حفظ نظام
محمدحسين مهورى قسمت دوم اشاره
آورديم كه حفظ نظام اجتماعى با مساله حفظ نظام سياسى فرق مىكند و لازمه تقدم حفظ نظام اجتماعى و حفظ دين و كشور اسلامى و اموال و اعراض مسلمانان كه مورد اتفاق فقهاى شيعه است، تقدم حفظ نظام سياسى بهصورت مطلق نيست، از سخنان امام خمينى نيز استفاده وجوب مطلق و تقدم مطلق حفظ حكومت استفاده نمىشود . بنابراين در تزاحم ميان حفظ حكومت و ساير احكام اسلامى، نمىتوان بهصورت مطلق قايل به تقدم يكى بر ديگرى شد . در قسمت پيش، شواهد و ادلهاى را از روايات بر اين مدعا آورديم . در بخش پايانى، نخستخواهيم ديد كه سيره پيشوايان دين (ع) نيز گواه اين سخن است . از سخن فقها نيز همين موضوع استفاده مىشود . البته اين مدعا با برخى پرسشها و اشكالها مواجه است كه در پايان مقاله به آنها پرداخته شده است . اميد مىرود با ارائه ديدگاههاى ديگر در اين زمينه به غناى بحث افزوده شود . سيره عملى پيشوايان معصوم عليهم السلام
علاوه بر ادلهاى كه برعدم جواز مخالفتبا احكام الهى براى حفظ حكومتبيان شد، سيره عملى پيشوايان معصوم (ع) در حكومت نيز به خوبى نشان مىدهد، كه فرصتهاى بسيارى براى آن بزرگواران به دست مىآمد، كه آنان مىتوانستند به وسيله مخالفتبا حكمى از احكام الهى، حكومت را به دست گيرند و يا پايههاى حكومتخود را استحكام بخشند و در مقابل حوادث آينده بيمه كنند; ولى آنان هرگز براى حفظ حكومتخود حاضر نشدند، ذرهاى از محدوده شرع پا را فراتر نهند، كمترين ظلمى به كسى روا دارند، بى گناهى را تنبيه كنند و حتى كلمهاى دروغ بگويند . در اينجا به برخى از آنها اشاره مىكنيم: 1 . پس از آنكه نامه رسول گرامى اسلام (ص) به «هرقل» قيصر روم رسيد، هرقل براى تحقيق درباره آن حضرت ابوسفيان را كه در سرزمين شام مشغول تجارت بود، احضار كرد و از او درباره پيامبر اكرم (ص) پرسشهايى نمود . يكى از آن پرسشها اين بود كه آيا او از نيرنگ و فريب استفاده مىكند؟ ابوسفيان به اين سؤال پاسخ منفى داد . (1) 2 . پيامبر اكرم (ص) براى پيشرفت اسلام و پيروزى بر مشركان از مشركان استفاده نمىكرد . پس از حركت مسلمانان به سوى بدر خبيب بن يساف (اساف) - يكى از شجاعان قبيله خزرج كه تا آن زمان مسلمان نشده بود، براى حضور در جنگ و دستيابى به غنيمتبه دنبال مسلمانان حركت كرد . او در ميان راه، سه بار خدمت پيامبر (ص) رسيد و از آن حضرت درخواست كرد كه اجازه دهد در جنگ شركت كند ولى در هر بار پيامبر (ص) به او فرمود: «آيا به خدا و رسولش (ص) ايمان مىآورى؟» و هنگامى كه خبيب پاسخ منفى مىداد، پيامبر (ص) مىفرمود: «بازگرد! چرا كه ما از هيچ مشركى عليه مشركان ديگر يارى نمىجوييم .» تا سرانجام خبيب مسلمان شد و در جنگ بدر شركت كرد . (2) همچنين در راه حركتبه سوى احد، ناگهان رسول خدا (ص) چشمش به گردان جنگى غرق در اسلحهاى افتاد كه با هياهو و سر و صداى زياد به سوى مسلمانان مىآمدند . رسول خدا (ص) پرسيد: «اينها كيستند؟» مسلمانان گفتند: «اى رسول خدا! اينان از يهوديان همپيمان با عبدالله بنابى هستند كه به يارى ما مىآيند» . پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ما عليه مشركان از مشركان ديگر يارى نمىگيريم» . (3) 3 . عمر در پايان زندگانى خود شش نفر را تعيين كرد كه پس از او آنان يكى را از ميان خود به خلافتبرگزينند . آنها عبارت بودند از: حضرت على (ع)، عثمان، طلحه، زبير، سعدبن ابىوقاص و عبدالرحمن بن عوف . سه نفر از اين شش نفر به نفع سه نفر ديگر كنار رفتند، طلحه به نفع عثمان، زبير به نفع حضرت على (ع) و سعد به نفع عبدالرحمن . عبدالرحمن به حضرت على (ع) و عثمان گفت: «كداميك از شما حاضر است از خلافت چشم بپوشد و با راى او خليفه انتخاب شود؟» - زيرا هر يك از آن سه نفر به نفع يك نفر ديگر كنار مىرفت، او دو راى از سه راى را احراز مىكرد و خليفه مىشد . حضرت على (ع) و عثمان سكوت كردند . عبدالرحمن خود از خلافت كنار رفت; آنگاه ابتدا به حضرت على (ع) پيشنهاد نمود كه به شرط عمل به كتاب و سنت پيامبر (ص) و روش ابوبكر و عمر عهدهدار خلافتشود، ولى حضرت (ع) از پذيرش شرط اخير امتناع كرد و فرمود: «خلافت را به شرط عمل به كتاب و سنت پيامبر (ص) و عمل به اجتهاد و نظر خود مىپذيرم .» عبدالرحمن همين پيشنهاد را به عثمان كرد و او پذيرفت . عبدالرحمن پيشنهاد خود را به هر يك از آنان، سه بار تكرار كرد و در هر بار حضرت على (ع) از پذيرش عمل به سيره ابوبكر و عمر امتناع مىكرد و عثمان مىپذيرفت . عبدالرحمن وقتى از حضرت على (ع) نااميد شد، با عثمان بيعت نمود و او را به خلافت مسلمانان برگزيد . (4) اگر تشكيل حكومتبر تمام احكام الهى مقدم بود، حضرت على (ع) مىتوانستشرط عبدالرحمن را بپذيرد و پس از آنكه به خلافت رسيد، به آن عمل نكند و در زمان مناسب علت آنرا براى مردم بيان كند . اين ماجرا نشان مىدهد كه براى تاسيس و حفظ حكومت اسلامى حتى جايز نيست كه انسان تعهدى غيرشرعى بسپارد و به آن عمل نكند . خصوصا با توجه به اين نكته كه به خلافت رسيدن على (ع) در آن زمان چه آثارى مىتوانست در پى داشته باشد . خلافت آن حضرت از آن همه اعمال عثمان جلوگيرى مىكرد، معاويه را از حكومتشام بركنار مىكرد و ... 4 . حضرت على (ع) وقتى در جنگ صفين بر عمروبنعاص دستيافت و او براى حفظ جان خود كشف عورت كرد، حضرت مىتوانستبا ناديده گرفتن اين امر، از بروز مساله حكميت جلوگيرى كند و آن همه مشكلات را از سر راه حكومتخود بردارد، ولى اميرمؤمنان (ع) كسى نبود كه براى رسيدن به پيروزى به اين كار رضايت دهد . جالب اينجا است كه پس از عمروبنعاص ديگر فرماندهان و سران سپاه شام مانند بسر بنارطاة از او پيروى كردند (5) و پيدا است كه همين افراد چه مشكلاتى را بعدا براى حضرت على (ع) به وجود آوردند . ممكن استبه اين بيان اشكال شود كه حضرت على (ع) اگر عمروعاص را نكشت نه از آن جهتبود كه كشتن او گناه بود، چرا كه امام (ع) مىتوانستبدون نگاه او را بكشد بلكه كشتن عمرو خلاف كرامت و بزرگوارى حضرت بود، فردى كه براى نجات خود از دست كريمى به كشف عورتش متوسل شد تا آن كريم حيا كند و برگردد، حال اگر آن كريم برنگردد از كرامت عدول كرده است و اين گرچه گناه نيست ولى براى انسان بزرگوار كسر شان است . بلكه نگاه كردن نيز گناه نبود و مانند نگاه كردن به عورت حيوان بود . در پاسخ به اين اشكال مىتوان گفت: در حرمت نگاه به عورت مسلمانان استثنايى در فقه ذكر نشده استبلكه آنچه استثناء شده نگاه به عورت غير مسلمان است . شكى نيست كه حضرت على (ع) مظهر كرامت و بزرگوارى است، ولى كرامت، بزرگوارى، عزت نفس و ... هنگامى معنا و مفهوم پيدا مىكند كه مخالف با احكام شرعى و يا حقوق مردم نباشد و در موارد اجراى احكام الهى و حقوق مردم امام (ع) ذرهاى گذشت از خود نشان نمىدهد . حضرت على (ع) كه غذاى مورد نياز خود را به يتيم و اسير و مسكين مىبخشد و خود با آب افطار مىكند، هرگز حاضر نمىشود درهمى از بيتالمال را به برادرش عقيل ببخشد . يا همين امامى كه درباره قاتل خود سفارش به گذشت مىنمايد، هرگز در اجراى حدود نسبتبه نزديكترين ياران خود، كوتاه نمىآيد . جنگ با معاويه از مواردى است كه امام (ع) آن را وظيفه خود تشخيص داده بود و در اين راه خود را مجاز نمىدانست در انجام هر كار مشروعى كه در شكست معاويه مؤثر باشد، كوتاهى نمايد . با اين حال چگونه مىتوان تصور كرد كه آن حضرت از كشتن سران سپاه معاويه مانند عمروبنعاص و بسر بن ارطاة كه قطعا در پيروزى آن حضرت نقش مؤثرى داشت، چشمپوشى نمايد؟ آيا اگر معاويه نيز در مقابل حضرت به چنين اقدامى دست مىزد، حضرت تنها به دليل كرامت و بزرگوارى از كشتن او صرف نظر مىكرد؟ اگر چنين بود كه امامان شيعه تنها به دليل بزرگوارى، كرامت و عزت نفس مصالح اسلام و مسلمانان را ناديده انگارند، پس چرا امام مجتبى به صلح با معاويه تن داد و چنين عملى را كه در ظاهر با عزت و كرامت مخالف بود، انجام داد؟ تاريخ زندگى امامان شيعه پر است از حوادثى كه در نگاه سطحى با كرامت و عزت نفس مخالف است ولى وقتى كه سخن از مصلحت اسلام و مسلمانان در ميان است، هيچ چيز مانع امامان معصوم (ع) از انجام دادن چنين كارهايى نمىشود . 5 . در جنگ صفين پس از آنكه حضرت على (ع) بر آب تسلط يافت مىتوانست آب را بر سپاه معاويه ببندد - همانگونه كه معاويه آب را بر آنها بسته بود - و با اين كار در پيروزى خود سرعتبخشد ولى حضرت على (ع) به چنين كارى اقدام نكرد . 6 . آن حضرت مىتوانستبا واگذارى پست و مقام به طلحه و زبير آنان را به سوى خود جذب كند و با اين كار از بروز جنگ جمل كه آن همه زيان و خسارت براى مسلمانان در پى داشت پيشگيرى كند و يا لااقل تا حد زيادى از آن بكاهد . يعقوبى مىگويد: «برخى روايت كردهاند كه حضرت على (ع) حكومتيمن را به طلحه و حكمرانى يمامه و بحرين را به زبير واگذار كرد . هنگامى كه حكم آنان را به دستشان داد، طلحه و زبير گفتند: «خويشاوندى سبب ارتباط ما با تو شد .» حضرت با شنيدن اين جمله فرمود: «همانا ارتباط من با شما بر اساس ولايت امور مسلمانان است . (نه بر اساس خويشاوندى و قرابت)» آنگاه حكم آنان را باز پس گرفت . طلحه و زبير از اين كار، حضرت را نكوهش كردند و گفتند: «ديگران را بر ما ترجيح مىدهى؟» امام (ع) فرمود: «اگر حريص به مقام نبوديد، نظر من درباره شما مساعد بود .» (6) اين ماجرا نشان مىدهد كه اميرمؤمنان حاضر نبود براى تقويتحكومتخود ذرهاى از اصول عقب نشينى كند . 7 . هنگامى كه خبر حركتسپاه ناكثين از مكه به حضرت على (ع) رسيد، حضرت درباره چگونگى مقابله با آنان با اصحاب خود به مشورت پرداخت . ابنعباس در ضمن پيشنهادهاى خود گفت: «نظر من اين است كه نامهاى به امسلمه بنويسى و او را همراه خود روانه كنى، چرا كه اين كار سبب تقويت تو خواهد شد .» حضرت (ع) در پاسخ فرمود: «نظر من اين نيست كه امسلمه را از خانهاش خارج كنم، آنگونه كه طلحه و زبير، عايشه را همراه سپاه خارج كردند .» (7) حضور امسلمه در نبرد حرام بود، همانگونه كه حضور عايشه نيز حرام و بر خلاف دستور قرآن به زنان پيامبر (ص) بود و حضرت على (ع) و ديگر اصحاب پيامبر (ص) اين مساله را به عايشه تذكر دادند . بر همين اساس اميرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقويت نيروهاى خود و كاهش زيانهاى جنگ و دستيابى راحتتر و سريعتر به پيروزى به اين كار اقدام كند . 8 . اميرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى تقويت نيروهاى خود و كاهش زيانهاى جنگ به كار حرام و خلاف شرعى اقدام كند . اگر حفظ حكومتبر همه احكام شرعى و ارزشهاى دينى و اجراى عدالت در جامعه مقدم بود، بدون شك، حضرت على (ع) به گونهاى با مخالفان خود برخورد مىكرد كه كسى جرات و جسارت مخالفتبا آن حضرت را پيدا نكند . با اينكه آن حضرت مىتوانست در جنگ جمل تمام عاملان فساد و تباهى را از دم تيغ بگذراند، تا هم ريشه آشوبگران تا حد ممكن خشكانده شود و هم درس عبرتى براى ديگران باشد، ولى از آنجا كه حضرت على (ع) حفظ حكومت را در محدوده حفظ ارزشها و احكام اسلام واجب مىدانست، در آغاز نبرد، اين فرمان را به ياران خود ابلاغ فرمود: «اى مردم! هيچ فرارى را نكشيد، هيچ مجروحى را تير خلاص نزنيد، از اسرار مردم پرده برنداريد، زنان را تحريك نكنيد و هيچ كشتهاى را مثله ننماييد» . (8) بر اساس اين فرمان، ياران حضرت با اينكه از كنار مجروحان سپاه جمل مىگذشتند و به راحتى مىتوانستند آنان را بكشند، هيچ تعرضى به آنان نمىكردند . در پايان نبرد هنگامى كه سپاه جمل پا به فرار گذاشتند، براى اينكه مبادا كسى به آنان تعرض كند، بار ديگر امام (ع) دستور داد آن فرمان براى يارانش خوانده شود . (9) نتيجه اين همه گذشت و رافت آن حضرت اين بود كه بسيارى از سران توطئهگران مانند وليد، مروان و ... زنده ماندند و به معاويه پيوستند . خريتبن راشد در پيكار صفين از ياران حضرت على (ع) بود . پس از جريان حكميت، خريتبا سى نفر از يارانش در مقابل حضرت ايستاد و گفت: «به خدا سوگند از اين پس از تو پيروى نخواهم كرد، پشتسرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد .» حضرت (ع) او را نصيحت كرد و از او خواست تا به سخنان او در اين باره گوش فرا دهد تا شايد حق برايش آشكار شود . خريت قول داد كه فردا براى شنيدن سخنان امام (ع) خدمتحضرت خواهد آمد . پس از آنكه خريت از امام (ع) جدا شد، عبدالله بن قعين او را زير نظر گرفت، ولى اثرى از پشيمانى و توبه در او مشاهده نكرد . فرداى آن روز عبدالله خدمتحضرت رسيد و كارهاى خريت را به او گزارش كرد، حضرت فرمود: «او را به حال خود رها كن، اگر حق را پذيرفت و بازگشت، او را مىپذيريم و اگر امتناع كرد او را تعقيب مىكنيم» . عبدالله گفت: «چرا اكنون كه در چنگ تو است او را در بند نمىكنى؟» امام پاسخ داد: «اگر در مورد هر كس كه به او گمان بد داريم، چنين كنيم، زندانها پر مىشود . من برخود جايز نمىدانم تا وقتى كه مردم اظهار مخالفتبا ما نكردهاند بر آنان يورش بريم و آنان را زندان و مجازات نماييم .» (10) با اينكه امام (ع) به راحتى مىتوانستخريترا دستگير كند، او را آزاد گذاشت تا اينكه او عليه حكومت قيام كرد و مشكلات بسيارى را براى آن حضرت به وجود آورد كه در ادامه آن جريان آمده است . 9 . اميرمؤمنان (ع) حاضر نشد براى حفظ حكومت، براى ياران خود، از بيتالمال سر سوزنى امتياز قائل شود و يا در اجراى عدالت و احكام الهى در مورد آنان ذرهاى تخفيف دهد . پذيرش مسؤوليت در حكومتحضرت على (ع) هيچگونه امتيازى براى ياران آن حضرت در پى نداشت و كوچكترين لغزش و گناه آنان از چشم تيزبين و دقيق امام (ع) مخفى نمىماند و در اجراى عدالتحرمت هيچ كس را نگه نمىداشت . عثمان بنحنيف، تنها به دليل حضور در يك مهمانى مجلل - نه به خاطر سوء استفاده از بيتالمال يا ارتكاب جرم و گناه - آن گونه مورد عتاب و ملامتحضرت قرار مىگيرد . نجاشى يكى از ياران حضرت على (ع) بود . او اشعار بسيارى در ترغيب ياران امام (ع) در نبرد صفين سروده بود . با اين همه، در روز اول ماه مبارك رمضان شراب نوشيد . امام (ع) بدون در نظر گرفتن سوابق مبارزاتى او يكصد تازيانه بر او زد; هشتاد ضربه به خاطر نوشيدن شراب و بيست ضربه به دليل شكستن حرمت ماه رمضان . اهل يمن كه خدمات بسيارى به حكومتحضرت على (ع) كرده بودند و در نبرد صفين رشادتهاى بسيارى از خود به يادگار گذارده بودند، از اين اقدام امام (ع) به خشم آمدند; يكى از آنان به نام طارق بن عبدالله به حضور حضرت على (ع) رسيد و گفت: «اى اميرمؤمنان انتظار نداشتيم كه پيروان تو با دشمنانت در مجازات يكسان و مساوى باشند; تا اينكه كار تو را با نجاشى مشاهده كرديم، تو با اين كارت، دل ما را به درد آوردى، ميانمان اختلاف انداختى و ما را به راهى كشاندى كه مىدانيم پايان آن آتش است . » حضرت على (ع) فرمودند: «حدود خداوند سنگين است و فقط خاشعان مىتوانند آن را تحمل كنند . اى برادر نهدى! آيا جز اين است كه او يكى از مسلمانان است كه جرمى مرتكب شده . هر كس مرتكب گناهى شود و حد بر او جارى كنيم كفاره گناهش خواهد بود . خداوند متعال مىفرمايد: دشمنى شما با قومى سبب نشود كه عدالت را اجرا نكنيد، عدالت پيشه كنيد كه آن به پرهيزكارى نزديكتر است .» (11) آيا اگر حفظ حكومت در هر صورت واجب بود، حضرت على (ع) به گونه ديگرى با دوستان و ياران خود عمل نمىكرد؟ آن حضرت درباره اجراى عدالت مىفرمايد: «والله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذى فعلت، ما كانت لهما عندى هوادة، و لاظفرا منى بارادة، حتى آخذ الحق منهما و ازيح الباطل عن مظلمتهما; (12) به خدا سوگند اگر حسن و حسين (ع) اين كار را كرده بودند، هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمىكردند و در اراده من اثر نمىگذاردند، تا آنگاه كه حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروايى را كه انجام دادهاند دور سازم .» 10 . يكى از حوادثى كه تا حدودى مؤيد اين بحث است گرچه آن را به عنوان دليل مستقل نمىتوان به شمار آورد، خوددارى حضرت مسلم (ع) از ترور ابن زياد است . هنگامى كه حضرت مسلم در كوفه در خانه هانى بن عروه بهسر مىبرد، شريك بن اعور كه از شيعيان بود و از بصره همراه ابنزياد به كوفه آمده بود مريض شد و در منزل هانى بسترى گرديد . شريك به مسلم گفت: «ابن زياد به عيادت من خواهد آمد و من او را به گفتوگو مشغول مىكنم، در اين ميان تو از فرصت استفاده كن و او را بكش . شريك اين را گفت و نشانه ويژهاى نيز ميان يكديگر قرار دادند . وقتى عبيدالله به عيادت شريك آمد، حضرت مسلم به قرارى كه با شريك گذاشته بود عمل نكرد . پس از آنكه ابنزياد منزل هانى را ترك كرد، شريك به مسلم اعتراض كرد و حضرت مسلم براى كار خود دو دليل ذكر كرد، يكى ناراضى بودن هانى و ديگرى سخن پيامبر اكرم (ص) كه فرمودهاند: «ايمان مانع ترور و كشتن ديگران با مكر و حيله است و مؤمن ترور نمىكند .» (13) ترور ابنزياد در آن زمان مىتوانستحوادث آينده را به كلى تغيير دهد و به احتمال زياد مقدمات پيروزى امام حسين (ع) را فراهم كند و مسلم (ع) در خانواده وحى پرورش يافته بود و بهتر از ديگران مىتوانست نظر اسلام را درك كند، از اين رو عمل او مؤيدى بر مطلب است . البته برخى به اين كار مسلم (ع) اشكال كرده و گفتهاند: «حتى اگر مسلم به اين حديث استدلال كرده باشد، قابل بررسى و تامل است; زيرا كشتن ابنزياد در آن لحظه ىتوانستسرنوشت عراق و كربلا را عوض كند . ابن زياد عنصرى فاسد و جانى بود . خود پيامبر (ص) در مدينه افرادى را به مكه فرستاد تا ابوسفيان را به همين شكل بكشند، گرچه موفق نشدند; چنانكه افرادى چون كعب بناشرف و ابوعفك را با همين صورت از بين برد .» (14) در پاسخ بايد گفت كه تشخيص حرمت و جواز افعال، روش و مبانى مخصوص به خود دارد و آن، مراجعه به منابع اصلى فقه است و از طريق آثار خارج و تكوينى افعال نمىتوان به احكام شرعى دستيافت . در حكومتحضرت على (ع) نيز فرصتهاى بسيارى وجود داشت كه با استفاده از آنها امام (ع) مىتوانستحوادث آينده را دگرگون نمايد ; ولى آن حضرت هرگز براى رسيدن به هدف از ابزارهاى نامشروع استفاده نكرد . اعزام گروههايى توسط پيامبر (ص) براى كشتن اشخاصى همچون كعب بن اشرف را نيز بايد به گونهاى تحليل كرد كه با شواهد و ادله گذشته همخوانى داشته باشد . مثلا مىتوان كار پيامبر (ص) را درباره مشركان و كسانى دانست كه از نظر اسلام امنيت جانى و مالى ندارند . مجموع مطالبى كه گفته شد دلالت قطعى و روشن بر اين دارد كه وجوب حفظ حكومت مقيد و مشروط به عدم مخالفتبا احكام شرعى است و نمىتوان در مورد آن قاعده اهم و مهم را جارى نمود . بنابر اين نمىتوان به خاطر حفظ نظام به كسى ظلم كرد، حقوق مردم را ناديده گرفت، بىگناهى را زندان نمود، براى كسى پرونده سازى كرد، جز در مورد جنگ به مردم دروغ گفت، براى سركوب مخالفان به شيوههاى نامشروع متوسل شد، به دليل مخالفت مجامع بينالمللى از اجراى احكام الهى و حدود سر باز زد، براى جذب مردم از تبليغات خلاف واقع استفاده كرد و ... ابن ابى الحديد درباره سياست اميرمؤمنان (ع) گويد: «على (ع) به خاطر سياست، مخالفتبا شرع را جايز نمىدانست، خواه آن سياست، سياست دينى باشد يا دنيوى ; سياست دنيوى مثل اينكه گمان كند، شخصى اراده آشوب و فساد عليه حكومت دارد، ولى اين مطلب به صورت يقينى ثابت نشده است . امام (ع) در اين صورت قتل و زندان او را جايز نمىداند و بر اساس حدس و گمان و گزارشهاى تاييد نشده ترتيب اثر نمىدهد . سياست دينى مثل زدن شخص متهم به دزدى، حضرت چنين كارى را انجام نمىداد، بلكه مىفرمود: «اگر جرم او به وسيله اقرار و بينه ابتشد، بر او حد جارى مىكنم و و در غير اين صورت متعرض او نمىشوم» ولى غير از حضرت على (ع)، گروهى مخالف اين نظر هستند، مذهب مالك بن انس، بر اساس عمل به مصالح مرسله استوار است، او به حاكم و رهبر جامعه اجازه مىدهد يك سوم امت را براى اصلاح دو سوم باقيمانده بكشد . مذهب بيشتر مردم عمل بر اساس ظن و گمان است . حضرت على (ع) بر اساس چنين سياستى، وقتى معاويه را فاسق بداند و از سوى ديگر واگذارى مسؤوليت را به فاسق جايز نداند، قطعا از كسانى نخواهد بود كه پايههاى حكومتخود را به وسيله مخالفتبا شرع استحكام بخشد، لذا چارهاى جز اين ندارد كه او را آشكارا از مقام خود بركنار كند، هر چند اين عمل به جنگ با او منتهى شود .» (15) مرحوم شهيد مطهرى (ره) درباره سياست اميرمؤمنان (ع) مىفرمايد: «سياست على (ع) چرا انعطاف نمىپذيرفت؟ شك نيست كه هدفش مقدس بود . پيشنهاد ابنعباس مگر چه بود؟ پيشنهاد مغيرة بنشعبهها مگر چه بود؟ همين مغيرة بنشعبه ( عليه ما عليه) كه بعدها جزء اصحاب خاص معاويه و از دشمنان على (ع) شد، در آغاز خلافت اميرالمؤمنين آمد با حضرت صحبت كرد . ابتدا سياستمدارانه به حضرت پيشنهاد كرد كه من عقيدهام اين است كه شما فعلا درباره معاويه يك كلمه حرف نزنيد و حتى تثبيتش كنيد . يعنى او را هم مانند افراد ديگر كه لايق حكومت هستند فعلا تثبيت كنيد . بگذاريد خيالش راحتبشود ; همين كه اوضاع برقرار شد، يك مرتبه از كار بركنار كنيد . حضرت فرمود كه من چنين كارى نمىكنم، براى اينكه اگر بخواهم معاويه را ولو براى مدت موقت تثبيت كنم معنايش اين است كه من معاويه را ولو در اين مدت موقت صالح مىدانم، و من او را صالح نمىدانم و در اين زمينه به مردم دروغ هم نمىگويم، تحميل هم نمىكنم . وقتى ديد حرفش اثر نمىكند گفت كه من هم فكر كردم ديدم همين كار را بايد بكنيد، حق با شما است . اين را گفت و رفت . ابن عباس گفت: اول كه آن نظر را داد عقيدهاش بود ولى دوم كه اين را گفت عقيدهاش نبود . مغيره اين را گفت و نزد معاويه رفت . چرا على (ع) قبول نمىكرد؟ براى اينكه ادامه دهنده راه و روش انبياء بود و آن سياستبازىها و سياستپيشگىها را نداشت . اينكه گفتهاند ابوبكر نابغه بود، آن نابغه بودنها همين بود كه از هر وسيلهاى براى آن هدفى كه داشتند استفاده مىكردند . چرا عدهاى نمىخواهند سياست على (ع) را بپذيرند؟ چون مىبينند يك سياست انعطافناپذيرى دارد، هدفى دارد و وسيلههايى . حق را او ديده، وقتى مىخواهد به آن حق برسد در هر گام از وسيلهاى كه حق باشد استفاده مىكند تا به آن هدف حق برسد . ولى ديگران اگر هم هدفشان فرض كنيم حق است ديگر به وسايل اهميت نمىدهند، مىگويند هدف درستباشد . (16) برخى بزرگان ديگر گفتهاند: «در نهضتهاى عدالتخواهى اولين و مهمترين هدف نهضتكنندگان سركوب كردن مخالفان، و به وجود آوردن يك مركز قدرت و حكومت مطلوب، حراست از آن حكومت و رفع موانع، جهت تحقق بخشيدن به آرمانها و اهداف خود مىباشد و به همين جهت در راه رسيدن به اين هدف مقدس (اجراى عدالت) هر گونه عملى را تجويز مىكنند . حتى قتل نفس افراد بى گناه، تجاوز به حقوق ديگران، غارت و مصادره بناحق اموال و ارتكاب انواع جنايات و تجاوزات ديگر از اين قبيل مىگويند چون به وجود آوردن يك حكومت دادگر هدف بسيار مقدسى است، در رسيدن بدان هدف ارتكاب هر عملى جايز بلكه لازم و واجب مىباشد . و به اصطلاح خودشان هدف وسيله را توجيه مىكند اما اميرالمؤمنين (ع) در رسيدن به حكومت دادگر چنين روشى را نمىپسنديد . اولين و مهمترين هدف آن حضرت اجراى عدل و داد بود، نه تاسيس و ابقاى حكومت، به هر وسيلهاى كه باشد . او عقيده داشتبا اجراى عدالت و اجتناب از هر گونه ظلم و تجاوز بايد در تاسيس حكومت عدالتخواه اقدام كرد، نه به هر وسيلهاى عقيده داشت تجويز ارتكاب هر گونه تجاوز، در راه تاسيس حكومت عدل و داد، نقض غرض مىباشد و در اين رابطه، هر گونه توجيهى را ناروا مىدانست . و به همين جهت از ارتكاب هر گونه تجاوز و ستمى جدا اجتناب مىكرد، در همه حال و نسبتبه هر كس، در حال جنگ و صلح، نسبتبه هواداران و مخالفان، در حال پيروزى و شكست، در ظاهر و پنهان . اصحاب و هواداران و سپاهيانش را به رعايت انصاف و احسان و اجتناب از هر گونه تجاوز و بى انصافى جدا برحذر مىداشت . (17) سخنان فقهاى شيعه
از آنجا كه در طول تاريخ غيبت كبرا علماى اسلام موفق به تشكيل حكومت اسلامى نگرديدهاند، بحثحفظ حكومت اسلامى و جايگاه آن در تزاحم با ساير احكام در كتابهاى فقهى به طور مستقل عنوان نگرديده است . با اين حال در سخنان فقهاى عظيم الشان شيعه دو بحث مطرح شده كه گوياى نظر آنان در مساله مورد بحث نيز مىباشد . فقهاى شيعه در «كتاب القضا» پذيرش قضاوت را از سوى حاكمان جور و ستمگر براى فقيه جايز دانستهاند، ولى همه آنان بر اين نكته تاكيد كردهاند كه در صورتى فقيه مىتواند عهده دار منصب قضاوت گردد كه بر خلاف احكام اسلام حكمى صادر نكند . و نيز در بحث پذيرش مسؤوليتسياسى از سوى خلفاى جور در كتاب مكاسب پذيرش مسؤوليت را به اقسام گوناگونى تقسيم كردهاند و يك قسم آن را واجب دانستهاند; با اين حال آن را مقيد و مشروط به عدم مخالفتبا احكام شرعى و عدم تجاوز به حقوق مسلمانان نمودهاند . از سخنان فقيهان شيعه در اين دو مساله استفاده مىشود كه اگر قضاوت و اجراى حدود الهى و پذيرش مسؤوليتسياسى، اجتماعى و خدمتبه شيعيان مستلزم كار خلاف و غير شرعى باشد، چنين عملى براى آنان جايز نيست، در صورتى كه اگر قاعده اهم و مهم در اين مورد جارى مىشد، لازم بود ميان خدمات انجام شده و كارهاى خلافى كه مجبور به انجامش هستند مقايسه نمايند و هر طرف را كه مهمتر بود انتخاب نمايند و اينك سخنان برخى از فقهاى شيعه . مرحوم شيخ مفيد (ره) در مقنعه مىفرمايد: «اقامه حدود بر فقيهى كه حاكم ظالم او را براى اين كار يا براى حكمرانى گروهى از رعيت منصوب كرده است، واجب عينى است ... و هر گاه او درخواست كمك كرد، بر برادران مؤمنش واجب است او را يارى دهند، تا وقتى كه از يكى از حدود الهى تجاوز نكرده باشد ...» (18) مرحوم شيخ طوسى (ره) در نهايه مىفرمايد: «كسى را كه سلطان ستمگر به حكمرانى گروهى از مردم منصوب كند و اقامه حدود را در اختيارش قرار دهد، جايز استبه طور كامل اقامه حدود نمايد و معتقد باشد كه اين كار را با اجازه سلطان حق انجام مىدهد نه با اجازه سلطان جور، و بر مؤمنان واجب است او را يارى كنند و امكانات لازم را برايش فراهم آورند، تا وقتى كه از حق و آنچه در اسلام مشروع است، تجاوز نكرده است . پس اگر از محدودهاى كه برايش مشخص شده تجاوز كند، جايز نيستبه آن اقدام كند و براى ديگران نيز جايز نيست كه در اين كار به او كمك نمايند .» (19) و نيز در بحث مكاسب نهايه مىفرمايد: «پذيرش مسؤوليت از طرف سلطان عادل براى كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مىكند و هر چيز را در جاى مناسب خود قرار مىدهد، جايز و مرغوبفيه است و چه بسا به درجه وجوب برسد . چرا كه به وسيله آن مىتواند امر به معروف و نهى از منكر كند و هر چيز را در جاى مناسب خود قرار دهد . ولى هر گاه انسان بداند يا گمان غالب برد كه اگر از طرف سلطان جور پذيراى مسؤوليتشود، امكان اجراى حدود، امر به معروف و نهى از منكر، تقسيم خمس و زكات در ميان مستحقان خود و نيكى به برادران برايش فراهم مىشود و در همه اين موارد به هيچ يك از واجبات خلل وارد نمىشود و كار حرامى انجام نمىدهد، همانا مستحب است كه خود را در معرض پذيرش مسؤوليت از سوى حاكمان جور قرار دهد و هر گاه بداند يا ظن غالب داشته باشد كه قدرت آنچه را كه گفته شد ندارد و ناچار در انجام واجبات خود كوتاهى خواهد نمود و يا نيازمند به انجام برخى از كارهاى حرام و ناپسند خواهد گرديد، جايز نيست كه از سوى آنان پذيراى مسؤوليت گردد .» (20) مرحوم ابن ادريس نيز در كتاب «سرائر» سخنى همانند سخن شيخ طوسى (ره) بيان كرده است . (21) مرحوم سلار در كتاب مراسم مىگويد: «... در زمان عدم بسط يد، اقامه حدود و قضاوت ميان مردم به فقيهان واگذار شده است، به شرط اينكه از واجبى تجاوز نكنند و از حدى از حدود الهى تعدى ننمايند . و به همه شيعيان دستور دادهاند كه با فقها در اين كار همكارى نمايند، تا وقتى كه بر طريق شرع استوار باشند و از آن خارج نشوند» (22) مرحوم ابن براج در مهذب چنين آورده است: «هنگامى كه سلطان ظالم يكى از مسلمانان را به كار گمارد و اقامه حدود را در اختيار او قرار دهد، اقامه حدود بر او جايز استبه شرط اينكه معتقد باشد كه او از طرف امام عادل منصوب است و با اجازه او اين كار را انجام مىدهد، نه با اجازه سلطان ستمگر و بر مؤمنان واجب است او را يار ى و كمك دهند و امكانات را برايش فراهم سازند . البته اين در صورتى است كه از حكم واجبى تجاوز ننمايد، ولى اگر پذيرش مسؤوليت از سوى سلطان ظالم مستلزم تعدى است، بر او جايز نيست و بر ديگران نيز جايز نيست او را يارى دهند» . (23) وى در كتاب مكاسب مىگويد: «اما سلطان جور، پس براى احدى جايز نيست كه از طرف او مسؤوليتى بپذيرد مگر اينكه بداند يا ظن غالب داشته باشد كه اگر پذيراى مسؤوليت از سوى ظالم گرديد، امكان امر به معروف و نهى از منكر، تقسيم خمس و صدقات بر مستحقان آن و نيكى به براداران براى او فراهم مىگردد و در هيچ يك از اين موارد واجبى را ترك نخواهد كرد و كار حرامى انجام نخواهد داد ... و اگر بداند يا گمان غالب داشته باشد كه قدرت بر چنين كارى ندارد و در صورت پذيرش مسؤوليت مجبور به ترك برخى از واجبات و انجام پارهاى از محرمات خواهد گرديد، پذيرش مسؤوليتبراى او جايز