اروپا و اسلام (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اروپا و اسلام (3) - نسخه متنی

برنارد لوئیس؛ ترجمه: حسن شاه بیگ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اروپا و اسلام (3)

برنارد لوئيس

ترجمه: حسن شاه‏بيگ (1)

اشاره:

در شماره 21 و 22 ماهنامه
اسلام و غرب
به بحث در مورد مفاهيم اروپا و اسلام، تفاوت اسلام و مسيحيت، ديدگاههاى اين دو دين نسبت‏به يكديگر، جنگها و درگيريهاى آنها و تاثير متقابل جنگهاى صليبى بر اروپا و جهان اسلام پرداخته شد. اسلام يك هويت‏سياسى است كه فائق بر هر نوع دين ديگرى مى‏باشد و در اروپا و مسيحيت غرب چيزى مانند آن وجود ندارد. اسلام كل زندگى مسلمانان را تشكيل مى‏دهد و شامل كليه قوانين مدنى و اساسى و ... مى‏شود.

مسلمانان، فلسفه و علوم يونانى را كه اروپاييان براى چندين قرن در پى كشف آن بر نيامده بودند، ذكاوت و سياستمدارى ايران و حتى ميراث مسيحيت اروپايى و بيزانس را به ارث بردند. جهاد يا جنگ مقدس مسلمانان با كفار تنها در يك حوزه، يعنى حوزه مسيحيت‏بود كه با عقيده رقيب كه مدت زمانى طولانى به قدرت رسيده بود، مواجه شد. فراز و نشيب حمله و حمله متقابل ميان اين دو، با پيروزى ناتمامى از جانب مسيحيان شروع شد و با شكست قطعى آنها به پايان رسيد. با ورود اسلام به اروپا، در اسپانيا و سيسيل اعتقاد به اسلام و فرهنگ عربى، جذابيت‏با شكوهى را به منصه ظهور مى‏رسانيد و حتى كسانى كه به دين مسيحيت وفادار ماندند، اغلب زبان عربى را براى خود اقتباس كردند. در صومعه‏هاى اروپاى غربى، راهبان ساعى و فعال شروع به يادگيرى زبان عربى كردند، قرآن را ترجمه كرده، ديگر متون اسلامى را مطالعه نمودند كه اينها به دو منظور انجام مى‏گرفت: در ابتدا، هدف موقت آنها، نجات مسيحيان از الحاق به اسلام و بعد از آن اميد دورتر از انتظار الحاق مسلمانان به مسيحيت‏بود. چند قرن طول كشيد تا فهميدند كه نيازى به هدف اول نيست و رسيدن به هدف دوم نيز غير ممكن است. بعد از آن بود كه محققين و دانشگاهيان در دوره رنسانس از طريق علم زبان‏شناسى، انتظام پذيرفته، خود را وقف مطالعه متون عربى كلاسيك، هم در زمينه دينى و هم در ديگر زمينه‏ها كردند. در اين قسمت توجه خوانندگان را به ادامه بحث جلب مى‏نماييم.

فتح مجدد و امپراتورى

بين سالهاى 1555 و 1560، اوگيرگيسلين دوبوسبك، (2) سفير امپراتورى اروپا در دربار اعظم سلطان سليمان، نامه‏هايى نوشته است كه در آنها مراتب بدبينى عميق خود را نسبت‏به چشم‏انداز اروپاى تحت‏خطر عمده عثمانيها، نمايان ساخته است. او از اينكه مسيحيت اروپا نقش تعيين كنندگى و شجاعت‏خود را از دست داده، اظهار تاسف مى‏كرد. مسيحيان اروپايى به جاى كسب افتخار و شهرت و دفاع از اروپا عليه يك دشمن سنگدل و خطرناك، انرژى خود را
در راه كشف طلا در اينديز (3) و نقاط متقاطر زمين (4) در سطوح وسيعى از اقيانوس
به هدر مى‏دادند. اروپاى مسيحيت، ضعيف، تكه تكه و بى‏عزم و اراده، در مقابل قدرت ويرانگر دولت عثمانى كه بسيار منضبط و متمركز بود، ناتوان به نظر مى‏رسيد:

در حوزه آنها، منابعى از امپراتورى مقتدر، نيروى قوى، تجربه و عمل جنگى، انسجام ديرينه، پيروزى هميشگى، مقاومت مستمر در برابر سختيها، اتحاد، نظم، انتظام، ميانه‏روى و مراقبت وجود دارد. در حوزه ما، ناتوانى عمومى، خوشگذرانى خصوصى، نيروى آسيب‏پذير، روحيه شكسته، فقدان بردبارى و آموزش صحيح، سربازان سركش و افسران حريص و طماع وجود دارند. بايد تلاشى در جهت انتظام وجود داشته باشد; افسار گسيختگى، بى‏پروايى، مستى و هرزگى متداول شده است و بدتر از همه، دشمن عادت به پيروزى كرده است و ما به شكست. آيا مى‏توان در مورد نتيجه اين وضعيت‏شك كرد؟ ايران به تنهايى به نفع ما در اين وضعيت دخالت مى‏كند، بنابراين همان طورى كه دشمن براى حمله عجله دارد، بايد مواظب پشت‏سر خود نيز باشد.

در نظر بوسبك و همعصران او، احتمالا اروپا بالكل محكوم به شكست‏بود و فتح نهايى امپراتورى عثمانى فقط به دليل مواجهه آنها با رقيب ديگرشان - شاهان شيعه ايران كه در صدد تحكم خود به عنوان رهبران پيشرو جهان اسلام و شيعه‏گرايى به عنوان نوع مسلط اسلام بودند - به تاخير افتاده بود. اما اين فرجه طولى نينجاميد:
ايران فقط سرنوشت ما را به تاخير مى‏اندازد; اين كشور نمى‏تواند ما را نجات بدهد. وقتى تركها با ايرانيها به صلح دست‏يافتند، آن روز است كه همه ما نابود خواهيم شد و آنها احتمالا با حمايت كل شرق مواجه خواهند شد; من حتى جرات آن را ندارم كه بگويم چقدر ما براى آن روز آمادگى نداريم!

بوسبك به عنوان يك ناظر، در مورد عثمانيها درست گفته بود و آن را به خوبى درك كرده بود، اما خوشبختانه، ديدگاه جهانى‏اش نسبت‏به اروپا كاملا غلط بود. گرچه قدرت عثمانى هنوز هم براى مدت زمانى مى‏توانست‏باقى بماند، اما زمان اوج قدرت خود را سپرى كرده بود. عثمانيها در واقع با ايرانيها صلح كردند و تا اوايل قرن نوزدهم با همسايگى مسلمان خود در جنگ بسر بردند و تا اين زمان، نه تركيه، نه ايران و نه در واقع اسلام نتوانست تهديدى جدى براى سيحيت‏بوجود بياورد. در مقابل پيش‏بينى‏هاى ترسناك بوسبك، عثمانيها هيچ فتحى در ايران و هيچ پيروزيى در اروپا بدست نياوردند.

عقب‏نشينى سپاهيان اسلام و نقطه شروع تفوق اروپا

شكست و عقب‏نشينى نهايى سپاهيان اسلام بدون شك، در وهله اول، مديون مدافعين دلير وين بود، اما از يك ديدگاه بازتر، مى‏توان گفت مديون همان ماجراجويانى بود كه با حرص و آزى كه براى يافتن طلا داشتند و سفرهاى دريايى در امتداد اقيانوس انجام مى‏دادند و خشم و غضب بوسبك را برانگيخته بودند. بدون در نظر گرفتن هدف و منظور آنها، سفرهاى دريايى آنها باعث‏سيطره و نفوذ اروپاييان بر سرزمينهاى جديد وسيعى گرديد و ثروتهاى عظيمى در قالب شمش و منابع ديگر در اختيار آنها قرار داد و به اروپا قدرت جديدى بخشيد كه به واسطه آن، در مقابل مهاجمين مسلمان ايستادگى كرد و آنها را به عقب راند.

