بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدايدئولوژى وروش در علم اقتصادنگرشى بهروششناسى علم اقتصاد (قسمت اول) M.A. Homayoun Katouzian ترجمه و اضافات از: يداللّه دادگر چكيده: يكى از مقولههاى با اهيت پيرامون علم اقتصاد، بحثهاى روش شناختى و همچنين موضوع تأثير انديشههاى فلسفى و ارزشى در تئورىهاى اين علم مىباشد. اين مباحث چه از ناحيه روشهاى بررسى علمى و تفكيك آنها از روشهاى غير علمى، و چه از نظر نقش ديدگاههاى فكرى مكاتب و نظامهاى مختلف اقتصادى، جايگاه برجستهاى را در ادبيات مربوط به اين رشته به خود اختصاص داده است. نوشتهاى كه ترجمه اولين قسمت آن از نظر مىگذرد يكى از مجموعههاى ارزشمند در اين زمينه مىباشد. نويسنده كه از اساتيد معروف دانشگاه «كنت» (kent) در انگلستان مىباشد، از صاحب نظران ايرانى الاصل است كه به ايران و ارزشهاى جامعه ايرانى بسيار پايبند است.(1) نويسنده با اعتقاد بر اين كه علم اقتصاد در شرايط و اوضاع و احوال فعلى دستخوش بحران مىباشد، ريشه بحران مذكور را به چارچوب و فلسفه اقتصادى، روشها، تئورىها و عقايد حاكم بر آنها مرتبط دانسته، هر گونه راه حل در ارتباط با اين بحران را نيز مبتنى بر اين نگرش روش شناختى مىداند. و با ديدى نقادانه مرورى بر خاستگاه تئورىها مىنمايد. پيشگفتار اين نوشته حاصل سالها مطالعه و تفكر در ارتباط با درك سئوالات و مسايل اقتصادى و اجتماعى است. انديشيدن روى يك سلسله تلاشهايى جهت يافتن راهحلهاى عقلايى براى حل مسائل (و سئوالات) مذكور مىباشد؛ و دقت در انجام آن دسته كوششهاى عملى است كه در قالب آن منشأ مسايل فوق يعنى فلسفه، علوم اجتماعى و تاريخ، بازشناسى و حلاجى گردد. به همين خاطر موضوع مورد بحث ممكن است براى يك سرى از اقتصاددانان، فلسفى جلوه نمايد، اگر چه من هرگز به فيلسوفانه مطرح كردن مسايل اقتصادى و اجتماعى علاقه نداشتهام (و اين شيوه را قبول ندارم)؛ به طور كلى اين اقتضاء خود موضوعات است كه به فلسفه كشيده مىشود. به طور خاص هر تحقيق و بررسى جدى كه در ارتباط با اهميت (و اعتبار) روشهاى يادگيرى و مربوط به درك و حل مسايل اقتصادى و اجتماعى باشد، در صورتى كه محتواى فلسفى و تاريخ آن در نظر گرفته نشود، ناقص (و اغلب بى ارزش) خواهد بود.(2) لازم به نظر مىرسد كه مفاهيم و تئورىهايى از فلسفه كه متناسب با موضوع اقتصادى ـ اجتماعى مورد نظر هستند، اشاره شوند. و در ضمن، مثالهايى از تئورىهاى اقتصادى در اين ارتباط بيان شوند.(3) من در يك سرى از مباحث، مثالهايى از تئورىها و تجربيات علم اقتصاد (و گاهى از ساير علوم اجتماعى) ارائه دادهام. البته خوانندگان نيز مىتوانند از ميان متون درسى، مثالهاى ديگرى نيز اضافه نمايند. ضمنا قصد من از حل اين مسايل، فروش محصولات آنها نبوده است. و هر نوع قضاوتى و تحت هر نامى كه در مورد مطالب من بشود (كه مثلاً خيلى فلسفى است، خيلى اقتصادى است، خيلى راديكال و يا خيلى محافظه كارانه است) بگرمى، مىپذيريم. و قبول دارم كه روش عمومى من تا حدى غير تخصصى است. مبحث اول: علم اقتصاد وفلسفه علوم اجتماعى فلسفه(4) ، علم(5) و جامعه همه چهرههاى مختلف و اجتنابناپذير زندگى انسانى هستند. نه جامعه مىتواند از فلسفه و علم بدور باشد و نه علوم و فلسفه مىتوانند جدا از يكديگر باشند. علوم بدون فلسفه، فاقد جهت و بار اجتماعى خاص خود هستند، در عين حال فلسفه بدون وجود علوم از كسب جايگاه متناسب است اجتماعىاش باز مىايستد. ارتباط فلسفه و علم هم از جهت قابليت تجزيه و تحليل و هم از لحاظ تفكيك ناپذيرى، همانند ارتباط عناصر موجود در خود زندگى مىباشد. نه تماما انتزاعى و غير محسوس هستند و نه همگى واقعى و عينى مىباشند؛ نه عقلانى صرف و نه مادى خالصاند؛ نه بطور كامل وضعى، نظرى دارند و نه آنچناناند كه وضعى عملى خالص داشته باشند. اصولاً اينگونه خط كشيدنها و جداسازىهاى انعطافناپذير (و خشك) خطا و اشتباه است. اين خط كشيدنىها هيچ نوع ما بازاء و متناظر خارجى در جهان واقعى ندارند.(6) در گذشتهها نيز تكنولوژى بدون روح و عاطفه و در قالبى انعطافناپذير، باعث هلاكت و نابودى خود شده و از سوى ديگر پرهيزگارى يك بعدى (به شكل خشك معنوى) هم، ره به جايى نبرده است. ممكن است امور مذكور در آينده نيز بر همين منوال باشند. در هر صورت، فلسفه، علم و جامعه، مرگ و زندگى مشتركى دارند؛ و اين شامل تمدن بزرگ تگنولوژى موجود نيز مىگردد (همراهى معارف مذكور در جهان متمدن و پيچيده امروزى نيز مطرح است). وظايف وفلسفه علوم اجتماعى اصولاً علوم اجتماعى بايستى دو وظيفه را تحقق بخشند (و دو نقش را ايفا نمايند): يكى وظيفه و نقش توضيحى است؛ و ديگرى نقش توصيه و تجويز است(7) . هر دو اينها در برگيرنده راههايى براى حل مسايل و مشكلات شناخته شده اجتماعى و علمى مىباشند. هر دو آنها بايستى توصيفى دقيق از واقعيتها و پديدههاى متناسب (و مورد نظر) را ارائه نمايند. نقش و وظيفه توضيحى علاوه بر اين، يك مطالعه و بررسى وسيعتر (پويا) از گرايشات (و روند) تكاملى ماهيت اجتماعى و اقتصادى پديدهها را نيز مىطلبد. جداى از اين مطالب، وظيفه اصلى علوم اجتماعى توصيه و تجويز مىباشد، و آنها براى تحقق اهداف و آرمانهاى جامعه به قاعدهسازى (و فرمول بندى) گزارههاى وشن، جهت ترسيم خط مشىها مبادرت مىورزند؛ مثلاً نظريههايى را تنظيم مىكنند كه بيانگر شرايط و اوضاع و احوال مورد نياز يك دولت دموكراتيك باشند و يا معرف پيشرفت اجتماعى و يا تخصيص كارآمد منابع اقتصادى است. فلسفه علوم اجتماعى امرى تجريدى و بدون فايده نيست. به همان اندازه تجريدى و بدون فايده است كه كتاب راهنماى شهرى مربوط به يك شهر بزرگ براى افرادى كه وارد آن شهر مىشوند، بدون فايده است. كتاب مذكور كه در اولين مكان (برخورد با افراد) به آنها داده مىشود، در يك ديدگاه (و دورنماى) تاريخى مرورى بر الگوهاى طراحى و معمارى شهر دارد، بيانگر سياستهاى اجرايى (مربوط به حكومت داخلى) است. همين طور اوضاع محيط زيست و منابع آلودگى آنها را ثبت نموده است، ارتباط رفاه مناطق گوناگون را بيان مىكند و نوعى نقشهكشى كارآمد در كل مناطق و در ميان هر منطقه را ارائه مىدهد. لازم نيست كه افراد در زمينه اين آگاهىها متخصص باشند، اما لازم است يك خلاصه اساسى از آن را دريابند؛ چون لازم است يك ايده كلى نسبت به مسايلى كه با آن مرتبط هستند، داشته باشند (ولو به صورت تصادفى). لذا، اگر آنها اين حد آگاهى از امور شهرى را هم كسب ننمايند، ممكن است راه را گم كنند و در مناطق ديگر، اطلاعات ناقص و بسيار كمى به آنها داده شود. فلسفه علوم اجتماعى در برابر سوابق و پديدههاى تاريخى به توصيف مبانى منطقى و تشريح روشهاى تحقيق اجتماعى و اقتصادى مبادرت مىورزد. فلسفه علوم اجتماعى هم وضع كلى توسعه و تدوين روشهاى مذكور را تشريح مىكند، و هم شرايطى فعلى و دور نماى آينده آنان را (چه به صورت نظرى و چه به شكلى عملى. علاوه بر اين فلسفه علوم اجتماعى مىتواند به بررسى خصوصيات روشها و يا رفتارهاى علمى، به طور كلى بپردازد. البته در نقش اخير، به صورت فلسفه اجتماعى، يا جامعهشناسى علم و يا جامعهشناسى عالِم (من جمله عالم علوم اجتماعى)، بروز مىكند. قضاوتهاى ارزشى و اغراض ايدئولوژيك يا به مرحله توصيفى