نگاهی به اصلاح گری اسلامی و غربی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به اصلاح گری اسلامی و غربی - نسخه متنی

ولی الله عباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به اصلاح‏گري اسلامي و غربي

1ولي اللّه عباسي

چكيده:

يكي از مباحث مهمي كه در چند دهه اخير ميان روشنفكران و نوانديشان از يك طرف و در ميان انديشمندان ديني از طرف ديگر به صورت جدّي مطرح بوده، بحث «اصلاح‏گري» مي‏باشد. آرا و انديشه‏هاي مختلفي در اين باره مطرح شده است كه موجب ابهام مفهوم «اصلاح» و اصلاحات گشته است.

بنابراين، نوشتار حاضر كوششي است در جهت شفاف سازي مفهوم اصلاحات و مشخص كردن مرزهاي اصلاح‏گري از ديدگاه اسلامي و غربي و نقدي بر اصلاحات غربي از منظر تفكر و گفتمان اصلاحات ديني، به نظر نگارنده، اصلاح‏گري امام علي عليه‏السلام و همچنين اصلاح‏گري امام حسين عليه‏السلام ، دو الگوي اساسي در باب اصلاح‏گري اسلامي مي‏باشد. از اين رو، در اين مقاله بيشترين تأكيد در مورد اصلاحات اسلامي، بر اصلاح‏گري آن دو بزرگوار باشد. اين مقاله، پس از تعريف اصلاحات و ضرورت آن در تفكر ديني، به انديشه اصلاحي در غرب و سپس به اصلاحات اسلامي مي‏پردازد و در ادامه، برخي از مهمترين ويژگيها و مؤلفه‏هاي اصلاحات اسلامي (علوي ـ حسيني) و غربي بر مي‏شمارد. مهمترين مؤلفه‏هاي اصلاحات غربي، «دين زدايي»، «سكولاريزم» و «فردگرايي»، مي‏باشد. در مقابل، در اصلاحات اسلامي، «اهتمام به دين»، «نفي سكولاريزم و تشكيل حكومت ديني» و «حق محوري» از ويژگيهاي اصلي آن مي‏باشد.

«اصلاح» و «اصلاح‏گري»، از جمله مباحثي است كه داراي سابقه كهني است. ضرورت اصلاحات و ارزش حياتي آن، در قرآن و روايات و نيز در انديشه انديشمندان با تعابير گوناگون بيان شده است. رهبران اديان و پيامبران، خود را مصلح و اصلاح‏گران جامعه بشري معرفي كرده‏اند. برخي از آنان نيز در همين راه به شهادت رسيده‏اند. موضوع اصلاح‏طلبي، امروزه در گفتمان سياسي ـ اجتماعي بحث مهم و دامنه‏داري است كه انديشمندان هر كدام به فراخور حال و ديدگاه خود به آن پرداخته‏اند. امّا در اين بين، كساني بوده و هستند كه به نام اصلاح‏گري، به «افساد» مشغولند و به بهانه اصلاحات، در جهت تخريب و گمراه ساختن دين‏داران گام برداشته‏اند. اين امر موجب شده است كه برنامه اصلاحات همواره در پاره‏اي از ابهامات فرو رفته و آفاتي دامن‏گير آنان شود و به گفته استاد مطهّري:

«بديهي است كه جنبش‏هايي كه داعيه اصلاح داشته‏اند، يكسان نبوده‏اند. برخي داعيه اصلاح داشته و واقعا هم مصلح بوده‏اند. برخي برعكس، اصلاح را بهانه فساد قرار داده و افساد كرده‏اند. برخي ديگر در آغاز جنبه اصلاحي داشته و سرانجام از مسير اصلاحي منحرف 2شده‏اند.»

يكي از مباحث مهمّي كه مي‏تواند در بحث اصلاحات رهگشا باشد، تفكيك اصلاحات اسلامي از اصلاحات غربي و اصلاحاتي كه بر خلاف اصول و مباني دين اسلام مي‏باشد كه در روشن شدن مسأله، اهمّيّت بسزايي دارد.

بر همين اساس، در اين مقاله سعي شده است مباني و مؤلّفه‏هاي اصلاحات اسلامي و اصلاحات غربي ترسيم شود تا هم به تصويري روشن از اصلاحات ديني دست يابيم و هم به قرائتي شفّاف از اصلاحات غير ديني. اين امر مهم موجب تمييز مصلحان واصلاحات راستين از اصلاح طلبان و اصلاحات دروغين خواهد شد.

مفهوم و ضرورت اصلاحات

واژه «اصلاح» در زبان فارسي به معناي به سامان آوردن، التيام بخشيدن، نيكو كردن، آراستن و آشتي دادن به كار رفته است. در زبان عربي كلمه «الاصلاحات» رايج بوده و واژه «التّعديلات» نيز به جاي اصلاحات استعمال مي‏شود. اصلاح در قرآن، در مقابل «افساد» است و افساد؛ يعني خارج شدن از حالت تعادل. همچنان كه راغب اصفهاني مي‏گويد:

«الفساد خروج الشي‏ء عن الاعتدال قليلاً كان او كثيرا و يضاده الصلاح و يستعمل ذلك في النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة.»3

به عنوان نمونه، آياتي كه اين دو واژه را در مقابل هم به كار برده‏اند، عبارتند از:

«الّذين يفسدون في الارض و لا يصلحون»4؛ يعني: كساني كه در زمين افساد مي‏كنند و اصلاح نمي‏كنند. «و اللّه يعلم المفسد من المصلح»5؛ يعني: خداوند، مفسد را از مصلح مي‏شناسد. «أم نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الارض»6؛ يعني: آيا مؤمنان و اصلاح پيشه‏گان را چون مفسدانِ در زمين قرار خواهيم داد؟

امام علي عليه‏السلام نيز اين دو واژه را در مقابل هم به كار برده است.آنجا كه مي‏فرمايد: «... لا أري اصلاحكم بافساد نفسي.»7؛ يعني: من اصلاح شما را به قصد افساد خود جايز نمي‏بينم.

