بنيادگرايي اسلامي و رسانه‏هاي غربي1 - بنیادگرایی اسلامی و رسانه های غربی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بنیادگرایی اسلامی و رسانه های غربی - نسخه متنی

حسن الفت أغا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









بنيادگرايي اسلامي و رسانه‏هاي غربي1

دكتر الفت حسن أغا حسين عباسي

از زمان قرون وسطي تا به امروز، شرق‏شناسان غربي نتوانسته‏اند بدون پيش‏فرض‏هاي ذهني خود به معرفي اسلام بپردازند. اينان همواره از چارچوب‏هايي به اسلام و مسلمانان نگريسته‏اند كه مصالح سياسي غرب، تنها از رهگذر آن‏ها به دست مي‏آيد. تاريخ غرب، اسلام را ديني شيطاني معرفي نموده كه جامه‏اي كفرآلود بر تن كرده است. در ديدگاه غربي‏ها مسلمانان ـ به‏ويژه عرب‏ها ـ دو ويژگي دارند: اول صادرات نفت و دوم تروريسم. در اين ميان رسانه‏هاي گروهي غرب كه نقش عمده‏اي در تبليغات عليه اسلام ايفا مي‏كنند، به ارايه‏ي چهره‏اي خشونت‏بار از مسلمانان، همت گماشته‏اند.

بنابراين، اسلام يك تهديد جدي براي پيشرفت تمدن غرب محسوب گرديد و پس از فروپاشي كمونيسم كه به «خطر سرخ» مشهور بود، «خطر سبز» نام گرفت؛ خطري كه چونان سرطاني در حال انتشار است و ارزش‏هاي غربي را كه به نماد ارزش‏هاي انساني تبديل شده است، به نابودي خواهد كشاند. به‏كارگيري فن‏آوري و يكه‏تازي رسانه‏هاي غربي از يك سو، و ناتواني رسانه‏هاي كشورهاي اسلامي در برابر غرب از سوي ديگر، به ترسيم هرچه نكوهيده‏تر چهره‏اي نابسامان از اسلام و مسلمانان ياري مي‏رساند.

علاوه بر اين، عوامل متعدد ديگري مانند جنگ‏هاي صليبي، گسترش حكومت عثمانيان در اروپاي شرقي، مشاركت مسلمانان در جريان استقلال هند و مبارزه با انگليس، و بالاخره به رسميت نشناختن اسراييل، در اين امر نقش به‏سزايي داشته و دارند. هم‏چنين رفتارهاي خود مسلمانان نيز در اين مسأله بي‏تأثير نبوده است؛ هواپيماربايي، گروگان‏گيري، هجوم عراق به كويت و مرگ دموكراسي در بيشتر كشورهاي اسلامي در اين مسأله تأثير گذاردند.2 البته غربي‏ها نيز در برخي از اين جريان‏ها به گزافه‏گويي پرداخته و برخي ديگر از آن‏ها نيز درك درستي از مسايل مسلمانان نداشته‏اند. رسانه‏ها هم براي جذب بيشتر خوانندگان، بينندگان و شنوندگان از هر نوع شايعه‏اي استفاده نمودند. بدين ترتيب چهره‏ي كريهي از مسلمانان در ذهن غربي‏ها نقش بست، تا آن‏جا كه حتي معيارهاي والاي انساني اسلام نيز ناديده گرفته شد.

پوشش تبليغاتي مهم‏ترين رسانه‏هايي كه در اروپا و امريكا وقايع جهان اسلام را پوشش مي‏دهند، عبارتند از: شبكه‏هاي راديويي ـ تلويزيوني، روزنامه‏ها و مجله‏هاي خبري كثيرالانتشار، و فيلم‏هاي سينمايي كه بي‏گمان همه‏ي آن‏ها در خدمت اهداف گردانندگان خود به‏كار گرفته مي‏شوند. علاوه بر اين رسانه‏ها، مي‏توان به كتاب‏ها و بحث و گفت‏وگوهايي كه به هدف شناخت اسلام و مسلمانان برگزار مي‏شوند، اشاره كرد. هرچند اين گفت‏وگوها نيز، صبغه‏اي غربي دارند و معمولاً در چارچوب‏هاي ازپيش تعيين‏شده حركت مي‏كنند3 و رسانه‏ها نتايج اين نشست‏ها را از طريق تلويزيون، سينما، راديو و كاريكاتور به غربي‏ها منتقل مي‏نمايند.

تروريسم اسلامي، اصطلاحي است كه روزنامه‏نگاران درباره‏ي مسلمانان به‏كار مي‏برند و شهروندان غربي اين مفهوم را بر تمامي مسلمانان تعميم مي‏دهند. «ادوارد سعيد» در كتاب معروف خود «تغطية الإسلام» (1981 م) از نقش برجسته‏ي رسانه‏ها پرده برمي‏دارد: «واژه‏ي اسلام كه در نگاه اول مفهومي ساده و قابل فهم به نظر مي‏رسد، در حقيقت بسيار پيچيده بوده و آميزه‏اي از خيال‏پردازي‏ها و ايدئولوژي‏هايي است كه امروزه در غرب معنايي نادرست را القا مي‏نمايد. به‏خصوص پس از آن‏كه ايران توانست افكار عمومي اروپا و امريكا را به سوي خود جلب كند، پوشش خبري فعاليت‏هاي مسلمانان افزايش يافته، است تا آن‏جا كه برنامه‏هايي براي شناخت هرچه بهتر اسلام و تحليل عملكردهاي مسلمانان ساخته شد. در بيشتر اين برنامه‏ها، مفهوم صحيحي از اسلام ارايه نشده است».

