هویت تاریخی و انسان شناسی انقلاب عامل مغفول تبیین های انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هویت تاریخی و انسان شناسی انقلاب عامل مغفول تبیین های انقلاب اسلامی - نسخه متنی

علی محمد حاضری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هويت تاريخي و انسان‏شناسي انقلاب عامل مغفول تبيين‏هاي انقلاب اسلامي

علي محمد حاضري (×)

چكيده: در اين مقاله كوشش شده است تا ضمن مرور تحليلها و تبيينهايي كه طي دو دهه گذشته درباره انقلاب اسلامي ايران صورت گرفته است، ريشه كاستيها و نارساييهاي آن معرفي شود. در يك تقسيم‏بندي كلان، تبيينهاي انقلاب به دو دسته تقسيم شده است:تبيينهايي كه عمل كنشگران را عقلايي دانسته و تبيينهايي كه انقلاب را در چهارچوب رفتار غير عقلايي كنشگران تحليل كرده‏اند. از ديد نويسنده، تعميم انسان‏شناسي اومانيستي غرب و تسري سرگذشت تاريخي آن به جامعه ايران و عدم اعتناي جدي به زمينه‏ها و هويت انديشه‏اي - تاريخي اين جامعه، به عنوان مشكل اساسي غالب اين تبيينها معرفي شده است.

سپس با تشريح عناصر اصلي هويت ايراني - اسلامي جامعه ايران در آستانه انقلاب، كوشش شده است تا وقوع انقلاب اسلامي مبتني بر اين اجزا تحليل شود. در پايان، مدل نظري تبيين انقلاب پيشنهاد شده است. وقوع انقلاب ديني، ( religious revolution ) در آخرين دهه‏هاي قرن بيستم، آن هم در قلمرو حكومتي كه به وسيله معتبرترين دستگاههاي امنيتي و تحليل‏گران مسائل اجتماعي سياسي «جزيره ثبات‏»، ( island of st ability ) منطقه ناميده شده بود چالشهاي اساسي فراروي نظريه‏پردازان و صاحبنظران علوم اجتماعي قرار داد و اكنون كه دو دهه از اين رخداد عظيم فاصله گرفته‏ايم، با انبوهي از تحليها و تبيينهايي مواجهيم كه هر يك كوشيده‏اند علل و دلايل اين رخداد عجيب و پيش‏بيني‏نشده را تشريح كنند.

صرف نظر از تحليلها، گزارشها و مكتوبات خاطره‏گونه غير علمي، جزئي‏نگر و بعضا بغض‏آلودي كه از طرف ژورناليستها و خبرنگاران، عناصر و كارگزاران فراري رژيم شاه و مرتبطين با خاندان سلطنت نگاشته شده است و علي‏رغم در برداشتن برخي نكات و ملاحظات تاريخي و دست اول كه مي‏توانند در تحليلهاي علمي نيز به خدمت گرفته شوند، اما كليت اين آثار، چندان معتبر و قابل اعتنا نيستند، مجموعه تحليلها و تبيينهاي نسبتا معتبر و علمي‏تر درباره انقلاب اسلامي را در چند مقوله مي‏توان دسته‏بندي كرد.

اما جوهر مشترك غالب اين تبيينها كه به نظر نگارنده منشا كاستيهاي آنها نيز هست اين است كه همه اين تبيينها تلويحا بر انسان‏شناسي و هستي‏شناسي و تجربه تاريخي نسبتا واحدي استوار است و بدون آنكه در مباني و مفروضات اين انسان‏شناسي و تاثير آن در انطباق با جامعه ايران، تاملي شده باشد، تحليلها بر آن استوار شده‏اند.

انسان منظور شده در اين تبيينها، انساني عاقل، ( rational agent ) است كه بر اساس عقلانيت ابزاري، ( instrumental rationality ) وسايل را تنها بر اساس معيار سودآوريشان در دستيابي به هدف مي‏سنجد و فارغ از هر دغدغه و معيار ارزشي ديگر، هر آنچه وي را در دستيابي به هدف مدد رساند، مطلوب وي است و هر رفتاري كه در چهارچوب اين منطق، سودآور نباشد، رفتار غيرعقلاني، ( irrational behaviour ) به حساب مي‏آيد.

براي اين انسان، هدف نيز تامين لذت و كسب منافع مادي در پهنه زماني يك عمر يا دستيابي به سعادت و رفاه در قلمرو حيات دنيايي است. انسان معقول مورد اشاره در حيات جمعي خود نيز تنها يك راه فرا روي خود دارد آن هم مسير توسعه به سبك غرب است كه تحت عنوان نوسازي، ( modernization ) معرفي شده است. بر اين اساس انسانها در تكاپوي فردي خود، سعادت اين جهان را از طريق كنش عقلاني معطوف به هدف تعقيب مي‏كنند و مجموعه اين كنشها نيز در فرايند مسيري كه مدرنيسم نام گرفته و بر بنيادهاي انديشه ليبرال و راهكار دموكراسي، بنا شده تدبير مي‏شود.

غالب محققين و صاحبنظراني كه به تحليل و تبيين انقلاب اسلامي نشسته‏اند، بي آنكه لزوما تصريح كرده باشند، پيمودن مسير نوسازي و رفتار عقلايي معطوف به هدف را به ترتيب، وجوه جمعي و فردي رفتار عقلايي فرض كرده‏اند. در همين چهارچوب است كه آن دسته از تحليل‏گراني كه پايه تحليل خود را كنش افراد و كنشگران قرار داده‏اند اعم از آنكه اين كنش را در مصاديق رفتار فرد فرد جامعه جستجو كنند يا در صفت گروهي و جمعي آنها از قبيل كنش اقشار و طبقات اجتماعي بازشناسند، نوعا كنش ايرانيان در حوادث انقلاب اسلامي را به ناچار در يكي از دو طبقه‏بندي زير قرار داده‏اند. آنان كنشها را يا عقلاني دانسته‏اند و لذا براي آن انگيزه كسب منافع و دستيابي به امتيازات را مفروض گرفته‏اند و به سهم خود كوشيده‏اند تا اين اهداف و انتظارات را در عمل كنشگران استنباط و استخراج كنند. صاحبنظراني كه نتوانسته‏اند چنين منفعت‏طلبي‏هايي را در رفتار كنشگران استخراج نمايند، به ناچار اصل كنش را غير عقلايي محسوب كرده، كوشيده‏اند وقوع انقلاب را در پناه انواع غير عقلاني كنش، همچون كنش سنتي يا عاطفي، تحليل كنند.

مواردي از تحليل مبتني بر كنش عقلايي

به عنوان مثال كساني كه خواسته‏اند وقوع انقلاب را بر اساس نقش بازاريان تحليل كنند، كوشيده‏اند تا نشان دهند كدام سياستهاي رژيم شاه، منافع آنان را به خطر انداخته است تا مخالفتهاي آنان با رژيم توجيه عقلاني داشته باشد. مثلا گفته‏اند وابستگيهاي رژيم شاه به امريكا و اقتصاد غرب، تجارت سنتي ايران را به نفع مبادلات شركتهاي چند مليتي و بورژوازي كمپرادور يا وابسته تضعيف كرد و بازاريان كه عموما متكي به نظام تجارت سنتي بودند به سختي آسيب ديدند. تحليل‏گر ديگري اوج‏گيري مخالفت‏بازاريان با رژيم را به اقدامات اتاق اصناف و برخوردهايي كه به عنوان مبارزه با تورم و گراني با بازاريان صورت رفت‏بازگشت مي‏دهد.