اصلاحات، از ضروري‏ترين و مسلّم‏ترين تعاليم است كه به صورت تكليفي و اجتماعي تبيين شده و گستره و قلمرو آن، همه امور را در بر مي‏گيرد. اموري چون مسائل فردي و مسائل ميان افراد، مسائل خانوادگي و مسائل اجتماعي و گروهي و در مسائل اجتماعي نيز اصلاحات اسلامي، همه بخشهاي جامعه را فرا مي‏گيرد. از محيط زيست و مسائل زندگي مردم و شهرها گرفته تا مسائل فرهنگي، تربيتي، اقتصادي، سياسي و...، همه در موضوع اصلاحات قرار مي‏گيرند. از نظر انسان ديني، هيچ پديده يا رويداد يا فرد يا گروهي از قلمرو اصلاحات بيرون نيست و تعهّد ديني و مسؤوليّت‏هاي خدايي، انسان دين‏باور را بر مي‏انگيزد تا براي سامان بخشيدن به همه جنبه‏هاي حيات انسان بكوشد و براي زدودن هر نابساماني، ناهنجاري، واپس‏گرايي و تباهي و فسادي تلاش كند و نقصان و ناتواني و ناداني را از دامن فرد، خانواده و جامعه بزدايد و سراسر اجتماع را به ساماني در خور و شايسته برساند و اين سخن والاي پيامبر بزرگوار را راهگشاي خويش قرار دهد: «أصلح النّاس عليه‏السلام أصلحهم للنّاس.» صالحترين انسانها، اصلاح طلب‏ترين آنهاست.8 به خاطر اهميّت و ضرورت اصلاحات است كه قرآن كريم، پيامبران را مصلحان مي‏خواند، چنان كه از زبان حضرت شعيب عليه‏السلام مي‏فرمايد: «ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب.»9؛ يعني: جز اصلاح تا آخرين حدّ توانايي منظوري ندارم. مؤفّقيّتم جز به دست خدا نيست. تنها بر خدا توكّل مي‏كنم و تنها به سوي او باز خواهم گشت.

«اصلاح‏طلبي يك روحيّه اسلامي است. هر مسلماني به حكم اين كه مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاح‏طلبي است؛ زيرا اصلاح‏طلبي، هم به عنوان يك شأن پيامبري در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهي از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعي اسلام است.»10

گفتمان مدرنيته و انديشه اصلاح

در غرب، پيرامون مفهوم اصلاح سه واژه «رفرم»(Reforrm)، «رفرميسم»(Reformism)، و «رفرماسيون» (Reformation) مطرح است. «رفرم» به اقدامي گفته مي‏شود كه بر اساس آن، برخي از جنبه‏هاي حيات اقتصادي و اجتماعي و سياسي تغيير يابند، بدون اين كه دگرگوني اساسي در جامعه صورت پذيرد. مهندسي اجتماعي، يكي از انواع اقدامات اصلاحي است كه معمولاً براي جلوگيري از نهضت انقلابي صورت مي‏گيرد. در اين مفهوم، انقلاب و رفرم به صورت دو مفهوم جداي از هم در نظر گرفته شده‏اند.

«رفرميسم» نيز به جرياني سياسي اطلاق مي‏شود كه دگرگوني جامعه را از طريق اصلاحات نه انقلاب، تبليغ مي‏كند. به عبارت ديگر، مي‏توان گفت: جرياني سياسي كه به دنبال تغييرات روبنايي و به شكل تدريجي است، نه اصلاحات بنيادي و زير ساختي با روشهاي انقلابي. در اصلاحات علوم اجتماعي و سياسي غرب، يكي از مصاديق بارز رفرميسم، جريان سياسي درون جنبش كارگري و كمونيستي است كه ضرورت مبارزه طبقاتي، انقلاب سوسياليستي و ديكتاتوري پرولتاريا را رد مي‏كند و طرفدار همكاري طبقاتي براي رسيدن به جامعه مبتني بر رفاه عمومي است.

واژه «رفرماسيون»، در فرهنگ و انديشه غرب، مربوط به اصلاحات ديني مي‏شود و اصطلاحا به جنبش مذهبي در اروپاي غربي در قرن شانزدهم كه به عنوان نهضتي براي اصلاح مذهب كاتوليك شروع شد و به نهضت پروتستان انجاميد، اطلاق مي‏شود.11

رفرميسم يا نهضت اصلاح ديني كه تهديدي براي «راست ديني»(Orthodoxy) مسيحي تلقّي مي‏شد12، در نقد نگرش كاتوليكي ظاهر گشت و در نهايت، در قالب «پروتستانتيزم» توانست به تأسيس گونه‏اي ديگر از كليساي مسيحي در غرب منجر شود. طرفداران اين جنبش بر آن بودند كه كليساي كاتوليك با بهره‏مندي از باورها و اعتقادات نادرست مردم، به سودجويي پرداخته و از اين رو، هدف اوّليّه خود را اصلاح مذهبي و نيل به «روح واقعي حاكم بر دين مسيحيّت» معرّفي مي‏كردند. اين جنبش گرچه سر آغاز مذهبي داشت، ليكن به سرعت گسترش يافته و در ابعاد اقتصادي، اجتماعي و سياسي موجود تأثيرات شگرفي بر جاي گذاشت.13

دكترين امام حسين عليه‏السلام در اصلاحات

«اصلاحات» در تفكر غربي، اساسا پديده‏اي غير ديني و غير الهي است كه قطعا مورد تأييد اسلام و مصلحان ديني نيست. اصلاحات غربي تفاوتي بنيادين با اصلاحات حسيني دارد؛ چراكه در اصلاحات غربي، محور و معيار اصلاحات، فقط مصالح مادّي انسانهاست. در حالي كه هدف از اصلاحات ديني و حسيني، اصلاح امور انساني با معيارهاي ديني و الهي است. اصلاحات حسيني بر مدار و محور «دين» و ارزشهاي ديني مي‏چرخد. پژوهشگران علوم اجتماعي نهضت عاشورا را واكنشي در برابر ناهنجاريهاي جامعه آن عصر مي‏شمارند. گر چه اين برداشت در جاي خود درست است، ولي تمام نيست؛ زيرا ناهنجاريهاي اجتماعي، عكس العملهاي متفاوتي را به دنبال دارند. هر تعريفي از هنجارهاي اجتماعي مؤيّد اين معني است كه تحوّل يا از ميان بردن قواعد مورد پذيرش و احترام جامعه‏ها، ناهنجاري تلقّي مي‏شود. در اين كه سنّتهاي ديني و ارزشهاي انساني و آرمانهاي مؤسّس جامعه اسلامي در آن زمان فراموش شده و از ميان رفته بود، هيچ ترديدي نيست. فجايعي كه در روز عاشورا و حتّي پيش از آن به وقوع پيوستند، خود بهترين شاهد بر اين مدّعا هستند.

