برخورد تمدن ها بازسازی نظم نوین جهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

برخورد تمدن ها بازسازی نظم نوین جهانی - نسخه متنی

محمد منصور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







برخورد تمدنها: بازسازى نظم نوين جهانى



محمد منصور




ترجمه: صالح واصلى




در تابستان سال 1993، ساموئل هانتيتگتون پژوهشگر و انديشمند معروف آمريكايى، طى مقاله‏اى با عنوان
برخورد تمدنها
جنجالى براه انداخت كه تا سه سال ادامه داشت. نظريات و واكنشهاى متفاوتى از سراسر جهان نسبت‏به وى ابراز شد كه برخى را كنجكاو و برخى خشمگين و هراسناك و برخى ديگر را متحير ساخت.




نظريه برخورد تمدنهاى هانتينگتون بعدها به صورت كتاب قطورى باهمان عنوان
برخورد تمدنها بازسازى نظم نوين جهانى
ارائه گرديد. سپس ماهنامه فرهنگى سطور اقدام به ترجمه آن نمود. كتاب مزبور با ترجمه طلعت الشايب و نقد و بررسى دكتر صلاح قنصوه در مجموعه‏اى 555 صفحه‏اى انتشار يافت.




صلاح منصور از منتقدين به شمار مى‏رود; چراكه تنها به معرفى و تبليغ كتاب يا مطرح ساختن نظريات خود نمى‏پردازد، بلكه در مقدمه كتاب به شدت مطالب آن را مورد حمله قرار داده و نويسنده را به حيله گرى و كوته فكر شمردن ديگران متهم نموده است. البته غرض از اين اشاره، اظهار مخالفت‏يا اعتراض به اين مقدمه نيست; چراكه دكتر صلاح قنصوه در مطرح ساختن نظريات كتاب، شيوه اى عقلائى در پيش گرفته و تا حدود بسيارى، قانع كننده است و خواننده كتاب را آماده مى‏سازد تا با رعايت احتياط و هوشيارى و عدم مطالعه كوركورانه، به خواندن كتاب ياد شده بپردازد.




كشمكش پس از جنگ سرد



كتاب
برخورد تمدنها
از دوازده فصل تشكيل يافته و مشتمل بر پنج‏بخش با عناوين زير مى‏باشد:




1- دنياى تمدنها




2- معيارهاى متغير تمدنها




3- نظام نوخاسته تمدنها




4- برخورد تمدنها




5- آينده تمدنها




در بخش نخست كتاب، نويسنده به مرحله نوين در سياست جهانى پرداخته و با اشاره به مساله تبليغات و هويت فرهنگى و اهداف آنها، عنوان مى‏نمايد كه فرهنگ و هويت فرهنگى كه به طور كلى هويت تمدنى به شمار مى‏روند، به عنوان مبناى انسجام و از هم گسيختگى و كشمكش در جهان پس از جنگ سرد محسوب مى‏شود. همچنين با مرتبط ساختن مساله قطبهاى مختلف با تمدنهاى مختلف، با ذكر مثالى درباره ضرورت وجود اين اختلافات در حال حاضر، چنين مى‏گويد: هرقدر كه نقشه‏اى دربرگيرنده جزئيات بيشترى باشد، واقعيتهاى كاملترى را مشخص خواهد نمود، ولى نقشه‏اى كه غرق در جزئيات باشد، مفيد مقاصد بسيار نخواهد بود. نويسنده با طرح اين مثال، اضافه مى‏كند: در موضوع ديگر ما نياز به نقشه اى داريم كه واقعيت را به تصوير كشيده و در عين حال به صورت ساده آن را ارائه دهد، به طورى كه ما را به هدفمان نزديك كند.




نويسنده كتاب سپس با يادآورى اظهارات ليستر بيرسون، از دولتمردان كانادايى، مبنى بر اينكه تصور اين موضوع كه جوامع سياسى جديد ظاهر شده در مشرق زمين مطابق جوامع موجود در غرب باشند، تصوى بيهوده است; چراكه احياى آن تمدنهاى ديرين، چهره جديدى خواهند داشت.




هانتينگتون درباره اين موضوع مى‏گويد: با پايان يافتن جنگ سرد، نيروهاى فرهنگى و تمدنى كه بيرسون آنها را در دهه پنجاه مشخص ساخته بود، به راه انداخت و طى آن، بخش عظيمى از پژوهشگران و ناظران، نقش جديد اين عوامل در سياست جهانى را درك نمودند و آن را مورد توجه قرار دادند.




