فرایند بالندگی ایدئولوژی انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرایند بالندگی ایدئولوژی انقلاب اسلامی - نسخه متنی

علی محمد حاضری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرايند بالندگي ايدئولوژي انقلاب اسلامي

علي محمد حاضري (×)

مقدمه

نظريه‏پردازان علوم اجتماعي و سياسي در تبيين تحولات اجتماعي و عميق‏ترين و پردامنه‏ترين نوع اين تحولات، يعني انقلابها، رويكردهاي متفاوتي داشته‏اند كه تبيين‏هاي مبتني بر ايدئولوژي يا عوامل فرهنگي يكي از اين رويكردهاست. شايد بتوان گفت تحليل ماكس وبر در خصوص رابطه بين اخلاق پروتستان و روحيه سرمايه‏داري كه در كتاب مشهور وي تحت همين عنوان آمده است‏يكي از برجسته‏ترين تلاشها براي تفسير رخدادهاي اجتماعي - اقتصادي در پناه تحولات انديشه‏اي و اعتقادي بشر است. (1)

ترنم اين رويكرد وبر، در جنجال انديشه‏هاي پوزيتيويستي و ماترياليستي كه هر كدام بر وجهي از ابعاد مادي، اقتصادي، تاريخي و اجتماعي بشر تكيه داشتند، چندين دهه مسكوت ماند تا اينكه با وقوع انقلاب اسلامي ايران در پايان دهه 70 قرن بيستم، يكبار ديگر اذهان متوجه حضور جدي و مؤثر عنصر دين و باورهاي مذهبي شد كه تئوريهاي اجتماعي مدتها بود مرگ و ميرائي آن را نويد داده بودند. حيات مجدد دين و نقش آفريني كم‏نظير آن در انقلاب اسلامي ايران، نظريه‏پردازان علوم اجتماعي را به تاملي دوباره فرا خواند و تبيين و تحليل آن كه جز با تجديد نظر در بسياري از تئوريهاي سابق مقدور نبود، در دستور كار قرار گرفت. هم اينك دو دهه از وقوع اين رخداد عظيم اجتماعي گذشته و انبوهي از محصول اين تلاشهاي نظري را كه در جهت توجيه و تبيين آن صورت گرفته است در پيش رو داريم، و در بسياري از اين كوششها، محور مشتركي وجود دارد و آن اعتنا به ذهنيت انسانها به عنوان فاعلين كنش و به عبارتي ديگر، توجه به اعتقادات و باورهايي است كه انسانها براي حضور در عرصه‏هاي زندگي جمعي، بدان تمسك جسته يا از آن متاثر مي‏شوند. (2)

ما بدون آنكه بخواهيم وارد عرصه مجادله‏هاي موجود در اين زمينه بشويم و حتي بدون آنكه قصد داشته باشيم به احصا نظرياتي كه مؤيد ديدگاه فوق باشد بپردازيم، اصل كارآمدي يا اهميت تبيين‏هاي ايدئولوژيك انقلاب را مفروض انگاشته، كوشش مي‏كنيم فرايند ظهور و بالندگي ايدئولوژي انقلاب اسلامي را در مقايسه با ديگر ايدئولوژيهاي رقيب تشريح نماييم.

در اينجا لازم است مراد خود را از عنوان «ايدئولوژي انقلاب‏» روشن سازيم. ضمن اذعان به وجود اختلاف نظرهاي فراوان در خصوص معني و گستره مفهوم ايدئولوژي، در اينجا ما از اين مفهوم، نوع نگرش و هستي‏شناسي ويژه‏اي را منظور مي‏كنيم كه بر اساس آن انسانهاي عامل و معتقد بدان، آرمانها، انتظارات و عملكردشان را با آن توجيه يا مدلل مي‏كنند. (3) به اين معني، ايدئولوژي انقلاب يعني نوع نگرش و هستي‏شناسي ويژه‏اي كه مردم مسلمان ايران بر اساس آن حضور در صحنه‏هاي انقلاب را براي خود مطلوب يا لازم دانسته‏اند. بديهي است كه اين نوع نگرش و هستي‏شناسي براي تمام آحاد مردم ايران و حتي براي همه كساني كه به نوعي در رخدادهاي انقلاب كمابيش مشاركت داشته‏اند يكسان نبوده و حتي براي معتقدين به آن نيز از شفافيت كافي برخوردار نبوده است. ولي در مجموع، مراد ما از ايدئولوژي انقلاب مشخصه‏هايي از اسلام و تشيع است كه هر چند در تاريخ و سنت فكري و اعتقادي مردم ريشه داشته ولي به نحو «ويژه و خاصي‏» مجددا احيا و ادراك شده است كه با درك معمول و مرسوم مردم ما از اسلام سنتي ممتاز و متمايز است; والا اگر مردم ما اسلام را به معناي سنتي آن مي‏فهميدند، قاعدتا دينداري و عملكردشان نيز طبق روال گذشته بود و آن دينداري، منجر به انقلاب نمي‏شد.

از آنجا كه غالب مردم متدين جامعه ما در ادراك اين برداشت از اسلام، به عنوان پيرو خط امام خميني(س) عمل كردند، مشخصه‏هاي اين اسلام عمدتا منبعث از پيامها، سخنرانيها و مكتوبات آن حضرت است كه به عيني‏ترين وجه از طريق عملكرد ايشان، براي مردم تجسم يافته بود. در اقبال مردم ما به اين برداشت از اسلام، حتي الگوهاي سنتي پيروي مردم از رهبران ديني خود نيز تا حدود زيادي درهم ريخت. چرا كه فراوان بودند مردمي كه مرجع تقليدشان، فردي غير از حضرت امام خميني بود ولي در عمل، رسالت ديني و اجتماعي خود را به «فتواي‏» امام ادراك مي‏كردند. هر چند بسياري از اين افراد بتدريج تبعيت اجتماعي از امام را به «تقليد از امام‏» مبدل ساختند ولي كم نبودند افرادي كه همچنان تا پايان عمر حضرت امام اين دوگانگي مرجعيت را حفظ كردند و در فروع، مقلد مرجعي ديگر بودند و در اصول و جهت‏گيريهاي كلي و اجتماعي دين، عملا مقلد امام بودند. در پرتو همين تبعيت و تقليد از حضرت امام است كه نقش آفريني مردم در انقلاب اسلامي معني و مفهوم مي‏يابد والا اگر غالب مردم مقلد ديگر مراجع مانده بودند و يا تقليدشان از ديگر مراجع همه جانبه و كلي بود، عملكردشان نيز مطابق عملكرد معدود متدييني بود كه از امام پيروي نمي‏كردند و در اين صورت، وقوع انقلابي بااين مشخصات، معقول و ممكن نبود.

در عين حال اشاره مي‏كنيم كه همه مردم متدين بويژه اقشار مسلمان تحصيلكرده و صاحب انديشه‏اي كه بر اساس درك اسلام در قرائت جديد آن، به خيل برپادارندگان خيمه انقلاب پيوستند، همه دريافت‏خود را مستقيما و بي‏واسطه از امام نگرفته بودند; بلكه ريشه دريافتها و برداشتهاي آنان به عناصر و جريانهاي ديگري باز مي‏گشت كه در صفحات آينده به آن اشاره خواهيم داشت. در حالي كه براي غالب اين افراد، حضرت امام، چهره مجسم و الگوي اسلام مطلوب و مورد نظرشان بود و بسياري از آنان نيز بتدريج‏با ظاهر شدن تفاوتهاي احتمالي بين اسلام معرفي شده از سوي حضرت امام و اسلامي كه از ساير منابع دريافت كرده بودند، برداشتهاي سابق خود را در جهت انطباق هر چه بيشتر با امام تصحيح مي‏نمودند.

با عنايت‏به اين مقدمات و ملاحظات است كه كوشش مي‏كنيم مشخصات آن برداشت از اسلام و تشيع را كه مي‏تواند به عنوان «ايدئولوژي راهنماي عمل‏» بستر نظري و فرهنگي انقلاب محسوب شود احصا كنيم. در اين جهت، گمان ما اين است كه توفيق اين برداشت از اسلام، (ايدئولوژي انقلاب) فارغ از سرگذشت و وضعيت ديگر ايدئولوژيها و جريانهاي فكري كه بالقوه و بالفعل رقيب آن بودند نمي‏تواند مورد ارزيابي قرار گيرد. لذا كوشش ما در صفحات آينده، ارائه گزارشي توصيفي - تحليلي از وضعيت ايدئولوژيهاي رقيب است تا در قياس با آنها بتوانيم دلايل و عوامل توفيق ايدئولوژي انقلاب و ترجيح آن در مقايسه با رقبا توسط پذيرندگان را توضيح دهيم. چرا كه اين ايدئولوژي در فضايي كاملا رقابتي به نسل تحصيلكرده دهه‏هاي 40 و 50 عرضه شد و اگر قابليتها، تواناييها و جاذبه‏هاي دروني اين ايدئولوژي نبود، پذيرش آن توسط نسل جوينده و كنجكاو و تشنه كامان حوزه انديشه كه بشدت در معرض تبليغات انبوه و پرجاذبه ديگر ايدئولوژيها قرار داشتند متصور نبود.

جريانهاي فكري رقيب

اگر بخواهيم عمده‏ترين جريانهاي فكر ي با منشا بيروني را كه طي يكي دو قرن اخير شاهد حضور و عرضه آنها در ايران بوده‏ايم بر شماريم، به ترتيب بايد از تجدد (ليبراليسم كلاسيك)، سوسياليسم و ناسيوناليسم ياد كنيم.

الف: تجددگرايي

ريشه‏دارترين جريان، همان سنت فكري است كه ما امروز از آن به عنوان اعقاب ليبراليسم كلاسيك ياد مي‏كنيم. اين همان انديشه‏اي است كه تحت لواي تجدد خواهي و ترقي‏گرايي، فضاي خموده و منفعل جامعه ايران را متاثر ساخت. در شرايطي كه متعاقب شكستهاي متوالي در جنگهاي ايران و روس و تحميل قراردادهاي ننگين تركمنچاي و گلستان، اذهان جستجوگر در تلاش براي پاسخگويي به علت اين رخدادها، عقب‏ماندگي تكنولوژيك و ضعف تسليحات نظامي و فقدان سازماندهي قواي ارتش را نشان مي‏دادند; سياحان، تجار، ماموران سياسي ايران در خارج از كشور، معدودي از محصلان اعزام شده به خارج و ساير كساني كه به نحوي با آن سوي دنيا ارتباط پيدا كرده بودند، از دستاوردها و ترقياتي خبر مي‏دادند كه دنياي غرب را از پس قرنها سياهي و جهل به شاهراه ترقي و كمال هدايت كرده بود. آنچه از دور چشمها را خيره مي‏كرد و زرق وبرق آن دلها را مي‏ربود، دانش و تكنولوژي جديدي بود كه در هيات «كالسكه دودي‏»، «ماشين بخار»، «توپ و تفنگ‏»، «دستگاه چاپ‏» و نظاير آن عرضه مي‏شد و نيز مسافر آن ديار به هنگام بازگشت، خلق الله را به تماشاي توام باحيرت آنها فرا مي‏خواند. آن دسته از مردم، كه توفيق مجالست‏با اين پيام‏آوران ترقي و تمدن را داشتند همچون كودكاني بودند كه امروزه نيز دور چمدان مسافران ممالك راقيه يا بندرگاههاي اين ممالك در بقيه دنيا، (مكه و مدينه، دوبي، سنگاپور ...) جمع مي‏شوند تا آخرين اسباب‏بازيها، رباتها و ديگر نشانه‏هاي پيشرفت را كه از جعبه شعبده آنها بيرون مي‏آيد تماشا كنند.

مسافران ديار فرنگ، حسب عمق بينش و اطلاعاتشان پس از ابتدايي‏ترين سوغات و رهيافت‏خود كه عبارت بود از دستاوردهاي باصطلاح علمي آن ديار كه آن را از طريق اين نوع كالاها نشان مي‏دادند، مبهوت دو پيشرفت ديگر غربيان نيز بودند. البته اين عرصه‏ها را نمي‏توانستند با ارائه كالاهاي ذيربط معرفي كنند، بلكه به هنگام بيان و تشريح عجايب و مشاهدات محيرالعقول خود براي ديگران، از آن سخن مي‏گفتند. دومين سوغات آنان نحوه متفاوت اداره امور جامعه و رابطه مردم با حاكمان خود بود. سخن گفتن از وجود «قانون‏»، مجلس قانونگذاري و احيانا انتخاب نماينده مجلس و رهبر حكومت از طريق انتخابات براي كساني كه آنچه ديده بودند، «فرمان ملوكانه‏» بود و «اراده سلطان‏» و سخط ميرغضب يا صله و بخشش شاهانه ، بديهي است اينگونه سوغاتها، دست كمي از كالسكه دودي نداشت و اشتياق به داشتن آن نمي‏توانست ملال‏انگيز باشد.

اما براي عده‏اي كه با دقت‏بيشتر به مناسبات آن ديار نگريسته و تحولات فرهنگي - اجتماعي آن را با عمق بيشتري دريافت كرده بودند، سوغات سومي نيز مطرح بود و آن عاملي اساسي بود كه به زعم آنان موجد و موجب همه اين تحولات بود و آن به زير كشيدن خدا از اريكه خدايي و پشت كردن به مجموعه آن چيزي بود كه به نام دين و حكم خدا از طريق كليسا و كشيشان، قرنها بر عالميان ديكته و اعمال شده بود.

انسان و عالم غربي از طريق دست كشيدن از دين در مفهوم كليسايي آن به علم رسيده بود و حاكميت انسان بر سرنوشت‏خويش را با نفي سلطه پاپ و كليسا كه به نام دين و از جانب خدا، حكومت مطلقه خود را توجيه كرده بودند به دست آورده بود و اگر از قانون و مجلس قانونگذاري و رهبران انتخابي دم مي‏زد همه اينها را مرهون رهايي از قيد بندگي خداي كليسا و نمايندگان زميني وي مي‏دانست. عده‏اي از مرتبطين غرب كه در مقايسه با ديگران فرصت و تامل بيشتري داشتند، اين وجه از سوغات آن ديار را نيز اخذ كرده بودند، بدون آنكه بتوانند به سابقه تاريخي آن ديار و شرايط ويژه‏اي كه آن وضعيت را موجب شده بود بينديشند. اينان پس از بازگشت‏به ايران، با نگاهي سطحي به موضعي كه احيانا مدافعان دين در مواجهه با اين مدعيان ضد دين اتخاذ مي‏كردند، جنگ علم و دين و عالم و كشيش را عينا در جامعه خودمان نيز جاري و ساري مي‏يافتند و اين دريافت در يك دور تشديدكننده، تقابل آنان با مدافعان دين را بيشتر مي‏كرد. ولي اين نزاع از نظر تاريخي عملا به سود متجددين پيش مي‏رفت و جبهه دين باوران تا مدتها سنگر به سنگر عقب‏نشيني مي‏كرد يا مواضع منفعلانه‏اي اتخاذ مي‏كرد كه نهايتا به واگذاري ميدان به رقيب منتهي مي‏شد.

بديهي است در آن شرايط كه مظاهر فريبنده تجدد چشمها را خيره كرده بود، و مناديان اسلام نوعا جز چشم فرو بستن از اين مظاهر و نفي و تحريم منفعلانه آنها موضعي ديگر اتخاذ نكرده بودند; دور از انتظار نبود كه موج اقبال به اين انديشه‏هاي وارداتي به نحوي فزاينده سنگرها را فتح كند و هنگامي كه حاكميت دست‏نشانده و خشني چون رضاخان را نيز در مسير خود، همراه بيابد، مغرورانه به پيش بتازد. شايد بتوان گفت اين جريان، بويژه پس از موضع‏گيريهايي كه بخشي از نيروهاي دين‏مدار و مشروعه‏خواه، در حوادث سالهاي پس از نهضت مشروطيت از خود بروز دادند و به علت نگراني عظيمي كه از ناحيه تجددگرايان احساس نمودند، بخشي از مشروعه خواهان عملا به نوعي در موضع دفاع از استبداد قرار گرفتند، اين غرب‏گرايان بهانه نظري مناسبي براي نشان دادن همسويي استبداد و دين‏گرايان به دست آوردند و مواضع ضد ديني خود را با سهولت نظري بيشتري تعقيب كردند و سرانجام، خود مدافع و توجيه كننده و حتي مباشر خشن‏ترين نوع استبداد يعني استبداد رضاخاني شدند.

