بنيادگرايي اسلامي و رسانههاي غربي1
دكتر الفت حسن أغا حسين عباسياز زمان قرون وسطي تا به امروز، شرقشناسان غربي نتوانستهاند بدون پيشفرضهاي ذهني خود به معرفي اسلام بپردازند. اينان همواره از چارچوبهايي به اسلام و مسلمانان نگريستهاند كه مصالح سياسي غرب، تنها از رهگذر آنها به دست ميآيد. تاريخ غرب، اسلام را ديني شيطاني معرفي نموده كه جامهاي كفرآلود بر تن كرده است. در ديدگاه غربيها مسلمانان ـ بهويژه عربها ـ دو ويژگي دارند: اول صادرات نفت و دوم تروريسم. در اين ميان رسانههاي گروهي غرب كه نقش عمدهاي در تبليغات عليه اسلام ايفا ميكنند، به ارايهي چهرهاي خشونتبار از مسلمانان، همت گماشتهاند.بنابراين، اسلام يك تهديد جدي براي پيشرفت تمدن غرب محسوب گرديد و پس از فروپاشي كمونيسم كه به «خطر سرخ» مشهور بود، «خطر سبز» نام گرفت؛ خطري كه چونان سرطاني در حال انتشار است و ارزشهاي غربي را كه به نماد ارزشهاي انساني تبديل شده است، به نابودي خواهد كشاند. بهكارگيري فنآوري و يكهتازي رسانههاي غربي از يك سو، و ناتواني رسانههاي كشورهاي اسلامي در برابر غرب از سوي ديگر، به ترسيم هرچه نكوهيدهتر چهرهاي نابسامان از اسلام و مسلمانان ياري ميرساند.علاوه بر اين، عوامل متعدد ديگري مانند جنگهاي صليبي، گسترش حكومت عثمانيان در اروپاي شرقي، مشاركت مسلمانان در جريان استقلال هند و مبارزه با انگليس، و بالاخره به رسميت نشناختن اسراييل، در اين امر نقش بهسزايي داشته و دارند. همچنين رفتارهاي خود مسلمانان نيز در اين مسأله بيتأثير نبوده است؛ هواپيماربايي، گروگانگيري، هجوم عراق به كويت و مرگ دموكراسي در بيشتر كشورهاي اسلامي در اين مسأله تأثير گذاردند.2 البته غربيها نيز در برخي از اين جريانها به گزافهگويي پرداخته و برخي ديگر از آنها نيز درك درستي از مسايل مسلمانان نداشتهاند. رسانهها هم براي جذب بيشتر خوانندگان، بينندگان و شنوندگان از هر نوع شايعهاي استفاده نمودند. بدين ترتيب چهرهي كريهي از مسلمانان در ذهن غربيها نقش بست، تا آنجا كه حتي معيارهاي والاي انساني اسلام نيز ناديده گرفته شد.پوشش تبليغاتي مهمترين رسانههايي كه در اروپا و امريكا وقايع جهان اسلام را پوشش ميدهند، عبارتند از: شبكههاي راديويي ـ تلويزيوني، روزنامهها و مجلههاي خبري كثيرالانتشار، و فيلمهاي سينمايي كه بيگمان همهي آنها در خدمت اهداف گردانندگان خود بهكار گرفته ميشوند. علاوه بر اين رسانهها، ميتوان به كتابها و بحث و گفتوگوهايي كه به هدف شناخت اسلام و مسلمانان برگزار ميشوند، اشاره كرد. هرچند اين گفتوگوها نيز، صبغهاي غربي دارند و معمولاً در چارچوبهاي ازپيش تعيينشده حركت ميكنند3 و رسانهها نتايج اين نشستها را از طريق تلويزيون، سينما، راديو و كاريكاتور به غربيها منتقل مينمايند.تروريسم اسلامي، اصطلاحي است كه روزنامهنگاران دربارهي مسلمانان بهكار ميبرند و شهروندان غربي اين مفهوم را بر تمامي مسلمانان تعميم ميدهند. «ادوارد سعيد» در كتاب معروف خود «تغطية الإسلام» (1981 م) از نقش برجستهي رسانهها پرده برميدارد: «واژهي اسلام كه در نگاه اول مفهومي ساده و قابل فهم به نظر ميرسد، در حقيقت بسيار پيچيده بوده و آميزهاي از خيالپردازيها و ايدئولوژيهايي است كه امروزه در غرب معنايي نادرست را القا مينمايد. بهخصوص پس از آنكه ايران توانست افكار عمومي اروپا و امريكا را به سوي خود جلب كند، پوشش خبري فعاليتهاي مسلمانان افزايش يافته، است تا آنجا كه برنامههايي براي شناخت هرچه بهتر اسلام و تحليل عملكردهاي مسلمانان ساخته شد. در بيشتر اين برنامهها، مفهوم صحيحي از اسلام ارايه نشده است».