بنابراين، چه رخدادهايي سبب شد كه تنها 61 سال پس از هجرت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، فرزندان آن حضرت را بدان شيوه زشت و شگفت‏آور به قتل برسانند و زنان و كودكان ايشان را به اسارت در آورند؟! جامعه اسلامي به چه درجه‏اي از انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي رسيده بود كه در برابر آن حادثه بزرگ دم فرو بست و واكنش شتاباني از خود نشان نداد؟! عوامل انحراف چه بودند؟! آيا همه جوامع انقلابي با چنين عواملي روبرويند؟! آيا ممكن است چنان حادثه‏اي دوباره تكرار شود؟!

اينها و دهها پرسش ديگر، تحقيق و تحليلي را طلب مي‏كند كه در گستره اين مقال نمي‏گنجد. تنها مي‏توان افزود زمينه‏ها و عواملي كه آن نهضت عظيم را ايجاب مي‏كردند، و آن فاجعه غم‏انگيز را رقم زدند، عبارتند از:

1ـ زمامدار جامعه اسلامي نه تنها شرايط لازم براي تصدّي منصب حكومت را نداشت، كه متظاهر به فسق و كجرفتاري بود. البته زمينه‏هاي كجروي پيشتر ايجاد شده، ولي تا آن زمان مجال ظهور و بروز نيافته بود.

2ـ ارزشهاي معنوي از ياد رفته بودند و نخبگان جامعه كه مديريّت فكري و سياسي را بر عهده داشتند و الگويي براي مردم به شمار مي‏رفتند، به مفاهيم اخلاقي پايبند نبودند، توده‏ها نيز به تبع چنان بودند.

3ـ حكومت نيز فاقد قواعد و معيار بود و قانون و ضابطه‏اي را در ميان كارگزاران معمول نمي‏داشت، در نتيجه ظلم و تبعيض به غايت رسيده بود.

4ـ بدعتها و پيرايه‏هاي بسيار در دين راه يافته و مذهب، وسيله تخدير مردم و تأمين خواسته‏هاي حكام و مفسدان شده بود.

5ـ دنيا مداري و ماده گرايي، جهان برين و حيات آخرين را از يادها زدوده بود.

6ـ رعب و دنيا پرستي همچون بسياري، متديّنان را زبون و زمين گير كرده و آنها را تسليم پيشامدها كرده بود، دليري و رادمردي نيز تنها در اسطوره‏ها به جاي مانده بود.

بنابراين، اصول جامعه‏اي كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله تأسيس كرده بود، به راه فنا مي‏رفت و سنّتها و ارزشهاي محترم، به فراموشي سپرده مي‏شدند. انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي جامعه، بويژه در نيمه اول دهه چهارم هجري، به اوج خود رسيده بود. از زمان خليفه سوم، اشرافي‏گري و بذل و بخششهاي بي حدّ و حصر از بيت المال به اقوام و نزديكان متعارف شد و مسلّط كردن تبعيديهاي عصر نبوي بر مقدّرات جامعه اسلامي و در نهايت قدرت بخشيدن به خلافت اموي، خلافت اسلامي را به سلطنت كسري و قيصر مبدّل ساخت. بويژه يزيد كه تظاهر به نقض سنن و نفي ارزشها را همواره معمول مي‏داشت.14 حال در چنين موقعيّتي، چه كسي بايد براي سامان دادن به امور ديني، اجتماعي، سياسي و... جامعه و مسلمانان قيام كند؟ يك فرد اصلاح طلب! و اين اصلاح طلب بزرگ، كسي جز امام حسين عليه‏السلام نيست كه با الگو پذيري از سيره جدّش پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و پدرش امير المؤمنين علي عليه‏السلام نهضت خود را شروع كرد.

مؤلّفه‏هاي اصلاحات اسلامي (علوي ـ حسيني) و غربي

1ـ دين زدايي يا اهتمام به دين؟!

يكي از اصول اساسي و مهم اصلاح‏گري غربي، دين‏زدايي و ستيز با دين است. گريز غرب از دين نخست به عنوان گريز از اوهام و خرافات رايج در دين تحريف شده، تلقّي گرديده است و در نهايت به گريزان شدن غرب از اصل و اساس دين و التزامات ديني انجاميد. به طور كلّي مي‏توان گفت در مجموع عواملي نظير تحريفات ديني، تهي بودن نظام ديني كليسا از معارف ناب عقلاني، بي بهره بودن آن نظام از سيره استوار عملي، فاصله ما بين گفتار و رفتار مناديان دين و داعيان دين محوري، دنيازدگي عالمان ديني، برخورد روشنفكرمآبانه و بنياد برانداز با اساس دين و ارزشها، طرح و پرداخت شبهات ديني بدون ارائه پاسخ لازم و مناسب و علم‏گرايي را مي‏توان از عوامل زمينه‏ساز دين ستيزي و ترويج دين‏گريزي به شمار آورد.

پديده نوگرايي با فرهنگ فراگير سكولاريستي خود كه از سده هفدهم به بعد در اروپا آغاز گرديد، به تدريج در سطح جهان انتشار يافت و گوشه و كنار جهان را تحت سيطره فرهنگي ـ سياسي و بعضا اقتصادي ـ صنعتي خود در آورد.

