جلوه هايى از آموزه هاى سياسى اسلام در نهضت حسينى نهضت حسينى و دنياى مدرن - جلوه هایی از آموزه های سیاسی اسلام در نهضت حسینی نهضت حسینی و دنیای مدرن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه هایی از آموزه های سیاسی اسلام در نهضت حسینی نهضت حسینی و دنیای مدرن - نسخه متنی

سید حسین همایون

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









جلوه هايى از آموزه هاى سياسى اسلام در نهضت حسينى نهضت حسينى و دنياى مدرن

سيدحسين همايون(مصباح)

ما در عصرى زندگى مى كنيم كه پذيرش و حتى باور به بسيارى چيزها (چه امورى كه پيوند با گذشته دارد و يا آن كه به زمان حال و آينده برمى گردد) بدون پرسش نقد و سنجش كم تر و يا به دشوارى صورت مى گيرد. نهضت حسينى نيز از آن امورى است كه با اين قاعده نگريسته شده و در درون چنين فرايندى با پرسشهاى فراوانى در گذشته رو به رو شده و در آينده روبه رو خواهد شد.

مهم ترين و بنيادى ترين پرسشى كه در عصر مدرنيته و دنياى مدرن درباره اين نهضت از آن سخن به ميان است و از آن زاويه شايستگى سنجش پذيرى او را مى توان نگريست; اين است كه نهضت حسينى در دنياى معاصر چگونه حضور و ظهور مى تواند داشته باشد. به ديگر سخن كاركرد و كاربرد آن چيست؟
بى گمان جاده اى كه ما را به كاويدن و يابيدن پاسخ اين پرسش نزديك مى سازد شناخت مدرنيته و عصر آن است. و چون در اين نوشتار مبانى
عناصر و پيامدهاى گوناگون مدرنيته را به شرح نمى توان كاويد به بيان ويژگيهاى بنيادين آن بسنده مى كنيم.

پايه هاى بنيادين مدرنيته عبارتند از: نوآورى آفرينندگى دگرگونى و پيشرفت. برايند داد و ستد پيوستگى و دمسازى اين سه عنصر هويتى است به نام مدرنيته. به طور دقيق اين سه عنصر به مانند ملاك و معيار توليد و پذيرش ارزشها روشها نظم سياسى ـ اجتماعى نظام حقوقى و اخلاقى تاريخ و ميراث فرهنگى عمل مى كنند. از اين روى در دنياى مدرن چيزى پذيرفتنى و درخور عرضه است و زمينه آشكار شدن دارد كه به صورتها و شيوه هاى گوناگون به آن سه عنصر كليدى يارى رساند.

اينك كه بر آنيم به نهضت حسينى در عصر مدرن بنگريم مى بايد از زاويه معيارهاى ياد شده به آن نگريست. و براى اين هدف دو انگاره از نهضت پيش رو داريم:

1. انگاره مادى.

2. انگاره معنوى.

در انگاره مادى توجه به ساز و برگ فيزيكى مجموعه حسينى است كه دربردارنده شمار كسان سازوبرگها زنان كودكان جغرافياى اقليمى و طبيعى جاى رويداد و… مى گردد.

پيداست كه در دنياى مدرن و كنونى براى پديد آوردن حكومتى و زنده نگهداشتن نهضتى نمى توان به چنان ساز و برگ و ساختار فيزيكى پناه بُرد و آن را الگو قرار داد; زيرا اين روش سازوار با ويژگيهاى آن زمان و منشها احساسها انديشه ها و آثار وجودى ويژه و يگانه امام حسين(ع) بود. از اين روى انگاره مادى نهضت حسينى در دنياى مدرن نمود و كاركردى نمى تواند داشته باشد. در انگاره معنوى كه توجه به هدفها پيامها و انگيزه هاى نهضت
جاويدان حسينى است چگونگيها پيش نيازها كاستيها و كمبودهاى عصر مدرن سبب گرديده كه حضور و كاركرد پيامها و هدفهاى نهضت حسينى در راستاى نوآورى پيشرفت و دگرديسى بيش از گذشته مهم و حياتى جلوه كند.

نهضت حسينى پيامها و هدفهاى عالى و گونه گونى داشته است كه بزرگان دين و انديشه وران فرهيخته به شايستگى آنها را روشن و بيان كرده اند. در ميان آن پيامها و هدفها دفاع از حقوق انسانى بايسته درنگ و دقت است: موسى بن عمير مى گويد: پدرم گفت: حسين(ع) امر كرد مرا و گفت:

(كسى كه حقوق مردم بر گردن اوست با من همراه نشود مگر دين و حقوق آنها را بپردازد; زيرا شنيدم كه رسول خدا(ص) مى فرمود: كسى كه بميرد و بر او حقى و دينى باشد از نيكيهايش در روز قيامت كاسته مى شود.)1
در مِنى در برابر هزاران نفر از مردم اهل دانش و خرد فرمود:

(نابينايان لال ها و زمين گيران ناتوان در تمام شهرها بى سرپرست مانده اند و بر آنان مهر ورزيده نمى شود…. اداره كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست عالمان كه امين حقوق الهى و داناى به حلال و حرامند سپرده شود; اما اينك مقامتان را از شما باز گرفته است… مردم بنده ايشانند و ناتوان از دفاع خويش. حاكمى است ديكتاتور و حاكمى ديگر كينه ورز و بدخواه و آن ديگرى كوبنده بيچارگان و سخت گير بر ايشان….)2
در اين نوشتار نمى توان اين هدف و پيام را به گونه همه جانبه و در تمامى كارها و عرصه هاى زيستى باز نمود و كاويد. از اين روى بخشى از آن را در
بوته بررسى مى نهيم. و در اين بخش دست به گزينش مى بريم و آن چه مهم تر و حياتى مى نمايد به پردازشش رو مى آوريم. و آنچه در اين بستر حياتى و بنيادى به منظر مى آيد مقوله حقوق سياسى و انسانى است كه در زمان معاويه و پس از آن در دوره فرزندش (يزيد) به گونه گسترده و آشكار شكست و پايمال شد; امرى كه در زمان پيامبر اكرم(ص) و على(ع) به روشنى در مدار توجه بود و نمود و جلوه داشت. به اين ترتيب يكى از جلوه هاى سنت از جلوه گرى افتاد.

آزادى و عدالت بنياد و اساس (حقوق سياسى و انسانى) بود كه يزيد و پدرش آنها را زير پا گذاردند ليك حسين بن على(ع) در قالب امر به معروف و نهى از منكر و احياى دين به احياى دوباره اين گونه حقوق سياسى مى پردازد و مردم را از داشتن چنان حقوقى آگاه ساخته و از آنان براى به پا داشتن آزادى و عدالت يارى مى خواهد. اين خواست را تا آن جا ادامه مى دهد كه جان خويش و يارانش را بر سر آن مى گذارد.

بدين هدف از اين پس تجلّى عدالت و آزادى را از باب حقوق انسانى در نهضت حسينى پى مى گيريم.

آزادى سياسى

از مهم ترين حقوق سياسى كه در زمان يزيد و پيش از آن در دوره حاكميت پدرش ناديده انگاشته شد و پايمال گرديد آزادى سياسى بود. اين حق; يعنى آزادى سياسى در شاخه ها و حوزه هايى كه پس از اين بيان خواهند شد از سوى دستگاه حاكم به هيچ شمرده شد. و در برابر نهضت حسينى پيام و انگيزه باز احياء آنها را با خويش حمل مى كرد.

1. از جمله حقوق سياسى كه در زمان معاويه ارج و بهايى نداشت و در روزگار يزيد اين بى ارجى بيش از پيش دامن گسترد آزادى فكر و انديشه بود
معاويه نبود آزادى فكر را به حالت انگاره و فرضيه درآورد و براى آن مبانى دينى و عقلى درست كرد تا از آسيبهاى احتمالى در امان بماند. معاويه دو نظريه را در طول هم پروراند:

1. جبريت.

2. وراثت مقام خلافت.

انديشه وراثت گذشته از آن كه چاشنى جبريت بود پيامد منطقى آن نيز به شمار مى آمد. چنانكه معاويه در فرايند بيعت ستانى از مردم و سران قومى و مذهبى در مكه و مدينه ابتداء جبريت را پيش آورد و پس از آن و در بستر آن انديشه ارثى شدن مقام حكومت را براى يزيد امر منطقى نماياند و گفت:

(وان اَمرَ يزيد قضاء من القضا وليس للقضاء الخيرة من امرهم.)3
مسأله يزيد امر حتمى الهى است و در اين مورد كسى از خود اختيارى ندارد.

پيداست زمانى كه (جبرگرائى) بمانند فلسفه و بينش الهى از سوى دستگاه حاكم رواج يابد نخستين پيامد آن در حوزه عمومى اين است كه نبايد رفتار و بينش كارگزاران حكومت و نيز روش سياسى نظام مديريتى و مشروعيت قدرت حاكمه را به سنجش گرفت و به نقد و ارزيابى آن پرداخت; زيرا اين ميدان و امور به طور متافزيكى سازمان يافته و از سوى خداوند قرار داده شده است. و شخص حاكم و در پرتو آن دستگاه حكومتى جلوه اسم (قهار) و (مدير) خداوند خواهد بود. از اين روى عقل بشر را نشايد كه در پى دگرگونى آن برآيد و براى بهبود نظام مديريتى معيارهاى سياسى توزيع قدرت و فرصت كاروساز پيوستگى و پيوند مردم با رهبر و حاكم جامعه شكل و شيوه حكومت و ده ها مقوله ديگر در اين حوزه بيانديشد و فكر نو دراندازد و الگوى كارآمد ارائه دهد. حال كه سرنوشت عاقلان و آگاه هان در
اين سامانه چنين است چگونگى و حال فرودستان و واپس نگه داشتگان فكرى به طور كامل روشن خواهد بود.

دومين پيامد (جبرگرايى) اين است كه در صورت پديدارى موردهاى بالا يعنى به نقد كشيدن كاركرد حكومت و قدرت سياسى و انديشيدن براى بهتر زيستن و تدبير نمودن و برگرفتن امور از دست قضا و سپردن آن به عقل انسانى كه خود وديعه و حجت خدايى است سياست سركوب وحشت و كشتار تنها گزينه اى دستگاه حاكم خواهد بود و به اين ترتيب پايمال كردن حق آزادى انديشه و فكر در حوزه عموم ى در اوج حياتش قرار مى گيرد چنانكه در زمان معاويه و فرزندش صورت پذيرفت.

سومين پيامد (جبرگرايى) در حوزه عمومى پاسخ گو نبودن دستگاه حاكم و بويژه شخص حاكم است. از اين روى دست اندازى به مال و جان مردم به هدر دادن نيروى انسانى چپاول منابع طبيعى و ملى ملت خيانت شمرده نمى شود و قانونهاى كيفرى و جزايى آنها را دربر نمى گيرند. به اين ترتيب گونه اى از سهل انگارى يك سويه در پيوند دولت و ملت پديد مى آيد و چتر مى گستراند. همان چيزى كه از (مرجئه گرايى) در زمان بنى اميه و بويژه معاويه تبليغ تعريف و بيرون داده شد. يعنى توجه نكردن به كار و ايمان و پاى فشردن بر اين كه پاك و ناپاك را خداوند مى آمرزد و نبايد در كيفر دادن شتاب ورزيد كه همه اينها مساوى است با فرهنگ مسؤوليت گريزى.