اكنون كه بيش از دو دهه از گفته‏هاي ادوارد سعيد مي‏گذرد، غرب هم‏چنان بر مواضع خود در مورد اسلام تأكيد مي‏كند و رسانه‏هاي غربي، مغرضانه و سودجويانه به ساخت پيكره‏اي ناموزون از اسلام اهتمام مي‏ورزند. بدون ترديد، وحشت از مسلمانان و ديني كه پيام‏آور نگون‏بختي بشر است، نتيجه‏ي منطقي فعاليت‏هاي رسانه‏هاي غربي مي‏باشد؛ رسانه‏هايي كه مسلمانان را مظهر هراس‏آفريني معرفي كرده‏اند. رسانه‏هاي غربي برخي از ساختارها و عملكردهاي گروهي از مسلمانان را به همه‏ي جهان اسلام ـ كه به «STEREOTYPE» معروف است ـ تعميم مي‏دهند. بر اساس تعريف «هاربر»، STEREOTYPE نمايي شفاف و بسيار ساده از اشخاص، موءسسات يا رخدادهايي است كه افراد بسياري را دربر مي‏گيرد و معمولاً بدون در نظر گرفتن تفاوت ماهيتي افراد هر گروه، تنها يك تعريف از همگان ارايه مي‏كند كه غالباً اين تعريف‏ها نيز جنبه‏هاي منفي اشخاص و گروه‏ها را دربر مي‏گيرد.

رسانه‏هاي غربي هر از چندگاه، حوادث ناگوار در كشورهاي اسلامي را به تصوير مي‏كشند و با اين عمل، نمايي ناهمگون از اسلام و مسلمانان در ذهن بينندگان خود به‏وجود مي‏آورند. كليشه‏سازي درباره‏ي افراد و احزاب با كمك رسانه‏ها امكان‏پذير مي‏شود، از اين رو بينندگان و خوانندگان، همه‏ي افراد و احزاب درون كليشه را با يك چوب مي‏رانند، زيرا رسانه‏هاي غربي به سانسور خبري مي‏پردازند و در اين راستا از عكس‏ها، تيترها و عنوان‏هاي غلط‏انداز استفاده مي‏نمايند. علاوه بر اين، بايد مشكلات زباني رسانه‏هاي كشورهاي اسلامي و نبود خبرگزاري‏هاي پيشرفته‏ي دولتي را بر اين مسأله افزود. اگرچه به صورت جسته و گريخته، تلاش‏هايي براي راه‏اندازي «مراكز خبرگزاري اسلامي در غرب» انجام پذيرفته است، اما متأسفانه اين پروژه نيز ناتمام مانده و هنوز هم نمي‏توان به صورتي كلان، در مورد اسلام، انديشه و عملكرد مسلمانان به‏خوبي اطلاع‏رساني نمود. كارگردانان رسانه‏هاي غربي نيز از ناتواني همكاران مسلمان خود در كشورهاي اسلامي استفاده كرده و در نوشته‏ها و برنامه‏هاي خود، ناعادلانه «بنيادگرايي اسلامي» را تهديدي جدي برمي‏شمرند.

با تجزيه‏ي شوروي، تهران مركز ايدئولوژيست‏هاي ضدغرب قلمداد گرديد. پيش از اين نيز، تسخير سفارت امريكا توسط دانشجويان مسلمان ايراني، روابط ايران و امريكا را در هاله‏اي از ابهام فرود برده بود و پس از آن، فتواي ارتداد «سلمان رشدي» كه به مسلمانان جهان جاني دوباره بخشيد، چهره‏ي اسلام و ايران را بيش از پيش رعب‏آور جلوه داد.

«ساموئل هانتينگتون» استاد دانشگاه هاروارد، معتقد است كه رويارويي اسلام و غرب، از مهم‏ترين چالش‏هاي سياسي آينده مي‏باشد. وي برخورد تمدن‏ها را جايگزين جنگ سرد و نزاع‏هاي ايدئولوژيك مي‏داند و از مردم مي‏خواهد كه به تمدن‏هاي خود روي آورند: تمدن‏هاي غربي، اسلامي، كنفوسيوسي چيني، امريكاي لاتيني، ارتدكسي و... . در اين هنگام، نزاع فقط در نقطه‏ي برخورد تمدن‏ها به وقوع خواهد پيوست، نه بر سَرِ ايدئولوژي‏هايي چون فاشيست، كمونيست يا دموكراسي. در اين ميان، جدال ميان اسلام و غرب از استمرار بيشتري برخوردار خواهد بود.

