تاثیر انواع مشروعیت در مشارکت سیاسی با نگاهی به مشروعیت حکومت دینی و نظریه های ولایت فقیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاثیر انواع مشروعیت در مشارکت سیاسی با نگاهی به مشروعیت حکومت دینی و نظریه های ولایت فقیه - نسخه متنی

سید محمد ناصر تقوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاثير انواع «مشروعيت‏» در «مشاركت‏سياسى‏» با نگاهى به مشروعيت‏حكومت دينى و نظريه‏هاى ولايت فقيه

سيدمحمدناصر تقوى (1)

سرآغاز

از جمله مفاهيم پراهميت در فلسفه سياسى، مفهوم «مشروعيت‏» است كه علاوه بر گرانمايگى تئوريك و مفهومى كه پاسخ پرسش مهمى چون چرائى الزام قدرت سياسى و التزام آن را بر عهده خويش گرفته است; از حيث تاثيرگذارى بر ديگر مفاهيم نيز پرارج و اهميت است .

در اين نوشتار تاثيرگذارى مشروعيت در يكى از مفاهيم مهم ديگر، يعنى «مشاركت‏سياسى‏» مدنظر قرار گرفته است و در اين طريق، تلاش در تبيين اين نكته بوده است كه انواع نظريه‏هاى مشروعيت‏به طور مستقيم در چگونگى، كيفيت و سطح شاركت‏سياسى تاثيرگذار مى‏باشند . به گمان نگارنده هر يك از انواع مشروعيت على‏الاصول ميزان خاصى از مشاركت‏سياسى را برمى‏تابند و هر نظام سياسى با لحاظ مشروعيت‏خاص خويش، سطح معينى از مشاركت‏سياسى را تحمل مى‏كند . در پايان سخن، اين بحث نظرى را بر ايران پيش و پس از انقلاب اسلامى افشانده‏ايم تا به اختصار پتانسيل‏هاى مشاركت‏سياسى را در حكومتهاى قبل و بعد از انقلاب اسلامى ملاحظه كنيم . از همين رهگذر در مقطع پس از انقلاب انواع نظريه‏هاى مطرح در خصوص حكومت دينى و ولايت فقيه را از نظر گذرانده‏ايم . بى‏شك اين بنيان نظرى قابليت طرح تفصيلى بيشترى را در تطبيق با مصاديق و حكومتها دارا مى‏باشد و ما در اين مجال به همين ميزان بسنده كرده‏ايم . تا توفيقى ديگر ...

مشروعيت چيست؟

پيش از آنكه بخواهيم به بررسى تاثير انواع مشروعيت در مشاركت‏سياسى بپردازيم، مى‏بايست تعريف و تبيين مختصرى از مشروعيت ارائه دهيم تا از اين رهگذر بتوانيم به نظريه‏هاى موجود در باب حكومتهاى مختلف نگاهى بيافكنيم . اصولا ميان حاكميت و مشروعيت ارتباطى وثيق وجود دارد . به طورى كه مى‏توان گفت مشروعيت پايه و اساس حاكميت است . اگرچه واژه «مشروعيت‏» از «شرع‏» ساخته شده و در برخى موارد و در استعمال‏هاى درون‏دينى به معناى «وابسته و مستند به شرع يا شارع‏» است، اما در ادبيات سياسى كه مشروعيت ( hegitimacy ) در ارتباط با حاكميت و قدرت سياسى مورد استفاده قرار مى‏گيرد، اگر بخواهيم با يك واژه مختصر آن را مترادف‏سازى كنيم، شايد «حقانيت‏» نزديكترين و مناسب‏ترين لغت‏براى معناى خاص مشروعيت‏باشد . (2) اما تعريف و توضيح تفصيلى مشروعيت چيست؟

در درون مشروعيت و به هنگام كالبدشكافى اين واژه با دو مطلب مواجه مى‏شويم: اول، ايجاد حق حكومت‏براى حاكمان و دوم، پذيرش آن حق از جانب مردم . در واقع توجيه حق حكومت‏براى حاكمان ( Governors ) و پذيرش آن حق از سوى حكومت‏شوندگان ( Governeds ) تشكيل‏دهنده اجزاى مفهومى مشروعيت هستند . اگر حكومت‏حكومتگران و حكومت‏پذيرى حكومت‏شوندگان را الزام و التزام سياسى بناميم، مى‏توان گفت كه پرسش از چرائى الزام و التزام سياسى پرسش از مشروعيت است . تعريف تقابلى و واژه مخالف و مقابل مشروعيت - از باب تعرف الاشياء باضدادها - غصب ( Usurpation ) مى‏باشد و لذا مقابل حكومتهاى مشروع، «حكومتهاى غاصب‏» قرار دارد .

مساله مشروع بودن يا نبودن حكومتها آنقدر پراهميت است كه دولتها و حكومتهاى غاصب نيز همواره تلاش مى‏كنند تا حكمرانى خود را مشروع جلوه دهند و با مشروعيتى دروغين و كاذب، كاستى مشروعيت اقتدار خود را ترميم و جبران كنند .

در خصوص منشا مشروعيت و انواع آن مباحث گسترده‏اى مطرح شده است اما از آنجا كه اين موضوع در بحث ما طريقيت دارد و مدخل ورود ما به مباحث‏بعدى است، اشاره‏اى گذرا به اهم مطالب و مواردى كه مورد نياز ما در اين مجال است‏خواهيم داشت .

از جمله انديشمندانى كه به شايستگى - و البته نه به كفايت - به بحث مشروعيت پرداخته ماكس وبر بنيان‏گذار جامعه‏شناسى سياسى است . او در كتاب گرانسنگ «اقتصاد و جامعه‏» (3) اش بحث مشروعيت‏سياسى را با اين مقدمه آغاز مى‏كند كه آدمى در گستره زندگى‏اش هماره كوشش دارد تا تمامى ابعاد و عرصه‏هاى زندگى را معنادار نموده و اقدام و عملش را هدفمند كند . حال اعمال قدرت از يك سو و تمكين قدرت از سوى ديگر نيز از شؤون زندگى هر انسانى است و اين هم از قاعده مذكور مستثنى نبوده و لذا احتياج به معنادارى دارد . به عقيده وبر، هدفمند بودن و با معنا بودن در اين مقاله روشن‏كننده و تعيين‏كننده «مجوز» براى حكمرانى حاكم و «توجيه‏» براى فرمانبران خواهد بود .

به‏عقيده وبر قدرت از سه طريق مشروعيت مى‏يابد: 1 - از طريق سنت; 2 - از طريق كاريزمايا فره يك رهبر فرزانه; و 3 - از راه توافقات عقلانى متجلى در قانون و به تبع اين سه طريق، سه‏نوع‏اقتدار سنتى ( Tnaditional ) ، اقتدار فرهمند ( و اقتدار عقلانى، قانونى ( Legel_ Rational ) را ذكر مى‏كند . البته به عقيده وبر در برخى از موارد ممكن است كه مشروعيت قدرت يا حكومتى، تلفيقى از نوع اول و دوم (يعنى سنتى - كاريزماتيك) باشد . وبر براى نوع نخست از انواع ذكر شده، نوع حكومتهاى پاتريمونيال، فئودال، پدر سالار و كلا حكومتهاى موروثى سلطنتى را مثال مى‏زند .

اما بدون آنكه بخواهيم به جزئيات مباحث وبر و تقسيم‏بندى‏هاى او بپردازيم، بايد بگوييم با توجه به حكومتهاى مختلف پديد آمده در طول تاريخ هم الان كه ما بر بام قرن بيستم و در آغاز قرن بيست‏ويكم قرار گرفته‏ايم مى‏توانيم در يك نگاه كلى و در يك تقسيم‏بندى، انواعى از مشروعيت را بيان نموده و مهمترين نظريه‏ها در منشا مشروعيت‏حكومتها را چنين برشمريم:

1 - قهر و غلبه،

2 - سنتها و وراثت،

3 - قرارداد اجتماعى،

4 - مشروعيت الهى،

5 - و شايد نظريه ماركسيستى به عنوان نوع خاصى از نگرش به مشروعيت‏حكومتها .