نيست» (24) مرحوم محقق در شرايع مىگويد: «پذيرش مسؤوليت از طرف حاكم ظالم حرام است اگر ايمن از انجام حرام نباشد و اگر از انجام حرام ايمن باشد و قدرت بر امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد مستحب است .» (25) و در مختصرالنافع مىگويد: «پذيرش مسؤوليت از سوى حاكم ظالم حرام است مگر در صورت ترس . آرى، اگر يقين داشته باشد كه از گناه بركنار مىماند و بر امر به معروف و نهى از منكر قدرت مىيابد مستحب است .» (26) مرحوم علامه در «منتهى» مىگويد: «پذيرش مسؤوليت از سوى سلطان ظالم در حال اختيار جايز نيست مگر با علم به اينكه بر امر به معروف و نهى از منكر و تقسيم خمس و صدقات بر مستحقان آن قدرت خواهد يافت و در اين مورد گناهى انجام نخواهد داد و يا اينكه ظن غالب به عدم ارتكاب گناه داشته باشد، ولى اگر هيچ يك از ظن و علم برايش حاصل نشد، حق پذيرش مسؤوليت از طرف ظالم را ندارد و در اين حكم اختلافى ميان فقها وجود ندارد .» (27) حضرت امام خمينى (ره) در اين باره مىفرمايد: «اگر فقيه جامع الشرايط به دليل وجود مصلحت از سوى حاكم ستمگر عهده دار مسؤوليتسياسى و قضايى گرديد، جايز بلكه واجب است كه حدود شرعى را اجرا كند، بر اساس موازين شرعى قضاوت نمايد و متصدى امور حسبه گردد; ولى براى او جايز نيست كه از حدودالله و احكام شرعى تعدى و تجاوز نمايد .» (28) و در جاى ديگر مىفرمايد: «براى پيشبرد مقصود ولو اسلامى باشد، ارتكاب خلاف اخلاق و فرهنگ مطرود و از انگيزههاى غير اسلامى است .» (29) تا آنجا كه سخنان فقها بررسى گرديد هيچيك از فقهاى شيعه نگفتهاند كه فقيه مىتواند براى اقامه حدود و خدمتبه مردم حتى با يكى از احكام شرعى مخالفت نمايد . يكى از معاصران در جمع بندى خود در بحث پذيرش مسؤوليت از سوى حاكمان جور، گفته است: «و ان استلزم بعض المحرمات و كانت فيه خدمة للعباد قدتكون حسناته كفارة لسيئاته و الله العالم;» (30) «اگر پذيرش مسؤوليت از طرف حاكمان جور مستلزم انجام پارهاى از محرمات باشد و در عين حال سبب خدمتبه بندگان خدا نيز گردد، خوبىهاى آن كفاره گناهانش خواهد بود» . ايشان براى مدعاى خويش دليلى ذكر نكرده است ولى به احتمال زياد مستند آن مىتواند يكى از دو مطلب زير باشد: 1 . احاديثى كه كفاره پذيرش مسؤوليت از سوى حاكمان جور را خدمت و نيكى به شيعيان ذكر كرده است . از جمله در حديثى امام كاظم (ع) به زياد بن ابى سلمه مىفرمايد: «يا زياد! فان وليتشيئا من اعمالهم فاحسن الى اخوانك فواحدة بواحدة والله من وراء ذلك; (31) اى زياد! اگر مسؤوليتى از جانب آنان پذيرفتى پس به برادرانت نيكى كن تا يكى در مقابل يكى قرار گيرد .» و نيز از امام صادق (ع) نقل شده است: «كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان; (32) كفاره كار براى سلطان، برآورده كردن نيازهاى برادران است .» امام كاظم (ع) نيز در پاسخ به سؤال فضل درباره پذيرش مسؤوليت از سوى حاكمان جور فرمود: «لاباس به ما لميغير حكما و لميبطل حدا و كفارته قضاء حوائج اخوانكم; (33) (پذيرش مسؤوليت) اشكالى ندارد تا وقتى كه حكمى را تغيير ندهد و حدى را باطل نكند و كفاره آن بر آوردن نيازهاى برادرانتان است .» دقت در اين احاديث گوياى آن است كه خدمتبه مؤمنان و برطرف كردن نيازهايشان كفاره گناه اصل پذيرش مسؤوليت است و قبح و زشتى آن را از بين مىبرد نه اينكه خدمتبه مؤمنان كفاره و جبران كننده گناهانى باشد كه در راه خدمت از او صادر مىشود و مجبور به انجام آنها است . چرا كه در اين احاديث انجام گناهى در راه خدمتبه مردم فرض نگرديده است تا خدمتبه مردم جبران كننده آن باشد بلكه تنها گناهى كه در كلام امام و راوى فرض گرديده است و سخن امام مىتواند ناظر به آن باشد، اصل پذيرش مسؤوليت است . بنابراين مقصود امام (ع) از جمله «فواحدة بواحدة» اين است كه نيكى به مردم در مقابل پذيرش مسؤوليت قرار مىگيرد و زشتى آن را جبران مىكند و دلالت روايت دوم به قدرى روشن است كه نياز به بيان ندارد و در ديثسوم ظاهر اين است كه ضمير «كفارته» به همان چيزى باز گردد، كه ضمير «لاباس به» به آن باز مىگردد چرا كه اگر ضمير «كفارته» به تغيير حكم و ابطال حد كه از كلام استفاده مىشود، باز گردد لازم بود به صورت مثنى آورده شود . علاوه بر آنكه ظاهر جمله «مالم يغير حكما و لم يبطل حدا» غايت جواز پذيرش مسؤوليت است و مفهوم سخن حضرت اين مىشود كه در صورت تغيير حكم و ابطال حد، پذيرش مسؤوليت جايز نيست . در صورتى كه اگر ضمير «كفارته» به تغيير حكم باز گردد مفاد ذيل حديث، جواز پذيرش مسؤوليت، در فرض خدمتبه مردم مىگردد و ميان صدر و ذيل حديث نوعى ناسازگارى و ناهمگونى به وجود مىآيد و به بيان ديگر، ذكر جمله «ما لم يغير حكما و لم يبطل حدا» لغو و بى فايده مىگردد . اگر مقصود امام (ع) اين بود كه پذيرش مسؤوليتحتى با فرض اينكه گناهى از او صادر شود، جايز است و خدماتش گناهانش را جبران مىكند، بهتر بود بفرمايد: «لاباس به اذا قضى حوائج اخوانه» 2 - قاعده اهم و مهم با اين بيان كه برطرف كردن مشكلات و نيازهاى مؤمنان مهمتر از ساير احكام است; از اين رو در مقام تزاحم، بر آنها مقدم مىشود . پاسخ اين مطلب از آنچه گذشت روشن مىشود چرا كه از نظر اسلام براى رسيدن به اهداف مقدس نمىتوان از ابزار و وسيله نامشروع استفاده كرد و اين مورد از مصاديق قاعده اهم و مهم به شمار نمىآيد . پاسخ به يك اشكال
درباره اين نظر اشكالاتى ممكن است مطرح شود كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم: حضرت على (ع) در بسيارى موارد براى حفظ حكومت از اجراى عدالت و عمل به احكام اسلام خوددارى فرمود . امام (ع) در حديثى مواردى را كه موفق به عمل به احكام شرعى نگرديد بر مىشمارد . آن حضرت در ضمن خطبهاى به اهل بيت و شيعيان خود فرمود: «خلفاى پيشين از روى عمد كارهايى بر خلاف پيامبر اكرم (ص) انجام دادند، آنان پيمان خود را با آن حضرت شكستند و روش و سنت او را تغيير دادند . اگر من مردم را مجبور به ترك آن كارها نمايم و آنان را به محل اصلى خود و به صورتى كه در زمان رسول خدا (ص) بود، باز گردانم سپاهم از اطراف من پراكنده مىشنود و مرا تنها مىگذارند و يا اندكى از شيعيانم در اطراف من باقى مىمانند . كسانى كه برترى مرا شناختهاند و از قرآن و سنت پيامبر (ص) وجوب امامت مرا دانستهاند . به من بگوييد كه اگر من مقام ابراهيم را به محلى كه پيامبر اكرم (ص) آن را در آن محل قرار داد، بازگردانم، فدك را به وارثان فاطمه برگردانم، صاع رسولالله (ص) [واحد كيل] را همانگونه كه بود قرار دهم، زمينهايى را كه پيامبر اكرم (ص) به اشخاصى بخشيد ولى تحويل آنان نگرديد، به آنان تحويل دهم، خانه جعفر را از مسجد خارج نموده، به وارثان او بازگردانم، احكام و قضاوتهاى ظالمانهاى كه انجام گرفته تغيير دهم، زنانى را كه با مردانى زندگى مىكنند و در حقيقت همسر مردان ديگرى هستند به همسرانشان تحويل دهم و در مورد آنها تجديد حكم نمايم، زن و فرزند بنىتغلب را به اسارت گيرم، تقسيم سرزمين خيبر را برگردانم، دفترهايى را كه براى تقسيم بيت المال به وجود آمده، نابود كنم و مانند زمان رسولالله (ص) بيت المال را به طور مساوى تقسيم كنم و نگذارم اموال عمومى در ميان ثروتمندان دستبه دست گردد و ... اگر به چنين كارهايى اقدام كنم، هر آينه از