دشمن‏شناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دشمن‏شناسی - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





گوهر و صدف دين (8)

دشمن شناسي

در اين نوشتار با بحث‏ها و مقوله‏هاي زير آشنا مي‏شويم: موجودات آسيب‏ناپذير - دشمني با اهل ايمان به خاطر ايمان آنان، دشمني با خداست - مفهوم راستين نبرد با دشمنان خدا - كوتاهي بعضي از مسلمانان در مبارزه با دشمنان اسلام.

هيچ موجودي بدون دشمن نيست. حتي خدا و مبادي عاليه هم دشمن دارند. منتها برخي از موجودات، چنانند كه دشمني با آنها به جايي نمي‏رسد و در نهايت، دشمني با آنها دشمني با خويشتن است و ضرر و زيان آن به كسي مي‏رسد كه با آنها دشمني و ستيزه‏گري مي‏كند. اينان در برابر دشمنان، آسيب‏پذير نيستند. در مقابل، برخي از موجودات، در برابر دشمنان آسيب‏پذير و چاره‏اي جز مبارزه و جهاد و حفظ و حراست خويش ندارند.

موجودات آسيب‏ناپذير

خدا و مبادي عاليه، آسيب‏ناپذيرند. دشمني با آنها جز وزر و وبال و خسران و زيان نيست. قرآن كريم مي‏فرمايد:

«مَنْ كانَ عَدُوّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ».

«هركس دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرئيل و ميكائيل است، (بايد بداند كه) خداوند دشمن كافران است».

يعني دشمني با خدا و ساير كساني كه در آيه فوق ذكر شده، نتيجه كفر است و خداوند دشمن كافران است. در حقيقت، ملاك دشمني با خدا كفر است. ملاك دشمني خدا نيز همين است. ممكن است كسي كافر باشد، ولي در عين حال، دم از دوستي با خدا بزند. اين دوستي با خدا، دوستي نمي‏آورد. دوستي خدا با كفر سازگار نيست. دوستي پايه ايمان است. دوستي كافر با خدا مثل دوستي آدم نادان است كه دوستي او جز دشمني نيست.

اصولاً دشمني با فرشته و پيامبر و جبرئيل و ميكائيل، دشمني با خداست؛ چراكه آن‏ها موجوداتي مقرّب در پيشگاه خدايند و اگر كسي با خدا دوست باشد، محال است كه با بارگاه‏نشينان حرم، قريش دشمني داشته باشد. اينان واسطه‏هاي فيض مي‏باشند. دشمني با اينها دشمني با فيّاض علي‏الإطلاق است. از اينرو قرآن مي‏گويد:

«قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ...».

«بگو: هر كس دشمن جبرئيل است، (بايد بداند كه) جبرئيل واسطه‏اي است كه قرآن را از فراز عالم لاهوت، بر قلب تو نازل كرده است».

جبرئيل كيست؟ نازل كننده وحي از طرف خدا به آن قلب نوراني و گشاده كه به او آمادگي پذيرش آن همه كمالات و دريافت آن همه فيوضات داده شده است.

پيامبر كيست؟ پيامبر درست است كه از جنس بشر است، ولي دريادلي است كه نه تنها همه معارف الهي و آسماني به سوي او سرازير شده، بلكه سينه‏اي موّاج از رأفت و رحمت دارد و رنج و مشقت انسانها بر او دشوار است و به خوشبختي و سعادت آنها حرص و آزي عجيب و وصف‏ناپذير دارد.

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمٌ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالمُؤْمِنينَ رَؤوفٌ رَحِيمٌ».

«پيامبري از جنس خودتان به سوي شما آمد كه مشقت شما بر او دشوار و بر شما حريص و به مؤمنين رؤوف و رحيم است».

دشمني با اهل ايمان به خاطر ايمان، دشمني با خداست

همان‏طوري كه دشمني با مقربان درگاه خدا، دشمني با خداست، دشمني با اهل ايمان هم دشمني با خداست.

البته دشمني با اهل ايمان، دوگونه است: گاهي دشمني با اهل ايمان، به خاطر ايمان است. در حقيقت، شخص، دشمن ايمان است، نه دشمن مؤمن. اين دشمني ، خطرناك است و طبعا موجب كفر است. اگر كسي مؤمني را به خاطر ايمانش بكشد، جزايش خُلُود در جهنم است. چنانكه قرآن مي‏فرمايد:

«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فِيها...».

«هركس مؤمني را به عمد بكشد، كيفرش خلود در جهنم است».

هرگز كسي كه ايمان را دوست دارد، ديگري را به خاطر ايمانش نمي‏كشد. مگر اينكه از روي خطا يا شبه عمد باشد.

