ارزشهاي اخلاقي و اقتصاد توسعه (1 )
به منظورِ به حداكثر رسانيدنِ رفاهِ اجتماعي؛ بايد رفتاري كه نفعِ شخصي را به همراه دارد به وسيله ايجاد احساسِ سمپاتي نسبت به ديگران تكميل شود.
بنگاههايي كه حداكثر خرد شدن را دنبال ميكنند بايد در الگوهاي «كلانِ» توسعه به كمك ايجاد نشاطي در افراد جامعه و از طريق راه رفتن با كفش ديگري حضور پيدا كنند تا قدرتِ توضيحي، تشريحي و قدرتِ پيشبينيِ آنها افزايش بايد.
اين امر خصوصا درباره كشورهاي در حال توسعه صادق است.
اشاره پروفسور نقوي از چهرههاي برجسته جهاني علم اقتصاد است كه درجهت تحكيم و تثبيت رشته نوپائي به نام اقتصاد توسعه نيز فعاليت ميكند.
از ديدگاه نقوي، اقتصاد توسعه ـ كه نزديك به نيمقرن از پيدايش آن ميگذرد.
ـ يك رشته جديد با قلمرو خاص خودش است كه در بستر علم اقتصاد تولد يافته ولي در عينحال از هويت ويژهاي برخوردار است.
اقتصاد توسعه ديدگاهي را در مباحث مربوط به توسعه دنبال ميكند كه با جريان اصلي علم اقتصاد متفاوت است، اقتصاد توسعه بجاي اينكه به بررسي راهحلهايي بپردازد كه منجر به ثابت ماندن نرخ رشد درآمد ملي است، ميكوشد، راهحلهاي افزايش درآمد سرانه و توزيع برابر آن را كشف نمايد.
تصويري كه نقوي از اقتصاد توسعه بيان ميكند، داراي سه ويژگي است اول ـ الگويي جهاني و جديد از توسعه ارائه ميدهد.
دوم ـ داراي محتواي اخلاقي است.
سوم ـ در شرايط عادي، مناسبترين تاسيسات براي بهينه كردن محصول و به حداكثر رسانيدن رفاه مصرف كننده را در بردارد، امّا بر نقش فعال دولت بعنوان عاملي كه به منظور پيادهكردن سياستهاي مربوط به توسعه، چهارچوب حقوقي و قضايي مناسبي را جهت استقرار سيستم اقتصاد مختلط به اجرا درآورده، تأكيد ميكند.
بواسطه هدايت و نظارت دولت، بخش خصوصي در كنار بخش عمومي و به كمك هم، با ديدي حمايتگرايانه اهداف سيستم اقتصاد توسعه را به پيش ميبرند.
همچنين در الگوي ايشان از توسعه، هنجارهاي اخلاقي وعدالتِ در توزيع نيز از جايگاه ويژهاي برخوردار است، و عقيده دارند توجه به اين امر، از جمله مسائلي است كه جهان و علم اقتصاد پوزيتويستي امروز بكلّي فاقد آن است.
آنچه در اين مقاله ميآيد در واقع «ترجمه» فصل پنجم از كتاب «اقتصاد توسعه، يك الگوي جديد» پروفسور نقوي است كه در آن به بيان نسبت ارزشهاي اخلاقي و اقتصاد توسعه پرداخته است.
[درخور ذكر است كه كتاب فوق توسط پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي ترجمه شده و در دست چاپ است [البته لازم به توضيح است كه نويسنده با استنادهاي كوتاه و مكرر خود بر ديدگاهها و نظريههاي مختلف، گويي از پيش آگاهي مبسوط و كاملِ خواننده خود را به اين آراءِ مفروض دانسته است.
از اينرو به نظرميرسد فهم مقاله حاضر براي كساني كه به تفصيل از اصل اين آراء و نظرها آگاه نباشند، بسيار دشوار و سخت خواهد بود.
در فصلهاي پيشين به دقت مباحث مشخص را در زمينه اقتصاد و توسعه به بررسي گرفتيم، اكنون در نظر داريم در خصوص «اقتصاد توسعه در دور بعدي رشد» كه در صدد همزيستي خلاق ميان «اخلاق و اقتصاد» است، بحث كنيم.
اميدواريم اين بحث اطلاعاتي سودمند براي طرفداران مكتب جدايي اخلاق از اقتصاد دربرداشته باشد.
در چنين وضعي است كه اقتصاد توسعه برپايه نتايج فلسفه اقتصادي ـ اخلاقي استوار ميشود.
