بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدارزشها و علم اقتصاد محمدرضا يوسفى مقدمه: طرح موضوع كاميابى روز افزون علوم طبيعى در كشف رموز طبيعت و تسخير هرچه بيشتر جهان خلقت توسط انسان، موجبگشت تا انگارههاى ذهنى قرون وسطى بيش از پيش فرو ريزند. پيروزىهاى خيره كننده علوم طبيعى ناشى از تغيير جهت جوامع آزاد شده از حاكميت كليسا و تغيير نگرش دانشمندان بود. علم وظيفه خود مىدانست كه به تبيين و توصيف جهان طبيعت پرداخته، چگونگى روابط بين متغيرها را توضيح دهد. و اين به شناختى متكى بر تجربه نيازمند بود. از اين جهت تجربه به عنوان معيار شناخت علمى مطرح شد و علوم تجربى چنان جايگاهى يافتند كه هيوم با تاكيد بر جنبه تجربى علم، هر مفهوم يا تصورى كه نشود آن را تا محسوسات يا دادههاى حسى تعقيب كرد، فاقد معنى دانست و حتى پوزيتويستهاى اخير نيز نظير وى، تجربه پذيرى را معيار هر معرفتى دانستند. (1) علوم تجربى به عنوان علومى كه قدرت واقعنمايى و توانايى كشف قوانين جهان شمول را داشته، و عارى از هرگونه قضاوت ذهنى و تنها با تكيه بر تجربه موجبات پيشرفت جهان را فراهم مىآورند، به عنوان «علم كامل» و شاخصه علم جلوهگر شدند. كاميابىهاى فوقالذكر موجب گشت چنين تصور شود كه علم بايد برتجربه مستقيم حسى مبتنى باشد و در غير اين صورت، نام علم بر آن نتوان گذاشت. (2) فريبندگى پيشرفت علوم طبيعى، خصوصا علم فيزيك در سايه تغيير نگرش بر جهان و تكيه بر تجربه مستقيم حسى، موجب شد تلاشهاى زايدالوصفى صورت گيرد تا علوم اجتماعى نيز به دنبال علوم طبيعى، خصلتهاى علمى پيدا كرده و به تبيين قوانين جهان شمول كه در تمامى جوامع كاربرد داشته باشد، حركت كند. و بدينسان بود كه اگوست كنت جامعه شناسى را فيزيك اجتماعى كه پديدههاى اجتماعى را تجزيه و تحليل مىكند، معرفى مىكرد. (3) و فيزيوكراتها «اقتصاد را جزيى از نظام طبيعى و تابع قوانين آن مىدانستند و بدينترتيب معتقد بودند كه اعمال فيزيكى به مجموعهاى از قوانين تغييرناپذير طبيعى وابسته است. در واقع سيستم آنها يك نوع فيزيك اقتصادى بود.» (4) و ژان باتيستسى در نامهاى به سال 1820 به مالتوس مىنويسد: «اقتصاد شناسى بايد تماشاگر بىطرف باشد. آنچه ما به مردم مديونيم، اين است كه به آنها بگوييم چرا و به چه دليل امرى نتيجه امرى ديگراست». (5) او دانش اقتصاد را بيشتر با علم فيزيك مقايسه مىكرد به نظر وى «اصول علم اقتصاد» مانند قوانين جهان طبيعتساخته و پرداخته دست انسان نيستبلكه ناشى از طبيعت امور است. او قوانين اقتصاد را مانند قوانين جاذبه، جهانى دانسته و محدود به حدود كشورها نمىكرد. از اين جهت مىنويسد: «مرزهاى دول كه از لحاظ سياسى مافوق هر چيز هستند از لحاظ دانش اقتصادى اعراضى بيش به حساب نمىآيند». (6) وارد كردن زبان رياضى به عنوان زبان علم اقتصاد، كوششى در جهت تبيين دقيقتر واقعيتها و اعطاى مقام علوم دقيقه به اين علوم و بيان اين نكته است كه علم اقتصاد پاى در جاى پاى علوم طبيعى مىگذارد. (7) كاميابى علم فيزيك در جداسازى اين علم از قضاوتهاى ذهنى و تكيه بر مشاهدات تجربى در كشف رموز طبيعت، دانسته شد. از اين جهت كوشيدند تا علم اقتصاد از ابزارهاى تجربى بيشتر بهرهمند شود زيرا وظيفه علم اقتصاد را تبيين و توصيف قوانين اقتصادى مىدانستند بدين جهتسياستهاى اقتصادى و به اصطلاح اقتصاد دستورى را خارج از حيطه علم اقتصاد بر شمردند چنانچه فريدمن در اين ارتباط مىنويسد: «اقتصاد دستورى جايى براى مطالعه در علوم اقتصادى ندارد زيرا فاقد روششناسى واحدى است و به صورت يك علم ذهنى با تدابير اقتصادى كه براى طرح آن معيارهاى مختلف ارزشى، روانى، اخلاقى در نظر گرفتهمىشود، سروكار دارد و ليكن نظريه اقتصادى با آنچه كه هست و يا بهوجود مىآيد در ارتباط است و خالى از هرگونه قضاوتهاى ارزشى و يا روانى است». (8) با همه اين اوصاف و تلاشهاى دانشمندان علم اقتصاد، تاريخ علوم انسانى، پرسشهاى گوناگونى را پيرامون ابعاد مختلف اين علوم به ياد مىآورد. يكى از زيربنايىترين اين پرسشها، مساله اعتبار علوم انسانى است.امروزه ترديد در اعتبار علوم انسانى از زادگاه و موطن اصلى اين علوم به كشورهايى كه ميزبانى علوم مزبور را به عهده گرفتهاند نيز سرايت كرده است. يكى از اساسىترين ترديدها در اعتبار علوم انسانى، برآميختن دانش و ارزش است. برآميختن دانش و ارزش اين مساله را طرح مىكند كه آيا علوم انسانى در مقام توصيف واقعيتها و تبيين آنچه كه مىگذرد فارغ از هرگونه ارزش مىباشند؟ و آيا اساسا چنين امكان و توانى براى علوم انسانى وجود دارد كه گريبان خود را از دست ارزشها، رها سازد؟ (9) ويا اينكه ارزشها به معناى بايدها، فرهنگها و سنتهاى مقبول و مورد پذيرش يك جامعه، بر دانش اقتصاد تاثير قابل توجهى دارد؟ برخى دانشمندان بر اين نكته تاكيد مىورزند كه «برخلاف علوم فيزيكى، علم اجتماعى اقتصاد، نه مىتواند ادعاى قوانين علمى كند و نه ادعاى كشف حقيقت جهانى را داشته باشد. در اقتصاد فقط مىتواند گرايش وجود داشته باشد و حتى اين گرايش نيز تابع تغييرات كشورها و فرهنگها و زمانهاى متفاوت است». (10) در نتيجه علم اقتصاد نمىتواند مانند علم فيزيك قوانين جهان شمول داشته باشد چنانچه باربور مىنويسد: «به خاطر وجود پيشفرضها و پيشانديشيدههاى فرهنگى و تعهدات ايدئولوژيكى، كه رنگ و انگ خود را بر فكر و ذكر شخص مىزنند. علوم اجتماعى فقط مىتوانند برداشتهاى چشماندازى عرضه كنند كه از نظر تاريخى; نسبى و تابع روايتگران و تعبيركنندگان خويش است». (11) گفتار باربور، آشكارا، تاثير ارزشها را در حوزه علوم اجتماعى، بيان مىكند و بدينجهت محدوديت آن را بازگو مىنمايد. بر اساس همين تعهدات ايدئولوژيكى است كه سخن از بىطرفى علوم اجتماعى به ميان مىآيد چنانچه ادوارد برمن مىنويسد: «يك علم اجتماعى بىطرف هرگز وجود نداشته و هيچگاه نيز وجود نخواهد داشت. بىطرفى در علوم اجتماعى به دلايل منطقى غيرممكن است زيرا هر نظر خاص، از يك نظرگاه خاص برمىخيزد و بنابراين پژوهش علمى مانند هر اقدام عقلايى ديگر نمىتواند بىطرف باشد جهتگيريها و ديدگاهها، علايق ما; موضوع مورد بررسى را معين مىكند و ارزشگذارىها از طريق انتخاب روش، گزينش مسايل، تعريف مفاهيم و همچنين جمعآورى شواهد به پژوهش راه پيدا مىكند و به هيچ وجه محدود به استنتاجهاى عملى يا سياسى استخراج شده از يافتههاى نظرى نيست. اما آن چيزى كه زمينه ساز مشكل مىشود و موجبات عدم توجه و انحراف اذهان را فراهم مىسازد، اين است كه زيرساخت ارزشى كه عملا و ضرورتا نگرش ما را بر علوم اجتماعى معين مىكند، قابل كتمان است». (12) بههمين جهت است كه شومپيتر بهكارگيرى نظريههاى اقتصادى را جداى از ساختار بنيادين آنها و تشريح اين نظريهها را عملى لغو و بىفايده مىشمرد و يكى از ملاحظات اساسى جهتحل مشكلات علم اقتصاد را به دست آوردن قدرت كافى جهت تشخيص كاربردهاى قضاياى علمى اقتصاد از آيينهاى فلسفى آن ذكر مىكند. (13) واگر چنين است كه ارزشها تاثيرى عميق بر علم اقتصاد مىگذارند، بايد محدوديت كاربرد تئوريها و نظريهها را در علم اقتصاد جدى گرفته، انديشمندان كشورهاى جهان سوم بايد با تلاش شگرف، مواجهه انتقادى با تئوريهاى علم اقتصاد را آغاز كنند. حساسيتى كه تاكنون وجود نداشته است; از اين جهت گالبرايت مىنويسد: «من قبلا به تعداد قابل ملاحظهاى از دانشجويانى كه از كشورهاى فقير به هاروارد مىآمدند توصيه مىكردم اقتصاد بخوانند اما آنها مشغول خواندن تئوريها و مدلهاى اقتصاد پيشرفتهاى مىشدند كه اگر عملى باشند، فقط مىتوانند در ايالات متحده و يا ساير كشورهاى پيشرفته به مرحله عمل درآيند.» (14) اين موضوع براى جهان سومىها حائز اهميت فراوان مىباشد زيرا بىتوجهى به محدوديت كاربرد علم اقتصاد، منجر به عميقتر شدن پديده توسعه نيافتگى مىشود. در كتاب «سلطه يا مشاركت» كه حاصل تلاشهاى علمى جمعى از انديشمندان و صاحبنظران جهان سومى است كه جهت تحليل مسايل كشورهاى توسعه نيافته، به دعوت سازمان يونسكو، گرد هم جمع آمده بودند چنين آمده است: «درميان كليه علوم و فنونى كه به كشورهاى جهان سوم منتقل مىشوند، انتقال دانش اقتصاد با شيوههاى كنونى يكى از بزرگترين موانع عقبماندگى اين كشورها است و مادام كه شيوه كنونى انتقال دانش مزبور تغيير نكند، فايقآمدن بر دشواريهاى اساسى و بنيادين موجود در كشورهاى ضعيف، امرى محال و ناشدنى خواهدبود.» (15) نوشتار حاضر، تلاش جهت روشن شدن ابعاد موضوع را در حد بضاعت نويسنده آن، رسالتخود مىبيند. مباحث اين نوشته عبارتند از: 1. خاستگاه تاريخى علم اقتصاد 2. خاستگاه اجتماعى علم اقتصاد 3. قوانين علم اقتصاد و نظام اقتصادى سرمايهدارى 4. كردار اقتصادى انسان مورد مطالعه در علم اقتصاد 5. فروض مدلهاى اقتصادى 6. گزينش پديده مورد مطالعه محقق در علم اقتصاد 7. ارتباط ارزشها و دانش اقتصاد 8. جمعبندى، راهبردها و نتيجهگيرى 1. خاستگاه تاريخى علم اقتصاد علم اقتصاد مانند ساير علوم داراى خاستگاه تاريخى است. پيدايش مفاهيم اين علم در يك قالب تاريخى صورت گرفته و در همان قالب نيز قابل درك و درخور مطالعه و بررسى است. بدون توجه به جنبههاى تاريخى نظريههاى اقتصادى، به ارزيابى منطقى و قابل قبولى نخواهيم رسيد.