چكيده
مكاتب مختلف روانشناسى مثل روانكاوى، رفتارگرايى، انسانگرايى، مكتبشناختى و ... تلاش زيادى براى درك انسان و معضلات روانشناختى ـ رفتارى وى نموده و از جنبههاى گوناگون به انسان و نيازهايش نگريستهاند. ديدگاه دينى نيز انسان و مسائل او را مورد توجه و امعان نظر قرار داده است. در اين تحقيق سعى شده است ديدگاههاى مكتبشناختى و انديشه دينى در ارتباط با نقش باورها و عقايد انسان و تأثير آن بر رفتار و عاطفه وى مقايسه شود. انديشمندان مكاتب رايج عموماً تفكر دينى را جزئى از كل انديشه انسانى مىدانند و با غفلت از فطرت و انديشه توحيدىِ آدمى، دين را صرفاً به عنوان اهرمى كمكى در درمان بيماريهاى روانى و ناراحتيهاى روحى كه گاه مىتوان از آن استفاده كرد، مطرح نمودهاند. در صورتى كه در حوزه معرفت دينى، بستر و زمينه اصلى تفكر و باورهاى درست را انديشه توحيدى و ايمان به خدا تشكيل مىدهد و زيربناى اصلى باورهاى غير منطقى را ناباورى به تفكر توحيدى مىداند. طبق نظر مدل شناختى، زيربناى سيستم باورهاى انسانى را عواملى همچون محيط، شيوه تربيت و نيز خصوصيات شخصى فرد تشكيل مىدهد و منطقى بودن باورها را جامعه و فرد تعيين مىكند. ولى در ديدگاه دينى، گستره اين باورها ازمحدوده انسان و روابطش با خود و ديگران به وسعت يك جهانبينى بسط مىيابد. طبق انديشه دينى اساس باور منطقى انسان را ايمان به خدا، قيامت و معاد و ايمان به ملائكه (غيب) و كتاب تشكيل مىدهد و اساس باورهاى غيرمنطقىِ انسان، كفر به خدا و روز قيامت است.واژههاى كليدى:
مكتبشناختى، ديدگاه اسلامى، باورهاى غير عقلانى، ناهنجارىهاى شخصيتى.مقدمه
بشر از ديرباز همواره در پى حل مشكلات اساسى خود بوده است. او هرگز از دغدغه معضلات و مسائل گوناگون روانشناختى، فردى و اجتماعى آسوده نبوده و هيچگاه نيز جهت حل اين معضلات و درمان مسائل و دردهاى عظيم انسانى خود از پا نايستاده است. از آغاز شكلگيرى ذهنيت بشرى تا امروز مكتبها و مرامها وايدئولوژىهاى گوناگون، داعيه شناخت، تبيين و حل اين معضلات اساسى را داشتهاند كه بايستى فارغ از جهتگيرى ارزشى، اين گرايشها و مكتبها شناخته شوند و با مطالعهاى تطبيقى و نقدى منصفانه، قابليت اين مكتبها را بررسى كرد. مكتبهاى روانشناسى تاكنون تلاش زيادى براى درك انسان و مسائل عاطفى ـ رفتارى وى و ارائه روشهايى براى حل اين مسائل كردهاند. اين مكاتب از جنبههاى گوناگون به انسان و نيازهايش نگريستهاند و بسته به آنچه از نظر آنان اصالت داشته او و مسائلش را تعبير و تفسير كردهاند. مثلاً مكتب روانكاوى كلاسيك، حال فعلى انسان را در گرو گذشته او مىداند و كيفيت رشد انسان در كودكى و حوادث رخداده در دوران كودكى فرد را عامل وضعيت و شرايط فعلى او به حساب مىآورد و اراده او را مقهور آنچه جامعه، محيط و والدين در گذشته برايش رقم زدهاند مىداند و عمدهترين راهحلى كه براى مشكلاتش ارائه مىدهد وادار كردن فرد به يادآورى و شناخت دوباره تعارضات و مسائل گذشته و بالا بردن سطح تحمل اضطراب و درد ناشى از اين آگاهى است. يا رفتارگرايان كه شخصيت انسان را مجموعهاى از رفتارهاى آموخته شده وى تعريف مىكنند و ديگر به توان عقلانى، ادراكى و شناختى فرد عنايت چندانى