رويكرد گفت و گوى تمدن ها (تلاشى آرمان گرايانه براى وفاق بين المللى)
دكتر ابراهيم متقى(1) تحولات سياسى ايران طى سال هاى 1376 الى 1379, با سرعت قابل توجهى در حال شكل گيرى است. هيچ كس در سال 1375 نمى توانست الگوهاى رفتارى موجود در سياست داخلى و خارجى را پيش بينى نمايد. و به همين سان هيچ يك از محققين نيز قادر نخواهد بود فرآيندهاى سياسى ايران در سال 1380 را از هم اكنون مورد توجه قرار دهد.طبيعت حوادث و رويدادهاى سياسى ايران به گونه اى است كه نمى توان آن را در فرآيندهاى دراز مدت مورد تحليل قرار داد. اين امر ناشى از پيچيده بودن شرايط ژئوپليتيكى جمهورى اسلامى ايران و مولفه هاى مربوط به فرهنگ سياسى آن است. محدود بودن سطح مشاركت سياسى شهروندان ايرانى در نهادهاى سياسى, پايين بودن ظرفيت نهادهاى سياسى جهت جذب تمامى گرايش هاى جامعه و نيز عدم نهادينگى رفتارهاى سياسى را مى توان به عنوان اصلى ترين دلايل ابهام در آينده سياسى كشور دانست. در چنين شرايطى, شاهد دگرگونى در روندهاى سياسى و رويكردهاى عملى جامعه ايران مى باشيم. مهم ترين نماد چنين تغييراتى را بايد در عرصه سياست خارجى و در ارتباط با نگرش ايران نسبت به قدرت هاى بزرگ مورد ملاحظه قرار داد. در دهه اول انقلاب, غرب و كشورهاى غربى به عنوان اصلى ترين دشمن جمهورى اسلامى تلقى مى شدند. در تمامى مساجد, سخنرانى هاى رسمى و متينگ هاى سياسى, فريادهاى (مرگ بر آمريكا) به گوش مى رسيد و جامعه سياسى ايران, سرشار از نفرت, بدبينى و هراس نسبت به واحدهاى غربى و به ويژه ايالات متحده آمريكا بود. در اين دوران, (آمريكا) به عنوان (شيطان بزرگ) ترسيم گرديده و پرچم و نمادهايى از رهبران آن, در گردهمايى هاى سياسى به آتش كشيده مى شد. آنچه كه آمريكا با ايجاد (جامعه غرب زده) و (دولت دست نشانده) فراهم آورده بود, بر اثر آتش انقلاب اسلامى ايران فروريخت و زبانه هاى اين آتش, تا دهه اول انقلاب همچنان نمايان بود.(2)ماركسيست ها, اسلام گرايان و تجددگرايان در سطوح مختلف و با انگيزه هاى متفاوتى, آمريكا و عملكرد گذشته آن را در ايران مورد نكوهش قرار دادند. اين امر منجر به اتخاذ سياست (خصومت متقابل) از سوى مقامات سياسى ايران و آمريكا نسبت به (دشمن سياسى) خود گرديد.(3)ابتكارات عمل گرايان در عرصه سياست خارجى ايران, از سال 1368 آغاز گرديد. اين امر نتوانست سطوح تعارض ميان ايران و آمريكا و همچنين مولفه هاى ايدئولوژيك اسلام گرايى با تمدن غرب را كاهش دهد. جنگ دوم خليج فارس, شكست عراق و فروپاشى اتحاد شوروى نيز تإثير چندانى در روند تعارضات ايران و ايالات متحده آمريكا بر جاى نگذاشت. در نتيجه تداوم فرآيند خصمانه, آمريكايى ها به تدريج وارد مرحله جدىترى در (مهار) و (محدود سازى سياسى ايران) شدند. اگر چه گروگان هاى غربى در لبنان تا مارس 1991 آزاد گرديدند; اما غرب, مبانى رفتارى و ايدئولوژيك آن همچنان در گروگان انقلاب ايران و گروه هاى اسلام گراى آن باقى ماند. كينه انقلابيون و اسلام گرايان ايرانى نسبت به غرب و آمريكا به اندازه اى بود كه تلاش هاى غير مستقيم آقاى هاشمى رفسنجانى و مقاله (مذاكره مستقيم) آقاى عطإ الله مهاجرانى نيز تإثير چندانى در روند روابط دو جانبه بر جاى نگذاشت. اين امر نشان دهنده عمق خصومت ايران نسبت به ماهيت و عملكرد آمريكا و جهان غرب در ايران مى باشد. در تمامى اين دوران, تعارضات ايدئولوژيك و ژئواستراتژيك با شدت هر چه تمام تر پى گيرى مى شد.با گسترش (محافظه كارى جديد) در آمريكا, سطح تضادها و واكنش هاى متقابل آنان نسبت به اسلام گرايى و الگوهاى خصمانه ايران در سياست خارجى خود نسبت به آمريكا, افزايش يافت. اين مسإله زمينه را براى اتخاذ سياست مهار ايران در (مى 1993) به وجود آورد. (مارتين ايندايك), (پاتريك كلاوسون) و (آنتوين ليك) را بايد اصلى ترين افراد تإثيرگذار در سياست خارجى آمريكا نسبت به ايران دانست. افراد يادشده به همراه (وارن كريستوفر) وزير امور خارجه وقت ايالات متحده, جمهورى اسلامى ايران را به عنوان كشورى غيرمطلوب و ياغى تلقى نمودند.اين روند, جدال سياسى جمهورى اسلامى ايران و آمريكا را تبديل به (منازعه هويتى Identifical Conflict ) نمود. در اين شرايط هر يك, ديگرى را به عنوان عنصر نامطلوب در نظام بين الملل مورد توجه قرار مى داد و ارزش هاى غربى در ايران بار ديگر به مثابه نماد شيطانى تلقى گرديد. نسل دوم جامعه انقلابى ايران بدون آن كه وقوف علمى بر روند تحولات ايران داشته باشد و يا اين كه جدال با غرب را تجربه كرده باشد, درگير منازعه اى شورانگيز عليه مظاهر تمدن غرب گرديد. در اين دوران, ستيزش ها از پيچيدگى بيشترى برخوردار مى شدند و بر روند جريانات سياسى ايران نيز تإثيرات عميقى بر جا مى گذاشت. گروه هايى كه اولين بار پرچم مبارزه با آمريكا را در دست گرفته بودند, در دوران جديد به سطح خاصى از تجربه گرايى و عمل گرايى دست يافتند. اين گروه ها را مى توان مجموعه هايى دانست كه روند (عمل گرايى جديد New Pragmatism ) را در ايران آغاز نمودند. آنان از اسفند 1375 حول محوريت آقاى (محمد خاتمى) فعاليت هاى جديدى را شروع كردند. طيف گسترده اى از اين نيروها (خاتمى) را به عنوان مظهر تساهل و قانون گرايى, تلقى مى كردند و به همين دليل, اين طيف موج عظيمى از نيروهاى نهفته در جامعه را وارد عرصه مشاركت انتخاباتى نمود. نتايج حاصل از انتخابات رياست جمهورى ايران در دوم خرداد, به