در عين حال، ممكن است كسي با مؤمني به خاطر مسائل شخصي دشمني داشته باشد. اين دشمني، دشمني با ايمان نيست و اگر اين كس، خود اهل ايمان باشد، نه تنها مؤمني را نمي‏كشد، بلكه از غيبت و تهمت و آزار او هم مي‏پرهيزد. اينگونه عداوتها ممكن است تا عالم پس از مرگ ادامه پيدا كند و اگر -احيانا- به تعدي و تجاوزي انجاميده و در اين دنيا فيصله نيافته، به محاسبه و مؤاخذه قيامت منتهي شود. ولي آنچه مهم است، اين است كه آيه قرآني مي‏فرمايد:

«وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوانا عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ».

«هرگونه دشمني و حسد و كينه‏اي را از دل آنها ريشه كن مي‏كنيم (و روحشان را نسبت به يكديگر پاكي و صفا مي‏بخشيم) و برادرانه بر تختها نشسته ، روبه‏روي يكديگر قرار مي‏گيرند».

و نيز مي‏فرمايد:

«وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحتِهِمُ الأَنْهارُ...».

هرگونه كينه‏اي را از سينه‏هاي آنها ريشه‏كن مي‏كنيم، در حالي كه نهرها از زيرپاي آنها جريان مي‏يابد».

صفاي بهشت، تنها صفاي ظاهر نيست. صفاي حور و قصور و اشجار و انهار، ظاهري است. آنجا صفايي برتر بايد. صفاي برتر، صفاي دلهاست. اگر اين باشد، صفاي ظاهر هم هست و اگر اين نباشد صفاي ظاهر، بي‏معني است. صفاي ظاهر، بدون صفاي باطن، جهنمي بيش نيست و بهشتي كه پر از كينه و رشك و عداوت باشد، جهنم دره است.

به هر حال، از آنجا كه خداوند، عنايت ويژه‏اي به اهل ايمان دارد. دشمني با مؤمني را -در صورتي كه به مفهوم دشمني با ايمان باشد- با دشمني با خود همراه و يگانه ساخته است، چنانكه مي‏فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ...».

«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، دشمن من و دشمن خود را دوستان خود نگيريد».

شأن نزول آيه فوق، اين است كه: «حاطب بن ابي بلتعه» با نوشتن نامه‏اي به مشركين مكه، مي‏خواست گزارش فعل و انفعالات جنگي مدينه، جهت فتح مكه را به اطلاع آنها برساند. اين خيانت از سوي منبع وحي فاش شد و خداوند، مؤمنان را از همكاري با كساني كه پيامبر و يارانش را به جرم ايمان، از مكه اخراج كرده بودند، نهي كرد. عمر اجازه خواست كه او را بكشد. ولي چون او توبه كرد، پيامبر او را بخشود. او از مجاهدان بدر بود.

مفهوم راستين نبرد با دشمنان خدا

نبرد با دشمنان خدا براي مؤمنان، يعني نبرد با دشمنان خودشان. دوستي با آنها هم يعني دوستي با دشمن خودشان.

ممكن است تلقي و برداشت كسي اين باشد كه دشمني با دشمنان خدا يعني دشمني با بشريت يا دشمني با نژاد يا ملت يا طايفه. ممكن است بعضي‏ها شعار انسان‏دوستي و مخالفت با خشونت سر دهند و اينگونه مبارزات ايدئولوژيكي را محكوم كنند و با زير سؤال‏بردن هرگونه مبارزه و جهادي، روحيّه بي‏تفاوتي يا بدبيني را در افراد پديد آورند و آنها را از شهادت‏طلبي و ايثار در راه مكتب و در راه آرمانهاي بلند انساني و الهي باز دارند. ولي چنين نيست. اين پندار باطل، به هر شكلي كه نمود پيدا كند، براي كل بشريت، زيان‏بخش است. مولوي تمثيل جالبي دارد:




  • كو رمد در وقت صيقل از جفا
    بلكه با وصف بدي اندر تو در
    بر نمد او را نزد بر گرد زد
    آن نزد بر اسب، زد بر سُكسُكش
    شيره را زندان كني تا مِيْ شود
    تا ز سُكسُك وا رهد خوش پي شود



  • من عجب دارم ز جوياي صفا
    آن جفا با تو نباشد اي پسر
    بر نمد چوبي كه او را مرد زد
    گر بزد مر اسب را آن كينه‏كش
    تا ز سُكسُك وا رهد خوش پي شود
    تا ز سُكسُك وا رهد خوش پي شود



كسي كه چوب به قالي يا فرش مي‏زند، دشمني با گرد و خاكي دارد كه در لابلاي آن لانه كرده است. شلاّق زدن به گنهكاري كه مستحق مجازات است، شلاق به گناه است. همان گناهي كه در اعماق جسم و جان او لانه كرده است. بلكه بايد گفت: عذاب جهنم هم به معناي سوزاندن پليديها و آلودگيهاي گنهكار است و اگر روزي پليديها و آلودگيهاي او تماما سوخته شود، از جهنم خارج و داخل بهشت مي‏شود.