جهت تبيين موضوع، مواردى چند كه به خوبى اين نظر را نشان مىدهد، بيان مىشود: الف - فيزيوكراتها تنها فعاليت مولد را، فعاليت كشاورزى دانسته، به مولد بودن ساير فعاليتها اعتقاد نداشتند اگر اين سخن را خارج از قالب زمان و مكان طرح كنيم و به ارزيابى اين ديدگاه بپردازيم، نظريه فيزيوكراتها را چندان منطقى نمىيابيم; در حالى كه توجه به اين نكته لازم است كه فيزيوكراتها در زمان اوج شكوفايى نظام ماقبل صنعتى در جامعه فرانسه زندگى مىكردند. در آن جامعه و در آن زمان بخش كشاورزى ضمن اينكه تغذيهكننده ساير بخشهاى اقتصادى بود، به نحو شديدى غير وابسته به اين بخشها نيز بود. بخشهاى ديگر فعاليتهاى اقتصادى همگى براى اساسىترين نيازهاى خود متكى به بخش كشاورزى بودند ولى بخش كشاورزى از استقلال نسبى برخوردار بوده و به عنوان مادر فعاليتهاى اقتصادى در تمام جامعه مطرح بود. در اين قالب، فيزيوكراتها فعاليت كشاورزى را مولد دانسته و ساير بخشها را غير مولد معرفى مىكردند. (16) وضعيت فوق شبيه به موقعيت اقتصادى كشور ما مىباشد. بخش نفتبهطور مستقيم بيشترين درآمد ارزى را براى اقتصاد ما به ارمغان مىآورد. و ثانيا در درآمدهاى ارزى ساير بخشها نيز بهطور غيرمستقيم، داراى نقش غير قابل انكارى است; به گونهاى كه بدون درآمد ارزى ناشى از بخش نفت، ضربات جدى به ساير بخشهاى اقتصادى كشور وارد مىآيد. بنابراين با وضعيت اقتصادى ما، اگر كسى نفت را عامل و ساير بخشها را غير مولد بخواند با توجه به جايگاه نفت در اقتصاد ما، سخنى به دور از واقعيت نگفته است. ولى براى اطلاع و وقوف از محدوديت اين نظريه كافى است قدرى به آن سوى مرزها توجه كنيم. ب - ريكاردو دانشمند شهير اقتصاد، عوامل توليد را در سه گروه كار، زمين و سرمايه طبقهبندى مىكرد. وى با دقت فراوان عوامل توليد زمان خويش در بريتانيا را تشريح نموده و سپس به بررسى علمى روابط بين عوامل سهگانه توليد پرداخته است. و اين در حالى است كه تحول عظيم صنعتى، نقش عوامل توليد را تغيير داده و در اين ميان نقش زمين بهعنوان يك عامل توليدى كاهش يافته استبه گونهاى كه برخى از كتب اقتصاد كلان هنگام برشمردن عوامل توليد به ذكر سرمايه و كار بسنده مىكنند. (17) ج - جهان اقتصاد هيچگاه دهه 1930 را از ياد نمىبرد. بحرانى كه از آمريكا شروع شد و به ساير نقاط گسترش يافت. در سال 1933، نرخ بيكارى بهطور بىسابقهاى افزايش يافته و به سطح 25% رسيد و توليد ناخالص ملى 50% كاهش يافت. بسيارى از كارخانجات ورشكستشدند. و بحران هر روز عميقتر مىشد. بكارگيرى تعاليم اقتصاد سنتى، چشمانداز روشنى را نشان نمىداد و دست نامريى اسميت از كار افتادهبود. در اين شرايط بود كه كينز با طرح نظريه خويش به حل بحران همت گماشت. سياست مالى پيشنهادى وى بدون اينكه تاثيرى بر سطح عمومى قيمتها بگذارد، نرخ بيكارى را كاهش و توليد را افزايش داد. و بدين ترتيب در عرصه اقتصاد، جناح طرفداران كينز پديد آمد. حتى پس از سال 1961 كه بيكارى به بالاى 7% رسيده بود بكارگيرى نظريه كينز بدون اينكه افزايش چندانى در سطح قيمتها ايجاد كند توليد را افزايش و نرخ بيكارى را كاهش داد. (18) اما پس از آن بكارگيرى اين سياست موجب افزايش قيمتها شد. و بالاخره شوكهاى طرف عرضه به دليل افزايش قيمت نفت، ركود سالهاى 1975-1974 را پديد آورد كه سياستهاى كينز ناتوان از حل مشكل بود; زيرا تورم شديدى را به دنبال مىآورد. و در اينجا بود كه سياست درآمدى (19) در صف مقدم سياستهاى اقتصاد كلان جاى گرفت. (20) بايد توجه داشت كه نظريه عمومى كينز در واقع در پاسخ به شرايط خاص اقتصادى و نهادى بحران بزرگ دهه 1930 غرب تنظيم يافت، در واقع بخش قابل توجهى از نظريه كلان كينز امروزه حتى در كشورهاى توسعه يافته كه مسايل اصلى آنها ديگر صرفا بيكارى يا تورم نيستبلكه - تورم ركودى است، بىارتباط است. (21) هنگاميكه به تاريخ انديشههاى اقتصادى نگاه كنيم، از آدام اسميت تا كينز و پس از او، مىبينيم همگى مسايل و مشكلات اقتصادى يك كشور خاص را اساس نظريههاى خود قرار دادهاند. اساس نظريه اقتصادى آدام اسميت، بر روند طبيعى رشد در شرايطى قرار دارد كه همه چيز نسبتبه ابداعات و اختراعات و روند تراكم سرمايه انجام مىپذيرد. وقتى به دوره كينز مىرسيم، شرايطى است كه بحران عميق شده است. (22) حاصل سخن اين است كه اقتصاددانان در زمان خويش زندگى مىكنند و برداشت و تحليل آنها، برداشتى در تاريخ و محيطى است كه در آن زيست مىكنند. از اين جهت نظريات آنان داراى خصلتى تاريخى است. 2. خاستگاه اجتماعى علم اقتصاد مفاهيم اقتصادى به همان ترتيب كه در چار چوب تاريخى معنى پيدا مىكنند، داراى خصلتى اجتماعى نيز مىباشند. اساسا علم اقتصاد در غرب براى پاسخگويى به نيازهاى واقعى آن جوامع ايجاد شد و چون رسالت پاسخگويى به مشكلات آن جوامع را بر دوش داشته، خصلتى نهادينه يافته و در كوششهاى خود موفق بوده است. نيازهاى جوامع پيشرفته، علم اقتصاد را به حركت و رشد واداشت. در واقع دانشمندان به دعوت جامعه خود در مورد روشنكردن مسايل، پاسخ مثبت داده، جامعه خويش را نسبتبه آنچه كه مىخواهند بدانند آگاه مىگردانند. (23) بدين جهت هر نظريه اقتصادى، داراى جنبههاى غير اقتصادى كه در واقع پيشفرضهاى واقعى مىباشند، مىباشد. دانشمندان علوم اجتماعى عملا اين پيشفرضهاى واقعى را ديدهاند اما در تبيين نظريه خويش به آنها اشارهاى نكردهاند. و اين براى كسانى كه علاقهمند هستند كه در تحليل مسايل جهان در حال توسعه از اين ابزارها استفاده كنند مىتواند گمراه كننده باشد و چنانچه قبلا ديديم عملا چنين نيز شده است; (24) زيرا نظريههاى مزبور به گونهاى بيان شدهاند كه ظاهرى علمى و جهان شمول داشته جنبههاى غير اقتصادى آنها مورد غفلت قرار مىگيرند در نتيجه سياستگزاران اقتصادى اين كشورها (دانشجويان اقتصاد سابق) تصور مىكنند كه اگر فلان سياست را در كشور خويش به اجرا گذارند، همان نتايج كه در يك كشور پيشرفته حاصل مىشود به دستخواهد آمد. مايكل تودارو در اين مورد مىنويسد: «بسيارى از به اصطلاح مدلهاى اقتصادى عمومى بر پايه يك رشته فروض ضمنى در باره كردار انسان و روابط اقتصادى قرار دارد كه ممكن است رابطه ناچيزى با واقعيات اقتصادهاى در حال توسعه داشته باشد و شايد هم هيچ رابطهاى نداشته باشد. در اين حد، عينيت اين مدلها ممكن استبيشتر فرضى باشد تا واقعى. بنابراين تحقيقات و تحليلهاى اقتصادى نمىتواند از زمينههاى نهادى، اجتماعى، و سياسى جدا در نظر گرفته شود.» (25) چنانچه گذشت، رشد علم اقتصاد در پاسخ به نيازهاى جامعه بوده است و هدف نظريه پردازان علم اقتصاد حل مشكلات سياسى و ملى بوده است. و به همين جهت است كه جون رابينسون تا به آن حد پيش رفته است كه مىگويد: «ماهيت اصلى علم اقتصاد در ناسيوناليسم ريشه دارد... علم اقتصاد اگر به اميد روشن كردن مسايل سياست نبود، هرگز پيشرفتى نمىكرد اما سياست فاقد معنى است مگر اينكه مقام صاحب اقتدارى براى اجراى آن وجود داشته باشد، و مقامات صاحب اقتدار هم ملى هستند. علم اقتصاد به سبب ماهيتخود بر مبانى ملى عمل مىكند.» (26) يكى از مواردى كه ملى بودن علم اقتصاد را مورد تاكيد قرار مىدهد «ايده تجارت آزاد» و دفاع تئوريك از آن مىباشد. كلاسيكها به اين دليل از تجارت آزاد