الگوهای مسلط در برنامه های تحقیق و توسعه معرفت اقتصادی 1 نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الگوهای مسلط در برنامه های تحقیق و توسعه معرفت اقتصادی 1 - نسخه متنی

یدالله دادگر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الگوهاى مسلط در برنامه‏هاى تحقيق و توسعه معرفت اقتصادى (1)

ترجمه و توضيح از: يد الله دادگر

چكيده:

همانطور كه از مباحث گذشته روشن شد، انديشه‏هاى انسانى بويژه در حوزه علوم اجتماعى و انسانى بر يكديگر تاثير گذاشته واز هم تاثير مى‏پذيرند. تفكرات و ديدگاههاى فلسفه علم بطور كلى و نمونه‏هاى برجسته آنان به صورت خاصى در ايجاد تحولات و احيانا پيشرفتهاى دانش تجربى و اجتماعى تاثير قابل توجهى داشته‏اند. بديهى است‏سخن از تاثيرگذارى آنها لزوما به معناى درست‏يا نادرست‏بودن آنها نيست و منظور ما در اينجا بيشتر نوعى اشاره اثباتى و تبيينى به موضوع مى‏باشد.

از جمله مصاديق چنين ديدگاههايى، يكى «ابطال گرايى‏» پوپر مى‏باشد. (2) و ديگر نظريه «الگوى مسلط‏» (3) توماس كوهن (4) و همچنين «برنامه‏هاى تحقيق‏» لاكاتوش است (5) كه در اين فصل بررسى مى‏شوند. مى‏توان دو نگرش اخير را كه در آستانه سيطره فلسفه علم پوپر مطرح شدند، نوعى آلترناتيو براى نظريه ابطال گرايى وى بحساب آورد.

در اين نوشته همچنين به چگونگى كاربرد اين دو نظريه در علم اقتصاد و سازگارى يا عدم سازگارى پيش فرض‏هاى آنها در اين رابطه اشاره خواهد شد. مؤلف محترم ابتدا اشاره كوتاهى به زمينه‏ها و شرايط رشد و توسعه علمى مى‏كند و پس از آن ديدگاه «توماس كوهن‏» را بررسى مى‏نمايد وبدنبال آن نظريه «لاكاتوش‏» را مورد بحث قرار مى‏دهد.

تغييرات جزيى و انتقالات كلى

رشد هر چيزى تدريجى و مستمر است، و تكامل و توسعه آن دوره‏اى و گسسته مى‏باشد. اين تقابل بين رشد و توسعه و تكامل در تركيبات موجودات زنده، افراد، هويتهاى اجتماعى و بدنه‏هاى دانش و معرفت مشاهده شده است.

جنين در رحم بطور مستمر در حال رشد است، اما كمى قبل از تولد بصورت يك موجود انسانى تكامل پيدا مى‏كند. يك كودك به تدريج رشد كرده، تغيير پيدا مى‏كند، اما در دوره بلوغ انتقال اساسى پيدا مى‏كند. نظامهاى اقتصادى و اجتماعى بطور ثابت در تحول‏اند اما در مواقعى بصورت اساسى و سريع تجديد سازمان پيدا مى‏كنند. واضح است كه رشد، يك شرط لازم براى توسعه است ولى كافى نيست. (6) ممكن است افراد بدون آنكه به يك موجود انسانى پخته و مجرب تبديل شوند رشد كنند و نيز ممكن است عقايد بدون آنكه چيزى به دانش موجود اضافه كند، موفقيتى بدست آورد و تكامل يابد. در واقع دليلى و يا شاهدى بر اجتناب‏ناپذيرى توسعه وجود ندارد، حتى نظريه داروين و ساير نظريه‏هاى تكامل زيست‏شناختى چنين لزومى را ادعا نمى‏كند. اين واقعيت كه يك گروه از ميمون‏ها، خرسها و يا هر چيز ديگر ممكن است زمانى به اتكال انسان تكامل يافته باشند، به اين معنا نيست كه ميمون‏هاى موجود نيز احتمالا همان روال را در يك زمانى در آينده ادامه ميدهند. يعنى حتى اگر اصل تكامل و توسعه غير قابل اجتناب باشد، اين را نمى‏رساند كه حصول و تحقق تمامى ابعاد توسعه و تكامل غير قابل اجتناب است. در واقع اين احتمال وجود دارد كه در زمينه انديشه و عمل انسانى هيچ نوع تحول و تكاملى بدون يك مجموعه تلاشهاى متناسب، ممكن نباشد.

به نظر مى‏رسد كه تاريخ پيشرفت علمى نيز، فرضيه‏هاى تداوم رشد و غير يكنواخت‏بودن توسعه و تكامل را پذيرفته است. حال به «انقلاب نيوتونى‏» درمكانيك، (8) «انقلاب داروين‏» در زيست‏شناسى، (9) و «انقلاب كينز» در اقتصاد، (10) اشاره مى‏كنيم، تا اين موضوع روشن شود كه مراحل معينى از توسعه و تكامل در تاريخ علوم مختلف آنچنان اساسى بوده‏اند كه ممكن است‏بصورت منحصر به فرد و فوق‏العاده تلقى شوند.

واضح است كه دانش و معرفت در طول چند قرن گذشته در حال رشد بوده است، اما تنها در لحظات تاريخى بسيار كمى وجود داشته است. در عين حال اين مشاهدات بخودى خود ما را مسلح به هيچ نوع نظريه‏اى در مورد فرايند علمى نمى‏كند. سؤال اين است كه اين انتقادات اساسى چگونه اتفاق مى‏افتد و آيا آنها روند مشتركى دارند يا خير؟ (11)

بطور خاص به نظر مى‏رسد كه كوهن تقريبا هرنوع پيشرفت علمى و نوع افزايش واقعى در معرفت علمى را بعنوان انقلاب درنظر مى‏گيرد. بعبارت ديگر، لازم نيست كه انقلابات در مفاد «كوهن‏» در قالب يك وضع فوق‏العاده [و لحظه تاريخى] صورت گيرد، كما اينكه در انقلاباتى چون انقلاب داروين چنين است. بسيارى از مثالهاى تاريخى كه از انقلاب علمى مطرح مى‏كند، بيشتر و بااهميت‏تر از پيشرفت‏هاى جزيى نمى‏باشند. اين امر يك مشاهده مهم مى‏باشد، زيرا نشان مى‏دهد كه نظريه كوهن در واقع مرتبط با توضيح از فرايند تغييرات علمى است (چه رشد باشد و چه توسعه).

سپس اين سئوال مطرح مى‏شود كه بر مبناى چه مفادى [چرا؟] هر تغيير واقعى در دانش موجود را انقلاب علمى بناميم؟ مى‏توان پاسخ كوهن را چنين حدس زد: همه اين قبيل تغييرات واقعى در دانش و معرفت (كوچك و بزرگ) تنها در وضعيت‏هاى معينى و درنتيجه منازعاتى قابل ملاحظه، اتفاق مى‏افتند. لذا در استفاده كوهن از عبارت مذكور، اين مقاومت در مقابل نظريه جديد است كه به نظر مى‏رسد وضعيت انقلابى آن‏را تعريف كند. در عين حال به‏نظر مى‏رسد بسيارى از خوانندگان آثار او بويژه در ميان دانشمندان علوم اجتماعى نظريه وى را بعنوان توصيفى از روند «انتقالات علمى اساسى‏» [اصلى] يعنى انقلاباتى در يك مفاد بسيار ظريف‏تر، تفسير نمايند. اين سوء تفاهم (جزيى) از قلمرو اهميت نظريه كوهن ممكن است‏يك سرى از موفقيت‏هاى ناگهانى آنرا بخصوص در ميان دانشمندان علوم اجتماعى، توجيه كند، دليل ديگر شهرت الگوى كوهن ادعاى اين نكته است كه الگوى مذكور نوعى تجزيه و تحليل جامعه شناختى از پيشرفت علمى است. البته اين ادعايى بحث‏انگيز است و ما در قسمت‏هاى بعدى اين فصل آن‏را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

به هر دليل كه باشد نظريه كوهن در ارتباط با ساختار انقلابات علمى ذهن‏هاى بسيارى را در زمينه‏هاى مختلف و با دورنماهاى ايدئولوژيك متفاوت بسرعت تسخير كرد (اگر نگوئيم فريفته كرد). اين نظريه ادعا مى‏كند كه منشا تغييرات زيادى (نه‏تنها در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى بلكه در سطح وسيعترى در ميان دانشمندان علوم اجتماعى، از جمله اقتصاددانها) شده است. و در ميان گروه اخير علاوه بر جذب تندروها و ساير گرايشات انشعابى [و مخالف] و گرايشات انتقادى تعداد قابل توجهى از ارتدكس‏ها و محافظه‏كاران را نيز اغوا كرده است. در عين حال بطور كلى، اقتصاددانان كوهنى و ساير دانشمندان علوم اجتماعى، اين نظريه را بدون بررسى كافى در قالب و محتواى اصل نظريه و بدون تعمق كافى در كاربرد، براى معارف و علوم مورد نظرشان بكار مى‏برند. در هر صورت درباره آنچه اين نظريه بر سر اقتصاد اثباتى آورد (كه هنوز در ذهن عده‏اى از تغيير يافته‏هاى كوهنى مطرح است)، مطالب زيادى گفته يا نوشته نشده است. در اين فصل ما نظريه كوهن و بدنبال آن نظريه لاكاتوش را به همراه تلاش‏هاى كاربردى آنها در تاريخ و روش‏هاى علم اقتصاد شرح مى‏دهيم.

