اسلام و غرب - اسلام و غرب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و غرب - نسخه متنی

حسن حنفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام و غرب

دكتر حسن حنفي

مدت‏ها است كه موضوع كهنه و تازه‏اي با تعابير مختلف مانند اسلام و غرب، اروپا و اسلام، گفت‏وگوي شمال و جنوب، گفت‏وگوي عربي ـ اروپايي و... مطرح مي‏شود تا تداومي براي موضوع كهنه شرق و غرب يا پرده آهنين (شرق) و جهان آزاد(غرب) باشد. هر كدام از تعابير ياد شده دلالت بر ذهنيتي جانبدارانه ضد اسلام به نفع محوريت اروپا مي‏كند. زيرا اسلام دين و تمدن است ولي غرب منطقه‏اي جغرافيايي در تقابل بين اسلام و غرب است. بنابراين معيار، يكي نيست بلكه دو گانه است. زيرا غرب، اسلام را دين و خود را موقعيتي جغرافياي مي‏بيند. اين نگرش از تعصّب غرب در برابر اسلام و دفاع آن از خويش به عنوان موقعيتي جغرافيايي سياسي پرده بر مي‏دارد. غرب از اسلام به عنوان يك دين اكراه دارد و از خود به عنوان منطقه‏اي سياسي دفاع مي‏كند و ديگران را در قالب فرهنگ و تمدن مي‏بيند ولي خود را در قالب منفعت و مصلحت. حتي بوسنيايي‏ها را در برابر صرب‏ها و كروات‏ها، مسلمان مي‏نامد.

نمونه ديگر چنين نگرش، قالبي به نام اروپا و اسلام است. تقدم نام اروپا بر اسلام به معناي تقدم «خود» بر «ديگري» است. تمايزطلبي اروپا بيش از غرب ـ به معناي اعم كه شامل امريكا هم مي‏شود ـ است. گذشته از اين اروپا واژه‏اي است كه دلالت بيش‏تري بر تمدن ـ يعني تمدن اروپايي ـ مي‏كند در حالي كه غرب، موقعيتي جغرافيايي است. قالب تعبيري اروپا و اسلام بيش‏تر به وجود اسلام در درون قاره اروپا اشاره دارد تا وجود اسلام در خارج از آن كه اروپا را به چالش فراخوانده است، بر عكس قالب اسلام و غرب بيش‏تر به وجود اسلام در خارج از غرب و به عنوان نيرويي كه غرب را به چالش گرفته اشاره دارد.

اسلام امروزه در اروپا به دين دوم پس از مسيحيت تبديل شده و دين يهود در رتبه پس از اسلام قرار دارد. در امريكا هم كه جمعيت هشت ميليوني يهودي را در خود دارد، به بركت گرويدن امريكايي‏هاي افريقايي تبار به دين اسلام و مهاجرت اخير مسلمانان عرب، نزديك است كه شمار مسلمانان از شمار يهوديان بيش‏تر شود. اگر اسلام در قالب تعبيري نخست يعني اسلام و غرب نوعي چالش خارجي به حساب مي‏آيد، در قالب اروپا و اسلام نوعي چالش داخلي شمرده مي‏شود.

اما قالب سوم كه ما در كشورهاي عربي آن را گفت‏وگوي عرب ـ اروپا مي‏ناميم در غرب، گفت‏وگوي اروپا ـ عرب (Euro - Arab) خوانده مي‏شود كه در آن اروپا بر اسلام تقدم دارد. عرب‏ها در درجه نخست خواهان گفت‏وگوي سياسي هستند كه در رأس آن مساله فلسطين قرار دارد ولي اروپا در درجه نخست به بعد اقتصادي گفت‏وگو و در راس آن اقتصاد بازار اهميت مي‏دهد. عرب‏ها از اروپا، پيش از هر چيز خواهان كمك سياسي ضد جانبداري ايالات متحده امريكا [از صهيونيست‏ها] هستند و اروپا از عرب‏ها مي‏خواهد تا نيروي كار مهاجر عرب را به كشورهايشان برگرداند زيرا اين نيروها هويت اروپا را در معرض خطر قرار داده‏اند.

اما قالب تعبيري چهارم كه گفت‏وگوي شمال ـ جنوب است، زمينه‏اي وسيع‏تر دارد. زيرا عرب‏ها همراه با افريقا «جنوب» هستند و غرب «شمال». اگر چه بخشي از كشورهاي عربي در شرق [آسيايي] قرار دارند و حتي بزرگ‏ترين كشورهاي اسلامي ـ عربي به استثناي مصر، سودان، موريتاني و مغرب عربي (با دولت‏هاي چهارگانه‏اش) در بخش آسياي شرق قرار دارند. اين قالب چهارم(شمال ـ جنوب) بيش از آن كه گوياي پيوند همسايگي عرب‏ها و آسيا باشد، گوياي رابطه همسايگي عرب‏ها(مسلمانان) و اروپا است. با آن كه خود اروپا گفت‏وگوي با آسيا را در گفت‏وگوي «اروپا ـ آسيا» آغاز كرده، عرب‏ها (مسلمانان) با توجه به دامنه درازي كه در آسيا دارند، در اولويت‏اند.

