رهبری در فرهنگ اسلامی از دیدگاه شهید مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رهبری در فرهنگ اسلامی از دیدگاه شهید مطهری - نسخه متنی

سید صمصام الدین قوامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






رهبرى در فرهنگ اسلامى از ديدگاه شهيد مطهرى


سيد صمصام الدين قوامى



از جمله مباحثى كه استاد شهيد مطهرى در آثار خود به خوبى به آن پرداخته، مساله رهبرى اسلامى است كه به شكلى ريشه‏اى و بر اساس معارف پايه‏اى دين، به تنقيح آن همت گماشته است . ايشان رهبرى را مرادف امامت معرفى مى‏كند; همانگونه كه نبوت و راهنمايى را به يك معنا مى‏داند . بر اين اساس، رهبرى برخاسته از اصول دين و امرى مبتنى بر اعتقادات بنيادين اسلامى است و با توجه به جايگاه ويژه‏اى كه امر رهبرى در نظريه‏هاى نوين مديريت پيدا كرده، تا آنجا كه آن را عنصرى فراتر از مديريت مى‏دانند (در عين حال كه در خلال مباحث مديريت طرح مى‏شود) ضرورت پردازش نظريه رهبرى در اسلام جلوه بيش‏ترى مى‏يابد و مى‏تواند كمك خوبى به مديريت‏پژوهان نيز به حساب آيد .



اصلى‏ترين نظريه و ديدگاه استاد شهيد در خصوص رهبرى را مى‏توان در «يادداشتهاى رهبرى و مديريت‏» ايشان جستجو كرد كه در حقيقت هسته مركزى بحث‏به حساب مى‏آيد و شاخ و برگ مطلب را در آثار ديگرش يافت . آن شهيد عزيز، منابع مورد نظر خود در بحث رهبرى را با ارجاع به آنها روشن نموده و كارپژوهشگر را آسان كرده است . وى در اين يادداشتها مطالب ويژه رهبرى را از ساير آثار خويش برگزيده و با دادن نشانى، به محقق اين امكان را مى‏دهد كه به توسعه بحث در چهار چوب ديدگاه استاد شهيد همت گمارد .



1 . تعريف رهبرى


در كاوشى دقيق و جامع، با عنوان «پديده رهبرى‏» ، كه توسط يكى از پردازشگران نظريه رهبرى تنظيم شده است، تعريف‏هاى رهبرى اجتماعى از ديدگاه دانشمندان مغرب زمين را طبقه بندى مى‏كند . تعاريف رهبرى در اين تلاش به 12 گروه طبقه بندى شده و در هر گروه، تعدادى از تعاريف كه وجه مشترك دارند، به عنوان نمونه عرضه گرديده است . كوشش براى اين طبقه بندى به منزله جزو ضرورى شناخت دقيق رهبرى قملداد شده است، در پايان نتيجه‏گيرى شده كه تعريفها در واقع بيانگر ابعاد گوناگون پديده رهبرى هستند و بر حسب كاربرد، ممكن است از يك تعريف خاص و يا تعريفى مركب از اين ابعاد استفاده گردد . (1)



استاد شهيد مطهرى در اين زمينه مى‏نويسد:



«رهبرى و مديريت در عرف امروز، با همه توسعه و شمولى كه پيدا كرده است، اگر بخواهيم مرادف و همانندى براى آنها در مصطلحات اسلامى پيدا كنيم، بايد بگوييم: ارشاد (2) و رشد يا هدايت و رشد . قدرت رهبرى همان قدرت بر هدايت و ارشاد است در اصطلاحات اسلامى‏» (3)



اين تعريف، در مقابل آن حجم از تعاريف طبقه بندى شده، مى‏تواند روشن كننده غوامض باشد . پردازش استاد شهيد نسبت‏به تعريف خويش، بر اين روشنگرى مى‏افزايد . ايشان در تعريف رشد كه هسته اصلى تعريف است، مى‏نويسد:



«رشد در اصطلاح عرف و معمولى ما، يك كيفيت جسمى است و وصف اندام است، قامتها و اندام‏ها در اصطلاح و در عرف امروز فارسى، متصف به صفت رشد مى‏شود ولى در اصطلاح فقه اسلامى يك كيفيت روحى است‏يعنى نوعى بلوغ است در مقابل بلوغ جسمى . مى‏گويند كودك پس از بلوغ جسمى، بايد بلوغ روحى نيز پيدا كند تا ثروت را در اختيارش بگذاريم و مى‏گويند تنها بلوغ جسمى براى ازدواج كافى نيست، رشد; يعنى بلوغ روحى نيز لازم است . مقصود از رشد و بلوغ روحى شايستگى و قدرت تشخيص، درك سود و زيان و لياقت اداره و بهره بردارى است‏به عبارت ديگر، رشد عبارت است از شايستگى و لياقت‏براى نگه دارى و استفاده و بهره بردارى صحيح از وسائل و سرمايه‏هاى حيات .» (4)



در جاى ديگر مى‏افزايد:



«يكى از سرمايه‏ها و بلكه مهم‏ترين سرمايه‏ها، سرمايه‏هاى انسانى است و اداره اين سرمايه، نگه‏دارى آن، هدر ندادن آن، استفاده و بهره‏بردارى صحيح از آن، رشد (است) .» (5)



در جاى ديگر مى‏افزايد (6)



«رشد بهره بردارى از سرمايه‏هاى انسانى و اداره و به كار گرفتن آنها و پرورش دادن آن‏ها و بهره بردارى از آنها و سامان دادن و سازمان دادن به آن نيروها و آزاد كردن و حرارت بخشيدن و از سردى افسردگى و جمود خارج كردن آنها و باز كردن آنها; يعنى پاره كردن زنجيرهاى معنوى و روحى آنها كه .(. . و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم . .). . (7) اين چنين رشدى همان است كه امروز به نام مديريت و يا رهبرى ناميده مى‏شود .»



