در محضر خورشيد (25)
درسهايى از تفسير سوره نور
نورِ خاص، هدايت مخصوص
سيدضيإ مرتضوى اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرقيَّةٍ وَ لا غَربيّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيىُ، و لَو لَم تَمسَسْهُ نارٌ نورٌ عَلى نورٍ يَهدِى اللَّهُ لِنورِه مَن يَشاءُ وَ يَضرِبُ اللَّهُ الأَمثالَ لِلناسِ و اللَّهُ بِكُلِّ شىءٍ عليمٌ. «آيه 35» اشاره:
در قسمت پيش، پس از شرح كلى آيه و ذكر پارهاى نكات ادبى و لغوى، در باره مفردات اين آيه شريفه كه يكى از آيات پردامنه در بحث و تفسير مىباشد، فراز «اللَّه نور السموات و الارض» را شرح و تفسير كرديم و در باره نور و چگونگى اتصاف وجود خداى سبحان به اين وصف، سخن گفتيم. در آن قسمت اشاره كرديم كه آيه پس از اين وصف، مَثَلى را به زيبايى براى نورِ خداوند آورده است. سپس يادآور مىشود كه خداوند هر كس را بخواهد به نور خودش هدايت مىكند و آنگاه با اين جمله كه خداوند مَثَلها را براى مردم مىزند، سنت خويش در هدايت مردم و افزودن بر ميزان معرفت آنان از جمله با مثالهاى گويا و پرنكته را ياد مىكند و با تأكيد بر دانايى و آگاهى خداوند به هر چيز، آيه را به پايان مىبرد. سه آيه پس از اين نيز بنا بر يك تفسير، ادامه همين آيه به شمار مىرود كه براى پرهيز از طولانى شدن بحث و از آنجا كه بنا بر يكى از دو احتمال چنين است، پس از اين آيه، در مجموعهاى ديگر به شرح آن خواهيم پرداخت. مَثَلُ نوره كمشكوةٍ فيها مصباحٌ، المصباحُ فى زجاجةٍ، الزجاجةُ كأنَّها كوكبٌ درىٌّ؛ تشبيه و تمثيلى كه در اين فراز آيه و ادامه آن، به كار رفته، نور خداوند را مانند قنديل و چراغدانى مىشمارد كه در آن، چراغى در داخل حبابى شيشهاى قرار گرفته باشد؛ حبابى كه گويا ستارهاى فروزان است. پس از آن نيز اوصافى را براى آن برشمرده كه خواهد آمد. اينكه در اين فراز منظور از «نور» چيست، احتمالات و گفتههاى چندى مطرح شده است؛ ايمان، قرآن، پيامبر(ص)، دليلهاى توحيد و اطاعت خداوند. براى هر يك از احتمالها نيز شواهدى از قرآن بيان شده است. همان گونه كه در باره خود اين مَثَل و اجزاء آن و مصداقهاى هر يك، گفتههاى مختلفى وجود دارد كه در اينجا مجال پرداختن به همه آنها نيست. از آن ميان و با الهام گرفتن از آنچه مفسّر ارجمند، علامه طباطبايى، در اين باره گفتهاند، معنا و تفسيرى كه در مقايسه با ديگر گفتهها و احتمالات، دقيقتر و جامعتر و مناسبتر با مجموع آيه شريفه مىرسد را بازگو مىكنيم و اميدواريم همين مختصر بتواند گوشهاى از نقابى كه بر حقيقت و معارف والاى آيه افتاده را به كنارى بزند و شعاعى از نور زيبايىهاى آيه را بنماياند. اين كدام نور است؟
در شرح فراز نخست آيه، به تفصيل بيان كرديم كه منظور از «نور»، در جمله «اللَّه نور السموات و الارض» چيست. اينك نخستين پرسشى كه بايد پاسخ گفت اين است كه چنان كه در نگاه اول به نظر مىآيد، «نور» در فراز «مَثَلُ نُورِه» همان است كه در آغاز آيه، در جمله «اللَّه نور السموات» آمده و در واقع اين مثال و تشبيه، مثال براى همان نور است؟ از گفته برخى مفسّران، به ويژه آنان كه فراز نخست را نيز از باب تشبيه و مجاز شمردهاند، استفاده مىشود كه هر دو را ناظر به يك حقيقت دانسته و يك نور گفتهاند؛ به اين بيان كه خداوند كه نور آسمانها و زمين است، اين نور او همانند چراغدانى مىماند كه آن اوصاف را براى آن برشمرده است. در پايان آيه، جمله «يهدى اللَّه لنوره من يشاء» يك بار ديگر اين سؤال را مطرح مىكند كه منظور از آن نور چيست؟ اندك تأمل در آيه نشان مىدهد كه «نورِ» دوم و «نورِ» سوم يكى است، و درست از همين نقطه بود كه فخر رازى، نورِ ياد شده در فراز اول را نيز نورِ هدايت شمرد - كه شرح آن در قسمت پيش گذشت - زيرا نورِ اول و دوم را يكى دانسته و نورِ سوم كه با نورِ دوم يكى است و معنايى روشن دارد، قرينه است بر اينكه منظور از نورِ دوم، همان «هدايت» است. بر اين اساس منظور از آيه اين خواهد شد كه خداوند هدايتگر آسمانها و زمين است، و مثال نور هدايت او همانند قنديلى است كه وصف آن در آيه رفته است و خداوند هر كس را بخواهد به نور هدايتِ خويش، هدايت مىكند. ولى در بخش گذشته به تفصيل به نقد گفته يادشده و ديگر گفتهها پرداختيم و بر اين حقيقت پاى فشرديم كه منظور از «نور» در جمله «اللَّه نور السموات» همان نور وجود و عام است كه همه هستى را فرا گرفته و ظهور وجودى همه موجودات بستگى تمام به آن دارد و هر چه هست از اوست بلكه اوست. او نور «بالذات» و قائم به خويش است و ديگر موجودات، همه نورهاى «بالغير» هستند كه هر يك به فراخور گستره وجودى خود، بهرهاى از وجود گرفتهاند. ولى نور دوم و سوم، نور ويژهاى است كه خاص مؤمنان است و ديگران از آن بىبهرهاند. اين نور، همان نور شناخت و معرفتى است كه مؤمنان، به آن وسيله، به سعادت جاودانه دست مىيابند. شاهد اين سخن آنكه: آيه در فراز دوم نگفته است: «مَثَلُ هذا النور» كه اشاره مستقيم به نور در فراز اول باشد، بلكه «نور» را به ضميرى اضافه كرده است كه به «اللَّه» برمىگردد. «مثل نوره» يعنى «مثل نور اللَّه». حال بايد پرسيد اين چه نوع اضافهاى است و چه معنايى مىتوان از آن برداشت كرد؟ اضافه «نور» به «اللَّه»