عوامل كاهش جاذبه‏هاي تجددگرايي

با عنايت‏به آنچه در صفحات گذشته آمد، ورود جريان تجددگرايي به ايران، لااقل در مراحل آغازين، با زمينه‏هاي نسبتا مساعدي همراه بود و موانع موجود بر سر راه آن از كفايت لازم براي مقابله مؤثر با تجددگرايي برخوردار نبودند. اين جريان هر چند در دوره رضاخان و محمدرضا به حمايت دربار مستظهر بود و اربابان خارجي نيز بي‏دريغ در جهت‏بسط قدرت و نفوذ آنها مددكارشان بودند ولي به دلايلي كه شرح خواهيم داد، تجددگرايي بتدريج جاذبه‏هاي اوليه خود را از دست داد. عمده‏ترين عوامل مؤثر در اين فرايند را به شرح زير مي‏توان برشمرد:

1- اولين عامل، ضعفها و كاستيهايي بود كه اين انديشه در زادگاه خود يعني غرب با آن مواجه شد و آن ظهور مقوله بي‏عدالتي و استثمار خشن حاصل از نظامهاي اقتصادي ليبرال در جوامع سرمايه‏داري غرب بود. ليبراليسم كلاسيك در غرب موجد عريان‏ترين شكل استثمار و بهره‏كشي از كارگران توسط بورژوازي نوپا و صنعتي شده بود و اذهان حق‏طلب و آرمانخواهي كه انديشه‏هاي ليبرال اروپاي پس از رنسانس را شاهراه فلاح و سعادت بشريت پنداشته بودند، خود را با سراب سرمايه‏داري مواجه ديدند. اينان بخوبي دريافتند كه حاصل «علم و آزادي‏» انديشه‏هاي ليبراليستي، آزادي و قدرت سرمايه‏داران براي غارت هر چه بيشتر دستمزد كارگران فقير شده بود و اين وضعيت‏خوشايند طبع آنان نبود، از همين جا بود كه در بطن نظام سرمايه‏داري غرب و بر عليه آن، انديشه‏هاي سوسياليستي براي مقابله با استثمار موجود در نظامهاي ليبرال جوانه زد.

2- علاوه بر استثمار به عنوان نتيجه سازوكار داخلي اقتصاد سرمايه‏داري كه در بند فوق به آن اشاره شد، تمدن بورژوازي غرب در ارتباط با ساير نقاط جهان نيز يكي از ناخوشايندترين تجارب تاريخ بشري را به عرصه نمايش گذاشت. استعمار خشن و عريان بخش اعظم نقاط جهان، توسط كشورهاي اروپايي و غارت منابع مالي، طبيعي و انساني و حتي برده‏گيري و اسارت ميليونها انسان محروم و زجر كشيده از سرتاسر آفريقا و بسياري از مناطق آسيا و امريكا، تصويري بسيار رسواگر از ماهيت دروني و پيامدهاي خسارت بار تمدن بورژوازي و پشتوانه‏هاي انديشه‏اي آن به نمايش گذاشت و اذهان جستجوگر و چشمان بصير را با ترديدهاي بسيار جدي در خصوص حقانيت و اعتبار آن انديشه‏ها مواجه ساخت.

3- انديشه‏وران ايراني، علاوه بر دو عامل مذكور واقعيت ملموس ديگري را نيز در برابر چشم خود داشتند كه تجدد و مدرنيسم منبعث از غرب را با چالشهاي جدي مواجه ساخت. عملكرد مدافعان تجدد و حاكميتهاي دست نشانده‏اي چون پهلوي اول و دوم كه هر دو از طريق كودتاهاي طراحي شده توسط رژيمهاي سياسي مدعي آزادي و دموكراسي يعني انگليس و امريكا بر جامعه ايران مسلط شده بودند و خشن‏ترين ديكتاتوريها و نظامهاي استبدادي را تحت لواي تجدد و با حمايت و مباشرت روشنفكران مدعي آزادي و مدافع ترقي اعمال كرده بودند، جايي براي كمترين خوش‏بيني و تداوم جلوه‏هاي اوليه اين انديشه‏هاي وارداتي باقي نگذاشت.

اين سه عامل در مجموع آنچنان روشنگريهايي به وجود آورد كه نقاب پرزرق و برق و فريبنده را از چهره ايده‏ها و انديشه‏هاي منتسب به ليبراليسم كلاسيك غرب در ايران برداشت، و طي دهه‏هاي پاياني عمر رژيم شاه ديگر كمتر كسي بود كه در حال و هواي خوش‏بيني منورالفكرهاي اوليه باقي‏مانده باشد و بالطبع، ديگر آن ايده‏ها براي ژرف‏انديشان و صاحبان بصيرت، متاعي كاملا رنگ باخته بود كه حقيقت را بر نمي‏تافت و جستجو براي يافتن ايده‏هاي جديد آغاز شده بود.

ب: سوسياليسم

دومين جريان فكري كه پس از تولد آن در غرب، همچون طوفاني سهمگين، اقصي نقاط عالم را در نورديد و با شتاب و رشدي چشمگير و فزاينده به صورت اصليترين رقيب انديشه‏هاي ليبراليستي خود را عرضه كرد سوسياليسم بود. اين انديشه كه در حقيقت واكنش فعال براي مقابله با بنيادي‏ترين ضعف و پيامد دستگاه فكري ليبراليسم كلاسيك، يعني «استثمار و بي‏عدالتي‏»، بود، «عدالت‏» را شعار اصلي خود اعلام كرده بود. سوسياليسم كه عمدتا از طريق آثار و انديشه‏هاي جذاب ماركس و انگلس به عنوان انديشه‏اي نوپا و پويا عرضه شده بود، علم گرايي و پوزيتيويسم را در قالب ظاهرا شكيل «فلسفه علمي‏» عرضه مي‏داشت و «آزادي حقيقي‏» را در پرتو رهايي انسان از نظامهاي طبقاتي وعده مي‏داد. نظامي كه در آن «عدالت‏» معرف و مقوم آزادي است. ماركسيسم در رابطه با مذهب نيز يك گام فراتر از ليبراليسم برداشته بود، چرا كه اگر ليبراليسم در رابطه با مذهب، سكولاريسم يا خانه‏نشيني مذهب و عدم مداخله آن در امور اجتماعي را مطرح كرده بود، ماركسيسم، مذهب را عامل توجيه نظام طبقاتي و افيون توده‏ها معرفي كرد، و مذهب خانه‏نشين را نيز مزاحم آگاهي طبقاتي طبقه كارگر به حساب آورد.

به هر حال اين انديشه كه يكي از بنيادي‏ترين آرمانها و آرزوهاي ديرينه و فطري بشر يعني «عدالت‏» را شعار خود ساخته بود و در شرايطي كه «استثمار و استعمار» كريه‏ترين جلوه‏هاي بي‏عدالتي برخاسته از نظام سرمايه‏داري غرب را در برابر جهانيان به تماشا گذاشته بود، همچون آب گوارا و خنكي مي‏نمود كه به بشريت‏سرگردان و خسته از سراب، در كوير سرمايه‏داري عرضه شده بود. بويژه اگر پشتكار و توانمنديهاي نظري ارائه‏كنندگان اين انديشه و پشتوانه سياسي - اجتماعي ناشي از توفيق لنين در برپايي نظامي سياسي مبتني بر آن ايدئولوژي را در نظر گيريم، جذابيت آن را بهتر در مي‏يابيم. علاوه بر تاكيد بر آرمان عدالتخواهي كه نقطه مقابل، «استثمار» در نظام سرمايه‏داري بود، ماركسيسم براي مردم بسياري از نقاط ديگر دنيا كه اسير مناسبات استعماري شده بودند، حاوي پيام يا ادعاي ارزشمند ديگري نيز بود و آن شعار «جهان وطني‏» يا (Comintern) بود. نفي روابط استعماري و طرح شعار دفاع از خلقهاي محروم و حمايت از نهضتهاي رهايي‏بخش، جاذبه‏هاي عدالت‏خواهانه اين ايدئولوژي را مضاعف مي‏كرد.

با عنايت‏به اين ملاحظات است كه تاريخ جهان در هفت دهه اول قرن حاضر، روايتگر روند رشد شتابان و گسترش اين انديشه بود كه طي كمتر از 50 سال به رقيب اصلي حوزه انديشه‏اي و سياسي دنياي سرمايه‏داري مبدل شد. در ايران نيز همزمان با شروع دوره حاكميت رضاخان، حضور جسته و گريخته اين انديشه را شاهديم و از سال 1315 ظهور سياسي جدي‏تر آن را در قالب گروه‏53 نفره تقي‏اراني به خاطر داريم.

در دهه 20، از دو سو شاهد روند رشد و حضور اين انديشه در ايران هستيم، در مناطق شمال و بويژه آذربايجان، هواداران اين انديشه، تا حد تشكيل دولت‏خود مختار يا مستقل پيش رفتند و در تهران و ساير نقاط نيز حزب توده به يكي از پر سروصداترين تشكيلات حزبي مبدل شد و نشريات رسمي و غيررسمي مرتبط با انديشه‏هاي ماركسيستي، موج آفرين صحنه‏هاي فرهنگي - انديشه‏اي كشور شدند و بسياري از اذهان و ظرفيتهاي فكري كشور را تحت تاثير خود قرار دادند و ماركسيسم و انديشه‏هاي سوسياليستي به يكي از پرجاذبه‏ترين جريانهاي فكري سياسي كشور تبديل شد (4) . البته توفيق اين جريان فكري در سطوح روشنفكري به مراتب بيشتر از توفيق آن در توده مردم بود و تعارض بنيانهاي فكري - اعتقادي ماركسيسم با مذهب و فرهنگ توده مردم، مانع از توفيق همه جانبه آن در اين عرصه بود.

فرايند افول ستاره اقبال سوسياليسم

شايد بتوان گفت‏سوسياليسم در تعبير ماركسيسم - لنينيسمي آن به همان سرعت اعجاب‏انگيزي كه رشد كرده بود، سراشيبي سقوط را نيز طي كرد. ما بدون آنكه بخواهيم، ساده‏انگارانه، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را با مرگ ماركسيسم به عنوان يك دستگاه انديشه‏اي يكي انگاريم، ولي قطعا مي‏توان گفت دوران اقبال و فروزندگي آن به سر آمده است.عوامل چندي در اين فرايند دخالت داشته‏اند كه اجمالا به آنها اشاره مي‏كنيم:

1- سوسياليسم اين اقبال را داشت كه توانست‏به سرعت تا حد ايدئولوژي يك حكومت نوپا و برخاسته از انقلاب اجتماعي صعود نمايد، ولي همين عامل كه البته فرصتهاي زيادي براي تبليغ و اشاعه همين ايدئولوژي رانيز در اختيار آن گذاشت، تبديل به يك عامل بازدارنده شد. چرا كه كليه عملكردها و اقدامات اين حكومت‏به حساب ماهيت اين انديشه ثبت مي‏شد. حكومت‏شوروي بويژه از دوره استالين به بعد، تصويري خشن و پرخفقان از خود به نمايش گذاشت كه با بزرگ‏نمايي و تبليغات اردوگاه مقابل، دستاورد اين ايدئولوژي را كريه و غير قابل دفاع نمود. اين خشونتها كه بتدريج‏با توجيه نظري مفهوم ديكتاتوري پرولتاريا نيز همراه شده بود، مؤيد اين نكته بود كه در بهترين فرض، اين نظام انديشه‏اي، «عدالت‏» را به بهاي آزادي ارائه مي‏كند و جوامع براي به دست آوردن عدالت، بايد از آزادي چشم بپوشند. اين بهاي سنگيني بود كه پرداخت آن براي اهل تامل و انديشه‏ورز به سهولت ممكن نبود، بويژه آنكه نشانه‏هاي فراواني در دست‏بود، كه آزاديهاي از دست رفته، عدالت‏حقيقي نيز به بار نياورده است و بي‏عدالتيهاي مشهود در امتيازات مقامات حزبي و حكومتي در نظام شوروي با امتيازات طبقه حاكم در نظام سرمايه‏داري، لااقل از بعضي جهات برابري مي‏كرد.

2- علاوه بر ضد تبليغي كه در عملكرد نظام شوروي نهفته بود و آرمان آزادي را به مسلخ برده بود، پس از جنگ جهاني دوم، مساله تقسيم حوزه نفوذ هر يك از دو بلوك و تفاهمهايي كه در اين زمينه بين دو ابرقدرت آن روز به عمل مي‏آمد، شعار جهان وطني ماركسيسم را نيز با خدشه‏هاي جدي مواجه كرد و بسياري از آزاديخواهان و ناظران هوشمند، شاهد اين مساله بودند كه منافع استراتژيك و حياتي اتحاد جماهير شوروي، در موارد متعدد، منافع خلقهاي محروم را تحت الشعاع خود قرار مي‏داد.

3- اين دو مساله از ديد صاحبان بصيرت در ايران نيز مغفول نماند. بويژه آنكه عملكرد حزب توده، نمونه‏هاي بومي اين كاستيها را نيز بوضوح نشان مي‏داد. ايرانيان فهيم شاهد بودند كه در ماجراي نهضت ملي شدن صنعت نفت، توده‏ايها به جاي دفاع از حقوق ملي، از اعطاي امتياز نفت‏شمال به شوروي دفاع مي‏كردند و از امكانات و تشكيلات خود به نحو مؤثر در مقابله با دشمنان نهضت استفاده نكردند و در نهضت 15 خرداد 42 نيز رژيم شوروي، به اميد دريافت‏سهم خود از امتيازات اعطايي رژيم شاه، همصدا با رژيم شاه مقاومت مردم را ارتجاع سياه ناميد و از آن به عنوان تلاش ايادي فئودالهاي متضرر شده از اصلاحات ارضي مترقي شاه ياد كرد. (5)

اينگونه عملكردها همراه با توبه‏نامه‏ها و مواضع سازشكارانه‏اي كه برخي ماركسيستهاي قديمي در مورد رژيم شاه اتخاذ كردند، آنچنان وجهه و اعتبار ماركسيسم از نوع توده‏اي و روسي آن را از بين برد كه در دو دهه آخر عمر رژيم شاه ماركسيسم انقلابي، عمدتا الگوي نظري و عملي خود را در ساير قلمروهاي اين انديشه جستجو مي‏كرد و مثلا ماركسيسم چيني و كوبايي بر نوع توده‏اي و روسي آن برتري يافته بود. اين حوزه متاخر ماركسيستي نيز از آسيب پيامدهاي ماهوي آموزه‏هاي آن در امان نماند و اتفاقات خشن و بيرحمانه‏اي كه تحت عنوان تصفيه‏هاي درون گروهي - متعاقب تغيير مواضع ايدئولوژيك توسط جناح ماركسيست‏شده سازمان مجاهدين خلق كه در حال مبارزه زيرزميني و مسلحانه عليه رژيم شاه بود - به وقوع پيوست‏يك‏بار ديگر، حاكي از آن بود كه رفتارهاي استالينيستي، گويا جزئي اجتناب‏ناپذير از آموزه‏هاي اين ايدئولوژي است.

به هر حال مجموعه اين رخدادها و چالشهاي نظري مربوط به آن، لااقل در دهه‏هاي آخر عمر رژيم شاه، ماركسيسم و انديشه‏هاي سوسياليستي را در منظر حقيقت‏طلبان، از وجاهت قبلي و اوليه انداخت و راه را براي جستجو و تامل در ساير ايدئولوژيها و نحله‏ها هموارتر كرد.

