نگاهي به اصلاحگري اسلامي و غربي
1ولي اللّه عباسي چكيده:
يكي از مباحث مهمي كه در چند دهه اخير ميان روشنفكران و نوانديشان از يك طرف و در ميان انديشمندان ديني از طرف ديگر به صورت جدّي مطرح بوده، بحث «اصلاحگري» ميباشد. آرا و انديشههاي مختلفي در اين باره مطرح شده است كه موجب ابهام مفهوم «اصلاح» و اصلاحات گشته است.بنابراين، نوشتار حاضر كوششي است در جهت شفاف سازي مفهوم اصلاحات و مشخص كردن مرزهاي اصلاحگري از ديدگاه اسلامي و غربي و نقدي بر اصلاحات غربي از منظر تفكر و گفتمان اصلاحات ديني، به نظر نگارنده، اصلاحگري امام علي عليهالسلام و همچنين اصلاحگري امام حسين عليهالسلام ، دو الگوي اساسي در باب اصلاحگري اسلامي ميباشد. از اين رو، در اين مقاله بيشترين تأكيد در مورد اصلاحات اسلامي، بر اصلاحگري آن دو بزرگوار باشد. اين مقاله، پس از تعريف اصلاحات و ضرورت آن در تفكر ديني، به انديشه اصلاحي در غرب و سپس به اصلاحات اسلامي ميپردازد و در ادامه، برخي از مهمترين ويژگيها و مؤلفههاي اصلاحات اسلامي (علوي ـ حسيني) و غربي بر ميشمارد. مهمترين مؤلفههاي اصلاحات غربي، «دين زدايي»، «سكولاريزم» و «فردگرايي»، ميباشد. در مقابل، در اصلاحات اسلامي، «اهتمام به دين»، «نفي سكولاريزم و تشكيل حكومت ديني» و «حق محوري» از ويژگيهاي اصلي آن ميباشد.«اصلاح» و «اصلاحگري»، از جمله مباحثي است كه داراي سابقه كهني است. ضرورت اصلاحات و ارزش حياتي آن، در قرآن و روايات و نيز در انديشه انديشمندان با تعابير گوناگون بيان شده است. رهبران اديان و پيامبران، خود را مصلح و اصلاحگران جامعه بشري معرفي كردهاند. برخي از آنان نيز در همين راه به شهادت رسيدهاند. موضوع اصلاحطلبي، امروزه در گفتمان سياسي ـ اجتماعي بحث مهم و دامنهداري است كه انديشمندان هر كدام به فراخور حال و ديدگاه خود به آن پرداختهاند. امّا در اين بين، كساني بوده و هستند كه به نام اصلاحگري، به «افساد» مشغولند و به بهانه اصلاحات، در جهت تخريب و گمراه ساختن دينداران گام برداشتهاند. اين امر موجب شده است كه برنامه اصلاحات همواره در پارهاي از ابهامات فرو رفته و آفاتي دامنگير آنان شود و به گفته استاد مطهّري: «بديهي است كه جنبشهايي كه داعيه اصلاح داشتهاند، يكسان نبودهاند. برخي داعيه اصلاح داشته و واقعا هم مصلح بودهاند. برخي برعكس، اصلاح را بهانه فساد قرار داده و افساد كردهاند. برخي ديگر در آغاز جنبه اصلاحي داشته و سرانجام از مسير اصلاحي منحرف 2شدهاند.»يكي از مباحث مهمّي كه ميتواند در بحث اصلاحات رهگشا باشد، تفكيك اصلاحات اسلامي از اصلاحات غربي و اصلاحاتي كه بر خلاف اصول و مباني دين اسلام ميباشد كه در روشن شدن مسأله، اهمّيّت بسزايي دارد.بر همين اساس، در اين مقاله سعي شده است مباني و مؤلّفههاي اصلاحات اسلامي و اصلاحات غربي ترسيم شود تا هم به تصويري روشن از اصلاحات ديني دست يابيم و هم به قرائتي شفّاف از اصلاحات غير ديني. اين امر مهم موجب تمييز مصلحان واصلاحات راستين از اصلاح طلبان و اصلاحات دروغين خواهد شد.مفهوم و ضرورت اصلاحات
واژه «اصلاح» در زبان فارسي به معناي به سامان آوردن، التيام بخشيدن، نيكو كردن، آراستن و آشتي دادن به كار رفته است. در زبان عربي كلمه «الاصلاحات» رايج بوده و واژه «التّعديلات» نيز به جاي اصلاحات استعمال ميشود. اصلاح در قرآن، در مقابل «افساد» است و افساد؛ يعني خارج شدن از حالت تعادل. همچنان كه راغب اصفهاني ميگويد: «الفساد خروج الشيء عن الاعتدال قليلاً كان او كثيرا و يضاده الصلاح و يستعمل ذلك في النفس و البدن و الاشياء الخارجة عن الاستقامة.»3به عنوان نمونه، آياتي كه اين دو واژه را در مقابل هم به كار بردهاند، عبارتند از: «الّذين يفسدون في الارض و لا يصلحون»4؛ يعني: كساني كه در زمين افساد ميكنند و اصلاح نميكنند. «و اللّه يعلم المفسد من المصلح»5؛ يعني: خداوند، مفسد را از مصلح ميشناسد. «أم نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الارض»6؛ يعني: آيا مؤمنان و اصلاح پيشهگان را چون مفسدانِ در زمين قرار خواهيم داد؟امام علي عليهالسلام نيز اين دو واژه را در مقابل هم به كار برده است.آنجا كه ميفرمايد: «... لا أري اصلاحكم بافساد نفسي.»7؛ يعني: من اصلاح شما را به قصد افساد خود جايز نميبينم.اصلاحات، از ضروريترين و مسلّمترين تعاليم است كه به صورت تكليفي و اجتماعي تبيين شده و گستره و قلمرو آن، همه امور را در بر ميگيرد. اموري چون مسائل فردي و مسائل ميان افراد، مسائل خانوادگي و مسائل اجتماعي و گروهي و در مسائل اجتماعي نيز اصلاحات اسلامي، همه بخشهاي جامعه را فرا ميگيرد. از محيط زيست و مسائل زندگي مردم و شهرها گرفته تا مسائل فرهنگي، تربيتي، اقتصادي، سياسي و...