معاويه براى فرهنگى شدن اين روند به قرآن و سنت نيز دست بُرد و از جعل حديث دريغ نورزيد و پيش كسوتان جعل حديث چون ابورقيه تميم بن اوس الدارى (مسيحى مسلمان شده) و ابواسحق كعب بن مانع (يهودى به اسلام گراييده) عمروعاص ابى هريره سمرةُ بن جندب در خدمت معاويه و در دربار او بودند
به اين ترتيب معاويه نظريه (جبر) و (ارجاء) را زنده كرد و پر و بال بخشيد تا مبانى فكرى و اعتقادى را براى دگرگونى نظام سياسى اسلام محمدى(ص) به نظام اسلامى پادشاهى موروثى اموى فراهم آورد و با مثلث شوم: (جبر) (ارجاء) و (وراثت) نافرمان ترين و فاسدترين فرد را در عالى ترين مقام حكومت دينى گماشت و حق آزادى انديشه فكر را در حوزه عمومى از مردم بازداشت. زيرا در درون چنين مثلث شومى هيچ فكر و انديشه اى جز پادشاهى ارثى روشن گر نظام سياسى روش مديريتى سامان ده حيات اجتماعى و سامان دهنده بستگى دولت ـ قدرت و مردم نخواهد بود و هر انديشه اى جز آن در عمل كنار گذاشته خواهد شد.

روشن است كه حسين بن على و ديگر امامان به هيچ روى با چنان مثلث نابهنجارى نمى توانند كنار بيايند و هريك با روشى سازوار روند مبارزه را ادامه مى دهند. اين كه امام حسين(ع) در زمان برادر بزرگوارش امام حسن(ع) عليه معاويه قيام نكرد يكى از انگيزه هاى مهم پيمانى بود كه معاويه با امام حسن(ع) بر سر دست به دست شدن مقام خلافت اسلامى بسته بودند كه در عمل معاويه بدان پاى بند نماند. از اين روى امام حسين(ع) در پاسخ نامه معاويه به او نگاشت كه چگونه حقوق مردم را پايمال ساختار حكومت دينى را كه در على(ع) تبلور داشت دگرگون كرده و الگوى سلطنتى و موروثى را كه با هدف روح دين اسلام ناسازگار است جايگزين ساخته است:

(گويى تو [معاويه] از اين مردم نيستى و اين مردم از تو نيستند. آيا تو نبودى كه به زياد نوشتى هركس را بر دين على است بكشد و آنان را مُثله كند. مگر دين على غير از دين پسرعمويش پيامبر(ص) است…)4
حسين بن على(ع) نيك مى دانست كه با نظر به (جبر) و (وراثت) چه بلايى بر سر حقوق مردم مى آيد و چه انديشه ها و فكرهاى روشن و پيش برنده اى به تاريك خانه ها فرو مى شوند و گناه و مسؤوليت ناپذيرى فرهنگ مى شود و در جامعه نهادينه و قانون شكنى به مانند هنجار اجتماعى و حتى دينى در مى آيد.

همين واكنشها و پيامدهاى آسيب زايى چنان انديشه اى است كه حضرت در پاسخ پرسش حسن بصرى از قدر فرمود:

(انّ الله تبارك وتعالى لايطاع باكراه ولايعصى بغلبة ولايهمل العباد فى الحكمة… فليس هو حملهم عليها قسراً ولاكلفهم جبراً)5
خداوند تبارك و تعالى با اكراه پيروى نمى شود و با اجبار معصيت نمى گردد… خداوند مردم را به طور قسرى به معصيت وانمى دارد و از روى اجبار مكلّف شان نمى سازد.

آنچه از اين سخنان به دست مى آيد اين معناست كه:

1. پيروى و نافرمانى خداوند امرى است اختيارى و نه اجبارى.

2. انسان در برابر خدا و همگنانش مسؤول رفتار كردار و گفتارش است.

3. به نام جبر نمى توان بر مردم حكومت كرد و حقوقشان را در ميدانها و عرصه هاى گوناگون تباه كرد.

در نگاه حضرت آزادى انديشه و گفتار به معناى ناسنجيده و بى دليل
سخن گفتن و انديشيدن نيست بلكه گفتار و انديشه هايى كه از كوران استدلال تجربه و برخورد سر بيرون مى كنند و در فرجام افق روشن را فراروى ما قرار مى دهند. حضرت خطاب به مردم مى فرمايد:

(واى بر شما شما را چه شده است كه آرام بگيريد و با درنگ سخنم را بشنويد. من شما را به راه هدايت و بالندگى فرامى خوانم. كسانى كه بپذيرند از رشديافتگان خواهند بود و آنانى كه نمى پذيرند از بر بادشدگان…)

كلمات الامام الحسين. الشيخ الشريفى

2. از ديگر حقوق سياسى كه معاويه و فرزندش ناديده انگاشتند و مردمان را از برخوردارى آنان بازداشتند نقش آفرينى در قلمرو اداره جامعه و گزينش آگاهانه در حوزه سياسى بود.

سه دستور مهم:

پيروى از فرمانروايان و رهبران حرام بودن بريدن از اجتماع و پراكندگى و بايستگى همراهى هماهنگى و اجتماع از صدر اسلام تا اكنون بارها از سوى حكومت گران مورد بهره بردارى قرار گرفته اند. راز اين مسأله در ريشه دينى آنهاست; ليك با اين فرق كه هميشه چونان شمشير دو لبه به كار گرفته شده اند; مانند مفهومها دريافته ها و ارزشهايى چون: آزادى عدالت حقوق بشر رفاه توسعه و دموكراسى در جهان امروز و بويژه از سوى ابرقدرتها.

معاويه و پس از آن فرزندش با توجه به شايستگى دوگانه اين دريافته ها و مفهومها با زيركى تمام از آنها استفاده ناروا بردند و در رويارويى با جبهه حق از آنها به عنوان ابزار استفاده كردند. بى گمان قوام دوام رشد و
توسعه جامعه انسانى بويژه در عصر نوين وابسته به اين است كه تنش و ناسازگارى اجتماعى ـ روانى پراكندگى بى اعتمادى و اطمينان ستيزى روز به روز رو به افول گذارد و كاستى گيرد و در برابر فرهنگ دادوستدهاى فكرى و تلاشهاى گروهى و همياريها رو به فزونى گذارد. و اين در صورتى است كه مفهومها و يافته هاى ياد شده كاركردهاى واقعى خويش را داشته باشند و در عمل در خدمت انسان و جامعه بشرى قرار گيرند. پيامد چنين فرهنگ رشد و توسعه در بيرون و اندرون جامعه است; اما فرهنگ و ارزشهاى برهنه گرديده از هويت اصيل خود و در خدمت هدفها و برنامه هاى گروه ويژه اى از انسانها درآمده اين بازده را نخواهند داشت. كاركرد آنها در جامعه هاى پيرامونى و در مجموعه اى كه از آنها استفاده مى شود واژگونه خواهد بود و جلوه اى جز تباه كردن حقوق ديگران ندارند.

همان كارى كه معاويه با اين مفهومها و ارزشها عليه مردم انجام داد. و اين سياست را به گونه اى دنبال و برنامه ريزى كرده بود كه حتى چهره هاى شناخته شده آن زمان و شمارى از صحابه و راويان حديث به آن تن در داده و خرسند بودند.

زمانى كه بيعت با يزيد به ميان آمد معاويه مى دانست با ناسازگاريهاى جدى رو به روست. از اين روى در پس واژگان بلند ارزشى پنهان گرديد. و هنگامى كه اين مسأله را با عايشه در ميان گذاشت و به او گفت: من براى يزيد از تمامى مسلمانها بيعت گرفته ام آيا تو اجازه مى دهى من پيمان بشكنم و عهد مردم را ناديده انگارم؟
عايشه در پاسخ گفت:

(انى لاارى ذلك ولكن عليك بالرفق والتأنى)
نه شكستن پيمان روا نيست; ولى مى بايد با مردم مدارا كنى
عبيدالله بن زياد پس از دستگيرى مسلم بن عقيل به او گفت:

(يا شاق خرجت على امامك وشققت عصا المسلمين.)
بر امامت خروج كردى و صفهاى به هم پيوسته مسلمانان را گسستى.

عبدالله بن عمر نيز به معاويه قول داد كه هرگاه مردم پيرامون پسر تو گرد آمدند من هم ناهمسازى با وى نخواهم داشت:

(فاذا اجتمع الناس على ابنك يزيد لم اخالف.)
به اين ترتيب اين مفهومها و ارزشها: پيروى از رهبرى بايستگى هماهنگى و اجتماع نابايستگى و حرام بودن پراكندگى از سوى معاويه و كارگزاران حكومت وى در جهت ناروا مورد استفاده قرار گرفت و پيامدهاى ويرانگرى را نيز در حوزه حقوق سياسى به همراه داشت كه اكنون و در اين جا پاره اى از آنها را به بوته بررسى مى نهيم:

1 . بايستگى هماهنگى و اجتماع پيروى از رهبران حرام بودن پراكندگى در اسلام اموى زمينه و ذهنيت به عرصه اجتماع نيامدن و انبازى نجستن در اداره اجتماع را در مردم استوار مى ساخت. از اين روى مردم در عمل در حوزه حكومت و مديريت كلان جامعه نقش و انبازى نداشتند. و اگر نقش آفرينى انبازى و شركتى در پاره اى جاها و موردها به چشم مى خورد فرمايشى بود نه خودجوش مسؤوليت پذير و برآمده از حق. بنابراين بازداشتن مردم از حق شركت در عرصه هاى اجتماعى و سياسى يكى از پيامدهاى استفاده ناروا از مفهومها و واژگان ياد شده بود; زيرا نقش آفرينى و شركت و انبازى در كارهاى سياسى با ويژگيهاى ياد شده به طور دقيق در برابر معناها و كاركردهاى مورد انتظار معاويه از آنها قرار داشت.

2. بايستگى بودن در ميان جمع و گروه هاى مردم و نابايستگى جدايى و
پيروى از رهبرى در قاموس فرهنگى و فكرى امويان بويژه معاويه پيوند و پيوستگى مردم را با دستگاه حاكم و صاحبان قدرت نه در چارچوب حقوق دوسويه و رويارو به وسيله فرهنگ رفتارى هميارى سامان مى دهد بلكه در سايه نظام رفتارى يك سويه و فرمانبردارانه هدايت مى كند. در چنين فرهنگى وظيفه مردم تنها فرمانبردارى و پيروى است نه پرسش و بازخواست. حساب پس دادن است نه پس گرفتن. پس از نهادينه شدن پيوند يك سويه است كه ميدان بسيار گسترده فراروى دستگاه حاكم يزيد و يزيديان گشوده مى شود و هر آنچه مى خواهند با دين مردم باورها ارزشها منابع وميراث مالى و ملى ملت انجام مى دهند; زيرا در عمل هيچ بازدارنده وبازرسى مانند مردم دين قانون قيامت انسانيت و وجدان بر تابيده نمى شود و سركوب مى گردد.

3. پيداست كه با چيرگى پيوند يك سويه ونظام فرمانبرى در فرايند كنش و داد و ستد مردم با دستگاه حاكم فرمانبرى كه از ويژگيهاى رفتارى اين حوزه شناخته شده است كم كم به تقليد دگر مى گردد. پيامد تقليد و عادت در حوزه عمومى آن است كه گزينش گزينه ها و آموزه هاى سياسى و همچنين حتى نامزد شدن و بر گزيده شدن جهت ورود در عرصه قدرت سياسى و به دست گرفتن مديريت كلان جامعه نه برآگاهى و شناخت استوار است و نه برآمده از تجربه و اختيار; بلكه پيرو ذهنيت و فضاى چيره اى است كه از سوى قدرت مندان و قدرت مداران ساخته و بر جامعه بار مى گردد. و مردم چونان پديده اى از پيش برنامه نويسى شده در برابر نهاد قدرت سياسى و دستگاه حاكم خودنمايى مى كنند.

دستگاه جهنمى معاويه و فرزندش يزيد با يارى از سه مفهوم: بايستگى پيروى از رهبر هماهنگى و همراهى با مردم و نابايستگى جدايى از مردم و
پراكندگى فرهنگ رفتارى ويژه اى را در جامعه اسلامى آن روز پديد آورده بودند. و با همين روش و ساز و كار حق آزادى در انبازى و شركت خودجوش و مسؤوليت آور در عرصه هاى گوناگون اجتماع و گزينش آگاهانه را از مردم ستاندند.