با قدرى دقت در تعريف بالا و پردازش آن، كه مى‏تواند «نظريه رشد» قلمداد شود . نقطه اشتراك تمامى تعاريف طبقه بندى شده، كه عبارت شد «از يك فرآيند نفوذ، كه بدان وسيله نفوذ ارادى رهبر به پيروان اعمال مى‏گردد .» (8) در اين تعريف ديده مى‏شود، بلكه فرآيند نفوذ را هم و حتى برآيند آن را نيز مشاهده مى‏كنيم .



2 . خاستگاه رهبرى


همانگونه كه گفته شد، منشا و اساس رهبرى، اصل امامت است; استاد مى‏نويسد:



«ميان نبوت و امامت فرق است، اولى راهنمايى است و دومى رهبرى، همچنانكه راهنمايى دينى نوعى رهنمايى است كه از افق غيب بايد رسيده باشد; يعنى راهنما بايد غيبى باشد . رهبرى نيز اين چنين است و اينكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و برخى پيامبران ديگر، هم راهنما بوده‏اند و هم رهبر و ختم نبوت، ختم راهنمايى الهى است نه ختم رهبرى الهى ... وظيفه نبى تبليغ است; «و ما على الرسول الا البلاغ‏» ولى وظيفه امام اين است كه ولايت و سرپرستى و رهبرى كند بر كسانى كه رهبرى او را پذيرفته‏اند .» (9)



«شيعه همانگونه كه نبوت; يعنى راهنمايى دينى را از جانب خدا مى‏داند، رهبرى دينى را نيز من جانب الله مى‏داند . در اين جهت ميان راهنمايى و رهبرى تفكيك نمى‏كند . پيامبران بزرگ، هم راهنما بوده‏اند هم رهبر . ختم نبوت ختم راهنمايى الهى، با ارائه برنامه و راه است، اما ختم رهبرى الهى نيست .» (10)



«نبوت از نوع راهنمايى و امامت از نوع رهبرى است و اين دو، موردا عامين من وجه هستند . ممكن است كسى فقط راهنما باشد و رهبر نباشد; مانند همه مبلغان درست ما (روشن است آنانكه تبلغشان نادرست است از بحث‏خارج‏اند) اينها كنارى ايستاده و راه و چاه را به ديگران ارائه مى‏كنند و مى‏گويند «تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال‏» ، ممكن است‏به عكس، كسى رهبر باشد ولى راهنما نباشد; يعنى راهى است آشكار و هدفى است مشخص ولى نياز به نيرويى است كه قدرتها را متمركز و متشكل كند و سازمان بخشد و نيروهاى خفته را بيدار و ناشكفته را به سوى سازندگى و ابتكار بسيج كند . همچنانكه ممكن است‏يك شخص در آن واحد، هم رهبر باشد هم راهنما .» (11)



در عبارات بالا امامت مرادف رهبرى گرفته شده; يعنى راهى كه نبى و پيامبر نشان داده است، توسط رهبر و پيروان رهبر طى مى‏شود . شايد بتوان گفت كه نبوت «ارائه طريق‏» و امامت «ايصال الى المطلوب‏» است . (12)



اين بحث كه پيش از انقلاب در حسينيه ارشاد، توسط استاد بيان شده، تحليلى است از امامت در مقابل عالمان اهل سنت كه امامت را منحصر در حكومت و رهبرى سياسى - اجتماعى مى‏دانند كه در آن نياز به نص نيست، تا تنصيص پيامبر نسبت‏به امام بعدى را نفى كنند . (13) استاد در كتاب امامت و رهبرى، كه ملهم امامت مرحوم محمد تقى شريعتى است، (14) سعى بر اين دارد كه از كتاب خلافت وامامت را فراتر و كامل‏تر از مبناى رهبرى ظاهرى يا حكومت‏بداند . او مى‏نويسد:



«حكومت‏يكى از شاخه‏هاى امامت است . امروز اين اشتباه خيلى تكرار مى‏شود; تا مى‏گويند امامت، متوجه مساله حكومت مى‏شوند، در حاليكه مساله حكومت از فروع و يكى از شاخه‏هاى خيلى كوچك مساله امامت است .» (15)



در كتاب ولاءها و ولايت‏ها، ايشان براى امامت چهار شان ولايى قائل شده‏اند، (16) كه عبارتند از: «ولاء محبت، ولاء مرجعيت، ولاء زعامت و ولاء تصرف‏» كه مراد از ولاء محبت، دوست داشتن امام است كه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته شده (17) و مراد از ولايت مرجعيت، همان برترى و تسلط علمى است كه امام دارد و همگان در مسائل خود بايد به ايشان رجوع كنند و سوم ولاء تصرف است كه نوعى ولايت تكوينى است كه به اذن خدا مى‏تواند در عالم وجود تصرف كند و نهايتا ولاء زعامت است كه در قيقت‏شاخه رهبرى اجتماعى امامت است كه اين مقاله، آن را مطمح نظر خود دارد . ولى به هر حال مساله رهبرى تبلور و تجلى امامت‏به معناى عام است . استاد اصرار دارد كه اهل سنت امامت را منحصر در بعد ولاء زعامت كرده‏اند تا بگويند نياز به تنصيص نبى صلى الله عليه و آله نيست;



«با اين معنا از امامت، حق با اهل سنت است . حضرت حجت در زمان غيبت كه نمى‏توانند زمامدار مسلمين باشند» (18)



با معناى فراگير از امامت كه استاد بيان مى‏كنند، رهبرى اجتماعى در عين اصولى بودن، مى‏تواند از فروع محسوب شود . به هر حال خاستگاه رهبرى در فرهنگ اسلامى ريشه در فرهنگ وسيع و عميق امامت دارد و از شعبه‏هاى ولايت و هدايت توحيدى است كه در نبوت و امامت تجلى مى‏يابد و ظاهرترين شكل آن، رهبرى اجتماعى است . بر اين اساس، رهبرى اسلامى داراى چنين پشتوانه غنى باطنى و معنوى بوده و متصديان آن بايد از چنين اعتقادات و التزامات علمى و عملى برخوردار باشند .



