بعضى از موانع عمده باورهاى منطقى - مقایسه اجمالی نگرش اسلام نسبت به انسان با رویکرد شناخت درمانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه اجمالی نگرش اسلام نسبت به انسان با رویکرد شناخت درمانی - نسخه متنی

شهلا آکوچکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حوزه و دانشگاه ـشماره 31

دكتر شهلا آكوچكيان عضو هيأت علمى دانشگاه اصفهان

چكيده

مكاتب مختلف روان‏شناسى مثل روانكاوى، رفتارگرايى، انسان‏گرايى، مكتب‏شناختى و ... تلاش زيادى براى درك انسان و معضلات روان‏شناختى ـ رفتارى وى نموده و از جنبه‏هاى گوناگون به انسان و نيازهايش نگريسته‏اند. ديدگاه دينى نيز انسان و مسائل او را مورد توجه و امعان نظر قرار داده است. در اين تحقيق سعى شده است ديدگاه‏هاى مكتب‏شناختى و انديشه دينى در ارتباط با نقش باورها و عقايد انسان و تأثير آن بر رفتار و عاطفه وى مقايسه شود.

انديشمندان مكاتب رايج عموماً تفكر دينى را جزئى از كل انديشه انسانى مى‏دانند و با غفلت از فطرت و انديشه توحيدىِ آدمى، دين را صرفاً به عنوان اهرمى كمكى در درمان بيماريهاى روانى و ناراحتيهاى روحى كه گاه مى‏توان از آن استفاده كرد، مطرح نموده‏اند.

در صورتى كه در حوزه معرفت دينى، بستر و زمينه اصلى تفكر و باورهاى درست را انديشه توحيدى و ايمان به خدا تشكيل مى‏دهد و زيربناى اصلى باورهاى غير منطقى را ناباورى به تفكر توحيدى مى‏داند.

طبق نظر مدل شناختى، زيربناى سيستم باورهاى انسانى را عواملى همچون محيط، شيوه تربيت و نيز خصوصيات شخصى فرد تشكيل مى‏دهد و منطقى بودن باورها را جامعه و فرد تعيين مى‏كند. ولى در ديدگاه دينى، گستره اين باورها ازمحدوده انسان و روابطش با خود و ديگران به وسعت يك جهان‏بينى بسط مى‏يابد. طبق انديشه دينى اساس باور منطقى انسان را ايمان به خدا، قيامت و معاد و ايمان به ملائكه (غيب) و كتاب تشكيل مى‏دهد و اساس باورهاى غيرمنطقىِ انسان، كفر به خدا و روز قيامت است.

واژه‏هاى كليدى:

مكتب‏شناختى، ديدگاه اسلامى، باورهاى غير عقلانى، ناهنجارى‏هاى شخصيتى.

مقدمه

بشر از ديرباز همواره در پى حل مشكلات اساسى خود بوده است. او هرگز از دغدغه معضلات و مسائل گوناگون روان‏شناختى، فردى و اجتماعى آسوده نبوده و هيچ‏گاه نيز جهت حل اين معضلات و درمان مسائل و دردهاى عظيم انسانى خود از پا نايستاده است. از آغاز شكل‏گيرى ذهنيت بشرى تا امروز مكتب‏ها و مرام‏ها وايدئولوژى‏هاى گوناگون، داعيه شناخت، تبيين و حل اين معضلات اساسى را داشته‏اند كه بايستى فارغ از جهت‏گيرى ارزشى، اين گرايش‏ها و مكتب‏ها شناخته شوند و با مطالعه‏اى تطبيقى و نقدى منصفانه، قابليت اين مكتبها را بررسى كرد.

مكتبهاى روان‏شناسى تاكنون تلاش زيادى براى درك انسان و مسائل عاطفى ـ رفتارى وى و ارائه روش‏هايى براى حل اين مسائل كرده‏اند. اين مكاتب از جنبه‏هاى گوناگون به انسان و نيازهايش نگريسته‏اند و بسته به آنچه از نظر آنان اصالت داشته او و مسائلش را تعبير و تفسير كرده‏اند. مثلاً مكتب روانكاوى كلاسيك، حال فعلى انسان را در گرو گذشته او مى‏داند و كيفيت رشد انسان در كودكى و حوادث رخداده در دوران كودكى فرد را عامل وضعيت و شرايط فعلى او به حساب مى‏آورد و اراده او را مقهور آنچه جامعه، محيط و والدين در گذشته برايش رقم زده‏اند مى‏داند و عمده‏ترين راه‏حلى كه براى مشكلاتش ارائه مى‏دهد وادار كردن فرد به يادآورى و شناخت دوباره تعارضات و مسائل گذشته و بالا بردن سطح تحمل اضطراب و درد ناشى از اين آگاهى است. يا رفتارگرايان كه شخصيت انسان را مجموعه‏اى از رفتارهاى آموخته شده وى تعريف مى‏كنند و ديگر به توان عقلانى، ادراكى و شناختى فرد عنايت چندانى ندارند، آنچه را هم كه با انديشه به دست آورده، حاصل يادگيرى رفتارى مى‏دانند.

