معرفى كتاب: سياستبازخيزى اسلامى از نظر غربيها
حسن شاه بيگ (1) Ahmad Bin Yousef and Ahmad Abuljobain, The Politics of Islamic Resurgence: Through Western Springfield: The United Association for Studies and Research, 1992. Eyes, اين كتاب مشتمل بر يك مقدمه و دو فصل است. در فصل اول كه تحت عنوان «اسلام و غرب: ديدگاههاى مسلمانان» مىباشد، سه مقاله آورده شده كه به صورت جداگانه بحثخواهد شد. در فصل دوم كتاب، به كتابشناسى پرداخته شده، نويسندگان كتاب به مقالات، كتب، كنفرانسها، سخنرانيها، رسالهها، نقشى كه كنفرانسها بازى مىكنند و زندگينامه محققين در زمينه موضوعات اسلامى، به صورت جداگانه مىپردازند. در مقدمه اين كتاب، به بحث راجع به عدم درك صحيح اكثريت جهان غرب از اسلام و تعبير بنيادگرايى از آن پرداخته است و براى اثبات اين نظريه، به چند نقل قول از مقامات و نويسندگان غربى اشاره مىشود. از آن ميان، مىتوان به اظهارات جان اسپوزيتو، نويسنده و اسلامشناس بزرگ آمريكايى، اشاره كرد كه مىگويد: «اسلام و جنبشهاى اسلامى، ضد غربى يا ضد آمريكايى يا ضد دموكراتيك نيستند و ضرورتا منافع آمريكا را به خطر نمىاندازند، بلكه بحثبر روى اين قضيه است كه تاريخ و واقعيتهاى جهان اسلام را بهتر درك كنيم». در اين مقدمه، آورده شده است كه آمريكا اسلام را به عنوان يك دشمن تلقى نمىكند و براى اثبات اين نظريه، سخنان ادوارد جرجيان، معاون اسبق وزير امور خارجه ايالات متحده، استناد مىكند: «اسلام به عنوان يك ايسم، جايگزين كمونيسم نشده است، زمان جنگهاى صليبى به سر آمده است و آنچه كه ما را نگران ساخته است، همان تندروى است». در بحث اسلامگرايى آورده شده كه مسلمانان در حال بازگشتبه گذشته خود هستند و كارشناسان، نظرات گوناگونى مطرح كردهاند و از آن ميان مىتوان به جايگزينى براى ملىگرايى، پان عربيسم، كمونيسم، عكسالعملى در مقابل فقر و فساد و يا ديگر نظرات اشاره كرد و شكست و يا پيروزى آنها، در طى زمان مشخص خواهد شد. مقاله اول اين كتاب، تحت عنوان «قلم غربى: شمشير پنهان»، The Western Pen : A Sword in Disguise نوشته آقاى احمد ابوالجبين مىباشد. در اين مقاله، به نظرات نويسندگان و خبرنگاران غربى پرداخته شده است. غالب اين نويسندگان با ديدى منفى به اسلام و روند اسلامگرايى نگريسته، از اين طريق نويسنده مقاله ادعاى استقرار مجدد اسلام را به عنوان سدى در مقابل پيشرفت و ترقى، در نتيجه نوشتههاى آنها قلمداد مىكند. نويسندگان و خبرنگاران بسيارى عليه اسلام مطلب نوشتهاند كه از آن ميان، از كسانى كه در اين مقاله نام برده شده، به صورت خلاصه، تصويرى ارائه مىگردد; «جيمز وش» كه طى مقالهاى با عنوان «شمشير اسلام»، مندرج در مجله تايم، ترس اروپاييان را از اسلام بزرگ جلوه داده و سه خصوصيت منفى احياى حركتهاى اسلامى را «تروريسم، تعصب و انقلابى براى صادر كردن» دانسته و يا در كتاب «پيامد