جوامع مسلمانان مهاجر و سياستخارجى در اروپاى غربى
يورگن نيلسن (1) على كچوئى (2)
براى كشورهاى اروپاى غربى، حضور دائم ساكنين اقليت مسلمان پديده نسبتا تازهاى است; چرا كه از اروپاى شرقى، جايى كه به طور طبيعى قرنها جوامع مسلمانان را در خود جاى داده، مجزا بوده است. اين حضور جديد، يكى از مسائلى است كه كشورهاى مختلف به تدريج فرا مىگيرند كه چگونه با آن زندگى كنند.
البته با وجود اينكه اين جوامع را مسلمان ناميدهاند، آنها با هم يكسان نيستند; چرا كه آنها از كشورهاى مختلف آسيا، آفريقا و آمريكا مهاجرت كردهاند. با وجودى كه اكثر آنها داراى زمينه مشترك مىباشند، ولى اغلب آنها از لحاظ حرفه و تكنيك مردم تحصيلكردهاى هستند و از بازرگانان كوچك و بزرگ محسوب مىشوند. شمار فرزندان آنها كه در اروپا متولد مىشوند، رو به افزايش است. آنها در اروپا ساكن بوده، به هيچ وجه با موطن اصلى خود در تماس نمىباشند. براى بسيارى از آنها، اسلام، حداكثر يك جنبه از فرهنگ آنها محسوب مىشود و آنها كمترين اعمال و تعهدات مذهبى را بجا مىآورند. ولى براى بعضى، (اسلام) يك تعهد مذهبى و انجام منظم بعضى يا تمام فرايض مذهبى مىباشد. اينها (مؤمنين) يقينا نسبتبه مسيحيان، درصد بالاترى را شامل مىشوند. تقريبا بطور حتمى، اين تعهدات مذهبى منجر به تقسيمات بيشتر افراد مسلمان مىشود كه با مساجد مختلف و گرايشهاى مذهبى متفاوت خود را هماهنگ مىكنند.
با اين حال، همان طور كه در همه جوامع شايع مىباشد، ضرورتا نهتنها آنها، بلكه مذهب آنها نيز (اسلام) شامل امپراتورى اروپا مىشود. سه كشور عمده اروپاى غربى كه مهاجرپذير هستند، بريتانيا، فرانسه و آلمان غربى مىباشند. جمعيت مهاجر بريتانيا اغلب از مستعمرات سابق كارائيب و شبهقاره هند مىباشد و مهاجران مسلمان فرانسه از شمال و غرب آفريقا مهاجرت كردهاند. مهاجران مسلمان آلمان نيز اغلب از تركيه مهاجرت كردهاند، جايى كه با يكديگر داراى مناسبات اقتصادى و سياسى بوده، مشابه امپراتورى آنها نمىباشد. كشورهاى كوچكتر اروپاى غربى تمايل دارند تا از روش اين سه كشور بزرگ پيروى كنند. آنها همچنين جذب كارگران مهاجر را شروع كردهاند.
فرانسه اكنون كشورى با بيشترين جمعيت مسلمان است. بيش از سه ميليون نفر مسلمان كه دو سوم آنها از سه كشور عربى شمال آفريقا، الجزاير، مراكش و تونس مىباشند. تنها يك ميليون نفر از مسلمانان فرانسه، الجزايرى مىباشند .
جمعيت مسلمان آلمان را حدود 8/1 ميليون نفر برآورد كردهاند كه حدود 5/1 ميليون نفر آنها تركها و يا كردهاى تركيه مىباشند. اين رقم در بريتانيا بيشتر از يك ميليون نفر مىباشد كه دو سوم آنها مستقيم يا غيرمستقيم، از مسلمانان شبهقاره هند، شرق آفريقا و يا پاكستان مىباشند و بزرگترين گروه منفرد در بريتانيا نيز مىباشند. ديگر گروههاى كوچكتر از جهان عرب، ايران، صحراى آفريقا، قبرس و تركيه مىباشند. در هلند حدود 150000 مسلمان ترك و مراكشى وجود دارد كه با حدود 100000 مسلمان ديگر كه از جاهاى مختلف مثل شبهقاره هند مهاجرت كردهاند، به حدود 400000 نفر بالغ مىگردند. حدود نيمى از جمعيت 300000 نفرى مسلمانان بلژيك را مراكشىها، يك چهارم آنها را تركها و بقيه را مهاجرين ديگر نواحى شمال و غرب آفريقا تشكيل مىدهند. ايتاليا نيز مانند بلژيك، تقريبا به همان نسبت، جمعيت مسلمان دارد كه غالب آنها از عربهاى شمال آفريقا و خاورميانه مىباشند. شمار جمعيت دقيق مسلمانان اسپانيا به دليل نسبتبالاى مهاجرين غيرمجاز، غيرقابل دسترسى مىباشد، ولى تخمين زده مىشود كه حدود 250 هزار نفرند كه بيشتر آنها از اهالى مراكش مىباشند. هركدام از سه كشور سوئد، سوئيس و اتريش، حدود 100000 نفر مسلمان دارند كه اكثر آنها را تركها تشكيل مىدهند. در دانمارك، حدود 60000 مسلمان وجود دارد كه اكثر آنها ايرانى، پاكستانى، عرب و ترك مىباشند. اكثريت جمعيت چهل هزار نفرى مسلمانان نروژ را تركها و مهاجرين مراكشى تشكيل مىدهند.
