بنيادگرايي و جنگ تمدن‏ها - بنیادگرایی و جنگ تمدن ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بنیادگرایی و جنگ تمدن ها - نسخه متنی

غلام عباس توسلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











بنيادگرايي و جنگ تمدن‏ها


غلام‏عباس توسلي



چكيده: نويسنده با اشاره‏اي كوتاه به برخي فقرات اعلاميه‏ي شصت روشن‏فكر آمريكايي، آن را ابزاري براي درهم كوبيدن جنبش‏هاي آزادي‏بخش و سركوب جنبش فلسطين مي‏داند. وي با بررسي گونه‏هاي بنيادگرايي، تقابل آن را با تمدن غرب و مدرنيته بيان مي‏كند. در عين حال، به نظر نويسنده هيچ شكلي از بنيادگرايي، توجيه‏كننده‏ي جنگ و لشكركشي قدرت‏هاي فايقه، به ويژه آمريكا، براي حمله به ملت‏ها نيست.


ساموئل هانتينگتون، نظريه‏پرداز مشهور و استاد علوم سياسي آمريكا، در نظريه‏ي «برخورد تمدن‏ها» عامل اصلي برخورد تمدن‏ها را دين مي‏داند و دين اسلام را در رويارويي با تمدن غرب مي‏بيند و در نتيجه جنگ بين دو تمدن غرب مسيحي و شرق مسلمان را اجتناب‏ناپذير مي‏داند. به همين دليل او و هم‏فكرانش، اسلام را ستيزه‏جو و ناسازگار با مدرنيته‏ي غرب معرفي كرده، بنيادگرايي اسلامي را مانع اصلي حركت «جهاني شدن» مي‏انگارند و به اين ترتيب به نگراني‏هاي خطر اسلام (اسلام فوبيا)، كه پس از انقلاب اسلامي ايران در ميان غربيان برانگيخته شد، دامن مي‏زنند. نظريه‏ي «برخورد تمدن‏ها»1ي هانتينگتون و نظريه‏ي «پايان تاريخ»2 فوكوياما علاوه بر اين كه لازم و ملزوم و مكمل يكديگرند، شايد پشتوانه‏ي نظري براي برخورد با جهان اسلام و مسلمانان را در لشكركشي‏ها و تهديدات بوش فراهم ساخته‏اند. از سوي ديگر بيانيه‏اي كه دو ماه پيش با امضاي شصت نفر از متفكران سرشناس آمريكايي، از جمله «ساموئل هانتينگتون»، «فرانسيس فوكوياما»، «آميتايي تريوني»، «بلانكن هورن»، رئيس مؤسسه‏ي ارزش‏هاي آمريكايي، و ديگران منتشر شد كه در واقع پي‏گير وقايع يازده سپتامبر گذشته بود، به نحوي عمق و اهميت ديدگاه‏هاي امثال هانتينگتون را، كه در اين بيانيه حالت يك دكترين به خود گرفته است، روشن مي‏كند؛ يعني مطرح كردن دوباره‏ي همان نظريه‏ي «برخورد تمدن‏ها» با توجيه و پشتوانه‏ي روشن‏فكري وسيع‏تر.


در اين بيانيه كه با سؤال «ارزش‏هاي آمريكايي چيست؟» شروع و با «جنگ عادلانه، براي دفاع از خود و ارزش‏هاي جهاني» ختم مي‏شود، به صورت ظريف و دقيق و با تكيه بر مستندات حقوقي از جمله احترام به حقوق اساسي انسان‏ها و حقوق بشر، حفظ حقوق شهروندان آمريكايي، آزادي مذهب و ...، جنگ عادلانه‏ي آمريكاييان براي دفاع مشروع از خود و از ارزش‏هايي كه «جهاني» هستند توجيه و تأييد شده است! در مقابل، «كشتن به نام خدا» مغاير ايمان به خداوند و بزرگ‏ترين نافرماني از جهان فكر كردن ايمان مذهبي دانسته شده است.


