موضوع علم روان شناسی و حدود آن ازدیدگاه ارسطو و ابن سینا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

موضوع علم روان شناسی و حدود آن ازدیدگاه ارسطو و ابن سینا - نسخه متنی

حسین حقانی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موضوع علم روان شناسى و حدود آن از ديدگاه‏ارسطو و ابن سينا

حسين حقانى زنجانى

از ديدگاه منطق و فلسفه، اين مساله روشن است كه شناخت‏حقيقى‏هر علمى از علوم معتبر ممكن نيست مگر اين كه قبلا موضوع و حدودآن معين گردد. مثلا علم شيمى بحث مى‏كند از خواص اجسام و تركيب‏آنها و علم نجوم كه مورد مطالعه آن علم به حركات اجرام آسمانى‏است و... حال اين سوال پيش مى‏آيد كه موضوع علم روانشناسى‏چيست؟ و علم روانشناسى پيرامون چه چيزى بحث مى‏كند؟

اين حقيقت مسلم است كه از نفس هر انسانى اعمالى، ظاهر و پديدمى‏آيد مثلا گاهى نفس انسانها پر از اميد است، آرزوها و اميدهاى‏گوناگون و وسيعى سراسر نفس انسان‏ها را تحت‏سيطره خود قرارمى‏دهد و گاهى ياس و نااميدى به جاى لذات و اميدها، نفوس‏انسانها را احاطه مى‏كند. پس انسانها از لذتى به اميدها ولذت‏ها به سوى نااميدى‏ها و از رغبت و ميل به سوى عاطفه و...حركت كرده، لذت‏ها تبديل به ياس مى‏گردند و گاهى نيز به عكس‏جريان پيدا مى‏كند.

بديهى است كه انسانها اين حالات نفس را ادراك كرده و چه‏بسا اين‏احساسات و عواطف در اعتقادات انسانها تاثير مثبت و يا منفى‏مى‏گذارند.

پس ما در نفس خود احساس عواطف و ادراك معانى مى‏كنيم و به‏دنبال آن حكم كردن و تعقل و اراده به وجود مى‏آيد، اين حالات‏براى انسانها در طول زندگانى ممتد خويش پيش مى‏آيد و روشن است‏كه اين صفات نفسى از حوادث داخلى و ذاتى هر انسانى است كه درمرحله نخست جز شخص صاحب احساسات و عواطف و ادراك، آنها را درك‏نمى‏كند و اين به عكس ظواهر و اعمال طبيعى است كه در عالم‏خارج، همواره رخ مى‏دهد از قبيل تاثير حرارت در اشياء خارجى وذوب شدن آهن و مس و روى و غير آن در اثر حرارت و هم‏چنين حالات‏پيدا شده در اعضاء و جوارح انسانها و همه موجودات زنده حالت‏باطنى و درونى نداشته و قابل درك به حواس ظاهر از قبيل ديدن وشنيدن و لمس كردن و... مى‏باشند بخلاف ادراك نفس از طرف يك فردانسانى كه در مرحله پيدايش اوليه جز صاحب احساس درونى، آنهارا به‏طور مستقيم درك نمى‏كند و هرگز قابل لمس و چشيدن و ديدن‏نيست.

يك دانشمند غربى به نام «ارنست ماخ‏»(1838 - 1916م) در اين‏باره چنين اظهارنظر مى‏كند: (1)

«حوادث پيدا شده براى هر نفسى‏همان حادثه‏اى است كه به‏طور مستقيم جز شخص صاحب اين خانه آن رادرك نمى‏كند. مثل اين كه عالم نفس انسانها قفل زده شده و هيچ‏فردى به داخل آن از خارج نفوذ نمى‏كند به اين ترتيب هر انسانى‏به صورت طبيعى قدرت ندارد آنچه در نفس غير خودش موجود است،بشناسد مگر به برخى از اشارات خارجى كه روحيات داخلى انسانهارا تفسير و توجيه مى‏كند و در نتيجه موجب علم انسان به‏نفسانيات ديگران مى‏گردد.