در اقتصاد توسعه اين ديدگاه كه: «درستيِ نهادهايِ اساسيِ اجتماعي، اقتصادي و سياسي ـ در رابطه با افزايش رفاه محرومترين قشرهاي جامعه و كاهشِ خالصِ شمار آنان به قضاوت نياز دارد» بسيار مؤثر و هدايتكننده خواهد بود.
مسلما چنين فلسفه توسعهاي داراي بعد سياسي خواهد بود، كه به بيان راس (1985 م) گسترش اجماع از لحاظ هدف و جهت سبب ميشود تا فرآيند توسعه تحقق پيدا كند.
به منظور دستيابي به اين هدف، طبيعي به نظر ميرسد كه اقتصاد توسعه بايد صدف ضديت با اخلاق را بشكند و از آن بيرون آيد و به طور معمول، بدون اينكه روح يا محتواي علمياش را از دست بدهد، در جهاني كه «عقلانيت»(1) ديگر نميتواند مترادف و هم معناي «نفعِ ـ شخصي»(2) قرار گيرد و همچنين ملاحظه ديگران از لحاظ اخلاقي نميتواند نشانه بيعقلي محسوب شود، زندگي كند.
در حقيقت اقتصاد توسعه طبيعتا خود را با نوعي حالت اخلاقي تطبيق ميدهد؛ يعني به نتايج حاصل از بكارگيري پارهاي از حقوق فردي حساسيت نشان ميدهد.
زمان تعقل اگرچه جوهر پيام اقتصاد توسعه همچنان دست نخورده باقي مانده است، ولي كماكان زمان استحمام اقتصاددان توسعه در تابشِ گرمِ انوارِ شادماني خويش فرا نرسيده است.
حقيقت اين است كه تا اندازهاي به علت مبارزه با «دخالت ـ دولت»، بعضي از قلمروهاي اساسيِ اقتصاد توسعه به دست فراموشي سپرده شده است: «دست نامريي» (بازار) اجازه يافته نقشي بيش از آنچه پيشگامان علم اقتصاد براي آن قايل بودند ايفا كند و اكنون مفاهيم كليدي آن كمتر از گذشته «مريي» مينمايد.
مثل: استراتژي رشد متوازن و غيرمتوازن] نوركس، 1953 م، هيرشمن، (1958 م) ]، توسعه نابرابر بين مركز و پيرامون [امين، (1976 م)]، تز فشار شديد [روزنشتاين ـ رودان، (1943 م)]، رونق بزرگ [گرسنكرون، (1962 م)]، حداقل روش حياتي [گالنسون و ليبنشتاين، (1955 م)]، مراحل رشد [روستو، (1971 م)]، پيوستگي با جلو و عقب [هيرشمن، (1958 م)]، و عرضه نامحدود نيروي كار [لوئيس، (1954 م)[ در نتيجه چنين عقبنشيني وسيعي، مكتب اقتصاد توسعه تا حدي اعتبار خود را از دست داد.
ولي آنچه از ديدگاه بعضي عقبنشيني از ارتفاعات بلند استراتژيك به حساب ميآيد از نظرگاه اقتصاددانان توسعه جريان فراگيري و آموزش گسترده محسوب ميشود؛ يعني تشخيص عميقتر نارساييهاي دولت در قالب تنظيمكننده نوسانات اقتصادي و مهاجرت بينالمللي در فرآيند توسعه.
حقيقت مطلب اين است كه بسياري از مباحث كليدي اين دانش همچنان موضوع گفتگوهاي بيپايان باقي مانده است.
در فصل «3 و 4» نيز يادآوري شد كه ارتباط بحث بازار و دولت با يكديگر، نه به صورت نظري و نه در عمل، آنطور كه بعضي از طرفداران معروف مكتب انتظارات عقلاني (لوكاس، 1972 م) تصور كردهاند، به زيان دولت نبوده است.
در كشورهاي در حال توسعه، كماكان برنامههاي رشد و نوسازي عليرغم مخالفت پارهاي از اقتصاددانان توسعه (بوئر، 1972 م) رواج دارد.
در اين كشورها دورههاي «بدون برنامه» چه از ديدگاه نظريهپردازان و چه از نظرگاه سياستگذاران همچنان امري غيرعادي، در زمينه سياستگذاري، حل مسأله فقر و نابرابري و توزيع مجدد درآمدها، تلقي ميشود.
