بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
طرحي در باب مفاهيم و مضامين روان شناختي اسلام
طرحي در باب مفاهيم و مضامين روان شناختي اسلام
حجة الاسلام عليرضا اعرافي
بيشک علوم روان شناختي، وقتي نسبتي با معارف ديني پيدا ميکند، جاي تحقيقات و کارهاي فراواني پيدا ميکند، خارج از اين بحث که علم انساني اسلامي داريم يا نه؟ و اگر داريم چه توجيهي براي آن داريم؟ عرض ميکنم که در قلمرو مسايل روان شناختي و مفاهيم ديني که با اين مسايل ارتباط پيدا ميکند، جاي تحقيقات واقعا دامنهدار و گستردهاي وجود دارد . يکي از بزرگترين زمينههاي تحقيقي که در مقايسه مسايل روانشناسي با مفاهيم اسلامي پيدا ميشود، اين است که مفاهيم اسلامي در حوزه مسايل روان شناختي را تحقيق و مناسبات اينها را با مفاهيم متناظر روانشناسي تبيين کنيم . اين سنجش هم با ما کمک ميدهد که مفاهيم و مضامين روانشناختي اسلام را بهتر بشناسيم و پايهاي ميشود براي بسياري از پژوهشهاي ديگر در همين قلمرو، پيشنهاد ما در اين طرح بيان مصداقي از همين بحث است و سؤالي که در اين طرح در جستجوي پاسخي به آن هستيم اين است که عجب، کبر و مفاهيمي از اين دست، چه مناسبتي با «احساس ارزش» و ««احساس منزلت اجتماعي» دارد؟
در توضيح اين پرسش بايد گفت: تقريبا مکاتب، در شاخهها و گرايش مختلف روانشناسي اختلاف نظري در اصل اين دو نيازي که به آن اشاره خواهم کرد، ندارند . اين دو نياز عبارتاند از: 1 - احساس ارزش و رضايت از خويش; 2 - احساس شان و منزلت اجتماعي . تقريبا ترديدي نيست که يک شخصيتسالم و متکامل، شخصيتي است که اين دو نياز را پاسخ داده باشد و در يک حد قابل قبولي، هم در روان خود احساس ارزش و احساس شخصيت و رضايت از خويشتن کند، و هم در ارتباطات اجتماعي و در مناسباتي که با ديگران برقرار ميکند، احساس شان و منزلت اجتماعي و کرامت اجتماعي بنمايد . فرق يان دو نياز هم، روشن است، نياز اول، جنبه نفساني و شخصي و دروني دارد و نياز دوم، در مناسبات اجتماعي معني پيدا ميکند .
اين دو احساس که خيلي به هم نزديک هم هستند، يکي در عالم درون و ديگري در مناسبات اجتماعي تحقق مييابد . اولي براي انسان جدا و مجزاي از جامعه هم نياز است ولي دوم براي انسان در ميان جمع نياز است . البته همان طور که نيز مستحضر هستيد در جزئيات و ريزه کاريهاي اين نيازها، ديدگاهها و نظريههاي مختلفي وجود دارد .
ولي در اصل وجود اين دو نياز و احساس و اين که سلامت رواني آدمي در گرو تامين اينهاست، يکي وفاقي ميان روان شناسات هست تجارب شخصي ما هم، مؤيد آن است و هم در اديان الهي و هم در تفکرات فلسفي فيلسوفان در مباحث علم النفس و هم به نحوي در تفکرات عرفاني مطرح و مورد توجه و تاييد بوده و بر اين نکته هم تاکيد ورزيده شده است که تامين اينها بر سلامت رواني مؤثر است و از سوي ديگر، وجود اين دو احساس نشانه سلامت رواني است و انسان سالم کسي است که اين دو احساس مثبت را دارد .