مبدأ پيدايش و مهد پرورش نوگرايي، بستر زماني و جايگاه جغرافيايي خاص خود را داشت، امّا آثار و ويژگيهاي آن از مرز جغرافيايي زادگاه و پرورشگاه خود فراتر رفته است. سخن از نوگرايي در واقع سخن از شيوه‏ها و جلوه‏هايي از زندگي فردي و يا سازمان اجتماعي است كه از اواخر قرن هفدهم به بعد رخ داده است. در هر صورت، در عصر نوگرايي آنچنان ضربه مهلكي بر ساختار و پيكره دين فرود آمد كه در نوع خود در تاريخ دين‏گرايي بشر، بي‏سابقه بوده است. برداشتهاي ليبراليستي، تجربه گرايانه، اصلاح‏طلبانه و فردگرايانه توماس هابز و جان لاك، همچنين قرائتهاي ماترياليستي و جامعه‏شناسانه فردريك انگلس و كارل ماركس از دين، پديده دين‏زدايي و يا حاشيه‏سازي دين را گسترش داد. از آن گذشته، برخوردهاي نادرست اربابان ديني كليسا، اين امر را شدّت بخشيد. به تدريج اكثريّت آحاد مردم در جوامع غربي بر اين باور شدند كه اين دين و گرايشهاي ديني بوده است كه مانع رشد، كمال و ارتقاي فكري آنان شده است و مي‏بايست زودتر از اين، خود را از شرّ دين خلاص مي‏كردند تا سريعتر از اين به شكوفايي صنعتي خود نايل گردند. در واقع، غرب گناه خودكامگيها، سلطه‏طلبيها، استعمارگريها و سفاكيهاي حاكمان از خدا بي خبر خود را كه طي قرون متمادي غرب را در ظلمت و جهالت رها كرده بودند، به گردن دين و دين مداري انداخت و گويا ديواري كوتاهتر از ديوار دين يافت نمي‏شد. البته برخورد ناشايست مجامع ديني غرب، نظير آنچه در مورد تفتيش عقايد و سخت‏گيريهاي مسلكي و قشري دانشمنداني چند از مغرب زمين، از جانب كليسا روا داشته شد، زمينه‏ساز اين قبيل برداشتهاي نادرست و ناروا از دين گرديد.15

به طور كلي، در اصلاح‏طلبي، مفاهيم ديني، تعريفي خاص دارند و جز در محدوده نگاه بشر انگارانه و منطبق با فرد يا ميل فردي و جمعي، پذيرفته نخواهند شد. از اين رو، در ديني‏ترين برداشتها، گونه‏هاي التقاط به آساني قابل رؤيت است. «قرائتهاي مختلف»، «گرايشهاي متنوع»، «زبان روز»، و... پوششهايي هستند كه التقاط را تسرّي داده و قبح آن را در منظر عموم كاهش مي‏دهند. كانت در بستر اصلاح‏طلبي ديني اظهار مي‏دارد:

«اگر عملي كه قانون مسلّم وحي فرمان داده، ذاتا هم مجاز باشد، اين پرسش پيش مي‏آيد كه آيا مقامات برتر و پيشوايان روحاني، مي‏توانند به استناد معتقدات ادّعايي خود، پذيرش آن را شرط داشتن ايمان، به مردم تحميل كنند؟ حال آن كه به داوري مردم، هميشه احتمال بسيار مي‏رود كه اشتباهاتي در آن زمينه راه يافته باشد.»16

در مقابل اصلاحات غربي، در اصلاحات اسلامي، اهتمام به دين و اصلاح ارزشهاي ديني، عنصر اصلي و محوري اصلاحات است. امام علي عليه‏السلام ، احياي ارزشهاي ديني و اهتمام به دين را در رأس اصلاحات خود قرار داد:

«اللّهمّ انّك تعلم أنّه لم يكن الّذي كان منّا منافسة في سلطان و لا التماس شي‏ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك.»17

يعني: پروردگارا! همانا تو مي‏داني كه نهضت و قيام ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت نبود، بلكه همه هدف ما اين بود كه نشانه‏هاي دين تو را به جامعه برگردانيم و در سرزمينها اصلاح را ظاهر سازيم، تا بندگان ستم‏ديده‏ات در امن و امان زندگي كنند و حدود تعطيل شده تو اقامه شود.

آن حضرت در خطبه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «انّه ليس علي الامام الاّ... اقامة الحدود علي مُسْتَحِقّيها.»18؛ يعني: همانا بر عهده امام نيست مگر... بر پا داشتن حدود بر مستحقّان آن.

در عصر امام حسين عليه‏السلام نيز انحرافات و بدعتهايي در دين رسوخ كرده و چهره واقعي دين را تغيير داده بود. از آنجا كه نظام حاكم، به تعاليم ديني اهتمام نمي‏ورزيد، آن حضرت در صدد اصلاح و احياي دين بر آمدند. از سخنان و خطابه‏هاي امام حسين عليه‏السلام به خوبي مي‏توان دريافت كه هدف امام از قيام، نه حكومت و رياست و نه اغراض فردي و امور شخصي، بلكه مبارزه با انحرافات و بدعتها در دين بوده است.

در عصر ايشان وضع اسلام و مسلمانان و حكومت به حدّي بد و غير قابل پذيرش بود كه وظيفه هر مسلماني اظهار مخالفت و جلوگيري از انحراف و سقوط بود. در دوره و شرايط سلطه امويان بر مقدّرات مسلمانان، آنچه در آستانه نابودي قرار داشت، دين خدا بود. خاندان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز مدافعان و حاميان راستين دين خدا بودند. حمايت از اهل بيت، حمايت از دين بود و حمايت از دين در آن مقطع زماني، شركت در جهاد ضدّ ستم و افشاگري عليه كفر پنهان در نقاب اسلام بود.

حسين بن علي عليه‏السلام در بحبوحه جنگ شديد، به نماز ايستاد، تا دين خدا را در صحنه جهاد، حيات بخشد. ابو ثمامه صائدي ياد آور وقت نماز شد و امام دعايش كرد و به نماز پرداخت. در آن شرايط، خطاب به اصحابش فرمود: اينك اين درهاي گشوده بهشت و نهرهاي جاري و پيوسته آن و ميوه‏ها و قصرهاي بهشتي است و اين‏هم پيامبر خدا و شهيداني كه در ركاب او به خون غلطيدند و اينك پدر و مادرم نيز چشم به راه شمايند و مشتاق ديدارتان. پس از دين خدا حمايت كنيد و از حرم رسول خدا دفاع كنيد: «.. فحاموا عن دين اللّه و ذبوا عن حرم رسول اللّه.» آنگاه خاندان خود را صدا زد. همه فرياد زنان بيرون ريختند و حسين عليه‏السلام فرياد بر آوردند: اي مؤمنان! از دين خدا و حرم پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و از امام خودتان و از پسر دختر پيامبرتان حمايت كنيد، اين امتحان الهي بر شماست.