پس خلاصه كلام اين كه ظواهر پيدا شده از نفس يك انسانى، ظواهرداخلى آن انسان خاص بوده ابتداء ديگران در احساس آنها دخالتى‏نداشته، آنها را درك نمى‏كنند مثل اين كه درب‏هاى داخلى انسانهابه سوى غير شخص صاحب ادراك بسته شده پس اوست كه تنها در رنج واميد و لذت و ساير اميال و افعال درونى خود ابتداء احساس‏مى‏كند و دليل وجود آن نيز در باطن انسان همان احساس و شعور وادراك آنها مى‏باشد و در حقيقت وجود اين احساس با وجود نفس‏صاحب احساس يك وجود بوده و شى واحد محسوب مى‏گردند».

سوال و پاسخ

حال اين سوال مهم و اساسى مطرح مى‏گردد كه ويژگيهاى اين حالات‏نفسانى درونى انسانها كدام مى‏باشد؟ تا بتوانيم حالات درونى‏نفسانى را از غير آنها تميز بدهيم؟

پاسخ اين است كه ظواهر نفس و ادراكات مستقيم آن دو ويژگى‏دارد: ويژگى اول اين است كه حوادث نفس و ظواهر آن، زمانى است‏نه مكانى. يعنى عواطف و افكار و ادراكات انسانها، محل خاصى‏ندارند يعنى داراى حجم نبوده، ممكن نيست آنها را به نقاط واشكال هندسى برگردانيم.

مولف كتاب «علم‏النفس‏»; «جميل صليبا» دراين باره چنين‏مى‏نويسد: (2)

«الظواهر النفسيه زمانيه لا مكانيه و معنى ذلك‏انه لا محل للعواطف و الافكار و الذكريات اى ليس لها حجم و لايمكن ارجائها الى نقاط و اشكال هندسيه‏». «حوادث نفس داراى‏زمان است نه مكان يعنى محل خاصى براى عواطف و افكار و ادراكات‏انسانها وجود ندارد. يعنى داراى حجم نيستند و ممكن نيست آنهارا به نقاط و اشكال هندسى برگردانيم...».

سپس اضافه مى‏كند «آيا اين حوادث نفس در طرف راست‏ياس ونااميدى قرار دارند؟ ! يا در طرف چپ آرزو و اميد؟! مسلما نه،بلكه آنچه در اعمال و حوادث نفس متصور است، اين كه آنها تنهادر بستر زمان جريان دارند.

اگر سوال شود كه آيا اين حوادث نفس متصل به بدن و جسم هستند؟!

در پاسخ آن مى‏گوئيم : البته قانون دقيقى در علم فيزيك وجوددارد كه مقارنت و هماهنگى بين ظواهر نفس و ظواهر فيزيكى را بايكديگر دقيقا معين مى‏نمايد و با وجود اين ما منكر رابطه اساسى‏بين مغز و فكر نيستيم...».

ويژگى دوم:

حوادث نفسانى اين است كه اين حوادث از قبيل كيفيات هستند نه‏از قبيل كميات يعنى اينها حالاتى هستند كه به نفس انسانها عارض‏مى‏شوند و انسانهاى صاحب اين حالات، آنها را درك مى‏نمايند كه درباطن آنان موجود بوده، قابل ادراك هستند و لكن داراى مقدارمشخصى مثل ساير اشياء نبوده و با اجسام خارجى قابل مقايسه‏نيستند مثل اين كه يك خط را با خط ديگر مقايسه نموده و اندازه‏و مقدار آن را تعيين مى‏نمائيم پس حوادث درونى انسانها مثل‏خطوط و سطوح و حركات قابل اندازه‏گيرى و مقايسه نمى‏باشند زيرااين حوادث زمانى هستند نه مكانى و از قبيل كيفيات‏اند نه‏كميات. يعنى داراى مقدار نيستند.

حال ممكن است گفته شود آيا ما حرارت را در خارج اندازه‏نمى‏گيريم و شدت و ضعف قواى مغناطيسى را با يكديگر مقايسه‏نمى‏نمائيم؟! آيا خود زمان قابل مقايسه نيست؟

پس چه فرقى بين اين مقايسه‏ها و مقايسه حوادث نفس وجود دارد؟!

