غرب در آستانه دگرگونی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غرب در آستانه دگرگونی - نسخه متنی

سید محمد حسینی شیرازی‏

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استعمار


اصولا اين در سرشت و فطرت انسان است كه به خود اجازه تجاوز به حقوق ديگران را نمي دهد و سعى نمي كند از رهگذر توطئه و نيرنگ و زورمدارى بر دارائيها و اندوخته‏ها و ممالك ديگران از طريق ستم و تعدى چيرگى يابد، و اين مساله‏اى است كه در علم اخلاق نيز، به وضوح تبيين شده است، حال در صورتى كه اين حالت تجاوزگرانه در پندار و رفتار انسانى نمود پيدا كند بايد آن را يك مورد استثنائى به شمار آورد كه هيچ ريشه اى در حقيقت آدمى و سرشت او ندارد. از همين بابت است كه رهزنان و تبهكاران و امثال آنان را مي بينيم كه جملگى منحرفان از اصول مسلم جامعه محسوب مي شوند، و جنايتكاران را مشاهده مي كنيم كه وقتى به آگاهى و فطرت خويش بر مي گردند وجدانشان آنها را مورد سرزنش قرار مي دهد. از اين روست كه بسيارى از تبهكاران و گناهكاران هنگامى كه در مقابل دادگاه مي ايستند و به خود مي آيند و وجدانشان بيدار مي شود، به تحول درونى خويش اعتراف مي كنند.


بي ترديد در جهان معاصر نيز نمونه هائى شرور و سركش هستند كه در طبع و كردارشان به حجاج و هارون عباسى و ديگر طاغوتها مي مانند، اما اينها نيز در لحظه خاصى، مورد سرزنش وجدان قرار گرفته‏اند و آن هنگامى است كه به آگاهى و عقل و وجدان خويش باز گشته‏اند لذا فرعون چند لحظه پيش از هلاكتش مي گويد:


(آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائيل)(1).


([من نيز] ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز همو كه بنى اسرائيل به او گرويدند، وجود ندارد).


و هارون مي گويد:


(يا ليتنى كنت قصارا ولم آل الخلافة)


(كاش، هرچند قدرت دست يازى به خلافت را داشتم از آن كناره گيرى مي كردم و بر حكم مستولى نمي گشتم).


در حالى كه صاحب فطرت پاك چون اميرالمؤمنين على بن ابي طالب عليه السلام عكس اين را مي گويد: (فزت و رب الكعبة)(2).


(سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم).


با توجه به اين معيارها، روشن مي شود كه خود استعمارگرى نيز خلاف طبيعت و سرشت استعمارگر و خلاف سرشت خردمندان كشورهاى استعمارگر است، همچنان كه خلاف طبيعت و سرشت ملتهاى تحت سلطه استعمار مي باشد و از اين رو رژيمها و تشكيلات استعمار نظامى، در بيشتر كشورهاى زير نفوذ خود سرنگون شدند و فقط استعمار فرهنگى و اقتصادى كه بدترين انواع استعمار است را پس از خود برجاى گذاشتند.


اما بعد اقتصادى از آنجائى كه مصالح مالى و مادى استعمارگران را تامين مي كند، حل مشكل آن، نياز به پختگى ذهنى و خودآگاهى انديشمندان و خردمندان كشورهاى استعمارگر دارد تا خود را از بيمارى حرص و آز و طمع كه گرفتار آن هستند برهانند. مثلا كشورهاى استعمارگر بايد از تجربيات ژاپن پس از جنگ جهانى و پاى نهادنش در عرصه رقابتهاى صنعتى، بهره جويند. اين كشور به جاى دزديدن منابع ديگر كشورها بخصوص در آغاز كار به پيشبرد و مدرنيزه كردن صنايع خود همت گماشت، به طورى كه پس از مدتى در بازارهاى صادراتى جهان مقام اول را كسب كرد.


و اما در بعد فرهنگى، غرب مي بايست ديدگاه غلط خود را كه گمان مي كند فرهنگ استعمارگرى از همه فرهنگها برتر است، مورد تجديد نظر و اصلاح قرار دهد زيرا هستند فرهنگهائى كه بي هيچ ترديدى از فرهنگ و تمدن استعمارگرى بالاتر و والاترند اما زمينه توسعه و گسترش براى آنها مهيا نشده است.


از اين رو در ميان استعمارگران، كشورهائى نيز وجود دارند كه خواهان آزادى فرهنگى و اقتصادى براى ساير ملتها هستند و براى به گردش درآوردن چرخهاى اقتصادى به عوض چپاول ثروتهاى ديگران، طرح (متكى بودن به خود)، و به عوض محو ديگر فرهنگها، طرح (تبادل فرهنگى) را ارائه مي دهند(3).


_______________


(1). سوره يونس: 90.


(2). بحارالانوار: ج‏20 ص‏148.


(3). مؤلف (دام ظله) در كتاب (الفقه: السياسة) كه فارسى آن (سياست از ديدگاه اسلام) است، و (الصياغة الجديدة لعالم الايمان والحرية والرفاه والسلام)، نيز از استعمار سخن گفته است.


سرمايه دارى


چنانكه رنجها و مصائبى كه كشورهاى غربى را مبتلا ساخته شمارش كنيم و در پى جستجوى علل و عوامل آنها برآييم، معلوم مي كنيم كه علت اصلى و عمده همه آن مشكلات و نابسامانيها و وخامت يافتن آنها چيزى جز سرمايه دارى نيست.