در توجيه دلايل مخالفت روحانيون با رژيم پهلوي و شاه نيز اتكاء به اينگونه تهديد منافع، ملاحظه مي‏شود. مثلا تلاش رژيم پهلوي براي برقراري محاكم دادگستري و كوتاه كردن دست روحانيون از محاكم شرع و نيز داير كردن مدارس جديد و محدود شدن دايره فعاليت مكتب‏خانه‏هاي سنتي كه متولي آن روحانيون بودند را از دلايل ايجاد نارضايتي روحانيون ذكر كرده‏اند. سياستهاي ضد مذهبي رژيم رضا شاه و ممنوعيت‏برقراري مجالس روضه‏خواني و عزاداري نيز از منظر تهديد منافع روحانيت كه از قبل شركت در اين مجالس منتفع مي‏شده‏اند، مورد توجه قرار گرفته است. تشكيل سپاه دين از طرف رژيم شاه و اعزام فارغ‏التحصيلان دانشكده‏هاي الهيات به روستاها جهت تبليغ دين و ايفاي نقش امامت مساجد از جانب اين فارغ‏اتحصيلان نيز به عنوان گامي در جهت تهديد منافع روحانيت منظور شده است و مخالفت روحانيون با سپاه دين را به اين انگيزه‏ها بازگشت داده‏اند. تشكيل دفترخانه‏هاي ثبت رسمي ازدواج و نظام رسمي ثبت اسناد و املاك نيز تعرض به ساحت كاركردها و حوزه منافع روحانيت قلمداد شده است. در مجموع، اينگونه تحليلها كوشيده‏اند تا نشان دهند مخالفت روحانيت‏با رژيم پهلوي و سياستهاي مدرنيزاسيون، نوعي واكنش طبيعي و معقول براي دفاع از منافع و امتيازاتي بوده است كه مورد تهديد قرار مي‏گرفته است. ارتباط روحانيون و بازاريان و همبستگي متقابل آنها در مبارزه و مخالفت‏با رژيم شاه نيز داراي همين سنخ توجيهات است.

درباره دلايل و انگيزه‏هاي مخالفت روشنفكران و دانشگاهيان و حتي تكنوكراتهاي موجود در سيستم اداري رژيم شاه نيز اينگونه تحليلها ارائه شده است. فساد اداري رژيم شاه و اعمال نفوذ درباريان و عناصر وابسته در مناقصات و مزايده‏هاي دولتي و پيمانكاريها و نيز مداخلات آنها كه منجر به غلبه روابط به جاي ضوابط در نظام استخدام و ترفيع مي‏شده است، كاركرد طبيعي دستگاه ديوان سالاري و بوركراسي را مختل مي‏كرد و آنان كه منافع خود را در اين كاركرد طبيعي مي‏يافتند، متضرر مي‏شدند و به صف مخالفين مي‏پيوستند. درباره طبقات محروم شهري و روستاييان حاشيه‏نشين شهرها نيز از اين سنخ تحليلها ارائه شده است. گفته شده است كه پس از اجراي اصلاحات ارضي، مديريت‏سنتي اربابها از روستا حذف شد، بدون آنكه نظام مديريتي نويني جايگزين آن شود. روستاييان با توجه به رشد چشمگير جمعيت نتوانستند از قطعات كوچك زمينها كه غالبا نظام تامين آب آن نيز مختل شده بود بهره‏برداري كنند لذا به صف كارگران واحدهاي صنعتي پيوستند و با توجه به ناتواني در تامين مسكن نسبتا گران شهرها به آلونك‏نشيني و استقرار در حلبي آبادهاي حاشيه شهرها تن دادند. هجوم اين تازه واردين هم هزينه زندگي را براي طبقات محروم شهرها افزايش داد هم با افزايش عرضه نيروي كار، نرخ رشد حقوق و دستمزدها را كند نمود. مجموعه عامل فقر و محروميت طبقات پايين شهر و حاشيه‏نشينان را تشديد كرد. در اين شرايط بود كه زندگي مصرفي و پيامدهاي صوري شبه مدرنيسم، ( pesudo-modernism ) وارداتي نيز در هيات اتومبيلهاي لوكس، منازل اشرافي، كالاها و پوشاك خارجي مورد استفاده طبقات بالا، مظاهر نابرابري و اختلاف طبقاتي را در عريان‏ترين وجه آن به نمايش گذاشت و نارضايتي‏هاي خفته اجتماعي را فعال كرد.

در مجموع، همه اين تحليلها درصددند تا نشان دهند كه اقشار و گروههاي شركت‏كننده در انقلاب، به نوعي از فرايند اقدامات و سياستهاي رژيم شاه آسيب ديده و منافعشان به خطر افتاده و در طمع رهايي از اين آسيبها به دفاع از ايده انقلاب پيوسته‏اند. برخي از صاحبنظران نيز كه واقعيتها را مؤيد مطلق اين ديدگاه نيافته‏اند با طرح نظريه توقعات فزاينده، ( rising يا در پناه تئوري فقر نسبي، ( theory of relative deprivation ) كوشيده‏اند تا حتي بهبودي نسبي وضعيت اقتصادي بعضي اقشار را عاملي در جهت رسيدن به موقعيت درك محروميتها و احساس كمبود در مقايسه با اقشار بالاي جامعه تفسير كنند. به هر ترتيب خميرمايه مشترك اين تحليلها، احساس نارضايتي از موقعيت اقتصادي و اجتماعي خويش و مشاهده چشم‏انداز مطلوبتري از موقعيت‏خود در نظام برآمده از انقلاب است و همين احساس است كه مشاركت در فرايند انقلاب را به عنوان يك كنش عقلاني قابل تحليل مي‏كند.

تحليلهاي مبتني بر كنش غير عقلاني

عده‏اي ديگر از صاحبنظران كه نتوانسته‏اند ردپاي تعقيب منطقي منافع را در كنش شركت‏كنندگان در فرايند انقلاب نشان دهند، كوشيده‏اند تا وقوع انقلاب اسلامي را در پناه عواملي كه مي‏تواند معرف كنش عاطفي، ( Emotional Action ) يا كنش سنتي، ( traditional Action ) باشد توضيح دهند.

عده‏اي اساسا انقلاب اسلامي را واكنش يك جامعه عميقا سنتي نسبت‏به سرعت‏بيش از حد فرايند نوسازي رژيم شاه توصيف كرده‏اند. از نظر اينان شاه بدون توجه به ظرفيت اجتماعي و فرهنگي جامعه‏اي كه عميقا با سنتها و باورهاي مذهبي و غير عقلاني خو گرفته بود، بلند پروازانه با سرعتي شگرف به مدرن‏سازي جامعه پرداخت و شتاب اين حركت كه با آگاهي‏بخشي و توجيه فرهنگي كافي همراه نبود، واكنش نيروهاي سنتي و موافقان نظم پيشين را برانگيخت و توده‏هاي مردم، بدون آنكه به نحو منطقي، به امتيازات و دستاوردهاي نوسازي بينديشند يا منافع عقلاني خود را تعقيب كنند، به دفاع از سنتهايي برخاستند كه با آنها خو گرفته بودند. در اينگونه تحليلها، هر چند بعضا ممكن است رهبران حركت را كساني به حساب آوريم كه دفاع از نظم پيشين، متضمن دفاع از منافع آنان نيز باشد و به اين ترتيب سنت‏گرايي آنها، با منفعت‏طلبي عقلاني، ( rational utilitarianism ) منافاتي نداشته باشد، ولي كنش توده‏ها يا كنش سنتي است كه از دلبستگي آنان به سنتها ناشي شده يا كنشي عاطفي است كه به علت تحريك عواطف و احساسات آنها از جانب رهبران برانگيخته شده‏اند.