در نوع اول در تاريخ، انديشه انديشمندانى چون ماكياولى، هابز و نيجه و نيز ابن‏تيميه و روزبهان خنجى در پى توجيه و فلسفه‏مند كردن تشكيل حكومت از راه زور و استفاده از قوه قهريه بودند . ملاك اصلى در اين نوع انعقاد حكومت اين است كه حق و حقيقت‏به جانب زورمداران است; يعنى همان شعار «الحق لمن غلب‏» يا به عبارتى . [ miyhtis Riyht ] در نوع دوم اين قرارداد ميان حاكمان و مردم است كه توجيه كننده آمريت‏حكمرانان است . در نظر متفكرانى چون افلاطون، هابز، لاك وروسو قرارداد اجتماعى به گونه‏اى خاص تعريف و تفسير شده است . در نوع سوم مشروعيت‏حكومت‏خاستگاهى سنتى و وراثتى دارد . غالب شيخ‏نشين‏هاى عرب و نيز حكومت پادشاهى كشورهايى چون نپال، داراى چنين منشا مشروعيتى هستند . اما در نظريه ماركسيستى، ماركسيست‏ها مشروعيت‏حكومت‏خود را تابع روابط توليدى مى‏دانند و البته طبقه كارگر را برآيند اين روابط مى‏دانند .

اما مشروعيت الهى آن است كه در يك معناى فراگير، حاكمان در توجيه آمريت، خود و حكومتشان را به خداوند نسبت مى‏دهند . مثل فراعنه مصر و يا بسيارى از پادشاهان كه خود را ظل‏الله مى‏دانستند اما آيا مشروعيت الهى (4) صرفا در همين معناى فراگير و كلى است‏يا معانى ديگرى نيز مى‏تواند داشته باشد؟

مشروعيت الهى و مشروعيت دينى

ما، ميان مشروعيت الهى و دينى تفاوت قائل مى‏شويم . به يك بيان مى‏توان گفت ميان اين دو، رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است و مشروعيت الهى اعم از مشروعيت دينى است . هر مشروعيت دينى الهى است ولى لزوما هر مشروعيت الهى دينى نمى‏باشد . مشروعيت الهى در تعريفى كه آمد يك نوع انتساب عام حكومت و حكمرانى به خداوند است اما مشروعيت دينى يك مشروعيت الهى نهادينه شده، كاناليزه و منضبط در دايره دينى خاص مى‏باشد . مثلا پيامبران و ائمه معصومين عليهم‏السلام و علماى دينى در عصر غيبت مشروعيت دينى داشته‏اند و همان گونه كه گفتيم صد البته اين مشروعيت دينى، الهى است .

نكته‏اى كه بايد بدان توجه كرد اين است كه چه بسا در حدوث حكومتى يك نوع مشروعيت‏خاص نقش داشته باشد ولى آن حكومت در استمرار، آميخته به انواع ديگر مشروعيت‏شود . يا اينكه در آغاز منشا مشروعيت‏حكومتى يك نوع خاصى است ولى در استمرار با آغشته كردن آن مشروعيت‏به نوعى ديگر، قسم جديدى را وانمود و جا مى‏زنند . مانند حكومتى كه بر اساس قهر و غلبه بر سر كار مى‏آيد ولى بعدا به حكومت و جايگاه حاكم، جنبه خدايى و الهى داده مى‏شود; اتفاقى كه در مورد بسيارى از پادشاهان ايران افتاده است . يا اينكه با زور و كودتا حكومت تشكيل مى‏شود ولى بعدا جنبه سنتى و مشروعيت موروثى آن مطرح مى‏گردد . (5)

البته در برخى موارد صرف وانمود كردن نوعى خاص از مشروعيت توسط حاكمان باعث نمى‏شود كه حقيقتا نوع مشروعيت هم متحول شود . از همين زاويه يكى از نويسندگان به درستى به اين نكته اشارت دارد كه وقتى پادشاهان مشروعيت‏خود را الهى و عطيه الهى معرفى مى‏كنند اين كفايت نمى‏كند و در واقع امر، اين «قدرت‏» است كه پديدآورنده نوعى كاريزماست و به كارگيرى و اعمال مستمر قدرت به خودى خود و فى حد ذاته مشروعيت‏آور است . (6)

بنابراين مى‏توان گفت منشا اصلى مشروعيت در اين موارد زور و قهر و يا وراثت‏بوده است و به جهت كاستى و نقصانى كه در اين انواع از مشروعيت ديده مى‏شود، به جهت ترميم اين نقص و كاستى پادشاهان با سوء استفاده از فطرت خداجوى آحاد مردم رنگ الهى بدان مى‏بخشيدند . به همين دليل موارد بسيارى را در تاريخ مشاهده مى‏كنيم كه پادشاهان فاتح و زورمدار، پيروزى خود را از امدادهاى غيبى مى‏دانستند و حكومت و اقتدار ديكتاتورمآبانه خويش را عطيه الهى معرفى مى‏كردند . سابقه چنين روشى حتى به پيش از ظهور اديان و در زمان فراعنه مصر هم مى‏رسد . همين سيره مستمر باعث‏شده تا در لايه‏هاى فرهنگى جامعه، اين انديشه ريشه دواند كه پادشاهان در هر عصرى برگزيدگان خداوند و سايه او بر روى زمين هستند . چنانكه نمونه‏هايى از اين انديشه را در نوشته عالمانى چون خواجه نظام‏الملك طوسى مى‏بينيم كه در مقام مدح ملك شاه سلجوقى گزارشى از آن انديشه پيش گفته، مى‏دهد:

«ايزد تعالى، در هر عصرى و روزگارى يكى را از ميان خلق برگزيند و او را به هنرهاى پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو بازبندد و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند و هيبت و حشمت او اندر دلها و چشم خلايق بگستراند ...» . (7)

اين ويژگى كه مغز مشروعيت‏حكومتها زور و قهر باشد و پوسته آن فرهمندى الهى و مشروعيت دينى، در زمان خلفاى جور زمان ائمه معصومين نيز به وفور ديده مى‏شود . (8) در خاطرات و سياستنامه‏ها و اندرزنامه‏هاى زمان قاجاريه نيز به وفور انتساب پادشاهى به خداوند و انديشه ظل اللهى را مشاهده مى‏كنيم . در يكى از معروفترين نوشته‏هاى قاجاريه چنين مى‏خوانيم:

«سلطان سايه يزدان است و هر كه را كه تقدير الهى به اين موهبت و عنايت اختصاص داد پيكرش را جامه قدس و شرف پوشاند و صاحب ديهيم كرامت و امر حكومت گردانيد .» (9)

البته اين نكته كه چرا پس از ورود اسلام به ايران على‏رغم تحولات شگرفى كه در لايه‏هاى زيرين فرهنگى و اجتماعى پديد آمد، اما مجددا سيستم حكومتى و حكمرانى به ادوار پيشين و سنتهاى پادشاهى و به نوعى سيستم پاتريمونياليستى پيش از اسلام بازگشت، خود بحثى است على حده كه اين مجال فرصت پرداختن بدان را نمى‏دهد . اما پيش از ارزيابى بحث مشاركت در انواع مشروعيت، شايسته است تا مقدارى در مورد مشاركت‏سياسى سخن بگوييم و روشن كنيم كه مشخصا مراد ما از مشاركت‏سياسى چه مى‏باشد .