اكنون كه بيش از دو دهه از گفتههاي ادوارد سعيد ميگذرد، غرب همچنان بر مواضع خود در مورد اسلام تأكيد ميكند و رسانههاي غربي، مغرضانه و سودجويانه به ساخت پيكرهاي ناموزون از اسلام اهتمام ميورزند. بدون ترديد، وحشت از مسلمانان و ديني كه پيامآور نگونبختي بشر است، نتيجهي منطقي فعاليتهاي رسانههاي غربي ميباشد؛ رسانههايي كه مسلمانان را مظهر هراسآفريني معرفي كردهاند. رسانههاي غربي برخي از ساختارها و عملكردهاي گروهي از مسلمانان را به همهي جهان اسلام ـ كه به «STEREOTYPE» معروف است ـ تعميم ميدهند. بر اساس تعريف «هاربر»، STEREOTYPE نمايي شفاف و بسيار ساده از اشخاص، موءسسات يا رخدادهايي است كه افراد بسياري را دربر ميگيرد و معمولاً بدون در نظر گرفتن تفاوت ماهيتي افراد هر گروه، تنها يك تعريف از همگان ارايه ميكند كه غالباً اين تعريفها نيز جنبههاي منفي اشخاص و گروهها را دربر ميگيرد.رسانههاي غربي هر از چندگاه، حوادث ناگوار در كشورهاي اسلامي را به تصوير ميكشند و با اين عمل، نمايي ناهمگون از اسلام و مسلمانان در ذهن بينندگان خود بهوجود ميآورند. كليشهسازي دربارهي افراد و احزاب با كمك رسانهها امكانپذير ميشود، از اين رو بينندگان و خوانندگان، همهي افراد و احزاب درون كليشه را با يك چوب ميرانند، زيرا رسانههاي غربي به سانسور خبري ميپردازند و در اين راستا از عكسها، تيترها و عنوانهاي غلطانداز استفاده مينمايند. علاوه بر اين، بايد مشكلات زباني رسانههاي كشورهاي اسلامي و نبود خبرگزاريهاي پيشرفتهي دولتي را بر اين مسأله افزود. اگرچه به صورت جسته و گريخته، تلاشهايي براي راهاندازي «مراكز خبرگزاري اسلامي در غرب» انجام پذيرفته است، اما متأسفانه اين پروژه نيز ناتمام مانده و هنوز هم نميتوان به صورتي كلان، در مورد اسلام، انديشه و عملكرد مسلمانان بهخوبي اطلاعرساني نمود. كارگردانان رسانههاي غربي نيز از ناتواني همكاران مسلمان خود در كشورهاي اسلامي استفاده كرده و در نوشتهها و برنامههاي خود، ناعادلانه «بنيادگرايي اسلامي» را تهديدي جدي برميشمرند.با تجزيهي شوروي، تهران مركز ايدئولوژيستهاي ضدغرب قلمداد گرديد. پيش از اين نيز، تسخير سفارت امريكا توسط دانشجويان مسلمان ايراني، روابط ايران و امريكا را در هالهاي از ابهام فرود برده بود و پس از آن، فتواي ارتداد «سلمان رشدي» كه به مسلمانان جهان جاني دوباره بخشيد، چهرهي اسلام و ايران را بيش از پيش رعبآور جلوه داد.«ساموئل هانتينگتون» استاد دانشگاه هاروارد، معتقد است كه رويارويي اسلام و غرب، از مهمترين چالشهاي سياسي آينده ميباشد. وي برخورد تمدنها را جايگزين جنگ سرد و نزاعهاي ايدئولوژيك ميداند و از مردم ميخواهد كه به تمدنهاي خود روي آورند: تمدنهاي غربي، اسلامي، كنفوسيوسي چيني، امريكاي لاتيني، ارتدكسي و... . در اين هنگام، نزاع فقط در نقطهي برخورد تمدنها به وقوع خواهد پيوست، نه بر سَرِ ايدئولوژيهايي چون فاشيست، كمونيست يا دموكراسي. در اين ميان، جدال ميان اسلام و غرب از استمرار بيشتري برخوردار خواهد بود.هانتينگتون، از واهمهي روزافزون غرب از اسلام پرده برميدارد؛ غرب، اسلام را دشمن دموكراسي ميشمارد، چراكه بر اساس ديدگاه آنان، تنها با جدايي از دين ميتوان به دموكراسي دست يافت. امّا ديگر انديشمندان غربي، نظري غير از ديدگاه وي ارايه كردهاند. «جان اسپوزيتو»، «پيتر برگر» و عدهاي ديگر از متفكران غربي، جدايي از دين را پديدهاي نوظهور ميدانند كه براي كاستن قدرت بنيادگرايي بهوجود آمده است. هانتينگتون اسلام را خاستگاه آسيبهاي دموكراسي دانسته است، بيآنكه دلايل كافي دربارهي ادعاي خود ارايه نمايد. اين در حالي است كه اسپوزيتو نظري كاملاً متفاوت دارد: «اينكه اسلام را تهديدي براي مصالح غرب بدانيم، خود تحريف سرشت واقعي اسلام است. علاوه بر اين، انكار حقايق بنيادين جهان اسلام و چشمپوشي از نقاط مشترك