بعضي از صاحبنظران نيز با اتكاء به تئوري آنومي، ( anomie theory ) دوركيم، ( Durkheim ) و شرايطي كه به واسطه آن توده‏ها، مستعد واكنش احساسي نسبت‏به پيامهاي رهبران هستند به توجيه انقلاب اسلامي پرداخته‏اند. در اين نحوه تحليل كه غالبا با به كارگيري ايده رهبري كاريزما، ( charisma leadership ) در نظام انديشه‏اي ماكس وبر، ( Max Weber ) نيز همراه است، كوشيده‏اند تا رخداد انقلاب اسلامي را به عنوان كنشي احساسي تحت رهبري شخصيت كاريزماتيك، ( charismatic personality ) امام خميني(س) تبيين كنند. فرض بنيادين اينگونه تحليلها، فقدان نهادهاي مدني، ( civil institutions ) و ناكارآمدي يا ضعف روابط بوركراتيك و عقلاني در نظام اجتماعي رژيم شاه است و به همين دليل تحولات و تغييرات مورد نياز نتوانسته است از طريق مجاري بوركراتيك و به نحو معقولي محقق شود و بروز انقلاب اسلامي، پيامد اين وضعيت است. لذا انقلاب، ماهيتا برآمده از واكنش جامعه، خارج از روش منطقي تفسير مي‏شود.

با عنايت‏به ملاحظات فوق، مشاهده مي‏شود كه هر دو دسته از تحليلهاي مذكور، اعم از آنان كه انقلاب را با اتكاء به تعقيب عقلاني منافع از سوي آحاد و گروههاي اجتماعي تبيين مي‏كنند و چه آنان كه، وقوع انقلاب را در خلاء مناسبات عقلايي و صرفا بر اساس كنش غير عقلايي تفسير مي‏كنند، در دو مقوله اشتراك نظر دارند و آن تعريف خاص امر عقلايي يا كنش عقلايي از يكسو و منحصر دانستن راه رشد و توسعه منتهي به مدرنيسم غربي به عنوان تنها هدف عقلايي بشريت از سوي ديگر است. لذا يا بايد براي شركت‏كنندگان در اين حركت عقلايي، جلب منفعت و تعقيب امتيازات متصور باشد و محقق رسالت‏خود را در كشف آنها بداند يا چنانچه شواهد با چنين مناسبات منطقي سازگار نبود، انقلاب به عنوان يك كنش غير منطقي منظور و براي وقوع آن عوامل مناسب رديابي شود.

به نظر نگارنده ريشه بسياري از كاستيها و نارساييهاي تبيينهاي انقلاب اسلامي، به اين نكته بازگشت دارد كه آگاهانه يا ناآگاهانه انسان‏شناسي اومانيستي غرب و سرگذشت تاريخي آن و راهكارها و راه‏حلهايي كه آن بينش و آن سرگذشت، اقتضا مي‏كرده است‏به ناروا، به جامعه و فرهنگ ايران و افراد و اقشار مسلمان ايراني تعميم داده شده و رخداد عظيم انقلاب اسلامي بيش از آنكه در پرتو زمينه‏ها و هويت انديشه‏اي - تاريخي، ( Intellectual- historical Identity ) خود ادراك شده باشد، در تطبيق با طرح عام انسان و جامعه غرب، تاويل شده است. با عنايت‏به نكته فوق، در اين قسمت كوشش مي‏شود بخشي از اجزاء و عناصر اصلي هويت ايراني - اسلامي، ( iranian-islamic iden tity ) كه با توجه به شرايط تاريخي ايران، تمايزات و ويژگيهايي را سبب شده است كه بر پايه آن، امكان تشريح فهم درست انقلاب خواهد بود.

هويت ايراني - اسلامي انقلاب

1- آزاديخواهي دين‏باورانه، ( Religion-oriented Liberalism )

برخلاف تجربه كشورهاي غربي و بسياري از كشورهاي اسلامي در ايران پس از اسلام به استثناي دوره‏هايي كه تحت استيلاي دستگاه خلافت اموي و عباسي اداره مي‏شده است‏حكومت و دستگاه سلطنت، مستقيما و بي‏واسطه ديني نبوده است‏بلكه سلاطين و پادشاهان بدون آنكه خود شخصا عالم و مدعي امر ديانت‏باشند، حداكثر كوشيده‏اند تا در پناه جلب حمايت علماي دين، اسلام پناهي خود را اثبات كنند و از اين طريق مشروعيت‏خود را تامين نمايند. به اين ترتيب، مردم، ظلم و جور سلاطين و خشونت‏ورزي و استبداد شاهان و عوامل حكومتي آنان را هيچ گاه به حساب دين و عالمان ديني نمي‏گذاشتند بلكه اغلب علماي ديني به نوعي ملجا و پناه مردم به حساب مي‏آمدند و معمولا نفوذ و وساطت علماء، در كاهش آلام مردم مؤثر بوده است. حتي در دوره‏هايي كه عالمان نفوذ و ارتباط بيشتري با دربار حكومتي داشتند و از اين طريق در مشروعيت‏بخشي به آنان سهم بيشتري مي‏رسيد اين ارتباط، شمشير خشونت را تيزتر نكرده است‏بلكه نوعا در تلطيف رفتار حكومت‏با مردم مؤثر افتاده است.

در باور عمومي مردم شيعه مذهب ايران، نه تنها سلسله‏هاي شاهي، حكومت ديني به حساب نمي‏آمدند بلكه نوعا آنها را حكومت جور مي‏دانستند و حتي تحمل آنان نيز در پناه اصل اعتقادي «تقيه‏» ممكن مي‏شد و الا معارضه با آنها بر اساس تكليف ديني، اجتناب‏ناپذير بود. عدم اعتقاد به مشروعيت تام حكومتهاي موجود با يك اصل اعتقادي ديگر; يعني اعتقاد به قيام مهدي موعود(عج) كه رافع همه جورها و بي‏عداليتها به حساب مي‏آيد، در مجموع سبب شده است كه مردم ايران نه تنها ذائقه تلخي از ظلم حكومت ديني نداشته باشند بلكه، همه آمال و آرزوهاي عدالتخواهانه خود را در برپايي «حكومت ديني‏» امام زمان(ولي عصر) انتظار برند كه بارزترين مشخصه آن، عدالت‏گستري و تحقق قسط است.