آرى سرمايه دارى، عدالت اجتماعى را از كف جامعه غربى ربوده بطورى كه درگوشه اى از اين جامعه اموال بي شمار انبار شده و در گوشه ديگرى از آن فقر به نهايت خود رسيده و اين اختلاف طبقاتى به ندارى عده اى و در پى آن به بيمارى، جهل، نابسامانى، اضطراب، بيكارى، فروپاشى و امثال آن انجاميده است(1).


و اما آنگاه كه كمبود مادى پيش آيد و كابوس فقر و نادارى بر جامعه اى از جوامع بشرى يا بر قشر وسيعى از مردم سايه افكند در چنين صورتى نتيجه اين خواهد بود كه: آن جامعه دچار انواع مشكلات و بحرانها مي گردد چرا كه فقر، پيآمدش اين است كه شهروند از حق مسلم خود در تحصيل دانش و حقوق خويش در برآوردن نيازهاى مادى و جسمانى محروم شود و نتيجه اين نيز، كينه ورز شدن شهروند نسبت به جامعه خويش است كه به دنبال آن در پى فرصت خواهد گشت تا از آن جامعه انتقام بگيرد و مي دانيم اين به آشفتگى و نابسامانى، در همه بخشهاى زندگى مى انجامد. و لذا مي بينيم در ايالات متحده آمريكا (كه داراى نظام سرمايه دارى است) بيش از سى ميليون فقير وجود دارد، كه خود مسئولين آمريكا نيز به اين معترفند در حالى كه در تاريخ ملاحظه مي كنيم در حكومت گسترده على بن ابي طالب عليه السلام كه منطقه وسيعى ازكره زمين را شامل مي شد حتى يك فقير و نيازمند وجود نداشته است(2).


و در مناطق تحت استعمار فرانسه مردم از گرسنگى مي ميرند در صورتى كه در خود فرانسه فقط اموالى كه براى سگها مصرف مي شود، براى سيركردن بيست و پنج ميليون انسان كافى است، و ديگر آمار و ارقام سرسام آور و عجيبى كه از كشورهاى سرمايه دارى به گوش ما مي رسد.


آرى اين آمار و ارقام سرسام آور بايد احساسات اصلاح گران را برانگيزد تا از اين فجايع پيشگيرى كنند، همانگونه كه پيش از اين نيز در مقابل ديكتاتورى ايستادند و آن را به دمكراسى، كه به آزادى نزديكتر است مبدل نمودند(3).


پس استبداد و خود رايى آنطور كه امام على عليه السلام فرموده موجب هلاك و نابودى حاكم و محكوم است حضرت مي فرمايد: (من استبدّ برأيه هلك)(4).


(كسى كه مستبد به رأى خويش باشد، هلاك مي شود).


در حالى كه دموكراسى جنبه مهم و با اهميتى دارد كه همان مشورت و شور است. قرآن كريم نيز مى فرمايد:


(و امرهم شورى بينهم)(5).


(... و كارهايشان به طريق مشورت در ميان آنها صورت مي گيرد).


(و شاورهم فى الامر)(6) (و در كارها با آنها مشورت كن).


و (تشاور)(7).


(مشورت كردن).


هرچند بين مفهوم شورا نزد آنها، با مفهوم شورا در اسلام فاصله و تفاوت زيادى وجود دارد. از جمله اينكه شورا در اسلام به فطرت نزديكتر است(8).


و اينجاست كه معلوم مي شود يكى از علل پيشرفت غربيها، بازگشت آنها به فطرت در اداره امور حكومت است. آنها گونه اى از شورا را برگزيده و استبداد را رها نموده‏اند و هم از اين رو، از ديگران پيشى گرفته و با امكانات خويش بر جهان سيادت يافته اند.


بر اين اساس، پيش بينى مي كنم نظام سرمايه دارى فرو خواهد پاشيد چرا كه با دموكراسى مورد ادعايشان تعارض دارد. آنها دموكراسى را بعنوان يك عامل مهم به نفع طبقه ثروتمندتر، در انتخابات و يا زمينه‏هاى ديگر به خدمت مي گيرند و اين چيزى است كه با فطرت پاك و سليم انسانى سازگارى و توافق ندارد.


_______________


(1). مؤلف (دام ظله) در اين باره، در كتاب: (الفقه: الاقتصاد)، و (اقتصاد الاسلامى المقارن) و غير آن به تفصيل سخن گفته است.


(2). وسائل: ج‏15 ص‏66، باب‏19، ح‏19996؛ نهج البلاغه: نامه 45 (... شايد در حجاز يا يمامه [فقيرى...] وجود داشته باشد).


(3). از نكات مهمى كه انديشمندان غرب براى از بين بردن ديكتاتورى دنبال كردند:


الف نشر آگاهى عمومى از طريق كتابهائى كه حاوى شرح زيانهاى ديكتاتورى و محاسن دموكراسى بود.


ب احزاب آزاد (چند حزبى).


ج شورا در حكومت.


د تعدد مجالس قانونگذارى از جمله تقسيم و تعدد قدرت و گروههاى فشار.


هـ آزادى روزنامه‏ها و مجلات.


و ايجاد نظام محدود كردن رياست دولتمردان و اختياراتشان به زمانى معين بود.


(4). بحارالانوار: ج 72 ص 104.


(5). سوره شورى:38.


(6). سوره آل عمران: 159.


(7). سوره بقرة: 233، مؤلف (دام ظله) در باره شورى و دليل وجوب و برپا كنندگان آن در چندين كتاب خويش از جمله (شورا در اسلام)، (سياست از ديدگاه اسلام)، (الفقه: الدولة الاسلامية) سخن گفته است، همچنانكه پيرامون اين طرح در كتاب (شورى الفقهاء) نيز سخن رفته است.


(8). در اين زمينه به كتابهاى مؤلف از جمله (الصياغة الجديدة لعالم الايمان والحرية والرفاه والسلام)، (شورا در اسلام)، (الفضيلة الاسلامية) و (الفقه: الدولة الاسلامية) مراجعه كنيد.