آن با غرب را در پي دارد».4 برخي از نظريهپردازان غربي، رخدادها و جنبشهاي همهي كشورهاي اسلامي را درهم آميخته و يكسان ميدانند؛ محبوبيت احزاب اسلامي تونس و الجزاير، فعاليتهاي تروريستي احزاب راديكالي مسلمان مصر، بيثباتي جمهوريهاي تازه استقلاليافتهي آسياي ميانه، درگيريهاي سنيها و شيعيان لبنان براي تصاحب حكومت، انتفاضهي فلسطين، همياري مسلمانان جهان با مسلمانان بوسني و هرزگوين، جنگهاي داخلي حكومت اسلامي سودان و مسيحيان جنوب آن كشور، تلاش ايران براي افزايش قدرت اقتصادي و گسترش نفوذ خود در خليج فارس و آسيا، و بمبگذاري در مركز تجارت جهاني نيويورك... اين گروه با آميزش اين رويدادها، در تلاش هستند تا بيثباتي كشورهاي اسلامي را به اثبات برسانند.اگرچه نميتوان، بر همهي ايدئولوژيها و عملكردهاي مسلمانان نامي نهاد، ولي روزنامهنگاران غربي تمامي جنبشها و حركتهاي مسلمانان را در زير اصطلاح «بنيادگرايي» جاي دادهاند؛ طالبان كه دستپروردگان سازمان سيا هستند، رهبران ايران كه دشمن سرسخت ايالات متحده محسوب ميشوند، احزاب مسلحي چون حزبالله لبنان، برخي از سنتگرايان مسلمان چون عربستان سعودي كه دوست امريكا بهشمار ميآيد، جمهوري ليبي كه به دشمني با امريكا برخاسته است و بسياري ديگر از اين گروهها، همه و همه از نگاه روزنامهنگاران غربي «بنيادگرا» ميباشند.بنيادگرايي، براي اولين بار در سال 1910 ميلادي بهكار گرفته شد و ريشهاي پروتستاني دارد. از آن پس، به تمامي گروههايي كه از اطاعت كليسا سرباز ميزدند، بنيادگرا اطلاق ميگرديد. پروتستانها آزادي انديشه در مورد دين و نقد انجيل را ممنوع ميدانستند و بر مقدس بودن متن انجيل اصرار ميورزيدند. اسپوزيتو در كتاب «التهديد الإسلامي اسطورة ام حقيقة؟» به بررسي اصطلاح «بنيادگرايي اسلامي» ميپردازد و آن را اصطلاحي غيردقيق و حتي غيرانساني مينامد كه بيش از اسلام برخود غرب قابل انطباق است. وي آن را برخاسته از تجربهي غرب ميداند كه غالباً بر جنبشهاي سياسي ديگر كشورها نامي مينهند كه از تجربهي خود غرب حاصل شده است.بههرحال، اين اصطلاح امروزه كاربرد وسيعي يافته و به رغم نارسايي مفهومي خود، در مورد مبارزهطلبان مصري، اديان نوظهور ژاپني و مبلغان امريكايي افكار و عقايد انجيل بهكار ميرود. اگرچه فرهنگستانيان اين اصطلاح را گمراهكننده و آبستن معاني منفي دانستهاند، اما روزنامهنگاران هنوز هم از آن دست نكشيدهاند. البته اصطلاحهاي مشابه نيز دستكمي از «بنيادگرايي» ندارند و سوءتعبير را در پي دارند، چراكه نميتوان همهي جنبشهاي بنيادگرا را حركتهايي مبارزهجويانه ناميد.اكنون، با گذشت چند سال از تشكيل فرهنگستان فنون و علوم امريكا (براي شناخت هرچه بهتر مفاهيم) اين اصطلاح معنايي خاص يافته است. نظرسنجي از كارشناسان علوم مختلف در كشورهاي مختلف نيز كه توسط دانشگاه شيكاگو انجام گرفت، منجر به تحقيق وسيعي در اين مسأله گرديد كه نتيجهي آن تاليف شش جلد كتاب دربارهي خاستگاه و علل پيدايش بنيادگرايي در پايان قرن بيستم است. در اين تحقيقات آمده است كه بنيادگرايان، خواهان تصاحب قدرت سياسي و تغيير بنيادين جامعه هستند. بنيادگرايان را بايد نسخهي ديگري از سنتگرايان برشمرد كه به دليل پيشامدهاي نوين جهاني به نيروهايي مبارزهجو تبديل شدهاند.بنيادگرايان خود را نيروهاي مدافعي ميدانند كه در صورت لزوم، براي مقابله با طرفداران جدايي از دين و تجددگرايان نهتنها از خشونت بهره خواهند جست، بلكه از هر ابزار ديگري ـ از اسلحه گرفته تا تلويزيون، روزنامه و كتب مقدس ـ براي تأييد عملكرد خود استفاده خواهند نمود.