با اين سنت فكري و سابقه تاريخي است كه وقتي در دهه‏هاي آخر حكومت قاجار، آزاديخواهي و قانون‏گرايي مطرح شد و در «مشروطيت‏سلطنت‏» به حدود و ضوابط قانوني، منتهي مي‏شد، فهم بومي و استنباط ملي از اين واژه‏ها، با گستره مفهومي آنها در غرب كه خاستگاه اين مفاهيم بود يكسان نبود. در غرب، بر اساس تجربه تاريخي خاص خود، آزادي، ( Freedom ) در درجه اول آزادي از قيد سلطه پاپ و كليسا و نيز قيصر; يعني همدست پاپ را منظور مي‏كرد و از آنجا كه اين سلطه‏ها، به توجيه ديني متصل و مستظهر بود، آزادي و آزاديخواهي، در متن خود نفي و انكار دين و مفسر و نماينده رسمي آن; يعني نهاد كليسا را اراده مي‏كرد. اما در ايران به استثناي منورالفكرهايي كه اقليم فرهنگي آنها غرب بود، آنچه از آزادي مراد مي‏شد، رهايي از سلطه حاكميت مطلق‏العنان پادشاهي بود كه اراده و فرمانش در تار و پود دسيسه‏ها و توطئه‏هاي عوامل ذي نفوذ در دربار از زنان حرمسرا گرفته تا شبكه پيچيده شاهزادگان و ماموران سفارتخانه‏هاي بيگانه، اسير بود و عندالاقتضاء هستي‏سوز و بنيان كن بود. اين رهايي، از طريق مقيد كردن شاه به قانون و ديگر ملزومات سلطنت مشروطه متصور بود و به عبارت ديگر، آنچه از آزادي مراد مي‏شد، ضديت‏با استبداد و سلطنت مطلقه بود و به هيچ وجه گستره مفهومي آن در غرب; يعني آزادي از دين و احكام و تكاليف ماورايي آن، منظور غالب نبود. شايد بتوان گفت در پرتو همين جوهره شديدا ضد استبدادي بود كه وقتي عالم پرنفوذي چون شيخ فضل‏الله نوري، به هر دليل متهم به دفاع از استبداد و همدستي با شاه مستبد شد، اعدام وي لااقل با مخالفت‏شديد علماء و عامه ديندار مواجه نشد. اين جوهره ضد استبدادي كه با دين‏باوري و نيز حفظ اعتقاد به صداقت، ديانت و امانتداري و مفسر دين بودن علماي راستين منافات نداشت، برجسته‏ترين نماد معني و مفهومي بود كه در جامعه ما از واژه آزادي مستفاد مي‏شد. همين معني كه از زمان نهضت مشروطه رايج‏شده بود طي دهه‏هاي بعد و تا آخر عمر رژيم شاه و سالهاي دهه 50 نيز ادامه داشت‏با اين تفاوت كه از دهه 40 به بعد، با توجه به تجارب پيشين كه عدم امكان تحقق آزادي، در چهارچوب نظام سلطنتي را اثبات كرده بود، امام خميني(س) تحقق آزادي را در گرو نفي مطلق اين نظام دانست و مردم نيز به پيروي از ايشان، آرمان «آزادي‏» و رهايي از سلطه شاه را از طريق براندازي نظام سلطنت تعقيب كردند. به اين ترتيب «آزاديخواهي دين‏باورانه‏» يكي از زمينه‏ها و مؤلفه‏هاي اعتقادي - تاريخي انقلاب اسلامي است كه علي‏رغم اشتراكاتي كه با مقوله آزاديخواهي در غرب دارد، در رابطه با دين، عميقا با آن متفاوت است.

2- سازگاري علم و دين

در فرهنگ اسلامي - ايراني، نهاد دين و روحانيت، عموما متولي امر علم به معناي عام آن بوده است و عالمان نامدار دين در بسياري از موارد، حامل و پرچمدار علوم طبيعي و تجربي نيز بوده‏اند و به استثناي دوره‏ها و نحله‏هاي محدودي كه عقل و وحي در تعارض با هم فهم مي‏شدند، فهم غالب، سازگاري و عدم تعارض آنها را استنباط مي‏كرد. متاسفانه از اوائل دوره قاجار شرايطي به وجود آمد كه از طرف برخي فرنگ رفته‏ها و حاملان علوم جديد، تعارض علم و دين كه در غرب دريافته بودند به ايران منتقل شد و تا مدتها اين انديشه برفراز محافل علمي و روحاني كشور، سايه انداخت و آثار آن هنوز هم به كلي محو نشده است. پيدايي و رواج اين انديشه از دو امر متاثر بود. اول آنكه تعدادي از فرنگ رفته‏ها و تحصيل كردگان علوم جديد كه تحت تاثير انديشه‏هاي غربي قرار گرفته بودند، تعارض موجود در غرب را با خود به ايران آوردند و از سوي ديگر بسياري از عالمان دين و مدافعان فرهنگ ديني نيز با مشاهده اين منورالفكرها و بويژه نشانه‏هايي كه از «تشبه به كفار» در آنها مشاهده مي‏كردند، اين امر را به ذات علوم جديد نسبت مي‏دادند لذا، پاسداري از ديانت را در نفي آن علوم مي‏دانستند. خوشبختانه از دهه 1320 بدين سو، روند اصلاح اين نگرش آغاز شد و به گونه‏اي ترميم شد كه در دهه 1350 نزد بخش عظيمي از روحانيون و روشنفكران دست‏اندركار انقلاب و توده مردم، احساس تعارض علم و دين وجود نداشت و از اين حيث نيز در آستانه انقلاب اسلامي، ذهنيت عمومي جامعه، برخلاف تجربه جوامع غربي، به همسويي و سازگاري علم و دين باور داشت.

3- عدم باور به ضرورت سكولاريسم

با عنايت‏به دو مقوله فوق‏الذكر كه آزاديخواهي و علم‏گرايي را در تعارض با دين‏باوري نمي‏دانست، ايده ترقي و جانبداري از توسعه و اصلاح مناسبات اجتماعي نيز لزوما مشروط به نفي دين نبود و دينداران مي‏توانستند آرمانهاي ترقي‏خواهانه و طلب توسعه و پيشرفت را با حفظ باورهاي ديني و در چهارچوب احكام شرع كه با روشن‏انديشي نسلي از روحانيت، ظرفيت‏شگرفي يافته بود، تعقيب كنند. اين وضعيت‏بويژه از موقعي كه تلقي امام‏خميني(س) از اسلام، مبني بر پيوند دين و سياست‏به دلايل مختلف مقبول افتاد و تلاش روشنفكران ديني در جهت اشاعه برداشت ايدئولوژيك از آموزه‏هاي ديني اين پيوند را تئوريزه كرد و با ايده حكومت اسلامي و ولايت فقيه امام خميني(س) سازگار آمد، از زمينه كاملا مساعد اجتماعي برخوردار شد و به عنوان ايده مسلط، مقبوليت عام يافت. در فهم دلايل اين مقبوليت علاوه بر اشاره به تمايز ماهوي آموزه‏هاي اسلام و مسيحيت و تاريخ صدر اسلام كه از طريق بازتفسير اسلام نمايان شد، تجربه ناموفق ايده‏هاي سكولار و راهكارهاي غرب‏گرايانه نيز موثر بود. چرا كه جامعه ايران، طي چندين دهه شاهد بود كه تجددگرايان مدعي ترقي و پيشرفت در همكاري و همراهي با شاهان پهلوي، جلوه‏هايي از شبه مدرنيزاسيون و وابستگي را توام با خشن‏ترين روشهاي استبدادي و اختناق به ارمغان آورده بودند.

به هر تقدير آن چنان كه اشاره شد، بر خلاف تجربه جهان غرب، شرايط خاص ايران بويژه طي دو دهه آخر عمر رژيم شاه، مسير توسعه و پيشرفت، جامعه ايران را از مدل كلاسيك نوسازي، متمايز ساخت و دين‏باوري و آموزه‏هاي ديني، به جاي آنكه در تزاحم با توسعه حقيقي قلمداد شوند، به عنوان نيروي محرك و هدايتگر آرمان توسعه شناخته شدند. به اين ترتيب، ايده‏هاي سكولار، نه تنها مؤيد و مروج توسعه جامعه ايران به حساب نيامدند بلكه به عنوان نسخه‏هاي استعماري، در خدمت تحكيم وابستگي جامعه ايران شناخته شدند و راهكار «توسعه دين‏مدارانه‏»، ( religion-baseddevelopment ) آرمان مطلوب جامعه ايران را رقم زد.