به نظر مي‏رسد قصد امضاكنندگان، كه غالب آنها به ظاهر مستقل، اما در واقع از طيف راست هستند، از انتشار بيانيه‏ي مذكور، موجه جلوه دادن «جنگ جاري عليه تروريسم» و حمايت ضمني از دكترين حمله به كشورهاي ديگر با عنوان ريشه‏كن‏كردن تروريسم است.


اين بيانيه‏ي هجده صفحه‏اي زماني انتشار يافت كه جنگ در افغانستان به طور نسبي پايان يافته تلقي مي‏شد. از اين رو احتمالاً حمايت بيانيه بر مقاصد و اقدامات نظامي احتمالي و آتي آمريكا بر ساير نقاط جهان نيز ناظر است و منحصر به افغانستان نمي‏باشد.


در بحث ما، فراز كليدي در اين عبارت مقدماتي بيانيه‏ي مذكور، خلاصه مي‏شود:


«جنبش اسلام‏گراي افراطي با مباني پايه‏اي جهان مدرن، با رواداري مذهبي و نيز با حقوق بشر بنيادين كه در منشور سازمان ملل درج است، سر جنگ دارد... پس ... ما حق داريم براي دفاع از ارزش‏هاي ''جهاني`` و انساني خود با آن بجنگيم».


پس از حمله‏ي آمريكا به افغانستان و تهديد مكرر عراق و ايران و آزاد گذاشتن دولت نژادپرست اسرائيل در كشتار فلسطيني‏ها، مي‏توان بيش از پيش به مقاصد واقعي و نيمه پنهان، اهداف درازمدت و مكتومِ وسايل ارتباط جمعي و گروهي از روشن‏فكران غرب پي برد و به عيان ديد كه چگونه با حمله‏ي فرهنگي به اسلام بنيادگرا و بنيادگرايي اسلامي، از آن به عنوان ابزاري براي درهم كوبيدن و مطرود ساختن جنبش‏هاي آزادي‏بخش بهره گرفته‏اند. صرف نظر از اين نيمه‏ي پنهان، دنبال كردن ديدگاه‏ها و تحركات «بنيادگرانه» در يك گروه و يا حضور يك رژيم مذهبي بنيادگرا، عبرت‏ها و درس‏هاي آموزنده‏اي به ما مي‏دهد و راه‏هايي را براي دفاع واقعي از اسلام در دنياي مدرن پيش‏پاي ما مي‏گذارد.



بنيادگرايي و گونه‏هاي آن


در يك تعريف ساده و عام، بنيادگرايي3 بر مبادي و اصول نخستين و سنن بنياديني تكيه مي‏كند كه در يك مكتب فكري و يا يك مذهب، با ارجاع به بنيان‏گذار به طور همه جانبه و برگشت‏ناپذير، مورد قبول واقع مي‏شود و هرگونه تفسير تاريخي و نسبي را نسبت به اين مبادي رد مي‏كند.


تعريف ديگر بنيادگرايي، درخواست حاكميت و اعمال همه‏جانبه و مطلق دين بر كليه‏ي شئون زندگي بشر از جزئي تا كلي و از جمله بر سياست، اقتصاد و زندگي خصوصي افراد است كه مي‏بايد تمامي احكامي ديني بدون خدشه و به طور همه‏جانبه اجرا و اعمال گردد و جامعه، سراپا يك جامعه‏ي ديني در معناي سنتي آن باشد.


اين بينش با استفاده از روش‏هاي تحكمي و اعمال فشار و خشونت و برخورد فيزيكي و حتي با نديده گرفتنِ و زيرپا گذاشتن قوانين عادي، دستورها و احكام را در كل جامعه پياده مي‏كند. در همين جا است كه ميان بنيادگرايي، به عنوان طرز تفكر و بينش، و استفاده از حربه‏ي ترور، وحشت و خشونت، به عنوان يك روش، پيوند به وجود مي‏آيد و به طور منطقي، بنيادگراها مروج و پشتيبان خشونت، ترور، تهاجم و... معرفي مي‏شوند.