به هر روي قالب نخست يعني قالب اسلام ـ غرب داراي رواج و دلالت بيش‏تري است. زيرا اسلام در اوايل قرن هفتم ميلادي به عنون و ارث عصر پدران كليساي يونان و لاتين و آشكار كننده وجوه اختلاف بين فرقه‏هاي مسيحيت و كشف كننده يقيني كه آن را با مجموعه‏اي از گمان‏ها درباره شخص عيسي بن مريم پوشانده بودند، ظهور كرد. قرآن با تعبير روح خدا و كلمه خدا كه درباره عيسي به كار برد اين يقين فراموش شده را آشكار كرد و رهبانيتي را كه مصري‏ها در قرن چهارم (پس از ميلاد) در صحراي غربي بدعت نهاده بودند، مورد انتقاد قرار داد و از سخنان مسيح پيش از آن كه به شكل نامطمئن تدوين شود و مسيحيان را به ورطه اختلافات عقيدتي تا حد جنگ‏ها و كشتارهاي مذهبي بياندازد، پرده برداشت.

اسلام، وارث ميراث يهود نيز بود. اسلام توضيحي تازه از دين ابراهيم ارائه داد و آن را از پيرايه‏هايي از قبيل غلو عقيدتي و نسبت دادن الوهيت به پيامبران و ادعاي برگزيده بودن و عهد و ميثاق در عين معاف بودن از اطاعت و ايمان صادقانه و... كه بر آن بسته بودند، رها كرد و صدق دروني را به دين برگرداند. اسلام، دين را از نقش‏ها و شكل‏ها و مظاهري رهاند كه آن را به نفاق و تسلط به سرنوشت مردم ـ كه اسقف‏ها و راهبان در اختيار داشتند ـ تبديل كرده بود. اسلام منادي برابري بين بشر و به خدايي نگرفتن غير خدا (لا يتخذ بعضكم بعضاً ارباباً من دون اللّه) شد و زلالي و پويايي توحيد را در اخلاق انساني و نظم اجتماعي با اصولي مانند آزادي، برابري و عدالت اجتماعي بازگرداند.

اسلام، تنها وارث دين و تمدن نبود، بل وارث امپراطوري روم نيز شد. در اواخر دوران حيات رسول خدا (ص) جنگي بين عرب‏ها و رومي‏ها در شمال شبه جزيره عربستان براي امنيت بخشي به مرزهاي شمالي و الحاق عرب‏هاي شمال به عرب‏هاي مركز (حجاز) در گرفت. با گسترش اسلام در مستعمرات روم در شمال افريقا و جنوب اروپا در ساحل درياي مديترانه و شمال شبه جزيره عربستان در شام و عراق و مستعمرات بيزانس، اين دين وارث تمدن غرب شد و اين وضع تا زمان فتح قسطنطنيه در سال 1453 م و پيش از زوال اسلام در اندلس و سقوط غرناطه در سال 1492 م ادامه داشت.

در اين دوره ميراث يونان قديم ترجمه و شرح و تلخيص و تكميل و در انگاره تمدني جديدي كه عام‏تر و فراگيرتر و مبتني بر يگانگي خدا و آفريده شدن جهان و جاودانگي نفس (روح) و ثواب و عقاب و به عنوان پاداش اعمال ـ بود، گنجانده شد. در اين انگاره جديد تفاوتي بين عقل و نقل، حكمت و شريعت، و فلسفه و دين نبود. اگر پيشينيان (يونانيان) به مدد عقل به اين انگاره تمدني رسيده بودند اما پس از آمدن دين اسلام به مدد وحي به عنوان تثبيت كننده عقل بدان دست يافتند. و اگر پيشينيان، فضيلت را شناخته بودند، پيروان اين دين جديد از راه نبوت فضيلت را شناختند. تمدن اسلامي فلسفه‏ها و دانش‏هايي را ابداع كرد و آباداني را پايه‏ريزي كرد و در عصر متنبي، بيروني و ابن سينا به اوج خود رسيد.