همان ميزانى كه روند تحولات سياسى ايران در عرصه داخلى را تغيير داد, منجر به تغييرات مشهودى در حوزه هاى سياست خارجى و هنجارهاى بين المللى گرديد. آنچه كه در داخل كشور به عنوان (قانون گرايى) مورد ملاحظه واقع مى شد, در عرصه بين المللى نيز تعميم يافت. خاتمى در صدد بود تا بر موج (واقع گرايى Realism ) موجود در نظام جهانى فايق آمده و سياست قدرت را تبديل به (قدرت گفتمانى) نمايد. اين امر يادآور خاطرات ايده آليسم (تئودور ويلسون) در دوران بعد از جنگ اول جهانى است. (ويلسون) نيز بعد از پيروزى كشورهاى فرانسه, انگليس و ژاپن بر جبهه (اتحاد مثلث), با انكار فراقانون گرايى, موج بين المللى گرايى را بر اساس ابطال و انكار (سياست قدرت) ايجاد نمود; اما اين امر دوام چندانى پيدا نكرد و تعارضات ساختارى منجر به جدايى جديد در ستيزش هاى سياسى اروپا و جهان گرديد. روند جديد, زمينه پايان موج ايدهآليسم ويلسونى را در نظام بين الملل در دهه 1930 فراهم آورد. محمد خاتمى, ششمين رئيس جمهور اسلامى ايران نيز در صدد است تا (ايدهآليسم) نهفته در فرهنگ ايرانى را با (عمل گرايى جديد) كه مبتنى بر ضرورت هاى نظام بين الملل است, پيوند دهد. وى مبناى سياست داخلى خود را بر اساس توسعه نهادهاى مدنى و تإكيد بر اصل (دولت پاسخگو) قرار داد. چنين اهدافى منجر به طرح (جامعه مدنى CiviLsociety ) گرديد.در عرصه سياست خارجى نيز اهداف مشابهى توسط (محمد خاتمى) مورد پى گيرى قرار گرفته است. طرح (جامعه مدنى جهانى) را بايد نمادى از (قدرت زدايى) و (كل گرايى اقتدار گرايانه) در نظام بين الملل دانست. اين امر از طريق روندهاى مجادلهآميز و ستيزش گرايانه تحقق نمى يابد; زيرا تحقق چنين اهدافى, با بهره گيرى از روش هاى آمرانه, نيازمند ابزارهاى مادى گسترده و فراگير مى باشد. جمهورى اسلامى ايران به لحاظ (ابزارهاى مادى قدرت ملى), اكنون در شرايطى قرار ندارد كه بتواند در نظام جهانى, هنجار سازى نمايد. از اين رو نيازمند بهره گيرى از ابزارهاى احساسى و معنوى مى باشد. اين روند با طرح (گفت وگوى تمدن ها Dialogue of Civilizatitons The ) آغاز گرديد. ارايه چنين الگويى, با نگرش هاى مختلف مورد بحث و بررسى قرار گرفت.عده اى بر اين باورند كه بين هنجارهاى غربى و اسلامى, هيچ گونه زمينه اى براى همگرايى و بحث و گفتمان وجود ندارد. اين گروه اعتقاد دارند كه هژمونى آمريكا بر كشورهاى غربى اعمال گرديده و هم اكنون تمامى غرب, در صدد تحقق (غربى سازى Westernization ) جهان مى باشند. بنابراين, بايد از تمامى ابزارها و قدرت ملى براى مقابله با اين امر استفاده نمود. اين گروه بر آشتى ناپذير بودن هنجارهاى غربى و اسلامى تإكيد داشته و ايالات متحده آمريكا را به عنوان دشمن دايمى جمهورى اسلامى ايران و جهان اسلام تلقى مى كنند. بنابراين, نه تنها بايد جدال هاى آمريكا ستيزانه را گسترش داد; بلكه مى توان پشتوانه فرهنگى و ايدئولوژيك آن را به گونه پردامنه و شديد مورد انتقاد و رويارويى قرار داد. اين روند در نيمه اول دهه 1990 و تمامى دهه 1980, مورد توجه گروه هاى راديكال در ايران و تمامى جهان اسلام قرار گرفت. بر اساس چنين شواهدى بود كه هانتينگتون بر اجتناب ناپذيرى رويارويى تمدن ها تإكيد مى كند. وى در اين ارتباط بيان مى دارد: روابط بين مسلمانان و مردم متعلق به ساير تمدن ها, از جمله تمدن كاتوليك, پروتستان, ارتدكس, هندو, چينى, بودايى و يهودى در تمامى مناطق خط گسل تمدنى, خصومتآميز بوده است. اكثريت اين روابط و مناسبات, در بسيارى از موارد خشن بوده و در دهه 1990 با خشونت فراگيرترى همراه گرديده است. به هر كجاى محيط اسلام نظر افكنده شود, مسلمانان در زندگى آرام با همسايگان خود, دچار مشكلات و كنش هاى گسترده اى گرديده اند. طبيعتا اين سوال مطرح مى شود كه آيا مقوله منازعه موجود كه در اواخر قرن بيستم بين مسلمانان و گروه هاى تمدنى ديگر ايجاد گرديده, در بين ساير تمدن ها نيز وجود دارد؟ در حقيقت چنين امرى فاقد عينيت لازم در جدال هاى تمدنى موجود مى باشد. مسلمانان در حدود 15 جمعيت جهان را تشكيل مى دهند; اما در دهه 1990, آنان بيش از مردم هر تمدن ديگرى درگير خشونت هاى ميان گروهى بودند. (4)وجود چنين ذهنيتى در جهان خارج نسبت به اسلام و جمهورى اسلامى ايران, منجر به شكل گيرى شرايطى گرديد كه آقاى (محمد خاتمى) در مقام رئيس جمهورى, رويكرد جديدى را در عرصه رفتار سياسى و سياست خارجى ايران عرضه داشت. اين نظريه در نقطه مقابل غرب ستيزى و آمريكا ستيزى قرار دارد. بر اساس چنين نگرشى, بايد با پديده هاى واقعى و عينى, برخورد عقلى و واقعى انجام داد. هيچ كس نمى تواند واقعيت هاى موجود مبتنى بر جهان چند تمدنى را نفى نمايد. بنابراين, لازم است تا زمينه هاى همكارى, شناسايى گردد و به اين ترتيب, سطح خصومت هاى بين تمدنى كاهش يابد, با توجه به نتايج حاصل از اين فرآيند, سازمان ملل متحد سال 2001 را به عنوان (سال گفت و گويى تمدن ها) مورد پذيرش قرار داد. اقدام انجام گرفته توسط سازمان ملل را مى توان تلاشى فرهنگى براى ايجاد صلح دانست; هر چند كه بسيارى از تحليل گران اعتقاد دارند كه بابهره گيرى از روندهاى موجود, نمى توان فرآيندهاى ثبات آفرين و سازنده را ايجاد نمود. (فرناند برادل) در كتاب تاريخ تمدن ها, مواردى از ابتكارات صلح جويانه در روند همكارى ميان تمدنى را مورد پردازش قرار داده است; اما وى نيز به اين جمع بندى رسيده است كه تعاملات بين فرهنگى و تمدنى, صرفا (زمان) شكل گيرى منازعه را به تإثير انداخته و در نهايت,زمينه براى رويارويى و جدال بين فرهنگى فراهم مى گردد.(5) زمينه طرح (گفت و گوى تمدن ها) و رويكردهاى گفتمانى در ايران