قدرت»، نوشته «ميخائيل سريل»، تحليلهاى تخريبى از افراطگرايى اسلامى آورده شده است. «دير فيشر» در كتاب «سركوب بدون التهاب»، از دولتسودان شديدا انتقاد كرده است. «جوديث ميلر» گفتههاى خود را با داستانهاى ترسناك اشخاصى كه مورد حمله مبارزين اسلامى قرار گرفتهاند، آغاز مىكند كه تحقير و حبس و شكنجه آنها را بدنبال داشته است. ارزيابى او شديدا متكى بر ضديتبا اسلامگرايان است. تحليل نويسنده مقاله در مورد ميلر، بدين صورت است: ميلر به صراحت از خود به عنوان يك روزنامهنگار، سوءاستفاده نموده است و آن، نه به خاطر به داورى نشستن در نوشتههايش، بلكه به خاطر تلاش او در جهت تاثير بر افكار عمومى در نفى تجديد حيات اسلام بوده است. «دانيل پايپز» نويسنده كتب «مساله رشدى» و «سوريه بزرگتر»، مىنويسد: «بنيادگرايان روشن ساختند كه مناقشه اصلى اين دوره، بين سرمايهدارى و كمونيسم نمىباشد، بلكه بين اسلام و غرب است. بنيادگرايان مدعى هستند كه برنده اين مناقشه، آنها خواهند بود. بنابراين اسلامگرايان با ارزيابيهاى منفى خود به طور يك جانبه، باعثبرانگيختن ترس غربيها مىگردند...». «فيل ليونيگستون» در مقالهاى تحت عنوان «درفش مبارزان [حضرت] محمد (ص)، نشر دوباره اسلام با شمشير»، كل حركتهاى اسلامى را منتج از جنبش ايرانيان در جهت تسلط بر منطقه مىداند. اين مقاله در يك روزنامه راستگرا بنام «سرباز شانس» به چاپ رسيده است. «آموس پرلموتر» در يك خصومت آشكار نسبتبه اسلام، اين گونه مىنويسد: «بنيادگرايى اسلامى يك جريان متخاصم، انقلابى و ستيزهگراست و خشونت آنها هم مثل حركتهاى فاشيستها، بلشويكها و نازىها در گذشته مىباشد. «مرى جين ديب»، نويسنده كتاب «سياست ليبى در شمال آفريقا» طى مقالهاى ضمن آنكه اسلام را جنگ طلب مىداند، سياست آزادىطلبى آن را مورد ارزيابى قرار مىدهد. نويسنده مقاله چنين نگرشى را به دليل عقايد مرتجعانه آنان در اين عصر طلايى مىشمارد (يعنى تمايل به گذشته خود تا پيشرفت و ساختن آينده خود). نويسنده مقاله مىنويسد: «هنگامى كه اظهارات آتشين و اهانتآميز رهبران غربى عليه قذافى، [امام] خمينى [ره] و صدام حسين ايراد مىشود، آنها مورد تحسين قرار مىگيرند و يا هنگامى كه از همين تاكتيك، سران ستمگر عليه اسلامگرايان استفاده مىكنند، آنها صاحب حق محسوب مىگردند. ولى هنگامى كه اسلامگرايان با صحبتهاى خود، سياستهاى غرب را مورد حمله قرار مىدهند يا صحبتهايى عليه مردم غرب ايراد مىكنند، آنها را مجنون قلمداد مىكنند. نويسنده مقاله در جاى ديگرى مىافزايد: «روند موجود، نياز براى جايگزينى ايدئولوژىهاى منسوخ گذشته يعنى كمونيسم را مىطلبد; يعنى اسلام بجاى كمونيسم (ايدئولوژى كاملا از بين رفته) مطرح شده است. اين امر، بسيار شبيه به معتادى است كه در صورت عدم دسترسى به كوكائين، با خوشحالى و براى رفع خمارى، از هروئين استفاده مىكنند. سياستمداران و گزارشگران نيز خطر درك شده را با بزرگ جلوه