ج: ناسيوناليسم

همچنان كه در بررسي عوامل كاهش جاذبه‏هاي تجددگرايي اشاره گرديد، ظهور نتايج و پيامدهاي استعماري عملكرد غرب سرمايه‏داري كه به لطمات عظيم در منابع مادي، طبيعي و انساني و حتي فرهنگي بخش عظيمي از جهان منجر شد، بسياري از صاحبنظراني را كه نمي‏توانستند نسبت‏به اين پيامدها بي‏تفاوت باشند به تامل واداشت و اصل دفاع از هويت ملي و تاكيد بر منافع و حقوق پايمال شده اقوام و گروههاي انساني توسط قدرتهاي مسلط و بيگانه، مورد توجه قرار گرفت. اين فكر بتدريج در هيات ناسيوناليسم يا دفاع از منافع ملي در مقابل بيگانه، موضوعيت‏يافت.

لازم است اشاره كنيم كه هر چند اين انديشه مي‏توانست عليه تهاجم و سلطه استعماري قدرتهاي غربي به كار گرفته شود ولي از جهت ديگر، اين انديشه در خدمت آن قدرتها بود و خود آنها مروج و مؤيد آن بودند. قدرتهاي غربي در مسير اقدامات سلطه‏طلبانه و استعماري خود هر جا با حكومتها و امپراتوريهاي قدرتمندي مواجه مي‏شدند كه وجود آنها مانع منافعشان بود، از حربه ناسيوناليسم براي ايجاد تنش و تهييج قوميتها و گروههاي نژادي، زباني و مذهبي موجود در قلمرو آن قدرت و ساز كردن نغمه استقلال طلبي آن قوميتها عليه حكومت مركزي سود مي‏جستند. بارزترين مصداق اين عملكرد، اقداماتي بود كه منجر به فروپاشي دولت عثماني و ايجاد حكومتهاي دست نشانده ريز و درشتي شد كه بستر مناسب براي انعقاد نطفه رژيم اشغالگر قدس را فراهم كرد.

اوج حضور فعال اين انديشه را در دو دهه پس از جنگ دوم جهاني شاهد بوديم كه با موجي از نهضتها و حركتهاي استقلال‏طلبانه كه عمدتا متاثر از ايده‏هاي ناسيوناليستي بود همراه گرديد و پيامد سياسي - اجتماعي آن، به سر آمدن عمر دوران استعمار كلاسيك و كوتاه شدن ظاهري دست قدرتهاي بيگانه از مقدرات بسياري از كشورهايي بود كه در پي اين نهضتها، استقلال خود را به دست آوردند. هر چند متاسفانه اين احساس پيروزي در بسياري از موارد ديري نپاييد و سلطه‏هاي پنهان و عميق‏تر در اشكال جديد آن (استعمار نو) ادامه يافت.

دهه بعد از شهريور 20 و رخدادهايي كه تحت عنوان نهضت ملي شدن صنعت نفت در ايران شاهد بوديم، نمونه ايراني معرف اين جريان انديشه‏اي بود. به هر حال اين انديشه نيز طي چندين دهه به عنوان يكي از جريانهاي فكري پرجاذبه، بسياري از افراد و شخصيتهاي اصلاح‏طلب و ضدبيگانه را به سوي خود جذب نمود و توفيقهاي مراحل اوليه آن، چشم‏انداز نويد بخشي ارائه داده بود، ولي بتدريج، كاستيها و ناكارآمدي آن بر اهل نظر روشن شد.

ژرف‏انديشان بتدريج‏با اين واقعيت ملموس مواجه شدند كه ناسيوناليسم، حداكثر، ايدئولوژي موفق براي مرحله مبارزه با بيگانه است ولي در مورد نحوه اداره امور جامعه و تنظيم روابط اجتماعي، فاقد دستگاه فكري و بنيانهاي نظري لازم است. در عمل بسياري از انقلابيون و رهبران نهضتهاي رهايي‏بخش، پس از توفيقات اوليه، براي اداره جامعه خود، دستورالعملهايي برآمده از ناسيوناليسم در اختيار نداشتند و ناچار دست تمنا به سوي نظامهاي فكري ديگري كه فرا رويشان بود دراز كردند. تبعيت از راهكارهاي ليبراليستي يا سوسياليستي و بعضا تلفيقي از آن دو مسير اجتناب‏ناپذيري بود كه سوابق و گرايش فكري آن رهبران و احتمالا رقابتهاي دروني و بعضا دسيسه‏هاي آشكار و پنهان دستهاي بيگانه، شقوقي از آن را به كشورهاي تاره استقلال يافته تحميل نمود و مردم و رهبران آن كشورها را بتدريج در درون يكي از دو بلوك نظام استعماري جديدي كه نظام دو قطبي آن دوران معرف آن بود وارد كرد و سراب بودن ناسيوناليسم را براهل نظر اثبات نمود.

در ايران نيز ياس و سرخوردگي ناشي از شكست نهضت ملي و مواضع منفعلانه هواداران و رهبران سياسي - انديشه‏اي آن، طي دوران 20 ساله بعد از كودتاي امريكايي سال 1332، شادابي و طراوت لازم را از انديشه‏هاي ملي‏گرايانه زدود، به گونه‏اي كه در رقابتهاي ايدئولوژيك دهه 50، اين انديشه قادر به جذب نيروي جديد نبود و معدود عناصر بازمانده از دهه‏هاي گذشته، بسيار كم تحرك‏تر از جريانهاي رقيب، حضوري كمرنگ و محتاطانه داشتند.

در شرايطي كه انديشه‏هاي سه‏گانه مذكور، با بن‏بستها و تنگناهاي نظري و نيز عدم توفيق در عملكرد مواجه بودند، اسلام در هيات جديد خود كه بتدريج‏با توجه به مسائل و موضوعات روز و مبتلابه جامعه اسلامي، به نحوي فزاينده، مدعي راه‏حلهاي بديع و اصيل بود، قدم به عرصه رقابت‏با انديشه‏هاي وارداتي گذاشت و نهايتا توانست‏به‏صورت مدعي پيروز اين ميدان، انقلاب اسلامي ايران را به عنوان يكي از بديعترين و مردمي‏ترين انقلابهاي اجتماعي دوران معاصر، در معرض تماشاي جهانيان بگذارد. انقلابي كه اكثر تحليل‏گران، به وجهه ايدئولوژيك آن معترف بوده و نقش بنيادين آموزه‏هاي اعتقادي و ديني را در تحقق آن غيرقابل انكار مي‏دانند. در صفحات آينده، مراحل تكوين اين برداشت جديد از اسلام را تشريح خواهيم نمود.

مراحل تكوين ايدئولوژي انقلاب

1- نفي تعارض علم و دين: همچنان كه قبلا اشاره شد انديشه‏هاي تجددگرايانه در درجه اول، با استناد به دانش و علوم جديد غربي و دستاوردهاي عيني آن عرضه مي‏شد و بخش عمده متوليان دين و فرهنگ اسلامي در آن مقطع، بر اساس دل‏نگرانيهاي جدي كه از مقاصد و انگيزه‏هاي بيگانگان داشتند، منفعلانه، اين علوم و دانشها را نيز نفي مي‏كردند. (6) اين موضع، عملا تعارض علم و دين را كه ريشه در شرايط تاريخي غرب داشت، در ايران نيز دامن مي‏زد. به طوري كه نسل اول و دوم تحصيلكرده‏هاي جديد، عمدتا كساني بودند كه از طريق ناديده انگاشتن مواضع تحريمي مدافعان دين، به تحصيلات جديد روي آورده بودند ودر حقيقت، علم را به قيمت وداع با دين به دست آورده بودند.

اما بتدريج اين وضعيت دگرگون شد و افراد و عناصر متدين، با حفظ اعتقاد و دلبستگي به باورهاي ديني، رويكرد ثبت‏به اخذ دانشهاي جديد را آغاز كردند. اين جريان كه با ورود بعضي روحانيون به جرگه مؤسسين مدارس جديد، روند آن گسترش يافت، منجر به پيدايش اولين نسل تحصيلكرده‏هاي جديد شد كه ضمن احترام به احكام شريعت اسلام و باورهاي آن، از علوم و دانشهاي جديد نيز بهره داشتند و نفس حضورشان در مراكز علمي، طلسم تعارض علم و دين را شكست. از نظر تاريخي، اين رخداد عمدتا در دهه 20 جلوه‏هاي عيني خود را به نمايش گذاشت. حضور تعداد اندكي از فارغ التحصيلان خارج كشور در محيط دانشگاه و در كسوت استادي دانشگاه در حالي كه اعتقاد و جسارت آن را داشتند كه شجاعانه در آن محيط خود را نمازخوان نشان دهند، اولين جوانه‏هاي نورس اين امر بود و تاسيس مدارس اسلامي كه در آن ضمن آموزش علوم و دانشهاي جديد و به كارگيري شيوه‏هاي جديد تعليم و تربيت، براي تربيت ديني و تعميق انديشه‏هاي مذهبي و اسلامي نيز برنامه‏ريزي شده بود، اين فرايند را وارد مرحله نهادي شده و رشد يابنده‏اي نمود. (7)

2- توجيه علمي دين: با ظهور اولين نسل تحصيلكرده‏هاي مسلمان كه مسلح به دانشها و علوم روز نيز بودند، مساله دفاع از باورها و احكام اسلامي در مقابل شبهاتي كه از سوي علم‏گرايان و تجدد مابها مطرح مي‏شد، به موضوعي حيثيتي براي اين نسل تبديل شد. واكنش اوليه چهره‏هاي برجسته اين نسل كه عمدتا داراي تحصيلاتي در حوزه علوم طبيعي و تجربي و فني بودند تلاشهايي بود كه براساس آن، نوعي سازگاري بين يافته‏ها و دانشهاي جديد با متون ديني و احكام اسلامي نشان داده مي‏شد. توجيه ديني نظريه تكامل داروين و اثبات سازگاري احكام طهارت در اسلام با اصول بهداشتي و يافته‏هاي پزشكي جديد، نمونه‏هاي بارز اين تلاشهاست. (8) در اين مرحله، معمولا كوشش مي‏شد براي هر يافته علمي، مؤيدي از نص‏صريح متون و سنتهاي ديني استخراج شود وغالبا اعتبار اين منابع و مواد از طريق حدودسازگاري آنها با يافته‏هاي علمي سنجيده مي‏شد.

هر چند در مراحل بعدي كاستيها و نواقص اساسي اين رويكرد مورد تامل و توجه ژرف‏انديشان قرار گرفت ولي در آن مرحله، همين توجيهات نيز در جهت كاهش احساس تعارض علم و دين كارساز بود و اسلام را با توانمندي بيشتري وارد عرصه رقابتهاي انديشه‏اي مي‏كرد. اين جريان بتدريج‏با طرح مباحث ژرفتري در حوزه رابطه «عقل و وحي‏» و «علم و ايمان‏» و اثبات عدم كفايت دانشهاي تجربي و فلسفه ماترياليستي براي پاسخگويي به همه عرصه‏ها و نيازهاي معرفتي از عمق و غناي بيشتري برخوردار شد و از ساده‏انديشيهاي اوليه در خصوص مبنا بودن علم و توجيه دين با آن فاصله گرفت و منازعه مربوط به سازگاري يا تعارض علم و دين را به قالبهاي اصوليتري هدايت نمود كه هنوز هم كمابيش ادامه دارد.

3- دفاع فلسفي از دين و متافيزيك: تلاشهايي كه در جهت توجيه علمي دين صورت گرفت هر چند ممكن بود در مقابل پاره‏اي شبهات و انتقادات شكل‏گرايانه نسبت‏به صور احكام شرعي از دين دفاع كند ولي آنگونه تلاشها هرگز قادر نبود شبهات بنياديني راكه اساس ماوراء الطبيعه را هدف قرار گرفته و معرفت‏شناسي را در چهارچوب تنگ معرفت‏حسي و بينشهاي ماترياليستي اسير كرده بود پاسخ گويد. اين تهاجمات فلسفي به دين بويژه وقتي كارسازتر شده بود كه در درون حوزه‏هاي علميه و محافل متوليان رسمي فرهنگ ديني نيز معرفت فلسفي و بينش عقلاني زير ضربات نهضت اخباريگري و گرايشهاي ضد فلسفي، بشدت تضعيف شده بود و پرداختن به اين حوزه‏هاي معرفتي، از دستور كار جريان عمومي و مسلط بر حوزه‏ها خارج شده بود.

در اين شرايط غربت و هزيمت كه تهاجمات انديشه‏هاي معارض و بيروني، از درون مجامع ديني نيز بي‏مدافع مانده بود، در دهه 1330، شكل‏گيري محفلي كوچك و منزوي اما پرتلاش و عميق كه با اتكا به ميراث غني فلسفه اسلامي و با نگاهي موقعيت‏شناس و آگاه به شبهات روز، تامل در اصول و فلسفه رئاليسم را در دستور كار خود قرار داده بود، بسيار راهگشا و كارساز بود. اين كانون با بركت كه اجزا و عناصر آن كاملا معدود بود، به خلق آنچنان زيرساختهاي نظري توفيق يافت كه طي دو دهه بعد، سرفرازي و سربلندي مدافعان دين در روياروييهاي فلسفي با معارضين را ممكن ساخت. علاوه بر كارسازي توليدات انديشه‏اي اين حلقه معنوي در مواجهه با شبهات در مباني هستي‏شناختي و معرفتي، پرورش يافتگان اين مكتب فكري به مدد عمق و غناي انديشه‏اي كه به دست آورده بودند در مسائل و موضوعات فرهنگي و اجتماعي و سياسي نيز با ژرف‏نگري و استواري قابل تحسين، جبهه اسلام گرايان و روشنفكران ديني را حمايت و ناخالصيهاي آنها را جبران مي‏نمودند. (9)

4- دفاع از دين در مقابل شبهات و اتهامات سياسي - اجتماعي: شبهات فلسفي و معرفت‏شناسانه هر چند بنيادي و زيربنايي بود ولي برد محدودي داشت و از حلقه محصور اقشار مرتبط با حوزه انديشه‏هاي نظري محض خارج نمي‏شد. اما موج شبهات اجتماعي و سياسي كه بويژه از جانب جريانات ماركسيستي مطرح و دامن زده مي‏شد، حوزه تاثير و القا بمراتب وسيعتري داشت. طرح اين شعار كه دين افيون توده‏هاست و سلطه و حاكميت طبقات مسلط و بالاي جامعه در طول تاريخ، مديون نقش توجيه گرايانه علماي دين بوده است و آموزه‏هايي چون باور به معاد و تقدير الهي، صرفا طرحي فريبكارانه براي تخدير توده‏هاي مردم و تسليم آنان در برابر نظامهاي اجتماعي ظالمانه و ناعادلانه بوده است، در آن شرايط، مدافعان دين را در وضعيت دشواري قرار داده بود. بويژه اگر تاثيرات نسبي تبليغات مسموم جريانات غرب‏گرا و مدعي تجدد و سياستهاي ضد ديني و مخرب رژيم پهلوي در مقابل اسلام و روحانيت را نيز در نظر داشته باشيم، خطر اين موج ماركسيستي كه به زيور مواضع انقلابي و مبارزه با رژيم شاه نيز آراسته بود بيشتر احساس مي‏شود.

اين مواضع ظاهرا پرجاذبه بخصوص وقتي با شواهد و نشانه‏هايي واقعي و ملموس نيز توام مي‏شد و پاره‏اي عملكرد و مواضع مدعيان غافل يا رياكار دين به عنوان مصاديق چنين نقشي نشان داده مي‏شد، در اذهان پرشور جوانان و نسل تحصيلكرده‏اي كه در جستجوي راهي براي نجات كشور بود، دغدغه‏هاي بسياري ايجاد مي‏كرد كه وسعت و دامنه آن از حلقه محدود روشنفكران فراتر مي‏رفت.

اين موج انديشه‏اي كه از طريق به كارگيري مفاهيم و زبان علوم اجتماعي جديد و در قالب تحليل جامعه شناختي طبقات و نظريات تكامل اجتماعي و فلسفه تاريخ و ماترياليسم تاريخي مطرح شده بود و از پيچيدگي و زبان مغلق متون فلسفي نيز خارج شده بود، نه تنها در حوزه محافل و رشته‏هاي ذيربط در مجامع دانشگاهي، كه در اكثر حوزه‏هاي دانشگاهي و فراتر از آن در مراكز فرهنگي و دبيرستانها و مدارس نيز مخاطبان وسيعي يافته بود و كمتر كسي ي‏توانست‏بدون آشنايي به زبان اين علوم، مبارزه با آن را به سرانجام رساند.