محمد خاتمى بر اين امر واقف بود كه نگرش جهانى نسبت به هنجارهاى بين المللى جمهورى اسلامى ايران, منفى مى باشد. وى اين جمع بندى را در روند گفت وگوهاى بين تمدنى خود با انديشمندان غربى كسب نمود. گفت وگوهاى اسلام و مسيحيت كه طى سال هاى 1992 و 1996 در آلمان برگزار گرديد, زمينه لازم براى نيل به چنين نتايجى را فراهم آورده بود. اين گفت و گوها در چارچوب فعاليت هاى فرا دولتى آقاى خاتمى و در زمان رياست وى بر كتابخانه ملى انجام گرفت. در اين شرايط, اروپايى ها در برخورد با جمهورى اسلامى ايران سياست متفاوتى از امريكا را اتخاذ كرده بودند. آنان بر اين امر واقف بودند كه ادامه سياست مهار ايران, هيچ گونه تغييرى در رفتارهاى ديپلماتيك جمهورى اسلامى ايران به وجود نخواهد آورد. از اين رو, استراتژى اروپايى ها در دهه 1990, بر اساس الگوى (گفت و گوهاى انتقادى Critical Dialogue ) شكل گرفت.(6)نگرش فوق, زمينه مذاكره و بحث پيرامون اصلى ترين جلوه هاى هنجارى ايران و غرب را ايجاد نمود. اين روند در ابعاد فرهنگى, سياسى و رفتارى انجام پذيرفت. در دوران گفت و گوهاى ايران و اروپا, محمد خاتمى نقش تحليل هاى گفتمانى بر سياست خارجى و روندهاى بين المللى را مورد ملاحظه قرار داد. پيشينه فرهنگى وى بيان گر اين امر بود كه او براى الگوهاى فرهنگى و مبانى ارزشى كشورها, اهميت خاصى قائل است و آن را به عنوان عامل موثرى در ايجاد ايستارهاى سياسى واحدهاى ملى, مورد توجه قرار مى دهد.به اين ترتيب, خاتمى بر اين مطلب واقف گرديد كه بسيارى از رويدادهاى بين المللى تحت تإثير ذهنيت هاى ارزشى شكل مى گيرد. فرهنگ ها نيز به عنوان اصلى ترين منشإ براى ادراكات افراد تلقى مى گردند; زيرا ادراكات Perceptions و دريافت هاى ذهنى سياست مداران, از موضوعات مهم در روابط بين الملل و رويدادهاى تاريخى تلقى مى گردد. شكل بندى رفتار كشورها و همچنين چگونگى كنش و واكنش زمامداران بر اساس ذهنيت, تصورات و مبانى ارزشى آنان انجام مى گيرد.در چنين شرايطى, خاتمى به اين جمع بندى رسيد كه زمينه هاى محيطى براى انجام رويارويى هاى بزرگ و فراگير داخلى و خارجى عليه جمهورى اسلامى ايران فراهم گرديده است, اقدام خاتمى را بايد به عنوان تلاشى دانست كه اصلاحات را براى ادامه بقا, ضرورى مى ساخت. اين امر, زمينه هاى محيطى را براى دگرگونى در هنجارهاى سياست خارجى ايران تدارك نمود. وقتى كه خاتمى از اشغال سفارت آمريكا اظهار تإسف نمود, مردم آمريكا را جامعه اى در خور تحسين ناميد و دولتش را شايسته احترام دانست, زمينه هاى محيطى براى دگرگونى در اولويت هاى رفتارى ايران در جامعه بين الملل را فراهم آورد. قبل از طرح نظريه گفت و گوى تمدن ها, مبانى ارزشى (جدال با غرب) مورد پرسش قرار گرفته بود. برخى از پژوهش گران بر (امكان پذيرى) تإكيد مى كردند. بر اساس (اصل امكان پذيرى), دولت ها بايد صرفا به اقداماتى متوسل گردند كه ابزار لازم براى اجراى آن را در اختيار داشته باشند و طرح هدف هاى طولانى مدت براى كشورها, بايد در چارچوب شرايط زمانى, مكانى و بين المللى انجام پذيرد. از اين رو, جدال با غرب صرفا در دورانى نتيجه بخش خواهد بود كه واحدهاى سياسى بتوانند نيروهاى خود را براى نيل به هدف, سازمان دهى نمايند. اين اصل ايجاب مى كند كه هر كشورى براى تحقق اهداف خود, (صلاحيت هاى اجرايى) را در عرصه سياست داخلى و خارجى فراهم آورد. گروهى بر اين اعتقادند كه جدال با غرب امرى لازم و ضرورى است; اما جهان اسلام در دوران موجود, فاقد توانايى هاى لازم براى مقابله موثر با واحدهاى غربى مى باشد. بنابراين, بايد در شرايطى اين هدف مورد پى گيرى واقع شود كه جامعه ايران و ساير واحدهاى اسلامى, از توانمندى ابزارى, انسجام تئوريك و همبستگى هاى درون ساختارى لازم برخوردار باشند. (حسن الترابى) بر اين اعتقاد است كه بايد موج دوم اسلام گرايى در عرصه هاى ابزارى, تكنيكى و اقتصادى فراهم گردد تا جهان اسلام, زمينه رويارويى را براى نيل به اهداف واقعى پيدا نمايد. (7)نظريه ديگرى نيز در ارتباط با عدم ضرورت جدال بين تمدنى توسط انديشمندان و نظريه پردازان عرصه سياست خارجى مطرح گرديده است. بر اساس اين نظريه, جدال هاى مذهبى صرفا بر اساس زمينه هاى جنبش هاى سياسى شكل مى گيرد. اگر وجه مسلط جنبش, داراى بنيادهاى سياسى هماهنگى باشد, در آن شرايط, زمينه براى رويارويى وجود دارد. اما در حالى كه جهان اسلام داراى تضادهاى فرهنگى, ارزشى و ايدئولوژيك مى باشد, هر گونه جدالى كه از سوى كشورهاى اسلامى فرا روى واحدهاى غربى انجام گيرد, نتيجه اى جز اضمحلال براى نيروى مهاجم غير متمركز, به وجود نمىآورد.