3 . ضرورت رهبرى


استاد در حاشيه كتاب «از كجا آغاز كنيم‏» (19) مى‏نگارند:



«يكى از نتايج منطق ديالكتيك اين است كه نياز جامعه را به هدايت و رهبرى نفى مى‏كند . حداكثر نياز جامعه به روشنفكر و رهبر طبق اين منطق اين است كه توده را واقف به ناهنجاريها و تضادها و نابرابريها بكند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نمايد تا حركت ديالكتيكى ايجاد شود . و چون حركت جبرى است و عبور از «تز» و «آنتى تز» و «سنتز» لايتخلف است، جامعه خود به خود راهش را طى مى‏كند و به تكامل منتهى مى‏گردد .»



و سپس در پاسخ مى‏گويند: (20)



«جامعه بيش از هر چيز نياز به رهبرى و هدايت و امامت دارد، لازمه جبرى تضادها تكامل نيست، تكامل بدون هدايت و پيشوايى و رهنمايى و رهبرى غير ميسر است .» «اساسى‏ترين مسائل ارباب امامت اين است كه مولود چه نيازى است؟» (21) «مساله ديگر مساله نياز به رهبر و رهبرى است كه اين بيت القصيده و زير بناى تعليمات انبياء است در مذهب شيعه مساله امامت مبتنى بر اصل نياز به رهبرى يك مقام معصوم و فوق خطا است .» (22)



«حديثى معروف كه از ورقه نقل كرده‏ايم، از رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه فرمود: اگر دو نفر (يا سه نفر) در سفر بوديد، يكى را به عنوان رييس و مدير خود انتخاب كنيد» نشان مى‏دهد كه اسلام نياز انسان به رهبرى و نظم را تا چه اندازه اهميت مى‏دهد .» (23)



قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن



ظلمات است‏بترس از خطر گمراهى



«هلك من ليس له حكيم يرشده ...» (24)



«بشر به رهبرى هم نياز دارد . نيازمند است‏به افراد يا گروه يا دستگاهى كه قوا و نيروهاى وى را بسيج كنند . حركت دهند . سامان و سازمان بخشند .» (25)



«اين سرمايه‏هاى انسانى; يعنى انسانها، نيازمند به مديريت و رهبرى و اكتشاف و استخراج هستند; همچنانكه نفت نيازمند اكتشاف و استخراج و تصفيه و بهره بردارى است . بشر به عكس حيوانات كه مجهز به نيروى خودكار غريزه‏اند، فاقد غريزه است و در هدايت نيازمند به تحصيل و اكتساب و به عبارت ديگر نيازمند به راهنمايى و رهبرى است و مساله نيازمندى بشر به رهبرى اساس تعليمات انبيا و فلسفه بعثت انبيا است . بعثت رسول الله بر اساس فلسفه نيازمندى بشر به راهنمايى و رهبرى و مديريت است .» (26)



عبارات پيشين، ضمن تبيين مجدد خاستگاه رهبرى، ضرورت و نياز به رهبرى را به خوبى روشن مى‏كند . به ظاهر، افزون بر طرفداران نظريه ديالكتيك كه نياز به رهبرى را زير سؤال مى‏برند و پاسخ خود را از استاد گرفتند، خوارج نهروان نيز از جمله مخالفان نياز به رهبرى هستند . ايشان در مقاله دهم از سلسله مقالات سيرى در نهج البلاغه (27) تصريح مى‏كنند كه نظر خوارج مبنى بر اينكه قرآن كافى است و نيازى به حكومت و دستگاه مديريت و رهبرى نيست، غلط است و با اشاره به جمله اميرالمؤمنين عليه السلام (28) كه به آنها فرمود: «مردم را از فرمانروايى نيك يا بد چاره‏اى نيست‏» نتيجه مى‏گيرد كه (29) «دستگاه حكومت از آن جهت «حكومت‏» ناميده مى‏شود كه حافظ امنيت داخلى و خارجى است و مجرى قانون است و از آن جهت «امامت‏» ناميده مى‏شود كه مشتمل بر رهبرى است، نيروها را به حركت در مى‏آورد و بسيج مى‏كند و سازمان مى‏بخشد و استعدادها را شكوفا مى‏كند .» بنابراين، از ديد استاد شهيد، نياز به حكومتى كه به رخ خوارج كشيده شد، در باطن همان نياز به رهبرى است .



جالب است كه استاد پاسخ مخالفان جديد (طرفداران ديالكتيك) و قديم (خوارج) را در نياز به رهبرى با يك آهنگ پاسخ مى‏دهد و آن نياز انسانها به هدايت و راهنمايى است كه بعثت انبيا هم به همين اساس از طرف خداوند صورت گرفته است .



4 . اصول رهبرى


استاد در تبيين اصول رهبرى، اعتناى زيادى به كتاب «ديباچه‏اى بر رهبرى‏» اثر دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى دارد و با نقل كلمات ايشان، به اصول 3 گانه‏اى در رهبرى اشاره مى‏كند: (30)



1 - اهميت انسان و ذخاير سرشار و نيروهاى نهفته او .



2 - نياز به رهبرى براى اكتشاف و استخراج اين ذخاير (عدم كفايت غريزه) .



3 - شناخت قوانين و مكانيسم‏هاى پيچيده روح انسان (به عنوان كليد رمز تسلط بر دلها) .



استاد اين اصول را با عبارات گوناگون، در چند جاى آثار مربوط به رهبرى بيان مى‏كند و در حقيقت نياز انسان به رهبر و راهنما، به حكم اين سه اصل است كه غير از ملاك نياز به حكومت است . (31)



استاد در يك عبارت به شكل اجمال به هر سه اصل اشاره مى‏كند:



«نياز به مديريت (رهبرى) انسانها، بيش از حيوانات است، گله گوسفند، اداره‏اش با يك چوپان بى سواد است كه مراتع را بشناسد، آبخورها را بشناسد، مانع تفرق شود، مانع گرگ شود، احيانا اگر گوسفندى مريض شد معالجه كند، اما گوسفند دنياى مرموز روحى ندارد، گوسفند نيروهاى سرگردان ذخيره شده ندارد، گوسفند قوانين پيچيده روحى كه لازم است‏شناخته شود، ندارد . گوسفند خليفة الله و مظهر صفات و اسماء و صفات الهى و داراى احسن تقويم نيست، به همين دليل بيش از آنچه گوسفند نيازمند به چوپان است، انسان نيازمند به رهبر است و بيش از تفاوت سطحى چوپان و گوسفند تفاوت سطحى رهبر انسان با خود انسان لازم است; يعنى راهنمايان و رهبران الهى .» (32)