در ادبيات، دو گونه كلّى براى اضافه برشمردهاند؛ حقيقى و لفظى. اضافه لفظى، همان گونه كه از نام آن پيداست، دخالتى در معنا ندارد و در محدوده اضافهشدن عامل به معمول خويش مطرح مىشود؛ همانند: «زيد ضاربُ بكرٍ؛ زيد زننده بكر است.» اضافهشدن نور به ضمير «ها» در اينجا قطعاً از اين نوع نمىباشد بلكه اضافه حقيقى است كه بيشتر اضافهها نيز از اين نوع مىباشد. اما اضافه حقيقى نشاندهنده نوع رابطهاى است كه ميان كلمه اول (مضاف) و كلمه دوم (مضافاليه) در معنا وجود دارد، پس اين نوع اضافه، معنايى را مىرساند كه در خود جاى داده و نوع رابطه دو كلمه را مشخص مىكند؛ اين رابطه و معنا سه گونه است: گاه ظرفبودن را مىرساند، يعنى نشان مىدهد كه كلمه اول (مضاف) در چه ظرف زمانى يا مكانى واقع شده است. در واقع اين نوع اضافه حقيقى، مفاد كلمه «فى» در زبان عرب و «در» در زبان فارسى را مىرساند؛ همانند «كوكب السماء؛ ستاره آسمان» و يا «يوم الجمعة؛ روز جمعه». معلوم است كه اضافهشدن «نور» از اين نوع نمىباشد. نوع ديگر اضافه حقيقى، آن است كه بيانكننده جنس مضاف (كلمه اول) مىباشد. وقتى گفته مىشود «خاتم ذَهَبٍ؛ انگشترِ طلا» يعنى انگشترى كه «از» جنس طلا مىباشد؛ پس اين نوع اضافه در زبان عربى معناى «مِن» و در فارسى معناى «از» را مىرساند. در عربى به اين نوع اضافه، اضافه «جنسيه» مىگويند. نوع سوم اضافه حقيقى، آن است كه «ملكيت» را مىرساند. وقتى گفته مىشود «كتاب زيد»، نه مىتوان آن را از نوع ظرف گرفت و نه جنس، بلكه مىرساند كه كتاب «مال» زيد است؛ در زبان عربى چنين مفهومى را با «لام» مىرسانند و در فارسى با كلماتى چون «براى». به اين نوع اضافه، اضافه «ملكيت» گفته مىشود. پس در تحليل اين سه نوع اضافه مىتوان گفت ميان كلمه اول و دوم در نوع اول، كلمه «فى» نهفته است، و در نوع دوم، كلمه «مِنْ» و در نوع سوم، كلمه «لِ» نهفته است. ملاحظه كرديد كه «نوره» قطعاً نمىتواند از نوع اول باشد؛ بنابراين يا بايد از نوع دوم گرفت و يا سوم. اگر از نوع دوم باشد، يعنى نورى كه از جنس خداوند است، يعنى مثال نورى كه خداوند است. ولى اگر از نوع سوم باشد، مثال نورى خواهد بود كه براى خداوند است. علامه طباطبايى، اضافه يادشده را از نوع سوم مىشمارد، بنابراين منظور وصف و بيان نورى كه خود خداوند متعال است، نيست بلكه مثال براى نورى مىباشد كه از آنِ خداوند است و او افاضه مىكند و هر كس دارد، از او دارد. و با توجه به اينكه همين نور در پايان آيه يك بار ديگر تكرار شده و ترديدى نيست كه آن نور، نور خاص است و نه عامّ، پس اين نور نيز آن نور عام و فراگيرى كه ظهور وجودى همه موجودات از آن است نمىباشد. اين نور، نور مخصوص مؤمنان است كه خداوند به آنان ارزانى داشته است. بر اين اساس، نور دوم كه مثال ذكر شده در آيه براى شرح و تبيين آن است، همان است كه در آيات زيادى آمده و خداوند به گونهاى خاص از آن نام برده و به خويش نسبت داده است؛ مانند اين آيات: يُريدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ؛(1) أوْ مَن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فى النَّاسِ كَمَنْ مَثَلَهُ فى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِّنْها؛(2) يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ؛(3) أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلأسلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ من رَبِّهِ؛(4) اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنّ الظُّلُماتِ اِلى النُّورِ.(5) و آياتى از اين دست كه از ايمان و معرفت، به نام نور يا نور خداوند ياد كرده است و تنها براى دستهاى از بندگان خداوند مىشمارد. هدايت الهى نيز دو گونه است؛ يكى «هدايت عام» و فراگير كه شامل همه موجودات مىشود و هيچ موجودى از تدبير و هدايت خداوند بيرون نيست؛ يعنى همان هدايت عمومى كه آياتى چون اين آيه كه موسى(ع) و هارون(ع) در پاسخ فرعون گفتند، به آن اشاره دارد: «رَبُّنَا الَّذى أَعْطَى كُلَّ شَىءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛(6) پروردگار ما كسى است كه آفرينش هر چيزى را به او داد و سپس آن را هدايت كرد.» يكى نيز «هدايت خاص» است كه آيات بسيارى آن را ويژه كسانى شمرده كه شايستگى آن را داشته باشند و بر اساس همين شايستگى، خداوند به آنان اعطا كند. رحمت الهى نيز - چنان كه در آغاز سوره آورديم - دو گونه است؛ يكى رحمت عام و مطلق خداوند كه همه موجودات را در بر گرفته است و صفت «رحمان» به آن اشاره دارد؛ و ديگرى رحمت خاص الهى كه تنها شامل حالِ مؤمنان است و صفت «رحيم» بازگوكننده آن است. در آيه مورد بحث نيز دو گونه نور بازگو شده است؛ يكى نورِ عام الهى كه نور وجود و حقيقت هستى است و روشنىبخش و به عبارت ديگر آفريننده همه موجودات مىباشد، و ديگرى نورِ خاص الهى كه ويژه مؤمنان است. اولى با جمله «اللَّه نور السموات» بيان شده و دومى با جمله «مثل نوره» و «يهدى اللَّه لنوره». آيا اين نورِ خاص، قرآن است؟