ندارند، آنچه را هم كه با انديشه به دست آورده، حاصل يادگيرى رفتارى مىدانند. مكتبشناختى نيز رفتار و عاطفه انسان را براساس ادراكها و شناختها تفسير مىكند. طبق نظر مدلهاى شناختى، اساس و پايه سيستم باورهاى انسان را عواملى همچون محيط فرد و تعامل او با محيط و سبك و شيوه تربيت وى و افراد مؤثر در زندگى او مثل مراقبان، والدين يا مربيان او و خصوصيات شخصيتىاش تشكيل مىدهد، زيرا انسان از همان ابتدا كه چشم به جهان مىگشايد پيوسته در معرض حوادث و شرايط پيرامون خود است. به تدريج كه رشد مىكند اين تعامل گستردهتر و با طيفى وسيعتر انجام مىگيرد. حوادث محيطى دادههاى حسى را براى فرد فراهم مىكند و او به واسطه اين دادهها به ادراك و شناخت دست مىيابد. باورهاى فرد جزء پايدار نظام شناختى او است كه توسط حادثهها فعال مىشود و اطلاعات و ادراكات وارد شده به نظام شناختى فرد را دستهبندى و رمزگردانى مىكند. اين نظامِ باورهاى فرد، منطقى است يا غير منطقى. منطقى بودن باورها را جامعه و انديشه و عقل خود فرد، تعيين مىكند. براساس اين باورهاى فرد يا طرحوارههاى ذهنى است كه طرز برخورد و نگرش شخص به خود، جهان و آينده تعيين مىشود. اگر اين ساختارهاى شناختى منطقى و مثبت باشد، گرايش فرد به همه چيز مثبت و اميدوارانه خواهد بود و در صورتى كه اين ساختارهاى شناختى غيرمنطقى باشد، نگرش فرد به خود، آينده و دنياى پيرامونش منفى خواهد شد، به گونهاى كه واقعيتهاى متضاد طورى تعبير مىشوند كه در چهارچوب دريافتهاى از پيش شكل گرفته و جهتدار جاى بگيرند و اين تعبير جهتدار موجب پردازش نادرست اطلاعات و تحريفها و خطاهاى شناختى مىشود. در اين ديدگاه گفته مىشود انسان با نيازهاى متعددى پا به عرصه وجود مىگذارد و دائم درصدد ارضاى آنهاست. تمايل شديدى به عشق، محبت و احترام، رشد، ترقى و تشفى آرزو دارد و به شدت از ناكامى و بىتوجهى اجتناب مىكند. به طور كلى او با توان زيادى براى خواستن متولد مىشود. اصرار دارد هر چيزى به بهترين وجه در زندگى او وجود داشته باشد. اگر اين خواستها سريع و كامل ارضا نشوند ممكن است دو برداشت متضاد براساس تمايلات ذاتى خود از اين حادثه فعال كننده داشته باشد. يكى افكار، عقايد و باورهاى منطقى و عقلانى و ديگرى افكار، عقايد و باورهاى غيرمنطقى. وقتى فرد تابع عقايد و باورهاى منطقى باشد به عواقب منطقى و سازنده دست خواهد يافت و داراى شخصيت و رفتار بهنجار و معقولى خواهد بود. عواقب منطقى منجر به سازگارى مناسب فرد مىشود. اما هر گاه فرد تابع افكار، عقايد و باورهاى غير منطقى باشد به عواقب غير معقول و غير منطقى دچار خواهد شد. در اين حالت فرد دچار آشفتگى عاطفى و رفتارى مىگردد. به طور كلى در اين نظريه، رفتار و عواطف انسان تابع باورها و عقايد او فرض مىشود و پيامدهاى رفتارى يا عاطفى تا حد زيادى مستقل از حوادث و وقايع است. يعنى اينكه واكنشهاى عاطفى و رفتارى فرد دقيقا هماهنگ و متناسب با حادثه و وقايع رخداده نيست، بلكه متناسب با برداشت و شناخت فرد از حوادث است. مىتوان گفت نظام باورهاى فرد جزء بسيار مهم شخصيت اوست كه قادر است بر ابعاد گوناگون شخصيت فرد اثر بگذارد. از آنجا كه در مشاوره و رواندرمانى، هدف، فرد