جامعهشناسى عالِم وارد نمىشوند و يا حداقل جداگانه مورد توجه قرار مىگيرند. در صورتى كه فلسفه علوم اجتماعى در تحقق اهداف مذكور موفق شود، در آن صورت، به طور خودكار به دو نتيجه (يا دو هدف) ديگر نائل خواهد آمد: اولين نتيجه اين است كه فلسفه علوم اجتماعى روشن خواهد كرد كه روشها و نتايج، ابزارها و اهداف، مسيرها و مقاصد، از همديگر غير قابل تفكيك هستند، يعنى اين يك سخن بى مفهوم (و ادعايى بيهوده) است كه گفته مىشود «در علم و يا در جامعه مىتوان به نتايج مطلوبى نايل آمد، بدون توجه به اين واقعيت كه ابزار دستيابى به آن نتايج در نظر بوده باشند. هر فعاليتى منجر به يك سرى اهداف و وظايف مىگردد، اما احتمال نمىرود كه نتايج مذكور مطلوب باشند، مگر آن كه روشها و ابزارهاى متناسبى براى حصول آنها بكار گرفته شده باشد؛ مثلاً جاده كمبريج ما را به كمبريج مىرساند ولى به آكسورد نمىرساند، اگر جاده مذكور نهايتا ما را به آكسفورد هم برساند، در واقع سفر پر هزينهاى را انجام دادهايم (هم از نظر زمان و وقت تلف شده و هم از لحاط پولى و مادى) يا مثلاً قبضه قدرت سياسى و اداره يك حكومت، شايد از هر طريق ممكن باشد اما تدوين يك نظام سياسى مشخص (و مفيد) تنها از طريق كاربرد ابزارهاى متناسب امكانپذير خواهد بود؛ مثلاً در آستانه انقلاب فرانسه، جمعيتهاى شورشى ژاكوبنها، نهايتا توسط روبسپير ROBESPIERRE) و با استفاده از تيغ گيوتين نابود گرديدند؛ اما از سوى ديگر ناپلئون بناپارت (N.Bonaparte) با شيوههاى زمامدارى، با آنها (و ديگر گروههاى مخالف) برخورد كرد.(8) هر تئورى اجتماعى نيز درباره بعضى از مسايل اجتماعى، يك سلسله اطلاعات بدست مىدهد، اما اين امكان وجود دارد كه اطلاعات مذكور و يا مسايل و مشكلات مورد نظر، درست نباشند. مگر اين كه ابزارها و روشهاى اعمال شده به صورتى دقيق گزينش شده و در فرايند تحقيق مورد بازنگرى قرار گرفته شده باشند. هدف، ممكن است وسيله را توجيه كند و يا توجيه نكند؛ اما ابزار و وسيله، مطمئنا (اگر كامل نباشد)، روى هداف تأثير مىگذارند. دومين نتيجه اين است كه مسايل اجتماعى و اقتصادى جدايىناپذير (تقسيمناپذير) هستند. يعنى: امكان دارد بتوان از يك پديده معين اجتماعى ـ اقتصادى نوعى تجزيه و تحليل اقتصادى، اجتماعى، سياسى و غيره را ارائه داد، اما عرضه راهحلهاى اقتصادى خالص، اجتماعى خالص و غير آن (باز به صورت خالص) براى حل مشكلات و مسايل واقعى اجتماعى غير ممكن است؛ مثلاً در بررسى عملكرد دستگاه كبد و هينطور ارائه راهحلهايى براى درمان آن (در صورتى كه كبد مورد مطالعه، دچار مشكلاتى بوده و عملكرد آن طبيعى نباشد)، تشخيص عوامل شيميايى خالص، فيزيكى خالص و يا روانشناسى خالص امكان ندارد. اين موضوع در مورد درمان بيمار نيز به همين صورت است. بديهى است منظور اين نيست كه ما به عنوان يك دانشمند علوم اجتماعى يا حتى به عنوان يك اقتصاددان و جامعهشناس، بايستى از تمامى روشها، تئورىها و واقعيتهاى قابل اعتماد پيرامون مسأله مورد نظر آگاهى داشته، آنها را بكار بريم. اين شيوه نه ممكن است و نه مفيد خواهد بود. بلكه به اين معنى است كه تا حدى كه امكان دارد، تلاشى آگاهانه در ارتباط با مسأله مورد مطالعه (علم يا يك معرفت و يا يك موضوع) به عمل آورد تا در ابعاد گوناگون آن، ديدگاه وسيعى حاصل آيد. علاوه بر اين نبايد بااين دعا كه «روشها و موضوعهاى مورد علاقه ما (فرضا علم اقتصاد) مفيدترين و يا قويترين هستند» و يا مثلاً «در ميان علوم اجتماعى، اقتصاد علمىترين و يا مهمترين است». خودمان را فريت دهيم. همه بايستى تلاش كنيم كه تعصبات روشنفكرى كمترى داشته باشيم و از خود تحمل بيشترى نشان دهيم. اين وضعيت (و اين روحيه) از خود راضىبودن در وادى علمى و روشنفكرى (خودخواهى عقلانى) در عين حال كه مىتواند بشدت مخرّب باشد، در ارتباط با روشها و مواد تحقيق اجتماعى نيز كار مهمى انجام نمىدهد. احتمالاً اين شيوه برخورد، نوعى محصول جانبى، مربوط به برنامههاى آموزشى و روشهاى تربيتى است (شيوه مربوط به فرهنگ و تاريخ). تقريبا هر نژاد و ملتى كه روى كره زمين زندگى مىكند، خود را (بنا بر دلايل واقعى و يا توهمى) يك نعمت براى بشريت تلقى مىكند. گاهى حتى ارتفاع كوهها، اندازه صحراها و عمق اقيانوسها بعنوان شواهدى براى اين نوع ابراز وجود عجيب و غريب، ذكر مىشود. وقت آن رسيده كه حداقل دانشمندان از كاربرد و گسترش اين برخوردهاى نادرست (كه همه قربانى آن هستيم) در پىگيرىهاى مربوط به دانش و آگاهى خود، ممانعت بعمل آورند.(9) در ارتباط باقلمرو و مناسبت موضوع علم اقتصاد در كوران يك بحران بسر مىبرد، همه اقتصاددانان و يا تقريبا همه اقتصاددانان از اين مطلب آگاه بوده و با آن موافقاند. اگر چه ممكن است در مورد راه چاره دقيق و يا توصيه و تجويزى كارآمد براى حل بحران توافق نداشته باشد. اين ديدگاه آنچنان گسترده است كه ذكر شواهد و يا مواردى براى ارجاع به آن شرمآور به نظر مىرسد. در دهه گذشته(10) شاهد اوضاع و شرايطى بودهايم كه يك سرى از استوانههاى تدوين كننده علم اقتصاد، از قبيل هيكس (Hicks)پروفسور لئونتيف (Leontief)و هنرى فلپس ـ برون (Phelps_ Brown) در تبيين ويژگىها و چهرههايى از اين بحران، به گروه انشعابى (مرتدگونه) اقتصاددانان صاحب نامى چون پروفسور گلبريث (Galbraith)لُرد كلدور (Kaldor) و پروفسور جون رابينسون (Robinson) پيوستهاند(11) . كتاب «ريشه عقايد اقتصادى» از دكتر گاىراث (Guy Routh)دربرگيرنده يك بيان خلاصه و بسيار عالى نسبت به مسايل و ارجاعات مورد بحث مىباشد. و همانطور كه توماس كوهن (Thomas kuhn)اشاره كرده است، وقتى يك علم در جريان يك بحران قرار مىگيرد، معمولاً بازگشت آن به تجزيه و تحليلهاى فلسفى مرتبط با مبانى آن مىباشد(12) در نتيجه (به خاطر وقوع بحران در علم اقتصاد) يك افزايش يك افزايش نسبى در علاقه (و گرايش) يك سرى از اقتصاددانان در مورد موضوعاتى كه به فلسفه علم اقتصاد مربوط مىشود، بوجود آمده است. پيرامون بحران مذكور به همان اندازه اطمينان هست كه در مورد فقدان يك راهحل همه پسند، اين اطمينان وجود دارد. در عين حال ما نشان مىدهيم كه موضوع به صورتى غير صحيح در ذهنها جا افتاده است. اصولاً اين اعتقاد اشتباه است كه «علم اقتصاد مادامى كه با يك بحران ناگهانى مواجه نشود، توانايى تجزيه و تحليل و ارائه طريق در برخورد با مشكلات اقتصادى را دارد.(13) به طور خاص ديدگاه خوشبينانه و تضمين نشدهاى (و تثبيت نشدهاى) كه در دو دهه 1950 و 1960 نسبت به تئورىها و روشهاى اقتصادى مطرح بود (و طمطراق شديد اقتصاد اثباتى) هيچ نوع شاهد و دليلى براى پيشرفت و موفقيت ما در حال حاضر به حساب نمىآيد. بلكه برعكس اينها شواهدى براى ضعف جامعهشناختى ـ روانشناختى و در عين حال (نشانگر) خودستايى علمى ما است كه باعث شده گرفتار وضع بحران فعلى شويم. همان دو دهه شاهد حاكميت اوضاع و شرايط مشابه جامعهشناختى ـ روانشناختى در ميان ساير دانشمندان علوم اجتماعى نيز بوديم. محتمل نيست كه اين وضعيت را حمل بر امور تصادفى تاريخى نماييم. زمانى كه پايان ايدوئولوژى اعلام گرديد(14) وقتى كه روانشناسى رفتارى اختراع شد(15) ، هنگامى كه جامعهشناسى كاركردى حاكم شد(16) شرايطى كه داشتن يك سلسله آگاهىهاى تاريخى از عقايد و انديشهها و حوادث نوعى نقص محسوب مىشد.