در آستانه تاريخى جديد
شايد پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يكم آنچنان كه در غرب در ميان ساكنان دو قاره آمريكا و اروپا مطرح است در ميان ما مطرح نباشد. دليل اين امر هم معلوم است. براى همه مردمى كه در سرزمينهاى اسلامى زندگى مىكنند مبدا تاريخ، هجرت حضرت رسول اكرم، صلىاللهعليهوآله، است و از اينرو از منظر مسلمين، ما در حال گذر از نيمه اول قرن چهاردهم هستيم و نه قرن بيستم.
اما اگر درستبه ماجرا بنگريم - و صرف نظر از موضوع مبدا تاريخ - اين كشورها از نظر موقعيت تاريخى نيز در قرن بيستم زندگى نمىكنند كه حالا گذر از آن برايشان از اهميت ويژهاى برخوردار باشد. چرا كه طفيليان فرهنگ و تمدن معاصر غربى با فاصلهاى بيش از يكصد سال سر در پى آنها نهادهاند. و تنها با حفظ صورتى ضعيف و نمور از تمدن قرن بيستم اروپا از خود صورتكى از انسان قرن بيستمى ساختهاند. كامپيوترهاى فعال در اين كشورها هم به اسباببازيهايى شبيهاند كه دخالت مستقيمى در حيات نظامى و اقتصادى و صنعتى آنها ندارند كه كسى بخواهد برايشان دل بزند. به همين خاطر است كه تنها طى يكى دو ماه اخير از Y2K يا همان «بحران سال دو هزار» در ايران سخن به ميان آمده است. و از همه مهمتر مردم اين كشورها مسلمانند و مسيح و آئين او همواره در حاشيه و سايه زندگى آنها قرار داشته است. از همين رو گذر بيست قرن از ظهور و بعثت عيسى، عليهالسلام، موضوع مبتلا به ذهن و زبان اين مردم نبود.
با اينهمه قرن بيستم، با همه ماجراها و حوادثى كه به همراه داشتسپرى شد. آنچه كه در دنياى سياست رخ داد، دستاوردهاى تكنيكى، تغيير جغرافياى جهان، مبادلات اقتصادى، جنگها و موضوعات ديگرى از اين دست مىتوانند موضوع بحث كسانى واقع شوند كه سعى در بازنگرى قرن بيستم دارند. اما سعى ما بر آن است تا از منظر «مطالعات فرهنگى» با نگاهى اجمالى به ويژگيهاى اين مقطع از حيات انسان معاصر بنگريم.
آغاز مرحله سوم از حيات تاريخى
بروز و ظهور فراگير تكنولوژى و تمدن با جلوههاى گوناگونش موجب بوده كه در وقت گفتگو از غرب و حتى نقد و نظر درباره فرهنگ و تمدن آن، قرن بيستم بيش از ساير قرون موضوع بحث و مجادله باشد. بيراه هم نيست چون غرب در اين قرن بيشترين نقش را در صحنه حيات مادى و فرهنگى انسان معاصر ايفا كرده است.
اگر قرن نوزدهم ميلادى را قرن ظهور و نضج فرهنگ معاصر غرب بشناسيم، قرن بيستم قرن «ظهور تمام نماى تكنولوژى» آنست.
تاريخ جديد كه آغاز شد; تفكرى رخ نمود كه از همه حيث تفكر انسان غربى را معطوف به زمين كرد. و شايد از همين روست كه وجه تمايز اساسى دو دوره تاريخى جديد و قديم را در همين «رجوع حيث تفكر انسان» بايد دانست. در تاريخى، همه نگاهها معطوف به آسمان بود و در تاريخى ديگر همه نگاهها معطوف به زمين.
به اقتضاى اين تاريخ، تفكر جديد در خلوت فلاسفه و انديشمندان غربى جان گرفت و از آن پس در بيانى اجمالى نقل مجالس و محافلى شد كه سعى در بيان تفسيرى جديد اما انسانى از عالم و آدم داشت. اين طفل نوزاد در دامان ادبيات و به كمك شاعران و داستانپردازان و نويسندگان پرورش يافت تا در هيات فرهنگ و ادبى فراگير جماعت آدميان را به ادب جديد مؤدب سازد. و بزودى «تفسير جديد از عالم و آدم» تفسيرى عمومى شد. ادبى جارى و فرهنگى كه در همه وجوه خود اين دريافت جديد و صرفا انسانى از هستى را به نمايش مىگذاشت. «تفكر جديد، فرهنگ جديد و انسان متجدد» دست در گردن هم همه بناى پيشين را فرو ريختند تا پايههاى بناى نوين فرهنگ و تمدن مغربزمين را بركشند.