و رفتار و شيوه برقرارى رابطهاش با خود و جامعه است، ضرورتا نيازمند شناخت انسان است و از اين روست كه همه مكاتب روانشناسى براساس يك نظريه شخصيتشناسى و انسانشناسى ارائه گرديدهاند و شخصيت انسان را بر مبناى زيستى، اجتماعى يا روانى تعريف كردهاند. تعاليم اديان ابراهيمى و از جمله و به طور خاص دين اسلام نيز بينش و تصويرى خاص از اين مسائل و دردها و مشكلات و ناهنجارىهاى انسانى ـ روانشناختى و جامعهشناختى دارند و شيوهها و پيشههاى خاصى را نيز براى حل اين معضلات، پيشنهاد مىكنند كه البته و به ناگزير اين تعاليم را ولو فارغ از نوعى پيش داورى براى دفاع يا نفى مذهب، بايد شناخت و نقادى كرد. ـ حوزه معرفت و انديشه دينى، در برخورد با معضلات روانشناختى فردى و اجتماعى انسان، مبانى انسان شناختى معينى دارد كه براساس اين مبانى، پايهها و زيربناهاى انديشههاى غيرمنطقى، ويژگىها و روشهاى برخورد با آنها قابل تحليل و دريافت است. فطرت در تعريف دينى، سرشت و ذات انسان و يا صفات و خصلتهايى است كه از درون انسان، (نه عوامل خارجى) سر برمىآورد. به عبارت ديگر فطرت، جريان طبيعى و قانونى نيروهايى است كه در انسان به وجود مىآيد. بنابراين براى هر يك از نيروهاى غريزى و روانى، فطرتى وجود دارد كه جريان طبيعى و منطقى آن نيرو است(جعفرى، 1375 ، ص 140). نگرش قرآن به دين اين است كه آن را فطرى مىداند (روم، آيه 30). بنابراين توصيههاى دينى، تحميلى بر انسان و بيگانه از او نيست، بلكه پاسخ مثبت به نداى درونى (فطرت) انسان است. اين توصيهها عقلانى است و هر آنچه عقلانى باشد انسان ذاتا براى آن پذيرش دارد. تفاوت ديگرى كه در روشهاى درمانى برگرفته از متن دين اسلام با روشهاى ديگر مكاتب روانشناختى مىبينيم اين است كه اين توصيهها چون منطبق با فطرت انسان، يعنى همان عنصر درونى انسانهاست، با همه انسانها و در همه شرايط جغرافيايى، اقليمى و فرهنگى سازگار و براى آنها كارآ، مؤثر و راهگشاست. اين حوزه معرفت، انسان را موجودى مىبيند كه با نيازهاى متعددى متولد مىشود و هميشه در پى ارضاى اين نيازهاست و ولع زيادى به ارضاى آنها دارد (نجم، آيه 53)؛ افزونطلب و زيادهخواه است (تكاثر،آيه 1)؛ در رسيدن به خواستههايش عجول و بىطاقت است و اگر به اين تمايلات دست پيدا كند، احساس نشاط و شادمانى مىكند و از خود بى خود مىشود (شورى، آيه 48)؛ و اگر ناكام و محروم شود و نتواند در ارضاى خواستههايش موفق شود از همهكس و همه چيز مأيوس و درمانده و نااميد مىگردد (هود، آيه 9). قرآن، ارزشها و ويژگىهاى انسان را بيان مىكند و شايد بزرگترين دليلى كه خداوند متعال الفاظى را كه بيانكننده همه ذات و مختصات انسان است به كار نبرده نامحدود بودن استعدادها و امكانات موجود انسان است. اگر خداوند در قرآن انسان را صاحب قابليتهاى مثبت و منفى معرفى مىكند. اگر او را امانتدار خدا و مسئول معرفى مىكند (احزاب، آيه 72) و او را نماينده خود در روى زمين مىداند(ملك، آيه 30) و اگر او را بر همه مخلوقات خود برترى داده است ( بقره، آيه 31) و فلسفه آفرينش او را محك زدن او از طريق عمل او بيان مىكند(ملك، آيه 2) و اگر او را ظلوم و كفور و عجول و طماع و حريص و جاهل و عاصى و زيادهطلب