مشاركت‏سياسى

مشاركت‏سياسى در غالب مباحث جديد به عنوان يك شاخصه مهم در سه حوزه مفهومى مطرح مى‏شود; اول در جمهوريت نظام، دوم در مباحث مربوط به توسعه سياسى و سوم در مباحث مربوط به جامعه مدنى كه البته تمامى اين حوزه‏ها به نوعى با همديگر مرتبط هستند . از منظر جامعه‏شناسى سياسى، مشاركت‏سياسى از ويژگيها و مشخصه‏هاى جامعه مدنى است و در مباحث مربوط به توسعه، وجود مشاركت‏سياسى در سطوح مختلف جامعه از محصولات و جلوه‏هاى تحقق توسعه سياسى به حساب مى‏آيد . در مباحث مربوط به نظامهاى سياسى نيز مشاركت‏سياسى خميرمايه نظامهاى جمهورى را تشكيل مى‏دهد .

اما جداى از ارتباط مشاركت‏سياسى با ساير مفاهيم و موضوعات علوم سياسى، بايد ببينيم كه به تنهايى اين واژه داراى چه بار مفهومى مى‏باشد . به تعريف ما مشاركت‏سياسى عبارت است از فعاليتهاى داوطلبانه و آزادانه اعضاى يك جامعه (چه به صورت فردى و چه به صورت جمعى) در امور حكومتى و سياسى . غلظت و رقيق بودن اين مشاركت، بستگى به ظرفيتهاى ساختارى هر جامعه داشته و با بررسى نوع و سطح مشاركت مى‏توان شدت مشاركت‏سياسى را اندازه‏گيرى نمود . قبل از اينكه سطوح مشاركت را تبيين كنيم، بايد به يك نكته مهم توجه داشت و آن اينكه براى تحقق مشاركت‏سياسى واقعى در هر جامعه مى‏بايست نهادهاى سياسى مشاركت در آن جامعه به وجود آيند . بنابراين مى‏توان گفت كه ايجاد نهادهاى مشاركت‏بر اصل مشاركت‏سياسى تقدم و اولويت دارد . از همين منظر است كه هانتينگتون يكى از مهمترين علت‏هاى بحرانهاى سياسى كشورهاى در حال توسعه را در اين نكته مى‏داند كه در اين كشورها به واسطه نوسازى اجتماعى و اقتصادى رخ داده، يك نوع تقاضاى مشاركت و اشتهاى مشاركتى در اين كشورها به وجود مى‏آيد و اين اشتها و طلب در حالى است كه نهادهاى سياسى لازم براى پاسخگويى به اين تقاضاها وجود ندارد و لذا اين جوامع دستخوش بحران و ناثباتى سياسى - اجتماعى مى‏شوند . (10)

سطوح مشاركت‏سياسى

اگر بخواهيم به صورت پديدارشناسانه كيفيت و ميزان تحقق مشاركت‏سياسى را در جامعه‏اى مشخص كنيم، به ناچار مى‏بايست مواردى را به عنوان مصاديق و نمونه‏هاى عينى مشاركت‏سياسى ذكر كرد كه اين موارد و مصاديق در يك ترتيب و تنظيم خاص، همان سطوح مشاركت‏سياسى هستند . سطوح مشاركت‏سياسى علاوه بر معين كردن ميزان شدت و ضعف مشاركت‏سياسى مى‏تواند در بررسى‏هاى آمارى تا حدود قابل قبولى مباحث انتزاعى حوزه علوم اجتماعى و سياسى را به صورت كاربردى تبديل نمايد . از جمله نويسندگان و محققينى كه در مورد سطوح مشاركت‏سياسى سخن گفته‏اند «مك كلاوسكى‏» است كه در دائرة‏المعارف علوم اجتماعى و در ذيل واژه Political Participation اين سطوح را در يازده مورد برشمرده است كه عبارتند از:

1 - راى دادن، 2 - كسب اطلاعات سياسى، 3 - بحث در مورد موضوعات و مسايل سياسى، 4 - شركت در جلسات و محافل سياسى، 5 - كمك مالى به فعاليتهاى سياسى، 6 - گفتگو و مذاكره با نمايندگان، 7 - عضويت در احزاب سياسى، 8 - شركت جستن در ثبت‏نام افراد و تبليغ جهت احزاب سياسى، 9 - نگاشتن مقالات و ارائه سخنرانى‏هاى سياسى، 10 - شركت در رقابتها و مبارزات سياسى، و 11 - رقابت جهت انتخاب شدن براى پست‏هاى سياسى حزبى . (11)

البته محققان و عالمان ديگر علوم سياسى هر كدام از زاويه خاص تحليلى خود به مساله سطوح مشاركت‏سياسى نگريسته‏اند و مواردى را ذكر كرده‏اند . از اين جمله‏اند وربا ( Verba ) و راش ( Rush ) كه هر كدام در رتبه‏بندى‏هاى خاص خود مواردى را ذكر مى‏كنند كه از پايين‏ترين سطوح، مثل راى دادن و علاقه‏مندى نسبت‏به مسايل سياسى شروع مى‏شود و تا دخالت جدى در پستهاى سياسى و احيانا تغييرات بنيادين در ساختار حاكميت ادامه مى‏يابد، كه به علت مشابهت زياد مفهومى اين سطوح با مواردى كه از مك كلاوسكى نقل شد، ذكر آنها لازم نيست .

در يك جمع‏بندى اگر بخواهيم اهم موارد سطوح مشاركت‏سياسى را برشمريم، به ترتيب اهميت، از پايين‏ترين تا بالاترين سطوح مشاركت‏سياسى را در پنج‏سطح ذكر مى‏كنيم:

سطح يك: راى دادن و شركت در گزينش و انتخاب مسؤولين سياسى و اجتماعى،

سطح دو: آزادى بيان و شركت در تشكلهاى فعال سياسى و نقد و ارزيابى عملكرد نهادها، مسؤولين و ساختار حكومتى،

سطح سه: نامزد شدن جهت پستها و كرسيهاى سياسى و فعاليت آزاد انتخاباتى،

سطح چهار: دخالت و مشاركت در تغييرات و اصلاحات درون‏ساختارى،

سطح پنج: اقدام و عمل براى تغييرات بنيادين نهادها و ساختارهاى نظام حكومتى .

در ارزيابى اين سطوح بايد گفت كه از لحاظ اولويت و اهميت و نيز ميزان تاثيرگذارى سطح پنجم تاثيرگذارترين و پراهميت‏ترين سطح است ولى از لحاظ پراكندگى در سطح اول بيشترين ميزان مشاركت‏سياسى وجود دارد . بنابراين احتمال رخداد سطح پنجم كه مى‏تواند منجر به تغيير نظام شود در مقايسه با چهار سطح ديگر كمتر مى‏باشد . به بيانى ديگر مى‏توان گفت هرچه ميزان فعاليت‏سياسى بالا رفته و شدت پذيرد، از ميزان مشاركت افراد كاسته مى‏شود; يعنى ميان سطح فعاليت‏سياسى و شدت آن با ميزان مشاركت‏سياسى رابطه‏اى معكوس برقرار است . اين تناسب را به صورت نمودارى مى‏توان چنين ترسيم كرد:

البته به عنوان آخرين نكته در خصوص مشاركت‏سياسى بايد گفت از آنجا كه ميزان تحقق سطح پنجم مشاركت‏سياسى در مقايسه با سطوح ديگر بسيار اندك مى‏باشد و معمولا مشاركت‏سياسى، دخالتها، فعاليتها و مشاركتهاى سياسى درون ساختار و نظام سياسى است; غالبا در موارد استفاده و استعمال واژه مشاركت‏سياسى، اين اصطلاح ناظر به چهار سطح نخست مشاركت مى‏باشد .

