ميشل فوكو و انقلاب اسلامى؛ رويكردى فرهنگى از منظر چهره هاى قدرت
جعفر خوشروزاده (1) چكيده:
در ميان رهيافتهاى مختلف در مطالعه انقلاب اسلامى، رهيافت فرهنگى از نمونههاى برجسته بوده و در اغلب نظريات مطرح شده پيرامون انقلاب اسلامى انديشمندان مختلف، با رويكردى فرهنگى اين انقلاب و ماهيت آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دادهاند. در ميان فهرست انديشمندانى كه با رويكردى فرهنگى به انقلاب اسلامى نگريسته و تحليل خود پيرامون اين انقلاب را بر پايه بنيادهاى فرهنگى استوار كردهاند؛ نام «ميشل فوكو» (2) انديشمند فرامدرن فرانسوى، بيش از ديگران به چشم مىخورد. آنچه از مجموعه دستنوشتههاى وى درباره انقلاب اسلامى استنباط مىشود اينكه او در تحليل انقلاب ايران، ضمن جستجوى ويژگيهاى يك جنبش فرامدرن در اين انقلاب، به تجزيه و تحليل ابعاد فرهنگى، در قالب ايده تلفيق معنويتگرايى در سياست و بازشناسى و بازيابى چهره چهارم قدرت در سيماى آموزهها و مؤلفههاى دين اسلام و مذهب شيعه مىپردازد. در انديشه فوكو اين قدرت نرمافزارى است كه در مقابل چهره سختافزارى آن صفآرايى كرده و منجر به پيروزى انقلاب اسلامى مىگردد. در اين مقاله، ابعاد گوناگون تحليل فوكو از مفهوم قدرت و بروز چهره چهارم آن در جريان انقلاب اسلامى، مورد بررسى قرار مىگيرد. مقدمه
به نظر مىرسد يكى از قويترين قسمتهاى تبيين فوكو از انقلاب اسلامى ايران، ديدگاه وى در خصوص ظهور و تعامل چهرههايى از قدرت است، كه در جريان اين جنبش زمينه بروز پيدا مىكنند. فوكو اين انقلاب را حاصل رودر رويى چهره چهارم و نرمافزارانه با چهره نخستين و سخت افزانه قدرت مىداند. وى در نوشتههاى خود توضيح مىدهد كه چگونه چهره چهارم قدرت در فرايند انقلاب اسلامى در مقابل چهرههاى نخستين آن مىايستد و بر آن غلبه مىكند. اين چهره از قدرت، ناملموس، نامحسوس، غير متمركز و پراكنده مىباشد؛ به تعبيرى از يك پوستر، كلمه، سخنرانى، كتاب و متن و شعار، و خلاصه از يك شبنامه و نشانه؛ قدرتى متجلى مىشود كه قدرت متمركز، فيزيكى و آشكار نظام پهلوى ياراى مقابله با آن را ندارد. اين همان چهرهاى از قدرت است كه در فرامدرنيسم بازتاب جدى داشته و دارد. فرضيه مورد نظر در اين مقاله اين است كه به نظر مىرسد از يك سو، با توجه به جايگاه چهره چهارم قدرت در انديشه فرامدرن؛ به خصوص انديشه ميشل فوكو، و از سوى ديگر؛ ظهور اين چهره از قدرت در جريان جنبش انقلابى مردم ايران، مىتوان چنين جنبشى را داراى ويژگيهاى يك جنبش فرامدرن دانست؛ جنبش فرامدرنى كه براى فهم ماهيت آن رويكرد فرهنگى بيش از ساير رويكردها كارگشاست. براى اثبات فرضيه مذكور ضمن بررسى تبارشناسى قدرت از ديدگاههاى مختلف، از جمله مفهوم و ماهيت قدرت در نگاه فرامدرنيسم و ميشل فوكو، با استناد به دست نوشتههاى وى در خصوص انقلاب اسلامى فرايند رودررويى چهره چهارم قدرت در برابر چهره نخستين آن را در اين انقلاب مورد بررسى قرار خواهيم داد. نگاهى به مفهوم و خط مشى هاى مختلف در تبارشناسى قدرت
قدرت اصولاً مفهومى چند وجهى است و به همين لحاظ، مورد توجه انديشمندان مختلف علوم انسانى به طور اعم و انديشمندان علوم سياسى، به طور اخص قرار دارد و تاكنون تعاريف مختلفى درباره آن مطرح شده است. اما واقعيت اين است كه مانند هر مفهوم ديگرى، قدرت نيز به عنوان يك دال و نشانه زبان شناختى، بر مدلولهاى خاص، واحد و ثابتى ارجاع داده نمىشود و نمىتوان مدعى شد كه نوعى رابطه ذاتى و ماهوى بين «دال و مدلول» قدرت وجود دارد و هر نوع رابطهاى در اين خصوص، قراردادى است و اين مفهوم مصداقها، تعاريف و مدلولهاى خود را از درون گفتمانهاى گوناگون مىجويد. ميشل فوكو در نگاه تبارشناسانه و ديرينه شناسانه خود عصر مفهوم قدرت را به بلنداى حيات آدمى مىداند؛ اگر چه اين مفهوم در حريم گفتمانماى گوناگون معنا و مصداقى متفاوت به خود گرفته است! برخى در يك تقسيم بندى كلى دو خط سير استمرار و عدم استمرار را در تبارشناسى مفهوم قدرت مطرح كردهاند و معتقدند؛ خط سير نخست ازهابز شروع مىشود و به استيون لوكس منتهى مىگردد و شامل ديدگاه افرادى چون «ماركس»، «راسل»، «وبر»، «پارسونز»، «نيوتن»، «گيدنز»، «آرنت»، «پولانزاس»، «دال»، «بكرك»، «باراتز» و غيره است و خط سير دوم با گسست معرفتشناسى ميشل فوكو آغاز و در گفتمانهاى فرا ساختار گرايان، فراماركسيستها و فرامدرنيستها، بيان و مدلولهاى مختلف به خود مىگيرد. (3) در ميان انديشمندان معروف به خط سير استمرار «استيون لوكس» با ارائه سه چهره متمايز از قدرت و تفكيك آنها از يكديگر تحليلى نسبتا دقيقتر از مفهوم قدرت و اشكال آن ارائه مىكند. لوكس چهره اول قدرت را چهرهاى مبتنى بر نگرشى كثرتگرا، ناظر بر اعمال قدرت و متمركز بر رفتار انضمامى و قابل مشاهده، تعريف مىكند، به اعتقاد وى نظريه «رابرت دال» در باب قدرت را