مكتب‏شناختى نيز رفتار و عاطفه انسان را براساس ادراكها و شناختها تفسير مى‏كند. طبق نظر مدلهاى شناختى، اساس و پايه سيستم باورهاى انسان را عواملى همچون محيط فرد و تعامل او با محيط و سبك و شيوه تربيت وى و افراد مؤثر در زندگى او مثل مراقبان، والدين يا مربيان او و خصوصيات شخصيتى‏اش تشكيل مى‏دهد، زيرا انسان از همان ابتدا كه چشم به جهان مى‏گشايد پيوسته در معرض حوادث و شرايط پيرامون خود است. به تدريج كه رشد مى‏كند اين تعامل گسترده‏تر و با طيفى وسيعتر انجام مى‏گيرد. حوادث محيطى داده‏هاى حسى را براى فرد فراهم مى‏كند و او به واسطه اين داده‏ها به ادراك و شناخت دست مى‏يابد.

باورهاى فرد جزء پايدار نظام شناختى او است كه توسط حادثه‏ها فعال مى‏شود و اطلاعات و ادراكات وارد شده به نظام شناختى فرد را دسته‏بندى و رمزگردانى مى‏كند. اين نظامِ باورهاى فرد، منطقى است يا غير منطقى. منطقى بودن باورها را جامعه و انديشه و عقل خود فرد، تعيين مى‏كند.

براساس اين باورهاى فرد يا طرحواره‏هاى ذهنى است كه طرز برخورد و نگرش شخص به خود، جهان و آينده تعيين مى‏شود. اگر اين ساختارهاى شناختى منطقى و مثبت باشد، گرايش فرد به همه چيز مثبت و اميدوارانه خواهد بود و در صورتى كه اين ساختارهاى شناختى غيرمنطقى باشد، نگرش فرد به خود، آينده و دنياى پيرامونش منفى خواهد شد، به گونه‏اى كه واقعيت‏هاى متضاد طورى تعبير مى‏شوند كه در چهارچوب دريافتهاى از پيش شكل گرفته و جهت‏دار جاى بگيرند و اين تعبير جهت‏دار موجب پردازش نادرست اطلاعات و تحريف‏ها و خطاهاى شناختى مى‏شود.

در اين ديدگاه گفته مى‏شود انسان با نيازهاى متعددى پا به عرصه وجود مى‏گذارد و دائم درصدد ارضاى آنهاست. تمايل شديدى به عشق، محبت و احترام، رشد، ترقى و تشفى آرزو دارد و به شدت از ناكامى و بى‏توجهى اجتناب مى‏كند.

به طور كلى او با توان زيادى براى خواستن متولد مى‏شود. اصرار دارد هر چيزى به بهترين وجه در زندگى او وجود داشته باشد. اگر اين خواستها سريع و كامل ارضا نشوند ممكن است دو برداشت متضاد براساس تمايلات ذاتى خود از اين حادثه فعال كننده داشته باشد. يكى افكار، عقايد و باورهاى منطقى و عقلانى و ديگرى افكار، عقايد و باورهاى غيرمنطقى. وقتى فرد تابع عقايد و باورهاى منطقى باشد به عواقب منطقى و سازنده دست خواهد يافت و داراى شخصيت و رفتار بهنجار و معقولى خواهد بود.