هانتينگتون، از واهمه‏ي روزافزون غرب از اسلام پرده برمي‏دارد؛ غرب، اسلام را دشمن دموكراسي مي‏شمارد، چراكه بر اساس ديدگاه آنان، تنها با جدايي از دين مي‏توان به دموكراسي دست يافت. امّا ديگر انديشمندان غربي، نظري غير از ديدگاه وي ارايه كرده‏اند. «جان اسپوزيتو»، «پيتر برگر» و عده‏اي ديگر از متفكران غربي، جدايي از دين را پديده‏اي نوظهور مي‏دانند كه براي كاستن قدرت بنيادگرايي به‏وجود آمده است. هانتينگتون اسلام را خاستگاه آسيب‏هاي دموكراسي دانسته است، بي‏آن‏كه دلايل كافي درباره‏ي ادعاي خود ارايه نمايد. اين در حالي است كه اسپوزيتو نظري كاملاً متفاوت دارد: «اين‏كه اسلام را تهديدي براي مصالح غرب بدانيم، خود تحريف سرشت واقعي اسلام است. علاوه بر اين، انكار حقايق بنيادين جهان اسلام و چشم‏پوشي از نقاط مشترك آن با غرب را در پي دارد».4 برخي از نظريه‏پردازان غربي، رخدادها و جنبش‏هاي همه‏ي كشورهاي اسلامي را درهم آميخته و يكسان مي‏دانند؛ محبوبيت احزاب اسلامي تونس و الجزاير، فعاليت‏هاي تروريستي احزاب راديكالي مسلمان مصر، بي‏ثباتي جمهوري‏هاي تازه استقلال‏يافته‏ي آسياي ميانه، درگيري‏هاي سني‏ها و شيعيان لبنان براي تصاحب حكومت، انتفاضه‏ي فلسطين، همياري مسلمانان جهان با مسلمانان بوسني و هرزگوين، جنگ‏هاي داخلي حكومت اسلامي سودان و مسيحيان جنوب آن كشور، تلاش ايران براي افزايش قدرت اقتصادي و گسترش نفوذ خود در خليج فارس و آسيا، و بمب‏گذاري در مركز تجارت جهاني نيويورك... اين گروه با آميزش اين رويدادها، در تلاش هستند تا بي‏ثباتي كشورهاي اسلامي را به اثبات برسانند.

اگرچه نمي‏توان، بر همه‏ي ايدئولوژي‏ها و عملكردهاي مسلمانان نامي نهاد، ولي روزنامه‏نگاران غربي تمامي جنبش‏ها و حركت‏هاي مسلمانان را در زير اصطلاح «بنيادگرايي» جاي داده‏اند؛ طالبان كه دست‏پروردگان سازمان سيا هستند، رهبران ايران كه دشمن سرسخت ايالات متحده محسوب مي‏شوند، احزاب مسلحي چون حزب‏الله لبنان، برخي از سنت‏گرايان مسلمان چون عربستان سعودي كه دوست امريكا به‏شمار مي‏آيد، جمهوري ليبي كه به دشمني با امريكا برخاسته است و بسياري ديگر از اين گروه‏ها، همه و همه از نگاه روزنامه‏نگاران غربي «بنيادگرا» مي‏باشند.

بنيادگرايي، براي اولين بار در سال 1910 ميلادي به‏كار گرفته شد و ريشه‏اي پروتستاني دارد. از آن پس، به تمامي گروه‏هايي كه از اطاعت كليسا سرباز مي‏زدند، بنيادگرا اطلاق مي‏گرديد. پروتستان‏ها آزادي انديشه در مورد دين و نقد انجيل را ممنوع مي‏دانستند و بر مقدس بودن متن انجيل اصرار مي‏ورزيدند. اسپوزيتو در كتاب «التهديد الإسلامي اسطورة ام حقيقة؟» به بررسي اصطلاح «بنيادگرايي اسلامي» مي‏پردازد و آن را اصطلاحي غيردقيق و حتي غيرانساني مي‏نامد كه بيش از اسلام برخود غرب قابل انطباق است. وي آن را برخاسته از تجربه‏ي غرب مي‏داند كه غالباً بر جنبش‏هاي سياسي ديگر كشورها نامي مي‏نهند كه از تجربه‏ي خود غرب حاصل شده است.

به‏هرحال، اين اصطلاح امروزه كاربرد وسيعي يافته و به رغم نارسايي مفهومي خود، در مورد مبارزه‏طلبان مصري، اديان نوظهور ژاپني و مبلغان امريكايي افكار و عقايد انجيل به‏كار مي‏رود. اگرچه فرهنگستانيان اين اصطلاح را گمراه‏كننده و آبستن معاني منفي دانسته‏اند، اما روزنامه‏نگاران هنوز هم از آن دست نكشيده‏اند. البته اصطلاح‏هاي مشابه نيز دست‏كمي از «بنيادگرايي» ندارند و سوءتعبير را در پي دارند، چراكه نمي‏توان همه‏ي جنبش‏هاي بنيادگرا را حركت‏هايي مبارزه‏جويانه ناميد.

اكنون، با گذشت چند سال از تشكيل فرهنگستان فنون و علوم امريكا (براي شناخت هرچه بهتر مفاهيم) اين اصطلاح معنايي خاص يافته است. نظرسنجي از كارشناسان علوم مختلف در كشورهاي مختلف نيز كه توسط دانشگاه شيكاگو انجام گرفت، منجر به تحقيق وسيعي در اين مسأله گرديد كه نتيجه‏ي آن تاليف شش جلد كتاب درباره‏ي خاستگاه و علل پيدايش بنيادگرايي در پايان قرن بيستم است. در اين تحقيقات آمده است كه بنيادگرايان، خواهان تصاحب قدرت سياسي و تغيير بنيادين جامعه هستند. بنيادگرايان را بايد نسخه‏ي ديگري از سنت‏گرايان برشمرد كه به دليل پيشامدهاي نوين جهاني به نيروهايي مبارزه‏جو تبديل شده‏اند.

