طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام - نسخه متنی

علیرضا اعرافی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طرحي در باب مفاهيم و مضامين روان
شناختي اسلام





طرحي در باب
مفاهيم و مضامين روان شناختي اسلام





حجة الاسلام عليرضا
اعرافي





بي‏شک علوم روان
شناختي، وقتي نسبتي با معارف ديني پيدا
مي‏کند، جاي تحقيقات و کارهاي فراواني
پيدا مي‏کند، خارج از اين بحث که علم
انساني اسلامي داريم يا نه؟ و اگر داريم
چه توجيهي براي آن داريم؟ عرض مي‏کنم
که
در قلمرو مسايل روان شناختي و مفاهيم
ديني که با اين مسايل ارتباط پيدا
مي‏کند، جاي تحقيقات واقعا دامنه‏دار
و گسترده‏اي وجود دارد . يکي از
بزرگ‏ترين زمينه‏هاي تحقيقي که در
مقايسه مسايل روان‏شناسي با مفاهيم
اسلامي پيدا مي‏شود، اين است که مفاهيم
اسلامي در حوزه مسايل روان شناختي را
تحقيق و مناسبات اين‏ها را با مفاهيم
متناظر روان‏شناسي تبيين کنيم . اين
سنجش هم با ما کمک مي‏دهد که مفاهيم و
مضامين روان‏شناختي اسلام را بهتر
بشناسيم و پايه‏اي مي‏شود براي بسياري
از پژوهش‏هاي ديگر در همين قلمرو،
پيشنهاد ما در اين طرح بيان مصداقي از
همين بحث است و سؤالي که در اين طرح در
جستجوي پاسخي به آن هستيم اين است که
عجب، کبر و مفاهيمي از اين دست، چه
مناسبتي با «احساس ارزش‏» و ««احساس
منزلت اجتماعي‏» دارد؟





در
توضيح اين پرسش بايد گفت: تقريبا مکاتب،
در شاخه‏ها و گرايش مختلف روان‏شناسي
اختلاف نظري در اصل اين دو نيازي که به
آن اشاره خواهم کرد، ندارند . اين دو
نياز عبارت‏اند از: 1 - احساس ارزش و
رضايت از خويش; 2 - احساس شان و منزلت
اجتماعي . تقريبا ترديدي نيست که يک
شخصيت‏سالم و متکامل، شخصيتي است که
اين دو نياز را پاسخ داده باشد و در يک
حد قابل قبولي، هم در روان خود احساس
ارزش و احساس شخصيت و رضايت از خويشتن
کند، و هم در ارتباطات اجتماعي و در
مناسباتي که با ديگران برقرار مي‏کند،
احساس شان و منزلت اجتماعي و کرامت
اجتماعي بنمايد . فرق يان دو نياز هم،
روشن است، نياز اول، جنبه نفساني و شخصي
و دروني دارد و نياز دوم، در مناسبات
اجتماعي معني پيدا مي‏کند .





اين دو احساس که خيلي به هم نزديک هم
هستند، يکي در عالم درون و ديگري در
مناسبات اجتماعي تحقق مي‏يابد . اولي
براي انسان جدا و مجزاي از جامعه هم
نياز است ولي دوم براي انسان در ميان
جمع نياز است . البته همان طور که نيز
مستحضر هستيد در جزئيات و ريزه
کاري‏هاي اين نيازها، ديدگاه‏ها و
نظريه‏هاي مختلفي وجود دارد .





ولي در اصل وجود اين دو نياز و احساس
و
اين که سلامت رواني آدمي در گرو تامين
اين‏هاست، يکي وفاقي ميان روان شناسات
هست تجارب شخصي ما هم، مؤيد آن است و هم
در اديان الهي و هم در تفکرات فلسفي
فيلسوفان در مباحث علم النفس و هم به
نحوي در تفکرات عرفاني مطرح و مورد توجه
و تاييد بوده و بر اين نکته هم تاکيد
ورزيده شده است که تامين اين‏ها بر
سلامت رواني مؤثر است و از سوي ديگر،
وجود اين دو احساس نشانه سلامت رواني
است و انسان سالم کسي است که اين دو
احساس مثبت را دارد .