بدين ترتيب، جهان داراى تمدنهاى مختلف و قطبهاى مختلف از ديدگاه هانتينگتون را مى‏توان تقسيم كرد و الگوى غرب به عنوان معيار اين تقسيم بندى به شمار مى‏رود، به طورى كه نقشه غرق در جزئيات نباشد!!




تمدنها به صورت جمع



نويسنده كتاب در فصل دوم پيرامون روند تمدنها در طول تاريخ و امروز معتقد است كه تاريخ بشريت همان تاريخ تمدنهاست و به هيچ وجه نمى‏توان آن را با مفهوم ديگرى بكار برد. نويسنده با تفاوت قائل شدن ميان دو ماهيت تمدنها مى‏گويد: تفاوتهايى بين تمدن به صورت مفرد و تمدن به صورت جمع وجود دارد. انديشمندان فرانسوى با پى بردن به مفهوم تمدن در مقابل مفهوم بربريت در قرن نوزدهم، آن مفهوم را متحول ساختند; زيرا جامعه متمدن با جامعه ابتدايى تفاوت دارد و آن جامعه در جايى استقرار داشت و شهرنشين و با سواد بود نه بى‏سواد. اگرچه مفهوم تمدن به عنوان معيار داورى مؤلف در قبال جوامع به شمار آمده و پى بردن به اين معيار را نيز به اروپاييان قرن نوزدهم نسبت مى‏هد، ولى بر فقدان اين معيار (تمدن) از هرگونه تنوع واهميت نداشتن مفاهيم ديگر خارج از مفهوم غرب در خصوص تمدن تاكيد مى‏ورزد.




ديدگاه غرب درباره تمدن عبارتست از
تمدنها با صيغه جمع ممكن است در واقع، در معناى مفرد خود غير متمدن باشند.




بر اين اساس، تمدنها با صيغه جمع مورد توجه كتاب و مؤلف آن است، ولى مهمترين مطلبى را كه نويسنده كتاب در بخش نخست مطرح مى‏كند، نظريه نوين گرايى و غربى كردن است كه در فصل سوم عنوان نموده و مى‏گويد: نوين گرايى الزاما به معناى غربى كردن نيست; چراكه جوامع غير غربى نيز بدون آنكه فرهنگ محلى خاص خود را كنار بگذارند، متجدد شده اند و همچنين ارزشها و نهادها و رفتارهاى غربى راهم پذيرفته اند.




نويسنده درباره موضوع ديگرى مى‏افزايد: موانع مختلفى را كه فرهنگهاى غير غربى در برابر نوين گرايى قرار مى‏دهند، بسيار كمتر از آن چيزى است كه در مقابل غرب‏گرايى ايجاد مى‏كنند.




دكتر صلاح قنصوه در معرفى كتاب، نظر خواننده را به اين موضوع جلب مى‏كند كه هانتينگتون با طرح مساله نوين گرايى بى طرفانه به دنبال آن است تا توجه افراد را از محتوا و عوامل اقتصادى و سياسى ويژه آن منحرف سازد; گويى كه اين موضوع همانند روپوشى است كه هر امت‏يا هر جامعه و يا دولتى در هر زمان كه بخواهند آن را بر تن كنند.




تاثير بيدارى اسلامى



در بخش دوم كتاب مؤلف با ذكر مطلبى تحت عنوان «معيار در حال تغيير تمدنها و احتمالات نابودى غرب‏» به قدرت و فرهنگ و بازگشت‏به فرهنگ داخلى پرداخته و معتقد است كه بيدارى اديان غير غربى به عنوان نيرومندترين پديده دشمنى با غربزدگى در جوامع غير غربى به شمار مى‏رود. نويسنده همچنين با اشاره به مساله اقتصاد، دموگرافى و تمدنهاى بارز به موضوع بيدارى اسلامى پرداخته، مى‏گويد: بى توجهى به تاثير بيدارى اسلامى بر سياست نيمه شرقى كره زمين در قرن بيستم همانند بى توجهى به تاثير اصلاح طلبى پروتستانها بر سياست اروپا در اواخر قرن شانزدهم مى‏باشد، ولى بيدارى از يك جهت اساسى با اصلاح تفاوت دارد و آن اينكه تاثير اصلاحات، محدود به اروپاى شمالى مى‏گرديد، البته موفقيتهاى كمى را در اسپانيا، ايتاليا و شرق اروپا و به طور كلى سرزمين هابسبورگ بدست آورد، اما برعكس سمبلها، اعتقاد ات، اصول و تشكيلات اسلامى مورد حمايت و پشتيبانى يك ميليارد مسلمان جهان قرار گرفت. نويسنده در پايان بخش اول كتاب، آينده را چنين پيش بينى مى‏كند: رشد جمعيت مسلمانان به صورت عامل بى ثباتى در داخل جوامع اسلامى و همسايگان آنها در خواهد آمد. تعداد بى‏شمار جوانان تحصيل كرده به عنوان حاميان بيدارى اسلامى و گسترش جهاد و توان نظامى و مهاجرت خواهند بود. بنابراين، انتظار آن مى‏رود كه سالهاى نخست قرن بيست و يكم، شاهد بيدارى روز افزون در زمينه‏هاى قدرت و فرهنگ غير غربى و كشمكش ميان ملتهاى صاحب تمدن غير غربى و تمدنهاى غربى و هركدام با ديگرى باشيم.