بنيادگرايان خود را نيروهاي مدافعي مي‏دانند كه در صورت لزوم، براي مقابله با طرفداران جدايي از دين و تجددگرايان نه‏تنها از خشونت بهره خواهند جست، بلكه از هر ابزار ديگري ـ از اسلحه گرفته تا تلويزيون، روزنامه و كتب مقدس ـ براي تأييد عملكرد خود استفاده خواهند نمود.

تحليل‏گران دانشگاه شيكاگو، ميان بنيادگرايان اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) و جنبش‏هاي شبه بنيادگرايانه‏ي ديگر مانند هندو، بودايي و سيكي در هند و اديان شرق آسيا (شينتو و پيروان مكتب كنفوسيوس) تفاوت قايل هستند. متفكران و آگاهان غربي، در چگونگي برخورد حكومت‏ها با بنيادگرايان به دو گروه تقسيم شده‏اند؛ براي مثال گروه نخست بر عملكرد «حافظ اسد» در برابر «اخوان‏المسلمين» و قتل‏عام آن‏ها در حلب (1982 م) صحه مي‏گذارند و گروه دوم، بهترين راه را سپردن حكومت به دست بنيادگرايان مي‏دانند. با اين همه، بيشتر آگاهان سياسي غرب، تجددگرايي ديني را دستاورد عواملي مانند فروپاشي كمونيسم، ناتواني دولت‏هاي ملي‏گرا در وفاي به عهد پس از استقلال، ظهور بازار جهاني و بهره‏مندي اعضاي آن و عدم بهره‏مندي كشورهاي خارج از بازار دانسته‏اند. امّا تقسيم افراد به خودي و غيرخودي در ايدئولوژي بنيادگرايان جايگاهي ندارد، بلكه عدالت اجتماعي و تقسيم عادلانه‏ي سرمايه‏ها را در رأس امور قرار داده‏اند.5 اگرچه شعارهاي سوسياليست نمودن جهان عرب در استقلال آنان بي‏تأثير نبوده است، اما اين شعارها در جهان عرب انجام‏پذير نبودند.6 آگاهان سياسي غرب بر اين باورند كه با گذشت بيست سال از انقلاب ايران، بنيادگرايي اسلامي در اكثر حكومت‏هاي شيعه و سني راه يافته و از شمال افريقا تا كرانه‏ي باختري رود اردن و از افغانستان تا جمهوري‏هاي مسلمان تازه استقلال‏يافته‏ي شوروي سابق گسترش يافته است. اهميت اين مسأله در اين است كه بنيادگرايي توانسته است تا حدود زيادي خلأ ناشي از ناكامي شعارهاي ملي‏گرايان، سوسياليست‏هاي عرب و قوميت‏گرايان را پر كند و تهديدي براي آن دسته از حكومت‏هاي منطقه باشد كه دست به دست غرب سپرده‏اند.

تجددگرايي اسلامي رويكردي مردمي است كه پيدايش آن دلايل مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، تاريخي و سياسي دارد. «گودفري جانسون»، در مقاله‏ي «تحدي الإسلام الجهادي» يكي از عوامل جاودانگي نيروي سياسي اسلام را نقش محوري دين در حيات فردي و اجتماعي مسلمانان مي‏داند. تأثير دين به گونه‏اي است كه شخص مسلمان از زندگي در بلاد غيراسلامي خودداري مي‏كند.

وجود اسراييل در منطقه، عامل ديگري است كه تجربه‏ي تلخ سرخوردگي كشورهاي اسلامي محسوب مي‏شود؛ مسلماناني كه نه‏تنها نتوانستند سرزمين مقدس خود را از چنگال اسراييل برهانند. اكنون رژيم اشغالگر قدس نيز خود را نيرويي مي‏داند كه براي مبارزه با تروريسم و خشونت در منطقه آماده است و خواهان ايجاد صلح و ثبات در منطقه مي‏باشد.

جانسون مشكلات اجتماعي و اقتصادي را بي‏تأثير نمي‏داند و معضل بيكاري را از بزرگ‏ترين عوامل پيدايش «بنيادگرايي اسلامي» در كشورهايي مانند الجزاير، تونس و اردن مي‏شمارد. به نظر او مبارزه‏ي برخي از كشورهاي اسلامي با بنيادگرايان، در كوتاه‏مدت نتيجه‏بخش نخواهد بود، اما اگر حكومت را به آنان تقديم كنيم، بي‏كفايتي و ناكارايي آن‏ها موجب پايان يافتن ايدئولوژي ميليتاريسم اسلامي بنيادگرايان مي‏گردد.

رهنمودهايي به غرب اگرچه غرب، تاريخ اسلام را به‏خوبي درنيافته و دلايلي را كه به مقابله‏ي اسلام و غرب منجر مي‏شود، ريشه‏يابي نكرده است، امّا گروهي از غربي‏ها اسلام راديكالي را «شيطان سبز» ناميده‏اند كه جانشين شيطان سرخ (شوروي سابق) شده است. آنان در تلاش هستند تا مبارزان غربي را براي نابودي اصول‏گرايان اسلامي برآشوبند. اين ديدگاه ضدتاريخي، برخاسته از سادگي تمام‏عيار آن‏ها و در نتيجه، عدم آگاهي از پيچيدگي جهان اسلام است. «جوديت ميلر» در مقاله‏ي «مبارزه‏طلبي اسلام راديكالي» مي‏نويسد: بر همه‏ي كساني كه به حقوق جهاني بشر ـ به ويژه حقوق زنان ـ تشكيل حكومت‏هاي دموكراتيك، كثرت‏گرايي سياسي، ايجاد صلح ميان غرب‏ها و اسرائيل ايمان دارند، لازم است كه از جنبش‏هاي خشونت بار جهان اسلام كه بيشتر در خاورميانه انجام مي‏گيرد، برحذر باشند و روابط اين حركت‏ها را با ايران و سودان بررسي نمايند.