در آياتى چند، از قرآن به عنوان نور ياد شده است. قرآن نيز نورِ خاص الهى و هدايت خداوندى است كه فقط مؤمنان از آن بهرهمند مىشوند، ولى با اين همه، منظور از نورِ مورد بحث در اين فراز، نمىتواند قرآن كريم باشد. زيرا آيه در صدد بيان حال همه مؤمنان است؛ چه آنان كه پيش از نزول قرآن، به انبياء گذشته ايمان آوردند و چه ساير مؤمنان. علاوه اينكه، اين نور در آيات ديگرى به عنوان وصف حال مؤمنان آمده است و روشن است كه خودِ قرآن نمىتواند صفت كسى قرار گيرد، و اگر منظور معارف و حقايق قرآنى باشد، كه همان هدايت است و معنايى خواهد بود كه به عنوان نورِ خاص معرفى كرديم. محدوده مثال
نكته دوم در شرح مثال نورِ خاص الهى اين است كه مثال مورد بحث، فقط كلمه «مشكوة» نيست بلكه دنباله آن نيز جزء مثال مىباشد و مجموعاً حالت نور هدايت و ايمان را ترسيم مىكند. بنابراين هر چند نقطه محورى مثال كه تناسب با نور دارد، كلمه «مصباح» است ولى همه اوصافى كه آمده جزء مثال مىباشد؛ از اينرو، نظر برخى مفسّران كه با توجه به اين نكته گفتهاند در آيه يك نوع تقدّم و تأخر صورت گرفته و در واقع، معناى آن چنين است «كمصباح فى مشكوة» درست به نظر نمىرسد و نيازى به اين توجيه نيست. بلكه آيه شريفه با همين عنايت كه مجموع اوصاف يادشده جزء مثال قرار گيرد، فرموده است «كمشكوة فى مصباح» و نه: «كمصباح فى مشكوة». شرح مثال
آيه مورد بحث در تشبيه نور خاص الهى سه فراز دارد؛ نخست در تشبيه و درخشش و فروزندگى آن قنديلى را فرض مىكند كه درون آن چراغى گذاشتهاند، چراغ نيز درون حبابى شيشهاى و شفاف است، و حباب نيز همانند ستارهاى درخشان است كه تابش آن چشم را خيره خود مىكند. در اين حال، اصل نور از چراغ است و آنچه مايه درخشش بيشتر و ثبات و بقاى آن نور است، يكى حبابى است شفاف كه نور چراغ را احاطه كرده و ديگرى چراغدانى است كه در جايگاهى مناسب و مشرف، چراغ را از باد و باران نگه مىدارد و مايه تابش بهتر و فراگيرى بيشتر آن مىشود. اين وضعيت، شرايط كاملاً مناسبى را براى تابش و نورافشانى هر چه بيشتر و گستردهتر و درخشندگى فزونتر چراغ فراهم مىسازد و آرامش خاطر بيشترى را به افراد در دوام و بقاى آن مىبخشد. جمله «مثل نوره كمشكوة فيها مصباح، المصباح فى زجاجة، الزجاجة كانّها كوكب درّى» فراز اول مثال است كه مفهوم يادشده را بازگو مىكند. جمله «يوقد من شجرة مباركة ... » فراز دوم مثال است كه در تأكيد بر كمال درخشش و در ادامه شرح اوصاف پيرامونى چراغ، به توصيف مايه سوخت آن مىپردازد. سپس در تأكيدى سه باره با جمله «نورٌ على نور»، شدت نورانيت و چشمنوازى روشنايى آن را خاطرنشان مىكند كه شرح آن خواهد آمد. يُوقد من شجرةٍ مباركةٍ زيتونةٍ لا شرقيةٍ و لا غربيةٍ يكاد زيتها يُضيىء و لو لم تمَسْسهُ نارٌ، نورٌ على نورٍ؛ چراغى كه شرح تابش و درخشش آن رفت، آنچه مايه درخشندگى دوچندان آن مىشود، روغنى است كه ماده سوخت و مايه روشنايى آن است. روغنى با اين ويژگىها: از درخت زيتونى كه پرثمر و بابركت است: مِنْ شجرةٍ مباركةٍ زيتونةٍ؛ درختى كه نه شرقى است و نه غربى: لا شرقيّةٍ و لا غربيّةٍ؛ درخت زيتونى كه روغن برگرفته از آن چنان صاف و مرغوب است كه نزديك است خودبهخود شعلهور شده، روشنايى بخشد، هر چند آتشى به آن نرسد: يكادُ زيتُها يضيىء و لو لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ. ظاهراً كلمه «مباركة» وصف براى خود درخت است و نه مكان آن، لذا معناى درخت پرثمر و بابركت را براى آن برگزيديم. منظور از «لا شرقية و لا غربية» چيست؟
از نظر ادبى، مىدانيم كه كلمات «لا شرقية» و «لا غربية» صفت براى «شجره» است كه با تصريح به نام آن، در واقع صفت براى «زيتونه» مىباشد، اما اينكه منظور از اين وصف چيست، گفتههاى چندى وجود دارد كه به جز يك گفته، دليل و شاهد تعيينكنندهاى براى بقيه ارائه نشده است و از خود آيه نيز نمىتوان بر آنها گواهى آورد. برخى گفتهاند درخت يادشده از درختهاى دنيايى نيست تا در شرق يا غرب باشد. برخى نيز آن را درخت زيتونى شمردهاند كه در منطقه شام رشد مىكند و شام از نظر موقعيت جغرافيايى در منطقهاى قرار دارد كه به گفته اينان در ميانه شرق و غرب مناطق مسكونى كره زمين است. ولى آنچه از خود آيه، با توجه به تأكيد بر درخشش نور چراغ و جلاء و مرغوبيت ماده سوخت آن، برمىآيد اين است كه روغن آن، برگرفته از درختى است كه به خاطر قرار گرفتن در جاى مناسب، آفتاب در طول روز به خوبى بر آن مىتابد و به گونهاى نيست كه يك بخش آن در نصف روز آفتاب نبيند؛ زيتون چنين درختى كاملاً مرغوب است و روغنى كه از آن به دست مىآيد خالص و مستعدّ براى سوزاندن مىباشد. اين معنا، افزون بر اينكه در روايت نيز آمده، به برخى از مفسّران از جمله «ابنعباس» نسبت داده شده است. مفسّران نامدارى چون علامه طباطبايى، طبرسى و فخر رازى نيز آن را پذيرفتهاند. روشن است اين معنا، چنان كه برخى از مفسّران نيز يادآور شدهاند، هر چند شرقى يا غربىبودن را نفى مىكند، ولى به يك معنا وصف شرقى و غربى را براى درخت يادشده برمىشمارد؛ يعنى هم از نيمه شرقى آفتاب و هم از غربى آن بهره مىبرد، چرا كه تابش خورشيد بر آن، كامل است و درخت در هر حال زير تابش آن قرار دارد. اينها همه تأكيد دوچندانى بر درخشش كامل و روشنايى چراغى است كه مثال براى نور ايمان و معرفت قرار گرفته است. شاهد اين تأكيد جمله پس از اين است كه اين تعبير بر موغوبيت روغن تأكيدى دوچندان مىكند: روغن آن - تو گويى - كه مىخواهد خودبهخود و بدون نزديك كردن آتش به آن، شعلهور شود. يعنى چنان آماده سوختن است كه با كوچكترين جرقهاى مىتوان آن را شعلهور ساخت. حال يك بار ديگر مىتوانيم مثال يادشده را كه براى تبيين كمال درخشش و روشنىبخش نور ايمان به كار گرفته شده مرور كنيم: 1- چراغى درون حبابى شيشهاى شفاف كه باعث درخشش بيشتر و انعكاس بهتر نور مىشود، قرار گرفته است. 2- حباب شفاف همانند ستارهاى درخشنده است كه مىدرخشد. 