4- هويت‏يابي يا مشي رهايي از تحقير

ملت ايران با سابقه ديرين و تمدن افتخارآميز خود به دلايل مختلف از سالهاي آغازين حكومت قاجار بويژه در جنگهاي ايران و روس، دچار شكستهاي سنگين و متعاقب آن، قراردادهاي ننگيني شد كه بسيار تحقيرآميز بود. دخالت عوامل و ماموران روس و انگليس در امورات مملكت كه زبوني و بي‏تدبيري شاهان قاجار مجال آن را فراهم كرده بود، اين احساس حقارت را تشديد مي‏كرد. برخلاف دوره‏هاي پيشين كه معادله قوانين نظامهاي قبيلگي و عشاير ايران سرنوشت‏سرسلسله‏هاي شاهي را رقم مي‏زد، روي كار آمدن و كسب تاج و تخت‏شاهان پهلوي نيز با سرانگشت‏بيگانه رقم خورد و كودتاي امريكايي 28 مرداد 32 نيز اين مداخله را صريح و ننگين‏تر كرد و انعقاد قرارداد كاپيتولاسيون، تحقير ملي را مجسم ساخت.

مجموعه اين رخدادها و سوابق، شرايطي را به وجود آورد كه هويت‏يابي و رهايي از تحقير، به يك آرمان و خواست ملي تبديل شد و انديشه‏ها و زبانهايي كه برآورنده اين خواست‏بودند، به شدت مورد اقبال قرار گرفتند. از آنجا كه طي چندين دهه، مدرنيزاسيون صوري و تجددگرايي، با وابستگي و نفي هويت و به عبارتي ساده‏تر با نوكري بيگانه عجين شده بود، براي انديشه‏ها و زبانهاي هويت‏ياب، نوعي گريز از اينگونه تجددگراييها را نيز ايجاب مي‏كرد. لذا تا آنجا كه به مناسبات استعماري و مدرنيزاسيون وابسته بازگشت مي‏كرد، غرب‏گريزي و غرب‏ستيزي نيز جوهره اجتناب‏ناپذير اين هويت‏يابي بود.

5- هويت‏يابي فرهنگي، ( cultural identification ) و معارضه با گسل فرهنگي، ( cultural gap )

جامعه ايران بويژه پس از تثبيت هويت اسلامي - شيعي خود در دوره صفوي، هر چند از نظر اجتماعي - اقتصادي يكپارچه نبود و فواصل بسيار زيادي بين طبقات بالا، پايين و مياني وجود داشت ولي از نظر نظام ارزشي - فرهنگي، از همگوني و انسجام نسبتا بالايي برخوردار بود و به استثناي تمايزات ديني - مذهبي كه بين ايرانيان مسلمان و غير مسلمان و مسلمانان شيعه و غير شيعه وجود داشت، به لحاظ هژموني بالاي تعداد زياد مسلمان شيعه، اين تمايزات در اكثر مناطق جلوه چنداني نداشت و تقريبا اقشار و طبقات مختلف اجتماعي هر چند از لحاظ اقتصادي و منزلت اجتماعي تمايزات چشمگيري داشتند ولي تقريبا همه آنها از نظام ارزشي واحدي برخوردار بودند و اين تمايزات، انتظارات و كنشهاي متفاوتي را در درون اين نظام ارزشي واحد ايجاب مي‏كرد.

مثلا از بالاترين رده‏هاي اشراف و اعيان و تجار معتبر تا فقيرترين توده‏هاي شهري و روستايي، در اصل ارزش ديني زيارت اماكن مقدسه و توسل به ائمه و معصومين، مشترك بودند ولي بر حسب جايگاه متفاوت اقتصادي - اجتماعي، گروهي سفر پرهزينه مكه و اعتاب مقدسه را توفيق مي‏يافتند و وليمه‏ها و سوغاتهاي سفرشان، معرف توانمنديهاي اقتصاديشان بود و گروهي فقيرانه، امامزادگان محلي و حتي قبور سادات و عالمان محله را واسطه فيض قرار مي‏دادند و در بهترين حالت، به حج فقرا (زيارت امام رضا(ع)) مي‏رفتند.

برپايي مجالس روضه‏خواني و تامين هزينه‏هاي تعزيه و خرج دادن در اين مراسم، افطاريها، ساختن مساجد و حسينيه‏ها و ابنيه عمومي، همه ارزشهاي مشتركي بود كه تفاوت موقعيت اقتصادي - اجتماعي افراد و طبقات، فقط سهم و ميزان مشاركت را تغيير مي‏داد نه اصل آن را. حتي كيفيت مسكن و مواد غذايي و مصارف خانگي نيز به گونه‏اي بود كه علي‏رغم تمايزات شديد اقتصادي، نمودهاي عريان، تفاوت كمتر محسوس بود. محصور بودن خانه‏ها به ديوارهاي كاهگلي و خشتي نسبتا مشابه، تمايز اندروني و بيروني و عدم ارتباط مردم عادي و غريبه‏ها با اندروني، تاكيد بر ارزشها و هنجارهايي مبني بر جلوگيري از انتشار دود و بوي غذايي كه همسايگان را به حسرت و هوس اندازد، راهكارهايي براي پنهان نگاه داشتن تمايزات بود. وسيله نقليه و چارپايان سواري اعيان نيز نوعا همانهايي بود كه بسياري از محرومين لااقل به عنوان ابزار معيشت‏با آنها سر و كار داشتند يا چون به عنوان خدم و حشم اعيان عمل مي‏كردند، حسرت استفاده از آن وسايل بر دلشان نمانده بود.

طي چندين دهه حكومت پهلوي بويژه دو دهه آخر عمر رژيم شاه، مدرنيزاسيون صوري، ( pesudo-modernization ) منجر به پيدايش طبقات بالا و مرفه جديدي شد كه تمايز آنها با توده مردم، صرفا در حوزه اقتصاد و موقعيت اجتماعي آنها نبود. بلكه اين دفعه، طبقات جديدي به وجود آمدند كه علاوه بر فاصله اقتصادي با طبقات پايين و مياني، فرهنگ و نظام ارزشي متمايزي داشتند و شكاف و حفره عميقي بين آنها و اكثر مردم جامعه، جدايي انداخت. طبقه‏اي كه تفريحات، محافل و مجالس، نحوه گذران اوقات فراغت و حتي صورت و هيات ظاهري كاملا متمايز و معارض با نظام ارزشي توده مردم مذهبي داشت و چون اين طبقه، هم به لحاظ سياسي نوعا كارگزار و عامل يا وابسته به رژيم شاه به حساب مي‏آمدند و هم به لحاظ فرهنگي، معرف و سمبل نظام اجتماعي - فرهنگي مطلوب و مورد نظر رژيم محسوب مي‏شدند، اين گسل اجتماعي - فرهنگي خود به خود، گسل سياسي نيز قلمداد مي‏شد. اين وضعيت‏بويژه در سالهاي آخر عمر رژيم شاه كه پنهانكاريها كمتر شده بود و تمايزات ارزشي - اقتصادي به نحوي عريان، به عريان‏شدگي پوششي و فرهنگي نيز مبدل شد و خيابانها و اماكن كه عرصه بروز و ميدان تاخت و تاز خودنماييهاي اين اشراف نوظهور قرار گرفته بود، نمود و عينيت‏بيشتري پيدا كرد. نتيجه ط‏بيعي و عكس‏العمل قابل انتظار اين وضعيت، هژموني و همبستگي قويتر و احساس خطر وانگيزه بيشتر اكثر مردمي بود كه ارزشها و هويتشان مورد تعرض قرار گرفته بود و همين امر، آنان را مستعد پذيرش و حمايت از ايده‏هايي كرده بود، كه دفاع از ارزشها و هويتشان را نويد مي‏داد.