ساختار انقلابات علمى

كوهن «علم عادى‏» را بعنوان حوزه متناسب فعاليت علمى (عادى) تعريف مى‏كند. (12) علم عادى به نوبه خود مبتنى بر يك سلسله اكتسابات [و كشفيات و پيشرفت‏هاى] علمى مهم در گذشته مى‏باشد. اين موفقيت‏ها [و پيشرفت‏هاى] مهم تاريخى (كه تحت عنوان پاراديم يا الگوى مسلط توصيف مى‏شود) براى برنامه‏ها و عناوين تحقيق علمى (عادى) يك سرى حد و مرز تعيين مى‏كنند. عناوين و برنامه‏هاى تحقيق دربرگيرنده يك بررسى نقادانه نسبت‏به الگوى مسلط مدون شده نيستند بلكه برعكس اين الگوى مسلط است كه بصورت حاكم حدود ارجاع به علم عادى و محدوديت‏هاى تحقيق را تعريف مى‏كند. از اين مطلب فهميده مى‏شود در عين‏اينكه دانشمندان تلاش‏هاى خود را براى حمل معماها [و مسائل بغرنج] متمركز ساخته‏اند، علم عادى يك نظام جا افتاده محكم و تقريبا يك هنر غيرهيجانى [يك صنعت غيرنوسانى] است. (13) اين معماها [و مسائل بغرنج] ممكن است در شرائط اوليه موفقيت الگوى مسلط حل نشده باقى مانده باشند و يا در طول كنكاش‏هاى بعدى آن، بوجود آمده باشند. لذا، هيچ دانشمندى توان و انرژى خود را صرف مقابله با مبانى الگوى مسلط [كه در حال حاضر حاكم است] نمى‏نمايد; كشف يا حدوث موارد متضاد بعنوان معماهاى جديد تلقى شده كه نيازمند راه‏حل [مناسب] مى‏باشند.

الگوى مسلط تنها در اثر ظهور و بروز نظام‏مند [سيستماتيك] يك سرى بى‏نظمى‏ها مورد تهديد قرار مى‏گيرد، كه نمى‏توان آنها را براى مدت زمان زيادى فراموش كرده و يا به نحوى با آنها مماشات نمود. (بطور خاص يك عدم سازگارى مداوم و مهم بين الگوى مسلط و طبيعت، يعنى جهان تجربى، بوجود آيد). اين بى‏نظمى‏ها[بى‏قاعدگى‏ها] در واقع ممكن است آنچنان مهم و انعطاف ناپذير [و مقاوم] باشند كه باعث‏بروز يك بحران علمى شوند. در عين حال صرف ظهور بحران براى كنار گذاردن الگوى مسلط، كافى نيست. در ميان كلمات خود كوهن هست:

اگرچه [دانشمندان] ممكن است ابتدا ايمان خود را [نسبت‏به الگوى مسلط] از دست‏بدهند و سپس به ملاحظه بديل آن [آلترناتيو] بپردازند، اما الگوى مسلطى را كه باعث‏شده به وادى بحران بيفتند، ترك نمى‏كنند. (14)

تنها ظهور يك الگوى مسلط بديل كه بتواند (حداقل) بيشتر بى‏قاعدگى‏هاى مهم را حل نمايد و يا به نحوى تطابق دهد، شرط كافى براى رد الگوى مسلط موجود را فراهم مى‏آورد.

رد كردن يك الگوى مسلط بدون جايگزين كردن همزمان الگوى ديگر، رد كردن خود علم است. اين عمل مربوط به خود انسان بوده و به الگوى مسلط ارتباط ندارد. وى بطور واضح از طرف همكارانش همانند نجارى قلمداد خواهد شد كه گناه را به گردن ابزار و آلات خود مى‏اندازد. (15)

اگر در زمانى هردو شرط، هم بروز بحران و هم وجود الگوى مسلط بديل، تحقق يابند، يك انقلاب علمى به وقوع مى‏پيوندد. در اين قسمت است كه مقاومت در برابر تغيير، ابتدا تضعيف شده و نهايتا در هم شكسته مى‏شود. تحقق و تدوين الگوى مسلط جديد در همان زمان، لوازم سه‏گانه زير را به همراه دارد: يك راه‏حل براى بحران علمى ارائه مى‏نمايد; فرضيه يك جهان‏بينى (علمى) جديد را فراهم مى‏آورد (كه شايد همان باشد كه تحت عنوان چهارچوب مفهومى قرار دارد) و يك سياهه [برنامه] تحقيق بديل جهت ادامه كار دانشمندان تدارك مى‏بيند. بنابراين، انقلاب فروكش مى‏كند و علم عادى دوباره عمل ارائه طريق خود را جهت‏حل معماها در قالب الگوى مسلط جديد ازسر مى‏گيرد.

نظريه كوهن داراى يك سرى ويژگى‏هاى خيلى جذاب و جديد و قابل ذكر است. اين نظريه در زمانى ارائه شد كه اكثر نظريه‏هاى (تجربه‏گرايى) مربوط به معرفت علمى مى‏رفتند كه تاكيدى يكجانبه برمبانى منطقى (در مقابل جامعه‏شناسى) تحقيق علمى بنمايند. اين نظريه (حداقل تا حدودى) نوعى نظريه توصيفى (و نه دستورى) از پيشرفت علمى را ارائه داد. و بر ديدگاه دانشمند (عادى) نسبت‏به نقش در برابر موضوعش، حرفه‏اش و جامعه انسانى، پرتو افكند. اين نظريه حتى نوعى توصيه ضمنى مبنى براينكه يك عضو از جامعه علمى چگونه مى‏تواند موفق شود (و يا شكست‏بخورد) ارائه داد. به نظر مى‏رسد موفقيت‏بيشتر بخاطر سازگارى و يا قدرت ابداع و ابتكار آن باشد و شكست نيز در نتيجه تركيبى از نقادى و خلاقيت آن حاصل شود. در عين حال نظريه مذكور مى‏تواند در چند زمينه مهم مورد انتقاد قرار گيرد.

انتقاد به نظريه كوهن را مى‏شود در راستاى خطوط كلى زير سازمان داد: اول اينكه بايد نظريه مذكور را در محتوا و قالب آن و در رابطه با علوم طبيعى (يا علوم پخته و بالغ) كه به آنها اشاره مى‏كند، ارزيابى نمائيم. دوم آنكه بايد نظريه مذكور را نسبت‏به تاريخ و نسبت‏به روش علم اقتصاد بكار برده و ارتباط و تناسب آن را با ساختار انقلاب‏ها در علم اقتصاد معين كنيم.

بررسى نظريه كوهن در قالب خود، مسائلى را در ارتباط با دقت و وضوح مربوطه، مبانى منطقى، روش، جامعه‏شناسى و امثال آن پيش مى‏كشد. در ارتباط با روشنى مساله يكى از قديمى‏ترين مشكلات كه بطور خاصى مرتبط با نظريه كوهن است معناى دقيق و مهم عبارت «پاراديم‏» است. كوهن خودش در نوشته‏اى در پايان چاپ دوم كتابش اين مشكل را تاييد مى‏كند;با گفتن اينكه، عبارت پاراديم حداقل در 22 طريف متفاوت بكار مى‏رود، وى در واقع نظر يك خواننده پراحساس [و همنوا] را مطرح مى‏كند. (16) راه حل خود او آن چيزى است كه در مورد چند اثر منتشر شده‏اش عمل كرده و آن اين است كه دو استفاده خيلى متفاوت از آن عبارت باقى مى‏ماند. وى اولين نوع استفاده را تحت عنوان «قالب انضباطى‏» (17) ذكر كرده و دومى را «مثالهاى مشترك‏» ناميده است.

قالب انضباطى [يا ماتريس انضباطى] اجزاى الگوى مسلط مى‏باشند كه يك كل را تشكيل مى‏دهند و با هم عمل مى‏كنند. مفيدترين تفسير از ماتريسم منظم (براى شخصى كه با آموزش‏هاى اصطلاح‏شناسى ماقبل كوهنى سرو كار دارد) آن است كه آن را بعنوان يك مجموعه از عقايد اساسى، يك نظام انديشه يا چهارچوب مفهومى (كه پاراديم را مى‏سازد) تلقى كنيم كه دربرگيرنده يك‏سرى نظريه‏ها، فرضيه‏ها و مفاهيم (مربوط به اجزاء پاراديم) مى‏باشد. اما ممكن است كوهن با اين تفسير موافق نباشد و درنتيجه هنوز ابهام باقى مى‏ماند: تاكيد او بيشتر بر نمونه‏هايى (و نه مقوله‏هايى) است كه قالب مورد نظر [ماتريس] را تشكيل مى‏دهند (يعنى تعيمم‏هاى سمبليك الگوهاى مسلط ماوراء طبيعى و غيره) كه لزومى به تفسير بيشتر آنها در اين نوشته نيست. توصيف كوهن از استفاده دوم از پاراديم (يعنى مثالهاى مشترك)، با ابهام كمترى همراه است اما كمتر عبارتى هستند كه معناى واضع آن‏را برسانند. شايد مهمترين نقش مثالهاى مشترك سهم تلويحى اما در عين‏حال اساسى آنها نسبت‏به تدوين و تكامل زبان علمى مشترك و (خيلى مهمتر از آن) يك روش مشترك نسبت‏به مسائل متشابهى باشد كه هنوز يك دانشمند با آن برخورد نكرده است. همانطور كه مشخص است هيچكدام از اين استفاده‏هاى مربوط به مفهوم پاراديم، به روشن شدن يك مسئله مهم (و تقريبا محصور كمكى نمى‏كنند. و مسئله اين است: آيا نظريه انقلابات علمى تنها در مورد سيستم‏هاى وسيع‏تر فكرى، چهارچوب‏هاى مفهومى و امثال آن اعمال مى‏شود، و يا اينكه به طور يكسان نسبت‏به تمامى الگوها و نظريه‏هايى كه بر اين قبيل سيستم‏ها و چهارچوب‏ها استوارند، كاربرد دارد؟ با استفاده از تصويرهاى تاريخى در متن اصلى، خواننده چنين تاثير مى‏پذيرد كه همه آنها موضوع فرايند توصيف شده توسط كوهن هستند; اما اين مطلب در هيچ‏جا به روشنى بيان نشده است.