ماترياليسم


غربيها آنچه را در كتابهاى دينى شان آمده رها كردند، و افكار و انديشه هائى را كه در آن كتابها بود و با عقل بشر كه در پى پيشرفت و تحول است سازگارى نداشت، بى اهميت تلقى كرده، كنار گذاشتند(1).


و آنگاه پى مادى گرى دويدند بطورى كه ديگر نتوانستند دين درست و صحيح را بشناسند. درست است كه كشورهاى غربى در صنعت و تكنيك به چنان سطح سحرآميزى رسيدند كه بشر هيچگاه انتظار آن را هم نداشت اما اين هم درست است كه مادى گرائى صرف نيز، باعث چنان خلاء روحى هولناكى شد كه جامعه غربى همچنان با پيآمدهاى آن دست به گريبان است.. و هم از اين رو بود كه جنايات انسانى و اخلاقى چنان افزايش يافت كه ديگر قانون هم نتوانست با پنجه به اصطلاح آهنين خود، مردم را از ارتكاب جنايات و بزهكاريها باز دارد...


حقيقت اين است كه قانون نيز اگر عامل بازدارنده درونى همراه نداشته باشد نخواهد توانست از انجام جنايات و خلافكاريهاى انسانى ممانعت به عمل آورد و شاهد اين مدعا: وقوع صدها فقره جنايت در آمريكا به خاطر قطع برق آنهم براى سه دقيقه است. به هر حال روى آوردن به زندگى سراسر مادى، خود موجب هجوم به ماديات و نزاع بر سر مال و ثروت مي شود چرا كه (ثروتها و ماديات) دامنه محدودى دارد اما آمال و آرزوهاى انسان نامحدود است. و آنگهى هركدام از افراد انسان نيز آن ماديات و ثروتها را به طور كامل براى خود ميخواهند و بس، و نقطه انحراف قانون نيز همينجاست، چرا كه قانون، جامعه مادى را زير سلطه قدرتمندان قرار مي دهد يعنى كسانى كه هم مال و هم موقعيت و مقام در دست آنهاست. آنهائى كه قانون را با مال خريدارى مي كنند و آنطور كه مصالحشان ايجاب كند آن را تغيير مي دهند.


همچنين خلاء فكرى و روحى باعث بروز مشكلات متعدد مي شود و جنايات مختلف را موجب مي گردد.


علت نيز اين است كه انسان هم روح است و هم ماده. لذا زياده روى در پرداختن به هركدام به زيان جنبه ديگر خواهد بود، همانگونه كه وقتى هواپيما يكى از دو بالش را از دست دهد نخواهد توانست درست پرواز كند يا فرود آيد.


و از همين جهت است كه در روايات آمده:


(اعمل لدنياك كأنك تعيش أبداً و اعمل لآخرتك كأنك تموت غداً)(2).


(براى دنياى خود، طورى تلاش كن كه گوئى تا ابد زندگى خواهى كرد، و براى آخرت خويش، گونه اى كه گوئى فردا خواهى مرد).


و خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:


(و منهم من يقول ربنا آتنا في الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة)(3) (و از آنها كسانى هستند كه مي گويند:.پروردگارا در دنيا و آخرت ما را خير و نيكوئى عطا فرما).


حقيقت اين است كه كليسا و كتابهاى دينى و اخلاقى آن، از پركردن خلاء فكرى و روحى كه جامعه غربى دچار آن مي باشد عاجز و ناتوان است چون كليسا فقط بعد بسيار ناچيزى از نيازهاى روحى روانى را فراهم مي آورد و اين از مقايسه ميان قرآن كريم و احاديث شريفه و كتابهاى اخلاقى مسلمانان با انجيل و كتابهاى اخلاقى آنها معلوم و آشكار مي شود(4).


از اين جهت است كه مي بينيم خردمندان جامعه غربى آنگونه كه از نوشته هايشان بر مي آيد متوجه اين حقيقت شده اند، و امروزه در پى راه خروجى از اين معضل مي گردند، اما بايد بدانند كه راه خروجى وجود ندارد، جز با بازگشت به فطرت پاك و سليم انسانى، و دين صحيح و واقعى (كه خوف و خشيت خدا را در دلها مي كارد). خداوند تبارك و تعالى مي فرمايد (ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغير وا ما بأنفسهم)(5).


(خداوند سرنوشت هيچ قومى (و ملتى) را تغيير نمي دهد مگر آنكه آنها خود را تغيير دهند).


اما غربيها به (ما بقوم) پرداخته و به (ما بانفسهم) اعتنا ننموده اند.


_______________


(1). به كتابهاى (ماذا فى كتب النصارى) و (هؤلاء اليهود) از مؤلف مراجعه نمائيد. همچنين مؤلف، در باره ماترياليسم در كتاب (الفقه: الاقتصاد) و (الاقتصاد الاسلامى المقارن) و غير آن سخن گفته است.


(2). بحارالانوار: ج 44 ص 139.


(3). سوره بقره: 201.


(4). به كتابهاى (الهدى الى دين المصطفى) از امام بلاغى، و (الفضيلة الاسلامية) از مؤلف، مراجعه فرمائيد.


سوره رعد:11.


برترى طلبى


يكى از عواملى كه غرب را به سوى تغيير و تحول پيش مي برد فشار توده‏هاى ضد برترى طلبى بر ديگر ملتهاست. غرب كه از سالها پيش دچار اين حالت برترى طلبى شده اينك خود را در مقابل اين مخالفت مي بيند چرا كه انسان در طبع و فطرت خويش هركه را بر روى زمين عَلَم برترى جوئى بر افرازد و برهم نوعانش بالائى و والائى طلبد ناخوش مي شمارد حال چه اينكه برترى جوينده فرد باشد و يا حزب يا رژيم و يا دولت بخصوصى.