تحليلگران دانشگاه شيكاگو، ميان بنيادگرايان اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) و جنبشهاي شبه بنيادگرايانهي ديگر مانند هندو، بودايي و سيكي در هند و اديان شرق آسيا (شينتو و پيروان مكتب كنفوسيوس) تفاوت قايل هستند. متفكران و آگاهان غربي، در چگونگي برخورد حكومتها با بنيادگرايان به دو گروه تقسيم شدهاند؛ براي مثال گروه نخست بر عملكرد «حافظ اسد» در برابر «اخوانالمسلمين» و قتلعام آنها در حلب (1982 م) صحه ميگذارند و گروه دوم، بهترين راه را سپردن حكومت به دست بنيادگرايان ميدانند. با اين همه، بيشتر آگاهان سياسي غرب، تجددگرايي ديني را دستاورد عواملي مانند فروپاشي كمونيسم، ناتواني دولتهاي مليگرا در وفاي به عهد پس از استقلال، ظهور بازار جهاني و بهرهمندي اعضاي آن و عدم بهرهمندي كشورهاي خارج از بازار دانستهاند. امّا تقسيم افراد به خودي و غيرخودي در ايدئولوژي بنيادگرايان جايگاهي ندارد، بلكه عدالت اجتماعي و تقسيم عادلانهي سرمايهها را در رأس امور قرار دادهاند.5 اگرچه شعارهاي سوسياليست نمودن جهان عرب در استقلال آنان بيتأثير نبوده است، اما اين شعارها در جهان عرب انجامپذير نبودند.6 آگاهان سياسي غرب بر اين باورند كه با گذشت بيست سال از انقلاب ايران، بنيادگرايي اسلامي در اكثر حكومتهاي شيعه و سني راه يافته و از شمال افريقا تا كرانهي باختري رود اردن و از افغانستان تا جمهوريهاي مسلمان تازه استقلاليافتهي شوروي سابق گسترش يافته است. اهميت اين مسأله در اين است كه بنيادگرايي توانسته است تا حدود زيادي خلأ ناشي از ناكامي شعارهاي مليگرايان، سوسياليستهاي عرب و قوميتگرايان را پر كند و تهديدي براي آن دسته از حكومتهاي منطقه باشد كه دست به دست غرب سپردهاند.تجددگرايي اسلامي رويكردي مردمي است كه پيدايش آن دلايل مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، تاريخي و سياسي دارد. «گودفري جانسون»، در مقالهي «تحدي الإسلام الجهادي» يكي از عوامل جاودانگي نيروي سياسي اسلام را نقش محوري دين در حيات فردي و اجتماعي مسلمانان ميداند. تأثير دين به گونهاي است كه شخص مسلمان از زندگي در بلاد غيراسلامي خودداري ميكند.وجود اسراييل در منطقه، عامل ديگري است كه تجربهي تلخ سرخوردگي كشورهاي اسلامي محسوب ميشود؛ مسلماناني كه نهتنها نتوانستند سرزمين مقدس خود را از چنگال اسراييل برهانند. اكنون رژيم اشغالگر قدس نيز خود را نيرويي ميداند كه براي مبارزه با تروريسم و خشونت در منطقه آماده است و خواهان ايجاد صلح و ثبات در منطقه ميباشد.جانسون مشكلات اجتماعي و اقتصادي را بيتأثير نميداند و معضل بيكاري را از بزرگترين عوامل پيدايش «بنيادگرايي اسلامي» در كشورهايي مانند الجزاير، تونس و اردن ميشمارد. به نظر او مبارزهي برخي از كشورهاي اسلامي با بنيادگرايان، در كوتاهمدت نتيجهبخش نخواهد بود، اما اگر حكومت را به آنان تقديم كنيم، بيكفايتي و ناكارايي آنها موجب پايان يافتن ايدئولوژي ميليتاريسم اسلامي بنيادگرايان ميگردد.رهنمودهايي به غرب اگرچه غرب، تاريخ اسلام را بهخوبي درنيافته و دلايلي را كه به مقابلهي اسلام و غرب منجر ميشود، ريشهيابي نكرده است، امّا گروهي از غربيها اسلام راديكالي را «شيطان سبز» ناميدهاند كه جانشين شيطان سرخ (شوروي سابق) شده است. آنان در تلاش هستند تا مبارزان غربي را براي نابودي اصولگرايان اسلامي برآشوبند. اين ديدگاه ضدتاريخي، برخاسته از سادگي تمامعيار آنها و در نتيجه، عدم آگاهي از پيچيدگي جهان اسلام است. «جوديت ميلر» در مقالهي «مبارزهطلبي اسلام راديكالي» مينويسد: بر همهي كساني كه به حقوق جهاني بشر ـ به ويژه حقوق زنان ـ تشكيل حكومتهاي دموكراتيك، كثرتگرايي سياسي، ايجاد صلح ميان غربها و اسرائيل ايمان دارند، لازم است كه از جنبشهاي خشونت بار جهان اسلام كه بيشتر در خاورميانه انجام ميگيرد، برحذر باشند و روابط اين حركتها را با ايران و سودان بررسي نمايند.