در اين شرايط بود كه معدودي از روشنفكران مسلمان كه تحصيلات و مطالعاتي نيز در همين حوزه‏هاي علوم انساني جديد داشتند با وقوف و آشنايي كافي نسبت‏به مفاهيم و تحليلهايي كه بر ضد دين به كار گرفته شده بود، به شيوه‏اي نسبتا بديع به دفاع از اسلام و تشيع برخاستند. اين حركت كه به نحوي محدودتر از مساجد و محافل تفسيري معدود روحانيون و عالمان روشن ضمير در تهران و شهرهايي چون مشهد آغاز شده بود با اوج‏گيري فعاليتهاي حسينيه ارشاد در تهران، از هدايت‏خواص، به ارشاد انبوه جوانان و نسل تحصيلكرده مشتاق طي طريق نمود. (10)

موفقيت اين جريان صرفا در به كارگيري زبان و مفاهيم مناسب و سازگار با مخاطب نبود بلكه شيوه نسبتا بديعي كه اتخاذ شد بسيار كارساز بود. اين شيوه، براي دفاع از دين، در صدد نفي مطلق اتهامات و شبهات برنيامد. چرا كه اندكي از اين اتهامات، واقعيتي بود كه ناديده انگاشتن آن، بيش از آنكه به حل شبهات كمك كند، مؤيد آنها بود. اين جريان با سود جستن از اطلاعات نسبتا وسيع تاريخي و از طريق وقوف هر چند سطحي در مباني فرهنگ ديني و حسن استفاده از دانشهاي جديد، به ابتكاري هوشمندانه در دفاع از اسلام و ديانت دست زد و آن تفكيك دو نوع «اصيل‏» و «تحريف شده‏» دين از يكديگر بود. با اين شيوه، نه تنها مجبور نبود به دفاع و يا توجيه سوء عملكردهايي كه به نام اسلام و تشيع صورت گرفته بود بپردازد بلكه خود باارائه شرح مبسوطي از نشانه‏ها و عملكردهايي اينچنين، به افشاي ماهيت «اسلام تحريف شده‏» مي‏پرداخت. اين اسلام، تحت عناويني چون اسلام خلافت در مقابل اسلام امامت، اسلام اموي در مقابل اسلام علوي و تشيع صفوي در مقابل تشيع علوي، با تفصيل هر چه تمامتر به مخاطب معرفي مي‏شد.

اين جريان نه تنها كارنامه مدعيان دروغين دين را انكار نمي‏كرد كه «جنگ مذهب عليه مذهب‏» را واقعيت تلخي مي‏دانست كه در هميشه تاريخ بشر و عليه همه پيامبران راستين در جريان بوده و از نخستين سالهاي پس از بعثت پيامبر خاتم و بويژه پس از ارتحال آن حضرت نيز، دست‏اندركار تحريف پيامهاي انسان‏ساز و رهايي‏بخش اسلام محمدي گرديد. در پرتو همين استنباط از جريان تحريفگر بود كه مفاهيم «كل ارض كربلا» و «كل يوم عاشورا» به بهترين وجه تفسير شد و «مسئوليت‏شيعه بودن‏»، «امر به معروف و نهي از منكر»، «تولي و تبري‏»، «انتظار» و صدها واژگاني ديگر از اين سنخ و حتي گريه بر شهيد، از عامل تخدير، قعود و تسليم به عامل شعور، حركت، قيام و مبارزه تبديل شد. (11)

همچنان‏كه اشاره شد، اين تحول در زبان و شيوه دفاع از دين به شدت كارساز و مؤثر واقع شد و اسلام در تعبير و هيات جديد آن به صورت متقن‏ترين انديشه پاسخگو به نيازهاي عصر، از رقبا پيشي گرفت و جاذبه حيرت‏آور آن، پرشورترين مجامع و محافل را از انبوه مشتاقان لبريز كرد و نوارها و مكتوبات منتسب به آن حتي در شرايطي كه از جانب دستگاه امنيتي رژيم شاه، مجازات سنگيني درپي داشت در وسيعترين تيراژ ردوبدل شد.

علي‏رغم همه اين توفيقها و روند رو به رشد و تكاملي كه انديشه اسلام مبارز، طي مراحل چهارگانه مذكور طي نموده بود، هنوز تا تبديل آن به ائديولوژي انقلاب، فاصله زيادي وجود داشت و اگر اين فاصله با گامهاي استوار و هوشمندانه حضرت امام خميني(س) طي نمي‏شد، معلوم نبود امروز قادر باشيم از «انقلابي‏» سخن بگوييم كه بازيابي روند رشد ايدئولوژي آن را طالب باشيم.

امام خميني(س) حلقه اتمام و اكمال ايدئولوژي انقلاب

امام خميني(س) كه خود در بخش مهمي از عمر با بركت‏خويش شاهد تيزبين سير تحولات يادشده بود و حتي در سال‏1323، اولين اثر مبارزاتي خود در دفاع از حاكميت اسلام را در مقابل هتاكين به معارف ديني نگاشته بود; (12) طي حدود دو دهه بعد از آن، همچون آتشفشاني خموش، از فعاليت آشكار سياسي - مبارزاتي بر كنار ماند. امام كه در اين ايام عمدتا به درس و بحث و نگارش به سبك مرسوم در حوزه‏هاي علميه مشغول بود، بدون آنكه در عرصه نزاع ايدئولوژيك، گام جديد برداشته باشد، بعد از وفات مرحوم آيت الله بروجردي در اواخر دهه 30، بسرعت‏به ارائه الگوي عملي اسلام مبارز پرداخت و در نقش ايدئولوگ مجسم ظاهر شد.

اين منادي اسلام، در اولين منظر، دو خصلت‏برجسته داشت; ابتدا، شجاعت و شهامت‏بي‏نظير وي بود كه در حمله به كانون قدرت و شخص شاه، بويژه پس از كودتاي امريكايي سال 32 و فضاي رعب و اختناقي كه ايجاد شده بود، كمتر كسي توانايي ابراز چنين شجاعتي را داشت كه وارد ميدان مبارزه با شاه شود. بدين ترتيب شجاعانه‏ترين جلوه استبداد ستيزي در هيات يك مرجع ديني ظاهر شده بود. سپس، استعمار ستيزي و معارضه با سلطه بيگانه كه در قالب حمله به كاپيتولاسيون و مصونيت امريكاييها و انتقاد شديد الحن عليه نفوذ صهيونيسم و اسرائيليها مطرح شده بود.

البته مردم و جريانهاي فكري - سياسي، جلوه‏هايي از ابعاد مبارزاتي اسلام را در اقدامات فداييان اسلام و آيت‏الله كاشاني و نيز ديگر جنبشهايي كه تحت رهبري روحانيون در دوره رضاخان صورت گرفته بود مشاهده كرده بودند; ولي از آنجا كه در آن صحنه‏ها، نوعا مرجعيت اعلا و علماي طراز اولي كه درك آنان از اسلام حجيت و اعتبار بيشتري داشت‏به دلايل مختلف از اين معارضات بر كنار بودند و در مواردي، حتي سكوت آنان بعضا به نوعي تاييد رژيم نيز محسوب مي‏شد، آن مبارزات، از حجيت كافي برخوردار نبود. اما در اين حركت، مردم شاهد بودند كه مرجعيت ديني خود به ميدان مبارزه آمده است لذا اين استبداد ستيزي و مقابله با استعمار مي‏توانست موضع و تكليفي برآمده از باور به دين تلقي شود و نفس اين موضوع، مؤثرترين دفاع از دين در مقابل پاره‏اي شبهات بود.

علاوه بر اين در حركت امام عليه طرح امريكايي «انقلاب سفيد» چند ويژگي ديگر وجود داشت كه آن حركت را با دركي متفاوت از اسلام سنتي و پاسداران آن معرفي مي‏كرد.

در مقابله با اصلاحات ارضي شاه، تعدادي ديگر از مراجع و روحانيون نيز كمابيش مخالفتهايي ابراز كرده بودند; اما مخالفت آنان عمدتا به نوعي مخالفت‏با غصب اراضي خانها توسط رژيم محسوب مي‏شد و توصيه آنان به رعايا و كارگران كارخانه‏هايي كه مشمول توزيع يا فروش سهام شده بودند اين بود كه از گرفتن زمين متعلق به ارباب يا دريافت‏سهام كارخانه اجتناب كنند و تصرف آنها در آن اموال، خلاف شرع اعلام مي‏شد. (13)

ما بدون آنكه بخواهيم به ادله و مباني فقهي چنين ديدگاهي متعرض شويم اشاره مي‏كنيم كه به هر حال نتيجه عملي چنين موضع‏گيريهايي، تقويت‏شبهات مخالفين اسلام بود. اما حضرت امام از اين زاويه به مساله برخورد نكرد; بلكه حضرت ايشان با طرح «انقلاب سفيد» به عنوان راهي براي فريب افكار عمومي و بسط حاكميت امريكا و بيگانگان و نابودي كشاورزي ايران، به مقابله برخاست و بعدها نيز هيچ گاه از برگرداندن اراضي و اموال به خانها و سرمايه‏داران دفاع نكرد. (14)

اين مساله در مورد موضوع به اصطلاح آزادي زن و اعطاي حق راي به نسوان نيز موضوعيت داشت. حضرت امام بر خلاف بسياري ديگر از روحانيون تاكيد اصلي را بر مخالفت‏با اصل آزادي و اعطاي حق راي زنان متمركز نكرد; چون اساسا اين موارد را خلاف شرع نمي‏دانست.مخالفت‏حضرت امام ازاين لحاظ بود كه چنين مواردي را وسيله‏اي براي گسترش فساد و فريب افكار مي‏دانست. از همين موضع بود كه مي‏فرمود مگر شما به مردان آزادي داده‏ايد كه حالا نوبت آزادي زنان شده باشد؟ (15) و به اين ترتيب، دروغ بودن ادعاي رژيم شاه مبني بر تمايل به اعطاي آزادي به زنان را افشا نمود.

امام با اتخاذ عملي اينگونه مواضع، آنهم از بالاترين پايگاه مرجعيت ديني، به ارائه تصويري از اسلام پرداخت كه في‏نفسه از غالب شبهات پيراسته بود و به همين دليل علاوه بر جلب و جذب توده‏هاي مردم متدين كه بنابه فطرت الهيشان به نداي حق طلبانه وي پاسخ گفته بودند، بتدريج درميان اقشار روشنفكر و مسلمانان تحصيلكرده نيز درخشش وي آغاز گرديد و شايد امام اولين مرجعي بود كه به اين وسعت ارتباط همدلانه و متقابل با اين قشر برقرار كرد. (16)

علاوه بر تاثيرات مثبت ناشي از مواضع شجاعانه امام كه نهايتا به تبعيد ايشان منجر گرديد و به عنوان «مرجع تبعيدي‏» به اسوه اسلام مبارز تبديل شد، در اواخر دهه 40 سلسله درسهاي ايشان درباب مواضع سياسي و حكومتي اسلام كه تحت عنوان «حكومت اسلامي‏» تقرير و توزيع شد، (17) سرمايه نظري بديع و استواري به دست داد تا دستمايه‏اي دلگرم كننده و اميدبخش براي راهنمايي حركت مبارزان مسلمان باشد و به علاوه، انبوه شاگردان و طلاب جوان نيز كه مجذوب انديشه‏هاي نقلي و عقلي بودند بهره وافري از اين مباحث‏بردند.

به اين ترتيب مجموعه تلاشها و اقداماتي كه طي چندين دهه، صورت گرفته بود تا تصويري از اسلام به دست دهد كه در عرصه هماوردي با انديشه‏هاي رقيب، از اصالت وقوت كافي برخوردار باشد; همچون زمينه‏اي مستعد و مهيا در خدمت امام قرار گرفت و اين باغبان پير بوستان معرفت، به مدد هوشياري، مجاهدت و غناي انديشه توانست نهال اسلام ناب محمدي را كه در نخستين سالهاي دهه 40 در اين زمينه مساعد غرس نموده بود در 22 بهمن‏57 به بارنشاند و پيروزي انقلاب اسلامي را به عنوان ثمره ارزشمند همه اين مجاهدتها به بشريت عرضه كند.

هر چند در اين كاميابي، امام عامل منحصر به فرد نبود و سهم و نقش يكايك افراد و عناصري كه در ساختن اين بناي عظيم مشاركت داشته‏اند نيز قابل انكار نيست; ولي يادآوري اين نكته ضروري است كه تلاشهاي آن بزرگان موقعي به توفيق نهايي رسيد كه اعتبار و غناي انديشه امام، ناخالصيها و كاستيهاي نظري آن دستاوردها را زدود و پرورش يافتگان و جذب شدگان به كليت اين انديشه، توانستند با انطباق ديدگاههاي خود با اسلام معتبر و اصيل امام، خطاهاي احتمالي خود را تصحيح نمايند و الا آن جريانهايي كه به هر دليل در اين مسير كمال قرار نگرفتند، نتوانستند در تحقق اين پيروزي يا تداوم آن مشاركت مؤثر داشته باشند و چه بسا رو در روي آن نيز قرار گرفتند. (18)

با اين توضيحات، اگر بخواهيم مشخصه‏هاي اساسي اسلام امام را به عنوان «ايدئولوژي انقلاب‏» باز شماريم و از اسلامي سخن بگوييم كه توانست در دهه 50 در عرصه رقابتهاي تنگاتنگ ايدئولوژيها و در شرايطي كه ايدئولوژيهاي رقيب از فرصتها و امكانات تبليغي بسيار قوي نيز برخوردار بودند، حقانيت‏خود را به اثبات برساند، بايد از اسلامي سخن بگوييم كه تقريبا همه مزايا و نقاط قوت ايدئولوژيهاي رقيب را در خود نهفته داشت و فراتر از همه آنها، آينده و نظامي را ترسيم مي‏نمود كه در آن، «آزادي و عدالت‏» همچون دو بال براي نيل به عرفان و تحقق معنويت‏به حساب مي‏آمدند. اين مشخصه‏ها به اختصار عبارتند از:

1- آزادي يا به رسميت‏شناختن حق حاكميت انسان بر سرنوشت‏خويش و اعمال اين حق از طريق مراجعه به آرا عمومي.

2- عدالت‏يا نفي نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي و دفاع از محرومين براي استيفاي حقوق غصب شده آنان.

3- استقلال يا نفي روابط ظالمانه و استعماري و به رسميت‏شناختن حق حاكميت ملتها و دفاع از آنها براي استيفاي اين حقوق.

4- عقل‏گرايي يا اعتنا به عقل و دستاوردهاي علوم بشري به عنوان وسيله‏اي براي پيشبرد امور و فهم بهتر احكام و تعاليم الهي.

5- معنويت‏گرايي يا عنايت‏به مقصد نهايي در جهت تقرب الي‏الله و كمالات معنوي و تلقي ساير امور به عنوان وسايلي در جهت اين مقصود. البته اين مشخصه در رديف موارد قبلي نيست و عمده‏ترين خلا و نقصاني كه در ايدئولوژي و انديشه‏هاي ديگر احساس مي‏شد، به همين مشخصه بازگشت دارد.

به گمان ما، اسلام با مشخصه‏هاي فوق بود كه توانست از رقبا پيشي بگيرد و تداوم انقلاب نيز درگرو تداوم و بقاي اين مؤلفه‏هاست و كاستيها و آفتهاي احتمالي بر سر راه آن را در پرتو همين اصول بايد باز شناخت. اگر طالب تفوق ايدئولوژي انقلاب هستيم بايد شرايط بعد از پيروزي انقلاب و صف‏بنديهاي جديد را به دقت مورد تامل قرار دهيم تا بتوانيم لوازم تفوق ايدئولوژي انقلاب در برابر انديشه‏هاي رقيب را محقق گردانيم. اين مساله را ما در مباحث آينده دنبال خواهيم كرد.

