بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدبررسي پارادوكس نظارت و مشروعيت سياسيمصطفي جعفر پيشهآيا ميان «نظارت» و «مشروعيت سياسي» رابطهاي منطقي و عِلِّي حاكم است؟آيا با پذيرش مشروعيّت الهي، اعتقاد به حق نظارت مردمي، امري ناممكن و پارادوكسيكال است؟مقدمهنظارت از مؤلفههاي بنيادين دولت مدرن تلقّي ميشود كه به هدف محدود كردن قدرت حاكمان و جلوگيري از فساد و سوء استفاده از قدرت، مورد توجه انديشمندان سياسيِ معاصر قرار گرفته است؛ مقولهاي كه هيچ گاه در حكومتهاي استبدادي و مطلق العنان، جايگاهي نداشته و در عصر حاضر به عنوان ابزار مؤثّر براي مهار قدرت در مديريتِ سياسي شناخته شده است. در اين ميان، از مسائل مهم انديشه سياسي، بررسي رابطه منطقي ميان «مشروعيت سياسي» و مقوله «نظارت» است. پذيرش رابطه منطقي و علّي ميان اين دو، بدين معناست كه نظارت بر قدرت، معنا و مفاد حقيقي خود را در جايي مييابد كه قدرت ناظر منشأ مشروعيت و مبدأ پيرايش و تكوين قدرت حاكم و دولت باشد. بنابراين، اگر در شيوه حكومت و مديريت، بر ضرورت نظارت بر نهاد قدرت ايمان داريم و آن را شيوهاي موفق ارزيابي ميكنيم و در نتيجه براي مردم و جامعه حق نظارت بر حاكميت را به رسميت ميشناسيم، لازمهاش آن است كه خود مردم به عنوان ناظران بر حكومت، مبدأ مشروعيت و منشأ تشكيل حكومت و داراي حق عزل و نصب حاكمان باشند والا امكان ندارد، حاكميت از مبدئي ديگر سرچشمه بگيرد ولي مردم ناظر بر او باشند.بر اين اساس، در حكومت ديني و حاكميت اسلامي، كه مبدأ و منشأ مشروعيت سياسي، امري الهي تلقي ميشود و حق حاكميت بالا رسنده است، مقوله نظارت را چگونه ميتوان مقولهاي واقعي و جدّي تلقّي كرد؟ و حقيقتا آن را از محدوده شعاري ظاهري و دهانپركن براي اقناع عوام فراتر دانست؟ و براي آن واقعا محلّي از اعراب قائل شد؟ در حالي كه پذيرش مشروعيت الهي در كنار نظارت مردمي، رهآوردي جز پارادوكس ندارد و ادعايي است متناقض.در اين مجال، براي بررسي دقيق پرسش بالا و تحقيق از جوانب گوناگون بحث، نخست ضمن تحليل مفهوم پارادوكس به تبيين دقيقتر پرسش بالا، با اشاره به مباني آن ميپردازيم، آنگاه پاسخيابي از اصل پرسش را پي ميگيريم.1. تبيين پارادوكس نظارتپارادوكس (Paradox) كه در مفهوم لغوي، به معناي پيشنهاد متقابل، قياس متغاير و ضدّ و نقيض يا گفته متناقض به كار ميرود،(1) در فلسفه و منطق به گزارهاي گفته ميشود كه در ماهيت مبتني بر امري متناقض و غيرقابل جمع باشد. پارادوكس دروغگو، (هر گفته من دروغ است) از مشهورترين پارادوكسهاي منطقي است. چون اگر اين گزاره به شكل موجبه كليه پذيرفته شود، شامل خودش نيز خواهد شد و با پذيرش كذب بودن آن، صدق ساير گفتههاي گوينده ثابت ميشود و اگر شامل خود اين گفته نشود، باز هم صدق برخي گفتههاي گوينده؛ از جمله خود اين گزاره، ثابت ميگردد و در هر صورت، از نفي، اثبات و از اثبات، نفي پديد ميآيد.راه حلّي كه نوعا براي اين پارادوكس انديشيده شده، آن است كه اين گزاره، در عرض ساير سخنان گوينده ابراز نميشود، بلكه در مرحلهاي فراتر از ساير سخنان، با اشراف نسبت به آنها، ابراز ميگردد. بنابراين، شامل خود اين گزاره نميشود و اين گزاره مصداقي از آن نيست. چنانكه وقتي در متون ديني توصيه ميشود، هر گاه نام مبارك پيامبر خدا صلياللهعليهوآلهوسلم را شنيديد، صلوات بفرستيد، منظور آن نيست كه در خودِ صلوات نيز، چون نام آن حضرت ذكر ميشود، صلوات ديگري لازم آيد و موجب تسلسل گردد بلكه اين گزاره ناظر به نام ايشان در ساير قضايا و گزارههايي غير از ذكر خود صلوات است.حال در مباحث مرتبط با انديشه سياسي نيز، از نگاه پرسشگرِ بالا، در ارتباط ميان مشروعيت سياسي و نظارت، مشكل پارادوكس و تناقض به گونهاي جلوهگر ميشود؛ زيرا اگر حق حاكميت را تماما الهي و بيرون از حقوق آدميان بدانيم و منشأ مشروعيت سياسي حكومت را الهي و غير انساني بشمريم، پذيرش نظارت بر حاكميت را بايد منتفي دانست و چنانچه نظارت را به عنوان شيوهاي مقبول در مديريت مورد تأييد قرار دهيم، عرصهاي براي مشروعيت الهي باقي نخواهد ماند و جمع ميان اين دو، چيزي جز تناقض و پارادوكس نخواهد بود. بديهي است ريشه اين تناقض نيز چيزي نيست جز تناقض ميان حكومت ديني و دموكراسي؛ چون مبدأ مشروعيت در حكومت ديني حق حاكميت است كه از طرف بالا براي حاكمان جعل ميشود و در اين صورت جايي براي نظارت واقعي مردم كه حق عزل و نصب حاكمان را دارا باشند، باقي نخواهد گذاشت و اگر مشروعيت مردمي باشد و مردم با حق انساني خويش قادر بر نظارت و عزل و نصب حاكمان باشند و