روشن است كه حسين بن على(ع) بدعتگذارى و سنت شكنيهاى معاويه را برنمى تابيد. معاويه با استفاده وارونه از مفهومها و ارزشهاى دينى در پى براندازى سنت نيك بزرگداشت انسان از راه برآوردن حقوق طبيعى ـ اساسى و سياسى او بود. همان حقى كه خداوند به انسانها داده است. با دميده شدن روح الهى در كالبد انسان انسان كرامت ذاتى پيدا كرد.از اين روى تلاش انسان براى به دست آوردن كرامت و جايگاه والا فريضه است و بر اوست كه اين حق را داشته باشد و تمام توان بازدارنده ها را از سر راه بردارد.

به اين حق در زمان پيامبر(ص) در مديريت جامعه و در دوره حاكميت على(ع) در قدرت سياسى ارج گذاشته مى شد. پس حسين(ع) نيز بايد چنين كند. از اين روى در سرتاسر نهضت مدينه تا مكه از مكه تا كوفه و حتى در صحنه كارزار از مردم مى خواست كه در اين امر حياتى و سياسى آگاهانه نقش آفرينى و انبازى خودجوش داشته باشند.و براى اين مهم نخست آگاهى هاى لازم را نيز به آنان مى دهد تا باشد كه مردم از روى نادانى و ناآگاهى ميدان برنگزينند و ره نپويند. در اين راه اهرمهاى ناگزيركننده و وادارنده را از فراروى آنها برمى گيرد تا اگر نخواستند ره خويش برگيرند.

و از سوى ديگر نيز ديده مى شود كه انگيزه و جوشش درونى شمارى از مردم براى دستيابى به حقوق ياد شده پاسخ خردورزانه مسؤولانه و عملى اباعبدالله(ع) را به همراه دارد و او را به سوى كوفه به حركت درمى آورد. در نامه اى كه به مردم كوفه مى نويسد به اين نكته مهم اشاره دارد
(…فان كتاب مسلم بن عقيل جائنى يخبرنى بحسن رأيكم واجتماع ملائكم على نصرنا والطلب بحقنا.)6
نامه مسلم بن عقيل را دريافت كردم كه در آن از انديشه نيكوى شما و اجتماع پر شورتان بر يارى ما و گرفتن حق ما خبر مى دهد.

امام(ع) در مِنى پس از ترسيم آنچه را بر سر مردم آمده از زشتيها و ناشايسته كاريهاى حكومت گرانِ به ناروا روى كار آمده با بهره گيرى از آيه قرآن مى فرمايد:

(والمؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر.)7
پيداست كه در حوزه عمومى و مسائل سياسى زمانى ولايت مؤمنان و مسلمانان بر يكديگر معنى و مصداق مى يابد كه آنان حق شركت در كارهاى سياسى و نقش آفرينى آگاهانه در داد و ستدهاى اجتماعى و حوزه سياسى داشته باشند تا فرايند ولايت به صورت دورانى و ترتيبى به حقيقت بپيوندد.

حضرت در جاى ديگر مى فرمايد:

(سخن گويان آنان [يزيديان] در هر شهر و ديارى بر منبرها آزادانه تبليغ مى كنند زمين [قلمرو فرمانروايى معاويه و يزيد] زير چتر حكومت آنان است و دست آنها براى هرگونه رفتارى گشاده است; اما در برابر مردم چونان كنيزكان در دست آنانند كه توان كنار زدن دست لمس كننده را ندارند.)8
در اين جا به روشنى نمايانده شده است كه حق نقش آفرينى و گزينش از مردم گرفته شده است. اين پديده را حضرت به عنوان نكته تاريك كه مى بايد از صفحه دل جامعه اسلامى زدوده بشود بيان مى كند وگرنه اگر خود به
چنين حقى براى مردم باور نداشت هرگز آن را دستاويز قرار نمى داد بويژه آن كه حضرت سياست را وسيله رسيدن به قدرت نمى دانست تا از اين پيشامد به مانند ابزار و موضوع تبليغاتى استفاده كند و پس از رسيدن به هدف خود آن را ناديده انگارد.

حضرت در پاسخ نامه معاويه درباره بيعت با يزيد مى فرمايد:

(من فتنه آشوب و بلاى بزرگ تر از حكومت يزيد بر مردم نمى شناسم… اى معاويه!… من ترا جز نابودكننده خودت و از بين برنده دينت و خواركننده مردم نمى بينم.)9
بى گمان زمانى كه مردم چونان مهره هاى شطرنج و چارپايان باركش بى بهره از هيچ حق و حقوقى بويژه حق انبازى شركت و نقش آفرينى در امورى كه به سرنوشت شان بستگى دارد نگريسته شوند تباه و خوار مى گردند. روشن است كه حضرت اين سياست و روش را هماهنگ با اصول اسلامى و انسانى نمى ديد. و چون خود باور به عزت و حقوق مردم داشت در اين راه رايَت مبارزه برافراشت. حضرت با آن كه حق بود و اين را بارها و بارها به ياران و دشمنان خود با دليل و برهان يادآور شده بود با اين حال چون باور به حق مشاركت آزادانه و آگاهانه مردم داشت در سرزمين نينوا در شب عاشورا ياران خويش را بارها در همراهى با خويش آزاد مى گذاشت.

3. يكى ديگر از حقوق سياسى كه مردم در حوزه عمومى مى بايد داشته باشند دركِ روشن ژرف و شفاف از مسائل حياتى سياسى و عمومى است. اين حق در ميدان سياست از ارزش و كاركرد چشمگيرى برخوردار است. و براى چنين جايگاهى همين بس كه اين حق بمانند مركز خدمت رسانى به ديگر حقوق سياسى بويژه يارى رساندن به حق نقش آفرينى و حضور در صحنه به گونه خودجوش و كارامد حق گزينش آزادانه و
آگاهانه و نيز حق به كار بستن ديدگاه ها و پياده كردن خواسته هاى مشروع و زير نظر گرفتن دستگاه حاكم عمل مى كند.

حق درك روشن و شفاف از گزاره ها پرسمانها برآورده نمى گردد مگر اين كه گردش آگاهى ها و گسترش پيوندها و پيوستگيها براى دستيابى همگان به سرچشمه هاى اطلاع رسانى گسترش و برآورده گردد. ساز و برگ گردش و پخش آگاهى ها در جامعه هاى گوناگون و در ادوار گوناگون زيستى يكسان و همگن نيست هرچند اصل آگاهى رسانى و آگاهى ستانى در بيش تر نظامهاى سياسى و حكومتى به جدّ مطرح بوده و خواهد بود.

گفته شد كه درك روشن و شفاف از مسائل از حقوق بنيادين سياسى انسانها به شمار مى آيد. و اين حق در صورتى درخور دسترسى است كه دستيابى آزادانه به آگاهى ها در توان همگان باشد. با توجه به چنين جايگاه و خاستگاه اين حق ديده مى شود كه معاويه و پس از وى فرزندش با تمام تلاش اين مهم را از مردم دريغ مى دارند. معاويه در اين راستا دو سياست را همراه با هم دنبال مى كند:

1. از خبر و آگهى رسانى جلوگيرى مى كند.

2. خبرهاى دروغين را در جامعه مى پراكند.

در دوران معاويه از معرفى چهره واقعى اسلام كه همان اسلام محمدى(ص) باشد با زيركى و بى شرمى تمام جلوگيرى مى گردد. از نمونه هاى روشن اين سياست بازدارنده جعل حديث و تفسير واژگونه آيات الهى تبليغ ناروا عليه على(ع) و فرزندان پاكش در مكانهاى همگانى مسجدها و محفلها و مجلسهاى دينى جلوگيرى از نشر معارف و آموزه هاى اهل بيت و… مى توان اسم برد. و فراتر از آن برنامه ريزى شوم و بنيان سوز معاويه در راستاى زدودن نام محمد(ص) بود! مسعودى از اين برنامه ريزى
شوم و حركت نامبارك چنين گزارش مى دهد:

(معاويه گفت: بعد از آن كه نام خلفاى سه گانه بميرد و نام محمد زنده بماند چه عمل باقى خواهد ماند؟ مگر اين كه نام محمد(ص) نيز دفن شود و از بين برود.)10
معاويه 400 هزار درهم به سمرة بن جندب داد و او در برابر حديثى ساخت كه آيه 204 و 205 سوره بقره درباره على(ع) نازل شده است:

(ومن الناس مَن يُعجبُك قَوله فى الحيوة الدنيا ويشهد الله على ما فى قلبه وهو ألَدُّ الخصام.)
(و اذا تَولّى سعى فى الارض ليُفسدَ فيها ويُهلكَ الحرثَ والنسل والله لايحب الفساد.)
و آيه 207 از سوره بقره درباره ابن ملجم نازل شده است:

(و من الناس من يشرى نفسه ابتغآء مرضات الله والله رءوف بالعباد.)
مردم شام آن گونه كه بايد از هويت و معناى حقيقى اسلام از مفسران واقعى و دين گويا كه به راستى على(ع) و فرزندان پاكش بودند شناخت و آگاهى درست و شفاف نداشتند. دليل و علت آن نه يك پديده غير اختيارى و بدون محاسبه بلكه يك سياست آگاهانه با برنامه ريزى دراز مدت بود.

از زمان خليفه دوم كه امويان بر شام چيره شدند هميشه و همه گاه از جريان آگهى رسانى كه پيامهاى علويان را به شيفتگان راه و مرام آنان مى رساند جلوگيرى مى كردند. از اين روى هنگامى كه سر حسين(ع) امام زين العابدين زينب پيام آور كربلا با ديگر بنديان و اسيران و فرزندان پيامبر اسلام به دمشق وارد شدند مردم آن ديار با عنوان خوارج و بيگانگان از دين به آنان مى نگريستند.

معاويه پس از آن كه خليفه سوم كشته شد دست به كار شد و از آن
رويداد با تمام توان عليه امام على(ع) و ياران وى بهره برد. او از قتل عثمان حربه اى كارامد عليه مخالفان ساخت با پيراهن خونين عثمان هم علويان را از چشمها انداخت و هم پايه هاى پادشاهى خود را استوار ساخت. اين بهره بردارى از رويدادى كه خود در آن نقش داشت تا عصر فرزندش يزيد ادامه يافت و دستاويزى شد براى كدر جلوه دادن چهره هاى مردان درخشان چهره.

اين رويداد و چگونگى برخورد معاويه با آن نمونه هايى از سياست جلوگيرى از آگهى رسانى و يا گسترش خبرهاى دروغين در جامعه آن روز بود. آنچه كه چاشنى آن دو سياست شد نسلى بود كه معاويه با آن رو به رو بود. اين نسل در زمان عثمان زاده مى شوند و در پايان عصر على(ع) به بلوغ مى رسند و در دوره معاويه وارد اجتماع مى شوند.11
معاويه با دنبال كردن و اجراى دو سياست ياد شده مردم را از دستيابى به يكى از مهم ترين حقوق سياسى شان يعنى درك روشن ژرف و شفاف از مسائل باز مى داشت.

امام حسين(ع) با آگاهى كامل از كاركرد و اهميت اين حق در درازاى زندگى پُر بارشان بويژه در جريان نهضت سخت بر به پاداشتن اين حق پاى مى فشرد. در جاها و هنگامهاى گوناگون حتى در صحنه پيكار به آگهى رسانى شفاف و روشن گرانه مى پرداخت به گونه اى كه اين امر يعنى آگهى رسانى چونان طليعه اراده ها آهنگها و حركتهاى بعدى حضرت كار مى كرد. اين سياست پس از كربلا از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و در شام و از شام تا مدينه از سوى زينب(س) و حضرت سجاد(ع) پى گيرانه و با زيركى و هشيارى تمام دنبال گرديد.