استاد در بيان تفصيلى اصول چنين مى‏نويسد: (33)



«در اسلام اهتمام به هر سه اصل، به نحو روشن ديده مى‏شود . اصل اول: اهميت ذخاير انسانى آن چيزى است كه در اسلام راجع به مقام انسان آمده است كه خليفة الله و مسجود ملائكه و داراى روح الهى است و پيامبران آمده‏اند كه دفائن عقول را ظاهر كنند و اينكه: اى انسان، «خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلي‏» «... و سخرلكم ما في السموات و ما فى الارض ...» (34) «... خلق لكم ما في الارض جميعا ...» (35) «و جعلنا لكم فيها معايش ...» (36) ، «... هو انشاكم من الارض و استعمركم فيها ...» . (37)



و اصل دوم همان است كه گفتيم اساس فلسفه بعثت انبياست (در بحث نياز به رهبرى، به شكل مستوفى به آن پرداخته شد) و اصل سوم اين است كه انسانها به مثابه صندوق رمز هستند، گشودن كتاب روح و جلب همكارى آنها بيش از هر چيز آگاهى و ظرافت مى‏خواهد نه زور و قوانين، قوانين رفتار انسانى را بايد مثل قوانين فيزيك و شيمى و فيزيولوژى كشف كرد، نه وضع .» (38)



استاد معتقد است كه براى درك توجه اسلام به اصول رهبرى، بايد دو راه را طى كرد: (39)



1 - مطالعه سيره (40) اوليا، به خصوص سيره نبوى و علوى .


استاد مدعى است كه سيره رهبرى علوى و نبوى، داراى مشخصه‏هاى زير است:



الف - كاملا بر اصول دقيق رهبرى منطبق است .



ب - نتايجى كه گرفته‏اند بى سابقه است .



ج - علت موفقيت آنها عبارت است از: در اختيار داشتن كليد رمز، كه از جانب خداى انسان به آنها ارزانى شده است .



د - اين سيره‏ها متنوع‏اند در لشكر كشى، در سياست و در تبليغ، ولى در اصول رهبرى مشترك‏اند .



ه - دانش اداره كردن انسان .



2 - مطالعه دستورات اسلام در مورد رهبرى .


دستور العمل‏هاى آن بزرگواران به نمايندگان خود، در مقام رهبرى مردم، مثل آنچه كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به معاذبن جبل فرمود، كه در سيره ابن هشام آمده است: (41)



«يسر و لا تعسر و بشر و لا تنفر و صل بهم صلاة اضعفهم‏» . «بر آنها نه سخت، كه آسان گير . با سخت‏گيرى نمى‏توان بر كسى رهبرى كرد . بشارت بده، مزاياى دنيوى و اخروى اسلام را به مردم بگو . نويدهاى اسلام را گوشزد كن . ميل آنها را برانگيز، ترغيبشان كن . از راه تخويف و ايجاد هراس وارد نشو . كارى نكن كه مردم احساس تنفر كنند و مراقب ضعيف‏ترين مامومين باش‏» . (42)



«و همچنين، مخصوصا دستورالعمل‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام به حكام و واليان خود را نصب العين خويش قرار ده; مانند آنچه كه به عثمان بن حنيف، قثم بن عباس، محمد بن ابى بكر، ابن عباس و بالاخص آنچه به مالك اشتر نوشته است، كه صدها نكته روانى و اجتماعى مربوط به مديريت و رهبرى و اصول و فروع آن مى‏توان كشف كرد . متاسفانه، فلسفه اين دستورها را نمى‏دانيم، فلسفه اساسى زهد را كه مربوط است‏به متد رهبرى، نمى‏دانيم و همه را حمل بر دنيا گريزى و از زندگى گريزى مى‏كنيم .» (43)



در مجموع، استاد معتقد است كه تا اهميت انسان دانسته نشود، راز و رمزش ناشناخته مى‏ماند، نياز و رهبر خواهى او محرز نگردد، نمى‏توان رهبرى واقعى انسانها را مدعى شد - و رهبرى در فرهنگ اسلامى، در سيره عملى و نظرى معصومين عليه السلام مبتنى بر اعمال اين اصول سه گانه بوده و هر كس مى‏خواهد با فرهنگى اسلامى رهبرى كند، بايد اين اصول را مراعات كند و براى مراعات اين اصول، راهى جز مطالعه سيره معصومين و دستورات آنها در مقام رهبرى نيست، بايد اين سيره نظرى و عملى معصومان مطالعه شود تا شناخته شود و با اقتباس از آنها، به رهبرى انسانها پرداخت و خود و آنها را به رشد و تعالى سوق داد .



5 . شرايط رهبرى (44)


الف - پيش قدمى



ب - همدردى (زندگى در سطح عامه)



ج - قدرت سازمان بخشى



د - شناخت لياقت افراد براى كارهاى محوله



ه - مؤمن ساختن افراد به هدف كلى اجتماعى



و - جذب و علاقه و محبت‏به افراد .



ز - شناخت وضعيت زمانى



ح - ايمان و اعتماد به هدف



ط - ايمان و اعتماد به موقعيت، عدم ترديد و دو دلى، اعتماد به نفس (رسول خدا و ايمان و موفقيتش در رسالت - ايضا ايمان امام حسين به نتيجه كارش)



ى - حسن تشخيص



ك - سرعت تشخيص



ل - قاطعيت



م - تصميم (عدم ترديد و دودلى در انتخاب كارها، همچنانكه نسبت‏به اصل هدف نيز نبايد مردد و دو دل باشد)



ن - شهادت و عدم هراس از عواقب اقدام



س - پيش بينى



ع - اقدامات احتياطى براى شكست



ف - ظرفيت تحمل عقايد مخالف; سعه صدر (آلة الرئاسة سعة الصدر)



ص - شهامت قبول مسؤوليت‏شكست



ق - تقسيم مناسبت كار و نيروى انسانى



ر - از همه بالاتر قوت اراده و شخصيت و تحت تاثير قرار دادن اراده‏ها و تسخير اراده‏ها كه بى اختيار از اراده او تبعيت كنند و اين با نوعى قدرت القا و تلقين همراه است . اين جهت‏بود كه رسول خدا را داراى قدرت مرموز جادو مى‏دانستند، حال آنكه ظمت‏شخصيت‏بود .