در نتيجه وقايعى كه اروپاييان از آن به كشفيات اروپا ياد مى‏كردند و ديگران به آن توسعه اروپا لقب مى‏دادند، عصر جديدى نه تنها در تاريخ اروپا، بلكه در تاريخ جهان آغاز گرديد، تاريخى كه بنا به گفته يك تاريخدان هندى، كا.ام.پنيكار، (5)
عصر واسكودوگاما
به عصر نفوذ، تاثير، تفوق و در نهايت تسلط اروپا نام نهاده شده است.

تقابل تمدنى اروپا با اسلام

اين مواجهه اروپا با بقيه نقاط جهان، از اواخر قرن پانزدهم به اين طرف، به شكلهاى گوناگون رخ داده است. در برخى مناطق، مثل آسياى شمالى و آمريكاى شمالى، اروپاييان به سرزمينهاى غيرمسكونى و بعضا مسكونى پا نهادند كه قادر به اقامت و ايجاد جوامع از نوع خودشان بودند. در مناطق ديگر كه شامل بيشتر نقاط آسيا و قسمتهاى مهمى از آفريقا و آمريكاى مركزى و جنوبى مى‏شود، آنها در مواجهه با تمدنهاى كهن و پيشرفته - حوزه شرقى، مخصوصا تمدن چين، هند و اسلام - بودند.

ميان اين سه نوع تمدن تفاوت فاحشى وجود دارد. چين و هند در مكانى واقع شده‏اند و على‏رغم فرهنگهاى غنى و پيچيده آنها، ضرورتا منطقه‏اى باقى مانده‏اند. جهانى بودن اولين دين جهانى، يعنى بودائيسم، به طور قطع، در كشور ظهور آن تكذيب و به طور روزافزونى در كشورهاى آسياى جنوبى و جنوب شرقى كه اين دين ريشه گرفته، بومى گرديده است. در مقابل آن، اسلام يك دين جهانى بود كه هرگز آرزوهاى جهانى خود را ترك نكرد.

ديدگاه بسيار مهم ديگرى وجود دارد كه طبق آن، مواجهه ميان اروپا و اسلام، متفاوت از مواجهه با هند و چين مى‏باشد. وقتى كه اروپاييان و چينيها، اروپاييان و هنديها در مواجهه با يكديگر قرار گرفتند، آنها به عنوان غريبه در مقابل يكديگر جلوه مى‏كردند كه راجع به يكديگر يا چيزى نمى‏دانستند و يا اگر مى‏دانستند، بسيار اندك بود. در نظر اروپاييان، هند و چين تنها اسمى بودند با مقدارى از باقيمانده‏هاى علم كلاسيك تقريبا فراموش شده و داستانهاى مسافران قرون وسطايى كه به آنها نسبت داده مى‏شد. اگر اروپاييان اطلاعات اندكى در مورد هند و چين داشتند، هنديها و چينيها چيزى از اروپا نمى‏دانستند. بنابراين آنها نسبت‏به اين قضايا تعصب نسبتا كمترى از خود نشان مى‏دادند.

در مقابل، اروپاييان و مسلمانان، اطلاعات زيادى از يكديگر داشتند - يا حداقل فكر مى‏كردند كه چنين باشد. آنها از زمان شروع نشو و نماى اسلام در قرن هفتم همسايه يكديگر بوده‏اند; همسايگانى در ارتباط و تماس با يكديگر، اغلب به عنوان رقيب و بعضى وقتها دشمن و با ديدگاههايى نسبت‏به يكديگر كه طى قرنها تجربه و براى اروپاييان ترس، شكل گرفته و مورد پذيرش دو طرف قرار گرفته بود. تصور اروپاييان در مورد مسلمانان، از تصور نسبت‏به هنديها يا چينيها بسيار متفاوت بود. با اين وجود، هنديها هرگز به اسپانيا يا پيرانيها حمله نكردند; چينيها هرگز قسطنطنيه را فتح نكردند و يا وين را به محاصره در نياوردند. هيچ كدام از آنها در صدد گروانيدن مسيحيان به اعتقادات دينى خود برنيامدند و اين همان سياستى بود كه در آن زمان، براى اروپاييان، شناخته شده نبود و احتمالا در نظر آنها نامفهوم جلوه مى‏كرد. آنها - همان طورى كه شايد بيشتر احتمال آن مى‏رفت - كتاب مقدس را به عنوان كتابى مهجور و ناقص محكوم نكردند و كتاب جديدى براى جايگزينى آن ارائه ندادند. اروپا و اسلام از آشنايان قديمى و دشمنان نزديكى بودند كه در حالت‏برخورد با يكديگر بودند. اين برخورد از كينه آنها نسبت‏به يكديگر در اصول و اهداف مشتركشان ناشى مى‏شد.