تمايز مهمى، هم در زمينه‏هاى تاريخى و هم در زمينه‏هاى روانشناختى مطرح است. از يك طرف چون نظريه (مذكور) مى‏رود كه يك تعميم تاريخى از پيشرفت علمى باشد، نيازمند مثالهايى بسيار بيشتر از مواردى خواهد بود كه (حتى نظريه‏ها و فرضيه‏هايى كه قلمرو محدودى دارند) به نظر مى‏رسد با وجود سرسختى پاراديم‏هاى وسيع‏تر، دربرابر تغيير مقاومت مى‏كنند. از سوى ديگر درك روانشناسى «جامعه علمى‏» در چسبيدن به چهارچوب كلى فكر و تحقيق خود تا حصول روش‏هاى منسوخ، آسان‏تر است; اما اين روشن نيست كه در مورد نظريه‏هاى كم‏اهميت‏تر كه رد آنها نه چهارچوب اصلى را تهديد مى‏كند و نه جامعه علمى را بطور كلى به خطر مى‏اندازد، چرا بايد چنين عمل شود. در واقع چرا نبايد يك قسمت جزئى را براى تقويت كل سيستم فدا نمود؟

در نظريه كوهن مقدار قابل توجهى دور وجود دارد. مثلا مفهوم علم عادى، بحران، انقلاب علمى و غيره دور به نظر مى‏رسند، اگرچه مقدارى از دورى بودن آنها ممكن است غيرقابل اجتناب تلقى شود، اما همان فرايند و ساختار انقلابات علمى خودش در منطقه خطر جهان‏شمولى قرار دارد; و اين چيزى است كه نمى‏شود از نظر دور داشت. موضوع از اين قرار است كه فرايند انقلابات علمى همانطور كه توسط كوهن توضيح داده شده اقلا مهمترين تمايز بين علم تكامل يافته [بالغ] و علم غيرمتكامل است; اين تنها علوم متكامل هستند كه تحت‏سيطره يك پاراديم منحصر بفرد قرار مى‏گيرند، در حاليكه علوم غيربالغ (كه هنوز دوره پيش‏تاريخ علمى خود را مى‏گذرانند)، مورد هجوم (و مقابله) الگوهاى مسلط و مكاتب رقيب قرار دارند. اين تمايز دقيقا همان است كه به نظريه استحكام و گزينش‏گرى مى‏دهد; يا به عبارت ديگر آن را بشكل نظريه درمى‏آورد، نه تاتالوژى. در عين‏حال، هم نظريه و هم محتواى واقعى آن مى‏رود كه در تمام زمان‏ها، مكانها، رشته‏ها، علوم و هنرها و در واقع در تمامى فرايند تغيير در جو كلى وجود انسانى، درست‏باشد. بعنوان شواهد خارجى موارد زير را ملاحظه كنيد. الگوى مسلط يهوديت توسط الگوى مسلط مسيحيت كنار گذاشته شد، پاراديم زرتشتى و كليساهاى شرقى توسط پاراديم اسلامى كنار رفتند. پاراديم رومانتيسم جاى خود را به الگوى مسلط رئاليسم (در ادبيات قرن 19 اروپا) داد كه آنهم به نوبه خود در برابر پاراديم‏هاى آزادى‏خواهى هنرى، فرا واقعيات‏گرايى، رئاليسم سوسياليسم و امثال آن، تسليم گرديد. مكتب هنرى تجسم، (18) پاراديم‏هاى سبك هنرى آزادى‏خواهى و مكتب هنرى ماقبل «رافائل‏» را كنار گذاشت، در حاليكه مكتب كوبيسم (19) (با يك موقعيت مستحكمى كه پيدا كرده بود)، مكتب تجسمى (امپرسيونيسم) را كنار گذاشت. الگوى مسلط «صلح رومى‏» (20) توسط پاراديم فئوداليسم كنار زده شد كه آن نيز خود بوسيله پاراديم سرمايه‏دارى در طى انقلاب انگلستان، انقلاب باشكوه (1688)، (21) انقلاب فرانسه، انقلاب صنعتى و غيره از ميان رفت. دو الگوى مسلط و رقيب ايران (فارس) و امپراطورى روم شرقى توسط پاراديم منحصر بفرد امپراطورى اسلامى درهم شكسته شد و در همه اين قبيل موارد مى‏توان به توصيف مفصلى از بى‏قاعدگى‏ها و بحرانهاى مربوطه دست‏يافت كه اطمينان بخشى آنها كمتر از نمونه‏هاى طرح شده از تاريخ علوم متكامل (بالغ) توسط كوهن نيست و كوهن خود نيز از اين واقعيت مطلع است اما به نظر مى‏رسد جوابى كه او مى‏دهد، اصل ايراد را تقويت مى‏كند:

مورخان ادبيات، موسيقى، هنر، توسعه سياسى و بسيارى از ديگر فعاليت‏هاى بشرى موضوعات خود را به مقدار زيادى در مسير يكسانى توصيف نموده‏اند. اگر من نسبت‏به مفاهيمى مانند اينها جلودار بوده باشم، بطور اساسى توسط كاربرد آنها در ارتباط با علوم (زمينه‏هايى كه بطور وسيع در جهت متفاوتى توسعه مى‏يابند) بوده است. (22)

در اينجا به‏نظر مى‏رسد يك نكته مهم درنظر گرفته نشده است. [و آن اينكه] مورخان تاريخ و امثال آن توسط اين خصوصيات جهان‏شمول (همانگويى) مربوط به فرايند تغيير به تشخيص موضوع خود از ميان ديگر موضوعات نپرداخته‏اند. و عملا نيز نمى‏توانند چنين كنند زيرا به‏نظر مى‏رسد آنها درباره تمامى مكانها و زمانها و فعاليت‏هاى انسانى بايد حقيقت را بگويند. و نكته مهمتر اينكه، آنها ادبيات (يا هنر) بالغ و غيربالغ را براساس اين زمينه كه اولى ويژگى‏هاى انقلابات ادبى را دارد، برخلاف دومى، تمييز نمى‏دهند. حتى مواردى از علوم نابالغ كوهنى وجود دارد (كه دربرگيرنده پاراديم‏هاى رقيب هستند) كه به‏نظر مى‏رسد از خود خصوصياتى را بروز مى‏دهند كه مشابه همان خصوصياتى كه كوهن براى يك پاراديم منحصر بفرد مربوط به علوم بالغ ذكر مى‏كند. اين همانگويى داراى دو ويژگى (هرچند مرتبط بهم) مى‏باشد. ويژگى اول مربوط به يك خط جداكننده براى علوم بالغ [متكامل] و غيربالغ است (اگر بعنوان خط جدايى علم از غير علم نباشد). بطور واضح نظريه كوهن در مورد فرايند انقلابات علمى اين مساله را حل نمى‏كند (اين امر در مورد علوم بالغ، غير بالغ، غير علم و حتى زمينه‏هاى غيرفكرى مشترك است). اين امكان وجود دارد كه كوهن بطور ضمنى قاعده ابطال‏پذيرى پوپر را بعنوان ويژگى تمايزدهنده علم از غيرعلم را فرض كرده باشد در اينصورت تفاوت بين كوهن و پوپر به عدم توافق آنها پيرامون معيار دستورى ابطال‏پذيرى تقليل نيافته بلكه به فرايند توصيفى ابطال پذيرى مرتبط مى‏گردد. يعنى جايى كه پوپر مى‏گويد روند كشف علمى شامل تلاش‏هاى مداومى است كه به ابطال فرضيه‏هاى ابطال‏پذير منتهى مى‏شود، كوهن خواهد گفت كه پيشرفت علمى وضعى تدريجى داشته و زمانى صورت مى‏گيرد كه فرضيه‏هاى قابل ابطال با بحران مواجه شده و در طول يك انقلاب عوض شوند; يعنى ابطال‏پذيرى تنها در شرائط و اوضاع و احوال فوق‏العاده‏اى [استثنايى] توسط جامعه علمى پذيرفته خواهد شد.