، همه در موضوع اصلاحات قرار ميگيرند. از نظر انسان ديني، هيچ پديده يا رويداد يا فرد يا گروهي از قلمرو اصلاحات بيرون نيست و تعهّد ديني و مسؤوليّتهاي خدايي، انسان دينباور را بر ميانگيزد تا براي سامان بخشيدن به همه جنبههاي حيات انسان بكوشد و براي زدودن هر نابساماني، ناهنجاري، واپسگرايي و تباهي و فسادي تلاش كند و نقصان و ناتواني و ناداني را از دامن فرد، خانواده و جامعه بزدايد و سراسر اجتماع را به ساماني در خور و شايسته برساند و اين سخن والاي پيامبر بزرگوار را راهگشاي خويش قرار دهد: «أصلح النّاس عليهالسلام أصلحهم للنّاس.» صالحترين انسانها، اصلاح طلبترين آنهاست.8 به خاطر اهميّت و ضرورت اصلاحات است كه قرآن كريم، پيامبران را مصلحان ميخواند، چنان كه از زبان حضرت شعيب عليهالسلام ميفرمايد: «ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب.»9؛ يعني: جز اصلاح تا آخرين حدّ توانايي منظوري ندارم. مؤفّقيّتم جز به دست خدا نيست. تنها بر خدا توكّل ميكنم و تنها به سوي او باز خواهم گشت. «اصلاحطلبي يك روحيّه اسلامي است. هر مسلماني به حكم اين كه مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاحطلبي است؛ زيرا اصلاحطلبي، هم به عنوان يك شأن پيامبري در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهي از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعي اسلام است.»10گفتمان مدرنيته و انديشه اصلاح
در غرب، پيرامون مفهوم اصلاح سه واژه «رفرم»(Reforrm)، «رفرميسم»(Reformism)، و «رفرماسيون» (Reformation) مطرح است. «رفرم» به اقدامي گفته ميشود كه بر اساس آن، برخي از جنبههاي حيات اقتصادي و اجتماعي و سياسي تغيير يابند، بدون اين كه دگرگوني اساسي در جامعه صورت پذيرد. مهندسي اجتماعي، يكي از انواع اقدامات اصلاحي است كه معمولاً براي جلوگيري از نهضت انقلابي صورت ميگيرد. در اين مفهوم، انقلاب و رفرم به صورت دو مفهوم جداي از هم در نظر گرفته شدهاند. «رفرميسم» نيز به جرياني سياسي اطلاق ميشود كه دگرگوني جامعه را از طريق اصلاحات نه انقلاب، تبليغ ميكند. به عبارت ديگر، ميتوان گفت: جرياني سياسي كه به دنبال تغييرات روبنايي و به شكل تدريجي است، نه اصلاحات بنيادي و زير ساختي با روشهاي انقلابي. در اصلاحات علوم اجتماعي و سياسي غرب، يكي از مصاديق بارز رفرميسم، جريان سياسي درون جنبش كارگري و كمونيستي است كه ضرورت مبارزه طبقاتي، انقلاب سوسياليستي و ديكتاتوري پرولتاريا را رد ميكند و طرفدار همكاري طبقاتي براي رسيدن به جامعه مبتني بر رفاه عمومي است. واژه «رفرماسيون»، در فرهنگ و انديشه غرب، مربوط به اصلاحات ديني ميشود و اصطلاحا به جنبش مذهبي در اروپاي غربي در قرن شانزدهم كه به عنوان نهضتي براي اصلاح مذهب كاتوليك شروع شد و به نهضت پروتستان انجاميد، اطلاق ميشود.11رفرميسم يا نهضت اصلاح ديني كه تهديدي براي «راست ديني»(Orthodoxy) مسيحي تلقّي ميشد12، در نقد نگرش كاتوليكي ظاهر گشت و در نهايت، در قالب «پروتستانتيزم» توانست به تأسيس گونهاي ديگر از كليساي مسيحي در غرب منجر شود. طرفداران اين جنبش بر آن بودند كه كليساي كاتوليك با بهرهمندي از باورها و اعتقادات نادرست مردم، به سودجويي پرداخته و از اين رو، هدف اوّليّه خود را اصلاح مذهبي و نيل به «روح واقعي حاكم بر دين مسيحيّت» معرّفي ميكردند. اين جنبش گرچه سر آغاز مذهبي داشت، ليكن به سرعت گسترش يافته و در ابعاد اقتصادي، اجتماعي و سياسي موجود تأثيرات شگرفي بر جاي گذاشت.13دكترين امام حسين عليهالسلام در اصلاحات
«اصلاحات» در تفكر غربي، اساسا پديدهاي غير ديني و غير الهي است كه قطعا مورد تأييد اسلام و مصلحان ديني نيست. اصلاحات غربي تفاوتي بنيادين با اصلاحات حسيني دارد؛ چراكه در اصلاحات غربي، محور و معيار اصلاحات، فقط مصالح مادّي انسانهاست. در حالي كه هدف از اصلاحات ديني و حسيني، اصلاح امور انساني با معيارهاي ديني و الهي است. اصلاحات حسيني بر مدار و محور «دين» و ارزشهاي ديني ميچرخد. پژوهشگران علوم اجتماعي نهضت عاشورا را واكنشي در برابر ناهنجاريهاي جامعه آن عصر ميشمارند. گر چه اين برداشت در جاي خود درست است، ولي تمام نيست؛ زيرا ناهنجاريهاي اجتماعي، عكس العملهاي متفاوتي را به دنبال دارند. هر تعريفي از هنجارهاي اجتماعي مؤيّد اين معني است كه تحوّل يا از ميان بردن قواعد مورد پذيرش و احترام جامعهها، ناهنجاري تلقّي ميشود. در اين كه سنّتهاي ديني و ارزشهاي انساني و آرمانهاي مؤسّس جامعه اسلامي در آن زمان فراموش شده و از ميان رفته بود، هيچ ترديدي نيست. فجايعي كه در روز عاشورا و حتّي پيش از آن به وقوع پيوستند، خود بهترين شاهد بر اين مدّعا هستند. بنابراين، چه رخدادهايي سبب شد كه تنها 61 سال پس از هجرت پيامبر صلياللهعليهوآله ، فرزندان آن حضرت را بدان شيوه زشت و شگفتآور به قتل برسانند و زنان و كودكان ايشان را به اسارت در آورند؟! جامعه اسلامي به چه درجهاي از انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي رسيده بود كه در برابر آن حادثه بزرگ دم فرو بست و واكنش شتاباني از خود نشان نداد؟! عوامل انحراف چه بودند؟! آيا همه جوامع انقلابي با چنين عواملي روبرويند؟! آيا ممكن است چنان حادثهاي دوباره تكرار شود؟!