علل هراس غرب از اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل هراس غرب از اسلام - نسخه متنی

کرامت خان؛ ترجمه: بهمن احمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل هراس غرب از اسلام

كرامت‏خان

ترجمه: بهمن احمدى (1)

با پديدار شدن بارقه اميدى از آغاز دوره تجديد حيات ادبى و فرهنگى اسلام، اميد و نشاط غرب براى سلطه بر جهان حال افول است. نگرش به واقعيتهاى موجود مؤيد آن است كه شكوفايى بناى اصالت اسلامى، عمده‏ترين مانع سياستهاى غرب است. از اين رو، كسانى كه نظريه به اصطلاح بازگشت‏خشونت مذهبى را باور دارند، از اين نظريه به‏عنوان عامل تزلزل در قلمرو غرب ياد مى‏كنند. در نگاه اوليه به غرب، به نظر مى‏رسد كه مسيحيان با ادعاى بى‏دينى، هيچ منفذى براى دخالت دين و سياست در زندگى خود باقى نمى‏گذارند، اما در نگرش به عوامل و تحولات توسعه بعد از جنگ دوم، به‏طور روشن، بر وجود زنده سوزيهاى گسترده تاكيد مى‏شود.

طى جنگ سرد، آمريكا هجوم غرب براى كنترل مذهبى ملتهاى مسلمان را با استفاده از اهرم ديدگاههاى عامه مسلمانان براى مبارزه با كمونيسم، با وجود عدم هماهنگى اسلام با نظام سياسى اجتماعى غرب، رهبرى نمود. ولى اكنون غرب طريقى را با خطر كمتر، پيشرفت‏بيشتر و شيطنت وسيعترى از زمان حذف كمونيسم به عهده گرفته است. بنابراين، پس از چيره شدن شيطان بزرگ بر سرچشمه خطر كوچك، اسلام به تهديد بزرگتر تبديل شد. با توجه به اين روند، ظهور موج اخير هراس غرب از به اصطلاح تهديد اسلامى، بيشتر خيال بافى به‏نظر مى‏رسد تا حقيقت. اين امر نيز قابل فهم است كه تا زمانى كه اين ديو ترس به‏عنوان ضرورتى براى تنظيم روابط بعد از جنگ سرد مطرح باشد، برخى طبقات اجتماعى غرب در اعتقادات خود، به‏صورت راسخ، اسلام را به‏عنوان تهديدى واقعى براى تمدن غرب به حساب خواهند آورد.

اين كه چرا اسلام به‏عنوان تهديد مطرح شده است، سؤالى است كه نياز به تحليل جديد دارد و بايد مشخص نمود كه آيا اين نظر يك روحانى مسيحى است كه از اسلام بيمناك است‏يا نظر يك حكومت‏سياسى كه تحت تاثير اين هذيان قرار گرفته است.

اما قبل از پرداختن به موضع كشيش مسيحى، بايد تاكيد نمود كه طى قرون متمادى مسيحيت دستخوش تحولات زيادى قرار گرفته و به‏نظر مى‏رسد هنوز هم آبستن تغييرات بيشترى است. از اين رو، ممكن است كشيشان مدرن، اعتقادات و اعمال كشيشان قرون وسطايى را مورد سؤال قرار دهند. اين نگرش تا جايى ادامه مى‏يابد كه حتى كشيشان جديد، از ديدگاههاى شخص مسيح نيز منحرف شده، روابط عاطفى آنان با مسيح، گرايشى صوفيانه به مسيحت مى‏دهد.

اختلاف اساسى الهى بين اسلام و مسيحيت ناشى از فهم علمى اين حقيقت است كه هر دين جديد موجوديت‏خود را مديون نفى دين قبلى مى‏داند. به عنوان مثال، مسلمانان از اسلام به‏عنوان تنها دين منطقى دفاع مى‏كنند و معتقدند كتابهاى اعلام شده توسط اديان توحيدى ديگر، نظير يهود و مسيحيت، به‏طور گسترده توسط مسؤولين آنها مورد تحول و تحريف قرار گرفته است، در حالى كه پروردگار توانا كتاب اسلام قرآن مقدس را در مقابل چنين دستكاريهاى تضمين كرده است. در نتيجه، نماينده اديان سؤال مى‏كند كه چرا و چگونه يك خداى يكسان تنها از يك كتاب خود، يعنى قرآن حراست نموده، اجازه مى‏دهد كه كتابهاى ديگرش، يعنى تورات و انجيل، مورد دستكارى قرار گيرد. واضح است كه اين تناقض در ديدگاه دال بر تبعيض نيست، بلكه از نظر دسترسى و عدم دسترسى به اسناد به آن نگريسته مى‏شود.