فرض ابطال‏پذيرى را از متن اوليه كتاب كوهن و يا از چاپ بعدى آن براحتى نمى‏توان درك كرد. اما در آخرين ملاحظاتى كه انجام مى‏دهد تقريبا بطور قاطع و ضمنى فرض آزمون‏پذيرى در الگوى خود را قبول مى‏كند. (23) اين ممكن است جنبه اول يعنى جنبه دستورى مساله را حل كند، اما جنبه دوم يعنى جنبه توصيفى [از مشكل مورد نظر] به قوت خود باقى خواهد بود; اگر ويژگى‏هاى عمومى پيشرفت علمى با ساير تحولات مشترك باشند، درآن صورت چه تفاوتى بين ساختار انقلابات علمى و ساير تحولات وجود دارد؟ اگر فرقى ندارد، در آن صورت آنچه ما داريم يك گزاره از ساختار انقلابات علمى بطور كلى است. [و اين] يك ادعاى همانگويى صرف است كه همه عقايد، نظام‏ها، روابط و غيره، زمانى كه بايك بحران و يك بديل قابل قبول‏ترى مواجه مى‏شوند، تحول مى‏يابند. و اين تمام مساله است!

اما پيرامون روش‏ها، مسائل و مشكلات بيشترى وجود دارد. قرار است نظريه كوهن يك قانون تاريخى (و يا تجربى)، يعنى نظريه‏اى عمومى صورت‏بندى شده از تعميم‏هاى استقرايى مربوط به واقعيت‏هاى تاريخى باشد. اگرچنين است‏بايد با برچسب تجربه‏گرايى محض يا (معادلش) تاريخ‏گرايى مواجه شود. در ارتباط با تعميم‏هاى تجربه‏گرايى (و تاريخ‏گرايى) محض، دو مساله وجود دارد:

مساله اول اين است كه حتى اگر آنها در مورد گذشته (يا حال) يك الگوى معين را توصيف نمايد، درباره الگوى آينده چيزى بما نخواهند داد.

مساله دوم آن است كه تجربه‏گرايى محض يا تاريخ‏گرايى محض از لحاظ منطقى غيرممكن است; محقق قبل ازآنكه به آزمون واقعيت‏ها بپردازد بايد يك تصور ماقبل تجربى از آنچه را كه دنبال مى‏كند، داشته باشد. بعيد نيست كه كوهن پيش از آنكه بخاطر آزمودن فرضيه‏اش با كمك شواهدى از تاريخ به بررسى دقيق تاريخ علوم بپردازد، چنين برداشتى را از رفتار علمى معاصران خود كسب كرده باشد. باوجود اين چون شواهد خارجى لزوما انتخابى و محدود هستند، اين خطر باقى است كه وى رفتار علمى معاصر را به تمام زمانهاى گذشته تعميم دهد.

بازهم در ارتباط با روش كوهن، مشكل ديگرى نيز مطرح است. در هرحال نگرش او، يك نگرش تاريخى است و بر اين امر دلالت دارد كه تاريخ بطور كلى نشان از تغييرات انقلابى دوره‏اى [ادوارى] دارد. در اينصورت چگونه ممكن است كه يك قسمت از تاريخ (تاريخ فرايند پيشرفت علمى) از زمان ظهور آدم تاكنون بدون تغيير مانده باشد؟ و چگونه ممكن است كه فرايند اكتشاف علمى در يونان قديم، اروپاى نيمه فئودالى (و سوداگرمآب) قرن هفدهم; در دوره‏هاى اوليه سرمايه‏دارى دو قرن پس از آن همه به يك شكل باقى مانده باشند؟ اين مشاهده، بارزترين مشخصه‏هاى تاريخى، جامعه‏شناختى نظريه كوهن را به گونه‏اى ديگر نشان مى‏دهد، يعنى خصوصيت غيرتاريخى بودن آن‏را بيان مى‏دارد كه در فصل پنجم به توضيح اين مطلب مى‏پردازيم.

و اما آخرين نكته پيرامون روش كوهن: افراد زيادى براين عقيده هستند كه نظريه كوهن توصيفى و اثباتى در برابر دستورى و تجويزى است. اين برداشت تاحدى نادرست است. زيرا از متن اوليه اين امر مشخص مى‏شود كه نظريه وى هم اثباتى و هم دستورى است. (يعنى هم توضيح داده كه چگونه پروسه علمى اتفاق مى‏افتد، و هم تجويز كرده كه آن امر چگونه بايد انجام شود). مثلا او ادعا كرده كه اگر دانشمندى (حتى در بحران و با وجود نبودن پاراديم بديل) الگوى مسلط را از دست‏بدهد، مانند نجارى مى‏ماند كه [در عدم موفقيت‏خود] ابزارهاى نجارى را مقصر بداند و اين ادعا خود به معناى قضاوت ارزشى وى مى‏باشد. در هرحال او با صراحت تاييد كرده كه نظريه‏اش هم اثباتى و هم دستورى است. (24) لذا مى‏توان نظريه وى را به اين صورت بيان كرد: «علوم بعنوان امورى واقعى از طريق فرايند توصيف شده توسط كوهن، پيشرفت مى‏كنند; علاوه براين بايد در آن جهت پيشرفت نمايند». و يا صريح‏تر از اين، «علم عادى آن چيزى است كه دانشمندان عادى انجام مى‏دهند، و آنچه دانشمندان عادى انجام مى‏دهند، درست است‏». از موضع مذكور مى‏توان با استفاده از بيان زير دفاع كرد: علم دقيقا از طريق پروسه‏اى كه كوهن توصيف نموده، پيشرفت كرده است; لذا اگر قرار است‏بازهم پيشرفت كند، گرايش علمى درست همين است. اما اين [نوع] استدلال، توصيف‏هاى ساده را با توضيحات علت و معلولى خلط كرده است. (25) فرض كنيد توصيف كوهن از خصوصيات پيشرفت علمى از نظر منطقى سازگار و از لحاظ تاريخى غيرقابل بحث‏باشد. حتى درآن صورت چيزى وجود ندارد كه ثابت كند كه ويژگى‏هاى مذكور علت و يا علل پيشرفت علمى هستند (اصولا در نظريه كوهن، توضيح علت و معلولى وجود ندارد). زيرا به همان اندازه قابل قبول است كه گفته شود پيشرفت علمى على‏رغم مقاومت دانشمندان عادى در مقابل تغيير (و بنابه دلايل ديگرى) ادامه يافته است. كمترين چيزى كه مى‏تواند تا همان اندازه قابل قبول باشد اين است كه ادعا شود وقتى دانشمندان در هر مرحله نسبت‏به الگوى مسلط (پاراديم) نقادانه‏تر برخورد كنند، پيشرفت علمى با سرعت‏بيشترى صورت مى‏گيرد. درعين حال (در قالب اين بحث) فرض كنيد پروسه‏اى را كه كوهن توصيف نموده است‏يك واقعيت‏بدون شبهه و علت‏خاص پيشرفت علمى است. حتى بر مبناى چنين فرض غريب و بعيدى، قضاوت ارزشى «دانشمندان عادى آنچه را بايد انجام دهند كه در واقع انجام مى‏دهند» بر درست‏بودن علم عادى دلالت دارد چون موفق بوده است; و اين يك ديد ايدئولوژيك از پيشرفت علمى و پيشرفت اجتماعى است و تفسيرى فقيرانه و ضعيف از زندگى در جامعه بزرگ تكنولوژيكى است. اين موضوع را مجددا در فصل 5 ملاحظه مى‏كنيم.

الگوهاى مسلط و انقلابات در تاريخ علم اقتصاد

نظريه كوهن با يك هوادارى فوق‏العاده از ناحيه دانشمندان علوم اجتماعى (از جمله اقتصاددانان) مورد استقبال قرار گرفت. هر نظريه جديدى بايد با احترامى قابل قبول و در عين حال نقادانه روبرو شود، هرچند ممكن است اين امر بر خلاف روحيه علم عادى باشد، ولى خود يك جواب مثبت صرف به مد جديد است كه نه نقادانه است و نه محترمانه. در عين حال اين تنها تازگى و مد بودن نظريه كوهن نبود كه باعث موفقيت فوق‏العاده آن در ميان دانشمندان علوم اجتماعى گرديد; بلكه همچنين جذبه خاص آن براى دو گروه محافظه‏كار و راديكال (باوجود تمايلات كاملا متفاوت) نيز مؤثر بود. محافظه‏كاران (بدرستى) فكر مى‏كردند كه نظريه جديد، عادت مقاومتى آنان را در برابر تغييرات توجيه مى‏كند; راديكالها (به غلط) عقيده داشتند كه اين را مى‏توان براى به صدا درآوردن زنگ انقلابات (علمى) بكار برد. اين علاقه تنها محدود به صاحب‏نظران تاريخ اقتصادى و فلسفه اقتصادى نبود، بلكه در محاورات و انتشارات غير متخصص‏ها نيز به سرعت گسترش يافت. در علم اقتصاد عبارت «الگوى مسلط نئوكلاسيك‏» از آن زمان (تاكنون) تقريبا به تعبيرى آشنا تبديل گرديد. مثلا نويسندگان مقاله «نظريه رشد [اقتصادى] نئوكلاسيك در برابر نظريه تكاملى رشد» در سرآغاز مى‏نويسند:

«در علم اقتصاد (همانطور كه در علم فيزيك نيز هست) آنچه به آن نظريه مى‏گوييم بيشتر مجموعه‏اى از قضاياى اساسى است تا اينكه مجموعه‏اى از پيش‏فرضهاى آزمون‏پذير باشد. توضيح‏هاى ناقص و يا ناكافى و حتى تناقضات موجود در داده‏ها بيشتر معماهايى هستند كه بايد درمورد آنها مطالعه شود اما نه بعنوان زمينه‏اى براى رد آنها.» (26)

اين نقل‏قول از جهات ذيل قابل توجه است: اولا دل مشغولى بسيارى از اقتصاددانان را براى علمى نشان دادن موضوع خود (بويژه در مقايسه با فيزيك) نشان مى‏دهد. ثانيا يك خلط بين قابل آزمون بودن يك نظريه و حفظ آن (پس از آنكه با آزمون در تناقض قرار گرفت) را نشان مى‏دهد (كه چگونه يك سلسله پيش‏فرض غيرقابل آزمون با داده‏ها در تناقض هستند). و نهايتا اين نكته را در نظر نمى‏گيرد كه نظريه كوهن به اندازه‏اى كه نگران بقاى پيش‏فرض‏ها (حتى پس از ابطال است) نگران قابل آزمون بودن آنها نيست.