در حالي كه در اغلب كشورهاي در حال توسعه، رشد اقتصادي، وضع مناسبي داشته است ـ در واقع آمارهاي درآمد ملي نرخ مطلوبي از رشد را نشان ميدهد (ليتل، 1981 م)، (بگواتي، 1984 م) ـ ولي نبايد كليه اين موفقيتها را جزو معجزههاي «دست نامريي» محسوب كرد، زيرا «دست مريي» دولت نيز براي جامعه فوايد بيشمار آفريده است.
ماهيت بحث چنين مينمايد كه وظيفه استحكام بخشيدن به پايههاي علم اقتصاد توسعه در قالب الگويي جديد ـ يا، به عبارتي كه (لاكاتوش، 1970 م) آورده است، برنامهاي تحقيقي، علمي، پيشرفته و بسيار خطير و بحثانگيز است.
(به فصل 1 و 2 مراجعه شود) البته بايد پذيرفت كه اقتصاد توسعه از برخورد با ايدئولوژيهاي موجود در جهان لطماتي خورده است و با عرض تأسف سنتزهاي جديد در پاسخ به انتقادات چپ و راست (هيرشمن، ط 1981 م) مطرح نشده است.
لذا، به منظور پاسخگويي به بسياري از ايرادهاي علمي ـ به منظور اينكه اقتصاد توسعه در اين مسير رشد كند ـ پايههاي فكري اقتصاد توسعه بايد بيش از پيش و به دقت مورد شرح و تجديدنظر قرار گيرد.
به منظور نيل به هدف مذكور، اقتصاد توسعه بايد به نوعي از بعضي ناخالصيها پالايش شود.
دانش مورد نظر ما به آراء و انديشههاي اقتصاد نئوكلاسيكها نيازي ندارد و بايد به سؤالات كهنه پاسخهاي جديد دهد و فرضيههايي نو را مطرح كند، خصوصا در زمينههايي كه مزيت مقايسهاي وجود دارد.
از جمله؛ در زمينه ايجاد توازن بين نقش نسبي بازار و دولت، بيان بهتر فرآيندهاي رشد و تغيير ساختاري، درك علل نابرابريهاي درآمد و ثروت بين اغنيا و فقرا و همچنين يافتن راههاي گوناگون بهبود وضع قشرهاي آسيبپذير جامعه؛ كه البته وظيفهاي سنگين است.
به منظور اجراي چنين برنامه تحقيقاتي، بايد موضوعات ديگري نيز بررسي شود.
از جمله: رابطه پيچيده بين توليد و مبادله، خصوصا در زمينه كالاهاي دستمزدي و ارتباط آن با «استحقاق» محرومترين قشرهاي جامعه؛ به همين سبب دانستن طرز پيدايش و ساختار حق مالكيت خصوصي، بويژه مالكيت زمين كه بايد با توجه به ايدههاي مورد قبول عامه از عدالت و انصاف مورد ارزيابي قرار گيرد و همين طور توجه به نتايج سياسي، اجتماعي و اقتصادي كه در پي دارد، بيش از پيش اهميت مييابد.
دقيقا در جريان چنين مباحثي است كه نارساييها، خود را نشان ميدهند ـ براي مثال، بحث در زمينه اقتصادِ آزاد از ارزشها كه اقتصاد توسعه فعلي عميقا بر آن تكيه دارد و در زمينه فلسفه اخلاقي طرفداران مكتبِ عدم توجه به نتايج، كه هم اقتصاد نئوكلاسيك و هم اقتصاد توسعه تاكنون از آن غافل بودهاند، اين نارساييها بايد از طريق تمركز اقتصاد توسعه بر دورنماي تحليلي وسيعتر رفتار فردي، جبران شود.
در حقيقت نياز به نظريهاي درباره انگيزه انسان كه منحصرا بر اصل به حداكثر رسانيدن نفعِ شخصي استوار نباشد، ولي در عين حال بتواند بنگاههاي اقتصادي را تا آنجا كه ممكن است به ارزشهاي اخلاقي ـ مثل بيطرفي، اعتقاد به رستگاري عموم افراد بشر، همدردي و تعهد ـ حساس و پايبند نمايد، محسوس است.
از طرف ديگر، اقتصاد توسعه بايد نظريهاي درباره حساسيت و نتيجه منطقي حقوق اخلاقي(3) عرضه كند كه نه صرفا داراي ارزش ظاهري بلكه متصف به ارزش باطني نيز باشد.
همانطور كه در فصل 4 اشاره شد، اقتصاد توسعه، بايد به گستردگي نظريه انتخابِ عمومي كه دربرگيرنده بسياري از نهادها از جمله: دولت، سازمانهاي اجتماعي، اتحاديههاي كارگري، و بنگاههاي تجاري است كه فرد را به جمع مربوط ميسازد (ارّو، 1977 م) و در عين حال، به مشكلات اين نظريه توجه كند.