در پاسخ آن مى‏گوئيم كه خود حرارت و ذات آن به‏طور مستقيم موردمقايسه واقع نمى‏گردد، بلكه ارتفاع جيوه در ميزان‏الحراره موردملاحظه و مقايسه واقع مى‏شود و به‏طور كلى مى‏گوئيم كه زمان حقيقى‏كه ما آن را در باطن خود احساس و ادراك مى‏كنيم، ممكن نيست آن‏را مورد مقايسه قرار دهيم زيرا ملازم با حيات داخلى و انسجام‏آن بوده، مقايسه آن ممكن نيست.

آرى انسانها يك حالتى را در باطن خود طولانى مى‏يابند و حالت‏ديگرى را كوتاه. زيرا اين جريان داخلى با اختلاف درك و شعور به‏آنها مختلف مى‏گردد و در نتيجه جريان حوادث نفس گاهى سريع وگاهى كند مى‏شود و لكن نظر به ذات اين حوادث موجود در نفس،مقايسه مادى با آنها محال و ممتنع است.

روى اين ملاحظات دقيق علمى ممكن است ما به اين نتيجه برسيم كه‏روانشناسى علم مستقلى بوده، موضوع آن عبارت است از روح و نفس‏و قواى نفس و كيفيات و حالات آن. چنان كه مرحوم على‏اكبر شهابى‏در كتاب «اصول روانشناسى از نظر تعليم و تربيت‏» (3) چنين‏مى‏نويسد:

«موضوع روانشناسى نفس انسان با زندگانى معنوى مى‏باشد و آثاروى نفسانى مى‏باشد و بايد دانست كه در پسيكولوژى بحث از كيفيات‏و حالات روح از قبيل شاديها و غمها و احساسات و افكار و عواطف‏و محبت و عشق و اراده و حافظه و بحث از خصوصيات و علل هر يك‏مى‏باشد نه بحث در اصل وجود روح و در تجرد و عدم آن. زيرا قسمت‏اخير در فلسفه اعلى يا ماوراءالطبيعه(متافيزيك) مورد بحث واقع‏مى‏شود. «دكارت‏» فيلسوف معروف فرانسوى (1596 - 1650م) كه خودداراى روش مخصوص و افكار بلندى در فلسفه مى‏باش د، در كتاب خودسخنانى درباره مقايسه زندگانى جسمانى بازندگانى روحانى داردكه از آن جمله اين است: «من مى‏توانم درباره عالم محسوس شك‏كنم و مى‏توانم از خود بپرسم آيا حواس من كه به وسيله آنهاعالم خارج را درك مى‏كنم خطا نمى‏كند؟! آيا احساسى كه من ازاشياء خارجى مى‏كنم از قبيل خواب و خيال نيست؟! ولى هرگزدرباره شك خودم نمى‏توانم شك كنم. هرگز درباره انديشه خودم‏نمى‏توانم ترديد نمايم. و بالاخره هرگز درباره وجودم تا آن زمان‏كه فكر و ادراك دارم، نمى‏توانم شك كنم. من، فكر مى‏كنم، پس‏وجود دارم‏».

آرى مساله مشكلى كه در اينجا پيش مى‏آيد، اين است كه چگونه‏بايد به‏طور صريح و روشن آثار زندگانى درونى را از آثارزندگانى برونى تشخيص دهيم؟ چگونه آثار و مظاهر مادى زندگانى‏را از قبيل آثار ميكانيكى، فيزيكى، شيميائى را از آثار معنوى‏و روحى جدا كنيم؟ گرچه به واسطه شدت ارتباط آثار جسمانى وآثار روحانى با يكديگر در اغلب موارد، اين تشخيص مشكل است،ولى در عين‏حال بعضى از امتيازات براى جدا كردن آثار آن دو ازيكديگر وجود دارد از جمله امتيازات آن كه اولا:

آثار مادى يا جسمانى داراى مكان مى‏باشند و آثار نفسانى فقطداراى زمان هستند (يعنى مثل ميل و اراده و شادى و غم محلى‏ندارند و...). و ثانيا: آثار نفسانى در مغز، داراى مكانى‏نيستند چنان كه آب مثلا در ظرف، اگر مغزى را بشكافند، هرگز درآن انديشه، گمان، شادى و غم نخواهند ديد، بلكه تنها يك دسته‏سلولهاى گوناگونى را مشاهده خواهند كرد و امتياز ديگر كه درحقيقت ناشى از همان اختلاف اول است، آن است كه آثار جسمانى چون‏داراى مكان هستند، محسوس به حواس ظاهرى مى‏باشند. ولى آثارنفس، محسوس به حواس ظاهرى نيستند، بلكه به واسطه وجدان درك‏مى‏شوند. هركسى به وسيله وجدان خود مى‏تواند پى به آثار نفسانى‏خويش ببرد و بفهمد كه چه عاطفه‏اى در وى پيدا شده چه تصميمى‏اتخاذ كرده و چه محبت و عشق يا شادى و غمى دارد؟

ديگر از امتيازات آن كه آثار مادى و جسمانى، تحت مقياس واقع‏مى‏شود و داراى واحد معين هستند ولى هنگامى كه كلمات بزرگ ياكوچك را به شادى يا غم نسبت مى‏دهيم، در حقيقت‏به‏طور مجازاستعمال مى‏كنيم نه حقيقت و مقصود از آن شدت يا ضعف است كه‏مربوط به كيفيت مى‏باشد نه كميت.

نكته مهم: روانشناسى علمى است مستقل.

از مطالب بالا اين نكته مهم را نيز استفاده مى‏كنيم كه‏روانشناسى از لحاظ اين كه بحث از حقايق كلى مى‏كند و در جستجوى‏پيدايش حقيقت است، با ديگر علوم اشتراك دارد ولى از نظر اين‏كه داراى موضوع جداگانه و اسلوب خاصى است، از آنها جدامى‏گردد.

برخى از علماء، علم روانشناسى را علمى مستقل ندانسته و آن راشاخه‏اى از تاريخ طبيعى انسان دانسته، مى‏گويند: تاريخ طبيعى‏انسان يا انسان‏شناسى، شامل علم تشريح و علم وظائف‏الاعضاء است وروانشناسى داخل در علم وظائف‏الاعضاء است زيرا در علم‏وظائف‏الاعضا از اعمال مغز گفتگو مى‏كند و اعمال مغز همان كيفيات‏و آثار معرفه‏النفسى است. ولى حق اين است كه روانشناسى خودعلمى مستقل است. زيرا داراى موضوعى مستقل (به نام نفس وكيفيات و آثار آن) مى‏باشد. و روش مخصوصى دارد ولى در عين حال‏در نتيجه شدت ارتباط آثار جسمانى باكيفيات روحى و بالاخره‏ارتباط روح و بدن كه ضرب‏المثل قديم يونانى كه «عقل سالم دربدن سالم است‏» نيز ناظر به همين ارتباط است، روانشناسى نهايت‏ارتباط با علم وظائف‏الاعضاء دارد».

اين نظر كه موضوع روانشناسى، روان و نفس و مطالعه آثار وظواهر و حوادث نفسانى است، تاريخچه طولانى دارد و به فلاسفه‏يونان قديم مى‏رسد. چنان كه دكتر «على شريعتمدارى‏» در كتاب‏«مقدمه روانشناسى‏» (4) چنين مى‏نويسد: «جمعى از فيلسوفان‏قديم از جمله ارسطو موضوع روانشناسى را روح يا نفس مى‏دانستندو در تعريف روانشناسى ترجمه ( PASMCHOLOYY ) اين كلمه را مشتق‏از دو كلمه يونانى و به معناى علم روح يا علم نفس‏مى‏دانستند...» (5) .

و نيز مولف كتاب «تاريخ روانشناسى‏» (6) تحت عنوان موضوع‏روانشناسى چنين مى‏نويسد:

«ارسطو پس از آن كه به صراحت‏به بيان پيش‏درآمد فرضيه مشهورموازى بودن نفسانيات و بينات مى‏پردازد، به روشنى نشان مى‏دهد واز دوگانگى ويژه موضوع روانشناسى خبر مى‏دهد».