ناميده است، اينها همه نشاندهنده قابليتهاى انسان و صحه گذاشتن بر قدرت اراده و توانايى انتخاب اوست و اساسا همين قابليتهاست كه ساختار معرفتى انسان را عقلانى و منطقى و يا غيرعقلانى و غيرمنطقى مىكند. مكاتب ديگر تلاش مىكنند كه انسان دردمند را در برخورد با دنياى پيرامونش به تفكرى نو و تغيير باور وادار كنند تا با نگاهى ديگر، خود و دنيا را ببينند. اينجا فقط رابطه انسان با خودش و دنياى پيرامونش مطرح است و رابطهاى ديگر فرض نمىشود. تمام نيروى تغيير و تبديل و همه انگيزهها از درون خود او جستجو مىشود. انسان، محور جهان هستى است كه خودش است و خودش و هستى پيرامونش. بايد تنها به خود ايمان داشته باشد؛ ميزان منطقى بودن و غير منطقى بودن افكار، عواطف يا رفتار او، نظر خود او و ديگران است و ميزان ديگرى در نظر نيست، در صورتى كه اين فرضيه كه چيزى بتواند خودش را بسنجد و صحت و سقم خود را معين كند فرضيه غلطى است. براى سنجش هر چيزى ميزانى لازم است و تفكرى غير از تفكر دينى چنين ميزانى را به دست نمىدهد. تنها تفكر دينى است كه ميزان را به دست مىدهد و ضرورت وجود آن را بيان مىكند: وَ اَنزَلنا مَعَهُم الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط (حديد، آيه 25)؛ و با آنها(پيامبران) كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند. يكى از تفاوتهاى عمده ديدگاه اسلام با ديگر مكاتب همين جاست. در اين ديدگاه به انسان و باورهايش در محدوده وسيعترى نگاه مىشود و گستره اين باورها را از حد انسان و روابطش با ديگران و با خودش، به وسعت يك جهانبينى بسط مىدهد. در اين ديدگاه رابطه انسان با خدا بر رابطه او با خود و محيط اشراف دارد و به آنها تعين مىبخشد. طبق انديشه دينى، اساس باور عقلانى انسان ايمان به خدا، ايمان به معاد و به ملائكه (غيب) و كتاب است. انسان وقتى حاكميت خدا را بر خود پذيرفت و آخرت را باور داشت، صالح و تلاشگر است و در پى اصلاح رفتار خود و اصلاح روابطش و اثر گذارى مثبت بر ديگران است. با ديگران به شيوهاى مطلوب مىآميزد و بعد از آنكه آگاهانه براى رشد و كامل شدن خود كوشيد، با نزديك كردن خود به ديگران با شيوههاى مناسب و مطلوب، چه با توصيههاى عملى به موقع و چه با تقسيم امكانات خود با ديگران، در اصلاح مسائل جامعه خود تلاش مىكند (بقره، آيه 62؛ مائده، آيه 69؛ آلعمران، آيه 114؛ توبه، آيه 19؛ نساء، آيه 39). در اين ديدگاه، فرد بايستى هم به خود و اصلاح ساختار ذهنى و رفتارىاش اهميت بدهد و هم به جامعهاش. در هر حال اين ديدگاه هميشه فرد و جامعه را در كنار هم مىبيند. نه فقط خودمدار و خودبين مىپسندد و نه آنكه بيش از حد در ديگران ذوب شود و خود را فراموش كند. از آنجا كه انسان اشتياق شديدى به شناخت فلسفه و هدف زندگى دارد، براى نائل شدن به اين شناخت، راهى جز آشنايى با خود ندارد، زيرا همان ابزارى كه براى درك دنياى پيرامون خود، فلسفه هستى و چرايى خود و رابطههايش لازم است از وجود خودش برمىخيزد. قرآن عمده ابزار شناخت را براى انسان حواس و عقل و دل عنوان مىكند (نحل، آيه 78) و منابع معرفت را براى انسان، خود انسان، هستى، جامعه و تاريخ معرفى مىنمايد. حذف رابطه انسان با خدا را