اقامه نماز توسط امام حسين عليه‏السلام و اصحاب با وفايش در آن شدّت جنگ و هجوم دشمن، نشانگر اهتمام شديد امام عليه‏السلام به دين و ارزشهاي ديني است. امام حسين عليه‏السلام در يكي از سخنان ارزشمند خود، به خوبي اين مؤلّفه مهم و اساسي (يعني اهتمام به دين و ارزشهاي ديني) را به تصوير مي‏كشد. ايشان مي‏فرمايد:

«همانا اين مردم اطاعت شيطان را پذيرفتند و اطاعت پروردگار را رها كردند و در زمين فساد را آشكار كردند و حدود الهي را تعطيل و شراب‏خوار شدند و به اموال فقرا و مردم زمين گير تجاوز كردند و من از ديگران به ياري كردن دين خدا و محترم نگاه داشتن احكام دين و جهاد در راه خدا سزاوارترم، تا نام خدا از همه چيز برتر باشد.»19

اين فرمايش ايشان كه نشانگر زمان‏شناسي و آسيب‏شناسي ديني عصرشان است، بيانگر اين نكته است كه در آن زمان، حدود و ارزشهاي ديني به فراموشي و تعطيل كشانده شده بود و فساد همه‏جا را گرفته بود. ازاين‏رو، امام حسين عليه‏السلام در صدد اهتمام به دفاع از دين و ارزشهاي ديني برآمد.

2ـ سكولاريزم يا تشكيل حكومت ديني؟!

يكي ديگر از مؤلّفه‏هاي اصلي اصلاحات غربي، سكولاريسم و جداسازي ساحت دين از ساحت سياست است. اصلاح‏طلبان غربي تلاش مي‏كنند دين را از دخالت در قلمرو سياسي ـ اجتماعي دور نگه دارند و منحصر و محدود در امور شخصي و فردي كنند. به طور كلّي، مي‏توان سكولاريسم يا عرفي شدن را به تفكيك و جداسازي حوزه دين از دنيا، به خصوص سياست، تعريف كرد:

«عرفي شدن عبارت است از فرآيندي كه در آن، گاهي فعّاليّتها و نهادهاي ديني، اهمّيّت اجتماعي خويش را از دست مي‏دهند. اين مفهوم به ما مي‏گويد كه دين به صورت امري حاشيه‏اي در عمل نظام اجتماعي در آمده و كاركردهاي اساسي جامعه عقلاني مي‏شوند. در اين حال، كنترل عواملي كه پيش از اين به امور ماوراء الطبيعي اختصاص يافته بودند، به نهادهاي تازه منتقل مي‏شود.»20

سكولاريزم، گرچه به عنوان يك مكتب و مرام، غربي است و در بستر مسيحيّت تحريف شده در اروپا شكل گرفت، امّا برخي از روشنفكران ديني و اصلاح‏طلبان سعي مي‏كنند آن را بومي جلوه دهند. دكتر مهدي حائري، از جمله كساني است كه در كتاب «حكمت و حكومت» به نفي حكومت ديني پرداخته و مي‏نويسد:

«خلافت يك مقام سياسي ـ اجتماعي است كه واقعيّتي جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهي اتّفاق مي‏افتد كه مردم آن‏قدر رشد و دانايي پيدا كرده‏اند كه پيامبر يا امام خود را آگاهترين و با تدبيرترين افراد در امور كشورداري و روابط داخلي و خارجي سرزمين خود يافته و او را براي زمامداري سياسي ـ نظامي خود انتخاب مي‏كنند، مانند بيعت با نبيّ اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله زير شجره «لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشّجره» و مانند انتخاب حضرت علي عليه‏السلام در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبيّ اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و گاهي ديگر در اثر عدم رشد سياسي و اجتماعي جامعه و يا به علّت گردبادهاي سياسي به اين گونه انتخاب احسن مؤفّقيّت پيدا نمي‏كنند. اكنون واضح است كه آيين كشورداري نه جزئي از اجزاي نبوّت است و نه در ماهيّت امامت (كه همه دانايي است)، مدخليّت دارد.»21

در نقد سخنان فوق بايد گفت كه شواهد و مدارك مسلّم تاريخي نشان از آن دارند كه پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پس از هجرت به مدينه، با دعوت از قبايل اطراف به تسليم در برابر خداوند و آموزش و ترويج معارف و احكام و مقرّرات اسلام، به تدريج زمينه تأسيس حكومت اسلامي را فراهم آورد. آن بزرگوار، نظام سياسي مقتدري تاسيس كرد كه نه تنها از اعراب قبايل گوناگون، انسانهايي والا ساخت، حكومتهاي بزرگي چون روم، ايران و مصر را تحت انقياد خود در آورد.

بيشتر مسلمانان و انديشمندان اسلامي اذعان مي‏كنند كه زعامت و رهبري امّت و حكومت اسلامي از زمان هجرت به عهده پيامبر عظيم الشّأن صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است.22 امام علي عليه‏السلام نيز در تبيين ضرورت وجود حكومت مي‏فرمايد: «انّه لابدّ للنّاس من امير برّ او فاجر يعمل في امرته المؤمن.»23

يعني: به‏ناچار مردم نيازمند حاكمي، خواه نيكوكار و خواه بدكار هستند تا در حكومت او، فرد مؤمن كار خويش را بكند.

اين فرمايش امام عليه‏السلام در مقام ضرورت وجود حاكم است نه اين كه مطلق حاكميّت (ديني و غير ديني) را تأييد كند؛ چراكه در جاي ديگر مي‏فرمايد: «ايّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذا الامر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه.»24؛ يعني: اي مردم، سزاوارترين مردم به امارت و خلافت، كسي است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر. پس جامعه اسلامي نيازمند ولايت و زعامت سياسي است، همچنان كه هر جامعه ديگري براي بر طرف كردن برخي كمبودها و نواقص اجتماعي خويش محتاج آن است. 25

مهندس بازرگان هم با دموكراتيك خواندن قيام امام حسين عليه‏السلام برآن است جنبه الهي بودن نهضت حسيني را (و اين كه حضرت در صدد تشكيل حكومت ديني بوده است) كمرنگ جلوه دهد و در نتيجه به نفي حكومت ديني حكم مي‏كند.