بدين ترتيب با پذيرش حكومت دموكراتيك، شيوه نظارتي را در مديريّت بپذيرند، در اين صورت حكومت ديني مورد نظر، كه مشروعيت خود را از بالا دريافت كرده، منتفي خواهد بود.2. پيشفرضهاي فكري پارادوكس نظارتآنانكه پارادوكس نظارت را عنوان ميكنند و براساس آن، بر اين باورند كه چون نظارت شيوهاي موفق و كارآمد در عرصه حاكميت و مديريت سياسي و مورد پذيرش عقل و عاقلان است، چارهاي جز نفي مشروعيت الهي و حاكميت ديني در ميان نخواهد بود، پيش فرضهايي را براي اين اشكال و شبهه دارند كه براساس آنها، اين نظريه را مبتني ساختهاند، اين پيش فرضها عبارتند از:1. در حاكميت ديني، حقوق و تكاليف همگي الهي و ديني است و حاكمِ مشروعيتِ حكومت خود را از بالا دريافت ميكند.2. در حكومت ديني، مشروعيت تمامي نهادها وابسته به حاكم و وليّ امري است كه منشأ مشروعيت ميباشد.3. وقتي تمامي نهادها و سازمانها؛ از جمله سازمانهاي نظارتي، مشروعيتِ خود را از حاكم ميگيرند، نقد واقعي هرگز صورت نميپذيرد و نظارت، به هيچ وجه در جايگاه واقعي خود قرار نميگيرد و شأن و منزلت حقيقي خود را دريافت نميكند، چون هيچ ارگان و سازمان نظارتي نميتواند مشروعيت خويش را از حاكم دريافت كند و با اين حال، دستگاه حاكميت و مديريت عالي و كلان جامعه را به نقد بكشد. در نتيجه پارادوكس نظارت و مشروعيت سياسيِ الهي، امري اجتنابناپذير ميشود. 4. براي حل مشكل، بايد جايي براي حقوق غيرديني، كه به مردم حق نظارت ميبخشد، در نظر گرفت؛ حقوقي كه آدميان به علت انسان بودن و نه به علت دين دار بودن، واجد آن ميباشند.5. وقتي مردم حق نظارت مستقل داشتند، از آنجا كه اين حق نظارت، خط قرمز و حدّ يقف ندارد و به دنبال آن، پذيرش حق عزل و نصب حاكمان نيز اجتنابناپذير است، پس مشروعيت سياسي با حق آدميان گره ميخورد و از الهي و ديني بودن بيرون خواهد رفت، در نتيجه حكومت دموكراتيك و حكومتي كه مشروعيت الهي و بالا رسنده ندارد شكل خواهد گرفت و مردم كسي را بر كرسي حكومت مينشانند كه به نقد و نظارت آنان تن در دهد.(2)نكته مهم در طرح پارادوكس نظارت آن است كه اين مشكل اختصاص به مبناي انتصاب، كه مشروعيت ولايت را به نصب شرعي ميداند، ندارد و نبايد گمان كرد كه بر مبناي انتخاب، چون مردم وليّ فقيه را بر ميگزينند، اين اشكال مرتفع است. علت مشترك بودن اشكال براي هر دو مبنا آن است كه به هر حال طبق هر دو مبنا منشأ مشروعيت، ديني و بالا رسنده خواهد بود و اين امر با حقوق بشر منافات دارد؛ زيرا در هيچ يك از اين دو مبنا، مردم حق حكومت را به ولي فقيه و حاكم نميدهند، نه طبق مبناي اول، فقيه را به ولايت نصب ميكنند و نه طبق مبناي دوم، شرايط ولايت و به دست گرفتن حكومت در اختيار مردم است؛ زيرا شرايط، پيشاپيش از طرف شريعت تعيين گرديده است و مردم از سرتكليف و وظيفه، بايد ولي فقيهِ داراي شرايط تعيين شده را برگزينند.(3) بنابراين، طبق هر دو مبنا، پارادوكس مطرح ميشود، مگر آنكه اين مجموعه، جايي براي حقوق و تكاليف غيرديني باز شود تا حكومت را بتوان دموكراتيك خواند.3. زمينههاي فكري طرح پارادوكس نظارتتقابل ميان حقوق الهي و حقوق مردم، كه زير بناي اساسي و فكري پارادوكس نظارت را تشكيل ميدهد، ديرينهاي طولاني در جهان غرب دارد كه شهيد مرتضي مطهري رحمهالله از آن به عنوان يكي از علل گرايش به ماديگري در غرب ياد ميكند و معتقد است در تاريخ فلسفه سياسي، آنگاه كه برخي از مفاهيم خاص سياسي ـ اجتماعي در غرب مطرح شد و مسأله حقوق طبيعي و به خصوص حق حاكميت ملي به ميان آمد، گروهي طرفدار استبداد سياسي شدند و براي توده مردم در مقابل حكمران حقي قائل نشدند. تنها چيزي كه براي مردم در مقابل حكمران قائل شدند وظيفه و تكليف بود. اين عده در استدلالهاي خود به مسأله خدا چسبيدند و مدّعي شدند كه حكمران تنها مقابل خدا مسؤول است نه مردم، ولي مردم در مقابل حكمران مسؤولند و وظيفه دارند. مردم حق ندارند حكمران را بازخواست كنند و يا برايش وظيفه تعيين نمايند كه چنين و چنان كن. مردم حقي بر حكمران ندارند ولي حكمران حقوقي دارد كه مردم بايد آن را ادا كنند. از اينرو، طبعا در افكار و انديشهها نوعي ملازمه و ارتباط تصنّعي ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران و سلب حق هر گونه مداخلهاي در برابر كسي كه خدا او را براي رعايت و نگهباني مردم برگزيده است به وجود آمد.(4)به نظر ميرسد، اين برداشت اشتباه و خبط آلود، كه متكي بر آموزههاي تحريف شده از مسيحيت واقعي بوده، در پارادوكس نظارت نيز بدون توجه به وجوه تمايز اسلام و مسيحيت رايج، بر نظام سياسي اسلام تطبيق شده است. گويا با مغالطهاي ضد منطقي و نشاندن كل به جاي جزء، مشكلي را كه در جهان مسيحيت غربي رخ نموده، به كل اديان الهي و نظامهاي سياسي برخاسته از آن، سرايت دادهاند.