مسئله ديگري نيز كه در اين زمينه وجود دارد اينكه چرا اقتصاد توسعه بايد از اين ديدگاه مورد بازسازي قرار گيرد؟ نظريه انتخابِ عمومي بر اين موضوع تأكيد دارد كه خودِ ترجيحاتِ فردي و محتويات آن در واقع به وسيله ماهيت جامعه شكل ميگيرد.
اساسي بودن نسبيت، تعدد و جامعيت قواعد و انتخاب مشترك، دقيقا مشخصاتي هستند كه علم اقتصاد توسعه بايد به آنها دست يابد تا بتواند وجودش را در قالب الگويي تضمين كند و صلابتِ نظري و صحت تجربي خود را افزايش دهد.
پس از اين مبحث ضروري است تا در دو بخش بعدي به مطالعه دلايل ايجاد ارتباط ميان انديشه اقتصادي با هنجارهاي اخلاقي مورد قبول عامه در يك جامعه و همچنين قواعد انتخاب مناسبي كه هدف آن ايجاد آشتي بين اخلاق و اقتصاد است، پرداخته شود پارهاي از اين مباحث از تجزيه و تحليل بحث بازار ـ دولت سخن ميگويد، ولي در اينجا بايد بحث گستردهتري در زمينه پايههاي اخلاقي اقتصاد توسعه مطرح شود.
يك وجه منفي اين بحث مربوط ميشود به بياعتباري نظريهاي كه ميگويد: «اقتصاد توسعه بايد غير اخلاقي بودن حقوق اخلاقي را ناديده بگيرد و يا حتي توصيه كند كه حقوق اخلاقي غيراخلاقي شود.
وجه مهم ديگر (غيراخلاقي بودن)، حق برخورداري اقليت به منظور تداوم وضع موجود در ارتباط با وضع اقتصادي نادرست (غيرعادلانه) است.
فراگيري راه رفتن با كفش ديگري بطور گستردهاي ادعا ميشود كه نظريه ضديت با اخلاقگرايي را «آدام اسميت» در اين جمله: «از خيرخواهي قصاب، آبجوساز تا نانوا نيست كه ما به غذاي شام خود ميرسيم بلكه هر كدام از آنها به فكر نفع ـ شخصي خويش بودهاند»، عنوان كرده است.
(اسميت، 1975 صص 26 ـ 27)، آنچه بر ما پوشيده است، اينكه آداماسميت، كه كتاب نظريه (تئوري) احساسات اخلاقي را نوشته است چگونه ميتواند عليه اثرِ اصول اخلاقي در فرآيندهاي اقتصادي داد سخن دهد.
در حقيقت (رابينس، 1932 م) بود كه علم اقتصاد را در صندوق فلسفه اثباتگرايي به دور از شعارهاي اخلاقي محبوس ساخت.
براساس اين خط فكري، رفتار عقلايي با به حداكثر رسانيدن نفع ـ شخصي مترادف است و در واقع، هر فعاليتي كه بر ضد اين ديدگاه باشد غيرعقلايي محسوب ميشود.
خودخواهي و اوضاع موجود قويترين ادعانامه به لحاظ حفظ وضع موجود را بايد در قاعده «بهينه ـ پارتو» سراغ گرفت.
براي مثال، حفظ وضع موجود، از ديدگاه «پارتو بهينه» در صورتي امكانپذير است كه شرايط زندگي فقرا بدون تغيير در زندگي ثروتمندان بهبود يابد.
علت ضديت با تغيير اين قاعده «پارتو» از بيتوجهي آن به توزيع درآمد و ثروت ناشي ميشود.
به هر حال ممكن است نابرابري به صورت شكاف بين فقرا و اغنيا نمايان شود.
اين نتيجه در صورتي حاصل ميشود (عملاً چنين است)، كه نقاط «بهينه ـ پارتو»، نقاط بيتفاوت فرض شود.
اين واقعيت كه درباره قاعده مذكور اتفاقآرا (اجماع) وجود دارد، از محافظهكاري آن نميكاهد.
حقيقت اين است كه اگر فقرا وضع موجود را از روي اكراه و با ناخشنودي بپذيرند دليل بر اين نيست كه بر آن صحه ميگذارند.
زيرا نيروهاي اجتماعي و سياسي كه بر تداوم وضع موجود اصرار ميورزند، مدافع سرسخت آنان نيستند.