استاد تقريبا تمام شرايط پيشگفته را از كتاب ديباچه‏اى بر رهبرى (45) نقل مى‏كند، البته با قدرى اختلاف و به دنبال آن برخى شرايط منفى را نيز از آن منبع مى‏آورد كه عبارتند از:



فقدان اعتماد به نفس، ترديد و شك در اخذ تصميم، هراس از عواقب احتمالى هر اقدام (در مقابل شهامت اقدام)، دست و پا گم كردن در برابر پيشامدهاى ناگهانى، عدم تحمل انتقاد و عقايد مخالف، فقدان شكيبايى براى نيل به مقصود، عقده رياست و قبضه‏گرى (انحصارطلبى) داشتن، از هر كس اطاعت كوركورانه خواستن، خودستايى، مردم گريزى، روگردانى از مطالعه و اخذ اطلاعات، افسر دگى از پيشرفت ديگران، بى اعتنايى به نيازمنديهاى انسانى و عاطفى مردم .



و در پايان، نويسنده كتاب مى‏نويسد: «هر كسى كه شرايط بالا را فاقد باشد، قادر نخواهد بود نيروهاى شگرف و ناشكفته خلق‏ها را به سوى سازندگى و ابتكار بسيج دهد و بى سامانيها را سامان بخشد .» (46)



از آنجا كه روش استاد شهيد اين است كه در پايان هر يادداشت، اگر نقدى داشته باشد صريح مى‏نويسد، مشخص مى‏شود كه شرايط مندرج در كتاب ديباچه‏اى بر رهبرى، مورد پذيرش ايشان است .



اكنون مناسب است‏شرح بعضى از شرايط بالا از قلم استاد اشاره شود .



ايمان و اعتقاد به هدف


«يكى از شرايط رهبر، ايمان و اعتماد به نفس و به عبارت ديگر ايمان به موفقيت است; آنچنانكه رسول‏الله صلى الله عليه و آله در روزهاى اول رسالت‏خود سخن از اطاعت رم و ايران به ميان مى‏آورد و مورد تمسخر قريش و بنى هاشم قرار مى‏گرفت «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ...» (47) امام حسين عليه السلام نيز به قيام خود و نتيجه آن ايمان و اطمينان داشت كه در اين راه به ابوهره ازدى يا ديگرى فرمود: اينان مرا خواهند كشت اما بعد «اذل من قوم الامة بافرام المرئه‏» خواهند شد .» (48)



همدردى


در كتاب سيرى در نهج البلاغه (49) بحث مفصلى در خصوص زهد توسط استاد طرح شده كه فلسفه آن بيان همدردى رهبر با مردم است . (50) وى مى‏نويسد (51) : هم دردى و شركت در غم ديگران، مخصوصا در مورد پيشوايان است كه چشم‏ها به آنان دوخته است، اهميت‏بسزايى دارد . على عليه السلام در دوره خلافت، بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى‏كرد و مى‏فرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند» . (52) و هم آن حضرت مى‏فرمود: «آيا به عنوان و لقب اميرالمؤمنين عليه السلام كه روى من نهاده و مرا با آن خطاب مى‏كنند، خودم را قانع سازم و در سختى‏هاى روزگار با مؤمنين شركت نداشته باشم و يا در فقيرانه زندگى كردن، امام و پيشواى آنها نباشم؟ ...» (53)



على عليه السلام اگر شخص ديگرى را مى‏ديد كه اين اندازه بر خود سخت مى‏گيرد، او را سرزنش مى‏كرد و هنگامى كه با اعتراض روبرو مى‏شد كه پس تو خودت چرا اين اندازه بر خودت تنگ مى‏گيرى؟! پاسخ مى‏داد: «من مانند شما نيستم، پيشوايان وظيفه جداگانه‏اى دارند (چنانكه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زياد حارث پيدا است) . (54)



در همين راستا، استاد شهيد (55) از جلد نهم بحار، به نقل از كافى، از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند كه مى‏فرمود:



«خداوند مرا پيشواى خلق قرار داده است و به همين سبب بر من فرض كرده است كه زندگى خود را در خوراك و پوشاك، در حد ضعيف‏ترين طبقات‏اجتماعى قرار دهم تا از طرفى مايه تسكين آلام فقير و از طرف ديگر سبب جلوگيرى از طغيان غنى گردد» . (56)



و در پايان نتيجه مى‏گيرد (57) «زهدهاى ناشى از همدردى و شركت در غم ديگران به هيچ وجه با رهبانيت همريشگى ندارد و مبنى بر گريز از اجتماع نيست‏بلكه راهى است‏براى تسكين آلام مردمان .»



جلب علاقه و محبت افراد


استاد در كتاب جذاب جاذبه و دافعه على عليه السلام مى‏نويسد: (58) نيروى محبت، از نظر اجتماعى نيروى عظيم و مؤثرى است . بهترين اجتماع‏ها آن است كه با نيروى محبت اداره شود: محبت زعيم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعيم و زمامدار .



علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگى است‏براى ثبات و ادامه حيات حكومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمى‏تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعى را رهبرى كند و مردم را افرادى با انظباط و قانونى تربيت نمايد ولو اين‏كه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند . مردم آن گاه قانونى خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببينند و آن علاقه‏ها است كه مردم را به پيروى و اطاعت مى‏كشد . قرآن كريم خطاب به پيغمبر مى‏فرمايد: (59)



«به موجب لطف و رحمت الهى، تو برايشان نرم دل شدى كه اگر تندخوى و سخت دل بودى از پيرامونت پراكنده مى‏شدند، پس از آنان در گذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار با آنها مشورت كن‏»



در اين‏جا علت گرايش مردم به پيغمبر صلى الله عليه و آله را علاقه و مهرى دانسته كه نبى گرامى صلى الله عليه و آله نسبت‏به آنها مبذول مى‏داشت .



«اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در فرمان خويش به مالك اشتر، در باره رفتار با مردم چنين توصيه مى‏كند: (60)



«احساس مهر و محبت مردم را و ملاطفت‏با آنها را در دلت‏بيدار كن . از عفو و گذشت‏به آنان بهره‏اى بده، همچنانكه دوست‏دارى خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره‏مند گرداند . قلب زمامدار بايستى كانون مهر و محبت‏باشد نسبت‏به ملت . قدرت و زور كافى نيست، با قدرت و زور مى‏توان مردم را گوسفندوار راند ولى نمى‏توان نيروهاى نهفته آنان را بيدار كرد و به كار انداخت . نه تنها قدرت و زور كافى نيست، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافى نيست‏بلكه زمامدار همچون پدرى مهربان بايد قلبا مردم را وست‏بدارد و نسبت‏به آنان مهر بورزد . بايد شخصيتى جاذبه‏دار باشد و نسبت‏به آنها مهر بورزد و هم بايد داراى شخصيتى جاذبه‏دار و ارادت آفرين باشد تا بتواند اراده و همت آنان و نيروهاى عظيم انسانى آنان را در پيشبرد هدف مقدس خود به خدمت‏بگيرد .» (61)



اما استاد در جاى ديگر مى‏نويسد: «محبتى كه خدا به رسولش دستور مى‏دهد، (62) آن نيست كه با هر كسى مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم، با او طورى رفتار كنيم كه خوشش بيايد و لزوما به سوى ما كشيده شود . محبت اين نيست كه هر كسى را در تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضا كنيم . اين محبت نيست نفاق و دورويى است . محبت آن است كه با حقيقت توام باشد . محبت‏خير رساندن است .» (63)



در جاى ديگر مى‏نويسد:



«على از مردانى است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است . شايد در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه‏اى به نيرومندى جاذبه و دافعه على پيدا نكنيم . دوستانى دارد، عجيب و تاريخى، فداكار، با گذشت و ...» (64) «و به همين شدت دشمنان سر سخت دارد; دشمنانى كه از نام او به خود مى‏پيچند . على از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك مكتب موجود است، به همين جهت گروهى را به خود مى‏كشد و گروهى را از خود طرد مى‏نمايد . آرى على شخصيت دو نيرويى است .» (65)



تاكيد ما بر نظريه استاد نسبت‏به رهبرى على عليه السلام با اين توجه است كه پيشتر فرمود براى درك توجه اسلام به اصول رهبرى، بايد سيره علوى و نبوى را شناخت، (66) لذا وقتى از شرايط رهبرى على عليه السلام سخن مى‏گوييم، در حقيقت از نظر استاد، شرايط رهبرى اسلامى را بيان كرده‏ايم .



بنابراين، بايد اينگونه گفت كه يكى از شرايط رهبرى، جاذبه و دافعه حقيقى و نيرومند است، نه فقط جلب و علاقه محبت مردم .



ظرفيت تحمل عقايد مخالف


اين عنوان، يكى ديگر از شرايط رهبرى است . در اين زمينه استاد مى‏نويسد: «اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد، اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما در دنيا كمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند .» (67)



از شرح ساير شرايط به علت اختصار مقاله صرف نظر مى‏كنيم .



6 . روش رهبرى


استاد در اين زمينه معتقد است:



«شيوه رهبرى، ممكن است مستبدانه، تحميلى و صددرصد فردى باشد و ممكن است‏شورايى و هم انديشانه و همكارانه باشد .



البته در افراد عادى لازمه شيوه فردى و مستبدانه اين است كه فرد تمام دستورها و سياست لازم را خود به پيروان خود ديكته كند و به مشورت تن ندهد، تشويق و يا توبيخ اتفاقى پيروان در درجه اول منوط به دادرسى و احساس شخصى خود او باشد و به قول «ديباچه‏اى بر رهبرى‏» صفحه 77: رهبر خود سالار باشد» (68)



و لازمه رهبرى مشورتى و همكارانه اين است كه رهبر راه حلهاى لازم را از خلال پيشنهاد پيروان خود كشف كند و به قول آن كتاب (ديباچه‏اى بر رهبرى) مردم سالار باشد .



ولى علاوه بر آنچه در بالا گفته شد; يعنى قطع نظر از نياز رهبر به اينكه راه حلهاى مشكلات خود را از پيشنهادهاى پيروان خود كشف كند، رهبرى مشورتى مستلزم شخصيت دادن به پيروان و به حساب آوردن آنها است و هرگونه حقارتى را از آنها دور مى‏سازد و اين جهت، بيشتر آنها را به همكارى و پيروى تشويق و نيروهاى آنها را بسيج مى‏سازد .



ايشان معتقدند «آيه كريمه «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ...» (69) نقش رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله عليه و آله را روشن مى‏كند .» (70)



از جمع دو عبارت بالا مناسب‏ترين شيوه در رهبرى از نظر استاد، همان شيوه شورايى و هم انديشانه است كه نمونه بارز آن در رهبرى خلاق و فعال رسول الله صلى الله عليه و آله جلوه‏گر است .



7 . رهبرى و حقوق مردم


در يكى از مقالات كتاب «سيرى در نهج البلاغه‏» در اين رابطه آمده است:



«احتياجات بشر در آب و نان و جامه و خانه، خلاصه نمى‏شود . يك اسب يا يك كبوتر را مى‏توان با سير نگه‏داشتن و فراهم كردن وسيله آسايش تن، راضى نگه‏داشت ولى براى جلب رضايت انسان عوامل روانى به همان اندازه مى‏تواند مؤثر باشد كه عوامل جسمانى .» (71)



حكومت‏ها ممكن است از نظر تامين حوايج مادى مردم يكسان عمل كنند، در عين حال از نظر جلب و تحصيل رضايت عمومى يكسان نتيجه نگيرند، بدان جهت كه يكى حوايج روانى اجتماعى را بر مى‏آورد و ديگرى چنين نمى‏كند .