البته كابردهاى تخصصى نظريه كوهن در علم اقتصاد، بطور وسيعى مبتنى بر نوشته‏هاى غيردقيق و بصورت خيال‏بافى بود. (27) نسبى‏گرايى نظريه او (عقيده‏اى كه حقيقت را محدود و مقيد به نظام و فرهنگ و يا صرف زمان مى‏داند) مانند يك عنصر پاولوفى (28) براى راديكالها عمل مى‏كرد كه انتظار آغاز فورى يك انقلاب را داشته باشند. همان نسبى‏گرايى اين راحتى خيال را براى ارتدكس‏ها فراهم آورد كه خودشان را بعنوان دانشمندان عادى (درست مثل آنان كه در فيزيك هستند) تلقى نمايند. سرانجام عدم توجه به نسبى‏گرايى بعضى از دانشمندان علوم اجتماعى را وادار كرد دنبال يك فكر بى‏پايه رفته [بر اين اساس] كه براى تبديل علم نابالغ خود به علم بالغ به اعضاى پائين‏تر (از لحاظ رتبه علمى) فشار آورند تا از الگوى مسلط آنها تبعيت نموده و به حل معماهاى آن بپردازند. (29) جاى تعجب نيست اگر گفته شود كه خود كوهن نيز اين خبر را با عدم رضايت دريافت نمود. (30)

اقتصاددانان و ساير دانشمندان علوم اجتماعى از پيروان كوهن در اكثر كاربردهاى خود از نظريه كوهن بعضى (يا همه) عناصر مهم زير توجه نكردند:

اول - بر فرض ادعاى كوهن مبنى براين كه لازم نيست نظريه‏هاى علمى ذاتا آزمون‏پذير باشند نمى‏توان نظريه او را حمله‏اى عليه آزمون پذيرى قلمداد كرد.

دوم - يك علم عادى بالغ وجود پاراديم‏هاى رقيب را نفى مى‏كند.

سوم - يك انقلاب علمى از ديدگاه (و كاركرد) افراد مجزا بوده و غيرقابل پيش‏بينى است. و اين‏طور نيست كه براساس خواست دانشمندان ناراضى صورت گرفته باشد; در واقع اين دانشمندان همانند نجارهايى برخورد مى‏كنند كه گناه [عدم موفقيت] را به گردن ابزار نجارى مى‏اندازند.

چهارم - يك بحران (بعنوان شرط لازم جهت انقلاب علمى) بايد نوعى عدم‏سازگارى مداوم بين پاراديم حاكم و جهان واقعى تجربى را نشان دهد.

پنجم - بحران، يك شرط كافى براى انقلاب نيست; بلكه در ابتدا بايد يك پاراديم جديد بروز كند و براى جامعه علمى بعنوان يك نظريه يا الگوى مسلط پذيرفته شود، و سرانجام، پاراديم فاتح نسبت‏به پاراديم‏هاى پيشين ناسازگار باشد[علاوه برآنكه تناسبى بين آنها نباشد].

اندكى آگاهى از تاريخ و روش علم اقتصاد به ما مى‏فهماند فهرست [ليست] فوق‏الذكر خودبه خود هرنوع كاربرد نظريه كوهن را در خود نفى مى‏كند. در عين‏حال پاره‏اى از اقتصاددانان تندرو با كافى دانستن اين نظريه جهت توضيح تضادهاى طبقاتى، برخوردهاى نژادى و مسائل توزيع درآمد، درصدد رد [و مقابله با] پاراديم ارتدكس برآمدند. و اين نكته پوشيده مانده بود كه الگوى مسلط صدساله ماركسيسم از قبل ادعاى برترى بر الگوى نئوكلاسيك را داشت‏بدون آنكه توانسته باشد جايگزين آن شود. همچنين اين واقعيت از نظر دور داشته شده بود كه همان وجود پاراديم رقيب علامتى براى عدم بلوغ يك علم بوده بطور خودكار آن‏را از ورود به الگوى كوهن بازمى‏دارد. در هرحال [اين امر] خيلى خوش‏بينانه است اگر اعتقاد داشته باشيم كه پاراديم راديكال بتواند نظريه نئوكلاسيك را براساس چنين مبارزه‏طلبى كنار بزند، گرچه اين موضوع جداى از مشروعيت تلاش‏ها [و مبارزات] انجام شده مى‏باشد. به گونه‏اى ديگر، اگر عقيده براين است كه حرفه اقتصاد بين دو پاراديم تقسيم شود، درآن صورت تناسب نظريه كوهن كه اين‏چنين تقسيم را بعنوان ويژگى علوم نابالغ كنار مى‏گذارد، چيست؟ (31)

نگرش ديگر اين قبيل كاربردها [از نظريه كوهن در اقتصاد] جستجوى انقلاباتى از نوع انقلابات كوهنى در تاريخ علم اقتصاد محسوب مى‏شود (همانطور كه در ضرب‏المثل‏هاى فارسى گفته مى‏شود «جوينده يابنده بود»). و بطور خاص دو نقطه عطف در تاريخ علم اقتصاد به عنوان انقلاب از نوع كوهنى ارائه شد: يكى ظهور نظريه نئوكلاسيك و ديگرى بروز نظريه كينزى (32) بود. هر انقلاب به يك بحران نياز دارد كه مقاومت واقعيت تجربى را در برابر پيش‏بينى‏هاى پاراديم حاكم سرعت [و تداوم] بخشد. در عين‏حال فكر كردن در مورد چنين موقعيت‏هايى در انگلستان، اتريش يا هرجاى ديگر در زمان انقلاب مارجيناليستى، (33) دشوار مى‏باشد; تنها نمونه از اين قبيل بى‏قاعدگى‏ها مى‏تواند تناقض بين افزايش سطح زندگى در انگلستان و تفسير خام نظريه حداقل دستمزد كلاسيك باشد. در عين‏حال اين هم دستخوش دو اصلاح مهم است:

1 - نظريه حداقل دستمزد [حداقل معيشت] مربوط به اسميت و ريكاردو كه نرخ دستمزد را نه بعنوان يك نسبت ثابت يست‏شناختى بلكه بر مبناى يك حداقل جامعه شناختى تعريف كردند، يعنى اساس را يك سطح حداقل (قابل تغيير) مصرف، سازگار با الگوهاى سنتى و هنجارهاى اجتماعى در جوامع مختلف (و در مراحل مختلف توسعه اقتصادى) درنظر گرفتند. (34) بنابراين نظريه‏هاى حداقل دستمزد آنها با يك افزايش مطلق در رفاه كارگران ناسازگار نبود. مفهوم مالتوسى از سطح حداقل زندگى احتمالا تنها نظريه كلاسيكى بود كه سطح معيشت را بعنوان يك حداقل زيست‏شناختى درنظر گرفتند، كه فقط براى زنده ماندن صرف، مورد نياز بود. اما متاسفانه اين ديدگاه از نظر تئوريكى خام، از نظر ايدئولوژيكى جانبدارانه و از لحاظ تجربى مهمل بود، در عين حال بعنوان يك ديدگاه كلاسيكى از دستمزد معيشتى از ناحيه متخصصان و عوام بطور يكسان تلقى مى‏شد (و به ميزان زيادى هنوز هم تلقى مى‏شود).

2 - نظريه بهره‏ورى نهايى مربوط به توزيع (35) (اختراع‏شده توسط نئوكلاسيك‏هاى اوليه) خود محتواى تجربى واقعى نداشت. بلكه نتيجه يك قياس محض منطقى بود؟ و تاحدى كه اختلاف فاحشى از نظر سطح زيست‏شناختى با حداقل زندگى نداشت، نسبت‏به نظريه آهنين مالتوس ارجحيت داشت.