اکنون با توجه به بحثي که طرح شد، جاي اين پرسش هست که در آموزههاي ديني با اين دو احساس نياز ضروري بشر و آن نقشي که در سلامت رواني دارند، چه برخوردي و چگونه با آن عمل شده است؟ به عبارت ديگر، رويکرد دين و اسلام به اين دو نياز مهم بدن در سلامت روان چه رويکردي است؟
براي بررسي و پاسخ به اين پرسش بايستي به مفاهيم مرتبط با اين مبحث مراجعه کنيم: مجموعه مفاهيمي را که با اين بحث نزديکي و ارتباط دارند، ميتوان به دو بخش تقسيم کرد: يک دسته از مفاهيمي که کم و بيش اين دو احساس را تاييد و تقويت ميکند مفاهيم عزت نفس، غناي نفس، کرامت انسان، حرمت انسان مؤمن و انسان به طور کلي، ضرورت حفظ آبرو، پرهيز از مواضع تهمت و مفاهيمي از اين دستبه شکل برجستهاي هم سوي با اين تلقي است که الان در روانشناسي وجود دارد . در واقع، اين مفاهيم، اين مفاهيم، سابقه اين بحث را در منابع اسلامي و تفکر ديني نشان ميدهد و بخشي از آنها در بحثهاي فقهي عنوان شده است و بخشي از آنها در بحثهاي اخلاقي و بخشي هم در مباحث عرفاني و يک مجموعه واقعا ارزشمندي است .
دسته دوم مفاهيمي است که ممکن استبه ظاهر با اين دو احساس اساسي انسان ناسازگار و معارض جلوه کند;
دسته اول را که به نحو مؤيد و همسو است رها ميکنيم و مورد بحث فعلي ما نيست، و به گروه دوم از مفاهيم ميپردازيم، و ابتدا در هر يک از آنها توضيحي و تحليلي از آن مفهوم ارائه ميدهيم و نهايتا بررسي ميکنيم که آيا آن مفهوم نفي ميکند احساس رضايت از خويشتن و احساس شان و منزلت اجتماعي را که نياز انسان استيانه؟
اين مفاهيم، حدود 10 عنوان است که فکر ميکنم به 4 - 3 عنوان مهمتر اشارهاي بکنيم .
عجب
اولين مفهومي که ممکن است در اين جا نوعي ناسازگاري و معارضه را به ذهن بياورد «عجب» است، مفهومي که در اخلاق اسلامي، فوق العاده مورد توجه قرار گفته است و در روايات و دعاها و مناجات فوق العاده روي آن تاکيد شده است . و انسان از اين که دچار عجب بشود بر حذر داشته شده است . پرسش مهم اين است که «عجب» با دو نياز پيشين چه نسبتي دارد آيا آن را نفي با تاييد ميکند يا برخوردي ندارد يا مکمل آن است؟
براي دستيابي به پاسخ مناسب است در آغاز تحليلي از مفهوم عجب و ماهيت و حقيقت آن و نيز عوامل وآثارش داشته باشيم .
«عجب» را با دو نگاه ميتوان تحليل کرد اول: تحليل آن با قطع نظر از نگاه ديني و با يک نگاه روانشناسي و انساني; دوم: تحليل آن با نگاه الهي و ديني . در تحليل با نگاه عادي به عجب ميتوان گفت: حقيقت عجب اين است که انسان به يکي از اين چند دليل از جايگاه واقعي، ارج و منزلت واقعي خود غافل ميشود . اين دليلها به اين ترتيب است:
عامل اول: غفلت انسان، از نقاط ضعف و آسيب خود . آدمي به دليل «حب ذات» غالبا امتيازها خوبيهاي خود را بهتر ميبيند، حب ذات ما را ميبرد به سمت اين که نقاط قوت و برجستگي خود را ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشيم .
عامل دوم: انسان که به د ليل حب ذات از نقاط قوت وامتياز ديگران غفلت ميورزد .
عامل سوم: سرمايهها و نقاط وقتخود را پيش از حد واقعي آن پنداشتن و يا ارزش گذاشتن، عامل مهم ديگر است و از همان علت پيشين .
عامل چهارم: انسان از هدفهاي عاليتر در روابط اجتماعي خودش غفلتبورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش را به يک سطح خيلي پايين تنزيل بدهد .