بر همين اساس تحمل وضع نامطلوب ا مور با تابش اولين پرتو اميد به زندگي عاري از خشونت و حادثه، از بين خواهد رفت.
محافظهكاري ذاتي «بهينه ـ پارتو» را ميتوان در قضيه اساسيِ «اقتصاد رفاه» نيز ملاحظه كرد.
هر تعادل رقابتي «بهينه ـ پارتو» است.
و هر وضع «بهينه ـ پارتو» در شرايطي از توزيع مجدد كه به تركيب بخشهاي اوليه (نوع توزيع درآمد موجود) منجر نشود خود نوعي تعادل رقابتي به حساب ميآيد.
به واقع بخش اول قضيه كارايي تعادل رقابتي را اثبات ميكند.
لذا، اگر تعادل رقابتي با فقر مفرط همزيستي نمايد، هيچكاري براي آن نميتوان كرد.
با اين حال، همانطور كه سِنْ (1987 م) گفته است: قسمت دوم قضيه بذر تغيير را در بردارد.
وي ميگويد: «در مورد پارهاي از بخششهاي اوليه (نوع توزيع درآمد بين افراد جامعه كه از قبل وجود داشته است)، وضع «بهينه ـ پارتو» تقريبا همان تعادل رقابتي است، كه طرحهاي اوليه توزيع درآمد كمتر از سطح «بهينه» را اصلاح ميكند.
طرحهايي كه احتمالاً قبل از عملكرد بازار به برنامههايي بر ضد فقرا تبديل ميشود ولي اين گونه همكاريها تنها در صورتي تحقق پيداميكند كه افراد به صورت ارادي اطلاعات خود را در خصوص درآمدهاي اوليه در اختيار ديگران قرار دهند ـ شرطي كه به ندرت اتفاق ميافتد.
ـ اقتصاددانان نئوكلاسيك قضيه مورد نظر را در مقاطع گوناگون مانند فال گرفتن با فنجان قهوه تعبير و تفسير ميكنند.
نوعدوستي و تغيير اجتماعي خوشبختانه، اخلاف «آدام اسميت» اين مطلب را كه «رفتار عقلايي دليلي ندارد ـ و اين گونه نيست كه ـ خودبخود محور رفاهگرايي، باشد» به خوبي درك ميكنند.
همان مطلبي كه اقتصاد مثبت به دنبال آن است و اقتصاد توسعه نيز بدون شك آن را ميپذيرد.
اقتصاددانان سخن «ارسطو» را كه ميگويد: «ما با دوستان خود آنگونه رفتار ميكنيم كه دوست داريم آنها با ما رفتار كنند» ـ كاملاً ناديده گرفتهاند: قلب واقعي اين مباحث و قواعدي كه رفتار انسان نيز از آن نشأت ميگيرد.
اين است كه رفتار خودخواهانه، نسخهي حقيقي و شايستهي زندگيِ انسان نيست.
زيرا قاعدهي حقوق، كه براساس انصاف و عدالت وضع شده است مانع از آن ميشود كه بازار آزاد ـ كه همواره از طريق اطلاعات نامناسبي تغذيه ميشود ـ بتواند عليه منافع جامعهاي متمدن عمل كند.
توصيفي مشابه درباره ديدگاه خيالپردازانه وجود دارد كه ميگويد: تنها نوعدوستي است كه جهان را به حركت درميآورد.
در مجموع، همواره تركيبي درست از رفتارهاي مبتني بر خودخواهي و عاري از خودخواهي است كه سبب موفقيت در جهان ميشود.
اصل سيدويك، (1874 م) ميگويد: «انصاف» اقتضا ميكند هر عملي را كه هر يك از ما فكر ميكند براي خودش درست است و تلويحا فكر كرده است كه براي كليه اشخاص شبيه وي كه در شرايط مشابه قرار دارند، نيز درست است مراعات كنيم.
الگوي هارسني، (1977 م) درباره احتمال انصاف در قضاوت ارزشي اخلاقي كه مفصلاً در فصلهاي قبل توضيح داده شد ميگويد: «افراد نه تنها داراي ترجيحات فردي بلكه داراي ترجيحات اخلاقي نيز هستند.
اين ترجيحات اخلاقي به ندرت فرد را وادار ميكند تا رفتاري عامهپسند و بيطرفانه از خود نشان دهد.
هير، (1963 م) انصاف را با ترجيحات شخصي كه همگان داراي آن هستند برابر ميداند و ميگويد: رفتار عقلايي فرد نبايد وقتي در شرايط محيطي مشابه قرار ميگيرد، تغيير كند.