نتيجه اين تحقيقات نشان مىدهد كه امروزه در اروپاى غربى، حدود هشت تا ده ميليون مسلمان زندگى مىكنند كه خيلى از آنها به عنوان خارجى تلقى مىشوند. برخى از آنها هنوز با كشورهاى مبدا خود و خويشاوندانى كه در آنجا زندگى مىكنند، در ارتباط مستمر مىباشند. با تولد نسلهاى جديد و رشد آنها و وارد شدن آنها به دوره بزرگسالى، اين ارتباطات ضعيف مىگردد.
اين جوامع كه جمعيت كل آنها در اروپا دو برابر جمعيت كشور دانمارك است و در شهرهاى مهم تمركز يافتهاند و داراى مناسبات فرهنگى مستحكم با خارج اروپا هستند، چرا نبايد بر سياستخارجى اروپا تاثيرگذار باشند؟
وقايع زيادى در گذشته اتفاق افتاده كه بايد مورد توجه قرار گيرند. قبل از دوره مهاجرت گسترده، مسجد پاريس و سپس مسجد مركزى لندن، با حمايتهاى دولتساخته شد. مسجد پاريس در سال 1929 در جهتشناسايى نيروهايى كه از شمال آفريقا در جنگ جهانى اول شركت كرده بودند، افتتاح گرديد و آن زمانى بود كه بعضى از اقشار جامعه در شمال آفريقا، شروع به اعتراض به حاكميت فرانسه در كشورشان كرده بودند. مسجد مركزى لندن نيز در سال 1944 با اجازه دولت، در مقابل اجازه ساخت كليساى جامع انگليس در قاهره، ساخته شد.
در زمان وقوع اين موارد، يقينا مسلمانانى در اين دو كشور (انگلستان و فرانسه) زندگى مىكردند كه تعدادشان در فرانسه بيشتر از بريتانيا بود. هر دو دولت، تحت فشار اعضاى رهبرى اين جوامع، سعى در تصويب لايحههايى داشتند. بنابراين اين اقدامات مىتوانستبه عنوان اقدامات داخلى تلقى شود كه در سايه ملاحظات سياستخارجى قرار دارد و آن خلاف چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم. ايجاد يك قبرستان و مسجد در برلين در سال 1866، نشانههاى اوليهاى از مناسبات عميق سياسى و اقتصادى بين دولتهاى پروس (آلمان) و امپراتورى عثمانى بود.
در حقيقت، با ورود و اقامت مسلمانان در دهههاى 1950 و 1960 بود كه امكان نفوذ مسلمانان در سياستخارجى افزايش يافت. اولين موردى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، تصميم دولتبلژيك در سال 1974 است كه بر طبق آن، اسلام را مانند مذاهب كاتوليك، پروتستان، يهود و كليساى انگليس به رسميتشناخت. اين زمانى بود كه شمار مسلمانان مهاجر بين 70 تا 80 هزار نفر بود كه تقريبا دو برابر پروتستانها بودند. با وجودى كه شناسايى رسمى اوليه در سال 1971 صورت گرفته بود، ولى تصميم مناسب كه به طور صريح اتخاذ شد، بعد از بحران نفتى 74-1972 بود كه در آن بحران، كشورهاى عرب به دنبال جنگ اكتبر 1973 اعراب و اسرائيل تصميم گرفتند از نفتبه عنوان يك سلاح سياسى استفاده نمايند. بنابراين، حركتبلژيك بايد در پاسخ به فشارهاى خارجى و دستيابى به اهداف سياسى خارجى تلقى گردد، حتى اگر حقوق جوامع مسلمانان داخل رعايت گردد.
تصميم دولت ايتاليا در رابطه با حمايتسياسى از ساخت مسجد جامع در رم در اواخر دهه 70 كه از نتايجسفر نخستوزير ايتاليا به عربستان بود نيز مىتواند در اين راستا ارزيابى گردد. در فاصله زمانى بين اين دو واقعه، به عنوان مثال در اواخر دهه 1970، وقايع پيچيدهترى بين آلمان غربى و تركيه به وقوع پيوست كه در آن، سازمانهاى اسلامى نقش مهمى ايفا كردند. در خلال تشديد بحران قدرت در تركيه، مبارزات احزاب مختلف زيرزمينى عليه مقامات تركيه كه كاملا تجهيز شده بودند و مورد حمايت مهاجران، خصوصا مهاجران ترك در آلمان، قرار گرفته بودند، كاملا مشهود بود. اين امر باعث ارتباط بين احزاب چپآزاد و گروههاى كرد تركيه از قبيل گروههاى ملىگراى كرد و گروههاى كمونيست و ماركسيست گرديد. همينطور اتحاد گروههاى اسلامگراى مخالف را كه با قواعد خشن دهه 1920 مخالف بودند و با مصالحه دهه 1940 موافق نبودند، به دنبال داشت. اين گروهها اتحاد احزاب با گرايشات نسبتا ميانهرو تا احزاب با گرايشات نسبتا افراطى راست را براى اسلامگرايان با گرايشات ملىگراى ترك، فراهم آوردند. انقلاب اسلامى ايران در سال 1979 باعث دلگرمى گرايشات اسلامگرا در تركيه گرديد.