شهيد مطهري رحمهالله در تحليل گذشته انديشه سياسي مغرب زمين مينويسد:«ريشه تفكر و نگرش مالكانه و اربابانه به مردم را در تفكرات حكيمان يونان باستان، چون فيلون، ميتوان يافت. در قرون جديد نيز گرسيوس و هوبز به اين انديشه دامن زدند. در اين فلسفهها، مسؤوليت در مقابل خداوند، موجب سلب مسؤوليت در مقابل مردم فرض ميشود و مكلف بودن در پيشگاه خداوند براي نفي حقوق مردم، كافي انگاشته و حق الله موجب سقوط حق الناس فرض ميشود، آنچه در اين فلسفهها ديده نميشود، اين است كه اعتقاد و ايمان به خداوند، پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقي شود.»(5)بنابراين، گذشته فكري ـ سياسي غرب و اروپاييان و اشتباهات فاحش و فاجعهآميز آن ديار، ريشه اساسي پارادوكس نظارت و مشروعيت الهي را تشكيل ميدهد و با اين مغالطه و خطاي نابخشودني كه در تمامي نظامهاي سياسي متكي بر آموزههاي ديني و الهي، كه مشروعيت بالا رسنده است، عرصه بر حقوق مردم تنگ خواهد شد و حق نظارت و عزل و نصب حاكمان را از ايشان سلب خواهد كرد، اين برچسب نادرست يا غرض آلود بر نظام سياسي اسلام نيز وارد شده است، در حالي كه، همانگونه كه در بخشهاي بعد روشن خواهد شد، مطلب كاملاً به عكس است؛ اولاً: در نظام سياسي اسلام، مشروعيت الهي، نه تنها منافاتي با حقوق جامعه و افراد ندارد، بلكه پشتوانه اصلي و اساسي براي تأمين حقوق آنها و آزادي و عدالت محسوب ميشود. ثانيا: مشكل در نظامهاي دموكراتيك غير مبتني بر وحي است كه زمينه پايمال كردن حقوق مردم در آنها به خوبي فراهم است. بعلاوه، اصولاً آن قبيل دموكراسيها به پارادوكس و استبداد سياسي خاتمه خواهد يافت و عاقبتي جز اين سرنوشت را نميتوان براي آنها در نظر گرفت.4. پاسخ اول: جواب حلّي به پارادوكس نظارتنخستين خطاي معماران پارادوكس نظارت، كه موجب پيريزي بنياني نااستوار و لرزان شده، اين پندار است كه: اگر همه حقوق الهي و ديني باشد و حاكم مشروعيت خويش را از بالا دريافت كند، حق نظارت مردمي نيز بايد از حاكم اخذ گردد و در اين صورت حق نظارت و نقد، محلي از اعراب نخواهد داشت، چون نقد كسي را نميتوان منوط به اذن وي كرد وگرنه آن نقد هيچ گاه جامه عمل نخواهد پوشيد.(6)توهّم بالا كه ميتواند بر مبناي انديشه سياسي رايجِ مسيحيت صواب جلوه كند، هرگز در حوزه انديشه سياسي اسلامي قابل تطبيق نيست. طبق مباني انديشه سياسي اسلامي، در كنار مشروعيت الهي حاكمان و حق حاكميت آنها، حق نظارت مردم نيز از سوي مبدأ تمامي حقوق به رسميت شناخته شده است. در حقيقت لبّ اشكال پارادوكس، توهّم آن است كه حق نظارت مردم، از حاكميت حاكمان سرچشمه ميگيرد، در حالي كه چنين نيست، بلكه مبدأ تشريعي الهي، به عنوان سرچشمه تمامي حقوق، در عرض يكديگر دو حق جعل كرده است؛ از يك سو حق حاكميت را براي حاكمان به رسميت شناخته و از سوي ديگر براي مردم حق نظارت بر اعمال آنها را جعل و تأييد كرده است، بدون اينكه به تناقض و پارادوكس بيانجامد. در نظام سياسي اسلام، سخن از حقوق يك طرفه حاكمان نيست، بلكه مسيري دو طرفه طراحي شده است به عنوان «حقوق متقابل دولت و ملت». طبق توحيد ربوبي، تنها خداوند حق حاكميت مطلق دارد: «...إِنِ الحُكْمُ إلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الفاصِلِينَ».(7) او مبدأ پيدايش حقوق است و او با اين حقّ محض و مطلقِ خويش، حقوقي دو طرفه و در عرض يكديگر براي حاكميت و مردم اعتبار كرده است. در نهجالبلاغه، نسبت به اين حقوق دو سويه چنين وارد است: «أمّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّا بِوِلايَةِ أمْرِكم وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقَّ مِثْلُ الَّذي لِي عَلَيْكُمْ».(8)اميرمؤمنان عليهالسلام به عنوان حاكم مسلمانان، كه مشروعيت حكومت خويش را از مبدأ تشريع الهي دريافت كرده است، با صراحت به مردم ا علام ميكند: «همانطور كه خداوند براي من حق حكمراني بر شما را جعل كرده است، شما نيز همانند و هم پايه حقوقي كه من بر ذمه شما دارم، حقوقي داريد.»نكته مهم آن است كه اين حقوق طرفيني است: «لايَجْرِي لإءحَدٍ إلاّ جَري عَلَيْهِ وَ لاْ يَجْرِي عَلَيْهِ إلاّ لَهُ».