عامل پنجم: انسان از پيچيدگي آن فعل و انفعالات رواني و ظرافتهايي که بايد انسان در روح خودش طي کند تا به يک شخصيت کامل و سالم برسد، غافل باشد . بنابراين، غفلت از اين پنج عامل پايه آمدن نوعي خود بزرگبيني، خود بزرگ باوري و خود پسندي خواهد شد; و هر انساني ممکن استبه اين مرض روحي و غفلت از اين پنج عامل گرفتار در اثر اين نگاه غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا شود .
اکنون به تحليل نوع دوم و با نجگاه ديني ميپردازيم؟ در نگاه و تحليل ديني همه آنچه در بحث پيشين مورد پذيرش است . يعني اسلام قبول دارد که براي اين که عجب پديد نيايد، غفلت از آسيبها و ضعفهاي خود نبايد کرد و از امتيازهاي ديگران و هدفهاي بلند و از پيچيدگيهاي قواعد رواني در وصول به هدف هم نبايد غافل باشيم . منتهي اسلام ميگويد همه نعمتها و داراييها و تواناييهاي آدمي از آن خداست و از منبع الهي و غيبي نشات ميگيرد و حقيقت آدمي، فقر است و بدون عنايات الهي چيزي نيست "بي عنايات خدا هيچايم هيچ" . بنابراين، از ديدگاه الهي غفلت از وابستگي و پيوستگي سرمايهاي انسان به خداوند، عامل ديگري است که منشا عجب ميشود . دين آن عوامل پنچ گانه را قبول دارد; اما در مفهوم ديني «عجب» دقيقتر است، ممکن است کسي با نگاه عادي و طبيعي گرفتار عجب نباشد . يعني از عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه به انتساب امور به خدا، ندارد، اين عجب است در يک سطح بالاتري . بنابراين، عجب در منطق ديني با عجب در منطق روانشناسي وضعيت اقل و اکثر دارند . دو مفهوم متباين نيستند . در منطق روانشناسي عجب ناشي از آن پنچ عامل است و در اسلام علاوه بر آنها بر يک عامل بالاتري هم تاکيد ميشود . البته در بيانان ديني بيشتر روي عامل ششم تکيه ميشود، ضمن اين که آنها هم نفي نميشوند .
غزالي در احياء العلوم ميگويد: «العجب: اعظام النعمه مع نسيان نسبتها الي الخالق» يعني عجب عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت از انتساب و وابستگي آن به خداوند» .
اگر بخواهيم در منطق ديني تعريف جامعي ارائه کنيم بايد بگوييم، عجب عبارت است از خود بزرگ بيني و خود بزرگ باوري ناشي از غفلت از امور شش گانه پيشين .
در متون ديني عجب مودر تندترين و سختترين نکوهشها قرار گرفته است تا آن جا که روايت ميگويد خداوند گاهي بندگاه خوب خودش را رها ميکند و آنان به بعضي لغزشها دچار ميشوند تا از عجب تهي شوند . گاهي نيز جلو توفيق ويژه مؤمن گرفته ميشود تا در درون وي غوغاي غافلانه عجب بر پا نشود . در روايت ديگري آمده است: گناهي که تو را به توجه پشيماني وا دارد، از نيکي اي که تو را به عجب وا دارد، بهتر است . اسلام حساس است که انسان نسبتبه خويشتن داراي نگاه واقع بينانه و غير غافلانه باشد . اين همه تاکيد براي اين است که عجب منشا بسياري از گناهان ميشود، لغزشها ميآورد، و انسان را به حالت تنهايي و وحشت ميبرد . عجب، احساس تنهايي و وحشت روحي ميآفريند وآفت عقل وانديشه مانع رشد و کمال انسان است، و موجب برانگيختگي خشم ديگران ميشود .