گرد من پراكنده خواهند شد . به خدا سوگند! به مردم دستور دادم كه در ماه مبارك رمضان جز نمازهاى واجب را به جماعتبرگزار نكنند و به آنها اعلام كردم كه جماعت در نمازهاى مستحبى بدعت است، در اين هنگام بعضى از سپاهيان من كه همراهم بودند فرياد برآوردند: «اى اهل اسلام، روش عمر تغيير داده شد . ما را از برگزارى نمازهاى مستحبى در ماه رمضان باز مىدارند» و من ترسيدم كه در گوشهاى دستبه شورش بزنند . چه كشيدم من از اين امت! از تفرقه و پيروى از رهبران گمراه و دعوت كننده به آتش ...» (34) در پاسخ به اين حديث مىتوان گفت: فرق استبين اينكه رهبران جامعه براى تشكيل حكومت و حفظ آن مجبور به ترك واجب و انجام حرامى گردند و يا حقى را از كسى ضايع كنند، بى گناهى را به زندان افكنند، اجراى حدى را به تاخير اندازند و ... و اينكه حكومت اسلامى تنها به اجراى بخشى از احكام اسلامى موفق گردد و نتواند آنگونه كه لازم استبه داد مظلومان برسد و حقوق آنان را از ستمگران بازستاند و قدرت جلوگيرى از كارهاى خلاف را به صورت صددرصد در جامعه نداشته باشد . مدعاى ما اين نيست كه حكومت اسلامى الزاما بايد همه احكام الهى را اجراكند و در غير اين صورت بايد كنار رود بلكه مدعا اين است كه حاكم نمىتواند براى تشكيل حكومت و حفظ آن كار خلافى انجام دهد و اين منافات با آن ندارد كه حاكم جامعه اسلامى بدون اينكه كار خلافى انجام دهد موفق به اجراى بخشى از احكام اسلام گردد . مواردى را كه حضرت على (ع) در اين حديثبر مىشمارد كه موفق به اجراى آنها نشده است، كارهايى است كه به دستخلفاى پيشين انجام گرفته است و امام (ع) قدرت بر تغيير و اصلاح آنها نداشته است نه اينكه حضرت چنين كارهاى خلافى را با ستخود براى حفظ و بقاى حكومتش انجام داده باشد . بنابر اين سخن اميرمؤمنان (ع) هرگز بر جواز مخالفتبا احكام شرعى براى حفظ حكومت دلالت نمىكند و هرگز آن حضرت براى حفظ حكومتخويش عمل خلاف شرعى مرتكب نگرديد . در اينجا ممكن است گفته شود كه درست استسخن امام (ع) بر جواز مخالفتبا احكام شرعى و عدم اجراى عدالتبراى حفظ حكومت دلالت نمىكند، ولى از اين حديث استفاده مىشود كه اجراى احكام و اصلاح امور و تغيير سنتهاى ناپسند در جامعه بايد به گونهاى باشد كه هزينهاى براى حكومت در بر نداشته باشد و سبب تضعيف حكومت و آشوب و بلوا نگردد . در غير اين صورت لازم استحاكم به منظور حفظ حكومت از اجراى حدود و مبارزه با فساد و بى عدالتى دستبردارد . در پاسخ به اين اشكال مىتوان گفت: براى حكومت اسلامى در مبارزه با ظلم و فساد و بى عدالتى و اجراى حدود و احكام الهى حالات گوناگون و مختلفى قابل تصور است . الف . گاهى حكومت اسلامى آن چنان مقتدر و توانمند است كه مىتواند با تمام مظاهر فساد و بى عدالتى مبارزه نمايد و تمام احكام اسلام را به اجرا گذارد، بدون اينكه در اين راستا مجبور به انجام كار خلافى گردد و اجراى عدالت مفسدهاى در بر داشته باشد . شكى نيست كه در اين صورت حاكم اسلامى موظف به اجراى احكام است . ب . زمانى ممكن استحكومت اسلامى بالفعل قدرت بر اجراى حدود را داشته باشد ولى پاىبندى آن به اجراى حدود و برقرارى عدالت در جامعه، رفته رفته حكومت اسلامى را به ضعف كشاند و سرانجام زمينه سقوط آن را فراهم نمايد . در اين صورت حاكم اسلامى حق ندارد به بهانه اينكه برقرارى عدالت و مبارزه با فساد و اجراى عدالتبه تضعيف حكومتش مىانجامد از اجراى دالتخوددارى كند . بلكه بايد تا جايى كه قدرت دارد در برقرارى عدالتبكوشد حتى اگر به سقوط حكومت اسلامى بيانجامد . چنانكه پاىبندى حضرت على (ع) به اجراى عدالت و اجراى حدود سبب گرديد تا بسيارى از ياران و طرفدارانش از آن حضرت برنجند و به معاويه بپيوندند و همين ام روز به روز از اقتدار حكومت آن حضرت كاست . ج . در برخى از موارد ممكن استحكومت اسلامى بالفعل، تنها، قدرت اجراى بخشى از احكام شرعى را داشته باشد و به طور كامل نتواند عدالت را در جامعه برقرار كند . در اين صورت تا جايى كه قدرت دارد بايد به اجراى احكام اسلام و برقرارى عدالت و مبارزه با ظلم و فساد بپردازد . بلكه اگر تنها يكى از احكام شرعى را بتواند اجراكند، بايد براى اجراى آن اقدام نمايد . چرا كه اجراى احكام اسلام و اجراى عدالت در موارد گوناگون تكليف واحد و به هم پيوسته مانند نماز نيست كه اگر انسان حتى بخش كوچكى از آن را ترك كند مثل اين باشد كه اصلا كارى انجام نداده باشد بلكه اجراى احكام در هر مورد تكليف مستقلى است كه اطاعت و عصيان مخصوص به خود دارد و تا آنجا كه حاكم قدرت دارد بايد آن را انجام دهد و در موارد ديگر وظيفه از عهده او ساقط است . شاهد اين مدعا سخن اميرمؤمنان (ع) است كه مىفرمايد: «لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيرت اشياء; (35) اگر گامهايم استوار ماند و از اين فتنهها خلاص شدم، امورى را تغيير خواهم داد .» اين جمله به خوبى دلالت مىكند كه آن حضرت در آن شرايط قدرت بر انجام كارهايى نداشته است و آنها را موكول به زمان پس از سركوب فتنهها كرده است . د . در بعضى موارد حاكم اسلامى قادر بر اجراى عدالت و رفع فساد در جامعه هست، ولى اجراى حدود و عدلت مفاسد ديگرى غير از تضعيف حكومت در پى دارد، مثل اينكه اجراى يك حكم، مستلزم اين باشد كه تعدادى بىگناه جان خود ر از دست دهند و يا مبارزه با فساد سبب برانگيختن فتنه و آشوبى در جامعه گردد كه عده زيادى از بىگناهان در آتش آن بسوزند; در اين صورت حاكم اسلامى بايد در آن مورد خاص از اجراى حدود صرف نظر نمايد ولى بايد دانست كه تعطيل احكام به دليل تزاحم آنها با حفظ حكومت نيست، بلكه به دليل آن است كه اجراى حدود مفاسدى براى مسلمانان در بر دارد . با توجه به آنچه گذشت، مواردى كه حضرت على (ع) در اين حديثبه آنها اشاره فرموده است، اولا همه آن مفاسد و كارهاى خلاف به دست ديگران انجام گرفته است نه به دستحضرت على (ع) و ثانيا تمام آنها از قبيل مواردى است كه امام (ع) يا قدرت جلوگيرى از آنها را نداشته است و يا اگر قدرت مقابله با آنها را داشته است، مبارزه با آنها مفاسد بزرگترى را در جامعه در پى داشته است كه حضرت به خاطر آنها در مقابل آن سكوت كرده است; نه به دليل حفظ حكومتخويش . به بيان ديگر، موارد نقص، افعال منتسب به امام (ع) نيست و امام (ع) در اين موارد در حقيقت وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را بر عهده دارد و امر به معروف تنها وقتى واجب است كه احتمال تاثير داشته و مفسدهاى بر آن مترتب نباشد . بنابر اين فرق است ميان اقدام بر فعل حرام و يا ترك واجب و عدم برخورد با فعل حرام و ترك واجبى كه ديگران مرتكب مىشوند . به بيان سوم، بحث در واجبات و محرمات مطلقه است و امر به معروف و نهى از منكر از احكام مشروط است كه در موارد فقدان آن شرايط، وجوب آن منتفى است . حفظ تقدس اسلام و حكومت اسلامى