كودتاى نظامى سپتامبر 1980، منجر به تغيير سياست نسبتبه سازمانهاى اسلامى وابسته به آنكارا در بن گرديد. با امضاى موافقتنامه بن، دولت تركيه كنترل سازمانهاى اسلامى تركيه را در آلمان به دست گرفت. مهمترين ابزار، بخش امور مذهبى بود (كه به عنوان ديانتشناخته مىشود) كه در دفتر نخستوزيرى مستقر بود. دولت آلمان موافقتخود را با اعزام طلاب و ائمه جماعات معرفى شده از سوى ديانتبه آلمان جهت اداره مساجد براى يك دوره خاص كه معمولا 5 ساله مىباشد، اعلام نمود. در سال 1981، ديانت دفترى در كلن افتتاح نمود كه در آغاز، تركها آن را به نام DLTIB مىشناختند. با ايجاد اين دفتر، ديانتبه طور موفقيتآميزى نفوذ خود را در ميان جوامع مسلمان گسترش داد، به نحوى كه در پايان دهه 1980، تخمين زده مىشد كه حدود پنجاه درصد يا دو سوم مساجد تركها در آلمان، تحت نظارت ديانتباشند.
نتيجه اين امور آن بود كه هرگونه اقدام و فشار بر مسلمانان تركيه در آلمان را خنثى كرد. در نتيجه، خط و مشى آنان نيز در جهت منافع تركيه قرار مىگرفت. در هر واقعهاى، اين فشارها ضعيف مىگرديد و به دولت آلمان نيز اين امكان را مىداد كه احتمال شهروند آلمانى شدن مسلمانان ترك را به حداقل مىرساند و در نتيجه، امكان مشاركت آنان در هر روند و جريان سياسى از بين مىرفت. همين طور كاملا مشهود بود كه در خلال دهه 1980، آنكارا ارجحيت كار خود را بر اين مبنا قرار داده بود كه تركهاى مقيم آلمان ديگر تبديل به پايگاهى براى اقدامات مخالفين تركيه نگردند. اين مهم يقينا باعث آن نشد كه نگرش آلمان به دولت تركيه در قبال اين فشارهاى بالقوه تغيير كند. به عنوان مثال، درخواست تركيه براى عضويت در اتحاديه اروپا، مورد حمايت آلمان قرار نگرفت. اين امر مغاير با تلاش كليساى كاتوليك در جلب نظر بن براى تحت فشار قرار دادن اتحاديه اروپا در به رسميتشناختن كرواسى و اسلوونى در 1992 بود.
در جوامع مسلمان، مهاجرين زيادى وجود دارند كه به عنوان يك پايگاه امن و يا استراتژيك براى مخالفان سياسى در كشور مبدا محسوب مىگردند. در خلال جنگهاى استقلالطلبانه الجزاير، مقامات الجزاير دريافتند كه الجزايريهاى مقيم فرانسه منبع اصلى حمايت از اين شورشها هستند. در آن زمان، دهها هزار الجزايرى بازداشت گرديدند تا اين حمايتها از بين بروند. بارها بيان شده بود كه بسيارى از حمايتهاى خارجى از قيام اخوانالمسلمين در سوريه در خلال سالهاى 1981- 1979، از ناحيه مركز فرهنگى اسلامى در آخن آلمان بوده است. در بيان شدت تاثير اين حمايتها، شايد اغراق شده بود، اما با بررسى اين مركز و ديگر مراكز در آلمان، اينگونه تلقى مىشود كه از آنها به عنوان "خانههاى امن" و ديگر اشكال حمايت، چه از مخالفين سوريه و چه ديگر گروههاى سياسى در تبعيد، تعبير مىشود. ديگر گروههاى كوچك خارجيان اغلب با گروههاى زيرزمينى آلمان در ارتباطند كه خدمات مشابه و مشخصى را براى گروههاى فعال در خاورميانه به انجام مىرسانند.
چهار مورد وجود دارد كه به طور بالقوه، اقداماتى را كه ما به دنبال آن هستيم و در آن نامى از سياستخارجى اروپايى و تاثيرپذيرى آن بوسيله يك اقليتبا ريشه خارجى ديده مىشود، توجيه مىنمايد. اين موارد عبارتند از مساله رشدى، جنگ خليج فارس، جنگ بوسنى و قيام اسلامگراها در الجزاير.