ميلر نه تنها خواهان نظارت كامل غرب بر اين گونه جنبش‏ها است، بلكه از آن‏ها مي‏خواهد كه با اين پديده به ستيز برخيزند و فريب شعارهاي انسان دوستانه‏اي مانند دموكراسي و كثرت‏گرايي را نخورند. وي اين گروه‏ها را دشمنان غرب، امريكا و اسرائيل مي‏داند. برخي ديگر از همفكران ميلر، يگانه هدف بنيادگرايان را جنگ آفريني عليه غرب دانسته‏اند كه كارايي آنان، تنها در رفع برخي مشكلات سياسي خلاصه مي‏شود؛ شعارهايي كه هيچ گاه جامه‏ي عمل بر تن نخواهند كرد. حتي برخي از آنان بر اين باورند كه اگر اسرائيل هم از منطقه خارج شود، بر اشتهاي سيري‏ناپذير قدرت طلبان بنيادگرا افزوده خواهد شد؛ يعني شالوده‏هاي اين جنبش‏ها، بر دشمني با غرب و تمامي ارزش‏هاي آن استوار است.

اما عده‏ي ديگري از روشنفكران غربي كه با ديد بازتري به مسايل مي‏نگرند، ضرورتي در اين نمي‏يابند كه اسلام را دشمن خويش برشمارند. به نظر آنان غرب نيز نبايد همواره خود را نيازمند دشمني مسلمانان بداند. از ديدگاه ايشان بنيادگرايي فقط يكي از رويكردهاي جنبش‏هاي اسلامي است كه نه تنها توان آسيب‏رساندن به غرب را ندارد، بلكه چنين انديشه‏اي را حتي در سر نمي‏پروراند. اين گروه به هيچ وجه مبارزه با جنبش‏هاي اسلامي از طريق به كارگيري سلاح‏ها و ترفندهاي سياسي گذشته را مناسب نمي‏بينند، بلكه بر اين باورند كه بنيادگرايي دوره‏اي گذرا از تاريخ جهان اسلام است، دوره‏اي كه خود به خود از بين خواهد رفت و يا ناتواني آنان در حل مشكلات جامعه، در صورت رسيدن به قدرت آشكار خواهد شد و غربي‏ها نبايد در اين مقطع از زمان، واكنشي انجام دهند و فقط بايد راه بردباري را در پيش بگيرند.

«ليون‏هادار» در مقاله‏ي «كدام خطر سبز» مي‏نويسد: بسيار بعيد به نظر مي‏رسد كه بتوانيم اسلام را نيرويي يكپارچه در نظر بگيريم؛ نيرويي كه توان رسيدن به دروازه‏هاي دين و سواحل اسپانيا را داشته باشد. در حال حاضر، اسلام به دفاع از حريم خويش و به مبارزه با بنيادگرايي ـ كه ضداسلام است ـ مشغول مي‏باشد. مسلمانان بوسني و هرزگوين در يوگسلاوي سابق، در آستانه‏ي نابودي كاملي هستند كه به وسيله‏ي صرب‏ها ـ كه ارتباط عميقي با كليساي شرقي ارتدوكس دارند ـ اعمال مي‏شود. صرب‏ها، به بهانه‏ي مبارزه با اسلام راديكالي، پاك سازي نژادي را در بوسني آغاز كرده‏اند. هادار، يهوديان ساكن فلسطين اشغالي را بنيادگران يهودي مي‏نامد كه از سال 1967م تا كنون، استقلال طلبان فلسطيني را قلع و قمع مي‏كنند و در ميان آنان گروه زيادي از مسيحيان و مسلمانان سكولار نيز به چشم مي‏خورند. گروه‏هاي تروريستي نئونازي‏ها در فرانسه و آلمان به اخراج پناهندگان مسلمان همت گماشته‏اند و در اين راه از هيچ خشونتي دريغ نمي‏ورزند. در آسياي ميانه نيز بازماندگان ارتش كمونيسم به همراه ميهن پرستان روسي به نبردي خون‏آلود با مخالفين حكومت ـ مسلمان و غير مسلمان ـ مشغول هستند. جنگي كه پناهندگان مسلمان را از تاجيكستان به افغانستان كشانيد. در هند هم، هر لحظه بر نيروي دو حزب «پارتيجاجاناتا» و «شيفت سينا» ـ كه از احزاب ديگر افراطي‏تر هستند ـ افزوده مي‏شود.

هادار، در پايان مقاله‏ي خود مي‏نويسد: «سناريويي كه از امپراطوري جديد اسلام به رهبري ايران ساخته شده است، دستاورد واهمه‏ي بي دليل غربي‏ها از جهان اسلام است».