(9)يعني آنجا حكومت، حق الزام دارد و ميتواند مردم را به اطاعت فراخواند كه، مردم حقوق الهي خويش را استيفا كرده باشند. تنها حق يك جانبه و تضايفناپذير، حق طاعت ذات ربوبي است، در آنجا حق محض و غير مشوب است. اما ساير حقوق، بياستثنا، آميخته با تكليف و وظيفه و مسؤوليت است و حق ناآميخته با مسؤوليت هرگز براي احدي جعل نشده است؛ «وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوالي عَلَي الرَّعِيَةِ وَ حَقُّ الرَّعِيّةِ عَلَي الْوالي».(10) مهمترين حق مجعول الهي كه به شكل طرفيني جعل شده است، حقوق متقابل دولت و ملت است. حقوق مردم، كه در نهج البلاغه به مواردي از آنها اشاره شده، حقوقي شرعي است كه در صورت استيفاي آنها، مشروعيت الهيِ حاكميت تأمين ميشود و در غير اين صورت، اصولاً حاكميت، مشروعيتي نخواهد داشت و مردم دليلي بر اطاعت و فرمانبرداري از او نخواهند ديد و اينجاست كه مردم ميتوانند با نظارت خويش، استيفاي حقوق خويش را ناظر باشند، چون حقوقي دارند و مشروعيت حاكميت در گرو پرداختن به اين حقوق است. از عناويني كه در انديشه سياسي اسلام، به خوبي بر حق الهي نظارت مردم بر حاكميت دلالت دارد، «اَلّنَصِيحَةُ لاِءئمّةِ الْمُسْلِمِينَ» است، كه در روايات فراواني مورد تأكيد قرار گرفته است.(11)نصيحت و خيرخواهي براي امامان جامعه، از مصاديق بارز نظارت مردمي است. نصيحت دو وجهه دارد؛ وجهه سلبي و وجهه ايجابي. وجهه سلبي خيرخواهي براي حكومت، تشخيص آفات و كاستيها و نقاط ضعف و فساد است و وجهه ايجابي آن، تلاش براي رشد و بالندگي نظام اسلامي است. به گفته مرحوم نائيني، اصل محاسبه و مراقبه آحاد ملت در صدر اسلام به قدري مستحكم بود كه مردم مسلمان در جهت اعتراض به ا ستفاده خليفه از حله يماني، در پاسخ فرمان جهاد او، فرياد «لا سَمْعا وَ لا طْاعةً» سر دادند و به او اعلام كردند:«لنقو منّك بالسيف»؛ «با شمشير جلوي انحرافاتت را خواهيم گرفت.»(12)معمار بزرگ جمهوري اسلامي نيز در اشاره به حق نظارتي مردم، در نظام اسلامي ميگويد:«عمر وقتي خليفه بود ،گفت: من اگر چنانچه خلافي كردم به من ـ مثلاً ـ بگوييد. يك عربي شمشيرش را كشيد، گفت: اگر تو بخواهي خلاف كني، ما با اين شمشير مقابلت ميايستيم. تربيت اسلامي است، اگر بر خلاف كه باشد، هر فردي باشد يك روحاني عالي مقام باشد، يك آدمي باشد كه مثلاً رأس باشد، يك سركرده باشد، وقتي ديدند برخلاف مسير عمل ميكند، هر كي از افراد مؤظفاند كه به او بگويند كه اين خلاف است، جلويش را بگيرند.»(13)از نگاه امام خميني رحمهالله : «همان گونه كه «ولايت فقيه براي مسلمين يك هديهاي است كه خداي تبارك و تعالي داده است.»(14) «اشكال بلكه تخطئه نيز يك هديه الهي است براي رشد انسانها.»(15) همچنين ايشان معتقد است:«بايد همه زنها و همه مردها در مسائل اجتماعي، در مسائل سياسي وارد باشند و ناظر باشند. همه به مجلس ناظر باشند، همه به كارهاي دولت ناظر باشند، اظهار نظر بكنند. ملت بايد الآن همهشان ناظر امور باشند. اظهار نظر بكنند در مسائل سياسي، در مسائل اجتماعي.»(16)عناويني همچون: «كُلّكم راعٍ و كُلّكم مَسؤول» يا «تَواصَوا بِالْحَقِّ» (سفارش به حق) و «امر به معروف و نهي از منكر»، از عناوين كليدي و مهمي هستند كه گرچه مجال براي تفصيل بحث نيست ولي به اشاره بايد گفت: به نوعي هر كدام به ابعاد نظارت مردمي بر حاكميت اشاره ميكنند و نشان ميدهند، تناقض ميان مشروعيت الهي و نظارت نيست، بلكه هر دو در كنار يكديگر در مهندسي سياسي اسلامي، مد نظر قرار گرفتهاند. نتيجهگيري و برداشتبنابراين، نخستين خشت كج در پارادوكس نظارت، كه موجب اشتباهات متعدد، يكي پس از ديگري شده، اين توهم است كه اگر همه حقوق، الهي و ديني باشد، به اين معنا است كه تمام حقوق از جمله نظارت بايد مثلاً طبق نظريه ولايت فقيه، از وليفقيه دريافت شود و تمامي نهادها، از جمله مجلس خبرگان بايد مشروعيت خود را از ولي فقيه دريافت كنند، در حالي كه، چنانكه گذشت: در نظام سياسي اسلامي، حق نظارت مردمي از طرف ولي فقيه و حاكم بر مردم واگذار نميشود و مردم اين حق را مستقيما از طرف شارع كسب ميكنند.به تعبير بهتر، طراح پارادوكس براي قضيه دو فرض بيشتر تصور نميكند و با بطلان فرض اول، پذيرش فرض دوم را اجتنابناپذير ميشمرد. فرض اول آن است كه اگر منشأ تمام حقوق، الهي و ديني باشد، حق نظارت را بايد حاكم به مردم اعطا كند و در اين صورت است كه نظارت معناي واقعي پيدا نميكند و از آنجا كه نميتوان حق نظارت را بالا رسنده دانست، نوبت به فرض ديگر ميرسد كه نظارت حق طبيعي مردم است و با آن ميتوانند حاكم را عزل و نصب كنند.