طرفدارى مىكردند كه براى بريتانياى كبير خوب بود و نه به اين علت كه براى جهان خوب بود. (27) به همين دليل آلفرد مارشال زيركانه گفت: «اصل آئين تجارت آزاد در واقع تجلى منافع ملى بريتانيا بود». (28) فردريك ليست نيز، مهمترين كالاى تجارتى بريتانيا را «ايده تجارت آزاد» خواند. (29) باتوجه به خصلت ملى علم اقتصاد بود كه فردريك ليست معتقد بود صنايع جوانى كه براى مصرف انبوه توليد مىكنند بايد مورد حمايت قرار گيرند زيرا آنها مهمترين عامل گسترش بازارهاى داخلى هستند و برعكس، توليد كالاهاى مصرفى بسيار تجملى و گران قيمت نبايد مورد حمايت قرار گيرد. اقدامات حمايتى بايد بهطور اساسى و در زمانى كه اين نيروها كاملا توسعه يافتهاند خاتمهيابد، زيرا پس از آن كشور مىتواند بدون واهمه از خطر وابستگى وارد بازار آزاد شود. و درواقع براى خود در تجارت آزاد موقعيتى با چشماندازى از موفقيت كسب نمايد. (30) بنابراين تجارت آزاد براى بعضى كشورها و در برخى مراحل توصيه مىشود. يكى ديگر از جنبههايى كه هويت اجتماعى علم اقتصاد را به خوبى نشان مىدهد، عدم تناسب مفاهيم اقتصادى نظير بيكارى در كشورهاى پيشرفته با كشورهاى در حال توسعه مىباشد. اگر در كشورهاى پيشرفته، تجزيه و تحليلهايى براساس مفاهيم كاملا اقتصادى نظير اشتغال و بيكارى، پسانداز، سرمايهگذارى، تقاضا، عرضه، قيمتها و... با در نظر گرفتن بازار كارآمد ميسر است و به نتايج معتبر مىرسد بدين دليل است كه مفاهيم و مدلها و نظريههاى مربوط به آنها با واقعيت كشورهاى پيشرفته منطبقاند. ولى در كشورهاى عقب مانده اين روش اصولا كاربرد ندارد و اگر بهكار رود به تجزيه و تحليلهاى نامربوط و به گفته ميردال، كاملا غلط مىانجامد. وقتى بازارى وجود ندارد يا بازار ناقص است واژههاى اقتصادى بىمعنى است. (31) ميردال در دو كتاب «درام آسيايى» و «طرحى براى مبارزه با فقر جهانى» متناسب نبودن مفاهيم اقتصادى نظير بيكارى در كشورهاى توسعه يافته را با شرايط اقتصادى كشورهاى درحال توسعه را نشان داده است. (32) همان طور كه در بحث (خاستگاه تاريخى علم اقتصاد) گذشت، سياست مالى كه توسط كينز ارائه شد موفق شد تا بحران كبير را كه تهديدى جدى براى نظام سرمايه دارى بود حل كند. در تجزيه و تحليل كينز پسانداز باعث محدود شدن مصرف مىشود. پسانداز تقاضاى محصولات را كاهش داده، موجب محدود شدن فرصتهاى شغلى و افزايش نرخ بيكارى مىشود. بنابراين از ديدگاه وى، بايد كوشش نمود تا ميل به پسانداز را كاهش و مصرف را تشويق كرد. بهنظر وى، هزينههاى غير مولد، ساختمانهاى مجلل و تاسيسات عامالمنفعه از پسانداز بهتر است. (33) بدينجهت كينز سياست مالى را جهت كاهش پساندازها و افزايش ميل نهايى به مصرف پيشنهاد مىكند اما در اقتصادهاى توسعه نيافته، ميل نهايى به پسانداز نازل و برعكس ميل نهايى به مصرف بسيار زياد است. و در اين شرايط چنانچه نوركس مىنويسد: «بىشك سياستهاى مالى پيشنهادى كينز تاثير معكوسى بر پسانداز و اثر مستقيمى در افزايش مصرف دارد. در صورتى كه چنين سياستهايى در كشورهاى در حال توسعه به كار گرفته شود به جاى معالجه بيماريهاى اقتصاد، آن را به ورطه نابودى خواهد افكند. » (34) و اين به اين دليل است كه هدف نظام اقتصادى سرمايهدارى رشد بوده است و مشكلى به نام تشكيل سرمايه نبوده است زيرا سرمايه لازم جهتسرمايهگذارى وجود داشته است اما كشورهاى در حال توسعه با مشكل جدى تشكيل سرمايه نيز روبرو هستند و در اين شرايط سياست كينزى با ناديده گرفتن اين مشكل، به آن دامن مىزند. يكى از ابزارهاى بسيار مهم در اقتصادهاى سرمايهدارى، اوراق قرضه و بازار بورس و سهام مىباشد. بدين جهت در كتب علمى اقتصادى بهطور مشروح سخن از بازار سهام و بورس بوده و همين طور بازار اوراق قرضه به عنوان يكى از ابزارهاى كليدى مطرح است. اما اين ابزار در جوامعى مانند جامعه ما كاربرد و كاركرد مشخصى ندارند لذا نبايد در تحليلهاى خود آن را وارد نمود. برعكس، تفكر سوداگرى در جامعه كنونى ما، خود را در زمين، طلا، ارز نشان مىدهد. بىتوجهى به خاستگاه اجتماعى علم، محقق و كارشناس را از واقعيت دور مىكند. بهعنوان نمونه، يكى از عمدهترين ابزارهاى سياست پولى، «عمليات بازار باز» مىباشد. عمليات بازار باز عبارتست از دخالت مقامات بانكى در بازار اوراق قرضه دولتى به منظور تنظيم پايه پولى متناسب با نيازهاى نقدينگى اقتصاد. بايد توجه داشت كه استفاده موثر از معاملات بازار باز بهعنوان حربهاى براى كنترل پايه پولى تا حدود زيادى منوط به وجود يك بازار گسترده براى اوراق قرضه دولتى است. از آنجا كه در بسيارى از كشورهاى درحال توسعه چنين بازارى وجودندارد، روشن است كه استفاده از عمليات بازار باز در عمل منحصر به كشورهاى توسعهيافته مىباشد. (35) در تاريخ كشور ما، در زمان حكومت ملى دكتر مصدق از اوراق قرضه استفاده شد. از آنجا كه استفاده از اين اوراق در شرايط سخت اقتصادى صورت گرفت از آن زمان به بعد انتشار اوراق قرضه نزد مردم، يادآور مشكلات توانفرساى دولت مىباشد (36) درحالىكه در كشورهاى توسعهيافته استفاده از اوراق قرضه يكى از ابزارهاى سياست پولى مىباشد بلكه همانطور كه سابقا اشاره شد عمدهترين ابزار سياست پولى مىباشد. بنابراين توجه بهاين نكته نشان مىدهد كه به لحاظ تاريخى اوراق قرضه در كشور ما جايگاهى ندارد و نشر آن از سوى مقامات پولى كشور با همين نام، صرفنظر از جنبههاى ديگر، در اذهان عمومى همراه با تصوير تاريكى از اوضاع اقتصادى بوده و همين تصوير تاريك مىتواند منجر به واكنشهايى شود. مساله فوق در كشورهاى مشابه ما نيز جريان دارد بهعنوان مثال تايمز مالى در سال 1989 نقلمىكند: در اوايل سال 1988، دولت عربستان براى اولينبار، اقدام به صدور «اوراق قرضه» نمود. اين مساله با مخالفتشديد علماى دينى عربستان كه دريافت و پرداختبهره را مخالف موازين اسلام مىدانند، روبرو شد. درنتيجه دولت مجبور شد تا تعلق بهره به اوراق قرضه را انكار نمايد و در عوض ادعا نمود پولى را كه مازاد بر مبلغ اسمى اوراق سررسيد آنها به خريدار اوراق داده مىشود، همان سود حاصل از سرمايهگذاريهايى است كه توسط اين پولها بر روى پروژهها انجام گرفته است. ولى در واقع به اين اوراق بهره تعلق مىگيرد و نرخ بهره آن نيز با نرخ بهره اوراق خزانه آمريكا مرتبط است. با اين وصف اوراق قرضه مورد استقبال عموم قرار نگرفت و از حدود 42ميليارد ريال سعودى اوراق قرضه صادر شده، كمتر از 9ميليارد ريال خريدارى شده است. (37) بنابراين توجه عميق به خاستگاه اين مفاهيم از مسايل بسيار ضرورى براى يك اقتصاددان مىباشد. يك عالم اقتصاد نمىتواند هويت اجتماعى علم اقتصاد را ناديده گيرد. 3. قوانين علم اقتصاد و نظام اقتصادى سرمايهدارى خوانديد كه مفاهيم اقتصادى جايگاه تاريخى و اجتماعى خاص خود را دارند كه پژوهشگر ناگزير، بايد به اين جنبههاى نظريه اقتصادى توجه نمايد. اينك، اين مساله مطرح مىشود كه اكثر قوانين علم اقتصاد در چارچوب نظام اقتصادى سرمايهدارى مفهوم پيدا مىكند. جهت تبيين اين موضوع، ابتدا به تعريف نظام اقتصادى مىپردازيم. ژوزف لاژوژى، در تعريف نظام اقتصادى مىگويد: «مجموعهاى منسجم از نهادهاى حقوقى و اجتماعى است كه در بطن آن پارهاى وسائل و امكانات فنى جهتبرقرارى تعادل اقتصادى بهكاررفته براساس برخى انگيزههاى اصلى شكل گرفتهاست.» (38) وى عناصر تشكيلدهنده نظام اقتصادى را چنين برمىشمرد: الف - قالبهاى حقوقى فعاليتهاى اقتصادى (حقوق عمومى، حقوق خصوصى) ب - قالبهاى جغرافيايى آن و شكلهاى اين فعاليت. ج - روشهاى فنى مورد استفاده. د - شيوههاى سازماندهى ه - عامل روان شناختى يعنى انگيزه عمدهاى كه به عوامل توليد حركت مىبخشد. بنابراين نظام اقتصادى داراى ابعاد مختلف بوده، و از عناصر متفاوتى تشكيل شده است كه بخشى از عناصر آن، عنصر ايدئولوژى و ارزشى آن مىباشد و اين عنصر چنان داراى اهميت است كه برخى، اساسا نظام اقتصادى را با معيارهاى ارزشى تبيين مىكنند. (39) نظام اقتصادى بهعنوان مجموعهاى مدون، ريشه در مبانى فكرى و ارزشى داشته و هدف مشخصى را دنبال مىكند چنانچه نظام اقتصادى سرمايهدارى ليبرال، هدف بالابردن رشد و توليد را دنبال مىكرد. (40) به اين دليل كه علم اقتصاد در جوامع سرمايهدارى تدوين