موقعيت ايدئولوژي انقلاب در شرايط پس از پيروزي

براي تشريح اين موقعيت ابتدا لازم است‏سرگذشت ايدئولوژيهاي رقيب را مرور كنيم. از ميان اين سه ايدئولوژي، ناسيوناليسم يا ملي‏گرايي اساسا نتوانست‏خود را در صحنه منازعه نگهدارد. عملكرد آخرين نخست وزير رژيم شاه كه منتسب به اين جريان بود و در اوج مراحل پيروزي انقلاب، مقابله با آن را عهده‏دار شد، آخرين ضربات را بر حيثيت آن نواخت و موضع‏گيريهاي نسنجيده پاره‏اي از سران اين جريان طي سالهاي اول پس از انقلاب، طومار حيات سياسي آن را در خرداد 1360 درهم پيچيد. (19) به طوري كه هم اكنون به استثناي زمزمه‏هاي منفعلانه‏اي كه هر از چند گاهي از سوي معدود عناصر باقيمانده از اين جريان به گوش مي‏رسد، نشاني از حيات آن به عنوان يك انديشه زنده و پويا ديده نمي‏شود.

ماركسيسم يا سوسياليسم نيز علي‏رغم مشكلات و دشواريهاي فرواني كه از مراحل قبل از انقلاب با آن مواجه شده بود، در چند سال اول انقلاب، با سودجستن از فضاي خاص آن سالها، تحركاتي از خود نشان داد ولي همچنان از محدوده مجامع روشنفكري نتوانست پافراترنهند و در همان محدوده نيز نهايتا مقهور قدرت مردمي انقلاب شد. شكستهاي بين المللي اين انديشه و فروپاشي اردوگاه سياسي آن نيز ضربات نهايي را بر آن وارد كرد و هم اكنون گرچه نمي‏توان مرگ سياسي آن را، به منزله مرگ ايدئولوژيك آن به حساب آورد ولي به طور حتم، تاب و تواني براي قدبرافراشتن و معارضه با ايدئولوژي انقلاب براي آن متصور نيست.

از ميان رقباي سابق، ليبراليسم وضعيت ويژه‏اي دارد. اين انديشه با همه پهنه‏هاي متنوع و گستره مفهومي آن، نسبت‏به گذشته در وضعيت نسبتا مساعدتري قرار داد و به نظر مي‏رسد بتوان از آن به عنوان مدعي اصلي در رقابت‏با ايدئولوژي انقلاب ياد كرد. مزاياي نسبي يا عواملي كه اين انديشه را در وضعيت مساعدتر قرار داده است‏به شرح زير مي‏توان برشمرد:

1- شادابي ناشي از شكست رقيب: از آنجا كه ليبراليسم در صحنه بين الملل، حدود 70 سال، به عنوان رقيب اصلي سوسياليسم مطرح بوده و هماورديهاي فراواني با آن داشته است و بويژه به لحاظ آنكه در غالب حوزه‏هاي انديشه‏اي به عنوان رويكردهايي متناظر به حساب مي‏آمد كه اثبات يكي، نفي ديگري را معني مي‏داد، و متقابلا، اثبات كاستيهاي يك طرف، خود به خود مزيت طرف ديگر را مي‏رسانده است، فروپاشي اردوگاه سوسياليسم و شكست ماركسيسم، نوعي پيروزي و توفيق ليبراليسم قلمداد شده است و دستگاههاي تبليغي غرب بر اين پندار، تاكيد كرده‏اند. اين امر، حداقل نوعي جو مساعد رواني به نفع آموزه‏هاي آن ايجاد كرده و امكان مصادره به مطلوب را براي مدافعان آن فراهم آورده است.

2- درس آموزي از آموزه‏هاي سوسياليستي: ليبراليسم در چالش و رقابت 70 ساله خود با سوسياليسم درسهاي فراواني آموخت. از آنجا كه پيدايش سوسياليسم مرهون توجه به نقصان اساسي نظام سرمايه‏داري درامر فقر و نابرابري اقتصادي بود و سوسياليسم از همين نقطه ضعف براي رويارويي با سرمايه‏داري و سربازگيري عليه آن استفاده مي‏كرد، حل اين معضل يا كاهش نمودهاي عريان آن، به عنوان شرط بقا براي نظام سرمايه‏داري مطرح شد. به همين دليل اقتصاد سرمايه‏داري، بتدريج‏حدودي از آموزه‏هاي سوسياليستي را در قالب سيستمهاي رفاهي و تامين اجتماعي در نظامهاي سياسي خود وارد نمود به نحوي كه طي چندين دهه، «دولتهاي رفاهي‏» (20) اصليترين صور رايج دولت در آن نظامات شناخته مي‏شد. پيدايش احزاب سوسيال دموكرات، سوسيال ليبرال و نظاير آن نيز جلوه‏هاي حزبي اين گرايش محسوب مي‏گردد.

گسترش كمي و كيفي طبقات متوسط و نسبتا مرفه و شبه بورژوا كردن پرولتاريا (تبديل كارگران فقير و انقلابي به كارگران نسبتا مرفه و محافظه‏كار) و گسترش خدمات عمومي و تامين حداقل نيازهاي اوليه، همه و همه اقداماتي بوده است تا چهره كريه فقر و نابرابريهاي مشمئزكننده را از نظام سرمايه‏داري بربايد. (21) به هر حال هم اينك در قلمرو حاكميت نظامات ليبرال، حكومتها و دولتهايي وجود دارند كه به نسبتهاي متفاوت، آموزه‏هاي سوسيالسيتي و تقدم خير جمعي بر منافع شخصي را تعقيب مي‏كنند و در هر حال، كمتر مي‏توان شواهد روشني از فقر رسواگر درآن جوامع سراغ گرفت. اين امر كه به مدد غارت منابع اقتصادي كشورهاي جهان سوم، با توفيق نسبي همراه بوده است، يكي از كاستيها و معضلات نظري اين انديشه را تا حدودي پاسخ گفته و آن را در منازعات ايدئولوژيك از گذشته، توانمندتر ساخته است.

3- تكثرگرايي فرهنگي و آموزه‏هاي پست مدرنيستي: ليبراليسم هم به لحاظ ماهيت هستي‏شناختي و معرفت‏شناسانه خود و هم به لحاظ تجارب و موقعيت مسلطي كه به دست آورده است، در چهارچوب اصول كلي خود، تنوع و تكثر زيادي را پذيرا شده است‏به نحوي كه دامنه آرا و انديشه‏هاي موجود در آن بسيار وسيع و متلون است. به همين جهت هر كس با هر انديشه‏اي ممكن است‏با حوزه‏اي از آن گستره وسيع، احساس قرابت و همنوايي داشته باشد و خود را با آن سازگار بيابد. در حقيقت اردوگاه انديشه‏هاي ليبراليستي بازار مكاره‏اي است كه كمتر كسي از آن دست‏خالي برمي‏گردد. لذا افراد متنوع با نيازهاي گوناگون، ممكن است‏خود را مشتري بازار واحدي بيابند، بويژه وقتي اين تنوع نيازها و علايق نيز ممدوح قلمداد شود.

اين خصوصيت‏بويژه در اشكال پست مدرنيستي آن موجب شده است‏برخي انديشمندان جهان سوم احساس كنند، همه علايق و باورهاي بومي و ملي آنها نيز در اين بازار خريدار دارد يا لااقل معتبر است. در اين صورت بدون دل نگرانيهاي هميشگي نسبت‏به از دست دادن هويت و علايق خود به اين بازار وارد مي‏شوند. چرا كه احساس مي‏كنند، خودآگاهانه ملزم نيستند با تاريخ و گذشته خود وداع نمايند (مشكلي كه تجددگرايان نسل گذشته با آن مواجه بودند). بديهي است اينگونه افراد ممكن است فرصت و مجال آن را نداشته باشند، كه پس از ورود و هضم شدن در اين هاضمه بزرگ، به گذشته خود بازگردند و آنچه را كه بر آنها گذشته است‏بدرستي ارزيابي كنند، لذا براي آنها اين دغدغه، كمتر مي‏تواند بر آن جاذبه‏ها فائق آيد.

با عنايت‏به ملاحظات فوق و جاذبه‏هاي قديمي اين ايده كه امروزه به مدد دستاوردهاي عظيم فني - تكنولوژيك و انبوه امكانات اقتصادي و رفاهي خيره كننده، ذهنها را به خود فرامي‏خواند و مظاهر واقعي يا فريبنده آزادي و نظم و قانون حاكم بر آن اجتماعات نيز آن را مضاعف مي‏كند، مي‏توان گفت، رقيب اصلي ما، اين انديشه با همه توانمنديهاي بازسازي شده آن است كه بايد براي هماوردي با آن تجهيز قوا كنيم و بدانيم كه همچنان كه صرف اتكا به دستاوردهاي گذشته ممكن است غفلت ما را موجب شود، خودباختگي و مرعوب شدن نيز شايسته ميراث داران تمدن اسلامي و خالقين انقلاب اسلامي نيست.

دشواريهاي كنوني

براي تشريح وضعيت كنوني انديشه مدافع انقلاب در مواجهه با رقيب، بايد اشاره كنيم كه به طور كلي، موقعيت ايدئولوژي انقلاب پس از پيروزي، از موضع ايدئولوژي مبارزه با نظام موجود به «اسلام حاكم‏» تغيير وضعيت‏يافته است و اين امر، كه البته اجتناب ناپذير نيز بوده است، شرايط جديد و بعضا دشواريهايي به وجود آورده است كه بايد مورد تامل قرار گيرد. ما اين دشواريها را تحت دو مقوله كلي يعني دشواريهاي نظري يا ايدئولوژيك و دشواريهاي اجرايي طبقه‏بندي مي‏نمائيم. اما قبل از آنكه به تشريح اين دشواريها بپردازيم بايد متذكر شويم كه مناديان اسلام يا مدافعان اسلام نيز در وضعيت قبل و بعد از انقلاب، تحولاتي يافته‏اند كه بخش مهمي از دشواريهاي كنوني، به اين تحولات بازگشت دارد.

مناديان اسلام، قبل از انقلاب اسلامي:

اگر از توده مردم مسلمان كه حداقل در آن شرايط، نوعا مقلد يا پيرو جريانها به حساب مي‏آمدند (البته نقش آنها در تحولات اجتماعي بسيار اساسي است) در اين بحث انديشه‏اي، مسامحتا صرف نظر كنيم، مناديان اسلام را در آن شرايط، به سه گروه عمده مي‏توان تقسيم كرد.

الف - مناديان اسلام سنتي: اين گروه كه از نظر كمي نيز بسيار گسترده بودند، همچنان خط تحريم و انكار تحولات دنياي جديد را دنبال مي‏كردند و سر در لاك خود به متون و الفاظ قديم سخت دلبسته بودند و البته غالبا مقيد به اوراد و اذكار و جهد كننده در فروعات و عباديات بودند و بعضا در آن وادي به مقامات و مراتب بلندي نيز دست مي‏يافتند. اينان هر چند حامل ميراث و گنجينه عظيم معارف اسلامي و ديني نيز بودند، ولي اين ميراث گرانبها، همچون دفينه‏هاي سربسته پاسخگوي نيازها و سؤالهاي امروز نبود و اگر اسلام، مناديان ديگري غير از اينان نداشت، اين سنت، در انزواي خود روند حذف و خروج از صحنه را تا انتها، طي مي‏نمود به نحوي كه شايد در آينده، سوژه مطلوب مطالعات مردم شناسانه بودند و آداب و متون و وسايلشان، موزه‏هاي تاريخ اديان را رونق مي‏بخشيد و جايگاهي فراتر از آنچه امروز درباره سرخپوستان امريكا يا ديگر بوميان مناطق مختلف متصور است نمي‏يافتند.

ب - مناديان مدرن اسلام سنتي: همچنان كه در بخشهاي گذشته اشاره شد در اولين مرحله از درك تحولات جديد، عده‏اي از مناديان اسلام، مساله احساس تعارض علم و دين را به نحوي حل كردند و آشنايي با علوم و دنياي جديد را مانع دينداري نيافتند. اما براي بسياري از آنان، اين مساله به نحوي جوهري، حل نشد به نحوي كه حداكثر، اين دو عرصه را مستقل از يكديگر، با هم سازش دادند. براي اينان، دين همچنان در حوزه فروعات باقي ماند و اگر نگاهي به حال و دنياي جديد داشتند، آن را از علم طلب مي‏نمودند. بسياري از آنان كه در كسوت روحانيت نيز بودند و حتي مؤسس و اداره‏كننده مدارس و مراكز علمي - آموزشي جديد بوده و با ابزار و رسانه‏هاي جديد هم آشنا واز آن سود مي‏جستند، تسري دين به حوزه سياسي - اجتماعي جامعه و تسري علم و عقل در حوزه فهم دين را باور نداشتند. اينان كه ممكن بود در فعاليتهاي اجتماعي عام‏المنفعه مانند رسيدگي به ايتام و تاسيس صندوق قرض‏الحسنه يا ايجاد مراكز پزشكي - درماني و حتي خدمات فرهنگي - آموزشي و بورس تحصيلي به اقشار محروم نيز فعال باشند، علاوه بر تزكيه نفساني، حداكثر از دين به عنوان ابزاري در جهت جبران كاستيهاي نظام اجتماعي موجود استفاده مي‏كردند و رسالت دين را در برپايي نظام اجتماعي سالم كه متضمن برخورد و مبارزه با نظامات فاسد موجود باشد، به رسميت نمي‏شناختند. اين انديشه، حتي در مبارزه و مواجهه با انحرافات عقيدتي و ديني نيز، همه هم خود را متوجه معلول مي‏كرد و سراغ عوامل اصلي نمي‏رفت. بارزترين نمود متشكل و سازمان يافته حاملان اين انديشه، انجمن حجتيه بود. (22)

اينان نه تنها خود به رسالت‏سياسي - اجتماعي مبارزه با رژيم شاه يا وارثان او اصلا باور نداشتند كه با ديگراني كه چنين باوري داشتند سخت مخالف بودند و در اين مخالفت، نسبتا فعال بودند و مبارز! (23)

شايد بتوان گفت اگر همه مناديان اسلام از اين سنخ بودند،نه تنها انقلابي رخ نمي‏داد بلكه در بهترين فرض، نقش اسلام و اسلام‏گرايان، همچون نقش محافل مذهبي و كليساهاي مدرن جوامع غربي، متصور بود. به گونه‏اي كه نظام اجتماعي - سياسي بر اساس انديشه‏هاي غيرديني و سكولار حاكم بود و دين‏گرايان نيز به عبادت خود دلگرم و به مشغوليات خيرانديشانه خود دلخوش بودند و حاكميت نيز از اين احساس مسئوليت ديني، راضي و سپاسگزار!

ج - مناديان سياسي اسلام: اين گروه از مسلمانان كه در مجموع نوعي وحدت نظر در اصل مبارزه، و معارضه با رژيم شاه آنها را به هم پيوند مي‏داد و صف آنها را از دو گروه قبلي متمايز مي‏كرد، خود به دو دسته عمده قابل تفكيك هستند: عده‏اي از اين اسلام‏گرايان كه بعضا عالمان و روحانيون معتبري نيز بودند، دركشان از اسلام تفاوت چنداني با مناديان سنتي نداشت‏بلكه فرق آنها بيشتر در حوزه معني و مفهوم «تقيه‏» بود. براي اين گروه «تقيه‏» عاملي براي توجيه سكوت و سازش يا انفعال و انزوا نبود و تحقق اسلام يا عمل به احكام آن را در همان معني سنتي كه از آن داشتند، مصرانه تعقيب مي‏نمودند و در اين راستا، شجاعت و شهامت‏برخورد با رژيم و تحمل مصايب آن را نيز داشتند.

شايد بتوان گفت، تصويري كه از «سلفيون‏» در عربستان يا پاره‏اي جريانهاي «شريعت‏خواه‏» در پاكستان امروز سراغ داريم، نمودهاي غير ايراني اين سنخ انديشه است (البته تفاوت اساسي باورهاي مذهبي آنها نبايد از نظر دور بماند).