بنابر اين، مسيحيت پس از گرفتن رنگ و بوى غربى و كم رنگ شدن نگرش ادراكى آن، به‏طور كلى از نظر اسلام رد شده است، اما اين بدان معنا نيست كه از نظر اسلام، مسيحيت‏به‏طور كامل، از دين توحيدى خارج شده است.

هيچ كس نمى‏تواند اين موضوع را ناديده بگيرد كه اين اختلاف بى اهميت در ديدگاه ميان دو مذهب، باعث ايجاد چنين شكاف عظيمى در زمينه تاريخى شده است. على رغم برخى شگفتيها در پديده اسلامى، اسلام كمترين مخالفت را با اديان ديگر داشته، كمترين دخالت را در مفهوم اصولگرايى دارد. به‏عنوان مثال، اسلام على رغم رد حقانيت اديان غير الهى نظير بودائيسم و هندوئيسم، به‏ندرت در اين انديشه بوده تا تهديدى عليه آنها باشد.

بنابر اين به‏نظر مى‏رسد مصونيت مذهب اسلام در قبال دستكاريهاى مذهبى، به‏عنوان مهمترين عامل مشخص كننده اسلام از ساير مذاهب باشد و اين موضوع، باعث تزلزل سياسيون در نگرش به اسلام شده است.

هراس غرب از اسلام، ناشى از ريشه‏هاى مذهبى اسلام نيست، بلكه بيشتر ريشه‏هاى سياسى اسلام است كه غرب را به هراس افكنده است. از نظر تاريخى، اسلام از زمان ظهور تاكنون، با دشواريهاى زيادى مواجه شده است; چرا كه وقتى حكومتهاى اسلامى از طريق اغراض سياسى مورد آزار قرار گرفته‏اند، راه خود را به‏سوى حكومت مستبدانه تغيير داده و بيرحمانه همه مسائل و مخالفتهاى موجود را، حتى در صورت هم عقيده بودن با خود، از ميدان بدر كرده است. اثرات نامطلوب به اصطلاح قرون وسطايى اين گونه تجربيات همچنان باقى است.

از نظر تاريخى، اسلام زمينه‏هاى رشد علوم و فلسفه را نيز تجربه كرده است، موضوعى كه بعدها در جهان متمدن رشد يافته امروزى رواج يافت. اما متاسفانه رشد حكومتهاى بسيار متعصب اسلامى، نظير متوكل خليفه عباسى (851-847) و سركوب تمامى گروههاى با نفوذ، ديگر توسط وى، موجب گرايش طبيعت اسلام به تعصب گرديد و ديدگاه آن را محدود و كم وسعت نمود. به هر حال، على‏رغم دلايل نامشهودى كه اسلام را به فراموشى سوق مى‏دهد، نمى‏توان انكار كرد كه آن چه امروزه ادبيات اسلام در بردارد، منبع مهمى براى مرعوب ساختن كسانى است كه با اسلام خصومت دارند.

به‏عنوان مثال، واژه جهاد كه از اصول اساسى اسلام است، باعث وحشت غرب در طرح‏ريزى سياست‏خارجى خود با جهان اسلام شده است. مسلمانان تندرو معتقدند كه غير مسلمانان، دشمن خدا و از اين رو، دشمن مسلمين مى‏باشند، موظف به اجراى نظريه تعلق زمين به صالحين هستند. اين ديدگاه موجب وحشت‏شديد غرب شده است. از طرفى، تبليغات گروههاى موجود به اصطلاح اصولگرا، نظير اخوان‏المسلمين، حماس و حزب‏الله كه حمله به تمامى افراد بى‏ايمان را جزء جدانشدنى حقوق خود مى‏دانند و عليه تمامى افراد فاسدالعقيده و مخالفين مصالح مسلمين در تمام جهان مبارزه مى‏كنند، نيز باعث افزايش نگرانى غرب شده است و اسلام را به‏عنوان تهديدى براى منافع و امنيت‏خود مى‏داند.