نكات اصلي اين مدل آن است كه اولاً انگيزه افراد در كنشهاي خود تحتتأثير دلايل شخصي و اخلاقي قرار دارد.
ثانيا براي هر فرد داشتن رفاه مهم است.
در حالي كه ترجيحات شخصي تحت تأثير قاعده به حداكثر رساندن نفعِ ـ شخصي قرار دارد، ترجيحات اخلاقي منعكس كننده اصل «هارسني» در خصوص ظرفيت فردي هر كس در قضاوت، ارزش اخلاقي بيطرفانهاي است كه از طريق قراردادن خود به جاي ديگري انجام ميدهد.
معيار ارزيابي قضاوت ارزشي در قالب يك قضاوت اخلاقي اين است كه فرض كنيم قضاوت مذكور به ناحق تحت تأثير منافع ـ شخصي و ترجيحات شخصي يك فرد قرار نميگيرد.
(هارسني، 1977 م) برخلاف قاعده «هارسني»، قاعده انتخاب پيشنهادي «رالس»، مطلوبيت گرايي را مردود ميداند.
همانطور كه در فصل چهارم نشان داده شد، اين قاعده در چارچوب مفهوم «عدالت يعني برابري» بيان ميشود.
مفهوم مذكور بر اين تصور است كه، همشهريان آزاد و برابر يك جامعه «به نظم اجتماعي به عنوان يك نظم طبيعي لايتغيّر و يا در قالب سلسله مراتب نهادينه شده توسط ارزشهايي مذهبي يا اشرافيت نگاه نميكنند (رالس، 1985 م).
بنابراين اگر، در يك جامعه، نظم اجتماعي موجود با مفهوم عدالت كه همگان آن را پذيرفتهاند مطابقت نكند مجبور به تغيير ماهيت است.
اين تغييرات به عنوان بخشي از يك نظام تعاون (اختياري) بين اشخاص آزاد و برابر كه در جامعهاي كه در آن متولد شدهاند زندگي ميكنند و از (لحاظ فكري) نقاب جهل را كنار زدهاند تا بتوانند تصميمات بيطرفانهاي (از همان سنگ اول بنا) درباره «ساختار» جامعه اخذ نمايند، تحقق پيدا ميكنند.
قدرت معيار «رالسي» خود را در يافتن نهادهاي مناسب كه بر اساس انصاف انتخاب شوند، نشان ميدهد.
به علاوه معيار مذكور، تلويحا از يك سياست اجتماعي فعال سخن ميگويد كه هدف آن تصحيح بيعدالتيهاي نهادهاي موجود است.
بر اين اساس و برخلاف قاعده «بهينگي ـ پارتو»، قاعده مورد نظر «رالس» طرفدار حفظ وضع موجود نيست.
وجه ديگري از نظريه «رالسي» كه آن را در اقتصاد توسعه به نمايش گذارده است برداشتهاي غيرمتافيزيكي، ولي اخلاقي از نهادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي است (رالس، 1985 م).
از آنجا كه نظريه مذكور اساسا برپايه مفهوم سياسي بنا شده است، لذا بر اين امر تأكيد دارد كه بايد «وفاق عمومي» به وجود آيد كه كليه نظريههاي فلسفي و مذهبي مخالف براساس آن بتوانند در جامعهاي دموكراتيك (مردمي) در كنار هم به حيات خود ادامه دهند.
چنين وفاق عمومي و گسترده تنها از طريق اجراي برنامههاي جدي محو فقر كه هدف آن كاهش فقر مطلق در متن يك اقتصاد رو به رشد است، تحققپذير خواهد بود.
به اعتقاد «رالس» حفظ و صيانت وحدت اجتماعي نشانه وفاداري همشهريان به نهادهاي مشترك آنهاست كه بر پذيرش عمومي آنها و درك سياسي عدالت قرار دارد و ساختار اساسي جامعه را تنظيم ميكند.
با توجه به مفهوم عدالت در مكتب «رالس»، ما از كتب «پارتو» در زمينه به حداكثر رسانيدن مطلوبيت و از خودخواهي موجود در نظريه رفتار عقلايي، بسيار فاصله گرفتهايم.
در اين مدل، ما افرادي آزاد و برابريم، كه نگران رفاه ديگران، خصوصا محرومترين قشرهاي جامعه، هستيم.
تنها هدف اصلي در اين الگو بازسازي مجدد نهادهاي اساسي اجتماعي، سياسي و اقتصادي است كه مستقيما بر بهبود زندگي افراد و رفاه اجتماع اثر ميگذارد.