با آنكه به نظر مىرسد از جنبه نظرى، ادله كافى بر اين مطلب اقامه شد كه براى حفظ حكومت نمىتوان از ابزار و وسايل نامشروع استفاده كرد و در اسلام هدف توجيهگر وسيله نيست ولى با اين حال رسوخ اين اعتقاد در ژرفاى وجود انسان بسيار دشوار است، لذا بسيار ديده مىشود حتى كسانى كه معتقد به اين هستند كه هدف وسيله را توجيه نمىكند و از اين ايده و تفكر دفاع مىكنند، در عمل به طور صددرصد به آن پايبند نيستند و گاه و بىگاه مخفيانه و دور از چشم ديگران براى تحقق بخشيدن به اهداف خويش - هر چند آن هدف به پندار خودشان مقدس است - از وسايل و ابزارهاى خلاف شرع استفاده مىكنند . براى اينكه پذيرش اين مطلب تا حدودى آسان گردد و تا حدودى استبعاد آن برطرف گردد، در اينجا به بيان مطلبى مىپردازيم . يكى ديگر از واجبات مهمى كه در كنار حفظ حكومت اسلامى مطرح است و متاسفانه كمتر به آن توجه گرديده است، «حفظ تقدس» حكومت اسلامى است . وجوب حفظ تقدس حكومت اسلامى و آنچه وابسته به اسلام است، از مهمترين واجبات و وظايف هر مسلمان است و بر همه احكام و دستورات ديگر اسلام مقدم است . همسران پيامبر اكرم (ص) به دليل وابستگى و ارتباطى كه با آن حضرت داشتند و كارهاى خلافشان به حيثيت و آبروى پيامبر (ص) - كه آبروى اسلام است - ضربه مىزد، براى گناهانشان كيفرى دو چندان در نظر گرفته شده است و به همين صورت از آنجا كه كارهاى نيكشان سبب حفظ تقدس حريم رسول خدا (ص) مىگردد، براى آنها پاداشى مضاعف در نظر گرفته شده است . قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «يا نساء النبى من يات منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين و كان ذلك على الله يسيرا و من يقنت منكن لله و رسوله و تعمل صالحا نؤتها اجرها مرتين و اعتدنالها رزقا كريما; (36) اى زنان پيامبر! هر كس از شما مرتكب كار ناشايست آشكار شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و اين امر بر خداوند آسان است . و هر كس از شما در برابر خداوند و پيامبرش فروتنى پذيرش پيشه كند و كار شايسته انجام دهد پاداش او را دو بار خواهيم داد و براى او روزى ارزشمند فراهم ساختهايم» . با توجه به اين مطلب، حفظ حكومتبه وسيله كارهاى خلاف شرع، اگر نگوييم در همه موارد، لااقل در بيشتر موارد، به يثيتحكومت اسلامى و آبروى او ضربه وارد مىكند . استفاده از كارهاى خلاف و ضد ارزش سبب كاهش آبروى حكومت اسلامى مىگردد و از تقدس آن نزد مردم مىكاهد . از آنجا كه حفظ تقدس حكومت اسلامى به مراتب مهمتر از حفظ اصل حكومت است، بعيد نيست كه خداوند براى حفظ تقدس اسلام، استفاده از وسايل و ابزار نامشروع را به كلى ممنوع و حرام كرده باشد . چرا كه استفاده از آن در بيشتر موارد به حيثيت اسلام لطمه وارد مىكند . در عرف قانونگذارى مرسوم است، كارى كه غالبا به زيان و ضرر جامعه و فرد تمام مىشود به كلى ممنوع و حرام گردد . كارهاى خلافى كه براى حفظ حكومت انجام مىگيرد هر چند در نهايت مهارت و با استفاده از اصول مخفىكارى انجام گيرد و مسؤولان و رهبران جامعه نهايت تلاش خود را در پنهان نمودن آن به كار گيرند، ولى سرانجام حتى اگر پس از گذشتسالهاى متمادى باشد، روزى فراخواهد رسيد كه پرده از آن كارهاى خلاف كنار خواهد رفت و مردم جهان به قضاوت و داورى درباره آنها خواهند نشست . سنت تاريخ بر اين است كه گذشت زمان از كارهاى مخفى حاكمان و قدرتمندان پرده بر مىدارد و ماهيت آنان را براى آيندگان برملا مىسازد . وقتى گذشت زمان سياستهاى امثال معاويه - با آن همه زيركى و نيرنگ - را براى مردم جهان روشن كند، ديگران بايد حساب كار خود را بنمايند . همه قدرتمندان بايد بدانند كه دير يا زود دادگاه تاريخ درباره اعمال و رفتار آنان قضاوت خواهد كرد و آنان را آنگونه كه هستند به مردم معرفى خواهد كرد . حضرت على (ع) به مالك اشتر مىفرمايد: «ثم اعلم يا مالك انى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور و ان الناس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم، و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده، فليكن احب الذخائر اليك ذخيرة العمل الصالح، فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت; (37) وانگهى مالكا، بدان كه تو را راهى شهرهايى كردهام كه پيش از تو بستر فرمانروايى ستمگران يا دادگسترانى بوده است و بى گمان مردم كارهاى تو را مىنگرند همچنان كه تو در كار زمامداران پيش از خود مىنگريستى، و درباره تو همانها را مىگويند كه تو درباره ديگران مىگفتى، و آنچه شناختشايستگان را رهنمون باشد، تنها نام نيكى است كه خدا به سود آنان بر زبان بندگانش مىراند . پس مىبايد، عمل صالح، پسنديدهترين اندوختهات باشد، در اين راستا، بر هوس خويشتن خويش مالك باش و از آنچه حلالت نيست، خود بر خويش سختبگير كه چنين خودستيزى - در ارتباط با آنچه نفس، خوش يا ناخوشش دارد - عين انصاف باشد» . (38) انسان هميشه با عقل محدود خود تنها به شرايط موجود نظر دارد و مىپندارد كه اگر حكومتحتى به وسيله كارهاى خلاف شرع حفظ شود، به نفع اسلام و مسلمانان خواهد بود و با اين كار خدمتى به اسلام نموده است ولى خداوند متعال با علم بى پايان خود سود و زيان اسلام را در همه زمانها و مكانها محاسبه مىكند و نفع اسلام را در اين مىداند كه براى پيشبرد اهداف اسلام از ابزار و وسايل خلاف شرع استفاده نشود، هر چند در كوتاه مدت اين كار به زيان اسلام باشد، ولى در دراز مدت پس از آنكه پردههاى ابهام كنار رفت و حقايق روشن شد، به سود و مصلحت اسلام تمام خواهد شد . حضرت على (ع) با اينكه به شيوههاى گوناگون مىتوانستحكومتخود را حفظ و تقويت نمايد و سالهاى بيشترى به حكومت ادامه دهد، ولى هرگز آن حضرت از چنين شيوههايى استفاده نكرد . اگر امام (ع) از چنان شيوههايى براى حفظ حكومتخود استفاده كرده بود، امروز مردم جهان به طور قطع درباره او و حكومت اسلامى به گونه ديگرى داورى و قضاوت مىكردند و آن حضرت را در رديف ساير سياستمداران آن زمان نظير معاويه و عمروبنعاص به شمار مىآوردند و حكومت اسلامى را با ساير حكومتها مقايسه مىكردند ولى اميرمؤمنان (ع) از اينكه مردم جهان او را با معاويه و عمروعاص و ديگر سياستمداران دنياپرست مقايسه كنند به شدت بيزار بود و تمام نيرو و توان خود را به كار بست تا مردم جهان چنين داورى درباره او نداشته باشند و براى اين مقصود نه تنها حكومتخود را از دست داد بلكه جان خويش را فدا كرد . امام (ع) قاتل خود را به خوبى مىشناخت و بارها او را به مردم معرفى كرده بود (39) و به راحتى مىتوانست او را از ميان بردارد تا حكومتش براى مدت بيشترى ادامه يابد، ولى با اين حال هرگز حاضر نشد چنين اقدامى انجام دهد، چرا كه اگر قاتل خود را مىكشت ، اين شبهه در اذهان مردم به وجود مىآمد كه ادعاى كشته شدن امام (ع) به دست ابنملجم بهانهاى است كه على (ع) براى از ميان برداشتن مخالفان خود آن را شايع كرده است و براى آن حضرت دشوار بود اثبات كند، اگر ابن ملجم زنده مىماند، دستبه كشتن امام (ع) مىزد . مسلما كشته شدن ابن ملجم به دستحضرت پيش از انجام آن جنايت تقدس امام و حكومت اسلامى را زير سؤال مىبرد . پس از آنكه عايشه پرچم مخالفتبا حضرت على (ع) را در مكه برافراشت و خبر آن به گوش طلحه و زبير رسيد آنها به بهانه انجام عمره از حضرت على (ع) اجازه خروج از مدينه را درخواست كردند . امام (ع) به ايشان خبر داد كه آنان انگيزهاى جز فتنه و آشوب عليه حكومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانهاى بيش نيست و هنگامى كه با انكار طلحه و زبير مواجه شد، پس از تجديد بيعت و گرفتن پيمان اكيد مبنى بر پرهيز از هر گونه مخالفتى با حضرت، به آنان اجازه خروج از مدينه را