اين نظريه توسط (ريچارد نيكسون), رئيس جمهور اسبق ايالات متحده آمريكا ارايه گرديد. وى ديدگاه مطرح شده توسط نظريه پردازان تمدنى را مورد انتقاد قرار داد. نيكسون در آخرين كتاب خود, به رهبران آمريكا هشدار داد كه از به كارگيرى الگو و رويه هاى تمدنى در برخورد با كشورهاى اسلامى خوددارى نمايند; زيرا آنان در شرايطى كه با دشمن مشتركى رو به رو نباشند, به اندازه كافى متفرق بوده و در نهايت, هيچ گونه اقدام هماهنگى را عليه غرب انجام نخواهند داد. اين نگرش مورد حمايت و پذيرش ساير رهبران آمريكا نيز قرار گرفت. كلينتون نيز بر تداوم رويكرد نيكسون تإكيد داشت. وى روش هايى را به كار گرفت كه اعتماد واحدهاى اسلامى را جذب نمايد. كلينتون در بسيارى از اعياد اسلامى, براى رهبران كشورهايى كه از اكثريت مسلمان برخوردار هستند, پيام هاى شادباش ارسال نمود. در دوران رياست جمهورى وى, بيش از هر مقطع زمانى ديگر, رهبران كشورهاى اسلامى به كاخ سفيد راه يافتند. (ما دلين آلبرايت) نيز روش هايى را به كار گرفت كه ذهنيت جدالآميز (اسلام گرايى) عليه غرب را كاهش دهد. وى در سال 1999 و به مناسبت ماه مبارك رمضان, از ديپلمات هاى مسلمان ساكن در آمريكا دعوت به عمل آورد تا در مراسم افطارى وزارت امور خارجه آمريكا حضور يابند. وى همچنين تإكيد نمود كه وزارت خارجه آمريكا تلاش خواهد نمود تا از شهروندان مسلمان در كادر ديپلماتيك ايالات متحده, استفاده موثرترى به عمل آورد.بيان چنين نقطه نظراتى منجر به افزايش زمينه هاى فكرى و راهبردى براى گسترش طرح گفت و گوهاى تمدنى در ايران گرديد. سازمان ملل متحد نيز با اعلام سال 2001 به عنوان سال (گفت و گوى تمدن ها), زمينه هاى بين المللى لازم براى تغيير در رهيافت هاى (غرب ستيز) و (غرب محور) را به وجود آورد. مبانى نگرش گفتمانى, به عنوان تلاشى جديد جهت نيل به صلح و همكارىهاى بين المللى تلقى گرديد. بسيارى از نخبگان ايرانى تلاش نمودند تا روند جديد در عرصه رفتارهاى همكارى جويانه را تقويت نمايند. طبعا هر گونه انديشه و نگرشى كه داراى ابعاد و بازتاب هاى تعيين كننده و استراتژيك در امنيت ملى كشورها باشد, آرا و رويكردهاى موافق و مخالف خود را نيز در پى خواهد داشت. برخى از گرايش هاى سياسى در داخل كشور, روندهاى همكارى جويانه با غرب را براى بقاى نظام سياسى و مبانى ارزشى آن, مخرب مى دانند. در اين ارتباط, مقام معظم رهبرى آيه الله خامنه اى در اولين روزهاى سال 1379, اعلام نمودند كه آمريكا براى ملت ايران بيش از يك مخالف سياسى تلقى مى شود و ملت ايران, آمريكا را به عنوان دشمن تلقى مى كنند. طبعا چنين رهنمودها و رهيافت هايى, نقش موثرى در تعديل الگوهاى (ايده آليستى) و (خوش بينانه) ايفا خواهد كرد; زيرا اگر الگوى گفت و گوى تمدنى با ذهنيت هاى مثبت و كاملا همكارى جويانه پى گيرى گردد و به زير ساخت هاى فرهنگى و انديشه اى در غرب يا ايران توجه موثرى مبذول نگردد, امكان ظهور روندهاى برگشت پذير در روابط دو جانبه وجود خواهد داشت. بر اين اساس, لازم است تا محدوديت هاى واقعى در برابر نظريه گفتمانى جديد كه بر الگوهاى همكارى جويانه تإكيد دارد مورد توجه قرار گرفته و بازتاب هاى آن در سياست خارجى جديد ايران ارزيابى گردد. چالش هاى بين المللى فرا روى گفت و گوى تمدن ها
ظهور هر گونه رويكرد نظرى, به مفهوم بى اعتبارى ساير رهيافت ها تلقى نمى شود. تجربه تئورىپردازى در روابط بين الملل, نشان داده است كه (نظريات كلان) Grand Theory ) در امتداد يكديگر ارايه نمى شوند; بلكه اين ديدگاه ها به موازات هم بيان گرديده و چگونگى شكل گيرى حوادث آينده, بر مطلوبيت يا چالش هاى آن گواهى مى دهند. تئورىهاى ارايه شده در مورد كاركرد بين المللى تمدن ها در اوايل قرن بيست و يكم نيز از اين اصل كلى در تئورىپردازى, مستثنا نمى باشد. بايد عوارض هر گونه برنامه و رهيافتى را از ديدگاه هاى مختلف مورد ارزيابى قرار داد; زيرا برنامه ها صرفا در شرايطى از مطلوبيت و قابليت اجرايى بر خوردار است كه به چالش هاى آن توجه گردد. در شرايط موجود, اصلى ترين مولفه هايى كه رويكرد (گفت و گوى تمدن ها) را با موانع و محدوديت هايى همراه مى سازد; به شرح ذيل مى باشند.1 - چالش هاى ناشى از جهان گرايى Globalism ) )
موج جديدى كه ايالات متحده آمريكا و مجموعه هاى تمدنى غرب از اوايل دهه 1990 مورد پى گيرى قرار داده اند, بر اساس تثبيت هژمونى و قابليت موثر واحدهاى غربى شكل گرفته است. اين مسإله بر اساس تثبيت مولفه هايى از جمله: جهانى شدن و جهان گرايى مورد پى گيرى قرار مى گيرد. جهانى شدن, طيف وسيعى از موضوعات را در بر مى گيرد كه هدف آن, بقاى نظام سرمايه دارى از طريق ايجاد پويايى هاى جديد در سيستم اقتصاد, سياست و فرهنگ جهانى مى باشد. در چنين شرايطى, نظام سرمايه دارى در صدد بر مىآيد تا مبانى رفتارى خود را در تمامى حوزه ها, هماهنگ و همگون نمايد. اين موضوعات و روندها, در جهت بقاى نظام تجارت جهانى, نياز روز افزون به همگرايى عميق در سياست گذارىهاى بين المللى, منابع رشد اقتصادى و توليدى و تنوع فزاينده بين كشورهاى در حال توسعه را پديد آورده است. برخى از پژوهش گران, جهانى شدن را بر اساس رابطه متغير قدرت بين نهادها و تإسيسات غير دولتى (همانند شركت هاى چند مليتى) با دولت ها تعريف مى كنند. در اين شرايط, اقتدار و نقش سازمان دهى كننده دولت هاى سرمايه دارى مورد توجه قرار نمى گيرد; بلكه اولويت اصلى در رفتارهاى منطقه اى و بين المللى, متوجه سازمان هاى فرا دولتى مى گردد. اين امر از زمان به قدرت رسيدن كلينتون, با چالش هاى جدى و گسترده اى رو به رو گرديده است. (8)برخى از نظريه پردازان بر اين اعتقادند كه جهانى شدن, اگر چه زمينه بهبود و سودمندىهاى اقتصادى براى جهان سوم و واحدهاى پيرامونى را فراهم مىآورد; اما به گونه اى تدريجى, زمينه هاى محيطى براى تضعيف سنت ها و اصول مذهبى را نيز ايجاد مى كند. هر چند كه اين روند هم اكنون نيز در جها ن غرب و محيطهاى مركزى آغاز گرديده است; اما ابعاد گسترده ترى در واحدهاى پيرامونى پيدا خواهد كرد. اين امر طبعا چالش هاى گسترده ترى را در جوامع حاشيه اى ايجاد مى كند. برخى از چالش هايى كه در مدار تقابل سنت و تجدد به وجود آمده را مى توان بازتاب هاى غير مستقيم ظهور جهان گرايى دانست.