ما بايد دو بعد از مساله رشدى را از همديگر تفكيك نمائيم. اول آنكه اين مساله يك مساله داخلى بود كه تلاش گروههاى مختلف مسلمان در منع فروش و يا جمعآورى كتاب آيات شيطانى را از كتابفروشيها به همراه داشت. اين اقدامات بلافاصله پس از چاپ كتاب آغاز شد; با وجود آنكه تا زمان آتش زدن كتاب توسط تظاهراتكنندگان در برادفورد در ژانويه 1989، چهار ماه پس از انتشار كتاب، هنوز افكار عمومى متوجه اين كتاب نشده بود. توجه شمارى از دولتهاى مسلمان به اين كتاب باعثشد كه بسيارى از تشكلهاى اسلامى بريتانيا ماهيت ضداسلامى به اين كتاب بدهند، ولى فقط پس از بعد دوم آن بود كه اين مساله به عنوان يك اهرم فشار سياستخارجى مطرح گرديد و آن موقعى بود كه آيتالله امام خمينى (ره) در فوريه 1989 حكم به ارتداد نويسنده كتاب داد.
از اين ديدگاه، پيچيدگى اين امر باعثشد كه اين مساله ماهيتبينالمللى پيدا كند، ولى در بريتانيا بود كه هنوز بين ابعاد داخلى و بينالمللى رابطه وجود داشت. بايد به اين نكته توجه داشت كه با استثنائات خيلى كم، به جوامع مسلمين در كشورهاى اروپاى غربى اجازه نشر شرح مختصرى از كتاب رشدى به زبانهاى مختلف را دادند. فتوا باعث تكرار بحران بين ايران و كشورهاى اروپاى غربى گرديد، ولى بحران با ايجاد شك در چگونگى واكنش ديگر كشورهاى مسلمان، پيچيدهتر گرديد.
زمانى كه بريتانيا روابط سياسى خود را با ايران قطع كرد و روابط ديگر كشورها با ايران سرد و تيره گرديد، حل بحران حقيقتا خارج از توان وزيران خارجه كشورهاى اروپايى بود. در ضمن، در بريتانيا مخالفتها و واكنشهاى داخلى هنوز ادامه داشت. در همان زمان، دولتهاى محلى و مركزى اقدام به كنترل جوامع مسلمين و تفحص اهداف اصلى آنان نمودند و روشهاى رسمى و غيررسمى به كار گرفته شد تا اين تماسها برقرار و حفظ گردد.
هيجده ماه بعد، با اشغال كويت توسط عراق، توجه افكار عمومى به آن كمتر گرديد. زمانى كه مشخص شد بريتانيا، فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى، به طرق مختلف آماده هستند تا در اقدام نظامى عليه عراق شركت كنند، درخواست همبستگى اسلامى، هم توسط عراق و هم مخالفين او در خاورميانه، صورت گرفت. عراق تهديد كرد كه جوخههاى ترور را عليه دشمنان خود تشكيل خواهد داد.
هم در بريتانيا و هم در فرانسه، دو كشور اصلى درگير مساله، صدها تن كه گمان مىرفت "ناقض امنيت" باشند، بازداشت گرديدند. فرانسه مانع از انتشار روزنامههايى شد كه گمان مىرفتحامى عراق باشند; از قبيل روزنامههاى فلسطينى القدس والعربى كه در لندن به چاپ مىرسيد. گزارشهاى مطبوعاتى حاكى از آن بود كه دولت فرانسه نگران واكنش مسلمانان فرانسه نسبتبه سياستهايش بوده است و بعضى نيز خواستار آن بودند كه اين سياستها متعادل شود. در بريتانيا، رسانهها تقريبا به اتفاق، از مواضع دولتحمايت مىكردند و تنها اختلاف عقيده در ميان بخشهاى باقيمانده كوچك سياسى، كليساها و اجتماعات مسلمين ديده مىشد. تقريبا اين مخالفين مسلمان بودند كه به طور اجتنابناپذيرى، متهم به خيانت مىگرديدند; همان طور كه موضوع رشدى، منجر به بروز مسائل داخلى گرديد و منجر به آن شد كه مشاركت جوانان مسلمان در مسائل سياسى نيز افزايش يابد. اين زمانى بود كه پارلمان مسلمانان بريتانيا تاسيس گرديد و حزب اسلامى بريتانيا شروع به معرفى كانديداهاى خود جهت انتخابات شوراهاى محلى نمود. در اين مساله، نهتنها آنها به موفقيتهايى دستيافتند، بلكه بيانگر تمايلات آنها نيز بود.