يكى از چيزهايى كه رضايت عموم بدان بستگى دارد، اين است كه حكومت‏با چه ديدى به توده مردم و به خود مى‏نگرد با اين نگاه كه آنها برده و مملوك و خود مالك و صاحب اختيار است؟ و يا با اين نگاه كه آنها صاحب حق‏اند و او خود، تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت نخست هر خدمتى انجام دهد، از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان انجام مى‏دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مى‏دهد . اعتراف حكومت‏به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حاكميت آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضايت و اطمينان آنان است .



در ادامه مطلب فوق، استاد شهيد از پيوند تصنعى كه كليسا ميان اعتقاد به خدا و نفى حق حاكميت مردم و بالالزام ميان حق حاكميت مردم و نفى خدا بر قرار كرد، ياد مى‏كند و آن را عامل مهمى در روگرداندن مردم از دين و مذهب مى‏داند، در حقيقت اصل «مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم‏» تثبيت‏شد . (72)



«اصل رهبر براى مردم، نه مردم براى رهبر»



استاد به جاى اصل تاسيس شده توسط رهبران كليسا، اصل مترقى و انسانى ديگرى را جايگزين مى‏كند كه ناظر بر اعتراف به حقوق مردم در رهبرى اسلامى است . ايشان از قول ژان ژاك روسو مى‏نويسد:



«فيلون (حكيم يونانى اسكندرانى در قرن اول ميلادى) نقل مى‏كند كه كاليگولا (امپراتور خونخوار رم) مى‏گفته است: همان قسمى كه چوپان طبيعتا بر گله‏هاى خود برترى دارد قائدين قوم جنسا بر زيردستان يا رعايا خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مى‏گرفته است كه آنها نظير خدايان، و رعايا نظير چهارپايان مى‏باشند» (73)



استاد در ادامه مباحث فوق، از فيلسوفانى نظير «هابز» و گرسيوس (74) و نيز خود روسو عباراتى مى‏آورد و در يك جمع بندى حاصل اين نظريات را منشا انديشه‏اى خطرناك و گمراه كنند مى‏داند كه در قرن جديد ميان بعضى از دانشمندان اروپايى پديد آمد كه در گرايش گروهى به ماترياليسم سهم بسزايى دارد . و خلاصه آن، مساوى بودن حق حاكميت ملى‏يابى‏خدايى بود و اين انديشه كه مردم براى رهبرند و نه مردم براى رهبر . (75)



ايشان معتقد است رهبرى در فرهنگ اسلامى كاملا بر عكس است:



«در منطق قرآن امام و حكمران، امين و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست، از اين رو (حكمران و مردم) اگر بنا ست‏يكى براى ديگرى باشد، اين حكمران است كه براى توده محكوم است نه توده محكوم براى حكمران . سعدى همين معنى را بيان كرده، آنجا كه گفته است: گوسفند از براى چوپان نيست



بلكه چوپان از براى خدمت اوست .» (76)



در كتاب امامت و رهبرى، در تفسير عبارات سيرى در نهج البلاغه چنين مى‏گويد:



«در آن مقاله گفتيم (77) كه واژه رعيت، على‏رغم مفهوم منفورى كه اخيرا در زبان فارسى پيدا كرده، متضمن مفهوم حاكم و رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر و حاكم . و ايضا گفتيم (78) كه از آيه كريمه (ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل) بهترين مفهوم اينكه حاكم امانت‏دار مردم است و به عبارت ديگر، اصل رهبر براى مردم و نه مردم براى رهبر، استفاده مى‏شود .» (79)



ايشان در همين باره مى‏نويسد: «برخى معتقدند علت اينكه پيامبران حنيف، همه يا اكثرشان مبعوثان چوپان بوده‏اند، اين است كه عملا تمرين رهبرى كنند و مخصوصا فاصله فكرى آنها با امت، آنان را از رهبرى مايوس نكند، ولى البته هر رهبرى فطرى غير معصوم، نيازمند به تجربه و تعلم و اكتساب است، وقتى كه پيامبران تمرين چوپانى مى‏كنند تكليف ديگران روشن است .» (80)



بديهى است نظريه استاد در مورد چوپان و گوسفند براى رهبرى و مردم، متضمن توهين به مردم نيست‏بلكه در راستاى همان اصل حياتى (رهبر براى مردم) است .



8 . جايگاه خطير رهبرى


استاد در اين خصوص مى‏نويسد:



«اما مطلبى كه مسخره است و از بى‏خبرى مردم، حكايت مى‏كند، اين است كه هر كس كه مدتى فقه و اصول خواند و اطلاعات محدودى را در همين زمينه كسب كرد و رساله‏اى نوشت، فورا مريدها مى‏نويسند «رهبر عالى‏قدر مذهب تشيع‏» به همين دليل، مساله مرجع به جاى «رهبر» ، يكى از اساسى‏ترين مشكلات جهان شيعه است و بايد ان شاءالله در يك مقاله‏اى تحت عنوان «يكى از مشكلات اساسى روحانيت‏» اين مطلب را ذكر كنيم، نيروهاى شيعه را همين نقطه جمود جامد كرده است كه جامعه را، كه حداكثر صلاحيت آنها در ابلاغ فقه است‏به جاى رهبر مى‏گيرند و حال آنكه ابلاغ فتوا جانشينى مقام نبوت و رسالت (در قسمتى از احكام) است اما رهبرى جانشينى مقام امامت است (كه هم عهده‏دار ابلاغ فتوا است و هم عهده دار زعامت مسلمين).» (81)



عبارات فوق مرزبندى دقيق رهبرى و مرجعيت را نشان مى‏دهد و نيز برترى مقام رهبرى بر مقام مرجعيت را بيان مى‏كند . و در حقيقت‏بيانگر مطلبى است كه اگر خوب درك شود، از خلط وظايف و اختيارات جلوگيرى مى‏گردد .



به هر حال، از ديد استاد، رهبرى از شاخه‏هاى شجره طيبه نبوت و امامت است كه به ريشه توحيد استوار است و حالتى مقدس به خود مى‏گيرد و شرايط خاصى براى تصدى آن وجود دارد و با همه عظمت، در خدمت مردم و براى مردم است و با آنها مشورت مى‏كند . مستبد نيست و مثل چوپان و راعى است كه رعيت و ملت را به سمت تعالى هدايت مى‏كند و رشد مى‏دهد و اصولا رهبرى اسلامى يعنى رشد و ارشاد .