(17) حالت «خودستايى روشنفكرى» منعكس كننده يك خوشبينى، اجتماعى ـ اقتصادى گستردهترى از دوره اشتغال كامل، مصرف انبوه آزادى تجارى، توافقات سياسى و امثال آن بود و همصدا با اين شعار انگليسىها بود كه «وضع تاكنون به اين حد عالى نبوده است.» تشريح كامل ماهيت و علل و عوامل آن وضعيت خوش بينى اقتصادى ـ اجتماعى نامعقول، از گنجايش اين نوشته خارج است. در عين حال، اين حقيقت خيلى محتمل است كه هم در آن زمان و هم در حال حاضر رونقها و ركودهاى تئورىهاى جزمى (ارتدكس) اجتماعى ـ اقتصادى بيشتر تحت تأثير فضا و محيط اجتماعى ـ اقتصادى بودهاند (تا عوامل ديگر). و مسأله مهمتر از اين است كه يك قضيه ناگهانى و يا مدام فكرى رخ داده باشد. عملكرد نسبتا يكنواخت اقتصادى ـ اجتماعى غرب خيلى كارى به درست يا غلط بودن تئورىهاى موجود نداشت. اصولاً شواهدى وجود نداشت كه نشان دهد، اين تئورىها استفاده عملى داشتهاند. براى حل مسائل جدى و يا دريافت توصيههايى جهت حل مسايل و مشكلات، به تئوريها رجوع نمىشد. آنها به حال خود رها شده بودند كه به تقويت زمينههاى خود و اختراع و حل معماهاى علمى بپردارند. حالا اجازه بدهيد به بررسى يكى از ادعاهاى استفاده از تئورىها بپردازيم. يعنى در ارتباط با اقتصادى به سنجش بپردازيم كه در آن ادعا مىشد كه موفقيتهاى اقتصادى پس از جنگ، نتيجه مستقيم كاردكرد تئورىهاى كينزى بوده است. هيچكس منكر اين حقيقت نيست كه «جان ميناردكينز» در ارتباط با بيكارى ناشى از كمبود تقاضا، يك تئئورى رضايتمندانه را پيشنهاد (و طراحى) نمود، كه بطور وسيعى تدوين كننده تكنيكهاى مديريت تقاضا(18) در جوامع سرمايه دارى گرديد. اين موضوع نبايد باعث شود كه زياد خوشبين بود؛ چون موضوع جديدى نبوده است؛ يعنى اين ايده كه هزينههاى عمومى مىتوانند در تحقق يك سلسله تعادلهاى اقتصادى در سطح كلان (افزايش رُشد اقتصادى) كمك كنند، در گذشته (هم در تئورى و هم در عمل) به ميزان زيادى سابقه داشته است. مىتوانيد سياستهاى اقتصادى مربوط به صنعتى شدن آلمان و ژاپن را به عنوان نمونه در نظر بگيريد. اگر آن دسته از اقتصاددانان نئوكلاسيك كه ادعا مىكردند «يك پوند سرمايهگذارى بخش عمومى دقيقا يك پوند سرمايهگذارى بخش خصوصى را كاهش مىدهد»،(19) راست مىگفتند، در آن صورت اين كه هموطنان آنان زير سر نيزههاى آلمانى (در جنگ جهانى اول) نابود مىشدند، مىتواند نوعى خواب و خيال بوده باشد؛ زيرا اين سر نيزهها و قدرت اقتصادى پشت سر آن، در نتيجه دخالت مستقيم دولت آلمان در اقتصاد آن كشور بوده است.(20) در دهه 1920 بسيارى از اجزاب سياسى و عدهاى از روشنفكران پيشنهاد دخالت دولت در اقتصاد را دادهاند. در انگلستان در اوايل 1929، كينز، جرج (21) و مُزلِى (22) (Mosely)سندى را به امضاء رساندند كه چنين دخالتهايى را پيشنهاد مىكرد. مطمئنا ريشه برخوردهاى درونى حزب كارگر كه باعث فروپاشى آن حزب در سال 1931 گرديد بايستى مرتبط با وجود ديدگاههاى متفاوت در همين زمينه باشد. حتى سياست متعادل اقتصادى روزولت قبل از انتشار تئورى عمومى كينز بود.(23) البته موفقيت كينز در تطبيق اين نوع سياستها، با چهارچوب تئورىهاى جزمى (ارتدكس)(24) اقتصاد ـ با وجودى كه داراى نسخه قبلى هم بود ـ نوعى پيشرفت مهم عقلانى (و روشنفكرى) به حساب مىآيد. اما اين سياستها با فقدان هر مطلبى پيرامون ميل نهايى به مصرف و كارآيى نهايى سرمايه و يا تقاضاى سفته بازى پول (25) عمل مىشد و هنوز هم عمل مىشود. در هر صورت اقتصاد زمان جنگ محتاج يك تئورى اشتغال كامل نبود. و وظيفه بازسازى پس از جنگ (چه توسط جناح فاتح و چه از ناحيه گروه شكست خورده) به طور خودكار منجر به اشتغال كامل از منابع مىگرديد. در عين حال در آن شرايط كتاب تئورى عمومى به رشته تحرير در آمده بود و شايد بتوان براى آن در ارتباط با توجيه وقايع تجربى آن زمان، نوعى ارزش و اعتبار نيز قايل شد.(26) اما براى دهههاى بعد (دهههاى پس از انتشار كتاب كينز) چطور؟ درسى كه كينز به سياستگزاران بخش عمومى و مشاوران اقتصادى حرفهاى آنان مىداد دقيقا چه بود؟ خيلى خلاصه مىتوان گفت: هزينههاى عمومى راه علاج همه چيز در تمامى زمانها و كليه موقعيتها (از موقعيتهاى سياسى و حزبى گرفته تا رفاه اجتماعى و رُشد اقتصادى) مىباشد. در عمل (براساس تئورى مذكور) هيچ نوع تمايز قابل توجهى بين هزينههاى مصرفى و سرمايه گذارى، بين اشتغال كامل بلند مدت و رفاه و فراوانى حاصل از انباشت سرمايه و يا سياستهاى كوتاه مدت (كه به خاطر نقش انفعالى پس انداز، افزايش مصرف تشويق مىگردد)، وجود ندارد.(27) با اين اوضاع و احوال آيا مىتوان امور مذكور را شواهدى براى نشان دادن موفقيت تئورىهاى توافق سياسى و يا تئورىهاى اقتصاد اثباتى، محسوب نمود؟ آنچه را مىتوان به عنوان سهم و نقش اقتصاد اثباتى در اين پيروزى عقلانى دانست، يكى حل بعضى از معماهاى كينزى است و ان معماى مربوط به خطى بودن يا خطى نبودن تابع مصرف بلند مدت است؛ و ديگرى بازسازى تئورى نئوكلاسيك با توجه به اثبات اين امر است كه تئورى كينزى نيز زاييده شده از تئورى نئوكلاسيك مىباشد. از همان اوايل دهه 1930 اين موضوع قابل پيش بينى بود كه سياستهاى مبتنى بر تئورى كينزى، آثار تورمى بهمراه خواهد داشت. اين موضوعى بود كه مىبايست خيلى زودتر و خيلى جدىتر از اين، با آن برخورد مىشد (بئوى اقتصاد اثباتى حتى در ارائه طريق براى حل چنين موضوع روشنى نيز موفقيتى بدست نياورد. به عبارتى تئورى مذكور بكار رفته است اما منشأ اثر مثبت و قابل توجهى نبوده است). لذا اين امر اشتباه است كه معتقد باشيم: علت بحران علمى فعلى به طور عمده اين است كه كاركرد تئورىهاى اقتصادى ـ اجتماعى، متوقف گرديده است. ريشه بحران واقعى در اين امر است كه دانشمندان همواره تنها يك فضا و اوضاع و احوال اقتصادى ـ اجتماعى آنى (در محدوده خاص) را معرفى كرده، و خود را با آن و شرايط آن تطبيق مىدهند. ما همه آگاهيم كه شرايط عدم تعادلى جارى مربوط به اوضاع اقتصادى ـ اجتماعى، ممكن است بدون كمترين تلاش از ناحيه دانشمندان علوم اجتماعى صورت گيرد (بدون نقش تئورىها موضوع تغيير كند). كشورهاى توليد كننده نفت ممكن است زمانى مهربانتر و يا كم زودتر شوند (كنايه از تغيير شرايط و اوضاع و احوال كلى است). جوامع غربى ممكن است با شدت كمترى به افزايش رفاه خود بپردازند (اينها و موارد مشابه آنها نمونههاى خاص و سادهاى هستند). لذا به دست آوردن بعضى توضيحات مربوط به بحرانهاى علمى پيرامون علوم اجتماعى، نسبتا ساده مىباشند و ممكن است همين موضوع ما را فريب دهد كه باور كنيم تئورىها در جريان هستند (و كار مىكنند). اگر به اين موضوع برسيم يك مصيبت بزرگ خواهد بود (نوعى خوش بينى غير عقلانى و نامعتبر نسبت به تئورىها). تا زمانى كه ما بحران فعلى را، كاركرد ناقص و مقطعى بدانيم و آن را علامت يك بيمارى وسيع و حساس ندانيم، وقوع مصيبت (علمى) بسيار محتمل است. در آن صورت ما بايستى در ايجاد يك سلسله رونقها و ركودهاى روانشناختى به موازات مابازاء جامعه شناختى آنان خودمان را مقصر بدانيم. اين بحران واقعى علوم اجتماعى (و شايد همه علوم) در زمان ما مىباشد. و اين در حالى است كه سازمان آموزشى و حرفهاى (تخصصى) ما در اين زمينه هيچ نقش سازندهاى ندارد؛ نه نقش راهبردى جامعه را بعهده دارد و نه به نقادى آن مىپردازد. مثلاً در زمان رونق، به كشف مسايل و مشكلات پنهانى آن بپردازد و سپس پيشبينى كند كه در صورت عدم توجه به آن مسايل و مشكلات، كسادى (و ركود) به وقوع خواهد پيوست. سازمان مذكور به جاى پرداختن به اين امور، در بهترين شرايط يك مستخدم غير نقاد است كه به دنبال جريان حركت مىكند و در بدترين وضعيت، مأمور است و معذور (به عبارت ديگر بزرگترين هنر نظام آموزشى و حرفهاى اين شده است كه وضع موجود را حفظ نمايد و هيچ گونه بازنگرى در روشها در طول زمان به عمل نمىآورد).