موجب از خود بيگانگى انسان مىداند: وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (حشر، آيه 19). وقتى انسان چنين رابطهاى را بفهمد و به چنين بينشى برسد، اين بينش مانع بسيارى از انحرافات و اختلالات رفتارى و منشى او مىگردد؛ چون انسان با درك و شناخت حدود و اندازه خود ديگر خود را حقير نمىسازد وبه راحتى تن به رفتار پست و ناهنجار نمىدهد (نهجالبلاغه، خطبه 16). كسى كه به ارزش خود پى نمىبرد و خود را بد و حقير مىبيند و احساس بىارزشى كند اعتماد به نفس و توان تكيه به خود را ندارد و احتمال بروز هرنوع انحراف و اختلال رفتارى و ناهنجارى شخصيتى در او افزايش مىيابد، بالعكس فردى كه اعتماد و اتكا به نفس داشته باشد و احساس كفايت كند از اين اختلالات رفتارى يا ناهنجارىهاى شخصيتى تا حد قابل ملاحظهاى مصون مىماند و به ميزانى كه اين احساس ارزشمندى در وجود فرد ريشه دارتر و عميقتر باشد آن فرد بهنجارتر است. رفتار انسان هر چه آگاهانهتر و از سر اختيار و اراده باشد بهتر قابل كنترل و ارزيابى است. اغلب، رفتارهايى كه بدون اراده و ناخودآگاه از ما سر مىزند موجب اشكال در روابط فردى و ناراحتىهاى ما مىگردد. اين عدم كنترل به دليل عكسالعملى بودن آن واكنش رفتارى است. در روشهاى شناختى هم هدف اين است كه اين فرآيند ناخودآگاه شناخته و كنترل شود، به تعبيرى مىتوان گفت، كسى آگاه و عالم است كه حدود و اندازه خود را بشناسد و درك كند. اندازهها و حدود در رفتار و روابط اگر شناخته شود و مراعات گردد گرفتارىهاى انسان با خود و دنياى پيرامونش به حداقل مىرسد. در حوزه معرفت دينى، اعتقاد بر اين است كه رشد انسان و پختگى بيشتر شخصيت او به ميزان آگاهى و اراده اوست و اين اراده به او آزادى عمل مىدهد تا امكان سرپيچى از جبر حاكم و فشارهاى محيطى و قطع زنجيرهاى دور و تسلسل باطل موجود را بيابد. انسان هرچه خودآگاهتر شده و ناخودآگاهىاش كمتر شود، قادر به اعمال اراده و تسلط و آگاهى بيشتر بر رفتار خود و در نتيجه كنترل بيشتر و موفقتر آن خواهد بود و رفتارش بهنجارتر خواهد شد. تحليلى كه از وضعيت روانى انسان مىشود هرچه عميقتر و دقيقتر و انعكاسى از وضعيت تام و تمام روانى او باشد، انحرافها و تحريفها و اختلالاتى كه انسان در مسير زندگى دچار آن مىشود بهتر تبيين مىشود. و به خاطر اين تبيين واقعگرايانه و حقيقى، راهكارها و راهحلهاى كارآ ترى مىتوان توصيه كرد و از آنجا كه خالق انسان محيط به ضعفها، توانمندىها و خصوصيات منشى و اجزاى روانى اوست با اطمينان خاطر مىتوان پذيرفت كه توصيههاى ارائه شده از سوى خداوند براى حل معضلات بشر توصيههايى كامل و جامع است. يعنى هم جهانشمول است و ويژه قشر خاصى از انسانها نيست و هم پاسخگو به همه نيازهاى انسان است. برخى از ويژگىهاى باورهاى منطقى در حوزه معرفت دينى 1. اين باورها بر معرفتى كامل و به دور از خطا و مبتنى بر حقيقت هستند و اين مهمترين ويژگى باورهاى حقانى است.امام على(ع) در اين خصوص مىفرمايند: «عَليكَ بِلزُومِ اليَقينِ وَ تَجْنِبُ الشَّكَ فَلَيسَ لِلمَرْءِ شَىٌ اَهلَكَ لِدينِهِ مِنْ غَلَبةِ الشّكِ عَلى يَقينِه (غررالحكم)». 