بسيارى از غربيها اين خشم توده‏ها بر ضد برترى طلبى را به خوبى درك نموده و اكنون خويش را مختار مي بينند ميان اينكه يا از برترى طلبى دست بكشند تا اندكى هم كه شده آقائى خود را حفظ كنند و يا اينكه اين شيوه برترى طلبى را پى گيرند تا همه چيز خود را از كف بدهند.


و من گمان نمي كنم عقلا و خردمندان غرب حالت دوم را ترجيح دهند زيرا طريق و عملكرد هر فرد عاقلى ترجيح مهمتر (الاهم) بر (مهم) است تحت همين شرايط و به همين علل غرب در گذشته از ديكتاتورى دست كشيد و دمكراسى را پيشه ساخت. البته ديكتاتورى يك مساله داخلى است اما اين مساله (دمكراسى و مبارزه با برترى جوئى) بايد به خارج نيز كشيده شود تا كم كم كابوس برترى جوئى و بهره كشى و استعمار را از ميان ببرد.


در گذشته اى نه چندان دور همه ديكتاتوريهاى جهان متلاشى شد آخرين آنها سقوط نظام فاشيستى ايتاليا و آلمان نازى و روسيه تزارى و سرانجام بريتانياى كبير بود كه خورشيد در مستعمراتش غروب نمي كرد. حال با چنين سرنوشتى كه آن نظامهاى ديكتاتورى داشتند ديگر امكان ندارد آقائى دنيا همچنان براى آمريكا باقى بماند و اين نظام، تنها قدرت جهانى باشد و مردم و ملتها نيز بخواهند او را به عنوان تنها قطب جهان بدانند.


خير، هرگز اينطور نيست!


زيرا فطرت و سرشت مردم چيزى است كه آنها را به رهائى و آزادى فرا ميخواند، همچنان كه على بن ابي طالب عليه السلام نيز به اين مطلب اشاره فرموده است:


(لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا)(1).


(بنده ديگرى مباش، همانا خداوند تو را آزاد قرار داده است).


و همين فطرت است كه در پايان، مردم را بر آن مي دارد تا براى از ميان بردن انواع برترى طلبي ها، وارد ستيزى بي امان عليه آن شوند. بنا بر اين آمريكا و ديگر رژيمهاى مثل آن مي بايست پيش از آنكه فرصت از دست برود و دچار همان سقوط حتمى شوند كه همپايه هايشان در سالهاى گذشته دچار آن شدند، از برترى طلبى دست بكشند، زيرا همانطور كه همه فرزانگان به خوبى درك مي كنند تغيير و تحول يكى از سنتهاى ثابت خداوند است.


بنا بر اين هنگامى كه دژهاى تكبر و برترى جوئى فرو ريخت، مي بايستى برنامه‏هاى ويژه اى ارائه داده شود تا حالت سلطه جوئى و برترى طلبى را به حالت همكارى و تعاون و برادرى مبدل سازد. و مردم در خير و نيكى و محبت با يكديگر تعاون و همكارى كنند. البته همه اين پيشنهادها، صرف نظر از اين است كه خود اسلام بنا به اعتقادى كه ما داريم نظامى كامل است و تنها شيوه و طريقى مي باشد كه در تمامى ابعادش با عقل و فطرت، هماهنگ و مطابق است. آرى اسلام ضامن سعادت و خوشبختى بشريت در همه ابعادش مي باشد و بشريت نيز دير يا زود بايد به اين ساختار و تشكيلات الهى برسد.


(ليظهره على الدين كله)(2).


(تا او را بر همه آئين‏ها غالب گرداند).


_______________


(1). بحارالانوار: ج 74 ص 228.


(2). سوره توبه: 33.


آزادى


هيچكس اين را انكار نمي كند كه در غرب گونه هائى از آزادى وجود دارد با اينكه در مقايسه با آزاديهاى كامل و فراگيرى كه اسلام ارائه مي دهد، ناقص به نظر مي رسند.


از اين رو بسيارى از خردمندان و انديشمندان غرب به نحوى در انديشه تطبيق و پياده كردن اين نوع آزادى هستند. البته اين مهم نياز به سعى و تلاش زياد دارد اما در هر صورت تحقق بخشيدن به آن غير ممكن نيست.


امور زيادى نيز هست كه به پياده كردن آن كمك مي كند از جمله اينكه خداوند انسان را بجز در مواردى كه به خود و ديگران آسيب مي رساند، آزاد خلق نموده است. مثلا از جمله آزاديهاى ملى كه به انسان عطا شده و به آن مي پردازد: آزادى در كشاورزى، بازرگانى، صنايع، ساختمان سازى، مسافرت، اقامت گزيدن، تملك اشياء مباح، پوشاك، مركب، خوراك، ازدواج، نشستن، برخاستن و استقرار يافتن و امثال آن است. خداوند مي فرمايد:


(يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم)(1).


(بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر مي دارد).


اما سؤالى كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه:


آيا غرب همه اين آزاديها را به شكل تام و كامل فراهم مي آورد يا نه؟


پاسخ اين است كه: خير.


ما چنانكه آزادى اسلامى را با آزادى غربى مقايسه كنيم بين اين دو الگو فاصله زيادى مييابيم.


اسلام همه آزاديها را بجز آنچه به دين و دنياى خود فرد ضرر مي رساند، يا ديگران را در معرض آسيب و خطر قرار مي دهد، به انسان داده است. در حالى كه غرب قوانينى را وضع نموده كه بيش از آنكه به صلاح و مصلحت فرد و جامعه باشد مطابق ميل و خواسته‏هاى حكام و قانون گذاران و افرادى مثل اينهاست.