نظر ابن سينا

اين نظر و قول را مرحوم شيخ‏الرئيس «بوعلى سينا» نيز به‏صراحت انتخاب نموده، آن را در كتاب «احوال‏النفس‏» (7) به‏سقراط و افلاطون و ارسطو نسبت مى‏دهد و در مقدمه كتاب‏«احوال‏النفس‏» (8) تاليف شيخ الرئيس بوعلى سينا چنين واردشده است:

«لا يخلو فيلسوف من كلام‏النفس الانسانيه لانها اقرب الاشياءالينا و هى الى فلك‏القرب شديده الغموض و كلما خيل الى‏المفكرين انهم قد ازدادوا بها علما و بلغوا حقيقه امرها وكشفوا سرها و عرفوا جوهرها اذا بهم يجدون ذلك‏العلم سرابا والجوهر مظهر و لا يزال الى اليوم حيث كان سقراط و افلاطون وارسطو بل اشد عن الحقيقه بعدا...».

«هيچ فيلسوفى خالى از اين نيست كه از علم روانشناسى بحثهائى‏در خلال بحثهاى خود دارند زيرا نفس انسانى نزديك‏ترين شى به خودانسان است و اين نزديكى نيز در نهايت غموض و پيچيدگى قراردارد و چه‏بسا بر ساير مفكرين نيز افكارى در اين باره پيداشده، و اينها به مسائل سابق ثابت‏شده براى فيلسوفان قبلى زيادگرويده و به گمان خود حقيقت آنها را يافته و اسرار آنها راكشف و جوهر و باطن آنها را شناسائى نموده‏اند به اين ترتيب‏مسائل ومطالب مربوط به نفس انسان رويهم انباشته شده و به صورت‏سرابى درآمده است و جوهر نفس بدون تحقيق باقى مانده و وضعيت‏همين‏طور ادامه پيداكرده تا زمان سقراط و افلاطون و ارسطو».

«ابن سينا» نيز شناخت نفس را از دوران جوانى خود شروع نموده‏و رساله‏اى به نام «هديه‏الرئيس للامير نوح‏بن منصور» نوشته وبه اين ترتيب اولين تحقيقات علمى و فلسفى خويش را بروز داده وبعد از تحقيقات وسيع در احوال نفس و روان، رساله كوچك ديگرى‏به نام «كتاب‏النفس‏» تاليف نمود و در خلال اين مدت رساله‏هاى‏مختلفى درباره نفس نگارش نموده و هم‏چنين مباحث ذى‏قيمتى نيز درفن ششم از طبيعيات شفا از خود به يادگار گذاشته است و اين‏رسائل باقى مانده از شيخ‏الرئيس در بين فلاسفه معروفيتى وسيع‏پيدا نمود و اينك در كتابخانه‏هاى عمومى اروپا تاكنون مورداستفاده فلاسفه و دانشمندان معروف غرب قرار گرفته است و تعداداين رسائل اكنون به 45 عدد رسيده است و از اوائل قرن دوازدهم‏تا قرن هفده مورد استفاده دانشمندان معروف اروپائى واقع شده‏است تا آنجا كه «دكارت‏» دانشمند معروف غربى در اثبات وجودنفس و روان از آثار فكرى منتشر شده از ابن‏سينا استفاده نموده‏است، در صفحه يك «كتاب نفس‏» تاليف ارسطو ترجمه و تحشيه:ع.م. پيرامون موضوع علم روانشناسى چنين مى‏نويسد:

«موضوع تحقيق(درعلم‏النفس) اين است كه نخست طبيعت و جوهر نفس‏رامطالعه كنيم و بشناسيم و سپس از خواصى كه به نفس تعلق دارد،آگاهى پيدا كنيم و برخى از آنها به نظر مى‏آيد كه از تعينات‏خود نفس مى‏باشد و حال آن كه بعض ديگر نيز به حيوان تعلق‏مى‏گيرد، اما به توسط نفس...».

ادامه دارد


1- علم النفس تاليف جميل صليبا، ناشر: دارالكتاب، لبنان،بيروت، چاپ دوم، تاريخ نشر، 1404ه - 1984م.

2- ص 58.

3- ص 11 و 14.

4- ص 2 ، چاپ چهارم، تاريخ نشر سال 1369ش - انتشارات جنگل.

5- ص 66.

6- همان.

7- چاپ اول، سال 1371ه - 1952م، ناشر: دارالاحياء الكتب‏العربيه، ص 5.

8- همان مدرك.

درسهايي ازمكتب اسلام-سال 77-شماره12

/ 1