در حالي كه قضيه فرض سومي دارد كه از ديد طراح پارادوكس مخفي مانده است و آن اينكه مردم حق نظارت را نه از حاكم دريافت ميكنند و نه امر غيرالهي و غيرديني است، بلكه مبدأ حقوق و ذات ربوبي، در عرض يكديگر، دو حق جعل كرده است، نه اينكه اين دو حق، در طول يكديگر باشند و حق نظارت مبتني بر حق حاكميت شود تا تناقض لازم آيد، بلكه در كنار و مستقل از حق حاكميت براي مردم، حق نظارت قائل شده است و مردم براساس حق نظارت شرعي و مستقل خويش تا زماني كه حاكم را داراي شرايط ولايت ببينند از او پيروي ميكنند و در صورتي كه او را فاقد شرايط يافتند، و ديدند كه غاصبانه بر قدرت چيره شده و با از دست دادن شرايط، فاقد مشروعيت شرعي گرديده است، بركنار كنند.اما اگر كسي بخواهد طبق نظر طراح پارادوكس حركت كند و با پذيرش فرض دوم بگويد: «بايد جايي براي حقوق غيرديني باز كرد كه با آن، مردم حق نظارت يابند.»با استناد به قول شهيد مطهري پاسخ ميدهيم:(17)«تنها با قبول وجود خداست كه ميتوان حقوق ذاتي مردم را پذيرفت و بهترين تضمين براي اجرا و ايفاي آن داشت والاّ در سايه ديگر فرضيهها و قرار دادها، نه ميتوان براي اجراي اين حقوق، به طور واقعي و به دور از جنجال و تبليغات رسانهها و مردم فريبيها تضمين كافي داد و نه براساس اعتقاد به توحيد تشريعي الهي ميتوان براي اين حقوق جايگاهي قوي يافت. حقوق طبيعي و فطري تنها با پذيرش حق ربوبيت تشريعي، قابل تفسير وارزيابي است. اين درست است كه حقوق بايد ريشه در امور حقيقي و مصالح و مفاسد واقعي داشته باشد، اما بسيار سادهلوحانه است اگر بپنداريم مصالح و مفاسد حقيقي به آساني در دسترس بشر واقع ميشود. اختلاف نظر عالمان فلسفه حقوق، شاهد اين سخن است. عقل آدمي قاصر است از احاطه بر مصالح و مفاسد واقعي سعادت اخروي و حيات جاودان بخش اساسي و مهم از مصالح بشري، كه تنها خداي سبحان به آن احاطه دارد و از اينرو، بدون تأثير از اغراض نفساني، به جعل و تشريع حقوقي دست ميزند كه ضامن سعادت دنيوي و اخروي بشر باشد.»از اين روست كه شهيد مطهري ميگويد:«ايمان به خداوند از طرفي زيربناي انديشه عدالت و حقوق ذاتي مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه ميتوان حقوق ذاتي و عدالت واقعي را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيهها و قراردادها پذيرفت و از طرف ديگر بهترين ضامن اجراي آنهاست».(18)5. پاسخ دوم: تأمّلي در كفايت نظارت بيروني بر اثبات مشروعيت مردميچنانكه در مقدمه اشاره شد، اگر چه نظارت از مؤلفههاي مهم و ارزشمند تجربه بشري براي سامان دادن به نظام سياسي و تشكيل دولت مدرن شمرده شده ولي گذشته از آ نكه اين مقوله به نوعي همه جانبه و كارآمد و عميق در نظام سياسي اسلام در چهارده قرن قبل طراحي و معماري شده است، نكته مهم و چالش اساسي، در برابر تئوري نظارت، كارآمدي اين ايده و انديشه است، اگر هدف از نظارت، تحديد قدرت و جلوگيري از فساد و سوء استفاده از آن است، آيا نظارت به شكلي كه اكنون در جوامع مدّعي دولت مدرن حاكم است به اين هدف مهم و راهبردي دست يافته است؟ و استفاده از ابزارهاي نظارتي بيروني و طراحي و سازماندهي نهادهاي نظارتي، يا حتي استفاده از احزاب و تشكلها و يا بالاتر، بهرهگيري از رسانههاي جمعي، به ويژه مطبوعات، به عنوان ركن اساسي دموكراسي، تا چه اندازه مفيد و مثمر ثمر بوده است؟اگر چه نميتوان منكر اهميت و ارزشمندي مقوله نظارت شد و چنانكه گفتهاند، در نظام سياسي اسلام نيز با عناوين مختلف بر مقوله نظارت تأكيد و پا فشاري شده است و نه تنها به عنوان يك حق، بلكه به عنوان تكليف و وظيفه الهي، از آحاد مردم خواسته شده كه مراقبت همگاني، به ويژه نسبت به واليان و قدرتمندان داشته باشند و بدينوسيله از ستم و فساد و سوء استفاده از قدرت جلوگيري كنند.ولي نكته قابل تأمل آن است كه آيا صرف نظارت بيروني، مشكل را حل ميكند؟ يا اينكه اگر نظارت، عاري از ايمان و احساس مسؤوليت و وجدان اخلاقي بود، خود به ابزاري در دست حاكمان، براي سوء استفاده بيشتر از قدرت تبديل خواهد شد، مگر اينكه در برابر نهادهاي نظارتي، ناظراني ديگر قرار گيرند تا اعمال و رفتار آنها را زير نظر قرار دهند و روشن است كه اين دور و تسلسل نظارتي، تا به يك نقطه محكم و اطمينان بخش منتهي نشود، هرگز ره به جايي نخواهد برد.نظارت لازم است ولي پيش از نظارت، نكته لازمتر، وجود خصلتهاي دروني و خُلقيات رواني است كه حاكمان را از سوء استفاده از قدرت باز دارد و آنها را حتي در زواياي مخفي زندگي و آنجا كه هيچ چشم و دوربيني، نميتواند ناظر بر عملكرد قدرتمندان باشد، از آنها مسؤوليت و انجام وظيفه را مطالبه كند. اگر براساس پارهاي از تئوريهاي دموكراسي، هيچ شرط اخلاقي و ايماني و ديني براي حاكمان را نپذيريم و طبق انتخاب اكثريت، هر فردي، با هر خصلت اخلاقي و انساني و با هر سابقهاي بتواند زمام امر جامعه را در دست گيرد، آيا نظارت بيروني ميتواند به تنهايي كارآمد باشد و فساد را از قدرت بزدايد؟