هم در مساله رشدى و هم در جنگ خليجفارس، جوامع مسلمان در اروپاى غربى، آنچه را شايسته آن بودند، نشان دادند. مهمترين مساله اين بود كه آنها مخالف اعمال دولتخود بودند، ولى مقامات دولتى نگرانى خود را از وضع جوامع مسلمين ابراز و اظهار مىداشتند كه كشورهاى خارجى از آنها (جوامع مسلمين) استفاده مىكنند تا فشارهاى داخلى ايجاد كنند، كه البته دليل و مدركى دال بر مؤثر بودن اين فشارها ديده نشده است. بجز در موارد جزئى كه تصميماتى گرفته مىشد، تاثير اين فشارها محسوس بود. دليل ديگرى كه اين فشارها را كم اثر مىكرد، نبودن صداى متحد مسلمين بود.
درمورد جنگ بوسنى، ترديد كمى وجود داشت كه جوامع مسلمان در سراسر اروپا ديدگاههاى خود را يكسان نمودهاند. ولى اين مورد به خوبى اين حقيقت را روشن نمود كه سياستخارجى بندرت تحت تاثير مستقيم و فشار افكار عمومى داخلى قرار مىگيرد. حمايت مسلمانان از دولتبوسنى، با انزجار گسترده افكار عمومى و بىنتيجه ماندن اقدامات صربها، افزايش يافت. ولى اين پيوستگى كمترين اثر را بر سياستهاى دولت داشته است. هم پاريس و هم لندن، هركدام به روش خود، دخالتهاى عملى خود را بر اهداف بشردوستانه و در موارد خيلى زياد، مداخله نظامى مستقيم، متمركز ساختند. بطور كلى، سياست اتحاديه اروپا اين بود كه از اين مساله به دور باشد و دستبه اقدامى نزند كه غرور روسيه در قبال آن جريحهدار گردد. اتفاقنظر ايالات متحده و مسلمانان اروپا در به تعليق انداختن تحريم تسليحاتى دولتبوسنى، مورد تاييد كشورهاى اروپايى قرار نگرفت.
در نهايت، روابط الجزاير فرانسه پس از ابطال انتخابات عمومى در سال 1992، بايد بطور خلاصه مورد ارزيابى قرار گيرد. قيام جبهه نجات اسلامى بدنبال وخيم شدن اوضاع اقتصادى و اجتماعى در الجزاير در اواسط دهه 80، باعث نگرانى فرانسه گرديد. يك جنبه خاص از نگرانى فرانسه، بخاطر اين حقيقت است كه اسلامگرايى مخالف همه ايدئولوژيهاى جمهورى غيردينى است كه با قوانين فرانسه، پيوند خورده است. يك عنصر قوى از اين ماهيت غيردينى، ناشى از حوادث خاصى است كه منجر به تصويب قانون 1905 گرديد و آن يك جريان پنهان و مخالفتبا دينگرايى بود و بطور صريح، مواجهه خود را با مذاهب سنتى و كليساى كاتوليك رم اعلام مىكرد. همچنين در اواسط دهه 1980 فراگير شدن نفوذ جنبش Foietpratique آسودگى خيال ناظران نگران فرانسوى را فراهم آورد، با اين حال اين جنبش تقريبا يك بخش جامع از جنبش "جماعت تبليغ" بود كه معتقد به پارسايى و سكوت بود و ريشه در شبهقاره هند داشت.
مساله حجاب در سپتامبر 1989 و واكنش گسترده فرانسه نسبتبه خاورميانهاىها، باعث ترويج تروريسم گرديد. ترس از احتمال فشار فزاينده مهاجران در فرانسه به طور آشكار از جنوب احساس مىشود كه با افزايش حمايت از جبهه نجات اسلامى الجزاير در ارتباط است و گفته مىشود كه در ارتباط با موفقيت چشمگير آنها در انتخابات محلى است. همان طور كه در انتخابات عمومى الجزاير به نظر مىرسيد كه پيروزى جبهه نجات اسلامى تضمين شده باشد، مناظره عمومى در فرانسه و بحث در ميان جامعه علمى در يك سطح پيشبينى نشدهاى از تنش كه تاكنون سابقه نداشت، شروع گرديد. (در كشور فرانسه، معمولا در تلويزيون و ديگر رسانهها، نسبتبه ديگر جاهاى اروپا، كمتر مسائل عمومى مورد بحث قرار مىگيرد) به دنبال لغو نتايج انتخابات از سوى ارتش الجزاير، در فرانسه نارضايتىهايى بوجود آمد. پس از آن وقايع، خط و مشى فرانسه در الجزاير نسبتبه الجزايريهاى مقيم فرانسه، چگونه بوده است؟ خصوصا دستگيريهاى گسترده مبارزان مسلمان، تاييدى بر اين نكته است كه مقام فرانسوى كه اين سخن را گفته است، چه قدر ديرفهم است: همه مسلمانان فعال فرانسه، هر برنامهاى كه داشته باشند، يا از فعالان جبهه نجات اسلامى هستند و يا بطور بالقوه از اعضاى آن محسوب مىشوند و عقايد آنها هيچ هماهنگى با ديگر نظرات جهانى، روشها و اهداف مختلف كه جهانشمول است، ندارد.