با توجه به همين نكته نيز مي‏توان دلايل بي‏پناهي و درماندگي رژيم را در معارضه با چالشهايي كه فراروي آن قرار گرفت فهميد. چرا كه اقليت ممتاز و بهره‏مند از سياستهاي رژيم شاه، در مواجهه با موج شعارها و ارزشهايي كه در اكثر حركتهاي مقابل ظاهر مي‏شد، آن چنان موقعيت‏خود را در خطر مي‏ديد كه قبل از آنكه بتواند ياور رژيم باشد، در جستجوي راه فرار و انتقال سرمايه و امكانات به وطن فرهنگي خود; يعني غرب بود و اين جريان، روند فروپاشي رژيم را تسريع و تشديد مي‏كرد.

6- انتخاب عقلايي، ( rational choice ) در پهنه‏اي وسيع‏تر از حيات مادي دنيايي

مي‏دانيم كه يكي از شروط مهم براي ارزيابي عقلايي بودن رفتار، توجه به دوره زماني و پهنه ميدان انتظاراتي است كه رفتار بر اساس آن ارزيابي مي‏شود. با عنايت‏به همين نكته است كه ممكن است رفتاري عقلايي در عرصه زماني محدود، در نگاهي بلند مدت‏تر، غيرمعقول ارزيابي شود و به عكس، رفتاري كه در نگاه محدود زماني، غير معقول ارزيابي مي‏شود، در چهارچوب منطقي آينده نگرانه، معقول به حساب آيد، مثالهاي ساده زير معرف اين دو وضعيت است.

جوان محصل يا دانشجويي كه به نحو متعارف و معمول مردم عادي، به تفريح و سرگرمي بپردازد و به مطالعه روزنامه و مجلات مورد علاقه مشغول شود و در حد نياز بيولوژيك، خواب و استراحت داشته باشد، ظاهرا رفتاري عاقلانه دارد اما در چهارچوب آينده‏نگري وسيع‏تر، اين رفتارها، نامعقول است و عاقلانه آن است كه مثلا در ايام نزديك به امتحانات، براي داشتن آينده‏اي بهتر، تا آنجا كه ممكن است از خواب و استراحت‏خود بكاهد، مطالعات سرگرم‏كننده و خارج از حوزه مواد درسي و امتحاني را متوقف يا شديدا محدود كند و تفريح و سرگرمي را موقتا هم كه شده، تعطيل نمايد و بالاخره، آسايش و مطلوبيتهاي فعلي را براي تامين آتيه‏اي بهتر فدا كند.

جوان ورزشكاري كه تمرينات بسيار سخت و آزاردهنده را متحمل مي‏شود و در عين حال مثلا براي دستيابي به وزن يا اندام مورد نظر، از غذاي مطلوب و مورد علاقه چشم مي‏پوشد و حتي گرسنگي و احساس ضعف جسماني را بر خود هموار مي‏كند، بدون در نظر گرفتن فرداي مسابقات، رفتار فعلي وي، معقول نيست ولي همين رفتارها، با ملاحظه آينده‏اي كه وي را در مصاف با حريف قرار مي‏دهد، كاملا معقول است.

اينگونه مثالها حتي در مورد فعاليتهاي اقتصادي محض كه كسب سود و پرهيز از ضرر، منطق بي‏چون و چراي آن است قابل ارائه است. يك بنگاه اقتصادي، ممكن است امروز كالاي خود را به قيمت كمتر از قيمت تمام شده بفروشد و آگاهانه از ضرر استقبال كند بدان اميد كه از اين طريق بنگاه رقيب را از ميدان به در كند و آن گاه در غياب رقيب، ضررهاي گذشته را جبران و سودهاي كلاني نصيب خود كند.

بر اساس همين منطق مي‏توان تفاوت رفتار عقلايي انسانهايي كه دامنه زماني و ملاك محاسبه سود و زيان را فراتر از حيات مادي و دنيايي قرار داده‏اند، فهم كرد. اين موضوع كه اصل اعتقاد به ماوراءالطبيعه و زندگي بعد از مرگ در عالم ديگر و ملاك محاسبه خير و شر در آن محكمه، تا چه حد از پشتوانه استدلالي و عقلايي برخوردار است، به حوزه علوم اجتماعي مربوط نيست و در جاي خود بايد بدان پرداخت، اما علوم اجتماعي نمي‏توانند چشم بر اين واقعيت‏ببندند كه انسانهاي داراي دو نظام معرفتي - اعتقادي، مي‏توانند دو نظام متفاوت محاسبه سود و زيان و در نتيجه دو رفتار متفاوت داشته باشند كه هر يك از آنها نيز در چهارچوب نظام معرفتي خود، عقلايي است. عدم عنايت كافي به اين نكته كه ظاهرا بديهي نيز به نظر مي‏آيد، منشا بسياري از بدفهميها و تفسيرهاي ناروا درباره انقلاب اسلامي ايران است. بسياري از تحليل‏گران به وضوح نتوانسته‏اند بفهمند كه ملاك منطقي بسياري از كنش‏گران مسلمان در مبارزات منتهي به انقلاب اسلامي و مقاومتهاي بعد از آن در چهارچوب منفعت‏طلبيها و رفتار عقلايي مبتني بر تامين سعادت و لذت دنيوي نمي‏گنجد. به همين دليل يا كوشيده‏اند براي رفتار بسياري از اقشار و طبقات، سود و منفعت متعارف جستجو كنند يا درباره اقشاري كه اين چنين بهره‏منديهايي قابل رديابي نبوده است، رفتارشان به عنوان كنشهاي احساسي - عاطفي و غيرمعقولانه تفسير شده است و بعضا نيز به عنوان توده‏هايي، كه به وسيله نخبگان و اقشار ديگر، اغفال شده و به توهم دستيابي به امتيازات، پل پيروزي ديگران بوده‏اند قلمداد شده‏اند.

اما واقعيت اين است كه براي بسياري از كنشگران مسلمان و فعال در صحنه فعاليتهاي انقلاب، كنشها بر اساس نوعي احساس تكليف، ( sense of responsibility ) و وظيفه شرعي، ( religiousduty ) صورت گرفته است كه يا خود، از متن منابع ديني استنباط و استخراج كرده‏اند يا در چهارچوب عقلايي تقليد غير متخصص از متخصص، وظيفه خود را از زبان رهبراني كه به صداقت، ديانت و قدرت تشخيص آنها باور داشته‏اند دريافت نموده‏اند. در چهارچوب اين نظام معنايي است كه ايثار، از خودگذشتگي، مقاومت در برابر مشكلات و حتي دست‏شستن از منافع و امتيازات متعارف نيز مي‏تواند معقول و منطقي باشد. كنش عقلايي معطوف به ارزش، ( value oriented rationality ) ناميده مي‏شود، كنشي است كه فرد بدون توجه به زيانهاي فردي و به دلايلي چون وظيفه، شرف، زيبايي‏خواهي يا دعوت مذهبي، ملزم به عملي‏كردن يك اعتقاد است. به عبارت ديگر در معطوف بودن يك كنش به ارزشها هميشه «فراميني‏» يا «تقاضاهايي‏» كه شخص خود را ملزم به انجام يا تامين آنها مي‏داند مطرح مي‏شوند. براي مسلمانان درگير در مبارزات انقلابي، اين «فرامين‏» يا «تكاليفي‏» كه آنها خود را ملزم به انجام آن مي‏دانستند منبعث از «كتاب و سنتي‏» بود كه در اعتقاد آنها، از منبع وحي دريافت‏شده بود و عالم وارسته‏اي چون امام خميني(س)، مفسر و بازگوكننده آن بود. عمق اين معني، در كلامي از امام خميني(س) كه مي‏فرمود «ما مامور به تكليفيم، نه نتيجه‏» نهفته است و از همين جا فاصله عميق و مرزبندي روشن اين منطق، با كنش عقلايي معطوف به هدف، كه در آن تاكيد اساسي كنشگر، متوجه حصول نتيجه است روشن مي‏شود. با اين منطق است كه كنشگران نه تنها سود و زيان فعلي و دنيايي خود را معيار قرار نمي‏دهند بلكه حتي پيامدهاي تاريخي و بلند مدت نيز آن طور كه محاسبات آنها نشان مي‏دهد، ملاك قطعي نيست. البته در اعتقاد آنها، پيامد نهايي عمل به تكليف، خير و نتيجه مطلوب است ولي نه آنكه لزوما چنين خير و مطلوبيتي، در محاسبه فرد كنشگر قابل احصاء باشد.