ممكن است كسى اشكال كند كه اغلب كشورهاى اسلامى فاقد ساده‏ترين انواع آزادى هستند و اين در مقايسه آنها با كشورهاى غربى معلوم مي شود كه آنها آزادى را براى افراد جامعه فراهم آورده اند. بنا بر اين مقايسه كشورهاى اسلامى با كشورهاى غربى در اين باب مثل مقايسه روشنى چوب كبريت در مقابل روشنائى چراغ پر نور و تابان و نور افكن است.


اين اشكال اين گونه پاسخ داده مي شود، كه: اغلب كشورهاى اسلامى به ويژه آنها كه در خط سياست غرب حركت مي كنند اسلام را در شكل صحيح خود اجرا ننموده‏اند بلكه مي توان گفت از اسلام جز اسمى نمي دانند و حتى برخى حكام ممالك اسلامى در اعطاى آزادى به مردم از حكام كشورهاى غربى بخيل‏تر به نظر مي رسند. مانند آن ضرب المثل معروف كه مي گويد (خدا مي بخشد و كدخدا نمي بخشد).


در واقع مساله اصلى مربوط به برنامه و شيوه عمل اسلام و قوانين آن است كه از آسمان نازل شده و رسول اكرم صلّى الله عليه وآله و اهل بيت معصوم حضرتش (سلام الله عليهم) آن را تبيين نموده‏اند و خود رسول الله صلّى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران حكومتشان آن را پياده نموده اند(2).


من هنوز دوران پيش از جنگ جهانى دوم را فراموش نمى كنم كه طى آن دوران، قوانين اسلام در عراق اجرا مي شد البته تا حدودى براى همه چيز آزادى وجود داشت بجز محرمات كه مواردش نيز كم بود. گذشته از اينكه مي توان گفت: محرمات براى انسان ضرورى نيست و براى جايگزينى آنها چيزهاى ديگرى وجود دارد، كه مردم مي توانند به جاى آن محرمات از آنها استفاده كنند. مثلا به جاى شراب و قمار و زنا و ربا خوارى راه حلهايى مثل انواع سرگرميها و همينطور سياحت و تيراندازى و ازدواج و مضاربه وجود دارد و اينها چيزهايى است كه به جامعه نيز آسيب نمي رساند در حالى كه محرمات جامعه را در معرض آسيب قرار مي دهد و آن را به سوى مشكلات متعدد و فروپاشى پيش مي برد.


بنا بر اين چنانچه غرب به خود بيايد، به قوانين اسلام كه همه آزاديها را دربر دارد، پايبندى پيدا خواهد كرد. همانگونه كه گذشتگان آنها نيز قوانين اسلام را در نظام حكومت و زندگى و نظافت و مشورت، گرفتند و از طريق آن به پيشرفت و شكوفائى كنونى نائل شدند.


_______________


(1). سوره اعراف: 157.


(2). براى اطلاع بيشتر به كتابهاى (حكومت اسلامى در زمان على عليه السلام) از مؤلف و (السياسة من واقع الاسلام) از برادر مؤلف، آيةالله سيد صادق شيرازى مراجعه فرمائيد.


مسابقات تسليحاتى


يكى از عواملى كه موجب تغيير و تحول در وضعيت كنونى مي شود مسابقات تسليحاتى است. حقيقت اين است كه معمولا هر گاه زبان مذاكره و گفتگو بى نتيجه ماند، زبان اسلحه و زور خودنمائى مي كند. زبانى كه گذشته از غير منطقى بودنش باعث تلف شدن دارائيها و به فقر كشانيدن كشور و پديد آوردن تورم مي گردد. حال، آيا به كارگيرى اسلحه كه با آتش ويرانگر خويش تمامى تشكيلات و مؤسسات عمرانى، اقتصادى و زيستى را به نابودى مي كشاند مي تواند شيوه منطقى و معقول باشد؟!


يكى از گزارشهاى رسيده از شوروى سابق مي گويد: اين دولت به تنهائى چنان سلاحهاى مخربى در اختيار داشت كه براى بيست بار نابود ساختن زندگى و حيات موجود در روى زمين كافى بوده است. ولى آيا اين همه سلاحهاى مدرن و مخرب در پيشگيرى از فروپاشى و تقسيم اين دولت سودمند افتاد؟!


در واقع جهان و قرن اخير به بيمارى مسابقه تسليحاتى و تلف نمودن ميلياردها (ثروت) براى برترى نظامى مبتلا شده است و در اين راستا مبالغ سرسام آورى از ثروتهاى عمومى مردم را براى ريشه كن ساختن حيات آدمى خرج مي كند.


اكنون چنانچه افكار عمومى جهان فشار بياورند تا سران كشورها ابزارهاى جنگ و ويرانگرى را به وسايلى براى صلح و سازندگى مبدل سازند، به طور قطع جهان امروز چهره و شكل جديدى به خود خواهد گرفت كه تا اندازه زيادى از فقر و بيمارى و بيكارى و نابسامانى به دور خواهد ماند.


شايد كسى اين را باور نكند كه در موقعيت كنونى قدرتهاى جهانى انبارهاى انواع سلاحهاى اتمى و غير اتمى را ببندند اما عقل نويد اين را در آينده مي دهد و بطور طبيعى حكم به آن مي كند به ويژه پس از متوقف شدن برنامه جنگ ستارگان و آن شيوه عجيب مسابقه تسليحاتى. لذا اگر عقل، بر امور حاكم شد آن برنامه‏هاى مخرب نظامى نيز فرو مي پاشد و به جاى آن برنامه‏هاى مفيد عمرانى اقتصادى پديد مي آيد كه ما امروز سخت نيازمند آن هستيم.