اينها و دهها پرسش ديگر، تحقيق و تحليلي را طلب ميكند كه در گستره اين مقال نميگنجد. تنها ميتوان افزود زمينهها و عواملي كه آن نهضت عظيم را ايجاب ميكردند، و آن فاجعه غمانگيز را رقم زدند، عبارتند از:1ـ زمامدار جامعه اسلامي نه تنها شرايط لازم براي تصدّي منصب حكومت را نداشت، كه متظاهر به فسق و كجرفتاري بود. البته زمينههاي كجروي پيشتر ايجاد شده، ولي تا آن زمان مجال ظهور و بروز نيافته بود. 2ـ ارزشهاي معنوي از ياد رفته بودند و نخبگان جامعه كه مديريّت فكري و سياسي را بر عهده داشتند و الگويي براي مردم به شمار ميرفتند، به مفاهيم اخلاقي پايبند نبودند، تودهها نيز به تبع چنان بودند. 3ـ حكومت نيز فاقد قواعد و معيار بود و قانون و ضابطهاي را در ميان كارگزاران معمول نميداشت، در نتيجه ظلم و تبعيض به غايت رسيده بود. 4ـ بدعتها و پيرايههاي بسيار در دين راه يافته و مذهب، وسيله تخدير مردم و تأمين خواستههاي حكام و مفسدان شده بود. 5ـ دنيا مداري و ماده گرايي، جهان برين و حيات آخرين را از يادها زدوده بود. 6ـ رعب و دنيا پرستي همچون بسياري، متديّنان را زبون و زمين گير كرده و آنها را تسليم پيشامدها كرده بود، دليري و رادمردي نيز تنها در اسطورهها به جاي مانده بود. بنابراين، اصول جامعهاي كه پيامبر صلياللهعليهوآله تأسيس كرده بود، به راه فنا ميرفت و سنّتها و ارزشهاي محترم، به فراموشي سپرده ميشدند. انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي جامعه، بويژه در نيمه اول دهه چهارم هجري، به اوج خود رسيده بود. از زمان خليفه سوم، اشرافيگري و بذل و بخششهاي بي حدّ و حصر از بيت المال به اقوام و نزديكان متعارف شد و مسلّط كردن تبعيديهاي عصر نبوي بر مقدّرات جامعه اسلامي و در نهايت قدرت بخشيدن به خلافت اموي، خلافت اسلامي را به سلطنت كسري و قيصر مبدّل ساخت. بويژه يزيد كه تظاهر به نقض سنن و نفي ارزشها را همواره معمول ميداشت.14 حال در چنين موقعيّتي، چه كسي بايد براي سامان دادن به امور ديني، اجتماعي، سياسي و... جامعه و مسلمانان قيام كند؟ يك فرد اصلاح طلب! و اين اصلاح طلب بزرگ، كسي جز امام حسين عليهالسلام نيست كه با الگو پذيري از سيره جدّش پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و پدرش امير المؤمنين علي عليهالسلام نهضت خود را شروع كرد. مؤلّفههاي اصلاحات اسلامي (علوي ـ حسيني) و غربي
1ـ دين زدايي يا اهتمام به دين؟!
يكي از اصول اساسي و مهم اصلاحگري غربي، دينزدايي و ستيز با دين است. گريز غرب از دين نخست به عنوان گريز از اوهام و خرافات رايج در دين تحريف شده، تلقّي گرديده است و در نهايت به گريزان شدن غرب از اصل و اساس دين و التزامات ديني انجاميد. به طور كلّي ميتوان گفت در مجموع عواملي نظير تحريفات ديني، تهي بودن نظام ديني كليسا از معارف ناب عقلاني، بي بهره بودن آن نظام از سيره استوار عملي، فاصله ما بين گفتار و رفتار مناديان دين و داعيان دين محوري، دنيازدگي عالمان ديني، برخورد روشنفكرمآبانه و بنياد برانداز با اساس دين و ارزشها، طرح و پرداخت شبهات ديني بدون ارائه پاسخ لازم و مناسب و علمگرايي را ميتوان از عوامل زمينهساز دين ستيزي و ترويج دينگريزي به شمار آورد. پديده نوگرايي با فرهنگ فراگير سكولاريستي خود كه از سده هفدهم به بعد در اروپا آغاز گرديد، به تدريج در سطح جهان انتشار يافت و گوشه و كنار جهان را تحت سيطره فرهنگي ـ سياسي و بعضا اقتصادي ـ صنعتي خود در آورد. مبدأ پيدايش و مهد پرورش نوگرايي، بستر زماني و جايگاه جغرافيايي خاص خود را داشت، امّا آثار و ويژگيهاي آن از مرز جغرافيايي زادگاه و پرورشگاه خود فراتر رفته است. سخن از نوگرايي در واقع سخن از شيوهها و جلوههايي از زندگي فردي و يا سازمان اجتماعي است كه از اواخر قرن هفدهم به بعد رخ داده است. در هر صورت، در عصر نوگرايي آنچنان ضربه مهلكي بر ساختار و پيكره دين فرود آمد كه در نوع خود در تاريخ دينگرايي بشر، بيسابقه بوده است. برداشتهاي ليبراليستي، تجربه گرايانه، اصلاحطلبانه و فردگرايانه توماس هابز و جان لاك، همچنين قرائتهاي ماترياليستي و جامعهشناسانه فردريك انگلس و كارل ماركس از دين، پديده دينزدايي و يا حاشيهسازي دين را گسترش داد. از آن گذشته، برخوردهاي نادرست اربابان ديني كليسا، اين امر را شدّت بخشيد. به تدريج اكثريّت آحاد مردم در جوامع غربي بر اين باور شدند كه اين دين و گرايشهاي ديني بوده است كه مانع رشد، كمال و ارتقاي فكري آنان شده است و ميبايست زودتر از اين، خود را از شرّ دين خلاص ميكردند تا سريعتر از اين به شكوفايي صنعتي خود نايل گردند. در واقع، غرب گناه خودكامگيها، سلطهطلبيها، استعمارگريها و سفاكيهاي حاكمان از خدا بي خبر خود را كه طي قرون متمادي غرب را در ظلمت و جهالت رها كرده بودند، به گردن دين و دين مداري انداخت و گويا ديواري كوتاهتر از ديوار دين يافت