اما «جان اسپوزيتو» در كتاب «تهديد اسلامي: اسطوره يا واقعيت؟» در پاسخ به اين پرسش كه «آيا اسلام تهديدي براي غرب محسوب مي‏شود؟» مي‏نويسد: «پاسخ به اين پرسش بيش از آن كه به اسلام بستگي داشته باشد، به عملكرد خود غرب باز مي‏گردد. اگر غرب به بهانه‏ي دفاع از ثبات خيالي خاورميانه، به ساختارهاي ناعادلانه‏ي منطقه ياري برساند، اسلام تهديدي جدي عليه او به شمار خواهد آمد، ولي اگر به خواسته‏هاي مشروع كشورهاي عربي گردن گذارد، نيروهاي اسلامي به همكاراني براي غرب تبديل خواهند شد كه در برپايي نظام‏هايي دادگستر و مردمي به غرب كمك مي‏رسانند. به نظر اسپوزيتو، بايد به دولت‏هايي كه به وسيله‏ي انتخابات به حكومت مي‏رسند، فرصت بيشتري داده شود تا كارايي يا عدم كارايي آن‏ها مشخص شود. رويكرد اسپوزيتو همان ديدگاه «روبين رايت» و «عنسان سلامه» را در بر مي‏گيرد. رايت، در مقاله‏ي «اسلام، دموكراسي و غرب» مي‏نويسد: غرب مهم‏ترين درس جنگ سرد را نياموخته است كه آن باز داشتن دشمنان از نشر عقايد و افزايش نيروها است. غرب مي‏تواند فرصت‏هاي به دست آمده را غنيمت بشمارد. براي نمونه در الجزاير، به جاي فرصت دادن به نظامي سلطه جو براي بهره‏كشي از مردم، احزاب و توده‏هاي مردم را به برپايي دموكراسي دعوت نمايد، زيرا بسياري از احزاب و نيروهاي آن كشور، دموكراسي را پذيرفته‏اند و غرب تنها از رهگذر آن مي‏تواند به منافع خود دست يابد».

وي در ادامه مي‏افزايد: «با توجه به بالندگي انديشه‏ي اسلامي، غرب دو راه در پيش رو دارد: نخست اين كه از محل برخورد اسلام و دموكراسي آغاز كند؛ بدين ترتيب كه با تكيه بر كثرت‏گرايي سياسي، به كشورهاي اسلامي بقبولاند، در فضايي آزاد و عادلانه به پذيرش نتايج انتخابات تن در دهند، و در صورت مخالفت كردن دولت‏هاي اسلامي با معيارهاي دموكراسي، از توده‏ي مردم براي مقابله با آن‏ها استفاده نمايد، بدون آن كه زحمت دشمني با اسلام را به خود داده باشد.

راه دوم، جلوگيري از انتشار عقايد اين گروه‏ها از طريق همكاري با كشورهايي است كه به مبارزه با آن‏ها مي‏پردازند. رايت، پيش‏گيري از چنين سياستي را همانند مبارزه با كمونيسم، دشوار و طولاني مدت مي‏داند. حتي دشواري كار در اين مورد دوچندان است، زيرا مبارزه با ايدئولوژي اي كه بر ساختار اقتصادي ناموفقي استوار است، بسيار آسان‏تر از مقابله با فرهنگ و عقايدي كهن مي‏باشد. از اين رو غرب بايد بيش از پيش هوشيار باشد زيرا چه بسا همه‏ي احزاب اسلامي هم‏دست شده و به دشمني با غرب برخيزند و از اعمال هرگونه خشونتي دريغ نورزند. علاوه بر اين به نظر مي‏رسد بازداشتن اين گروه‏ها و مبارزه با آن‏ها، گسست دوباره‏اي ميان شرق و غرب را در پي داشته باشد. وي حتي تجددگرايي اسلامي را طيفي مخالف غرب مي‏شمارد كه غرب مي‏تواند از اين فرصت كه به دوگانگي احزاب اسلامي منجر شده است، استفاده نمايد و به اهداف خود نايل گردد.

«عنسان سلامه» در مقاله‏ي «اسلام و غرب» به گونه‏اي ديگر اين پرسش را مطرح مي‏كند: «غرب به غير از سركوبي خشونت در كشورهاي اسلامي چه راهي در پيش رو دارد؟» او پاسخ خود را به صورت رهنمودهايي به غرب بيان مي‏دارد:

1. بر دولت‏هاي غربي لازم است كه گروه‏هاي اسلامي و عملكرد آن‏ها را بازشناسند. اين امر هنگامي محقق مي‏شود كه غرب، اسلام را تهديدي براي امنيت خود نداند. نگريستن به احزاب اسلامي به عنوان تهديدي براي مصالح غرب، ديدگاهي به دور از عقل و انصاف، و برخاسته از عدم شناخت اين احزاب و اختلاف‏هاي ماهيتي آن‏ها مي‏باشد. ضمن اين كه در ديدگاه غربي‏ها اسلام تنها دشمن خطرناك آنان جلوه خواهد كرد.

2. غرب بايد نيروهاي ميانه رو را به راه‏يابي در دستگاه دولت تشويق كند. اين گروه‏ها بايد در دو قوه‏ي قضاييه و مجريه فعاليت داشته باشند.