امام حسين(ع) در بيضه به اصحاب خويش و اصحاب حر فرمود:

(ايّها الناس انّ رسول الله(ص) قال: (من راى سلطاناً جائراً
مستحلاً لحرم الله وناكثاً لعهد الله مخالفاً لسنة رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقاً على الله ان يدخله) مدخله الا و انّ هولاء قد لزموا طاعة الشيطان وتركوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء واحلّوا حرام اللّه وحرّموا حلاله وانا احق ممن غيّر.)12
هان مردم! پيامبر خدا(ص) فرمود: هركه پادشاه ستم پيشه اى را بيند كه حلال كننده حرام خدا و شكننده پيمان اوست ناسازگار با سنت رسول خداست و در بين بندگان خدا به گناه و دشمنى رفتار مى كند در برابر او نايستد به كردار و گفتار بر خداست كه او را به جاى همان سركش وبه آتش جهنم وارد سازد.

مردم! اينان [بنى اميه] بر خود لازم دانسته اند پيروى از شيطان را و سر پيچيده اند از پيروى رحمان. و فساد را آشكار كرده و حدود را رها ساخته اند و فىء را ويژه خود ساخته و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كرده اند. و من سزاوارترم براى رهبرى و قيام از كسى كه اين دگرگونى را در دين جدّم پديد آورده است.

حضرت در مسير كربلا خطاب به سپاه دشمن مى فرمايد:

(اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوا اللّه وتعرفوا الحق لاهله يكن ارضى لله ونحن اهل بيت محمد(ص) اولى بولاية هذا الامة من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم والسائرين بالجور والعدوان وان ابيتم الاّ الكراهة لنا والجهل بحقّنا وكان رأيكم الان غير ما اتتنى به كتبكم انصرف عنكم.)13
مردم اگر از خدا پروا كنيد و بپذيريد كه حق در دست اهلِ حق
باشد خدا را خشنود خواهيد كرد.

ما اهل بيت محمد(ص) به رهبرى مردم از اين ادعاكنندگان [بنى اميه] سزاوارتريم; همانان كه به ناروا اين مقام را در دست دارند و ستم و دشمنى با خدا را پيشه كرده اند. و اگر از ما روى برگردانيد و حق ما را نشناسيد و اگر رأى تان غير از آنچه باشد كه در دعوت نامه هاتان بازتاب يافته و به دست من رسيده از همين جا برمى گردم.

حضرت در نامه اى به معاويه به روشنى از سياست آلوده اى كه در پيش گرفته و براى به اريكه قدرت رساندن فرزندش جهل مى پراكند و از هيچ كار ناشايست روى گردان نيست پرده برمى دارد:

(معاويه! تلاش مى ورزى مردم را درباره يزيد به وهم اندازى و به كژراه كشانى. گويا شخص ناشناخته اى را مى شناسانى و مى ستايى و يا ويژگيهاى شخص پنهان شده اى را بيان مى كنى و يا از يزيد چيزهايى را مى دانى كه مردم نمى دانند. نه يزيد خود را به همه شناساند. و افكارش را آشكارا بيان كرد.)14
امام(ع) به گونه شفاف و رخشان به ياران آگاهى مى دهد و كارنامه دشمن را دقيق نه زياد و نه كم گزارش مى دهد و آنان را از آنچه در سرزمين اسلامى مى گذرد مى آگاهاند.

در بين راه آن گاه كه از پيمان شكنى كوفيان آگاه مى شود اين رويداد را بى كم و كاست به ياران گزارش مى دهد و خطرهاى پيش روى را باز مى گويد و از اين كه تنها بماند و آگاهى ياران از رويدادهاى كوفه سبب بگردد او را ترك گويند هراسى به دل راه نمى دهد.

حضرت سجاد(ع) و حضرت زينب پس از حماسه كربلا اين حق را به
درستى پاس مى دارند. زينب(س) در مجلس يزيد خطاب به او و همدستانش فرمود:

(هان اى يزيد! قسم به خدا كه نشكافتى مگر پوست خود را و نبريدى مگر گوشت خود را. زود است كه بر رسول خداى وارد شوى و وزر ريختن خون ذريه او و شكستن حريم عترت او وبالت باشد در هنگامى كه حق تعالى جمع مى كند پراكندگى ايشان را و مى گيرد حق ايشان را. و گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه ايشان زنده و در نزد پروردگار خود روزى مى خورند….

اى يزيد… هر كيد و مكرى كه توانى بكن و هر سعى كه خواهى بورز و در دشمنى ما هيچ كوششى را فروگذار مباش
و با اين همه به خدا سوگند كه ياد و نام ما را نتوانى بزدايى و وحى ما را نتوانى دور كرد…
رأى تو دروغ و ناتوان و روزگار فرمانروائيت كم و جمع تو پراكنده است…
ييزيد اى دشمن خدا! تو در ديده من ارزش آن را ندارى كه سرزنشت كنم يا كوچك و خردت شمارم… پس از آن كه حسين كشته شد و لشكر شيطان ما را از كوفه به بارگاه گروه بى خردان آورد تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر پاداش خود از بيت المال مسلمانان كه دسترنج زحمتكشان و ستمديدگان است بگيرد.)15
و حضرت سجاد(ع) نيز در هر مقامى به آگهى رسانى روشن گرانه و رسواگرانه روى مى آورد و از هيچ تلاشى در اين راستا دريغ نمى ورزيد
(اى مردم! منم فرزند مكه و منى منم فرزند زمزم و صفا منم فرزند فاطمه زهرا… آيا مى دانيد كه به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و از طرف خود تعهدها كرديد و پيمان بستيد و سپس با او جنگيديد؟ مرگ بر شما به خاطر كارهايى كه كرديد رسوا باد آهنگ و رأيتان! اگر پيامبر خدا به شما بگويد كه چون بازماندگانم را كشتيد و حرمتم فرو گذاشتيد از ملت من به شمار نمى آييد چطور به چهره اش نگاه خواهيد كرد؟)16
بله حسين بن على(ع) پى گيرانه آگهى رسانى شفاف و واقع بينانه را در جامعه دنبال مى كرد; زيرا درك روشن از مسائل را حق مردم مى دانست. و آزادى در اين حق ممكن نبود جز با آگاهى رسانى روشن.

4. از ديگر حقوق سياسى كه مردم در حوزه عمومى مى بايد از آن برخوردار باشند توان بر زير نظر گرفتن تدبيرها و سياستهاى حكومت گران است. چند و چون روش و ساز و كار به كار بستن اين حقوق بازتاب و پيروى است از زمينه هاى اجتماعى جغرافيايى تكنيكى آموزشى اقتصادي… و در پى اين دگرگون پذيرها دگرگون مى شوند وليكن اصل احترام و پذيرش اين حق و يا حقوق در صحنه سياسى براى مردم منطقى دينى و ثابت است.

پيش زمينه و پيش ابزار به حقيقت پيوستن و برآورده شدنِ اين حق در هر جامعه اى پذيرش به كار بستن و مهياسازى زمينه اجراى سه حق سياسى ياد شده پيشين است. از اين روى هرگاه در جامعه اى به آن سه حق توجه و احترام گذارده نشود و مردم از آزادى انديشه و تفكر آزادى در شركت و انبازى آگاهانه و نيز آزادى در دستيابى به سرچشمه هاى آگهى رسانى و درك روشن از مسائل بازداشته شوند به طور طبيعى هيچ گونه بازخواست بازپرسى و زيرنظرگيرى رفتار حكومت گران از سوى مردم به كار بسته نخواهد
شد. هرچند شعار اين حق در جامعه داده شود. اينك با توجه به چنان پيوند و سازوارى كه ميان اين حقوق وجود دارد به روشنى به اين نكته و نتيجه مى رسيم كه در دوران معاويه و فرزند او مردم از داشتن حق بازرسى بازپرسى و زيرنظرگيرى دستگاه حاكم بازداشته بودند. چون همان گونه كه در بخشهاى پيشين همين نوشتار ثابت شد مردم در عمل از داشتن سه حق سياسى ياد شده بالا بى بهره بودند. حقى كه در فرهنگ دينى پيشينه مبنايى و اجرايى روشنى دارد. حكومت چند ساله امام على(ع) آيينه تمام نماى چنين حقوقى است. در نزد ايشان بازرسى و حسابرسى از دستگاه حكومتى و قدرت سياسى از حقوق سياسى نفى ناشدنى و جدايى ناپذير فردافرد ملت و امت اسلامى به شمار مى آيد كه بايستى برآورده و اجرا گردد:

(برترين روشنايى چشم حكومت و حاكمان زنده كردن عدالت در جامعه و نهادينه شدن دوستى در ميان امت و مردم است. و اين دوستى جز با پشتگرمى خودباورى و سلامت روحى و جسمى مردم آشكار نمى گردد. شركت در كارها نظر دادن خيرانديشى شايسته مردم انجام نمى گيرد مگر اين كه همه سويه دستگاه دولتى و حكومتى را واپايند و كارها را زير نظر داشته باشند…)17
از اين رو حضرت هم از مديران حساب پس مى گيرد و كارگزارانش را وادار به حسابدهى مى كند و هم به آنان راهبرد مى دهد:

(نبايد از چشم [و نظارت] مردم در پس پرده قرار گيريد; زيرا پوشيده ماندن از مردم و خويش را در عرضه گاه پرسش آنان قرار ندادن تنگناهاى ميراننده اى را فراهم مى سازد…)18
نهضت كربلا ادامه حركت و آموزه هاى على(ع) بيش نبود (چنان كه حركت و حكومت على(ع) جز ادامه راه پيامبر(ص) و پيام اسلام نبود)
همان گونه كه حضرتش در آغازين مرحله هاى حركت اين هدف را براى برادرش: محمد حنفيه روشن كرد:

(من براى خوشگذرانى عيش و نوش ستم و بيداد تباهى آفرينى و فساد قيام نكردم بلكه براى سامان دادن و اصلاح امور امت جدم محمد(ص) به پا خاستم. خواستم كه به معروف راهنمون و از منكر راهزن باشم و براساس روش جدم و پدرم على(ع) رفتار كنم.)19
پيام بلند اين كلام كه به گونه اى وظيفه و تكليف ديگران را نيز در برمى گيرد زير نظر گرفتن واپرسى و واپايى كارها و سياستهاى حكومت و حكومت گران است; زيرا معنى و هويت فرمان به معروف و بازدارى از منكر در حوزه عمومى جز اين نمى تواند باشد. حسين(ع) اين را نه تنها وظيفه بلكه حقى براى مردم و خودش مى دانست و چون مى ديد كه ديگران براى به پادارى اين حق به پا نخاستند خود به پا خاست; چنان كه فرمود: (انا احق ممن غيّر).

حضرت در گه بيرون رفتن از مدينه و رهسپار شدن به سوى مكه در بخش ديگرى از سخنش به محمد حنفيه مى فرمايد
(شما در مدينه چشم من بر دستگاه حاكم باش و از آنچه كه بر من وارد مى شود هراس نداشته باش.)20
ييعنى تو بر رفتار حكومت به اندازه توان ناظر باش و مرا نيز در جريان قرار بده.

امام(ع) در مِنى خطاب به مردم مى فرمايد:

(مسلمانان راهنما و سرپرست يكديگرند. به معروف فرمان مى دهند و از منكر باز مى دارند…. زيرا اصل فرمان به معروف و بازدارى از منكر استوارى اسلام و بازدارنده ظلم است.)
پيداست كه فرمان به معروف و بازدارى از منكر جايگاه ويژه دارد:

نخست آن كه: سياست و اصل بررسى واپايى و زيرنظر گرفتن است. دو ديگر: تمامى لايه هاى جامعه را كه هيأت حاكمه جزء آن است در بر مى گيرد.

سه ديگر: در افتادن با ستمكار و ناسازگارى با رفتار و كاركرد آنان در صورتى از نظريه به عمل درمى آيد كه مردم بر سرچشمه هاى قدرت اشراف داشته باشند و بتوانند و مجال يابند كه به درستى كارها و سياستها را زير نظر بگيرند و در همه امور به ديده ورى بپردازند.