نميشد. البته برخورد ناشايست مجامع ديني غرب، نظير آنچه در مورد تفتيش عقايد و سختگيريهاي مسلكي و قشري دانشمنداني چند از مغرب زمين، از جانب كليسا روا داشته شد، زمينهساز اين قبيل برداشتهاي نادرست و ناروا از دين گرديد.15به طور كلي، در اصلاحطلبي، مفاهيم ديني، تعريفي خاص دارند و جز در محدوده نگاه بشر انگارانه و منطبق با فرد يا ميل فردي و جمعي، پذيرفته نخواهند شد. از اين رو، در دينيترين برداشتها، گونههاي التقاط به آساني قابل رؤيت است. «قرائتهاي مختلف»، «گرايشهاي متنوع»، «زبان روز»، و... پوششهايي هستند كه التقاط را تسرّي داده و قبح آن را در منظر عموم كاهش ميدهند. كانت در بستر اصلاحطلبي ديني اظهار ميدارد: «اگر عملي كه قانون مسلّم وحي فرمان داده، ذاتا هم مجاز باشد، اين پرسش پيش ميآيد كه آيا مقامات برتر و پيشوايان روحاني، ميتوانند به استناد معتقدات ادّعايي خود، پذيرش آن را شرط داشتن ايمان، به مردم تحميل كنند؟ حال آن كه به داوري مردم، هميشه احتمال بسيار ميرود كه اشتباهاتي در آن زمينه راه يافته باشد.»16در مقابل اصلاحات غربي، در اصلاحات اسلامي، اهتمام به دين و اصلاح ارزشهاي ديني، عنصر اصلي و محوري اصلاحات است. امام علي عليهالسلام ، احياي ارزشهاي ديني و اهتمام به دين را در رأس اصلاحات خود قرار داد: «اللّهمّ انّك تعلم أنّه لم يكن الّذي كان منّا منافسة في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك.»17يعني: پروردگارا! همانا تو ميداني كه نهضت و قيام ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت نبود، بلكه همه هدف ما اين بود كه نشانههاي دين تو را به جامعه برگردانيم و در سرزمينها اصلاح را ظاهر سازيم، تا بندگان ستمديدهات در امن و امان زندگي كنند و حدود تعطيل شده تو اقامه شود.آن حضرت در خطبهاي ديگر ميفرمايد: «انّه ليس علي الامام الاّ... اقامة الحدود علي مُسْتَحِقّيها.»18؛ يعني: همانا بر عهده امام نيست مگر... بر پا داشتن حدود بر مستحقّان آن. در عصر امام حسين عليهالسلام نيز انحرافات و بدعتهايي در دين رسوخ كرده و چهره واقعي دين را تغيير داده بود. از آنجا كه نظام حاكم، به تعاليم ديني اهتمام نميورزيد، آن حضرت در صدد اصلاح و احياي دين بر آمدند. از سخنان و خطابههاي امام حسين عليهالسلام به خوبي ميتوان دريافت كه هدف امام از قيام، نه حكومت و رياست و نه اغراض فردي و امور شخصي، بلكه مبارزه با انحرافات و بدعتها در دين بوده است.در عصر ايشان وضع اسلام و مسلمانان و حكومت به حدّي بد و غير قابل پذيرش بود كه وظيفه هر مسلماني اظهار مخالفت و جلوگيري از انحراف و سقوط بود. در دوره و شرايط سلطه امويان بر مقدّرات مسلمانان، آنچه در آستانه نابودي قرار داشت، دين خدا بود. خاندان پيامبر صلياللهعليهوآله نيز مدافعان و حاميان راستين دين خدا بودند. حمايت از اهل بيت، حمايت از دين بود و حمايت از دين در آن مقطع زماني، شركت در جهاد ضدّ ستم و افشاگري عليه كفر پنهان در نقاب اسلام بود. حسين بن علي عليهالسلام در بحبوحه جنگ شديد، به نماز ايستاد، تا دين خدا را در صحنه جهاد، حيات بخشد. ابو ثمامه صائدي ياد آور وقت نماز شد و امام دعايش كرد و به نماز پرداخت. در آن شرايط، خطاب به اصحابش فرمود: اينك اين درهاي گشوده بهشت و نهرهاي جاري و پيوسته آن و ميوهها و قصرهاي بهشتي است و اينهم پيامبر خدا و شهيداني كه در ركاب او به خون غلطيدند و اينك پدر و مادرم نيز چشم به راه شمايند و مشتاق ديدارتان. پس از دين خدا حمايت كنيد و از حرم رسول خدا دفاع كنيد: «.. فحاموا عن دين اللّه و ذبوا عن حرم رسول اللّه.» آنگاه خاندان خود را صدا زد. همه فرياد زنان بيرون ريختند و حسين عليهالسلام فرياد بر آوردند: اي مؤمنان! از دين خدا و حرم پيامبر صلياللهعليهوآله و از امام خودتان و از پسر دختر پيامبرتان حمايت كنيد، اين امتحان الهي بر شماست. اقامه نماز توسط امام حسين عليهالسلام و اصحاب با وفايش در آن شدّت جنگ و هجوم دشمن، نشانگر اهتمام شديد امام عليهالسلام به دين و ارزشهاي ديني است. امام حسين عليهالسلام در يكي از سخنان ارزشمند خود، به خوبي اين مؤلّفه مهم و اساسي (يعني اهتمام به دين و ارزشهاي ديني) را به تصوير ميكشد. ايشان ميفرمايد:«همانا اين مردم اطاعت شيطان را پذيرفتند و اطاعت پروردگار را رها كردند و در زمين فساد را آشكار كردند و حدود الهي را تعطيل و شرابخوار شدند و به اموال فقرا و مردم زمين گير تجاوز كردند و من از ديگران به ياري كردن دين خدا و محترم نگاه داشتن احكام دين و جهاد در راه خدا سزاوارترم، تا نام خدا از همه چيز برتر باشد.»19اين فرمايش ايشان كه نشانگر زمانشناسي و آسيبشناسي ديني عصرشان است، بيانگر اين نكته است كه در آن زمان، حدود و ارزشهاي ديني به فراموشي و تعطيل كشانده شده بود و فساد همهجا را گرفته بود. ازاينرو، امام حسين عليهالسلام در صدد اهتمام به دفاع از دين و ارزشهاي ديني برآمد.2ـ سكولاريزم يا تشكيل حكومت ديني؟!