اينان با رژيم شاه بيشتر از اين جهت درگير بودند كه به شعائر اسلامي بي‏اعتنايي مي‏شد يا پاره‏اي مقررات موضوعه، با احكام اسلام در تعارض بود. اگر شاه، همچون بعضي شاهان صفوي و قاجار، اين انتظارات را برآورده مي‏كرد، مي‏توانست، منصب «ظل اللهي‏» خود را حفظ كند. بعيد نبود كه در آن صورت اينان نيز همچون بسياري از افراد گروه قبلي «حمايت از شاه شيعه‏» (24) را برخود لازم بدانند.

اما به هر حال شاه مغرورانه به اين امور بي‏اعتنا بود و حاميان بين‏الملل شاه و اقتضائات سياستهاي باصطلاح مدرنيته وي نيز غير از اين روا نمي‏داشت. به همين دليل، در واقعيت، تعارض اينان با رژيم شاه نسبتا جدي بود و البته از آنجا كه حضرت امام و پيروان انديشه‏اي ايشان نيز بر اساس باورهاي ديني خود، با اين رژيم درگير بودند، نوعي همراهي و همدلي بين آنان ايجاد مي‏شد. بويژه آنكه آنان شجاعت و شهامت امام راخوب مي‏پسنديدند و به آن احترام مي‏گذاشتند و مسلمانان انقلابي نيز حميت ديني اين بزرگان را ارج مي‏نهادند.

اما بخش اصلي مناديان سياسي اسلام، گروهي است كه در راس آن امام خميني قرار داشت و شبكه عظيم روحانيت پيرو ايشان كه معرف اسلامي بودند كه مشخصات آن را در بخشهاي قبلي متذكر شديم. اين تلقي از اسلام كه از جانب روشنفكران مسلمان و بخش عظيمي از تحصيلكرده‏هاي دانشگاهي نيز پذيرفته مي‏شد همان ايدئولوژي پيروز و موفقي بود كه توانسته بود در رقابت‏با ديگر ايدئولوژيها، گوي سبقت را از آنها بربايد و به لحاظ سازگاري آن با فرهنگ مردم مسلمان و حجيت و اعتباري كه رهبري آن نزد مردم داشت، به سرعت‏شگفت انگيزي به صورت باور عمومي و مسلط نزد توده‏هاي مردم مسلمان نمايان شد و حماسه‏هاي عظيم و ميليوني و فراگير مردم در سالهاي‏56-57 راخلق نمود.

همين جا اشاره مي‏كنيم كه مشخصه‏هاي اسلام انقلابي و مبارزي كه توسط روشنفكران مسلمان ارائه و تبليغ شده بود عينا با دريافت‏حضرت امام و اسلام مورد نظر ايشان يكي نبود ولي هوشمندي و اعتبار ايشان وضعيتي فراهم آورد كه بخش اعظم تحصيلكرده‏هاي مسلماني كه اساس رغبت و تمايلشان به اسلام را مرهون تلاشهاي پرجاذبه روشنفكران مسلمان بودند، بتدريج‏خود را با دريافتهاي حضرت امام تطبيق دادند. بويژه آنكه هر چه در مسير نهضت و انقلاب پيش مي‏رفتيم و حضرت امام فرصت و موقعيت مناسبتري براي طرح تفصيلي مواضع و ديدگاههاي خود مي‏يافتند، تمايز دريافتهاي ايشان از مناديان سنتي اسلام بيشتر مي‏شد و روشنفكران مسلمان گمشده خود را در وجود ايشان با وضوح هر چه تمامتر مي‏يافتند و موارد اختلاف و تباينهاي احتمالي نيز به نفع تفكرات حضرت امام از ميان برداشته مي‏شد. اين همان مسيري بود كه حضرت امام در آخرين سالهاي حيات پربركت‏خود، از طريق تمايز اسلام ناب محمدي از اسلام امريكايي طي نمودند و به خط فاصل روشن و همه جانبه خود با دريافتهاي متحجرانه و كوته‏بين و توجيه‏گران نظامهاي فاسد از يك سو و برداشتهاي التقاطي از سوي ديگر، صراحت‏بخشيدند. بديهي است هر چه مشخصات اسلام ناب مورد نظر حضرت امام كه در حقيقت، اسلام آفريننده انقلاب بود، با جزئيات بيشتر روشن مي‏شد، تعارضات و ناسازگاري آن با ديگر برداشتها بيشتر معلوم مي‏شد و صاحبان آن برداشتها نيز بعضا روند جدايي را تعقيب مي‏كردند ولي در بسياري از موارد نيز دلجوييهاي مدبرانه حضرت امام، آنها را در چتر رحمت‏خويش نگاه مي‏داشت. (25)

مناديان اسلام پس از انقلاب اسلامي

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شرايطي به وجود آمد كه صف‏بنديها و تمايزات پيشين به هم خورد. از يك سو مجموعه نيروهاي انقلاب از قبل سازماندهي و تدارك كافي براي تصدي امور جامعه را نداشتند و اداره امور جامعه به نيروها و عواملي بسيار فراتر از كادرهاي شناخته شده انقلاب و نيروهاي وفادار به ايدئولوژي خالص آن نيازداشت. به همين دليل، علاوه بر عوامل نفوذي جريانهاي ناسالم، بتدريج‏بخش مهمي از طيفهاي مختلف مناديان سنتي اسلام نيز در مناصب و مصادر قرار گفتند. در اين رخداد، هم‏نياز و ضرورت دخالت داشت هم مشي حضرت امام و طرفداران ايشان كه با حسن نظر و احترام نسبت‏به همه اسلام خواهان صادق، با سعه‏صدر هر چه تمامتر آنها را براي خدمت‏به نظام اسلامي فرا مي‏خواندند و در مواردي نيز همين مشي، در اصلاح ديدگاه و برداشت آنها مؤثر بود و بعضا تحولات مثبتي را شاهد بوديم. از سوي ديگر، آن بخش از اسلام گرايان سنتي كه در عرصه مبارزه با رژيم شاه نيز شركت جسته و به نوعي با نيروهاي انقلاب هم سنگر شده بودند، به نحوي مضاعف مورد عنايت و احترام جامعه و انقلابيون بودند و علي‏رغم اختلاف برداشتهاي بعضا اساسي، حضرت امام آنان را در مصادر انقلاب به خدمت مي‏گرفتند. همچنين بسياري از مخالفين انديشه حضرت امام نيز فرصت‏طلبانه بعد از انقلاب تغيير موضع دادند و به لحاظ اطلاعات و سوابق علمي كه در حوزه فرهنگ و معارف ديني داشتند و بويژه از طريق آشنايي و ارتباطاتي كه با جريانهاي ياد شده داشتند، در مناصب و مصادري قرار گرفتند كه مي‏توانستند مواضع خود را تعقيب نمايند. مجموعه سه جريان فوق، تا آنجا كه حاضر بودند مخالفتهاي احتمالي خود را علني اظهار ننمايند، از فرصتهاي به دست آمده بعد از انقلاب استفاده مي‏كردند و كمابيش مروج و انعكاس دهنده برداشتهايي از اسلام بودند كه همخواني چنداني با اسلام تعريف شده از سوي حضرت امام نداشت.

به موازات رشد و حضور جريانهاي سابق الذكر، پيروان و مناديان اسلام مورد نظر حضرت امام نيز از دو سو تحليل رفتند.

اولا بخشي از چهره‏هاي بسيار شاخص و مؤثر آنها كه پشتوانه‏هاي نظري ايدئولوژي انقلاب بودند و مديريت و هوشمندي آنها نيز در حمايت از انديشه و مواضع حضرت امام بسيار كارساز بود، گرفتار تيغ خصم و نفاق گشتند وخلا وجودشان راه را بر نگرشهاي ديگر، هموارتر كرد. (26) ثانيا بقيه‏السيف آن بزرگان نيز آنچنان اسير گرفتاريها و مسائل اجرايي بعد از انقلاب شدند كه نقش انديشه‏اي و هدايت كنندگي آنها در امور نظري و ايدئولوژيك انقلاب، بسيار كمرنگ شد.

علاوه بر همه اينها، بخشي از نيروها و شخصيتهايي كه سابقه و گذشته آنها، مشحون از مواضع نظري و عملي همسو با ايدئولوژي انقلاب بود و بعضا خود از استوانه‏هاي اين جريان محسوب مي‏شدند طي سالهاي بعد از انقلاب بتدريج دچار تغييرات و تحولاتي شدند. بعضي اساسا در مواجهه بامشكلات و تنگناهاي اجرايي و به واسطه حشر و نشر با كارشناسان و صاحبنظراني كه با آنها مواجه بودند، كم‏كم دچار نوعي پراگماتيسم يا عمل‏گرايي شدند كه ممكن بود با اهداف و آرمانهاي انقلاب نيز هماهنگي نداشته باشد ولي از اعتبار خود، براي توجيه آن مواضع سود جستند. بسياري ديگر نيز در حشر و نشرها و روابط و مبادلات سياسي - فكري كه با اسلام‏گرايان سنتي برقرار كردند و بسياري از آن مبادلات نيز ناشي از شرايط و مقتضيات بعد از انقلاب بود، بتدريج دچار محذورات و انتظاراتي شدند كه اتخاذ مواضع روشن و انقلابي را غير ممكن مي‏ساخت. اين موضوع، رفته رفته باعث مي‏شد كه در هر مرحله و همراه با هر مسامحه در قبال ديگران، از ايدئولوژي انقلاب و مدافعان آن فاصله بيشتري بگيرند و طرف مقابل نيز به جلب و جذب آنها اميدوارتر شود.

مجموعه اين رخدادها پس از ارتحال حضرت امام(س) و از دست رفتن محور بسيار متنفذ و مفسر اسلام ناب، روندي مشدد يافت.در اين ميان مساله برخوردهاي جناحي و حذف و طردهايي را كه منجر به حاشيه‏نشيني يا عزلت‏بخشي از نيروهاي با سابقه انقلاب و ياران امام شد نيز نبايد از ياد برد.

با عنايت‏به ملاحظات فوق، ضمن اعتراف به دستاوردهاي عظيم انقلاب در عرصه‏هاي مختلف و عزت و آبرويي كه براي اسلام در ايران آفريده است و موج اسلام خواهي و بيداري مسلمين در سراسر عالم را موجب شده است، قابل انكار نيست كه ايدئولوژي انقلاب و اسلام ناب، هم اكنون با چالشهايي مواجه است كه عنايت‏به آنها ضروري است. همچنان‏كه اشاره شد ما اين چالشها را كه اقتدار ايدئولوژي انقلاب و توانمندي آن را در مواجهه با انديشه‏هاي رقيب تا حدودي با دشواري مواجه نموده است در دو مقوله كلي به شرح زير طبقه‏بندي مي‏كنيم:

الف) دشوارايهاي نظري

در اين خصوص اشاره مي‏كنيم كه مجموعا آنچه به نام اسلام در كشور مطرح مي‏شود و تصويري كه از مدافعان اسلام و استدلالها و مواضع آنها منعكس مي‏شود به نحو شايسته‏اي با ارزشها و اهداف ايدئولوژي انقلاب آن‏طور كه در مرحله مبارزه براي پيروزي مطرح شده بود، همگون و سازگار نيست و توانمنديهاي آن مرحله، به نحو كامل تداوم نيافته است. اهم موارد آن از اين قرار است:

1- نارسايي در پاسخگويي به القائات و شبهات: با عنايت‏به اينكه دشمنان پس از ملاحظه قوت اسلام و ضربه‏اي كه از ناحيه آن دريافت كرده‏اند معارضه و مقابله همه جانبه با آن را در دستور كار خود قرار داده‏اند و بخشي از اين معارضه، تشكيك و ترديد و شبهه آفريني در مباني نظام اسلامي است و از سوي ديگر پاره‏اي ضعفهاي اجرايي نيز ممكن است توسط خوديها يا معارضين به صورت شبهه‏هايي نظري مطرح شود كه لازم است اين شبهات به نحوي مناسب و اقناع كننده پاسخ داده شود ولي متاسفانه به دلايلي كه در مبحث پيش به آن اشاره شد، نيروي ذي‏صلاح و توانمند در اين عرصه به اندازه كافي موجود نيست و حتي بعضي پاسخها و اظهار نظرهاي مدافعين، خود موجبات تشديد شبهات يا ايجاد شبهه‏هاي جديد مي‏شود.

2- تضعيف روند حل معارضه علم و دين: بر خلاف تصوير جاذب و راهگشايي كه در سالهاي قبل از انقلاب به وجود آمده بود و مواضع هوشيارانه حضرت امام نقشي كارساز در ايجاد و استمرار آن داشت و حتي در سالهاي اول انقلاب نيز روند صعودي آن ادامه داشت و آن ايجاد اعتماد متقابل بين دو قشر حوزوي و دانشگاهي بود و نفس اين روند، معارضه علم و دين را به شدت فروكاسته بود، با گسترش نفوذ و تقويت جريانهاي ضد روشنفكري و كساني كه از قبل، سابقه مخالفت و معارضه جدي با روشنفكران مسلمان داشتند، بتدريج، نوعي فضاي بدبيني و نگرش منفي نسبت‏به محافل دانشگاهي و حتي ماهيت علوم انساني جديد شكل گرفت و مجددا مظاهري از تعارض علم و دين قوت گرفت و عقايدي شبيه مخالفت كليسا با اهل علم و دادگاه تفتيش عقايد تداعي شد يا لااقل اندك بهانه‏ها و شواهد آن از طريق بزرگ‏نمايي دشمنان تقويت‏شد.

3- تشكيك در ابعاد عدالتخواهي اسلام: از همان اولين ماههاي بعد از پيروزي انقلاب و در پي پاره‏اي اقدامات كه در جهت گسترش عدل و رفع اختلافات طبقاتي صورت گرفت و بر اساس آن اموال نامشروع زمينداران و سرمايه‏داران بزرگ مصادره مي‏گرديد، جلوه‏هايي از مواضع مدافعان اسلام سنتي ظاهر شد. مخالفت‏با بند «ج‏» (27) و دفاع از حقوق و منافع سرمايه‏داران بزرگي كه احتمالا بخشي از ثروتهاي غارت شده را به عنوان وجوهات شرعي، تقديم بعضي از بيوت مي‏كردند آغاز شد. (28) گرايشهاي منتسب به اين انديشه كه بعضا در سطوح تصميم‏گيري و سياستگذاري كشور هم حضور داشتند، كمابيش رودرروي ديدگاه حضرت امام و روحانيون نزديك به ايشان قرار داشت و اين تفاوت رويكرد فقهي تا آخرين سالهاي عمر حضرت امام با وضوح روز افزون ادامه يافت.

تا آنجا كه بعضي از سردمداران جريان فقاهتي مقابل امام، اساس ايده جنگ فقر و غنا را امري غيراسلامي و بازتاب انديشه‏هاي سوسياليستي و كمونيستي مي‏دانستند كه از طريق روشنفكران التقاطي وارد ادبيات انقلاب اسلامي شده است و حضرت امام در واكنش به اين ديدگاهها، بر اصالت و تاكيد اسلام ناب بر اين مساله پاي فشرد و آن را يكي از مشخصه‏هاي اساسي اسلام ناب برشمرد. (29)

بعد از محروميت امت از فيض حضور امام، اين ديدگاهها قوت و اعتبار بيشتري يافته است و عملا بخش مهمي از تصويرهاي معرف اسلام، ساخته و پرداخته جريانهايي است كه با بعد عدالتخواهانه اسلام آن‏طوركه در مكتب امام و انقلاب معرفي شده بود، سازگاري ندارند و تمايلات و مواضع مدافع عدالت هر چند در سطحي مثل رهبري معظم انقلاب هم تعقيب شود، عملا جز تكريم و تائيدهاي صوري چندان محقق نمي‏گردد.