قرن نوزدهم تماميت فرهنگ جديد را عرضه داشت; در حالى كه بستر مورد نياز «تمدن» جديد را نيز فراهم مىساخت. اما قرن بيستم بتمامى شاهد رشد و گسترش تمدن غربى شد. گويى گذر ايام و قرون دريافتهاى كلى را از اجمال به تفصيل كشيد تا خود را در هيات اخلاق و فرهنگ و بالاخره تمدن آشكار سازد. در اين زمان به همان سان كه اين فرهنگ را در آثار اهل ادب مىشد خواند; در گستره زمين و در قالب مجسم نيز مىشد ديد. از همين روست كه اين قرن را بمثابه «ظهور مرحله سوم و آخرين مرحله از حيات تاريخى انسان معاصر» مىشناسيم.
آغاز و انجام با اميدوارى
روزى يكى از روشنفكران غربى گفته بود: «تفسير جهان بس است; بياييد جهان را تغيير دهيم» يا سخنى با همين مضمون; قرن نوزدهم اميدوارى عجيبى ايجاد كرد، اميد به آنكه با بسط فرهنگ و علم جديد بشر روى سعادت معهود و موعود را خواهد ديد. از همه غمها رها خواهد شد و الهه خوشبختى را در آغوش خواهد گرفت.
همه سالهاى اوليه قرن بيستم يا در واقع چند دهه اول اين قرن با اميد سپرى شد. هر روز در هواى روزى كه علم و تكنولوژى دردها را درمان، ويرانيها را آباد و بىعدالتيها را مقهور نمايد و بشر را از همه نگونبختيها رهايى بخشد. چنانكه اين تمنا دستمايه آثار بسيارى از شاعران، هنرمندان، نقاشان و... بود. جنبشهاى بسيارى در سرتاسر عالم به مدد اين دريافت و تمنا رخ داد.
مردان و زنانى كه در هواى محو ظلم و ظالم و رسيدن به حقوق خويش سر در پى ايدئولوژيها، مرامها و سياستبازيهاى غربى گذاشتند و جان و مال را در آستانش قربانى كردند. هر چه از قرن بيستم گذشتسايه ياس، انفعال و احساس تنهايى، بيش از پيش گسترده شد تا آنجا كه در ميانه اين قرن سرمايهداريهاى عنانگسيخته، فاصلههاى طبقاتى وحشتناك، بحرانهاى اخلاقى، درهم ريختگى عناصر طبيعى و ظهور بيماريهاى نادرى كه تا پيش از آن سابقه نداشت; پيش از همه ساكنان كره ارض، غربيان را با ترديد روبرو ساخت. گوئيا تجربه تمام و كمال اين تاريخ در وجوه فكرى، فرهنگى و مدنى موجب شده بود تا دريابند: «در غرب خبرى نيست».
فرزانه مردانى چون گوته آلمانى، كهيركىگورد، آلدوس هايكسلى و ديگران سعى كردند همه دريافتخود را از وضع انسان و جهان قرن بيستم در قالب نمايشنامه، رمان و آثار فلسفى به تصوير كشند و در كنار آنها جماعتى با رويگردانى از غرب روى به نوعى زندگى يله و رها آوردند. هيپىها در كنار مشتاقان سنتهاى هندى، چينى، ژاپنى و امثال آنها انعكاس نوعى سرخوردگى بودند.
همه اميدوارى دهههاى اول قرن بيستم مبدل به ياس مفرط در ميانه اين قرن و دهههاى پايانىاش شد. اما، بزودى از ميانه همه سياهيها نورى دميدن گرفت. برقى ساطع شد و جماعتى چند در عين نااميدى اميدوار به دميدن خورشيدى نو شدند.
نزديك شدن سالهاى پايانى قرن بيستم، اخبار منتشر در ميان معتقدان به مسيحيت و يهوديت درباره ظهور منجى خستگى و ياس فراگير از تمدنى كه همه چيز را مىبلعيد اين اميد را زنده مىساخت كه «مردى مىآيد».
در هيچ دورهاى به اندازه يك دهه اخير در اروپا و نه كشورهاى مسلماننشين و يا به اصطلاح جهان سومى، درباره ظهور مسيح و منجى مسيحيت گفتگو نشده و يا آثار هنرى و مطبوعاتى و حتى سمعى و بصرى به وجود نيامده است.
از همين روست كه مىتوان گفت: اين قرن با اميد آغاز شد و با اميد هم به پايان رسيد. و اميدوارى نتيجه مايوس شدن از همه فرهنگ و تمدنى بود كه گمان مىرفت همه آرزوها را برآورده خواهد كرد.
پايان تاريخ غرب و آغاز تاريخ جديد
در همه آثارى كه به بررسى و مطالعه وضعيت فرهنگى و مادى انسان معاصر مىپردازند از «تاريخ و تفكر»ى كه طى چهارصد سال اخير (يعنى بعد از قرن16 تا به امروز) ظهور كرده با عنوان تاريخ جديد و يا تفكر جديد ياد مىشود. جديد در نسبتبا تاريخ قبل از آن است.
در قرن بيستم در ميان غوغاى تكنولوژى مىشد زنگ مرگ و پايان اين تاريخ را شنيد. اين سخن براى كسانى كه صورت را مىنگرند و تكنولوژى و تمدن را اساس نظر خود قرار مىدهند، غريب و گاه اغراقآميز به نظر مىرسد.