دادن دامن مىزنند.» نويسنده مقاله بخشى از ارزيابى نويسندگان غربى را در جهت جا انداختن واژه اسلام و اسلامگرايى با تروريسم و خشونت و حتى فاشيزم تعبير مىكند. وى دشمنى و كينه آنها را از طريق تجزيه و تحليل اخبار، در بعد وسيعترى براى بيرون راندن نيروهاى حامى اسلام و اسلامگرايان و مسلمانان تلقى مىكند. در مقاله دوم اين كتاب تحت عنوان «اسلامگرايان و غرب، از رويارويى تا همكارى» نوشته «احمدبن يوسف»، به روند ديدگاه غرب نسبتبه اسلام در طى اعصار نگريسته شده است. در ابتدا، در مورد وضعيت فعلى روابط اسلام و غرب كه بيشتر بعد از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و نظام كمونيستى شروع شده مىپردازد. از آن زمان بود كه غرب به دنبال يك دشمن ايدئولوژيك جايگزينى به نام اسلام بوده است. البته براى اين قضيه عوامل متعددى نيز دخيل بوده كه از آن ميان، مىتوان از قيام چند بعدى فلسطين، ادبيات سازشناپذير منبعث از انقلاب ايران، اسطوره جهاد در افغانستان و خيزش همگانى حركتهاى اسلامى در محيطهاى سياسى و اجتماعى خود (لبنان، مصر، سودان، مغرب عربى و كرانه غربى رود اردن و نوار غزه، مالزى، پاكستان، فيليپين و غيره) نام برد. از آنجايى كه منطق اين قضايا براى غرب روشن نيست و نمىتواند راز اين پديدهها را با معيارهاى خود كشف كند، به طور موردى و نامنسجم و مغالطهآميز قضاوت مىكند و اغلب به ترويج تصورات قالبى دامن زده، تفاسير لوث و مبتذلى ارائه مىنمايد. جهان اسلام در نظر غرب، محقر و منطقهاى است، تك ساختى كه نه قادر به توليد و صدور آرمانهاى مولد بوده، نه انديشههاى خارجى را درك مىكند. در عين حالى كه بعضى از تحقيقات غربى، خبر از افول خيزش اسلامى مىدهند و منكر رشد و شكوفايى آن هستند، پژوهشهاى متعدد ديگرى نيز انجام مىگيرند كه ارزيابى بسيار خوشبينانهترى نسبتبه آن دارند. اين گرايش جديد، موجب كاوشى جدى در قابليت فرهنگ اسلامى براى مشاركت فعال در نظام رقابتى تمدنها گرديده است. نظريهپردازان قبلى معتقد بودند كه حاكميت آينده اسلام، نه بر اساس تفكر مبتنى بر اميد و آرزو (حاصل از بشارت خود اسلام) و نه مطابق دورههاى تاريخى عظمت و انحطاط خواهد بود، اما تلاشهاى پژوهشگران اخير به دلايل و اسناد محكمى مسلح بوده، همانند اسلاف خود، فقط حرف نمىزنند. ناظران غربى با ميل و رغبت ادعا مىكنند كه درك آنان از حاكميت اسلامى، مبتنى بر عقايدى است كه به نوبه خود، حاصل سوابق تحصيلاتى و مطالعاتىشان مىباشد. اما با اين حال، آنان از دريافتحقيقتخيزش اسلامى عاجز و غافلاند. درك مزبور، مستلزم كوششى آگاهانه، به علاوه وارد كردن محيط سياسى - اجتماعى مسلمانان در چارچوب مطالعه بوده و در اين صورت است كه يك ارزيابى دقيق و صحيح واقعى حاصل مىشود. البته وظايف و مسؤوليتهاى اسلامگرايان، هم بايد در هر مدل همه جانبه مدنظر قرار گيرد. رهبران گروههاى مزبور مسؤوليت دارند تا موانع مفهومى