(9)بنابراين, بسيارى از چالش هايى كه در چند دهه اخير فرا روى غرب قرار گرفته است را بايد به عنوان نمادى از رفتار واكنش بخش هاى سنتى جوامعى دانست كه تمايل چندانى به جذب شدن در سيستم جهانى نداشته و بر الگوهاى ملى و مذهبى خود تإكيد دارند. موج جهان گرايى منجر به آن گرديده است كه (خطوط گسل) غرب با ساير (تمدن هاى هويت ياب) تشديد گردد. بنابراين, جهان گرايى به دليل ماهيت هژمونيك خود (پاسخ هاى ملى واكنشى) را به همراه خواهد داشت; زيرا سنت گرايان و محافظه كاران در جهان سوم, بيش از نوگرايان و راديكال ها نسبت به عواقب جهان گرايى احساس خطر مى كنند و آن را به منزله زمينه اى براى نابودى بنيادهاى ملى خود مى دانند. آنان بر اين امر تإكيد دارند كه آيا در (دوران جهان گرايى) ـ كه غرب تمامى تلاش خود را براى جذب ساير واحدها در ساختار اقتصادى, فرهنگى و سياسى خود متمركز نمودهـ اصولا امكان (گفت و گوى تمدن ها) وجود دارد و آيا چنين گفت و گويى به عنوان زمينه اى براى مشروعيت بخشيدن به روند جهان گرايى غرب نخواهد شد؟2 - چالش هاى ناشى از ايدئولوژى ليبرال دموكراتيك غرب
فروپاشى اتحاد شوروى و ناكار آمدى ماركسيسم - لنينيسم در مبارزه عليه سرمايه دارى و الگوهاى فرهنگى - تمدنى غرب, منجر به ظهور پديده اى جديد در نظام بين الملل گرديد. دانيل بل, رويكرد (پايان ايدئولوژى) خود را بار ديگر احيا نمود. (فرانسيس فوكو ياما) نيز با ارايه نگرش جنجالى خود تحت عنوان (پايان تاريخ), بار ديگر بر مطلوبيت هاى غرب جهت هدايت عمومى جهان تإكيد نمود.(10) ارايه چنين نظرياتى با واكنش عمومى و جمعى نخبگان كشورهاى جهان سوم رو به رو گرديد. آنان به اين جمع بندى رسيدند كه آمريكا و تمدن غرب در صدد كسب هژمونى بين المللى از طريق گسترش هنجارها و مبانى فرهنگى خود مى باشند. بنابراين, بايد با هر نمادى كه منجر به بهبود موفقيت غرب در نظام بين الملل مى گردد, مقابله و مبارزه نمود.ظهور (تمدن جهانى) براى ناسيوناليست ها, سنت گرايان و محافظه كاران جهان سوم خطر آفرين تلقى مى شود. اين فرآيند به منزله ادغام تدريجى فرهنگ و تمدن آنان در ساختارهاى غربى تلقى مى شود. (جهان سوم گرايان) عمدتا بر مولفه هاى سياسى و هويتى تإكيد مى كنند; چرا كه صرفا با تكيه بر چنين مولفه هايى است كه موجوديت آنان واقعيت مى يابد و قادر مى گردند تا از موجوديت خود در برابر غرب دفاع كنند. از ديدگاه اين گروه, نمى توان به ارزش هاى غرب اميدوار بود; زيرا اين ارزش ها (موجوديت ارزشى) و (مسووليت جمعى) را از بين برده و زمينه را براى ادغام تمام عيار واحدهاى پيرامونى در ساختار تمدنى غرب مهيا مى سازد.در حالى كه جهان سوم گرايان و (بومى گرايان Ethno Centrism ) بر جلوه هايى از (تنوع فرهنگى) و (تنوع ايدئولوژيك) تإكيد دارند و آن را به عنوان پيش زمينه ظهور الگوهاى همكارى جويانه بر اساس شرايط مساوى مى پندارند, محافظه كاران غربى بر (مزيت مطلق) ايدئولوژى ليبرال دموكرات تإكيد نموده و به اين ترتيب, جايگاهى فراتمدنى براى خود قائل مى گردند. آنان بر تلاش جهت ايجاد (تمدن جهانى) اصرار داشته و جهان سوم را فاقد ظرفيت (هويت ياب) در صحنه بين المللى مى دانند. (فوكو ياما) در اين ارتباط تإكيد دارد:جنگ سرد, به معناى پايان منازعه قابل ملاحظه در سياست هاى جهانى و ظهور جهانى نسبتا سازگار است... اين امر به عنوان نقطه پايان و نماد تكاملى ايدئولوژى جوامع بشرى مى باشد. بر اين اساس, شكل نهايى حكومت انسان ها بر مبناى جهانى سازى ارزش هاى ليبرال دموكراتيك امكان پذير است. ... جهان عقايد در شرف پايان مى باشد. معتقدان به ماركسيسم - لنينيسم و ساير ايدئولوژىها ممكن است هنوز در مناطقى وجود داشته باشند; اما به طور كلى بايد گفت كه در دوران موجود, ليبرال - دموكراسى پيروز گرديده است. در آينده, بيش از آن كه شاهد مشاجرات مهيج بر سر عقايد باشيم; تمامى تلاش ها براى حل مشكلات اقتصادى و فنى انجام مى گيرد.(11)بنابراين, ظهور برخى از الگوهاى واكنش در جهان سوم در برابر (ليبرال هاى جهان گراى) غرب, امرى طبيعى به نظر مى رسد. به طور كلى, رويكرد گفت و گوى تمدن ها, به معناى برابرى هر تمدن در عرصه گفتمانى مى باشد. هيچ گونه برترى و منزلت ويژه اى براى الگوى خاصى از تمدن يا نظام سياسى وجود ندارد. هر واحدى در صدد است تا ضمن حفظ مولفه هاى درون ساختارى خود, به تعامل با ساير واحدها مبادرت ورزد. آنچه كه در نگرش رئيس جمهورى اسلامى ايران در مورد شكل جديدى از روابط بين الملل ايجاد گرديده, بر بقاى مولفه هاى درون ساختارى جوامع قرار دارد. بنابراين, هيچ تمدنى نمى تواند از مزيت هاى ابزارى خود در جهت ناديده انگاشتن اصالت هاى فرهنگى و تمدنى ساير جوامع بهره گيرد. الگوى ليبرال ـ دموكراسى بر اساس سنت هاى سازمان يافته غرب ايجاد گرديده است; بنابراين, نمى تواند به عنوان الگوى مطلوب براى تمامى جوامع مورد استناد واقع شود, و يا اين كه آن را مبنايى براى ايجاد (سازمانى جهانى) متشكل از (ملت هاى دوستدار ليبرال) دموكراسى تلقى نماييم.