بدين ترتيب، هانتينگتون زنگ خطر بيدارى اسلامى را به صدا درآورده، معتقد است كه رشد جمعيت نيرويى است كه به بى ثباتى منجر خواهد شد، اما وى در مورد كشورى همچون چين، چنين اعتقادى ندارد و بدين وسيله هانتينگتون مى‏خواهد كه از برخورد تمدنها و رشد نيروهاى غير غربى، مساله كشمكش بر سر بقا و بحرانهاى مختلف را بوجود آورد.




بحران هويت جهانى



بخش سوم كتاب را نويسنده به تحليل موضوع به قول خودش نظام تمدنهاى نوخاسته اختصاص داده است و طى آن، حقايق و نقطه نظراتى را مطرح مى‏سازد كه قابل بحث است، ولى در ابتداى مبحث‏خود مى‏گويد: در دهه نود، نوعى انفجار بحران هويت جهانى بوجود آمد. با هر كسى كه برخورد مى‏كرديم، مى‏پرسيد ما كه هستيم؟ به كجا وابسته ايم؟ ديگرى كيست؟ و اين قبيل پرسشهاى اصلى نه تنها براى ملتهاى مترصد ايجاد دولتهاى جديد قومى همچون يوگسلاوى، بلكه راى تمامى مردم جهان مطرح بود.




هانتينگتون اعتقاد دارد كه پاسخهاى اين نوع پرسشهاى فرهنگى يا آرى يا نه است و راه ديگرى وجود ندارد. سپس، اضافه مى‏كند: اگر چنانچه فرهنگ و موقعيت جغرافيايى با يكديگر مطابقت نداشته باشند، مى‏توان آنها را يا بوسيله كشتار جمعى يا از طريق مهاجرت اضطرارى سازگار ساخت.




تاكيد بر حتمى بودن كشمكش نژادى و ناممكن بودن همزيستى مسالمت آميز ميان فرهنگهاى مختلف به عنوان مهمترين دغدغه ابراز شده از سوى هانتينگتون است كه در بخشهاى مختلف كتاب، بويژه در بخش چهارم آن عنوان نموده است. در اين خصوص، وى اعتقاد دارد كه در جهان جديد، روابط دولتها و گروههايى كه به تمدنهاى مختلف وابسته هستند، روابط مستحكم نبوده، بلكه غالبا خصمانه خواهد بود!! وى با توضيح بيشترى، مى‏افزايد،: به احتمال قوى، در آينده به خاطر افزايش حالت استكبارى غرب و تعصبات اسلامى و اعتماد به نفس چينى‏ها، شديدترين كشمكشها بوجود خواهد آمد. همان گونه كه دكتر صلاح قنصوه در مقدمه انتقادى اش اشاره كرده است، هانتينگتون روند مراحل كشمكش در طول تاريخ را بدين صورت مى‏داند: در گذشته‏هاى دور، كشمكش ميان پادشاهان و ابرمردان بود، سپس به ميان ملتها كشيده شد و بعد، در جريان جنگ سرد، ايدئولوژيها در مقابل يكديگر قرار گرفتند و اينك نيز خطر برخورد ميان تمدنها وجود دارد.