يكي ديگر از مؤلّفههاي اصلي اصلاحات غربي، سكولاريسم و جداسازي ساحت دين از ساحت سياست است. اصلاحطلبان غربي تلاش ميكنند دين را از دخالت در قلمرو سياسي ـ اجتماعي دور نگه دارند و منحصر و محدود در امور شخصي و فردي كنند. به طور كلّي، ميتوان سكولاريسم يا عرفي شدن را به تفكيك و جداسازي حوزه دين از دنيا، به خصوص سياست، تعريف كرد: «عرفي شدن عبارت است از فرآيندي كه در آن، گاهي فعّاليّتها و نهادهاي ديني، اهمّيّت اجتماعي خويش را از دست ميدهند. اين مفهوم به ما ميگويد كه دين به صورت امري حاشيهاي در عمل نظام اجتماعي در آمده و كاركردهاي اساسي جامعه عقلاني ميشوند. در اين حال، كنترل عواملي كه پيش از اين به امور ماوراء الطبيعي اختصاص يافته بودند، به نهادهاي تازه منتقل ميشود.»20سكولاريزم، گرچه به عنوان يك مكتب و مرام، غربي است و در بستر مسيحيّت تحريف شده در اروپا شكل گرفت، امّا برخي از روشنفكران ديني و اصلاحطلبان سعي ميكنند آن را بومي جلوه دهند. دكتر مهدي حائري، از جمله كساني است كه در كتاب «حكمت و حكومت» به نفي حكومت ديني پرداخته و مينويسد:«خلافت يك مقام سياسي ـ اجتماعي است كه واقعيّتي جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهي اتّفاق ميافتد كه مردم آنقدر رشد و دانايي پيدا كردهاند كه پيامبر يا امام خود را آگاهترين و با تدبيرترين افراد در امور كشورداري و روابط داخلي و خارجي سرزمين خود يافته و او را براي زمامداري سياسي ـ نظامي خود انتخاب ميكنند، مانند بيعت با نبيّ اكرم صلياللهعليهوآله زير شجره «لقد رضي اللّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشّجره» و مانند انتخاب حضرت علي عليهالسلام در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبيّ اكرم صلياللهعليهوآله و گاهي ديگر در اثر عدم رشد سياسي و اجتماعي جامعه و يا به علّت گردبادهاي سياسي به اين گونه انتخاب احسن مؤفّقيّت پيدا نميكنند. اكنون واضح است كه آيين كشورداري نه جزئي از اجزاي نبوّت است و نه در ماهيّت امامت (كه همه دانايي است)، مدخليّت دارد.»21در نقد سخنان فوق بايد گفت كه شواهد و مدارك مسلّم تاريخي نشان از آن دارند كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله پس از هجرت به مدينه، با دعوت از قبايل اطراف به تسليم در برابر خداوند و آموزش و ترويج معارف و احكام و مقرّرات اسلام، به تدريج زمينه تأسيس حكومت اسلامي را فراهم آورد. آن بزرگوار، نظام سياسي مقتدري تاسيس كرد كه نه تنها از اعراب قبايل گوناگون، انسانهايي والا ساخت، حكومتهاي بزرگي چون روم، ايران و مصر را تحت انقياد خود در آورد. بيشتر مسلمانان و انديشمندان اسلامي اذعان ميكنند كه زعامت و رهبري امّت و حكومت اسلامي از زمان هجرت به عهده پيامبر عظيم الشّأن صلياللهعليهوآله بوده است.22 امام علي عليهالسلام نيز در تبيين ضرورت وجود حكومت ميفرمايد: «انّه لابدّ للنّاس من امير برّ او فاجر يعمل في امرته المؤمن.»23يعني: بهناچار مردم نيازمند حاكمي، خواه نيكوكار و خواه بدكار هستند تا در حكومت او، فرد مؤمن كار خويش را بكند. اين فرمايش امام عليهالسلام در مقام ضرورت وجود حاكم است نه اين كه مطلق حاكميّت (ديني و غير ديني) را تأييد كند؛ چراكه در جاي ديگر ميفرمايد: «ايّها النّاس انّ أحقّ النّاس بهذا الامر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه.»24؛ يعني: اي مردم، سزاوارترين مردم به امارت و خلافت، كسي است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر. پس جامعه اسلامي نيازمند ولايت و زعامت سياسي است، همچنان كه هر جامعه ديگري براي بر طرف كردن برخي كمبودها و نواقص اجتماعي خويش محتاج آن است. 25مهندس بازرگان هم با دموكراتيك خواندن قيام امام حسين عليهالسلام برآن است جنبه الهي بودن نهضت حسيني را (و اين كه حضرت در صدد تشكيل حكومت ديني بوده است) كمرنگ جلوه دهد و در نتيجه به نفي حكومت ديني حكم ميكند.در واقع اينان با تحريف حقايق مسلّم تاريخي و آيات و رواياتي كه صراحتا تشكيل حكومت ديني را نوعي فرض ميدانند، در تلاش هستند با استناد به اين گونه روايات، سكولاريسم و جدايي دين از سياست را نتيجه بگيرند: «خروج و حركت سيّد الشّهدا از مدينه و مكه به كربلا و به قصد كوفه، بنا بر اصرار و دعوت شفاهي و كتبي انبوه سران و مردم كوفه، براي نجات آنها از ظلم و فساد اموي و عهده دار شدن زمامداري و اداره امور آنان بود. دعوتي بود صد در صد مردمي و دموكراتيك... جنگ و شهادت يا قيام و نهضت امام حسين عليهالسلام و اصحاب او، علاوه بر آن كه يك عمل دفاعي صد در صد در حفظ حيثيّت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشان از اين حقيقت ميداد كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام و اسلام، نه از آنِ يزيد و خلفاست، نه از آنِ خودشان و نه از آنِ خدا، بلكه از آنِ امّت و به انتخاب