مسلمانان اصولگرا هميشه بر قهرمانان خود مباهات مى‏كنند. به عنوان مثال، مسلمين از فردى كه يكبار با غرور وارد قصر عظيم خسرو پرويز، پادشاه ايران شده و سفراى ديگر اعزامى به 6 مملكت جهان ياد مى‏كنند. اين سفرا با كوبيدن مشتهاى گره كرده خود بر اشياء با ارزش قصر، از حكمرانان ممالك مى‏خواستند يا اسلام را بپذيرند يا به مسلمانان ماليات بپردازند و يا آماده جنگ باشند. اين موضوع باعث وحشت غرب شده و به اين موضوع باور دارند كه مسلمانان به محض به‏دست آوردن فرصت مناسب، از تكرار اين گونه عملكردها ابايى نخواهند داشت.

همچنين با نگرش به سوابق اسلامى، مسلمانان در زمان جنگهاى قرون وسطى، هيچ گونه ابايى از خريد و فروش زنان كافرى كه به اسارت درمى‏آمدند، نداشتند; چرا كه تعدد زوجات امرى مشروع و مورد علاقه و عملكرد تمامى مسلمانان در جامعه جنگجوى آن زمان بود. بنابراين، غربيهاى مرعوب معتقدند كه اسلام درصدد تجديد شكوه گذشته خويش است و اگر مسلمانان فرصت‏يابند، با احياى مجدد كليه احكام اسلامى، حتى كوچكترين نيات اوليه خود را محقق خواهند نمود. در حقيقت، بيشترين وحشت غرب از دستورات اسلام براى تحميل احكام خود بر ديگران ناشى شده است. احياى مجدد اسلام، يادآور خاطرات و رسوبات فكرى قرون وسطايى اسلام بر جهان، استقرار تمدن بزرگ و مغلوب ساختن حكومتهاى ديگر است. بنابر اين، غرب بار ديگر از اين كه مى‏بيند مسلمانان براى انجام برخى فعاليتهاى غير انسانى، از اجداد خود الهام مى‏گيرند، آشفته است; زيرا اين روشى براى توجيه عملكرد گذشتگان، به‏عنوان يك راه مشترك ميان مسلمانان اصولگرا، بوده است، عمدتا به اين دليل كه مسلمانان گمان مى‏كنند رفتار گذشتگان بايد مجددا و كوركورانه مورد متابعت قرار گيرد.

مدح گذشته اسلام توسط مسلمانان، نه تنها باعث وحشت غرب، بلكه به‏طور كلى موجب عدم پويايى جامعه اسلامى شده است. اين قياس زمانى مشخصتر مى‏شود كه مسلمانان تنها به گذشته خويش مباهات كنند. تا زمانى كه اين ديدگاه مسلمانان مانعى براى پيشرفت آنان باشد، فرصتى به‏دست‏به اصطلاح غرب زيرك مى‏دهد تا از نظر اقتصادى، منابع مناطق مورد هدف را استثمار يا از آن به‏عنوان وسيله‏اى براى تهييج احساسات ترس از اسلام در غرب، استفاده نمايد.