اينک ببينيم عجب باتحليلي آن از آن به عمل آمد با احساس رضايت مثبت چه نسبتي دارد؟ آيا دين ميخواهد بگويد آن رضايت مثبت که پايه شخصيت متعادل و متکامل و سالم است، درست نيست؟ پاسخ اين است که اين دو با هم منافاتي ندارند، احساس رضايت مثبت از خويش، يعني آگاهي و اعتماد واقع بينانه بر سرمايههايي که انسان دارد و نکوهش عجب در وقاع مکمل آن است و به اين نکته اشاره دارد که در کنار آن آگاهي و اعتماد بر خويشتن، از ضعفهاي خود، امتيازات ديگران و ارتباط همه نعمتها به خداوند، نبايد غفلت ورزيد، چرا که غفلت از امور پنچ گانه پيشين که همه واقعيات موجب ميشود که احساس رضايت از خويشتن از حد واقع بينانه به سطح غير واقع بينانه و غافلانه و جاهلانهاي که مخرب کل شخصيت ميشود، فرو افتد . بنابراين، «احساس رضايت مثبت» آن است که با توجه، عنايت ودر نظر گرفتن آن پنچ عامل و روحي و رواني باشد و «احساس رضايت مثبت» که ما درمفاهيم ديني به آن عجب ميگوييم، اين است که رضايت از خويشتن همگام بشود يا غفلت از آن پنچ نکته، اين دو نه تنها با هم تنافي ندارند، بلکه دو روي يک سکه و مکمل يکديگرند .
به عبارت ديگر، احساس رضايت از خويش آن گاه منفي است که با غفلت از يکي از آن پنج امر در آيند و اگر اين غفلتها را انسان کنار گذاشت و جايگاه، منزلت و اندازه واقعي خود را پيدا کرد، احساس رضايت مثبت پديد ميآيد .
اکنون با توجه به اين تحليل مناسب است نگاهي به روايات داشته باشيم . اتفاقا در کنار آن همه رواياتي که ميگويد عجب نداشته باش، و عجب را نکوهش ميکند، گروهي از روايات وجود دارد که نشان ميدهد که عجب، مضاد با آن احساس رضايت اثر خويش نيست . پارهاي از روايات دلالت ميکند که اگر انساني براي کار خوبي که انجام داده شادمان باشد و احساس نشاط کند، چيز بدي نخواهد بود . بدي در حديثي قدسي آمده است: «يا عيسي افرح بالحسنة فانها لي رضا .»
«پيامبرم، به کار نيکي که انجام ميدهي، خوشحال باش; چون آن موجب خوشنودي من ميشود .» يعني نفي نشده که انسان وقتي شخصيتخوبي دارد يا کار نيکي انجام داده است، رضايت از خودش نداشته باشد . خدا ميگويد خوشحال باش، نشاط داشته باش که اين کار را انجام دادهاي . منتهي ميان عجب واحساس خوشحالي مرز حساسي است، اگر اين نشاط و انجام کار نيک، با آن پنج عامل و غفلت همراه نشود، چيز خوبي خواهد بود . و اگر با آن غفلتها همراه شود، سم مهلک خواهد بود و مرز اين دو خيلي باريک است .
در روايت ديگر آمده است
«العباد الذين اذا احسنوا، استبشروا .»
«بندگان نيک کساني اند که وقتي کار نيک انجام دهند، خوشحال ميشوند .»
«يا من سرته حسنته و سائته السيئته، فهو مؤمن .»
«کسي که کار خوب در او خوشحالي بيافريند و کار بد او را ناراحت کند، مؤمن است .
پس اين خوشحالي و احساس رضايت مذمت نشده است .
«سئلته عن الرجل، بعمل شئيا من الخير فيراه فيسره ذلک .»
از امام باقر - عليه السلام - پرسيدند: يک آدمي، کار خوبي انجام ميدهد، و چون ديگري آن را ميبيند، او خوشحال ميشود، آيا اين بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما من احد الا و هو يحب ان يظهر له . . . .»
«باکي نيست، چون هر کس دوست دارد که ديگران او را به نيکي بشناسند . يعني داشتن اين احساس ارزش، و منزلت اجتماعي و نگاه مثبت ديگران، نيست . بد آن است که کار را براي اين انجام بدهد . فقط انگيزهاش همين باشد . اين چيز بدي است .