2. زيرساز تفكر و باورهاى فرد، اعتقاد به توحيد است و حيات و مرگ دو محور عمده هستى بشر به سوى خداست و اين ويژگى، جهت دهنده همه افكار و باورها و رفتار انسان خواهد بود: إِنَّا للّهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (بقره، آيه 156)؛ وَ قُولُوا لا اِله الاّ اللّه. 3. باورهاى منطقى موجب پويايى و تحول پذيرى ذهن و پذيرش تحولات مثبت در جهت رشد انسان مىشود: فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (زمر، آيه 18). 4. اين عقايد، مبتنى بر حداكثر بينش و علم هستند و عقيدهاى حق قلمداد مىشود كه براساس علم و دانايى و بصيرت استوار باشد: «اِذَا عَرفتَ فَاعْمَل ماشِئتَ مِن قَليلِ الْخَيرِ وَ كثيرهِ فَاِنَّهُ يُقْبَلُ منك (وسائل السيعه، ج 1، ص 88)، چون حق را شناختى هر كار خيرى كه خواستى انجام ده چه كم و چه زياد، كه كار تو با شناخت حق پذيرفته خواهد شد». 5 . باورهاى حقانى (منطقى) به انسان غنا و بىنيازى، و سلامت روان و آرامش و رهايى مىبخشد (بحارالانوار، ج 7، ص 176). 6. باورهاى منطقى سبب افزايش حزم و مراقبت فرد از خود و منافع فردى خويش مىشود: «اَلمُوقِنُ اَشَّدُ النّاسِ حَزْما عَلى نَفسِهِ» (غررالحكم). 7. شناختهاى درست موجب تلاش و كوشش انسان مىشود بهگونهاى كه با محيط پيرامون خود منفعل برخورد نمىكند، بلكه به صورتى فعال و مشتاق با محيط در مىآميزد: «مَنْ يَستَيْقِنْ يَعْمَلَ جاهِدا» (غررالحكم). 8 . باورهاى منطقى موجب مىشود فرد روى امكانات پيرامون و نيازهاى خود محاسبه منطقى به عمل آورد و از آسيب حرص زياد يا يأس و ناكامى محفوظ بماند: «زُهْدُ الْمَرءِ فيما يُغْنى عَلى قَدْرِ يَقينِهِ بِما يَبْقى ـ كَذِبَ مَنْ اَدعَّى الْيَقينَ بِالْباقِى وَ هُوَ مُواصِلُ لِلفانِى» (غررالحكم). 9. ويژگى ديگر اين باورها پيوند خوردن با اصل بقاى خداوند و گذرا بودن و فناى هر آنچه غير از اوست و به اين دليل برخورد با حادثهها براى انسان آسانتر و قابل تحملتر خواهد بود: «اَصلُ الصَّبرِ حُسنُ اليَقينَ بِاللّه» (غررالحكم)؛ «الصَبِّرُ اَدفَعُ لِلضَّرر، اَلصَّبْر يَهُونَ الفَجيعة» (غررالحكم)؛ «اَلصَبْرِ عَلى اَربَعِ شُعَب، اَلشُّوقِ، الشَّفَقَةِ وَ الزِّهادَةِ وَ التَّرقُبِ، فَمَن اَشْتاقَ اِلَى الجَّنَةِ سَلاعَن الشَّهَواتِ وَ مَن اَشْفَقَ عَنِ النّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّماتِ وَ مَنْ زَهَدَ فِى الدُّنيا تَهاوَنَ بِالْمُصيباتِ وَ مَنْ اِرتَقَبَ الْمَوتِ سارَعَ فِى الخَيراتِ» (رسول الله(ص)، كنزالعمال، خطبه 1389).بعضى از موانع عمده باورهاى منطقى
1. راه تفكر صحيح را نشناختن: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلُونَ فَاِنَّ اَكْثَرَ العِلْمِ فيما لاتَعْرِفوُنَ» (غررالحكم). 2. غفلت و سهلانگارى از ابزارى كه مىتواند منجر به تفكر منطقى و حقيقى گردد: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرا مِنْ الْجِنِّ وَالاْءِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمْ الْغَافِلُونَ (اعراف، آيه 179). 3. وقتى خواهشهاى نفسانى راهنماى فرد باشد حتى علم انسان به او كمك نمىكند بلكه دريافتى وارونه خواهد داشت: أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (جاثيه، آيه 23). 