براساس همين حق است كه امام(ع) در مسير مدينه شترانى كه بار ابريشم براى يزيد مى بردند و بحير بن ريسان حميدى آنها را هدايت مى كرد از حركت باز ايستاند و پس از پرداخت مزد شتربانان آنها را مصادره مى كند.21
به اين ترتيب اين حق به روشنى در نهضت حسينى جلوه گر مى شود و جدايى بين نظريه و عمل را مى كاهد.

5. از ساختارهاى بسيار مهم آزاديهاى سياسى حق امنيت ناسازگاران با دستگاه حاكم است. يعنى فرد و يا گروه و مجموعه اى كه نظام سياسى موجود را از جهت مبانى و آموزه ها و يا از جهت ساختار وكاركرد و يا از هر دو
جهت نمى پذيرند و با آن به ناسازگارى بر مى خيزند حق امنيت فكرى عملى آبرويى ومالى دارند مگر در موردها و جاهايى. البته اين موردها پيرو معيارهايى است كه از جامعه تا جامعه اى ديگر از فرهنگ و تمدنى از ايدئولوژى وجهان بينى تا ايدئولوژى و جهان بينى ديگر ناسانى و فرق دارند. از ديگر سوى مقوله (مخالفت) تك چهره و تك مصداق نبوده بلكه دسته ها و رسته هاى گسترده اى از رفتار گفتار افكار و… را پوشش مى دهد. از اين روى حق امنيت ناسازگار با حكومت و ناسازگارى ورزيدن از زاويه هاى ياد شده گنجايى نگريستن دارد. و چون در اين نوشتار به گونه كارشناسانه و همه سويه روى اين مقوله به تنهايى نمى توان به بحث پرداخت; بنابراين با توجه به هدفهاى اين جستار به تصويرپردازى آن مى پردازيم:

شالوده بنياد و پايه هاى نظام سياسى از عنصرهاى زير شكل گرفته است:

1. خرسندى و خواست مردم.

2. ترازها معيارها و آموزه هاى دينى.

3. قدرت برهنه بدون خرسندى و خواست مردم.

4. قدرت برهنه بدون معيارها ترازها و آموزه هاى دينى.

البته اين گونه ها و گزينه ها بيش از اين نيز درخورى و شايستگى ريز شدن را دارند.

در گونه و گزينه نخست و دوم ناسازگاران تا جايى كه دست به براندازى مسلحانه و سست كردن باورها و ترازها و معيارهاى بنيادين پذيرفته شده مردم دين و جامعه نبرده اند از حق امنيت برخوردارند و نظام و جامعه بايد به تمام و كمال اين حق را برآورند. زيرا آنان نيز حق زيستن و تكامل دارند; مگر اين كه به كار بستن و خواستن آن سبب از بين رفتن حق زيستن و
تكامل گردد كه در گونه نخست و دوم برخورد مسلحانه و براندازانه چنين پيامد منفى را با خود دارد; از اين روى باز داشته شده است.

ريشه اين سخن در قرآن بدين گونه بيان شده است:

(من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل أنَّه مَن قتل نفساً بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكانما احيا الناس جميعاً.)22
براى همين بر فرزندان اسرائيل نوشتيم كه هركس كس را نه در برابر كس با هيچ تباهكارى در زمين بكشد گويى همه كسان را كشته است. و هركس كس را زنده كند گويى همه كسان را زنده كرده است….

و نيز مى فرمايد:

(انما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون فى الارض فساداً ان يُقتلوا او يُصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف اويُنفوا من الارض.)23
كيفر آنان كه با خدا و پيامبرش بجنگند و در زمين به تباهى كوشند هر آينه آن است كه كشته شوند يا بر دار كنندشان يا دستها و پاهاشان را از چپ و از راست ببرند يا از بوم خويش دورشان كنند….

همچنين حضرت على(ع) مى فرمايد:

(ولا تكوننَّ عليهم سبُعاً ضارياً تغتنم اكلهم فانّهم صنفان: امّا اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.)24
[اى مالك] و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى
چه رعيّت دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند.

(ولايرغب عنهم تفضلاً بالامارة عليهم فانهم الاخوان فى الدين والاعوان على استخراج الحقوق.)25
[او را مى فرمايم]: به خاطر امير بودن روى از ايشان برنگرداند; كه آنان در دين برادرند و يار و در به دست آوردن حقوق مسلمانان مددكار.

اما گزينه و گونه سوم و چهارم ناسازگارى به هر گونه كه باشد حتى نبرد مسلحانه و براندازانه چنان نظامى مشروع و بايسته است و ناسازگارى حق و براى فردافرد مردم ثابت است. از اين روى شخص ناسازگار و ناخرسند در فرايند ناسازگارى حق امنيت همه جانبه دارد و نظام به هيچ بهانه اى نمى تواند اين حق را از او بگيرد.

نظام سياسى معاويه و يزيد نمونه روشن و آشكار صورت سوم و چهارم بود; يعنى نه از چشم انداز دين مشروع پذيرفته بود و نه مورد پذيرش مردم بود و در بين آنان مشروعيت داشت. در آن نظام نه به معيارها و آموزه هاى دين عمل مى شد و نه به مردم و حقوق آنان توجه و احترام گذارده مى شد. آزادى بيان انديشه وجود نداشت و هر حركت و ناسازگارى سركوب مى شد. دين و آموزه هاى آن ابزارى بود در دست بى خردان.

مسلم بن عقيل قيس بن مسهر صيداوى به جرم حركت عليه بيدادگريهاى يزيد و پيام روشن گرانه به بدترين گونه به شهادت رسيدند.

حجر بن عدى و عمرو بن الحمق از حق دفاع مى كردند بديها و زشتيهاى حكومت معاويه را باز مى گفتند و از حقوق انسانى و حق پايمال شده اهل بيت آشكارا و بى محابا سخن به ميان مى آوردند از سر راه برداشته شدند. به اين
ترتيب آزادى بيان مهر و موم شد. يزيد كسان بسيارى از جمله: مرد شامى مرد نصرانى عبدالوهاب كه در زمان پيامبر(ص) اسلام آورد… را پس از آن كه با سخنان روشن گرانه حضرت سجاد(ع) حضرت زينب و حضرت ام كلثوم(س) آنها را شناختند و از آنان به دفاع برخاستند و بر يزيد خروشيدند و او را نكوهيدند از دم تيغ گذراند. نمونه هاى از اين دست كه در آن شخص ناسازگار و انتقادگر از حق امنيت بى بهره مى گرديد بسيار است كه روشن ترين نمونه آن امام حسين(ع) و يارانش در كربلا بودند كه با تيغ بيداد از پاى درآمدند و سر در راه حق گويى گذاردند.

بله حسين بن على(ع) نيك مى دانست كه نظام سياسى موجود ناسازگارى آشكار با قرآن پيامبر و على دارد و هيچ همانندى با نظام اسلامى ندارد. زيرا در قرآن و نظام مورد پذيرش رسول گرامى(ص) و على(ع) به آگاهان در برابر نظامى اين گونه حق داده شده كه به ناسازگارى برخيزند و از امنيت نيز برخوردار باشند.

بنابراين بايستگى ناسازگارى و توجه دادن مردم را به داشتن و گرفتن حق امنيت در حوزه عمومى حسين(ع) را بر آن داشت كه آرام نگيرد و فرياد برآورد:

(على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد.)
و بگويد: اى مردم! آنچه مى گذرد و نظام سياسى موجود نه از جهت مبنى و ايدئولوژى و نه از جهت ساختار و شيوه حكومت نه تنها پذيرفته رسول الله(ص) نيست بلكه بدعت در دين به شمار مى آيد. از اين روى سكون و سكوت روا نيست و مى بايد حركت كرد وفرياد كشيد چون رسول خدا(ص) فرموده است:

(كسى كه حاكم ستمگرى را مى بيند كه حرام خدا را حلال مى پندارد پيمانها و عهدهاى الهى را زيرپا مى گذارد و با روش رسول او ناسازگارى مى ورزد و در ميان مردم بذر كينه تبعيض امتيازطلبى
بى اعتمادى و گناه را مى پاشاند با اين حال باز هم در نظر و در عمل براى براندازى چنين نظام و حاكمى آماده نشوند و حركتى را نياغازند حق خداوند است كه اين گونه مردم را از دسته اى ستمگران بداند و در بين آنان واردشان كند تا كيفر ببينند.)26
حسين بن على(ع) هرچند قدرت سياسى را به دست نىآورد و حكومتى تشكيل نداد تا داورى كنيم كه حق امنيت مخالف در حكومت ايشان چه جايگاهى داشت. ليك براساس باورها و مبانى فكرى ايشان و نيز با درنگ در رفتارى كه ايشان در درازاى نهضت كربلا با ناسازگاران و انتقادگران انجام مى داد پيداست كه مخالف از حق امنيت برخوردار بود. چون كسانى كه با حضرت از جهت فكرى و رفتارى ناسازگارى مى ورزيدند و با اين حال در قلمرو فرمانروايى و چيرگى ايشان قرار داشتند به طور كامل در اَمن بودند و هيچ گونه دست درازى به آنان نمى شد و در تنگنا قرار نمى گرفتند و آزادانه ديدگاه ها و انديشه هاى خود را بيان مى كردند و از عقيده و انديشه خود به دفاع برمى خاستند. در برابر حضرت نه با اسلحه و زور; بلكه با استدلال و زبان عقل و دين به هدايت و ارشاد آنان مى پرداخت. حسين(ع) با آن كه مى توانست در برخوردهاى نخستين حر و سپاهيانش را از پاى درآورد و آنان را از امنيت بى بهره سازد اين كار را نكرد و پاس امنيت روحى و جسمى آنان را نگهداشت و دستور داد به اسبهاى تشنه آنان در حالى كه خودشان با كمبود آب رو به رو بودند آب دهند. باب گفت و گو و هدايت را با حر و همراهانش مى گشايد.

بارها پيش مى آيد كه كسان دشمن از جمله شمر در تيررس ياران حسين(ع) قرار مى گيرند; اما حضرت اجازه نمى دهد كه به امنيت آنان خدشه وارد آيد مگر اين كه آنان دست به اسلحه برند و آغازگر حمله باشند.

با امام حسين(ع) هنگام خارج شدن از مدينه كسان زيادى رهسپار شدند و
امام(ع) نيز مى دانست كه شمارى از آنان با هدف و حركت امام ناسازگارند و به هدف ديگرى آمده اند. با اين حال كوچك ترين فشار و تهديد بر آنان روا نداشت و آنان را مختار گذاشت. به اين ترتيب نهضت حسينى بازتاب آموزه سياسى اسلام مى گردد. پيامى كه امام خمينى(ع) نيز آن را در نهضت حسينى يابيده است:

(وقتى كه[ حضرت سيدالشهدا] آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت يك حركت سياسى بزرگى بود. تمام حركاتش حركات سياسى بود اسلامى ـ سياسي… و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود.)27
بله نهضت حسينى حركت سياسى بود; به همان معنايى كه روشن كرديم و زاويه هايى از آن را نمايانديم. حركت سياسى بود چون خليفه گرى به پادشاهى گرى دگر شده بود. و به پيروى از آن مهم ترين حق; يعنى آزادى به بردگى برگردانده شد. واقعيتى كه در شعر اقبال لاهورى به خوبى بازتاب يافته است:




  • چون خلافت رشته از قرآن گسيخت
    حـريـت را زهـر انـدر كـام ريـخـت



  • حـريـت را زهـر انـدر كـام ريـخـت
    حـريـت را زهـر انـدر كـام ريـخـت



پيداست حركتى كه هدفش برگرداندن پادشاهى به امامت و خلافت و بردگى به آزادى است جز (حركت سياسى) نامى برازنده و نمايشگر چهره واقعى آن نيست. و روشن تر از همه اين كه حسين(ع) در پى اين برگردانى بود. از اين روى حركت آن بزرگوار (حركت سياسى) مى تواند بود.