3- چراغ به همراه حباب خود، داخل قنديلى قرار گرفته است كه هم مايه نوردهى بيشتر مىشود و هم بهتر نگهدارى مىگردد. 4- چراغى كه از مرغوبترين مواد سوختى استفاده مىكند. 5- درختى پربار و بابركت كه در بهترين موقعيت براى رشد قرار دارد. 6- روغنى كه كاملاً آماده سوختن و شعلهور شدن است لذا بهترين نور را توليد مىكند. اين اوصاف باعث مىشود كه چراغ بهترين شرايط را براى نوردهى داشته باشد و درخشش آن دوچندان مىشود. و با اين اوصاف و شرايط است كه تعبير «نورٌ على نورٍ» قوّت و شدّت دوچندان نور اين چراغ را خاطرنشان مىكند. پيشتر در شرح نكات ادبى آيه، اشاره كرديم كه كلمه «نورٌ» در اينجا، خبر براى ضميرى محذوف است؛ در واقع جمله چنين است: «هو نورٌ على نورٍ». مرجع اين ضمير مىتواند كلمه «نور زجاجة» باشد كه از خود مثال مىتوان استخراج كرد. احتمال ديگر آن است كه تعبير يادشده، نورهاى حاصل از چراغى با اين اوصاف را وصف مىكند. اما اينكه منظور از جمله «نور على نور» چيست، دو احتمال مىرود؛ هر دو احتمال نيز قابل توجه است: 1- كثرت و دوچندانى نور 2- دو نوع نور احتمال اول بر اساس تعبير رايج در گفتگوهاى معمول است كه براى رساندن فراوانى و كثرت يك چيز، از چنين تعبيرهايى استفاده مىكنند؛ تعبيرهايى مثل: قرض بالاى قرض، براى بدهى زياد؛ يا: صف در صف، براى صفوف متعدد. احتمال دوم كه تعداد واقعى را مىرساند، اشاره به دو نوع نور دارد؛ يكى نورى كه از چراغ مىتابد و اصالت دارد چرا كه واقعاً از خودِ چراغ است، پس چراغ حقيقتاً و اصالتاً توليد نور مىكند، و ديگرى نورى است كه از حباب شيشهاى با قوّت و درخشش بيشتر به اطراف مىتابد ولى از خودِ حباب نيست و آن را از چراغ گرفته است و در واقع مجازاً و به شكلى عارضى داراى نور است. پس در حقيقت يك نور، بيشتر وجود ندارد كه با نسبتدادن آن به چراغ و شيشه، دوتا مىشود ولى روشن است كه نسبت آن با چراغ حقيقى و حباب مجازى است؛ يكى اصالت دارد و ديگرى ندارد. چه تناسبى ميان مثال و نورِ خاص الهى وجود دارد؟
اينك با روشن شدن معناى مثال در آيه، بايد به اين پرسش پرداخت كه چه تناسب و ارتباطى ميان اين مثال و نورِ خاص الهى وجود دارد و وجه شباهت اين دو چيست؟ اين سؤالى است كه در باره هر تشبيه و مثالى وجود دارد كه بايد در به كار بستن مثال، نقطه يا نقاط مشترك ميان آن دو را در نظر گرفت و در تبيين مثالها به آن توجه كرد. آنچه در اينجا براى آن مثال و نمونه ذكر شده و به اصطلاح «مُمَثَّلله» مىباشد، نورِ خاص الهى است كه فقط بر دلهاى مؤمنان مىتابد. اين نور شبيه به نور چراغى شده است كه اوصاف آن بازگو شد. اين مثال كه در مجموع و با جزئيات خود، در همان حال كه مثال و نمونه گويايى براى بيان اصل شدّت و درخشش نور ايمان و هدايت الهى است، هر يك از اجزاى آن نيز مىتواند در اشاره به يك بُعد از ابعاد اين نورِ خاص باشد و اين نكته درخور توجهى است كه در برخى از روايات آمده و در بيشتر تفاسير بازگو شده است. به هر حال در پاسخ به سؤال يادشده، احتمالاتى رفته و در تفاسير مختلف، هر يك بر اساس برداشت و ذوق تفسيرى خويش، تطبيقهايى صورت گرفته كه هر يك در جاى خود مىتواند قابل توجه و تأمل باشد، به ويژه با توجه به اين حقيقت كه آيات قرآن كريم، علاوه بر آنچه از ظواهر الفاظ و جملات آن هويداست، داراى تأويلها و لايههاى عميقترى از معنا و حقيقت هستند كه افراد، بسته به مراتب معرفت و ذوق تفسيرى و مشرب علمى خويش به سراغ آنها مىروند و در روايات اسلامى نيز، اصل تأويل و بطون قرآن، امرى قطعى به شمار مىرود. به عنوان مثال در آيه مورد بحث، چنين تطبيقى در باره اجزاء مثال مطرح شده است: «زجاجه» همان قلب مؤمن است كه در درون آن «مصباح» ايمان شعله مىكشد. حافظ و منعكسكننده و «مشكوة» آن، سينه مؤمن است كه به تعبير ديگر، شخصيت اعتقادى او است. پس قنديل و چراغدان، چراغ ايمان مؤمن، سينه و شخصيت عقيدتى وى مىباشد. «چراغ» ايمان او، ريشه در وحى الهى دارد كه عصاره آن با نهايت و صفا و پاكى در فطرت انسان موج مىزند و در انسان كاملى چون پيامبر اكرم(ص)، همه وجود وى را فرا مىگيرد. شجره طيبهاى كه به تعبير قرآن، در مثالى ديگر «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فى السَّماءِ تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينِ بِإذْنِ رَبِّها؛(7) ريشه آن در زمين پابرجاست و شاخه آن در آسمان، هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مىدهد.» با اين بيان مىتوان «نور على نور» را اشاره به دو نور وحى و نور فطرت نيز شمرد كه يك پيام و مفاد هر دو يكى است و منطبق بر يكديگرند، و پيام وحى و نداى فطرت، سازگار با هماند و بر يك حقيقت گواهى مىدهند، و اين چنين است كه در روايات ما تأكيد شده است كه خداوند بر آدمى دو حجت دارد؛ يكى حجت ظاهرى و بيرونى كه پيامبران و پيشوايان الهى به سوى خلقاند، و ديگرى حجت باطنى و درونى كه عقل و فطرت آدمى است كه در همه آدميان نهاده شده است.