(28) بررسى فعلى به جاى خود كمترين تلاش فكرى (عقلانى) در اين زمينه است و پاسخى است براساس مفاد فوق كه به بحران علم اقتصاد و علوم اجتماعى داده مىشود. هدف ظريفتر اين كوشش ارئه يك مطالعه نقادانه از مبانى منطقى و روشهاى علم اقتصاد و ويژگىهاى اخلاقى، ايدئولوژيكى و جامعهشناختى مربوط به پيشرفت و يا ركود آن مىباشد. و در قالب گستردهترى (و با هدف بالاترى) به ارائه چهارچوبى اقدام مىنمايد كه شايد در آن، ريشههاى بحران حقيقى علم اقتصاد كشف گردد. ضمنا در اين زمينه هيچ نوعى پيش فرض مورد نظر نيست كه مثلاً يك سرى تلاشهاى محدوده توسط يك نويسنده غير مشهور داراى تأثير مهمى بر عقايد انسانها و يا بر مسير تحولات آنها باشد. اين امر چيزى بيشتر از يك تلاش جهت تحقق مسئوليت (و وظيفه) اجتماعى و مسئوليت (و تعهد) روشنفكرى نيست؛ كه در قالب يك اصطلاح فارسى كه «وظيفه رسول، رساندن پيام است» بيان شده است (على رغم اين كه هر نتايجى براى خودش و براى گيرنده پيام داشته باشد.)(29) بسيارى از مسايل مربوط به فلسفه اقتصادى با ميزان قابل ملاحظهاى از سوء تفاهم و درهم ريختگى همراه است. يك سرى از اين مشكلات بايستى به دليل اين واقعيت باشد كه اقتصاددانان، موضوع را خيلى جدى تلقى نمىكنند؛ و در عين حال از قضاوتهاى مربوط به مسائل گوناگون نيز خوددارى نمىنمايند. يك سرى ديگر ناشى از انتزاعات مكررى است كه در ارتباط با اين موضوعات نسبت به دورنماى تاريخى آنها و يا از اصل معارفى كه اينها از آن معارف قرض گرفته شدهاند، به عمل آمده است. مبحث بعدى در برگيرنده بازنگرى اجمالى از عقايد و روشهاى اقتصادى است، كه با امور اساسى فلسفه علم و تاريخ اجتماعى مرتبط است. لذا به نحوى زمينه ساز، استدلالات مباحث بعدى خواهد بود. مبحث سوم به بررسى انديشه معيارها و وضعيت اقتصاد اثباتى در ارتباط با اثبات گرايان منطقى و فلسفه علم پوپر مىپردازد. در قالب مبحث چهارم نوعى ارزيابى نقادانه نسبت به فلسفه علم جديد بويژه انديشه پرفسور كوهن و دكتر لاكاتوش، صورت مىگيرد. اين ارزيابى هم در درون خود آن نظريات و هم در ارتباط با كاربرد آنان در تاريخ و روشهاى علم اقتصاد به عمل مىآيد. مبحث پنجم به مطالعه و تشريح اوضاع و رفتار ساختار آموزشى و ريشههاى اجتماعى و نهادى آن اختصاص دارد. در مباحث بعدى بررسى مفاهيم ارزشى و ايدئولوژى و تناسب و ارتباط آنها با مباحث علمى مورد توجه قرار مىگيرد. تمام اين برنامه قسمتى از يك تلاش است كه توسط آن از طريق كشف قلمرو جهلمان به محدوديتهاى دانش و آگاهيمان پى ببريم. ادامه دارد. يادداشتها واضافات چون موضوعات مورد اشاره به مناسبتهاى خاص خود، وارد وادى فلسفه، علم، فلسفه علم، جامعه، و امثال آن مىگردد، ناچار نيازمند يك سلسله اضافات است. آن اضافات براى رعايت امانت در ترجمه در پىنويس مستقلى فراهم آمده با علامت (م) مشخص گرديده است. در مواردى نادر براى واضحتر نمودن مطلب اصلى، به ذكر عبارات يا كلماتى در داخل پرانتز اقدام شده است. در مجموع تلاش اين بوده كه ترجمه نسبتا كاملى از اين نوشته مفيد صورت گيرد. 1 ـ اين مطلب از مضمون كلام استاد برجسته اقتصاد جناب آقاى دكتر محمد حسين تمدن جهرمى استفاده شده است.(م 2 ـ اين مطلب كه در بررسى دقيق مسايل اقتصادى، اجتماعى، مطالعه پيوندهاى فلسفى آنها ضرورى است، علاوه بر نويسنده محترم مورد تأكيد بسيارى از دانشمندان و حتى عدهاى از اقتصاددانان مىباشد. در اين رابطه حداقل مىتوان به منابع زير مراجعه نمود: a) G.C. Archi Bald Method and apraisal in Economics,the social Sciences Philosophy of the social Sciences 1979. b) F. Hahn and M.Hollise philosophy and economic theory, oxford university press 1979. 3 ـ چون هدف از ذكر پيشگفتار در اين جا، روشن شدن عناوين اصلى بحث مىباشد لذا تنها قسمتهايى از آن كه ارتباط مستقيم با موضوع دارد ترجمه شده است. مثلاً قسمتى از پيشگفتار در مورد موضوعات مطرح شده در كل كتاب است و يا قسمتى از آن به تقدير و تشكر از تمامى افراد و يا نهادهايى اختصاص دارد كه به نحوى نويسنده محترم را مورد مساعده قرار دادهاند. در نتيجه اين نكات در حال حاضر ترجمه نشدهاند. بديهى است زمانى كه ترجمه كامل را ارائه دهيم به همه نكات مذكور اشاره خواهد شد. اما پس از اتمام پيشگفتار و با ورود به اولين قسمت متن اصلى، تمامى عبارات ترجمه شدهاند.(م) 4 ـ شايد لازم باشد به مفهوم فلسفه و به خصوص فلسفه علم اشارهاى بشود. براى فلسفه تعابير مختلفى بكار برده مىشود. مثلاً «جان ديويى» معتقد است كه از زمانى كه بحثهاى فلسفى جدى تلقى شد، همواره فرض شده كه فلسفه دلالت بر مجموعهاى از حكمت و خرد مىكند كه بر جريان زندگى تأثير مىگذارد. «ويندل بند» مىگويد: فلسفه يك علم انتقادى است كه در ارتباط با ارزشهاى كلى و جهانشمول است. هربرت اسپنسر (فيلسوف انگليسى دوره 1903ـ1820) فلسفه را يك معرفت جهانى مىداند كه به همه چيز مربوط مىشود. به خاطر همين گسترده نگرى فلسفه است كه بعضى صاحب نظران معتقدند كه به جاى تعريف فلسفه، گرايشات فلسفى، مسايل و روش فلسفه، فرايند و نتايج فلسفى بحث شود. خلاصه فلسفه، فرايندى فيلسوفانه از حل يك سرى مسايل خاص با روشهاى خاص و گرايشهاى خاص بوده كه منجر به نتايج و آثار ويژهاى مىگردد: R.N Sharma Overview of Philosophy, Sargeet Publication 1983 P.188. و شايد به اين دليل باشد كه بعضى از فلاسفه معتقدند كه قدم اول در درك مسايل فلسفى آن است كه بدانيم مسايل فلسفى كدامند. حتى اگر به اين نتيجه برسيم كه «اصولاً فنى بنام فلسفه وجود ندارد» اين جمله نيز بر مبناى نظر وينگنشتاين خود يك مدعاى فلسفى است. رجوع شود به: «آلن راين، فلسفه علوم اجتماعى، ترجمه عبدالكريم سروش، انتشارات علمى فرهنگى، تهران، 1367، ص 2» قابل ذكر است كه آنچه در اين جا بيشتر مورد توجه است و تأكيد مؤلف محترم هم بر آن است، شعبه خاص و جديدى از فلسفه به نام «فلسفه علم» مىباشد كه قوانين كلى و اصول حاكم بر هر معرفت را مورد كنكاش قرار مىدهد. و شايد بتوان روششناسى علم (متدلوژى علم) را نيز به نحوى زير مجموعه فلسفه علم دانست (بعدا در اين رابطه توضيح داده مىشود). شايد دليل اين كه نويسنده محترم فلسفه، تاريخ و جامعه را همراه و مرتبط با هم مطرح مىكند، ارتباط ريشهاى و سهگانهاى باشد از آن عناصر كه در فلسفه علم تدوين شده است؛ زيرا جدا كردن معارف فلسفه، جامعهشناسى و تاريخ اگر هم امر ممكنى باشد، امرى معقول و متناسب نيست. براى اصطلاح بيشتر رجوع شود به: Peter T.Mani Cas, The History and Philosophy of the Social Sciences, Black Well U.K 198.