1) فصلنامه مصباح، ش‏4 - 3، ص‏145، مقاله «پديده رهبرى‏» ، حسن عابدى جعفرى .



2) البته ارشاد در اصطلاح متصوفه كه به معناى رهبرى و دستگيرى است (پاورقى از استاد) .



3) امامت و رهبرى، ص‏209 (انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1368) .



4) همان مدرك .



5) همان مدرك، 221



6) همان مدرك، 222



7) اعراف: 157



8) فصلنامه مصباح، شماره 4 - 3، ص‏158 (كه پيشتر اشاره شد) .



9) امامت و رهبرى، ص‏28



10) همان مدرك، ص 29



11) همان مدرك .



12) امامت و رهبرى، ص‏234



13) همان، ص‏67



14) استاد در جاى جاى كتاب مديريت و رهبرى، از اين كتاب نام مى‏برد و مطالب آن را تاييد و اساس تحليل خود قرار مى‏دهد .



15) همان، صص‏71 - 70 (امامت و رهبرى) .



16) ولاءها و ولايت‏ها، ص‏46



17) شورا: 25



18) امامت و رهبرى، ص‏70



19) اثرى از مرحوم دكتر على شريعتى (حاشيه استاد در صفحه‏39 اين كتاب است) به نقل از كتاب امامت و رهبرى، ص‏23



20) همان، ص‏24 و رجوع شود به ورقه (رهبرى - امامت - ديالكتيك) استاد .



21) همان، ص‏242



22) امامت و رهبرى، صص 11 - 210



23) همان، ص‏211 و سيرى در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص‏120



24) همان (اين عبارات از يادداشتهاى استاداست كه مربوط به عنوان نياز به رهبرى است و معناى حديث اين است كه هر كس يك انسان حكيم او را ارشاد نكند هلاك مى‏شود وهر كس در معاضدت او حركت نكند نيز هم چنين) .



25) مديريت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏319



26) امامت و رهبرى، ص‏226



27) سيرى در نهج البلاغه، صص‏121 - 120 (انتشارات صدرا، چاپ‏22) و امامت و رهبرى، ص‏231



28) نهج البلاغه، خطبه 40



29) امامت و رهبرى، ص‏231



30) مديريت و رهبرى در اسلام، از مجموع آثار ج 3، صص 4 - 321، امامت و رهبرى، صص‏236 و 225



31) امامت و رهبرى، ص‏236 (پاورقى استاد) .



32) همان، 235



33) امامت و رهبرى، صص‏7 - 236 و مديريت و رهبرى در اسلام، ص‏321



34) جاثيه: 13



35) بقره: 29



36) اعراف: 10



37) هود: 61



38) به نقل از كتاب ديباچه‏اى بر رهبرى، ناصرالدين صاحب الزمانى، ص‏25 . همان طور كه در متن ذكر شد، در پردازش اين اصول استاد از اين كتاب بهره كافى برده است‏به خصوص اصل سوم .



39) مديريت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏324



40) همان، صص 7 - 324



41) به نقل از امامت و رهبرى ص‏227 و مديريت و رهبرى در اسلام، ص‏324



42) مديريت و رهبرى در اسلام صص 325 - 324 (ترجمه آزاد از استاد شهيد) (اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچنان نظر استاد را جلب كرده كه بارها در مواضع مختلف آن را تكرار مى‏كند)



43) امامت و رهبرى، ص‏227



44) امامت و رهبرى، صص‏8 - 237



45) ديباچه‏اى بر رهبرى، ص‏26



46) امامت و رهبرى، ص 228



47) بقره: 285



48) يادداشتهاى استاد مطهرى، جلد 4، ص 582



49) سيرى در نهج البلاغه، صص‏266 - 235 (انتشارات صدرا)



50) همان مدرك، 238



51) همان مدرك، 239



52) نهج البلاغه، خطبه 200



53) همان مدرك، نامه 45



54) نهج البلاغه، خطبه 20



55) سيرى در نهج البلاغه، ص‏241



56) بحار، ج‏9، چاپ تبريز، ص‏758



57) سيرى در نهج البلاغه، ص‏242



58) جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص‏61 (انتشارات صدرا) .



59) اعراف: 159



60) نهج البلاغه، نامه 53



61) جاذبه و دافعه على عليه السلام، صص‏63 - 62



62) انبياء: 14 (نفرستاديم تو را مگر كه مهر و محبتى باشى براى جهانيان) .



63) همان مدرك، ص 14



64) جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص‏22



65) جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص‏25



66) مديريت و رهبرى در اسلام، مجموعه آثار، ج 3، ص‏324



67) جاذبه و دافعه على عليه السلام، ص‏143



68) امامت و رهبرى، صص‏19 - 218



69) آل عمران: 159



70) همان مدرك، 213



71) سيرى در نهج البلاغه، ص‏133، امامت و رهبرى، ص‏232



72) ر . ك . به: كتاب علل گرايش به ماديگرى و نيز سيرى در نهج البلاغه، ص‏134، امامت و رهبرى، ص‏232



73) سيرى در نهج البلاغه، ص‏135 (به نقل از قرارداد اجتماعى ژان ژاك روسو) صص‏38 - 37



74) رجل سياسى و تاريخ نويس هلندى كه در زمان لوئى سيزدهم در پاريس به سر مى‏برد . در سال 1625م . كتابى به نام «حق جنگ و صلح‏» نوشته است) .



75) سيرى در نهج البلاغه، ص‏143 و نيز مراجعه شود به علل گرايش به ماديگرى .



76) همان مدرك، ص‏144



77) مراد مقاله مندرج در سيرى در نهج‏البلاغه، ص‏144



78) سيرى در نهج البلاغه، ص‏144، امامت و رهبرى، ص‏233



79) امامت و رهبرى، ص‏233



80) امامت و رهبرى، ص‏228



81) همان مدرك، 228

/ 1