مشروعيت و مشاركت‏سياسى

با توجه به آنچه تاكنون در خصوص مشروعيت و مشاركت‏سياسى گفته شد، مى‏توانيم رابطه ميان مشروعيت و مشاركت‏سياسى را تا حدودى تحليل و ارزيابى كنيم . از يك منظر مى‏توان گفت كه غالبا مشاركت‏سياسى مؤخر از مشروعيت است; (12) حال از آنجا كه مشاركت‏سياسى در دل يك نظام سياسى كه داراى مشروعيتى مشخص است رخ مى‏دهد و هر يك از اقسام مشروعيت، ميزان و سطح خاصى از مشاركت‏سياسى را برمى‏تابند، بنابراين در نظامهاى سياسى كه داراى مشروعيتهاى متفاوت هستند، ميزان و سطح مشاركت‏سياسى نيز متغير و متفاوت است . از ديگر سوى، از آنجا كه نوع مشروعيت هر نظام بيان‏كننده استعداد، ظرفيت و قابليت آن حكومت‏براى تحقق مشاركت‏سياسى است; بنابراين مى‏توانيم با بررسى ميزان تحقق مشاركت‏سياسى در هر جامعه، به شناخت مشروعيت واقعى آن جامعه پى برده و مشروعيتهاى كاذب را از مشروعيتهاى حقيقى بازشناسيم و «بود» ها را از وراى غبار «نمود» ها مشخص كنيم . البته غرض اصلى ما در اين نوشتار ذكر اين نكته است كه هر نوع مشروعيتى; يا به عبارتى هر نوع حكومتى كه بر مبناى يكى از اقسام مشروعيت‏بنيان نهاده شده و قيام و قوام پيدا كرده است، ظرفيت و استعداد خاصى را براى مشاركت‏سياسى دارد . يعنى در نظامهايى كه مشروعيت آنها سنتى و اقتدارگرايانه و موروثى است اين ظرفيت و استعداد براى مشاركت‏سياسى به حداقل خود مى‏رسد، در حالى كه در حكومتهايى كه مشروعيت آنها بر اساس نوعى قرارداد اجتماعى است، مشاركت‏سياسى تا حد بالايى تحقق پيدا مى‏كند و در حكومتهايى كه مشروعيت آنها الهى است‏با تفصيلى كه براى مشروعيت الهى ذكر كرديم اگر مقصود مشروعيت الهى غير دينى (ظل اللهى) باشد باز هم مشاركت‏سياسى بسيار ضعيف است و اگر منظور از مشروعيت الهى، مشروعيت دينى باشد، بايد قائل به تفصيل شد و مشخصا بنيانهاى تئوريك آن مشروعيت دينى را كالبدشكافى كرد . چرا كه در برخى موارد امكان تحقق مشاركت‏سياسى در مشروعيت دينى كاملا وجود دارد و در برخى از نظريه‏هاى حكومتى و تبيينهاى تئوريك از مشروعيت دينى امكان تحقق مشاركت‏سياسى كمتر ديده مى‏شود كه البته در جاى خود بدان مى‏پردازيم . به جهت كاربردى‏تر شدن بحث و فرضيه‏اى كه ذكر شد به مطالعه و بررسى موردى دو مقطع زمانى در تاريخ معاصر ايران مى‏پردازيم و اين مباحث نظرى را در زمان پهلوى (اول و دوم) و پس از پيروزى انقلاب اسلامى جستجو مى‏كنيم .

1 - عصر پهلوى

با توجه به تقسيم‏بندى‏هايى كه ذكر شد، در نظام پادشاهى پهلوى اول به نوعى از مشروعيت فرهمند ظل‏اللهى سنتى (روال پادشاهان گذشته) و اقتدارگرا برمى‏خوريم كه البته در خصوص پهلوى دوم مى‏بايست مساله موروثى بودن را نيز اضافه كنيم . البته چنانكه اهل نظر مى‏دانند و مورخين تاريخ معاصر ايران نيز جسته و گريخته اشارت داشته‏اند تمامى موارد اقتدارگرايى و ظل‏اللهى يا فرهمندى به يكباره از ابتداى بر تخت نشستن و روى كار آمدن شاهان پهلوى به وجود نيامد بلكه رفته رفته اين روند ادامه يافت و چنين شد . بر همين اساس پس از به قدرت رسيدن رضاخان كه با كودتا به نخست‏وزيرى رسيد اين رييس كودتا از لقب «پدر وطن‏» اندك اندك به شاه شاهان و سايه خداوند ارتقاى مقام مى‏يابد! «عشقى‏» در خصوص همين رييس كودتا و پدر وطن مى‏سرايد:




  • پدر ملت ايران اگر اين بى‏پدر است
    به چنين ملت و روح پدرش بايد ...



  • به چنين ملت و روح پدرش بايد ...
    به چنين ملت و روح پدرش بايد ...



القاب پرطمطراق بعدى كه در ساليانى نه چندان طولانى به رضاخان تعلق مى‏گيرد نشانگر نوع مشروعيت تبليغ شده در دوران پهلوى است . در زمان حاج مخبرالسلطنه به «منويات اعلى‏حضرت‏» و در زمان متين دفترى به كثرت به «ذات اقدس همايونى‏» و مقام «ظل اللهى‏» پادشاه برمى‏خوريم .

همين روند البته با سرعت‏بيشتر در مورد پهلوى دوم نيز اتفاق مى‏افتد . به طورى كه در ابتداى روى كار آمدن محمدرضا و در دولت‏سهيلى مى‏بينيم كه قوام‏السلطنه، شاه تازه بر تخت نشسته جوان را «پسرجان‏» خطاب مى‏كند اما با گذشت زمان كوتاهى در زمان دوره دكتر اقبال مجددا «خداوندگار آريامهر» مطرح مى‏شود و دقيقا همان روندى كه براى پدر اتفاق افتاد، براى پسر هم محقق مى‏شود . يعنى همان طور كه فروغى در جشن تاجگذارى رضاخان او را يادگار سلاسل عديده از «ملوك نامدار» و «وارث بالاستحقاق تاج كى و تخت جم‏» (13) خطاب مى‏كند; اسدالله علم وزير دربار محمدرضا نيز پهلوى دوم را «سايه خداوند و مامور انجام خواسته‏هاى يزدان‏» (14) مى‏داند . خود محمدرضا نيز در تخت جمشيد با فرستادن درود از جانب شاهنشاه ايران به شاه هخامنشى، كورش، بر پيوند پادشاهى كهن ايران با شاهنشاهى جديد تاكيد ورزيده و تخت‏خود را ميراث پادشاهان گذشته مى‏داند و مى‏گويد: «آسوده بخواب زيرا كه ما بيداريم و براى نگهبانى ميراث پرافتخار تو همواره بيدار خواهيم ماند» ! (15)

بنابراين، بدون شك، نوع مشروعيت‏حكومت عصر پهلوى از جهاتى كه گفته شد موروثى و ظل‏اللهى فرهمند بوده است و از آن حيث كه راس هرم قدرت پادشاه است و همه چيز به او ختم مى‏شود و او در نوع و سيستم خاص حكومتى، قدرت مطلقه را در اختيار دارد و هر گونه اقدام و عمل مستقل و آزاد سياسى در اين نوع حكومت ممكن نيست، مشروعيتى اقتدارگرايانه دارد; كه البته اين خصوصيت تمامى حكومتهاى سلطنتى - موروثى و ظل‏اللهى است . اين نوع مشروعيت‏سقف محدود خود را در كارآمدى سياسى - اجتماعى دارد . به عقيده نگارنده، حداكثر كارآيى آن در زمان رضاخان بود كه ساختارهاى اجتماعى و ادارى متحول شد و دولتى نسبتا مدرن با توسعه دستگاه بروكراسى به وجود آمد . اما چنانكه گفتيم براى تحقق مشاركت‏سياسى مى‏بايست نهادهاى مشاركت‏به طور واقعى تشكيل شده و فعاليت‏حقيقى داشته باشند و اين نكته‏اى بود كه هرگز محقق نشد . احزاب و گروههاى ذى‏نفوذ به معنى واقعى و تعريف شناخته شده - مانند تعريف آرتوربنتلى - (16) و از سوى ديگر سنديكاها و مطبوعات به عنوان نهادهاى مشاركت نه وجود داشتند و يا اگر برخى از آنها حضورى هم داشتند، هيچ نقشى در تحولات سياسى ايفا نكردند .