(م) 5 ـ در اينجا جا دارد براى تكميل بحث فلسفه علم به بعضى مطالب ابتدايى پپرامون خود علم نيز اشاره شود. زمانى كه علم به طور كلى مورد توجه باشد، به مجموعه دانستنيها، اطلاعات و آگاهىها اطلاق مىشود. و زمانى يك مفهوم خاصترى از علم مورد توجه است. ما معناى دوم را در نظر مىگيريم. متفكران مختلف عبارات گوناگونى براى علم (به مفهوم خاص) به كار مىبرند. يكى از صاحبنظران معرفتشناسى در مورد علم مىگويد «علم طبق يك تعريف تقريبى، آن چيزى است كه مردمان عادى درك نمىكنند، آن نوع دانش و آگاهى است كه ذهنها و مغزهاى ممتاز به آن دسترسى پيدا مىكنند، علم با تلاش و كوشش زياد بدست مىآيد، و آنچه را كه هر شخصى مىتواند بفهمد، نمىتواند علم محسوب شود: Fritz Machlup Methodology of Economics and other Social Sciences, Academic Press newyork 1978p.361. به عبارت ديگر علم شعبهاى از دانش است كه به تدون منظم (و سيستماتيك) واقعيّتها اصول و روشها مرتبط است. بنا به تعبير بعضى از دانشمندان جامعهشناسى، علم را تنها مىتوان از طريق معرفتشناسى درك نمود: M. Pusey, Jurgen Habermas, Ellis Horwood, England 1987p.20 معمولاً در معرفتشناسى براى مفهوم كلى از علم ماده Knowledge به كار گرفته مىشود و براى مفهوم خاص آن (مفهوم دوم) از واژه Scienceاستفاده مىشود. ضمنا صاحب نظران انديشههاى ماركسيستى (كه براساس تجزيه و تحليل ماترياليسم ديالكتيك استدلال مىكنند) علم را پديدهاى مىدانند كه ساخته و پرداخته فرايند توليد است: M.Cornforth, theory of Know ledge, Unwin Brother Limited forth edition, Englan 1976 p.95. شايد مناسب باشد اين نكته ذكر شود كه در استدلالهاى اصولى در ميان دانشمندان اسلامى، علاوه بر اين كه علم به معناى كلى (مجموعه آگاهىها) و علم به مفهوم خاص (كه طبق نظريه عقلايى باشد) را مىپذيرند، دو مفهوم ديگر نيز به كار مىبرند، كه شايد مختص به خود آنها و مورد توجه در بحثهاى اصولى و فقهى باشد. و آن كاربرد دو واژه «علم» و «علمى» مىباشد. به اين صورت كه علم را آن نوع آگاهى مىدانند كه مطابق با واقع (حقيقت حتمى و يقين كامل) باشد. و اين تنها زمانى تحقق مىيابد كه اطمينان حاصل شود، موضوع را خداوند گفته (در قرآن) و يا پيامبر و امامان فرمودهاند. اما وقتى تعبير «علمى» بكار مىبرند منظورشان اين است كه طريقى و وسيلهاى بكار برود كه از نظر شرعى حجت و معتبر باشد. لذا اگر نوعى آگاهى حاصل شد كه ابزارهاى شرعى، آن را تأييد مىكنند و از راههاى مشروع به دست آمده باشد، اين اعتبار علمى دارد اگر چه به حد علم نرسيده باشد؛ به عنوان مثال اگر تعداد بسيار زيادى بدون واسطه روايتى را از پيامبر و يا از امامان نقل كنند (اما تعداد آنها آنقدر زياد باشد كه امكان خلاف واقع نباشد (مقايسهاى ظاهرى بكنيد با بازار رقابت كامل، كه آنقدر تعداد خريداران و فرشندهها زياد است كه امكان تأثيرگذارى روى قيمت وجود ندارد) در آن صورت، علم حاصل مىشود. اما اگر يك روايتى را تنها يك نفر از پيامبر يا امام نقل كند ولى آن شخص هم تخصص لازم را دارد و هم از ساير جهات (راستگويى و تقوا و امثال آن) مورد اعتماد باشد، در اين حالت نقل قول اين شخص عالم قابل قبول است و آنرا علمى مىگويند (چون در هر صورت قطعيت علم را ندارد). براى اطلاع بيشتر حداقل مىتوان به منابع زير رجوع نمود: الف) ـ شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول (مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1365) صص 7ـ4، 28، 24، 41ـ43، 179، 222، 257. ب) ـ شيخ عبدالكريم حائرى، دررالفوائد (مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1408) صص 360ـ349. ج) شيخ محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول (موسسه آل البيت، قم، 1409) صص 269ـ250، 301ـ280، 315ـ 292 (م). 6 ـ موضوع افراط و تفريط، هم در حركات عمومى و هم در تجزيه و تحليلهاى انديشهاى معمولاً مشكل آفرين بوده است. اگر روند متعادل (نه افراط و نه تفريط) در همه موارد مطلوب نباشد، حداقل در بسيار از موارد انديشه درستى است. به نحوى كه شايد بشود بخشى از شكستهايى كه در نتيجه تندروى و كندروى بوجود آمده در قالب همان روش و ابزار و به همان خاطر توجيه نمود. اين مطلب وقتى وارد مقوله اجتماعى انسانى گرديده، اهميت و تأثير بيشترى به همراه داشته است. به عنوان مثال در انديشههاى مربوط به فلسفه علم و يا جامعهشناسى علم، طرفداران اصالت تجربه (empriororosticism) به نحوى افراط كردهاند و در مقابل هواداران اصالت تئورى (Perioristicism) به گونهاى به وادى تفريط گراييدهاند. در مقابل اين دو آن روشى مطلوبتر و عملىتر بوده است كه نوعى ارتباط و همخوانى بين تجربه و تئورى را قائل بوده است. يا مثلاً در انديشه عملياتگرايى (Operationalism)آنقدر افراط مىشود كه محقق مجبور است حتى براى تعريف هر كلمه يك نوع دستگاه اندازهگيرى خاص داشته باشد. و در مقابل در تفكر ضد روش «فاى رابند» به هر نوع روش در تحقيق حمله شده و آنرا مانع پيشرفت علم و تحقيق مىشمارد (در مورد اين دو انديشه در مباحث بعدى اشاره مىشود). حتى در ادبيات انديشه اقتصادى، افراط و تفريط در سياستهاى اقتصادى نيز آثار منفى خود را داشته است. خصوصىسازى افراطى (حركت بسوى سرمايه دارى كامل) باعث ناموفقيتهايى گرديده است. از آن سو دولتگرايى مطلق (بسوى سوسياليسم كامل) نيز مشكلات ديگرى به همراه داشته است. يا مثلاً در امور فرهنگى و تربيت دينى، زهدگرايى افراطى به تصوف و ترك كامل دنيا منجر شده و مادهپرستى شديد نتيجهاش انكار عقبى است. در اين مقوله بحث زياد است و مثال فراوان. شايد مناسب باشد اين بحث را با كلامى از على (ع) در اين رابطه به پايان برسانيم. اشاره به اين سخن نه به اين خاطر است كه گوينده يك چهره اسلامى است بلكه بعنوان يك انسانى است كه همه افراد و مكاتب مىتوانند از انديشه آن بهرهمند شوند. به عبارت ديگر منظور ما صرفا اشاره به يك روايت نيست بلكه يك استفاده معرفت شناسانه مورد نظر است. ايشان مىفرمايند: «اليمين و الشمال مضلّة، طريق الوسطى هى الجادة» يعنى چپ روى و راست روى (منظور افراط و تفريط) هر دو گمراهى است، راه مستقيم، راه صحيح مىباشد. در اين رابطه رجوع شود به: الف) عربى: ابن ابى الحديد، «شرح نهج البلاغه»؛ دارالاحياء، قاهره، 1959) ج 1، ص 273 (م) ب ـ فارسى: علىنقى فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه (انتشارات فيض، 1366) ص 69.