در واقع، همه مراحل پيچيده گسترش امپراتورى اروپايى در پنج قرن اخير، ريشه خود را در برخورد اسلام و مسيحيت در بر دارد و با تلاش و كوشش طولانى و تلخ مردمان مغلوب اروپا، در شرق و غرب، در جهت استرداد وطن خود و اخراج مسلمانانى كه به آنها هجوم آورده و آنها را تحت انقياد خود درآورده بودند، آغاز گرديد. به ندرت پيش‏بينى مى‏شد كه اسپانياييها و پرتغاليهاى فاتح در تنگه‏هاى گيبرالتر (6) متوقف شوند يا اينكه روسها به تاتارها اجازه دهند كه دست از صلح كشيده، در پايگاههايشان در ولگاى جنوبى و شمالى دوباره گرد هم آيند. از آن به بعد حمله جديد و مهلكى از جانب مسلمانان عليه مسيحيت در راه بود و اين كار از طريق پيشرفت تركها از بسفر به طرف دانوب و در وراى جرات اروپاييان شكل مى‏گرفت. فاتحان پيروز، با فتح مجدد سرزمينهاى خود، از رؤساى پيشين خود كه اصالتا به آن مناطق تعلق داشتند، پيروى كردند. همان محرك، همان نيروى حركت دهنده‏اى كه اسپانياييها و پرتغاليها را قادر به عقب‏راندن زنگيها از شبه جزيره ايبرى ساخت، آنها را در امتداد تنگه‏ها، به سمت آفريقا، اطراف آفريقا و ماوراى آفريقا، به مت‏سرزمينهايى كه به خواب آنها نيز نيامده بود، هدايت كرد; همان محرك، همان نيروى حركت دهنده، فاتحان روسى را از ليبراسيون مسكو به سمت درياى خزر و سياه و دست آخر به سمت قسمت‏بزرگى از آسيا رهنمون گشت. اين دو جنبش فتح مجدد كه توسط امپراتورى پيگيرى مى‏شد، تقريبا در هر دو قسمت انتهايى اروپا موقتى بود و در سال 1480 بود كه روسها سرانجام به يوغ تاتار پايان بخشيده، آماده تهاجم به سمت‏سرزمينهاى تاتار شدند; در سال 1492 بود كه اسپانياييها، آخرين دولت مسلمانان را در اسپانيا از بين برده و كمك شايانى به سفرهاى دريايى اكتشافى نمودند كه پرتغاليها قبلا شروع كرده بودند. ديگر مردمان اروپا نيز كه هرگز در زمره قوانين مسلمانان يا تاتارها قرار نداشتند، صرف‏نظر از شورشهاى بردگى در خشكى و دريا، به جنبش عظيمى پيوستند كه اروپاى مسيحى را از فتح مجدد به سمت امپراتورى برد.

در نظر بسيارى، سفرهاى دريايى اكتشافى نيز همانند يك جنگ مذهبى و متضمن تهاجمات و فتح مجدد مستمرى عليه همان دشمن اسلامى بودند. وقتى كه پرتغاليها به آبهاى آسيايى وارد شدند، دشمنان اصلى آنها، حكمرانان مسلمان در اطراف اقيانوس هند بودند و آنها نيز بدون كسب هيچ موفقيتى، سعى در توقف آنها دا شتند. آنها تا سينون و فيليپين پيش رفتند و دشمنان مسلمان خود را با عنوان
مورها
(7) [به معناى مسلمان هندى] معرفى مى‏كردند.