اکنون با
توجه به بحثي که طرح شد، جاي اين پرسش
هست که در آموزه‏هاي ديني با اين دو
احساس نياز ضروري بشر و آن نقشي که در
سلامت رواني دارند، چه برخوردي و چگونه
با آن عمل شده است؟ به عبارت ديگر،
رويکرد دين و اسلام به اين دو نياز مهم
بدن در سلامت روان چه رويکردي است؟





براي بررسي و پاسخ به اين پرسش
بايستي به مفاهيم مرتبط با اين مبحث
مراجعه کنيم: مجموعه مفاهيمي را که با
اين بحث نزديکي و ارتباط دارند،
مي‏توان به دو بخش تقسيم کرد: يک دسته
از مفاهيمي که کم و بيش اين دو احساس را
تاييد و تقويت مي‏کند مفاهيم عزت نفس،
غناي نفس، کرامت انسان، حرمت انسان
مؤمن و انسان به طور کلي، ضرورت حفظ
آبرو، پرهيز از مواضع تهمت و مفاهيمي از
اين دست‏به شکل برجسته‏اي هم سوي با
اين تلقي است که الان در روان‏شناسي
وجود دارد . در واقع، اين مفاهيم، اين
مفاهيم، سابقه اين بحث را در منابع
اسلامي و تفکر ديني نشان مي‏دهد و بخشي
از آن‏ها در بحث‏هاي فقهي عنوان شده
است و بخشي از آن‏ها در بحث‏هاي اخلاقي
و بخشي هم در مباحث عرفاني و يک مجموعه
واقعا ارزشمندي است .





دسته دوم
مفاهيمي است که ممکن است‏به ظاهر با
اين
دو احساس اساسي انسان ناسازگار و معارض
جلوه کند;





دسته اول را که به
نحو مؤيد و هم‏سو است رها مي‏کنيم و
مورد بحث فعلي ما نيست، و به گروه دوم از
مفاهيم مي‏پردازيم، و ابتدا در هر يک
از
آنها توضيحي و تحليلي از آن مفهوم ارائه
مي‏دهيم و نهايتا بررسي مي‏کنيم که
آيا آن مفهوم نفي مي‏کند احساس رضايت
از خويشتن و احساس شان و منزلت اجتماعي
را که نياز انسان است‏يانه؟





اين مفاهيم، حدود 10 عنوان است که فکر
مي‏کنم به 4 - 3 عنوان مهم‏تر اشاره‏اي
بکنيم .





عجب





اولين مفهومي که ممکن است در اين جا
نوعي ناسازگاري و معارضه را به ذهن
بياورد «عجب‏» است، مفهومي که در اخلاق
اسلامي، فوق العاده مورد توجه قرار
گفته
است و در روايات و دعاها و مناجات فوق
العاده روي آن تاکيد شده است . و انسان
از اين که دچار عجب بشود بر حذر داشته
شده است . پرسش مهم اين است که «عجب‏» با
دو نياز پيشين چه نسبتي دارد آيا آن را
نفي با تاييد مي‏کند يا برخوردي ندارد
يا مکمل آن است؟





براي
دست‏يابي به پاسخ مناسب است در آغاز
تحليلي از مفهوم عجب و ماهيت و حقيقت آن
و نيز عوامل وآثارش داشته باشيم .






«عجب‏» را با دو نگاه مي‏توان
تحليل کرد اول: تحليل آن با قطع نظر از
نگاه ديني و با يک نگاه روانشناسي و
انساني; دوم: تحليل آن با نگاه الهي و
ديني . در تحليل با نگاه عادي به عجب
مي‏توان گفت: حقيقت عجب اين است که
انسان به يکي از اين چند دليل از جايگاه
واقعي، ارج و منزلت واقعي خود غافل
مي‏شود . اين دليل‏ها به اين ترتيب است:





عامل اول: غفلت انسان، از نقاط
ضعف و آسيب خود . آدمي به دليل «حب ذات‏»
غالبا امتيازها خوبي‏هاي خود را بهتر
مي‏بيند، حب ذات ما را مي‏برد به سمت
اين که نقاط قوت و برجستگي خود را
ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشيم .





عامل دوم: انسان که به د ليل حب
ذات از نقاط قوت وامتياز ديگران غفلت
مي‏ورزد .





عامل سوم:
سرمايه‏ها و نقاط وقت‏خود را پيش از حد
واقعي آن پنداشتن و يا ارزش گذاشتن،
عامل مهم ديگر است و از همان علت پيشين .





عامل چهارم: انسان از هدف‏هاي
عالي‏تر در روابط اجتماعي خودش
غفلت‏بورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش
را به يک سطح خيلي پايين تنزيل بدهد .