عواقب منطقى منجر به سازگارى مناسب فرد مى‏شود. اما هر گاه فرد تابع افكار، عقايد و باورهاى غير منطقى باشد به عواقب غير معقول و غير منطقى دچار خواهد شد. در اين حالت فرد دچار آشفتگى عاطفى و رفتارى مى‏گردد. به طور كلى در اين نظريه، رفتار و عواطف انسان تابع باورها و عقايد او فرض مى‏شود و پيامدهاى رفتارى يا عاطفى تا حد زيادى مستقل از حوادث و وقايع است. يعنى اينكه واكنش‏هاى عاطفى و رفتارى فرد دقيقا هماهنگ و متناسب با حادثه و وقايع رخداده نيست، بلكه متناسب با برداشت و شناخت فرد از حوادث است.

مى‏توان گفت نظام باورهاى فرد جزء بسيار مهم شخصيت اوست كه قادر است بر ابعاد گوناگون شخصيت فرد اثر بگذارد.

از آنجا كه در مشاوره و روان‏درمانى، هدف، فرد و رفتار و شيوه برقرارى رابطه‏اش با خود و جامعه است، ضرورتا نيازمند شناخت انسان است و از اين روست كه همه مكاتب روان‏شناسى براساس يك نظريه شخصيت‏شناسى و انسان‏شناسى ارائه گرديده‏اند و شخصيت انسان را بر مبناى زيستى، اجتماعى يا روانى تعريف كرده‏اند. تعاليم اديان ابراهيمى و از جمله و به طور خاص دين اسلام نيز بينش و تصويرى خاص از اين مسائل و دردها و مشكلات و ناهنجارى‏هاى انسانى ـ روان‏شناختى و جامعه‏شناختى دارند و شيوه‏ها و پيشه‏هاى خاصى را نيز براى حل اين معضلات، پيشنهاد مى‏كنند كه البته و به ناگزير اين تعاليم را ولو فارغ از نوعى پيش داورى براى دفاع يا نفى مذهب، بايد شناخت و نقادى كرد.

ـ حوزه معرفت و انديشه دينى، در برخورد با معضلات روان‏شناختى فردى و اجتماعى انسان، مبانى انسان شناختى معينى دارد كه براساس اين مبانى، پايه‏ها و زيربناهاى انديشه‏هاى غيرمنطقى، ويژگى‏ها و روش‏هاى برخورد با آنها قابل تحليل و دريافت است.

فطرت در تعريف دينى، سرشت و ذات انسان و يا صفات و خصلت‏هايى است كه از درون انسان، (نه عوامل خارجى) سر برمى‏آورد. به عبارت ديگر فطرت، جريان طبيعى و قانونى نيروهايى است كه در انسان به وجود مى‏آيد. بنابراين براى هر يك از نيروهاى غريزى و روانى، فطرتى وجود دارد كه جريان طبيعى و منطقى آن نيرو است(جعفرى، 1375 ، ص 140). نگرش قرآن به دين اين است كه آن را فطرى مى‏داند (روم، آيه 30). بنابراين توصيه‏هاى دينى، تحميلى بر انسان و بيگانه از او نيست، بلكه پاسخ مثبت به نداى درونى (فطرت) انسان است. اين توصيه‏ها عقلانى است و هر آنچه عقلانى باشد انسان ذاتا براى آن پذيرش دارد.

تفاوت ديگرى كه در روش‏هاى درمانى برگرفته از متن دين اسلام با روش‏هاى ديگر مكاتب روان‏شناختى مى‏بينيم اين است كه اين توصيه‏ها چون منطبق با فطرت انسان، يعنى همان عنصر درونى انسان‏هاست، با همه انسان‏ها و در همه شرايط جغرافيايى، اقليمى و فرهنگى سازگار و براى آنها كارآ، مؤثر و راه‏گشاست.

اين حوزه معرفت، انسان را موجودى مى‏بيند كه با نيازهاى متعددى متولد مى‏شود و هميشه در پى ارضاى اين نيازهاست و ولع زيادى به ارضاى آنها دارد (نجم، آيه 53)؛ افزون‏طلب و زياده‏خواه است (تكاثر،آيه 1)؛ در رسيدن به خواسته‏هايش عجول و بى‏طاقت است و اگر به اين تمايلات دست پيدا كند، احساس نشاط و شادمانى مى‏كند و از خود بى خود مى‏شود (شورى، آيه 48)؛ و اگر ناكام و محروم شود و نتواند در ارضاى خواسته‏هايش موفق شود از همه‏كس و همه چيز مأيوس و درمانده و نااميد مى‏گردد (هود، آيه 9).