تهديدات مجدد سپاهيان اسلام

براى مدت مديدى، موفقيتهايى كه از طريق حمله متقابل مسيحيان بدست مى‏آمد، محدود به حاشيه و پيرامون - محدود به استپ (جلگه پهن در روسيه و سيبرى) و سرزمينهاى دورترى از جنوب و جنوب شرق آسيا - بود، در صورتى كه در مركز، در هارتلند مسلمانان در اطراف منطقه مديترانه، از پيشرفت مسيحيان جلوگيرى به عمل مى‏آمد. غلبه عثمانى بر سوريه و مصر در سال‏1517 كه به دنبال توسعه تيولدارى عثمانى در شمال آفريقا تا سرحد مراكش بوقوع پيوست، به مقدار زيادى بر قدرت مسلمانان در منطقه مديترانه افزود و با وجود پيروزى نيروى دريايى مسيحيان در لپانتو (8) در سال 1571 كه بسيار نيز از آن مدح شده بود، تفاوت واقعى اندكى در توازن قدرت بوجود آمد. در غرب، حمله اسپانيا و پرتغال به ساحل شمال آفريقا از تونس تا مراكش، با مقاومت نيروهاى عثمانى و مراكشى با شكست مواجه گرديد. در شرق، تلاشهاى پرتغاليها، از پايگاههاى جديدشان در هند، براى نفوذ در درياى سرخ و خليج‏فارس با مقابله عثمانيها و ايرانيها به جايى نرسيد. در منطقه مركزى جنگ مسلمانان و مسيحيان، واقع در سرزمينهاى اروپايى، تهديد عثمانيها به طرف وين و قلب اروپا مثل هميشه قريب الوقوع به نظر مى‏رسيد.

عقب‏نشينى و شكست دوم قواى عثمانى

در 12 سپتامبر1683، بعد از يك محاصره شصت روزه، سپاهيان تركيه در خارج از وين اردو زده، شروع به عقب نشينى كردند. اين دومين تلاش و دومين شكست آنها در جهت تسخير شهر بود، ولى بين اين دو محاصره تفاوت بسيارى وجود داشت. در سال‏1529، وقتى كه سپاهيان سلطان سليمان عثمانى بزرگ براى اولين‏بار به ديوارهاى وين رسيدند، مسلمانان در راس موج پيروزى قرار داشتند. اين حمله با شكست مواجه گرديد، اما اين شكست نه شكست آخرى و نه شكست قطعى بود. عقب‏نشينى به همين منوال ادامه مى‏يافت و شكست انحصارى شده بود; اين محاصره، آغازگر قرنى بود كه در طى جنگ دو امپراتورى - هامبورگيها و عثمانيها - در جهت كنترل مجارستان و در نهايت اروپاى مركزى واقع مى‏شد.

محاصره دوم و عقب‏نشينى دوم بالكل موضوع ديگرى را در برمى‏گرفت. در اين زمان، شكست‏به صورت واضح و مبرهن واقع مى‏شد. عقب‏نشينى از وين در پى شكستهايى بود كه در منطقه بوقوع مى‏پيوست و باعث از دست دادن شهرها و استانها مى‏شد. با پيمان صلح كارلويتز (9) كه در26 ژانويه‏1699 به امضا رسيد، پيروزى اتريشيها و همپيمانانشان به اثبات رسيده، صورت عملى به خود گرفت.