از نظر تاريخى، امپرياليسم غرب با مطيع ساختن اغلب قلمرو جهان سوم امروزى، اين گونه وانمود مى‏كند كه مسائل اجتماعى جهان به طور طبيعى به وسيله فرهنگ غرب ارتقا خواهد يافت. شگفتى اينجاست كه جريان عمل در اغلب موارد اين گونه نيست; چرا كه اهداف اقتصادى براى امپرياليستها به مراتب بيشتر از ارتقاى اجتماعى جامعه جهانى اهميت دارد و تنها عوام وابسته و توده فقير مى‏تواند استمرار قدرت آنها را توجيه نمايد. بنابراين، غرب سياست‏حفظ وضع موجود را براى اجراى ديدگاه قابل تاسف اجتماعى خود در جوامع مختلف در نظر مى‏گيرد. علاوه بر اين، گفته مى‏شود كه امپرياليستها در اغلب موارد راههاى اصلى و ممكن براى رشد علوم غير دينى جوامع را مسدود مى‏كنند. اگر چه علمى كردن مسائل جوامع توسط امپرياليستها، حقيقتى انكارناپذير به‏نظر مى‏رسد، ولى سناريوى كنونى جهان اسلام خلاف آن را ثابت مى‏كند.

على‏رغم به پايان رسيدن الگوى سابق امپرياليسم، عملكردها به همان روال باقى مانده است. اين روش، با قطع ارتباط دين با سياست و غارت منابع اقتصادى به وسيله استثمار داراييها، اشاعه بى‏سوادى و استفاده از ساده لوحى مسلمانان صورت مى‏گيرد. هم اكنون آمريكا به‏عنوان به اصطلاح ابر قدرت و ضامن امنيت جهان، روش مشابهى در سياست امپرياليستى خود در قبال جهان اسلام براى حفظ منافع حياتى خويش به كار گرفته است و اين گونه وانمود مى‏كند كه اين سياست عكس‏العمل سياسى غرب در نگرش به جهان مى‏باشد.

در نگرش به سياست آمريكا در قبال جهان اسلام، مى‏توان نتيجه گيرى نمود كه يا آمريكا حقيقتا از اصولگرايى اسلامى بيمناك است و يا اين كه اصولگرايى اسلامى به عنوان تهديدى براى امنيت غرب به حساب مى‏آيد. در هر دو صورت، اين خود آمريكا است كه باعث اوج گرفتن موج اصولگرايى شده است.

اما چرا عملكرد غرب اين گونه است؟ واضح است كه غرب انتخابى ميان بد و بدتر پيش روى دارد. آمريكا نه مى‏تواند از منابع سياسى و اقتصادى خويش بگذرد و نه مى‏تواند اجازه رشد اصولگرايى را بدهد. اما مهم اين است كه على‏رغم در نظر گرفتن منافع خويش، اصولگرايى به صورت پيوسته و آرام در حال رشد مى‏باشد. بنابراين، سياست آمريكا در قبال اسلام، به‏طور وسيع، غير منطقى به نظر مى‏رسد.

به‏عنوان مثال، به‏نظر مى‏رسد آمريكا مجدانه در حال ممانعت از رشد اصولگرايى در برخى كشورها، نظير مصر، فلسطين، تركيه و ايران و در عين حال، درصدد پشتيبانى اسلامگرايى در برخى كشورهاى ديگر، نظير پاكستان، عربستان سعودى و افغانستان مى‏باشد. همچنين در خصوص اجراى دموكراسى در بعضى كشورها، نظير ايران و ليبى، فرياد مى‏زند و از طرف ديگر، حكومتهاى قرون وسطايى، نظير سلطنت ديكتاتورى در عربستان سعودى، كويت و ساير سلطان‏نشينها را مورد حمايت قرار مى‏دهد.

واضح است كه دوگانگى سياست غرب در خصوص اسلام، باعث پرورش اصولگرايى شده است. تعدادى از نظريه‏پردازان معتقدند كه اصولگرايى موجب تامين منافع هر دو سو، يعنى غرب و حكمرانان سياسى اسلامى شده است; زيرا با استفاده از مذهب، رهبران سياسى صف‏آرايى عليه دشمن را براحتى مهيا ساخته، كار به مراتب سودمندتر خواهد بود. نخبگان غربى نيز عادت كرده‏اند نقش عداوت را براى تاثير مستمر بر عملكردهاى مختلف علم نمايند. بنابراين، تصور امكان دخالت غرب در طرح‏ريزى نقش تهديد اسلامى، منتفى نمى‏باشد، حتى اگر غرب حقيقتا از اين تهديد ترسيده باشد. فقدان نگرش حقيقى بر موضوع، همچنان مشهود است. بنابر اين، نظرات مختلف در خصوص اسلام به صورت پيچيده‏اى درآمده، اغلب صاحبنظران در پى طرح مسائل كلى اجتماعى و اهداف خود مى‏باشند. شكست نظريه پان عربيسم جمال عبد الناصر يا پان اسلاميسم شاه فيصل در اين زمينه قابل تامل است.