واضح است كه مقامات فرانسوى ذىربط، نهتنها با بيان اين مطلب كه عقايد مسلمانان هماهنگ نمىباشد، بىصلاحيتى خود را نشان دادند، بلكه يك جنبه از نژادپرستى سنتى اروپا و بيگانه ترسى را نيز نمايان ساختند. ولى اين مساله در سطح بينالمللى مورد اعتراض سياسى قرار گرفت، تا جايى كه جبهه ملى در انتخابات با تهديد، احزاب راست مركزى را تشويق كرد كه براى بدست آوردن راى وارد عمل شوند.
به نظر مىرسد كه مقامات دولتى فرانسه از تشكيل يك اقليت مسلمان در داخل مرزهاى اروپا، كه مىتوانند به عنوان ستون پنجم به نفع يك قدرت خارجى وارد عمل شوند، نگران مىباشند. اصليتبعضى از اين مسلمانان به كشورهاى همجوار در شمال آفريقا برمىگردد. به عقيده من، اين خطر بيشتر مىتواند از ناحيه معكوس آن يعنى هرگونه دخالت آشكار مذهبى در ايدئولوژى و اصولا ضد دين بودن و دنياگرايى دولت فرانسه، احساس شود.
در بررسى و توجه به اين چهار عامل، با بررسى تمام ديدگاهها، من به اين نتيجه رسيدم كه هنوز اين مورد كه اسلام تهديد مىباشد، اثبات نشده است. شايد عوامل قومى و منافع ملى در موارد خاص مطرح باشد، ولى اين ادعا كه اسلام عامل تشديدكننده است صحيح نمىباشد.
تنها نتيجهاى كه مىتوان گرفت اين است كه اقليتهاى مسلمان در اروپا، تاكنون بر سياستخارجى اروپا تاثير نگذاشتهاند، ولى نمىتوان گفت كه در آينده نيز تاثير نخواهند گذاشت كه البته در آينده نزديك احتمال آن مىرود.
حال ثمربخش خواهد بود كه راهها و روشهايى را كه در آن، روابط اقليتهاى مسلمان داخل و تاثير آن بر سياستخارجى احساس مىشود، بررسى گردد. براى اين امر، نياز به شناخت دو عامل داريم: نخست، ما بايد دو دسته از جنبشها را برحسب اهداف و نقش آنها در جوامع مسلمان اروپا و شيوه آنها در رسيدن به اهدافشان مورد بررسى قرار دهيم. دوم آنكه ما نياز داريم نقشى را كه اين مسلمانان برعهده دارند، به دقت مورد ارزيابى قرار دهيم.
براى رسيدن به اين تحليل، شناسايى چهار مشخصه از جنبشهاى اسلامى در اروپا الزامى است:
اول: بعضى از آنها مورد حمايت كشورهاى مبدا خود قرار مىگيرند. ما قبلا نيز از روابط بين دفتر مذهبى دولت تركيه، ديانت و حمايتهاى آن در شهر كلن آلمان صحبت كرده بوديم. از اين طريق، كارمندان تركيه به مساجد آلمان و ديگر مراكز هدايت مىشدند. ارتباط اين افراد با دولت تركيه، بيشترين اهميت را داشت. اين افراد به مدت پنجسال از جانب تركيه تعيين مىگرديدند و اين باعث مىشد كه خطر بالقوه بودن بدست گرفتن رهبرى مذهب آنها توسط آلمان، به حداقل مىرسيد.
در يك اقدام متفاوت، يك گروه مراكشى دستبه عملياتى در فرانسه زد. عمليات عليه مقرى كه در سال 1973 تاسيس شده بود، انجام گرفت. با اين حال، بلژيك و هلند علىرغم اينكه در اين مورد با دولت ميزبان همكارى لازم را نداشتند، روابط خود را با هيات رئيسه مراكشى اين گروه حفظ نمودند.
در هلند، خارجيان مىتوانند در انتخابات محلى شركت كرده، نمايندگان خود را انتخاب نمايند. كه در انتخابات محلى مسلمانان به موفقيتهايى دستيافتند و اين بيانگر وجود ارتباط قوى بين مسلمانان بود. براى اولين بار كه اجازه داده شد خارجيان در انتخابات محلى آلمان شركت كنند، شمار قابل توجهى از مراكشىهاى مهاجر در اين انتخابات نامنويسى كردند. مدتى قبل از برگزارى انتخابات، مقامات مراكشى اعلام كردند كه آنها نمىخواهند مراكشىها در انتخابات آلمان شركت داشته باشند. و نتيجه آنكه بخش عظيمى از كانديداها از نامنويسى خود انصراف داده، شمار زيادى از آنها در راىگيرى شركت نكردند. همچنين قابل توجه است كه در تظاهرات عليه رشدى، كمتر مراكشىها و تركها ديده شدهاند.