فهم رفتار غالب كنشگران حاضر در عرصه فعاليتهاي منجر به وقوع انقلاب اسلامي، موكول به فهم اين منطق و تحليل كنشها در چهارچوب منطق آن است. از همين زاويه است كه تحليل رابطه روحانيون شيعه و بازار و عملكرد هر يك از اين دو قشر، به ساده‏سازيها و تقليل‏گراييهاي مبتني بر تئوري مبادله منافع محدود نمي‏شود.

7- تعامل سياسي - فرهنگي با غرب و عدم تطبيق واقعيتها با آرمانهاي اسلامي

برخلاف موارد پيشين كه از هويت مستقل ايراني - اسلامي ياد مي‏كرديم و بر ضرورت عدم تعميم مؤلفه‏هاي تاريخ و فرهنگ غرب به جامعه ايران تاكيد مي‏ورزيديم، در اينجا روي سخن ما با كساني است كه با كم عنايتي به تعاملات روابطي كه جامعه و فرهنگ اسلامي ايران طي يكصد سال اخير با دنياي غرب داشته است، به تحليل رخدادها و موقعيت مي‏پردازند. واقعيت اين است كه ايده‏ها و افكار و نظام ارزشي - فرهنگي غرب از طرق و مجاري گوناگون در تعامل با جامعه ايران بوده است و به هيچ وجه نبايد عدم توفيق همه جانبه جريانهاي غرب‏گرايانه را به معني عدم تاثير و نفوذ آن ايده‏ها دانست و گمان كرد مي‏توان صرفا با رديابي دروني جريانهاي فكري - بومي، به فهم درست وضعيت كنوني نائل آمد. ايده‏ها و آرمانهايي چون آزادي، عدالت، حق مردم در تعيين سرنوشت‏خودشان و نيز شان و حقوق زنان، آن طور كه در فرايند مبارزات منجر به انقلاب اسلامي و بعد از آن، مطرح شده است تماما مستخرج از منابع فرهنگي خودمان نيست‏بلكه ايده‏هايي است كه حاصل تعامل ارزشي - فرهنگي مذكور بوده و در بهترين فرض، معني و هياتي ويژه دارد كه آن را از معناي رايج آن در غرب متمايز ساخته، ضمن بازتاب كردن انتظارات عصر، در استنباطي نوين از منابع فرهنگ اسلامي، با آنها تعارض ندارد.

علاوه بر اين، خصيصه تعامل مذكور، از نظر اجتماعي - فرهنگي نيز متضمن حضور طيفي از ديدگاهها و گرايشهاي فرهنگي - سياسي است كه يك سوي آن سنت‏گرايان با برداشتهاي سنتي و غير عصري از دين با كمترين تعامل با دنياي جديد قرار دارند و سوي ديگر آن، سنت‏گريزان غرب‏زده‏اي هستند كه بيشترين تاثير را از غرب پذيرفته و كمابيش با پيشينه فرهنگي و ارزشي جامعه خود وداع كرده دل در گرو نظامهاي آن ديار دارند. بديهي است نفس وقوع انقلاب اسلامي، معرف حضور جدي نيروهايي مابين اين دو جريان است ولي در تحليلها، نمي‏توان سهم و تاثير نسبي جريانهاي مختلف اين طيف را ناديده انگاشت. قوت و قدرت واضح‏نمايي تحليلها، به شناخت دقيق اين جريانات وابسته است و هر گونه يكسونگري و تاكيد نابجا بر بخشهايي از اين طيف، به واقع نمايي آن تحليلها آسيب جدي وارد مي‏سازد.

ملاحظات پاياني و جمعبندي

اكنون مي‏توان گفت عنايت‏به نكات فوق و فهم دقيق هويت ايراني - اسلامي جامعه ايران در آستانه انقلاب اسلامي، نقش مهمي در دستيابي به تبيين واقع‏نماي اين انقلاب خواهد داشت. حتي براي ارائه تبيينهاي ساختاري كه در آن به فهم نيات و علائق كنشگران اعتناي چنداني نمي‏شود، توجه به تاريخ و هويت ويژه اين جامعه كه تحول ساختارها را به نحوي خاص رقم زده است، اجتناب‏ناپذير است.

سخن فوق را نبايد به منزله دفاع از ديدگاههايي دانست كه نهايتا تبيين‏پذيري انقلابها را نفي مي‏كنند و معتقدند انقلاب، پديده‏اي منفرد است كه قانونمندي عام ندارد، لذا بدون آنكه قابل تبيين يا پيش‏بيني باشد، بعد از وقوع مي‏توان آن را توصيف كرد. منظور اين است كه انقلاب اسلامي، در چهارچوب قانونمندي عام انقلابها، قابليت فرمول‏بندي و كشف روابط علمي ذيربط را دارد ولي عناصر حاضر در تركيب آن، بايد شناخته شود و نمي‏توان عناصر شناخته شده در ديگر جوامع را عينا به آن تعميم داد. بر همين قياس، عناصر شناخته شده در اين انقلاب نيز بي‏قيد و شرط، قابل تعميم به ديگر جوامع و كشورهاي اسلامي نيست مگر آنكه حضور و مشابهت اين عناصر در آنها مشاهده شود.

با توجه به مجموعه ملاحظات مذكور اگر بخواهيم برجسته‏ترين رخدادها و فرايند تحولات منجر به وقوع انقلاب اسلامي طي نزديك به دهه عمر رژيم پهلوي را به صورت نما يا دياگرامي علي - تاريخي نشان دهيم مي توان دياگرام صفحه ... را نشان داد.

اين دياگرام معرف دو سلسله رخدادهاست كه به صورت موازي در دو ستون نشان داده شده است. در يكسو، موقعيت و تحولات عام اجتماعي - فرهنگي است كه در بستر جامعه اتفاق مي‏افتد و به بروز ايدئولوژي انقلاب و مقبوليت عمومي آن و نهايتا شكل‏گيري ائتلاف انقلابي مي‏انجامد و در مواجهه با سركوبگريهاي رژيم، با سود جستن از نوعي واكسيوناسيون فرهنگي برآمده از ايدئولوژي انقلاب، ضمن ناكار آمد ساختن اين اقدامات به فروپاشي نهادهاي سركوب منتهي مي‏شود.