با توجه به تبليغاتي كه انجام يافته از نظر غربيان، بنيادگرايي اسلامي يا اسلام‏گرايي (اسلاميسم) با ويژگي «ضد مدرنيته»، «ضد تمدن» و «ضد غرب» شناخته مي‏شود و به طور كلي جنبه‏ي «ضد تمدن جديد» آن بسيار برجسته مي‏شود. در اين برداشت، بنيادگرايي ضد تغيير و تحولات اجتماعي است و به مدرنيزاسيون، مردم‏سالاري، مليت‏خواهي و جامعه‏ي مدني روي خوشي نشان نمي‏دهد و تمدن و فرهنگ جديد را يك‏سره فاسد مي‏داند. اگر سنت‏پرستي (تراديسيوناليسم) با گذشته‏گرايي و مقاومت در برابر مدرنيسم و نهادهاي مدرن مشخص مي‏شود، بنيادگرايي با ضديت، دشمني، تخريب و هجوم به فرهنگ مدرن، از آن متمايز مي‏شود. استدلال اين است كه «جامعه‏ي مدني» يك «جامعه‏ي غير ديني» است و جامعه‏ي ديني با مدنيت ناسازگار است. در مدرنيسم نياز به حفظ سنن آباء و اجدادي به هر قيمت و براي هميشه وجود ندارد و به جاي آن مسائلي همچون رقابت، تخصص‏گرايي، تساوي حقوق افراد اعم از زن و مرد، رعايت حقوق بشر (به طور كلي)، رعايت حق شهروندي (صرف نظر از تعلق مذهبي) و حقوق اقليت‏ها، طغيان عليه سلسله مراتب پدرسالارانه، تأكيد بر گسترش عرصه‏ي عمومي و مكانيسم نقد و گفت‏وگو براي پيدا كردن راه حل مورد قبول و... جايگاه با اهميت و ويژه‏اي دارند، هر چند ممكن است در عمل، همه‏ي موارد تحقق نيافته باشد. از آن‏جا كه در نظر بنيادگرايان، گذشته كامل و مقدس است، هر گونه تغيير، در نفس خود مذموم است و همه چيز آن‏چنان كه هست بايد حفظ شود. در برابر آن، به مدرنيزم سه ويژگي مشخص نسبت داده مي‏شود:


1. تغيير مداوم در جامعه، قوانين و نهادها بر اساس شاخص‏هاي معين با حفظ اصول اساسي.


2. تغيير دائم در ساختارهاي كهن جامعه و عقلاني ساختن همه‏ي امور. البته اين توسعه‏ي عقلانيت شامل توسعه‏ي تمايزگرايي، تخصص‏گرايي و عام‏گرايي نيز مي‏شود.


3. توسعه و ابداع مكانيسم‏ها و ضوابطي كه منجر به فراهم شدن نهادهاي مدني متعدد بشود تا جامعه از درون بتواند به صورت خودكفا اداره شود(مثل وجود انجمن‏ها، احزاب سياسي، سازمان‏ها و غيره).


مورخين شكل‏گيري دولت عربستان سعودي و روي كار آمدن وهابيت در اوايل قرن بيستم، را نخستين دولت «اسلامي» بنيادگرا در عصر جديد مي‏دانند. اين بنيادگرايي كه از لحاظ سياسي بي‏خطر و از لحاظ اجتماعي «خشك» و سخت‏گير و پيرو «احكام» است، در غرب هرگز مورد انتقاد، سؤال و تهاجم قرار نمي‏گيرد؛ زيرا اگر بنيادگرايي دولتي با استبداد داخلي و سخت‏گيري نسبت به زمان و بي‏اعتنايي نسبت به دموكراسي و حقوق مردم همراه و همساز باشد و منافع غرب هم‏چنان حفظ شود، نه فقط ضرري متوجه تمدن و فرهنگ غرب نيست، بلكه از نظر آنها پديده‏اي «اسلامي» و مطلوب است. ژورناليسم غربي بدون آن‏كه بنيادگرايي را به طور دقيق تعريف كند يا مصاديق آن را روشن كند، به هر بهانه‏اي به آن حمله و آن را نوعي بيماري اجتماعي تلقي مي‏كند.