در نگرش اوليه، عناصر مثبت فراوانى در اسلام وجود دارند، ولى در موارد مختلف، بر موضوعات غير قابل تلفيق و تفرقه‏انگيز اصرار بيشترى مى‏شود. دسته‏بنديهاى مختلف، نظير وهابى، ديوبندى، بريلوى و اسماعيلى، ديدگاههاى مخصوص به خود دارند، گروههايى كه با يك جرقه مى‏توانند عملكرد خود را به صورت قارچ گونه از جنبه مذهبى به سياسى تبديل كنند.

از ديدگاه نظرى، نقش عقايد اسلامى به‏وسيله نظريه‏پردازان افراطى پايمال شده است. كسانى كه به هنگام تضاد نظر خود با ديگران، به‏ندرت به تفكر آزاد، حتى در مواردى كه مربوط به امور غير دينى شود، اجازه ظهور مى‏دهند و به هنگام تضاد نگرشها، مسائل ريشه‏اى اكثريت متفكر جبهه مخالف در خصوص اسلام را مورد تهديد قرار مى‏دهند. بديهى است كه به علت ترس از عواقب نظرات اصلاحى و ديدگاههاى اصولى ديگران بر خود، نظريه‏پردازان مذهبى كنونى از زندگى فيلسوفان اسلامى نظير ابن‏سينا، فارابى، رازى، كندى و خوارزمى درس نگرفته‏اند. تفكر اسلامى به علت اين گونه ضعفها، در مرداب تعصبات عقيدتى و عملى و تفاوت ژرف ميان عقايد و عملكردها، فرو رفته است.

بنابر اين، تعجبى ندارد اگر عقايد گروه مذهبى افغان هيچ گونه تطابقى با عملكرد آنها نداشته باشد و عدم ظرفيت‏سياسى و ناسازگارى سياسى آنان، مؤيد آمادگى آنان براى جنگ باشد، ويژگيهاى كه معمولا در موارد ضعف نمايان مى‏شوند. در صورتى كه مذهبيون به اصطلاح خالص و سردمداران اصولگراى افغان نتوانند كشور خود را به آرامش برسانند، چگونه مى‏توانند اقتصاد به قدر كافى قدرتمندى براى مبارزه با قدرتهاى بزرگ اقتصادى و فرهنگى بسازند. بنابر اين، تا زمانى كه اصولگرايان افغان مقتدرترين و با اعتبارترين گروه اصولگرا باشند، در آينده نيز اصولگرايان ديگر با شاخصهاى موجود در اصولگرايان افغان، ارزيابى خواهد شد.

با نگاه به اين مسير، دورنماى موفقيت‏سياسى سياستمداران اصولگرا غم‏انگيز به‏نظر مى‏رسد، اگر چه اتكاى آنان براى ايجاد مزاحمت در يك نقطه مشخص، باور نكردنى به نظر مى‏رسد. از اين‏ر و، با توجه به حقايق موجود در اين منبع تهديد، نظريه‏پردازان غربى نظير ساموئل هانتينگتون عمدتا آن را به «برخورد تمدنها» تعبير كرده‏اند.

به‏طور كلى، هراس غرب از نگرش به اسلام در برخورد تمدنها، در آينده بى‏اساس مى‏باشد; زيرا به‏نظر مى‏رسد قرن جديد به سوى تجربه كردن برخورد اقتصادها، جداى از ديد مذهبى، به پيش مى‏رود، قدرتهاى اقتصادى كه مى‏توانند در هر گوشه از جهان از جمله جهان اسلام، چين، آلمان يا ژاپن رشد نمايند. غرب مى‏بايد به هراس خويش از اسلام پايان دهد.

1) كارشناس دفتر تحقيقات اسلامى

/ 1