اين نتيجهگيرى، منطقى به نظر مىرسد كه جنبشهاى مسلمان با اينگونه ماهيت در جهت منافع كشور مبدا خود گام بردارند. اهداف آنها هم اين است كه از آنها حمايتشود و از اخراج مخالفين سياست دولت ميزبان يا به كنترل درآوردن آنها در اروپا جلوگيرى گردد. در كشورهاى تركيه و آلمان در اين خصوص و در تمامى زمينهها با هم همكارى مىكردند، در حالى كه ديگر كشورهاى اروپايى آن را رد مىكردند. سوئد حتى از قبول معلمين براى درس زبان (مادرى) و امامان جماعتبراى مساجد مسلمين خوددارى مىكرد.
دوم، بعضى گروهها هنوز غيرسياسى باقى ماندهاند و بيشتر تلاش خود را معطوف به جذب نيروى جديد و حفظ و ارائه خدمات به حاميان خود نمودهاند. با اين وجود، فعاليتهاى غيرسياسى آنها، از قبيل رفاه اجتماعى، تحصيل و تشويق افراد به پرهيزگارى جوامع مسلمين اهميت دارد. آنها در امور سياسى كشور مبدا و كشور ميزبان دخالتى ندارند و اگر هم دخالتى داشته باشند، در حداقل ممكن و براى اين است كه از آزادى عمل خود دفاع كنند. حوزه كارى جماعت تبليغى، مثال خوبى از اين مورد مىباشد.
سوم، بعضى از جنبشها بطور مشخص دستورالعملهاى سياسى خاصى دارند، ولى اين دستورالعملها بيشتر به نقش آنها در كشورهاى مبدا مىپردازند تا حيطه كارى در سطح بينالملل. بسيارى از سازمانها با تفكرات صوفىگرايانه و طريقتها را مىتوان در اين مقوله گنجاند. بعضى از طريقتهاى غرب آفريقا، خصوصا سنگال و شبهقاره هند سكوت اختيار كردهاند. در سالهاى اخير، آنها با سكوت خود، در ميان مردم نيز طرفدارانى يافتهاند. تا مدتهاى زيادى در بريتانيا حضور آنها مشهود نبود. و در خارج، ناظران اينگونه ارزيابى مىكردند كه صوفىگرى با مهاجرت آنها از بين رفته است. در اواسط دهه 1980، فعاليت آنها دوباره مشهود گرديد و اين امر تا حدودى بخاطر محققينى بود كه قبلا در اين زمينه كار كرده، فعاليت آنان را مىشناختند و تا حدودى هم بخاطر آن بود كه فعاليت آنها در تشكيلات سازمان يافتهاى آغاز گرديده بود. همچنين تا حدودى هم بخاطر شركت آنها در برخى از گروههاى بريتانيايى بوده است. امروزه آنها نقش مهمى در زندگى مسلمانان مهاجر از شبهقاره هند دارند. دخالت و شركت آنها در ياستبريتانيا بيشتر در سطح محلى مىباشد و بيشتر، هدف اين است، كه موقعيتهاى خود را بهبود بخشند. در فرانسه، طريقتهاى غرب آفريقا، داراى تشكلهاى سازمانيافتهترى نسبتبه طريقتهاى شبهقاره مىباشند.
چهارم، گروههاى كمى هستند كه ماهيت صريح و روشن سياسى دارند. در اين موارد، سؤالى كه پرسيده مىشود اين است كه افقهاى سياسى آنها كجاست؟ كه تقريبا در تمام موارد به كشور مبدا آنها برمىگردد. در اين حالت، مهاجرين جديد اروپا خارج از كنترل دولت و محدوديتهاى رسمى كشور مبدا مىباشند. اين پديدهاى است كه در آن، كشورى مثل تركيه، به دنبال آن است كه بر سياست مذهبى خود در آلمان چنگ بياندازد. ولى اين گروههاى مخالف با برنامه اسلامى، در كشور ميزبان از ديگر گروههاى مخالف آن كشور نيز تفكيك نمىگردند، خواه آنها كردهاى تركيه درسوئد و يا ديگر گروههاى مخالف عراقى در لندن باشند. اگر شمار زيادى از مهاجران باشند، ممكن است كه در يك واقعه يا موقعيت، احساس همدردى آنها نيز ديده شود، مثل آن چيزى كه در قضيه كشمير در بريتانيا رخ داد. ولى حادثه هر چه باشد، اعمال فشار آنها بر سياستهاى دولت ميزبان براى دولت مبدا بسيار حياتيتر مىباشد تا براى آن مهاجرين. در نهايت، كشمكشهاى ايجادشده، يكى از موضوعات قابل بحث امنيت داخلى محسوب مىشود تا چيز ديگر.
با توجه به اين چهار مشخصه، من نمىخواهم تاثير آنها را انكار نمايم، ولى به نظر من، اگر تاثيرى وجود داشته، بيشتر برروى سياستخارجى كشور مبدا بوده است و بيشتر بر روى سياستهاى داخلى كشورهاى ميزبان از جنبه محلى و ملى تاثيرگذار بوده است.