کبر
مفهوم ديگري که در اخلاق اسلامي بر آن تاکيد شده است، کبر است . کبر غير از تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در اين است که عجب خودپسندي و خود بزرگ بيني و خود بزرگ باوري است اما کبر خود برتر بيني است . عجب حالتي است دروني و سبتبه خود انسان است . اما کبر در سنجش انسان با ديگران است، يعني برتري خود نسبتبه ديگران ديدن و تکبر اظهار کبر است . خود برتر بيني را وقتي که در عمل اظهار کنيم، ميشود تکبر . تکبر در واقع برتري جويي است . فرد در مقام اعمال برتري خويش بر آيد و آن را بر ديگران تحميل بکند، تکبر آميخته با تحقير ديگران است . در تعريف کبر گفتهاند: «رکون النفس الي رؤيتا فوق الغير، يوجب الفرح و السرور» ، «خود برتر دين از ديکارن به جگونهاي که باعثخوشحالي و سرور بشود .»
تحليل آن، اين است که از ديدگاه عرفي و روانشناسي پديد آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصيتسالم است; چون در مقام سنجش خود با ديگران دچار اشتباه و غفلت ميشود و از ديدگاه ديني نيز، کبر غفلت از نسبت واقعي خود با ديگران است منتهي با توجه به نکتهها و نگاه توحيدي . در اين نگاه بايد توجه داشت که اگر من دارم از خداست و اگر ديگري ندارد احتمالا سرمايهها و نعمت هايي ديگري دارد که ممکن است کمبود ظاهري او را جبران کند و بعيد نيست که آن کسي که من او را کوچکتر ميبينم، واقعا برتر باشد . در روايات تاکيد شده که درباره اين نسبتها با سادگي قضاوت نکنيد . هر چقدر نقاط قوت و خوبي داشته باشيد، ولي باز ساده مپنداريدو بدانيد که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برتري دارد و ممکن استشما با همه کمالاتي که داريد، از يک فردي که به ظاهر هيچ مزيتي هم ندارد، پايينتر باشيد .
روايات ما را به سه نکته توجه داده و بر آن تاکيد ورزيدهاند:
1 - همه چيز از آن خداست ;
2 - در آن ارزش گذاريهاي معنوي و اصلي انساني، ممکن استشخصيت مقابل که به ظاهر چيز کمي هم دارد، يک راز و رمز و اسراري داشته باشد که بر همه سرمايههاي تو غالب و مخفي باشد .
3 - توجه بر اين که بر نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و بدان، نقاط ضعف زيادي داري . در اين جاها است که منطق الهي برجستگي ويژهاي پيدا ميکند . در منطق عادي انسان بايد ضعفهاي خودش را بداند، امتيازهاي ديگران را هم بداند، دقيق باشد و ساده انگار نباشد، ولي فرض کنيم به جايي رسيديم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم بيشتر داري، آيا اين دليل بر اين ميشود که تو خود را برتر ببيني؟ اين جاست که منطق مادي و عرفي نميتواند بر کبر و تکبر غلبه کند ولي منطق الهي ميتواند غالب باشد . از دو جهتيکي از اين جهت که ضوابط ارزش گذاريهاي معنوي فوق العاده پيجيده است و نميتوان بر آن به طور کامل وقوف و احاطه يافت . اين قاعده انسان را متواضع ميکند و آدمي حد خود را ميداند و ارزش و منزلت ديگران را به سادگي زير پا نميگذارد . از جهتدوم منطق الهي ميگويد بر فرض اساس ملاکهاي واقعي فردي برتر از ديگري اما اين دليل خود برتر بيني نميشود; زيرا در نگاه توحيدي همه امتيازها ونعمتها از خداست و در هر حال، ديگران هم خلق خدا و جلوهاي از جلوههاي الهي اند و تحقير آنان معني ندارد . بنا بر تحليلي که از کبر به عمل آمد ميبينيم که کبر با احساس رضايت از خويشتن برخوردي ندارد; در رضايت از خويشتن، هنگامي مثبت و مايه شکوفايي است که با اين غفلتهاي که مورد اشاره آميخته نشود و اگر با آنها آميخته شد، ديگر مثبت نيست .