و كليشهاى را بازسازى نمايند. چنين اقدامى، بويژه بايد در زمينه مبالغههاى موجود درباره قدرت، هماهنگى و انسجامشان انجام گيرد و ارزيابى معقولى از خود داشته باشند. چنين افكار موهومى اغلب ريشه در خاطرات شكوه و عظمت گذشته به عنوان شاخص جريانات معاصر دارند. اسلامگرايان اگر بخواهند به برترى و تعالى لازم دستيابند، بايد دريافت فراگير و صحيحى از خط مشىها و نقطه نظرهاى موجود در عرصه بينالملل، اعم از تهاجمى، انتقادى، اخطارى و يا باب ميل خيزش اسلامى معاصر و محصول آن، داشته باشند. نويسنده مقاله سپس به طرح سؤال پرداخته، نظر خود و بعضى نويسندگان را در آن مىآورد: چرا كوشش مىشود مسائل موجود در روابط اسلام و غرب همچنان كه در عصر استعمار ديدهايم، به گونهاى طرح شوند كه امكان دفاع و حمايت غرب از اسلام منتفى گردد؟ چرا غرب با جديت تمام، در پيروى از روش تضاد و تناقض، مىكوشد؟ چرا غرب از طرفى سعى مىكند تا كينهها و دشمنيهاى ديرينه پا برجا و استوار بمانند و از طرفى هم مدعى است كه مىخواهد جهان اسلام از ثبات و امنيتبرخوردار باشد؟ جواب كاملا مشخص است: اسلام تنها نيروى محركه تمدن اسلامى و عربى و يگانه عامل انسجام اجتماعى، جغرافيايى و هويت تاريخى تمدن مزبور و بالاخره تنها نيروى حاكم بر جوامع اسلامى (جوامع مديترانهاى و ديگر سرزمينهاى اسلامى و يا سرزمينهايى كه مسلمانان به نوعى در آن حضور دارند) است. نويسندگان متعددى در صدد پاسخ به اين سؤالات بر آمدهاند كه از آن ميان، مىتوان از «برهان غليون» (پژوهشگر سورى و استاد جامعهشناسى و رئيس مركز مطالعات شرقشناسى معاصر در دانشگاه سوربن فرانسه)، «حبيب بولارز»، مؤلف «اسلام، خوف و رجا»، «پيتر مانسفيلد»، مؤلف «اعراب» و اسپوزيتو نام برد. پيتر مانسفيلد در اين زمينه چنين مىگويد: انگيزههاى دشمنى غرب با اسلام به سه قسمت تاريخى، دينى و استعمارى قابل تقسيمبندى است. او اشاره مىكند كه برخورد غرب مسيحى با شرق اسلامى به عنوان دو قدرت همپايه در قرون وسطى آغاز و در دوره رنسانس اروپايى به اوج خود رسيد ..... مقاله سوم اين كتاب به نام «اسلام و غرب: واقعيتها و قابليتها» Islam and the West: Realities ndPotentialities ،نوشته شيخ راشد الغنوشى است. وى ازبنيانگذاران و رهبر جنبش مقاومت اسلامى «النهضة» در تونس و از بزرگان و نامآوران حركتهاى اسلامى ربع آخر قرن حاضر است. وى داراى قلم و بيان استادانه و منسجمى مىباشد. مجله معرفت (چاپ تونس) و مجلات ديگر جهان اسلام شاهد مقالات پربار ايشان هستند. در بيشتر فراخوانها، همايشها و نشستهايى كه براى او مقدور باشد (يعنى دولتها از آن ممانعتى به عمل نياورند)، شركت مىجويد. مجموعه مقالات قبلى او در كتابى به همين نام (مقالات) توسط انتشارات قيروان پاريس، در سال 1982 منتشر گرديده است. نويسنده، مقاله خود را با اين سؤال آغاز مىكند كه روش برخورد با مساله روابط اسلام و غرب (بدبينانه يا خوشبينانه) از عوامل اساسى تعيين كننده آينده مىباشد. آيا صلح و سعادت و نيكبختى حكمفرما خواهد بود و يا جهان در جنگها و ويرانيها مستغرق خواهد شد؟ در اين زمينه نويسنده، بيشتر به نظرات غربيها تاكيد ورزيده، عمل مسلمانان را به عنوان واكنشى در قبال آن مىداند. تمدن غربى داراى زمينههاى تاريخى متعدد و گستردهاى بوده، فهم آن نيازمند تجزيه به عناصر تشكيل دهنده آن (بررسى تحليلى) مىباشد، در حالى كه توسعه فرهنگى مسلمانان بر پايه ارزشها، آموزشها و معيارهاى ناشى از آرمانهاى اسلامى است. تمدن غربى به شدت متاثر از ساختارهاى اجتماعى مبتنى بر تجربه بشرى مىباشد. با بررسى سير تاريخى مختصر از غرب، اسلام و حقوق بشر، به اين نتيجه مىرسيم كه رقابت اخير غرب بر سر تسلط بر خليجفارس، برگرفته از سه هدف عمده و همزمان مىباشد: الف) كنترل منابع نفتى ب) حمايت از اسرائيل ج) حفظ سيطره امريكا نه تنها بر خاورميانه، بلكه بر سراسر جهان. نويسنده مقاله با توصيف بناى فرهنگ غرب بر پايه قدرت، نژاد، تكنولوژى، علم و استعمار ديگر كشورها و توصيف رژيمهاى مستبد دست نشانده آنها در كشورهاى جهان سوم در حصارهاى كاذب ليبراليسم، سكولاريسم و مدرنيسم كه از حمايت مردمى برخوردار نيست، به نوگرايانى اشاره مىكند كه نوگرايى را وسيلهاى براى تامين آزادى، هويت، حيثيت و تكثرى كه برگرفته از مغرب نباشد، قلمداد مىكنند. اينها درست نقطه مقابل نوگرايان سطحىنگر و سادهلوحى هستند كه قابليت مشاركت و حل هيچ يك از بحرانهاى ملى را نداشتند. بنابراين بسيارى از ناظران و بويژه سكولاريستها، با اين اصلاحگران بناى مخالفت گذاشتند; زيرا اينها را به عنوان بخشى از خيزش اسلامى و نهضتى با پشتوانه قوى مردمى تلقى مىكردند. غربيها اسلامگرايان را «بنيادگرا» مىخوانند و اين لقبى است كه مورد تكذيب و انكار مؤكد آنها قرار مىگيرد; زيرا مفهوم مزبور نيز رنگ و بوى وارداتى و غربى و بعلاوه بار منفى دارد. آنان مىخواهند با بيان مذكور، خيزش اسلامى را با نهضت اصلاح پروتستانى كه در عصر رنسانس در اروپا متولد و فراگير شد، مقايسه كنند. نويسنده مقاله، نخبگان وابسته به غرب را كه مولود عصر استعمار و نياز غرب به اعمال اقتدار مركزى مىباشند، به باد انتقاد گرفته، مىنويسد: طبقات حاكم به خاطر ترسى كه از براندازى حكومتشان توسط اسلامگرايان و مشاركت آنها در چرخه قدرت دارند، مدام مىكوشند تا از اقدامات آنان در امان باشند و بالاخره، تصوير منفى درگيريهاى شهرى و اعمال خشونت اسلامگرايان، توسط همين حكومتها، در اذهان شهروندان نقش مىبندد; مضافا اينكه رژيمهاى مستبد حاكم بر ملتهاى اسلامى نيز مىكوشند تا تصوير بسيار خطرناكى از بنيادگرايى ارائه دهند و از اين رهگذر، هر چه بيشتر از حمايت غرب برخوردار شوند. بنابراين ترسها، دلهرهها و توهمات در مواجهه با اسطوره، «تهديد بنيادگرايى اسلامى» ظاهر مىشوند. نويسنده مقاله مدلهاى غربى توسعه (چه مدل