اگر واحدهاى غرب از رويكردهاى فرهنگى و ايدئولوژيك خود به عنوان جلوه هاى مسلط در فرهنگ و انديشه جهانى استفاده نمايند, در آن شرايط, تفاوت چندانى با الگوهاى رفتارى فاشيسم و نازيسم نخواهد داشت; زيرا آنان در صدد بودند تا جلوه اى خاص از ايدئولوژى و سازمان را بر ساير نقاط جهان حاكم نمايند. در نتيجه چنين نگرشى, مشروعيت لازم براى پاكسازى قومى, منازعه و اتحاد فراهم گرديد و حكومت هاى غربى توانستند به جلوه هايى از بسيج اجتماعى براى مقابله با ساير مجموعه هاى فرهنگى و تمدنى دست يابند.به اين ترتيب, بايد هژمونيك گرايى قدرت هاى سياسى, فرهنگى و تمدنى را به عنوان چالشى اصلى در برابر رويكرد گفت و گوى تمدن ها تلقى نمود. بر اساس چنين نگرشى, نمى توان زمينه تعامل آزادانه, همكارى جويانه و مشاركتآميز گروه هاى فرهنگى و تمدنى را فراهم آورد. نتيجه چنين فرآيندى را بايد در قطبى شدن نگرش هاى سياسى و ايدئولوژيك دانست. اگر فوكوياما كه به عنوان مدير كل برنامه ريزى وزارت امور خارجه آمريكا طى سال هاى 1989 تا 1993 ايفاى نقش نموده, رهيافت خود را وارد عرصه اجرايى نمايد و به اين ترتيب, بر هژمونيك گرايى ليبرال ـ دموكراسى غربى تإكيد نمايد, زمينه را براى ظهور اقتدار گرايى جديد فراهم خواهد آورد كه اين امر البته با واكنش گروه هاى هژمونيك گراى متضاد رو به رو خواهد شد. ماهيت ليبرال ـ دموكراسى با رويكرد (پايان تاريخ) و (پايان ايدئولوژى) در تعارض مى باشد. بنابراين, براى تحقق الگوهاى دموكراتيك, نمى توان از روش هاى غير دموكراتيك و (منزه گرايانه) استفاده نمود.(12)3 - ظهور انديشه هاى دوآليستى
بسيارى از فرهنگ هاى سياسى, بر مبناى نگرش دوگانه و متضاد نسبت به جهان و پديده ها شكل گرفته اند. اين نگرش, در نقطه مقابل ديدگاه تك جهانى, تك فرهنگى و يك قطبى است; اما داراى كاركردهاى مشابهى با نگرش هژمونيك گرا مى باشد.انديشه هاى (دوآليستى) از اين جهت با رويكرد تك جهانى در نظام يك قطبى داراى تعارضاتى مى باشد كه واقعيت هاى وجودى و كاركردى نيروهاى مخالف را مورد شناسايى قرار مى دهد; اما آنان را به عنوان (شر مطلق) و (دشمن), تحليل و ارزيابى مى كند. از ديدگاه اين گروه, تضاد بين (خير و شر) و (دوست و دشمن) وجود دارد. اين گونه تضادها, هيچ گاه پايان نمى پذيرد. هر مجموعه با جلوه و رويكرد خاصى وارد عرصه نظام سياسى و نظام جهانى مى گردد. بنابراين, بايد در هر زمان و مكانى براى مقابله با انديشه, فرهنگ و تمدن گروه هاى (غير خودى Others ) آماده بود.با توجه به تضادهاى موجود بين گرايش هاى (هژمونيك گرا) و (دوآليستى) در عرصه سياست جهانى, اين رويكرد داراى كاركردهاى مشابه و نسبتا همگونى با يكديگر مى باشد. هر دوى آنها با جهان چند تمدنى, كشورهاى چند صدايى و الگوهاى تعاملى, تعارض دارند. هر يك از آنان در صدد مى باشند تا ماهيت دموكراتيك نظام هاى داخلى و بين المللى را تحت الشعاع اراده (خود محور Self Centric ) قرار دهند و به اين ترتيب, (برترى) را جايگزين (تعامل) نمايند. هانتينگتون در اين باره مى گويد: انتظارات جهانى عموما در پايان منازعات اصلى نظام بين الملل ظاهر مى گردد. اين امر در دوران هاى تاريخى مختلف, تكرار گرديده است. مردم, كشورها و تمدن ها غالبا وسوسه مى شوند تا جمعيت ها را (خودى Self ) و (غير خودى Others ) تقسيم كنند. بر همين اساس, نظريه پردازان نيز جهان را بر اساس شرق و غرب, شمال و جنوب, مركز و پيرامون تقسيم بندى كرده اند. مسلمانان به گونه اى مرسوم, جهان را به دارالاسلام و دارالحرب تقسيم كرده اند. اين گونه انديشه پردازى را مى توان در نگرش تحليل گران آمريكايى و در دوران بعد از جنگ سرد, مورد مشاهده قرار داد.(13)بسيارى از انديشمندان آمريكايى در پايان تعارضات دو قطبى, دچار نوعى غرور گرديده و اين امر, زمينه طرح نگرش هاى (هژمونيك گرا) و (دوآليستى) را فراهم آورد. آنان در صدد بر آمدند تا زمنيه تفوق آمريكا را در دوران بعد از جنگ سرد فراهم آورند. (نگرش دواليستى) آنان از ماهيت نظام جهانى, زمينه را براى افزايش تضادهاى بين المللى بين رويكردهاى فرهنگى و تمدنى را شدت بخشيد. (انديشه بربرهاى جديد), در اين دوران ظهور يافت. (كراتهامر) بر تهديدگروه هاى تمدنى جنوب و به ويژه گروه هاى اسلامى تإكيد كرد. او در آرزوى شكل گيرى شرايطى بود تا اين (بربرها) سركوب گرديده و زمينه براى تفوق (تمدن) و (فرهنگ) آمريكايى فراهم شود. در اين دوران, محافظه كاران آمريكايى آرزوهاى خود را در رقابت تئورىهاى دوآليستى ارايه دادند.(ماكس سينگر) نيز بر ظهور مناطق دوگانه در نظام بين الملل تإكيد نمود. وى بر اين اعتقاد بود كه ژئوپليتيك جديدى در نظام جهانى شكل گرفته است. شرايط جديد به همان گونه اى كه براى منافع آمريكا مطلوبيت هايى را به ارمغان مىآورد, بيان كننده تضادهاى نوظهورى در جامعه جهانى نيز مى باشد. با توجه به تحليل ژئوپليتيكى وى از امنيت ملى و امنيت بين الملل, (سينگر) به اين جمع بندى رسيد كه نظام بين الملل, به دو حوزه امنيتى تقسيم گرديده است. منطقه اى كه در آن اروپايى ها, امريكايى ها و ژاپنى ها زندگى مى كنند, به عنوان (منطقه صلح) تلقى گرديد; در حالى كه ساير مناطق كه در آن گروه هاى تمدنى متفاوتى قرار دارند, به عنوان (منطقه آشوب و ستيزش) مورد پردازش قرار گرفت. به اين ترتيب, (سينگر) و (ويلداوسكى) به اين جمع بندى رسيدند كه آمريكا بايد در حوزه اى كه مردم ساير تمدن ها آن را تشكيل مى دهند, مداخله نمايد. آنان ساير تمدن ها را به عنوان عناصر بر هم زننده ثبات و آرامش بين المللى مى دانند. رويكرد آنان نسبت به مبانى فرهنگى, رفتارى و تمدنى ساير جوامع, به اندازه اى بدبينانه است كه صرفا از طريق بازسازى ساختارى اين جوامع توسط اقدامات و مداخلات آمريكا به شرايط (متوازن رفتارى), تغيير وضعيت مى دهند.