(8) آن وقت كلمه «فى بيوتٍ» كه در آيه بعد آمده - بنا بر احتمالى كه متعلق و مربوط به آيه مورد بحث باشد، چنان كه برخى مفسّران از جمله علامه طباطبايى معتقدند - بيانكننده جايگاه مؤمنانى است كه درون سينه خويش، قلبى روشنشده از نورِ ايمان دارند؛ اين مؤمنان با آن شخصيت اعتقادى و دل سرشار از ايمان و معرفت، درون خانههايىاند كه خدا خواسته است شأن والا و مقام بالا يابند. كه شرح آن در آيه بعد خواهد آمد. گفتهها و احتمالهاى ديگرى نيز در تطبيق جزئيات مثال، وجود دارد كه عمده آنها مربوط به ايمان و هدايت، از ابعاد مختلف مىباشد. اگر در روايات نيز چند گونه معنا و تطبيق وجود دارد، نوعاً برخاسته از بيان مصداقهايى بارز و يا تفاوت در تعبير و در مقام تطبيق است و نه اختلاف در تفسير و بيان مفهوم و مراد آيه. يهدى اللَّهُ لنوره مَن يشاء در آيه مورد بحث پنج بار كلمه نور تكرار شده است؛ دو بار آن با تعبير «نور على نور» كه به هدف تكميل و تأكيد مثال بود و شرح آن گذشت. سه بار ديگر، چنان كه پيشتر نيز آورديم، يكى در آغاز آيه، اشاره به نور «عام» الهى است كه همه «وجود» را فرا گرفته است (اللَّه نور السموات و الارض)؛ ديگرى نورِ «خاص» الهى كه مثال مورد بحث در شرح وصف آن بود (مثل نوره كمشكوة فيها مصباح ...) و سومى جمله «يهدى اللَّه لنوره» است كه باز يادآور نورِ خاص الهى است و ويژه كسانى است كه خداوند بخواهد و همين فراز، خود قرينهاى گويا بر اين بود كه نور دوم نيز نور خاص خداوند است. اين قطعه از آيه، بر اين حقيقت تأكيد مىورزد كه خداوند هر كس را بخواهد و شايسته بداند به سوى نور خويش هدايت مىكند؛ همان نورى كه آن مثال، با آن ويژگىها براى آن برشمرده شد. در شرح اين جمله چند پرسش مطرح است كه بايد به آن پرداخت: 1- منظور از اينكه خداوند هر كس را بخواهد به اين نور خاص هدايت مىكند چيست و اساساً چه نسبتى ميان هدايت آدمى و خواست خداوند وجود دارد؟ 2- منظور از اين نور كه از آن به نور خاص تعبير مىشود چيست؟ 3- چه كسانى در دايره اين هدايت ويژه قرار مىگيرند كه با تعبير «من يشاء؛ هر كس را بخواهد» از آنان ياد شده است؟ نسبت «هدايت» و «خواست» خداوند
يكى از مباحث قديمى و پردامنه قرآن، موضوع هدايت و ضلالت است كه ربط مستقيم آن با موضوع جبر و موضوع اختيار، و قضا و قدر، آن را بسى گستردهتر و دشوارتر كرده است و ظاهربينى و بىدقتى يا كمدقتى در آيات شريفه و داورىهاى خرد، مايه لغزش بسيارى از افراد شده و گرايشها، مذاهب ناصوابى را شكل داده است. كوتاهى در فهم معارف بلند دينى و فاصله گرفتن از «عترتِ» پاك پيامبر(ص) كه قرين «كتاب» الهى و عدل قرآن كريماند، نتيجهاى كه به دست داد انحراف بزرگى بود كه يكى به صورت مسلك «اشاعره» نمايان شد و ديگرى جامه اعتزال پوشيد و با عنوان «معتزله» در برابر اشاعره، پرچم مخالفت برافراشت. و آن همه خسارات علمى و عملى و اعتقادى به بار آمد. شيعه به پيروى از عقل سليم و عترت پاك(ع)، از جمله با شعار «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الأمرين» بسيار تلاش كرد كه از سنگلاخ انحرافات و از ميان گرد و غبارى كه مسلكهاى مختلف برپا كردند، مؤمنان را به سلامت به كوثر حقيقت و شهر دانشى كه پيامبر(ص) بنيان نهاد برساند. در اينجا مجال چندانى براى پرداختن به اين موضوع مهم و اساسى كه از دشوارترين مباحث عقيدتى و تفسيرى است نيست و بايد آن را در جاى ديگر و به گونهاى مستقل پىگيرى كرد.(9) ولى به اختصار تمام يادآور مىشويم كه اصل هدايت و گمراهى، همان گونه كه در آيات چندى بر آن تأكيد شده، به دست خداوند است ولى اين به معناى سلب اراده و نفى اختيار از انسان نيست. انسان با اراده خود، هدايت و گمراهى را مىپذيرد و با خواست خود زمينه اين يا آن را فراهم مىسازد. و مىتوان گفت افزون بر گواهى قطعى عقل، گوياترين دليل و شاهد بر اختيار در انسان، حكم وجدان و داورى فطرت است كه وى را موجودى مختار مىشمارد و به قول مولوى:
اينكه گويى اين كنم يا آن كنم
خود دليل اختيار است اى صنم
خود دليل اختيار است اى صنم
خود دليل اختيار است اى صنم
هدايت خاص به نورِ خاص
پرسش دوم اين بود كه منظور از اينكه خداوند هر كس را بخواهد به سوى نور خاص خويش هدايت مىكند، چيست؟ آيا منظور اين است كه خداوند برخى را به خاطر درون پسنديده و حُسن سيره، به نور خود، هدايت مىكند چرا كه آنان شايستگى اين هدايت را دارند، و يا منظور اين است كه خداوند فقط به خاطر خواست و مشيت خود، آن دسته از مؤمنانى را كه به كمال ايمان دست يافتهاند، به اين نورِ خاص هدايت مىكند؟ و اين نكتهاى درخور توجه و عنايت است. آنچه در نگاه نخست به ذهن مىرسد و تفسيرى پذيرفتهشده و روشن به شمار مىرود، همان معناى نخست است، ولى نگاه ريزبين و ژرف مفسّر گرانقدر، علامه طباطبايى، معناى دوم را مطرح كرده و بر آن تأكيد جسته است. اين نگاه، برخاسته از نظر ايشان در پيوند آيه نور با آيه بعد است. كه با جمله «فى بيوتٍ اَذِنَ اللَّهُ» شروع مىشود، و جمله «رجالٌ لا تُلهيهِم تجارةٌ و لا بيعٌ»، كه در پى آن آمده، شرح «من يشاء» در فراز مورد بحث است. ايشان دليل سخن خويش را آيه «و للَّه ملك السموات و الارض» مىشمارد كه در ادامه آيات سوره آمده است و با توضيحى كه مىدهيم علت استدلال به اين آيه روشن خواهد شد. ايشان در اينجا در تبيين مدّعاى خويش، به همين اندك بسنده مىكند و علىرغم ظرافتى كه در ارائه اين احتمال و معنا به كار گرفته، توضيحى بر آن نمىافزايد، ولى مىتوان گفته وى را به كمك آنچه در سوره بقره، در تفسير آيه «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العالَمينَ»(10) بيان كرده، تشريح كرد و مستند ساخت و ظاهراً بلكه مطمئنّاً منظور ايشان در اينجا، همان است كه آنجا آورده و پس از اينكه اسلام و نيز ايمان را هر يك با استشهاد به آيات، در چهار مرحله رتبهبندى كرده، در شرح مرتبه چهارم نكات ارزشمند و قابل دقتى را پيش روى خواننده گذاشته است. لازم به ذكر است كه اين مفسّر نامدار، مباحث كليدى و مسائل بنيادين تفسيرى و ديدگاههاى اساسى خويش را، عمدتاً در چند جلد نخست الميزان آورده است. خلاصه سه مرحله نخست اسلام و ايمان در نگاه ايشان چنين است: 1- پذيرش ظواهر دستورات الهى با اداى شهادتين، چه قلب نيز بپذيرد چه نپذيرد. اگر قلب نيز مضمون شهادتين را بپذيرد، شخص علاوه بر مرتبه نخست «اسلام»، مرتبه اول «ايمان» را نيز دارد. 2- مرحلهاى ديگر از اسلام، پس از «ايمان» اوليه قرار دارد كه عبارت از تسليم و انقياد قلبى نسبت به بيشتر اعتقادات دينى و اعمال صالح است ولى امكان سرپيچى نيز هنوز وجود دارد. مرحله دوم «ايمان» نيز به دنبال همين مرحله «اسلام» رخ مىنمايد، يعنى آنگاه كه شخص به حقايق دينى، ايمان و اعتقاد تفصيلى پيدا مىكند. 3- مرحله سوم «اسلام» پس از مرحله دوم ايمان پيدا مىشود؛ چرا كه نفس آدمى وقتى با ايمان مرحله دوم، انس و الفت گرفت و متصف به شروط آن شد، ساير قواى حيوانى انسان نيز رام آن خواهد شد و به مرحلهاى از پرستش خداوند مىرسد كه گويا خداى را مىبيند، و در درون خويش چيزى را نمىيابد كه در برابر امر و نهى الهى كرنش نكند و يا از قضا و قدر خداوند ناخشنود باشد. مرتبه سوم «ايمان» نيز در پى همين مرحله اسلام، پديدار مىشود. آيات نخست سوره مؤمنون ناظر به همين مرحله ايمان است. آيه «اذ قال له ربه أسلم، قال أسلمت لرب العالمين» كه خطاب به حضرت ابراهيم(ع) است نيز مربوط به همين مرتبه است. اخلاق فاضله، اعم از رضا و تسليم، و صبر در راه خدا، و زهد و ورع كامل، و حب و بغض فى اللَّه، از جمله لازمههاى اين مرحله است. وضعيت انسان مؤمن در اين مرحله و رابطه وى با خداى متعال، بسان رابطه برده با مولاى خويش است كه تنها به وظيفه بندگى خود مىپردازد و خود را دربست در اختيار خواست و خشنودى مولاى خود قرار مىدهد، در حالى كه واقعيت مالكيت پروردگار جهان، امرى به مراتب متفاوت است و قابل سنجش نيست، چرا كه رابطه عبد و مولى، امرى عارضى و قراردادى است اما ملكيت خداوند، امرى حقيقى است و هيچ چيز بدون او، هيچ استقلالى ندارد. مرحله چهارم اسلام و ايمان
انسانى كه در مرتبه سوم ايمان است، گاه مىشود كه مشمول عنايت خاص الهى قرار مىگيرد و همين عنايت ويژه است كه او را به مرحله شهود اين حقيقت مىرساند كه همه هستى تنها از آنِ خداوند است و هيچ چيزى جز به واسطه او مالك چيزى نيست، و پروردگارى جز او نيست. انسان در اين مرحله، اين حقايق را مىبيند ولى ديدن و شهودى كه اكتسابى نيست، بلكه حقيقتى اهدايى و فيضى الهى است كه اراده خود او در آن دخالتى نداشته است. اينكه حضرت ابراهيم(ع) در پى گذراندن مراحل متعدد زندگى توحيدى و ايمانى خويش، در اواخر عمر، به همراه فرزندش اسماعيل(ع) از خداوند مىخواهد كه آن دو را مسلمان قرار دهد و مناسك را به آنان نشان دهد، ظاهراً نشاندهنده درخواستى است كه زمام آن به دست او نيست، يا درخواست ثبات قدم بر كارى است كه از اختيار و توان دستيابى وى بيرون است. اسلامى كه شخصيت موحدى چون ابراهيم خليل(ع) در پايانه زندگى خود از خداوند درخواست مىكند، اين مرتبه از اسلام است كه جز با عنايت خاص الهى و افاضه فيض ربّانى، براى هيچ كس حتى ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح عليهماالسلام قابل دسترسى نيست. مرتبه چهارم ايمان نيز به دنبال چنين مرتبهاى از اسلام، تحقق مىيابد. وقتى اين حال به واسطه هبه الهى و فيض ربّانى، همه احوال و تمام افعال مؤمن را فرا گرفت، آن وقت به مرحله چهارم ايمان دست يافته است؛ منزلگاهى كه قرآن كريم در باره ساكنان آن مىفرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ».(11) روشن است اگر كسى يقين به اين حقيقت نداشته باشد كه هيچ چيزى بدون خداوند، استقلالى ندارد و هيچ سببى جز به اذن الهى تأثيرى نمىگذارد؛ نمىتواند از آن چنان آرامش درونى برخوردار باشد كه از هيچ زمينه ترس و مايه اندوهى، ترس و اندوه به دل راه ندهد. معلوم مىشود در اين آيه، اولياء الهى به درجهاى از ايمان رسيدهاند كه جز خداوند منشأيى براى اثر و استقلالى در وجود نمىبينند تا مايه نگرانى و اندوه آنان باشد. و اين همان مرحله چهارم از ايمان است كه امر آن تنها و تنها به خواست خداوند و عنايت ويژه او بستگى دارد. اگر كسى به درستى به اين حقيقت دست يافت كه «للَّه ملك السموات و الارض» كه در چند آيه بعد سوره آمده، مرحله چهارم ايمان را درك كرده است. چنان كه مىبينيد، علامه طباطبايى، مرتبهاى از هدايت و نور را معرفى مىكند كه اراده شخص، هيچ دخالتى در آن ندارد و تنها به افاضه و عنايت الهى بسته است. بر اين اساس، هدايتى كه در جمله «يهدى اللَّه لنوره» آمده، هدايتى خاص است و به مرتبهاى از نور ايمان تعلق مىگيرد كه در دسترس همه قرار ندارد؛ تنها شامل برخى مؤمنانى مىشود كه مراتبى از ايمان را پيموده باشند. با اين توضيحات، تصورى روشن از معناى دومى كه اين مفسّر بزرگ، مطرح كرد خواهيم داشت و اينكه چگونه آيه «للَّه ملك السموات و الارض» را ايشان شاهد بر گفته خويش شمرده است؛ شاهدى كه در تفسير آيه مورد بحث سخنى از آن نگفته ولى در سوره بقره، چنان كه ديديد، به تفصيل آن را بازگو كرده است. شايستگان هدايت و نور خاص