4- ترديد در حقوق و آزاديهاي مردم و نفي مباني جمهوريت نظام: جريانهايي كه بعضا در دوران حاكميت طاغوت، معارضه مردم و امام با رژيم شاه را تائيد يا حمايت نمي‏كردند، اكنون كه به عنوان خونبهاي اين مبارزات، حاكميت ديني مستقر شده است، «جمهوريت‏» يا «حق حاكميت مردم برسرنوشت‏خويش‏» را با اسلاميت نظام در تعارض مي‏بينند و براي حل اين تعارض، از ايده «حكومت اسلامي‏» (30) دفاع مي‏نمايند كه به زعم آنان در آن، «مشروعيت‏حكومت‏» ربطي به خواست مردم ندارد. با اين تلقي است كه حقوق و آزاديهاي مردم نيز تا آنجا مجاز و مصيب شناخته مي‏شود كه در جهت تحكيم و تقويت‏حكومت مورد نظر خودشان و بالطبع در جهت تائيد عملكرد خودشان باشد و الا معارض با اسلام شناخته شده و نفي مي‏شود.

اين گروه، ترتيبات فعلي جمهوريت نظام را كه درقانون اساسي آمده است، محصول فشارها و مقتضيات اول انقلاب و مطالبات غير اسلامي مردم و گروههاي سياسي غيرمعتقد به اسلام مي‏دانند كه رهبري انقلاب، ناديده انگاشتن آنها را صلاح ندانسته و طبعا وقتي احساس شود آن فشارها موجود نيست آن حقوق هم كه غير شرعي تلقي مي‏شود نفي مي‏شود.

بعضي از بزرگان و نظريه‏پردازان اين جريان، اساسا آزاديخواهي و دفاع از حقوق مردم را مترادف با بي‏بندوباري و فساد اخلاقي و فحشا دانسته، بويژه در مواجهه با تمايلات آزاديخواهانه جوانان دانشجو، آن را ناشي ازتمايلات جنسي و راهي براي ارضا بدون محدوديت آن معرفي مي‏كنند. به هر حال اين برداشت از اسلام كه در بسياري از مجاري حكومت نيز نفوذ و قدرت دارد، از يكسو با تفسير موسع از قانون، دست‏حكومت در كنترل و تحديد آزاديها را باز مي‏بيند و از سوي ديگر، با تفسير مضيق، دايره آزاديهاي مردم و گروههاي سياسي منتقد را تنگتر ترسيم مي‏كند و علاوه بر اعمال اين برداشتها از طرق رسمي، در مواردي ممكن است نظرا و عملا از گروههاي فشار و جريانهايي كه در جهت تضعيف حقوق و آزاديهاي مردم عمل مي‏نمايند نيز جانبداري كنند.

اينگونه مواضع و اقدامات، وجهه آزادمنشي و مردم‏گرايي انقلاب و ايدئولوژي آن را لكه‏دار و شائبه استبدادگرايي حكومت ديني و ذاتي پنداشتن اين خصيصه را براي آن تقويت مي‏نمايد.

ب - مشكلات اجرائي

علاوه بر آنچه كه در حوزه مسائل نظري مطرح شد، پاره‏اي واقعيتها و تنگناهايي كه عملا در اداره امور جامعه اسلامي اتفاق مي‏افتد بويژه وقتي با ادعاها و انتظارات ايجاد شده مقايسه مي‏شود ممكن است نوعي ياس و سرخوردگي نظري را به دنبال داشته باشد. پاره‏اي از وجوه آن را در وضعيت فعلي به شرح زير مي‏توان برشمرد:

1- تنگناهاي ساختگي و فشارهاي تحميلي: دشمنان اسلام و انقلاب از همان نخستين روزهاي پيروزي، متوجه بودند كه اگر نظام انقلابي موفق شود تصوير مطلوب و آرماني مورد نظر خود را در عمل محقق گرداند و به جهانيان نشان دهد، هم موقعيت انقلاب در داخل تثبيت‏شده هم مساله صدور انقلاب منافع جهاني آنان را با تهديد جدي مواجه مي‏سازد. اين مساله در مورد انقلاب اسلامي كه بيش از يك ميليارد جمعيت مسلمانان دنيا، زمينه اعتقادي و نظري كاملا مساعدي نسبت‏به آن داشتند به نحو بسيار جدي، خطرساز بود. توطئه‏هاي تجزيه‏طلبانه، خشونتهاي جريان نفاق و نهايتا جنگ تحميلي و محاصره اقتصادي و ... تلاشهاي بوده است كه نظام نوپاي اسلام را درتحقق اهداف خود ناكام بگذارد.

واقعيت اين است كه اگر نيروها و انرژيهايي كه صرف مواجهه با اين توطئه‏ها گرديد در مسير سازندگي و پيشبرد اهداف نظام صرف شده بود و موانع و محدوديتهاي اعمال شده نيز وجود نداشت، توفيقات نظام درسطح ديگري بود.

2- به روز نبودن دستگاه فقهي و ضعف در ارائه برنامه‏هاي مدون مكتبي: صرف نظر از مشكلات تحميل شده، قابل انكار نيست كه برداشتي از اسلام كه در انقلاب مطرح شد، با سنت رايج و حاكم بر حوزه‏هاي اسلامي تا حدودي تفاوت داشت و اساسا سنت فقهي ما چون متولي امر حكومت و اداره امور كشور نبوده است، بسياري از ابواب و مسائلي كه از حوزه تكاليف فردي و شخصي خارج بود، از دستور كار حوزه‏ها نيز خارج شده بود. به همين دليل از فرداي پيروزي انقلاب كه انتظار مي‏رفت همه امور حكومت اسلامي بر اساس قوانين، مقررات و برنامه‏هاي برگرفته از اسلام يا سازگار با آن اداره شود با انتظار بزرگي مواجه شديم كه پاسخگويي به آن به نحو كامل مقدور نبود.

امام و روحانيتي كه با اين تلقي از اسلام انقلاب را هدايت و به پيروزي رسانده بود، مسئوليتهاي اجرايي انقلاب به آنها اجازه نمي‏داد تا به بحث و فحص فقهي و نظري براي ارائه راهكارها و فتاواي مناسب بپردازند. كساني هم كه فرصت و مجال بيشتري براي اين امور داشتند، غالبا ديدگاه فقهي منطبق با ايدئولوژي انقلاب نداشتند و كمبودهايي ازاين ست‏يا مجادلات مربوط به ناسازگاري برداشتهاي فقه سنتي با انتظارات موجود، نيروهاي بسياري را تحليل برد. بارزترين موارد اين ناسازگاري در محاجات مدافعان فقه سنتي با حضرت امام در حوزه امور اقتصادي و مالكيتها نمود پيدا كرد ولي كاستيهايي از اين دست منحصر به آن حوزه نمي‏شود و در مسائل مربوط به قوانين جزايي و كيفري و حقوق عمومي و خصوصي و حتي درحوزه هنر و موسيقي و امور مربوط به رسانه‏هاي صوتي، تصويري نيز با چالشها و آراي متضاد و فلج‏كننده‏اي مواجه بوده‏ايم. در حوزه تعليم و تربيت و نظامات آموزشي و تربيتي مناسب از سطوح ابتدايي و متوسطه تا مراحل دانشگاهي و آموزش عالي نيز با سردرگمي و انتظارات و ابهامات فراواني مواجه بوده‏ايم كه بخش مهمي از آنها بازتاب عدم آمادگي و كاستيهاي مراكز مولد فكر و انديشه ديني اعم از حوزه‏ها و دانشگاههاي ماست.

3- خطاي عملكردها و ضعف مجريان و مسئولين و انتساب آن به اسلام: واقعيت آن است كه وقتي يك ايدئولوژي به حاكميت رسيد، به همان اندازه كه اين حاكميت، فرصت و موقعيت مناسبتري براي بسط و ترويج آن ايدئولوژي فراهم مي‏آورد، در معرض اين آسيب نيز قرار مي‏گيرد كه ضعف عملكرد عناصر حاكميت‏به حساب آن گذاشته شود. انقلاب اسلامي از اين مزيت‏برخوردار بود كه رهبري آن و بخش مهمي از شخصيتهاي درجه اول آن، ارائه كننده نابترين جلوه‏هاي صداقت، تقوا و ساده‏زيستي بودند و از اين بابت علاوه بر تاثير تربيتي كه در خلق و پرورش اين ويژگيها در انبوه مردم داراي فطرتهاي پاك به جا گذاشت، ايدئولوژي انقلاب نيز از طريق ارائه اين اسوه‏هاي عملي، تائيد و حمايت مي‏شد.

ولي از آنجا كه همه عناصر حاكميت، پرورش يافتگان اين مكتب نبودند و بعضا نيز نتوانستند ارزشهاي مكتبي را در موقعيت قدرت و اقتدار خويش حفظ نمايند و بويژه بعضي از آنها نفوذ و كنترل كافي بر اطرافيان و فرزندان خود نيز نداشتند، در گوشه و كنار از سوي پاره‏اي از متصديان امور اعم از روحاني و غير روحاني، كمابيش شاهد رخدادها و عملكردهايي بوده‏ايم كه با زي‏طلبگي و تقوا و زهد مورد انتظار فاصله زيادي داشته است و اين اتفاقات با بزرگ‏نمايي دشمنان به آسيبهاي جدي مبدل مي‏شود.

وضعيت محتمل نيروهاي فكري

با توجه به مجموعه مباحث گذشته به نظر مي‏رسد بخش مهمي از نيروهايي كه در فرايند انقلاب و جاذبه‏هاي ايدئولوژيك آن، به سوي آن جلب شدند و نيز نيروهاي جوانتري كه در مواجهه با جريانهاي فكري مختلف به اسلام در شكل تجديد حيات يافته آن تمايلاتي پيدا نموده‏اند، در وضعيت فعلي و در مواجهه با شرايط پيش آمده، ممكن است‏به چند صورت اتخاذ موضع نمايند.

الف) عده‏اي ممكن است پابه‏پاي تحولات و توجيهات جديد، نظام فكري و دريافتهاي خود از اسلام و انقلاب را نيز با برداشتهاي رسمي و مناديان غالب آن همسو و هماهنگ نمايند و با اطمينان خاطر از صحت و اصالت اين گفتمانها، مدافعان صادق و استوار اين برداشتها باشند. بديهي است اين گروه اگر دل‏نگران اسلام و انقلاب باشند، اين دل‏نگرانيها بيشتر متوجه اقدامات و ديدگاههاي منتقدين و مخالفين اين برداشتهاي رسمي است و معارضه و مقابله با اين منحرفين يا دشمنان را وظيفه و تكليف ديني خود مي‏دانند.

ب) گروهي ممكن است‏برداشتها و انتظارات قبلي خود را با تلقي رايج همسان نبينند ولي به دلايل مختلف ، انگيزه و علاقه‏اي براي اصرار بر برداشتهاي اوليه نداشته باشند و فرصت‏طلبانه براي كسب امتيازات و دستيابي به موقعيت‏هاي مطلوب، خود را با وضعيت جديد تطبيق دهند و حتي رياكارانه، مدافع و مروج عقايدي باشند كه خود چندان به صحت و اصالت آنها اعتقادي نداشته باشند.

ج) عده‏اي از عناصر و چهره‏هاي باسابقه كه سخت‏به اصول و آرمانهاي انقلاب نيز پايبند هستند ممكن است‏باملاحظه كاستيها و انحرافاتي كه به زعم آنان نشانه عدول از اصول و اررشها است، نتوانند وضعيت جديد را تحمل كنند و با انتقادها و مواضع نسبتا منفعلانه كه اتخاذ مي‏كنند بتدريج از حلقه دست‏اندركاران انقلاب، به حوزه انزوا، رانده شوند و در خلوت خود يا محفلهاي دوستانه مركب از افراد هم سرنوشت، ناباورانه از فاصله‏هاي بين آنچه هست‏با آنچه انتظار داشتند سخن بگويند و خاطره‏هاي ايام اميد را با حسرت مرور كنند و تسلي خاطري نيابند.

د) بعضي كه فرصت و موقعيت‏بيشتري براي تاملات نظري داشته و احيانا از ابتدا هم با جزميت كمتري به اصول و ارزشهاي ايدئولوژي انقلاب ايمان داشته‏اند، ملاحظه كاستيها و ناكاميها، آنها را به مواضع تجديد نظر طلبانه هدايت مي‏كند. اينان كه وضعيت موجود را نمي‏پسندند، كاستيها را ناشي از انحراف برداشتها يا خطاي متصديان يا نتيجه فشارهاي بيروني يا طبيعي نمي‏انگارند بلكه علت آن را ، در بطن ايدئولوژي انقلاب و برداشت ناصحيح از دين جستجو مي‏كنند.

در بهترين فرض، اينان وضعيت موجود را نتيجه طبيعي انگاره ايدئولوژي انقلاب مي‏شناسند و عدم كفايت و صحت آن را نتيجه مي‏گيرند. به زعم آنان، انتظار از دين آنچنان كه در سالهاي مبارزه و انقلاب ترسيم شده است و براساس آن، انتظار اين بوده كه، همه اركان جامعه بر اساس تعاليم منبعث از دين بنا شود، انتظاري نابه‏جا بوده است; و اساسا تلقي از اسلام به عنوان «ايدئولوژي‏» خطا بوده است.

بنا بر تلقي آنان براي آنكه دين به معني عام آن و نيز اسلام از زير بار مشكلات موجود خارج شود بايد بار اضافي كه بر دوش آن گذاشته شده است‏برداشته شود و آن بار اضافي، انتظارات ايدئولوژيك است. اين انديشه كه خود طيف گونه است از حداقل دستكاري در ايدئولوژي انقلاب تا نفي رسالت‏حكومتي دين، متغير است. بخشهاي انتهايي اين طيف است كه با آموزه‏هاي ليبرالي در اشكال جديد آن همخواني و سازگاري دارد و راه حلهاي سكولار و تفكيك دين و دولت‏يا عرفي شدن دين را پيشنهاد مي‏كند.

ه) معدودي هم كه دلبستگي كمتري به ايدئولوژي انقلاب داشته‏اند يا رنجيدگي و نااميدي آنها از رخدادها زيادتر بوده است ممكن است در اصل كارآمدي يا ضرورت دين ترديد كنند. اينان ممكن است تصور كنند، انتقادها و اشكالاتي كه به دين وارد شده بود حقيقتا وارد بوده است و آنچه در فرايند انقلاب به عنوان شواهدي براي رد آن ادعاها مورد استناد قرار گرفته بود، توهمي بيش نبوده است و كاستيهاي موجود، مؤيد اين توهمات است. اين تصور گرچه در حال حاضر نمود و بروز بسيار اندكي دارد ولي مي‏توان انتظار داشت در شرايطي كه مجالي براي طرح بيابد، نمود پررنگ‏تري داشته باشد. گرچه با وجود ديدگاههاي منتهاي طيف در بند قبلي، شايد ضرورتي براي طرح اين قضيه پيش نيايد.

با ملاحظه موارد پيش گفته، به همه كساني كه به اصالت انقلاب و ايدئولوژي آن ايمان دارند و مي‏خواهند بر اين ايمان پاي بفشارند و انزواي منفعلانه، خوش باوري ساده‏انگارانه، رضايت رياكارانه، تجديد نظرطلبي ليبرال منشانه و انكار ملحدانه را خوش ندارند بايد گفت، راه حل در بازگشت‏به «اسلام ناب مورد نظر خميني‏» است. اسلامي كه از متحجرين و كوته‏انديشان همان‏قدر فاصله دارد كه از متجددين سكولار.

نگارنده معتقد است طيف وفادار به اين آرمانها هنوز هم از كميت و كيفيت قابل ملاحظه‏اي برخوردار است ولي متاسفانه، انسجام و انعكاسي متناسب با كيفيت مورد انتظار را ندارد و زبان در كام، ناباورانه، تماشاگر صحنه‏هاست اما اين سكوت و تامل ديري نخواهد پاييد. نمي‏توان واقعيت‏خلا خميني را كه اجتناب ناپذير هم بوده است ناديده انگاريم، ناچار بايد به راهش تمسك جوييم. راه خميني تمسك هوشيارانه به اصول وي و پذيرش مقام رهبري به‏عنوان نزديكترين فرد به آن اصول است. به خاطر داشته باشيم كه اين رهبري و صلاحيتها ذومراتب است لذا بايد هوشيارانه بر اجراي اصول پاي فشرد. مي‏دانيم كه انديشه انقلاب در رويارويي با انديشه‏هاي رقيب، بايد اصالتا توانا و قادر به رقابت‏باشد. بستن راه ورود و نفوذ رقبا، نه اصالتا راهگشاست و نه در شرايط موجود، مقدور. اگر امروز هم بتوانيم بعضي منفذها را ببنديم، تكنولوژي فردا اين راهكارها را نيز از ما خواهد گرفت.