مىتوان جزئى از چهره اول قدرت دانست. از ديد رابرت دال قدرت را تنها بعد از بررسى دقيق مجموعهاى از تصميمات محسوس وانضمامى مىتوان تحليل كرد. وى با رويكردى رفتار گرايانه، قدرت را به معنى كنترل بر رفتارها تعريف مىكند. به اين معنا كه «آ» بر «ب» تا جايى قدرت دارد كه بتواند «ب» را به كارى وادار كند كه در غير آن صورت انجام نمىداد. و اما در چهره دوم قدرت، چهره اول به نقد كشيده شده و آن را به حكم اينكه نگرشى محدود، تقليل گرا و قاصر از ارائه محكى عينى، از عرصههاى سياسى مهّم و غير مهّم است، مردود اعلام مىكند. «بكرك» و«باراتز» به عنوان نظريه پردازان عمده چهره دوّم قدرت، در تلاشند تا تعريفى فراگيرتر و كاملتر از قدرت ارائه دهند. اين دو نظريه پرداز در چهره اول قدرت بارابرت دال مشترك بوده و تأكيد مىكنند كه قدر مسلم قدرت زمانى اعمال مىشود كه «آ» در تصميمگيرىاش بتواند «ب» را تحت تأثير خود قرار دهد. اما به نظر آنها، قدرت همچنين زمانى اعمال مىشود كه «آ» انرژى خود را صرف ايجاد يا تقويت ارزشهاى سياسى و اجتماعى و رفتارهاى نهادى شدهاى كند كه قلمرو سياست را محدود به مسائل بىضرر براى خود نمايد. به اعتقاد آنان به ميزانى كه «آ» در انجام دادن اين كار موفق شود «ب» از طرح هر مسئلهاى كه حل آن براى منافع و اولويتهاى «آ» زيانآور باشد، منع مىشود. اما استيون لوكس در مقام نظريه پرداز، سومين چهره قدرت معتقد است كه چهره اول قدرت مبتنى بر آموزهاى دو بعدى است و از دست يافتن به مسئله محورى و بنيادين اعمال قدرت؛ يعنى منافع واقعى، ناتوان است. به اعتقاد لوكس، موانع واقعى، صرفا از رهگذر آموزهاى سه بعدى قدرت قابل درك است، وى تأكيد دارد كه منطق اصلى نهفته در اعمال قدرت تاكيد بر اين واقعيت است كه قدرت يك مفهوم علّى بوده و فراتر از سلسلهاى منظم از رفتارها نمىتوان آن را درك كرد. به تعبيرى، در حالى كه چهره نخست قدرت يك مفهوم ليبرالى از منافع را پيش فرض خود قرار مىدهد و منافع را معادل خواستهها و ترجيحاتى مىداند كه از راه مشاركت سياسى تجلى مىيابد، چهره دوّم آن، يك مفهوم اصلاح طلبانه از منافع را پيش فرض خود قرار داده و منافع را نه تنها شامل تقاضاها ومرجحات؛ بلكه شامل مقولاتى چون مفصل بندى وضعيت طرد شدگان و حذف شدگان در نظامهاى سياسى نيز مىداند. در اين ميان سوّمين چهره قدرت بر بنيان يك مفهوم راديكال از منافع استوار شده و از منظر اين چهره از قدرت، منافع شامل تقاضاها مرجحات و امور ديگرى است كه تحت شرايط ممتاز انتخابها؛ يعنى خودمختارى و استقلال انتخاب كننده شكل مىگيرند. (4) چهره چهارم قدرت: قدرت از نگاه ميشل فوكو
اصولاً چهره چهارم قدرت، در گفتمان فرامدرنيسم و در عصر فرامدرنيته كه از آن به عنوان عصر گسستها و پيوستها ياد كردهاند، مطرح مىشود. در اين عصر و فضاى فكرى كه بنيان آن بر نوعى از شالوده شكنى (5) در عرصههاى مختلف استوار است، نياز به بازنگرى و باز تعريفِ مفاهيمى چون قدرت بيش از هر چيز، از اهميت ويژهاى برخوردار است؛ آن نوع از شالوده شكنى، كه ميشل فوكو انديشمند فرامدرن فرانسوى نقشى تعيين كنندهاى در طرح ادبيات مربوط به آن دارد! ميشل فوكو در يك جمعبندى كلى سه چهره از قدرت يعنى قدرت گفتمانى (6) ، قدرت سازمانى يا ديسيپلينى (7) و قدرت مشرف به حيات (8) را از هم تفكيك مىكند. چهره گفتمانى قدرت در نزد فوكو، در واقع همان چهره «هابزى» قدرت، يعنى تمركز آن در دست حاكميت است. از نظر فوكو قدرت گفتمانى يا قدرت معطوف به حاكميت قدرتى است كه به جاى آنكه بر بدنها و اعمال آنها اعمال شود، بر روى زمين و توليدات آن اعمال مىگردد. ويژگى اين قدرت اين است كه به طور مستقيم اعمال شده و از طريق تملك دارايى و ثروت جامعه و مستقل از كنش و واكنش، با پيكره جامعه كه ملت را مىسازد، تداوم مىيابد. به تعبيرى، اين قدرت از سوژه به سوژه حركت مىكند و رابطه سياسى سوژه با سوژه را برقرار مىسازد و از اين لحاظ، با قدرت انضباطى متفاوت است كه بر عكس، در طبيعت جسمانى به شيوهاى فراگير نفوذ مىكند. قدرت انضباطى بدون سركوب، متقاعد كننده است و كنشهاى سركوب گرايانه خود را بر روى احساسات و حوزه رفتارى اعمال مىكند و به احساسات و رفتارها اجازه مىدهد كه در پيكره جامعه، خود را مانند يك داده قابل قبول و يا يك سنت، باز توليد كنند. در ديدگاه فوكو، قدرت مشرف به حيات صرفا همزاد خشونت و اجبار نيست، بلكه در برگيرنده تعامل تكنيكهاى مختلف انضباطى و تكنولوژىهاى پنهانترى است و وظيفه تبارشناس مدرن تشخيص عناصر تشكيل دهنده و تحليل روابط ميان آن اجزا مىباشد. تعبير فوكو در باب قدرت به عنوان يك نظريه مطرح نمىشود، چرا كه اين تعبير داراى جنبهاى صرفا توصيفى، خارج از متن و غير تاريخى نيست. آنچه فوكو درباره قدرت ارائه كرده است؛ آن را تحليلهاى قدرت مىنامد و آن را در مقابل نظريه قرار مىدهد. به گفته