پرسش سوم اين بود كه خداوند چه كسانى را به نور خويش هدايت مىكند و به عبارت ديگر: منظور از «من يشاء» چه كسانىاند؟ آنچه در پاسخ به پرسش دوم آمد، پاسخگوى اين سؤال نيز مىباشد. همان دو احتمالى كه در آنجا آورديم، اينجا نيز وجود دارد؛ اگر معناى نخست هدايت خاص را پذيرفتيم طبعاً كسانى مشمول اين هدايتاند كه با پاكى درون و حُسن روش و سلوك خود، شايستگى و آمادگى براى آن را ايجاد مىكنند. و اگر به پيروى از علامه طباطبايى، معناى دوم را درست شمرديم، آن وقت، اينان تنها برخى از كسانىاند كه خود را به مرحله سوم ايمان رساندهاند و آنجا منتظرند كه آيا جذبه و عنايت خاص الهى كه فقط به مشيت و خواست او بستگى دارد، شاملشان خواهد شد يا نه؟ اما اينكه اين عنايت ربانى و هبه الهى شامل چه كسى مىشود را خود او مىداند و هر كس را بخواهد. لكن چه بر معناى نخست و چه بر معناى دقيق دوم، مىتوان گفت كسانى مشمول هدايت و نورِ خاص خداوند قرار مىگيرند كه در آيه بعد، از آنان به عنوان «مردانى» ياد كرده است كه هيچ داد و ستد و درآمدى، آنان را از ياد خدا و در واقع از حضور در محضر پروردگار عالم باز نمىدارد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللَّه». كه شرح آن در ادامه خواهد آمد. و يضرب اللَّه الامثال للناس و اللَّه بكل شىء عليم اين آخرين فراز آيه نور است كه در اشاره به روش الهى در بيان حقايق دين و واقعيات جهان، يادآور مىشود كه خداوند از جمله مثالهاى گويا را براى مردم به كار مىگيرد تا آنان بهتر و راحتتر بتوانند به آن حقايق و واقعيات دست يابند. همه مىدانيم كه يكى از آسانترين شيوههاى تبيين حقايق و تفهيم مسائل عميق، بهره جستن از مثالهاى مناسب و گوياست. آشنايى و انسى كه آدمى با محيط زندگى خود دارد، بسيارى از واقعيات بيرونى و مادى را براى وى، امورى ملموس كرده است؛ به كارگيرى همين واقعيات ملموس و مشهود در انتقال و درك مفاهيم برتر و حقايق غير مادى و مسائل پيچيده و نامأنوس، هم امر آموزش و هدايت را هموارتر مىكند و هم درك و دريافت اين امور را آسان مىسازد. قرآن كريم بارها از اين روش بهره جسته و حتى ژرفترين مسائل معرفتى و آموزههاى دينى را به زيبايى تمام در قالب تشبيه و تمثيل بيان كرده است تا هر كس به فراخور سطح درك و توان دريافت خويش، در آن انديشه و تدبّر كند و از آن بهره گيرد.(12) مثالهاى خداوند، كارى حكيمانه و از منشأ دانش خداوندى است و با اين هدف است كه به درستى و دقت براى پى بردن به مقصود مثال، تدبّر شود و روشن است كه اين امر، از قصهپردازى و داستانسرايى جداست. و اين چنين است كه قرآن، چند بار پس از اينكه مثالى را بازگو مىكند، بر اين نكته تأكيد مىورزد كه خداوند اين مثالها را براى مردم مىزند تا در آن انديشه كنند و پند گيرند. در اينجا نيز در پايان مثال نور، تأكيد مىكند خداوند مثلها را براى مردم مىزند، و خداوند به هر چيزى داناست. در جاى ديگر تأكيد مىكند كه اين مثلها را براى مردم مىآوريم به آن اميد كه انديشه كنند: «وَ تِلْكَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.»(13) در جاى ديگر آن را مايه تذكر و به هدف پندگيرى مىشمارد: «وَ يَضرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.»(14) ديگر باره يادآور مىشود كه اين مَثَلها را براى مردم مىزنيم ولى تنها دانايان هستند كه در آنها انديشه كرده، درك مىكنند: «وَ تِلْكَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ مايَعْقِلُها إِلاَّ العالِمُونَ.»(15) تأكيد پايانى آيه مورد بحث بر اينكه خداوند به هر چيزى داناست، اشارهاى است آشكار به اينكه مثال يادشده در تشبيه نورِ خاص خداوند نيز بازگوكننده حقايق و دقايق ارزشمندى است كه مايه تفكر دانشمندان و بهره جستن خردورزان است. روايات:
پيشتر در شرح فراز نخست آيه، برخى روايات را به تناسب آن فراز، بازگو كرديم. در اين بخش نيز سه روايت را در شرح مثال آيه، نقل مىكنيم. 1- اسحاق بنجرير كه از اصحاب امام صادق(ع) بود، گفته است: زنى از من درخواست كرد او را پيش امام صادق(ع) ببرم. لذا از امام، براى او اجازه ديدار خواستم، اجازه فرمود، او نيز به همراه كنيزش وارد شد. به امام گفت: اى اباعبداللَّه، منظور از اين گفته خداوند «زيتونة لا شرقية و لا غربية» چيست؟ حضرت به او فرمود: «اى زن، خداوند مَثَلها را براى درخت نزد، مثلها را فقط براى بنىآدم زد؛ ايّتها المرأة، ان اللَّه لم يضرب الامثال للشجر، انّما ضرب الامثال لبنى آدم.»