اين پيمان نه تنها در روابط ميان امپراتوريهاى عثمانى و هامبورگ تغيير جهت قاطعى بوجود آورد، بلكه حتى ميان اسلام و اروپا نيز تغييرات حادترى را به منصه ظهور رسانيد. در طى قرنهايى كه گذشت، سلاطين عثمانى قدرت عمده جهان اسلام و نماينده برخورد هزارساله با همسايگان مسيحى غربى خود بوده‏اند. از آن به بعد بود كه قدرت اصلى اسلام در مقابل اروپا از بسيارى جهات كاهش يافته بود. پيشروى از اروپاى شرقى در عرض استپها و از اروپاى غربى در عرض اقيانوسها، باعث محاصره گازانبرى هارتلند اسلام مى‏شد. دسته‏هاى اين گازانبر قبلا در جاى خود قرار گرفته بودند و بزودى براى بسته شدن آماده مى‏شدند. حال در كانون اين معركه، جنگ نشان داده است كه سپاهيان عثمانى كه زمانى قويترين و بهترين سپاه جهان بود، در زمينه تسليحات، علوم نظامى و حتى انتظام و مهارت، از دشمنان اروپايى خود در مرتبه پايينترى قرار مى‏گرفتند.

جهان اسلام از لحاظ اقتصادى، بويژه در زمينه بسيج و بكارگيرى قدرت اقتصادى نيز از اروپا عقب مى‏افتاد. شيوع مركانتاليسم در غرب، به دولتها و شركتهاى غربى كمك نمود تا حدى تمركز و سازماندهى بازرگانى ناشناخته‏اى را در سرزمينهاى اسلامى بدست گيرند. اعطاى امنيت فرامرزى - به عنوان يك عمل تمكينى - بهره‏بردارى و استعمار آنها در طى زمان، احاطه بر بازارهاى جهان اسلام را آسان مى‏نمود.

براى مدت زمانى، اين تغييرات به خاطر قدرت نظامى عثمانى كه هنوز هم وجود داشت، از ديدگاه هر دو طرف مخفى مانده بود. بعد از عقب‏نشينى از وين و شكستهاى نظامى و سياسى كه بعد از آن حادث گرديد، اين روابط جديد براى هر دو طرف واضح و مبرهن گرديد; چرا كه تركيه به صورت عاملى مهم در توازن قدرت اروپا باقى مانده بود، هنوز هم براى اروپاييان اشكال ايجاد مى‏كرد، اما اين بار به خاطر ضعف تركيه بود و نه به خاطر قدرت آن. اسلام كه براى مدت زمانى به عنوان يك دشمن مذهبى خطرناك براى كليساهاى مسيحى در نظر گرفته مى‏شد، در حال حاضر، حتى به عنوان يك تهديد نظامى نيز مطرح نبود.

اين تغيير، هم در عبارات پيمانى كه به جنگ پايان بخشيد و هم در رويه‏هايى كه از طريق آنها اين پيمان به مذاكره گذاشته شد، آشكار بود. اين قضيه، در نظر عثمانيها، يك نوع ديپلماسى كاملا جديد بود. در طى مراحل اوليه پيشرفت عثمانيها به سمت اروپا، هيچ‏گونه پيمان صلحى، حتى در سطح مذاكرات ابتدايى، قابل تصور نبود. حالت جنگ ميان قدرت پيشرو اسلام و دشمنان بى‏دينش، به عنوان يك وظيفه دينى هميشگى استنباط شده بود و از زمانى به زمان ديگر، با متاركه جنگ، وقفه‏اى در آن بوجود مى‏آمد كه اين كار نيز از طرف تركهاى پيروز به دشمنان شكست‏خورده‏شان ديكته مى‏شد. اين وضعيت تا زمان پيمان سيتواتوروك (10) در نوامبر1606 كه براى اولين بار عنوان
امپراتور
براى پادشاه هابسبورگ، از جانب سلطان عثمانى مورد تاييد قرار گرفت، ادامه مى‏يافت، البته تا اين زمان به صورت جداگانه در پروتكل تركيه به عنوان
پادشاه
وين شناخته شده و كم و بيش به صورت برابرى به آن نگريسته شده است.

شروع قرن هفدهم با امتناع آنها در اعطاى اين برابرى همراه بود; در نهايت، با قبول شكست آشكارى پايان يافت. براى اولين بار، عثمانيها بعد از جنگى كه به يقين در آن قافيه را باخته بودند، به امضاى صلحى تن در دادند كه عبارات آن از طرف دشمن ديكته شده بود.