عامل پنجم: انسان از پيچيدگي
آن فعل و انفعالات رواني و ظرافت‏هايي
که بايد انسان در روح خودش طي کند تا به
يک شخصيت کامل و سالم برسد، غافل باشد .
بنابراين، غفلت از اين پنج عامل پايه
آمدن نوعي خود بزرگ‏بيني، خود بزرگ
باوري و خود پسندي خواهد شد; و هر انساني
ممکن است‏به اين مرض روحي و غفلت از اين
پنج عامل گرفتار در اثر اين نگاه
غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا
شود .





اکنون به تحليل نوع دوم و
با نجگاه ديني مي‏پردازيم؟ در نگاه و
تحليل ديني همه آنچه در بحث پيشين مورد
پذيرش است . يعني اسلام قبول دارد که
براي اين که عجب پديد نيايد، غفلت از
آسيب‏ها و ضعف‏هاي خود نبايد کرد و از
امتيازهاي ديگران و هدف‏هاي بلند و از
پيچيدگي‏هاي قواعد رواني در وصول به
هدف هم نبايد غافل باشيم . منتهي اسلام
مي‏گويد همه نعمت‏ها و دارايي‏ها و
توانايي‏هاي آدمي از آن خداست و از
منبع الهي و غيبي نشات مي‏گيرد و حقيقت
آدمي، فقر است و بدون عنايات الهي چيزي
نيست "بي عنايات خدا هيچ‏ايم هيچ"
. بنابراين، از ديدگاه الهي غفلت از
وابستگي و پيوستگي سرمايه‏اي انسان به
خداوند، عامل ديگري است که منشا عجب
مي‏شود . دين آن عوامل پنچ گانه را قبول
دارد; اما در مفهوم ديني «عجب‏»
دقيق‏تر است، ممکن است کسي با نگاه
عادي و طبيعي گرفتار عجب نباشد . يعني از
عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه
به انتساب امور به خدا، ندارد، اين عجب
است در يک سطح بالاتري . بنابراين، عجب
در منطق ديني با عجب در منطق
روان‏شناسي وضعيت اقل و اکثر دارند . دو
مفهوم متباين نيستند . در منطق
روان‏شناسي عجب ناشي از آن پنچ عامل
است و در اسلام علاوه بر آن‏ها بر يک
عامل بالاتري هم تاکيد مي‏شود . البته
در بيانان ديني بيشتر روي عامل ششم تکيه
مي‏شود، ضمن اين که آن‏ها هم نفي
نمي‏شوند .





غزالي در احياء
العلوم مي‏گويد: «العجب: اعظام النعمه
مع نسيان نسبتها الي الخالق‏» يعني عجب
عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت
از انتساب و وابستگي آن به خداوند» .





اگر بخواهيم در منطق ديني
تعريف جامعي ارائه کنيم بايد بگوييم،
عجب عبارت است از خود بزرگ بيني و خود
بزرگ باوري ناشي از غفلت از امور شش
گانه پيشين .





در متون ديني عجب
مودر تندترين و سخت‏ترين نکوهش‏ها
قرار گرفته است تا آن جا که روايت
مي‏گويد خداوند گاهي بندگاه خوب خودش
را رها مي‏کند و آنان به بعضي لغزش‏ها
دچار مي‏شوند تا از عجب تهي شوند . گاهي
نيز جلو توفيق ويژه مؤمن گرفته مي‏شود
تا در درون وي غوغاي غافلانه عجب بر پا
نشود . در روايت ديگري آمده است: گناهي
که تو را به توجه پشيماني وا دارد، از
نيکي اي که تو را به عجب وا دارد، بهتر
است . اسلام حساس است که انسان نسبت‏به
خويشتن داراي نگاه واقع بينانه و غير
غافلانه باشد . اين همه تاکيد براي اين
است که عجب منشا بسياري از گناهان
مي‏شود، لغزشها مي‏آورد، و انسان را
به حالت تنهايي و وحشت مي‏برد . عجب،
احساس تنهايي و وحشت روحي مي‏آفريند
وآفت عقل وانديشه مانع رشد و کمال انسان
است، و موجب برانگيختگي خشم ديگران
مي‏شود .