داستان انتخابات مجلس و احزاب، در دوران پهلوى داستانى اسف‏انگيز داشت و حتى در زمان محمدرضا كه به خاطر حفظ ظاهر دمكراتيك بر انتخابات مجلس و احزاب تبليغ مى‏شد، اين وضع اسفناك استمرار داشت، چرا كه شخص شاه با استفاده از استانداران و ژاندارمرى و شهربانى انتخاباتى كاملا تحت نظر و نمايشى را به اجرا مى‏گذارد و بدين‏ترتيب اختيار هر دو مجلس شوراى ملى و سنا در دست‏شاه بود . قصه احزاب نيز وضعى وخيم‏تر از انتخابات را داشت . آبراهاميان در اين زمينه مى‏نويسد:

«درباريان قديمى و كهنه‏كار از جمله دكتر منوچهر اقبال و اسدالله علم مجلس را به دو حزب سلطنت‏طلب تقسيم كردند . اقبال كه با افتخار خود را نوكر شاه معرفى مى‏كرد، رهبر حزب مليون بود و علم، دوست دوران كودكى شاه و زمين‏دار بزرگ سيستانى، هدايت‏حزب مردم را بر عهده داشت . بنابراين، دو حزب نامبرده به احزاب «بله قربان‏» و «چشم قربان‏» معروف شده بودند . همچنين اصلاحيه‏هاى قانون اساسى از يك سو با پايين آوردن ميزان حد نصاب لازم براى راى‏گيرى، احتمال هر گونه مخالفت آتى را در مجلس كاهش داد و از سوى ديگر با دادن حق وتو در مصوبه‏هاى مالى به شاه او را تقويت كرد .» (17)

در فاصله سالهاى 1329 تا 1349 شمسى، 80 درصد نمايندگان مجلس سنا (سناتورها) را زمين‏داران بزرگ تشكيل مى‏دادند و در سال 1342 نظام دو حزبى عملا به صورت تك‏حزبى در آمد، چرا كه حزب مليون (اقبال) در تجديد سازمان خود با نام جديد «حزب ايران نوين‏» به رهبرى حسنعلى منصور - نخست‏وزير - معرفى شد و بعد نيز رهبرى آن به دست اميرعباس هويدا افتاد و همان جبهه مخالف صورى حتى نتيجه انتخابات را هم زير سؤال نبرد . اما همين وضعيت نيز ادامه نمى‏يابد و على‏رغم اينكه شاه در سال 1340 و در كتاب ماموريت‏براى وطنم مى‏نويسد:

«اگر من هم به جاى پادشاه مشروطه، يك ديكتاتور بودم به ايجاد يك حزب واحد و فراگير وسوسه مى‏شدم، مثل حزبى كه هيتلر برپا كرد يا اين روزها در كشورهاى كمونيستى مشاهده مى‏كنيد .»

در سال 1354 شمسى به صورت رسمى و به طور كامل نظام تك‏حزبى را با تاسيس «حزب رستاخيز ملت ايران‏» (در سال 1354) و به رهبرى هويدا برقرار مى‏سازد و مقرر مى‏كند تا تمام «ايرانيان وفادار» در اين حزب نام‏نويسى كنند! (18)

شاه در تجديدنظرى كه در چاپهاى بعدى كتاب خود مى‏كند با حذف مطالب مربوط به كمونيستى و فاشيستى بودن نظامهاى تك‏حزبى، مشكل خود را به آسانى حل مى‏كند! بنابراين همان به اصطلاح «پادشاه مشروطه‏» با ايجاد يك حزب فراگير به يك «ديكتاتور» از نوع حكومتهاى فاشيستى تبديل مى‏شود .

به هر حال، نبود اين نهادهاى اصلى مشاركت در تمام دوران پهلوى كاملا محسوس است و پيش از كودتاى 28 مرداد به ويژه اگر هم احزابى اسما حضور مى‏يابند يا مطبوعاتى جرقه مى‏زنند، از آنجا كه كار از اساس اشكال دارد و تحول زيربنايى در بنيان شروعيت‏به وجود نيامده است همه اينها چون كف روى آب سريع‏الزوال هستند و فاصله تولد و مرگ آنها بسيار به هم نزديك است .

در اين ميان نخبگان نيز كه هم در مشروعيت‏بخشى و هم در نوع مشاركت احزاب مى‏توانند مؤثر باشند در هر دو كاركرد عملا در خدمت نظام سلطنتى و پادشاهى درمى‏آيند و با هضم در رژيم پهلوى، بنيانهاى مشروعيت‏سلطنتى و ظل‏اللهى شاه را تحكيم مى‏كنند . از اين‏رو است كه مى‏بينيم از فروغى تا اقبال و آموزگار جملگى در خدمت نظام ديكتاتورى پدر و پسر قرار گرفتند . (19)

در اين نوع مشروعيت اقتدارگرايانه سلطنتى نخبگان نيز اگر در راه تحكيم پايه‏هاى مشروعيت نظام باشند اجازه جولان دارند و در غير اين صورت همانند احزاب و مطبوعات به هيچ عنوان اجازه نقش‏آفرينى و عرض‏اندام را ندارند . (20)

بنابراين با توجه به آنچه كه در خصوص ارتباط مشروعيت و مشاركت‏سياسى گفتيم مى‏بينيد كه ظرفيت و پتانسيل نوع مشروعيت‏حكومتهاى عصر پهلوى به گونه‏اى است كه كمترين آمادگى را براى ايجاد مشاركت‏سياسى فراهم مى‏آورد و شاركت‏سياسى را در حد صفر تنزل مى‏دهد .

2 - دوران پس از انقلاب اسلامى

پايه‏گذار انديشه حكومتى ايران پس از پيروزى انقلاب، امام خمينى است كه با دكترين ولايت فقيه، پيش از انقلاب به طرح اثباتى حكومت اسلامى پرداختند . امام خمينى در دو مرحله به تبيين اصول تئوريك و مباحث نظرى و استدلالى ولايت فقيه اقدام كردند; نخست، سلسله جلسات ولايت فقيه بود كه در نجف اشرف ايراد شد و بعد از مدت كوتاهى به صورت كتاب تنظيم شد و مخفيانه در سراسر ايران توزيع شد . ديگرى همان مباحث است كه به زبان عربى در جلد دوم كتاب البيع به قلم خود ايشان نگارش يافته است . در اين دو منبع امام خمينى كليات انديشه حكومتى را بيان نموده‏اند و چنانكه خود ايشان تصريح مى‏كنند جزئيات و متفرعات آن را به نسل جوانتر سپرده‏اند . امام خمينى در اين خصوص چنين مى‏گويند:

«ما اصل موضوع را طرح كرديم و لازم است نسل حاضر و نسل آينده در اطراف آن بحث و فكر نمايند ... و ان شاءالله تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت و تبادل نظر به دست‏بياورند .» (21)