جالب اين است كه عذاب از «عَذْب» به معناي آب خنك و گواراست. هر چند اهل لغت، كوشيده‏اند كه به آن، معناي ازاله گوارايي و خوشي زندگي ببخشند، ولي به نظر مي‏رسد كه هر عذابي در باطن، «عَذْب» است. چنانكه عذاب تب، كشته شدن ويروسها و ميكربها و وسيله سلامت بدن است و عذاب چاقوي جراحي به معناي بريده شدن غدّه زايد و قطع عضو مزاحم است و اين عذاب ، در نهايت و در حقيقت، عذب است. اگر عذابي منتهي به خوشي و سلامت و پاكي نشود، به خاطر عدم قابليت است و بنابراين، بايد بگوييم به علاقه مشابهت و مشاكلت، به اين هم عذاب گفته مي‏شود.

قرآن به اهل ايمان سفارش مي‏دهد كه:

«واَعِدُّوا لَهُمْ مَا اَسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبوُنَ بِه عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمْ اَللّهُ يَعْلَمُهُم...».

«هر اندازه مي‏توانيد، براي مقابله با آنها (دشمنان) نيروي جنگي و اسب‏هاي ورزيده فراهم كنيد، تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش و گروهي غير از اينها كه شما آنها را نمي‏شناسيد و خدا آنها را مي‏شناسد، بترسانيد».

ايجاد ترس و رعب در دل دشمنان خدا و دشمنان مسلمين، در حقيقت براي مغلوب‏ساختن صفات و ايده‏هاي مزاحم است. اصل، نيرومند شدن حق و ضعيف شدن باطل است. مقصود، كينه‏توزي و انتقام‏جويي نيست. هنگامي كه پهلوان شكست‏خورده عرب(عمروبن‏عبدود)، به قهرمان پيروز اسلام -حيدر كرّار غير فرّار- جسارت مي‏كند، او از روي سينه‏اش بر مي‏خيزد و اقدام به قتلش نمي‏كند، تا لحظاتي بعد كه خشمش فرو مي‏نشيند، به سراغ او رود. مولوي اين داستان آموزنده را به نظم كشيده است:




  • شير حق را دان؛ منزّه از دغل
    زود شمشيري برآورد و شتافت
    افتخار هر نبيّ و هر وليّ
    سجده آرد پيش او در سجده‏گاه
    كرد او اندر غزايش كاهلي
    از نمودن عفو و رحم بي‏محل
    از چه افكندي مرا بگذاشتي
    در مروّت خود كه داند كيستي
    اي پس از سوءالقضاء حُسن القضا
    بنده حقّم نه مأمور تنم
    فعل من بر دين من باشد گوا
    «ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ» در حراب
    غير حق را من عدم انگاشتم
    رخت خود را من زره بر داشتم



  • از علي آموز اخلاص عمل
    در غزا بر پهلواني دست يافت
    او خَدُو انداخت بر روي علي
    او خَدُو انداخت بر رويي كه ماه
    در زمان انداخت شمشير، آن علي
    گشت حيران آن مبارز زين عمل
    گفت بر من تيغ تيز افراشتي
    در شجاعت شير ربّانيستي
    راز بگشا اي عليّ مرتضي
    گفت من تيغ از پي حق مي‏زنم
    شير حقم نيستم شير هوا
    من چو تيغم آن زننده آفتاب
    رخت خود را من زره بر داشتم
    رخت خود را من زره بر داشتم



اگر دشمني با مؤمن و مقدسات اعتقادي مؤمنين، دشمني با خداست و اگر خداوند، آسيب‏ناپذير است، چرا انسان در انتخاب دوستان و دشمنان به راهي نرود كه به آسيب ناپذيرها پيوندد و از افتادن در دام آسيب‏ها و آسيب‏پذيري‏ها خود را بدور دارد؟ چرا انسان خود را بر لبه گودال آتش قرار دهد؟ عرب جاهليت چنين وضعي داشت. قرآن كريم درباره آنها فرمود:

«...وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها...».

«نعمت خدا را بر خويشتن به ياد آوريد در آن هنگامي كه با يكديگر دشمن بوديد و خداوند ميان دلهاي شما الفت برقرار كرد و به بركت نعمت او با يكديگر برادر شديد و شما بر لبه گودالي از آتش بوديد و خداوند شما را از آن نجات داد».

مردم مشرك عصر جاهليت، نه تنها دشمن خدا بودند، بلكه دشمن خود هم بودند. چرا كه نه امنيت و آرامش دنيوي داشتند و نه سرانجام خوشي براي آنها بود.