صادر فرمود . وقتى امام (ع) از انگيزه آنان پيش ابنعباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادى و آنان را به بند نكشيدى و روانه زندان نكردى؟» امام (ع) در پاسخ فرمود: «اى فرزند عباس! آيا به من دستور مىدهى قبل از نيكى و احسان به ظلم و گناه اقدام كنم و بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتكاب جرم مؤاخذه كنم .» (40) اينكه امام (ع) مىفرمايد: «بر اساس گمان و اتهام، قبل از ارتكاب جرم مؤاخذه كنم» ظن و گمان خود آن حضرت مقصود نيست، چرا كه امام (ع) از آينده طلحه و زبير به خوبى آگاه بود، بلكه ظن و اتهام در قضاوت مردم مقصود امام (ع) است و اين خود دليلى استبر اينكه امام (ع) به حفظ تقدس حكومتخويش بيش از حفظ آن مىانديشيد . كسانى كه افق ديدشان به همان زمان محدود مىشد و حداكثر مىتوانستند سود و زيان اسلام را در همان مقطع در نظر بگيرند به سيره و روش آن حضرت اشكال مىكردند و به آن حضرت توصيه مىكردند كه براى حفظ حكومتخويش از شيوههاى ايجسياستمداران دنيوى استفاده كند; ولى حضرت (ع) كه تنها سود و زيان اسلام را در همان زمان محدود در نظر نداشتبلكه افق نگرش او، تا هزاران سال آينده را به خوبى مىديد و سود و زيان و مصلحت اسلام را در همه زمانها و مكانها محاسبه و برآورد مىكرد، هرگز حاضر نشد براى حفظ حكومتخود از شيوههاى نامشروع استفاده كند و خود را در حد سياستمداران دنيوى تنزل دهد . اميرمؤمنان (ع) شكستخود را در انحراف از حق مىدانست گرچه در ظاهر پيروز شود و پيروزى خود را در پيروى و عمل به حق و احكام اسلام مىدانست هر چند به نابودى حكومتش انجامد . امام خمينى و حفظ تقدس نظام
امام خمينى، تربيتشده مكتب على (ع) با سخنان خود، بسيار زيبا و جالب اهميتحفظ تقدس حكومت اسلامى را بيان كردهاند، در اينجا گوشهاى از سخنان آن بزرگوار را براى هر چه روشنتر شدن موضوع نقل مىكنيم: «ما و شما دو مسؤوليت داريم: يك مسؤوليت كوچك و يك مسؤوليتبزرگ، مسؤوليت كوچك، حفظ كشور، حفظ نظام و پيشبرد نهضت و رعايت جهات نظمى و تربيتى افراد، كه اين مهم است، لكن كوچكتر از آن دومى است . دوم، حفظ مكتب و چهره اسلام . ما اگر چنانچه در آن امر اول پيش ببريم، البته پيشبرد بزرگ است و اگر شكست هم بخوريم، شكستش هم بزرگ . لكن با حفظ چهره اسلام و حفظ مكتب شكست آخرى براى ما نيست . شكست همان در فعاليتهاى نظامى و فعاليتهاى انتظامى است . اگر چنانچه چهره اسلام را ما حفظ بكنيم و در آن شكست نخوريم، براى ما در عاقبت پيروزى است ... پيغمبر اسلام جنگهاى متعددى كردند، و در بعضى از جنگها شكستخوردند، در عين حالى كه شكستخوردند، مكتبشان شكست نخورد; مكتب محفوظ بود . حضرت امير سلام الله عليه در بعضى از جنگها شكستخوردند، حتى در جنگ با معاويه بالاخره شكستبا ايشان بود، آنها با حيله ايشان را شكست دادند، معذلك چون مكتب محفوظ بود، شكست نخوردند، بلكه پيروز شد در آخر، الان پيروزى او معلوم است، همه ملتهاى اسلامى به او توجه دارند . و معاويه قبلا اگر بعض از براداران اهل سنت ما نمىخواستند راجع به معاويه مثلا چيزى بگويند، لكن حالا ديگر معلوم نيست اينطور باشد; معاويه ديگر رسوا شده است كه مسلمين ديگر او را قبول ندارند ... اگر فرض بكنيد كه ما در اين مبارزهاى كه ملت ما با محمد رضا، بلكه با همه كشورهايى كه با او همراه بودند، در اين مبارزه ما فرض كنيم كه خداى نخواسته ملت ما شكستخورده بود، اين يك شكستى بود كه دنبالش باز پيروزى بود . و اگر هم شكستخورده بوديم، به نظر من خيلى غصه نداشتبراى اينكه ما مكتبمان محفوظ بود، و با محفوظ بودن مكتب بالاخره حق بر باطل غلبه مىكند . اما الان سر يك دو راهى واقع شدهايم كه ممكن استبا دست ما اسلام آن چهره زيبايى كه دارد، در پيش كشورهاى خارجى يا دشمنهاى داخلى، آن چهرهاش به طور ديگرى نمايش پيدا بكند، كه مكتب ما شكستبخورد . آنهايى كه ما هميشه مىگفتيم مكتبشان انحرافى است و اسلام است كه مىتواند يك مكتبى داشته باشد كه بسازد جمعيتها را و گروهها و ملتها را بسازد و اسلام مكتب انسانساز است، انسانها را از قوه به فعليت مىآورد، اين حرفها را ما مىزديم و مىزنيم، خوف اين است كه اگر چنانچه در اعمال ما يك نحوى مشاهده بشود كه بر خلاف آنى است كه ما ادعا مىكنيم، دشمنهاى ما پاى ما حساب نكنند، پاى اسلام حساب كنند، بگويند پاسدارهاى اسلامى ملاهاى اسلام، نظامى اسلامى اينطور عمل مىكنند ... لكن چنانچه ما امروز يك كارى بكنيم كه گفته بشود كه آن وقت رژيم سلطنتى بود و اين كارها را مىكرد حالا هم كه جمهورى اسلامى است و اسلام است و دم از قرآن مىزنند و دم از اسلام مىزنند و دم از ايمان مىزنند حالا هم همان است منتها لفظش فرق كرده است ; معنا همان معنا است . الفاظ تغيير كرده است، به جاى رژيم سلطنتى، رژيم جمهورى گفته شده است، لكن عمل، همان عمل است و برنامه، همان برنامه، اين يك مسؤوليتبزرگى است گردن من و آقا، گردن آقا و شماها هم هست و گردن همه ملتيعنى هر كس الان در پوشش جمهورى اسلامى هست اين مسؤوليت را دارد ... مساله، اتهام مكتب است . مكتب ما را اينها متهم مىخواهند بكنند ; به اشخاص كار ندارند آنها آن چيزى را كه بر خلاف مقصدشان بوده است و آن چيزى كه خودشان را براى آن، كستخورده يافتند، آن، عبارت از مكتب ما بود .» (41) 1) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، 2/291 - حوادث سال ششم . 2) ابن سعد، طبقات الكبرى 3/535 - ذهبى، سير اعلام النبلاء 1/501 - حلبى، السيرةالحلبية 2/148 . 3) واقدى، المغازى 1/215 . 4) ابن ابى الحديد، همان 1/188 . 5) ابن اعثم كوفى، الفتوح 3/173 - 174 . 6) يعقوبى، تاريخ يعقوبى، 2/180 . 7) شيخ مفيد، الجمل، ص239 - 240 . 8) همان، ص342 . 9) يعقوبى، همان، 2/183 . 10) ابراهيم ثقفى، الغارات، 1/332 - 335 . 11) همان، 2/539، علامه مجلسى، بحارالانوار، 34/292 . 12) نهج البلاغه، نامه 41 . 13) علامه مجلسى، همان، 44/344 . 14) رسول جعفريان، تاريخ خلفا، ص 458 . 15) ابن ابى الحديد، همان، 10/246 . 16) شهيد مطهرى، مجموعه آثار، 16/105 - 106 . 17) ابراهيم امينى، مجله حكومت اسلامى، شماره 17/36 - 37 . 18) سلسلة الينابيع الفقهية، 9/14 - 15 . 19) همان، ص56 . 20) همان، 13/71 . 21) شيخ مرتضى انصارى، المكاسب المحرمة، 2/78 . 22) سلسلة الينابيع الفقهية، 9/67 . 23) همان، ص106 - 107 . 24) همان، 13/132 - 133 . 25) همان، 14/414 . 26) همان، ص451 . 27) امام خمينى، المكاسب المحرمة، 2/205 - 206 . 28) امام خمينى، تحرير الوسيله، 1/483 مساله 7 . 29) امام خمينى، صحيفه نور، 11/187 . 30) ناصر مكارم شيرازى، انوار الفقاهه، كتاب التجارة، المكاسب المحرمة، ص493 . 31) شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، 12/140 باب 46 از ابواب ما يكتسب به، حديث 9 . 32) همان، حديث 3 . 33) محدث نورى، مستدرك الوسائل، 13/132 باب 39 از ابواب مايكتسب به، حديث 10 . 34) محمد بن يعقوب كلينى، كافى، 8/58 - 63 . 35) نهج البلاغه، حكمت 272 . 36) احزاب (33) : 30 - 31 . 37) نهج البلاغه، نامه 53 . 38) عبدالمجيد معاديخواه، خورشيد بى غروب، ص352 . 39) ر . ك . علامه مجلسى، بحارالانوار 42/190 - 199 . 40) شيخ مفيد (ره) الجمل، ص166 - 167 . 41) صحيفه امام، 10/106 - 109 .