البته با پيروزى انقلاب اسلامى و رهبرى عملى امام خمينى و تشكيل جمهورى اسلامى، در طول ده سال رهبرى امام تا حدى جزئيات آن اصول كلى به مناسبت مسايل پيش آمده در امر حكومت از سوى امام خمينى مطرح شد . مشروعيت نظام ولايت فقيه و اصل نظام پس از انقلاب، قطعا خاستگاهى الهى دارد و به يك معنى مشروعيتى الهى است و از آنجا كه چارچوبهاى نظرى اين مشروعيت الهى با توجه به مستندات دينى (اسلامى - شيعى) تبيين مى‏شود، مشروعيت الهى از نوع دينى است . البته خود نظريه ولايت فقيه به طور كلى داراى تلقى‏هاى گوناگونى است كه براى جستجو كردن از مباحث جزئى‏ترى چون مشاركت‏سياسى، مى‏بايست‏حتما به نوع تلقى از ولايت فقيه متوجه بود . علاوه بر تلقى و تبيين امام خمينى از ولايت فقيه، نظريه انتخاب در ولايت فقيه مطرح شده است كه در اين نظريه خداوند حق حكومت را مستقيما به مردم مى‏دهد و مردم حق خود را به فقيهى كه انتخاب مى‏كنند محول مى‏نمايند . (22) در اين نظريه اگرچه خداوند حق حكومت را مستقيما به مردم داده است ولى از آنجا كه مردم، فقيه حاكم (ولى فقيه) را انتخاب مى‏كنند و حقوق خود را به او مى‏سپارند، نظريه انتخاب ناميده شده است .

در مقابل اين نظريه، نظريه مشهور انتصاب قرار دارد كه در اين نظريه ولى فقيه منصوب به نصب عام، از جانب خداوند است . در نصب عام، خداوند از طريق امام معصوم (ع) شرايط اصلى حاكم و فقيه حكمران را بيان نموده است و وظيفه مردم اين است كه مستقيم يا غير مستقيم (توسط كارشناسان و خبرگان منتخب خود) اين شخص داراى شرايط را از ميان اشخاص و فقهاى در مظان، «كشف‏» كنند . (23) اگرچه در مباحث امام خمينى نامى از انتصاب و انتخاب برده نمى‏شود و اصولا در آن زمان ايشان در مقام ارائه چنين تفكيكى نبوده‏اند اما بدون شك نظريات امام خمينى در باب حكومت اسلامى و ولايت فقيه منطبق با قائلين به نظريه انتخاب نيست . هرچند ترويج‏كنندگان نظريه انتصاب اين نظريه را نظريه حضرت امام دانسته و بر آن پاى فشرده‏اند اما اثبات چنين مطلبى به آسانى ممكن نيست; چه اينكه بعضى از اظهار نظرها و ابراز عقايد امام خمينى در طول حيات سياسى ايشان نه تنها منطبق بر نظريه انتصاب نيست كه با آن مغايرت و منافات دارد . از اين‏رو در يك بازخوانى جديد از نظريات امام خمينى، نظريه مشروعيت تركيبى (24) (الهى، مدنى) طرح شده كه در اين نظريه و بازخوانى، جملات و شيوه عمل امام خمينى با اين نظريه منطبق مى‏شود .

در نظريه مشروعيت تركيبى يا مشروعيت الهى - مدنى بين عنوان حقوقى «ولايت‏» با عنوان حقيقى «فقيه‏» تفاوت گذارده مى‏شود . عنوان حقوقى ولايت و اصل حاكميت احكام دينى در اين نظريه منشايى كاملا الهى و آن جهانى دارد . بنابراين مشروعيت عنوان ولايت تماما «الهى‏» است . اما آن فقيه كه عهده‏دار اين مقام مى‏شود و منصب ولايت را بر عهده مى‏گيرد، مى‏بايست از جانب مردم «انتخاب‏» شود و اصولا در اين نظريه بحث كشف اصلا مطرح نيست و فقط انتخاب است . البته با اين تاكيد كه اين انتخاب تنها در زمان غيبت و براى فقهاست و اختلاف حاكم فقيه با امام معصوم دقيقا در همين نقطه است، چه اينكه در امام معصوم هم منصب ولايت و هم شخص امام مشروعيتى الهى داشتند و مردم تنها در كارآمدى و مقبوليت دخالت داشتند . در نظريه مشروعيت الهى - مدنى اصولا آن مقبوليت و كارآمدى به شيوه‏اى كه براى معصوم وجود دارد و قائلين به نظريه انتصاب، همان را به ولى فقيه تسرى مى‏دهند معنى ندارد . در نظريه مشروعيت الهى - مدنى از آنجا كه مشروعيت عنوان ولايت، الهى است و مشروعيت‏شخص فقيه، مردمى و مدنى است، بنابراين «ولى فقيه‏» داراى مشروعيتى الهى - مدنى مى‏شود .

از لحاظ قابليت و ظرفيت مشاركت‏سياسى، نظريه انتصاب و انتخاب هيچ تفاوت عينى و عملى در نهايت امر با يكديگر ندارند . چه اينكه در نظريه انتخاب نيز مآلا باز اين ولى فقيه است كه تمامى حقوق مردم بدو سپرده شده است و تفاوت انتصاب و انتخاب در اين است كه حق حكمرانى در نظريه انتصاب مستقيما از جانب خداوند به شخص فقيه رسيده است ولى در نظريه انتخاب حق تشكيل حكومت مستقيما به مردم مى‏رسد و به واسطه مردم به فقيه مى‏رسد . به هر حال و در نهايت آن فقيه، چه با واسطه و چه بى‏واسطه تمامى حقوق حكمرانى در دست اوست و مردم بدون اذن او نمى‏توانند راسا به عمل سياسى و مشاركت‏سياسى بپردازند و هر گونه اقدام و عمل سياسى مستقل و غير ماذون، غير مشروع نيز تلقى مى‏شود . در حالى كه به نظر مى‏رسد در نظريه مشروعيت الهى - مدنى، مردم حق عمل مستقل سياسى و ابراز عقايد را دارند و بالتبع مشاركت‏سياسى به معناى واقعى كلمه امكان تحقق بيشترى دارد و از آن جهت كه مردم مستقيما در قسمتى از مشروعيت ولى فقيه نقش دارند، حق اعمال نظر و ابراز نصيحت و نقد رفتار و عملكرد رهبرى را نيز دارا مى‏باشند . از سوى ديگر ولى فقيه نيز از آن حيث كه بخشى از مشروعيت خويش را از آراى مردم كسب مى‏كند موظف به پاسخگويى و در معرض نقد قرار گرفتن است و از جايى كه نيمى از مشروعيت‏خود را از جانب خداوند مى‏گيرد و عنوان ولايت مرهون راى مردم نيست، حق نظارت مقتدرانه بر عملكرد سياسى مردم را نيز دارا مى‏باشد . (25)

به هر حال بدون اينكه بخواهيم به بررسى بيشتر و جزئيات نظريات ياد شده بپردازيم، اگر مبناى قضاوت را آنچه كه از بيان و بنان امام خمينى صادر گشته قرار دهيم و در حاشيه آن نيم‏نگاهى به قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران بياندازيم، مى‏توانيم تا حدود زيادى قابليت و پتانسيل نظام جمهورى اسلامى كه مبتنى بر نظريه ولايت فقيه امام خمينى است را از لحاظ تحقق مشاركت‏سياسى ارزيابى كنيم .