(م) 7 ـ با وجودى كه مؤلف محترم در مباحث بعدى به خصوصيات تئورىها در علوم طبيعى وانسانى اشاره مىكنند، در عين حال، اشاره يك نكته در اين قسمت ضرورى به نظر مىرسد. از اواخر قرن نوزدهم كه علم روانشناسى به ساير معارف افزوده شد و بخصوص در قرن بيستم كه ساير علوم اجتماعى وارد شدند، بين صاحب نظران فلسفه علم يك بحث اختلافى بطور جدّى در گرفت. اصولاً تا زمان نيوتن (1727ـ1642)، علم فيزيك حاكم بر ساير معارف بود. بقيه علوم طبيعى و كليه علوم اجتماعى از قرون هيجده و بخصوص نوزده مطرح شدند. در نتيجه بحث اصلى فلسفه علوم اجتماعى از اواخر قرن 19 و بويژه اوايل قرن 20، جدى گرديد. اما بحث جدى اين بود كه كدام تئورىها علمى و كداميك غير علمى هستند. در ابتدا نظر برتر اين بود كه تنها گزارههايى صلاحيت علمى بودن را دارند كه تجربهپذير باشند. و اين موضوع با توجه به حاكميت علوم طبيعى و تدوين روشهاى سنجش آن علوم در آن زمان، به نظر امرى طبيعى جلوه مىكرد. بعضى از فلاسفه مانند ارنست ماخ ( E.Machفيزيكدان و فيلسوف اتريش در دوره 1816ـ1838)، ريچارد آوناريوس ( R.Acenariusفيلسوف آلمانى دوره 1896ـ1843) و كارل پيرسون ( K.Pearsonدانشمند انگليس مربوط به دوره زمانى 1936ـ1857) مسأله پيش بينى كردن تئورىهاى علمى را مطرح كردند (مىتوان رجوع كرد به: كارل همپل «فلسفه علوم طبيعى» ترجمه حسين معصومى همدانى، مركز نشر دانشگاهى، تهران 1369 ص 529. به عبارت ديگر قبل از موضوع پيش بينى، نقش تئورىهاى علمى در توصيف و يا توضيح پديدهها خلاصه مىشد و حالا نقش جديدى به آن افزوده شد. حال اگر اين دو ويژگى را بعنوان ملاك علمى بودن معارف مختلف در نظر بگيريم، در آن صورت بسيار مشكل خواهد بود كه بتوانيم تمام علوم اجتماعى را در قالب «علمى» جاى دهيم؛ زيرا بسيارى از گزارههاى موجود در علوم انسانى و طبيعى حالت دستورى (Normative)داشته، بار ارزشى و توصيهاى دارند، در حالى كه براى ايفاى نقش توضيح و توصيف و بويژه نقش پيش بينى، بايستى گزارهها وضعتى اثباتى (Positive)داشته باشند. مؤلف محترم با توجه به اين كه يكى از نقشهاى علوم اجتماعى و انسانى را توصيه و تجويز قلمداد كردهاند، به نحوى به حل اين مشكل پرداختهاند. لذا مىتوان گفت وظيفه تئورىهاى علوم طبيعى توصيف و پيش بينى است و وظيفه تئورىهاى علوم اجتماعى، توضيح و تجويز است (م). 8 ـ روبسپير وكيل دعاوى و انقلابى معروف فرانسه (1794ـ1758) مىباشد كه با تشكيل كميتههايى به نام «كميتههاى وحشت» با بدترين شكنجهها به قتل مخالفين خود مبادرت مىورزيد. ژاكوبنها يك سرى گروههاى فرانسوى افراطى بودند كه هم در زمان روبسپير و هم هنگام حكومت ناپلئون بناپارت، عليه حكومت دست به شورش مىزدند. در زمان روبسپير از طريق قتل عام، شورش آنها سركوب گرديد. اما بناپارات با كاربرد درايتى نسبى و از راههاى مسالمتآميزتر با آنها (و ساير گروههاى مخالف) برخورد مىكرد. براى اطلاعات بيشتر مىتوان به منبع زير مراجعه نمود: ويل وآريل دورانت «تاريخ تمدن» (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، جلد يازدهم، تهران، 1365) (م). 9 ـ شايد در جهت تأكيد بر بيان نويسنده اشاره به دو نكته لازم باشد: يكى وجود اصل تعصب و علم نمايى در ميان عدهاى از دانشمندان و بويژه دانشمندان علوم اجتماعى است. يكى از زمينههاى مهم كه هم به اين بحث ارتباط دارد و هم به مبحث علمى بدون علوم اجتماعى بى رابطه نيست (و قبلاً اشاره شد)، بحث علمى بودن و يا علمى نبودن علوم اجتماعى (من جمله جامعهشناسى و اقتصاد) مىباشد. همان طور كه گذشت عدهاى از دانشمندان معتقدند كه علوم اجتماعى با توجه به قالب دستورى آن و وجود رفتارهاى متفاوت انسانها، بطور تجربى آزمونپذير نمىباشند و لذا نمىتوان قيد علمى بودن براى آن بكار برد. مطلب قابل توجه اين است كه دانشمندان علوم اجتماعى (عده قابل توجهى) در مقابل اين نقد، ابراز نگرانى كرده و با يك انرژى و شدت خاصى به دفاع و جوابگويى و به اصطلاح به اثبات علمى بودن، علوم اجتماعى پرداختهاند. اين نقدها و دفاعها گاهى از چهارچوب منطق و استدلال علمى خارج شده، با تعصبات و اغراض خاصى همراه شده است. بعضى از صاحب نظران اين دفاع را ناشى از نوعى عقده حقارت نسبت به علوم طبيعى مىدانند. در اين رابطه مىتوان به منابع زير مراجعه نمود: a). Fritz Machlup, the Methodology of opict pp333_344b).D.N. Mcloskey the Rhetorics of Economics Journal of Economic Literature Vol xxl June 1983 pp481_217 دومين نكته كه به نظر رسيد لازم است ذكر شود (و شايد اين گريز اخلاقى مؤلف محترم باعث اشاره به آن باشد) آثار منفى اين گونه مواضع غير عقلابى (و غير اخلاقى) است. چون قاعدتا دانشمندان بايستى داراى نوعى پختگى، شرافت، تحمل (و بردبارى) در مقابل حملات و انتقادات ديگران باشند. هرچه اين ويژگىها كم رنگ شده و يا منجر به دفاعهاى غير عقلانى و ناحق گردد (كه مثلاً تلاش اين باشد نظر خود حاكم و انديشه علمى مخالفين محكوم گردد)، آسيب ها و آفتهايى براى علم و عالمان فراهم مىآيد؛ زيرا به جاى نقد و تحليل علمى و منطقى، تعصبات و علم نمايى حاكم خواهد شد. صرف نظر از اين كه علم در بحث فعلى ما با علم مورد نظر اسلام چه تفاوتهايى دارند و صرفا با اتكاء به نكات مشترك آنها (كه هر دو علم، ذخيرههايى از دانش و آگاهى هستند كه با زحمت و تلاش حاصل مىشوند)، مطلبى را اضافه مىكنيم: و آن اين كه در اسلام استفاده از علم در بعضى زمينهها نهى شده است. شايد يك دليل اين نهى جلوگيرى از سقوط عالمان به موارد منفى باشد. در اين زمينه از پيامبر(ص) روايتى آمده كه قابل توجه است. دلالت ظاهرى روايت بر بحث فعلى ما تا حدى روشن است. عين روايت اين است: قال رسول اللّه(ص): لاتعلموا العلم لتماروا به السفهاء و تجادلوا به العلماء و لتعرفوا وجوه الناس اليكم و ابتغوا بقولكم عنداللّه فانه يدوم و يبقى و ينفد ماسواء. (علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميه تهران، 1362، جلد 2 ص 38. يعنى پيشرفت علم در صورتى است كه آن را در امور زير مورد دقت قرار دهيد. و اگر اين موارد را توجه نكنيد علم دوام نياورده از بين مىرود (تباه مىشود): 1ـ علم را ياد نگيريد كه در مقابل جاهلها نوعى فخر فروشى كنيد. 2ـ علم را براى مجادله با دانشمندان (و ابراز تعصبات علم نمايى) استفاده نكنيد. 3ـ علم را با اين هدف فرا نگيريد كه مردم را به سوى خود بكشانيد. 4 ـ علم را به اين خاطر فرا گيريد كه به جستجو و بدست آوردن آنچه نزد خداوند است، استفاده كنيد. همين مضمون را يكى از عالمان اهل سنت نيز ذكر كرده است (علامه علاء الدين هندى،، كنز العمال، مؤسسه الرساله، بيروت 1985، ج 10، ص 201). (م) 10 ـ با توجه به اين كه كتاب مورد نظر در دهه 1980 منتشر گرديده است به نظر مىرسد منظور از دهه گذشته دهه 1970 باشد (م). 