در واقع اينان با تحريف حقايق مسلّم تاريخي و آيات و رواياتي كه صراحتا تشكيل حكومت ديني را نوعي فرض مي‏دانند، در تلاش هستند با استناد به اين گونه روايات، سكولاريسم و جدايي دين از سياست را نتيجه بگيرند:

«خروج و حركت سيّد الشّهدا از مدينه و مكه به كربلا و به قصد كوفه، بنا بر اصرار و دعوت شفاهي و كتبي انبوه سران و مردم كوفه، براي نجات آنها از ظلم و فساد اموي و عهده دار شدن زمامداري و اداره امور آنان بود. دعوتي بود صد در صد مردمي و دموكراتيك... جنگ و شهادت يا قيام و نهضت امام حسين عليه‏السلام و اصحاب او، علاوه بر آن كه يك عمل دفاعي صد در صد در حفظ حيثيّت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشان از اين حقيقت مي‏داد كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام و اسلام، نه از آنِ يزيد و خلفاست، نه از آنِ خودشان و نه از آنِ خدا، بلكه از آنِ امّت و به انتخاب خودشان است.»26

بنابراين از ديدگاه اصلاح‏طلبان غربي، تشكيل حكومت ديني و براندازي حكومت غير ديني و جائر ضرورتي ندارد. بلكه اين فقط مردم هستند كه مجازند تصميم بگيرند چه نوع حكومتي را برگزينند و در اساس، حكومت ديني را متضمّن تناقض و پارادوكسيكال مي‏دانند.27

در واقع اين افراد گمان مي‏كنند كه تشكيل حكومت ديني و بر پايي قسط و عدالت، چيزي است كه در دهه‏هاي اخير به وجود آمده و شيعيان فكر مي‏كنند كه امام حسين عليه‏السلام در صدد اقامه عدل و تشكيل حكومت اسلامي بوده است و به عنوان يك مسأله شرعي وارد ميدان شده است، در صورتي كه اولين حركت امام حسين عليه‏السلام ، امتناع از بيعت با يزيد است.

حال به فرض اين كه مسأله تنها بيعت بود (كه اين‏گونه نيست)، سخنرانيهاي سيّد الشّهدا از شبي كه وليد ايشان را به دار الحكومه احضار كرد، تا ظهر عاشورا براي چيست؟! ايشان به صراحت مي‏فرمايد كه من براي قدرت‏طلبي و ماجراجويي سلاح بر نداشتم، بلكه قيام كردم تا امّت جدّم به موازين شريعت باز گردند. حتّي اگر بپذيريم كه مشكل سيّد الشّهدا تنها در بيعت با يزيد (و نه مسأله حكومت!) بوده است، كافي است در امتناع حضرت از بيعت، آن هم به قيمت وقايع عظيم و بي نظير عاشورا تأمل كنيم تا اهمّيّت مسأله حكومت در نگاه اسلام را در يابيم. آن كدام مسأله غير ديني و بي ربط با دين است كه سيّد الشّهدا عليه‏السلام خود و خاندان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را قرباني آن مي‏كند؟! معلوم است كه حكومت يزيد با اسلام سازگار نبوده و اسلام در باب حكومت و سياست‏گزاريهاي اجتماعي اعمّ از فرهنگي، تربيتي، حقوقي و اقتصادي، موضع جدّي و غير قابل سازش داشته است. در غير اين صورت، به جز اسلام، چه چيزي با ارزش‏تر از حسين عليه‏السلام بوده است كه تنها يكي از قربانيان او باشد؟ البتّه نگاه امام حسين عليه‏السلام به حكومت، غير از نگاه يزيد به حكومت است. مسأله امام حسين عليه‏السلام ، مسأله نشر معارف و اجراي احكام و تأمين حقوق مردم و اصلاح روابط اجتماعي است كه همه امر آخرت است، گر چه مجراي دنيوي دارد. امّا مسأله يزيد، زر و زور و تزوير دنيامداري و خودمحوري و استكبار است كه سراسر، دنياست، حتّي اگر رنگ دين و آخرت به آن بدهد.28

اگر برفرض بپذيريم كه انگيزه حركت امام، تشكيل حكومت ديني، بر مبناي دعوت مردم و به اصطلاح دموكراتيكي بود، از آن نظريه تفكيك استنتاج نمي‏شود؛ چراكه نهايت چيزي كه از آن استفاده مي‏شود، اين كه در صورت عدم دعوت مردم، امام حسين عليه‏السلام هم مانند ائمّه ديگر دست به حركت و قيام نمي‏زد، امّا چون دعوت مردمي (كه شرط تحقّق حكومت است) در عصر امام حسين عليه‏السلام تحقق يافت، حجّت الهي بر مردم تمام شد و آن حضرت مانند پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و حضرت علي عليه‏السلام ، دست به ايجاد زمينه حكومت ديني زد. امّا در نهايت با روگرداني مردم از ايشان، حضرت به فوز شهادت نايل آمد.

اين ادّعا كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام حسين عليه‏السلام از آن خود و خدا نيست، دليل آن به هيچ وجه روشن نيست. بلكه بر خلاف روايات دالّ بر نظريّه انتصاب و خصوصا بر خلاف فلسفه سياسي خود امام حسين عليه‏السلام است. ايشان در روايات متعدّد، بر انتقال مشروعيّت حكومت از طريق وحي و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به ائمّه و خودش تأكيد مي‏كند: «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلما باللّه الامناء علي حلاله و حرامه.»29

در اين روايت، به جاي اين كه امام، متولّيان امور زمامداري مردم (كه ادّعا مي‏شود) و متولّيان احكام شريعت را علما و متخصّصان در علم فقه (حلال و حرام) معرّفي كند، متولي هر دو را؛ يعني زمامداري و بيان شريعت را، علما ذكر مي‏كند. اين كه علما چه كساني هستند؟ آيا منحصر به ائمّه معصومين يا شامل فقهاي عصر غيبت هم مي‏شود، تبيين آن خارج از اين بحث است. امّا اين نكته روشن است كه امام حسين عليه‏السلام در اين روايت، نه تنها مردم را متولّي زمامداري و حكومت ندانسته، بلكه حقّ حاكميّت را بر عهده علما (قدر متيقن خود ائمّه) نهاده است. 30

بنابراين، حركت اصلاح‏گرايانه امام حسين عليه‏السلام داراي ابعاد و اضلاع مختلفي است كه جنبه سياسي و اجتماعي (تشكيل حكومت ديني) يكي از آنهاست؛ چرا كه در زمان ايشان، معاويه و پسرش يزيد، در عمل سكولاريسم را ترويج مي‏دادند. به عنوان نمونه، وقتي كه معاويه بر حكومت استيلا يافت، بلافاصله به عراق آمده، در سخنراني خود به مردم اخطار كرد كه من با شما سر نماز و روزه نمي‏جنگيدم، بلكه مي‏خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم.31

مرحوم علاّمه طباطبايي در مورد اين سخن معاويّه مي‏فرمايد:

«معاويه با اين سخن اشاره مي‏كند كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقرّرات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتي، سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيامبر خدا.»32