3. غرب بايد از بي حرمتي به حقوق انسان‏ها و دست بردن در انتخابات انتقاد نمايد، چرا كه گفتمان غرب بر دو محور دموكراسي و حقوق بشر استوار است. اما گاهي غرب از شناخت دشمنان واقعي خود باز مي‏ماند و در اجراي تصميم‏گيري‏هاي سازمان ملل سر در گم نشان مي‏دهد. غرب بايد ظرفيت و توان خود را بالا ببرد، زيرا چه بسا ارزش‏هاي غربي كه يا در جهان سوم تحقق نمي‏يابند يا مورد استهزا قرار مي‏گيرند. واكنش‏هاي غرب نسبت به حوادث الجزاير، ناشي از چالش‏هاي اخلاقي غرب است؛ غرب از يك سو شعار دموكراسي سر مي‏دهد و از سوي ديگر، در صورت رسيدن بنيادگرايان به حكومت كه از طريق انتخاباتي سالم صورت گرفته، از سپردن زمام امور به دست آنان جلوگيري مي‏نمايد و آنان را نژادپرست و ضد دموكراسي مي‏نامد، بي آن كه بنيادگرايان فرصتي براي اجراي مدل حكومتي اسلامي خود داشته باشند.

4. تمايل غرب به دخالت نظامي در كشورهاي ديگر بايد كاهش يابد. اگر مسلماني جان غير مسلماني را به خطر بياندازد، كشورهاي غربي آمادگي خود را براي دخالت نظامي در اين كشورها نشان مي‏دهند: (كويت، مناطق كردنشين و سومالي، اما در كشورهايي كه غير مسلمانان، هم ميهنان مسلمان خود را به خاك و خون مي‏كشند، اثري از دخالت نظامي غرب ديده نمي‏شود. نمونه‏ي بارز آن كشتار بي رحمانه‏ي مردم بي پناه بوسني و هرزگوين و پاك سازي نژادي آن‏ها توسط صرب‏ها است كه بيش از يك سال به طول انجاميد. تصميم‏گيري‏هاي غرب و به ويژه دخالت نظامي آنان عوامل فراواني دارد كه منافع استراتژيك و سود به دست آمده از محل فروش اسلحه‏هاي نظامي از آن جمله مي‏باشد.

5. غرب بايد براي حل معضل بزرگ جهان اسلام اقدام نمايد و براي برپايي دولتي فلسطيني تلاش كند. چه بسا تنها راه رهايي از اسلام راديكالي، بازگرداندن قدس به فلسطينيان باشد.

«عنسان سلامه» در پايان مي‏افزايد: «بي‏گمان ارزش‏هاي دوگانه‏ي غرب، سياست دخالت نظامي و اهميت بخشيدن به ايجاد امنيت در جهان اسلام، راه را براي به قدرت رسيدن بنيادگرايان هموار خواهد كرد.

اگرچه تاريخ شناخت غرب از اسلام، سرشار از سلطه‏گري و تاخت و تاز به حريم يكديگر است، اما اكنون زمان آن فرا رسيده كه اين تاريخ را از ياد ببريم. جنگ‏هاي صليبي و تبليغات صهيونيستي در ترسيم چهره‏اي افراطي از مسلمانان نقش موثري داشته‏اند. امروز بايد از چهره‏ي واقعي اسلام پرده برداريم و حقايق آن را آشكار سازيم؛ جهان شمولي، ارزش‏هاي والاي اخلاقي، اهميت دادن به عدالت، برابري و كرامت انساني، و دموكراسي از ويژگي‏هاي اسلام ناب است. برماست كه اين حقايق را از طريق رسانه‏هاي مختلف در معرض ديد عموم قرار دهيم تا تصويري زيبا از اسلام، در ذهن همگان نقش بندد. غرب نيز بايد در انديشه‏ي كهن خود درباره‏ي اسلام، تجديد نظر كند.

به آن دسته از كارشناسان غربي كه ميان اسلام و فقدان دموكراسي، عدم احقاق حقوق زنان و تنگناهاي اقتصادي كشورهاي اسلامي پيوندي ناگسستني مي‏بينند نيز بايد گفت كه ساختارهاي سلطه‏جو نه تنها در جهان اسلام كه بيش از آن در مناطقي چون روسيه، امريكاي لاتين، چين و قسمت بزرگي از اروپا وجود داشته است. هم چنين، اتلاف ثروت ملي و ناتواني دولت‏ها در اداره‏ي امور اقتصادي كشورها، به جهان اسلام اختصاص ندارد، بلكه ويژگي بسياري از كشورهاي جهان است. زن در كشورهاي اسلامي، حقوقي مناسب‏تر از همتاي خود در كشورهاي آسيايي غير مسلمان دارد و آموزه‏هاي مكتب اسلام همواره به احترام حقوق اقليت‏ها، اعطاي حق شهروندي به ايشان و جلوگيري از آزار آنان سفارش نموده است.

«خلدون شمعه» در مقاله‏ي «تعريب و أسلمة الإرهاب»7 يكي از ابزارهاي غير انساني تبليغات غربي را «شيطان انگاري» غير غربي‏ها مي‏داند كه از مسلمانان و عرب‏ها در ذهن ديگران «شيطان‏هايي» ساخته‏اند. وي، اين ديدگاه‏هاي منفي را نه تنها مانعي براي سازش ميان جهان اسلام و غرب مي‏داند، بلكه تجاوزي آشكار به حقوق بشر برشمرده كه از يك سو گفت‏وگوي شرق و غرب را به چالش مي‏افكند و از سوي ديگر ترور شخصيت جهان اسلام مي‏باشد.8 بنابراين. براي خارج كردن جهان اسلام از قالب‏هاي پيش ساخته‏ي غرب پيشنهاد مي‏شود كه مسلمانان و عرب‏ها به وجود گروه‏هاي افراطي اعتراف كنند. با اين توضيح كه افراطي بودن اين گروه‏ها هيچ رابطه‏اي با مسلمان بودن آنان ندارد و آن‏ها اقليتي هستند كه عملكردشان با گوهر اسلام ناسازگار است. البته بايد دلايل پيدايش آن‏ها و به كارگيري خشونت توسط آنان را ريشه‏يابي نمود.