(14)برخى ديگر از نظريه پردازان آمريكايى, روابط بين الملل نيز به گونه اى ديگر از روندهاى دوآليستى در نظام جهانى حمايت به عمل آوردند. افرادى همانند: (رابرت كوهن), (جوزف ناى) و (استانلى هافمن), كه به عنوان اصلى ترين تئوريسين هاى سياسى بين الملل محسوب مى كردند, با انتشار كتاب مشتركى, حوادث نظام جهانى در دوران بعد از جنگ سرد را مورد تحليل قرار دادند. اگر چه اكثر اين گونه نهادها, در كشورهاى صنعتى, يعنى در اروپاى غربى و ژاپن قرار دارد; اما از ديدگاه تئورى پردازان جهان گراى آمريكايى, حتى ساير واحدهايى كه در چارچوب فرهنگ و تمدن غرب قرار دارند نيز براى منافع و مطلوبيت هاى ايالات متحده, نوعى تهديد تلقى مى گردند. (15)همان گونه كه مشاهده مى شود, بخش عمده اى از تهديدات تمدنى ناشى از بقاى (منافع ملى), به عنوان ستاره راهنماى كشورها در نظام (دولت ـ ملت State - Nation ) مى باشد.نظريه پردازان ياد شده, به جلوه هايى فراتر از تمدن ها توجه دارند. حتى مناطقى را كه (سينگر) و (ويلداوسكى) به عنوان منطقه صلح تلقى كرده اند, از ديدگاه (واقع گرايان ساختارى) آمريكا, با جلوه هايى از ابهام, ترديد و تهديد, مورد ارزيابى قرار مى گيرند.گروه ديگرى از نظريه پردازان, در تبيين ضرورت هاى رفتارى آمريكا, بر جايگاه اقتصادى و ساختارى واحدها تإكيد نموده و آن را مبناى عمل در نظام جهانى دانسته اند. اين گروه نيز بر جلوه هايى از تضاد بين كشورهايى با ساخت اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى مختلف تإكيد نموده اند. اين افراد را مى توان به عنوان گروه مركز ـ پيرامونى هاى جديد, مورد توجه قرار داد.(جيمز گلدجير) و (مايكل مك فايل), الگوهاى قبلى را كه در چارچوب تفكر مكتب وابستگى و مكتب مركز ـ پيرامونى (سميرامين, گوندرفرانگ, گالتونگ) طرح گرديده بود وارد عرصه تفكرات دوآليستى دوران جديد نمودند.(كلدجير) و (مك فايل) بر اين اعتقاد بودند كه نظام مركز پيرامون در دوران بعد از جنگ سرد, با ابعاد و جلوه هاى جديدى تداوم يافته است. (مركز) به عنوان واحدهايى تلقى مى شود كه قادر به (فرهنگ سازى), (جامعه سازى), (نوآورى ابزارى) و پويايى اقتصادى مى باشند, و پيرامون به عنوان واحدهاى مصرف كننده, تابع و بحران زا تلقى مى گردند. اين تحليل اگر چه از واقعيت ساختارى و اقتصادى مشهودى برخوردار است; اما بايد آن را به عنوان نظريه اى براى تقسيم جهان دانست. (16) در حالى كه رويكرد گفت وگوى تمدن ها از يك سو بر جهانى تإكيد دارد كه از پيوستگى هاى ساختارى و همبستگى هاى فرهنگى برخوردار است; از سوى ديگر, اين رويكرد به عنوان تلاشى براى همگرايى رفتارى, درك متقابل و يگانگى تلقى مى گردد كه بايد مظاهر و جلوه هاى آن را در آيين توحيدى مورد توجه قرار داد. تحقق چنين رويكردى را بايد به عنوان بخشى از رسالت مصلحانى دانست كه مبناى مشتركى براى انسان ها و جوامع قائل بوده و آنان را در برابر مصايب و ستيزش هاى ساير مناطق, مسوول مى دانند. دوآليسم, بر برترىطلبى اقتصادى, اجتماعى, آيينى, فرهنگى و تمدنى تإكيد دارد, ديگران را به عنوان نمادى از دشمن مورد خطاب قرار مى دهد, از همبستگى و هماهنگى در گريز است و نيز رستگارى خود را در مصيبت ديگران مى داند.4 ـ اتهام گرايى آمريكا نسبت به جمهورى اسلامى ايران
يكى از اصلى ترين جلوه هاى تداوم تضاد در نظام بين الملل را بايد بر اساس تداوم الگوى (اتهام گرايى) در روابط بين الملل و در تعاملات بين كشورهاى مختلف مورد ارزيابى قرار داد. برخى از موانع ممكن است كه اتهام گرايى, ناشى از عدم درك واقعى الگوهاى رفتارى واحدهاى ديگر باشد. در چنين شرايطى, از واژه (سوء برداشت Misperception ) و (عدم اعتماد Miscinfidence ) استفاده مى شود. موارد ياد شده از طريق روندهاى تعامل گرا, منجر به بازسازى در الگوهاى رفتارى مى گردد.در حالى كه اگر تضادهاى سياسى و بين المللى از ابعاد واقعى ترى برخوردار باشد, در آن شرايط نمى توان تضادها را از طريق (تعامل) و يا همكارى برطرف نمود. روابط ايران و ايالات متحده را مى توان در چارچوب شرايط (مناقشه آفرين) و متضاد, مورد بررسى قرار داد. اين امر به عنوان عاملى بازدارنده در برابر تحقق الگوى گفت و گوى تمدن ها, مورد توجه واقع مى شود.على رغم اين كه طرح (گفت وگوى تمدن ها) مورد پذيرش جامعه بين المللى قرار گرفته است, روندهاى قبلى در تعارضات ايران و آمريكا تداوم يافته است. برخى از رهبران سياسى ايران, نسبت به ايالات متحده آمريكا ديدگاه بدبينانه خود را تداوم بخشيده اند. آمريكايى ها نيز از ايران به عنوان نماد بى ثبات سازنده جامعه بين المللى ياد مى كنند. بنابراين, حساسيت قابل توجهى نسبت به دو طرف وجود دارد كه تحقق عملى رويكرد گفت و گوى تمدن ها را با مشكل وناكارآمدى رفتارى رو به رو مى سازد. (جورج متنت), رئيس سازمان اطلاعات مركزى آمريكا, در تبيين شرايط ايران, در برابر كميته اطلاعاتى مجلس سنا بيان مى دارد:سياست خارجى ايران در سال 2000, منعكس كننده خصومت قابل ملاحظه اى در مقابل آمريكا خواهد بود. يكى از بارزترين شواهد اين روند را مى توان در تداوم ضديت تهران باروند صلح خاورميانه مورد توجه قرار داد. ايران, گروه هاى فلسطينى حزب الله و ساير فلسطينى هاى ضد صلح را با هدف جلوگيرى از مذاكرات صلح اعراب و اسرائيل, مورد حمايت خود قرار مى دهد. ... ايران, يكى از اصلى ترين حاميان گروه هاى تروريستى است. هر چند كه ما مشاهده برخى از گرايش هاى ميانه رو در سياست داخلى ايران مى باشيم و گروه هاى ميانه رو نسبت به برخى از روندهاى امنيتى كشور انتقاداتى را ارايه نموده اند; اما اين حيثيت وجود دارد كه بهره گيرى از گروه هاى تروريستى به عنوان يكى از ابزارهاى رسمى سازمان هاى ايرانى, با تغييرى همراه نشده است.