قدر مسلم تا زماني كه وسيع‏ترين صحنه‏ي بازي غرب، در پيش‏رفت تكنيك، فن‏آوري سطح بالا، اتكا بر علم، اكتشافات علمي، گسترش وسايل ارتباطي، تجارت، مديريت و تخصص سطح بالا است و از طرفي «بنيادگرايي»، با هر تعريفي، به آن پشت كرده، مقتضيات، مكانيسم‏هاي واقعي مردم‏سالاري و رشد اساسي فكر و علم در جامعه را به چيزي نمي‏گيرد، بيش از آن‏كه احياگري، حاكميت و استقلال سياسي و اقتصادي به وجود آورد، همچون تاراجگري عمل مي‏كند كه بيش‏تر نقش افساد دارد تا اصلاح. استمداد ايدئولوژيك از منابع مكتبي كهن بدون انطباق آن با نيازهاي زمان و مكان و بهره‏گيري از نيروي انساني كارآمد، جز به درماندگي و شكست منجر نمي‏شود و عجز بنيادگرايي خشونت‏طلب را نمايان مي‏كند.


از ديگر نقاط ضعف بنيادگرايي موجود در عمل، تمايل شديد به مركزيت محوري است كه در عرصه‏ي سياسي يادگار دوران قبل از جنگ جهاني دوم است كه ويژگي‏هاي آن عبارت‏اند از: تسلط بي‏چون و چرا از طريق كنترل ارتش، پليس مخفي، تلويزيون دولتي، روزنامه‏هاي وابسته به دولت و مالكيت صنايع بزرگ و انتخاب مسئولان رده اول از ميان «محرمان» و بنابر وابستگي‏هاي خانداني و ملاحظات شخصي. وجود اين ويژگي‏ها در يك جامعه باعث محروم شدن آن جامعه از عقلانيت، انديشه‏ورزي و فن‏آوري مي‏باشد.


برخي از گروه‏هاي بنيادگرا هم تنها شيوه‏هاي تاريخي قهرمان‏سازي و شخصيت‏پرستي را ملاك قرار داده و از آن سود مي‏جويند، اما اين شيوه نيز در دراز مدت تأثيري ندارد.


به هر حال بنيادگرايي در عين حال كه محصول مدرنيته است، با آن شديدا در تضاد است و متقابلاً نوعي ترس از بنيادگرايي در طرفداران مدرنيته به چشم مي‏خورد به طوري كه آن را براي خود خطرآفرين مي‏دانند و به همين دليل با آن سخت برخورد مي‏كنند؛ به عبارتي «بنيادگرايي» هر چه باشد از دشمن علني‏اش يعني روشن‏فكري و روشنگري، كه زيربناي فكري مدرنيته را تشكيل مي‏دهد، جدا نيست.


شكي نيست كه بنيادگرايان مي‏خواهند با تمام قوا، مدرنيته را به چالش كشند و در برابر آن با تمام وجود مقاومت كنند؛ اما مسلم است كه در طول زمان نه مدرنيته بر يك روال ثابت باقي مي‏ماند و نه بنيادگرايي قادر است مطلق‏انديشي خود را تا به آخر حفظ كند و به آن پاي‏بند باقي بماند. بنيادگرايي در هر چهره‏اي كه نمايان شود و هر شيوه و عمل ناصوابي كه انجام دهد، توجيه‏گر جنگ، لشكركشي و حمله‏ي قدرت‏ها، به‏خصوص آمريكا، به ملت‏ها نيست، هم‏چنين، معادل دانستن اسلام با «بنيادگرايي» و تبليغ آن در دهه‏هاي اخير، كه اثرهاي زيان‏بخشي بر روابط جهان اسلام و كشورهاي غربي گذاشته و مي‏گذارد، نياز به بررسي، تبيين و توجيه بيش‏تري دارد كه در اين مختصر نمي‏گنجد.