ميلر نه تنها خواهان نظارت كامل غرب بر اين گونه جنبشها است، بلكه از آنها ميخواهد كه با اين پديده به ستيز برخيزند و فريب شعارهاي انسان دوستانهاي مانند دموكراسي و كثرتگرايي را نخورند. وي اين گروهها را دشمنان غرب، امريكا و اسرائيل ميداند. برخي ديگر از همفكران ميلر، يگانه هدف بنيادگرايان را جنگ آفريني عليه غرب دانستهاند كه كارايي آنان، تنها در رفع برخي مشكلات سياسي خلاصه ميشود؛ شعارهايي كه هيچ گاه جامهي عمل بر تن نخواهند كرد. حتي برخي از آنان بر اين باورند كه اگر اسرائيل هم از منطقه خارج شود، بر اشتهاي سيريناپذير قدرت طلبان بنيادگرا افزوده خواهد شد؛ يعني شالودههاي اين جنبشها، بر دشمني با غرب و تمامي ارزشهاي آن استوار است.اما عدهي ديگري از روشنفكران غربي كه با ديد بازتري به مسايل مينگرند، ضرورتي در اين نمييابند كه اسلام را دشمن خويش برشمارند. به نظر آنان غرب نيز نبايد همواره خود را نيازمند دشمني مسلمانان بداند. از ديدگاه ايشان بنيادگرايي فقط يكي از رويكردهاي جنبشهاي اسلامي است كه نه تنها توان آسيبرساندن به غرب را ندارد، بلكه چنين انديشهاي را حتي در سر نميپروراند. اين گروه به هيچ وجه مبارزه با جنبشهاي اسلامي از طريق به كارگيري سلاحها و ترفندهاي سياسي گذشته را مناسب نميبينند، بلكه بر اين باورند كه بنيادگرايي دورهاي گذرا از تاريخ جهان اسلام است، دورهاي كه خود به خود از بين خواهد رفت و يا ناتواني آنان در حل مشكلات جامعه، در صورت رسيدن به قدرت آشكار خواهد شد و غربيها نبايد در اين مقطع از زمان، واكنشي انجام دهند و فقط بايد راه بردباري را در پيش بگيرند.«ليونهادار» در مقالهي «كدام خطر سبز» مينويسد: بسيار بعيد به نظر ميرسد كه بتوانيم اسلام را نيرويي يكپارچه در نظر بگيريم؛ نيرويي كه توان رسيدن به دروازههاي دين و سواحل اسپانيا را داشته باشد. در حال حاضر، اسلام به دفاع از حريم خويش و به مبارزه با بنيادگرايي ـ كه ضداسلام است ـ مشغول ميباشد. مسلمانان بوسني و هرزگوين در يوگسلاوي سابق، در آستانهي نابودي كاملي هستند كه به وسيلهي صربها ـ كه ارتباط عميقي با كليساي شرقي ارتدوكس دارند ـ اعمال ميشود. صربها، به بهانهي مبارزه با اسلام راديكالي، پاك سازي نژادي را در بوسني آغاز كردهاند. هادار، يهوديان ساكن فلسطين اشغالي را بنيادگران يهودي مينامد كه از سال 1967م تا كنون، استقلال طلبان فلسطيني را قلع و قمع ميكنند و در ميان آنان گروه زيادي از مسيحيان و مسلمانان سكولار نيز به چشم ميخورند. گروههاي تروريستي نئونازيها در فرانسه و آلمان به اخراج پناهندگان مسلمان همت گماشتهاند و در اين راه از هيچ خشونتي دريغ نميورزند. در آسياي ميانه نيز بازماندگان ارتش كمونيسم به همراه ميهن پرستان روسي به نبردي خونآلود با مخالفين حكومت ـ مسلمان و غير مسلمان ـ مشغول هستند. جنگي كه پناهندگان مسلمان را از تاجيكستان به افغانستان كشانيد. در هند هم، هر لحظه بر نيروي دو حزب «پارتيجاجاناتا» و «شيفت سينا» ـ كه از احزاب ديگر افراطيتر هستند ـ افزوده ميشود.هادار، در پايان مقالهي خود مينويسد: «سناريويي كه از امپراطوري جديد اسلام به رهبري ايران ساخته شده است، دستاورد واهمهي بي دليل غربيها از جهان اسلام است».