در سوي ديگر آن، موقعيت رژيم حاكم و گروههاي حامي يا كارگزاران آن ترسيم شده است كه نحوه شكل‏گيري و اقدامات آن به ايجاد گسل فرهنگي و سلب مشروعيت مي‏انجامد و به هنگام مواجهه با چالشهاي اجتماعي، فاقد طبقه اجتماعي حامي است و عمده جريانات منتسب به آن فرار را برقرار ترجيح مي‏دهند و متعاقب آن رژيم، هم حمايت‏بين‏المللي خود را از دست مي‏دهد هم دستگاه سركوبش ناكارآمد مي‏شود و به اين ترتيب دو بهمن 57 با تلاقي اين دو جريان، پيروزي انقلاب اسلامي رقم مي‏خورد. شرح جزئي‏تر فرايندهاي مذكور از اين قرار است.

الف: تحولات عام اجتماعي - فرهنگي در بستر عمومي جامعه

تجربه مشروطيت و شرايط تاريخي ايران در آن دوره، در متن جامعه، فرهنگ سياسي سه‏پايه‏اي متشكل از آزاديخواهي باورانه، علم باوري دين گرايانه و هويت طلبي ملي را رقم زده بود كه در آموزه‏هاي نظري احياگران مسلمان از سيد جمال به بعد، نوعي توسعه‏گرايي دين باورانه را انتظار مي‏كشيد. ولي اين آموزه در چالش و رقابت‏با آموزه‏هاي روشنفكران غرب‏زده و جريانهاي غيرمذهبي، ايدئولوژيهايي چون ليبراليسم، سوسياليسم و ناسيوناليسم، چندان توفيق نداشتند تا آنكه طي چند دهه، عملكرد دروني و شرايط تاريخي به گونه‏اي رقم خورد كه نوعي ناكارآمدي و ناكامي آن ايدئولوژيها برملا شد و اعتماد جامعه نسبت‏به آنها سلب شد.

در اين موقعيت‏بود كه از دهه 1340 به بعد، ايدئولوژي انقلاب اسلامي كه برجسته‏ترين وجوه آن، سه عنصر آزاديخواهي و ضديت‏با استبداد، عدالت‏طلبي و ضديت‏با نابرابريهاي اقتصادي و توسعه‏گرايي مستقلانه و هويت‏بخش كه در پرتو بازگشت‏به خويشتن فرهنگي و رويگرداني از ايدئولوژيهاي وارداتي و قدرتهاي استكباري به دست آمده بود، به نحوي نسبتا شفاف مطرح شد ولي همچنان با شرايط لازم براي فراگير و توده‏اي شدن ايدئولوژي فاصله داشت تا آنكه موضع‏گيريها و حركت امام، در سطح رجعيت‏شيعه، ايدئولوژي انقلاب را در هياتي مجسم و ملموس و در عين حال معتبر و اطمينان بخش براي توده مردم كه نه تنها آموزه‏هاي آن را با اعتقادات ديني آنها سازگار معرفي مي‏كرد بلكه از طريق نوعي باز تفسير آن‏اعتقادات، آنان را مكلف به عمل‏كردن ايمان بر اساس آن آموزه‏ها، مطرح كرد.

اين فرايند كه طي دهه 40 تا سال 1356 مسير كمال خود را پيمود آن چنان موقعيت و مقبوليتي توده‏اي براي رهبر انقلاب فراهم آورد كه تن دادن به ائتلاف انقلابي سالهاي 57-56 را براي پيروان ساير ايدئولوژيها و گرايشها نيز اجتناب‏ناپذير ساخت و به اين ترتيب رژيم حاكم با چالش اساسي مواجه شد اما يكي از برجسته‏ترين وجوه ايدئولوژي انقلاب; يعني فرهنگ عاشورايي شهادت رژيم را در بهره‏مندي كارآمد از ابزار سركوب در اين مرحله ناكام ساخت و به اين ترتيب فروپاشي آن اجتناب‏ناپذير گشت. ب: تحولات مربوط به موقعيت رژيم حاكم و گروههاي حامي آن رژيم پهلوي از بنياد آن به وسيله سردار سپه و طي مقاطعي چون حوادث شهريور 20، مرداد 32 و كاپيتولاسيون سال 43، به عنوان يك رژيم وابسته و دست‏نشانده بيگانه و در بهترين فرض، به عنوان يك رژيم حامي ارزشها و فرهنگ بيگانه مطرح و معرفي شد كه روشنفكران متجدد، حامي يا كارگزار آن بودند.

اين رژيم در مجموعه حيات خود، كارنامه‏اي مشحون از عملكرد دين ستيزانه و مدرنيزاسيون صوري و معارض باورهاي عمومي را توام با استبداد سياسي و اعمال خشونت همه جانبه نسبت‏به مخالفين و منتقدين به نمايش گذاشت كه از دهه 50 به بعد متناسب با اشاعه ايدئولوژي انقلاب، مشروعيت آن سلب شد.

اما رژيم در طي چند دهه اقدامات خود نه تنها نتوانسته بود پايگاه اجتماعي مستحكمي براي خود دست و پا كند كه مناسبات سنتي و طبقاتي كه حامي سنتي آن بودند نيز به تدريج دچار تحولاتي شدند كه اتكاء رژيم از آنها برداشته شد و نهايتا قشر حامي و بهره‏مند از امتيازات رژيم، محدود به سرمايه‏داران و مرفهيني فاقد علقه‏هاي ملي - فرهنگي شد كه به هنگام مواجه شدن رژيم با چالش انقلاب، بيش از آنكه به فكر حمايت از رژيم باشند، راه‏كار فرار و انتقال ثروت و سرمايه خود به خارج را تعقيب كردند كه فروپاشي آن را تشديد نمود.

در همين شرايط بود كه موج فراگير ايدئولوژي انقلاب در بدنه نيروهاي دستگاه سركوب رژيم نيز نفوذ كرد و آنها را در ايفاي وظايف و انتظارات رژيم با ترديد مواجه كرد.

در اين شرايط كه شكل‏گيري ائتلاف انقلابي نيز نمود خود را به عيان‏ترين وجه در اعتصابات و تظاهرات ميليوني به جهانيان منعكس شد، حمايت‏بين‏المللي از رژيم سلب شد و ديپلماسي امريكا به عنوان اصلي‏ترين حامي رژيم دچار انفعال و ناهمگوني شد به نحوي كه رژيم علي‏رغم بهره‏مندي از حمايتهاي همه جانبه آن كه تا آخرين ماههاي قبل از پيروزي انقلاب ادامه داشت، دچار اوهام تشكيك و ترديد از تداوم آن حمايتها شده بود و براي رژيمي كه همه بنيادهاي خود را بر آن حمايتها استوار كرده بود، اين ترديد به غايت‏شكننده بود.

اين وضعيت‏بود كه هم رژيم در اعمال سركوب دچار ناكارآمدي شده بود هم، سركوبهاي اعمال شده، كارآمدي خود را از دست داده و انقلاب را در خيزش به جلو مدد مي‏داد. اينجا بود كه شجاعت و شهامت‏بي‏نظير امام و مقبوليت همه جانبه ايشان و تدابير هوشمندانه آن حضرت، موج شتابان حوادث را به ساحل پيروزي بهمن 57 رساند.

×) دكتري جامعه‏شناسي، عضو هيات علمي و مدير گروه جامعه‏شناسي دانشگاه تربيت مدرس و مدير گروه جامعه‏شناسي انقلاب پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي.


/ 1