اشاره


آقاي توسلي در مقاله‏ي خود اشاره دارد كه هدفش وارد شدن به بحث درباره‏ي بيانيه‏ي شصت تن از روشن‏فكران آمريكايي در توجيه جنگ نيست، بلكه مي‏خواهد به اين طرز فكر اشاره كند كه چگونه «بنيادگرايي» اسلامي در دنيا، درست يا نادرست، مغاير با ارزش‏هاي انساني و جهاني و حقوق بشر تلقي مي‏گردد. تلاش نويسنده تا حد زيادي معطوف به توصيف واقعيت‏هاست و كم‏تر به ارزش‏گذاري و داوري پرداخته است. اين تلاش در عين حال كه در جاي خود قابل تحسين است، فاقد جامع‏نگري لازم و تحليلي درست و منطبق با واقعيت‏هاي جاري در جامعه‏ي ايران پس از انقلاب است. از اين رو اشاراتي كوتاه به پاره‏اي كاستي‏ها مي‏شود:


1. آقاي توسلي دو تعريف از بنيادگرايي ذكر كرده است كه هر دو تعريف داراي بار منفي است. اين نشان مي‏دهد كه مفهوم«بنيادگرايي» از سوي انديشه‏ي غربي براي ياد كردن از جنبشي است كه نامطلوب و مطرود است. بنيادگرايي بنا بر تعريف اول تغييرستيز و گذشته‏گراست و تعريف دوم همراه خشونت، برخورد فيزيكي، نديده گرفتن قانون، زير پا گذاشتن حقوق انساني و... است. البته چنين تعاريفي همواره مد نظر كاربران اين مفهوم بوده است، از اين روست كه با پيروزي انقلاب اسلامي و پديدار شدن روحيه‏ي سازش‏ناپذير آن با استعمار مدرن غربي، موج حملات با عنوان بنيادگرايي به انقلاب اسلامي افزايش يافت. پذيرش ضمني اين اتهام، بدون هيچ تحليل و بررسي موشكافانه‏اي، توجيه‏پذير نيست. نويسنده در ابتداي مقاله، انقلاب اسلامي را از جمله مواردي دانسته است كه اسلام هراسي غربيان را تشديد مي‏كند و آن را در عداد حركت بنيادگرايي اسلامي(اسلاميسم) قرار مي‏دهد. اگر در انقلاب اسلامي آثاري از برخورد فيزيكي يا خشونت ديده شد، اولاً، نمي‏توان آن را به لحاظ نظري به عنوان يك هنجار به حساب آورد؛ ثانيا، مقتضاي هجوم داخلي و خارجي دشمن، مقابله جدي با آن است كه گاه نيازمند برخورد فيزيكي و به كارگيري خشونت به عنوان ابزاري دفاعي است. نمي‏توان با گروهي كه به عمليات تروريستي دست مي‏زند و زن و مرد را مورد حملات مسلحانه قرار مي‏دهد با زبان مسلامت‏جويانه سخن گفت. نمي‏توان با متجاوز به خاك و جان و مال اين مردم از مسالمت و نرمي سخن گفت و به انتظار مجامع بين‏المللي نشست تا با به‏كارگيري به اصطلاح ابزار قانون، متجاوز را بر جاي خود نشانند؛ زيرا هيچ آثار و علائم مثبتي، كه دال بر اراده و انگيزه‏اي براي به كارگيري قانون عادلانه در سطح جهان باشد، به چشم نمي‏خورد. در چنين شرايطي هر انسان عاقلي حكم مي‏كند كه بايد از ابزار قدرت استفاده كرد و امنيت مردم و كشور را تأمين نمود. در چنين وضعيتي نبايد استفاده از اين ابزار را علامتي بر بنيادگرايي گرفت، چنان كه استفاده‏ي بسيار گسترده پليس آمريكا از قدرت فيزيكي و برخورد خشن با افراد مظنون بي‏ارتباط با نهضت‏هاي بنيادگرا، نام بنيادگرايي به خود نمي‏گيرد. مطابق قوانين جديد آمريكا، اف. بي. آي. براي بازداشت هر فرد مشكوكي، حتي بدون حكم قضايي، از ورود به هيچ حريم خصوصي منع نمي‏شود.