دكتر قنصوه با رد اين نظريه به عنوان مثال عنوان مى‏كند كه هيچگاه جنگ ايدئولوژى وجود نداشته است و مساله اى كه هست، چيزى جز ادامه دوران سرمايه دارى نمى‏باشد. و نيز مى‏گويد: نبايد فراموش كنيم كه جنگ دوم جهانى پس از گذشت‏بيست و دو سال از تشكيل دشمن ايدئولوژى غرب، يعنى اتحاد شوروى، روى داد و تا آن زمان، خطر ماركسيستى شوروى در نظر غرب به عنوان تهديد ايدئولوژى تلقى نمى‏شد و بزرگترين احزاب كمونيستى در بسيارى از كشورهاى غرب فعال بودند و بلكه اين خطر وجود داشت كه دولتهاى رقيبى در صحنه تجارى جهان بوجود آيند. دكتر قنصوه ضمن انتقاد از تحليل هانتينگتون در خصوص برخورد تمدنها مى‏گويد: لزومى ندارد كه در آموخته‏هاى خود از تاريخ تحول علم ترديد كنيم و بگوييم كه رويدادهاى جديد، ما را بر آن وا مى‏دارند تا تفسير متناسب با آن را پيدا نماييم كه در چنين صورتى، از مطالعه مجدد يادداشتها و نظريات گذشته خود باز خواهيم ماند و اين چيزى است كه هانتينگتون با انتخاب موضوع برخورد تمدنها، به دنبال آن بوده، تحولات فعلى را بر اساس آن تفسير مى‏كند.




تمدنها چه آينده‏اى خواهند داشت؟



در نهايت آينده تمدنها چه خواهد شد؟ هانتينگتون آن را چگونه ارزيابى و پيش بينى مى‏كند؟ هانتينگتون در بخش پايانى كتاب با عنوان: غرب
تمدن
تمدنها، و به منظور اينكه ثبات جهانى برقرار شود، بايستى كه تمدنهاى مختلفى وجود اشته باشند; يعنى رد جهان تك قطبى، اما نه تا جايى كه نقشه تمدنى جهان را پيچيده تر سازد!! اما چگونه ممكن است كه تمدنها به طور جداگانه ثبات داشته باشند و ميان آنها برخوردى حتمى بوجود نيايد؟!




هانتينگتون نقشه فرهنگى - تمدنى جديدى را از جهان ارائه مى‏دهد كه به نظر مى‏رسد به عنوان جايگزين جهان شمولى و نظم نوين جهانى باشد، ولى دستاوردهاى اين نقشه چيست؟! گمان مى‏رود كه مى‏بايست هر تمدنى يك حكومت متمركز داشته باشد; چرا كه رقابت‏بر سر تمدنهايى كه حكومت متمركز ندارند، موجب آن خواهد شد كه رقابت‏بر سر تسليحات اتمى نيز بوجود آيد. طبق نظر هانتينگتون در كتاب مزبور، وى همچنين معتقد است: درجهان داراى تمدنهاى مختلف، بهترين حالت اين است كه هريك از تمدنهاى اصلى، حداقل داراى يك كرسى دائم در شوراى امنيت‏باشند.




هانتينگتون سپس موضوع را بدين صورت بيان مى‏كند:




از جهت تمدنى، واضح است كه ژاپن و آلمان بايستى به عنوان دو عضو دائم مجمع عمومى باشند. همچنين آفريقا و آمريكاى لاتين و جهان اسلام نيز مى‏بايست داراى يك كرسى دائمى شوند و دولتهاى اصلى اين تمدنها به صورت دوره‏اى عهده دار نمايندگى آن گردند. و انتخاب نماينده از طريق سازمان كنفرانس اسلامى، سازمان وحدت آفريقا و سازمان كشورهاى آمريكايى (بدون ايالات متحده) انجام گيرد. همچنين مناسب است كه كرسيهاى انگليس و فرانسه در همديگر ادغام گردند و به عنوان نماينده اتحاديه اروپا باشد. هفت تمدن و براى هر تمدنى يك كرسى و غرب داراى دو كرسى، اين سهميه بندى نمودار نمايندگى مردم، ثروت و بطور كلى، قدرت در جهان است. هانتينگتون در خاتمه كتابش، چنين مى‏نويسد: در دوره در حال ظهور، برخورد تمدنها به عنوان بزرگترين عامل تهديد كننده صلح جهانى به شمار مى‏رود و ضامن قطعى جلوگيرى از وقوع جنگ جهانى، ايجاد نظامى جهانى بر اساس تمدنها است.




منبع:

المستقله، شماره 264.




/ 1