عامل دومى كه نياز به بررسى اجمالى دارد، سرمايهگذارى مىباشد و اين خصوصا به خاطر آن است كه در افكار عمومى، اغلب عامل اصلى نگرانى محسوب مىگردد. بىترديد، بسيارى از سازمانهاى غيرمستقل، با سرمايهگذارى خارجى حمايت مىشوند. با گذشت زمان، از مقدار اين كمكها كاسته شده است. افزايش مسجدهاى جديد كه يا ساخته شده و يا خريدارى شدهاند، با سرمايه جوامع مسلمانان داخلى بوده است. به تازگى نسل جديدى از امامان جماعت ديده شدهاند كه آنها يا اغلب نيمه وقتبه اين كار اشتغال دارند و يا از افراد داوطلب مىباشند.
جدا از بعضى سازمانها كه در عمل، سازمانهاى دولتى محسوب مىشوند، از قبيل DITTB آلمان، هنوز پرسشهاى زيادى در مقابل نفوذى كه اين سرمايهگذاريها در عمل مىتواند داشته باشد، وجود دارد. مسجد صدامحسين در بيرمنگام با سرمايه دولت عراق ساخته شد، ولى امروزه تنها اثرى كه از دولت عراق دارد، نام آن مىباشد. بنياد اسلامى لستر بطور متناوب متهم گرديد كه براى عربستان سعودى كار مىكند. اين بنياد بطور يقين كمكهايى از عربستان دريافت مىكردهاست، ولى اگر شباهت و هماهنگى در ديدگاهها ديده شود، بخاطر حمايتهاى مالى مىباشد تا نتايج آن. پس از يك دوره از همكارى، بين كالج مسلمانان در لندن (كه ليبى آن را براساس انجمن نداى اسلامى بنا نهاد) و برخى سازمانها كه مقر اغلب آنها در برلوى بود، اين روابط بخاطر مساله سلمان رشدى از بين رفت. در خلال جنگ خليجفارس، بعضى از نمايندگيهاى عربستان پى بردند كه سرمايه و با نيروى انسانى كه آنها مهيا كردهاند و يا هنوز در حال تدارك آن هستند، توان رويارويى و يا پيشگيرى خصومت مسلمانان بريتانيا با عربستان سعودى، بخاطر شكست عراق را ندارند.
با ملاحظه اين عناصر بود كه من به اين نتيجه رسيدم، هرگونه فشار اقليت مسلمان در اروپا بر سياستخارجى اروپا كمترين تاثير را دارد و در هر رويداد وقتى كه تاثيرى نيز وجود دارد، بخاطر برنامه مسلمين نمىباشد، بلكه بخاطر مسائل قومى وملى است. در حقيقت، تاثير اقليتهاى مسلمان در اروپا قابل توجه است، ولى فقط بر چند جنبه از سياست داخلى، از قبيل دولت محلى، تحصيل، بهداشت، رفاه اجتماعى و غيره تاثيرگذار مىباشند. با اين حال، به نظر مىرسد كه آنها تهديد بالقوهاى در آينده نمىباشند. در حقيقت، اگر تهديدى هم وجود داشته باشد، به نظر مىرسد كه در درازمدت بخاطر حضور مسلمانان اروپا مىباشد كه بر ياستخارجى تاثير مىگذارند و آن هم به طور مستقيم و از راه فشار مبارزه است و يا غيرمستقيم و از طريق تاثير بر افكار عمومى. اين مساله مىتواند براى مسلمانانى كه در اروپا متولد شدهاند و اكنون اروپايى محسوب مىگردند نيز مهم تلقى گردد. در حال حاضر، حدود نيمى از مسلمانان انگليس را متولدين در انگليس تشكيل مىدهند. براى اينها و نسل بعد، ارتباط با كشور مبدا ضعيف و ضعيفتر مىگردد. بعضى از آنها ممكن است هويتخود را در ارتباط با كشور مبدا حفظ نمايند و برخى ديگر ممكن است هويت اسلامى خود را از روى ميل و آگاهانه تقويت نمايند. بىشك، سازماندهندههايى كه توان بسيج مسلمين را دارند و مىتوانند بر كشور ميزبان فشار وارد نمايند، بوسيله احزاب كشور مبدا اداره مىگردند و چيز عجيبى هم نمىباشد. همين سياست را قدرتهاى اروپايى عليه امپراتورى عثمانى در استانبول، براى اقليتهاى غيرمسلمان در پيش گرفتند. در نهايت، امكان دارد كه اين اعمال فشارها به ميانهرو كردن دولتهاى اروپايى در اتخاذ سياستهاى سازنده با جهان اسلام منجر شود; مىتوان بعضى دولتهاى مسلمان را به عنوان "ستون پنجم" در نظر نگيريم و آن هم صرفا به خاطر ماهيت اسلامى و معنوى همه كشورهاى مسلمان مىباشد.
1) رئيس مركز مطالعات اسلام و روابط اسلام و مسيحيت در دانشكده سلىاوك دانشگاه بيرمنگام انگليس
2) كارشناس دفتر تحقيقات اسلامى