قرآن، ارزش‏ها و ويژگى‏هاى انسان را بيان مى‏كند و شايد بزرگترين دليلى كه خداوند متعال الفاظى را كه بيان‏كننده همه ذات و مختصات انسان است به كار نبرده نامحدود بودن استعدادها و امكانات موجود انسان است. اگر خداوند در قرآن انسان را صاحب قابليت‏هاى مثبت و منفى معرفى مى‏كند. اگر او را امانت‏دار خدا و مسئول معرفى مى‏كند (احزاب، آيه 72) و او را نماينده خود در روى زمين مى‏داند(ملك، آيه 30) و اگر او را بر همه مخلوقات خود برترى داده است ( بقره، آيه 31) و فلسفه آفرينش او را محك زدن او از طريق عمل او بيان مى‏كند(ملك، آيه 2) و اگر او را ظلوم و كفور و عجول و طماع و حريص و جاهل و عاصى و زياده‏طلب ناميده است، اينها همه نشان‏دهنده قابليت‏هاى انسان و صحه گذاشتن بر قدرت اراده و توانايى انتخاب اوست و اساسا همين قابليت‏هاست كه ساختار معرفتى انسان را عقلانى و منطقى و يا غيرعقلانى و غيرمنطقى مى‏كند.

مكاتب ديگر تلاش مى‏كنند كه انسان دردمند را در برخورد با دنياى پيرامونش به تفكرى نو و تغيير باور وادار كنند تا با نگاهى ديگر، خود و دنيا را ببينند. اينجا فقط رابطه انسان با خودش و دنياى پيرامونش مطرح است و رابطه‏اى ديگر فرض نمى‏شود. تمام نيروى تغيير و تبديل و همه انگيزه‏ها از درون خود او جستجو مى‏شود. انسان، محور جهان هستى است كه خودش است و خودش و هستى پيرامونش.

بايد تنها به خود ايمان داشته باشد؛ ميزان منطقى بودن و غير منطقى بودن افكار، عواطف يا رفتار او، نظر خود او و ديگران است و ميزان ديگرى در نظر نيست، در صورتى كه اين فرضيه كه چيزى بتواند خودش را بسنجد و صحت و سقم خود را معين كند فرضيه غلطى است. براى سنجش هر چيزى ميزانى لازم است و تفكرى غير از تفكر دينى چنين ميزانى را به دست نمى‏دهد. تنها تفكر دينى است كه ميزان را به دست مى‏دهد و ضرورت وجود آن را بيان مى‏كند: وَ اَنزَلنا مَعَهُم الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالقِسْط (حديد، آيه 25)؛ و با آنها(پيامبران) كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.

يكى از تفاوت‏هاى عمده ديدگاه اسلام با ديگر مكاتب همين جاست. در اين ديدگاه به انسان و باورهايش در محدوده وسيعترى نگاه مى‏شود و گستره اين باورها را از حد انسان و روابطش با ديگران و با خودش، به وسعت يك جهان‏بينى بسط مى‏دهد. در اين ديدگاه رابطه انسان با خدا بر رابطه او با خود و محيط اشراف دارد و به آنها تعين مى‏بخشد.

طبق انديشه دينى، اساس باور عقلانى انسان ايمان به خدا، ايمان به معاد و به ملائكه (غيب) و كتاب است. انسان وقتى حاكميت خدا را بر خود پذيرفت و آخرت را باور داشت، صالح و تلاشگر است و در پى اصلاح رفتار خود و اصلاح روابطش و اثر گذارى مثبت بر ديگران است. با ديگران به شيوه‏اى مطلوب مى‏آميزد و بعد از آنكه آگاهانه براى رشد و كامل شدن خود كوشيد، با نزديك كردن خود به ديگران با شيوه‏هاى مناسب و مطلوب، چه با توصيه‏هاى عملى به موقع و چه با تقسيم امكانات خود با ديگران، در اصلاح مسائل جامعه خود تلاش مى‏كند (بقره، آيه 62؛ مائده، آيه 69؛ آل‏عمران، آيه 114؛ توبه، آيه 19؛ نساء، آيه 39).

در اين ديدگاه، فرد بايستى هم به خود و اصلاح ساختار ذهنى و رفتارى‏اش اهميت بدهد و هم به جامعه‏اش. در هر حال اين ديدگاه هميشه فرد و جامعه را در كنار هم مى‏بيند. نه فقط خودمدار و خودبين مى‏پسندد و نه آنكه بيش از حد در ديگران ذوب شود و خود را فراموش كند.