يافته است دراينجا اشاراتى درباره مبانى ارزشى، فكرى نظام اقتصادى سرمايهدارى مىشود. دئيسم يكى از مبانى فكرى و عوامل مؤثر در شكلگيرى اصول نظام اقتصاد سرمايهدارى مىباشد. در كنار اين عامل، افكار و مكتبهاى فلسفى ديگر از قبيل آموزه تقديرى كالون، فلسفه اخلاقى اسكاتلندى، همچنين فلسفه عقلى، مكتب هدونيسم يا لذت جويى و نيز مطلوبيتخواهى (منفعت طلبى) ازجمله عوامل و مبانى نظام اقتصادى سرمايهدارى مىباشد. (41) اعتقاد به دئيسم يا خداى طبيعى بيانگر اين نكته است كه خداوند جهان طبيعت را خلق كرده و طبيعتبا مكانيزم درونى خود در حركت است. جامعه انسانى نيز جزيى از طبيعتبه شمار مىآيد كه بر اين مسير گام برمىدارد. (42) انديشه - خودآيى - بنيادهاى اقتصادى يكى از افكارى است كه اسميت غالبا به آن برگشت مىكند. او مانند فيزيوكراتها به عبارت لاتينى معروف مىگويد: «جهان به خودى خود پيش مىرود و در تشكيل و تنظيمش به مداخله هيچ اراده جمعى پيشبينى كننده و خردمندانه و هيچ نوع همداستانى قبلى افراد بشر نيازمند نيست.» (43) بنيادهاى اقتصادى چيزى بالاتر از خوب و سودمند هستند. به نظر اسميت آنها منشا الهى دارند، مشيت الهى است كه ميل به اصلاح وضع خود را در دل هر آدمى قرار داده و از آن رو است كه سازمان طبيعى اجتماعى پديد آمده است، بهطورى كه آدمى با سير در جهت مصلحتخود نقشهها و نيات الهى را به مورد اجرا مىگذارد. (44) از اين جهت اعتقاد به تعادل پايدار، آزادى اقتصادى بر پايه اين اصل فلسفى بنا شده است پس اجتماع جزيى از نظام طبيعت است كه با مكانيزم درونى خود اداره مىشود. جهان به خودى خود پيش مىرود، جمله معروف فيزيوكراتها و پس از آنها اسميتبوده است. تعادل در بلند مدت در سايه آزادى اقتصادى و عدم دخالت دولت و هر قدرت ديگر، تحققپذير است. بنابراين جامعه انسانى را جزيى از نظام طبيعت انگاشتن و نيز نظام خودى را شامل جامعه بشرى دانستن، منشا فلسفى توجه به تعادل پايدار و آزادى اقتصادى و عدم مداخله دولت كه از اصول اساسى اقتصاد كلاسيك است، مىباشد. به همين ملاحظه در بحران كبير نيز هنگامىكه كينز خود را در مقابله با ديدگاه كلاسيكها مشاهده كرد تنها استدلال اقتصادى را براى ابطال ديدگاه كلاسيكها كافى نديد بلكه به نقد تفكر نظام خودكار طبيعت و اقتصاد كه مبناى فلسفى اصل تعادل پايدار كلاسيكى مىباشد، پرداخت. او مىگويد: «در نظام آفرينش، جهان چنان طراحى نشده است كه منافع خصوصى و اجتماعى همواره بر يكديگر منطبق باشند در اين جهان خاكى نيز چنان ترتيبى نيست.» (45) و به لزوم دخالت دولت معتقد مىشود. جمله طنزآميز وى در مورد تعادل بلند مدت كلاسيكى مشهور است. يكى از مسايل بسيار مهم نظام اقتصاد سرمايهدارى اين است كه نفع شخصى محرك فعاليتهاى اقتصادى تلقى مىشود. اين اعتقاد ريشه در فلسفه اخلاق داشته و در اينجا نظريه اسپنسر، جرمى بنتام وهابز قابل طرح مىباشند. بنابراين اصول نظام اقتصادى سرمايهدارى بر ريشههاى بينشى و ارزشى بنا شده است و اهداف خاصى را مىطلبد. مكانيزم اجرايى كه بتواند بر مبناى اين اصول و در جهت تحقق هدف رفاه و رشد اقتصادى گام بردارد، مكانيزم بازار است. مكانيزم بازار به ما مىگويد چه كالايى توليد شود؟ چگونه توليد شود؟ و چگونه توزيع شود؟ چگونه درآمدها توزيع شوند؟ و پاسخ تمامى اين سئوالات را سيستم قيمتها تعيين مىكند. مفهوم ضمنى آن اين است كه كارگر بيش از مقدار دستمزدى كه در تلاقى عرضه و تقاضاى نيروى كار تعيين شده است، حقى ندارد همچنين عرضهكننده كالا، مقدارى را استحقاق دارد كه برآيند عرضه و تقاضاى آن كالا، به عنوان قيمت آن تعيين مىكند. بنابراين نظام اقتصادى سرمايهدارى در درون مكانيزم بازار، مفهوم عدالت اقتصادى موردنظر خويش را روشن مىسازد. لفت ويچ مىنويسد: «يك مصرف كننده با درآمد زياد بيش از يك مصرف كننده كم درآمد در تركيب قيمتها نفوذ مىكند مثلا مىتوان چنين تصور نمود بيسكويتى كه به مصرف خوراك سگ ثروتمندان اختصاص داده شده در ردهبندى قيمتها بيش از شيرى كه به مصرف خوراك اطفال فقير مىرسد ارزش داشته باشد، مشروط به اينكه اولا به اندازه كافى افراد ثروتمند وجود داشته باشند كه پول خود را در اين راه به مصرف برسانند و ثانيا تعداد افراد فقيرى كه قادر به خريد شير باشند، كافى نباشد. هرچند در اين مورد بهخصوص سيستم قيمتها وظيفه خود را بهطور كلى انجام مىدهد، ولى ممكن است همين سيستم كامل را بخاطر اثرات سويى كه ممكن است در جامعه بهبار آورد، پسنديده ندانسته و از طريق سياسى به اصلاح و تغيير آن مبادرت ورزيد.» (46) درنتيجه براى پيشگيرى از اين آثار سوء سياسى و اجتماعى، كه ممكن است تنشهايى را در جامعه ايجاد كرده و اجتماع را با بىثباتى مواجه سازد، بايد چارهجويى كرد. بنابراين اجراى مكانيزم بازار در جهت افزايش رشد بوده و هماهنگ با اصول ارزشى منشا گرفته از مبانى بينشى و ارزشى نظام اقتصادى سرمايهدارى و با برداشتى خاص از مفهوم عدالت اجتماعى، اقتصادى، صورت پذيرفته است. با توجه به نكات فوقالذكر و خصلت تاريخى، اجتماعى علم اقتصاد، قوانين علم اقتصاد، در فضاى ارزشى حاكم بر نظام سرمايهدارى مىتواند قابل تعميم باشد. اما در جامعه ديگرى كه مبانى فلسفى ديگرى حاكم شده و اصول ديگرى از ديدگاه ارزشى جارى مىشود، اين قوانين نمىتواند بهطور كامل جريان يابد. از اين جهتيك محقق انديشمند بايد در ميزان انطباق اين قوانين با واقعيت جوامعى كه داراى نظام اقتصادى سرمايهدارى خالص نيستند بهطور جدى تامل نمايد. قوانين علمى در اقتصاد سرمايه دارى، قوانينى است علمى در چارچوب خاص نظام سرمايه دارى و مانند قوانين طبيعى فيزيك و شيمى قوانين مطلقى نيست كه بر هر جامعهاى و در هر زمان و مكانى قابل تطبيق و پياده شدن باشد. بسيارى از آن قوانين تنها در شرايط اجتماعى خاصى كه اقتصاد، انديشهها و مفاهيم سرمايه دارى بر آن حاكم استبه صورت حقايق عينى هستند. (47) سخن فوق بدين معنى نيست كه قانون علم اقتصاد در نظام سرمايهدارى، كاملا با ديگر جوامع مغاير استبلكه بدين معنى است كه به دليل تفاوت جوامع در نظام انگيزشى و معيارهاى ارزشى كه احيانا اين تفاوت عميق هم نمىباشد، قوانين علمى صادق در نظام سرمايهدارى، فراگيرى لازم را در ساير جوامع ندارند. از اين جهت قوانين فوق داراى محدوديت كاربردى مىباشند. 4. كردار اقتصادى انسان مورد مطالعه در علم اقتصاد يكى از تفاوتهاى مهم پديدههاى مورد مطالعه علوم طبيعى و علوم انسانى تجربى اين است كه در علوم انسانى، انسان مورد مطالعه قرار مىگيرد. رفتار و كردار انسان را نمىتوان از ارزشهاى مورد قبول وى تفكيك نمود. اگر هنگامى كه قيمتها، كاهش مىيابند مصرف كننده، مصرف خود را افزايش مىدهد، و اگر قيمتها افزايش مىيابند، توليد كننده به عرضه بيشتر محصول خود مبادرت مىورزد، اين واكنشها در برابر تغييرات قيمت را نمىتوان با آنچه كه در ذهن آنان مىگذرد، بيگانه دانست. انسانى كه تنها به دنبال حداكثر نمودن نفع شخصى خود مىباشد هرگاه به عنوان مصرف كننده مطرح مىشود، حداكثر كردن مطلوبيتخويش را هدف قرار مىدهد. و هر گاه به عنوان توليد كننده ذكر مىشود، حداكثر كردن سود را مد نظر قرار مىدهد. اين انسان، در برابر تغييرات قيمت، واكنشهاى خاصى را از خود نشان مىدهد كه الزاما با شخصى كه به دنبال حداكثر نمودن مطلوبيتيا سود نيستيكى نمىباشد. اقتصاد خرد موجود، انسان مورد مطالعه خود را، انسانى مىداند كه محرك وى در تمامى فعاليتها نفع شخصى است. انسانى كه فراغت را ممدوح و كار را مذموم مىشمارد. بنابراين فراغت و درآمد دو كالاى خوب و نرمال (عادى) محسوب مىشوند. از سوى ديگر فراغت و كار با يكديگر ناسازگارند، چه در واقع فراغت، همان كار نكردن مىباشد، وقتى كارنكردن (فراغت) كالاى نرمال (عادى) محسوب شود پس كار به عنوان كالاى نرمال (عادى) به حساب نيامده است. درنتيجه اين مدل، اين مفهوم ضمنى را به دنبال دارد كه فراغت از ديدگاه انسان مورد مطالعه ما مطلوب و كار را ناپسند دانسته كه تنها در ناچارى به آن تن مىدهد. با اين طرز تفكر كار اندكى بيش از يك شر لازم استشر لازم بودن به اين دليل است كه درآمد نيز كالاى خوب است كه به واسطه آن انسان مىتواند به خواستههايش برسد و يكى از مهمترين راههاى رسيدن به درآمد، كار