اين مسؤليت سنگين هرگز در چارچوب نظريه به حداكثر رساندن مطلوبيت، تحقق پيدا نميكند.
زيرا به طور كلي، تغيير ساختاري بر برخي اثر معكوس دارد و حالتي نامطلوب در آنان ايجاد ميكند.
نكاتيدرباره غيراخلاقيبودنِ «حقوق» اخلاقي نكته ديگر در باب امتزاج اخلاق با اقتصاد توسعه اينكه ما بايد از لحاظ فلسفي تجزيه و تحليلي انجام دهيم كه براساس آن «حقوق» اخلاقي و آزادي يعني مشخصا حقوقي كه نتايج مطلوبي به بارميآورد، اولويت پيدا كند.
اما ممكن است اين انديشه در برخي اذهان رسوخ كند كه اجراي حقوق، خصوصا حق مالكيت خصوصي اثر چشمگيري بر ساختار اساسي جامعه خواهد داشت.
بنابراين، اين سؤال حياتي به وجود ميآيد كه آيا نظريه توسعه بايد بشدت تحت تأثير نظريه «بيتوجهي به آثار اخلاقي» قرار گيرد؟ پاسخ اين سؤال احتمالاً منفي است.
حال آنكه حقوق داراي يك ارزش ذاتي است و نبايد به نتايج اجتماعي و اقتصادي آن حساسيت نشان نداد.
بسيار آموزنده خواهد بود اگر اولويت «حقوق» را با توجه به نظريه استحقاقِ اخلاقي «نوزيك» در نظر گيريم تا محدوديتهاي نظريه افراطي و اخلاقي طرفداران (بيتوجهي به آثار اخلاقي) نيز روشن شود.
به آساني ميتوان مشاهده كرد كه نظريه طرفداران مكتب «بيتوجهي به آثار اخلاقي» حقوق «اخلاقي» را به شدت از مقولات اخلاقي دور خواهد كرد.
نظريه استحقاق «نوزيك» «نوزيك» (1974 م) نظريه استحقاق و «عدالت تاريخي» را مطرح ساخت.
اين نظريه شديدا از «نظريه بيتوجهي به آثار اخلاقي» دفاع ميكند و به نوعي روش خاص توجه دارد.
«نوزيك» اصولاً مايملكي را كه از طريق نامشروع و ناروا به دست آمده است، مثل دزدي، به رسميت نميشناسد، و در باب عدالت، هر نوع توزيع دارايي، كه از طرق مشروع حاصل شود تقديس كرده، ميگويد: محتواي كلي نظريه عدالت درباره مايملك اينگونه است كه يك شخص تنها زماني مالك واقعي است كه براساس اصول عدالت حاكم بر اكتساب و انتقال و پاك كردن مال، دارايي را كسب كرده باشد.
اگر مايملك هر شخص عادلانه باشد، آنگاه مجموع مايملك جامعه (توزيع) عادلانه خواهد بود.
«نوزيك» صراحتا ميپذيرد كه ممكن است «بيعدالتي در گذشته» مايملك زمان حال را به طرق مختلف شكل داده باشد و اينكه اگر مسئله پاككردن لطمات وارده بر اين دو اصل يعني (اصل عدالت در مايملك و عدالت در انتقال) به بيش از يك نسخه براي مايملك منجر شود، آنگاه مشخص نيست كه كداميك از دو سند، ولايت دارد.
شايد نوع ملاحظات مربوط به عدالت در توزيع و برابري (انصاف) كه قبلاً نيز به آن اشاره شد، نقش مشروع در اين انتخاب اضافي(4) ايفا نمايد.
«نوزيك» با اشاره به اين قضايا اهميت پالايش بيعدالتي درگذشته را، (شايد به اين دليل كه آن را انتخابي اضافي و نامناسب ميداند) ناديده گرفته است و به جاي آن، هر نوع ساختار مالكيت موجود را ـ مثل؛ حق مالكيت تنظيم شده توسط دولت ـ مردود ميشمارد زيرا پذيرش آن سبب خدشهدار شدن حقوق فردي ميشود.
نظريه استحقاق بر آن است كه توزيع مجدد، سبب خدشهدار شدن حقوق مردم شود كه خود موضوعي اساسي به حساب ميآيد.