خودشان است.»26بنابراين از ديدگاه اصلاحطلبان غربي، تشكيل حكومت ديني و براندازي حكومت غير ديني و جائر ضرورتي ندارد. بلكه اين فقط مردم هستند كه مجازند تصميم بگيرند چه نوع حكومتي را برگزينند و در اساس، حكومت ديني را متضمّن تناقض و پارادوكسيكال ميدانند.27در واقع اين افراد گمان ميكنند كه تشكيل حكومت ديني و بر پايي قسط و عدالت، چيزي است كه در دهههاي اخير به وجود آمده و شيعيان فكر ميكنند كه امام حسين عليهالسلام در صدد اقامه عدل و تشكيل حكومت اسلامي بوده است و به عنوان يك مسأله شرعي وارد ميدان شده است، در صورتي كه اولين حركت امام حسين عليهالسلام ، امتناع از بيعت با يزيد است. حال به فرض اين كه مسأله تنها بيعت بود (كه اينگونه نيست)، سخنرانيهاي سيّد الشّهدا از شبي كه وليد ايشان را به دار الحكومه احضار كرد، تا ظهر عاشورا براي چيست؟! ايشان به صراحت ميفرمايد كه من براي قدرتطلبي و ماجراجويي سلاح بر نداشتم، بلكه قيام كردم تا امّت جدّم به موازين شريعت باز گردند. حتّي اگر بپذيريم كه مشكل سيّد الشّهدا تنها در بيعت با يزيد (و نه مسأله حكومت!) بوده است، كافي است در امتناع حضرت از بيعت، آن هم به قيمت وقايع عظيم و بي نظير عاشورا تأمل كنيم تا اهمّيّت مسأله حكومت در نگاه اسلام را در يابيم. آن كدام مسأله غير ديني و بي ربط با دين است كه سيّد الشّهدا عليهالسلام خود و خاندان پيامبر صلياللهعليهوآله را قرباني آن ميكند؟! معلوم است كه حكومت يزيد با اسلام سازگار نبوده و اسلام در باب حكومت و سياستگزاريهاي اجتماعي اعمّ از فرهنگي، تربيتي، حقوقي و اقتصادي، موضع جدّي و غير قابل سازش داشته است. در غير اين صورت، به جز اسلام، چه چيزي با ارزشتر از حسين عليهالسلام بوده است كه تنها يكي از قربانيان او باشد؟ البتّه نگاه امام حسين عليهالسلام به حكومت، غير از نگاه يزيد به حكومت است. مسأله امام حسين عليهالسلام ، مسأله نشر معارف و اجراي احكام و تأمين حقوق مردم و اصلاح روابط اجتماعي است كه همه امر آخرت است، گر چه مجراي دنيوي دارد. امّا مسأله يزيد، زر و زور و تزوير دنيامداري و خودمحوري و استكبار است كه سراسر، دنياست، حتّي اگر رنگ دين و آخرت به آن بدهد.28اگر برفرض بپذيريم كه انگيزه حركت امام، تشكيل حكومت ديني، بر مبناي دعوت مردم و به اصطلاح دموكراتيكي بود، از آن نظريه تفكيك استنتاج نميشود؛ چراكه نهايت چيزي كه از آن استفاده ميشود، اين كه در صورت عدم دعوت مردم، امام حسين عليهالسلام هم مانند ائمّه ديگر دست به حركت و قيام نميزد، امّا چون دعوت مردمي (كه شرط تحقّق حكومت است) در عصر امام حسين عليهالسلام تحقق يافت، حجّت الهي بر مردم تمام شد و آن حضرت مانند پيامبر صلياللهعليهوآله و حضرت علي عليهالسلام ، دست به ايجاد زمينه حكومت ديني زد. امّا در نهايت با روگرداني مردم از ايشان، حضرت به فوز شهادت نايل آمد. اين ادّعا كه خلافت و حكومت از ديدگاه امام حسين عليهالسلام از آن خود و خدا نيست، دليل آن به هيچ وجه روشن نيست. بلكه بر خلاف روايات دالّ بر نظريّه انتصاب و خصوصا بر خلاف فلسفه سياسي خود امام حسين عليهالسلام است. ايشان در روايات متعدّد، بر انتقال مشروعيّت حكومت از طريق وحي و پيامبر صلياللهعليهوآله به ائمّه و خودش تأكيد ميكند: «مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلما باللّه الامناء علي حلاله و حرامه.»29در اين روايت، به جاي اين كه امام، متولّيان امور زمامداري مردم (كه ادّعا ميشود) و متولّيان احكام شريعت را علما و متخصّصان در علم فقه (حلال و حرام) معرّفي كند، متولي هر دو را؛ يعني زمامداري و بيان شريعت را، علما ذكر ميكند. اين كه علما چه كساني هستند؟ آيا منحصر به ائمّه معصومين يا شامل فقهاي عصر غيبت هم ميشود، تبيين آن خارج از اين بحث است. امّا اين نكته روشن است كه امام حسين عليهالسلام در اين روايت، نه تنها مردم را متولّي زمامداري و حكومت ندانسته، بلكه حقّ حاكميّت را بر عهده علما (قدر متيقن خود ائمّه) نهاده است. 30بنابراين، حركت اصلاحگرايانه امام حسين عليهالسلام داراي ابعاد و اضلاع مختلفي است كه جنبه سياسي و اجتماعي (تشكيل حكومت ديني) يكي از آنهاست؛ چرا كه در زمان ايشان، معاويه و پسرش يزيد، در عمل سكولاريسم را ترويج ميدادند. به عنوان نمونه، وقتي كه معاويه بر حكومت استيلا يافت، بلافاصله به عراق آمده، در سخنراني خود به مردم اخطار كرد كه من با شما سر نماز و روزه نميجنگيدم، بلكه ميخواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم.31مرحوم علاّمه طباطبايي در مورد اين سخن معاويّه ميفرمايد: «معاويه با اين سخن اشاره ميكند كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقرّرات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتي، سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيامبر خدا.»323ـ فرد گرايي يا حق مداري؟