11 ـ تئورى اقتصاد نئوكلاسيك (كه توسط مؤلف مورد نقادى قرار گرفته است) حداقل تا اواخر قرن 19 بر ادبيات نظرى اقتصاد سيطره كامل داشت. اين سيطره به نحوى غالب شده بود كه تخطى از اصول آن، بسيار مشكل بود (كاربرد و عبارت «مرتد گونه» توسط نويسنده بسيار جاى تأمل دارد). شايد اولين انديشه كه تقريبا به طور جدى به نقد تئورى مذكور پرداخت، انديشه نهادگرايى (institutionalism)بود. بنيانگزاران اوليه اين تفكر عبارت بودند از افرادى مانند وبلن (1857_ 1929T . veblen)، راجرز كمونز (1945ـ1862) (R.commons) و ميچيل (W.Mitchell)كه در دوره زمانى 1874 تا 1948 مىزيسته است. شرايط حاكم به گونهاى بود كه فرضهاى اقتصاد نئوكلاسيك مرتب زير سئوال مىرفت. شايد اولين دورههايى بود كه مسأله انحصار مطرح مىشد (در مقابل فرض رقابت كامل كه از فروض پايهاى اقتصاد مسلط نئوكلاسيك بود). شرايط زندگى كارگران وخيم بود. با وجودى كه دولت كمترين دخالت را بايد مىداشت، به ناچار در گمركات بر دخالت خود افزود و از قدرت پليسى خود براى سركوبى كارگران معترض استفاده مىكرد. در عين حال فساد سياسى در ميان دولتمردان مزيد بر علت شد. خلاصه اين امور و موارد مشابه (همانند تأثير مكتب تاريخى آلمان بر دانشمندان آمريكايى كه پايهگذار مكتب نهادگرايى بودند و افكار ملىگرايى اقتصاد دانان آلمان در آن شرايط) باعث شد كه مكتب مذكور مطرح شود. به جند محور اساسى از انديشه نهادگرايى اشاره مىكنيم: يكى اين بود كه اقتصاد بايستى به عنوان يك معرفت كلى مطالعه شود. و نبايد بصورت واحدهايى جدا شده از هم مورد توجه باشد. اقتصاد با مسايل سياسى، فرهنگى، اجتماعى و حتى ايدئولوژيكى كاملاً ارتباط دارد و مطالعه مستقل آن مفيد نيست. اين مكتب نقش نهادها را در زندگى اقتصادى مورد تأكيد قرار مىدهد. نهادهاى علاوه بر تشكيلاتى مانند، مدارس، زندانها، اتحاديهها، بانكها، شامل الگوهاى سازمان يافته رفتارهاى گروهى، آداب، عادات اجتماعى، نحوه فكر كردن و راههاى زندگى كردن نيز مىباشد. همه اينها مىتوانند روى سازمان اقتصادى مؤثر باشند. همچنين نهادگرايان با توجه به پذيرش تكامل داروينى، معتقد بودند كه جامعه و نهادهاى آن به طور ثابتى در حال تغيير و تحول هستند. لذا معمولاً به جاى تعادل، حركت و تغيير حاكم است. درنتيجه مسأله منحصر به اقتصاد نشده بلكه وارد وادى، فرهنگ، علوم سياسى، جامعهشناسى، فلسفه، روانشناسى و روانشناسى اجتماعى نيز خواهد شد. بر خلاف اصل كلاسيك، هماهنگى منافع (بر مبناى نفع شخصى افراد)، مكتب نهادگرايى معتقد به تضاد منافع مىباشد. لذا لازم است نهاد دولتى دخالت كرده، عليه انحصارات و مراكز ايجاد طبقات، مبارزه كند. و معتقدند كه براى ايجاد وضعيت در آمدى عادلانه، بايستى مرتب در جامعه اصلاحات صورت گيرد و اين را رد مىكنند كه نظام قيمتها توزيع و تخصيص كارآمد به دنبال دارد. براى اطلاعات بيشتر مىتوان رجوع كرد به: Jacob oser W.Blanchfield the evolution of Economic thought, Hercourt Brce, (u.s.a), third edition 1972 pp360_400. بعدا اقتصاد دان معروف پروفسور گلبريث (Galbraith) به اين مكتب پيوسته و آن را احياء كرد. اقتصاد دانانى ماند كلدور ورابينسون نيز با زير سؤال بردن بعضى ديگر از فروض نئوكلاسيك به ديگر منتقدان آن پيوستند. هر چند نوع انتقاد اينها در مواردى با هم متفاوت مىباشد، اما مؤلف همه را يكجا ذكر كرده است. با توجه به اين تقسيم بندى، مىتوان افرادى مانند چمبرلين (Chamberlin)، اسرافا (Srfe)را نيز به آنها افزود. با ورود هيكس، لئونيت و فلپس ـ برون و با توجه به تحولاتى كه در روش شناختى حاكم در حال جريان است، مىتوان پيش بينى كرد كه واردشدگان به اين مجموعه از منتقدان، در آينده نيز بيشتر خواهد شد (م). 12 ـ منظور از وقوع بحران در علم، در ادبيات پرفسور كوهن، اين است كه چنان اوضاع و شرايطى حاكم شود كه علم و تئورى علمى ديگر نتواند جوابگوى مسايل و مشكلات موجود باشد. به عبارت ديگر كارسازى علم به سوى صفر ميل نمايد. پرفسور كوهن معتقد است كه هر علمى كه شرايط بحران را دارا باشد، فروض و مبانى آن مورد كنكاش قرار مىگيرد. چون در مباحث بعدى با تفصيل بيشترى به ديدگاه كوهن پرداخته مىشود در اينجا به همين خلاصه اكتفا مىشود.(م) 13 ـ اولاً منظور از علم اقتصاد در تمامى بحث مؤلف، همان علم اقتصاد نئوكلاسيك مىباشد. در ثانى اين كه اشاره كردند نبايد انتظار داشت علم اقتصاد توانايى تجزيه و تحليل مشكلات را داشته باشد با توجه به همين علم اقتصاد نئوكلاسيك مىباشد. حال اگر منتقدين نظريه نئوكلاسيك (من جمله مؤلف) توانستند با اصلاحاتى همه جانبه (با توجه به فرضهاى متدلوژيك مورد نظر)، تصور جديدى از علم اقتصاد ارائه نمايند، شايد بتوان انتظار از علم اقتصاد را نيز بالاتر برد. لذا جا داشت مؤلف توانايى علم اقتصاد را به طور مطلق زير سئوال نمىبرد. بلكه مثلاً اشاره مىنمود كه علم اقتصاد با فروض و شرايط نئوكلاسيك چنان خواهد بود(م). 14 ـ قبل از اشاره به موضوع «پايان ايدئولوژى» لازم است اجمالاً به مفهوم ايدئولوژى اشاره شود. چند نكته را بايد توجه داشت، يكى اين است: در ارتباط با «ايدئولوژى» بين دانشمندان اختلاف نظرهايى وجود دارد. گاهى ايدئولوژى بعنوان الگويى از عقايد و انديشهها قلمداد مىشود كه هم ساخت يك نظام اجتماعى را توجيه مىكند و هم به حفظ آن نظام كمك مىكند. L.BROOM and P.Selznick Sociolgy Harper edition newyork foarthedition p.256 زمانى از ايدئولوژى، به اين صورت ياد مىشود كه «ديدگاههاى كم و بيش منظم شدهاى است كه توسط گروهها اجتماعى معين در طول تاريخ و در مراحل مشخصى از توسعه اجتماعى حاصل شده است». Maurice Cornforth, theory of knowledge opcit p.67) و يا گفته مىشود ايدئولوژى يك مجموعه انديشههاى ذهنى است كه اعضاى گروههاى خاصى و يا حركتهاى اجتماعى معينى براساس آنها وجوه مختلف زندگى را توضيح مىدهند. همچنين ايدئولوژى به صورت رشتههايى تدوين شده از عقايد و انديشهها درباره حقيقت و درباره زندگى اجتماعى تعريف شده كه بعنوان يك دانش عمومى نهادينه شده، و چنان در درون جامعه گسترش يافته كه به صورت يك آگاهى مسلم براى گروههاى اجتماعى محسوب مىشود. G.Ritzer, Sociolgical theory. Aknopf pub.(new york 1988 p.433) نكته دوم اين است: كه از ديدگاه متفكران غربى ايدئولوژى حاكم در قرن 19 و حتى تا قبل از جنگ جهانى دوم، ايدئولوژى ماركسيستى و سوسياليستى بود. شمول و گستردگى اين ايدئولوژى در ذهن آنان به گونهاى بود كه گهى كانديداى منحصر به فرد واژه ايدئولوژى ماركسيسم و سوسياليسم بود. در نتيجه زمانى كه به دوره پايان ايدئولوژى اشاره مىشود، يكى از مهمترين مصاديق آن، ايدئولوژى فوق مىباشد. معمولاً به پيامدهاى دوره پس از جنگ جهانى دوم و بخصوص در دهه 1950 و دوران جنگ سرد، «عصر پايان ايدئولوژى اطلاق مىشود.» در عين حال با توجه به سقوط دولتهاى كمونيسم اروپايى شرعى (بلغارستان، مجارستان، يوگسلاوى، لهستان) در دههه 1980 و بازگشت نظام اقتصاد بازار در اين كشورها، عدهاى، دوره مذكور را نيز ادامه دوران پايان ايدئولوژى تلقى مىكنند. قابل ذكر است كه در دوران مذكور يك چرخش در انديشه فلسفى به صورت بروز تفكر «اثبات گرايان منطقى» صورت گرفت. بر اساس اين ديدگاه چون ايدئولوژى مربوط به ارزشهاى ذهنى است و هيچ نوع پايگاه واقعى ندارد، لذا بايد از صحنه انديشه خارج گردد. تنها با يك سؤال بحث را پايان مىبريم. آيا خود اين انديشه ايدئولوژى زاديى، خود حاوى يك نوع نگرش ايدئولوژيك نيست. آيا امكان دارد تفكر اقتصادى بازار آزاد، در برگيرنده هيچ نوع بار ارزشى و فلسفى و حتى ايدئولوژيك نباشد؟ چون در مباحث بعدى نويسنده به اين مقوله اشاره خواهد كرد، همين اشاره را در اينجا كافى مىدانيم(م). 15 ـ روانشناسى رفتارى براى اولين بار در دهه 1900 توسط، «جان بى واتسن» (Gohn,B, Watson) مطرح شد. اصولاً به تمامى فعاليتهاى يك موجود زنده كه قابل مشاهده باشد، رفتار گفته مىشود. يك شخص زمانى كه چيزى مىخورد، صحبت و يا گريه مىكند، در واقع از خود رفتارى بروز مىدهد. روانشناسى رفتارى آن نوع ديدگاه روانشناختى است كه حركات قابل مشاهده افراد را مورد توجه قرار مىدهد. واتسن تصريح مىكند كه تنها موضوع علم روانشناسى، رفتار مىباشد. قبل از او، علم روانشناسى به صورت مطالعه فعاليتها يا تجربيات ذهنى افراد، تعريف مىشد. پس از اين تحول در روانشناسى، علوم رفتارى هم مطرح شدند. منظور آن دسته علومى هستند كه آزمايش كنندگان آنها به دنبال كشف يك سرى پيش بينىهاى منظم از رفتار انسانى هستند. اين علوم در مواردى در بر گيرنده، جامعهشناسى، حقوق و علوم سياسى اقتصاد و روانشناسى (بجز روانشناسى بالينى) مىباشند.