در مفهوم تکبر هم داستان همين است، معني تکبر اين نيست که من براي خودم منزلت اجتماعي اي احساس کنم، بلکه تکبر اين است که بخواهم منزلت ديگران را زير پا يگذارم . اگر به روايات مراجعه کنيم، بحث روشنتر ميشود; ابوذر نقل ميکند که رسول گرامي - صلي الله عليه و آله - فرمود: «من مات و في قلبله مثقال ذرة من کبر، لم يجد رائحة الجنه، الا يتوب قبل ذلک .»
کسي که بميرد در حالي که در دل او ذرهاي از کبر و برتري جويي و برتري خواهي وجود داشته باشد، بوي بهشت را نميشنود مگر اين که توبه بکند . ابوذر ميگويد من احساس ميکنم آراستگي ظاهر دارم، مرتب هستم آيا اين همان کبر است که به آن اشاره کرديد؟ رسول خدا - صلي الله عليه و آله - بهشکل خيلي زيبايي به او جواب داد . گفت: ابوذز، کيف تجد قلبک» به قلب خودت مراجعه کن، ببين چطور ميبيني؟ چه مييابي؟ آيا در درون خود احساس برتري بر ديگران ميکني؟ فخري بر ديگران ميفروشي؟ ابوذر ميگويد: «اجده عارفا بالحق، مطمئنا اليه .» يعني: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق مييابم و اينها موجب فخر فروشي و تحقير ديگران نيست . و همه را از خدا ميبينم . حضرت ميفرمايند: اگر اين معرفت قلبي بخ حق و نگاه واقع بينانه بخ خويشتن داري، اين کبر نيست . اين روايتبه خوبي مرز احساس رضايت از خويشتن و کبر را نشان داده است، احساس منزلت و شان اجتماعي و آراستگي ظاهر کبر نيست . بعد ميفرمايد: «ولکن الکبر ان تترک الحق و تتجاوز الي غيره» يعني تکبر اين است که ديگران را کوجک بشماري و حق را حاکم نبيني .
بنابراين که احساس رضايت از خويشتنباعجب و کبر تنافي نداشت، احساس منزلت اجتماعي هم با تکبر برخوردي نداشت . اين بحث در نتيجه با آيه: «اما بنعمت ربک فحدث» همخواني دارد آيه ميگويد: نعمتهاي الهي را بيان کن اما به عنوان نعمت الهي .
در جمع بندي نهايي ميتوان گفت: مفاهيمي مانند «عجب» و «کبر» و «تکبر» بر خوردي با آن احساس رضايت از خويشتن و احساس منزلت اجتماعي ندارد، بلکه مکمل آنهاست و مرز آنها هم تبيين شد . اسلام، احساس رضايت از خويشتن را نفي نميکند، منتهي چون يک کشش طغيانآميز دروني در ما براي عبور از اين مرز هست و خطر فرو افتادن در احساس رضايت از خويشتن منفي و احساس برتري جويي وجود دارد، نکوهش عجب و کبر و لجام زدن بر طغيان دروني در روايات بيشتر مورد تاکيد قرار گرفته است . روايات بر اين امر تاکيد کرده است که تکبر، ريا، سمعه، حب شهرت، حب رياست، تزکيه المرء بنفسه و مانند آن به شدت مذموم است; چون در طبع ما يک نوع ميل به عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از اين رو، حضرت امير - عليه السلام - در نهج البلاغه هر جا از مناقب خود تعريف ميکند خيلي براي حضرت سخت استبا اين که خدا ميفرمايد و اما به نعمت ربک فحدث ولي چون خيلي مشکل است که انسان از آن حد معقول عبور نکند و به مبالغهها در نيفتد و اغراقها در او ظهور و رسوخ نکند و به دليلي که خود اين گفتن يک آسيب هايي در درون ما ايجاد ميکند بدون توجه و ذکر اين که از خدا است، از اين رو است که براي حضرت علي - عليه السلام - سخت است .
نکته ديگري هم که در پايان بايد گفت اين است که در وراي غلبه غرور، کبر و تکب