با نگاهى گذرا به سخنان و نظريات امام خمينى مى‏بينيم كه مشاركت‏سياسى نه تنها پذيرفته شده كه به آن تاكيد و سفارش شده است . مى‏دانيم كه برجسته‏ترين جلوه حكومتهاى دمكراتيك همين مشاركت‏سياسى است و امام خمينى نه تنها بحث دمكراسى اسلامى را طرح مى‏كند كه در مقايسه با دمكراسى ليبرال و غربى آن را پيشرفته‏تر مى‏داند:

«ممكن است دمكراسى مطلوب ما با دمكراسى‏هايى كه در غرب هست مشابه باشد اما آن دمكراسى‏اى كه ما مى‏خواهيم به وجود آوريم در غرب وجود ندارد . دمكراسى اسلام كامل‏تر از دمكراسى غرب است‏» . (26)

«در اسلام دمكراسى مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال، مادامى كه توطئه در كار نباشد» . (27)

ايشان باز در مورد دمكراسى و نسبت آن با جمهورى اسلامى ايران چنين عقيده دارند:

«نظام حكومتى ايران، جمهورى اسلامى است كه حافظ استقلال و دمكراسى است‏» . (28)

امام خمينى در بيانهاى مختلف با اشاره و تصريح، به تكرار گفته‏اند كه ما حق نداريم كه به ملت چيزى را تحميل كنيم و تخلف از حكم ملت‏براى ما جايز نمى‏باشد و ما تابع آراى ملت هستيم .

امام خمينى بر خلاف رهيافت نخبه‏گرايى كه فقط نخبگان و فلاسفه را داراى استعداد تشخيص صحيح از سقيم مى‏داند، معتقد است كه هر فرد مسلمان از اين قوه تشخيص به نوعى برخوردار است و نگاهش به مردم يك نگاه استراتژيك است و نه نگاه تاكتيكى . ايشان در وصيت‏نامه خويش با تاكيد بر اين نكته مى‏نويسند:

«من با كمال مباهات از رشد سياسى و تعهد اسلامى ملت‏شريف ايران تشكر مى‏كنم . من در ايام آخر عمر با اميدوارى كامل و سرافرازى از نبوغ شما به سوى دار رحمت‏حق كوچ مى‏كنم .»

يكى از سطوح مورد توجه مشاركت‏سياسى «نظارت و نقد و ارزيابى‏» مسؤولين و نهادهاى سياسى است كه در تقسيم‏بندى امثال بورگاردوس نيز براى مقياس‏هاى سطح مشاركت‏سياسى مورد توجه واقع شده است . همين مطلب دقيقا مورد توجه امام خمينى واقع مى‏شود، ايشان در اين خصوص مى‏گويند:

«جامعه فردا، جامعه‏اى ارزياب و منتقد خواهد بود كه در آن تمامى مردم در رهبرى امور خويش شركت‏خواهند جست .» (29)

يا در جاى ديگر مى‏گويند:

«همه ملت موظفند كه نظارت كنند بر امور، نظارت كنند اگر من يك پايم را كنار گذاشتم، كج گذاشتم، ملت موظف است‏بگويد پايت را كج گذاشتى، خودت را حفظ كن .»

و حتى در سطح بالاتر مشاركت‏سياسى براى تعويض مسؤوليت‏ها با جديت وارد شدن مردم را مجاز مى‏داند:

«بايد مسلمان اين طور باشد كه اگر هر كه مى‏خواهد باشد، خليفه مسلمين و هر كه مى‏خواهد باشد اگر ديد پايش را كج گذاشت، شمشيرش را بكشد كه پايت را راست‏بگذار .» (30)

البته اين نكته نيز شايان ذكر است كه در مشروعيت دينى چون ديندارى مردم مفروض است، بنابراين در اين نوع مشاركت ميزان اطلاع و آگاهى مردم از اسلام بسيار مهم است، بنابراين، امثال امام خمينى به عنصر آموزش و آگاهى مردم نسبت‏به مسايل اصيل اسلامى و آشنايى آنان با حق و تكليف، اهميت ويژه‏اى قائل مى‏شود . در قانون اساسى على‏الخصوص فصل سوم آن، كه در خصوص حقوق مردم است و متخذ از اسلام و در چارچوب مشروعيت الهى است مواردى كه در تشكيل نهادهاى مشاركت مؤثر است ذكر شده است . از جمله در اصل 24 در مورد آزادى نشريات و مطبوعات، اصل 26 در خصوص احزاب و جمعيتها (حتى براى اقليتهاى دينى)، اصل 27 براى تشكيل اجتماعات و راهپيمايى‏ها و اصل 32 در مورد ممنوعيت دستگيرى بدون دليل افراد . به هر حال به نظر مى‏رسد در مشروعيت دينى پتانسيل‏هاى لازم براى مشاركت فعال سياسى وجود دارد و هيچ مانع تئوريك و قانونى براى تحقق مشاركت‏سياسى وجود ندارد .

بنابراين از مجموع آنچه كه گفته شد به روشنى نتيجه گرفته مى‏شود كه براى تحقق مشاركت واقعى سياسى در نظام جمهورى اسلامى هيچ مانع قانونى و هيچ منع تئوريك و نظرى وجود ندارد و نظام ولايت فقيهى كه حضرت امام تبيين‏كننده آن بودند به تاكيد بر اين مشاركت اصرار ورزيده‏اند و چنانچه پيشتر اشاره شد، نگاه امام خمينى به مردم، يك نگاه استراتژيك و راهبردى است نه نگاهى تاكتيكى و كاربردى! در انديشه امام خمينى انتخابات واقعى كه مشاركت‏حقيقى مردم در آن نهفته است، منظور نظر است و از نظر ايشان اگر انتخابات در انحصار احزاب و گروهها هم درآيد و نظر واقعى مردم در اين مشاركت منعكس نگردد، انتخابات واقعى و مشاركت‏حقيقى واقع نشده است و اين نكته در حقيقت رفع و دفع حيله‏هاى دمكراسى غربى است كه برخى از احزاب با روشهاى مختلف انتخابات را در انحصار خود درمى‏آورند . امام خمينى در همين خصوص مى‏گويند:

«انتخابات در انحصار هيچ كس نيست، نه در انحصار روحانيين است، نه در انحصار احزاب است، نه در انحصار گروههاست . انتخابات مال همه مردم است . مردم سرنوشت‏خودشان دست‏خودشان است .» (31)

بنابراين جمهورى اسلامى و نظام مبتنى بر ولايت فقيه، پتانسيل و ظرفيتهاى كاملى را براى مشاركت‏سياسى مردم دارد و طبق تبيين حضرت امام از نظام ولايت فقيه، مردم نقشى تعيين‏كننده و جزئى مشروعيت‏بخش به نظام الهى ولايت هستند . (32)

1) عضو هيات علمى دانشگاه علوم سياسى دانشگاه آزاد اسلامى - تهران مركزى .

2) البته در برخى موارد واژه Legitiwacy به قانونى يا چيزى كه «قانونى‏» و «بجا» شناخته مى‏شود ( recogniged as Lawpulor properbeing ) نيز معنى شده است .

ن . ك: Scott, Foresman; Advanced Dictionary; Illinois , U.S.A., 1979.:

3. Man, Weber. [Economy and Society]. Edited by G.Roth & C.Wittich, 1 a 78 . Berkeley , Unirersity of Califotrnia press. 21 .s. a .

4) اگرچه در مباحث وبر به صورت مستوفى از مشروعيت و از جمله مشروعيت الهى بحث نشده است اما در برخى مباحث وبر مثل كاريزماى غير خالص يا روالمند شدن كاريزما مى‏توان گفت كه تا حدودى به مفهوم مشروعيت الهى نزديك مى‏شود .