(م) 16 ـ جامعهشناسى كاركردى يكى از ديدگاههاى جامعهشناسى است كه اعتقاد دارد پديدههاى فرهنگى و اجتماعى درون جامعه، هر يك نوعى كاركرد (مثبت يا منفى) براى كل نظام به همراه دارند؛ مثلاً نهاد خانواده با نهاد مدرسه و هر دو آنها به همراه نهاد دولت، نوعى همگرايى دارند و همگى به حفظ نظام اجتماعى و ثبات آن كمك مىكنند. از صاحب نظران اين ديدگاه از اسپنسر (spencer) و دوركيم (Durkheim)مىتوان نام برد. مخالف اين ديدگاه نيز وجود دارد كه براى اطلاع بيشتر مىتوان رجوع كرد به: R.Merton, Social theory and Social Structure, Revised edition , Free Press London 1957.(م) 17 ـ چون جو حاكم در راستاى اثبات گرايى بود و پديدههاى واقعى و قابل مشاهده، زمينههاى علمى مجسوب مىشدند، در نبيجه آگاهىهاى مربوط به انديشههاى تاريخى و حوادث تاريخى، زمينه بالقوه علمى محسوب نمىشدند. و به تغبير مؤلف، نقص تلقى مىگشتند.(م) 18 ـ منظور از مديريت تقاضا، مجموعه تدابيرى است كه دولتها براى كنترل تقاضاى كل در هر كشور، به عمل مىآورند. ابزارهاى اصلى اعمال اين تدابير در قالب سياستهاى مالى (استفاده از ابزارهاى ماليات و هزينههاى دولتى براى تنظيم فعاليتهاى اقتصادى) و سياستهاى پولى (افزايش و يا كاهش حجم پول و نرخ بهره و ساير اهرمهايى كه روى اعتبارات مؤثر هستند) مىباشد. هدف نهايى از اعمال مديريت تقاضا، تحقق اهداف عمده اقتصادى در سطح كلان (تثبيت قيمتها و اشتغال، تنظيم رشد مطلوب توليدات، تنظيم معقولتر از پرداختها و امثال آن) است. جهت اطلاع بيشتر مىتوان به منابع زير مراجعه نمود: a).T.F.Dern Bury Macroe conomics, Magraw Hill, Seventh edition 1985. b).R.G.Barro, Macroeconomics, Jogn Willy and Sons, fourth edition, Newyork 1993..(م) 19 ـ براساس اعتقاد نئوكلاسيكها در بلند مدت در صورت دخالت دولت و انجام سرمايه گذارى پديده جاى دهى كامل (Full Crowding out)صورت مىگيرد. به اين شكل كه تمامى آثار افزايش سرمايه گذارى بخش دولتى توسط كاهش همانندى در سرمايه گذارى بخش خصوصى خنثى مىگردد. در نتيجه دخالت دولت در بلند مدت، اثرى واقعى بر فعاليتهاى اقتصادى ندارد.(م) 20 ـ با توجه به اين كه جنگ جهانى اول در محدوده سالهاى 1918ـ1914 رخ داده است و تئورى كينزى مربوط به دهه 1930 مىباشد، مؤلف مىخواهد بگويد تئورى دخالت وسيع دولت در اقتصاد (كه محور تئورى كينزى است) قبل از كينز هم سابقه داشته است (م). 21 ـ ظاهرا منظور پادشاه انگلستان در آن عصر بوده است (م). 22 ـ احتمالاً منظور «از والد مُزلى» (O.Mosley) از سياسيون معروف انگلستان در دهه 1920 و پس از آن مىباشد. وى در دهه 1940، تبديل به يكى از متنفذين حكومت انگلستان گرديد.(م) 23 ـ تئورى عمومى (General theory) نام كتاب معروف كينز است كه پس از انتشار آن، نظريه كينز و انقلاب كينزى (مبتنى بر دخالت وسيع دولت در اقتصاد) به شدت بر سر زبانها افتاد.(م) 24 ـ معمولاً زمانى كه بحث از اعتقاد كامل و راسخ به درست بودن تئورىهاى اقتصاد نئوكلاسيك يا به عبارت ديگر نوعى جزميت نسبت به مبانى اقتصاد خرد، به ميان مىآيد، عبارت ارتدكس در تئورى اقتصادى مطرح مىشود.(م) 25 ـ اشاره به مقومهاى چهارچوب تئوريك كينزى مىنمايد. مىخواهد ثابت كند كه در عمل هيچ كدام از اين مقومها و مفروضات كليدى مورد نظر كينز، موثر نبودهاند. ضمنا تقاضاى سفته بازى پول، يكى از عناصر سه گانه تقاضاى پول كينز (تقاضاى معاملاتى، تقاضاى احتياطى و تقاضاى سفته بازى) است كه هدف از آن انجام يك سرى معاملات از طريق خريد و فروش اوراق بهادار (بويژه اوراق قرضه) مىباشد (م). 26 ـ به عبارت ديگر اگر در آن شرائط تئورى كينز هم وجود نداشت، استفاده از منابع بيكار و حركت بسوى اشتغال كامل، امرى طبيعى و شايد ناچارترين امر قلمداد مىشد(م). 27 ـ زمانى كه هدف افزايش تقاضاى كل باشد، در قالب تئورى كينزى تفاوت ندارد، مصرف افزايش يابد و يا سرمايه گذارى. و زمانى كه نقش پس انداز در تئورى مذكور انفعالى است، سياستهاى مقطعى افزايش مصرف تشويق خواهند شد.(م) 28 ـ به عبارت ديگر نظام آموزشى حاكم در علوم اجتماعى هيچ نوع نقش فعالى ندارد. توجه داشته باشيد كه نويسنده وضعيت آموزشى كشورهاى پيشرفته غربى را اين گونه معرفى مىكند. با اين وصف، اوضاع كلى علمى ـ آموزشى كشورهاى جهان سوم كه صرفا نشخوار كنندگان نظام آموزشى كشورهاى پيشرفته هستند، واضح خواهد بود(م). 29 ـ اولاً اين مطلب در واقع ترجمه سادهاى از آيه صريح قرآن است كه مىفرمايد: «و ما على الرسول الا البلاغ المبين» يعنى وظيفه رسول صرفا ابلاغ پيام است و چيز ديگرى نيست (سوره مائده آيه 99). كه البته مؤلف آن را بعنوان يك اصطلاح فارسى ذكر كرده است. شايد هم در زبان فارسى چنين اصطلاحى باشد. در ثانى در ارتباط با مسئوليت دانشمند و روشنفكر اشاره كرده است كه براى حُسن ختام جملهاى از حضرت على (ع) در اين رابطه ذكر مىكنيم. مىفرمايد: «و ما اخذ اللّه على الجهال الا يتعلموا و لكن اخذ اللّه على العلما الا يُعلّموا (يعنى خداوند پس از آنكه بر دانشمند واجب كرد كه به نادان ياد بدهد، نادان را ملزم ساخت كه ياد بگيرد.) الف) متن عربى: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه دارالاحياء، قاهره، 1963، مجلد20، ص 247. ب) متن فارسى: على نقى فيض الاسلام، منبع ذكر شده ص 1304. nameh-ye mufid journal A Quarterly journal of humanities From an islamic viewpoint spring 1374 H. sh./1995 publisHed by: Dar al_Ilm_e_Mufid, Qum contesn 1. Al _ shaykh al_mufid akd Numeh_ye Mufid __Editor 2.Qur'anik Exegesis __Ayatullah Musawi Ardabili 3.A Study in the Filed of Revelation _Khadim 'Alizadeh 4. the Variant Rradings of the Qur'an __Kazim Qadizadeh 5. A Crititcal Analysis of Theory of the Imaginary Nature of The Time __Mohsen Kadivar 6. God in the Mirror of beauty and Glory __Muhammad Sdiq Kamilan 7.An compara tive study of the Rights if rights of Refugees in Fiqh and International legl Instruments __Sayyid Muhanmad Qari Sayyid Fatimi 8.An Introduction to Islamic Economics __Ayatullah Musawi Ardabili 9. Ideology and Method in Economics __Trans. by Yadullah Dadgar 10 A Brief Report of the Maktad-e Amir al-Mu'minin Research and Education Charitable Institution; Years 1346 H.Sh. (Part 1) Address: Dar al-Ilme-e Mufid 45 Metri Saduq Ave Qum Postal Address: P.O.Box 37185-3611, Qum islamic Republic of Iran Tel: (251)-7715752;7715763 Fax: 37395 Yearly Subscriptoon: Europe, U. S., & OceanaUSS 30.00 Other countries USS 20.00 Current A/C No: 210, Dar al-Ilm, Bank Millat, 45 Metri Saduq Branch