آنانكه پارادوكس نظارت را مطرح ميكنند و براساس آن، ميگويند: مردم با حق عزل و نصب خويش حق دارند هر كس را خواستند به قدرت بنشانند، آيا به اين پرسش ميتوانند پاسخ دهند كه اگر مردم با اختيار خويش، ولي از روي اشتباه فردي خائن و فريب كار و دغلباز و منافق و چند چهره را، بر اثر تبليغات رسانههاي خبري فاسد و نظام سرمايهداري پول پرست حاكم كردند، چگونه ميتواند صرف نظارت، منافع مردم را تأمين كند؟ طبق چنين پرسشهاي مهم و بنياديني است كه در انديشه سياسي اسلام، مهمتر از مقوله نظارت، بحث عصمت در نظام امامت شيعه و بحث عدالت در مورد نظام سياسي عصر غيبت است. عدالت، آن هم عدالتي در حد بالا و بسيار فراتر از آنچه براي يك امام جماعت لازم است، خصلت و ملكهاي نفساني در شخص حاكم است كه پيش از رسيدن به قدرت، به چنان مرحلهاي از ايمان و اخلاق و كمال انساني رسيده است كه اصولاً زمينههاي سوء استفاده از قدرت را، در او تا حد نزديك به صفر كاهش ميدهد. عدالت و تقوا، نه تنها جلوي قدرتطلبي و ثروت اندوزي را ميگيرد، بلكه مانع ارتكاب گناهان و جرايمي ميشود كه ربطي به قدرت و حكومت هم ندارد. در هر صورت، اگر طبق تئوريهاي نوين دولت مدرن تنها نظارت بيروني مردمي ابزار جلوگيري از فساد قدرت تلقي شود، حاكميت به مثابه «شمشيري در كف زنگي مست» خواهد بود. از اينرو، آنچه در درجهاي بالاتر از اهميت و رتبهاي مقدم از نظارت مطرح است، شرايطي است كه بايد حاكم داشته باشد؛ شرايطي معنوي و روحي، همچون ايمان به مبدأ و معاد، عدالت و پرهيز از گناه، در حدي كه در درون جان وي نشسته باشد و همواره با راهنمايي درونيِ وي، او را به سمت خدمت به مردم و انجام مسؤوليت اخلاقي و انساني او هدايت كند.حال اگر پاي اين شرايط به ميان آيد و پذيرفته شود و اعلام شود افراد غيرواجد شرايط بالا، حق حاكميت ندارند، روشن خواهد شد كه در هر حال برخي از حقوق (حداقل به صورت موجبه جزئيه) نه از رأي مردم، كه از جاي ديگري ميرسند و بالا رسنده خواهند بود؛ حقيقتي كه منكران مشروعيت الهي و پيروان حقوق فطري و طبيعي، نميخواهند به آن اذعان داشته باشند.در نتيجه اگر بخواهيم تنها از طريق حق نظارت مردم، به مشروعيت سياسي مردمي و اثبات حق حاكميت از طريق رأي جامعه برسيم، آنچنانكه در پارادوكس نظارت پيشنهاد ميشود، امري ناممكن است، چون ولو حق نظارت مردم را غير الهي بدانيم و آن را بالا رسنده نشماريم، ولي اين مجوز آن نخواهد شد كه هر كس را مردم به حاكميت رساندند و به او رأي دادند، عقل اجازه پيروي از او را صادر كند و براي او مشروعيت سياسي و حق حاكميت قائل باشد. هر چند وي انساني سخيف، پست و فاقد قوه تدبير يا آدمي ستمگر و دزد و غير امين باشد. پس پذيرش حق نظارت مردم، هرگز نميتواند به حق عزل و نصب مطلق آنها بينجامد، آنچنانكه در ادعاي پارادوكس مطرح شده است.6. پاسخ سوم(جواب نقضي): پارادوكس دموكراسي و پديده فاشيسم نقابدارآنانكه با توهّم پارادوكس نظارت، مشروعيت الهي را حذف ميكنند و ميگويند، باپذيرش نظارت مردمي، به عنوان حقي فطري و طبيعي براي تمامي انسانها، مسأله حاكميت و اينكه چه كساني ميتوانند بر قدرت تكيه زنند؟ نيز حل ميشود و بدينوسيله به نوعي تقابل ميان مشروعيت الهي و ديني حاكمان و دموكراسي و آراي مردم ميانديشند، به نظر ميرسد، خود، در برابر گزارهاي متناقض و ادعايي پارادوكسيكال قرار گرفتهاند كه نيازمند توجه و تأمّلي جدي است.توضيح مطلب اينكهاگر چه دموكراسي تعريفها و تفسيرهاي گوناگون دارد و در صورتي كه به مثابه يك روش و ابزاري مطرح شود، بر حاكميت ديني و نظامهاي سياسي متكي بر مشرعيت الهي نه تنها قابل انطباق است بلكه جوهره اصلي و واقعي حكومت ديني را همين مردم سالاري تشكيل ميدهد.اما آنانكه دموكراسي را به عنوان يك مكتب فكري و نظري و فلسفه و انديشه سياسي، ارائه ميكنند؛ از جمله كساني كه ميان نظارت و مشروعيت الهي به شبهه پارادوكس روي ميآورند، آيا مشكل پارادوكس به نوعي ديگر دامنگير آنها نخواهد بود؟ آنان با اين مشكل چگونه مواجه خواهند شد؟پارادوكس و تناقض براي اين افراد از اينجا ناشي خواهد شد كه در هيچ اجتماعي، تمامي مردم و صد در صد افراد جامعه، به رأي يكسان و موافق با يكديگر دست نخواهند يافت و لامحاله آنچه معيار قرار ميگيرد؛ رأي اكثريت و انتخاب آنها براي به قدرت نشاندن حاكمان خواهد بود.