از آنجا كه انسان اشتياق شديدى به شناخت فلسفه و هدف زندگى دارد، براى نائل شدن به اين شناخت، راهى جز آشنايى با خود ندارد، زيرا همان ابزارى كه براى درك دنياى پيرامون خود، فلسفه هستى و چرايى خود و رابطه‏هايش لازم است از وجود خودش برمى‏خيزد.

قرآن عمده ابزار شناخت را براى انسان حواس و عقل و دل عنوان مى‏كند (نحل، آيه 78) و منابع معرفت را براى انسان، خود انسان، هستى، جامعه و تاريخ معرفى مى‏نمايد. حذف رابطه انسان با خدا را موجب از خود بيگانگى انسان مى‏داند: وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّه‏َ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (حشر، آيه 19).

وقتى انسان چنين رابطه‏اى را بفهمد و به چنين بينشى برسد، اين بينش مانع بسيارى از انحرافات و اختلالات رفتارى و منشى او مى‏گردد؛ چون انسان با درك و شناخت حدود و اندازه خود ديگر خود را حقير نمى‏سازد وبه راحتى تن به رفتار پست و ناهنجار نمى‏دهد (نهج‏البلاغه، خطبه 16).

كسى كه به ارزش خود پى نمى‏برد و خود را بد و حقير مى‏بيند و احساس بى‏ارزشى كند اعتماد به نفس و توان تكيه به خود را ندارد و احتمال بروز هرنوع انحراف و اختلال رفتارى و ناهنجارى شخصيتى در او افزايش مى‏يابد، بالعكس فردى كه اعتماد و اتكا به نفس داشته باشد و احساس كفايت كند از اين اختلالات رفتارى يا ناهنجارى‏هاى شخصيتى تا حد قابل ملاحظه‏اى مصون مى‏ماند و به ميزانى كه اين احساس ارزشمندى در وجود فرد ريشه دارتر و عميق‏تر باشد آن فرد بهنجارتر است.

رفتار انسان هر چه آگاهانه‏تر و از سر اختيار و اراده باشد بهتر قابل كنترل و ارزيابى است. اغلب، رفتارهايى كه بدون اراده و ناخودآگاه از ما سر مى‏زند موجب اشكال در روابط فردى و ناراحتى‏هاى ما مى‏گردد. اين عدم كنترل به دليل عكس‏العملى بودن آن واكنش رفتارى است.

در روش‏هاى شناختى هم هدف اين است كه اين فرآيند ناخودآگاه شناخته و كنترل شود، به تعبيرى مى‏توان گفت، كسى آگاه و عالم است كه حدود و اندازه خود را بشناسد و درك كند. اندازه‏ها و حدود در رفتار و روابط اگر شناخته شود و مراعات گردد گرفتارى‏هاى انسان با خود و دنياى پيرامونش به حداقل مى‏رسد. در حوزه معرفت دينى، اعتقاد بر اين است كه رشد انسان و پختگى بيشتر شخصيت او به ميزان آگاهى و اراده اوست و اين اراده به او آزادى عمل مى‏دهد تا امكان سرپيچى از جبر حاكم و فشارهاى محيطى و قطع زنجيرهاى دور و تسلسل باطل موجود را بيابد.

انسان هرچه خودآگاه‏تر شده و ناخودآگاهى‏اش كمتر شود، قادر به اعمال اراده و تسلط و آگاهى بيشتر بر رفتار خود و در نتيجه كنترل بيشتر و موفق‏تر آن خواهد بود و رفتارش بهنجارتر خواهد شد.

تحليلى كه از وضعيت روانى انسان مى‏شود هرچه عميق‏تر و دقيق‏تر و انعكاسى از وضعيت تام و تمام روانى او باشد، انحراف‏ها و تحريف‏ها و اختلالاتى كه انسان در مسير زندگى دچار آن مى‏شود بهتر تبيين مى‏شود. و به خاطر اين تبيين واقعگرايانه و حقيقى، راهكارها و راه‏حل‏هاى كارآ ترى مى‏توان توصيه كرد و از آنجا كه خالق انسان محيط به ضعف‏ها، توانمندى‏ها و خصوصيات منشى و اجزاى روانى اوست با اطمينان خاطر مى‏توان پذيرفت كه توصيه‏هاى ارائه شده از سوى خداوند براى حل معضلات بشر توصيه‏هايى كامل و جامع است. يعنى هم جهان‏شمول است و ويژه قشر خاصى از انسانها نيست و هم پاسخگو به همه نيازهاى انسان است.