دوم. عدالت

همان گونه كه بيان شد عدالت از بنيادى ترين و حياتى ترين پيام و مقصد در نهضت حسينى بود. به گونه اى كه هرگاه عدالت از اين نهضت برگرفته شود تمام پيامها و پيامدهايش بى فروغ و به شدت آسيب پذير مى گردد. حتى آزادى با آن همه اهميت تنها در آغوش عدالت معنى مى يابد. و حسين(ع)
آزادى را براى عدالت مى جويد و نه عدالت را براى آزادى و اين جاست كه اسم حسين(ع) با اسلام و عدالت گره مى خورد.

به گفته دكتر شريعتى:

(ما در حسين شخص خاصى را كه پسر على است نمى شناسيم. حسين اسمى است از اسلام امامت و توحيد… محتواى او ديگر فرد نيست بلكه فكر است و بنابراين به سرچشمه و مكتب تبديل شده; يعنى معادل مكتب گرديده است…)28
در جامعه آن روز عدالت در سه سطح بى فروغ گرديده بود. به ديگر سخن بى عدالتى در سه سطح و حوزه نمود بيرونى داشت:

1. سياسى
2. اقتصادى
3. اجتماعى
حوزه سياسى: در حوزه سياسى دو مسأله از مسائل كليدى شناخته شده است و به ديگر سخن ذهن و عين جامعه هميشه با دو پرسش رو به رو و نيازمند پاسخ يابى براى آنهاست:

1. چگونه حكومت پديد مى آيد و با چه روشى قدرت سياسى را مى بايد به دست آورد؟
2. چگونه حكومت مى بايد حاكميت خود را پياده كند و به كار بندد. به ديگر سخن روش كاربرد قدرت سياسى چگونه است؟
عدالت و مفهومهاى هم خانواده اش و نيز بى عدالتى و مقوله هاى همسانش به طور دقيق در حوز ه مسائل ياد شده شايستگى بازخوانى دارند و به مانند معيار و روش بايستگى و نابايستگى آنها مطرح مى گردد. از اين روى
بنابر گزينه اى به پرسش نخست پاسخ داده مى شود كه حكومت مى بايد به گونه عادلانه پديد بيايد. و به پرسش دوم پاسخ گفته مى شود كه به كار بستن حاكميت مى بايد عادلانه باشد. به ديگر سخن همين پاسخها را چنين مى توان بيان كرد: عدالت در پيدايش قدرت سياسى و عدالت در روش حكومت.

حسين بن على(ع) و يارانش اين گزينه را برگزيدند و در پى آن به تلاش سترگ دست زدند.

اما بنابر گزينه اى ديگر به پرسش نخست پاسخ داده مى شود حكومت به گونه قهرى و طبيعى غيرعادلانه شكل مى گيرد. و به پرسش دوم پاسخ داده مى شود به كار بستن ناعادلانه حاكميت و قدرت سياسى. پس عدالت نه در پيدايش و نه در روش حكومت نقشى ندارد.

معاويه و يزيد و همفكران آن دو اين گزينه را برگرفتند و خون آدميان را چونان آب در پاى آن ريختند.

اينك به اين مقوله بازمى گرديم كه پيدايش عادلانه حكومت چگونه ممكن مى شود و شيوه عادلانه به قدرت سياسى رسيدن چه پيش زمينه هايى لازم دارد؟
نقش عدالت در پيدايش و تولد حكومت به اين ترتيب است:

1. حكومت با زور خشونت فريب و خرسندسازى دروغين پا نگرفته
باشد. هرگاه حكومتى با اين روش شكل بگيرد و عنصرهاى ياد شده ازسازه هاى آن باشد چنين حكومتى نمى تواند عادلانه شكل گرفته باشد. پس براى اين كه عدالت در روند تولد حكومت و قدرت سياسى حضور داشته باشد مى بايد هم فكرى و هم انديشى منطق انبازى اختيارى بردبارى تاب آوردن و راست گويى خرسندى معرفتى اعتماد و اطمينان سازنده هاى اصلى شكل گيرى آن باشد.

2. بى گمان حكومت كردن و حكومت گرى يك حق است نه يك حق ويژه و هميشگى بلكه حق جا به جا شونده و درخور دست به دست شدن. و از آن جا كه هر حقى سببى مى طلبد سبب اين حق دانش و توان مديريتى است. مراد از دانش نه تنها دانش علمى بلكه دانشهاى دينى را نيز در بر مى گيرد. همچنين مراد از توان نه تنها دانشهاى كاربردى بلكه مهارتهاى فنى هنرى تعهد تقوا شجاعت صبر و… است.

انسان از آن جهت كه انسان است شايستگى فراهم آورى اين توانها و ابزارها را دارد و از اين روى همه نسبت به داشتن چنين حقى برابرند و هيچ كس نمى تواند مردم را از داشتن اين حق باز دارد. برعكس مى بايد تمام سازوكارهايى كه دستيابى برابرانه را به اين اسباب و حقوق آسان مى سازد فراهم ساخت.

اين دو معيار هم براساس مبانى دينى پذيرفته و خوشايندند; چون در دين مقدس اسلام كسانى كه داراى اين معيارهاند حق حكومت كردن دارند; و هم دليل و علت انبازى و نقش آفرينى مردم در رقم زدن به سرنوشت شان است. چون با اين روش از يك سوى اين حق را به گونه جا به جا شونده و هميشه در گردش نگه مى دارند و آن ويژگيها را در خويشتن مى پرورانند; و از سوى ديگر ضريب خطاپذيرى را در برگزيدن دارندگان ويژگيها كاهش مى دهند. از اين رو بيش تر بماهو بيش تر در اسلام حجت و دليل نيست;

بلكه از آن جهت كه ساز و كار حضور عقل جمعى و پرورش دانشها و توانهاى بيش تر و بهتر است دليل است.

بنابراين اگر حكومتى داراى ويژگيهاى ياد شده بود و در مسير شكل گيرى مبانى دليلها و علتهاى ياد شده آن را همراهى كرد به گونه عادلانه به وجود آمده است و در غير اين صورت و سيرت خير.

3. مجال و امنيت بايسته و خوشايند براى همگان وجود داشته باشد. در اين حالت اگر حكومتى پا بگيرد عادلانه خواهد بود. چون در سايه مجال و امنيت است كه فرايند ستاندن و دادن حقوق به گونه طبيعى و منطقى انجام خواهد گرفت. و حق پيشرفت اقتصادى سياسى و فرهنگى برابر زمان كمال پذيرى كرامت انبازى آزادى و پيوند و بستگى با يكديگر… نه تنها محترم و به گونه نوشتارى به رسميت شناخته خواهد شد بلكه فراتر از آن پيش ابزار نهاد و ساختار و فرهنگ برآوردن و به حقيقت پيوستن آنها به وجود مى آيد.

بدين ترتيب هرگاه سه سازه ياد شده در روند شكل يابى حكومت نقش داشته باشند عدالت در پيدايش آن حضور داشته است وگرنه نه.

اينك هرگاه به پادشاهى و فرمانروايى معاويه و فرزندش يزيد نگريسته شود به روشنى نبود سه سازه و عنصر ياد شده را در روند شكل گيرى آن مى توان ديد; زيرا:

نخست آن كه: سنگ بناى حكومت معاويه و يزيد بر فريب دروغ خشونت و كشتار گذارده شده بود. نمونه هايى از پرخاش درنده خويى و كشتار را در بخشهاى پيش يادآور شديم. اما فريب و خدعه و امتيازجويى نژادى از كارنامه و كاركرد روشن حكومت معاويه است كه هم در كلام بعضى از شرق شناسان غربى و هم در آثار شمارى از انديشه وران و
تاريخ نگاران شرقى ـ اسلامى نيز آمده است. و متأسفانه آن را از زيركيها و شگردهاى هوشمندانه سياستمدارى و مديريت معاويه و حتى فرزندش شناخته اند. به طور طبيعى سياست در نزد آنان جز فريب و به زمين زدن رقيب نيست و اگر سياست را مديريت صادقانه و عالمانه و بالا بردن انسانها به اوج عزت و شكوه و بركندن از خاك و رساندن به آسمان مى دانستند آن گونه كه در منطق دين و ذهن انديشه وران راستين است چنان داورى نمى كردند. و شريف ترين مقوله (سياست) را به بويناك و عفن زارترين مذبله نمى ريختند.

به گفته نيكلسن توجه كنيد:

(على با آن كه فضايل بسيار داشت و كوشا هوشيار و دورانديش و شجاع و روشن راى و بردبار و وفادار و شريف بود حزم و دهاى زمامداران را نداشت…. در كار سياست ورزيده نبود و براى پيش بردن مقصود خويش به هر وسيله اى چنگ نمى زد….)29
ابن خلدون با آن كه به حق بودن و بزرگى حسين بن على(ع) باورمند است در عرصه سياست دو عصبيت را لازم مى داند: يكى عصبيت دينى ديگر عصبيت قومى كه گوناگون استفاده هاى ابزارى را روا مى دارد و بر اين عصبيت بيش تر تاكيد مى ورزد. او بر اين باور است كه امام حسين(ع) عصبيت نخستين را با قدرت تمام داشت ليك از عصبيت دوم بيگانه بود. و اشتباه بزرگ او! در برابر يزيد كه به كشته شدن و شكست وى انجاميد برآمده از نبود عصبيت قومى بود.

در اين مقام در پى نقد اين ديدگاه ها نيستيم تنها نكته اى كه در هر دو داورى سازوار با سخن ماست اين است كه معاويه و يزيد بر حيله فريب و نژاد سخت تكيه داشتند
معاويه و يزيد و دستگاه حكومتى آنان حق حكومت و فرمانروايى را نداشتند; زيرا حكومت آنان از چشم انداز مشروعيت سخت آسيب ديده بود. مشروعيت حكومت برآمده از عدالت است; هم عدالت در پيدايش و هم عدالت در روش و به كار بستن حاكميت. عدالت در پيدايش سه شاخصه و ساز و كار دارد كه پيش از اين شرح داده شد و عدالت در روش حكومت نيز ويژگيها و سازوكارهايى دارد كه پس از اين و در بخش بعدى به بحث گرفته مى شود.

سه عنصر معيار و يا سازوكارى كه در پيدايش عادلانه يك حكومت بيان كرديم در دستگاه جهنمى معاويه و يزيد نقش نداشتند. بنياد حكومت معاويه بر نيرنگ تندخويى و وحشى گرى قرار داشت. معاويه و يزيد هيچ كدام دانش و توان به معنايى كه ارائه داديم نداشتند. با نبود اسباب حق آور آن دو حق حكومت كردن بر ديگران را نداشتند نه از جهت مبانى دينى و نه از جهت حقوق انسانى.

در زمان معاويه و پس از آن يزيد فرصت و امنيت در بيش تر عرصه ها بويژه در حوزه سياست جز از شمار اندك پيرامونيان از بيش تر مردم و گروه ها گرفته شده بود. تاريخ و پاره اى از نمونه هايى كه در بخشهاى پيشين اين نوشتار آورده شد گواه بر اين سخن است.

از اين روى در نهضت حسينى به شدت روى مقوله (حق) پافشارى مى شود. حضرت هم حكومت و رهبرى را حق خويش مى داند كه از او ستانده شده است و هم دگرگونى ساختار موجود و معيارها و روشى كه در پيدايش حكومت دنبال مى گردد.

او در ستاندن حق خود و حق ديگران از حكومتى كه حق را در چنگ گرفته اصرار مى ورزد. او حق را مى جويد تا باشد كه مشروعيت
حكومت بر عدالت استوار گردد نه بر ناعدالتى.