«فردگرايي» (Individualism)، يكي ديگر از بنيادهاي اصلي اصلاحگري غربي و به تعبيري، از مهمترين شالودههاي فكري دنياي جديد و مدرنيسم محسوب ميشود. اين واژه از نظر لغوي و اخلاقي؛ يعني خودخواهي و خود پسندي و از نظر فلسفي؛ يعني كسي كه به اصالت فرد در جامعه معتقد باشد و منافع شخصي را به منافع جمع ترجيح دهد. بر اساس اين اصل، فرد از جامعه واقعيتر و بر آن مقدّم است. از اين رو، فرد پيش از ورود به جامعه، داراي حقوقي است كه بايد رعايت شود. در نگاه ارزشي، تقدم فرد به اين معني است كه ارزش اخلاقي فرد مقدم و والاتر از جامعه و گروه و جمعي ديگر است. از اين رو، ارزش و اخلاق به فرديت گره ميخورد و فردگرايي مبناي اخلاقي و حقيقت ميشود. فردگرايي در حوزه دين و مذهب، به طور مشخّصي در جنبش اصلاح مذهبي (رفرماسيون) و سر انجام در فرقه پروتستانتيزم تجلّي كرد. اين جنبش با تأكيد بر وجدان فردي به عنوان معيار تشخيص خوب و بد و آزادي وجدان و نيز ارتباط بدون واسطه با خداوند و حق تفسير متون مذهبي، فرد گرايي را به حوزه مذهب گسترش داد. بدين ترتيب، حقايق و ارزشهايي كه توسط كليسا و نهادهاي بيروني ارائه ميشده، ديگر به هيچ وجه قابل اعتماد نبودند. آنچه در اين نگاه مورد توجّه و تأكيد است، صداي وجدان آزاد افراد است كه از آن حتّي به صداي خداوند تعبير ميشود. اين نيز به تعداد انسانها متعدد خواهد بود. و سرانجام، حقايق و آموزههاي عام و كلان مذهبي، در وجدان گسيخته افراد و اميال آنان گم ميشوند و به وادي فراموشي ره ميسپارند.33فردگرايي غربي، آن گونه كه در بستر اومانيسم شكل گرفت و منتهي به سود انگاري مطلق انجاميد، هرگز در اسلام پذيرفته نيست؛ زيرا فردگرايي، ارزش و اخلاق ناصواب است. انسان، مدار و محور اخلاق و ارزشها نيست، بلكه بايد بدانها پايبند باشد. اصول و پايههاي اخلاقي و قضاياي ارزشي، امور عيني و مستقل از ذهنيّت و خواست و ميل آدميان است. از همين روست كه مباني اصيل اخلاقي، مطلق و پالوده از نسبيت هستند. سرّ عيني بودن و مطلق بودن اُمّهات قضاياي اخلاقي آن است كه اين قضايا در واقع بيانگر وجود رابطه واقعي ميان عمل اخلاقي و كمال نهايي و روحاني آدمياند. اگر عدالت، خوب و بايستني است و اگر خيانت و جنايت بد و نبايستني است، از آن روست كه اين امور به واقع موجب كمالاتي روحاني يا خساراتي معنوي در باطن و حقيقت انسان ميشوند، نه آن كه به علّت كار كرد اجتماعي مثبت، اين قضايا، يا گرايش و ترجيح ذهني طرفداران آنها، مقبول افتادهاند.34حق محوري از بنيانهاي محكم دين اسلام است.اين امر به قدري مورد توجه اسلام است كه هر چيز مهم و اساسي در دين به حقيقت و حقانيت منتسب شده است. خداوند در قرآن كريم دين خود را با واژه «حق» وصف كرده است. «هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق» يا ارسال پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله را بر پايه حقيقت استوار ميداند. «انا ارسلناك بالحق» يا نزول قرآن و محتويات آن را با واژه «حق» تعريف ميكند «هو الحق» و «انا ارسلناك بالحق» و نيز معاد و روز واپسين و وعده و وعيدهاي داده شده را جز حقيقت نميداند «ذلك اليوم الحق» و «و اقترب الوعد الحق». همه اين تأكيدات، نشان ميدهد كه حق محوري و حقيقتطلبي، آنچنان با مكتب اسلام و دين مبين آميخته است كه تفكيك آنها ناممكن است. از اين رو، عقلانيّت معهود اسلام و حكومت ديني نيز جز از اين طريق (طريق حق) توجيه ندارد و مؤمنان و دينباوران، بايد انديشه خويش را به دنبال امور عيني و واقعي سوق داده، آنها را مبناي زندگي خود قرار دهند. همانند آنهايي كه در خلقت و آفرينش هستي، تفكر و حقيقت خداوند را جست و جو ميكنند. و ضمن معنادار دانستن عالم، تعاليم هستيبخش را سرلوحه امور خويش قرار ميدهند. تأكيدات بيشمار قرآن بر اصل حق محوري، مطمئنا حكمتها و راز و رمزهايي دارد كه با تبيين واقعي اين اصل پديدار ميشود، اما آنچه به بحث عقلانيت مربوط است، و مجال اندك اين مقال، اجازه توضيح آن را ميدهد، اشاره به دو امر لازم در مورد اصل حق محوري است. يكي وجود حقايق ثابت، و ديگري امكان دستيابي به آنهاست. تبيين اين دو امر لازم، (كه هر دو توسط عقلانيت سكولار مورد اشكال قرار گرفته است) ميتواند تا اندازهاي معناي اصل مذكور را در عقلانيت ديني روشن كند.35قيام نهضتي كه امام حسين عليهالسلام بر پا كرد، نهضتي خدامحورانه و الهي بود نه فردگرايانه و بر اساس مصلحت فردي، اين تصور كه قيام حضرت عليهالسلام به دليل مصالح فردي و انتقامگيري از خاندان بني اميه است، توهمي باطل و غرض ورزانه است كه منشأ آن عدم معرفت به ساحت قدسي و ملكوتي ائمه عليهالسلام و از جمله امام حسين عليهالسلام است. تمامي حركات و سكنات امام حسين عليهالسلام و از جمله اصلاح گري و نهضت ايشان، هيچ صبغهاي جز صبغه الهي نداشت و رضاي الهي در همه حال مورد توجه ايشان بود. اهل بيت عليهالسلام در مقابل خواست خدا و تقدير او كاملاً راضي بودند و اين را براي خود كمال ميدانستند و با پشتوانه رضا، هر مشكل و بلا و مصيبتي را صبورانه و عاشقانه تحمل ميكردند. در مسائل اجتماعي نيز هرگز پسند و رضايت مردم را بر رضاي الهي ترجيح نميدادند و آنچه تكليف بود عمل ميكردند. چه مردم راضي باشند يا نه. مهم رضاي الهي بود. هرچند به خشم مردم بيانجامد.