اينک ببينيم عجب
باتحليلي آن از آن به عمل آمد با احساس
رضايت مثبت چه نسبتي دارد؟ آيا دين
مي‏خواهد بگويد آن رضايت مثبت که پايه
شخصيت متعادل و متکامل و سالم است، درست
نيست؟ پاسخ اين است که اين دو با هم
منافاتي ندارند، احساس رضايت مثبت از
خويش، يعني آگاهي و اعتماد واقع بينانه
بر سرمايه‏هايي که انسان دارد و نکوهش
عجب در وقاع مکمل آن است و به اين نکته
اشاره دارد که در کنار آن آگاهي و
اعتماد بر خويشتن، از ضعف‏هاي خود،
امتيازات ديگران و ارتباط همه نعمت‏ها
به خداوند، نبايد غفلت ورزيد، چرا که
غفلت از امور پنچ گانه پيشين که همه
واقعيات موجب مي‏شود که احساس رضايت از
خويشتن از حد واقع بينانه به سطح غير
واقع بينانه و غافلانه و جاهلانه‏اي که
مخرب کل شخصيت مي‏شود، فرو افتد .
بنابراين، «احساس رضايت مثبت‏» آن است
که با توجه، عنايت ودر نظر گرفتن آن پنچ
عامل و روحي و رواني باشد و «احساس
رضايت مثبت‏» که ما درمفاهيم ديني به
آن عجب مي‏گوييم، اين است که رضايت از
خويشتن همگام بشود يا غفلت از آن پنچ
نکته، اين دو نه تنها با هم تنافي
ندارند، بلکه دو روي يک سکه و مکمل
يکديگرند .





به عبارت ديگر،
احساس رضايت از خويش آن گاه منفي است که
با غفلت از يکي از آن پنج امر در آيند و
اگر اين غفلت‏ها را انسان کنار گذاشت و
جايگاه، منزلت و اندازه واقعي خود را
پيدا کرد، احساس رضايت مثبت پديد
مي‏آيد .





اکنون با توجه به اين
تحليل مناسب است نگاهي به روايات داشته
باشيم . اتفاقا در کنار آن همه رواياتي
که مي‏گويد عجب نداشته باش، و عجب را
نکوهش مي‏کند، گروهي از روايات وجود
دارد که نشان مي‏دهد که عجب، مضاد با آن
احساس رضايت اثر خويش نيست . پاره‏اي از
روايات دلالت مي‏کند که اگر انساني
براي کار خوبي که انجام داده شادمان
باشد و احساس نشاط کند، چيز بدي نخواهد
بود . بدي در حديثي قدسي آمده است: «يا
عيسي افرح بالحسنة فانها لي رضا .»





«پيامبرم، به کار نيکي که انجام
مي‏دهي، خوشحال باش; چون آن موجب
خوشنودي من مي‏شود .» يعني نفي نشده که
انسان وقتي شخصيت‏خوبي دارد يا کار
نيکي انجام داده است، رضايت از خودش
نداشته باشد . خدا مي‏گويد خوشحال باش،
نشاط داشته باش که اين کار را انجام
داده‏اي . منتهي ميان عجب واحساس
خوشحالي مرز حساسي است، اگر اين نشاط و
انجام کار نيک، با آن پنج عامل و غفلت
همراه نشود، چيز خوبي خواهد بود . و اگر
با آن غفلت‏ها همراه شود، سم مهلک
خواهد بود و مرز اين دو خيلي باريک است .





در روايت ديگر آمده است






«العباد الذين اذا احسنوا،
استبشروا .»





«بندگان نيک
کساني اند که وقتي کار نيک انجام دهند،
خوشحال مي‏شوند .»





«يا من
سرته حسنته و سائته السيئته، فهو مؤمن





«کسي که کار خوب در او
خوشحالي بيافريند و کار بد او را ناراحت
کند، مؤمن است .





پس اين خوشحالي
و احساس رضايت مذمت نشده است .





«سئلته عن الرجل، بعمل شئيا من الخير
فيراه فيسره ذلک .»





از امام
باقر - عليه السلام - پرسيدند: يک آدمي،
کار خوبي انجام مي‏دهد، و چون ديگري آن
را مي‏بيند، او خوشحال مي‏شود، آيا
اين بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما
من احد الا و هو يحب ان يظهر له . . . .»





«باکي نيست، چون هر کس دوست
دارد که ديگران او را به نيکي بشناسند .
يعني داشتن اين احساس ارزش، و منزلت
اجتماعي و نگاه مثبت ديگران، نيست . بد
آن است که کار را براي اين انجام بدهد .
فقط انگيزه‏اش همين باشد . اين چيز بدي
است .