2. خشونت پليس آمريكايي، كنترلِ نامه‏هاي شخصي از سوي پليس، اجازه دادن به پليس براي ورود به حريم خصوصي افراد و شنود مكالمات، كنترل جريان اطلاعات و برقراري حالت فوق‏العاده در وضعيت حمله به عراق (در حالي كه هيچ خطري آمريكا را تهديد نمي‏كرد)، مالكيت صنايع بزرگ از سوي كساني كه حاكميت را در دست دارند، انتخاب مسئولان رده اول از ميان قشر خاص محرم شده و محدود و... از سوي ليبرال‏ها و دولت‏هاي مدرن غربي به نام بنيادگرايي ناميده نمي‏شود و هيچ ضعفي براي ليبراليسم محسوب نمي‏شود؛ اما همين امور از سوي يك دولت اسلامي با عنوان بنيادگرايي قرين مي‏گردد و نقطه ضعفي بزرگ محسوب مي‏شود. اين دوگانگي بيش از آن‏كه آگاهانه باشد، بر اثر تأثير پذيري ناخودآگاه از حجم عظيم جهت‏دار تبليغاتي رسانه‏هاي غربي است كه جناب آقاي توسلي را نيز فرا گرفته است.


3. آقاي توسلي درباره‏ي بيانيه‏ي شصت روشن‏فكر آمريكايي مي‏گويد: «در بحث ما، فراز كليدي در اين عبارت مقدماتي بيانيه‏ي مذكور خلاصه مي‏شود: ''جنبش اسلام‏گراي افراطي... پس ما حق داريم براي دفاع از ارزش‏هاي جهاني و انساني خود با آن بجنگيم``». بسيار مناسب بود كه اين فراز كليدي بيانيه مورد موشكافي و تبيين قرار مي‏گرفت.


تنها در اين فراز نيست كه نويسندگان بيانيه ارزش‏هاي خود را جهاني و جهان‏شمول معرفي كرده‏اند و گفته‏اند براي دفاع از اين ارزش‏ها مي‏جنگيم. جالب اين‏جاست كه اينان دفاع از ارزش‏هاي ديني را جايز نمي‏دانند ولي جنگ براي دفاع از ارزش‏هاي زندگي آمريكايي را، كه به آن صفت جهاني نيز مي‏دهند، جايز مي‏دانند. اين تناقض آشكار در بيانيه نشانه‏ي روح استكباري و خود برتربيني آمريكايي است كه در تمام حركت‏هاي سياسي و فرهنگي آمريكا هويداست.


4. نويسندگان آمريكاييِ اعلاميه‏ي يادشده، هر گونه برداشت مكتبي از اسلام را با نام اسلام‏گرايي4 مورد هجوم قرار مي‏دهند و تنها از اسلامي به نيكي ياد مي‏كنند كه شكل يك مكتب براي جامعه و اداره آن برنامه نداشته باشد، بلكه تنها به زندگي فردي انسان بپردازد و قابل پي‏گيري در جامعه سكولار بوده و هيچ تضاد و تعارضي با فرهنگ مدرن غربي نداشته باشد. اخيرا نوعي اسلام آمريكايي در ايالت كاليفرنيا رايج شده است كه در صف نماز جماعت زنان و مردان به صورت يك صف در ميان مي‏ايستند و زنان بدون پوشش خاصي و بدون حجاب كامل، نماز مي‏گزارند! اين اسلام از نظر روشن‏فكران آمريكايي درست و مطلوب است و اسلام استكبارستيز و مدافع حقوق چپاول شده‏ي مستضعفان، با مارك اسلاميسم يا بنيادگرايي مورد طعن و نفرين قرار مي‏گيرد و مستحق حملات نظامي آمريكا شناخته مي‏شود.












1. clash of civilisation,


2. end of history


3. foundamental


4. islamism

/ 1