تاريخ يك قوم با تمدن آغاز نمىشود و بعكس با تمدن رو به ضعف و سستى مىنهد. چه مدنيت همه توان بالقوه يك تفكر و فرهنگ ويژه را به نمايش مىگذارد و به عبارت ديگر ظهور تمدن، ظهور آخرين مرحله و ظهور وجه ناپيداى فكرى و فرهنگى است و پس از آن ديگر چيزى نيست.
در قرن بيستم انسان غربى و تمدن غربى در عين ايستايى و ركود تنها در خود تكرار مىشد.
اگر چه ايدئولوژيهاى سياسى و اجتماعى سعى در روى پا نگه داشتن اين تمدن داشتند اما، رنگباختگى انواع ايدئولوژيهاى متكى به تفكر امانيستى بزودى تكرار بيهوده غرب را در خودش به نمايش گذاشت.
آنگاه كه تاريخى به سر مىآيد، دورهاى سپرى مىشود و رگهها و نشانههاى تاريخ جديد رخ مىنمايد.
قرن بيستم، اين تاريخ را به پايان آورد و در بستر خود نشانههاى ظهور تاريخ جديد را نمودار ساخت. ديگر هيچ مسيحادمى قادر به احياى امانيسم و فرهنگ ليبراليستى نيست.
بايد متذكر شد كه عليرغم آنكه غرب و غربيان اين مراحل را پشتسر نهادهاند بسيارى از كشورهاى معروف به «توسعهنيافته» لنگ لنگان بدنبال نيل به موقعيتى هستند كه غرب با ترديد و انكار ناگزير به بازگشت از آنست.
هر روز شاهد تلاش جماعتى هستيم كه در وجوه سياسى، اقتصادى و فرهنگى سعى در سوق دادن جوامع شرقى و مسلماننشين به سوى ليبراليسم و كاپيتاليسم دارند و براى آن سر و دست مىشكنند.
تكرار ليبراليسم ناقص در اينگونه كشورها به همان اندازه مضحك است كه تقليد تجدد و روشنفكرى عصر قاجار در ايران. بىگمان تاريخ جديد انعكاس هواجس شيطانى و نزول مقام آدمى از حيثيت آسمانى به شان نبات و حيوان نيست، چه بشر يكبار و براى هميشه تا اسفل درجه حيات در آن پيش رفته است. رويكرد كامل او به زمين برايش ارمغانى جز «نيهيليسم و ابتذال» نداشت.
زنگ تاريخ جديد در نهانخانه قلب مردان مرد بصدا درآمده است; تاريخى كه با نام «خدا» آغاز مىشود. و هيچ قدرتى قادر به جلوگيرى از اين رويكرد نيست.
در دو دهه پايانى قرن بيستم بسيارى با گوش جانشان صداى اين زنگ را شنيدند. چنانكه خمينى بزرگ شنيد. اما بايد اعتراف كنيم كه ما هنوز صداى اين زنگ را نشنيدهايم، كه اگر شنيده بوديم استراتژى «تعرب بعد الهجره» را پيشه نمىكرديم.
انقلاب اسلامى و تاريخ آينده
تقارن «انقلاب اسلامى» با فصل جديدى كه حيات بشر را ديگرگون مىكند براى بسيارى از آنان كه از صورت مىگذرند خبر از اين حادثه بزرگ دارد و اين تاريخ سير اكمالى خود را طى مىكند. تفكر خود را مىگسترد، فرهنگ خود را مىنماياند و بشر را ناگزير مؤدب به ادب دين مىكند حتى اگر همگان امروز انكارش كنند. حتى اگر همه ايرانيان سر در پى روشنفكرى منفعل بگذارند. وقت جديد، بخت دولتى را مىگشايد كه وعده داده شده. چنانكه فرموده بودند براى هر كسى دولتى است. دولتحق در تاريخ جديدى كه شكفتن آغازيده ظهور خواهد كرد «ولو كره المشركون».
قرن بيستم، همه سرها را به سنگ ياس و نوميدى كوفت، همه ادعا را شكست تا دانسته شود صاحب قدرت، و ولى مطلق خداوندى است كه اگر همه عالميان بدو كفر ورزند بر دامن كبريايش ننشيند گرد. به همان سان كه قدرت آدمى را در تجربه بزرگ زمينى نمودار ساخت. ديدار انسان قرن بيستم، ديدار موجودى است كه در عين «قدرتمندى» در «ياس» دست و پا مىزند. ظاهربينان قدرت را مىنگرند اما از تماشاى عجز و ياس آن غافلند.
قرن بيستم ميدانى فراهم ساخت تا انسان با غور در زمين همه جمال و جلال سنتهاى نهفته در ميان پديدهها را دريابد اما، بغلط اينهمه را به خود منتسب نمايد و مستغنى از غير خود روى به خودكامگى و استكبار آورد. اما، فرو غلتيدن در همه بحرانهاى اخلاقى، اقتصادى، سياسى و طبيعى او را متذكر مىسازد كه راهى جز رجعتبه حقيقت هستى ندارد.
سردبير