اما «جان اسپوزيتو» در كتاب «تهديد اسلامي: اسطوره يا واقعيت؟» در پاسخ به اين پرسش كه «آيا اسلام تهديدي براي غرب محسوب ميشود؟» مينويسد: «پاسخ به اين پرسش بيش از آن كه به اسلام بستگي داشته باشد، به عملكرد خود غرب باز ميگردد. اگر غرب به بهانهي دفاع از ثبات خيالي خاورميانه، به ساختارهاي ناعادلانهي منطقه ياري برساند، اسلام تهديدي جدي عليه او به شمار خواهد آمد، ولي اگر به خواستههاي مشروع كشورهاي عربي گردن گذارد، نيروهاي اسلامي به همكاراني براي غرب تبديل خواهند شد كه در برپايي نظامهايي دادگستر و مردمي به غرب كمك ميرسانند. به نظر اسپوزيتو، بايد به دولتهايي كه به وسيلهي انتخابات به حكومت ميرسند، فرصت بيشتري داده شود تا كارايي يا عدم كارايي آنها مشخص شود. رويكرد اسپوزيتو همان ديدگاه «روبين رايت» و «عنسان سلامه» را در بر ميگيرد. رايت، در مقالهي «اسلام، دموكراسي و غرب» مينويسد: غرب مهمترين درس جنگ سرد را نياموخته است كه آن باز داشتن دشمنان از نشر عقايد و افزايش نيروها است. غرب ميتواند فرصتهاي به دست آمده را غنيمت بشمارد. براي نمونه در الجزاير، به جاي فرصت دادن به نظامي سلطه جو براي بهرهكشي از مردم، احزاب و تودههاي مردم را به برپايي دموكراسي دعوت نمايد، زيرا بسياري از احزاب و نيروهاي آن كشور، دموكراسي را پذيرفتهاند و غرب تنها از رهگذر آن ميتواند به منافع خود دست يابد».وي در ادامه ميافزايد: «با توجه به بالندگي انديشهي اسلامي، غرب دو راه در پيش رو دارد: نخست اين كه از محل برخورد اسلام و دموكراسي آغاز كند؛ بدين ترتيب كه با تكيه بر كثرتگرايي سياسي، به كشورهاي اسلامي بقبولاند، در فضايي آزاد و عادلانه به پذيرش نتايج انتخابات تن در دهند، و در صورت مخالفت كردن دولتهاي اسلامي با معيارهاي دموكراسي، از تودهي مردم براي مقابله با آنها استفاده نمايد، بدون آن كه زحمت دشمني با اسلام را به خود داده باشد.راه دوم، جلوگيري از انتشار عقايد اين گروهها از طريق همكاري با كشورهايي است كه به مبارزه با آنها ميپردازند. رايت، پيشگيري از چنين سياستي را همانند مبارزه با كمونيسم، دشوار و طولاني مدت ميداند. حتي دشواري كار در اين مورد دوچندان است، زيرا مبارزه با ايدئولوژي اي كه بر ساختار اقتصادي ناموفقي استوار است، بسيار آسانتر از مقابله با فرهنگ و عقايدي كهن ميباشد. از اين رو غرب بايد بيش از پيش هوشيار باشد زيرا چه بسا همهي احزاب اسلامي همدست شده و به دشمني با غرب برخيزند و از اعمال هرگونه خشونتي دريغ نورزند. علاوه بر اين به نظر ميرسد بازداشتن اين گروهها و مبارزه با آنها، گسست دوبارهاي ميان شرق و غرب را در پي داشته باشد. وي حتي تجددگرايي اسلامي را طيفي مخالف غرب ميشمارد كه غرب ميتواند از اين فرصت كه به دوگانگي احزاب اسلامي منجر شده است، استفاده نمايد و به اهداف خود نايل گردد.«عنسان سلامه» در مقالهي «اسلام و غرب» به گونهاي ديگر اين پرسش را مطرح ميكند: «غرب به غير از سركوبي خشونت در كشورهاي اسلامي چه راهي در پيش رو دارد؟» او پاسخ خود را به صورت رهنمودهايي به غرب بيان ميدارد:1. بر دولتهاي غربي لازم است كه گروههاي اسلامي و عملكرد آنها را بازشناسند. اين امر هنگامي محقق ميشود كه غرب، اسلام را تهديدي براي امنيت خود نداند. نگريستن به احزاب اسلامي به عنوان تهديدي براي مصالح غرب، ديدگاهي به دور از عقل و انصاف، و برخاسته از عدم شناخت اين احزاب و اختلافهاي ماهيتي آنها ميباشد. ضمن اين كه در ديدگاه غربيها اسلام تنها دشمن خطرناك آنان جلوه خواهد كرد.2. غرب بايد نيروهاي ميانه رو را به راهيابي در دستگاه دولت تشويق كند. اين گروهها بايد در دو قوهي قضاييه و مجريه فعاليت داشته باشند.3. غرب بايد از بي حرمتي به حقوق انسانها و دست بردن در انتخابات انتقاد نمايد، چرا كه گفتمان غرب بر دو محور دموكراسي و حقوق بشر استوار است. اما گاهي غرب از شناخت دشمنان واقعي خود باز ميماند و در اجراي تصميمگيريهاي سازمان ملل سر در گم نشان ميدهد. غرب بايد ظرفيت و توان خود را بالا ببرد، زيرا چه بسا ارزشهاي غربي كه يا در جهان سوم تحقق نمييابند يا مورد استهزا قرار ميگيرند. واكنشهاي غرب نسبت به حوادث الجزاير، ناشي از چالشهاي اخلاقي غرب است؛ غرب