حال پرسش اين است كه آيا معيار دموكراسي، به عنوان قضيه موجبه كليه صرف، رأي اكثريت، در همه جا و در هر حالت است يا خير و براي رأي اكثريت الا و مگرهايي در ميان است؟اگر پاسخ مثبت است و صرف رأي اكثريت، معيار دموكراسي است، بنابراين اولاً: اين با دموكراسي به عنوان يك روش و ابزار منافاتي ندارد و در نتيجه، در جامعهاي كه اكثريت مردم به آموزههاي الهي و ديني رأي مثبت ميدهند، ميتواند حكومت مردم سالار و دموكراتيك برقرار شود، با آنكه مشروعيت حاكمان، الهي و بالا رسنده است در نتيجه پارادوكس نظارت در هم شكسته ميشود. چون نتيجه پارادوكس آن بود كه از راه حق نظارت مردمي، ثابت شود كه حق حاكميت نيز مردمي است و مشروعيت سياسي، نبايد الهي و بالا رسنده باشد و اين نظر، با پذيرش دموكراسي به عنوان يك ابزار تأمين نميشود.ثانيا: در صورتي كه اكثريت به امري نامعقول و برخلاف عقلانيت بشري رأي مثبت دهند، مثل اينكه مردم و اكثريت به كسي رأي دهند كه آنها را قلع و قمع كند يا به قتل و غارت آنها دست زند و كشورشان را نابود گرداند، آيا هيچ انسان عاقلي ميتواند به اين رأي اكثريت پاسخ مثبت دهد؟ بعيد است كه پيروان دموكراسي از چنين انتخابي حمايت كنند و براي آن مشروعيت قائل شوند. بنابراين، پيروان دموكراسي با اين پارادوكس مواجه هستند و براي حلّ آن، طبق عقلانيت بشري بايد بگويند: رأي اكثريت به صورت كلي و بدون هيچ قيد و شرطي نميتواند معيار مشروعيت و حق حاكميت حاكمان باشد، بلكه بايد اصول را به عنوان شرايط انتخاب اكثريت پذيرا بود و بر طبق آن اصول، مثل برخي از اصول اخلاقي، آن را ملاك مشروعيت خواند. در نتيجه اينها مشروعيت را از يك سو مردمي ميخوانند و از سوي ديگر غير مردمي و بالا رسنده و منشعب از اصول كلي بالاتر و اين چيزي جز تناقض نيست و اما اگر بگويند؛ (چنانكه در برخي از قرائتهاي نو از دموكراسي، كه منكر مردم سالاري ديني هستند، گفته ميشود: صرف رأي دادن اكثريت، نظامي را مردمسالار نميكند. بايد در بطن جامعه، حقوق بشر و آنچه در اعلاميه جهاني حقوق بشر مندرج است خود را نشان دهد، تا نظامي مردم سالار باشد. بايد ديد محتواي معتقدات اكثريت چيست؟ حقوق بشر معاصر را پذيرفتهاند يا نه؟ اگر همه مردم، مثلاً رأي بدهند كه مرد بر زن ترجيح اجتماعي داشته باشد، يك فرد به دلخواه خود يا صنف و طبقه خود حكومت كند، تبعيضي اعتقادي و يا قومي و مانند آن وجود داشته باشد؛ يعني آزادي و مساوات و به تعبير ديگر حقوق بشر همين عصر مد نظر قرار نگرفته باشد و اكثريت به نام دين، رأي به نبود آزادي و مساوات بدهند، اين فاشيسم است، نه مردم سالاري.(19)اين ادعا گذشته از آنكه نشان ميدهد، از نظر گوينده صرف دموكراسي ملاك مشروعيت نيست، بلكه اصولي حاكم و فراتر از دموكراسي به نام حقوق بشر است كه آن اصول به عنوان اصول لايتغيّر و قطعي و حتمي، ملاك مشروعيت است، نه رأي اكثريت و در نتيجه چنانكه در بالا هم توضيح داده شد، اين مدعا با تناقض و پارادوكس دموكراسي روبرو خواهد شد كه رأي مردم را هم ملاك مشروعيت ميداند و هم نميداند.گذشته از اين اشكال اساسي، اشكال مهم ديگر آن است كه: از نظر مدّعي اين سخنان، تنها ملاك براي دموكراسي، پذيرش حقوق بشر است. آنهايي كه مواد لايحه جهاني حقوق بشر را بپذيرند هر چند گروهي بسيار اندك و در اقليت مطلق باشند، آنها داراي ملاك مشروعيت و حقانيت حكومت هستند ولي در جامعهاي كه اكثريت به لا يحه حقوق بشر رأي منفي و به آموزههاي وحياني و ديني رأي مثبت دهند، حاكميت آنها دموكراسي نيست و مشروعيت ندارد و به عنوان فاشيسم با آن برخورد ميشود آيا رهآورد و فراورده اين سخن، چيزي جز استبداد سياسي نو و همان فاشيسم نقابدار نيست؟ استبدادي كه با ملاك لايحه جهاني حقوق بشر و حق مطلق و لايتغير و حتمي ديدن آن و دگم شدن در برابر آن، هر ايده و فكري را كه منافاتي با اين لايحه داشته باشد، به جرم ضدّ دموكرات بودن، آن را محكوم به فاشيسم ميكند و در صورت حاكميت، آن را غير مشروع و ضد مردم به حساب ميآورد، هر چند اكثريت مطلق جامعه موانع آن باشند. آيا نتيجه و ميوه تلخ اين تفكر، چيزي جز حاكميت استبداد و فاشيسم بر جهان، به نام دموكراسي نيست؟ آيا آنچه اكنون ليبرال دموكراسي غرب برسر عراق و افغانستان ميآورد و آنچه امروزه جهانيان در زندانهاي ابوغريب و گوانتاناما شاهدند، چيزي جز همين تفكر نيست كه به جز اعلاميه جهاني حقوق بشر، همه چيز را انكار ميكند؟ و آيا اين ادعاها، تئوريسازي و نظريهپردازي براي آن فجايع شوم و غيرانساني در جهان نيست كه با نام دموكراسي و حقوق بشر، بر سر انسانها چه مصيبتها كه بار نميآورند؟! اگر كسي در پاسخ مدّعي باشد كه انجام اين جنايات فاجعه بار، توسط عدهاي، با نام حقوق بشر، موجب نميشود كه اشكال و نقدي متوجه اصل نظريه باشد، چنانكه به نام اسلام در طول تاريخ چه جنايتهايي كه دستگاههاي خلافت و حاكمان جبار انجام ندادهاند؟!در پاسخ بايد گفت: اين دفاع موجب برائت اصل نظريه نخواهد شد؛ چون خود نظريهپردازن حقوق بشر، به صراحت معتقدند رأي مردم تا آنجا ارزشمند است كه منافات با حقوق بشر نداشته باشد و آنچه حرف آخر را ميزند، اعلاميه جهاني حقوق بشر است. از اينرو، از شواهد مهم و نشانههاي آشكار اين مطلب آن است كه روشنفكران و نظريهپردازان پيرو دموكراسي و حقوق بشر، نه تنها اعمال ياد شده را محكوم نميكنند، بلكه عملكرد سياستمدارانشان را در جهت دموكراسي و رسيدن به حقوق بشر تفسير ميكنند. اينجاست كه اين پرسش مطرح ميشود: آيا اعلاميه جهاني حقوق بشر براي اين افراد، به منزله متن مقدس و بسيار گرانبهايي در نيامده است كه حاضرند در برابر آن هر عقيده و فكر و انديشهاي را قرباني كنند؟! مگر اينها معتقد نيستند كه انسان مقدم بر انديشه و عقيده است و كسي را به جرم عقيده و انديشه نميتوان محكوم كرد، پس چگونه است كه اگر كسي به هر دليل، اعلاميه جهاني حقوق بشر را رد كند، به جرم اين عقيده فاشيست و غير دموكرات معرفي و محكوم ميشود؟! مگر اينها به دنبال تقدسزدايي، از تمامي مقدسات نبوده و بر اين باور نيستند كه تا از مقدسات مردم، تقدسزدايي به عمل نيايد، پروسه دموكراسي به نتيجه نخواهد نشست؟ پس چگونه است كه خود، اعلاميه جهاني حقوق بشر را به منزله امر وحياني و مقدس در آورده و حاضر به شنيدن صداي مخالف با آن نيستند؟! آيا اينها حق دارند با حقوق بشر معامله قرآن كريم و وحي مُنْزَلْ مِنْ عِنْدالله كنند و در برابر آن خضوع و عبوديت كامل نشان دهند و آن را معيار هر حق و باطلي به شمار آورند و آنگاه مدّعي پلوراليزم و تكثّرگرايي باشند؟! آيا اين يك بام و دو هوا و تناقض و پارادوكس نيست؟ بايد به آنان گفت: اگر شما به واقع پلوراليزم را پذيرفتهايد، پس چگونه است كه منكران لايحه جهاني حقوق بشر را متهم به فاشيسم ميكنيد و حكومت برخاسته از رأي اكثريت مردم را كه منكر اين لايحه هستند، نامشروع و غير دموكرات ميشمريد؟ چگونه است كه به خاطر اعلاميه جهاني حقوق بشر، مردمان محكوماند كه از تمامي عقايد و مقدسات الهي خويش و از متون وحياني الهي خويش كه ثمره رنج و محنت با فضيلتترين انسانها بوده است و از قرآن كريم كه براي هدايت انسان و رسيدن وي به سعادت دنيوي و اخروي نازل شده است، دست بكشند، ولي به هيچ وجه حاضر نيستند ، خدشهاي بر اين اعلاميه وارد گردد.كوچكترين اِن قلت در برابر اين خداي مدرن را، به عنوان ذَنْبي لايُغْفر، محكوم به ارتداد از حقوق بشر و دموكراسي كرده و به جرم فاشيسم بودن، مجوّز كشتار آن را نيز صادر ميكنيد؟ آيا به راستي در انديشه پيروان لايحه جهاني حقوق بشر، اين حق محفوظ است كه كسي نسبت به اين لايحه كافر شود و آن را به رسميت نشناسد؟ اينها پارهاي از پرسشهايي است كه پيروان دفاع از حقوق انساني و مردم، و مدعيان مشروعيتِ رأي اكثريت، كه حكومت ديني را، ولو با رأي اكثريت حاكميت يافته باشد، غير دموكرات ميشمرند و چنين حكومتي را غير قابل نظارت معرفي ميكنند، بايد بدان پاسخگو باشند.پينوشتها1. آريان پور، دكتر عباس، فرهنگ كامل انگليسي ـ فارسي، ج4، ص3755، امير كبير، تهران، 13722. ر.ك.به: عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، ص375ـ3573. همان، صص357و3584. شهيد مرتضي مطهري، علل گرايش به ماديگري، مجموعه آثار، ج1، صص553 و5545. سيري در نهج البلاغه، مجموعه آثار، ج16، صص445ـ4416. عبدالكريم سروش، مدارا و مديريت، ص367. انعام: 578.نهج البلاغه، به كوشش دكتر صبحي صالح، خطبه 216، ص3329. همان.10. همان.11. ر.ك.به: شيخ كليني، اصول كافي، ج1، كتاب الحجة، باب ما امر النبي صلياللهعليهوآلهوسلم بالنصيحة لائمة المسلمين، ص403 و فيض كاشاني، الوافي، ج2، باب وجوب النصيحة لهم و اللزوم لجماعتهم، ص 94و علامه مجلسي، بحارالانوار، ج27، كتاب الامامه، ص6712. تنبيه الامة و تنزيه الملة، تحقيق: سيد جواد ورعي، ص 49-50، بوستان كتاب، قم، 138213. صحيفه نور، ج9، ص19 و ج7، ص3414. همان، ج10، صص87و8815.همان، ج20، ص17016. همان، ج13، ص7017. سيري در نهج البلاغه، ص124، نشر صدرا، سال 135418. ر.ك.به: محمدتقي مصباحيزدي، حقوق و سياست در قرآن، صص21، 79و80 و 99ـ9419. ر.ك.به: محمد مجتهد شبستري، تأملاتي در قرائت انساني از دين، صص178و179، انتشارات طرح نو، تهران، 1383 ش.