کبر





مفهوم ديگري که در اخلاق اسلامي بر
آن
تاکيد شده است، کبر است . کبر غير از
تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در اين
است که عجب خودپسندي و خود بزرگ بيني و
خود بزرگ باوري است اما کبر خود برتر
بيني است . عجب حالتي است دروني و
سبت‏به خود انسان است . اما کبر در سنجش
انسان با ديگران است، يعني برتري خود
نسبت‏به ديگران ديدن و تکبر اظهار کبر
است . خود برتر بيني را وقتي که در عمل
اظهار کنيم، مي‏شود تکبر . تکبر در واقع
برتري جويي است . فرد در مقام اعمال
برتري خويش بر آيد و آن را بر ديگران
تحميل بکند، تکبر آميخته با تحقير
ديگران است . در تعريف کبر گفته‏اند:
«رکون النفس الي رؤيتا فوق الغير، يوجب
الفرح و السرور» ، «خود برتر دين از
ديکارن به جگون‏هاي که باعث‏خوشحالي و
سرور بشود .»





تحليل آن، اين است
که از ديدگاه عرفي و روان‏شناسي پديد
آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصيت‏سالم
است; چون در مقام سنجش خود با ديگران
دچار اشتباه و غفلت مي‏شود و از ديدگاه
ديني نيز، کبر غفلت از نسبت واقعي خود
با ديگران است منتهي با توجه به
نکته‏ها و نگاه توحيدي . در اين نگاه
بايد توجه داشت که اگر من دارم از خداست
و اگر ديگري ندارد احتمالا سرمايه‏ها و
نعمت هايي ديگري دارد که ممکن است کمبود
ظاهري او را جبران کند و بعيد نيست که آن
کسي که من او را کوچکتر مي‏بينم، واقعا
برتر باشد . در روايات تاکيد شده که
درباره اين نسبت‏ها با سادگي قضاوت
نکنيد . هر چقدر نقاط قوت و خوبي داشته
باشيد، ولي باز ساده مپنداريدو بدانيد
که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برتري
دارد و ممکن است‏شما با همه کمالاتي که
داريد، از يک فردي که به ظاهر هيچ مزيتي
هم ندارد، پايين‏تر باشيد .





روايات ما را به سه نکته توجه داده و
بر
آن تاکيد ورزيده‏اند:





1 - همه
چيز از آن خداست ;





2 - در آن ارزش
گذاري‏هاي معنوي و اصلي انساني، ممکن
است‏شخصيت مقابل که به ظاهر چيز کمي هم
دارد، يک راز و رمز و اسراري داشته باشد
که بر همه سرمايه‏هاي تو غالب و مخفي
باشد .





3 - توجه بر اين که بر
نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و
بدان، نقاط ضعف زيادي داري . در اين جاها
است که منطق الهي برجستگي ويژه‏اي پيدا
مي‏کند . در منطق عادي انسان بايد
ضعف‏هاي خودش را بداند، امتيازهاي
ديگران را هم بداند، دقيق باشد و ساده
انگار نباشد، ولي فرض کنيم به جايي
رسيديم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم
بيشتر داري، آيا اين دليل بر اين
مي‏شود که تو خود را برتر ببيني؟ اين
جاست که منطق مادي و عرفي نمي‏تواند بر
کبر و تکبر غلبه کند ولي منطق الهي
مي‏تواند غالب باشد . از دو جهت‏يکي از
اين جهت که ضوابط ارزش گذاري‏هاي معنوي
فوق العاده پيجيده است و نمي‏توان بر
آن
به طور کامل وقوف و احاطه يافت . اين
قاعده انسان را متواضع مي‏کند و آدمي
حد خود را مي‏داند و ارزش و منزلت
ديگران را به سادگي زير پا نمي‏گذارد .
از جهتدوم منطق الهي مي‏گويد بر فرض
اساس ملاک‏هاي واقعي فردي برتر از
ديگري اما اين دليل خود برتر بيني
نمي‏شود; زيرا در نگاه توحيدي همه
امتيازها ونعمت‏ها از خداست و در هر
حال، ديگران هم خلق خدا و جلوه‏اي از
جلوه‏هاي الهي اند و تحقير آنان معني
ندارد . بنا بر تحليلي که از کبر به عمل
آمد مي‏بينيم که کبر با احساس رضايت از
خويشتن برخوردي ندارد; در رضايت از
خويشتن، هنگامي مثبت و مايه شکوفايي
است که با اين غفلت‏هاي که مورد اشاره
آميخته نشود و اگر با آن‏ها آميخته شد،
ديگر مثبت نيست .