از يك سو شعار دموكراسي سر ميدهد و از سوي ديگر، در صورت رسيدن بنيادگرايان به حكومت كه از طريق انتخاباتي سالم صورت گرفته، از سپردن زمام امور به دست آنان جلوگيري مينمايد و آنان را نژادپرست و ضد دموكراسي مينامد، بي آن كه بنيادگرايان فرصتي براي اجراي مدل حكومتي اسلامي خود داشته باشند.4. تمايل غرب به دخالت نظامي در كشورهاي ديگر بايد كاهش يابد. اگر مسلماني جان غير مسلماني را به خطر بياندازد، كشورهاي غربي آمادگي خود را براي دخالت نظامي در اين كشورها نشان ميدهند: (كويت، مناطق كردنشين و سومالي، اما در كشورهايي كه غير مسلمانان، هم ميهنان مسلمان خود را به خاك و خون ميكشند، اثري از دخالت نظامي غرب ديده نميشود. نمونهي بارز آن كشتار بي رحمانهي مردم بي پناه بوسني و هرزگوين و پاك سازي نژادي آنها توسط صربها است كه بيش از يك سال به طول انجاميد. تصميمگيريهاي غرب و به ويژه دخالت نظامي آنان عوامل فراواني دارد كه منافع استراتژيك و سود به دست آمده از محل فروش اسلحههاي نظامي از آن جمله ميباشد.5. غرب بايد براي حل معضل بزرگ جهان اسلام اقدام نمايد و براي برپايي دولتي فلسطيني تلاش كند. چه بسا تنها راه رهايي از اسلام راديكالي، بازگرداندن قدس به فلسطينيان باشد.«عنسان سلامه» در پايان ميافزايد: «بيگمان ارزشهاي دوگانهي غرب، سياست دخالت نظامي و اهميت بخشيدن به ايجاد امنيت در جهان اسلام، راه را براي به قدرت رسيدن بنيادگرايان هموار خواهد كرد.اگرچه تاريخ شناخت غرب از اسلام، سرشار از سلطهگري و تاخت و تاز به حريم يكديگر است، اما اكنون زمان آن فرا رسيده كه اين تاريخ را از ياد ببريم. جنگهاي صليبي و تبليغات صهيونيستي در ترسيم چهرهاي افراطي از مسلمانان نقش موثري داشتهاند. امروز بايد از چهرهي واقعي اسلام پرده برداريم و حقايق آن را آشكار سازيم؛ جهان شمولي، ارزشهاي والاي اخلاقي، اهميت دادن به عدالت، برابري و كرامت انساني، و دموكراسي از ويژگيهاي اسلام ناب است. برماست كه اين حقايق را از طريق رسانههاي مختلف در معرض ديد عموم قرار دهيم تا تصويري زيبا از اسلام، در ذهن همگان نقش بندد. غرب نيز بايد در انديشهي كهن خود دربارهي اسلام، تجديد نظر كند.به آن دسته از كارشناسان غربي كه ميان اسلام و فقدان دموكراسي، عدم احقاق حقوق زنان و تنگناهاي اقتصادي كشورهاي اسلامي پيوندي ناگسستني ميبينند نيز بايد گفت كه ساختارهاي سلطهجو نه تنها در جهان اسلام كه بيش از آن در مناطقي چون روسيه، امريكاي لاتين، چين و قسمت بزرگي از اروپا وجود داشته است. هم چنين، اتلاف ثروت ملي و ناتواني دولتها در ادارهي امور اقتصادي كشورها، به جهان اسلام اختصاص ندارد، بلكه ويژگي بسياري از كشورهاي جهان است. زن در كشورهاي اسلامي، حقوقي مناسبتر از همتاي خود در كشورهاي آسيايي غير مسلمان دارد و آموزههاي مكتب اسلام همواره به احترام حقوق اقليتها، اعطاي حق شهروندي به ايشان و جلوگيري از آزار آنان سفارش نموده است.«خلدون شمعه» در مقالهي «تعريب و أسلمة الإرهاب»7 يكي از ابزارهاي غير انساني تبليغات غربي را «شيطان انگاري» غير غربيها ميداند كه از مسلمانان و عربها در ذهن ديگران «شيطانهايي» ساختهاند. وي، اين ديدگاههاي منفي را نه تنها مانعي براي سازش ميان جهان اسلام و غرب ميداند، بلكه تجاوزي آشكار به حقوق بشر برشمرده كه از يك سو گفتوگوي شرق و غرب را به چالش ميافكند و از سوي ديگر ترور شخصيت جهان اسلام ميباشد.8 بنابراين. براي خارج كردن جهان اسلام از قالبهاي پيش ساختهي غرب پيشنهاد ميشود كه مسلمانان و عربها به وجود گروههاي افراطي اعتراف كنند. با اين توضيح كه افراطي بودن اين گروهها هيچ رابطهاي با مسلمان بودن آنان ندارد و آنها اقليتي هستند كه عملكردشان با گوهر اسلام ناسازگار است. البته بايد دلايل پيدايش آنها و به كارگيري خشونت توسط آنان را ريشهيابي نمود.