جداى از اين مطلب، اگر چنين برخوردى بين تئورى و واقعيت‏باعث تغييراتى اساسى و [و انقلابى] در اقتصاد شود، آيا اين عجيب نيست كه خود نظريه نئوكلاسيك باوجود اين‏گونه تضادها از همان ابتداى ظهورش، به حيات خود ادامه داده‏است؟ مهمتر از اين، آيا شگفت‏آور نيست كه الگوى مسلط نئوكلاسيك، الگوى مسلط كلاسيك را كنار گذاشت اگرچه آن‏هم روى مفهوم تعادل (كه احيانا بادوام‏ترين و بحرانى‏ترين بى‏قاعدگى بين نظريه اقتصادى و واقعيت تجربى - تاريخى مى‏باشد) همان تاكيد را داشت؟ انقلاب كينزى مطمئنا توسط چيزى شبيه بحران كوهنى جلو افتاد، در عين‏حال، الگوى مسلط كينزى با نئوكلاسيك ناسازگار نبود (تا چه رسد به اينكه نامتناسب و غيرقابل قياس باشد)، و نظريه ارتدكس اقتصادى را كاملا كنار نگذاشت; حتى به كمتر از آنچه احتمالا خود كينز درنظر داشت منجر شد (در حد سنتز نئوكلاسيك قرار گرفت).

سنتز لاكاتوش

فلاسفه علم بر خلاف دانشمندان علوم اجتماعى، نظريه كوهن را با يك گرايش نقادانه دريافت كردند. پوپر (به درستى) در مورد علم عادى و خطر آن نگران بود. (36) فاى‏رابند علاقه‏اش را به مبانى منطقى در علوم از دست داد و تحت تاثير جامعه‏شناسى آن قرار نگرفت، لذا بسوى روش شناسى آنارشيسم (37) حركت كرد. اگر منطق صرفا يك امر تزئينى است و جامعه‏شناسى نشان‏دهنده يك انگاره تغيير ناپذير ارتدكس و محافظه‏كارانه از رفتار دانشمندان (حتى به عنوان دانشمند بودن) باشد، در آن صورت مى‏توان روش و علم را با همديگر كنار بگذاريم. (38) لاكاتوش نيز كه كمتر از فاى‏رابند در ترويج عقايد پوپر نقش نداشت، نظريه جديدى بنام ابطال‏گرايى خردمندانه [يا ابطال‏گرايى پيچيده] پيشنهاد كرد.

نظريه لاكاتوش از «برنامه‏هاى تحقيق علمى‏» نوعى تركيب [سنتز] بين‏منطق علم پوپر وجامعه‏شناسى علم كوهن مى‏باشد. (39) «ابطال‏پذيرى ساده انديشانه‏» (40) هر نظريه علمى را مجزاى از ديگر نظريه‏ها درنظر مى‏گيرد و زمانى كه با واقعيت جور درنيايد، رد آن را طلب مى‏كند، درحاليكه «برنامه‏هاى تحقيق علمى‏» زنجيره‏اى از نظريه‏هاى بهم مرتبط هستند كه هيچكدام از آنها كاملا مستقل نيستند. به اين خاطر كه يك برنامه تحقيق مجموعه‏اى از نظريه‏هاى وابسته بهم است، رد يك نظريه روى كل برنامه تاثير مى‏گذارد. و كنار گذاشتن يك نظريه بدون ارجاع به كل برنامه دشوار خواهد بود. درعين‏حال برخلاف توصيف كوهن، امر مذكور به اين معنا نيست كه هيچ نظريه‏اى را نمى‏توان با روند ابطال‏گرايى رد نمود. همه چيز در اين رابطه بستگى به موقعيت آن نظريه در كل برنامه دارد. لاكاتوش برنامه را دو قسمت كرده است: رهنمون‏هاى ايجابى [اكتشافى مثبت] و رهنمون‏هاى سلبى [اكتشافى منفى]. رهنمونهاى سلبى برنامه، در واقع آن هسته مقاوم و سخت و يا همان گزاره‏هاى بسيار اساسى هستند كه كل ساختمان را نگه مى‏دارند. همين هسته مقاوم و سخت مى‏باشد كه در قالب فرايند پوپرى ابطال‏پذيرى قرار نمى‏گيرد و به تعبير كوهن نوعى مقاومت پاراديمى از خود نشان مى‏دهد. اما رهنمونهاى مثبت در مقابل، محتواى تحقيقى برنامه را مى‏سازد بسيار ساده و قابل آزمون است و به نوعى صورت‏بندى مجموعه‏اى از مفاهيم و نظريه‏هاى بيشترى منجر مى‏گردد كه به عنوان كمربند حفاظتى توضيح داده مى‏شود. لذا هسته مقاوم باوجود اصلاحات جزيى به حيات [اصلى] خود ادامه مى‏دهد، اما بقيه در معرض رد و يا اصلاح قرار دارند. در كلام خود لاكاتوش هست:

رهنمون‏هاى منفى [سلبى] بيانگر هسته مقاومى است كه توسط مباحثات روش‏شناختى غيرقابل ابطال خواهد بود. رهنمون‏هاى مثبت‏شامل يك دستگاه پيشنهادات و اماراتى درباره چگونگى تغيير و توسعه بخش‏هاى قابل ابطال برنامه تحقيق و چگونگى اصلاح يا تعميق كمربند حفاظتى مى‏باشد. (41)

در يك كلمه، رهنمون‏هاى منفى قسمت كوهنى و رهنمون مثبت (ايجابى) بخش پوپرى از مجموعه تركيبى [سنتز] لاكاتوش مى‏باشد، بجز اينكه آن هسته مقاوم [و سخت]، مى‏تواند با مقاومتى كمتر از آنچه كوهن براى الگوهاى مسلط بيان مى‏كند، تغيير نمايد. در اين ارتباط لاكاتوش دو نوع برنامه تحقيق را از هم متمايز مى‏سازد، برنامه‏هاى جلوبرنده و برنامه‏هاى عقب‏رونده.

برنامه‏هاى جلوبرنده راه را براى برنامه‏هاى بديلى باز مى‏كند كه حقيقت تجربى بيشتر و يا قدرت توصيفى بالاترى دارد. در مقابل، برنامه عقب‏رونده آن است كه (حتى در مقابل چالش‏هاى قانونى و معقول) براى [هرنوع] تغيير از خود مقاومت نشان مى‏دهد و براى دفاع از خود متوسل به امورى ويژه مى‏شود. در هر حادثه براى ظهور يك برنامه بديل نيازى به بحرانى از نوع كوهنى نمى‏باشد. زيرا برنامه‏هاى رقيب مى‏توانند حتى در زمانى هم كه الگوى مسلط مورد ترديد قرار نگرفته است توسعه و تكامل يابند. بنابراين درخواست لاكاتوش براى بردبارى بيشتر در برابر برنامه‏هاى تحقيقى نونهال (كه اتفاقا) توصيف كوهن از علم بالغ را كنار مى‏گذارد، زيرا مورد اخير [علم بالغ] بطور عادى به معناى نفى الگوهاى مسلط رقيب مى‏باشد. لاكاتوش سرانجام، اثر خود را با بيان زير پيرامون سهم و نقش نظريه‏اش به پايان مى‏رساند (كه ممكن است‏براى عده‏اى چندان اميدبخش نباشد):

بنابراين ابطال‏گرايى خردمندان تركيبى از بهترين عناصر اراده‏گرايى، (42) عمل‏گرايى [اصالت عمل] و نظريه‏هاى واقع‏بينانه‏اى از رشد تجربى مى‏باشد ... كه آن نه از گاليله طرفدارى مى‏كند و نه هوادار «بلارمينو» (43) كشيش مى‏باشد. (44)

نظريه لاكاتوش از يك عنصر توصيفى و سه عنصر دستورى [و ارزشى] تشكيل گرديده است. بخش‏هاى توصيفى به برنامه تحقيق و ويژگى‏هاى مربوط به رهنمون سلبى و رهنمون ايجابى اشاره دارد. عنصر اول دستورى همان ابطال‏پذيرى است; بديهى است امكان هيچ نوع ابطالى (چه ساده‏انديشانه و چه خردمندانه) وجود ندارد، مگر آنكه نظريه‏ها قابل ابطال باشند. عنصر ارزشى. عنصر دوم، تمايزى است كه لاكاتوش بين برنامه‏هاى جلوبرنده و عقب‏رونده قائل مى‏شود; و سومين عنصر ارزشى مورد نظر لاكاتوش درخواستى است كه براى تحمل برنامه‏هاى نونهال صورت مى‏دهد.

نتيجه‏گيرى مترجم مربوط به بخش‏هاى پيشين

شايد لازم باشد دراين قسمت نوعى داورى ابتدايى درمورد مطالب تدوين شده توسط مؤلف محترم در قالب «ايدئولوژى و روش در علم اقتصاد» صورت دهيم. اثر مذكور در قالب بحث‏هاى روش شناختى در علم اقتصاد به نظرما، نشانه تلاش قابل توجه و تحقيقى دردمندانه از روند فعلى تحقيقات علمى در علوم اجتماعى بطور كلى و در علم اقتصاد بطور خاص مى‏باشد. در بيان و توضيح نظريه‏هاى علمى دقت و وضوح خاصى را بكار گرفته‏اند. با شيوه‏اى نسبتا عميق زمينه‏هاى تاريخى، جامعه شناختى تئورى‏ها را اشاره و پى‏گيرى كرده‏اند. در موارد زيادى نكات پيچيده و مرزبندى‏هاى نظريه‏ها و عقايد اقتصادى (و گاهى فلسفى) را شكافته‏اند.