ايدئولوژي انقلاب بايد هر چه خوبان همه دارند يكجا داشته باشد و اين شعاري ذهني نيست كه واقعيتي است كه انقلاب و اسلام خميني نشان داد. اسلامي كه در پرتو غناي آن «آزادي ليبراليسم‏»، «عدالت‏سوسياليسم‏» و «عقلانيت امانيستي‏» رنگ مي‏بازد و عزت و استقلال موهوم ناسيوناليستي، زيباترين جلوه‏هاي «وطن دوستي‏» را در معارضه پرافتخار انقلاب خميني با جهانخواران و سلطه‏طلبان مي‏بيند. بعد از تجربه موفق اصل انقلاب، مجددا جلوه‏اي از معجزه اعتنا به آزادي و ايمان به مردم و نفي تحجر و تنگ‏نظري را در حماسه دوم خرداد شاهد بوديم. ديديم كه تمسك به اصول و ارزشهاي انقلاب، حماسه مي‏آفريند و جوانان ظاهرا از دست رفته را در خيمه انقلاب استوار نگاه مي‏دارد. با عنايت‏به اين تجربه، با تكيه بر عدالتخواهي و استقلال‏طلبي، بازگشت‏به خط خميني را تا انتها به پيش ببريم و مطمئن باشيم كه راه نجات، نه عدول از جمهوريت‏خميني است نه در تجديد نظر در اسلاميت وي و نه در بازگشت از مواضع كفر ستيزانه اوست. راه نجات در بازگشت از فاصله‏اي است كه خواسته و ناخواسته از راه او پيدا كرده‏ايم.

بايد باور كنيم كه راهكارهاي اقتصادي وابسته به محافل سرمايه‏داري، نجات‏بخش نيست و اتكا به «دست نامرئي‏» و نظام خود تنظيمي «اقتصاد بازار» فريبي پيش نيست. سرمايه خارجي و سرمايه‏داران بزرگ ماهيتا وابسته، خواه‏ناخواه به نظام جهاني وفادارترند تا به منافع ملي و امنيت انقلاب. خصوصي‏سازي و سياستهاي تعديل اگر در جهت پيدايش طبقات سرمايه‏دار و مرفه باشد كه تاكنون چنين بوده است و اگر در جهت تشديد نابرابري و فاصله طبقاتي گام برداريم، اسلام خميني را از بستر اجتماعي آن محروم نموده‏ايم و اقشاري را تقويت نموده‏ايم كه جز به اسلام امريكايي، رضايت نخواهند داد.

در مساله استقلال ملي نيز بايد باور كنيم كه ابعاد اقتصادي - سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن كاملا درهم تنيده است. اگر در حوزه اقتصاد به سرمايه‏ها و اقشار وابسته به نظام جهاني متكي باشيم، اگر مشروعيت و مقبوليت مردمي نظام آسيب ببيند و به سيستمهاي سركوب و رعب پناه ببريم و نهايتا اگر توانايي ايدئولوژيك نظام آسيب ببيند و ايدئولوژيهاي رقيب جاذبه بيشتري داشته باشند، در گفتگوي تمدنها، نيز از موضع قدرت برخوردار نخواهيم بود. اتخاذ زبان و الگوهاي سياسي نو و پويا در نظام بين‏الملل امري ضروري و ممدوح است اما بدانيم كه همچنان دشمن، دشمن است و ممكن است در بحبوحه نجواهاي دوستانه، خنجر كين در پشتمان نشيند. اتخاذ موضعي هوشيارانه اما همچنان ستيزنده، بدون كمترين تساهل و خوش‏بيني نسبت‏به ماهيت‏خصمانه جهانخواران، جزئي اجتناب‏ناپذير از ايدئولوژي انقلاب است.

گفتگوي تمدنها، در بهترين فرض، عرصه ديگري از رقابت انديشه‏ها و راهكارهاست. انقلاب با اتكاي همه جانبه به مؤلفه‏هاي اساسي آن، يعني آزادي، عدالت، خداخواهي و استكبارستيزي در اين گفتگو و رقابت‏سرنوشت‏ساز، مي‏تواند سرافراز باشد و كاستي در هر بعد، سرافكندگي در پي خواهد داشت. خميني چشم انتظار توفيق ماست و خمينيان تكليفي جز تقويت همه اين مؤلفه‏هاي انقلاب نخواهند داشت.

يادداشتها:

1) ر.ك: ماكس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمايه‏داري، ترجمه عبدالمعبود انصاري، تهران: انتشارات سمت، 1371.

2) به عنوان نمونه‏اي از اينگونه رويكردها در تبيين انقلاب اسلامي ايران مي‏توان به آثار تدا اسكاچپول، حامد الگار، نيكي كدي، مهرزاد بروجردي، سعيد اميرارجمند، عليرضا شيخ‏الاسلامي، عباسعلي عميد زنجاني رجوع كرد.

3)تعاريف متعددي از ايدئولوژي ارائه شده است كه به دو مورد آن اشاره مي‏شود: ايدئولوژي «مجموعه كم و بيش متجانس انديشه‏ها، باورها و آرمانهايي است كه فرد يا گروهها را مخصوصا به جهت داشتن بعد عاطفي، هيجاني به حركت آورد». اين تعريف متعلق است‏به:

× باقر ساروخاني، دائرة‏المعارف علوم اجتماعي، تهران: انتشارات كيهان، 1370، ص‏343 يا ايدئولوژي عبارت است از عقيده و آن عبارت است از:1- نوع تصور و تلقي كه ما از جهان، از زندگي و از انسان داريم; 2- نوع برداشت و ارزيابي خاصي كه بر اين اساس نسبت‏به مسائلي كه با آنها در ارتباطيم داريم;3- پيشنهاد و راه‏حلهايي كه از اين جهان‏بيني و ارزيابي حاصل مي‏شود». اين تعريف متعلق است‏به:

× علي شريعتي، مجموعه آثار: جهان‏بيني و ايدئولوژي، جلد23، تهران: انتشارات آگاه، چاپ اول، 1361، صص 70-71.

4) ر.ك: ايرج اسكندري، خاطرات ايرج اسكندري، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1372.

× الهه كولايي، استالينيسم و حزب توده ايران، تهران: انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي،1376.

× انور خامه‏اي، خاطرات دكتر انور خامه‏اي: فرصت از دست‏يافته، جلد 2، انتشارات هفته، 1362.

5) براي آگاهي از موضع مطبوعات و رسانه‏هاي اتحاد جماهير شوروي در حمايت از اصلاحات ارضي شاهانه، ر.ك: سيد حميد روحاني، بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، تهران: دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1361، صفحه‏273.

6) ر.ك: يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، تهران: انتشارات فردوسي 1362.

× فخرالدين رشديه، زندگينامه پير معارف، تهران: انتشارات هيرمند، 1370.

× عبدالهادي حائري، نخستين روياروييهاي انديشه‏گران ايران با دو رويه تمدن بورژوازي غرب، تهران: انتشارات اميركبير،1367.

7) براي آشنايي با روند ورود افراد و عناصر دين مدار به فعاليتهاي آموزشي و فرهنگي، ر.ك: علي محمد حاضري، «فرايند خودي شدن نهاد آموزش و پرورش‏» نامه پژوهش، فصلنامه تحقيقات فرهنگي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سال اول، شماره 2و3، زمستان 1375.

8) ر.ك: مهدي بازرگان، مطهرات در اسلام، بي‏جا، بي‏نا، بي‏تا.

× رضا پاك‏نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، تهران: كتابفروشي اسلاميه.

× يدالله سحابي، خلقت انسان، تهران: شركت‏سهامي انتشار،1346.

9) محصول مكتوب اين محفل با بركت، كتابهايي بود كه تحت عنوان اصول فلسفه و روش رئاليسم اثر علامه محمد حسين طباطبايي با پاورقي و شرح شهيد مطهري كه در پنج جلد منتشر شد و پرورده شاخص اين مكتب، شهيد مطهري، طي دو دهه بعد از آن به يكي برجسته‏ترين طراحان و مدافعان ايدئولوژي انقلاب تبديل شد.

10) فعاليتهاي استاد محمد تقي شريعتي در مشهد و آيت‏الله سيد محمود طالقاني در مسجد هدايت تهران، آغازگر اين جريان بود ولي حضور دكتر علي شريعتي در حسينيه ارشاد و متعاقب آن حضور وي در ساير مراكز دانشگاهي و مجامع دانشجويي نقطه اوج اين حركت‏بود.

11) ر.ك: علي شريعتي مجموعه آثار، مسئوليت‏شيعه بودن، دفتر تدوين و انتشار آثار شريعتي; و نيز: مذهب عليه مذهب; قاسطين، مارقين، ناكثين از همين نويسنده.

12) امام خميني(س) كتاب كشف اسرار، را در سال‏1323 ش. در پاسخ به شبهات و تبليغات انحرافي نويسنده جزوه «اسرار هزار ساله‏» نوشت و در آن به مبارزه با جريان مخرب انديشه‏هاي كسروي و القائات وهابي گرايان پرداخت.

13) نگارنده كه خود در دهه چهل دوره نوجواني را در شهر مذهبي يزد سپري مي‏كرد و به حسب تربيت‏خانوادگي و فضاي فرهنگي شهر، در مجامع و محافل مذهبي حضوري مستمر داشت‏بكرات شاهد اينگونه موعظه‏ها و توجيه‏ها بوده است.

14) صحيفه نور، تهران: وزارت ارشاد اسلامي، چاپ اول، جلد 4، ص‏103، (مصاحبه با استاد دانشگاه امريكا) و ص‏176 (مصاحبه با مجله اكونوسيت).

15) همان، جلد 1، ص 80.

16) اعلام حمايت نهضت آزادي و ديگر محافل دانشگاهي و دانشجويي ايران از حركت امام در نهضت 15 خرداد و ارتباط مستمر امام با انجمنهاي اسلامي دانشجويان ايراني داخل و خارج كشور. در ايام تبعيد گواه اين امر است.

17) كتاب حكومت اسلامي يا ولايت فقيه، متن سلسله درسهايي از امام در نجف اشرف در سال 1348 است كه قبل از پيروزي انقلاب بارها مخفيانه تجديد چاپ و توزيع شد. آخرين چاپ اين كتاب همراه با مقدمه و توضيحات لازم در سال 1372 توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س) منتشر شده است.

18) علاوه بر سازمان مجاهدين خلق ايران، گروه فرقان عامل ترور شهيد مطهري، و شهيد مفتح و نيز گروه موسوم به آرمان مستضعفين نمونه اين جريانها محسوب مي‏شوند.

19) آخرين حلقه از اين مواضع، ابراز مخالفت عناصر و سران جبهه ملي با اجراي حدود و احكام اسلام بود كه نهايتا منجر به صدور بيانيه اين جبهه در مخالفت‏با لايحه قصاص و درخواست از هواداران براي تجمع عليه آن شد. متعاقب اين موضع، حضرت امام در تاريخ 25/3/1360 در سخنان شديد اللحني مواضع غير اسلامي اين جريان را افشا نمودند و واكنش خشمگينانه مردمي، حيات سياسي اين جريان را بشدت محدود كرد. براي اطلاع از مفاد سخنان حضرت امام، ر.ك: صحيفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم،1373، جلد 8، ص‏479.

20) دولت رفاه (Welfare State) دولتي كه هدفش خدمت كردن به جامعه از طريق تامين خدمات بهداشتي، آموزشي، كمك معاش در ايام بيكاري، حقوق بازنشستگي و تامين سالمندان، ناتوانان و تهيدستان است. تقريبا همه دولتهاي سرمايه‏داري براي حفظ موجوديت‏خويش به ارائه اين خدمت تن داده‏اند. فشار سازمانهاي كارگري و احزاب كمونيست و سوسيال دموكرات در داخل و فشار مطالبات جريانهاي انقلابي از خارج اين دولتها را وادار نموده است تا سهم زيادتري از غارت جهان را صرف رفاه عمومي نمايند. برگرفته از: فرهنگ علوم سياسي، تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران، 1375، صص 418 -419.

21) دكتر علي شريعتي از اين سلسله اقدامات، به عنوان «سر عقل آمدن سرمايه‏داري‏» در مواجهه با خطر عصيان و انقلابهاي كارگري ياد مي‏كند.

22) براي آگاهي از مواضع انجمن حجتيه در قبال مسائل سياسي و انقلاب اسلامي ر.ك: عمادالدين باقي، 0در ناخت‏حزب قاعدين زمان، قم: نشر دانش اسلامي، 1362.

23) همان.

24) امام خميني در اين باره مي‏فرمايند: «در شروع مبارزات اسلامي، اگر مي‏خواستي بگويي شاه خائن است، بلافاصله جواب مي‏شنيدي كه شاه شيعه است!خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است.» برگرفته از: صحيفه نور، جلد 21، ص 91.

25) براي اطلاع از اختلاف بينش و برداشتهاي حضرت امام با برخي ديگر از فقها و صاحبنظران و بعضي روشنفكران ديني، به مكاتبات و بيانيه‏ها و منشورات آن حضرت بويژه طي دو سال آخر عمر ايشان مراجعه شود.

26) شهادت بزرگاني چون بهشتي، مطهري و محمدجواد باهنر، خلا عمده‏اي را به وجود آورد كه آثار آن بر روند جريانات فكري انقلاب به مراتب عظيمتر از خسارت ناشي از دست رفتن نقش مديريتي آنها بود.

27) لايحه قانوني واگذاري و احياي اراضي كه طي چندين نوبت‏حك و اصلاح توسط شوراي انقلاب نهايتا در تاريخ 31/2/59 تصويب و ابلاغ شد و از نظر شرعي نيز مورد تاييد و امضاي سه نفر از معتبرترين فقيهان مرتبط با امام در آن وقت، آقايان علي مشكيني، شهيد بهشتي و حسينعلي منتظري قرار گرفته بود، در بند «ج‏» و «د» آن به زمينهاي باير و اراضي دائري اشاره داشت كه تحت‏شرايطي، از خانها و بزرگ‏مالكان خلع‏يد و به زارعان واگذار مي‏گرديد. ر.ك: مجموعه قوانين اراضي خارج از شهرها بعد از انقلاب اسلامي، انتشارات ستاد مركزي هيئتهاي هفت نفره واگذاري زمين، چاپ سوم، 1371.

28) امام در ديداري با فقهاي شوراي نگهبان ضمن اشاره به خاطره‏اي مي‏فرمايند: «الآن هم عده‏اي هستند كه مي‏روند مثلا صد هزار تومان به يكي از آقايان مي‏دهند كه اين حقوقي است كه شرعا به عهده من است و آنها هم مي‏گويند بله فلاني وجوه شرعي خود را پرداخته است در حالي كه اين شخص پنجاه ميليون تومان از اين بابت‏بدهكار بوده است، حالا مي‏خواهد با پرداخت اين مبلغ كم بگويد كه اموالش ديگر مال خودش است‏». صحيفه نور، جلد 22، ص‏293.

29) از جمله ر. ك، به: صحيفه نور، جلد 20، صص‏233-234 و نيز صص‏123-124.

30) اين نوع موضعگيريها منحصر به مناديان اسلام سنتي نيست‏بلكه بخشي از مناديان سياسي اسلام نيز كه در بند «ج‏» طبقه‏بندي مذكور از آنها ياد شد در اين نظر با آنها شريكند. براي آشنايي با نمودي از اين انديشه ر.ك: اسدالله بادامچيان، سرمقاله، هفته‏نامه شما، پنجشنبه 21/1/76 - شماره هفتم.

×) استاديار گروه جامعه‏شناسي، دانشگاه تربيت مدرس.

/ 1