دشمني آنها با يكديگر، امري محسوس و ملموس بود. آنها به تجربه دريافته بودند كه امنيت و آسايش براي آنها نيست. جنگهاي قبيله‏اي آنچنان وحشتناك بود كه همه انتظار ماه‏هاي حرام مي‏كشيدند. تازه خود ماه‏هاي حرام هم امنيت نداشتند؛ چرا كه آنها را جابه‏جا مي‏كردند.

قرآن كريم، اين عمل آنها را «...زِيادَةٌ فِي الكُفْرِ...» ناميد. آنها به ميل و هواي نفساني خود، ماهي را يك سال حلال، و يك سال حرام مي‏شمردند و مي‏كوشيدند كه چهار ماه حرام را در هر سالي به انتخاب خود، تعيين كنند. اينها همه پريشاني و ناامني و دشمني با خود و مقدسات بود.

ممكن است گودال آتش، همان آتش جهنم باشد كه آنها بر لبه آن قرار داشتند و با فرا رسيدن مرگ در آن سقوط مي‏كردند و ممكن است. مقصود، آتش فساد و رقابتها و كشمكش‏ها باشد. هر لحظه ممكن بود آتش جنگ برافروخته شود و هر لحظه وضعيت زندگي بحراني‏تر و انفجارآميزتر مي‏شد.

راستي كه اگر بشر از خدا و معنويت دور شود، بزرگترين دشمني او خودش خواهد بود.

اگر انسان با خدا آشتي كند، مي‏تواند با خودش هم آشتي كند. همه آنها كه با خدا و خويشتن آشتي كرده‏اند، با يكديگر هم به آشتي مي‏نشينند و اگر اين آشتي سوم، تحقق يابد، شعله‏هاي آتش فتنه و ترور و رقابت و فشار و زورگويي نيز فرو مي‏نشيند.

كوتاهي ما مسلمانان در مبارزه با دشمنان اسلام

امروز ما مسلمانان، آنگونه كه بايد و شايد با خدا و خويشتن در آشتي نيستيم و به همين جهت، از اتحاد و همبستگي محروميم.

اكثريت ما مسلمانان، به لحاظ اسلام فردي، تسليم و تابعيم. ولي به لحاظ اسلام جمعي و اجتماعي، تابع و مطيع نيستيم و حكومت طاغوتها و طاغوتچه‏ها را بر مي‏تابيم. بنابراين، از خدا و مكتب، فاصله گرفته‏ايم.

امروز اسلام و مسلمانان از ناحيه صهيونيسم، در خطر جدي قرار دارند. مردم فلسطين با ايثارگري‏ها و شهادت‏طلبي‏هاي خود، حجت را بر همگان تمام كرده‏اند. دولتهاي مسلمان، براي نجات آنها كاري نمي‏كنند. گويي آيه «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ‏اللّهِ وَ المُسْتَضْعَفِينَ...» را نخوانده يا فراموش كرده‏اند؟ اسرائيل و حاميانش بيداد مي‏كنند و ما با آمريكا نَرْد دوستي مي‏بازيم و ادعا مي‏كنيم كه براي مذاكره با آمريكا اجازه نمي‏خواهيم و حاضريم با نمايندگان آمريكائي دست دوستي بفشاريم و با آنها به مذاكره بنشينيم. امروز پاسخ سركوب، سركوب است نه مذاكره و نه فشردن دست دوستي. يك ميليارد و نيم مسلمان دنيا براي اسلام و براي خود چه خدمتي كرده است؟

در پيكر هر موجود زنده‏اي، ممكن است غده‏اي چركين پديد آيد و سلامت و حيات او را به خطر اندازد. روزي غده چركين جنگهاي طولاني ايران و روم، بود. اسلام آمد و نه تنها عرب جاهلي را به آشتي با خدا و خويش فرا خواند، بلكه در قلمرو هر دو امپراتوري نفوذ كرد و قدرت افسانه‏اي آنها را متلاشي ساخت و زمينه مساعدي براي روي آوردن مردم دنيا به دوستي با خدا و خويش فراهم كرد.

امروز اين غده چركين، صهيونيسم است. شگفتا كه صهيونيسم، اسلام را به نبرد مي‏خواند و مسلمانان ساكت و آرام نشسته‏اند! امروز هيچ قدرتي نمي‏تواند صهيونيسم را تار و مار كند جز قدرت اسلام. قدرتهاي ديگر مقهور صهيونيسم و همراهان و هواداران اويند. اگر مسلمانان به خود آيند و اگر اينان به يكديگر دست دوستي و برادري بدهند و با خداي خود آشتي كنند، فاجعه تمام مي‏شود و معنويت -كه از زندگي بشر، غريب و بيگانه شده- بر زندگي حاكم مي‏شود. چرا ما با رفتار خود حامي دشمنان خدا و دشمنان خود باشيم؟!

/ 1