مىباشد. كار كردن يعنى فدا كردن فراغت و آسايش و دستمزد عبارت است از جبرانى براى اين فداكارى. اين فكر، ريشه از بنتام مىگيرد. به نظر وى: «اين عقيده كه افراد اصولا تنبلاند از اين تصور ناشى مىشود كه لذت يا احتراز از درد تنها انگيزههاى انسان است. اگر مردم نتيجه خوشايندى از اعمالشان نمىديدند، يا اگر ترسى از درد نداشتند، بيحال و بيكار و به بيانى ساده، تنپرور مىماندند.» (48) اين ديدگاه با آن نگرش كه «كار زمينهاى متعالى را براى انسان به بار مىآورد تا ارزشهاى خود را نمايان سازد و شخصيتخويش را بپروراند» (49) كاملا مغاير است. و طبيعى است كه با تغيير نگرش انسان مورد مطالعه، رفتارهاى وى نيز تغيير كرده، مدلهاى اقتصادى نيز تفاوت خواهندكرد. اين سخن صرفا آرمان ايدئولوژيك نيست تا گفته شود علم اقتصاد، علم بررسى رفتار تودههاى مردم است. ماكس وبر مىگويد: «امروزه هر كارفرمايى مىداند كه فقط وجدان كار در كارگران كشورهايى مانند ايتاليا در قياس با كارگران آلمانى، از جمله موانع اصلى توسعه سرمايهدارى در ايتاليا بوده است.» (50) لردبائر در تحقيقاتى كه در شرق آسيا انجام داده است، ملاحظه نمود كه بازده كارى كارگران چينى در مقايسه با كارگران هندى با داشتن شرايط تقريبا يكسان از نظر سن، دانش فنى، سطح سواد و آموزش، سابقه كار، سلامتى و...، فاصله زيادى دارد. (51) بنابراين كردار انسان مورد مطالعه جداى از باورها و ارزشها و گرايشهاى عمومى آنها در اجتماع خاص نمىباشد. اگر انسان تحت تاثير تفكرى خاص قرار گيرد و بر طبق آن عمل كند بهطور طبيعى كردار اقتصادى وى با انسان مورد مطالعه موجود علم اقتصاد امروزى تفاوت خواهد داشت. ميزان تفاوت اين دو به ميزان اختلاف ارزشهاى مورد قبول آنها بازگشت مىكند. گرچه نمىتوان گفت كه رفتارها صد در صد اختلاف پيدامىكنند زيرا هر دو در جنبههايى كه به نيازهاى انسانى برمىگردد و در نهاد و طبيعت انسان به وديعه گذارده شده استيكسان مىباشند. 5. فروض مدلهاى اقتصادى بسيارى از مدلهاى اقتصادى عمومى بر پايه يك رشته فروض ضمنى درباره كردار انسان و روابط اقتصادى قرار دارد كه ممكن است رابطه ناچيزى با واقعيت اقتصادهاى درحال توسعه داشته باشد و شايد هم هيچ رابطهاى نداشته باشد. (52) فرض اساسى انسان اقتصادى در علم اقتصاد، كوشش طبيعى هر كس براى بهتر كردن وضع خود مىباشد. همانگونه كه گذشتيكى از پايهگذاران تفكر انسان اقتصادى، جرمى بنتام است. او اهميت همدردى را در زندگى اجتماعى انكار مىكند. بهنظر او: «بشر بهسادگى به دنبال لذت مىرود و گريزان از الم مىباشد فرد در جامعه پيرو لحظه آنى تحت تاثير انگيزه لذت جويى و خواستار سعادت است.» او لذت و الم را اربابهاى بزرگ بشر مىداند. (53) هرگاه انسانها بهدنبال لذات باشند در عرصه سياست نيز همين طور است و هنگامى كه از حدود قدرت دولتسؤال مىشود در جواب گفته مىشود «هرچه كمتر بهتر» زيرا اگر انسان بهطور غريزى خواهان لذت است پس بايد كمتر هم تحت نظر و فشار باشد. (54) در ابتدا به اين غريزه طبيعى كه به گفته بنتام، ارباب بزرگ انسان استبه ديده خصلت غيراخلاقى نگريسته مىشد. براى اولينبار ماندوويل نويسنده دوران فيزيوكراتى بين جنبه فردى و اجتماعى اين غريزه بشرى تفاوت قائل شد. او معتقد بود كه زندگى در اجتماع بر منافع شخصى استوار است. وى بر خلاف صاحبنظران قرون وسطى اقتصاد را از اخلاق متمايز مىبيند، و برخلاف سوداگران اقتصاد را از سياست جدا مىداند. و نفعپرستى را معادل خودپرستى و خودخواهى مىانگارد كه بدون آن زندگى جريان نمىيابد. برخلاف ماندوويل كه نفعپرستى را معادل خودپرستى و خودخواهى مىداند، اسميتبر آن است كه اين غريزه انسانى پديدهاى الهى، و براى تنازع بقا و ميل به خواستههاى شخصى، طبيعى است. اسميتبا اينكه از نفعپرستى در الگوى دست نامريى خود استفاده مىكند، با نظرات ماندوويل مبنى بر اينكه خواستهها و حوايج طبيعى انسان، هوسها و عيوب بشر را تشكيل مىدهد مخالفت كرده، معتقد است كه اين هوسها از معايب جامعه نيست; بلكه منافع شخصى در واقع انگيزهاى براى فعاليت انسان و وسيلهاى براى رفاه و سعادت جامعه است. (55) بنابراين اسميت فرض محرك بودن نفع شخصى را نه تنها به عنوان يك واقعيت كه ديدگاه صرفا اثباتى و تحليلى است، بلكه با اعتقاد به نيك بودن آن و در جهتسعادت بشرى دانستن آن كه ديدگاهى ارزشى است، وارد علم اقتصاد نمود. در واقع با اينكه اسميت، ساير انگيزهها را در وجود انسان نفى نمىكند اما از آنجا كه معتقد به اين است كه سعادت جامعه و رفاه آن (كه از نظر اسميت مترادف همديگر مىباشند) در گرو فعاليت جهت نفع شخصى استبه اين نكته هميتشايان توجهى داده است. (56) اين ديدگاه، پس از چندى توسط مكتب تاريخى مورد نقد قرار گرفت. آنها، كلاسيكها را متهم كردند كه تاريخ اقتصاد را به تاريخ خودخواهى طبيعى انسانها تبديل نمودند. سپس مجددا اعتقاد كلاسيكى راجع به انسان، توسط نئوكلاسيكها احياء شد. و امروزه، هنوز هم علم اقتصاد بر اين فرض استوار است. فرگوسن - اقتصاددان نئوكلاسيك كه مدتها كتاب «اقتصاد خرد» وى، متن درسى دانشجويان رشته اقتصاد بود - به هيتسستبسيارى از فرضهاى اين ايدئولوژى كه در نهايتبايد مانند ايدئولوژى مذهبى قرون وسطايى، تنها بر اساس اعتقاد پذيرفته شود، واقف است. وى به اين نكته اعتراف دارد و نظر خود را چنين بيان مىكند: «...قبول نظريه اقتصادى نئوكلاسيك (57) امرى است اعتقادى، من شخصا چنين اعتقادى را دارم.» (58) بنابراين فروض انتخابى صرفا جنبه ارزشى و اعتقادى دارد و از اين طريق دخالت مستقيم اعتقادات و ارزشها روشن مىشود. والش مىنويسد: «آغاز كردن هيچ گونه شناختى براى ما مقدور نيست مگر اينكه تلويحا به احكامى راجع به طبيعت انسان گردن نهاده باشيم، و به نوعى استقرار عقيده در باب اينكه كدام رفتار بشر معقول و متعارف است، رسيده باشيم.» (59) به همين دليل است كه باربور معتقد است پيدا كردن يك «قدر مشترك» بين چشماندازهاى اجتماعى، هميشه مقدور نيست زيرا اين چشماندازها خود مبتنى بر مسلمات و مقبولات اوليه مغاير بايكديگر هستند و نگرش آنها به انسان با يكديگر فرق دارد مانند ماركسيسم و مسيحيت و آئين هندو. در چنين شرايطى به نظر مىرسد برداشتهايى كه از انسان در تعبيرات اجتماعى و تاريخى مطرح مىشود، صرفا متخذ از دادهها نيست، بلكه بازتاب پيش انديشيدههاى فلسفى است. (60) بنابراين فرض اساس مدلهاى اقتصادى، مبتنى بر انسان اقتصادى مىباشد. گروهى بر اين اعتقادند كه انسان داراى غرايز مختلفى است و همچنين جنبههايى را داراست كه به لحاظ انسانى ارزشمندتر است. اما چرا در ميان اين خصلتها بر خصلت «نفعجويى و آزمندى» انسان چنين تاكيد شده استبه گونهاى كه به گفته مكتب تاريخى، تاريخ اقتصادى را به تاريخ خودخواهى بشر تبديل كرده است؟ شايد به اين دليل باشد كه بر اساس اين صفت است كه مىتوان اقتصادى را برپا كرد و شايد هم به اين دليل كه در عصرى كه «رشد و رفاه» تنها هدف بود تداوم رشد و رفاه را تنها در سايه خصلت آزمندى انسان مىدانستند. از اين جهتبه انسان قرن هجدهم كه شرايط نيز برايش فراهم بود، مسير ديگرى دادند كه نتيجه آن انسان اقتصادى نظام سرمايهدارى است. يكى از كسانى كه گفتارش مىتواند شاهد صدق اين ادعا باشد كينز است. او پس از طرح نظريه خويش در بحران كبير مىگويد: «آن روز چندان دور نيست كه همگان ثروتمند شوند و بار ديگر هدفها را برتر از وسايل مىشماريم و خوبها را بر مفيدها ترجيح مىدهيم. ولى آگاه باشيد زمان اين آرمانها هنوز فرا نرسيده است زيرا دستكم براى يك صد سال ديگر بايد براى خود و هركس ديگر تظاهر كنيم كه بدى نيكى است و نيكى بدى، زيرا بدى مفيد است و نيكى نيست. آزمندى، رباخوارى و سوءظن بايد همچنان براى يك مدت كوتاه ديگر خدايان ما باشند. زيرا فقط آنها مىتوانند ما را از گذرگاه تاريك نياز اقتصادى به روشنايى روز رهنما شوند.» (61) همين تفكر سودمندى بوده است كه اخلاق را به مسالهاى فرودست تبديل كرده است چنانچه جون رابينسون مىنويسد: «اقتصاددانان مكتب آزادى تجارت، مساله اخلاق را به بهانه اينكه جستجوى نفع شخصى به سود همه است، زير پا گذاشتهاند و وظيفه نسل سركش حاضر است كه تفوق اخلاق بر تكنولوژى را خواستار باشد.» (62) اساسىترين مدل در اقتصاد، مدل بازار رقابت كامل است كه تجزيه و تحليلها بر اساس آن صورت مىگيرد اما واقعيت اين است كه بازار رقابت كامل وجود ندارد. در اقتصاد كلاسيك، تئورى رقابت كامل به ما يك معيار كامل مىدهد. اين تئورى در حقيقت نماينده يك موقعيت نمونه و ايدهآل از چگونگى طرز كار واحدهاى اقتصادى مىباشد. با در نظر گرفتن اين الگوى ايدهآل مىتوانيم طرز كار واحدهاى اقتصادى را در دنياى واقعى با آن مقايسه نماييم. (63) درنتيجه آنچه در علم اقتصاد رخ داده جهتدهى به جوامع بوده است كه بر اساس مدلهايى كه جنبه ايدهآل آرمانى - ارزشى داشتهاند، صورت پذيرفته است. هدف اساسى، بالا بردن رشد و رفاه كل بوده است كه با مكانيزم بازار با بالا بردن كارايى مىتوان به اين هدف رسيد. و اين همه ارزشى بودن فروض را به ما نشان مىدهند. 