علمى بودن روان شناسى و توضيح كلمه پسيكولوژى
حسين حقانى زنجانى مطالعات تاريخ پيدايش علوم و تكامل آنها، نشانگر اين حقيقت استكه روانشناسى در آغاز نزد دانشمندان به عنوان يك علم شناخته نمىشدو قسمتى از فلسفه بود ولى پس از گذشت دورهاى بيش از 2000 سال، وضعومقامى علمى پيدا كرد، اين وضعيت، منحصر به علم روانشناسى نبود،علوم ديگر نيز كم و بيش چنين وضعى داشتهاند. يكى از دلائل علمى بودن روانشناسى آن است كه روانشناسان كوششمىكنند با حقايق، سروكار داشته باشند و براى كشف حقايقى كه تاكنونبراى آنها روشن نشده است، از روش علمى استفاده كنند. اين علم مثل ساير علوم با كنجكاوى آدمى آغاز شده، انسانهاى اوليهدرباره جهان و آنچه آنها را دربر گرفته از خود سوالاتى مىكردند واين سوالات و كنجكاوىها و كوششى كه براى پاسخ دادن به آنها مىشدمنجر به پيدايش علوم طبيعى مثل نجوم و فيزيك و زيستشناسى و...گرديد (1) . و سوالات ديگر انسانها درباره خودش مخصوصا درباره رفتار و افعالروحى و بدنى منتهى به فلسفه عقلى و در نتيجه منجر به پيدايش علمروانشناسى گرديد. برخى از تصورات جديد كه اكنون درباره نفس انسانىدر افكار دانشمندان وجود دارد از فيلسوف يونانى يعنى افلاطون(347 -427 ق م) گرفته شده است و بعد از ايشان ارسطو (322 - 384 ق م)مطلب تازهترى پيش كشيد و ادعا كرد كه نفس انسانى جز «كنش» وفرايندهاى بدنى نيست. او عقيده داشت كه براى فهم رفتار و تجربهآدمى بايد كنشهاى بدنى او را كه منجر به آن رفتار يا تجربه شده،بايد مطالعه كرد. در فلسفه عقلى ارسطو نيز، تصورات و يا صورت ذهنى، اهميت زيادىداشته كه آنها از تاثير عوامل و محيط بر بدن پيدا مىشوند وتاثيرات ذهنى، منشا و منبع پيدايش صورتهاى ذهنى است و اينتصورات مىتوانند با يكديگر تركيب شده، منشا تجربه آگاهىدرانسانها بوده و در نتيجه باعث كنترل رفتار آدمى مىشوند. اينگونه عقائد درباره نفس و حالات آن قدمهاى بزرگى بود كه در آندوره جهت علمى كردن روانشناسى برداشته شد و در نتيجه دانشمندانمتوجه شدند كه آن قسمت از بدن آدمى كه دركنترل رفتار او نقش اصلىرا به عهده دارد مغز آدمى است نه قلب او. و سپس تحقيقات«جالينوس» پزشك يونانى قرن دوم ميلادى (در حدود 200 - 130 بعد ازميلاد) اطلاعات تازهاى درباره بدن آدمى و كار آن پديد آورد وهمينطور اين تحقيقات ادامه پيدا كرد تا اين كه «دكارت» (1650 -1596 ميلادى) درباره روانشناسى جديد نظرهاى تازهاى بيان كرد. در اين حقيقتشكى وجود ندارد كه نظرهاى اشتباه و دور از حقيقت نيزدر ميان عقائد دانشمندان ديده مىشود و لكن مقصود از اين بحثها ايناست كه براى خوانندگان روشن گردد كه روانشناسى از ديدگاهدانشمندان، داخل در علوم بوده و جزو علوم زيستشناسى است و در عينحال وجه مميزه روانشناسى از علوم زيستى آن است كه رفتارموجوداتزنده را بشناسد. نرمان ل. مان يكى از دانشمندان غربى درباره علمى بودن روانشناسىچنين اظهار نظر مىكند (2) : «روانشناسى در حدود يك قرن قبل علمىشناخته شد اين امر در نتيجه پيشرفتهاى خاصى بود كه نصيب روانشناسىو علم وظائف الاعضاء شده بود...». گفتن اين مطلب كه روانشناسى دقيقا در چه موقع به صورت علم درآمدمشكل است ولى امروزه دانشمندان غرب معمولا سه نفر از دانشمندانآلمانى را از جمله كسانى مىدانند كه در معرفى روانشناسى به عنوانيك علم، سهم مهمى داشتهاند: يكى «وبر»، فيزيولوژيست معروف است كه معتقد بود مىتوان بعضى ازجنبههاى تجربى حسى را اندازهگيرى و به صورت كمى نشان داد. دانشمند ديگرى كه در علمى كردن روانشناسى نقش مهمى داشته فيزيكدانمعروف آلمانى «فخنر» است و سومين دانشمندى كه هم فيزيولوژيستبود و هم فيلسوف «ويلهلم