حضرت در سخنى با ياران به شدت سياست همراه با فريب را مردود اعلان مى كند:

(آگاه باشيد! شما همراه من آمديد چون مى دانستيد من به سوى قومى در حركت هستم كه با زبان و قلب با من بيعت نموده بودند. ولى وضعيت وارونه شده و آنان دست از اين بيعت برداشتند. ترسم از آن است كه شما اين قضيه را ندانيد و يا بدانيد و از روى حيا نخواهيد آنچه تصميم گرفتيد انجام بدهيد. بدانيد كه فريب و خدعه در مكتب و سياست ما اهل بيت حرام است…)30
حضرت بارها گفته بود: حكومت حق اوست و امويان با روش ناعادلانه آن را به چنگ گرفته اند. و از مردم مى خواست تا با روش عادلانه در تشكيل حكومت به تلاش برخيزند و با او همراه شوند:

(اى مردم! من فرزند دختر رسول خدا(ص) هستم. ما سزاوار حكومت كردن و رهبرى جامعه ايم نه آنان كه ادعاى اين حق را دارند ولى صاحب حق نيستند و با ستم و خشونت و دشمنى با مردم رفتار مى كنند. سپس اگر ايمان و پشتگرمى به خدا داريد و اين حق را براى صاحب اش مى شناسيد و مى پذيريد پس حركت در راه احياى چنين حقى مورد خشنودى و تأييد خداوند است.)31
امام(ع) در مِني§ خطاب به هزاران نفر مى فرمايد:

(شما حق ائمه و پيشوايان دين و دنيايتان را سبك ساختيد و حق ضعفا را پايمال و از بين برديد
.)
بى توجهى و سبك شمردن حق ائمه(ع) در امر هدايت و مديريت جامعه به اين است كه مردم و آگاهان جامعه با اين كه مى دانستند امام(ع) در دانش و توان شايسته ترين فرد به حكومت است از يارى و پشتيبانى ايشان در اين امر دريغ ورزيدند و به اين ترتيب به روش پيدايش ناعادلانه حكومت تن دادند.

حضرت بارها و آشكارا از پيدايش عادلانه حكومت سخن مى گويد. امام(ع) در مجلسى كه معاويه حضور دارد روى منبر مى رود راستيها و درستيها را به مردم مى گويد و بى عدالتيهايى كه در جامعه وجود دارد يك به يك برمى شمرد. آيه اطيعوا الله… آيه هاى: 82 از سوره نساء 48 از سوره انفال را قراءت مى كند كه مفاد همه به گونه اى بيزارى از استبداد جلوگيرى از حكومت ستمكارانه و حركت در راستاى پيدايش حكومت عادلانه است. و در پايان به روشنى يادآور مى شود:

(من شايسته ترين فرد به حكومت هستم عقل را صاحبان عقل مى شناسند و هيچ گاه از بين نمى رود…)
زمانى كه معاويه مى گويد:

(اگر مى دانستم كه كسى ديگر سزاوار خلافت نسبت به يزيد است من با او بيعت مى كردم.)
حضرت بلند مى شود و مى فرمايد: هست و او منم.32
اينها همه بيانگر اين نكته اند كه امام دل نگران بود و دغدغه پيدايش عادلانه حكومت را داشت. و اگر غير از اين بود نه مردم را به آن توجه مى داد و به قيام عليه حكومت مى انگيزاند و نه خود خطر را مى پذيرفت.

اينك كه روش پيدايش حكومت عادلانه نيست چه بايد كرد؟ روشن است مى بايد دگرگونى اساسى پديد آورد. چه كسى بايد چنان كند؟ همه چون حقى است كه مى بايد گرفته شود. و حسين(ع) پيشگام مى شود و مى فرمايد
(… و من شايستگى و حق دگرگونى اين وضع نابسامان را دارم و مى بايد دگرديسيهايى به وجود آورد.)33
عدالت در روش حكومت بدين ترتيب است:

1. انسانها پيش از همه چيز آفريدگان حق مند شناخته مى شوند. بر اين اساس دولت بايد به پذيرش نگهداشت و برآوردن آن حقوق براى انسانهايى كه در زير سايه و چتر حكومت و فرمانروايى او مى زيند برآيد. معيار حق مندى دادن و گرفتن حقوق انسانيت انسان بوده نه چيز ديگر. از اين روى فرقهاى فيزيكى و جسمى و برتريهاى جايگاهى خانوادگى گروهى و… به هيچ روى برترى حقوقى به كسى را سبب نمى شود. و يا باز داشتن حقوق از كسى را در پى نمى آورد.

2. جا به جايى گردش دست به دست شدن روشن مند قدرت از به پادارندگان و اركان روش عادلانه حكومت كردن به شمار است. يعنى سببها و انگيزه هاى قدرت شايستگى و اندرخورى جايگزينى و دگرگونى باز توليد آفرينندگى نوآورى و تولد نوين را داشته باشند. لازمه جدايى ناپذير اين معنى و واقعيت اين است كه سببها انگيزه ها و سرچشمه هاى قدرت برابرانه در ميان مردم پخش گردد. و نيز مردم در بازآفرينى آنها سهم و انبازى برابرانه داشته باشند. در اين صورت است كه كارگزاران مديران و فرمانروايان نمى توانند از قدرت و حكومت چونان ملك شخصى بهره برند و به انحصارگرايى و دلبخواهى عمل كردن مشروعيت بخشيده و خويشتن را از نقد و سنجش و بازخواست به دور نگهدارند.

3. دولت وظيفه دارد كه تمام مجالها و فرصتها را پديد آورد و برابرانه پخش كند و سازوكارها: (مديريت تواناييهاى تكنولوژيكى و خدمات آموزش بهداشت امنيت پيوند و بستگيها حمل و نقل و…) را فراهم آورد تا همه به حقوق خود به آسانى برسند
4. حاكميت قانون و برابرى همگان در پيشگاه آن و نيز تدوين مواد عادلانه و اجراى آن.

قاضى نعمان مصرى نامه اى از امام(ع) را به معاويه مى آورد كه در بخشى از آن آمده است:

(… پس اى معاويه تو فرزند شراب خوارت را حاكم مردم كردي… با اين كار امانت (خلافت و قدرت سياسى) را خيانت و مردم را تباه ساختي… زيرا كسى كه آب مايگان سكرآور مى آشامد هيچ گاه بر درهمى [در امور اقتصادى] بر او نمى توان اعتماد كرد و او را امين دانست. پس چگونه مى توان او را نسبت به سرنوشت امت و مردم امين دانست و اين مقام را به او سپرد؟ ابدا.)34
از اين نامه چهار ماده اى كه در باب به كار بستن عدالت در روش حكومت بيان گرديد درخور نتيجه گيرى است; زيرا:

1. انسانى كه حكومت و قدرت سياسى را نه امانت بلكه مِلك خويش بداند به طور طبيعى به گونه دلخواه در آن دست مى يازد. و ديگران را دست كم در همين حوزه ذيحق ندانسته و خويش را ملزم به برآوردن حقوق
ديگران در اين حوزه نمى بيند.

2. انسانى كه قدرت سياسى را مِلك خود بداند نه امانت مردم يا خداوند استفاده از آن را تنها براى خويش مى پذيرد و هر عاملى كه اين ويژه بودن و مالكيت بى چون و چرا را تهديد كند به سركوبى آن برمى خيزد.

پر پيداست كه پخش برابرانه فرصت و روان بودن و شايستگى جا به جا شدن قدرت كه از يك سوى زمينه برآوردن برابرانه حقوق مردم را فراهم مى آورد; و از ديگرسوى مردم را از پديدآورندگان قدرت و به پيروى آن از مالكان و حاكمان بر سرنوشت شان مى داند و مى سازد.

3. حاكم بودن قانون براى آن است كه نظم امنيت و عدالت در جامعه ثابت و پايدار گردد و استبداد و خودكامگى ناپايدار و ريشه كن بشود. طبيعى است كه هرگاه قدرت حكومت و به كار بستن قدرت در سايه قانون امانت پنداشته نشود بلكه مِلك طلق فرد و يا گروهى دانسته شود نه از امنيت خبرى خواهد بود و نه از عدالت. استبداد بى شك حكمروايى خواهد كرد و همه چيز را در يد قدرت خود خواهد گرفت.

از اين روى امام(ع) در نامه ياد شده معاويه را خائن بر امت و مردم مى خواند; زيرا آسيب سهمناكى كه او به جامعه وارد ساخته زدودن عدالت است در روش حكومت.

به طور طبيعى اين بدعت چيزى نبود كه حضرت(ع) با آن كنار بيايد. از اين روى مى بايد كارى مى كرد كه كرد و آن آغاز يك خيزش و خروش عليه بى عدالتى بود. نهضتى را جان بخشيد و پديدار ساخت كه داراى پيامها و آموزه هاى بسيارى بود و هست كه در ميان آنها حاكميت و حكومت عادلانه درخشندگى ويژه اى دارد. چه حضرت زيبا فرموده است:

(فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والآخذ بالقسط والدائن
بالحق والجالس نفسه على ذات الله. والسلام.)35
به جانم سوگند كه نيست امام و رهبر جامعه مگر عامل به قرآن و قانون گيرنده و برپادارنده عدالت و حق و پرهيزگاران الهى.

بله با پژواك اين پيام و ادامه نهضت حسينى بنياد استبداد سست و لرزان خواهد شد. همان كه اقبال لاهورى به آن رسيده و سروده است:




  • تـا قيامت قطـع استبـداد كرد
    موج خون او چمن ايجاد كرد



  • موج خون او چمن ايجاد كرد
    موج خون او چمن ايجاد كرد



حوزه اقتصادى

از ديگر عرصه هايى كه در دوران فرمانروايى معاويه و يزيد عدالت نه تنها كمياب و كم فروغ بلكه ناياب و بى فروغ جلوه مى كرد عرصه مهم و سرنوشت ساز اقتصادى و مالى بود.

تاكيد بر رويه عدالت در فرايند توليد توزيع مصرف درآمد ثروت اندوزى سود بهره كار… از ويژگيهاى سنت پيامبر(ص) بود. حضرت سخت بر آن پاى مى فشرد و آنى در اجراى عدالت اقتصادى درنگ نمى ورزيد و آن را به بوته فراموشى نمى سپرد. همين دغدغه عدالت اقتصادى بود كه از دورنماى تيره نابرابرى اقتصادى بر امت خويش در آينده نگران بود و آن را از فتنه هايى دانست كه بر امت اسلامى سايه شوم خويش را مى گستراند. كعب بن عياض از پيامبر(ص) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

(انّ لكلّ امة فتنة وفتنة امتى المال.)36
اين رويه و سنت دردوران خلافت ابوبكر و عمر كم و بيش دنبال مى گرديد نگرانيها و دغدغه هايى درباره آن وجود داشت. هرچند در موردهايى از جمله مسأله فدك در زمان ابوبكر و برترى مالى كسانى كه زودتر اسلام آورده بودند و پاره موارد ديگر در دوره عمر رخ داد كه جلوه اى از بى عدالتى اقتصادى آن دو در فرهنگ دينى را نشان مى دهد
در زمان خليفه سوم عدالت اقتصادى كم فروغ گرديد و دغدغه عدالت اقتصادى فروكش كرد. ثروت اندوزى بخشش و هديه و استفاده نابرابر از بيت المال مسلمانان رو به افزايش گذارد.

بى توجهى به عدالت در ميدان اقتصاد كه از زمان عثمان آغاز گرديد در دوره حكومت معاويه و يزيد به اوج خود رسيد و كم فروغى به بى فروغى دگر شد و از عدالت حتى اسمى هم باقى نماند.