(16) 2- على ابنابراهيم قمى در تفسير شريف خود، در شرح جملات و كلمات آيه نور، اين تفسير را به نقل از امام صادق(ع) آورده و آن حضرت نيز از پدرش امام باقر(ع) نقل كرده است: اللَّه نور السموات و الارض: خداوند نخست از نور خودش گفته است. مثل نوره: مثال (حضور و ورود) هدايت خداوند در قلب مؤمن. كمشكوة فيها مصباح: مصباح، عبارت از درون مؤمن است و قنديل، قلب وى، و مصباح همان نورى است كه خداوند در قلب او قرار داده است. يوقد من شجرة مباركة: شجره، همان «مؤمن» است. زيتونة لا شرقية و لا غربية: درختى است كه غروب ندارد، چرا كه وقتى خورشيد طلوع مىكند، بر آن طلوع مىكند و وقتى غروب مىكند، نيز بر آن غروب مىكند. يكاد زيتها يضيىء: نورى كه در قلب مؤمن است نزديك است كه بدرخشد هر چند وى سخنى نگويد. نور على نور: فريضهاى بر فريضه، و سنتى بر سنت. يهدى اللَّه لنوره من يشاء: خداوند هر كس را بخواهد به فرايض و سنن خويش هدايت مىكند. و يضرب اللَّه الامثال للناس: اين مَثَلى است كه خداوند براى مؤمن زده است. سپس فرمود: بنابراين مؤمن در پنج نور در حركت است: محل ورود او نور است، محل خروج او نور است، عمل او نور است، سخن او نور است و حركت او در روز قيامت به سوى بهشت، نور است؛ فالمؤمن يتقلّب فى خمسة من النور: مدخله نور و مخرجه نور و عمله نور و كلامه نور و مصيره ليوم القيامة الى الجنة نور. راوى سخن با اشاره به گفته برخى عامّه، افزوده است كه به امام صادق(ع) گفتم: آنان مىگويند: مَثَل نور الرب، يعنى مثال را براى خودِ خداوند مىشمارد. حضرت فرمود: منزه است خداوند! براى خداوند كه نمونه و شبيهى نيست. خدا فرمود: براى خدا مَثَلها نزنيد و نمونهها نياوريد؛ قلت لجعفر(ع): انهم يقولون: مَثَلُ نورِ الرب؛ قال: سبحان اللَّه! ليس للَّه مَثَلٌ؛ قال اللَّه: «فلاتضربوا للَّه الأمثال(17)».(18) يادآور مىشود اين روايت شريف، هر چند مؤيد تفسيرى است كه از مجموع آيه شريفه ارائه شد ولى برخى فقرات آن، تنها به ذكر نمونهاى از مصاديق بسنده كرده است. در پايان حديث نيز كه امام(ع) برداشت و تفسير ديگران از جمله «مثل نوره» را نادرست مىشمارد، روشن است كه رجوع ضمير «نوره» به «اللَّه» را نفى نمىكند بلكه خطاى آنان اين بود كه اين مثال را، مثل براى نور ذات و عامّ خداوند مىشمردند كه در جمله «اللَّه نور السموات» آمده و يكى از نامهاى خداوند سبحانه و تعالى است و خداوند منزّه از مثال و شبيه است و مثلبردار نيست، همان گونه كه در آيه مورد استشهاد امام(ع) نيز بر آن تأكيد شده است. بنابراين اشتباه كسانى كه سخنانشان در اين روايت تخطئه شده، اين بود كه با چشم ظاهربين و خرد ناقص خود، نور اول و دوم در آيه را يكى شمرده و قهراً مثال يادشده را نيز مربوط به «اللَّه نور السموات و الارض» مىدانستند. امام(ع) همان گونه كه در ابتداى روايت نيز آمده به روشنى تمام ميان اين دو فرق گذاشته، يكى را نور ذات خداوند و ديگرى را نور خاص هدايت و ايمان شمرده است. و اين درست همان تفسيرى از آيه شريفه است كه در قسمت گذشته، بر آن تأكيد كرديم. 3- از امام صادق(ع) در باره اين گفته خداى عزّ و جلّ سؤال شد: «اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح» فرمود: «هو مثل ضربه اللَّه لنا، فالنّبى و الائمة صلوات اللَّه عليهم من دلالات اللَّه و آياته التى يُهتَدى بِها الى التوحيد و مصالحِ الدين و شرائع الاسلام و السنن و الفرائض؛ و لا قوّة الّا باللَّه العلى العظيم؛(19) اين مثلى است كه خداوند براى ما (اهل بيت) زده است، چرا كه پيامبر و امامان - صلوات اللَّه عليهم - از شمار دليلها و آيات خداوندند كه مايه هدايت به توحيد و مصالح دين و احكام اسلام و سنن و فرايض مىباشد. و نيرويى نيست جز به خداى برتر و بزرگ.» چنان كه اشاره شد، اين دست روايات شريف، در مقام بيان برترين مصاديق است كه پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) مىباشند. روايت زيباى ديگرى نيز كه اجزاى مثال را بر فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) و ابراهيم(ع) و امامان(ع) يكى پس از ديگرى تطبيق كرده، و در برابر آيه «أو كظلمات فى بحر لجّى» را - كه در ادامه آيات همين سوره خواهد آمد - بر مخالفان اهل بيت از جمله معاويه و فتنههاى بنىاميه تطبيق كرده، نيز از همين دست است.(20) اينها نوعاً از باب ارائه نمونه و مصداق مىباشد و نه تفسير مفهومى آيات. ادامه دارد. 1) صف، آيه 8. 2) انعام، آيه 122. 3) حديد، آيه 28. 4) زمر، آيه 22. 5) بقره، آيه257. 6) طه، آيه 50. 7) ابراهيم، آيه 24. 8) نك: كافى، ج1، ص16؛ «عن موسى بنجعفر(ع) ... يا هشام! ان للَّه على الناس حجتين؛ حجة ظاهرة و حجة باطنة؛ فأما الظاهرة فالرسل و الأنبياء و الائمة عليهم السلام، و امّا الباطنة فالعقول.» 9) از جمله نك: الميزان، تفسير آيات 26 و 27 سوره بقره. 10) بقره، آيه 131. 11) يونس، آيه 62 و 63. 12) برخى نويسندگان به صورت جداگانه به بررسى مثلهاى قرآن پرداختهاند؛ از جمله علىاصغر حكمت، كه در كتاب «امثال قرآن» بيش از پنجاه مثل قرآنى را به تفصيل بررسى كرده است. 13) حشر، آيه 21. 14) ابراهيم، آيه 25. 15) عنكبوت، آيه 43. 16) نورالثقلين، ج3، ص604. 17) نحل، آيه 74. 18) نورالثقلين، ج3، ص605. 19) توحيد صدوق، ص157؛ نورالثقلين، ج3، ص603. 20) نك: كافى، ج1، ص195. ماهنامه پيام زن ـ شماره 138ـ شهريور 1382