وضعيت جهانى اسلام در قرن هيجدهم

قرن هيجدهم، على‏رغم بعضى موفقيتهاى موقتى، زمان نافرجامى براى قدرتهاى اسلامى بود; چرا كه جداى از عدم توانايى آنها در ايفاى وظايف دينى خود در زمينه گسترش مرزهاى اسلامى، به سختى تحت فشار اين قضيه قرار داشتند كه چگونه از چيزهايى كه از قبل دريافت داشته بودند، حفظ و نگهدارى كنند. مسلمانان كه از اين وضعيت جديد حاكم بر جهان مطلع بودند، از اين تغيير و تحول با اين عبارت ياد مى‏كردند كه:
اين دنيا بهشت كافران و جهنم مؤمنين است
. اتريشى‏ها به فشار خود در منطقه بالكان ادامه دادند. روسها نيز در اين زمينه با آنها به همكارى پرداختند و عاقبت، پيشرفت آنها به طرف جنوب و عقب‏نشينى تاتارها، آنها را به سمت مرزهاى - و در امتداد مرزها - امپراتورى عثمانى و ايران به عقب راند.

براى مدت زمانى، تركها و ايرانيها خود را از شر دشمنان شمالى خود حفظ مى‏كردند، اما جنگ جديدى توسط روسيه عليه امپراتورى عثمانى در سال‏1769 آغاز گرديد كه در كل با فلاكت‏به پايان رسيد. كاترين دوم روسيه، پيمان كوكوك كى‏ناركا (11) را در سال 1774 به عنوان موفقيت‏بزرگى توصيف كرد;
چيزى كه هرگز پيش از آن روسيه به خود نديده بود
. اكتسابات روسيه در گستره تركيه بسيار زياد بود و تغيير بنيادينى در روابط قدرت، نه تنها ميان دو امپراتورى، بلكه ميان دو تمدن بوجود آورد.

اين جنگ و پيمانى كه بدان خاتمه داد، براى روسيه سه فايده در بر داشت، علاوه بر آن، اروپاييان را تشويق به پيگيرى خطمشى آنها نمود و به عنوان نقطه شروعى براى پيشرفتهاى بيشتر روسيه گرديد. اولين فايده، سرزمينى بود. گرچه سرزمين واقعى كه به روسيه واگذار شد، گستره كوچكى را در بر مى‏گرفت، اما اهميت آن قابل ملاحظه بود. جداى از جا پايى كه روسها در اوايل قرن هيجدهم به تصرف خود درآورده بودند، درياى سياه تا زمان كنونى نيز كاملا تحت كنترل تركها بوده است. اين پيمان به روسيه دو بندر در راس شرقى شبه جزيره كريمه و يك قطعه نظامى در دهانه رودخانه دنيستر (12) اعطا كرد كه به طور مؤثرى انحصار تركيه را در هم شكست. تا اين زمان شبه جزيره كريمه، تحت كنترل تاتارخان و اقتدار سلطان عثمانى بود و بعد از آن، مستقل شناخته شد و تاتارخان و سرزمينهايش در امتداد ساحل شمالى درياى سياه از كنترل يا حتى نفوذ عثمانيها خارج گرديد. اين قضيه زمينه الحاق آن را به روسيه در سالهاى آينده يعنى در سال‏1783 مهيا مى‏كرد. بندر دريايى جديد روسيه در ادسا (13) در سال 1795 بر روى مخروبه‏هاى روستاى تاتار بنا گرديد.