4. تمسك به سنتهاى باطل رايج و رها نكردن قالبهاى پيش ساخته ذهن، سبب جلوگيرى از شناخت باورهاى غلط و شكلگيرى باورهاى درست و منطقى مىشود: وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئا وَلاَ يَهْتَدُونَ (مائده، آيه 104). 5. بزرگ جلوه دادن زينتهاى دنيا و امكانات مادى، همه ذهن و روان انسان را به خود مشغول مىكند: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا (بقره، آيه 212).برخى از ويژگىهاى تفكر غير منطقى و باورهاى غيرعقلانى
1. اين باورها براساس تمايلات غريزى و آنى شكل مىگيرد و اساس عقلانى و درستى ندارد. در چنين شرايطى ابزار درك و فهم فرد از كار مىافتد و بىاعتبار مىشود: أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (جاثيه، آيه 23). 2. اساس اين باورها به خاطر كمى اطلاعات يا نادرستى آن است: وَإِنَّ كَثِيرا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ (انعام، آيه 119). 3 . ملاك ارزشيابى، درست برگزيده نشده و با اين ملاكها در برخورد و ارزيابى حوادث و مسائل كم مىآورند: وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ (اعراف، آيه 9 و مؤمنون، آيه 103). 4. در اين طرز تفكر پايه و اساس افكار فرد بر خيالپردازى است نه حقيقت موجود: «وَالاَمانِىُّ تُعْمِى اَعْيُنِ البَصائِر» (نهجالبلاغه، حكمت 275). 5. اين طرز تفكر، جمود فكرى و دربند تحجر بودن و جزمى بودن، نداشتن پويايى در انديشه و فكر و فرار از هرگونه تحول و دگرگونى در باورها و عقايد را به دنبال دارد. 6 . اين باورها، اغلب تقليدى است و نيز تكرارى از انديشههاى غالب محيط و عناصر مهم زندگى فرد است: بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ـ وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ، قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (زخرف، آيه 24ـ22؛ مائده، آيه 77؛ شعراء، آيه 74و39). 7. مهمترين ويژگى اين باورها حذف تفكر توحيدى از سيستم اعتقادى و شناختى فرد است و از اينروست كه در دعوت اسلام نيز اولين دعوت رسول(ص)، ايجاد باورهاى توحيدى در مردم است (قوُلوُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهِ تُفْلِحُوا). منـابـع
ــ قرآن كريم. ــ نهجالبلاغه، صبحى صالح. ــ جعفرى، محمدتقى. ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، جلد 1، چاپ اوّل، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى. ــ حرّ عاملى؛ محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه؛ تصحيح شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى، ج1، چ4، داراحياء التراث العربى، بيروت: 1391ق. ــ شرح غررالحكم و در الكلم، ترجمه جمال الدين محمد خوانسارى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران: 1373. ــ المتقى، على بن حسامالدين. كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409ق. ــ مجلسى، محمدباقر. بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت: لبنان. ــ مجلسى، محمدباقر. سفينة البحار، تهران: فراهانى [بىتا].[1] . اين مقاله در سال 1379 در دومين سمينار مشاوره از ديدگاه اسلام ارائه شده است.