اين نكته در تعاليم قرآن و احاديث بسيار مطرح است. امام حسين عليهالسلام كه براي رضاي الهي قدم در اين راه گذاشته بود، روحيه كوفيان را چنين ترسيم ميكرد كه آنان خواستههاي دل خود را براي رضاي الهي ترجيح دادهاند: «لا أضع قوم آثروا مرضاة انفسهم علي مرضاة الخالق.»36محور اصلاح گري امام حسين عليهالسلام خداوند و رضايت او بود. از اين رو، همواره مردم را به سوي حق و حقيقت دعوت ميكرد و اگر هم خودش را مطرح مينمود، به خاطر اين بود كه امام منصوب از طرف خداوند است و از اين طريق مردم را به سوي خدا دعوت ميكند تا اين كه سنت الهي را احياكند. «به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت ميكنم در حالي كه سنت پيامبر صلياللهعليهوآله در جامعه مرده و بدعتها زنده شده است. پس اگر گوش به سخنان من بسپاريد و دستور مرا اطاعت كنيد، شما را به راه رستگاري هدايت ميكنم.»37قيام عاشورا چون رنگ خدايي داشت، جاويدان و پيروز شد و به تعبير حضرت امام قدسسره كه فرمودند:«شكست نبود كشته شدن سيد الشهدا، چون قيام للّه بود شكست ندارد.»38«آگاه بودند كه ما آمدهايم اداي وظيفه خدايي بكنيم، آمديم اسلام را حفظ كنيم.»391 - محقق و نويسنده.
2 - مرتضي مطهري، نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير، انتشارات صدرا، ص11.
3 - راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل كلمه صلح.
4 - شعراء/152.
5 - بقره/220.
6 - ص/28.
7 - نهج البلاغه، خطبه 68.
8 - علّامه محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج77، ص 112؛ محمد حكيمي، اصلاحات از ديدگاه اسلام، ص 11.
9 - هود/88.
10 - مرتضي مطهري، پيشين، ص7.
11 - سيّد مجيد ظهيري، نقدي بر قرائتهاي ليبراليستي از اصلاحات، انديشه حوزه، شماره28، ص232.
12 - ر.ك: ويليام هوردرن، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطوس ميكاييليان، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، فصل دوّم.
13 - ر.ك: تيبالمور، رفورم(گفتمان سياسي غرب و اسلام)، ترجمه و تلخيص علي اصغر افتخاري، كتاب نقد، شماره 16، ص243. در مورد اصول نهضت اصلاح ديني، ر.ك: جي.لسلي دانستن، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليماني، مؤسسه امام خميني رحمهالله .
14 - محمد جواد صاحبي، احياگري و اصلاحطلبي در نهضت حسيني، نشر احياگران، صص41 ـ39.
15 - احمد رهنمايي، غربشناسي، مؤسسه امام خميني، صص 149 ـ 144.
16 - فاطمه رجبي، اصلاحطلبي؛ كند و كاوي در خاستگاه و اهداف، كتاب صبح، صص 17 ـ 16.
17 - نهج البلاغه، خطبه 131.
18 - نهج البلاغه، خطبه 105.
19 - ر.ك: محمد دشتي، فرهنگ سخنان امام حسين عليهالسلام ، انتشارات مشهور، ص 521.
20 - برايان ويلسون، دين: اين جا، اكنون، ترجمه مجيد محمدي، نشر قطره، صص 24 - 23 و دين و فرهنگ، ويراسته ميرچا الياده، هيأت مترجمان، زير نظر بهاء الدّين خرّم شاهي، طرح نو، ص 29.
21 - مهدي حائري، حكمت و حكومت، انتشارات شادي، لندن، ص 172.
22 - جمعي از نويسندگان، زير نظر محمود فتحعلي، در آمدي بر مباني انديشه اسلامي، مؤسسه امام خميني رحمهالله ، ص 215.
23 - نهج البلاغه، خطبه 40.
24 - نهج البلاغه، خطبه 173.
25 - احمد واعظي، حكومت ديني، نشر مرصاد، ص 188.
26 - مهدي بازرگان، آخرت و خدا؛ هدف بعثت انبيا، انتشارات رسا، صص 44 - 43.
27 - ر.ك: عبد الكريم سروش، مدارا و مديريّت، ص 356.
28 - حسن رحيم پور ازغدي، ولايت فقيه و نقد ديدگاههاي مخالف، انديشه حوزه، شماره 18، صص 167 ـ 166.
29 - علامه محمد باقر مجلسي، پيشين، ج 10، ص 79.
30 - محمد حسن قدردان قراملكي، سكولاريسم در اسلام و مسيحيت، بوستان كتاب قم، ص 216.
31 - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 160.
32 - علاّمه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 44.
33 - عبد الرّسول بيات و ديگران، فرهنگ واژهها، مؤسسه انديشه ء ديني معاصر، ص 453.
34 - احمد واعظي، جامعه ديني، جامعه مدني، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، صص 85 ـ 84.
35 - عبداللّه جوادي آملي، نسبت دين و دنيا، مؤسسه اسرا، صص 183 ـ 182.
36 - خوارزمي، مقتل الحسين، مكتبة مفيد، ص 239، جواد محدثي، پيامهاي عاشورا، ص 132.
36 - خوارزمي، مقتل الحسين، مكتبة مفيد، ص 239، جواد محدثي، پيامهاي عاشورا، ص 132.
37 - ر.ك: محمد دشتي، پيشين، صص 5 - 4.
38 - امام خميني، صحيفه نور، ج 15، ص 55.
39 - همان، ج17، ص 239.