او «اگر بكوشيم نظريهاى درباره قدرت برپاسازيم، در آن صورت همواره مجبور خواهيم بود كه قدرت را پديدهاى كه در مكان و زمانى خاص پديد مىآيد، در نظر بگيريم. اما اگر قدرت را مجموعهاى از روابط باز، و كم و بيش هماهنگ شده در نظر بگيريم، در آن صورت شبكه تحليلى روابط قدرت، امكان فهم و تحليل مىيابد. (9) در نگرش سياسى و فلسفى عمومى معاصر، قدرت همواره معادل حكومت تلقى مىشود و حكومت، تنها صاحب امتياز قدرت به حساب مىآيد و مردم فاقد آن هستند. بر پايه اين نگرش، كشمكش اصلى در جوامع، تضاد بيان فرادستان «صاحبان قدرت» و فرودستان «افراد فاقد قدرت» مىباشد، بنابراين، دراين ديدگاه، چالش اصلى عبارت است از تلاش فرودستان درجهت به دست گرفتن تمام يا بخشى از قدرت و در پى آن رسيدن به رهايى و آزادى، اما فوكو اين برداشت از قدرت را نوعى توهم مىداند و اظهار مىدارد. نبايد قدرت را به منزله امتيازى كه تصاحب و تملك مىشود در نظر گرفت؛ بلكه بايد آن را به منزله شبكهاى از مناسبات دانست كه همواره در حال گسترش و فعاليت است. فوكو قدرت و مناسبات آن را در روابط ميان شهروندان يا در مزر ميان طبقات اجتماعى نمىبيند؛ بلكه آن را شبكهاى گسترده كه تا اعماق جامعه پيش رفته است و همه افراد دراين شبكه كم و بيش در گيرند، مىداند؛ چه بالايىها و چه پائينىها! چه حاكمان، چه زيردستان؛ همگى در مسير اعمال قدرتند. برهمين مبنا، فوكو از ما مىخواهد كه در توصيف اثرات قدرت از به كار بردن واژههاى منفى،دست برداريم. يعنى واژههاى نظير؛ قدرت طرد مىكند، «سركوب مىكند»، «جلوگيرى و سانسور مىكند» و غيره مبين مناسبات قدرت نيست و در واقع به عقيده وى، قدرت توليد مىكند. (10) ميشل فوكو معتقد است: «سوال اساسى امروز اين است كه چه كسى براى ما تصميم مىگيرد، چه كسى نمىگذارد ما فلان كار را انجام دهيم و فلان كار ديگر را انجام ندهيد، چه كسى حركات و فعاليتهاى ما را برنامهريزى مىكند، چه كسى ما را وادار به زندگى كردن در فلان محل مىكند، در حالى كه ما در جاى ديگر كار مىكنيم. و نهايتا به عقيده وى مسئله اين نيست كه قدرت به دست چه كسى اعمال مىشود، بلكه مهم اين است كه بدانيم اين قدرت چگونه و با چه مكانيسمى اعمال مىشود! در اينجاست كه مسئله «استراتژىهاى قدرت» در انديشه فوكو مطرح مىشود، استراتژىها، شبكهها و سازو كارها و فنونى كه هر تصميمى به كمك آنها پذيرفته مىشود و هيچ تصميمى از طريق آنها جز به همان صورتى كه گرفته شده، گرفته نمىشود. (11) فوكو براى توضيح روشهاى اعمال قدرت، به عنوان نمونه به پيدايش زندان اشاره مىكند و مىپرسد: «چگونه مردم از زمانهاى نسبتا اخير در تاريخ به جاى توسل به تبعيد و شكنجه، از زندان به عنوان يك روش تنبيهى استفاده مىكنند؟» وى خودش در پاسخ به اين سؤال، به مكانيسمى اشاره مىكند كه در پى قراردادن افراد در جاى معين، و محصور كردن آنها به انجام بعضى حركات و عادات مشخص و محدود است، وى در بسط و گسترش فنون مطيعسازى به پيدايش نوعى نظام تأديب (12) اشاره كرده و مىنويسد: «بدين ترتيب مىبينيم نوعى پادگان پديد مىآيد كه پيش از پايان قرن شانزدهم وجود نداشت. مىبينيم كه نوعى مدرسههاى شبانه روزى بزرگ از نوع مدارس مذهبى پديد مىآيد كه هنوز در قرن هفدهم نبود، در قرن هيجده كارگاههاى بزرگ به وجود مىآيد كه صدها كارگر در آن مشغول كارند. بنابراين شاهد پيدايش و پرورش فنونى براى تأديب انسان از طريق تعيين جا و محبوس كردن و مراقبت و نظارت مستمر بر رفتار و نحوه انجام وظيفه و خلاصه فن اداره كردن هستيم. آنها كه زندانها تنها يكى از مظاهر اين فرايند و نتيجه تعميم اين فنون، به حوزه كيفرى است. (13) » يكى از مقولات مهم ديگر در برداشت فوكو از قدرت، تحليل رابطه دانش و قدرت است. به عقيده وى، قدرت، مولّد دانش است، به عبارت ديگر قدرت حقيقت و واقعيت فرد در مقام سوژه را توليد مىكند؛ قدرت فرد منضبط و فرد بىانضباط، فرد بهنجار و نابهنجار، فرد ديوانه و سالم را توليد مىكند و همه آنها را به موضوعات شناسايى براى دخالت قضايى و يا شناخت علمى بدل مىسازد. در اين راستاست كه فوكو از ما مىخواهد تمامى آن سنتى كه، دخالت دانش را تنها در جايى امكانپذير مىداند كه مناسبات قدرت در تعليق باشند را كنار بگذاريم. از ديدگاه وى، قدرت و دانش مستقيما بر يكديگر دلالت دارند؛ يعنى نه مناسبات قدرتى، بدون ايجاد حوزهاى از دانش و همبسته با آن وجود دارد، نه دانشى كه مستلزم مناسبات قدرت نباشد و مناسبات آن را پديد نياورد، امكان وجود مىيابد. (14) به همين لحاظ است كه فوكو اين تفكر برخى از فلاسفه را كه تلاش مىكنند فاصلهاى گريزناپذير بين قلمرو دانش و حوزه اعمال قدرت برقرار كنند، مردود مىداند. موضوعى كه هنگام مشاهده علوم انسانى توجه فوكو را به خود جلب كرده اين است كه رشد و توسعه اين شاخهها از دانش، به هيچ وجه از مسئله اعمال قدرت تفكيكپذير