پذيرش ديدگاه روش عمليِ عدالتِ توزيع يعني اينكه هرگونه اقدام به منظور اصلاحِ ساختارهايي فئودالي مالكيت زمين در بسياري از كشورهاي در حال توسعه امروزي صرفا به اين دليل بوده است كه عنوان مالكيت به طور قانوني به آنها منتقل شده است و حتي اگر، آن طور كه در «پاكستان» و «هندوستان» به چشم ميخورد، بسياري از اين انتقادات، به عنوان پاداش به ازاي خدمات غيراجتماعي از طرف دولت استعماري به ايادي و دست نشاندگان آنها انجام گرفته باشد، باز هم مردود است.
براساس آنچه «نوزيك» ميگويد؛ اينگونه اقدامات اصلاحي نميتواند به بهانه دفاع از مساوات بين انسانها انجام شود.
زيرا شرايط محيطي يا كنشهاي مردم درگذشته، باعث شده است تا آنها براساس استحقاق خود، به ويژگيهاي غير از ديگران دستيابند و اين مسئله از لحاظ اخلاقي موجه است.
مسلما مكتب «بيتوجهي به آثار اخلاقي»، نوزيك، چه از لحاظ اخلاقي و چه از ديد اقتصادي، پذيرفتني نيست.
توضيح اسفبار غيراخلاقي و همچنين ناكارابودن مكتب «بيتوجهي به آثار اخلاقي» را ميتوان در مورد وقوع قحط سالي ملاحظه كرد كه مستقيما نتيجه عملكرد حقوق قانوني مالكيت قانوني، و دفاع دولت از چنين حقوق است.
مباحثي را كه «نوزيك» و امثالهم بيان كردهاند غالبا مشكلاتي ايجاد ميكند از جمله اينكه از آزادي، يك ديد منفي ارائه ميدهد.
تنها زماني بايد عمل فرد را محدود كرد كه خواهان حقوقي مغاير با قانون باشد.
در غير اين صورت نبايد مانع او شد.
«نوزيك» هر نوع اقدام مثبت به لحاظ اصلاح نتايج حاصل از اعمالِ حقوق فردي را مردود ميشناسد.
اين بحث ضدِّ درك درست است.
يك فرد معمولاً اين طور فكر ميكند كه حساسيت داشتن به اوضاع و برداشتن گامهاي مثبت در جهت صيانت از حقوق اخلاقي در شرايطي كه اوضاع مذكور مورد تهديد واقع ميشود، امري طبيعي به حساب ميآيد.
اين امر، حتي درباره كسي كه شدت فلسفه مطلوبيت گرايش مكتب «توجه به نتايج» را (كه درستي عمل را تنها در رابطه با درستي نتايج آن مورد قضاوت قرار ميدهد،) رد ميكند، صادق است.
درباره نوعدوستي قصاب، آبجوساز و نانوا مثالهاي زيادي وجود دارد كه نياز به يك نظريه اخلاقي روشن (طرفداران نتايج) به منظور درك مشكلات اساسي اقتصاد كشورهاي در حال توسعه را، نشان ميدهد.
يعني همان چيزي كه «رابينس» آن را «ارزيابي و تعهدِ مُدغم همراه با «حقايق معلوم» به لحاظ دستيابي به راهحلهاي پذيرفته شده، مينامد.
به بيان ديگر، بايد خودخواهي محض با «نوعدوستي» تلفيق شود تا الگويي مناسب براي جهان، به وجود آيد.
فـقر در اينجا ابتدا بايد مشكل فقر (مطلق) را بررسيكرد، كه قحطي نيز شكل مفرط آن است.
سن در (1984 م) نشان ميدهد كه ابزارهاي نئوكلاسيكي علم اقتصاد در تجزيه و تحليل اين مشكل كاملاً نامناسب است.
زيرا، همانطور كه كوپمن، (1975 م) اشاره ميكند، نئوكلاسيكها فرض كردهاند هر مصرف كننده (در صورت لزوم) ميتواند، با توجه به منابعي كه در اختيار دارد و با استفاده مستقيم از نيروي كار، بدون اينكه درگير مبادله شود، به حيات خود ادامه دهد و در اين حالت نوعي نيروي كار نيز ذخيره كند كه در ازاي قيمت مثبت آن را عرضه كند.
بنابراين، تجزيه و تحليل فقر (و قحطي) كه براساس كارايي انجام ميشود و تنها بر معيار دستيابي به مواد غذايي استوار است.
درباره تنظيم الگويي به لحاظ برآورد لوازم بقاي انسان، گمراه كننده مينمايد.
حقيقت مطلب اين است كه قحطي اصولاً زماني اتفاق ميافتد كه كارآيي وجود دارد و دستيابي به مواد غذايي مشكل نيست