3ـ فرد گرايي يا حق مداري؟

«فردگرايي» (Individualism)، يكي ديگر از بنيادهاي اصلي اصلاح‏گري غربي و به تعبيري، از مهم‏ترين شالوده‏هاي فكري دنياي جديد و مدرنيسم محسوب مي‏شود. اين واژه از نظر لغوي و اخلاقي؛ يعني خودخواهي و خود پسندي و از نظر فلسفي؛ يعني كسي كه به اصالت فرد در جامعه معتقد باشد و منافع شخصي را به منافع جمع ترجيح دهد. بر اساس اين اصل، فرد از جامعه واقعي‏تر و بر آن مقدّم است. از اين رو، فرد پيش از ورود به جامعه، داراي حقوقي است كه بايد رعايت شود. در نگاه ارزشي، تقدم فرد به اين معني است كه ارزش اخلاقي فرد مقدم و والاتر از جامعه و گروه و جمعي ديگر است. از اين رو، ارزش و اخلاق به فرديت گره مي‏خورد و فردگرايي مبناي اخلاقي و حقيقت مي‏شود.

فردگرايي در حوزه دين و مذهب، به طور مشخّصي در جنبش اصلاح مذهبي (رفرماسيون) و سر انجام در فرقه پروتستانتيزم تجلّي كرد. اين جنبش با تأكيد بر وجدان فردي به عنوان معيار تشخيص خوب و بد و آزادي وجدان و نيز ارتباط بدون واسطه با خداوند و حق تفسير متون مذهبي، فرد گرايي را به حوزه مذهب گسترش داد. بدين ترتيب، حقايق و ارزشهايي كه توسط كليسا و نهادهاي بيروني ارائه مي‏شده، ديگر به هيچ وجه قابل اعتماد نبودند. آنچه در اين نگاه مورد توجّه و تأكيد است، صداي وجدان آزاد افراد است كه از آن حتّي به صداي خداوند تعبير مي‏شود. اين نيز به تعداد انسانها متعدد خواهد بود. و سرانجام، حقايق و آموزه‏هاي عام و كلان مذهبي، در وجدان گسيخته افراد و اميال آنان گم مي‏شوند و به وادي فراموشي ره مي‏سپارند.33

فردگرايي غربي، آن گونه كه در بستر اومانيسم شكل گرفت و منتهي به سود انگاري مطلق انجاميد، هرگز در اسلام پذيرفته نيست؛ زيرا فردگرايي، ارزش و اخلاق ناصواب است. انسان، مدار و محور اخلاق و ارزشها نيست، بلكه بايد بدانها پاي‏بند باشد. اصول و پايه‏هاي اخلاقي و قضاياي ارزشي، امور عيني و مستقل از ذهنيّت و خواست و ميل آدميان است. از همين روست كه مباني اصيل اخلاقي، مطلق و پالوده از نسبيت هستند. سرّ عيني بودن و مطلق بودن اُمّهات قضاياي اخلاقي آن است كه اين قضايا در واقع بيان‏گر وجود رابطه واقعي ميان عمل اخلاقي و كمال نهايي و روحاني آدمي‏اند. اگر عدالت، خوب و بايستني است و اگر خيانت و جنايت بد و نبايستني است، از آن روست كه اين امور به واقع موجب كمالاتي روحاني يا خساراتي معنوي در باطن و حقيقت انسان مي‏شوند، نه آن كه به علّت كار كرد اجتماعي مثبت، اين قضايا، يا گرايش و ترجيح ذهني طرفداران آنها، مقبول افتاده‏اند.34

حق محوري از بنيانهاي محكم دين اسلام است.اين امر به قدري مورد توجه اسلام است كه هر چيز مهم و اساسي در دين به حقيقت و حقانيت منتسب شده است. خداوند در قرآن كريم دين خود را با واژه «حق» وصف كرده است. «هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق» يا ارسال پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را بر پايه حقيقت استوار مي‏داند. «انا ارسلناك بالحق» يا نزول قرآن و محتويات آن را با واژه «حق» تعريف مي‏كند «هو الحق» و «انا ارسلناك بالحق» و نيز معاد و روز واپسين و وعده و وعيدهاي داده شده را جز حقيقت نمي‏داند «ذلك اليوم الحق» و «و اقترب الوعد الحق». همه اين تأكيدات، نشان مي‏دهد كه حق محوري و حقيقت‏طلبي، آنچنان با مكتب اسلام و دين مبين آميخته است كه تفكيك آنها ناممكن است. از اين رو، عقلانيّت معهود اسلام و حكومت ديني نيز جز از اين طريق (طريق حق) توجيه ندارد و مؤمنان و دين‏باوران، بايد انديشه خويش را به دنبال امور عيني و واقعي سوق داده، آنها را مبناي زندگي خود قرار دهند. همانند آنهايي كه در خلقت و آفرينش هستي، تفكر و حقيقت خداوند را جست و جو مي‏كنند. و ضمن معنادار دانستن عالم، تعاليم هستي‏بخش را سرلوحه امور خويش قرار مي‏دهند.

تأكيدات بي‏شمار قرآن بر اصل حق محوري، مطمئنا حكمتها و راز و رمزهايي دارد كه با تبيين واقعي اين اصل پديدار مي‏شود، اما آنچه به بحث عقلانيت مربوط است، و مجال اندك اين مقال، اجازه توضيح آن را مي‏دهد، اشاره به دو امر لازم در مورد اصل حق محوري است. يكي وجود حقايق ثابت، و ديگري امكان دست‏يابي به آنهاست. تبيين اين دو امر لازم، (كه هر دو توسط عقلانيت سكولار مورد اشكال قرار گرفته است) مي‏تواند تا اندازه‏اي معناي اصل مذكور را در عقلانيت ديني روشن كند.35

قيام نهضتي كه امام حسين عليه‏السلام بر پا كرد، نهضتي خدامحورانه و الهي بود نه فردگرايانه و بر اساس مصلحت فردي، اين تصور كه قيام حضرت عليه‏السلام به دليل مصالح فردي و انتقام‏گيري از خاندان بني اميه است، توهمي باطل و غرض ورزانه است كه منشأ آن عدم معرفت به ساحت قدسي و ملكوتي ائمه عليه‏السلام و از جمله امام حسين عليه‏السلام است. تمامي حركات و سكنات امام حسين عليه‏السلام و از جمله اصلاح گري و نهضت ايشان، هيچ صبغه‏اي جز صبغه الهي نداشت و رضاي الهي در همه حال مورد توجه ايشان بود. اهل بيت عليه‏السلام در مقابل خواست خدا و تقدير او كاملاً راضي بودند و اين را براي خود كمال مي‏دانستند و با پشتوانه رضا، هر مشكل و بلا و مصيبتي را صبورانه و عاشقانه تحمل مي‏كردند. در مسائل اجتماعي نيز هرگز پسند و رضايت مردم را بر رضاي الهي ترجيح نمي‏دادند و آنچه تكليف بود عمل مي‏كردند. چه مردم راضي باشند يا نه. مهم رضاي الهي بود. هرچند به خشم مردم بيانجامد.