نيست. وى اذعان مىدارد رفتار انسان از يك نقطه معين به بعد، به شكلى در مىآيد كه بايد مورد تحليل قرار گيرد و حل شود. همه اين واقعيتها، به سازوكارهاى قدرت بستگى دارد كه عملاً در لحظه خاصى، جامعه و انسان و امثال آن را عينيت داده و تحليل مىكند و به صورت مسئلهاى ارائه مىكند كه لازم است حل شود. بنابراين تولّد علوم انسانى همواره با استقرار سازوكارهاى قدرت صورت مىگيرد. (15) به اعتقاد فوكو روشهاى مختلف اعمال قدرت از جمله مكانيسم منقاد سازى و تأديب، كه عموما در روشهاى «سراسر بين» نمود پيدا مىكند امكان پيدايش رشتههاى مختلف دانش را فراهم ساخته است. به عنوان مثال؛ نظام زندان جديدى كه ناگهان در آغاز قرن نوزدهم در اروپا پيدا شد، به عنوان آزمايشگاهى براى ايجاد مجموعهاى از دانشها درباره مجرمين و جرائم بكار گرفته شد. به هر تقدير، در برداشت فوكو قدرت در نهادهاى سياسى مانند رهبران، مجلس، شوراى خبرگان، كابينه، دولت و غيره متمركز نيست. بلكه در كل هيئت اجتماع، پخش و پراكنده است و به تعبيرى وى توجه خود را بيشتر به ميكرو فيزيكهاى قدرت معطوف داشته است. فوكو در تعريف خود از قدرت، به مثابه اصل سازنده نظامهاى سياسى اظهار مىدارد كه قدرت ماشين، يا مكانيسمى نيست كه بر روى جادهاى مرده و بىحركت عرض اندام كند؛ بلكه بر روى انسانهاى زنده كه از خود ابتكار عمل و اختيار دارند اعمال مىشود. يعنى قدرت قبل از اينكه اعمال زور باشد، ايجاد نوعى رابطه است كه در تعريف نهايى قدرت دخيل است. (16) فوكو ضمن تاكيد به پراكندگى قدرت در هيأت اجتماع و اين نكته كه قدرت به نهادهاى سياسى محدود نيست، مىگويد: «قدرت نقش مستقيما مولّدى ايفا مىكند كه ناشى از پايين است؛ چند جهته عمل مىكند و هم از بالا به پايين و هم از پايين به بالا اعمال مىشود.» به تعبير فوكو درست در زمانى كه تكنولوژىهاى قدرت در درون نهادهاى خاص مانند مدارس، پادگانها، بيمارستانها و زندانها تجلى مىيابند، قدرت مشرف به حيات واقعا آغاز به كار مىكند. به هر تقدير چهرهاى از قدرت كه ميشل فوكو به تئوريزه كردن ابعاد و فناورى آن پرداخته است، لزوما آشكار، فيزيكى و متمركز عمل نمىكند، با عامليت و عليت قرين نبوده و نوعى كالا و يا مايملك نيست؛ بلكه نوعى از قدرت است كه در همه جا پخش است، در همه چيز و در هر جا وجود دارد. بيشتر از پايين مىجوشد تا از بالا! سلاحش نه سختافزار نظامى، كه نرمافزار فكرى و ذهنى است. به تعبيرى قدرت نزد فوكو، بيشتر تمرين مستمر ورزيدگى است تا تسلط محض و چيرگى قطعى. قدرت، امتيازى كسب شده، يا امتيازى د رانحصار طبقه حاكم نيست؛ بلكه معلول مجموعه موضعگيريهاى استراتژيك آنهاست كه گاهى حتى به همراهى با موضع طبقاتى افراد تحت سلطه مىانجامد. قدرت صرفا مانند برخى بايدها و نبايدها، در مورد كسانى كه از آن برخوردار نيستند جارى نمىشود؛ بلكه بيشتر امرى است كه آنها را احاطه كرده و به وسيله آنها جريان مىيابد. در نتيجه قدرت بر آنها تكيه مىكند؛ همان گونه كه آنها در مبارزات خود عليه قدرت، به همان اهرمهايى كه از جانب دارندگان آن عليه آنها بكار گرفته شده است، تكيه مىكنند. در مجموع مىتوان گفت كه فوكو با تأسى به معرفتشناسى انديشه فرامدرن، نگرشى جديد در مورد مفهوم قدرت ارائه مىكند و روشها و شيوههاى نويى را براى تحليل مفهوم قدرت ارائه مىدهد؛ ولى با به كارگيرى روش تبارشناسى به عنوان مكمل شيوه ديرينهشناسى، نحوه نگرش به مفهوم قدرت را از حالت خط سير استمرار، به خط سير عدم استمرار تبديل مىكند. تلقى فوكو از قدرت رامى توان در واقع تلقى «فرامدرنيته» از اين مفهوم به حساب آورد؛ چرا كه انديشمندان بعدى از جمله «فرانسواليوتار» نيز هسته اصلى نگرش تبارشناسى فوكو را در تحليل خود از مفهوم قدرت به كار بردند و رابطه قدرت و دانش رابه صورت مفصلترى مورد جستجو قرار دادند. تبيين انقلاب اسلامى از منظر چهره چهارم قدرت
همانطورى كه اشاره شد، تلاش فوكو اين است كه با بازنمايى چهره چهارم قدرت، ماهيت انقلاب ايران را تشريح كند. به اعتقاد وى آنچه مايه نگرانى وتعجب ناظران انقلاب اسلامى شده، واقعيتى است كه در ساير جنبشهاى كلاسيك ديده نمىشود. اين واقعيت حضور ملّتى است كه به تعبير فوكو، بدون ابزار نظامى و پيشگام، بدون حزب و تنها با احساسات و شاخههاى گل و تظاهرات آرام خود، شاه و رژيمش را كه يكى از مسلحترين رژيمهاى جهان است؛ آماج حملات پى در پى خود قرار داده است. در چنين وضعيتى است كه فوكو مىنويسد: «امروز ديگر احساسات براى ساقط كردن حكومتها كافى نيست، بايد سلاح و ستاد و سازمان و آمادگى داشت، امّا در رويدادهاى ايران چيزى هست كه مايه تعجب ناظران امروزى است، چيزى كه نه در چين نه در ويتنام، نه در كوبا مىتوان يافت؛ موج عظيمى است بدون سلاح، بدون پيشگام، بدون حزب (17) .» با اين تعابير، فوكو رژيم مسلح و حاكم پهلوى را مصداق چهره نخست و سختافزارى قدرت و قدرت جنبش را، مصداق چهره چهارم يعنى قدرت نرمافزارى مىداند. اما سؤال اين است كه سازوكارهاى اعمال اين دو نوع قدرت در فرايند انقلاب اسلامى و عناصر و مؤلفههاى آن كدامند؟ و در نهايت چگونه سيطره چهره چهارم بر چهره نخست آن تحقق مىيابد؟ چهره، ماهيت و مؤلفه هاى قدرت در نظام پهلوى