در زمان معاويه و فرزند او يزيد نابرابرى و بى عدالتى اقتصادى در چند صورت و محور زير نمود بيرونى پيدا كرد و دنبال شد:

1. پخش درآمدها: معاويه و يزيد درآمدهاى مالى و پولى كه با روشهاى گوناگون به دست مى آوردند به گونه نابرابرانه پخش مى كردند. مقدار زياد از آن را به عنوان ثروت و دارايى شخصى براى خود مى اندوختند. بخشى از آن را براى نزديكان خويشان پيرامونيان دستگاه حاكمه ويژه مى ساختند. بخشى ديگر در راه رشوه هديه خوشگذرانى تربيت جاسوس و خريد مزدور هزينه مى گرديد. و بخش هنگفتى از آن در كيسه سران قومها قبيله ها و مالداران بزرگ براى كشاندن آنان به سوى حكومت و به دست آوردن پشتيبانى آنان مى شد. به اين ترتيب رعيت كه پديدآورندگان و صاحبان اصلى آن سرمايه ها و دارايى بودند از آن بهره اى نداشتند و در فقر تنگدستى گرسنگى و بهداشت نامناسب به سر مى بردند. چون حكومت خود را مسؤول هزينه در اين بخشها نمى ديد. و براى مردم حقى را نمى پذيرفت. معاويه در برابر خرده گيريها و انتقادهايى كه در مورد رويه ناسالم و ستمكارانه اقتصادى او شد گفت:

(جهان مال خداست و من جانشين خدايم. هرچه از مال خدا بردارم حق من است و اگر چيزى را تصرف نكنم مجازم.)37
2. نه تنها درآمدها ناعادلانه پخش مى گرديد بلكه پيش تر از آن دارايى
ثروت و درآمد به طور غير مشروع و ظالمانه توليد و جمع آورى مى گرديد. ربا رشوه تجارت كالاى غير مجاز گرفتن زكات و ماليات به ناروا و از كسانى كه بر عهده شان نبود و نيز ستاندن بيش از اندازه شرعى از آنان و گرفتن اجبارى داراييها و خواسته هاى مردم به نام حق حكومت و… از نمونه هاى آشكار توليد ناعادلانه درآمد است كه در عصر امويان به كار بسته مى شد. عبيدة بن هلال شكرى از ابوحرابه تميمى اموى مى پرسد:

(حكام اموى چه روش اقتصاديى دارند؟ مى گويد: (ماليات و درآمد عمومى را از طريق ناروا گرد مى آورند و به مصارف نامشروع مى رسانند.)38
على(ع) نيز حاكمان اموى را اين گونه مى شناساند:

(آنان رشوه خوارانى هستند كه با پول مردم وجدان افراد زشتكار و خدعه باز و خائن را مى خرند.)
3. معاويه و يزيد تواناييها و امتيازهاى مالى و حقوقى را بيش تر به گروه هاى ويژه اى چون اشراف رئيسان قبيله ها و قومها مبلغان اسلام اموى و سازندگان حديث ويژه مى ساختند. از اين راه نابرابرى مالى و اقتصادى را در جامعه گسترش مى دادند و بدين وسيله چيرگى شمار اندكى را بر بسيارى از مردم نهادينه مى كردند.

عمروعاص اهل ذمه را خزانه و مايه درآمد خويش مى دانست.

سعيد بن عاص استاندار امويان بر عراق زمينهاى ملى عراق و بصره را ملك خاص خود و بنى اميه مى پنداشت و هرگونه كه مى خواست در آنها دست مى يازيد.

معاويه چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب براى ساختن حديث داد و…
معاويه اين سياست را حتى در رويارويى با حسين بن على(ع) و
كسانى كه با ولايتعهدى و سلطنت موروثى يزيد مخالف بودند پى گرفت و به آنان پيشنهاد رشوه و ديگر امتيازهاى مالى و… داد.

اين رويه ناعادلانه اى كه حيات اقتصادى جامعه اسلامى را پوشش داده بود و تا ژرفاى آن ريشه دوانيده بود سخت حسين بن على(ع) را مى آزرد. با اين بدعت چه بايد مى كرد؟ نخست فرياد زد روشن گرى كرد مردم (عالِم و عامى) را از آنچه در جامعه اسلامى مى گذشت و نيز از مسؤوليت شان آگاه ساخت و سپس بى درنگ براى دگرگونى و حركت به سوى رويه عادلانه گامهاى عملى برداشت.

امام حسين(ع) در سخنرانى مشهور خود در مِني§ فرمود:

(…شما با اين روحيه و رويه توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد و ديگرى بيچاره وار سرگرم برآوردن آب و نانش. حاكمان خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوس بازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند… در هر شهرى سخنورى مزدور ايشان بر منبر برآمده و گماشته است. خاك وطن زير پايشان پراكنده و دست شان در آن گشاده است. مردم بنده ايشانند و ناتوان از دفاع خويش….

شگفتا! و چرا نه شگفتى! كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است كه مأمور مالياتش ستم ورز است و استاندارش نسبت به اهالى ديندار استان نامهربان…)39
امام(ع) در مِني§ مردم را به اصل امر به معروف و نهى از منكر فرامى خواند. چون نيك مى داند كه اين اصل گذشته از آن كه بازدارنده از رشوه ربا و خوشگذرانى است سامان ده توزيع و توليد برابرانه و عادلانه درآمدها و ثروتهاست:

(و قسمة الفىء والغنائم واخذ الصدقات من مواضعها ووضعها فى حقها
و چنانكه پيش از اين نيز گفته شد حضرت اين آموزه را اجرا نيز كرد; در مثل زمانى كه بحير بن ريسان الحميرى بارى از ابريشم براى يزيد مى برد حضرت در بين راه مدينه آن را مصادره كرد.

به اين ترتيب عدالت اقتصادى در كنار جلوه هاى ديگر نهضت حسينى قرار مى گيرد و بر شمار پيامهاى آن مى افزايد.

سطح اجتماعى: حيات اجتماعى و زندگى جمعى برآيند بر همكنشى انسانهاى عامل اند كه با برگزيدن هدفها و ابزارهاى مناسب به بده بستان و داد و ستد مى پردازند. اين دادوستدها و بستگيها صورتهاى گونه گونى را مى تواند به خويش بگيرد ولى آنچه خوشايند دين و برازنده جامعه انسانى است داد و ستد و همبستگى قاعده مند برابر و چند سويه است. اين گونه از همبستگى و بستگى پا نمى گيرد مگر اين كه فرصتها و مجالهاى لازم به گونه برابر در جامعه پديد آيد و پخش گردد. فرصتهاى برابر نقش بسيار كليدى و حياتى در حوزه هاى سياسى اقتصادي… دارند; زيرا نابرابرى در فرصت پديد آورنده فقر جهل استبداد انحصار و بى عدالتى در جامعه است و يكى از عنصرهاى مهم در توليد و توزيع برابر يا نابرابر فرصتها در جامعه نوع معيارهاى جامعه پذيرى است كه در آن اجتماع پذيرفته و به كار بسته مى شود. هر اندازه اين معيارها فراگير انسانى و عقلانى باشند همبستگيها بيش تر خواهد شد و برابرى در فرصتها و مجالها جلوه روشنى پيدا مى كند. و در صورت وارونه بودن همبستگى و هم گرايى نيز چنان خواهد بود. در جامعه آن روز بويژه در دوره معاويه و يزيد دو معيار جامعه پذيرى پشتيبانى مى شد:

1. عربگرايى.

2. ابتداء قريشيسم و سپس اموييزم
دو معيارى كه با روح اسلام و سنت رسول اكرم(ص) و خرد سليم بشرى ناسازگار است. آن دو معيار سبب شد كه در پايان حكومت عثمان و در طول سلطنت معاويه و فرزندش عربان بويژه امويان تمام پستهاى دولتى اجتماعى مركزها و گلوگاه هاى مالى ـ اقتصادى را بدون توجه به شايستگيهاى دين و عقل پذير در چنگ خود داشته باشند. چگونگى كه سخت با آيينها و آموزه هاى اسلام ناسازگار بود.

حسين(ع) در آن حال و روز دو گزينه بيش نداشت:

1. يا چگونگى ياد شده را مى پذيرفت.

2. يا آن سياست را مى رُفت و مى شكست و چهره ناب و روشن اسلام محمدى را بار ديگر آن گونه كه بود در تمامى شؤون زندگى نشان مى داد.

حسين(ع) دومى را برگزيد چون نيك مى دانست كه هدفهاى دينى و انسانى با اين گزينه فراچنگ مى آيد.

به اين ترتيب در كربلا سر عادل آزاد و محق از تن و تن ها جدا مى گردد تا عدالت آزادى و حق كه زنده ترين پيام و هدف اسلام را مى سازند سرفراز در اوج باقى بماند. از اين روى در جهان مدرن و عصر آگاهى ها و بستگيها و پيوندها حسين(ع) و پيامهاى نهضت اش زنده و كارآمد است كه از يك سوى مردم جهان سخت جويا و خواستار آزادى حق و عدالت اند چون كمبود عينى آنها را در زندگى مدرن خود حس مى كنند; و از سوى ديگر مى بينند كه قدرتها با ابزار و روشهاى نوين به نام حق آزادى و عدالت اين برتريها و ارزشها را نابود و آزاديخواهان عادل را سر مى بُرند.

سلام بر تو اى حسين(ع)! كه با هزينه ماده حياتى خود سرمايه و نور حيات و زندگى را در پهن دشت هستى انسانيت همچنان پُر بار و پرتوزا نگهداشتى








1. احقاق الحق ج19/ 429.

2. بحارالانوار علامه مجلسى ج100/79 ح37; انقلاب تكاملى اسلام جلال الدين فارسى/746.

3. تاريخ سياسى اسلام رسول جعفريان ج3/142ـ 145 سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

4. اعيان الشيعه سيد محسن امين ج1/583 دارالتعارف بيروت بى تا.

5. سخنان حسين بن على(ع) [نامه ها] ترجمه و شرح مهدى سهيلى/135 انتشارات اشرفى.

6. همان/150ـ152.

7. كلمات الامام الحسين الشيخ الشريفى بنياد باقرالعلوم.

8. بحارالانوار ج100/79 ح37.

9.كلمات الامام الحسين/254 بنياد باقرالعلوم.

10. مروج الذهب مسعودى ج3/454 دارالاندلس بيروت 1973م.

11. پس از پنجاه سال دكتر سيد جعفر شهيدى/88 ـ106.

12. تاريخ الطبرى ج3/ 306 دارالكتب العلميه بيروت; وقعة الطف ابى مخنف كوفى/172 مؤسسه نشر اسلامى.

13. همان; العوالم 17/227.

14. اعيان الشيعه سيد محسن امين ج1/583.

15. منتهى الآمال شيخ عباس قمى/502 ـ503; پس از پنجاه سال/ 192ـ193.

16. همان/506; انقلاب تكاملى اسلام جلال الدين فارسى/786ـ787.

17. نهج البلاغه نامه53.

18.همان

19. بحارالانوار ج44/329 مؤسسه وفا بيروت.

20. الفتوح ج5/23.

21. تاريخ طبرى ج3/296.

22 . مائده 32 .

23 .همان 33 .

24 .نهج البلاغه نامه53 .

25 . نهج البلاغه نامه26 .

26 . همان ج3/306.

27 . صحيفه نور امام خمينى ج18/140.

28 . حسين وارث آدم دكتر على شريعتى/215ـ274 چاپخش تهران.

29 . تاريخ سياسى اسلام دكتر حسن ابراهيم حسن برگردان ابوالقاسم پاينده/328 جاويدان تهران.

30 . ناسخ التواريخ محمدتقى سپهر ج2/158 اسلاميه تهران.

31 . تاريخ طبرى ج3/306.

32 . كلمات الامام الحسين/241.

33 . تاريخ طبرى ج3/306.

34 . دعائم الاسلام ج2/133 ح468.

35 . تاريخ طبرى ج3/278.

36 .مسند احمد ج4/160 دار صادر بيروت; سنن ترمذى ج3/389 دارالفكر بيروت.

37 . النصائح الكافيه محمد بن عقيل/131 دارالثقافه قم.

38 . انقلاب تكاملى اسلام جلال الدين فارسى/467.

39 . بحارالانوار ج100/79 ح37; تحف العقول/168

/ 1