برخى از ويژگى‏هاى باورهاى منطقى در حوزه معرفت دينى

1. اين باورها بر معرفتى كامل و به دور از خطا و مبتنى بر حقيقت هستند و اين مهمترين ويژگى باورهاى حقانى است.امام على(ع) در اين خصوص مى‏فرمايند:

«عَليكَ بِلزُومِ اليَقينِ وَ تَجْنِبُ الشَّكَ فَلَيسَ لِلمَرْءِ شَىٌ اَهلَكَ لِدينِهِ مِنْ غَلَبةِ الشّكِ عَلى يَقينِه (غررالحكم)».

2. زيرساز تفكر و باورهاى فرد، اعتقاد به توحيد است و حيات و مرگ دو محور عمده هستى بشر به سوى خداست و اين ويژگى، جهت دهنده همه افكار و باورها و رفتار انسان خواهد بود: إِنَّا للّه‏ِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (بقره، آيه 156)؛ وَ قُولُوا لا اِله الاّ اللّه.

3. باورهاى منطقى موجب پويايى و تحول پذيرى ذهن و پذيرش تحولات مثبت در جهت رشد انسان مى‏شود: فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (زمر، آيه 18).

4. اين عقايد، مبتنى بر حداكثر بينش و علم هستند و عقيده‏اى حق قلمداد مى‏شود كه براساس علم و دانايى و بصيرت استوار باشد: «اِذَا عَرفتَ فَاعْمَل ماشِئتَ مِن قَليلِ الْخَيرِ وَ كثيرهِ فَاِنَّهُ يُقْبَلُ منك (وسائل السيعه، ج 1، ص 88)، چون حق را شناختى هر كار خيرى كه خواستى انجام ده چه كم و چه زياد، كه كار تو با شناخت حق پذيرفته خواهد شد».

5 . باورهاى حقانى (منطقى) به انسان غنا و بى‏نيازى، و سلامت روان و آرامش و رهايى مى‏بخشد (بحارالانوار، ج 7، ص 176).

6. باورهاى منطقى سبب افزايش حزم و مراقبت فرد از خود و منافع فردى خويش مى‏شود: «اَلمُوقِنُ اَشَّدُ النّاسِ حَزْما عَلى نَفسِهِ» (غررالحكم).

7. شناختهاى درست موجب تلاش و كوشش انسان مى‏شود به‏گونه‏اى كه با محيط پيرامون خود منفعل برخورد نمى‏كند، بلكه به صورتى فعال و مشتاق با محيط در مى‏آميزد: «مَنْ يَستَيْقِنْ يَعْمَلَ جاهِدا» (غررالحكم).

8 . باورهاى منطقى موجب مى‏شود فرد روى امكانات پيرامون و نيازهاى خود محاسبه منطقى به عمل آورد و از آسيب حرص زياد يا يأس و ناكامى محفوظ بماند: «زُهْدُ الْمَرءِ فيما يُغْنى عَلى قَدْرِ يَقينِهِ بِما يَبْقى ـ كَذِبَ مَنْ اَدعَّى الْيَقينَ بِالْباقِى وَ هُوَ مُواصِلُ لِلفانِى» (غررالحكم).

9. ويژگى ديگر اين باورها پيوند خوردن با اصل بقاى خداوند و گذرا بودن و فناى هر آنچه غير از اوست و به اين دليل برخورد با حادثه‏ها براى انسان آسان‏تر و قابل تحمل‏تر خواهد بود: «اَصلُ الصَّبرِ حُسنُ اليَقينَ بِاللّه» (غررالحكم)؛ «الصَبِّرُ اَدفَعُ لِلضَّرر، اَلصَّبْر يَهُونَ الفَجيعة» (غررالحكم)؛ «اَلصَبْرِ عَلى اَربَعِ شُعَب، اَلشُّوقِ، الشَّفَقَةِ وَ الزِّهادَةِ وَ التَّرقُبِ، فَمَن اَشْتاقَ اِلَى الجَّنَةِ سَلاعَن الشَّهَواتِ وَ مَن اَشْفَقَ عَنِ النّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّماتِ وَ مَنْ زَهَدَ فِى الدُّنيا تَهاوَنَ بِالْمُصيباتِ وَ مَنْ اِرتَقَبَ الْمَوتِ سارَعَ فِى الخَيراتِ» (رسول الله(ص)، كنزالعمال، خطبه 1389).