6. گزينش پديده مورد مطالعه محقق در علم اقتصاد بررسى و مطالعه در علوم اجتماعى «انتخابى» است. دانشمند در درجه اول با مساله انتخاب يك يا چند واقعيت از ميان واقعيتهاى مختلف بيرونى مربوط به حوزه مطالعاتى خويش براى پژوهش و بررسى مواجه است. و البته جنبهاى خاص از اين پديده را نيز موضوع تحقيق و پژوهش خود قرار مىدهد. چرا محقق از ميان پديدههاى متنوع و گوناگون جهت مطالعه و تحقيق، يكى را انتخاب مىكند؟ ممكن است در جواب گفته شود، به دليل اهميتبيشتر اين پديده، محقق به تحقيق درباره آن پرداخته است. اما بلافاصله اين سؤال مطرح مىشود چرا در ميان مسايل مختلف، اين مساله در نظر محقق چنين مهم جلوه كرده است، تا به گزينش آن دست زده و به مطالعه و تحقيق آن پردازد؟ طبيعى است كه ميزان اهميت و حساسيت پديده مزبور به ميزان اطلاعات و نوع نگرش و زاويه ديد وى مربوط مىشود. محقق با ذهنى تهى با جهان مواجه نمىشود بلكه هميشه با داشتن انديشهها و ارزشهايى پيشين و به عزم حل پرسشهايى به تجربه دست مىزند. هر پژوهشگرى كه دستبه تحقيق مىزند، بىجهت تجربهاى خاص را انتخاب نمىكند. به گفته هايزنبرگ، هزاران تجربه مىتوان يافت كه امكان داشتهاند كه انجام گيرند اما هيچ دانشمندى آنها را تاكنون انجام نداده است. زيرا افكارى كه آن تجربهها را در ذهن بيدار كنند در ذهن آن دانشمندان نبوده است لذا به دنبال آن آزمونها نيز نرفتهاند. (64) براى كاوش علمى بايد مسالهاى گزيده داشت. فرضيهها و ارزشها به كاوشگران زاويه ديد مىدهند و براى آنان چارچوب تحقيق را معلوم مىكنند. بدون فرضيه كسى دستبه تحقيق نمىزند. (65) جهانبينى محقق منجر به ديدن بعضى از مسايل مىشود چنانچه اهداف و ارزشها به همان ميزان كه بعضى از مسايل را در حوزه ديد وى قرار مىدهند، پارهاى از مسايل را از نظرش، دور مىسازند. حساسيت ناشى از ديدن برخى مسايل، او را بر مىانگيزاند كه كوشش جهت تبيين آن پديده را آغاز كند و به گشودن گرههاى مساله و درمان اين درد توفيق يابد. (66) جامعهاى كه به مسايل توليد بيش از مسايل توزيع ثروت اهميت مىدهد، نوع و حجم تحقيقات، بيشتر ابعاد و مسايل توليد را بررسى مىكند. برعكس، در جامعهاى كه به مساله توزيع ثروت و درآمد بيش از مباحث مربوط به توليد، بها مىدهد، نوع و حجم تحقيقات به سوى تبيين ابعاد مختلف مساله توزيع گرايش دارد. در نتيجه دانش اقتصاد در جوامع گوناگون مىتوانستبه مسيرهاى مختلف برود (اگر اين علم، در هر جامعه بومى و نهادينه مىشد) و سر اين گوناگونى در جوامع متفاوت، تفاوت مسايل پيش روى جوامع مىباشد. (67) محققين به دليل نگرش خاص خودشان به دنبال مسايل رفتهاند و علوم حاضر را با اين نوع خاص و حجم و گستردگى امروزى براى بشر فراهم ساختهاند. 7. ارتباط ارزشها و دانش اقتصاد آيا ارزشها بر دانش اقتصاد تاثير دارند؟ و اگر اصل تاثير ارزشها بر دانش اقتصاد مورد پذيرش است، اين تاثيرگذارى به چه ميزان است؟ براى يافتن پاسخ اين پرسشها بايد متذكر بود در علم اقتصاد، مانند ساير علوم اجتماعى و شبيه به علوم طبيعى دو مرحله قابل تفكيك وجود دارد. مرحله نخست، مرحله گردآورى پديده و سوژه مورد مطالعه است. در اين مرحله، از هر وسيله جهتبه دست آوردن موضوع مورد مطالعه استفاده مىشود. پساز اينكه مرحله اول به پايان رسيد و پديده، مورد مطالعه قرار گرفت و مدلى براى آن درنظر گرفته شد، مرحله دوم فرا مىرسد در اين مرحله به قضاوت و داورى در باره مدل پرداخته مىشود. «در واقع مقام اول، جمع كردن مواد است. بدون اينكه در اين مقام بدانيم اين موادى كه جمع مىكنيم شايستگى دارند يا ندارند; مقبول خواهند افتاد يا مقبول نخواهند افتاد. درست مانند تور ماهيگيرى كه ماهيان مرده و زنده، خاشاك و وزغ و غيره را در كنار هم صيد مىكند. اين فقط در مقام شكار است. پساز اينكه شكار كرديم مقام ديگرى داريم كه به نام مقام داورى است. در اينجا آن چيزهايى را كه شكار كردهايم با معيارهاى خاصى مىسنجيم تا ببينيم كدام را مىتوانيم قبول كنيم و كدام را نمىتوان پذيرفت.» (68) در علم اقتصاد به عنوان يك علم اجتماعى تجربى نيز اين دو مرحله وجود دارند (مرحله گردآورى و شكار و مرحله قضاوت و داورى) . سوالى كه اينجا مطرح مىشود اين است كه ارزشها در كدامين مرحله تاثيرگذار هستند؟ در پاسخ به اين پرسش، گروهى معتقدند كه ارزشها در هيچكدام از اين دو مرحله تاثير نمىگذارند. علم در دو مرحله شكار و داورى، فارغ از ارزشها مىباشد. برخى نيز تاثير ارزشها را در مقام شكار پذيرفتهاند ولى معتقدند ارزشها در مقام داورى تاثيرى ندارند و به همين لحاظ گفته مىشود علوم تجربى بىطرف هستند. و دستهاى نيز بر اين اعتقادند كه ارزشها در مقام قضاوت و داورى نيز موثر مىباشد. حال به تبيين و بررسى هر نظريه مىپردازيم. پوزيتويستها مىخواستند علمى كه بهطور خالص بر يافتههاى تجربى تكيه دارد، عرضه كنند. لذا تلاش كردند تا علوم تجربى را از هر چيزى كه غير تجربى است مبرا كنند. (69) به گفته برتر اندراسل نماينده اين مكتب در قرن بيستم، اگر از چيزى آگاهى تجربى نتوان داشت، از آن هيچ آگاهى نمىتوان داشت. به نظر آنان هر چه در قلمرو علم تجربى نمىگنجد در زمره مجهولات و مبهمات درآمده و لايق نام علم نمىباشد. (70) اين گروه معتقدند كه علم تجربى از هر گونه قضاوت ذهنى به دور استبدين جهت ارزشها تاثيرى در علم اقتصاد ندارند. آنها اقتصاد دستورى را به دليل داشتن جنبههاى ارزشى، روانى و غير تجربى از حيطه علم اقتصاد خارج كردند و تنها اقتصاد اثباتى كه به گفته آنان، بر جنبههاى تجربى متكى بوده و فاقد جنبههاى ارزشى است در قلمرو علم اقتصاد باقى ماند. (71) در ارزيابى نظريه فوق، مرورى بر بخشهاى گذشته مىتواند مفيد باشد. چنانچه گذشت علم اقتصاد داراى خاستگاه تاريخى و اجتماعى است. و با توجه به موطن و زادگاه علم اقتصاد، اكثر قوانين اين علم در چارچوب نظام اقتصادى سرمايهدارى قابل طرح مىباشند. همچنين انسان مورد مطالعه در اين نظام، الزاما باانسان مورد مطالعه در نظام اقتصادى متفاوت از نظام اقتصادى سرمايهدارى، يكى نمىباشند. بنابراين در برابر حركت واحد، ممكن است واكنشهاى گوناگونى از خود بروز دهند. منظور اين نيست كه انسانها صددرصد با يكديگر متفاوت هستند بلكه انسانهاى متعارف مورد مطالعه علوم اجتماعى در جوامع و نظامهاى مختلف، با يكديگر انطباق ندارند. ميزان عدم انطباق را تفاوت شرايط طبيعى، محيطى، تاريخى، اجتماعى، ارزشها تعيين مىكنند. فروض ارزشى در مدلهاى اقتصادى نقش غير قابل انكارى دارند. «فروض ارزشى با هر دقتى كه پنهان شوند، عنصر تفكيكناپذير تحليل اقتصادى و سياست اقتصادى است اقتصاد نمىتواند مانند فيزيك و شيمى رها از فروض ارزشى باشد.