از نوشتههاى فوكو در باب انقلاب اسلامى چنين برمىآيد كه وى ماهيت قدرت در نظام پهلوى را مصداق و بروز چهره نخست و سختافزارى آن مىداند. اما قدرت شاه را نمونه يك قدرت حاكم با ويژگىهاى نهى كنندگى مىشمارد كه از عمل كردن در دايره پيكره اجتماعى و فردى ناتوان است اين شكل از قدرت فاقد ويژگى خاص قدرت انضباطى است و به ايرانيان اجازه مىدهد كه هويت فرهنگى خاص خود را كه به آنها امكان مىدهد. با قدرت نهى كننده بستيزند، همچنان دست نخورده حفظ نمايند. (18) فوكو در نوشتههاى خود چندين پديده متناقض نمايى را در جريان انقلاب اسلامى ذكرمى كند كه در ساير انقلابها و شورشهاى اجتماعى، قابل مشاهده نيست. به اعتقاد او اولين پديده متناقض و نخستين علت شتاب رويدادهاى دهه گذشته ايران اين است كه مردم با رژيمى كه از مسلحترين رژيمهاى جهان است، درافتادهاند. آن هم با دستهاى خالى، بدون روى آوردن به مبارزه مسلحانه و با سرسختى و شجاعتى كه ارتش را بر جاى خود منكوب كرده است. (19) تحليل فوكو از وضعيت ارتش در ايران، در واقع تلاشى است براى نماياندن چهره واقعى قدرت رژيم شاه كه همان چهره سخت افرازى، متمركز فيزيكى و آشكار قدرت است. وى نقطه آغازين بررسى خود را بر روى اين سؤال متمركز مىكند كه آيا قدرت واقعى امروز دست ارتش است؟ آنگاه توضيح مىدهد كه گويا ايران، پنجمين ارتش جهان را دارد، از سه دلار درآمد كشور، يك دلارش خرج اين بازيچه گران قيمت يعنى ارتش مىشود. اما اصل قضيه اين است كه تنها با بودجه، تجهيزات، هواپيماهاى شكارى و هاور كرافت و ارتش؛ قدرت ساخته نمىشود. (20) فوكو براى اينكه مكانيسم و زواياى اعمال قدرت در شكل سختافزارى آن از سوى رژيم پهلوى را بررسى كند به تحليل ساختار ارتش پهلوى مىپردازد و اظهار مىدارد كه در ايران، چهار ارتش وجود دارد: يكى، ارتش سنتى كه در سراسر خاك كشور مأمور پاسدارى و مديريت است، ديگرى: گارد شاهنشاهى كه سپاه جان نثارى است با شيوههاى استخدام؛ مدارس و محلههاى مسكونى خاص. مورد سوم؛ ارتش ملى است با سلاحهايى كه گاهى پيچيدهتر از سلاحهايى است كه ارتش آمريكا در اختيار دارد و بالاخره، سى تا چهل هزار مستشار آمريكايى، وى در ادامه مىگويد: اين ارتش ايران همواره از حاكم محافظت كرده و در كنار پاسداران بيگانه در اطراف سرزمينهاى واگذر شده، نگهبانى داده است. (21) وى انفعال ارتش، به عنوان نمود اشكال غير فيزيكى قدرت در مقابل حكومت و از سوى جنبش را، با ظرافت خاصى بيان مىكند. و ارتش را فاقد نيروى مداخلهگر در زندگى سياسى دانسته و مىنويسد: «درست است كه شاه بدون ارتش نمىتواند بر سر تخت بماند، اما اين ارتش قرارگاه نيروهايى است كه خود او را نيز تهديد مىكنند، واقعيت اين است كه ارتش مىتواند به راه حلى اجازه بروز بدهد يا جلوى آن را بگيرد، امّا خودش نمىتواند آن را پيشنهاد و يا تحميل كند. ارتش قفل است، نه كليد؛ و از دو كليدى كه مدعى باز كردن آن هستند، آن كليدى كه بهتر به اين قفل مىخورد، كليد آمريكايى شاه نيست؛ بلكه كليد اسلامى جنبش است.» (22) فوكو علاوه بر ارتش عناصر و مولفههاى ديگر زواياى قدرت نظام پهلوى را در بُعد اقتصادى نيز تحليل مىكند و در بحثى كه پيرامون نوسازى در ايران مطرح مىسازد، به برخى از امتيازات اقتصادى اشاره مىنمايد كه در تحليلنهايى، در راستاى تقويت قدرت سختافزارى رژيم پهلوى به كار مىرود. وى دراين خصوص مىنويسد: «اين شخص گمنام «شاه» كه تنها با حمايت بيگانه به قدرت رسيد، در مدتى كوتاه با غنايم جنگى خود؛ يعنى نخست مصادره برخى از گنجينههاى فئودالى و سپس تصاحب زمينهاى پهناور در كنار درياى خزر، جزئى اصلى از اقتصاد كشور شد... روشهاى مدرنى كه از راه وامهاى دولتى، عمليات بانكى، نهادهاى وام دهنده؛ مانند بنياد پهلوى عمل مىكنند؛ اما گاهى هم روشهايى بسيار كهنه است. مثلاً ناگهان امتيازى به يكى از خويشاوندان يا در آمد معينى به يكى از نور چشميها واگذار مىشود، بازار مسكن در دست يكى از برادرهاست، مواد مخدّر در دست خواهر دوقلوى شاه است، معامله اشياى عتيقه، در دست پسر همين خواهر است، تجارت قند در دست آقايان است، اسلحه در دست طوفانيان است، خاويار به يكى ديگر از بستگان سپرده شده است و حتى كار تجارت پسته هم به شخص ديگرى واگذار شده است. (23) به هر حال، آنچه فوكو درباره ماهيت و اجزاى قدرت نظام پهلوى متذكر مىشود، مثلاً؛ ارتش و امتيازات اقتصادى، با تعريف و تلقى وى از چهره نخستين قدرت، سازگارى بيشترى دارد. به بيان ديگر، قدرت حاكم پهلوى قدرتى است كه به جاى آنكه روى ابدان و آنچه بدنها مىكنند، اعمال شود روى زمين و توليداتش اعمال مىشود. ويژگى اين قدرت آن است كه يك قدرت مستقيم است كه از طريق چنگ انداختن بر روى دارايىهاى جامعه و مستقل از كنش و واكنش، با پيكره جامعه ـ كه ملت را مىسازد و هويت خود را با آن يكى مىداند ـ تداوم پيدا مىكند. اين قدرتى است كه از سوژه به سوژه حركت مىكند و رابطه سوژه با سوژه را برقرار مىسازد و از اين لحاظ، با قدرت انضباطى متفاوت است كه برعكس، بر طبيعت جسمانى به شيوهاى فراگير نفوذ مىكند و بدون سركوب متقاعد كننده است. (24) چهره، ماهيت و مولفه هاى قدرت در متن جنبش