بعضى از موانع عمده باورهاى منطقى

1. راه تفكر صحيح را نشناختن: «لا تَعادُوا ما تَجْهَلُونَ فَاِنَّ اَكْثَرَ العِلْمِ فيما لاتَعْرِفوُنَ» (غررالحكم).

2. غفلت و سهل‏انگارى از ابزارى كه مى‏تواند منجر به تفكر منطقى و حقيقى گردد: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرا مِنْ الْجِنِّ وَالاْءِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمْ الْغَافِلُونَ (اعراف، آيه 179).

3. وقتى خواهش‏هاى نفسانى راهنماى فرد باشد حتى علم انسان به او كمك نمى‏كند بلكه دريافتى وارونه خواهد داشت: أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللّه‏ُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّه‏ِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (جاثيه، آيه 23).

4. تمسك به سنت‏هاى باطل رايج و رها نكردن قالب‏هاى پيش ساخته ذهن، سبب جلوگيرى از شناخت باورهاى غلط و شكل‏گيرى باورهاى درست و منطقى مى‏شود:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنزَلَ اللّه‏ُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئا وَلاَ يَهْتَدُونَ (مائده، آيه 104).

5. بزرگ جلوه دادن زينت‏هاى دنيا و امكانات مادى، همه ذهن و روان انسان را به خود مشغول مى‏كند: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا (بقره، آيه 212).

برخى از ويژگى‏هاى تفكر غير منطقى و باورهاى غيرعقلانى

1. اين باورها براساس تمايلات غريزى و آنى شكل مى‏گيرد و اساس عقلانى و درستى ندارد. در چنين شرايطى ابزار درك و فهم فرد از كار مى‏افتد و بى‏اعتبار مى‏شود: أَفَرَأَيْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللّه‏ُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّه‏ِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (جاثيه، آيه 23).

2. اساس اين باورها به خاطر كمى اطلاعات يا نادرستى آن است: وَإِنَّ كَثِيرا لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ (انعام، آيه 119).

3 . ملاك ارزشيابى، درست برگزيده نشده و با اين ملاكها در برخورد و ارزيابى حوادث و مسائل كم مى‏آورند: وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ (اعراف، آيه 9 و مؤمنون، آيه 103).

4. در اين طرز تفكر پايه و اساس افكار فرد بر خيالپردازى است نه حقيقت موجود:

«وَالاَمانِىُّ تُعْمِى اَعْيُنِ البَصائِر» (نهج‏البلاغه، حكمت 275).

5. اين طرز تفكر، جمود فكرى و دربند تحجر بودن و جزمى بودن، نداشتن پويايى در انديشه و فكر و فرار از هرگونه تحول و دگرگونى در باورها و عقايد را به دنبال دارد.

6 . اين باورها، اغلب تقليدى است و نيز تكرارى از انديشه‏هاى غالب محيط و عناصر مهم زندگى فرد است: بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ـ وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ، قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (زخرف، آيه 24ـ22؛ مائده، آيه 77؛ شعراء، آيه 74و39).

7. مهمترين ويژگى اين باورها حذف تفكر توحيدى از سيستم اعتقادى و شناختى فرد است و از اين‏روست كه در دعوت اسلام نيز اولين دعوت رسول(ص)، ايجاد باورهاى توحيدى در مردم است (قوُلوُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه‏ِ تُفْلِحُوا).

منـابـع

ــ قرآن كريم.

ــ نهج‏البلاغه، صبحى صالح.

ــ جعفرى، محمدتقى. ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، جلد 1، چاپ اوّل، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

ــ حرّ عاملى؛ محمد بن الحسن؛ وسائل الشيعه؛ تصحيح شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى، ج1، چ4، داراحياء التراث العربى، بيروت: 1391ق.

ــ شرح غررالحكم و در الكلم، ترجمه جمال الدين محمد خوانسارى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران: 1373.

ــ المتقى، على بن حسام‏الدين. كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409ق.

ــ مجلسى، محمدباقر. بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، بيروت: لبنان.

ــ مجلسى، محمدباقر. سفينة البحار، تهران: فراهانى [بى‏تا].

[1] . اين مقاله در سال 1379 در دومين سمينار مشاوره از ديدگاه اسلام ارائه شده است.

/ 1