به اين ترتيب، اعتبار تحليلهاى اقتصادى و صحت تجويزهاى اقتصادى هميشه بايد در پرتو ماهيت فروض پايه و يا فروض ارزشى آن ارزشيابى شود.» (72) بالاخره گزينش و انتخاب موضوعات مورد مطالعه در علم اقتصاد نمىتواند جداى از ايدئولوژى جامعه علمى تحليل شود. مسايل فوق به خوبى بيانگر تاثير و دخالت ارزشها در علم اقتصاد مىباشند، علم اقتصاد به دلايل فوق، رنگ ارزشى به خود مىگيرد. نظر دوم اين است كه ارزشها سايه خود را بر علم اقتصاد مىگستراند اما مرز آن تنها مرحله نخست علم يعنى مرحله شكار و گردآورى است. ارزشها در مقام داورى نقشى ندارند. تاثيرگذارى ارزشها، ايدئولوژيها در حوزه حساسيتها، قلمروها، مسالهها و گرهها مؤثرند. صاحب عقيده خاصى به گشودن گرههايى و درمان دردهايى حساسيت دارد كه صاحب عقيده ديگرى آن را ندارد. اما هردو به روش علمى گرهگشايى مىكنند. (73) «از طرفى، علوم انسانى از ايدئولوژى و جهانبينى و محيط و فرهنگ شخص عالم رنگ و اثر مىپذيرند و غذا مىگيرند (در مقام گردآورى و شكار) و از طرفى عينى و تجربىاند (در مقام داورى) و اين دو نافى يكديگر نيستند... چون بين مقام شكار و مقام داورى فرق گذارده مىشود. مىتوان از يكسو به علمىبودن علوم انسانى راى داد و از سوى ديگر به وابستگى علوم انسانى به جهان بينى و ايدئولوژى و شخصيت عالمان با حفظ علمى بودنشان، فتوا مىتوان داد.» (74) واقع اين است كه در علوم اجتماعى، همانگونه كه ارزشها در مرحله انتخاب پديده نقش دارد، در ارزيابى و تعبير دادهها مىتواند (گرچه نه همسان مرحله شكار و گردآورى) نقش داشته باشد. در علوم اجتماعى تجربه آزمايشگاهى مانند فيزيك و شيمى ممكن نيست و به ناچار به تفسير ظاهر امور تكيه مىشود و هر تفسيرى هم داورى را در بر دارد و از آنجا كه ذهن بررسى كننده لزوما آغشته به عواطف اخلاقى است، داورى نيز با پيشداورى آلوده مىشود. در علوم اجتماعى توسل به «تجربه عمومى» هيچگاه تعيين كننده نيست. آن گونه كه براى دانشمندان علوم آزمايشگاهى ميسر است كه مىتوانند آزمايشهاى يكديگر را تحتشرايط قابل ايجاد و محاسبه تكرار كنند. (75) نكته ديگر اينكه در علوم اجتماعى، گاهى موضوع بحث محتواى سياسى و ايدئولوژيكى پيدامىكند به نحوى كه ساير تعصبات هم در آن داخل مىشود. (76) يكى از مواردى كه مىتواند شاهد خوبى براى اين نكته باشد اختلاف نظر ميان دو مكتب كينزينها و نئوكلاسيكها مىباشد كه مرتبا هركدام به تجديد نظرهايى مىپردازند و نام «جديد» به مكتب فوق افزوده مىشود و «كينزينهاى جديد» و «كلاسيكهاى جديد» نام مىگيرند اما اصول فكرى هنوز باقى استبا اينكه علم اقتصاد، علمى تجربى است.(گرچه تفاوت اين مكاتب امروزه شايد به شدت معارضه چند دهه قبل نباشد.) فريدمن، نام آشناى اقتصاد امروز است و رهبرى مكتب شيكاگو را بعهده دارد. او در تحليل و تفسير بحران كبير دهه 1930، دخالت دولت را مؤثر مىداند و مىنويسد: «امروز ما مىدانيم، همانگونه كه آن روز هم تعداد انگشتشمارى مىدانستند، كه وقوع كسادى به علت قصور بخش خصوصى نبود، بلكه به علت قصورى بود كه از جانب دولت در محدودهاى كه مسؤوليت آن از اول همواره به عهده او بوده است. يعنى به زبان بند هشتم از ماده اول قانون اساسى آمريكا، در محدوده «ضرب پول و تنظيم ارزش آن نسبتبه پولهاى خارجى»، بدبختانه قصور دولت در اداره سياستهاى پولى امرى نيست كه تنها مربوط به گذشته باشد، بلكه حقيقتى است كه امروز هم ادامه دارد.» (77) او براى سخن خود به شواهدى تمسك مىكند; چنانچه كسانى كه دليل بحران را، عدم دخالت دولت مىدانند به شواهدى تمسك مىكنند; اما تفسيرها از يك واقعه واحد متفاوت است زيرا «بودهها يا امور واقع، خودشان لب نمىگشايند كه از معنا و ارزش خود سخن بگويند هرگز يك نظريه صرفا زاده دادهها نيست»...«دليلتراشى به نفع خود يا به تعبير ديگر عقلانى جلوه دادن منافع شخصى، و انگيزههاى ناخودآگاه، درك انسان را از جهان اجتماعى تحريف مىكند و قضاوتها و برداشتهاى او را از سلامت و استقامت مىاندازد.» (78) و اين همه، شايد به اين دليل باشد كه كاستى علوم اجتماعى از نظر ابزار و عدم توان ايجاد يك محيط آزمايشگاهى با ثابت نگهداشتن ساير عوامل و مطالعه تاثير يك متغير مشخص را بر متغير ديگر، زمينه را براى ارزيابى مبتنى بر زمينههاى ذهنى و ارزشى فراهم مىآورد. يكى ديگر از مواردى كه دخالت ارزشها را در علم اقتصاد (مرحله قضاوت و داورى) بيشتر آشكار مىكند، مدل رقابت كامل است. همانطور كه در سابق گذشت مدل رقابت كامل، مدلى مجرد است كه با واقعيتخارجى انطباق نمىكند اما تجزيه و تحليلها بر اساس آن صورت مىگيرد. طرح اين مدل براساس يك الگوى ايدهآل مىباشد كه در آن كارايى بهطور كامل وجود داشته و هدف رشد را تعقيب مىكند. (79) آشكارا مىتوان دريافت كه از آنجاكه مدل رقابت كامل، مدلى ايدهآل و بنابراين برخاسته از ارزشها و آرمانهاى مورد قبول، تحليلهايى كه از روابط اقتصادى ارائه مىكند، تحليلى عينى نبوده بلكه با معيارهاى ارزشى به بررسى روابط بين متغيرهاى اقتصادى مىپردازد. به عبارت ديگر اصولى كه در پرتو آنها به نقادى و تحليل معرفتخويش مىپردازيم، ساخته و پرداخته شرايط غيرتجربى است. درنتيجه از قبول «اين حقيقت نمىتوان طفره رفت كه معيارها و سنجههاى آزمون بازتاب پيشفرضهاى فرهنگى است... كفايتيا رسائى يك معيار خاص را با خود آن معيار نمىتوان سنجيد.» (80) يكى از مواردى كه زمينه را براى حضور ارزشها در نتيجهگيرى، مساعد مىكند، بررسيهاى اقتصاد سنجى است. (81) در تعيين اينكه آيا نظريه با «مشاهدات توافق دارد» برآورد شواهد مستلزم قضاوت شخصى است. بهعنوان مثال فرض مىكنيم عدم توافقى بين يك پيشبينى نظرى و يك واقعيت تجربى يا آزمايشى پيش آمده استحال آيا بايد اين تفاوت را مهم و معنىدار شمرد، يا به يك تغيير اتفاقى نسبت داد، يا بر يك خطاى شناخته نشده در آزمايش، حمل كرد يا يك «ناسازى» كه اميد مىرود به زودى تبيينى بر آن پيدا شود، به حساب آورد؟ (82) در علم اقتصاد و بررسيهاى اقتصاد سنجى، مثالهاى فراوانى را مىتوان براى آن يافت. 8. جمعبندى، راهبردها و نتيجهگيرى كاميابى علوم طبيعى بهويژه علم فيزيك، باعثشد تا دانشمندان علم اقتصاد به فيزيك بهعنوان الگو نظر كنند. در اين راستا سعى و تلاش بسيار صورت گرفت تا علم اقتصاد با زبانى دقيقتر سخن بگويد از اين جهت رياضيات را وارد اقتصاد كردند، همچنين در جهت پيراستن علم اقتصاد از ارزشها تلاش كردند اما علم اقتصاد به دليل ماهيتخود نمىتواند فارغ از ارزشها باشد. علم اقتصاد داراى خاستگاه تاريخى و اجتماعى بوده و به تبيين روابط متغيرها در درون نظام اقتصادى سرمايهدارى مىپردازد. اين دانش جهت تحليل از فروض ارزشى استفاده مىكند و محقق اقتصاددان در انتخاب پديدههاى مورد مطالعه خود براساس حساسيتهاى ذهنى خود تصميم مىگيرد. و اينها همه حكايت از نقش ارزشها در دانش اقتصاد مىكنند. با اين وصف آيا مىتوان بر بىطرفى علم اقتصاد تكيه كرد؟ برخى گويند به دليل اينكه تاثيرگذارى ارزشها در مرحله شكار و گردآورى و جمعآورى مواد است پس ارزشها بر علم اقتصاد مؤثر هستند و به دليل اينكه در مرحله داورى، قضاوت، بر محك تجربه صورت مىگيرد (اساسا علوم تجربى را كه علوم تجربى گويند به اين دليل است كه در مقام داورى بر محك تجربه تكيه مىكند) علم اقتصاد در اين مرحله فارغ از ارزشها بوده و بىطرف مىباشد. برخى ارزشها را در مرحله دوم (قضاوت و داورى) نيز مؤثر مىدانستند زيرا كه علم اقتصاد با محك و معيار مدل رقابت كامل به تجزيه و تحليل مىپردازد و اين مدل چنانچه گذشتخود بر معيارهاى ارزشى تكيه كرد. بنابراين خود نيز با توجه به جنبههاى ارزشى به بررسى روابط مىپردازد. دوم اينكه در علوم اجتماعى به دليل مشكلات آزمايشگاهى و عدم توان در كنترل ساير عوامل و همينطور در تكرارپذيرى مشاهدات كه ركن اساسى علوم تجربى است، زمينه براى حضور ارزشها مساعدتر بوده و درنتيجه نقش محقق حساستر مىباشد. بدينجهت گفتهشده كه دادهها لب به سخن نمىگشايند تا از ارزش خويش سخن بگويند. شواهدى كه بيان شد اين نظر را تقويت مىكنند. برخى دانشمندان علوم اجتماعى براى كاهش نقش ارزشها در علوم اجتماعى (زيرا از حذف آن نمىتوان سخن گفت) راههايى پيشنهاد كردهاند كه به اختصار بيان مىشوند: الف - آزمايشها بايد تكرار شوند و افراد زيادى با گرايشهاى مختلف بهطور مداوم نظريههاى يكديگر را آزمايش كنند تا از اين طريق به كاستن نقش ارزشها و واقعنمايى نظريهها نزديك شويم. (83) ب - بيان روشن فروض ارزشى در مدلها مىتواند در رها شدن از چنگ تعصبهاى غير علمى كمك كند و به گفته ميردال، سادهلوحى نيز كنار گذارده مىشود. (84) ج - وجود يك قصد مشترك و معقول است كه در كاهش قضاوتهاى شخصى مىتواند مؤثر باشد. تعهد در قبال مقبوليت و معقوليت است كه قضاوتها را از صرف ذهنى شدن مانع مىشود. (85) و در اين راستا نوعى انضباط اخلاقى در اشتياق به آنچه شواهد قطع نظر از تمايلات و ترجيحات شخصى رهنمون مىشوند، لازم است. اخلاص فكرى و معنوى، خاص همه پژوهشهاى اصيل است. هر محققى مىبايستبه حكم شواهدى كه مىيابد، حتى اگر آن شواهد نظريه خود او را مشكوك و متزلزل مىسازد، گردن نهد. (86) با همه اين اوصاف بايد گفت كه به هر صورت ارزشها سايه خود را بر علم اقتصاد برنخواهند داشت از اين جهت انديشمندان جهان سومى، بايد در مواجهه با تئورى اقتصادى و انطباق آنها با موقعيت كشورهاى خويش با تامل برخورد كرده و در نتيجهگيرى تحليلهايى كه براساس اين مدلها در اين جوامع مىشود بايد درنگ كرد. زيرا مسايل دانش و ارزش به هم آميخته است و تلاشها تنها مىتواند ميزان آميختگى را كاهش داده و جايگاه اختلاط را نشان دهند و نه بيشتر. اگر مطالب فوق را افراط در سخن بدانيم; اما در اين باره ترديد نمىتوان روا داشت كه «علم يك مشغله انسانى است، نه يك روند مكانيكى». (87) پىنوشتها: 1) باربور، ايان. علم و دين. ترجمه بهاءالدين خرمشاهى. چاپ دوم: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1374. ص97. 