وونت» كه اولين آزمايشگاه روانشناسى راتاسيس نمود و بسيارى از دانشمندان او را به عنوان پدر روانشناسىعلمى مىشناسند زيرا او در دانشگاه (لايپزيك) آلمان اولين آزمايشگاهروانشناسى را افتتاح كرد... . حال كه اجمالى از تاريخ علمى شدن روانشناسى، از نظر خوانندگانگرامى گذشت اين حقيقت را مىدانيم كه در ابتداى ورود در هر علمىبررسى و تعيين سه امر از باب مقدمه دخول در مباحث و مسائل آن علماز ديدگاه عقل و عقلا و فلاسفه و صاحبان فن فلسفه و علوم عقلى لازممىباشد آن سه چيز عبارتند از : تعريف علم; موضوع علم و فايده علم. امر سوم يعنى فايده واهميت علم روانشناسى را در مقالات گذشته اجمالامورد بحث و تحقيق قرار داديم اينك دو امر، باقى مانده يعنى تعريفعلم و موضوع آن لازم است مورد بررسى قرار گيرد. واژه پسيكولوژى و مراد از آنقبل از بيان نظرات دانشمدنان غربى و اسلامى درباره تعريف علمروانشناسى لازم است اين نكته راتذكر دهيم كه علمالنفس يا روانشناسىترجمه كلمه «پسيكولوژى» ( Psycholojy ) نربان يونانى است مشتق ازدو كلمه يونانى يكى Psycre ) پسيكه) و ديگرى ( Logos ) (لوگوس) بهمعناى علم و منطق و مفهوم و بيان و يا به معناى اصل و حقيقتيكشى. مجموع اين دو كلمه به معناى مطالعه و يا تحقيق درباره نفس وروح است (3) . دكتر «محمد حسن بيگدلى ضيائى» در كتاب روانشناسى تحليلى، ص 12 در اين باره چنين مىنويسد: «واژهاى كه به نام روانشناسى براى شناساندن علم مطالعه و بررسىرفتار رواج يافته، ترجمه لغت «پسيكولوژى» يا باتلفظ انگليسى(سالكالاجى) مىباشد كه در اصل از دو كلمه يونانى(پسيكه) به معناىروح و روان و (لوگوس) به مفهوم تحقيق و يا بيان مركب شده است. پسيكه مفاهيم متعددى دارد برخى آن را به معناى روح و بعضى ديگرروان تفسير نمودهاند. اين كلمه نام يكى از خدايان افسانهاى يونانقديم بوده كه در ابتداى زندگى، بشرى فناپذير بوده، بعدا در زمرهخدايان درآمده و جاودان گرديد». برخى از دانشمندان از جمله مرحومكاظمزاده ايرانشهر در كتاب اصول اساسى روانشناسى ص 19 در توضيحكلمه «سيكولوژى» به معناى روانشناسى و مصاديق آن چنين نوشتهاند: «در واقع اين كلمه «پزيكولوژى» به معناى علم روانشناسى،مطالعات و معانى مختلف متعددى را دربر دارد كه بايد جداگانه تعريفشوند: الف : جانداران(موجودات زنده) و خصوصا حيوانهاى طبقه بالا و انسانداراى يك نوع رفتارى هستند كه عبارت است از بجا آوردن عكسالعملهادر برابر تاثيرهائى كه از بيرون دريافت مىكنند و همچنين عبارت ازتغيير دادن اين عكسالعملها از راه تجربه، روانشناسى عكسالعملهاعبارت از تدقيق اين رفتار است از همه آن چيزهائى كه حدود اعمالمنتظم و نسبتا معين را كه روانشناسى(بهطور عموم) تدقيق مىكند،تجاوز مىنمايد. ب : هر انسانى درباره بعضى فكرها و هيجانها و تاثرها و تمايلها وفعلهائى كه به تصور او شخصيت او را تركيب مىدهد، يك نوع ادراك وشعورى را دارا مىباشد و تصور مىكند كه ديگران نيز ادراكى شبيه اورا دارند از اينرو موضوع روانشناسى ادراكى و يا تمايلى عبارت استاز تدقيق اين حالات و شرح و تقسيم آنها و جستجوى انتظام و آهنگهاىتجربهآميزى كه آنها را نمايش مىتوانند داد». چنان كه خوانندگان گرامى ملاحظه مىكنند، رفتار و بجا آوردنعكسالعملهاى حيوانات از جمله انسان در برابر تاثرهائى كه ازبيرون دريافت مىكنند، داخل در روانشناسى بوده به عنوان روانشناسىعكسالعمل ناميده شدهاند و نيز در مقابل فكرها و هيجانها و تاثرهاو تمايلها، انسانها يك نوع ادراك و شعورى دارند و از اينجا نوعخاصى از روانشناسى به نام «روانشناسى ادراكى» يا تمايلى پديد آمده، مورد بحث روانشناسان قرار مىگيرد و در نتيجه روانشناسى