با بررسى ماهيت و مؤلفههاى قدرت در نظام پهلوى، روشن شد كه اين چهره نخستين قدرت است كه در اين نظام مصداق و تبلور يافته است. يعنى قدرتى متمركز و نيز يكى، با ويژگىهاى نهىكنندگى و سختافزارى. حال بايد ديد عناصر، مؤلفهها و ويژگيهاى قدرت، در ميان كليّت جنبش انقلابى از ديدگاه فوكو كدامند؟ و ماهيت اين شكل قدرت كه به تعبير فوكو، شكل چهارم و نرمافزارى قدرت است، چيست؟ قبل از هر چيز بايد متذكر شد كه يكى از عمدهترين ويژگيهاى چهره چهارم قدرت در نزد فوكو، پخش و پراكندگى و جوشش آن از ريز بدنه هاست؛ به اين معنا كه اين نوع از قدرت، در هر پديده و شيئى نهفته است و در جريان جنبش انقلابى مردم ايران، تعداد زيادى از اين نشانهها، پديدهها، اشيا و انديشهها كه منشاء توليد قدرت مىشود، قابل مشاهده هستند. قدرتى كه به تعبيرى از يك پوستر مىجوشيد از يك سخنرانى و حتى يك كلمه مىجوشيد، قدرتى كه از يك شعر، كتاب، متن و يا حتى از يك شبنامه ناشى مىشد! اين چهره قدرت از زير جوشيد و در مقابل قدرت متمركز، فيزيكى و سختافزارى رژيم شاه، ايستاد و پيروز شد. (25) فوكو بيش از هر چيز منبع و منشاء بروز چهره چهارم و شكل نرمافزارى قدرت در جنبش انقلابى مردم ايران را در مؤلفههاى مذهبى و دقايقى اسلامى جستجو مىكند. معنويتگرايى در سياست، انديشه حكومت اسلامى، آموزههاى شيعه، مراسم و آئينهاى مذهبى و روحانيت مبارز، عناصرى است كه منبع جوشش قدرت نرمافزارى مىباشد. در واقع در بستر گفتمان انقلابى مردم ايران، اسلام دينى تعريف شده كه سياستش در عبادتش، و عبادتش در سياست آن ادغام شده است، اين قرائت از اسلام قدرت را نيز، در يك رابطه سازواره با معرفت دينى و عرفانى تعريف كرده است. به بيان ديگر؛ در بستر و فرايند انقلاب اسلامى، مذهب به مثابه فناورى توليد و اعمال قدرت جلوهگر شد. به تعبير فوكويى، نوعى همگرايى و تقارن بين نيازهاى افراد به تغييرات و دگرگونى نظرى با مكتب اسلام وجود داشت كه نهايتا در قالب يك انقلاب متجلى شد. اراده جمعى در چهره مراسم و نمايشهاى مذهبى، مجال طبيعى براى ظهور و بروز يافته و خلاءِ فقدان گروهها و يا طبقات پيشتاز، حزب حرفهاى، انقلابى و ايدئولوژى سياسى را ترميم مىكرد. به سخن ديگر، در فرايند انقلاب مذهب (در شكل نمونه مثالى) فناوريهاى قدرت از پايين، زبان گوياى اراده عمومى شد و چهره خاص و متمايز به انقلاب بخشيد. (26) فوكو اسلام شيعى را در فرآيند انقلاب اسلامى، و در چهره قدرت مشرف به حيات، كه بدنها را به انقياد خود در آورده است، تحليل مىكند و مىنويسد: «كجا بايد پناهگاهى جست؟ چگونه مىتوان خود را بازيافت؟ جز در آن اسلامى كه قرنهاست با دقت تمام زندگى روزانه، پيوندهاى خانوادگى و روابط اجتماعى ايرانيان را تنظيم كرده است. (27) » فوكو به مكتب اسلام، به عنوان عنصرى كه به انقلابيون، نيرويى مقاومتناپذير در مقابل رژيم شاه بخشيده است، مىنگرد و مىنويسد: «سرنوشت عجيبى دارد ايران؛ در صبحدم تاريخ، اين كشور دولت و سازمان ادارى را پديد آورد. بعدها نسخه آن را به اسلام سپرد و مقامات ايرانى در سمت ديوانى به خدمت امپراطورىهاى عربى در آمدند. امّا در ايران از همين اسلام مذهبى بيرون آمده است كه در طول قرنها، به هر چيزى كه مىتواند از اعماق وجود يك ملت ـ با قدرت دولت ـ دربيفتد، نيرويى مقاومتناپذير بخشيده است. (28) » از ديدگاه فوكو، مشاهده ملتى يكپارچه كه با دستهاى خالى در برابر مسلسلها، پس از يك سال تظاهرات موفق به بركنارى يكى از قويترين ديكتاتورىهاى جهان شود، امرى نيست كه هر روز تكرار گردد. در اينجاست كه وى مىنويسد: «در ساعاتى كه نماى كلاسيك مبارزه مسلحانه مورد ادعاست، حادثهاى ما را مورد پرسش قرار مىدهد؛ ملّت چه قدرتى داشتند كه شاه را سرنگون كرده است؛ بىآنكه گلولهاى شليك شده باشد، آيا قدرت روحانيت باز يافته در خلال مذهب اسلام شيعه است؟ (29) » فوكو، روحانيت مبارز شيعه را از ديگر منابع جوشش قدرت در عرصه جنبش مىداند و روحانيون را مردان دينى مىنامد كه بسان پردهاى هستند كه خشم و خواستههاى مردم برآنها نقش بسته است. از نگاه وى روحانيون سرچشمه تسّلاى دائمى مىباشند. ايشان بايد بىعدالتى را نفى كنند، از دولت انتقاد نمايد و بر ضد اقدامات ناشايست برخيزند؛ نكوهش كنند و رهنمود بدهند (30) . فوكو علاوه بر اينكه ايده حكومت اسلامى را چيزى مىداند كه فرصت مىدهد تا هزاران اجاق سياسى را كه براى مقاومت در برابر رژيم شاه در مسجدها و مجامع مذهبى روشن شده، همچنان گرم و روشن بماند، مراسم آئينها و سمبلها و سالگردهاى تاريخى ـ اسلامى را نيز، به عنوان منبع تراوش قدرت در نظر مىگيرد. وى ضمن اشاره به اينكه در ايران كار تعيين تاريخ مراسم سياسى با تقويم است، مىنويسد: «امسال روز دوم دسامبر، ماه محرم آغاز مىشود، در اين ماه ايرانيان براى شهادت امام حسين عزادارى مىكنند... اين ماه زمانى است كه مردم در خلسه از خودگذشتگى، باكى ندارند كه به كام مرگ بروند، يك مشاور آمريكايى اميدوار است كه اگر ماه محرم را مقاومت كنيم، همه چيز را مىتوان نجات داد و گرنه...، وزارت خارجه آمريكا هم منتظر سالگرد شهادت امام شهيد است» (31) در نگاهى اجمالى مىتوان عمدهترين ريشههاى تراوش قدرت نرم افزارانه در عرصه جنبش ملت ايران را، مؤلفههاى مذهبى دانست. اما علاوه بر مؤلفهها و عناصر مذهبى در عرصه كنش انقلابى ملت ايران، از هر هويت و نشانه نوشتارى و گفتمانى و نيز رفتارى و روانشناختى انقلابيون و حتى؛ علائم و پديدههاى طبيعى نيز شكلى از قدرت جوشيد؛ به تعبيرى زيبا فريادهاى نيمه شب، قلمهاى شكسته، صداهاى درگلو مانده، شعارهاى بر ديوار نقش بسته، پوسترهايى به رنگ خون آغشته، عزاداريهاى مذهبى ـ مردمى، عاشورا، محرم و حتى مردگان زلزله طبس؛ همه و همه نماد چهرهاى ديگر از قدرت، كه همه چيز را در پاى خود ذوب مىكردند. قدرتى كه پخش بود نه متمركز، قدرتى كه در مكان و زمان، منزل و مأوايى براى خود نساخته بودند و بر سخت افزارهاى نظامى، از سر بىاعتنايى مىنگريست. (32) در تعبير فوكو، حتى قبرستان مردگان و شهدا هم در صف انقلابيون قرار گرفته و منشاء توليد قدرت مىشود. وى اذعان مىدارد: «در بهشت زهرا كه مردگان در دل خاك زير قشر نازكى از سيمان خفته بودند و خانواده و دوستان كشته شدگان و مردم ديگر، هزار هزار مىگريستند و دستها را به سوى آسمان بلند نموده و دعا مىكردند، از اوايل بعدالظهر برگرد عباهاى سياه و خاكسترى ملاها، بحث شروع شده و با چه حدتى، شاه بايد سرنگون شود،... آمريكا را بايد بيرون كرد... تا پاسى از شب گذشته ادامه پيدا مىكرد، برگرد روحانيون، به اين شكل گروههايى ساخته مىشد، از هم مىگسست و از نوگروههايى ديگر تشكيل مىگرديد، تب سياست مردگان را از ياد نبرده بود بلكه خود مراسمى بود در خور اين مردگان (33) . در نگاه فوكو به انقلاب ايران، حتى از پديدهها و بلاياى طبيعى نيز شكلى از قدرت مىجوشد و حادثه زمين لرزه طبس نمونهاى است كه در اين خصوص نظر فوكو را به خود جلب كرده است. در آنجا كه مىگويد: «زمينى كه مىلرزد و همه چيز را ويران مىكند، چه بسا مردگان را گرد هم جمع كند، سياستمداران را از هم جدا كند و دو اردوى متخاصم را بيشتر از هميشه مشخص سازد. حكومت گمان مىكند كه مىتواند لبه تيز خشم مردم را كه با كشتار جمعه سياه، از حيرت خشكشان زده است ـ اما خلع سلاح نشدهاند ـ به سمت بلاى طبيعى برگرداند. اما حكومت در اين كار موفق نخواهد شد. مردگان طبس در صف قربانيان ميدان ژاله قرار خواهند گرفت و خون خواه آنان خواهند شد. (34) » نتيجه گيرى:
در نظام انديشه فوكو، اصولاً قدرت مانند چيزى محاط كه معمولاً زنجيرهاى عمل مىكند، تحليل شده است. اين قدرت هرگز در تملك كسى نيست. اين شكل از قدرت شبكهاى عمل مىكند و افراد نه تنها در ميان تارهاى اين شبكه در گردشند، بلكه همواره در وضعى قرار دارند كه هم به قدرت تن بدهند و هم آن را اعمال كنند. در اين رويكرد ديگرانسانها هدف بىتحرك و تن داده به قدرت نيستند. طبق اين نگرش، قدرت برافراد اعمال نمىشود؛ بلكه از طريق آنان جريان مىيابد. و اين همان چهره چهارم و نرمافزارانه قدرت است كه در همه پديدهها، علائم و نشانهها، پخش و پراكنده است. چنين قدرتى هرگز متمركز نبوده و در دست دولت و نهادهاى سياسى نيست. به اعتقاد فوكو در فرايند انقلاب اسلامى؛ اين چهره از قدرت در مقابل چهره نخستين آن ايستاد، و بر آن تفوق يافت. فرضيه مطرح شده در اين مقاله اين بود كه، ظهور چهره نرمافرارى و چهارم قدرت در انقلاب اسلامى؛ بيانگر وجوه اشتراك فراوان اين جنبش، با انواع جنبشهاى فرامدرن است. جنبشهاى فرامدرنى كه تحليل و بررسى آنها، بهتر از رهيافت فرهنگى مىتواند، ابعاد و ماهيت قدرت را تبيين كند. اين فرضيه، با توجه به نوشتههاى فوكو در باب انقلاب اسلامى؛ به خصوص ريشه يابى مبانى و مصاديق چهره چهارم قدرت در آموزههاى فرهنگى اسلام؛ به خصوص تأكيد مؤلفهها و آموزههاى مذهب شيعه در نوشتههاى وى به اثبات مىرسد. كتابنامه
كتب