در نقادى نظريات مختلف هم قلم‏فرسايى قابل دقتى بعمل آورده‏اند و در موارد زيادى انتقادات ايشان با دقت‏خاصى همراه است. با شيوه هنرمندانه و اديبانه‏اى كه بكار برده‏اند، در جاانداختن نتايج و عقايد مربوطه بسيار جالب پيش‏رفته‏اند. اما يك نكته اساسى در اين بررسى اين است كه با اطمينان بسيار زيادى درصدد كنارزدن تمام نظريه‏هاى موجود برآمده‏اند. (يعنى باوجود بيان ايرادات).

در هر صورت زحمات صاحب‏نظران از نظر علمى قابل تمجيد است، ولى اين قدردانى از قلم ايشان (حداقل بطور صريح) بيان نشده است. و حتى در مواردى براى از پاى درآوردن نظريه خصم پاى از گليم تحقيق و روش علمى و تحمل علمى فراتر نهاده و با انواع كنايه‏ها به فروپاشى نظريه اقدام نموده‏اند. نامبرده تلويحا اين را بيان داشته‏اند كه خود ايشان داراى طرحى هستند كه جامع بوده و مشكلات و ايرادات نظريه‏هاى قبلى را ندارد. و اين خود نيز ادعاى بزرگى است. البته در يكى از فصول بعدى، ايشان الگوى خاص خود را بيان مى‏دارند كه براى قضاوت صحيح پيرامون آن به بحث و بررسى مستقلى نياز دارد. در نهايت‏به دست‏اندركاران آموزشى رشته اقتصاد نظرى در كشورهاى جهان سوم توصيه مى‏شود كه اين اثر و نوشته‏هاى نظير آنرا مطالعه نمايند.

1) اين نوشته حاضر ترجمه قسمت ديگرى از مجموعه ايدئولوژى و روش در علم اقتصاد مى‏باشد.

2) مراجعه كنيد به يدالله دادگر ترجمه مقاله پوپر، اقتصاد اثباتى و منطق كشف علمى - اجتماعى، نشريه نامه مفيد شماره 5 بهار 1375 و نامه مفيد شماره 4 ص 189 (م).

3) عبارت «الگوى مسلط‏» بعنوان ترجمه paradigm در نظر گرفته شده است. هرچند كه براى اين كلمه تعابير ديگرى چون نمونه عالى، فرد اعلى، انگاره، نمونه قياسى و امثال نيز در ترجمه‏ها بچشم مى‏خورد ولى واژه «الگوى مسلط‏» گوياتر به نظر مى‏رسد، و انگيزه ما در انتخاب اين مفهوم، همخوانى آن با ساختار نظريه توماس كوهن مى‏باشد. زيرا مبناى نظريه توماس كوهن كه كلمه «پاراديم‏» را براى آن انتخاب مى‏كند، اين است كه مهمترين عامل موفقيت تئورى‏ها مسلط شدن آنها بر اوضاع علمى مى‏باشد. براى تحقيق بيشتر مى‏توانيد به نامه مفيد شماره 1 ص 215 و نامه مفيد شماره 2 ص 195 مراجعه نمائيد (م).

4) توماس كوهن، از انديشمندان معروفى است كه در صحنه‏هاى معرفت‏شناسى و بويژه فلسفه علم تلاش‏هاى گسترده‏اى داشته است. جالب توجه است كه ابتدا به مطالعه فيزيك نظرى پرداختند و حتى مهمترين اثر ايشان «ساختار انقلاب‏هاى علمى‏» است كه در پايان دروس فيزيك نظرى تدوين شده است كه مربوط به اوايل دهه 1950 مى‏باشد. وى مدتى نيز در مؤسسات تحقيقاتى دانشگاه هاروارد به مطالعه تاريخ علم پرداخت.

5) ايمره لاكاتوش، انديشمندى پرتوان و جسور در فلسفه علم بود كه با وجود عمرى كوتاه، آثارى وسيع در صحنه معرفت‏شناسى و فلسفه علم برجاى گذاشت. در سال 1922 در كشور مجارستان بدنيا آمد، در اوايل بيشتر در منطق رياضى مطالعاتى انجام داد. و حتى پايان‏نامه دكتراى خود را در همين زمينه نوشت. وى ابتدا علاقه قابل توجهى به نظريات پوپر پيدا كرد، اما بعدا در زمره مخالفين سرسخت وى قرار گرفت. وى در سال 1974 در سن 52 سالگى درگذشت. گفته مى‏شود كار و تلاش علمى زياد و حساسيت فوق‏العاده در پيشرفت علم و نقد نظريات مربوطه از زمينه‏هاى مرگ زودرس وى بوده است. قابل ذكر است كه در اشاره به اين مختصر از زحمات استاد برجسته دانشگاه تهران جناب آقاى دكتر تمدن در كلاس‏هاى درسى دوره دكترى، استفاده شده است. براى اطلاع بيشتر به نشريه نامه مفيد شماره 5 بهار 1375 ترجمه مقاله پوپر، اقتصاد اثباتى و... منبع ذكر شده پاورقى‏هاى شماره 18 و 19 مراجعه كنيد (م).

6) به نظر مى‏رسد مراد از گسسته بودن تكامل و توسعه مرحله پايانى و حصول يك وضع جديد باشد، يعنى باتوجه به مثال جنين، چنين نيست كه روند تكاملى نداشته باشد، اما وصول به مرحله جديد آخرين لحظه تكامل مرحله قبل مى‏باشد. پس نمى‏توان تكامل را يك امر منقطع و دفعه‏اى دانست زيرا اصولا تكامل و توسعه داراى ماهيتى تدريجى است و آرام آرام به مراحل جديد سوق مى‏يابد و اين امر در مورد علوم و معارف و تاريخ و فرهنگ ملموس‏تر مى‏باشد. البته توجه داشته باشيد كه گاهى رشد به معناى پيشرفت همه‏جانبه نيز بكار مى‏رود. اين تفكيك رشد و توسعه آنچه كه در اقتصاد هست مى‏تواند متفاوت باشد معمولا در اقتصاد منظور از رشد تغيير كمى است و توسعه علاوه بر تغيير كمى، تحولات كيفى و ساختارى را هم به همراه دارد. مى‏توانيد رجوع كنيد به:

B. Herrick and C. Kindlebergere Economic Development Megrawhill 1983 PP 21 -

و نيز بطور مترادف بكار مى‏روند، درهر صورت براى عدم بروز هر نوع پيچيدگى و سردرگمى بهتر آن بود كه مؤلف محترم تعريف ذهنى خود را از رشد و توسعه بيان مى‏كرد. (م).

7) نيكل كپرنيك (1543 - 1473) رياضى‏دان، سياستمدار و فيزيكدان معروف لهستانى است و داراى مطالعات وسيعى در الهيات، حقوق و اخترشناسى بوده است. وى در سال 1540 نشان داد كه با فرض (ثابت‏بودن خورشيد و حركت‏سيارات به دور آن) مى‏توان حركات پيچيده سيارات را توضيح داد. كشف كپرنيك حقيقتا انقلابى در اخترشناسى بود و پذيرش نظريه او تا بيش از يك قرن طول كشيد.

8) اسحاق نيوتون (1727 - 1642) دانشمند و فيزيك‏دان معروف انگليسى، كاشف قانون جاذبه عمومى و قوانين حركت اجسام است. وى در مورد حركت اجسام ثابت مى‏كند كه حركت اجسام (در هرجاى از هستى باشند، چه در زمين و چه در ساير سيارات و ستاره‏ها و ...) از قوانين واحدى پيروى مى‏كنند. براى اطلاع بيشتر مى‏توانيد نامه مفيد شماره 2 صفحات 207 و 290 را ملاحظه كنيد (م).

9) چارلز داروين (1882 - 1809) طبيعيدان مشهور و صاحب تئورى تكامل مى‏باشد. صرف‏نظر از جنجال‏ها و مخالفت‏ها و موافقت‏هايى كه با اين تئورى شد، تئورى مذكور دگرگونى وسيعى در جهان ايجاد كرد. وى حتى به اين عقيده رسيده بود كه نه‏تنها موجودات دچار تحول مى‏شوند، نظريه‏هاى علمى نيز در معرض تغييرات تكاملى هستند (م).

10) انقلاب كينز در اقتصاد مربوط به نظريه جان مينارد كينز (1946 - 1883) معروف‏ترين اقتصاددان غربى قرن بيستم مى‏باشد. اين نظريه بويژه پس از بروز بحران كبير دهه 1930، بسيار كارآمد تلقى شد. اقتصاد نئوكلاسيك مى‏رفت كه در آستانه اين بحران تماما زير سئوال برود و تئوريهاى آن غيرواقعى و بيگانه با عمل و واقعيت قلمداد شدند. كينز با فرض اينكه مشكل اساسى بحران مربوط به كمبود در تقاضاى كل مى‏باشد، بيان داشت كه راه‏حل خروج از بحران افزايش تقاضاى كل بويژه هزينه‏هاى دولتى است. كشورها يكى پس از ديگرى آنرا بكار بستند و نتايج و موفقيت‏هاى بدست آمده، فضايى را به وجود آورد كه مجموعا به انقلاب كينزى معروف شد. براى اطلاع بيشتر مى‏توانيد مراجعه كنيد به:

K. Alec chrystal and simon price controversies in Macroeconomics third edition ( Harvester1994 PP 25 - 30)

11) نظريه انقلابات علمى «توماس كوهن‏» تلاشى در جهت جوابگويى به سئوالات فوق و سئوالات مرتبط با آن مى‏باشد. در اينجا لازم است اشاره شود كه قلمرو استفاده كوهن از انقلابات علمى بسيار وسيع‏تر از آن است كه در اين يادداشت مقدماتى ما ذكر مى‏شود.