چه كسى در گذشته اين را باور مي كرد كه رئيس و حاكم يك مملكت هرچند سال يكبار عوض شود، در صورتى كه در گذشته جز اينكه به قبرستان برده شود و يا كودتاى نظامى و قيام ملت وى را سرنگون كند اين پست را ترك نمى نمود.


همينطور اگر بيدارى توده‏ها و فشار افكار عمومى نمي بود كه بسيارى از دولتها را به سوى دمكراسى سوق دهد، هيچكس در هيچ مملكتى نشان و اثرى از دمكراسى نمي ديد.


حال، اكنون كه امكان دارد، براى اداره حكومت از استبداد دست كشيد و متوسل به آزادى شد، اين نيز امكان دارد كه همين عوامل و اصول براى خلع سلاح نيز به كار گرفته شود و اين از قدرت خداوند به دور نيست. اميرالمؤمنين على عليه السلام مي فرمايد:


(الناس صنفان: اما اخ لك في الدين، او نظير لك في الخلق)(1).


(مردم دو دسته هستند يا دردين با تو برادرند و يا در خلقت و آفرينش نظير تو هستند)، پس با اين تفاصيل آيا عقلانى و اخلاقى است كه آتش بي امان انواع اسلحه بر روى مردمى گشوده شود كه يا در دين برادر ما هستند و يا در آفرينش نظير ما؟!!


_______________


(1). بحارالانوار: ج 33 ص 600.


جاسوسى


همراه با گسترش سازمانهاى اطلاعاتى و امنيتى جهان، انسان اين قرن نيز احساس مي كند كه هميشه تحت مراقبت و پيگرد است، و هر لحظه ممكن است براى بازجوئى فرا خوانده شود و مورد شكنجه قرار گيرد، بدون اينكه اين كار علتى داشته يا وى جرمى را مرتكب شده باشد.


اصولا طبيعت و سرشت آدمى اين را رد مي كند كه همه اين اموال به جاى اينكه براى خوشبختى و آسايش و امنيت به كار گرفته شود براى پيگرد و ارعاب توده‏ها مورد استفاده قرار گيرد.


البته اين را نبايد انكار كرد، كه نظارت بر كاركنان براى اينكه در كارها و خدمتشان كوتاهى نكنند امر مطلوبى است همچنانكه على عليه السلام نيز در دوران حكومتش اين كار را كرد. امام در عهدنامه اش به مالك اشتر استاندار مصر مي فرمايد: (ثم تفقد اعمالهم (الولاة) وابعث العيون من اهل الصدق والوفاء عليهم، فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة والرفق بالرعية)(1).


مراقب و ناظر بر كارهايشان باش و ناظرانى صادق و وفادار را بر آنها بگمار تا اينكه آنها بدانند در نهان مورد نظارت هستند. اين خود انگيزه ايست تا در برخورد با زير دستان جانب مدارا و امانت دارى را رعايت كنند..


بنابر اين نظارت بر دشمنان واقعى (و نه دشمنان خيالى، كه به علل شخصى ويا بيهوده، دشمن فرض مي شوند)، امرى مطلوب است، و براى فراهم آوردن امنيّت و حمايت از ميهن در مقابل ويرانگرى و توطئه و شرارت دشمنان لازم به نظر مي رسد، امّا پرسش اين است كه آيا درست است يك شهروند صرفا بر اساس تهمت و يا گمان تحت نظر قرار گيرد؟


حقيقت اين است كه هدر دادن بودجه‏هاى بي حد و حساب در مراكز جاسوسى مي تواند بزرگترين خطر براى جامعه اى باشد كه خود، با فقر و تنگدستى روبرو است. درواقع اين خطر از خطر وبا و بيماريهاى مرگبار و كشنده نيز بيشتر است.


آرى اكنون مساله جاسوسى در بسيارى از كشورهاى جهان سوم به ابزارى در دست حاكمان ديكتاتور مبدل شده كه با آن فرزندان آزاده جامعه را مي كوبند و افراد بي گناه را سركوب مي كنند و بالاتر اينكه آن را به عنوان ابزارى براى درهم كوبيدن مسلمانان و باقى نگه داشتن مزدوران شرق و غرب و يا ديكتاتورها بر اريكه قدرت مورد استفاده قرار مي دهند.


وانگهى اين شكل جاسوسى كه امروزه در كشورهاى غرب رايج است خود از پس مانده‏هاى قرون وسطى است كه همچنان پايدار مانده و پس از جنگ جهانى اول و دوم گسترش بيشترى پيدا كرده و استحكام يافته است و سپس در دوران جنگ سرد ميان شرق و غرب شدت بيشترى پيدا نموده است، و بركسى پوشيده نيست كه به نحوى از انحاء در زمينه اطلاعاتى و جاسوسى از سوى كشورهاى غربى به سازمان اطلاعاتى و جاسوسى بسيارى از كشورهاى جهان سوم كمك‏هاى عمده اى مي رسد.


در هر صورت هم اكنون همه بهانه‏ها حتى بهانه‏هاى خيالى براى جاسوسى كردن، ديگر بى جا تلقى مي شود و بنا بر اين بر غرب است كه جاسوسى را كنار گذاشته، به فطرت خويش باز گردد تا مردم همانگونه كه آزاد بوده‏اند و خداوند نيز براى آنها اينگونه خواسته، باز هم آزاد باشند. خداوند تبارك و تعالى مي فرمايد:


(ولا تجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضا)(2).


(وهرگز [دركارهاى ديگران‏] تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند).