حال كه مي‏توان از همه‏ي رسانه‏ها استفاده نمود، لازم است كه ما گوهر وجودي اسلام را آشكار سازيم. انديشمندان اسلامي نيز موظف هستند كه اسلام را از كليشه‏هاي ساخته و پرداخته‏ي رسانه‏هاي غربي برهانند و برچسب‏هايي چون خشونت خواهي، هرج و مرج‏طلبي و مبهم بودن دين را از پيشاني اسلام بزدايند. اين مهم با نشر حقايق راستين اسلام انجام مي‏پذيرد؛ در غير اين صورت غربت اسلام به جايي مي‏رسد كه حتي مسلمانان ساكن غرب نيز اين اتهام‏ها را وصله‏هايي جداناپذير از اسلام قلمداد خواهند كرد.

با برپايي نشست‏ها و گفت‏وگوها مي‏توان به استراتژي سودجويانه‏ي برخي رسانه‏هاي غربي پايان داد و اسلام واقعي را در انديشه‏ي غربي‏ها ترسيم نمود. براي رسيدن به اين هدف همكاري پايگاه‏ها و كانال‏هاي خبري جهان اسلام ضروري مي‏باشد.9 بايد توان دشمن را بازشناخت و از انديشمندان اسلامي براي دفاع از حيثيت اسلام در همه‏ي عرصه‏ها (فرهنگي، سياسي، فلسفي و...) بهره‏مند گرديد.10 تمامي مسلمانان جهان موظف هستند كه بار اين مسئوليت سنگين را بر دوش بكشند، زيرا تنها با شناساندن صحيح اسلام به غرب است كه مي‏توان گام‏هايي استوار برداشت و زمينه را براي «گفت‏وگوي تمدن‏ها» فراهم نمود.11







. «محمد اركون» در بزرگداشت دويستمين سال انقلاب فرانسه خطاب به حاضران مي‏گويد: «اسلام هيچ‏گاه موضوعي جدي براي گفت‏وگو و مناظره‏ي علمي در اروپا و امريكا نبوده و همواره ميدان بحث و بررسي علمي به يهوديت و مسيحيت اختصاص داشته است و به نظر من دور دانستن دين اسلام از مناظرات علمي كه زمان زيادي است اعمال مي‏شود، هيچ عذر موجهي ندارد. «الفكر الإسلامي نقد و اجتهاد، ترجمه و تعليق: هاشم صالح، دارالساقي، الطبقه الثالثة 1998، بيروت، لبنان ص 314.

1. اين نوشتار ترجمه‏ي مقاله‏اي است از خانم دكتر «الفت حسن أغا» با نام «الأصولية الإسلامية في الإعلام الغربي» 1995 م.

2. در اين باره بايد به كتاب‏هايي اشاره نمود كه توسط خود مسلمانان نگاشته شده‏اند و از بي‏عدالتي‏هايي كه در جهان اسلام وجود دارد، سخن گفته‏اند. براي مثال در مورد مسأله‏ي زن مي‏توان به اين كتاب‏ها اشاره نمود: منصور فهمي: المرأة في الاسلام، خليل عبدالكريم: العرب والمرأة، عبدالله محمد الغذامي: المرأة واللغة، قاسم اميني: تحرير المرأة، نوال السعداوي: المرأة والجنس، نصر حامد ابوزيد: دوائر الخوف...، فاطمه المرنيسي: هل انتم محصنون ضد الحريم و ده‏ها كتاب و مقاله‏ي ديگر.

4. وحيد عبدالمجيد، صدام الحضارات: الاطروحة الخلافية الجديدة بعد نهاية التاريخ، الحياة، 18، 1993 م.

5. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: نبيل عبدالفتاح «سياسية تشويه الصور والشعال الصراحات»، «العنف الديني في مصر» «المصحف والسيف» قاهره، مدبولي 1984 م.

6. ملخص اعمال ندوة و مناقشات مائدة مستديرة مع السيد حسن ترابي، 1992 م.

7. خلدون شمعة، تعريب و أسلمة الإرهاب، الشرق الأوسط، 1993م.

8. خلدون سمعة، القولية السلبية كما تثيرها ممارسات اعلامية غربية، قضية شيخ العرب القبيح، الشرق الاوسط 1993م.

9. عبدالغفار مصطفي، ماذا عن صورة الاسلام و المسلمين في لإذعات الغربية؛ تشويه مع سبق الاصرار و التوصد، الشرق الاوسط 1993م.

10. ممثلو 18 منظمة الاسلامية، ورقة عمل من رابطة المؤتمر الاسلامي للنهوض بالدعوة و الدعاة، الشرق الأوسط، 1993م.

11. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: سعيد بن سعيد العلوي، جهود معرفية و ثوابت ايديولوجية: صورة الاسلام في الوعي الثقافي الغربي، الشرق الأوسط، 1993م. استراتيجية جديدة لتصحيح صورة الإسلام في الغرب، الشرق الاوسط، 1993م. ضرورة التصدي لحملات تشوية صورة الإسلام، الشرق الاوسط، 1993م.

/ 1