اين نكته در تعاليم قرآن و احاديث بسيار مطرح است. امام حسين عليه‏السلام كه براي رضاي الهي قدم در اين راه گذاشته بود، روحيه كوفيان را چنين ترسيم مي‏كرد كه آنان خواسته‏هاي دل خود را براي رضاي الهي ترجيح داده‏اند: «لا أضع قوم آثروا مرضاة انفسهم علي مرضاة الخالق.»36

محور اصلاح گري امام حسين عليه‏السلام خداوند و رضايت او بود. از اين رو، همواره مردم را به سوي حق و حقيقت دعوت مي‏كرد و اگر هم خودش را مطرح مي‏نمود، به خاطر اين بود كه امام منصوب از طرف خداوند است و از اين طريق مردم را به سوي خدا دعوت مي‏كند تا اين كه سنت الهي را احياكند.

«به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مي‏كنم در حالي كه سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در جامعه مرده و بدعتها زنده شده است. پس اگر گوش به سخنان من بسپاريد و دستور مرا اطاعت كنيد، شما را به راه رستگاري هدايت مي‏كنم.»37

قيام عاشورا چون رنگ خدايي داشت، جاويدان و پيروز شد و به تعبير حضرت امام قدس‏سره كه فرمودند:

«شكست نبود كشته شدن سيد الشهدا، چون قيام للّه بود شكست ندارد.»38

«آگاه بودند كه ما آمده‏ايم اداي وظيفه خدايي بكنيم، آمديم اسلام را حفظ كنيم.»39


1 - محقق و نويسنده.

2 - مرتضي مطهري، نهضت‏هاي اسلامي در صد ساله اخير، انتشارات صدرا، ص11.

3 - راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل كلمه صلح.

4 - شعراء/152.

5 - بقره/220.

6 - ص/28.

7 - نهج البلاغه، خطبه 68.

8 - علّامه محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج77، ص 112؛ محمد حكيمي، اصلاحات از ديدگاه اسلام، ص 11.

9 - هود/88.

10 - مرتضي مطهري، پيشين، ص7.

11 - سيّد مجيد ظهيري، نقدي بر قرائتهاي ليبراليستي از اصلاحات، انديشه حوزه، شماره28، ص232.

12 - ر.ك: ويليام هوردرن، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطوس ميكاييليان، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، فصل دوّم.

13 - ر.ك: تي‏بالمور، رفورم(گفتمان سياسي غرب و اسلام)، ترجمه و تلخيص علي اصغر افتخاري، كتاب نقد، شماره 16، ص243. در مورد اصول نهضت اصلاح ديني، ر.ك: جي.لسلي دانستن، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليماني، مؤسسه امام خميني رحمه‏الله .

14 - محمد جواد صاحبي، احياگري و اصلاح‏طلبي در نهضت حسيني، نشر احياگران، صص41 ـ39.

15 - احمد رهنمايي، غرب‏شناسي، مؤسسه امام خميني، صص 149 ـ 144.

16 - فاطمه رجبي، اصلاح‏طلبي؛ كند و كاوي در خاستگاه و اهداف، كتاب صبح، صص 17 ـ 16.

17 - نهج البلاغه، خطبه 131.

18 - نهج البلاغه، خطبه 105.

19 - ر.ك: محمد دشتي، فرهنگ سخنان امام حسين عليه‏السلام ، انتشارات مشهور، ص 521.

20 - برايان ويلسون، دين: اين جا، اكنون، ترجمه مجيد محمدي، نشر قطره، صص 24 - 23 و دين و فرهنگ، ويراسته ميرچا الياده، هيأت مترجمان، زير نظر بهاء الدّين خرّم شاهي، طرح نو، ص 29.

21 - مهدي حائري، حكمت و حكومت، انتشارات شادي، لندن، ص 172.

22 - جمعي از نويسندگان، زير نظر محمود فتحعلي، در آمدي بر مباني انديشه اسلامي، مؤسسه امام خميني رحمه‏الله ، ص 215.

23 - نهج البلاغه، خطبه 40.

24 - نهج البلاغه، خطبه 173.

25 - احمد واعظي، حكومت ديني، نشر مرصاد، ص 188.

26 - مهدي بازرگان، آخرت و خدا؛ هدف بعثت انبيا، انتشارات رسا، صص 44 - 43.

27 - ر.ك: عبد الكريم سروش، مدارا و مديريّت، ص 356.

28 - حسن رحيم پور ازغدي، ولايت فقيه و نقد ديدگاه‏هاي مخالف، انديشه حوزه، شماره 18، صص 167 ـ 166.

29 - علامه محمد باقر مجلسي، پيشين، ج 10، ص 79.

30 - محمد حسن قدردان قراملكي، سكولاريسم در اسلام و مسيحيت، بوستان كتاب قم، ص 216.

31 - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 160.

32 - علاّمه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 44.

33 - عبد الرّسول بيات و ديگران، فرهنگ واژه‏ها، مؤسسه انديشه ء ديني معاصر، ص 453.

34 - احمد واعظي، جامعه ديني، جامعه مدني، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، صص 85 ـ 84.

35 - عبداللّه جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، مؤسسه اسرا، صص 183 ـ 182.

36 - خوارزمي، مقتل الحسين، مكتبة مفيد، ص 239، جواد محدثي، پيام‏هاي عاشورا، ص 132.

36 - خوارزمي، مقتل الحسين، مكتبة مفيد، ص 239، جواد محدثي، پيام‏هاي عاشورا، ص 132.

37 - ر.ك: محمد دشتي، پيشين، صص 5 - 4.

38 - امام خميني، صحيفه نور، ج 15، ص 55.

39 - همان، ج17، ص 239.

/ 1