2) سروش، عبدالكريم. علم چيست؟ فلسفه چيست؟ چاپ يازدهم: تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1371. ص12. 3) ژولين، فرولند. آراء و نظريهها در علوم انسانى. ترجمه علىمحمد كاردان. تهران، مركز نشر دانشگاه، 1362. ص61. 4) تفضلى، فريدون. تاريخ عقايد اقتصادى. چاپ اول: تهران، نشر نى، 1371. ص70. 5) ژيد، شارل و شارل ريست. تاريخ عقايد اقتصادى جاول. ترجمه كريم سنجابى. دانشگاه تهران، 1370. ص167. 6) همان. ص168. 7) بارير، ويليام جى. سير انديشههاى اقتصادى. ترجمه حبيبالله تيمورى. چاپ اول: [تهران]، انتشارات انقلاب اسلامى، 1370. ص128. 8) تفضلى، فريدون. تاريخ عقايد اقتصادى. ص511. 9) سروش، عبدالكريم. تفرج صنع. چاپ دوم: تهران، انتشارات سروش، 1370. صص 5-16. 10) تودارو، مايكل. توسعه اقتصادى در جهان سوم جاول. ترجمه غلامعلى فرجادى. چاپ چهارم: تهران، سازمان برنامه، 1368. ص44. 11) باربور، ايان. علم و دين. ص228. 12) برمن، ادوارد. كنترل فرهنگ. ترجمه حميد الياسى. چاپ دوم: تهران، نشرنى، 1368.ص187. 13) مؤمنى، فرشاد. علم اقتصاد و بحران در اقتصاد ايران. چاپ اول: تهران، تربيت مدرس، 1374. ص44. 14) گالبرايت، جان كنت. ماهيت فقر عمومى. ترجمه سيدمحمدحسين عادلى. چاپ دوم: تهران، اطلاعات، 1369. ص37. 15) مؤمنى، فرشاد. علم اقتصاد و بحران در اقتصاد ايران. ص41. 16) عظيمى، حسين. ماهيت و روش در علم اقتصاد. دانشگاه انقلاب، ش102-101، ص119. 17) برانسون، ويليام. اقتصاد كلان جاول. ترجمه عباس شاكرى. چاپ اول: تهران، نشرنى، 1372. ص141. و دورنبوش، رودريگر و فيشر، استانلى. اقتصاد كلان. ترجمه محمدحسين تيزهوشتابان. چاپ اول:تهران. سروش، 1371. ص537. 18) برانسون، ويليام. اقتصاد كلان جاول. ص142. 19) اساسا سياست درآمدى هر نوع سياست كه به كنترل مستقيم يا غير مستقيم قيمتها و درآمد بيانجامد سياست درآمدى است نه صرف خويشتندارى، تعبيرى آبرومندانه از توصيه به خويشتندارى در مورد افزايش دستمزد مىباشد. به عبارت ديگر مقامات اقتصادى با قول دادن به اينكه در آينده قيمتها كمتر بالا خواهد رفت از نيروى كار درخواست مىكنند تا تقاضاى دستمزدهاى كمترى بنمايند. بيشتر تلاشها در مورد سياست درآمدى ناموفق بوده است» برانسون، ص228، جاول، اقتصاد كلان. 20) همان. صص227-328. 21) تودارو، مايكل. توسعه اقتصادى در جهان سوم جاول. ص51. 22) نقىزاده، محمد. مجله فرهنگ توسعه. ش9. 23) ميردال، گونار. طرحى براى مبارزه با فقر جهانى. ترجمه بابك قهرمان. تهران، انتشارات امير كبير، 1355. ص14. 24) ر.ك: ماخذ ش14. 25) تودارو، مايكل. توسعه اقتصادى در جهان سوم جاول. ص44. 26) رابينسون، جون. فلسفه اقتصادى. ترجمه بايزيد مردوخى. چاپ اول: تهران، شركتسهامى كتابهاى جيبى، 1353. صص177-178. 27) همان. ص178. 28) همان. ص181. 29) گوندرفرانك، آندر. توسعه توسعه نيافتگى در برزيل. ترجمه سهراب بهداد. صص56-57. 30) گزيده مسائل اقتصادى - اجتماعى. ترجمه م.داودى، ش115، مرداد1370. صص12-13. 31) ميردال، گونار. طرحى براى مبارزه با فقر جهانى. ص17. 32) همان. ص20. 33) ژيد، شارل و شارل ريست، تاريخ عقايد اقتصادى. ج دوم. ترجمه كريم سنجابى. دانشگاه تهران، 1370. ص582. 34) قره باغيان، مرتضى. اقتصاد رشد و توسعه ج دوم. چاپ اول: تهران نشرنى، 1371. صص592-593. 35) ماجدى، على و حسن گلريز، پول و بانك. چاپ دوم: تهران، مركز آموزش بانكدارى، 1368. ص254. 36) و اين مطلب صرف نظر از ملاحظات ارزشى و دينى است كه در مورد اوراق قرضه به دليل مساله بهره و ربا، مىباشد و همچنين فقدان بازار مناسب جهت اوراق قرضه نيز كه خود معلول ملاحظات ارزشى مىباشد. 37) مجله تازههاى اقتصاد. ش3، ص63 بهنقل از تايمزمالى. 38) لاژوژى، ژوزف. سيستمهاى اقتصادى. ترجمه شجاعالدين ضيائيان. تهران، انتشارات انقلاب اسلامى، 1368. ص6. 39) درخشان، مسعود. جزوه درسى «نظامهاى اقتصادى». دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران. 40) تفضلى، فريدون. تاريخ عقايد اقتصادىص 82. 41) نمازى، حسين. مقايسه شكلدهى آموزه خداشناسى در نظام اقتصادى سرمايهدارى و اسلام. مجله اقتصاد، ش2. 42) ر.ك: ماخذ ش38. 43) ر.ك: ماخذ ش39. 44) ژيد، شارل و شارل ريست. تاريخ عقايد اقتصادى ج1. ترجمه كريم سنجابى. ص107. 45) ر.ك: ش39. 46) لفت ويچ، ريچارد. سيستم قيمتها و تخصيص منابع توليدى. ترجمه ميرنظام سجادى. چاپ دوم. مؤسسه علوم بانكى ايران، 1358. صص21-22. 47) صدر، محمدباقر. اقتصاد ما ج اول. ترجمه محمد كاظم موسوى. انتشارات اسلامى.ص284. 48) هانت، اى.ك. تكامل نهادها وايدئولوژيهاى اقتصادى. ترجمه سهراب بهداد، تهران شركتسهامى كتابهاى جيبى، 1358. ص32. 49) شوماخر، اى. اف. اقتصاد در ابعاد انسانى. ترجمه على رامين. چاپ دوم: تهران، سروش. 1365. ص43. 50) وبر، ماكس. اخلاق پروتستان و روح سرمايهدارى. ترجمه عبدالمعبود انصارى. چاپ اول: تهران، سمت 1371. 51) جمعى از پيشگامان توسعه. پيشگامان توسعه. ترجمه سيد علىاصغر هدايتى و على ياسرى. چاپ اول: تهران، سمت،1368. 52) تودارو، مايكل. توسعه اقتصادى در جهان سوم ج اول. ص44. 53) حيدريان، محمود. مبانى روانشناسى اجتماعى. چاپ دوم: تهران مدرسه عالى ادبيات و زبانهاى خارجى، 1349. ص47. 54) همان. ص49. 55) تفضلى، فريدون. تاريخ عقايد اقتصادى. صص87-88. 56) ژيد، شارل و شارل ريست. تاريخ عقايد اقتصادى جاول، صص31-32. 57) مترجم، از اصطلاح «كلاسيكهاى جديد» استفاده كردهاست كه صحيح آن «نئوكلاسيكها» مىباشد كه فرگوسن جزء آنها محسوب مىشود. «كلاسيكهاى جديد» نظريه جديدترى است و بزرگان آن افرادى مانند لوكاس و سارجنت مىباشند. 58) هانت، اى.ك. تكامل نهادها و ايدئولوژيهاى اقتصادى. ص118. 59) باربور، ايان. علم و دين. ص231. 60) همان. ص230. 61) شوماخر، اى.اف. اقتصاد در ابعاد انسانى. ص18. 62) رابينسون، جون. آزادى و ضرورت. ترجمه على گلريز. چاپ اول: تهران، شركتسهامى كتابهاى جيبى، 1358. ص145. 63) لفتويچ، ريچارد. سيستم قيمتها و تخصيص منابع توليدى. صص33-34. 64) سروش، عبدالكريم. علم چيست؟ فلسفه چيست؟ ص20. 65) همان. ص22. 66) سروش، عبدالكريم. تفرج صنع. صص170-177. 67) همان. ص176. 68) همان. ص50. 69) همان. ص171. 70) سروش، عبدالكريم. علم چيست؟ فلسفه چيست؟ صص14-15. 71) ر.ك : ماخذ ش8. 72) تودارو، مايكل. توسعه اقتصادى در جهان سوم. ص45. 73) سروش، عبدالكريم. تفرج صنع. ص176. 74) همان. صص52-53. 75) رابينسون، جون. فلسفه اقتصادى. صص30-35. 76) همان. 77) فريدمن، ميلتون ورز. آزادى انتخاب. ترجمه حسين تعليمزاده جهرمى. چاپ اول: [تهران] نشر پارس، 1367. ص82. 78) باربور، ايان. علم و دين. ص229. 79) ر.ك: ماخذ ش60. 80) باربور، ايان. علم و دين. ص230. 81) دراينجا سخن بر سر كيفيت دادهها نيست تا در اعتبار دادهها و كاستيهاى نظام آمارى در كشورهايى مثل كشور ما بحثشود و اينكه گاهى براساس مصالحى، دادهها بهدست نمىآيند بلكه ايجاد مىشوند. 82) همان. صص215-216. 83) رابينسون،جون. فلسفه اقتصادى. صص30-35. 84) ميردال، گونار. طرحى براى مبارزه با فقر جهانى. ص29. 85) باربور، ايان. علم و دين. ص217. 86) همان. ص220. 87) همان. ص219.