غرب در اين روزگار، عصر قديم خود ـ يعني هفت قرن نخست خود پيش از اسلام ـ را به پايان برده و عصر ميانه خود ـ يعني هفت قرن تا پيش از دوران نوزايي (رنسانس) ـ را آغاز كرده بود. در دوره رنسانس، غرب درصدد ترجمه ميراث تمدن اسلامي برآمد. ترجمه‏ها يا به طور مستقيم از عربي يا با وساطت زبان عبري اندلس و صقليه و جنوب ايتاليا در مغرب و بيزانس در مشرق انجام مي‏شد.

تمدن اسلامي در درون مغرب زمين هواخواهاني جدي داشت كه از آن ميان ابن رشد مآبان لاتيني را مي‏توان نام برد. ابن سينا نيز هواخواهان فراواني داشت. تمدن اسلامي چارچوب مبنايي مغرب زمين در اعصار ميانه بود. هر عقل‏گرايي را مسلمان مي‏ناميدند و فلاسفه را ياران مسلمان، كه مانند آنان به يگانگي عقل و نقل و فلسفه و دين معتقد بودند. در نتيجه، جريان علمي عقل‏گرا و انسان‏گرايي در دوره ميانه پديد آمد كه امتداد تمدن اسلامي در مغرب زمين بود. به اين ترتيب تأليفات بيروني و رازي و كندي و ابن هيثم چارچوب مبنايي علوم در جهان قرار گرفت.

جهان عرب (اسلام)، مركز و اروپا، پيرامون شد. جهان اسلام ابداع‏گر و توليد كننده و جهان غرب منتقل كننده و مصرف كننده شد. تبليغات نيز در اختيار مسلمانان بود. در نتيجه تمدن به قدرت تبديل شد و حال بدين منوال بود تا زمان جنگ‏هاي صليبي و پس از آن. اروپايي‏ها كه در ارتباط مستقيم با جهان اسلام، علم و تمدن از آن آموخته بودند، براي اشغال مسلحانه‏ي سرزمين‏هاي اسلامي و در پيشاپيش آن بيت المقدس باز آمدند و بار ديگر پرچم علم و تمدن را برافراشتند، كه اين بازگشت به علم و تمدن در مراحل بعدي به آنان امكان داد با تكيه بر عقل‏گرايي و علم‏گرايي دگرگوني‏هاي سريعي را تجربه كنند و وارد عصر جديد شوند.

اروپا در عصر جديد، ابتدا به اصلاح ديني در قرن پانزدهم قيام كرد. لوتر مي‏خواست به شيوه‏اي اسلامي، مسيحيت را اصلاح كند. وي مسيحيتي بدون كليسا و كشيش و قدرت و وساطت بين انسان و خدا و با تأكيد بر آزادي تفسير تعريف كرد و اعلام كرد كه خود كتاب مقدس به تنهايي منبع ايمان است و نه پدران [روحاني] كليسا. وي زبان عربي را نيز فرا گرفت تا اسلام را از طريق منبع اوليه‏اش بشناسد. تا قرن شانزدهم نيز شاهد تأكيد فراوان بر اجتهاد و پرهيز از تقليد به چشم مي‏خورد.

حتي نقد تاريخي كتاب‏هاي مقدس بنا به روال علم حديث (اسلامي) كه در آن از شرايط صحت و سقم روايات بحث مي‏شود، ظهور يافت. در نتيجه تحريف كتاب‏هاي مقدس و تغيير سخنان پيامبران اثبات شد و ديگر از اين پس تمدن اروپايي جديد پايه‏هاي خود را بر عقل و علم و حقوق بشر و آزادي و عدالت و برابري نهاد.

آنان ديني فطري، يعني دين طبيعي را كشف كردند و با نزديك شدن به الگوي دوره طلايي تمدن اسلامي، خود را از پاي‏بندي به آيين كشيشان و اسقفان رها كردند.

از قرن نوزدهم و آغاز نوزايي معاصر ما كه پايان دوره ركود ما ـ پس از ابن خلدون ـ و آغاز عصر شرح و تلخيص جديد است و در دوره حكومت عثماني از زماني كه محمد علي پاشا هيأت‏هاي آموزشي را به غرب فرستاد تا مهم‏ترين تأليفات غرب در فنون و علوم و صنايع و ادبيات را به جهان اسلام منتقل كنند، ترجمه ميراث غربي براي جهان اسلام آغاز شد. اين حركت در مصر و شام به راه افتاد و رفته‏رفته انديشه‏هاي روشنگرانه و اصول انقلاب فرانسه بخشي از فرهنگ عمومي شد. واژگاني چون آزادي و برابري و برادري و عدالت اجتماعي و قرار اجتماعي و پيشرفت و طبيعت و حقوق بشر بر فرهنگ معاصر اسلامي ـ عربي تأثير گذاشت.