5) مانند حكومت جديد قطر كه شيخ حمد بن‏خليفه آل‏ثانى با كودتايى غير خونين به جاى پدر آمد و مسند قدرت را در اختيار گرفت ولى بعدا اسم خاندان و موروثى بودن و سنتى بودن سيستم حكومتى را پررنگ كرد يا پهلوى دوم در ايران در ابتدا به واسطه موروثى بودن قدرت انتقال مى‏يابد و با سركوب، استمرار داده مى‏شود ولى بعدا سعى مى‏كند تا به حكومتش جنبه الوهى و رنگ الهى ببخشد .

6. S. Amir Arjomand, The Shadow Of GodandThe Hidden Imam . U.S.A 1984.

7) خواجه نظام‏الملك‏طوسى، سياستنامه (سير الملوك)، به كوشش دكتر جعفر شعار، شركت‏سهامى كتابهاى جيبى (سپهر)، چاپ پنجم، 1371 (تهران)، ص‏5 .

8) افزون و علاوه بر كتب فراوان تاريخى در اين مورد مى‏توانيد رجوع كنيد به:

و . و . بارتولد، خليفه و سلطان، ترجمه سيروس ايزدى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1358 .

9) محمدحسن‏خان اعتمادالسلطنه، خلسه (مشهور به خوابنامه)، به كوشش محمد كتيرايى، تهران، انتشارات طهورى، 1348، ص‏17 .

10) ر . ك: ساموئل هانتينگتون، سامان سياسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، نشر علم، تهران، 1370، ص‏388 .

11. Ehrbert, Meclosky, Internationl Encyelopedia Of The Soeial Sciences; Macmillan Company, New york, 1972, p. 252.

12) البته به جز سطح پنجم كه باعث دگرگونى نظام سياسى شده و مى‏تواند يك مشروعيت جديدى را همراه با نظام سياسى جديد، متولد و محقق كند . بنابراين بديهى است كه معمولا هيچ نظام حكومتى‏اى خواستار تحقق سطح پنجم مشاركت‏سياسى نيست . و لذاست كه مشاركت‏سياسى سطح پنجم مى‏تواند به نحو خشن و جبرا روى دهد كه معمولا در مباحث مربوط به اقسام مشاركت‏سياسى به اين موضوع پرداخته مى‏شود . مجال اين مقال طبيعتا فرصت پرداخت تفصيلى به اين بحث را نمى‏دهد .

13) ر . ك: عبدالله امير طهماسب، «تاريخ شاهنشاهى اعلى‏حضرت رضاشاه كبير» ، انتشارات دانشگاه تهران، ط دوم، تهران، 1355، ص‏706 به بعد .

14) اسدالله علم، «گفتگوهاى من با شاه‏» ، ترجمه گروه مترجمان، طرح نو، تهران، 1371، ج اول، ص‏609 - البته مارگارت لاينگ با درنگى بر همين جمله «علم‏» ، اين نكته را مطرح مى‏سازد كه چطور ممكن است‏شخصيتى كه سايه خداوند در روى زمين است، زندگى يك آدم ديگرى چون ژنرال دوگل را به عنوان الگو و مدل زندگى سياسى خود انتخاب كند! ! ن . ك: مارگارت لاينگ، «مصاحبه با شاه‏» ، ترجمه اردشير روشنگر، نشر البرز، تهران 1371، ص‏15 .

15) ويليام شوكراس، «آخرين سفر شاه‏» ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى، نشر البرز، تهران 1374، ص‏47 .

16. A. Bentley. " The Procss Of Government ", Harvard, 1987.

17) يرواند آبراهاميان، «ايران بين دو انقلاب‏» ، ترجمه گل‏محمدى و فتاحى، نشر نى، چاپ چهارم، تهران، 1378، ص‏516 .

18) علاوه بر منبع پشين ر . ك: جان فوران، «مقاومت‏شكننده‏» ، ترجمه احمد تدين، نشر رسا، تهران، 1377، ص‏467 - 468 .

19) علاوه بر شواهدى كه از جملات فروغى و اقبال پيشتر ذكر شد، در مورد جمشيد آموزگار ماروين زونيس مى‏نويسد: «او تمام مذاكرات مهم و همه مسؤوليت‏هاى مربوط به افزايش قدرت و ثروت ايران را به نبوغ شاه نسبت مى‏داد .» ن . ك: ماروين زونيس، «شكست‏شاهانه‏» ، ترجمه اسماعيل زند و بتول سعيدى، نشر نور، تهران، 1370، ص‏179 .

20) در خصوص مطبوعات بايد گفت در طول دوران پهلوى اول و دوم تنها در مقطع كوتاه پيش از كودتاى 28 مرداد و زمان بحرانى ماههاى آخر عمر رژيم شاه و پيش از پيروزى انقلاب، مطبوعات تا اندازه‏اى نقش واقعى خود را ايفا كردند و در ديگر اوقات به طور كامل و وفادارانه در خدمت رژيم پهلوى بودند . ر . ك: «شكست‏شاهانه‏» ، ص‏471 .

21) امام خمينى، «ولايت فقيه‏» ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، 1373، ص‏114 .

22) نظريه انتخاب براى نخستين بار به صورت نسبتا مفصل و مدون از سوى آقاى صالحى نجف‏آبادى در كتاب «ولايت فقيه، حكومت صالحان‏» مطرح شد و پس از آن توسط آقاى حسينعلى منتظرى همان مباحث‏با تفصيل و توسعه افزون‏تر در «دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الحكومة الاسلامية‏» عنوان شد . از ديگر قائلان به اين نظريه آقاى محمدهادى معرفت است كه در نوشته‏هاى مربوط به ولايت فقيه خويش، همين قول را با مختصر تغييراتى بيان نموده‏اند .

23) آقايان مصباح يزدى و جوادى آملى از جمله قائلين و نويسندگان به نظريه انتصاب هستند كه در آثار خود اين نظريه را به تفصيل بيان نموده‏اند .

24) البته بحث مشروعيت تركيبى ( Compound Legitiwacy ) در مباحث وبر از مشروعيت نيز سابقه داشته است . ر . ك:

Man Webwr. "Economy Wd Society". Edited by G.Roth & C.Wittich, 1978 . Berkeley University of California press. U.S.A

25) براى اطلاع بيشتر از تفصيل نظريه مشروعيت الهى - مدنى ر . ك: مقاله «حقوق طبيعى انسان‏» ، سيدعباس قائم‏مقامى، مندرج در كتب «خط قرمز (آزادى انديشه و بيان و حد و مرزهاى آن)» ، نشر قطره، تهران، 1377 .

و نيز سيدعباس حسينى قائم‏مقامى، «قدرت و مشروعيت‏» ، (رويكردى نو و نقادانه به نظريه‏هاى مشروعيت در ولايت فقيه)، انتشارات سوره مهر، تهران، 1379 .

26) صحيفه نور، ج‏3، ص‏13 .

27) همان، ج‏4، ص‏234 .

28) همان، ج‏3، ص‏16 .

29) همان، ج‏2، ص‏53 .

30) منشور روحانيت .

31) صحيفه نور، ج‏18، ص‏245 .

32) شواهد مثال مشروعيت الهى - مدنى نظام ولايت فقيه در بيانات حضرت امام فراوان است . براى نمونه در حكم تنفيذ رياست جمهورى آيت‏الله خامنه‏اى مى‏خوانيم: «اينجانب به پيروى از ملت عظيم‏الشان و با اطلاع از مقام و مرتبت متفكر و دانشمند محترم جناب حجت‏الاسلام آقاى سيدعلى خامنه‏اى ايده‏الله‏تعالى راى ملت را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهورى اسلامى ايران منصوب نمودم و «راى ملت مسلمان متعهد» و «تنفيذ» آن محدود است‏به اينكه ايشان ... از اين پس نيز به همان تعهد باقى باشند . (صحيفه نور، ج‏15، ص‏179) و نيز مراجعه كنيد به تنفيذ حكم رييس دولت موقت .


/ 1