به علاوه روايات زيادى نيز در ممانعت از تجسس وارد شده است. لذا شايسته است دست اندركاران مراكز امنيتى به جاى اينكه زحمت كاركنانشان به هدر رود و اموال آن مراكز را در امور تجاوز كارانه و مخربى كه به جامعه و ميهن آسيب مى رساند مصرف كنند آن را در برنامه‏هاى سازندگى و عمرانى و توسعه اقتصادى مورد استفاده قرار دهند.


پس لازم است اين مراكز به جز اندازه ضرورت و نياز منحل شوند. البته چه بسا ميزان حجم ضرورت بودن آنها از يك درصد حجم كنونى شان و شايد كمتر نيز تجاوز نكند.


البته شيوه مناسب براى منحل كردن اين مراكز به صورت تعيين كميته‏هاى ويژه جهت محدود ساختن تدريجى آنهاست. بدين ترتيب كه تدريجا كاركنان تشكيلات جاسوسى در مراكز اقتصادى اجتماعى سياسى تقسيم مي شوند. نتيجه اين كار به حركت در آمدن چرخهاى اقتصادى مملكت و در پى آن پيشرفت هرچه بيشتر كاروان بشريت است.


_______________


(1). شرح نهج البلاغه: ج 3 مؤلف.


(2). سوره حجرات: 12.


حكومت


در نظام شوروى سابق دولت در همه چيز مملكت نقش عمده و اساسى داشت.


اين دولت براى اعمال حاكميت خود، بر مردم فشار مي آورد و در هركار بزرگ و كوچكى دخالت مي كرد، و هدف از اين فشار متمركز كردن قدرت در دست يك گروه اندك بود گروهى كه آزاديهاى توده‏ها را سلب نمود و هر طور خواست با سرنوشت گروه عمده كه همان مردم باشند بازى كرد.


و از اين رو بود كه توده‏ها در اندك فرصتى كه پيش آمد به قيام برخاستند تا جام خشم و غضب خويش را بر آن دولتمردانى بريزند كه عرصه را بر آنها تنگ نموده بودند و با زور سرنيزه بر آنها حكمرانى مي كردند.


غرب نيز درعين انعطاف حكومت هايش و فراهم آوردن بخشى از آزاديها و واگذار كردن بسيارى از امور به مردم گرچه آن نوع ديكتاتورى و سرسختى را در نظام خود ندارد امّا بهرحال از طريق فريب آراء عمومى آنگونه كه مناسب با نيازهاى دولت باشد سلطه خويش را بر بخشهاى گسترده اى از ملّت تحميل كرده است، همينطور در اين دولتها (غربى) سرمايه داران به طور غير مستقيم بسيارى از كارها را در احتكار و انحصار خويش گرفتند و به نحوى از انحاء توده مردم را از آنها محروم ساخته اند، و از اين رو در شرق قدرت در دست يك شخص يعنى رئيس حزب يا افرادى انگشت شمار متمركز شد و در غرب همين قدرت در بين طرفهاى مختلف كه همان گروه سرمايه داران و صاحبان شركتهاى بزرگ و گروههاى پشت پرده و نقش ساز بودند تمركز يافت و از همين جهت است كه سياستمداران انديشمند و خردمند غربى با آن مخالفت ورزيده‏اند و آن را خلاف فطرت انسان و عقل بشر شمرده، چشم به تغيير آن دوخته اند.


در اسلام از لحاظ منطق عقلى و نظام قانونگذارى اسلامى(1) دولت ناظر دو امر است:


نخست: تحقق بخشيدن به عدالت اجتماعى در همه ابعاد زندگى از خانواده گرفته تا كارخانه‏ها و سرانجام نظام قضائى. بلكه از رهگذر اينها انسان در امنيّت و آسايش و صلح زندگى كند.


دوم: پيش بردن امّت. در حديث آمده است كه (الاسلام يعلو ولا يعلى عليه)(2).


(اسلام برتر است و چيزى برتر از آن نيست).


اما برترى و والائى ظاهرى نيز جز با فراهم آوردن علل تكوينيه انجام نمي پذيرد و از مهمترين اين علل فعاليت نمودن دولت به معنى واقعى كلمه براى پيش برد و ترقى بخشيدن به ملت است.


خداوند تبارك و تعالى مي فرمايد:


(و سارعوا الى مغفرة من ربّكم)(3).


(و براى رسيدن به آمرزش پروردگار خود از يكديگر سبقت بجوئيد).


و مي فرمايد: (فاستبقوا الخيرات)(4).


(در نيكى‏ها و اعمال خير از يكديگر سبقت جوئيد).


اما در امور ديگر، مسائل موكول به مردم و آزاديهايشان است و اين آزادى ميزان و معيار خواهد بود. بنا بر اين مي بايد فرودگاهها، مؤسسات، مراكز مختلف، بيمارستانها، پاركها و حتى اداره زندانها در دست مردم باشد و باب رقابت بيشتر و بيشتر براى آنها فراهم آورده شود.


در ضمن تفاوت ميان مردم و كارمندان اين است كه: كارمند با شور و شوقى كه براى خودش فعاليت مي كند، در اداره زحمت نمي كشد. كما اينكه مي بينيم بسيارى از كارمندان سعى دارند به نحوى در اداراتشان وقت گذرانى كنند.


بنا بر اين در سيستم واگذارى كارها به كارمندان (كاركنان) اگر كارها جنبه ركود و جمود به خود نگيرد، لااقل بسيار كند و با تاخير انجام مي شود. البته چنانچه ميان آزادى و پيشرفت تعارضى پيش آيد، مي بايست براساس اصل (الاهم والمهم)(5).