كمونيستى و چه ليبراليستى) را ناموفق دانسته و مردم را خواستار مدل جديد اسلامى مىداند و مىنويسد، اگر اجازه مىدادند تا دموكراسى به طور آزادانه و به دور از دخالتها در جهان اسلام راه خود را طى نموده و عمل كند، بدون شك پيروز مىشد. بويژه آنكه هيچگونه ايدئولوژى رقيبى كه از نظر ترقىخواهى به پاى اسلام برسد، وجود نداشته، هيچ ايدئولوژى ديگرى به اندازه اسلام، قادر به آشتى ميان اسلام و تجدد نيست. نويسنده با طرح اين سؤال كه اگر اسلام بر قدرت تكيه بزند، چشمانداز روابط اسلام و غرب چگونه خواهد بود، دو احتمال را پيشبينى مىكند. احتمال اول، استمرار روابط، با توجه به تصويرى كه غرب از اسلام سياسى ارائه مىدهد، مىباشد كه چنين برداشتى به طور متعارف، به صورت كليشهاى اسلام را مخالف و آنتىتز دستآوردهاى انسانى (دموكراسى، آزادى، حقوق زنان، هنرها، ترقى و تكثر) معرفى مىكند. ديدگاه منفى و بدبينانه فوق، در استعمال اصطلاحاتى چون بنيادگرايى، راديكاليسم و افراطگرايى كه ناشى از برداشت غلط تهديد اسلامى مىباشد، تجسم مىيابد. همچنان كه بارها هم تجربه كردهايم، حقوق بينالملل كه غربيها وضع كردهاند، فقط براى خدمتبه منافع خودشان به قيمت نابودى آمال، فرهنگ و تمدن ملل ديگر است. (مصداق اين نظر در برخورد دوگانه غرب در مقابل قضيه بوسنى و كويت آشكار مىشود). اصول و اعلاميه فريبنده حقوق بشر، به صورت گزينشى و دل بخواهى اعمال مىشود و ملل ضعيفى كه كوچكترين مانعى در مقابل اراده ملل قويتر ايجاد كنند، محكوم به نابودى هستند. آنچه مسلم است، اين است كه غرب به دنبال دموكراسى، تجدد، حقوق بشر و مشروعيتبينالمللى و يا حتى گسترش مسيحيت نيست. نيت غرب فقط كنترل منابع، تضمين رشد خود و از اين رهگذر بسط سيطره بر جهان است و اسلام، مسلمانان، فرهنگ و تمدن اسلامى را به عنوان موانع گرايشات استعمارى خود دانسته، بنابر اقتضا، با نيروى قهر و سلطه ايدئولوژيك ناشى از آن، در برابرش ايستادگى مىكند كه در طول تاريخ، اين اشتياق غرب به سيطره، باعث جنگها و خونريزيها در خاك و با مال و جان ديگران شده است. سناريوى دوم روابط اسلام و غرب بر اساس احترام متقابل خواهد بود كه علائمى از اين نوع رابطه نيز مشهود شده است كه از آن ميان، به سخنان ادوارد پى جرجيان، مشاور اسبق امور خاور نزديك و آسياى جنوبى وزارت خارجه آمريكا، تغيير جهت زياد رسانههاى غربى در تعديل مواضع خود و تلاش سازمانهاى حقوق بشر و احزاب سياسى و ديپلماتها را مىتوان نام برد. در پايان مقاله آمده است كه اگر مكالمه، همكارى متقابل و برنامهريزيهاى مالانديشانه براى آينده صورت نگيرد، انسانيتبه سوى خود ويرانسازى پيش خواهد رفت. ما مسلمانان و غربيها، در سايه اصول مشترك، قادر به برقرارى روابط متقابل و سودمندانه خواهيم بود و بالاخره، گريزى از اين واقعيت نيست كه سرنوشت تمدنهايمان، ارتباط تنگاتنگى با هم دارد. 1) كارشناس دفتر تحقيقات اسلامى