حال كه ميتوان از همهي رسانهها استفاده نمود، لازم است كه ما گوهر وجودي اسلام را آشكار سازيم. انديشمندان اسلامي نيز موظف هستند كه اسلام را از كليشههاي ساخته و پرداختهي رسانههاي غربي برهانند و برچسبهايي چون خشونت خواهي، هرج و مرجطلبي و مبهم بودن دين را از پيشاني اسلام بزدايند. اين مهم با نشر حقايق راستين اسلام انجام ميپذيرد؛ در غير اين صورت غربت اسلام به جايي ميرسد كه حتي مسلمانان ساكن غرب نيز اين اتهامها را وصلههايي جداناپذير از اسلام قلمداد خواهند كرد.با برپايي نشستها و گفتوگوها ميتوان به استراتژي سودجويانهي برخي رسانههاي غربي پايان داد و اسلام واقعي را در انديشهي غربيها ترسيم نمود. براي رسيدن به اين هدف همكاري پايگاهها و كانالهاي خبري جهان اسلام ضروري ميباشد.9 بايد توان دشمن را بازشناخت و از انديشمندان اسلامي براي دفاع از حيثيت اسلام در همهي عرصهها (فرهنگي، سياسي، فلسفي و...) بهرهمند گرديد.10 تمامي مسلمانان جهان موظف هستند كه بار اين مسئوليت سنگين را بر دوش بكشند، زيرا تنها با شناساندن صحيح اسلام به غرب است كه ميتوان گامهايي استوار برداشت و زمينه را براي «گفتوگوي تمدنها» فراهم نمود.11
. «محمد اركون» در بزرگداشت دويستمين سال انقلاب فرانسه خطاب به حاضران ميگويد: «اسلام هيچگاه موضوعي جدي براي گفتوگو و مناظرهي علمي در اروپا و امريكا نبوده و همواره ميدان بحث و بررسي علمي به يهوديت و مسيحيت اختصاص داشته است و به نظر من دور دانستن دين اسلام از مناظرات علمي كه زمان زيادي است اعمال ميشود، هيچ عذر موجهي ندارد. «الفكر الإسلامي نقد و اجتهاد، ترجمه و تعليق: هاشم صالح، دارالساقي، الطبقه الثالثة 1998، بيروت، لبنان ص 314.1. اين نوشتار ترجمهي مقالهاي است از خانم دكتر «الفت حسن أغا» با نام «الأصولية الإسلامية في الإعلام الغربي» 1995 م.2. در اين باره بايد به كتابهايي اشاره نمود كه توسط خود مسلمانان نگاشته شدهاند و از بيعدالتيهايي كه در جهان اسلام وجود دارد، سخن گفتهاند. براي مثال در مورد مسألهي زن ميتوان به اين كتابها اشاره نمود: منصور فهمي: المرأة في الاسلام، خليل عبدالكريم: العرب والمرأة، عبدالله محمد الغذامي: المرأة واللغة، قاسم اميني: تحرير المرأة، نوال السعداوي: المرأة والجنس، نصر حامد ابوزيد: دوائر الخوف...، فاطمه المرنيسي: هل انتم محصنون ضد الحريم و دهها كتاب و مقالهي ديگر.4. وحيد عبدالمجيد، صدام الحضارات: الاطروحة الخلافية الجديدة بعد نهاية التاريخ، الحياة، 18، 1993 م.5. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: نبيل عبدالفتاح «سياسية تشويه الصور والشعال الصراحات»، «العنف الديني في مصر» «المصحف والسيف» قاهره، مدبولي 1984 م.6. ملخص اعمال ندوة و مناقشات مائدة مستديرة مع السيد حسن ترابي، 1992 م.7. خلدون شمعة، تعريب و أسلمة الإرهاب، الشرق الأوسط، 1993م.8. خلدون سمعة، القولية السلبية كما تثيرها ممارسات اعلامية غربية، قضية شيخ العرب القبيح، الشرق الاوسط 1993م.9. عبدالغفار مصطفي، ماذا عن صورة الاسلام و المسلمين في لإذعات الغربية؛ تشويه مع سبق الاصرار و التوصد، الشرق الاوسط 1993م.10. ممثلو 18 منظمة الاسلامية، ورقة عمل من رابطة المؤتمر الاسلامي للنهوض بالدعوة و الدعاة، الشرق الأوسط، 1993م.11. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: سعيد بن سعيد العلوي، جهود معرفية و ثوابت ايديولوجية: صورة الاسلام في الوعي الثقافي الغربي، الشرق الأوسط، 1993م. استراتيجية جديدة لتصحيح صورة الإسلام في الغرب، الشرق الاوسط، 1993م. ضرورة التصدي لحملات تشوية صورة الإسلام، الشرق الاوسط، 1993م.