1. آركلك، استوارت. چارچوبهاى قدرت. ترجمه مصطفى يونسى تهران: مطالعات راهبردى، 1379. 2. احمدى، بابك. مدرنيته و انديشه انتقادى. تهران: نشر مركز، 1373. 3. برير، كلرير. پيربلانشه، ايران، انقلاب به نام خدا. تهران: سحاب، 1363. 4. بشريه، حسين. جامعهشناسى سياسى. تهران: نشر نى، 1374. 5 . خمينى، روح الله. ولايت فقيه و جهاد اكبر. تهران: نشر سيد جمال، ب.ت. 6 . سعيد، ادوارد. شرقشناسى. عبدالرحيم گواهى. تهران: فرهنگ اسلامى، 1371. 7 . فولادوند، عزت الله. خرد در سياست. تهران: طرح نو، 1376. 8 . فوكو، ميشل. انطباط و تتبيه. افشين جهانديده. تهران: نشر نى، 1370. 9. فوكو، ميشل. نظم گفتار، باقر رهام. تهران: نشر آگه، 1378. 10. هيوبرت، دريفوس، پل رابينو. فوكو، ميشل فوكو. فراسوى ساختارگرايى و هرمنوتيك. حسين بشريه. تهران: نشر نى، 1376. مقالات
11. حسين معصومى همدانى. ايرانيان چه رويايى در سر دارند. تهران: نشر هرمس، 1378. 12. تاجيك، محمدرضا، انقلاب فرامدرن؛ انقلاب اسلامى در نگاهى ديگر. پژوهشنامه متين، سال اول، شماره اول، آبان 76) 13. تاجيك، محمدرضا. وانموده متن و تحليل گفتمان. گفتمان، سال اول، شماره اول / تابستان 1377. 14. خرمشاد، محمد باقر. فوكو و انقلاب اسلامى معنويت گرايى در سياست. پژوهشنامه متين سال اول، شماره اوّل (آبان 76). 15. سمتى، محمدهادى «جنبشهاى جديد اجتماعى و تحقيق گفتمان از رفتار تاكشش جمعى. گفتمان سال اول، شماره صفر (بهار 1377). عضدانلو، حميد. روشنفكر و قدرت، گفتگوى ميشل فوكو و ژيل الوز. اطلاعات سياسى، اقتصادى. سال يازدهم، شماره 110ـ109 (مهر و آبان 1375). مقالات لاتين. (به زبان فرانسه)
1. Michel Foucault "Lascia ha anni di ritardo" corriere della serra, vol . 103, No, 230 , Ler october 1978 , , P. 1. 2. Michel Foucault "Lesecrito, quando La terla trema" coriere deua sera. vol . 103. No 228 , septembre 1978 , PP. 1-2. 3. Michel Foucault "Tehran, La Fede contro La scia" corriere della sera, vol . 103, No 237 . 8 october 1978 , P. 11. 4. Michel Foucault "A quoi revent Les iraniens" Le Nouvel observateur, No 727. 16-22 october 1978 . PP. 48-49. 5. Michel Foucoult "una rivolt Le mani nude" corriere della sera, vol. 103. No 261 , 5 november 1978 , PP. 1-2. 6. Michel Foucault "Sfida all opposizione" corriere della sera, vol. 103 . No 262, 7 november 1978 , PP. 1-2. 7. Michel Foucault "La rivolt dell Iran corre sui nostri delli minicassette " coriere della sera, vol. 103 . No 273 . november 1978 , PP. 1-2. 8. Michel Foucoult "Il mitico capo della rivolta dellIran" coriere della sera, vol. 103 . No 279 , 26 november 1978 , PP. 1-2. 1. محقق و مدرس دانشگاه 2. Michel Foucoult 3. استوارت آركلگ، چارچوبهاى قدرت، ترجمه مصطفى يونسى، تهران، انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1379، ص 10. 4. همان، ص 20 و 21. 5. deconstruction 6. Discoursive Power 7. Disiplinary power 8. Bio Power 9. هيوبرت دريفوس، پل رابينو و ميشل فوكو، فراسوى ساختارگرايى و هرمونوتيك، ترجمه حسين بشريه، (تهران، نشرنى، 1376)، ص 31. 10. گفتگو با افشين جهانديده، «نقد مناسبات قدرت، دانش و حقيقت» صبح امروز، سال اول، 31 تيرماه 1378. 11. عزت ا.. فولادوند، خرد در سياست، (تهران، طرح نو، 1376)، ص 63. 12. Dissage 13. همان، ص 64. 14. گفتگو با افشين جهانديده، پيشين، ص 8 . 15. عزت الله فولادوند، پيشين، ص 66. 16. هيوبرت دريفوس، پل رابينو، پيشين، ص 313. 17. Michel Foucault: »una rivolta con le mani unde« corriere della sera , vol. 103 .N 261 , 5 november 1978 , pp. 1-2. 18. " Lesecrito, guando la terra trema" corriere della sera, vol. 103 . No 28, septamber 1978 , pp. 1-2. 19. I bid, P. 2. 20. I bid, P. 3. 21. I bid, P. 3. 22. I bid, P. 2. 23. Michcl Foucault "La Scia ha Cento anni di ritardo" Corrier della Sera , Vol. 103 , No 230 , Octobre 1978 , P. 1. 24. محمدرضا تاجيك، انقلاب فرامدرن؛ انقلاب اسلامى در نگاهى ديگر، ص 25 25. محمد رضا تاجيك، همان، ص 26. 26. محمد رضا تاجيك، همان، ص 27. 27. Michel Foucault. "A quoi revent les IRaniens" Le Nouvel observateur, No 272 PP. 16-22 28. I bid, P. 18. 29. پيربلانشه، كلرير برير، ايران، انقلاب بنام خدا، تهران، نشر سحاب، ص 32. 30. Michel foucault, "Tehran, La Fede controla scia" corriere della sera. vol 103. No 230 octobre 1978 P. 1. 31. Michel foucault, "La rivolt dellIRan corre sui nostri dolli minica ssette coriere della sera, vol, 103 . No 273 , 19 november 1978 , PP. 1-2. 32. محمدرضا تاجيك، پيشين، ص 28. 33. Foucault, 1978 . OP.cit. P. 1. 34. Foucault, 1978 . OP.cit. P. 1-2.