تفكرى و تنقيدى به وجود آمده است و در اين حد نيز علم روانشناسىايستا نبوده، گاهى در يك معناى محدود، روانشناسى عبارت است ازمجموع حالات و استعدادهاى نفسى يك موجود و يا يك طبقه از موجوداتمانند علمالنفس يك انسان صنعتگر و يا يك مرد سياسى و غير آن دو. در كتاب فرهنگ فلسفه به زبان آلمانى در شرح همين كلمه: (پزيخولوگى روانشناسى) مىنويسد: (4) «علم نفس يعنى علم هر آنچه در زير كلمهنفس فهميده مىشود علمى كه از واقعيات تجربههاى درونى مانند تخطرهاو گزارشها و فكرها و حسها و تاثرها و هيجانهاى اراده و جز آنها وعلاوه بر اينها نيز از صورتهاى تغيير جسمانى اين حالات نفسى و مثلااز تقليد و استنباط از خط (گرافولوژى يعنى علم شناختن احوال انساناز طرز خط و تحرير او) بحث مىكند». علمهاى مربوط به اعمال نفس تا آن درجه كه به نام نتايج و اساسهابه علمالنفس داخل بايد شوند و مانند علوم راجع به شناختن بنيهها ومزاجها و اختلاطها و امثال آنها جزو قلمرو روانشناسى هستند و خودروانشناسى به اسم علم هر آنچه كه قائم به ذات است، يعنى نفس تنهااز آنرو ممكن است كه يا عامل خود را فعليت دهد يعنى به وسيلهعلائمى مانند سخن و اشاره در فعلى ظاهر سازد و يا از آنرو كه علموظائف الاعضاى مغزى و سلسله اعصاب، عموما به عنوان جزء مقابل مادىنفس به اختيار آن علم گذاشته شود. طريقه اول از طريف مراقبت نفس حاصل مىگردد و دومى نيز مربوط بهعلم وظائف الاعضاء بوده و با علم رفتار تامين مىگردد. بعضى از دانشمندان، علمالنفس را حتى به جامعهها نيز عموميتدادهاند. دكتر حامد عبدالسلام زهران در كتاب علمالنفس الاجتماعى چاپقاهره سال 1984م مينويسد: «...علمالنفس الاجتماعى فرع من فروععلمالنفس يدرس السلوك الاجتماعى للفرد والجماعه ... و هو يهتمبدراسه التفاعل الاجتماعى و نتائج هذا التقابل و هدفه هو بناءمجتمع افضل قائم على فهم سلوك الفرد و الجماعه...» يعنى «علمالنفس اجتماعى فرعى از فروع مطلق علمالنفس محسوب مىگردد، در ايننوع از روانشناسى سلوك اجتماعى براى فرد و جامعه مورد بحث و بررسىقرار مىگيرد و در اين علم، افعال اجتماعى و نتايج آن نيز مورداهتمام قرار مىگيرد و هدف اين نوع از روانشناسى ايجاد جامعه برتراست كه سلوك فردى و اجتماعى را مورد مطالعه قرار مىدهد». تا اينجا محور كلام در روانشناسى و علمالنفس، علم روح بود و لكنبرخى از دانشمندان از اين محور نيز تجاوز كرده ، علم عقل را درمحدوده روانشناسى و علمالنفس نيز وارد نمودهاند. چنانكه سميح عاطف الزين در كتاب خود علمالنفس ج1، ص 12 چنينمىنويسد: «...و كان يظلق على الابحاث التى تدور حول النفس علمالروح اوعلمالعقل اذ لم يتميز القدامى، بين النفس و الروح كما تحدث اليومبل كانتا فى نظرهم شيئا واحدا ما ورائيا غير ظاهر للعيان... و هذاو ان المفهوم الذى يقول بعلم الروح او علم العقل ظل متداولا فىالقرون الوسطى و قد استعمله ايضا الفلاسفه اللاهوتيون انفسهم». «يعنى «زمانهاى قديم، بحثهائى كه بر محور نفس دور مىزد علم روحيا علم عقل بكار برده مىشد زيرا دانشمندان پيشين بين آن دو فرقىنمىگذاشتند و هر دو به يك معنى استعمال مىشد و اين معنى و مفهومدرباره علم روح يا علم عقل در قرون وسطى نيز بكار برده شده وفلاسفه «لاهوتيون» آن را بكار بردهاند». 1- اصول روانشناسى تاليف: نرمان ل . مان. ترجمه و اقتباس دكترمحمود ساعتچى: ص 1 و 2 و 3. 2- اصول روانشناسى: ص 5 ، 6 و 8. 3- روانشناسى تحليلى: ص 12 - اصول اساسى روانشناسى تاليف مرحومكاظمزاده ايرانشهر: ص 19 - علمالنفس الاجتماعى تاليف دكتر حامدعبدالسلام. 4- اصول اساسى روانشناسى تاليف مرحوم كاظمزاده ايرانشهر، ص 20. درسهايي ازمكتب اسلام-سال77-شماره10