مهمتر از اهميت استراتژيك اين قضيه، يعنى حضور دريايى روسيه در درياى سياه، اين تغييرات سرزمينى از اهميت ديگرى نيز برخوردار بود. در نتيجه شكستهاى اوليه مسلمانان در جنگهاى اتريش، مسيحيان آنها را از اين سرزمينها اخراج كردند. به هر حال، اكثر اين سرزمينها، سرزمينهاى فتح شده‏اى بودند كه جمعيتهاى مسيحى در آن ساكن بوده‏اند. وضعيت كريمه با اين سرزمينها فرق داشت; اهالى آن، مردم مسلمان ترك زبانى بودند كه حضور آنها در كريمه به زمان قبل از غلبه مغولها در قرن سيزدهم برمى‏گردد. اين اولين امتياز سرزمين اسلامى قديمى بود كه مسلمانان در آن مقيم بودند و با تسخير اين منطقه، از قدر و ارزش مسلمانان بسيار كاسته شد.

فايده دوم در تجارت بود. با توجه به عبارات اين پيمان، روسيه آزادى كشتيرانى و بازرگانى در درياى سياه، تنگه‏هاى مديترانه‏اى و سرزمينهاى فوقانى استانهاى اروپا و آسياى امپراتورى عثمانى را بدست مى‏آورد. اين دو قضيه، قدم مهمى در جهت نفوذ به بازرگانى امپراتورى عثمانى بود و تمامى قدرتهاى اروپايى در طى قرن نوزدهم در اين زمينه دست‏به فعاليت زدند.

امتياز ديگرى نيز در معيت اين دو جلوه‏گر بود - كسب موقعيتهاى قدرت و نفوذ در داخل قلمروهاى عثمانى توسط روسها و بعد از آن ديگران كه به شكلهاى گوناگونى جلوه‏گر مى‏شد. مهمترين و فوريترين آنها، اعطاى موقعيت ويژه‏اى به روسيه در حوزه دانوب بود. گرچه اين ناحيه تحت اقتدار اندك عثمانى باقى‏مانده بود، ولى در حال حاضر، با مقدار قابل توجهى از خود مختارى داخلى و همراه با آن نفوذ روسيه مواجه گشته بود. در عين حال، روسيه اين حق را بدست آورد كه در هر جايى از سرزمينهاى عثمانى كه لازم بداند، كنسولگرى داشته باشد و اين امتيازى بود كه قدرتهاى اروپايى مدت مديدى در پى كسب آن بودند و همچنين حق ساخت‏يك كليساى روسى در استانبول و
در هر شرايطى ساخت نمايندگيهاى گوناگون در باب عالى به نام كليساهاى روسى
را داشته باشند. گرچه اساسا به يك كليساى واحد روسى در مركز محدود مى‏شد، ولى اين حق تعرض با دقت و تفسير نادرست هميشگى آنها پيگيرى مى‏شد كه در آن حق دخالت و حمايت از تمام مسيحيان ارتدوكس امپراتورى عثمانى، شامل بسيارى از سرزمينهاى عربى و بيشتر اتباع عثمانى در شبه جزيره بالكان را به آنها مى‏داد. حق ميانجيگرى در دعواى ميان كاتوليكها كه از جانب پادشاه فرانسه بسيار مورد اعتراض واقع شده بود، بيشتر به حق دخالت و قيموميت واقعى بر روى يك جمعيت كوچكتر كه هنوز هم اقليت‏با اهميتى درميان اتباع سلطان بودند، به نظر مى‏رسيد.

در اين پيمان، به وضوح مى‏توان الگوهاى عمده گسترش و نفوذ اروپا را در خاورميانه در قرون نوزده و بيست مشاهده كرد. اين زمان، عصر تسلط كلاسيك اروپا بود; زمانى كه قدرتهاى اروپايى بيشتر خاورميانه را به اشغال خود درآوردند و در بقيه جاها نيز جا پا و نفوذ بسيارى بدست آوردند.

منبع:

Bernard Lewis, Islam and the West ,

NewYork :Oxford University Press, 1993 .

1 . كارشناس دفتر تحقيقات اسلامى

2. Ogier hiselin e Busbecq

3. Inies

4. The Antioes

5. K. M. anikkar

6. Gibralter

7. Moors

8. Leanto

9. Carlowitz

10. Sitvatorok

11. Ku cuk Kaynarca

12. Dniester

13 . Oessa


/ 1