(17)شواهد نشان مى دهد كه (گفت و گوى تمدن ها) نتوانسته است تإثير موثر و مثبتى در روند روابط ايران و آمريكا بر جاى گذارد. بنابراين, نوع تعاملات در شرايط خصومتآميز تداوم يافته و هرگونه ابتكار بين المللى يا درون ساختارى را با ناكامى و ناكارايى رو به رو كرده است. به اين ترتيب مى توان اين سوال را مطرح نمود كه آيا رويكرد گفت و گوى تمدن ها مى تواند ضرورت هاى ملى ايران را در دوران موجود تإمين نمايد؟ و آيا در دوران كه هنوز نيروهاى متضاد در سطوح بين المللى, منطقه اى و داخلى وجود دارند, چنين رويكردى مى تواند نتايج موثرى را فراهم آورد؟موضوع ديگرى كه توجه به آن از ضرورت ويژه اى برخوردار است, بررسى شرايط و امكان پذيرى وفاق منطقه اى و بين المللى مى باشد. كشورهايى در چنين روندهايى گام بر مى دارند كه نخبگان سياسى و دولت مردان آنان از تفاهم لازم براى تنظيم برنامه و رفتار سياست خارجى برخوردار باشند.در شرايطى كه جامعه ايران در شرايط التهاب سياسى به سر مى برد و رويارويى جدى بين گروه هاى داخلى آن وجود دارد, امكان نيل به برنامه مشترك براى رفتارهاى سياست خارجى فراهم نمى گردد; زيرا كلاسيك ها بر اين اعتقادند كه سياست خارجى, ادامه سياست داخلى مى باشد. بر اين اساس, تا زمانى كه حداقل سطح وفاق, بين جريانات و گروه هاى سياسى ايران به وجود نيايد, نمى توان به اين جمع بندى رسيد كه امكان نيل به تفاهم بين المللى فراهم مى شود. زيرا ساخت هاى تفاهم بين المللى را بايد در نهادهاى واسطه منطقه اى مورد پى گيرى و جست و جو قرار داد. تا زمانى كه زمنيه همكارى با چنين مجموعه هايى فراهم نشود و حداقل, همكارى لازم بين اين نهادها به وجود نيايد, نمى توان به سطح قابل قبولى از رويكردهاى همكارى جويانه دست يافت; چرا كه صرفا در چارچوب اين نهادها مى توان زمينه لازم براى تإمين منافع موازى و مشترك را فراهم آورد. تعامل كشورها در چارچوب نهادهاى بين المللى را مى توان به عنوان اقدامى موثر در جهت آشكار سازى اهداف و همانند سازى منافع دانست. اين امر به عنوان مقدمه اى براى وفاق بين المللى محسوب مى شود; در حالى كه خود, نيازمند فرآيندهاى همكارى جويانه نيروهاى داخلى كشور براى تإمين و تحقق برنامه هاى ساختارى در سياست داخلى و روابط بين الملل مى باشد. 1ـ استاديار علوم سياسى دانشگاه تهران. 2- James Bill , Power and Religion in Revolutionary Iran , Middle East , Journal , Volum 36 , number 1 ,(Winter 1982 ), P. 25.3- Shaul Bakhash , the Reign of the Ayatollahs , Iran and The Islamic Revolution,(Newyork: Basic Books ,(1984), P. 64.4- Samuel P. Huntington , The clash of civilizations and The remaking of World order , (New york: Simon and schuster , 1996 ) , P.P . 256.5- Fernand Braudel , History of civilizations , (New york: Allen Lone - Penguin Press ( 1994 ) , P. 74. 6 ـ سعيد تائب و محمد رحمانى, ايران و اروپا (تهران: دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه, 1375). 7- Hassan Al.Turabi , The Islamic Awakening''s Second Wave , New Perspective Quarterly , 9 (Summer 1992 ), P. 54.8- Paul cook and colin Kirk Patrick , Globalization , Regionalization and Third World Development , Regional Studies , Vol . 37 , No. 1 , Winter 1997 , P. 56.9- John Harrest and B. Tompson , Globalization and environmental resistancepolitics, Third world Qnarterly ,Vol 19 , No . 5 , P. 883.10- Francis Fukuyma , The End of History , The Natien al Interest , summer 1989 . Vol 16 , No. 4 , page 16.11- Ibid , P. 18.12- Kathariue and Majid Tehranian , Restructuting for World Peace : - 12 on The Threshold of the twenty First Centuy , (cresskillnj : Hampton Pton Press , 1992) , P. 23. 13- Samuel Huntinyton , Opcit , P. 32.14- Max Singer and Aaron Wildawsky , thy Real World order : Zones of Peace, Zone of turmoil , ( chathamng : chatham House 1993 ), P. 5.15- Rober o.Keohane , Joseph Nye , and Stanley Hoffman, (eds), After The Cold War : International Institutions and state strategies in Europe, (Cambrisge : Harvard University Press , 1993), P. 6.16- James M.Goldgeire and Michael Mcfault , A Tale of two Worlds : Core and Periphery in Post. Cold War Era , International Organization), Spring 1992 . No 46 , P. 472.17- George Tenet , Statement by Director of Central Intelligencs Before The Senate Select Committee on The ntelligence on The World Wide Threat in 2000 ; Global Realities of our National Security , 2 February 2000.