(مهم و مهمتر) عمل كرد، زيرا برخى مواقع نظم خلاف آزادى است اگرچه در بعضى جهات همچنانكه آزادى نيز گاهى مخالف نظم است.


به عنوان مثال: آزادى بي قيد و بند در رفت و آمد وسايل نقليه، مخالف قوانين راهنمائى و رانندگى است و برعكس. پس آنچه لازم به نظر مي رسد فراهم آوردن آزادى به مقدار لازم است مگر اينكه اين آزادى به اهم (مهمتر) آسيب برساند. آنجائى كه آزادى مطلق به هرج و مرج و ناآرامى و آشوب بينجامد كه اين لازمه اش زير پا گذاشتن آزادى مطلق است.


_______________


(1). به كتابهاى: (الفقه: الدولة الاسلامية) و (الفقه: السياسة) و (الفقه: الحكومة العالمية) و (من اوليات الدولة الاسلامية) از مؤلف (دام ظلّه) مراجعه فرمائيد.


(2). بحار: ج 39 ص 47.


(3). سوره آل عمران: 133.


(4). سوره بقره: 148.


(5). مؤلف در باره اصالت آزادى در كتابهاى (الصياغة الجديدة) و (الفقه: السياسة) و (الفقه: الدولة الاسلامية) و (من اوليات الدولة الاسلامية) و غير آن سخن گفته اند. همچنانكه در چندين كتاب خود از جمله (شورا در اسلام) به آن اشاره كرده اند. جز اينكه محدوديت هرنوع آزادى، صحيح نيست مگر طبق فرمانى كه از طريق (شوراى فقهاء) منتخب از طرف اكثريت مردم، صادر شده باشد، و لازم است موقّت باشد نه دائمى.


مشاغل كاذب


امروزه اكثر مشاغل در كشورهاى غربى بيهوده، و چه بسا آسيب رسان و بسيارى از آنها صرفا به هدر دادن نيرو و منابع و تلف كردن وقت است.


در اين ميان كشورهاى اسلامى نيز در زمينه ايجاد مشاغل كاذب از غرب پيروى مي كنند. بطورى كه ادارات را هرچه بيشتر و بيشتر آكنده از كاركنان كرده‏اند و در اين زمينه گوى سبقت را از خود غربيها نيز ربوده اند.


بنا بر اين ادارات دولتى در سيستم استخدام كاركنان و بطور كلى نظام ادارى، نياز به تحولات بنيادين دارند. زيرا تعداد كاركنان ادارات صدها برابر بيشتر از ميزان مورد نياز است و اين خود سرچشمه گرفته از فساد شيوه‏هاى غربى است كه معتقد است دست افراد جامعه را بايد به كارى بند كرد بطورى كه هر تحصيلكرده بدون توجه به مقدار مورد نياز بايد شغل و كارى داشته باشد كه البته اين موجب ضررهاى سنگين و متعددى مي شود كه مهمترين آنها موارد ذيل است:


اولاً: بيكار ماندن تعداد زيادى از فارغ التحصيلان دانشگاهها به علّت نبودن كار وافزايش كارمندان و نبودن زمينه كار. تاييد اين نكته اينكه فارغ التحصيلان جديد كه مدارك دانشگاهى دارند خود به سبب فرهنگ غلطى كه به آنها آموخته شده از اشتغال به بسيارى از حرفه‏ها و مشاغل آزاد سرباز ميزنند. درواقع اين فرهنگ غلط و شيوه ناسالم آنها را بر اين باور داشته كه بايد هدف از تحصيل دانشگاهى و كسب مدارك بالا مقدّمه اى براى اشتغال در كارى راحت و بي درد سر و پردرآمد در يكى از ادارات دولتى باشد.


ثانياً: افزايش ناهمگون و بي برنامه تعداد كاركنان (كارمندان) موجب ركود نيروى توليد و افزونى مصرف در جامعه مي گردد و اين ضرر مضاعفى براى استعدادها و توانمنديهاى جامعه دارد. به عنوان مثال چنانچه دولت تعداد دو هزار نفر از شهروندانش را براى پستى يا شغلى استخدام كند كه آن پست يا شغل فقط به هزار كارمند نياز دارد، معنياش اين است كه به ميزانى كه دولت از اموال عمومى براى اين كارمندان هزينه مي كند و به ميزانى كه خود اين كارمندان از رهگذر عدم توليد زيان مي بينند به همان ميزان ملّت نيز ذخاير و پس اندازهاى خويش را كه براى پيشرفت اقتصادى به آن نيازمند است از دست مي دهد. و لذا در چنين صورتى كارمند به بارى اضافى بردوش جامعه و معضلى براى اقتصاد عمومى مملكت مبدل مي شود.


ثالثاً: اتلاف وقت به واسطه كاغذ بازيها و روشهاى بى فايده و تكرارى ادارى. مثلا چنانچه در فرودگاه فقط يك كارمند باشد مسافر براى مسافرت خويش نياز به يك ساعت انجام كار دارد امّا در صورتى كه دولت كارمند دومى نيز اضافه كند تا وى اقدام به عمل زائدى كند سفر اين فرد مسافر براى مدّت بيشترى به تاخير مى افتد.


رابعاً: سركوب و محدود كردن آزاديها. زيرا در يك بررسى نهائى روشن مي شود كه بسيارى از كارها و كارمندان صرفا براى محدود كردن آزادى مردم است.


بنا بر اين هرچه تعداد كارمندان بيشتر شود، زيانها بيشتر و جستن راه حل دشوارتر مي گردد.


بهرحال تا زمانى كه چاره جوئيها موقتى باشد اين مشكلات به جاى اينكه بطور ريشه اى حل و چاره جوئى شوند، صرفا ترميم و اصلاح مي گردند.


/ 6