از ميان جوامع عربي ـ اسلامي، ماركسيست‏ها و ليبرال‏ها و اگزيستانسياليست‏ها و پديدارگراها و ساختارگراها و عقل‏گراها و پوزيتويست‏ها و تجربه‏گراها و مانسي‏هايي سر برآوردند. فرهنگ جوامع عربي ـ اسلامي از يك جهت، امتداد جريان‏ها و مكتب‏هاي غربي بود كه به نام روشنگري و نوزايي عربي به راه افتاده بود. وضع چنان شد كه هر كس از عقل دفاع مي‏كرد، الزاما دكارتي و هر هواخواه عدالت اجتماعي الزاما ماركسيست مي‏شد. مكتب‏هاي غربي معيار و مبناي همه چيز قرار گرفت. غرب كه روزگاري پيرامون اسلام قرار داشت مركز شد و اسلام كه روزي مركزيت داشت، پيرامون غرب شد.

استعمار جديد در اين تغيير جايگاه از مركز به پيرامون و از پيرامون به مركز نقش حمايتي داشت. زيرا تمدن يكي از نمودهاي قدرت است و با گسترش قدرت و مراكز تبليغاتي، گسترش مي‏يابد. مكتب‏ها و جريان‏هاي غربي از طريق مراكز فرهنگي بيگانه و ترجمه و بخش‏ها (گروه‏ها)ي تمدن در دانشگاه‏ها و نيز از راه تبليغات رواج يافت و تمدن غربي، تمدني جهاني و غرب الگوي نوگرايي شد.

پس از رهايي از استعمار در نيمه قرن بيستم يا كمي پس از آن، رهايي فرهنگي به موازات آن تحقق نيافت. در نتيجه كشورهاي عربي ـ اسلامي جديد به لحاظ سياسي استقلال يافتند، ولي به لحاظ فرهنگي و تمدني در حاشيه قرار گرفتند و غرب هم چنان به عنوان الگويي تلقي شد كه همه توليدات فرهنگي در جهان اسلام مي‏بايست با آن تطبيق داده مي‏شد و ابتدا مكتب‏هاي غربي به همان شكل اصلي يا با قرائتي اسلامي ـ عربي گسترش داده مي‏شد. قرائت اخير را در پيدايي حركت‏هايي به نام شخصيت باوري اسلامي يا اگزيستانسياليسم (وجودباوري) عربي مشاهده مي‏كنيم. هنوز نيز همه ابداعات و اختراعات پيرامون، به مركز احاله داده مي‏شود. و اگر يكي از نويسندگان عرب مانند نجيب محفوظ نوآوري‏اي داشته باشد باز، مركز است كه به او گواهي نوآوري ـ يا جايزه نوبل با ويژگي‏هاي ادبيات جهاني كه ادبيات مركز است ـ مي‏دهد.

همان گونه كه اسلام در دوران طلايي اوليه‏اش به سبب قدرتي كه داشت «مركز» بود و غرب تا دوره ميانه، پيرامون اين مركز قرار داشت و سپس از زمان ابن خلدون به اين طرف تا سپيده‏دم نوزايي عربي ـ اسلامي، جاي اين دو عوض شد و غرب به سبب قدرتي كه يافت، مركز شد و اسلام در پيرامون قرارگرفت. چالش كنوني و آينده اين است كه «مركز» كدام طرف و «پيرامون» كدام طرف است و توازن قوا در آينده چگونه خواهد بود؟ اگر مي‏بينيم كه برخي فلاسفه غربي پيش‏گويي پايان عصر جديد را مي‏كنند، در طرف ديگر فلاسفه‏اي چوب اشپنگلر از افول غرب و شيلر از دگرگوني ارزش‏ها و برگسون از خداسازي تمدن جديد و توين بي از محاكمه غرب و هوسرل از فروپاشي احساسي زندگي و بحران علوم اروپايي سخن مي‏گويند. اگر از يك نسل پيش تا كنون در جهان عرب و اسلام سخن از شكفتن سپيده‏دم نوزايي گفته مي‏شود و در اين عصر از رهايي از استعمار و در اين نسل از بيداري اسلامي و... .آيا اين‏ها نشانه تغييري تازه، در موازنه قدرت بين اسلام و غرب است؟ آيا ما در آستانه دوره تاريخي سومي هستيم كه مراكز متعدد و همسازي دارد؟ يا اين كه هم چنان گرفتار نزاع گرگ و ميشي هستيم كه ايالات متحده امريكا با معرفي كردن اسلام به عنوان دشمن جايگزين كمونيسم به راه انداخته و به بهانه برخورد با تروريسم، حصر و تهديد و ترور را در پيش گرفته است! در اين ميان نظر عرب‏ها و مسلمانان چيست؟ آنان چه مي‏گويند؟

/ 1