12) جهت كسب اطلاعات ابتدايى در اين رابطه رجوع كنيد به نشريه نامه مفيد شماره 1 ص 215، نامه مفيد شماره 4 ص 206 - 205 (م).

13) لازم به توضيح است كه يك انگيزه كوهن از طرح نظريه الگوى مسلط اين پيش‏فرض بود كه به نظر وى نظريات علمى قبلى با شواهد تاريخى سازگار نيستند لذا درصدد بيان نظريه‏اى بود تا اين مشكل را حل كند. وى فرايند علمى را يك مسير بى‏پايان مبتنى بر زنجيره «علم عادى - بحران - انقلاب‏» مى‏دانست. به اين صورت كه يك الگوى مسلط علمى كه توسط جامعه علمى پذيرفته شده و مورد استفاده قرار دارد، ادامه مى‏يابد و اين همان علم عادى از نظر كوهن است. بديهى است مشكلات، ابطال‏ها و عدم سازگارى‏هايى ممكن است در عمل بوجود آيند، اگر اين مشكلات درحد معمولى باشند، قابل رفع خواهند بود، در غير اينصورت ممكن است منجر به بحران در علم شوند. پايان بحران در واقع زمانى است كه يك الگوى مسلط جديد (در طى يك انقلاب به تعبير كوهن) حاكم شود كه جوابگوى مشكلات بوده و الگوى مسلط قبلى را كنار بگذارد. از حالا به‏بعد الگوى مسلط جديد محور بحث‏ها و مطالعات علمى بوده و اين خود علم عادى جديد خواهد بود. اين روند باز با بروز بحران و انقلاب مى‏تواند منجر به الگوى مسلط جديد و علم عادى جديدى شود و اين فرايند ادامه دارد (م).

14) مراجعه كنيد به:

ب 77 .P ticpo noitulover cifitneics fo erutcurts eht nhuK .S samohT

15) همان منبع ص 79.

16) همان منبع ص 181.

17) در ترجمه كتاب كوهن كه توسط آقاى آرام صورت گرفته براى عبارت مذكور، «قالب تعليمى‏» استفاده شده كه به نظر نارسا مى‏آيد. رجوع كنيد به احمد آرام ترجمه ساختار انقلابهاى علمى انتشارات سروش تهران 1369 (م).

18) اصطلاحات مذكور بيشتر در قالب ادبيات و هنر و بخصوص در اروپا مطرح هستند.

19) مكتب هنرى ماقبل رافائل به سبك‏ها و اصول هنرى قبل از ظهور هنرمند معروف ايتاليايى «سانتى رافائل‏» (1520 - 1483) اشاره مى‏كند و مكتب «كوبيسم‏» بيان كردن طبيعت‏با اشكال هندسى است. از رهبران اين مكتب مى‏توان از نقاش معروف «پيكاسو» (1973 - 1881) نام برد (م).

20) سران روم بويژه در زمان آوگستوس (30 قبل از ميلاد تا 14 ميلادى) پس از پيروزى بر ديگر ملت‏ها، مجموعه‏اى قوانين بر ملت‏هاى مغلوب را تحميل مى‏نمودند. نام اين مجموعه توسط برخى از صاحب‏نظران رومى، «صلح رومى‏» نهاده شد (م).

21) رجوع كنيد به نامه مفيد شماره 3 ص 219 (م).

22) مراجعه كنيد به:

Kuhn opcit. p. 208

23) آنچه در مورد موقعيت «سر كارل‏» دقيق است [ظاهرا منظور سركارل پوپر است] عقيده قابليت آزمون بودن [تئورى] در اصل مى‏باشد. چيزى كه من هم برآن اتكا دارم، زيرا هر نوع تئورى‏اى كه در اصل قابل آزمون نباشد، وقتى پابه عرصه حل مشكل علمى گذاشت عمل نمى‏كند و يا از عمل باز مى‏ايستد.

24)

25) براى دقت‏بيشتر رجوع كنيد به نامه مفيد 4 ص 192 (م).

26)

27) مؤلف محترم با اين قبيل كنايه‏ها درصدد تضعيف كاربرد نظريه كوهن در اقتصاد مى‏باشد. البته در مقابل، عده‏اى از اقتصاددانان (و غيراقتصاددانان) بسيارى از پديده‏ها و حوادث كليدى اقتصادى را با نظريه كوهن توجيه مى‏كنند. مثلا حاكميت قانون طبيعى در زمان فيزيوكراتها و ادامه آن در زمان كلاسيك‏ها، حاكميت (هرچند محدود) نظريه سوسياليست‏ها، انقلاب كينزى در توجه اصلى به سمت تقاضا در اقتصاد و موارد مشابه آنها را با نظريه مذكور توجيه مى‏كنند (م).

28) ظاهرا به آزمايش ايوان پاولف (1936 - 1849) فيزيولوژيست معروف روسى اشاره داد كه نشان داد بزاق سگ نه‏تنها با ديدن غذا ترشح مى‏كند، بلكه با انتظار غذا نيز ترشح مى‏شود. و اين كشف از نمونه‏هاى برجسته علمى در تاريخ روان‏شناسى محسوب مى‏گردد. البته به نظر نمى‏رسد اين مقايسه با نظريه كوهن ارتباط داشته باشد. زيرا نظريه كوهن صرف يك انتظار نيست، بلكه در يك فرايند تحقيق حاصل مى‏گردد (م).

29) رجوع كنيد به همان منبع.

Feyrabend

30) مراجعه كنيد به:

Kuhn Reflections on my critics opcit p. 245

31)

32)

33) براى اطلاع بيشتر از مكتب مارجيناليسم (يا نهايى‏گرايى) مى‏توانيد رجوع كنيد به: نامه مفيد شماره 2 ص 219 (م).

34) براساس اين نظريه اگر دستمزد جارى از حداقل سطح زندگى بيشتر شود باعث افزايش جمعيت‏شده در نتيجه نهايى دستمزدها مجددا به سطح حداقل خواهند رسيد (بخاطر رقابت‏حاصل از نيروى كار وسيع). و برعكس اگر دستمزد از ميزان حداقل پائين‏تر برود منجر به كاهش جمعيت و ايجاد مازاد تقاضا در بازار كار و سرانجام افزايش دستمزد به ميزان حداقل اوليه مى‏گردد. اين حداقل دستمزد در نظريه مالتوس نوعى حداقل زيست‏شناختى بود به اين صورت كه حداقل درآمدى كه براى زندگى بخور و نمير لازم بود، دربر مى‏گرفت. همچنين مى‏توانيد به نامه مفيد شماره 2 ص 198 مراجعه كنيد (م).

35) طبق اين نظريه در شرايط رقابتى نهاده‏ها و عوامل توليد سهمى مى‏برند كه مساوى بهره‏ورى نهايى آنها در دوره توليدى باشد. دستمزد، اجاره، سرمايه و ديگر سهام براين مبنا تعيين مى‏شوند. همانطور كه مؤلف نيز اشاره دارد اين نوع توزيع در يك قالب خاص نظرى است و تحقق شرايط لازم و تعيين دقيق بهره‏ورى نهاده‏ها امرى دشوار مى‏باشد (م).

36)

37) انديشه آنارشيسم كه به همراه نام «فاى‏رابند» به سر زبانها است‏بر اين مبنا است كه نبايد به هيچ روش علمى اعتقاد داشت. او معتقد است‏براى تئورى‏ها نه مى‏شود متد و روش وضع كرد و نه برنامه تحقيق درست كرد. و اصولا وى امر مربوط به تفكيك علم و غيرعلم را قبول ندارد، و اعتقاد دارد كه اين امر جلوى خلاقيت‏ها را مى‏گيرد. جالب است كه نام كتاب مهم فاى‏رابند نيز در راستاى همين عقيده است. نام كتاب وى «ضد روش‏» مى‏باشد (م).

38)

39)

40) قابل ذكر است كه در تعابير لاكاتوش دو نوع ابطال پذيرى بكار مى‏رود. يكى ابطال‏پذيرى ساده‏انديشانه است كه وى معتقد است اين همان ابطال پذيرى موردنظر پوپر است كه لاكاتوش معمولا به‏آن حمله مى‏كند. دوم ابطال‏پذيرى خردمندانه (يا پيچيده و دقيق) مى‏باشد كه او اين ابطال‏پذيرى را بكار مى‏برد و مؤثر مى‏داند (م).

41) رجوع شود به:

Imre Lakatosh IbidP. 135

42) اراده‏گرايى اشاره به فلسفه‏اى دارد كه اراده را عامل مؤثر در ايجاد علم مى‏داند (م).

43) بلارمينو همان كشيشى است كه در هنگام محاكمه گاليله در تلاش بود كه موضوع ادعاى گاليله (در مورد حركت زمين) به نحوى فيصله پيدا كند كه خطرى هم براى گاليله ايجاد نشود. به نظر مى‏رسد كه پيام آخر لاكاتوش با آوردن اين تقابل گاليله و بلارمينو اين است كه بحث‏خود را به نحوى غير جانبدارانه و مستحكم (از لحاظ مبانى علمى) جلوه دهد (م).

44) رجوع كنيد به:

Imre Lakatosh IbidP. 188

/ 1