در مفهوم
تکبر هم داستان همين است، معني تکبر اين
نيست که من براي خودم منزلت اجتماعي اي
احساس کنم، بلکه تکبر اين است که بخواهم
منزلت ديگران را زير پا يگذارم . اگر به
روايات مراجعه کنيم، بحث روشن‏تر
مي‏شود; ابوذر نقل مي‏کند که رسول
گرامي - صلي الله عليه و آله - فرمود: «من
مات و في قلبله مثقال ذرة من کبر، لم يجد
رائحة الجنه، الا يتوب قبل ذلک .»






کسي که بميرد در حالي که در دل او
ذره‏اي از کبر و برتري جويي و برتري
خواهي وجود داشته باشد، بوي بهشت را
نمي‏شنود مگر اين که توبه بکند . ابوذر
مي‏گويد من احساس مي‏کنم آراستگي ظاهر
دارم، مرتب هستم آيا اين همان کبر است
که
به آن اشاره کرديد؟ رسول خدا - صلي الله
عليه و آله - بهشکل خيلي زيبايي به او
جواب داد . گفت: ابوذز، کيف تجد قلبک‏»
به قلب خودت مراجعه کن، ببين چطور
مي‏بيني؟ چه مي‏يابي؟ آيا در درون خود
احساس برتري بر ديگران مي‏کني؟ فخري بر
ديگران مي‏فروشي؟ ابوذر مي‏گويد:
«اجده عارفا بالحق، مطمئنا اليه .»
يعني: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق
مي‏يابم و اين‏ها موجب فخر فروشي و
تحقير ديگران نيست . و همه را از خدا
مي‏بينم . حضرت مي‏فرمايند: اگر اين
معرفت قلبي بخ حق و نگاه واقع بينانه بخ
خويشتن داري، اين کبر نيست . اين
روايت‏به خوبي مرز احساس رضايت از
خويشتن و کبر را نشان داده است، احساس
منزلت و شان اجتماعي و آراستگي ظاهر کبر
نيست . بعد مي‏فرمايد: «ولکن الکبر ان
تترک الحق و تتجاوز الي غيره‏» يعني
تکبر اين است که ديگران را کوجک بشماري
و حق را حاکم نبيني .





بنابراين
که احساس رضايت از خويشتنباعجب و کبر
تنافي نداشت، احساس منزلت اجتماعي هم
با تکبر برخوردي نداشت . اين بحث در
نتيجه با آيه: «اما بنعمت ربک فحدث‏»
همخواني دارد آيه مي‏گويد: نعمت‏هاي
الهي را بيان کن اما به عنوان نعمت الهي
.





در جمع بندي نهايي مي‏توان
گفت: مفاهيمي مانند «عجب‏» و «کبر» و
«تکبر» بر خوردي با آن احساس رضايت از
خويشتن و احساس منزلت اجتماعي ندارد،
بلکه مکمل آن‏هاست و مرز آن‏ها هم
تبيين شد . اسلام، احساس رضايت از
خويشتن را نفي نمي‏کند، منتهي چون يک
کشش طغيان‏آميز دروني در ما براي عبور
از اين مرز هست و خطر فرو افتادن در
احساس رضايت از خويشتن منفي و احساس
برتري جويي وجود دارد، نکوهش عجب و کبر
و لجام زدن بر طغيان دروني در روايات
بيشتر مورد تاکيد قرار گرفته است .
روايات بر اين امر تاکيد کرده است که
تکبر، ريا، سمعه، حب شهرت، حب رياست،
تزکيه المرء بنفسه و مانند آن به شدت
مذموم است; چون در طبع ما يک نوع ميل به
عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از
اين رو، حضرت امير - عليه السلام - در نهج
البلاغه هر جا از مناقب خود تعريف
مي‏کند خيلي براي حضرت سخت استبا اين
که خدا مي‏فرمايد و اما به نعمت ربک
فحدث ولي چون خيلي مشکل است که انسان از
آن حد معقول عبور نکند و به مبالغه‏ها
در نيفتد و اغراق‏ها در او ظهور و رسوخ
نکند و به دليلي که خود اين گفتن يک آسيب
هايي در درون ما ايجاد مي‏کند بدون
توجه
و ذکر اين که از خدا است، از اين رو است
که براي حضرت علي - عليه السلام - سخت است
.





نکته ديگري هم که در پايان
بايد گفت اين است که در وراي غلبه غرور،
کبر و تکب





/ 1