خود در منطقه بالكان ادامه دادند. روسها نيز در اين زمينه با آنها به همكارى پرداختند و عاقبت، پيشرفت آنها به طرف جنوب و عقبنشينى تاتارها، آنها را به سمت مرزهاى - و در امتداد مرزها - امپراتورى عثمانى و ايران به عقب راند. براى مدت زمانى، تركها و ايرانيها خود را از شر دشمنان شمالى خود حفظ مىكردند، اما جنگ جديدى توسط روسيه عليه امپراتورى عثمانى در سال1769 آغاز گرديد كه در كل با فلاكتبه پايان رسيد. كاترين دوم روسيه، پيمان كوكوك كىناركا (11) را در سال 1774 به عنوان موفقيتبزرگى توصيف كرد;
چيزى كه هرگز پيش از آن روسيه به خود نديده بود
. اكتسابات روسيه در گستره تركيه بسيار زياد بود و تغيير بنيادينى در روابط قدرت، نه تنها ميان دو امپراتورى، بلكه ميان دو تمدن بوجود آورد. اين جنگ و پيمانى كه بدان خاتمه داد، براى روسيه سه فايده در بر داشت، علاوه بر آن، اروپاييان را تشويق به پيگيرى خطمشى آنها نمود و به عنوان نقطه شروعى براى پيشرفتهاى بيشتر روسيه گرديد. اولين فايده، سرزمينى بود. گرچه سرزمين واقعى كه به روسيه واگذار شد، گستره كوچكى را در بر مىگرفت، اما اهميت آن قابل ملاحظه بود. جداى از جا پايى كه روسها در اوايل قرن هيجدهم به تصرف خود درآورده بودند، درياى سياه تا زمان كنونى نيز كاملا تحت كنترل تركها بوده است. اين پيمان به روسيه دو بندر در راس شرقى شبه جزيره كريمه و يك قطعه نظامى در دهانه رودخانه دنيستر (12) اعطا كرد كه به طور مؤثرى انحصار تركيه را در هم شكست. تا اين زمان شبه جزيره كريمه، تحت كنترل تاتارخان و اقتدار سلطان عثمانى بود و بعد از آن، مستقل شناخته شد و تاتارخان و سرزمينهايش در امتداد ساحل شمالى درياى سياه از كنترل يا حتى نفوذ عثمانيها خارج گرديد. اين قضيه زمينه الحاق آن را به روسيه در سالهاى آينده يعنى در سال1783 مهيا مىكرد. بندر دريايى جديد روسيه در ادسا (13) در سال 1795 بر روى مخروبههاى روستاى تاتار بنا گرديد. مهمتر از اهميت استراتژيك اين قضيه، يعنى حضور دريايى روسيه در درياى سياه، اين تغييرات سرزمينى از اهميت ديگرى نيز برخوردار بود. در نتيجه شكستهاى اوليه مسلمانان در جنگهاى اتريش، مسيحيان آنها را از اين سرزمينها اخراج كردند. به هر حال، اكثر اين سرزمينها، سرزمينهاى فتح شدهاى بودند كه جمعيتهاى مسيحى در آن ساكن بودهاند. وضعيت كريمه با اين سرزمينها فرق داشت; اهالى آن، مردم مسلمان ترك زبانى بودند كه حضور آنها در كريمه به زمان قبل از غلبه مغولها در قرن سيزدهم برمىگردد. اين اولين امتياز سرزمين اسلامى قديمى بود كه مسلمانان در آن مقيم بودند و با تسخير اين منطقه، از قدر و ارزش مسلمانان بسيار كاسته شد. فايده دوم در تجارت بود. با توجه به عبارات اين پيمان، روسيه آزادى كشتيرانى و بازرگانى در درياى سياه، تنگههاى مديترانهاى و سرزمينهاى فوقانى استانهاى اروپا و آسياى امپراتورى عثمانى را بدست مىآورد. اين دو قضيه، قدم مهمى در جهت نفوذ به بازرگانى امپراتورى عثمانى بود و تمامى قدرتهاى اروپايى در طى قرن نوزدهم در اين زمينه دستبه فعاليت زدند. امتياز ديگرى نيز در معيت اين دو جلوهگر بود - كسب موقعيتهاى قدرت و نفوذ در داخل قلمروهاى عثمانى توسط روسها و بعد از آن ديگران كه به شكلهاى گوناگونى جلوهگر مىشد. مهمترين و فوريترين آنها، اعطاى موقعيت ويژهاى به روسيه در حوزه دانوب بود. گرچه اين ناحيه تحت اقتدار اندك عثمانى باقىمانده بود، ولى در حال حاضر، با مقدار قابل توجهى از خود مختارى داخلى و همراه با آن نفوذ روسيه مواجه گشته بود. در عين حال، روسيه اين حق را بدست آورد كه در هر جايى از سرزمينهاى عثمانى كه لازم بداند، كنسولگرى داشته باشد و اين امتيازى بود كه قدرتهاى اروپايى مدت مديدى در پى كسب آن بودند و همچنين حق ساختيك كليساى روسى در استانبول و
در هر شرايطى ساخت نمايندگيهاى گوناگون در باب عالى به نام كليساهاى روسى
را داشته باشند. گرچه اساسا به يك كليساى واحد روسى در مركز محدود مىشد، ولى اين حق تعرض با دقت و تفسير نادرست هميشگى آنها پيگيرى مىشد كه در آن حق دخالت و حمايت از تمام مسيحيان ارتدوكس امپراتورى عثمانى، شامل بسيارى از سرزمينهاى عربى و بيشتر اتباع عثمانى در شبه جزيره بالكان را به آنها مىداد. حق ميانجيگرى در دعواى ميان كاتوليكها كه از جانب پادشاه فرانسه بسيار مورد اعتراض واقع شده بود، بيشتر به حق دخالت و قيموميت واقعى بر روى يك جمعيت كوچكتر كه هنوز هم اقليتبا اهميتى درميان اتباع سلطان بودند، به نظر مىرسيد. در اين پيمان، به وضوح مىتوان الگوهاى عمده گسترش و نفوذ اروپا را در خاورميانه در قرون نوزده و بيست مشاهده كرد. اين زمان، عصر تسلط كلاسيك اروپا بود; زمانى كه قدرتهاى اروپايى بيشتر خاورميانه را به اشغال خود درآوردند و در بقيه جاها نيز جا پا و نفوذ بسيارى بدست آوردند.
منبع:
Bernard Lewis, Islam and the West , NewYork :Oxford University Press, 1993 . 1 . كارشناس دفتر تحقيقات اسلامى 2. Ogier hiselin e Busbecq 3. Inies 4. The Antioes 5. K. M. anikkar 6. Gibralter 7. Moors 8. Leanto 9. Carlowitz 10. Sitvatorok 11. Ku cuk Kaynarca 12. Dniester 13 . Oessa